۱۲ رمضان ۱۴۳۸
ترجمه
[در حالی که] نسبت به شما بخل میورزند [یا: با حرص جلوی شما را میگیرند] ؛ و چون ترس [از جنگ] فرارسید میدیدیشان که به تو مینگرند، [در حالی که] چشمانشان به دَوَران افتاده، همانند کسی که مرگ او را فراگرفته باشد؛ و چون آن ترس رفت، شما را زخم [زبان] زدند با زبانهاى تيز، از سر حرص به مال [و غنیمت]. آنان ایمان نیاوردهاند، خدا هم اعمالشان را تباه ساخت؛ و این بر خداوند آسان بوده است.
ابراز تسلیت
شهید و زخمی شدن جمعی از عزیزان این ملت، به دست بیماردلان تکفیری را تسلیت عرض میکنم. انشاءالله این گونه اقدامات، علیرغم اهداف شوم طراحان آن، مصداق «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرين» (آلعمران/۵۴) باشد که نهتنها در عزم این ملت برای حرکت به سوی آرمانهای اسلام خللی نمیافکند، بلکه امید است به عنایت خداوند متعال، موجب هوشیاری غفلتزدگان، و انسجام بیشتر و راسختر شدن امت در پیمودن راه اسلام شود.
نکات ترجمه
«اَشِحَّةً»
ماده «شحح» در اصل به معنای منع کردن است، که کمکم با معنای حرص زدن نیز همراه شده است (معجم مقاييس اللغة، ج۳، ص۱۷۸) و «شُحّ» به معنای «بُخلورزی توام با حرص» (مجمع البيان، ج۸، ص۵۴۴؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۴۶) و به تعبیر دیگر افراط در حرص بر چیزی است (مجمع البيان، ج۳، ص۱۸۲[۱]) و برخی هم این گونه گفتهاند که اصل این ماده دلالت دارد بر بخل شدیدی که در دل راسخ شده باشد و غالبا از لوازم آن حرص زدن است (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۶، ص۲۵).
در تفاوتش با «بخل» گفتهاند که بخل فقط در مورد مال و ثروت به کار میرود؛ اما «شُحّ» درباره سایر حرص زدنهای آدمی نیز به کار میرود چنانکه تعبیر «شحیحٌ بمودتک» یعنی بر تداوم دوستی با تو حرص میزند (مجمع البيان، ج۳، ص۱۸۲) و قرآن کریم هم آن را در مورد خودخواهیهای زن و شوهری که کارشان به نزاع و شقاق کشیده و حاضر به آشتی نیستند به کار میبرد: «فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ» (نساء/۱۲۸) و نیز گفتهاند «شُحّ» افراط در منع خیررسانی به دیگران است، چنانکه به کسی که جلوی خانهاش چراغ روشن نمیکند «شحاح» گویند؛ گویی برای مانع خیر شدن حرص میزند؛ اما «بخل» منع حق است؛ از این رو، به کسی که حقوق خداوند متعال را ادا میکند بخیل نمیگویند (الفروق فى اللغة، ص۱۷۰[۲])
در هر صورت، به کسی که این خصلت را دارد «شحیح» گفته میشود که «اَشِحَّةً» جمع آن است (أَشِحَّةً عَلَيْكُم؛ احزاب/۱۹) و گویی در هر نفسی تا حدودی این خصلت حضور دارد: «وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ» (نساء/۱۲۸) و تاکید شده است که کسی که بتواند این خصلت را در نفس خویش مهار کند رستگار است (وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛ حشر/۹ و تغابن/۱۶)
این ماده تنها به صورت اسم (شُحّ و أشحّة) و جمعا ۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
عبارت «أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ» (و شبیه آن، عبارت أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ) را به لحاظ جایگاه نحوی، «حال» یا منصوب بر ذم (شبیه منصوب بر مدح، یا شبیه «ملعونین» در آیه ۶۱) دانستهاند[۳]؛ و در صورتی که آن را حال بدانیم، حال از چیست، سه احتمال مطرح کردهاند که این عبارت حال باشد برای:
- حال برای «یقول المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض» یعنی منافقان و بیماردلان چنان سخنانی میگویند در حالی که نسبت به شما بخل میورزند؛
- حال برای «الْقائِلينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا» یعنی آنها به برادرانشان میگویند نزد ما بیایید در حالی که نسبت به شما بخل میورزند.
- حال برای «لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا» یعنی آنها در سختیهای جنگ جز اندکی حاضر نمیشوند در حالی که نسبت به شما بخل میورزند. (معانى القرآن، ج۲، ص۳۳۸)[۴]
به همین ترتیب، میتوان در مورد «أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ» همین گزینههای فوق را مطرح کرد به اضافه اینکه آن را حال برای «سلقوکم» بدانیم، یعنی آنها به شما زخم زبان میزنند در حالی که نسبت به غنایم حرص میزنند.
«الْخَيْرِ»
قبلا بیان شد که اصل معنای «خیر» متمایل شدن است و بدین جهت به «خوبی»ها خیر میگویند که مورد رغبت انسان واقع میشود. http://yekaye.ir/ale-imran-003-104/ اکنون میافزاییم که به همین مناسبت گاه «خیر» در معنای «مال» و اموال به کار میرود، و گفته شده که غالبا در جایی است که مال کثیری در کار باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۰۱)
در قرآن کریم، اگرچه غالبا «خیر» در همان معنای «خوبی» و «بهتر» به کار رفته (مثلا وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْر؛ آلعمران/۱۰۴)؛ اما در برخی از آیات، بوضوح، کلمه «خیر» در معنای مال و ثروت به کار رفته است (مثلا: وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَديد، عادیات/۸ ؛ : إِنْ تَرَكَ خَيْراً بقرة/۱۸۰) و به نظر میرسد در آیه کنونی نیز همین معنا مد نظر باشد که با توجه به قرینه مقام، احتمالا مقصود از این مال، مال حاصل از غنایم است.
«سَلَقُوكُمْ» = سلقوا + کم
با اینکه برخی بر این باورند که ماده «سلق» بقدری در معانی متعدد به کار رفته که هیچ جامعی برای آنها نمیتوان یافت (معجم مقاييس اللغة، ج۳، ص۹۶) اما مرحوم مصطفوی معتقد است که در تمامی این موارد، معنای «خاضع کردن با قهر و شدت» نهفته است (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۲۲۱) و مرحوم طبرسی اصل این ماده را به معنای «زدن» میداند. (مجمع البيان، ج۸، ص۵۴۴)
در هر صورت، اتفاق نظر است که وقتی این تعبیر با واژههای «زبان» (لسان) و «کلام» همراه میشود (سلقتُهُ باللسان) به معنای آن است که با سخن گفتن رنجشی در مخاطب پدید آوریم (كتاب العين، ج۵، ص۷۶) که به نظر میرسد تعبیر «زخم زبان زدن» در فارسی دقیقا معادل آن باشد.
از این ماده تنها همین واژه و همین یک بار در قرآن کریم به کار رفته است.
«حِداد»
ماده «حدد» را برخی در اصل ناظر به حدّت و شدت دانستهاند (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۲، ص۲۰۹) و برخی معنای اصلی این ماده را «مرز شیء (حد و مرز) که دو چیز را از همدیگر جدا میکند» معرفی کردهاند (مجمع البيان، ج۳، ص۳۱؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۲۱) و برخی هم مدعیاند که اساسا این ماده در دو معنای مختلف «منع کردن» [شبیه شدت و حدت] و «طرف و انتهای شیء» [شبیه مرز] به کار رفته است (معجم مقاييس اللغة، ج۲، ص۴) اما به نظر میرسد که در اغلب مشتقات این ماده هردو معنا اشراب شده باشد:
«حدّ» شرعی (مجازاتهای شرعی) را از این جهت «حدّ» (جمع آن: حدود) گفتهاند که مرز دینداری و بیدینی را معلوم ساخته ویا اینکه اجرای آن، مانع ارتکاب مجدد گناه و تخطی از دین میشود (مثلا ْ: يُقيما حُدُودَ اللَّه، بقره/۲۳۰)؛
«حدید» را از این جهت درباره آهن به کار میبرند که سخت و مقاوم است و مانع از آن میشود که براحتی بتوان تغییری در آن داد. همچنین از آنجا که حد به معنای مرز هر چیز است، به لبه تیز اشیاء و به تبع آن، به شیء تیز و برنده، و بلکه به هر چیز دقیق و ظریفی هم «حدید» (جمع آن: «حداد») گفتهاند (مثلا «بَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديد» ق/۲۲) (شبیه تیزبین در فارسی) و تعبیر «لسان حدید» (أَلْسِنَةٍ حِدادٍ) یا از این جهت تشبیه آن به تیزی و آزاری است که ایجاد میکند؛ یا از جهت تشبیه آن به آهن که همچون ضربه آهن (گرز آهنین) بر سر مخاطب خود فرود میآید و او را آزار میدهد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۲۱-۲۲۲)
«محادّه» (الَّذينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَه؛ مجادله/۵ و ۲۰) نیز به معنای ممانعت و مخالفت کردن است، که میتواند ناظر به این نکته هم باشد که با مخالفت و ممانعت خویش، بین خود با طرف مقابل حدی و مرزی قرار داده است.
این ماده جمعاً ۲۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
۱) امیرالمومنین ع بعد از جنگ نهروان در خطبهای مردم را برای جهاد با معاویه دعوت کردند. مدتی گذشت و کسی نیامد. دوباره بر منبر رفتند و چنین خطبه خواندند:
نفرين بر شما! كه از سرزنشتان به ستوه آمدم. آيا به زندگانى اين جهان، به جاى زندگانى جاودان خرسنديد، و به جاى عزت به ذلّت دل خوش كردهايد؟ هرگاه شما را به جهاد با دشمنان مىخوانم، چشمانتان به دَوَران افتاده، همانند کسی که مرگ او را فراگرفته یا در مستی فرو رفته!
در پاسخ سخنانم درمىمانيد، حيران و سرگردانيد، گويى ديوانهايد و از خرد بيگانهايد.
من ديگر به شما اطمينان ندارم، و شما را پشتوانه خود نينگارم و در در هنگام نیاز، شما را يار و مددكار نپندارم.
همچون شترانى بىسارباناید كه چون از سویی جمعشان كنند، از ديگر سو بپراكنند.
به جانم سوگند که بد شعلههایی هستید برای آتش جنگ. فريب مىخوريد و چاره کردن نمىدانيد. پياپى سرزمينهايتان را مىگيرند و پروا نداريد. ديدهها بر شما دوختهاند و از خواب غفلت سر برنمىداريد.
به خدا، مغلوب و خوارند، آنان كه يكديگر را فرو گذارند.
چنانتان مىبينم که اگر آسياى رزم به گردش در آيد، و اژدهاى مرگ دهان گشايد، پسر ابو طالب را بگذاريد و هر يك به سويى رو آريد
به خدا آن كه دشمن را فرصت دهد تا گوشت وى را بدرد و استخوانش را بشکند، و پوستش را بكَنَد، شخصی است بس ناتوان و زبون، با دلى ضعيف در سينه درون.
تو اگر خواهى چنين باش، كه من نيستم. به خدا، پاى پس نگذارم و بايستم تا شمشير مَشرفى از نيام برآرم، چنان که سر از تن بپرد و دست و پاها اين سو و آن سو افتد، و از آن پس خدا هر چه خواهد كند.
مردم! مرا بر شما حقّى است، و شما را بر من حقّى. بر من است كه خيرخواهى از شما دريغ ندارم، و حقّى را كه از بيتالمال داريد بگزارم، شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد، و آداب آموزم تا بدانيد.
امّا حقّ من بر شما اين است كه به بيعت وفا كنيد و در نهان و آشكارا حقّ خيرخواهى ادا كنيد. چون شما را بخوانم بياييد، و چون فرمان دهم بپذيريد.
نهجالبلاغه، خطبه۳۴ (اقتباس از ترجمه شهیدی، ص۳۵-۳۶)؛ الغارات، ج۱، ص۳۶[۵]
و من خطبة له ع في استنفار الناس إلى أهل الشام
أُفٍّ لَكُمْ لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَكُمْ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ عِوَضاً وَ بِالذُّلِّ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً إِذَا دَعَوْتُكُمْ إِلَى جِهَادِ عَدُوِّكُمْ دَارَتْ أَعْيُنُكُمْ كَأَنَّكُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِي غَمْرَةٍ وَ مِنَ الذُّهُولِ فِي سَكْرَةٍ يُرْتَجُ عَلَيْكُمْ حِوَارِي فَتَعْمَهُونَ فَكَأَنَ قُلُوبَكُمْ مَأْلُوسَةٌ فَأَنْتُمْ لَا تَعْقِلُونَ مَا أَنْتُمْ لِي بِثِقَةٍ سَجِيسَ اللَّيَالِي وَ مَا أَنْتُمْ بِرُكْنٍ يُمَالُ بِكُمْ وَ لَا زَوَافِرَ عِزٍّ يُفْتَقَرُ إِلَيْكُمْ مَا أَنْتُمْ إِلَّا كَإِبِلٍ ضَلَّ رُعَاتُهَا فَكُلَّمَا جُمِعَتْ [اجْتَمَعَتْ] مِنْ جَانِبٍ انْتَشَرَتْ مِنْ آخَرَ لَبِئْسَ لَعَمْرُ اللَّهِ سُعْرُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ تُكَادُونَ وَ لَا تَكِيدُونَ وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُكُمْ فَلَا تَمْتَعِضُونَ لَا يُنَامُ عَنْكُمْ وَ أَنْتُمْ فِي غَفْلَةٍ سَاهُونَ غُلِبَ وَ اللَّهِ الْمُتَخَاذِلُونَ وَ ايْمُ اللَّهِ إِنِّي لَأَظُنُّ بِكُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ [حَمَشَ] الْوَغَى وَ اسْتَحَرَّ الْمَوْتُ قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ انْفِرَاجَ الرَّأْسِ وَ اللَّهِ إِنَّ امْرَأً يُمَكِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ يَعْرُقُ لَحْمَهُ وَ يَهْشِمُ عَظْمَهُ وَ يَفْرِي جِلْدَهُ لَعَظِيمٌ عَجْزُهُ ضَعِيفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوَانِحُ صَدْرِهِ أَنْتَ فَكُنْ ذَاكَ إِنْ شِئْتَ فَأَمَّا أَنَا فَوَاللَّهِ دُونَ أَنْ أُعْطِيَ ذَلِكَ ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِيَّةِ تَطِيرُ مِنْهُ فَرَاشُ الْهَامِ وَ تَطِيحُ السَّوَاعِدُ وَ الْأَقْدَامُ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ ذَلِكَ ما يَشاءُ.
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً وَ لَكُمْ عَلَيَّ حَقٌّ فَأَمَّا حَقُّكُمْ عَلَيَّ فَالنَّصِيحَةُ لَكُمْ وَ تَوْفِيرُ فَيْئِكُمْ عَلَيْكُمْ وَ تَعْلِيمُكُمْ كَيْلَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِيبُكُمْ كَيْمَا تَعْلَمُوا وَ أَمَّا حَقِّي عَلَيْكُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَيْعَةِ وَ النَّصِيحَةُ فِي الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِيبِ وَ الْإِجَابَةُ حِينَ أَدْعُوكُمْ وَ الطَّاعَةُ حِينَ آمُرُكُمْ.[۶]
تدبر
۱) «أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذي يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيراً»
در آیه قبل به سه ویژگی منافقان اشاره شد: اهل مانعتراشی در کارها؛ مدعی و دارای نفوذ اجتماعی؛ و عافیتطلب.
در این آیه، این روحیه عافیتطلبی و منفعتطلبی آنان را تفصیل میدهد، که حاکی از آن است که هیچگاه از صمیم دل با آرمانهای دینی مردم پیوند برقرار نکردهاند:
اولا در مواجهه با شما زیادهخواه و خودخواهاند؛
ثانیا در مواجهه با معرکههای سخت، هنگامی که ترس و خطر جدی است، از ترس نزدیک است قالب تهی کنند؛ اما همین که خطر دور و اوضاع تثبیت شد، طلبکار میشوند و با زخم زبان به آنان که در متن معرکه و خطر را دفع بودهاند حمله میکنند، که این هم ناشی از همان زیادهخواهی و خودخواهی آنان است که مبادا از غنایم به آنها کمتر برسد.
سپس به ریشه این روحیه اشاره میکند که:
«چنین نگاهی به زندگی و چنین برخوردی با دین و جامعه دینی، در حقیقت به معنای این است که این افراد واقعا ایمان نیاوردهاند.» (ایستاده در باد، ص۲۱۱)
سپس نتیجه و عاقبت آنها را بیان میکند:
پس همان اندک اعمالی هم که دارند پوچ و بیارزش است و خداوند این پوچی را زمانی بر همگان آشکار خواهد کرد.
۲) «أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ»
مقصود از «نسبت به شما «شحیح»اند» چیست؟ (شُحّ = منع و بخلورزی توام با حرص)
الف. از اینکه در جنگ جانشان را برای دفاع از شما و همراه با شما به خطر اندازند، بخل میورزند. (مجمع البيان، ج۸، ص۵۴۷)
ب. از اینکه اموالشان را در راه خدا برای جهاد فی سبیل الله خرج کنند، بخل میورزند (قتاده و مجاهد، به نقل مجمع البيان، ج۸، ص۵۴۷)
ج. نهتنها خود را به کنار میکشند، بلکه با حرص جلوی شما را از اینکه در جهاد و یاری پیامبر ص حاضر شوید، میگیرند.
د. در مواجهه با شما، دو صفت زیادهخواهی و خودخواهی را یکجا از خود بروز میدهند. (توضیح در تدبر۳).
ه. …
۳) «وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَليلاً أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ»
این عبارت تصویری از عمق منفعتطلبی منافقان و بیماردلان را نشان میدهد:
منافقان که تا بتوانند از معرکههای سخت و جهاد فرار میکنند. همان اندکی هم که برای ریا و فریب دیگران حضور پیدا میکنند، بشدت به جان و مال خود بخل میورزند و مواظبند که مبادا کمترین ضرری متوجه آنها شود یا از جانب آنها خیری به دیگران رسد.
تاملی جامعهشناختی درباره منافق (ارائه شاخص)
در نکات ترجمه بیان شد که در کلمه «شُحّ» دو معنای «منع کردن» (بخل ورزیدن و همه چیز را صرفاً برای خود خواستن) و «حرصورزیدن» (به حد خود قانع نبودن و زیادهخواهی) لحاظ شده است.
مواجهه منافقان با مومنان بر اساس این ضابطه است؛ و این حکایت از عمق فاصله آنها از آموزههای دینی و اخلاقی دارد. یکی از آموزههای مهم دین و اخلاق، این است که انسان از طرفی قناعت داشته باشد (به حق خود راضی باشد) و از طرف دیگر اهل ایثار و انفاق باشد و «آنچه برای خودش میپسندد، برای دیگران هم بپسندد» و بلکه از حق خود به نفع دیگران صرفنظر کند.
این تعبیر شاخصی برای شناسایی منافق در اختیار ما قرار میدهد که:
- منافقان، از طرفی برای وادار کردن جامعه به تسلیم شدن در برابر دشمن، خود را طرفدار و دلسوز مردم معرفی کنند (آیه قبل)؛
- و از طرف دیگر، در مقام عمل تنها به فکر منافع خویشاند و حاضر نیستند ذرهای از منافع خود به نفع مردم کوتاه بیایند.
۴) «فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذي يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ»
منافق انسان دورو است؛ اما دورویی را نباید در حد یک ظاهرسازی ساده فروکاست.
یکی از عرصههایی که عمق این دورویی را بخوبی نشان میدهد، تفاوت موضعگیری آنها در دو موقعیت خطر و امنیت است:
در موقعیت ترس، چنان ترسو و بزدلاند که «میبینیشان که به تو مینگرند، در حالی که چشمانشان به دَوَران افتاده، همانند کسی که مرگ او را فراگرفته باشد»
و وقتی خطر برطرف شود، چنان پرادعایند «که شما را به تعابیری تیز زخم زبان زنند، از سر حرص به مال [و غنیمت]».
تاملی جامعهشناختی درباره منافق (ارائه شاخص)
این آیه یک شاخص کاربردی برای شناسایی منافقان میدهد.
کسی که در میدان جنگ و سختیها خود را کنار میکشد اما در زمان عافیت، بیش از همه شعار میدهد و میکوشد مجاهدان واقعی را با انواع طعنهها و تهمتها کنار بزند!
پس،
بیش از آنکه سخنان افراد را معیار قضاوت درباره آنان قرار دهیم، به عمل ایشان بنگریم؛ چرا که به تعبیر امیرمومنان ع «حق دارای گستردهترین مجال است در مقام توصیف و سخنپراکنی؛ و تنگترین امور است در مقام اتصاف و عمل: الْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ وَ أَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُف» (نهج البلاغه، خطبه۲۱۶)
۵) «فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ»
منظور از این تعبیر که «آنها را میدیدی در حالی که تو را مینگرند» چیست؟
الف. منافقان، تلخىها را از جانب پيامبر مىبينند. (تفسير نور، ج۹، ص۳۴۳)
ب. منافقان دائما چشم انتظار تو بودند تا بلکه تسلیم شوی و آنها به خیال خود از این دلهره بیرون آیند.
ج. اینکه در صحنههای جدی همه همدیگر را زیر نظر دارند و به قول جامعهشناسان، اینکه کنش آنها «کنش متقابل» است، بخوبی آشکار میشود. توی پیامبر رفتارها و حرکات آنها را زیر نظر داشتی، و آنها هم دائما چشمشان به تو بود که چکار میکنی.
د. …
۶) «فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ … تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ»
انسانهای منافق و بیماردل، در شرايط بحرانى تعادل خود را از دست مىدهند. (تفسير نور، ج۹، ص۳۴۳)
۷) «سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ»
منظور از تعبیر «با زبانهایی تیز به شما زخم ربان میزنند» چیست؟
الف. با سخنانشان و زبانهای پر از طعنه و کنایه، شما را بشدت آزار میدهند. (فراء، به نقل مجمع البيان، ج۸، ص۵۴۷)
ب. هنگام قسمت غنایم جنگی، با اینکه در معرکه حضور جدی نداشتهاند دائما زخم زبان میزنند که از این غنایم به ما هم بدهید که شما در این غنایم سزاوارتر از ما نیستید. (قتاده، به نقل مجمع البيان، ج۸، ص۵۴۷)
تاملی جامعهشناختی درباره منافق (ارائه شاخص)
منافقان کسانیاند که در معرکه حضور جدی ندارند؛ اما وقت تقسیم غنایم که شد، بشدت دنبال غنایماند.
قرآن کریم تاکید میکند که این حرص زدن آنها برای رسیدن به ثمرات و منافع حاصل از پیروزی، ریشه زخمزبان زدنهای آنهاست.
با نگاهی به تاریخ انقلاب اسلامی خودمان و آنچه از زمان شهید بهشتی تا امروز بر سر مجاهدان واقعی آمده، بخوبی میتوان حدس زد که آن طعنههای منافقان بر مجاهدان واقعی از چه سنخ است:
علیالقاعده، محور طعنههایشان این است که آن مجاهدان، واقعا برای رضای خدا نجنگیدهاند، بلکه برای رسیدن به این منافع به جنگ رفتهاند؛ در واقع، مومنان را متهم به منفعتطلبی میکنند تا آنها را به موضع انفعال بکشانند و آنگاه خودشان حداکثر بهرهبرداری از منافع به دست آمده را داشته باشند.
ج. …
۸) «سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ»
مقصود از این تعبیر چیست؟
الف. «خیر» میتواند به معنای «مال و ثروت» باشد، آنگاه یعنی نسبت به مال و ثروتی که بعد از جنگ در اختیار قرار گرفته (غنایم جنگی) حرص میزنند و با مومنان بر سر تقسیم غنایم دائما مشاجره میکنند. (مجمع البيان، ج۸، ص۵۴۷؛ المیزان، ج۱۶، ص۲۸۸)
ب. «خیر» به همان معنای «خوبی» باشد؛ یعنی بخیلاند از اینکه حتی سخنی بگویند که در آن خیری نهفته باشد. (جبائی، به نقل مجمع البيان، ج۸، ص۵۴۷)
ج. …
۹) «أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ … فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ … أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيراً»
قرآن حال و روز این منافقان را این گونه توصیف کرد:
- نسبت به شما زیادهخواه و خودخواهاند
- در هنگام خطر بزدل، و در هنگام آرامش پرادعایند
- نسبت به مال و اموالی که در زمان پیروزی به دست میآید نیز زیادهخواه و خودخواهاند
سپس ریشه همه اینها را این معرفی کرد که ایمان واقعی در دل آنها وارد نشده است.
در واقع میخواهد بفرماید:
«چنین نگاهی به زندگی و چنین برخوردی با دین و جامعه دینی، در حقیقت به معنای این است که این افراد واقعا ایمان نیاوردهاند.» (ایستاده در باد، ص۲۱۱)
۱۰) «أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ»
خداوند در مورد کافران تعبیر «الذین کفروا: آنان که کفر ورزیدند» را به کار میبرد و با اینکه در مورد منافقان در جای دیگری تعبیر «آمنوا ثم کفروا» را به کار برده (نساء/۱۳۷؛ منافقون/۳) که نشان میدهد که آنها در باطن کافر شدهاند، اما اینجا به جای تعبیر «کفروا» تعبیر «لم یومنوا» را آورد. چرا؟
الف. شاید بدین جهت که میخواهد نشان دهد که اگرچه نهایتا منافق با کافر یکی است، اما یک تفاوت ظریفی دارند؛ و آن اینکه اولا کافر کسی است که دعوت دینی را صریحا انکار میکند، اما منافق کسی است که دعوت دینی را جدی نمیگیرد؛ کافر دین را قبول ندارد، اما منافق کسی است که دین جایگاه واقعی را نزد او ندارد؛ در واقع، هر دو ایمان ندارند، اما ماهیت و ریشه ایمان نیاوردن آنها متفاوت و در نتیجه عملکرد اجتماعیشان هم متفاوت است. (ایستاده در باد، ص۲۱۱)
ب. …
۱۱) «أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ»
خداوند در مورد کافران تعبیر «الذین کفروا: آنان که کفر ورزیدند» را به کار میبرد و تذکر میدهد که اعمال آنها اساساً یا از جنس ظلمات است یا از جنس سراب (نور/۳۹-۴۰)
با اینکه در مورد منافقان در جای دیگری تعبیر «آمنوا ثم کفروا» را به کار برده (نساء/۱۳۷؛ منافقون/۳) که نشان میدهد که آنها در باطن کافر شدهاند، اما اینجا به جای ظلمت و سراب دانستن عمل آنها، از حبط عمل آنها سخن گفت. چرا؟
الف. حبط به معنای باطل و پوچ کردن عمل است؛ یعنی عملی انجام شده، اما باطن مناسبی ندارد و خداوند پوچ و باطل بودن آن را نمایان میسازد. علت این تفاوت شاید بدین جهت است که کافر، چون اساساً منکر خداست، اصلا عمل دینی و قابل اعتنایی ندارد (کار بدش ظلمات است، و کار خوبش سراب)؛ اما منافق، چون در ظاهر اسلام آورده، چهبسا ظاهراً اعمال دینی و قابل اعتنایی دارد، اما چون حقیقتا ایمان در دلش وارد نشده و خدا و دین را در زندگی خود جدی نگرفته، این اعمالش پشتوانه واقعی ندارد و از باطنی پوچ برخوردار است؛ چنانکه در وصف قیامت داریم که برخی با لباسی نورانی وارد محشر میشوند، اما در آنجا خطاب میآید که «كُنْ هَبَاءً مَنْثُوراً: غباری پراکنده شو» ( تفسير القمي، ج۲، ص۱۱۳)[۷]
در واقع، تفاوتش در این است کافر عملی ندارد که مومنان فریب آن را بخورند، این منافق اعمالی دارد که ممکن است مومنان آن را جدی بگیرند؛ همان چیزی که پیامبر ص فرمود که «من بر این امت از کافر نمیترسم اما از منافق میترسم» (جلسه۴۲۰ حدیث۴)
ب. …
۱۲) «فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيراً»
مقصود از تعبیر « این بر خداوند آسان بوده است» چیست؟
الف. اشاره به حبط عمل آنهاست. (مجمعالبیان، ج۸، ص۵۴۷) یعنی اینکه خداوند همه کارهای آنها را پوچ و باطل سازد و در واقع نشان دهد که هیچ باطن معتبری ندارد، برای خدا سهل و آسان است.
نکته تخصصی انسانشناسی
ما غالبا درباره خوبی و بدی انسانها بر اساس ظاهر اعمال و رفتارشان قضاوت میکنیم؛ و اگرچه به لحاظ تئوری قبول داریم، اما در عمق جان به این سادگی باورمان نمیشود که ممکن است کسی اعمال خوب فراوانی انجام داده باشد، اما همه آنها هیچ و پوچ باشد. اما قرآن کریم هشدار میدهد که این برای شما سخت است؛ اما نشان دادن این حقیقت برای خداوند کاری ندارد؛ و اگر شما هم خداشناسیتان را اصلاح کنید، دیگر این چشم ظاهربین را معیار قضاوت درباره انسانها قرار نمیدهید..
ب. اشاره به نفاق منافقان است. (مجمعالبیان، ج۸، ص۵۴۷) یعنی این گونه نیست که نفاق منافقان امری باشد که نظام عالم را از دست خدا بیرون کرده باشد و خداوند نعوذ بالله غافلگیر شده باشد. خیر؛ این گونه امور بر خداوند سهل و آسان است. (شاید چیزی که موید این معنا باشد آن است که از ضمیر اشاره به دور «ذلک: آن» استفاده کرد، نه از «هذا: این»)
ج. اشاره به این است که رفتار منافقان، (بخل، زخم زبان و دلسرد كردن مردم از حضور در جبهه و …) نمىتواند مشكلى براى اراده خداوند به وجود آورد. . (تفسير نور، ج۹، ص۳۴۳)
د. …
[۱] . الشح إفراط في الحرص على الشيء و يكون بالمال و بغيره من الأعراض يقال هو شحيح بمودتك أي حريص على دوامها و لا يقال في ذلك بخيل و البخل يكون بالمال خاصة قال الشاعر: «لقد كنت في قوم عليك أشحة / بفقدك إلا أن من طاح طائح / يودون لو خاطوا عليك جلودهم / و هل يدفع الموت النفوس الشحائح»
[۲] . (الفرق) بين الشح و البخل: أن الشح الحرص على منع الخير و يقال زید شحاح اذا لم يور نارا، و ان أشح عليه بالقدح كأنه حريص على منع ذلك، و البخل منع الحق فلا يقال لمن يؤدي حقوق الله تعالى بخيل.
[۳] . البته در یکی از قرائات کمتر شناخته شده، به صورت رفع قرائت شده که در آن صورت به عنوان خبر برای مبتدای محذوف خواهد بود. طبری به چنین قرائتی اشاره کرده اما از قاری آن نامی نبرده است:
أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ نصب على الحال أو الذم، و يؤيده قراءة الرفع و ليس بتكرير لأن كلّا منهما مقيد من وجه. (أنوار التنزيل، ج۴، ص۲۲۹)
ولی ابوحیان گفته است:
و قرأ ابن أبي عبلة: أشحةٌ، بالرفع على إضمار مبتدأ، أي هم أشحة. (البحر المحيط فى التفسير، ج۸، ص۴۶۴)
[۴] . البته از زجاج نقل شده است که دو احتمال اول را چون مستلزم فاصله افتادن بین صله و موصول است، ناروا دانسته است. «قال أبو جعفر: لا يجوز أن يكون العامل فيه المعوّقين و لا القائلين لئلّا يفرّق بين الصلة و الموصول» (اعراب القرآن (نحاس)، ج۳، ص۲۱۱)
[۵] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ قَالَ: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ عَمْرِو بْنِ الْمُبَارَكِ الْبَجَلِيُّ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ بَكْرِ بْنِ عِيسَى قَالَ: حَدَّثَنِي مَالِكُ بْنُ أَعْيَنَ عَنْ زَيْدِ بْنِ وَهْبٍ : أَنَّ عَلِيّاً ع قَالَ لِلنَّاسِ وَ هُوَ أَوَّلُ كَلَامٍ لَهُ بَعْدَ النَّهْرَوَانِ وَ أُمُورِ الْخَوَارِجِ الَّتِي كَانَتْ فَقَالَ: … فَلَمْ يَنْفِرُوا وَ لَمْ يَنْتَشِرُوا فَتَرَكَهُمْ أَيَّاماً حَتَّى أَيِسَ مِنْ أَنْ يَفْعَلُوا فَدَعَا رُءُوسَهُمْ وَ وُجُوهَهُمْ فَسَأَلَهُمْ عَنْ رَأْيِهِمْ وَ مَا الَّذِي يُثَبِّطُهُمْ فَمِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ وَ أَقَلُّهُمُ النَّشِيطُ فَقَامَ فِيهِمْ ثَانِيَةً فَقَالَ:
«عِبَادَ اللَّهِ مَا لَكُمْ إِذَا أَمَرْتُكُمْ أَنْ تَنْفِرُوا اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ ثَوَاباً وَ بِالذُّلِّ وَ الْهَوَانِ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً أَ وَ كُلَّمَا نَادَيْتُكُمْ إِلَى الْجِهَادِ دَارَتْ أَعْيُنُكُمْ كَأَنَّكُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِي سَكْرَةٍ يُرْتَجُ عَلَيْكُمْ فَتَبْكُمُونَ فَكَأَنَّ قُلُوبَكُمْ مَأْلُوسَةٌ فَأَنْتُمْ لَا تَعْقِلُونَ وَ كَأَنَّ أَبْصَارَكُمْ كُمْهٌ فَأَنْتُمْ لَا تُبْصِرُونَ لِلَّهِ أَنْتُمْ مَا أَنْتُمْ إِلَّا أُسُودُ الشَّرَى فِي الدَّعَةِ وَ ثَعَالِبُ رَوَّاغَةٌ حِينَ تُدْعَوْنَ إِلَى الْبَأْسِ مَا أَنْتُمْ بِرُكْنٍ يُصَالُ بِهِ وَ لَا زَوَافِرُ عِزٍّ يُعْتَصَمُ إِلَيْهَا»
[۶] . این سخنرانی امیرالمومنین ع هم که در آن اشاره میکند به کسانی که مصداق این آیه بودند، قابل توجه است:
أَبَانٌ عَنْ سُلَيْمٍ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع يَقُولُ قَبْلَ وَقْعَةِ صِفِّينَ …
وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ أَخْوَالَنَا وَ أَعْمَامَنَا وَ أَهْلَ بُيُوتَاتِنَا ثُمَّ لَا يَزِيدُنَا ذَلِكَ إِلَّا إِيماناً وَ تَسْلِيماً وَ جِدّاً فِي طَاعَةِ اللَّهِ وَ اسْتِقْلَالًا بِمُبَارَزَةِ الْأَقْرَانِ وَ إِنْ كَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَ الرَّجُلُ مِنْ عَدُوِّنَا لَيَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَيْنِ يَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَيُّهُمَا يَسْقِي صَاحِبَهُ كَأْسَ الْمَوْتِ فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا فَلَمَّا رَآنَا اللَّهُ صُدُقاً وَ صُبُراً أَنْزَلَ الْكِتَابَ بِحُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَيْنَا وَ الرِّضَا عَنَّا وَ أَنْزَلَ عَلَيْنَا النَّصْرَ وَ لَسْتُ أَقُولُ إِنَّ كُلَّ مَنْ كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص كَذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعْظَمُهُمْ وَ جُلُّهُمْ وَ عَامَّتُهُمْ كَانُوا كَذَلِكَ وَ لَقَدْ كَانَتْ مَعَنَا بِطَانَةٌ لَا تَأْلُونَا خَبَالًا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ وَ لَقَدْ كَانَ مِنْهُمْ [بَعْضُ] مَنْ تُفَضِّلُهُ أَنْتَ وَ أَصْحَابُكَ يَا ابْنَ قَيْسٍ فَارِّينَ فَلَا رَمَى بِسَهْمٍ وَ لَا ضَرَبَ بِسَيْفٍ وَ لَا طَعَنَ بِرُمْحٍ إِذَا كَانَ الْمَوْتُ وَ النِّزَالُ [لَاذَ وَ تَوَارَى وَ اعْتَلَّ وَ] لَاذَ كَمَا تَلُوذُ النَّعْجَةُ الْعَوْرَاءُ لَا تَدْفَعُ يَدَ لَامِسٍ وَ إِذَا لَقِيَ الْعَدُوَّ فَرَّ وَ مَنَحَ الْعَدُوَّ دُبُرَهُ جُبْناً وَ لُؤْماً وَ إِذَا كَانَ عِنْدَ الرَّخَاءِ وَ الْغَنِيمَةِ تَكَلَّمَ كَمَا قَالَ اللَّهُ- سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ فَلَا يَزَالُ قَدِ اسْتَأْذَنَ رَسُولَ اللَّهِ ص فِي ضَرْبِ عُنُقِ الرَّجُلِ الَّذِي لَيْسَ يُرِيدُ رَسُولُ اللَّهِ ص قَتْلَهُ فَأَبَى عَلَيْهِ وَ لَقَدْ نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَوْماً وَ عَلَيْهِ السِّلَاحُ تَامٌّ فَضَحِكَ [رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله] ثُمَّ قَالَ يُكَنِّيهِ أَبَا فُلَانٍ الْيَوْمُ يَوْمُك… (كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج۲، ص۶۹۷، ح۱۵)
[۷] . حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ يَبْعَثُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ قَوْماً بَيْنَ أَيْدِيهِمْ نُورٌ كَالْقَبَاطِيِّ ثُمَّ يُقَالُ لَهُ كُنْ هَبَاءً مَنْثُوراً ثُمَّ قَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ يَا أَبَا حَمْزَةَ إِنَّهُمْ كَانُوا لَيَصُومُونَ وَ يُصَلُّونَ- وَ لَكِنْ كَانُوا إِذَا عَرَضَ لَهُمْ شَيْءٌ مِنَ الْحَرَامِ أَخَذُوهُ- وَ إِذَا عَرَضَ لَهُمْ شَيْءٌ مِنْ فَضْلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنْكَرُوهُ- قَالَ وَ الْهَبَاءُ الْمَنْثُورُ- هُوَ الَّذِي تَرَاهُ يَدْخُلُ الْبَيْتَ- فِي الْكُوَّةِ مِنْ شُعَاعِ الشَّمْس
بازدیدها: ۵۹