۴-۷ ربیعالاول ۱۴۴۵
ترجمه
از نطفهای او را آفرید سپس آن را مقدر فرمود [= قدر و اندازهاش را تنظیم کرد].
اختلاف قرائت
مِن نطْفَةٍ خَلَقَهُ[۱]
فَقَدَّرَهُ / فَقَدَرَهُ
عموما این کلمه را از باب تفعیل و به صورت مشدد (فَقَدَّرَهُ) قرائت کردهاند؛
اما در برخی قراءات غیرمشهور به صورت ثلاثی مجرد و بدون تشدید (فَقَدَرَهُ) قرائت شده است.
معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۰۸[۲]
نکات ادبی
نُطْفَةٍ
درباره ماده «نطف» برخی بر این باورند که این ماده در اصل بر دو معنای متفاوت دلالت دارد: یکی چیزی از جنس زینت، چنانکه به مروارید «النَّطَف» (جمع آن: «نَطَفة») گویند و گفته شده که این کلمه به معنای گوشواره است؛ و معنای دوم آن تَر و خیس شدن است، که به آب صاف و زلال «نُطْفة» گویند یا به شبی که تا صبح بارانی نمنم ببارد «ليلةٌ نَطوف» و به عرق «نِطَاف» گویند؛ و این معنا بتدریج کاربردهای استعاری هم پیدا کرده است چنانکه کلمه «نَطَف» را برای آلوده شدن (تلطخ) به کار بردهاند و فعل «نَطِفَ» برای دلالت بر پیدا شدن عیب و فسادی در چیزی به کار رفته است (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۴۴۰[۳]).
اما دیگران این دومی را هم به همان اولی برمیگردانند؛ مثلا حسن جبل اصل این ماده را «قطره قطره سرازیر شدن یک مایع از ظرف خویش به نحو ترشحی که یا ناشی از سستی ظرف است ویا خود آن ظرف این را بیرون میاندازد» (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۲۱۷[۴]) دانسته یا مرحوم مصطفوی اصل این ماده را یک نحوه سیلان ضعیفی از چیزی مادی به نحو محسوس یا غیرمحسوس معرفی کرده است که آب صاف و زالال یا ترشح عرق از بدن یا ظهور یک عیب و فساد از چیزی ویا ریزش نم نم باران از ابر یا خروج منی و … را همگی از مصادیق آن دانسته است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۱۵۹[۵]) و او و دیگران کاربرد آن در خصوص مروارید یا گوشواره را کاربردی استعاری از باب شباهت آن به قطره آب زلالی است که در حال چکیدن است (همان، ص۱۵۹[۶]؛ كتاب العين، ج۷، ص۴۳۶[۷]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۱۱[۸]).
اما از این ماده تنها کلمهای که در قرآن کریم به کار رفته است کلمه «نطفه» است که در فارسی هم به کار میبریم: «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ» (نحل/۴)، «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ» (مومنون/۱۳)، «أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى» (قیامت/۳۷)، «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ» (انسان/۲)، «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» (عبس/۱۹). درباره این کلمه توضیح دادهاند که این کلمه بر وزن «فُعلَة» (همانند لقمه) به معنای چیزی است که به صورت قطرهای و ترشحی از چیزی سرازیر میشود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۱۶۰[۹]).
با توجه به اینکه نطفه انسان از منی اوست، کاربرد آن در خصوص منی تقریبا به صورت اصطلاح در زبان عربی ثابت شده است و در تفاوت «نطفه» و «منی» هم توضیح دادهاند که در کلمه «نطفه» دلالتی بر «مایع اندک» بودن است و از این حیث بر آن اطلاق میشود؛ اما کلمه «منی»، چنانکه قبلا به تفصیل بحث شد (در جلسه ۳۹۵ http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-37)، مادهاش در اصل به معنای «تقدیرِ» (=اندازهگیریِ) چیزی میباشد و به «منیِ» انسان و حیوانات از این جهت «منی» میگویند که خلقت آنها از این طریق مقدر شده است (همچنین ر.ک: الفروق في اللغة، ص۳۰۷-۳۰۸[۱۰]).
ماده «نطف» و کلمه «نطفه» جمعا ۱۲ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
خَلَقَهُ
درباره این کلمه ذیل آیه قبل توضیحاتی گذشت.
فَقَدَّرَهُ
قبلا بیان شد که ماده «قدر» دست کم در دو معنای اصلی به کار میرود: یکی بر «اندازه» و مقدار و «مبلغ» (= حد بلوغ و غایت شیء) و کنه و نهایت ظرفیتی که یک شیء دارد، دلالت میکند و به همین جهت به قضای الهی که امور را به نهایت مقدر شده برایشان میرساند، قَدَر گویند؛ و دیگری همان معنای رایج «قدرت» (= توانایی) است که وضعیتی است که شخص توانایی و تمکن بر انجام کاری دارد.
در این میان برخی معنای اول را اصل قرار داده، و بر این باورند که «قدرت» را از این جهت «قدرت» گفتهاند که شخص را به آن غایتی که میخواهد میرساند و «رجلٌ ذو قُدرةٍ: شخص قدرتمند» یعنی کسی که تواناییهایش به گونهای است که در کارهای مورد نظر، به آن حد و اندازهای که دلش میخواهد، میرسد؛ اما برخی معنای دوم را اصل قرار داده و گفتهاند اصل این ماده «توانایی بر انجام یا ترک کار» است و «تقدیر» نیز دلالت بر اجرای قدرت در خارج میکند و «قَدَر» به معنای «قضاء» از این باب است که بعد از قدرت داشتن، اجرای آن کار قطعی میشود و «قَدَر» به معنای اندازه و مقدار هم اسم مصدر است و به معنای آن چیزی است که حاصل تقدیر و اظهار قدرت میباشد.
«تقدیر» را به معنای ترتیب دادن کار بر اساس مقداری دانستهاند.
جلسه ۱۰۲۷ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-60/
حدیث
۱) در حدیث «۲.الف» ذیل آیه ۱۷، روایتی از امام باقر ع گذشت. امام ع در ادامه آن فرمودند:
سپس نسب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را وصف کرد و چگونگی آفرینش وی و آنچه را خداوند با آن به وی کرامت داده است بیان کرد و فرمود: «از چه چیزی وی را آفرید؛ [از نطفه]»؛ یعنی از طینت پیامبران «وی را آفرید؛ پس تقدیر وی را رقم زد» برای خوبی.
تفسير القمي، ج۲، ص۴۰۶؛ مختصر البصائر، ص۱۶۳
أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ [أَبِي بَصِيرٍ] عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي أُسَامَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: …
ثُمَّ نَسَبَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فَنَسَبَ خَلْقَهُ وَ مَا أَكْرَمَهُ اللَّهُ بِهِ فَقَالَ: «مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ؛ [مِنْ نُطْفَةٍ]» يَقُولُ: مِنْ طِينَةِ الْأَنْبِيَاءِ «خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» لِلْخَيْرِ.
فرازهای بعدی این حدیث امام باقر ع ضمن آیات بعد خواهد آمد. (این حدیث با طول و تفصیل بیشتری ذیل آیه ۱۷ و به عنوان حدیث «۲.ب» گذشت)
۲) از یکی از اهل سنت روایت شده است که میگفت: من بارها در مجلس امام صادق ع حاضر میشدم و به خدا سوگند مجلسی پربارتر از مجالس وی ندیدم؛
وی روزی به من فرمود: عطسه از کجا بیرون میآید؟
گفتم: از بینی.
فرمود: درست اشتباه کردی!
گفتم: فدایت شوم؛ پس از کجا بیرون میآید؟
فرمود: از تمام بدن؛ همان طور که نطفه هم از تمام بدن بیرون میآید و البته محل خروج آن، آلت است. سپس فرمود: آیا ندیدهای که وقتی انسان عطسه میکند کل بدنش به حرکت درمیآید؟!
الكافي، ج۲، ص۶۵۷
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَوَاهُ عَنْ رَجُلٍ مِنَ الْعَامَّةِ قَالَ:
كُنْتُ أُجَالِسُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَلَا وَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ مَجْلِساً أَنْبَلَ مِنْ مَجَالِسِهِ؛ قَالَ فَقَالَ لِي ذَاتَ يَوْمٍ:
مِنْ أَيْنَ تَخْرُجُ الْعَطْسَةُ؟
فَقُلْتُ مِنَ الْأَنْفِ!
فَقَالَ لِي: أَصَبْتَ الْخَطَأَ.
فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مِنْ أَيْنَ تَخْرُجُ؟
فَقَالَ: مِنْ جَمِيعِ الْبَدَنِ كَمَا أَنَّ النُّطْفَةَ تَخْرُجُ مِنْ جَمِيعِ الْبَدَنِ وَ مَخْرَجُهَا مِنَ الْإِحْلِيلِ.
ثُمَّ قَالَ: أَ مَا رَأَيْتَ الْإِنْسَانَ إِذَا عَطَسَ نُفِضَ أَعْضَاؤُهُ …[۱۱]
۳) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:
همانا نطفه وقتی در رحم قرار میگیرد خداوند عز و جل فرشتهای را میفرستد که از خاکی که قرار است در آن دفن شود برمیگیرد و آن را در نطفه ذوب میکند؛ و همواره دل او بدان مایل است تا اینکه در آن دفن شود.
الكافي، ج۳، ص۲۰۳
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي مِنْهَالٍ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:
إِنَّ النُّطْفَةَ إِذَا وَقَعَتْ فِي الرَّحِمِ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَلَكاً فَأَخَذَ مِنَ التُّرْبَةِ الَّتِي يُدْفَنُ فِيهَا فَمَاثَهَا فِي النُّطْفَةِ فَلَا يَزَالُ قَلْبُهُ يَحِنُّ إِلَيْهَا حَتَّى يُدْفَنَ فِيهَا.[۱۲]
۴) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:
همانا در بهشت درختی است به نام «مُزن»* که هنگامی که خداوند بخواهد مومنی را بیافریند قطرهای از آن میچکاند و آن قطره به هیچ سبزی یا میوهای برخورد نمیکند که مومن یا کافری از آن بخورد مگر اینکه خداوند از صلب وی مومنی را بیرون میآورد.
* پینوشت:
«مزن» در لغت به معنای ابر سفید و بارانزا است که یکبار در قرآن کریم به کار رفته و دربارهاش قبلا بحث شد؛ ر.ک: جلسه ۱۰۳۶ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-69/؛ و احتمال دارد کلمه مزن در آن آیه هم اشاره به این حقیقت ملکوتی باشد.
الكافي، ج۲، ص۱۴
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُسْلِمٍ الْحُلْوَانِيِّ عَنْ أَبِي إِسْمَاعِيلَ الصَّيْقَلِ الرَّازِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
إِنَّ فِي الْجَنَّةِ لَشَجَرَةً تُسَمَّى الْمُزْنَ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَخْلُقَ مُؤْمِناً أَقْطَرَ مِنْهَا قَطْرَةً فَلَا تُصِيبُ بَقْلَةً وَ لَا ثَمَرَةً أَكَلَ مِنْهَا مُؤْمِنٌ أَوْ كَافِرٌ إِلَّا أَخْرَجَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ صُلْبِهِ مُؤْمِناً.
۵) در فرازی از یکی از خطبههای امیرالمومنین ع آمده است:
… آنچه آفريد از مادّتى نبود كه ازلى است، و نه از نمونههايى كه ابدى است، بلكه آفريد آنچه را آفريد، و حدّ آن را بر پا داشت، و صورت داد آنچه را داد، و در نيكوترين صورتش نگاشت. هيچ چيز از فرمان او سر برنتابد، و او از طاعت چيزى سودى نيابد. علم او به مردگانى كه رفتهاند همچون علم او به زندگانى است كه ماندهاند، و علم او به آسمانهاى برين چون علم اوست به زمين فرودين.
اى آفريده راست اندام، و پديده نگاهدارى شده در تاريكيهاى ارحام، و در پردههايى نهاده و هر پرده بر ديگرى فتاده. آغاز شدى از آنچه برون كشيده شد از گل و لاى، و نهاده شدى در آرامگاهى بر جاى (مومنون/۱۲-۱۳)، تا مدّتى كه دانسته است و زمانى كه قسمت شده است. در دل مادرت مىجنبيدى، نه خواندن را پاسخى توانستى گفت، و نه آوازى را توانستى شنفت. سپس از قرارگاهت بيرون كردند [و به خانهاى در آوردند] كه آن را نديده بودى، و راههايى كه سود آن را نشناخته…
نهجالبلاغه، خطبه۱۶۳ (اقتباس از ترجمه شهيدى، ص۱۶۶-۱۶۷)
… لَمْ يَخْلُقِ الْأَشْيَاءَ مِنْ أُصُولٍ أَزَلِيَّةٍ وَ لَا مِنْ أَوَائِلَ أَبَدِيَّةٍ بَلْ خَلَقَ مَا خَلَقَ فَأَقَامَ حَدَّهُ وَ صَوَّرَ فَأَحْسَنَ صُورَتَهُ لَيْسَ لِشَيْءٍ مِنْهُ امْتِنَاعٌ وَ لَا لَهُ بِطَاعَةِ شَيْءٍ انْتِفَاعٌ عِلْمُهُ بِالْأَمْوَاتِ الْمَاضِينَ كَعِلْمِهِ بِالْأَحْيَاءِ الْبَاقِينَ وَ عِلْمُهُ بِمَا فِي السَّمَاوَاتِ الْعُلَى كَعِلْمِهِ بِمَا فِي الْأَرَضِينَ السُّفْلَى.
أَيُّهَا الْمَخْلُوقُ السَّوِيُّ وَ الْمُنْشَأُ الْمَرْعِيُّ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ وَ مُضَاعَفَاتِ الْأَسْتَارِ! بُدِئْتَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ وَ وُضِعْتَ فِي قَرارٍ مَكِينٍ إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ وَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ تَمُورُ فِي بَطْنِ أُمِّكَ جَنِيناً لَا تَحِيرُ دُعَاءً وَ لَا تَسْمَعُ نِدَاءً، ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّكَ إِلَى دَارٍ لَمْ تَشْهَدْهَا وَ لَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا …[۱۳]. [۱۴]
۶) از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:
قدر و اندازه هر کس به قدر همت اوست.
نهج البلاغة، حکمت ۴۷
وَ قَالَ امیرالمومنین ع: قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِه.
تدبر
۱) «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ»
بعد از اینکه در آیات قبل انسان را به خاطر کفرورزیاش مواخذه کرد و سوال کرد که از چه چیزی او را آفرید؟! در این آیه پاسخ را میدهد؛ که این نوع پاسخ نشان میدهد که آن سوال صرفا برای تلنگر زدن بوده است؛ نه اینکه واقعا استفهامی در کار باشد. در این پاسخ اولا :من نطفه» را بر فعل مقدم کرد (که دلالت بر تاکید بر آن دارد) و ثانیا «نطفه» را به صورت نکره آورد که اغلب توضیح دادهاند که این نکره آوردن دلالت بر تحقیر دارد (یعنی: از یک نطفهای، که خیلی مهم هم نیست)؛ و در واقع با این نحوه بیان میخواهد بفرماید؛ وقتی که از یک نطفه حقیر و پست آفریده شده واقعا چه جای چنین طغیان و سرکشیای است؟ (الميزان، ج۲۰، ص۲۰۶[۱۵]؛ مفاتيح الغيب، ج۳۱، ص۵۷[۱۶]).
۲) «مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ؛ مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ»
به آفرينش خود از نطفه ناچيز بنگريد تا از كفر و غرور دست برداريد (تفسير نور، ج۱۰، ص۳۸۶)
۳) «مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ؛ مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ»
خلقت انسان: از خاک یا از نطفه؟
در این آیه و آیات دیگری (خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ، نحل/۴؛أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ، یس/۷۷؛ إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ فَجَعَلْناهُ سَميعاً بَصيراً، انسان/۲) بیان شده است که خداوند انسان را از نطفه آفرید؛ و در آیات دیگری بر خلقت وی از تراب (خاک) یا طین (گِل) تاکید شده است (مانند: مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ، روم/۲۰؛ هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً، انعام/۲؛ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ، مومنون/۱۲؛ الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طينٍ، سجده/۷؛ فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ لازِبٍ، صافات/۱۱؛ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طينٍ، ص/۷۱). چگونه بین این دو دسته آیات می توان جمع کرد:
الف. آفرینش از تراب و طین، اشاره به خلقت اولین انسان است؛ و آفرینش از نطفه اشاره به روند آفرینش انسانهای بعدی؛ چنانکه تصریح آیه «الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طينٍ، ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهين» (سجده/۷-۸) و ظهور اولیه بسیاری از آیات (مانند: «قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً» (کهف/۳۷)، «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ» (حج/۵) ، «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ» (روم/۲۰)، «وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً» (فاطر/۱۱)، «هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً» (غافر/۶۷)) بر این دلالت میکند.
ب. اشاره به دو مرتبه از مراتب آفرینش انسان است؛ یک مرتبه مرتبهای که وجود وی از خاک است، که تعبیر مادی آن شاید همین باشد که همه عناصر تشکیل دهنده بنده انسان عناصری است که در خاک و زمین یافت میشود؛ و دیگری مرتبه خاص آفرینش انسان است که از نظفه رقم خورده است؛ و به نظر میرسد ظاهر آیه «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ، ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكين» (مومنون/۱۲-۱۳) و برخی از احادیث (مثلا حدیث۳) موید این نگاه باشند و در این صورت در توجیه آیات ذیل بند الف، شاید بتوان گفت تعبیر «ثم» در آیات فوق، دلالت بر تاخیر در مرتبه دارد نه دلالت بر تاخیر زمانی.
ج. …
۴) «فَقَدَّرَهُ»
در این آیه، بعد از اشاره به آفرینش او از نطفه، تاکید دارد بر تقدیری که در خصوص وی رقم زده است؛ درباره مراد از این تقدیر گفتهاند:
الف. مقصود تقدرهایی است که وی را از مرحلهای به مرحله بعد وارد کرد: نطفه را به علقه و علقه را به مضغه و … تا آخرین مراحل آفرینش وی که مذکر یا مونث باشد، اعضاء و جوارحش چگونه باشد و عمر و روزیاش چه باشد و نهایتا کارش به سعادت بیانجامد یا به شقاوت (مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۵[۱۷]؛ ابنعباس، به نقل البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۰۹[۱۸]؛ و فراء، به نقل مفاتيح الغيب، ج۳۱، ص۵۷[۱۹])
ب. مقصود همان سر و سامان دادن وجود وی است شبیه آنکه در جای دیگر فرمود: «أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا» (كهف/۳۷) (زجاج، به نقل مفاتيح الغيب، ج۳۱، ص۵۷[۲۰]).
ج. مقصود تعیین اندازه و کمیت و کیفیت هریک از اعضا و جوارحی است که خداوند بر اساس مصلحت متناسب با وجود وی برای او مقدر کرده است؛ شبیه آیه «وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً» (فرقان/۲) (مفاتيح الغيب، ج۳۱، ص۵۷[۲۱]؛ الكشاف، ج۴، ص۷۰۳[۲۲]) یعنی حد و اندازههای وجودیای را که از آن نمیتواند تجاوز کند و در آن محدوده باید زندگی اش را دامه دهد مقرر فرمود (الميزان، ج۲۰، ص۲۰۶-۲۰۷[۲۳]).
د. …
۵) «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ»
آفرينش انسان تصادفى نيست، بلكه از روى حساب و كتاب و تقدير و اندازهگيرى است. (تفسير نور، ج۱۰، ص۳۸۷)
۶) «مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ؛ مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ»
با اینکه سوال فقط درباره این بود که اانسان از چه آفریده شده است؛ در پاسخ علاوه بر اینکه از نطفه آفریده شده، به اینکه تقدیری در او رقم خورده است اشاره کرد. این نشان میدهد برای شناخت حقیقت انسان همان طور که باید ابتدای آفرینش وی جدی گرفته شود، تقدیری که در او رقم خورده است نیز جدی گرفته شود؛ و بعید نیست که این تقدیر در متن خود همین نطفه باشد چنانکه در جای دیگر این نطفه را نطفه امشاج (نطفهای که آمیزهای از ظرفیتهای گوناگون است) نامید و فرمود: «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ فَجَعَلْناهُ سَميعاً بَصيراً: ما انسان را از نطفهاى اندر آميخته آفريديم تا او را بيازماييم و وى را شنوا و بينا گردانيديم» (انسان/۲).
نکته انسانشناسی: تقدیر انسان
اساسا نظام آفرینش الهی چنین است که هر چیزی را که آفریده تقدیری در او رقم زده است: «خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْديراً: همه چيز را آفريده و هر يك را به تناسب حال او اندازهگيرى كرده است» (فرقان/۲)؛ و این بدان معناست که اساسا هر چیزی با قدر و اندازه معینی آفریده شده است: «إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ: ماييم كه هر چيزى را به اندازهای آفريدهايم.» (قمر/۴۹)؛ و در این آیه به اینکه انسان هم از این جهت شبیه سایر مخلوقات است اشاره شده است.
در تلقی عوامانه قبول تقدیر به معنای مجبور دانستن است؛ در حالی که در معارف قرآنی اصلا چنین تلازمی نیست؛ بلکه معنای تقدیر اندازه معینی برای هر چیزی قرار دادن است، که آن چیز در آن حد و اندازه قدرت مانور دارد؛ و به همین مناسبت است که فلاسفه توضیح داده اند که اساسا اختیار داشتن در تقدیر انسان است؛ یعنی قدر و اندازه انسان چنین است که لازمه وجود او اختیار است؛ و اساسا اختیار نداشتن یعنی قدر و اندازه انسان را درست نفهمیدن.
به هر حال آنچه مهم است این است که هرمخلوقی باید قدر و اندازه خود را بشناسد تا بتواند حداکثر بهرهبرداری را از امکاناتی که خداوند به او داده است به عمل آورد؛ و نکته بسیار جالب در خصوص انسان این است که این تقدیر انسان یک تقدیر سیال است که در ادبیات دینی از این سیالیت تقدیر انسان با تعبیر «بداء» یاد شده است؛ به تعبیر دقیقتر تقدیر نظام آفرینش انسان به گونهای است که در حالی که از ابتدا برای او قدر و اندازه خاصی رقم خورده (که اگر چیزی قدر و اندازهای معین نداشته باشد هیچ گونه تعینی نخواهد داشت)، در عین حال هر چیزی که برای انسان مقدر شده باشد ظرفیت این را دارد که عوض شود و تقدیر جدیدی برای او رقم بخورد (این حقیقت ویژه در وجود آدمی را میتوان «تعین بالقوه» نامید که مهمترین ممیزه انسان از سایر موجودات است و آن را به تفصیل در مقاله «فطرت به مثابه یک نظریه انسانشناختی رقیب برای علوم انسانی مدرن» توضیح دادهام.
اینجاست که احادیثی همچون «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِه» (حدیث۶) معنای عمیقتری از آنچه در نگاه بدوی دارند پیدا میکنند: اینکه قدر و اندازه هر کس به قدر همت اوست، یعنی همت و عزم و افق نگاه هرکس میتواند تقدیر وی را دگرگون سازد و هر انسانی با همت خویش میتواند به برترین افقهای ممکن در عالم برسد. از این منظر تعبیر «ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ» در آیه بعد میتواند دلالتهای سلوکی بسیار جالبی داشته باشد، که ان شاء الله در تدبرهای آن آیه اشاره خواهد شد.
[۱] . أخفى أبو جعفر التنوين في الخاء (معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۰۸).
[۲] . قراءة جمهور الناس «فَقَدَّرَهُ» بشد الدال.
وقرأ بعض القراء «فَقَدَرَهُ» بتخفيفها.
[۳] . النون و الطاء و الفاء أصلان أحدهما جنسٌ من الحَلْي، و الآخَر نُدُوَّة و بَلَل، ثم يستعار و يُتوسَّع فيه.
فالأوَّل: النَّطَف. يقال هو اللُّؤلؤ، الواحدة نَطَفة. و يقال: بل النَّطَفَ: القِرَطَة.
و الأصل الآخر النُّطْفة: الماء الصافي. و ليلةٌ نَطوفٌ: مَطَرَتْ حتَّى الصبَّاح. و النِّطَاف: العرَق. ثم يستعار هذا فيقال النَّطَف: التّلطُّخ. و لا يكاد يُقال إلا في القبيح و العَيب. و يقال نَطِفٌ، أي مَعِيب. و نَطِفَ الشَّيء: فَسَد.
[۴] . قطر المائع من وعائه بنحو الرشح لوهیه او اندفاعه
[۵] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: سيلان ضعيف من شيء مادّىّ محسوسا أو غير محسوس. و من مصاديقه: التقاطر من السيف. و سيلان ضعيف صاف من شيء. و ترشّح العرق من البدن. و ظهور عيب و فساد من شخص. و تقاطر المطر من السحاب. و خروج الترشّحات من الجرح بالعقر أو ببلوغ في اللينة. و التقاطر من القربة. و خروج المنىّ من الرجل و المرأة. و تقاطر ماء الدماغ من الأنف.
[۶] . و أمّا القرطة المعلّقة في شحمة الاذن: فالظاهر إنّها القرطة الّتى تكون من لؤلؤة، حتّى تشابه القطرة السائلة من ماء صاف، فهي حينئذ استعارة، و استعمالها في مطلق القرطة مجاز في مجاز.
[۷] . و النَّطَفُ: اللؤلؤ، الواحدة: نَطَفَةٌ، و هي الصافية الماء، و قيل: الواحدةُ: نُطَفَةٌ، و الجميع: النُّطَفُ. تشبيها بِقَطْرَةِ الماء.
[۸] . النُّطْفَةُ: الماءُ الصافي، و يُعَبَّرُ بها عن ماء الرَّجُل. قال تعالى: ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ [المؤمنون/ ۱۳]، و قال: مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ [الإنسان/ ۲]، أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى [القيامة/ ۳۷] و يُكَنَّى عن اللُّؤْلُؤَةِ بِالنَّطَفَةِ، و منه: صَبِيٌّ مُنَطَّفٌ: إذا كان في أُذُنِهِ لُؤْلُؤَةٌ، و النَّطَفُ: اللُّؤْلُؤ. الواحدةُ: نَطَفَةٌ، و ليلة نَطُوفٌ: يجيء فيها المطرُ حتى الصباح، و النَّاطِفُ: السائلُ من المائعات، و منه: النَّاطِفُ المعروفُ، و فلانٌ مَنْطِفُ المعروف، و فلان يَنْطِفُ بسُوء كذلك كقولك: يُنَدِّي به.
[۹] . و النطفة فعلة كاللقمة بمعنى ما ينطف و يترشّح من شيء.
. خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ- ۱۴/ ۴. أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا- ۱۸/ ۳۷. وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً- ۲۳/ ۱۳. أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى- ۷۵/ ۳۷ في هذه الآيات الكريمة إشارة الى مطالب:
۱- مبدأ خلق الإنسان: هو التراب المختلط بالماء، و هو الطين، و الطين يتحصّل منه النبات الّذى هو غذاء لجميع الحيوانات، و من الغذاء تتكوّن النطفة للحيوان و الإنسان. فالمبدء الأصيل لتكوّن الإنسان هو التراب المتحوّل بالطبع الى صورة الطين.
۲- و أمّا مبدأ تكوّن الإنسان في عالمه و في جريان نشوئه: فهو النطفة المتحصّلة من الرجل و المرأة. و النطفة يعبّر عنها بالمنىّ باعتبار كونه مظهرا للتشهىّ النفسانىّ، و بالنطفة باعتبار سيلانها عند الزّواج.
و كلمة يُمْنى: بصيغة المجهول من الإمناء، و هو التشهّى النفسانىّ، و التشهّى هو منشأ ظهور المنىّ، و بالتشهّى يتحصّل المنىّ.
۳- فتكوّن الإنسان معجون من التشهّى و ظهور النطفة الّتى هي الماء المهين. و مبدأ ذلك الماء من التراب و الطين، ثمّ تتحوّل النطفة الى العلقة.
فكيف يجهل الإنسان بمراتب خلقته و ضعف نفسه و هوان وجوده، فانّه تكوّن من تشهّىّ و ماء مهين و علقة، فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ.
۴- فلازم للإنسان أن يحوّل وجوده من التراب و الماء المهين و العلقة الى مقامات عالية روحانيّة لطيفة نورانيّة، حتّى ينتهى الى عوالم اللاهوت، و يصير إنسانا لاهوتيّا فانيا في نور اللّه تعالى، حتّى يرتفع الخلاف و العصيان و الخصومة.
۵- و قد انكشف اليوم أنّ النطفة تتركّب من سلّولين: سلّول من ماء الرجل و يسمّى إسپرماتزئيد. و سلّول من ماء المرأة و يسمّى اوول. ثمّ يتّحدان باللقاح فيدخل إسپرماتزئيد في اوول.
[۱۰] . (الفرق) بين النطفة و المنى: أن قولك النطفة يفيد أنها ماء قليل و الماء القليل تسميه العرب النطفة يقولون هذه نطفة عذبة أي ماء عذب، ثم كثر استعمال النطفة في المنى حتى صار لا يعرف باطلاقه غيره و قولنا المنى يفيد أن الولد يقدر منه و هو من قولك منى الله له كذا أي قدره و منه المنا الذي يوزن به لأنه مقدر تقديرا معلوما.
[۱۱] . وَ صَاحِبُ الْعَطْسَةِ يَأْمَنُ الْمَوْتَ سَبْعَةَ أَيَّامٍ.
[۱۲] . در تفسير القمي (ج۲، ص۲۱۵) ذیل آیه «سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها- مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ» آمده است:
قَالَ فَإِنَّهُ حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ النُّطْفَةَ تَقَعُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ عَلَى النَّبَاتِ وَ التَّمْرِ وَ الشَّجَرِ فَتَأْكُلُ النَّاسُ مِنْهُ وَ الْبَهَائِمُ فَتَجْرِي فِيهِم.
[۱۳] . فَمَنْ هَدَاكَ لِاجْتِرَارِ الْغِذَاءِ مِنْ ثَدْيِ أُمِّكَ وَ عَرَّفَكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ مَوَاضِعَ طَلَبِكَ وَ إِرَادَتِكَ هَيْهَاتَ إِنَّ مَنْ يَعْجِزُ عَنْ صِفَاتِ ذِي الْهَيْئَةِ وَ الْأَدَوَاتِ فَهُوَ عَنْ صِفَاتِ خَالِقِهِ أَعْجَزُ وَ مِنْ تَنَاوُلِهِ بِحُدُودِ الْمَخْلُوقِينَ أَبْعَد
[۱۴] . این احادیث هم به نظر مرتبط با این آیه میآید اما شاید بهتر باشد ذیل آیات دیگری که درباره ابتدای آفرینش انسان است بیاید:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عِيسَى رَفَعَهُ قَالَ: إِنَّ مُوسَى ع نَاجَاهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَقَالَ لَهُ فِي مُنَاجَاتِه … يَا مُوسَى أَنْتَ عَبْدِي وَ أَنَا إِلَهُك … إِنِّي أَنَا السَّيِّدُ الْكَبِيرُ إِنِّي خَلَقْتُكَ مِنْ نُطْفَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ» مِنْ طِينَةٍ أَخْرَجْتُهَا مِنْ أَرْضٍ ذَلِيلَةٍ مَمْشُوجَةٍ فَكَانَتْ بَشَراً فَأَنَا صَانِعُهَا خَلْقاً فَتَبَارَكَ وَجْهِي وَ تَقَدَّسَ صَنِيعِي لَيْسَ كَمِثْلِي شَيْءٌ وَ أَنَا الْحَيُّ الدَّائِمُ الَّذِي لَا أَزُول… (الكافي، ج۸، ص۴۴)
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ النُّطْفَةَ الَّتِي مِمَّا أَخَذَ عَلَيْهَا الْمِيثَاقَ فِي صُلْبِ آدَمَ أَوْ مَا يَبْدُو لَهُ فِيهِ وَ يَجْعَلَهَا فِي الرَّحِمِ حَرَّكَ الرَّجُلَ لِلْجِمَاعِ وَ أَوْحَى إِلَى الرَّحِمِ أَنِ افْتَحِي بَابَكِ حَتَّى يَلِجَ فِيكِ خَلْقِي وَ قَضَائِيَ النَّافِذُ وَ قَدَرِي فَتَفْتَحُ الرَّحِمُ بَابَهَا فَتَصِلُ النُّطْفَةُ إِلَى الرَّحِمِ فَتَرَدَّدُ فِيهِ أَرْبَعِينَ يَوْماً ثُمَّ تَصِيرُ عَلَقَةً أَرْبَعِينَ يَوْماً ثُمَّ تَصِيرُ مُضْغَةً أَرْبَعِينَ يَوْماً ثُمَّ تَصِيرُ لَحْماً تَجْرِي فِيهِ عُرُوقٌ مُشْتَبِكَةٌ ثُمَّ يَبْعَثُ اللَّهُ مَلَكَيْنِ خَلَّاقَيْنِ يَخْلُقَانِ فِي الْأَرْحَامِ مَا يَشَاءُ اللَّهُ فَيَقْتَحِمَانِ فِي بَطْنِ الْمَرْأَةِ مِنْ فَمِ الْمَرْأَةِ فَيَصِلَانِ إِلَى الرَّحِمِ وَ فِيهَا الرُّوحُ الْقَدِيمَةُ الْمَنْقُولَةُ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ فَيَنْفُخَانِ فِيهَا رُوحَ الْحَيَاةِ وَ الْبَقَاءِ وَ يَشُقَّانِ لَهُ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ جَمِيعَ الْجَوَارِحِ وَ جَمِيعَ مَا فِي الْبَطْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ ثُمَّ يُوحِي اللَّهُ إِلَى الْمَلَكَيْنِ اكْتُبَا عَلَيْهِ قَضَائِي وَ قَدَرِي وَ نَافِذَ أَمْرِي وَ اشْتَرِطَا لِيَ الْبَدَاءَ فِيمَا تَكْتُبَانِ فَيَقُولَانِ يَا رَبِّ مَا نَكْتُبُ فَيُوحِي اللَّهُ إِلَيْهِمَا أَنِ ارْفَعَا رَءُوسَكُمَا إِلَى رَأْسِ أُمِّهِ فَيَرْفَعَانِ رُءُوسَهُمَا فَإِذَا اللَّوْحُ يَقْرَعُ جَبْهَةَ أُمِّهِ فَيَنْظُرَانِ فِيهِ فَيَجِدَانِ فِي اللَّوْحِ صُورَتَهُ وَ زِينَتَهُ وَ أَجَلَهُ وَ مِيثَاقَهُ شَقِيّاً أَوْ سَعِيداً وَ جَمِيعَ شَأْنِهِ قَالَ فَيُمْلِي أَحَدُهُمَا عَلَى صَاحِبِهِ فَيَكْتُبَانِ جَمِيعَ مَا فِي اللَّوْحِ وَ يَشْتَرِطَانِ الْبَدَاءَ فِيمَا يَكْتُبَانِ ثُمَّ يَخْتِمَانِ الْكِتَابَ وَ يَجْعَلَانِهِ بَيْنَ عَيْنَيْهِ ثُمَّ يُقِيمَانِهِ قَائِماً فِي بَطْنِ أُمِّهِ قَالَ فَرُبَّمَا عَتَا فَانْقَلَبَ وَ لَا يَكُونُ ذَلِكَ إِلَّا فِي كُلِّ عَاتٍ أَوْ مَارِدٍ وَ إِذَا بَلَغَ أَوَانُ خُرُوجِ الْوَلَدِ تَامّاً أَوْ غَيْرَ تَامٍّ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى الرَّحِمِ أَنِ افْتَحِي بَابَكِ حَتَّى يَخْرُجَ خَلْقِي إِلَى أَرْضِي وَ يَنْفُذَ فِيهِ أَمْرِي فَقَدْ بَلَغَ أَوَانُ خُرُوجِهِ قَالَ فَيَفْتَحُ الرَّحِمُ بَابَ الْوَلَدِ فَيَبْعَثُ اللَّهُ إِلَيْهِ مَلَكاً يُقَالُ لَهُ زَاجِرٌ فَيَزْجُرُهُ زَجْرَةً فَيَفْزَعُ مِنْهَا الْوَلَدُ فَيَنْقَلِبُ فَيَصِيرُ رِجْلَاهُ فَوْقَ رَأْسِهِ وَ رَأْسُهُ فِي أَسْفَلِ الْبَطْنِ لِيُسَهِّلَ اللَّهُ عَلَى الْمَرْأَةِ وَ عَلَى الْوَلَدِ الْخُرُوجَ قَالَ فَإِذَا احْتُبِسَ زَجَرَهُ الْمَلَكُ زَجْرَةً أُخْرَى فَيَفْزَعُ مِنْهَا فَيَسْقُطُ الْوَلَدُ إِلَى الْأَرْضِ بَاكِياً فَزِعاً مِنَ الزَّجْرَة (الكافي، ج۶، ص۱۳-۱۵)
عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فِي دُعَاءِ يَوْمِ عَرَفَةَ : … اللَّهُمَّ إِنِّي أَرْغَبُ إِلَيْكَ وَ أَشْهَدُ بِالرُّبُوبِيَّةِ لَكَ مُقِرّاً بِأَنَّكَ رَبِّي وَ أَنَّ إِلَيْكَ مَرَدِّي ابْتَدَأْتَنِي بِنِعْمَتِكَ قَبْلَ أَنْ أَكُونَ شَيْئاً مَذْكُوراً وَ خَلَقْتَنِي مِنَ التُّرَابِ ثُمَّ أَسْكَنْتَنِي الْأَصْلَابَ آمِناً لِرَيْبِ الْمَنُونِ وَ اخْتِلَافِ الدُّهُورِ فَلَمْ أَزَلْ ظَاعِناً مِنْ صُلْبٍ إِلَى رَحِمٍ فِي تَقَادُمِ الْأَيَّامِ الْمَاضِيَةِ وَ الْقُرُونِ الْخَالِيَةِ لَمْ تُخْرِجْنِي لِرَأْفَتِكَ بِي وَ لُطْفِكَ لِي [بِي] وَ إِحْسَانِكَ إِلَيَّ فِي دَوْلَةِ أَيَّامِ الْكَفَرَةِ الَّذِينَ نَقَضُوا عَهْدَكَ وَ كَذَّبُوا رُسُلَكَ لَكِنَّكَ أَخْرَجْتَنِي رَأْفَةً مِنْكَ وَ تَحَنُّناً عَلَيَّ لِلَّذِي سَبَقَ لِي مِنَ الْهُدَى الَّذِي فِيهِ [لَهُ] يَسَّرْتَنِي وَ فِيهِ أَنْشَأْتَنِي وَ مِنْ قَبْلِ ذَلِكَ رَؤُفْتَ بِي بِجَمِيلِ صُنْعِكَ وَ سَوَابِغِ نِعْمَتِكَ فَابْتَدَعْتَ خَلْقِي مِنْ مَنِيٍّ يُمْنَى ثُمَّ أَسْكَنْتَنِي فِي ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ بَيْنَ لَحْمٍ وَ جِلْدٍ وَ دَمٍ لَمْ تُشَهِّرْنِي [تُشَوِّهْنِي] [تُشَبِّهْنِي] بِخَلْقِي وَ لَمْ تَجْعَلْ إِلَيَّ شَيْئاً مِنْ أَمْرِي ثُمَّ أَخْرَجْتَنِي إِلَى الدُّنْيَا تَامّاً سَوِيّاً وَ حَفِظْتَنِي فِي الْمَهْدِ طِفْلًا صَبِيّاً وَ رَزَقْتَنِي مِنَ الْغِذَاءِ لَبَناً مَرِيّاً [طَرِيّاً] وَ عَطَفْتَ عَلَيَّ قُلُوبَ الْحَوَاضِنِ وَ كَفَّلْتَنِي الْأُمَّهَاتِ الرَّحَائِمِ وَ كَلَأْتَنِي مِنْ طَوَارِقِ الْجَانِّ وَ سَلَّمْتَنِي مِنَ الزِّيَادَةِ وَ النُّقْصَانِ فَتَعَالَيْتَ يَا رَحِيمُ يَا رَحْمَان… (إقبال الأعمال، ج۱، ص۳۴۰)
نَبْدَأُ يَا مُفَضَّلُ بِذِكْرِ خَلْقِ الْإِنْسَانِ فَاعْتَبِرْ بِهِ فَأَوَّلُ ذَلِكَ مَا يُدَبَّرُ بِهِ الْجَنِينُ فِي الرَّحِمِ وَ هُوَ مَحْجُوبٌ فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ظُلْمَةِ الْبَطْنِ وَ ظُلْمَةِ الرَّحِمِ وَ ظُلْمَةِ الْمَشِيمَةِ حَيْثُ لَا حِيلَةَ عِنْدَهُ فِي طَلَبِ غِذَاءٍ وَ لَا دَفْعِ أَذًى وَ لَا اسْتِجْلَابِ مَنْفَعَةٍ وَ لَا دَفْعِ مَضَرَّةٍ فَإِنَّهُ يَجْرِي إِلَيْهِ مِنْ دَمِ الْحَيْضِ مَا يَغْذُوهُ الْمَاءُ وَ النَّبَاتُ فَلَا يَزَالُ ذَلِكَ غِذَاؤُهُ؛ حَتَّى إِذَا كَمَلَ خَلْقُهُ وَ اسْتَحْكَمَ بَدَنُهُ وَ قَوِيَ أَدِيمُهُ عَلَى مُبَاشَرَةِ الْهَوَاءِ وَ بَصَرُهُ عَلَى مُلَاقَاةِ الضِّيَاءِ هَاجَ الطَّلْقُ بِأُمِّهِ فَأَزْعَجَهُ أَشَدَّ إِزْعَاجٍ وَ أَعْنَفَهُ حَتَّى يُولَدَ فَإِذَا وُلِدَ صَرَفَ ذَلِكَ الدَّمَ الَّذِي كَانَ يَغْذُوهُ مِنْ دَمِ أُمِّهِ إِلَى ثَدْيِهَا وَ انْقَلَبَ الطَّعْمُ وَ اللَّوْنُ إِلَى ضَرْبٍ آخَرَ مِنَ الْغِذَاءِ وَ هُوَ أَشَدُّ مُوَافَقَةً لِلْمَوْلُودِ مِنَ الدَّمِ فَيُوَافِيهِ فِي وَقْتِ حَاجَتِهِ إِلَيْهِ فَحِينَ يُولَدُ قَدْ تَلَمَّظَ وَ حَرَّكَ شَفَتَيْهِ طَلَباً لِلرِّضَاعِ فَهُوَ يَجِدُ ثَدْيَ أُمِّهِ كَالْإِدَاوَتَيْنِ الْمُعَلَّقَتَيْنِ لِحَاجَتِهِ فَلَا يَزَالُ يَتَغَذَّى بِاللَّبَنِ مَا دَامَ رَطْبَ الْبَدَنِ رَقِيقَ الْأَمْعَاءِ لَيِّنَ الْأَعْضَاءِ حَتَّى إِذَا يُحَرِّكُ وَ احْتَاجَ إِلَى غِذَاءٍ فِيهِ صَلَابَةٌ لِيَشْتَدَّ وَ يَقْوَى بَدَنُهُ طَلَعَتْ لَهُ الطَّوَاحِنُ مِنَ الْأَسْنَانِ وَ الْأَضْرَاسِ لِيَمْضَغَ بِهَا الطَّعَامَ فَيَلِينَ عَلَيْهِ وَ يَسْهُلَ لَهُ إِسَاغَتُهُ فَلَا يَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يُدْرِكَ فَإِذَا أَدْرَكَ وَ كَانَ ذَكَراً طَلَعَ الشَّعْرُ فِي وَجْهِهِ فَكَانَ ذَلِكَ عَلَامَةَ الذَّكَرِ وَ عِزَّ الرَّجُلِ الَّذِي يَخْرُجُ بِهِ مِنْ جد [حَدِّ] الصَّبَا وَ شَبَهِ النِّسَاءِ وَ إِنْ كَانَتْ أُنْثَى يَبْقَى وَجْهُهَا نَقِيّاً مِنَ الشَّعْرِ لِتَبْقَى لَهَا الْبَهْجَةُ وَ النَّضَارَةُ الَّتِي تُحَرِّكُ الرَّجُلَ لِمَا فِيهِ دَوَامُ النَّسْلِ وَ بَقَاؤُهُ اعْتَبِرْ يَا مُفَضَّلُ فِيمَا يُدَبَّرُ بِهِ الْإِنْسَانُ فِي هَذِهِ الْأَحْوَالِ الْمُخْتَلِفَةِ هَلْ تَرَى مِثْلَهُ يُمْكِنُ أَنْ يَكُونَ بِالْإِهْمَالِ أَ فَرَأَيْتَ لَوْ لَمْ يَجْرِ إِلَيْهِ ذَلِكَ الدَّمُ وَ هُوَ فِي الرَّحِمِ أَ لَمْ يَكُنْ سَيَذْوِي وَ يَجِفُّ كَمَا يَجِفُّ النَّبَاتُ إِذَا فَقَدَ الْمَاءَ وَ لَوْ لَمْ يُزْعِجْهُ الْمَخَاضُ عِنْدَ اسْتِحْكَامِهِ أَ لَمْ يَكُنْ سَيَبْقَى فِي الرَّحِمِ كَالْمَوْءُودِ فِي الْأَرْضِ وَ لَوْ لَمْ يُوَافِقْهُ اللَّبَنُ مَعَ وِلَادَتِهِ أَ لَمْ يَكُنْ سَيَمُوتُ جُوعاً أَوْ يَغْتَذِي بِغِذَاءٍ لَا يُلَائِمُهُ وَ لَا يَصْلُحُ عَلَيْهِ بَدَنُهُ وَ لَوْ لَمْ تَطْلُعْ لَهُ الْأَسْنَانُ فِي وَقْتِهَا أَ لَمْ يَكُنْ سَيَمْتَنِعُ عَلَيْهِ مَضْغُ الطَّعَامِ وَ إِسَاغَتُهُ أَوْ يُقِيمُهُ عَلَى الرَّضَاعِ فَلَا يَشْتَدُّ بَدَنُهُ وَ لَا يَصْلُحُ لِعَمَلٍ ثُمَّ كَانَ يَشْغَلُ أُمَّهُ بِنَفْسِهِ عَنْ تَرْبِيَةِ غَيْرِهِ مِنَ الْأَوْلَاد (توحيد المفضل، ص۴۸-۴۹؛ بحار الأنوار، ج۵۷، ص۳۷۷-۳۷۹).
[۱۵] . قوله تعالى: «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» تنكير «نُطْفَةٍ» للتحقير أي من نطفة مهينة حقيرة خلقة فلا يحق له و أصله هذا الأصل أن يطغى بكفره و يستكبر عن الطاعة.
[۱۶] . ثم أجاب عن ذلك الاستفهام بقوله: مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ و لا شك أن النطفة شيء حقير مهين و الغرض منه أن من كان أصله [من] مثل هذا الشيء الحقير، فالنكير و التجبر لا يكون لائقا به.
[۱۷] . ثم فسر فقال «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» أطوارا نطفة ثم علقة إلى آخر خلقة و على حد معلوم من طوله و قصره و سمعه و بصره و حواسه و أعضائه و مدة عمره و رزقه و جميع أحواله.
[۱۸] . مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ: استفهام على معنى التقرير على حقارة ما خلق منه. ثم بين ذلك الشيء الذي خلق منه فقال: مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ: أي فهيأه لما يصلح له. و قال ابن عباس: أي في بطن أمه، و عنه قدر أعضاءه، و حسنا و دميما و قصيرا و طويلا و شقيا و سعيدا. و قيل: من حال إلى حال، نطفة ثم علقة، إلى أن تم خلقه.
[۱۹] . ثم قال: فَقَدَّرَهُ و فيه وجوه: أحدها: قال الفراء: قدره أطوارا نطفة ثم علقة إلى آخر خلقه و ذكرا أو أنثى و سعيدا أو شقيا.
[۲۰] . و ثانيها: قال الزجاج: المعنى قدره على الاستواء كما قال: أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا [الكهف: ۳۷].
[۲۱] . و ثالثها: يحتمل أن يكون المراد و قدر كل عضو في الكمية و الكيفية بالقدر اللائق بمصلحته، و نظيره قوله: وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً [الفرقان: ۲].
[۲۲] . ثم بين ذلك الشيء بقوله مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ فهيأه لما يصلح له و يختص به. و نحوه وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً.
[۲۳] . و قوله «فَقَدَّرَهُ» أي أعطاه القدر في ذاته و صفاته و أفعاله فليس له أن يتعدى الطور الذي قدر له و يتجاوز الحد الذي عين له فقد أحاط به التدبير الربوبي من كل جانب ليس له أن يستقل بنيل ما لم يقدر له.
بازدیدها: ۳۷
بازتاب: ۱۱۰۶) ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ | یک آیه در روز