۲۳-۲۵ صفر ۱۴۴۵
ترجمه
به دستان نویسندگانی [یا: سفیران و پیامآورانی؛ یا: مسافرانی]
اختلاف قرائت
بِأَيْدِي / بِأَيْدِء[۱]
نکات ادبی
سَفَرَةٍ
اگرچه از ماده «سفر» کلمات فراوانی ساخته شده، اما دو کلمه بسیار پرکاربرد دارد یکی معنای مسافرت و به سفر رفتن و دیگری آشکار کردن و پرده از روی چیزی برداشتن.
در حدی که جستجو شد فقط مرحوم مصطفوی معنای مسافرت را محور قرار داده و اصل این ماده را به معنای حرکت از محیطی به خارج از محدودهاش دانسته و کاربردش در خصوص آشکار شدن را در عباراتی همچون «أسفرت المرأة عن وجهها: آن زن صورتش را آشکار کرد» به اعتبار خروج زن از محدوده عفاف دانسته و ادعا کرده که اصل این کلمه دلالتی بر آشکار شدن ندارد؛ و به همین ترتیب در توضیح کاربرد آن در خصوص کلماتی همچون «سفره» و یا «سِفر» به معنای نوشته توضیحات تکلفآمیزی داده و از کاربردهای این ماده در کلماتی مانند «سَفْر» به معنای روشنایی روز، و یا «أَسْفَرَ» به معنای صبح کردن ویا «أَسْفَرَ الصبح» به معنای دمیدن صبح، یا «وجه مُسْفِر» به معنای چهره نورانی ویا «سَفَرْتُ الشيءَ عن الشيء» به معنای پاک کردن چیزی از روی چیزی، ویا «سَفَرْتُ الْبَيْتَ» به معنای جاروب و تمیز کردن خانه (كتاب العين، ج۷، ص۲۴۶[۲]) کاملا غفلت نموده است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۱۳۷-۱۳۸[۳]).
اما اغلب اهل لغت معنای محوری این ماده را همان «کشف» و «انکشاف» (آشکار کردن) (مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۳[۴])، و به تعبیر دقیقتر، آشکار کردن ظاهر ویا روی چیزی با برداشتن آنچه که آن را پوشانده ویا دربرگرفته است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۰۲۳) دانستهاند، که تطبیق آن بر بسیاری از کلمات فوق واضح است، و در توضیح کاربرد آن در خصوص متن مکتوب گفتهاند چون با نوشتن، مطلب مورد نظر آشکار و از آن پرده برداشته میشود ویا از حقایق پرده برمیدارد؛ و در خصوص مسافرت توضیح دادهاند که به این مناسبت است که مردم با سفر رفتن در بیرون از مکان خود آشکار و ظاهر میشوند؛ و البته وجه تسمیه «سفره» را هم این دانستهاند که طعامی است که مسافر برای سفرش آماده میکند (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۸۲-۸۳[۵]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۱۲[۶]).
در هر صورت کلمه «سَفَر» به همین معنای مسافرت رفتن است: «فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ» (بقره/۱۸۴ و ۱۸۵)، « وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلى سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِباً» (بقره/۲۸۱) ، «لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» (کهف/۶۲)، «لَوْ كانَ عَرَضاً قَريباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوكَ» (توبه/۴۲)؛ که جمع آن
و اینکه چرا غالبا از باب مفاعله (مسافرت) برای اشاره به آن استفاده میشود گفتهاند به اعتبار این است که گویی انسان از مکانی پرده برمیدارد و آن مکان از وی پرده برمیدارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۱۲[۷]) و برخی بر این باورند که چون در باب مفاعله یک نحوه استمرار نهفته کلمه مسافرت دلالت بر یک نحوه استمرار در سفر دارد، در حالی که در خود کلمه «سفر» چنین مفهومی شرط نیست و با صرف خروج از وطن حاصل میشود و ظاهرا از این روست که در موارد فوق در قرآن کریم از کلمه «سفر» و نه «مسافرت» استفاده شده است؛ زیرا در همه آنها تنها نگاه به اصل وقوع سفر بوده نه استمرار آن (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۱۳۹[۸]).
کلمه «أسفار» هم به عنوان جمع مسافر به کار میرود (المحيط في اللغة، ج۸، ص۳۰۸[۹]) که البته برخی آن را جمع الجمع دانستهاند، یعنی گفتهاند «سَفْر» جمع «مسافر» است و «أسفار» جمع «سَفر» است (النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج۲، ص۳۷۲[۱۰])؛ و در این معنا ظاهرا گاه برای جمع «سَفَر» [سفرها] هم به کار رفته است، چنانکه بسیاری کاربرد آن در آیه «فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا» (سبأ/۱۹) را از این باب دانستهاند (المصباح المنير، ج۲، ص۲۷۸[۱۱])؛ و البته به عنوان جمع «سِفْر» به معنای کتاب و نوشته هم به کار میرود؛ که با توجه به رواج کاربرد آن در خصوص تورات، برخی کاربردش در آیه «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً» (جمعه/۵) را هم اشاره به تورات دانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۱۲[۱۲]).
از این ماده کلمه «سفیر» به معنای کسی که برای ارسال پیامی از نزد عدهای به نزد عده دیگر میرود به کار رفته که جمع آن «سفراء» است و «سفارت» بین قوم که به عنوان یکی از کارهای سفیر قلمداد میشود به معنای اصلاح کردن عداوت و دشمنیای است که بین افراد رخ داده است (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۸۲[۱۳])، و در تفاوت سفیر و مسافر گفتهاند که مسافر صرفا دلالت بر استمرار سفر دارد اما در کلمه سفیر صرف خروج از یک محیط و ورود به محیط دیگر موضوعیت دارد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۱۳۷-۱۳۸[۱۴])؛ ولی درباره «سَفَرَة» (بِأَيْدِي سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ؛ عبس/۱۵- ۱۶) اگرچه اغلب بر این باورند که جمع «سافر» است، آن هم نه در معنای مسافر، بلکه برگرفته از «سفر» به معنای کتابت، و به معنای «کاتبان» است، شبیه خود کلمه «کَتَبة» که جمع «کاتب» است (كتاب العين، ج۷، ص۲۴۷[۱۵]؛ مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۳[۱۶]؛ معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۸۳[۱۷]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۱۲-۴۱۳[۱۸])؛ اما در برخی احادیث «سفرة» را برای جمع «سفیر» به کار بردهاند (مثلا از امیرالمومنین ع آمده است: فَاصْطَفَى جَلَّ ذِكْرُهُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَ سَفَرَةً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ؛ الإحتجاج (للطبرسي)، ج۱، ص۲۴۷) و مرحوم مصطفوی هم با اینکه اذعان نموده که «سفرة» در این آیه جمع «سافر» است اما آن را نه به معنای کاتب، بلکه به معنای کسی که از محیطی به محیط دیگر میرود دانسته و مقصود از «سفرة» در این آیه را فرشتگانی که خداوند آنان را مبعوث میکند که صحف آسمانی را به پیامبران برسانند دانسته است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۱۳۹[۱۹]).
کاربرد قرآنی این ماده در باب افعال در معنای روشن و آشکار کردن است؛ چنانکه تعبیر «وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ» (مدثر/۳۴) اشاره به وقتی است که صبح کاملا روشن میشود و همه جا را روشن میکند ویا تعبیر «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ» (عبس/۳۸) اشاره به چهرههایی است که در قیامت نورانی و درخشان است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۱۲[۲۰]).
لازم به ذکر است قبلا و به مناسبت بحث از «کتاب» و ماده «کتب»[۲۱] به تفاوت این کلمه با کلمه «سفر» و سایر کلمات مشابه مانند «نسخ» (نسخه) و «زبر» (جمع «زبور») و «منشور» اشاره شد و به طور خاص در تفاوت «سفر» با «کتاب» بیان شد «سفر» (مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ یحْمِلُ أَسْفاراً؛ جمعه/۵) به کتابهای بزرگ (نه هر کتابی) گفته میشود؛ و نیز گفته شده «سفر» کتابی است که ناظر به محتویات دینی باشد؛ و به لحاظ لغوی هم سفر به معنای امر واضحی است که بخوبی معانیاش را ابراز میدارد چنانکه «اسفر الصبح» به وقت نمایان شدن قطعی صبح گویند ویا وقتی زنی نقابش را از صورتش کنار بزند میگویند: «أسفرت المرأة» (الفروق فی اللغة، ص۲۸۷).
ماده «سفر» و مشتقات آن ۱۲ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
۱) ابو أیّوب حذّاء از امام صادق (علیه السلام) دربارهی آیه: بِأَیْدِی سَفَرَةٍ؛ کِرَامٍ بَرَرَةٍ، نقل میکند که فرمود:
«آنها امامان (علیهم السلام) هستند».
تأويل الآيات الظاهرة، ص۷۳۹؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج۳، ص۱۰۳[۲۲]
مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَحْمَدَ الْمَالِكِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى «بِأَيْدِي سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ» قَالَ:
هُمُ الْأَئِمَّةُ ع.[۲۳]
۲) الف. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند:
حافظ قرآنی که بدان عمل میکند به همراه سفرای کریم و نیک هستند.
الكافي، ج۲، ص۶۰۳؛ الأمالي( للصدوق)، ص۵۹؛ ثواب الأعمال، ص۱۰۱؛ مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۵
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
الْحَافِظُ لِلْقُرْآنِ الْعَامِلُ بِهِ مَعَ السَّفَرَةِ الْكِرَامِ الْبَرَرَةِ.
ب. در منابع اهل سنت از قول عایشه از رسول الله ص روایت شده است:
کسی که قرآن را میخواند و در آن مهارت دارد [= با دقت و بدون زحمت میخواند] او همراه است با آن سفیران کریم و نیک؛ و کسی که آن را میخواند در حالی که برایش مشقت دارد دو اجر میبرد.
الدر المنثور، ج۶، ص۳۱۵
اخرج أحمد و الأئمة الستة عن عائشة قالت: قال رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم:
الذي يقرأ القرآن و هو ماهر به مع السفرة الكرام البررة و الذي يقرؤه و هو عليه شاق له أجران؛ و الله أعلم.
۳) روایت شده است که یکبار اصحاب رسول الله ص با هم بحث میکردند که چه حرفی پرکاربردترین حروف در زبان عربی است و همه توافق کردند که حرف الف چنین است. امیرالمومنین ع فیالبداهه خطبهای بدون الف ایراد کردند که در فرازهای پایانی آن فرمودند:
… آن سخنی جداکننده [حق از باطل] و حکمی عادلانه است، بهترین قصهای است که حکایت شده و بهترین موعظهای است که تصریح شده است؛ «نازلشدهای است از جانب خداوند حکیم حمید» (فصلت/۴۲) که روح مقدس تبیینگری آن را بر قلب پیامبر هدایتیافته رشید نازل کرده، کسی که رسولان و سفیرانی ارجمند و نیکوکار بر وی صلوات فرستادند …
شرح نهج البلاغة (لابن أبي الحديد)، ج۱۹، ۱۴۰-۱۴۳؛ أعلام الدين في صفات المؤمنين، ص۷۲-۷۳؛ المصباح (للكفعمي)، ص۷۴۲-۷۴۴
…[۲۴] تذاكر قوم من أصحاب رسول الله ص أي حروف الهجاء أدخل في الكلام فأجمعوا على الألف.
فقال علي ع:…[۲۵] ذَلِكَ قَوْلٌ فَصْلٌ وَ حُكْمٌ عَدْلٌ خَيْرُ قِصَصٍ قُصَّ وَ وَعْظٍ نُصَ «تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ» نَزَلَ بِهِ رُوحُ قُدُسٍ مُبَيِّنٌ عَلَى قَلْبِ نَبِيٍّ مُهْتَدٍ رَشِيدٍ صَلَّتْ عَلَيْهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُكْرَمُونَ بَرَرَةٌ …[۲۶]
تدبر
۱) «بِأَيْدِي سَفَرَةٍ»
این صحف در دستان «سفرة» است؛ درباره اینکه مقصود از «سفرة» چیست دیدگاههای متنوعی مطرح شده است که بر اساس قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا میتواند همگی مد نظر بوده است. (جالب اینجاست که برخی از مفسران معروف مثل ابن عباس دو دیدگاه کاملا متفاوت را مطرح کردهاند؛ که همین مویدی است که آنان نیز این قاعده امان استفاده از یک لفظ در چند معنا را قبول داشتهاند.)
الف. جمع «سافر» به معنای «کاتب» است؛ و مقصود فرشتگانی است که این صحف را نوشته و ثبت و ضبط کردهاند (ابن عباس و مجاهد، به نقل مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۵[۲۷] و البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۰۸[۲۸]) و از مقاتل به صورت مرسل روایت شده است که قرآن در شب قدر از لوح محفوظ به آسمان دنیا و نزد نویسندگان از فرشتگان نازل میشد و سپس جبرئیل آن را بر پیامبر ص نازل میکرد (مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۵[۲۹]؛ الكشاف، ج۴، ص۷۰۲[۳۰])؛ و در این فضا آیه میخواهد بفرماید که: «قرآن كريم را، فرشتگان كرام به پيامبر ص مىرسانند» (تفسير نور، ج۱۰، ص۳۸۶).
ب. از سفارت گرفته شده و جمع «سفیر» است یعنی فرشتگانی که سفیران وحی بین خداوند و پیامبرانش هستند (ابن عباس، به نقل مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۵ و البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۰۸؛ و نیز الميزان، ج۲۰، ص۲۰۲[۳۱]).
ج. جمع «سافر» به معنای «کاتب» است؛ مقصود قاریان قرآناند که از روی قرآن مینویسند و آن را میخوانند و حدیث ۱ را موید این معنا دانستهاند (قتاده، به نقل مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۵).
د. جمع «سافر» به معنای «مسافر» است؛ مقصود اصحاب پیامبرند که برای هدایت دیگران و تعلیم و تعلم سفر میکردند (وهب، به نقل البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۰۸[۳۲]؛ الكشاف، ج۴، ص۷۰۲).
ه. …
۲) «في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ؛ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ؛ بِأَيْدِي سَفَرَةٍ»
از این آیات معلوم میشود که فرشتگانی متصدی حمل این صحیفهها و [نگارش ویا] به صورت وحی فرستادن آنها هستند، که علی القاعده اینها اعوان و انصار جبرئیل و تحت فرمان او هستند و نسبت دادن وحی به آنها منافاتی با نسبت دادن نزول وحی به جبرئیل در آیاتی مانند «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ: روح الامین آن را بر قلب تو نازل کرد» (شعراء/۱۹۴) ندارد، چرا که خداوند در وصف جبرئیل از مطاع بودن وی سخن گفت (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ؛ تكوير/۲۱)؛ و این نشان میدهد که فرشتگانی هستند که تحت امر اویند؛ و این شبیه بحث موت است که قرآن کریم گاه به خودش و گاه به ملک الموت و گاه به عدهای از فرشتگان نسبت میدهد که اینها در طول همدیگرند (الميزان، ج۲۰، ص۲۰۲[۳۳]).
۳) «بِأَيْدِي سَفَرَةٍ»
این صحف که آیات قرآن کریم در آن نوشته شده در دستان «سفره»ای است، و اولین و واضحترین معنایی که برای «سفره» در این آیه به اذهان مخاطبان رسیده، فرشتگان الهی است، خواه فرشتگانی که کاتب وحی بودهاند یا نازلکننده آن بر پیامبران. هرچه باشد آنچه مسلم است اینکه قرآن کریم تأکید دارد که این آیات قرآن، طی یک مراحلی و با واسطه یک فرشتگانی به پیامبر ص رسیده است؛ که آن فرشتگان یک مطلب مکتوب بر صحیفههایی را برای پیامبر آوردهاند.
اینها بخوبی نشان میدهد که از منظر خود قرآن کریم، حقیقت وحی قرآن، برخلاف آنچه برخی پنداشتهاند، به هیچ عنوان صرف یک تجربه عرفانی و شهود شخص پیامبر ص که خود او آن را در قالب کلمات ریخته باشد، نیست؛ بلکه یک حقیقت مکتوب و معین بوده که با طی مراحلی در عوامل ماورای دنیا به دست پیامبر ص رسیده است که حداقل آن این است که ابتدا در کتابی مکنون (واقعه/۷۸) و لوحی محفوظ (بروج/۲۲) بوده؛ و از آنجا به صحیفههای گرانمایه و رفیع و پاک در دستان فرشتگانی ارجمند انتقال یافته (عبس/۱۳-۱۶) و سپس توسط روح الامین بر قلب پیامبر اکرم ص نازل شده است (بقره/۹۷؛ شعراء/۱۹۴). (توضیح بیشتر ذیل آیه ۱۳، تدبر۴ https://yekaye.ir/ababsa-80-13/#_ftnref21).
[۱] . . قراءة حمزة في الوقف بإبدال الهمزة ياء (معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۰۸).
[۲] . السفر: قوم مُسَافِرُونَ و سُفَّارٌ، و الْأَسْفَارُ جماعة السَّفْرِ. و السَّفْرُ: بياض النهار، و أَسْفَرَتْ: أصبحت، و أَسْفَرَ الصبح، تقول: رح بنا إلى المنزل بِسَفَرٍ أي قبل الليل. و وجه مُسْفِرٌ: منير مشرق سرورا و حسنا. و سَفَرْتُ الشيءَ عن الشيء سَفْراً أي كشطته فَانْسَفَرَ و ذهب قال: «سَفْرَ الشَّمَالِ الزِّبْرِجَ الْمُزَبْرَجَا» و انْسَفَرَتِ الإبلُ: تصرفت فذهبت. و السَّفِيرُ: ما تساقط من الشجر أيام الخريف، سَفَرَتْ بِهِ الريحُ. و يقال: اعلفوه سَفِيراً. و سَفَرْتُ الْبَيْتَ بِالمِسْفَرَةِ أي كنسته بالمكنسة سَفْراً. و السَّفِيرُ: الكناسة. و السُّفُورُ: سَفْرُ المرأة نقابها عن وجهها فهي سَافِرٌ و هن سَوَافِرُ، قال توبة: « فقد رابني منها الغداة سَفُورُهَا» و السِّفَارُ: خيط يشد طرفه على خطام البعير فيدار عليه و يجعل بقيته زمامها، و ربما كان السِّفَارُ من حديد، و الجمع أَسْفِرَةٌ….
[۳] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الحركة الى محيط خارج عن محدودته، و هذا القيد ملحوظ في جميع موارد الاستعمال.
ففي السفر: خروج عن محدودة الوطن، و هو في قبال الحضر.
و من ذاك المعنى السفير: و هو خروج عن محيط يتوطّن فيه الى محيط خارج، و يلاحظ فيه هذه الخصوصيّة فقط، و أمّا الرسالة و الإبلاغ و العمل بوظائف خاصّة، أو قيد الخروج من جانب شخص معيّن و غيره: فانّما يستفاد بقرائن اخر، فيقال إنّه سفير من جانب تلك الحكومة. وظيفته العمل و المذاكرة على طبق هذا المحيط، بأيّ نحو و خصوصيّة يوافق صلاح حكومته و وطنه. و هذا هو الفارق بينه و بين الوكيل و الرسول و النبيّ و المصلح.
و أمّا الفرق بينه و بين المسافر: فانّ فاعل يدلّ على استمرار السفر و إدامته، كما في المسافرة العرفيّة، و السفير ليس له إلّا خروج من محيط و ورود الى محيط معيّن.
و أمّا السفرة: كاللقمة بمعنى ما يسفر به، و هو الطعام و ظرفه.
و أمّا السفر بمعنى الكتاب: فهو مخصوص بكتاب سماويّ، فكأنّه خرج من محيط روحانيّ علويّ و نزل في محيط دنيويّ، و إطلاقه في الكتب المتداولة مجاز.
و أمّا السفير بمعنى الورق الساقط: فمن ذاك الأصل.
و أمّا مفهوم الكنس: فهو باعتبار إخراج ما هو من الزوائد، و المسفرة هو المكنسة.
و أمّا مفهوم كشف الوجه: فهو باعتبار خروج المرأة عن محدودة العفاف الى محيط و وضع مخالف، و ليس الكشف بخصوصه من الأصل.
و أمّا مفاهيم الإيضاح و الاضاءة و الجمال و انكشاف الظلام و الاشراق و ما يماثلها: فمن لوازم الأصل في موارد استعماله، و الأصل ما قلناه.
… . وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ- ۷۴/ ۳۴.
. وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ- ۸۰/ ۳۸.
أي إذا جعل الصبح محيطا سافرا و أخرجه من محدودة الظلمة الى الضياء و الاشراق و الانكشاف.
و وجوه يوم القيامة تكون ضاحكة بتحوّل حالتها و تبدّلها الى حالة ناعمة، و خروجها الى النور و السرور و الانشراح، فتدخل الى محيط وسيع روحانيّ نورانيّ.
و قلنا في السابق إنّ الملحوظ في صيغة أفعل: هو جهة الصدور، بمعنى انّ النظر فيها الى قيام الفعل بالفاعل و صدوره منه.
و إذا أريد من الصبح: تجلّي النور و ظهوره، و من الوجوه: ما يكون فيه وجهة من اللّه تعالى: فيشار الى مقام روحانيّ يرتفع فيه الظلام، و يتحصّل فيه المرابطة، و يتحقّق الاستنارة و الاستشراق.
. مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً- ۶۲/ ۵.
أي يحمل كتبا سماويّة نازلة من اللّه تعالى فيها حقائق و معارف يهتدي بها من يشاء الى الحقّ و السعادة و الكمال و النور. و يؤيّد ما ذكرنا من معنى السفر: ذكر التوراة في المورد، و أنّ الكتب المعمولة في الفنون المختلفة لا تزيد لمن راجعها بصيرة و اهتداء، و أنّهم في تركهم الكتب السماويّة و عدم استفاضتهم منها كالحمار الحامل أسفارا سماويّة.
[۴] . و السفرة الكتب لأسفار الحكمة واحدهم سافر و واحد الأسفار سفر و أصله الكشف من قولهم سفرت المرأة إذا كشفت عن وجهها و سفرت القوم إذا أصلحت بينهم قال: «و ما أدع السفارة بين قومي / و ما أمشي بغش إن مشيت»
[۵] . السين و الفاء و الراء أصلٌ واحد يدلُّ على الانكشاف و الجَلاء. من ذلك السَّفَر، سمِّى بذلك لأنَّ الناس ينكشفون عن أماكنهم. و السَّفْر: المسافرون. قال ابن دريد: رجل سَفْرٌ و قوم سَفْرٌ. و من الباب، و هو الأصل: سَفَرتُ البَيت كنستُه. و منه الحديث: «لو أمَرْتَ بهذا البيت فسُفِر».و لذلك يسمَّى ما يسقُط من ورق الشّجر السَّفِير. قال: « و حائل مِن سَفير الحول جائلهُ / حولَ الجراثيمِ فى ألوانه شَهَبُ» و إنما سمى سفيراً لأنّ الرّيح تسفره. و أما قولهم: سفَر بَيْن القوم سِفارة، إذا أصلح، فهو من الباب؛ لأنّه أزال ما كان هناك من عَداوة و خِلاف. و سفَرتِ المرأةُ عن وجهها، إذا كشفَتْه. و أسفر الصبح، و ذلك انكشاف الظّلام. و وجه مُسفِر، إذا كان مُشرِفاً سروراً. و يقال استفَرَت الإبل: تصرفت و ذهَبتْ فى الأرض. و يقال للطعام الذى يُتّخذ للمسافر سُفْرة. و سمِّيت الجِلدة سُفْرة. و يقال بعير مِسفَر، أى قوىٌّ على السَّفر.
و مما شذّ عن الباب السِّفار: حديدةٌ تُجعَل فى أنف الناقة. و هو قوله: «ما كان أجمالى و ما القِطارُ / و ما السِّفار، قُبِحَ السِّفارُ» و فيه قول آخر؛ أنه خيطٌ يشد طرَفُه على خِطام البعير فبدارُ عليه، و بُجعَل بفيه زِماما. و السَّفْر: الكتابة. و السفَرَة: الكَتبة، و سمّى بذلك لأنّ الكتابة تُسفِر عما يُحتاج إليه من الشىء المكتوب.
[۶] . السَّفْرُ: كشف الغطاء، و يختصّ ذلك بالأعيان، نحو: سَفَرَ العمامة عن الرّأس، و الخمار عن الوجه، و سَفْرُ البيتِ: كَنْسُهُ بِالْمِسْفَرِ، أي: المكنس، و ذلك إزالة السَّفِيرِ عنه، و هو التّراب الذي يكنس منه، و الْإِسْفارُ يختصّ باللّون، نحو: وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ [المدثر/ ۳۴]، أي: أشرق لونه، قال تعالى:وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ [عبس/ ۳۸]، و «أَسْفِرُوا بالصّبح تؤجروا» من قولهم: أَسْفَرْتُ، أي: دخلت فيه، نحو: أصبحت، و سَفَرَ الرّجل فهو سَافِرٌ، و الجمع السَّفْرُ، نحو: ركب. و سَافَرَ خصّ بالمفاعلة اعتبارا بأنّ الإنسان قد سَفَرَ عن المكان، و المكان سفر عنه، و من لفظ السَّفْرِ اشتقّ السُّفْرَةُ لطعام السَّفَرِ، و لما يوضع فيه.
[۷] . و سَافَرَ خصّ بالمفاعلة اعتبارا بأنّ الإنسان قد سَفَرَ عن المكان، و المكان سفر عنه،
[۸] . . فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ- ۲/ ۱۸۴. وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلى سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِباً- ۲/ ۲۸۳.
التعبير بالسفر دون المسافرة: إشارة الى أقلّ مرتبة منه يتحقّق فيه السفر و يصدق فيه هذا المفهوم من دون توقّف على استمراره، و أمّا التعبير بالمادّة دون ألفاظ اخر: إشارة الى أنّ المبنى في الحكم هو تحقّق معنى السفر و هو الخروج من الموطن و البعد عنه الى أن يدخل في محيط خارج، و المقدار المسلّم في تحقّق هذا المعنى هو البلوغ الى حدّ ثمانية فراسخ، فإذا قصد الإنسان هذا المقدار من المسافة: فهو في سفر. فالمناط هو الخروج عن الموطن قاصدا أو واصلا الى المسافة. و امّا كيفيّة السفر و خصوصيّته و سائر جهاته من جهة المدّة و المركب و الزمان و غيرها: فليس لها موضوعيّة و تأثير في الحكم. فالفرق بين المركب السريع و البطيء و المقدار الزمانيّ: خارج عن المنظور و مبنىالحكم و حدود الموضوع.
[۹] . السَّفْرُ: القَوْمُ المُسَافِرُوْنَ، و سُفّارٌ. و سَفَرٌ و أسْفَارٌ.
[۱۰] . السَّفْرُ: جمع سَافِرٍ، كصاحب و صحب. و الْمُسَافِرُونَ جمع مُسَافِرٍ. و السَّفْرُ و الْمُسَافِرُونَ بمعنى؛ و منه الحديث «أنه قال لأهل مكة عام الفتح: يا أهل البلد صلّوا أربعا فإنّا سَفْرٌ» و يجمع السَّفْرُ على أَسْفَارٍ.
[۱۱] . سَفَرَ: الرَّجُلُ (سَفْراً) مِنْ بَابِ ضَرَبَ فَهُوَ (سَافِرٌ) و الْجَمْعُ (سَفْرٌ) مِثْلُ رَاكِبٍ و رَكْبٍ و صَاحِبٍ و صَحْبٍ و هُوَ مَصْدَرٌ فِى الْأَصْلِ وَ الاسْمُ (السَّفَرُ) بِفَتْحَتَيْنِ و هُوَ قَطْعُ الْمَسَافَةِ يُقَالُ ذلِكَ إِذَا خَرَجَ لِلِارْتِحَالِ أَوْ لِقَصْدِ مَوْضِعٍ فَوْقَ مَسَافَةِ العَدْوَى لأَنَّ الْعَرَبَ لَا يُسَمُّونَ مَسَافَةَ العَدْوى سَفَراً. و قَالَ بَعْضُ المُصَنِّفِينَ أَقَلُّ السَّفَرِ يَوْمٌ كَأَنَّهُ أُخِذَ مِنْ قَوْلِهِ تَعَالَى «رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا» فَإِنَّ فِى التَّفْسِيرِ كَانَ أَصْلُ أَسْفَارِهِمْ يَوْماً يَقِيلُونَ فِى مَوْضِعٍ و يَبِيتُونَ فِى موضِعٍ وَ لَا يَتَزَوَّدُونَ لِهذَا لكِنِ اسْتِعْمالُ الْفِعْلِ و اسْمِ الْفَاعِلِ مِنْهُ مَهْجُورٌ و جَمْعُ الاسْمِ (أَسْفَارٌ)
[۱۲] . و السِّفْرُ: الكتاب الذي يُسْفِرُ عن الحقائق، و جمعه أَسْفَارٌ، قال تعالى: كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً [الجمعة/ ۵]، و خصّ لفظ الأسفار في هذا المكان تنبيها أنّ التّوراة- و إن كانت تحقّق ما فيها- فالجاهل لا يكاد يستبينها كالحمار الحامل لها.
[۱۳] . و السَّفْر: المسافرون. قال ابن دريد: رجل سَفْرٌ و قوم سَفْرٌ. و أما قولهم: سفَر بَيْن القوم سِفارة، إذا أصلح، فهو من الباب؛ لأنّه أزال ما كان هناك من عَداوة و خِلاف.
[۱۴] . و من ذاك المعنى السفير: و هو خروج عن محيط يتوطّن فيه الى محيط خارج، و يلاحظ فيه هذه الخصوصيّة فقط، و أمّا الرسالة و الإبلاغ و العمل بوظائف خاصّة، أو قيد الخروج من جانب شخص معيّن و غيره: فانّما يستفاد بقرائن اخر، فيقال إنّه سفير من جانب تلك الحكومة. وظيفته العمل و المذاكرة على طبق هذا المحيط، بأيّ نحو و خصوصيّة يوافق صلاح حكومته و وطنه. و هذا هو الفارق بينه و بين الوكيل و الرسول و النبيّ و المصلح. و أمّا الفرق بينه و بين المسافر: فانّ فاعل يدلّ على استمرار السفر و إدامته، كما في المسافرة العرفيّة، و السفير ليس له إلّا خروج من محيط و ورود الى محيط معيّن.
[۱۵] . و السَّفِيرُ: رسول بعض القوم إلى قوم، و هم السُّفَرَاءُ. و الْأَسْفَارُ أجزاء التوراة، و جزء منه سِفْرٌ، و التوراة خمسة أَسْفَارٍ أي كُتُبٍ. سِفْرٌ يَخْرُجُ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ مِصْرٍ، وَ سِفْرٌ لِسِيرَةِ الْمُلُوكِ، و سِفْرُ الْوَصِيَّةِ و سِفْرٌ مُكَرَّرٌ. و السَّفَرَةُ: الْكَتَبَةُ، وَ ملائكة السماء و الأرض سَفَرَةٌ أي كَتَبَةٌ، وَ هُمُ الْكَتَبَةُ الذين يحصون أعمال أهل الأرض من قوله سبحانه: بِأَيْدِي سَفَرَةٍ» و يقال: سَفَرْتُ الكتاب أي كتبت أَسْفِرُهُ سَفْراً. وَ السِّفْسِيرُ: الفيج و التابع و الخادم.
[۱۶] . و السفرة الكتب لأسفار الحكمة واحدهم سافر و واحد الأسفار سفر
[۱۷] . و السَّفْر: الكتابة. و السفَرَة: الكَتبة، و سمّى بذلك لأنّ الكتابة تُسفِر عما يُحتاج إليه من الشىء المكتوب.
[۱۸] . و قوله تعالى: بِأَيْدِي سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ [عبس/ ۱۵- ۱۶]، فهم الملائكة الموصوفون بقوله: كِراماً كاتِبِينَ [الانفطار/ ۱۱]، و السَّفَرَةُ: جمع سَافِرٍ، ككاتب و كتبة، و السَّفِيرُ: الرّسول بين القوم يكشف و يزيل ما بينهم من الوحشة، فهو فعيل في معنى فاعل، و السِّفَارَةُ: الرّسالة، فالرّسول، و الملائكة، و الكتب، مشتركة في كونها سَافِرَةٌ عن القوم ما استبهم عليهم، و السَّفِيرُ: فيما يكنس في معنى المفعول، و السِّفَارُ في قول الشاعر: «و ما السِّفَارُ قبّح السِّفَارُ» فقيل: هو حديدة تجعل في أنف البعير، فإن لم يكن في ذلك حجّة غير هذا البيت، فالبيت يحتمل أن يكون مصدر سَافَرْت.
[۱۹] . . فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ بِأَيْدِي سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ- ۸۰/ ۱۵.جمع سافر و هو من يخرج من محيط الى محيط خارج، كالرسول المبعوث المرسل، و الملك المرسل المبعوث، و السفرة هم المبعوثون من جانب اللّه تعالى و بأيديهم كتب و صحف سماويّة، يبلّغونها الى الناس. و التعبير بالسفرة دون النبيّ و الرسول: إشارة الى أنّهم قد بعثوا خارجين من مقام فوق عالم المادّة، و ليسوا من أهل الدنيا المحجوبين.
[۲۰] . و الْإِسْفارُ يختصّ باللّون، نحو: وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ [المدثر/ ۳۴]، أي: أشرق لونه، قال تعالى:وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ [عبس/ ۳۸]، و «أَسْفِرُوا بالصّبح تؤجروا» من قولهم: أَسْفَرْتُ، أي: دخلت فيه، نحو: أصبحت، و سَفَرَ الرّجل فهو سَافِرٌ، و الجمع السَّفْرُ، نحو: ركب.
[۲۱] . لازم به ذکر است قبلا و به مناسبت بحث از «کتاب» و ماده «کتب» به تفاوت این کلمه با کلمه «سفر» و سایر کلمات مشابه مانند «نسخ» (نسخه) و «زبر» (جمع «زبور») و «منشور» اشاره شد و به طور خاص در تفاوت «سفر» با «کتاب» بیان شد «سفر» (مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ یحْمِلُ أَسْفاراً؛ جمعه/۵) به کتابهای بزرگ (نه هر کتابی) گفته میشود؛ و نیز گفته شده «سفر» کتابی است که ناظر به محتویات دینی باشد؛ و به لحاظ لغوی هم سفر به معنای امر واضحی است که بخوبی معانیاش را ابراز میدارد چنانکه «اسفر الصبح» به وقت نمایان شدن قطعی صبح گویند ویا وقتی زنی نقابش را از صورتش کنار بزند میگویند «أسفرت المرأة». (الفروق فی اللغة، ص۲۸۷). ر.ک: جلسه ۱۰۴۵ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-78/
[۲۲] . أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ «كَلَّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ» إِلَى قَوْلِهِ «سَفَرَةٍ» قَالَ: الْأَئِمَّةُ. كِرامٍ بَرَرَةٍ.
[۲۳] . عبارت صاحب کتاب تاویل الایات به گونهای است که ظاهرا در تفسیر قمی هم این حدیث از امام صادق ع آمده است زیرا عبارت وی چنین شروع میشود:
قوله تعالى كَلَّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ بِأَيْدِي سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ. تأويله ذكره علي بن إبراهيم رحمه الله في تفسيره قال نزلت في الأئمة ع.و يؤيده مَا رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ …
در حالی که در نسخه تفسیر قمیای که الان نزد ما هست مطلب بدین صورت است:
قَوْلُهُ كَلَّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ قَالَ الْقُرْآنُ فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ قَالَ: عِنْدَ اللَّهِ مُطَهَّرَةٍ بِأَيْدِي سَفَرَةٍ قَالَ بِأَيْدِي الْأَئِمَّة (تفسير القمي، ج۲، ص۴۰۵)
[۲۴] . و أنا الآن أذكر من كلامه الغريب ما لم يورده أبو عبيد و ابن قتيبة في كلامهما و أشرحه أيضا و هي خطبة رواها كثير من الناس له ع خالية من حرف الألف. قالوا
[۲۵] . حمدت من عظمت منته و سبغت نعمته و سبقت غضبه رحمته و تمت كلمته و نفذت مشيئته و بلغت قضيته حمدته حمد مقر بربوبيته متخضع لعبوديته متنصل من خطيئته متفرد بتوحيده مؤمل منه مغفرة تنجيه يوم يشغل عن فصيلته و بنيه و نستعينه و نسترشده و نستهديه و نؤمن به و نتوكل عليه و شهدت له شهود مخلص موقن و فردته تفريد مؤمن متيقن و وحدته توحيد عبد مذعن ليس له شريك في ملكه و لم يكن له ولي في صنعه جل عن مشير و وزير و عن عون معين و نصير و نظير علم فستر و بطن فخبر و ملك فقهر و عصي فغفر و حكم فعدل لم يزل و لن يزول لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ » و هو بعد كل شيء رب متعزز بعزته متمكن بقوته متقدس بعلوه متكبر بسموه ليس يدركه بصر و لم يحط به نظر قوي منيع بصير سميع رءوف رحيم عجز عن وصفه من يصفه و ضل عن نعته من يعرفه قرب فبعد و بعد فقرب يجيب دعوة من يدعوه و يرزقه و يحبوه ذو لطف خفي و بطش قوي و رحمة موسعة و عقوبة موجعة رحمته جنة عريضة مونقة و عقوبته جحيم ممدودة موبقة و شهدت ببعث محمد رسوله و عبده و صفيه و نبيه و نجيه و حبيبه و خليله بعثه في خير عصر و حين فترة و كفر رحمة لعبيده و منة لمزيده ختم به نبوته و شيد به حجته فوعظ و نصح و بلغ و كدح رءوف بكل مؤمن رحيم سخي رضي ولي زكي عليه رحمة و تسليم و بركة و تكريم من رب غفور رحيم قريب مجيب وصيتكم معشر من حضرني بوصية ربك و ذكرتكم بسنة نبيكم فعليكم برهبة تسكن قلوبكم و خشية تذري دموعكم و تقية تنجيكم قبل يوم تبليكم و تذهلكم يوم يفوز فيه من ثقل وزن حسنته و خف وزن سيئته و لتكن مسألتكم و تملقكم مسألة ذل و خضوع و شكر و خشوع بتوبة و تورع و ندم و رجوع و ليغتنم كل مغتنم منكم صحته قبل سقمه و شبيبته قبل هرمه و سعته قبل فقره و فرغته قبل شغله و حضره قبل سفره قبل تكبر و تهرم و تسقم يمله طبيبه و يعرض عنه حبيبه و ينقطع غمده و يتغير عقله ثم قيل هو موعوك و جسمه منهوك ثم جد في نزع شديد و حضره كل قريب و بعيد فشخص بصره و طمح نظره و رشح جبينه و عطف عرينه و سكن حنينه و حزنته نفسه و بكته عرسه و حفر رمسه و يتم منه ولده و تفرق منه عدده و قسم جمعه و ذهب بصره و سمعه و مدد و جرد و عري و غسل و نشف و سجي و بسط له و هيئ و نشر عليه كفنه و شد منه ذقنه و قمص و عمم و ودع و سلم و حمل فوق سرير و صلي عليه بتكبير و نقل من دور مزخرفة و قصور مشيدة و حجر منجدة و جعل في ضريح ملحود و ضيق مرصود بلبن منضود مسقف بجلمود و هيل عليه حفره و حثي عليه مدره و تحقق حذره و نسي خبره و رجع عنه وليه و صفيه و نديمه و نسيبه و تبدل به قرينه و حبيبه فهو حشو قبر و رهين قفر يسعى بجسمه دود قبره و يسيل صديده من منخره يسحق تربه لحمه و ينشف دمه و يرم عظمه حتى يوم حشره فنشر من قبره حين ينفخ في صور و يدعى بحشر و نشور فثم بعثرت قبور و حصلت سريرة صدور و جيء بكل نبي و صديق و شهيد و توحد للفصل قدير بعبده خبير بصير فكم من زفرة تضنيه و حسرة تنضيه في موقف مهول و مشهد جليل بين يدي ملك عظيم و بكل صغير و كبير عليم فحينئذ يلجمه عرقه و يحصره قلقه عبرته غير مرحومة و صرخته غير مسموعة و حجته غير مقولة زالت جريدته و نشرت صحيفته نظر في سوء عمله و شهدت عليه عينه بنظره و يده ببطشه و رجله بخطوه و فرجه بلمسه و جلده بمسه فسلسل جيده و غلت يده و سيق فسحب وحده فورد جهنم بكرب و شدة فظل يعذب في جحيم و يسقى شربة من حميم تشوي وجهه و تسلخ جلده و تضربه زبنية بمقمع من حديد و يعود جلده بعد نضجه كجلد جديد يستغيث فتعرض عنه خزنة جهنم و يستصرخ فيلبث حقبة يندم. نعوذ برب قدير من شر كل مصير و نسأله عفو من رضي عنه و مغفرة من قبله فهو ولي مسألتي و منجح طلبتي فمن زحزح عن تعذيب ربه جعل في جنته بقربه و خلد في قصور مشيدة و ملك بحور عين و حفدة و طيف عليه بكئوس أسكن في حظيرة قدوس و تقلب في نعيم و سقي من تسنيم و شرب من عين سلسبيل و مزج له بزنجبيل مختم بمسك و عبير مستديم للملك مستشعر للسرر يشرب من خمور في روض مغدق ليس يصدع من شربه و ليس ينزف. هذه منزلة من خشي ربه و حذر نفسه معصيته و تلك عقوبة من جحد مشيئته و سولت له نفسه معصيته فهو قول فصل …
متن اعلام الدین بدین صورت است:
حَمِدْتُ مَنْ عَظُمَتْ مِنَّتُهُ وَ سَبَغَتْ نِعْمَتُهُ وَ تَمَّتْ كَلِمَتُهُ وَ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ وَ نَفَذَتْ مَشِيئَتُهُ وَ فَلَحَتْ حُجَّتُهُ حَمْدَ مُقِرٍّ بربوبية [بِرُبُوبِيَّتِهِ] مُتَخَضِّعٍ لِعُبُودِيَّتِهِ مُؤْمِنٍ بِتَوْحِيدِهِ وَ وَحَّدْتُهُ تَوْحِيدَ عَبْدٍ مُذْعِنٍ بِطَاعَتِهِ مُتَيَقِّنٍ يَقِينَ عَبْدٍ لِمَلِيكٍ لَيْسَ لَهُ شَرِيكٌ فِي مُلْكِهِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيُّ فِي صُنْعِهِ عَجَزَ عَنْ وَصْفِهِ مَنْ يَصِفُهُ وَ ضَلَّ عَنْ نَعْتِهِ مَنْ يَعْرِفُهُ قَرُبَ فَبَعُدَ وَ بَعُدَ فَقَرُبَ مُجِيبٌ دَعْوَةَ مَنْ يَدْعُوهُ وَ يَرْزُقُهُ وَ يَحْبُوهُ ذُو لُطْفٍ خَفِيٍّ وَ بَطْشٍ قَوِيٍّ وَ رَحْمَةٍ مُوَسَّعَةٍ وَ عُقُوبَةٍ مُوجِعَةٍ رَحْمَتُهُ جُنَّةٌ عَرِيضَةٌ مُونِقَةٌ وَ غَضَبُهُ نَقِمَةٌ مَمْدُودَةٌ مُوبِقَةٌ وَ شَهِدْتُ بِبَعْثِ مُحَمَّدٍ عَبْدِهِ وَ رَسُولِهِ وَ نَبِيِّهِ وَ حَبِيبِهِ وَ خَلِيلِهِ بَعَثَهُ مِنْ خَيْرِ عُنْصُرٍ وَ حِينَ فَتْرَةٍ رَحْمَةً لِعَبِيدِهِ وَ مِنَّةً لِمَزِيدِهِ وَ خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ وَ وَضَحَ بِهِ حُجَّتَهُ فَوَعَظَ وَ نَصَحَ وَ بَلَغَ وَ كَدَحَ رَءُوفٌ بِكُلِّ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ سَخِيٍّ رَضِيٍّ زَكِيٍّ عَلَيْهِ رَحْمَةٌ وَ تَسْلِيمٌ وَ تَكْرِيمٌ مِنْ رَبٍّ غَفُورٍ رَحِيمٍ قَرِيبٍ مُجِيبٍ وَصَّيْتُكُمْ مَعْشَرَ مَنْ حَضَرَنِي بِوَصِيَّةِ رَبِّكُمْ وَ ذَكَّرْتُكُمْ سُنَّةَ نَبِيِّكُمْ فَعَلَيْكُمْ بِرَهْبَةٍ وَ رَغْبَةٍ تُسْكِنُ قُلُوبَكُمْ وَ خَشْيَةٍ تُجْرِي دُمُوعَكُمْ قَبْلَ يَوْمٍ عَظِيمٍ مَهُولٍ يُلْهِيكُمْ وَ يُبْكِيكُمْ يَوْمَ يَفُوزُ فِيهِ مَنْ ثَقُلَ وَزْنُ حَسَنَتِهِ وَ خَفَّ وَزْنُ سَيِّئَتِهِ وَ لْيَكُنْ مَسْأَلَتُكُمْ مَسْأَلَةَ ذُلٍّ وَ خُضُوعٍ وَ خُشُوعٍ وَ مَسْكَنَةٍ وَ نَدَمٍ وَ رُجُوعٍ فَلْيَغْتَنِمْ كُلٌّ مِنْكُمْ صِحَّتَهُ قَبْلَ سُقْمِهِ وَ شَبِيبَتَهُ قَبْلَ هَرَمِهِ وَ سَعَتَهُ قَبْلَ فَقْرِهِ وَ فَرْغَتَهُ قَبْلَ شُغُلِهِ وَ حَضَرَهُ قَبْلَ سَفَرِهِ قَبْلُ يَهْرَمُ وَ يَمْرَضُ وَ يَمَلُّ وَ يَسْقُمُ وَ يُمِلُّهُ طَبِيبُهُ وَ يُعْرِضُ عَنْهُ حَبِيبُهُ وَ يَنْقَطِعُ مِنْهُ عُمُرُهُ وَ يَتَغَيَّرُ عَقْلُهُ وَ سَمْعُهُ وَ بَصَرُهُ ثُمَّ يُصْبِحُ وَ يُمْسِي وَ هُوَ مَوْعُوكٌ وَ جِسْمُهُ مَنْهُوكٌ وَ حُدِيَتْ نَفْسُهُ وَ بَكَتْ عَلَيْهِ عِرْسُهُ وَ يَتَمَ مِنْهُ وُلْدُهُ وَ تَفَرَّقَ عَنْهُ جَمْعُهُ وَ عَدَدُهُ وَ قُسِمَ جَمْعُهُ وَ بُسِطَ عَلَيْهِ حَنُوطُهُ وَ شُدَّ مِنْهُ ذَقَنُهُ وَ غُسِّلَ وَ قُمِّصَ وَ عُمِّمَ وَ وُدِّعَ وَ سُلِّمَ وَ حُمِلَ فِي سَرِيرٍ وَ صُلِّيَ عَلَيْهِ بِتَكْبِيرٍ وَ نُقِلَ مِنْ دُورٍ مُزَخْرَفَةٍ وَ قُصُورٍ مُشَيَّدَةٍ وَ حُجَرٍ مُنَضَّدَةٍ وَ فُرُشٍ مُمَهَّدَةٍ فَجُعِلَ فِي ضَرِيحٍ مَلْحُودٍ وَ ضِيقٍ مَسْدُودٍ بِلَبَنٍ جُلْمُودٍ وَ هِيلَ عَلَيْهِ عَفْرُهُ وَ حُثِيَ عَلَيْهِ مَدَرُهُ وَ مُحِيَ مِنْهُ أَثَرُهُ وَ نُسِيَ خَبَرُهُ وَ رَجَعَ عَنْهُ وَلِيدُهُ وَ صَفِيُّهُ وَ حَبِيبُهُ وَ قَرِيبُهُ وَ نَسِيبُهُ فَهُوَ حَشْوُ قَبْرِهِ وَ رَهِينُ سَعْيِهِ يَسْعَى فِي جِسْمِهِ دُودُ قَبْرِهِ وَ يَسِيلُ صَدِيدُهُ مِنْ مَنْخِرِهِ وَ جِسْمِهِ وَ يُسْحَنُ تُرْبَةُ لَحْمِهِ وَ يُنْشَفُ دَمُهُ وَ يُرَمُّ عَظْمُهُ فَيَرْتَهِنُ بِيَوْمِ حَشْرِهِ حَتَّى يُنْفَخَ فِي صُورِهِ وَ يُنْشَرَ مِنْ قَبْرِهِ فَلَا يَنْتَصِرُ بِقَبِيلَةٍ وَ عَشِيرَةٍ وَ حَصَلَتْ سَرِيرَةُ صَدْرِهِ وَ جِيءَ بِكُلِّ نَبِيٍّ وَ شَهِيدٍ وَ صِدِّيقٍ وَ نَطِيقٍ وَ قَعَدَ لِلْفَصْلِ عَلِيمٌ بِعَبِيدِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ فَحِينَئِذٍ يُلْجِمُهُ عَرَقُهُ وَ يُحْرِقُهُ قَلَقُهُ وَ تُعَزَّرُ عَبْرَتُهُ وَ تَكْثُرُ حَسْرَتُهُ وَ تَكْبُرُ صَرْعَتُهُ حُجَّتُهُ غَيْرُ مَقْبُولَةٍ نُشِرَتْ صَحِيفَتُهُ وَ تَبَيَّنَتْ جَرِيمَتُهُ وَ نَظَرَ فِي سُوءِ عَمَلِهِ فَشَهِدَتْ عَيْنُهُ بِنَظَرِهِ وَ يَدُهُ بِلَمْسِهِ وَ فَرْجُهُ بِمَسِّهِ وَ رِجْلُهُ بِخَطْوِهِ وَ يُهْلِكُهُ مُنْكِرٌ وَ نَكِيرٌ وَ كُشِفَ لَهُ حَيْثُ يَصِيرُ فَسَلْسَلَهُ وَ غَلْغَلَهُ مَلِكُهُ بِصَفْدٍ مِنْ حَدِيدٍ وَ سِيقَ يُسْحَبُ وَحْدَهُ فَوَرَدَ جَهَنَّمَ بِكَرْبٍ شَدِيدٍ وَ غَمٍّ جَدِيدٍ فِي يَدِ مَلِكٍ عَتِيدٍ فَظَلَّ يُعَذَّبُ فِي جَحِيمٍ وَ يُسْقَى مِنْ حَمِيمٍ يُشْوَى بِهِ وَجْهُهُ وَ يَنْسَلِخُ مِنْهُ جِلْدُهُ بَعْدَ نَضْجِهِ [كَجِلْدٍ] جَدِيدٍ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنْ عُقُوبَةِ رَبِّهِ وَ سَكَنَ حَضْرَةَ فِرْدَوْسٍ وَ تَقَلَّبَ فِي نَعِيمٍ وَ سُقِيَ مِنْ تَسْنِيمٍ وَ مُزِجَ لَهُ بِزَنْجَبِيلٍ وَ ضُمِخَ بِمِسْكٍ وَ عَنْبَرٍ مُسْتَدِيمٍ لِلْمُلْكِ مُقِيمٍ فِي سُرُورٍ مَحْبُورٍ وَ عَيْشٍ مَشْكُورٍ يَشْرَبُ مِنْ خُمُورٍ فِي رَوْضٍ مُغْدِقٍ لَيْسَ يُصَدَّعُ عَنْ شُرْبِهِ لَيْسَ تَكُونُ هَذِهِ إِلَّا مَنْزِلَةَ مَنْ خَشِيَ رَبَّهُ وَ حَزَنَ نَفْسَهُ وَ تِلْكَ عُقُوبَةُ مَنْ عَصَى مُنْشِئَهُ وَ رَبَّهُ وَ سَوَّلَتْ لَهُ نَفْسُهُ مَعْصِيَتَهُ وَ دِينَهُ
[۲۶] . عذت برب عليم رحيم كريم من شر كل عدو لعين رجيم فليتضرع متضرعكم و ليبتهل مبتهلكم و ليستغفر كل مربوب منكم لي و لكم و حسبي ربي وحده.
ادامه متن در اعلام الدین چنین است:
وَ رَبُّ كُلِّ مَرْبُوبٍ وَ عَلَى دَرْسِهِ ذَوِي طُهْرٍ غَيْرِ مَسْلُوبٍ وَ عَلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ وَ السَّلَامُ
[۲۷] . و قيل يعني السفراء بالوحي بين الله تعالى و بين رسله من السفارة و قال قتادة هم القراء يكتبونها و يقرءونها و روى فضيل بن يسار عن الصادق ع قال الحافظ للقرآن العامل به مع السفرة الكرام البررة
[۲۸] . بِأَيْدِي سَفَرَةٍ، قال ابن عباس: هم الملائكة لأنهم كتبة. و قال أيضا: لأنهم يسفرون بين اللّه تعالى و أنبيائه. و قال قتادة: هم القراء، و واحد السفرة سافر.
[۲۹] . قال مقاتل كان القرآن ينزل من اللوح المحفوظ إلى السماء الدنيا ليلة القدر إلى الكتبة من الملائكة ثم ينزل به جبريل (ع) إلى النبي.
[۳۰] . لا يمسها إلا أيدى ملائكة مطهرين سَفَرَةٍ كتبة ينتسخون الكتب من اللوح بَرَرَةٍ أتقياء. و قيل: هي صحف الأنبياء، كقوله إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى و قيل السفرة: القرّاء. و قيل: أصحاب رسول اللّه ص.
[۳۱] . قوله تعالى: «بِأَيْدِي سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ» صفة بعد صفة لصحف، و السفرة هم السفراء جمع سفير بمعنى الرسول و «كِرامٍ» صفة لهم باعتبار ذواتهم و «بَرَرَةٍ» صفة لهم باعتبار عملهم و هو الإحسان في الفعل. و معنى الآيات أن القرآن تذكرة مكتوبة في صحف متعددة معظمة مرفوعة قدرا مطهرا من كل دنس و قذارة بأيدي سفراء من الملائكة كرام على ربهم بطهارة ذواتهم بررة عنده تعالى بحسن أعمالهم….و قيل: المراد بالسفرة الكتاب من الملائكة، و الذي تقدم من المعنى أجلى و قيل: المراد بهم القراء يكتبونها و يقرءونها و هو كما ترى.
[۳۲] . و قال وهب: هم الصحابة، لأن بعضهم يسفر إلى بعض في الخير و التعليم و العلم.
[۳۳] . و معنى الآيات أن القرآن تذكرة مكتوبة في صحف متعددة معظمة مرفوعة قدرا مطهرا من كل دنس و قذارة بأيدي سفراء من الملائكة كرام على ربهم بطهارة ذواتهم بررة عنده تعالى بحسن أعمالهم.
و يظهر من الآيات أن للوحي ملائكة يتصدون لحمل الصحف و إيحاء ما فيها من القرآن فهم أعوان جبريل و تحت أمره و نسبة إلقاء الوحي إليهم لا تنافي نسبته إلى جبريل في مثل قوله: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ»: الشعراء: ۱۹۴ و قد قال تعالى في صفته: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ»: التكوير: ۲۱ فهو مطاع من الملائكة من يصدر عن أمره و يأتي بما يريده و الإيحاء الذي هو فعل أعوانه فعله كما أن فعله و فعلهم جميعا فعل الله و ذلك نظير كون التوفي الذي هو فعل أعوان ملك الموت فعله، و فعله و فعلهم جميعا فعل الله تعالى، و قد تقدمت الإشارة إلى هذا البحث مرارا.
بازدیدها: ۱۷