ترجمه
و زندگان و مردگان برابر نیستند؛ البته خداوند کسی را که بخواهد میشنواند، و[لی] تو شنواننده کسانی که در قبرهایند، نیستی [= نمیتوانی سخنت را به گوشِ دلِ آنان برسانی][۱]
نکات ادبی
الْأَحْياءُ
ماده «حیی» (و چهبسا «حیو»، كتاب العين، ج۳، ص۳۱۷) در اصل، دست کم بر دو معنا دلالت دارد: یکی حیات و زندگانی، و نقطه مقابل مرگ؛ و دیگری حیا و شرم، و نقطه مقابل وقاحت و بیشرمی (معجم مقاييس اللغة، ج۲، ص۱۲۲) البته برخی معنای اصلی را همان معنای اول دانسته و مدعیاند که چون بازگشت حیا و شرم به حفظ خویشتن است از ضعف و نقص و دوری از عیب و زشتی، در واقع مشتمل است بر طلب سلامت و حیات و از این جهت حیا هم به همان معنای حیات برمیگردد. (التحقيق فی كلمات القرآن الكريم، ج۲، ص۳۹۵) و معنای جامع مفهوم «حیات» را هم تحقق هر چیزی که قوام و بقای شیء در گروی آن است (اعم از اجزای ظاهری و باطنی و نظم آنها و شرایط لازمه) دانستهاند (همان، ج۱۱، ص۱۹۶)[۲]
این ماده برای دلالت بر معنای «حیا» در زبان عرب غالبا در باب استفعال (استحیاء) به کار میرود (كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيي مِنْكُم وَ اللَّهُ لا يَسْتَحْيي مِنَ الْحَق؛ احزاب/۵۳) و در قرآن کریم ظاهرا در این معنا تنها در همین آیه و آیه (إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً …، بقره/۲۶) و آیه (فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشي عَلَی اسْتِحْياء؛ قصص/۲۵) به کار رفته است؛ هرچند در قرآن کریم این ماده در باب استفعال به معنای «طلب زنده ماندن» هم به کار رفته است (يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ؛ بقره/۴۹ و ابراهیم/۶) که توضیح دادهاند که معنای «طلب» در این آیه ظاهرا بدین جهت است که گویی زندگیشان درست دیگران بود و آنها که پسران را میکشتند میخواستند که این زنان زنده بمانند. (التحقيق فی كلمات القرآن الكريم، ج۲، ص۳۹۵)[۳]
«حیاة» و «حَيَوان» هر دو مصدر (= زندگی) برای ماده «حیی» میباشند؛ (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۱۲۲) و البته «حیوان» را در مورد «چیزی که از حیات برخوردار است» نیز به کار میبرند. (المحیط فی اللغه، ج۳، ص۲۳۸) برخی «حیوان» را «مقر حیات» دانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۶۹) و برخی معنای آن در آیه «إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ» را از باب اینکه حیاتی است که بعدش مرگی نیست، ویا از باب مبالغه (که دلالت بر حیات کثیر میکند) معرفی کردهاند (المصباح المنير، ج۲، ص۱۶۱)[۴]
مصدر میمی آن به صورت «محیا» هم در قرآن کریم به کار رفته است (سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ؛ جاثیه/۲۱)
«حیّ» (= زنده) صفت مشبهه بر وزن «فَعل» است (الجدول في إعراب القرآن، ج،۳، ص۲۴؛ المیزان، ج۲، ص۳۲۸)که جمع آن «أحیاء» است (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ؛ بقره/۱۵۴)
استعمال این ماده در باب إفعال (إحیاء) در قرآن بسیار زیاد است (مثلا: الَّذي يُحْيي وَ يُميت؛ بقره/۲۵۶)، و از آن اسم فاعل هم ساخته شده (لَمُحْيِ الْمَوْتی؛روم/۵۰ و فصلت/۳۹) اما مواردی که این کلمه به صورت فعل ثلاثی مجرد در قرآن کریم به کار رفته است عبارت است از: « قالَ فيها تَحْيَوْنَ وَ فيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ» (اعراف/۲۵) «يَحْيی مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَة» (انفال/۴۲) «إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيی» (مومنون/۳۷) «ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيی» (جاثیه/۲۴) «لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيی» (طه/۷۴؛ اعلی/۱۳) و در جلسه ۲۴۵ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-25/ اشاره شد که درباره کاربرد آن در وضعیت ثلاثی (مثلا «تَحْيَوْنَ») بین مترجمان اختلاف است که بهتر است آن را به «زنده میشوید» ترجمه کنیم یا «زندگی میکنید»، و این احتمال را تقویت شد که ترجمه آن به «زنده میشوید» مناسبتر باشد.
درباره کلمه «تحیة» هم در جلسه ۵۳۳ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-44/ بیان شد که عموما آن را از «حیات» دانسته و گفتهاند «تحیة» همان گفتن «حَيَّاكَ اللّه» (خدا برای تو زندگی قرار دهد) است [در فارسی میگوییم: انشاءالله زنده باشی؛ خدا عمرت را زیاد کند] و اصل این عبارت خبری بوده که به صورت دعا درآمده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۷۰) و آن یک نوع تهنیت گفتن است؛ تا حدی که برخی گفتهاند «حَيَّاكَ اللّه» به معنای «سلام علیک» هم به کار میرود. وقتی به مسلمانان گفته میشود که بگویید «التحیات لله» یعنی توجه کنید که سلام و بقا و مُلک [حکومت و سلطنت] از آنِ خداست. کلمه «تحیّة» بر وزن «تفعله» (تحیِیَة) بوده که دو حرف یآء در هم ادغام شده است. (النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج۱، ص۱۸۳) و در قرآن کریم، کلمه «تحیّة» ۶ بار و به صورت فعل ۴ بار (حَيَّوْکَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ، مجادله/۸؛ حُيِّيتُمْ … فَحَيُّوا، نساء/۸۶) آمده است.
درباره وجه تسمیه مار به «حیّة» (فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعی، طه/۲۰) گفتهاند به اعتبار آن است که گویی حیاتش بسیار کامل است از شدت تحرک و حواسی که دارد و تیز عمر طولانی و قدرت زیادش با اینکه به خاطر خزنده بودنش انتظار حیات چندانی از او نمیرود و در این استعمال قرآنی هم زمانی کلمه «حیة« را به کار برد که حضرت موسی ع انتظار حرکت و زندگانیای از آن نداشت. (التحقيق فی كلمات القرآن الكريم، ج۲، ص۳۹۵)[۵]
کلمه «يحيی» اسم یکی از پیامبران بنیاسرائیل و کلمهای عبری است که جزء مواردی است که در زبان عبری و عربی به لحلظ لفظ و معنا یکسان است. (التحقيق فی كلمات القرآن الكريم، ج۲، ص۳۹۵)
ماده «حیی» و مشتقاتش ظاهرا ۱۸۲ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
الْأَمْواتُ
ماده «موت» را در اصل به معنای از بین رفتن قوت و توانایی چیزی دانسته اند (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۲۸۳) و به لحاظ معنایی «مَوت» درست نقطه مقابل «حیات» است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۱۹۶) و «ممات» (إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ؛ اسراء/۷۵) هم مصدر دیگری برای این ماده است که به همین معنای «موت» می باشد. (همان، ج۱۲، ص۱۰۸)
به کسی که مرده باشد «مَیِّت» گویند (يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ؛ روم/۱۹) که جمع آن «أموات» (وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ؛ فاطر/۲۲) و «موتی» (كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتی؛ بقره/۷۳) است. اما کسی که در حال مرگ است را «مائت» گویند و در مورد آیه «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ» (زمر/۳۰) هم گفتهاند این به لحاظ آینده است. و کلمه «مَیِّت» گاه به صورت مخفف هم به صورت «مَيْت» بیان میشود (أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ، انعام/۱۲۲؛ بَلْدَةً مَيْتاً، زخرف/۱۱ و زخرف/۱۱) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۸۲)
و زمینی را که لمیزرع باشد و حیات در آن جریان نداشته باشد «موات» یا «مَوَتان» (در مقابل «حَیَوان») گویند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۸۲)؛ و البته قرآن کریم تعبیر «مَیِّت» را برای سرزمین نیز به کار برده است: «فَسُقْناهُ إِلی بَلَدٍ مَيِّتٍ»(فاطر/۹).
«مَيْتَة» (مردار) (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ، مائدة/۳؛ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً، أنعام/۱۴۵) به جانداری گویند که روحش بدون ذبح از بدنش جدا شده باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۸۲) یعنی به مردارِ حیوانات حلال گوشتی که اگر ذبح میشد گوشتش قابل خوردن میبود (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۲۸۳) و البته در قرآن کریم برای زمین هم به کار رفته است (وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها؛ یس/۳۳)
«مِيتة» دلالت بر حالت خاص می کند؛ و برای مردنی خاص، خوب یا بد به کار میرود (مَات مِيتةً جاهليَّة) (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۲۸۳)
«مَوته» (إِنْ هِيَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولی، دخان/۳۵؛ لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولی، دخان/۵۶) ظاهرا دلالت بر «دفعه واحده» (یکبار) دارد (أساس البلاغة، ص۶۰۶).
وقتی این ماده به باب افعال برود متعدی می شود و به معنای «میراندن» است (وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا؛ نجم/۴۴) اما در خصوص وزن آن در حالت ثلاثی مجرد دیدگاه معروف این است که بر وزن (فَعَلَ یَفعُلُ) «مات یموت» است؛ اما با توجه به اینکه در صیغههایی از ماضی آن که حرف عله میافتد حرف ماقبل هم به صورت مکسور «أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً» (مومنون/۳۵) و هم به صورت مضموم «وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ» (آل عمران/۱۵۸) آمده است تحلیلهای متفاوتی از اهل لغت درباره این ماده بیان شده است؛ که به مناسبت اختلاف قرائات در جلسه ۱۰۱۴ (واقعه/۴۸) این مطلب تبیین خواهد شد.
ماده «موت» و مشتقات آن جمعا ۱۶۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
اختلاف قرائت[۶]
حدیث
۱) امیرالمومنین ع در دستهبندی انسانها از این جهت انجام «نهی از منکر» فرمود:
برخی منکر را با دست و زبان و دل خویش انکار میکند، پس چنین کسی کاملکننده همه خصلتهای نیکوست؛ و برخی با زبان و دل انکار می کنند؛ که او دو خصلت از خصلتهای نیکو را درخود جمع کرده و یکی را ضایع نموده؛ و برخی فقط در دل از منکر بیزاری میجوید و انکار با دست و زبان را رها میکند، که او ضایع کننده دو خصلت برتر از این سه خصلت است؛ و برخی هم هستند که نه با قلب و نه با زبان و نه با دست، مخالفتی با منکر ندارند؛ چنین کسی مردهای است در بین زندگان.
عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۳۶۱؛ حدیث ۶۱۰۶
فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ فَذَلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ، وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ فَذَلِكَ الْمُتَمَسِّكُ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ وَ مُضَيِّعٌ خَصْلَةً، وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِلِسَانِهِ وَ يَدِهِ فَذَلِكَ مُضَيِّعٌ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلَاثِ وَ مُتَمَسِّكٌ بِوَاحِدَةٍ، وَ مِنْهُمْ تَارِكُ لِإِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ فَذَلِكَ مَيِّتٍ بَيْنَ الْأَحْيَاءِ.
۲) امیرالمومنین فرمودند:
عالم، زندهای در میان مردگان است؛ و جاهل، مردهای در میان زندگان.
عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۶۵، احادیث ۱۶۵۷ و ۱۶۵۸
الْعَالِمُ حَيٌّ بَيْنَ الْمَوْتَی؛ و الْجَاهِلُ مَيِّتٌ بَيْنَ الْأَحْيَاءِ.
۳) امام حسین ع در روز عاشورا بعد از اینکه با لشکر دشمن اتمام حجت کردند و اثری نکرد، فرمودند:
این مردم مردگانند؛ و من شنواننده کسانی که در قبرهایند نیستم [نمیتوانم به مردگان سخن خود را برسانم]
الإقبال بالأعمال الحسنة، ج۳، ص۵۵
القوم أموات و لست بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور.
تدبر
۱) «وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ»
مقصود از زندگان و مردگان در این آیه می تواند همین زنده و مرده متعارف باشد، و می تواند کنایه باشد از:
الف. مومنان و کافران (مجمعالبیان، ج۸، ص۶۳۴؛ سدی، به نقل از الدر المنثور، ج۵، ص۲۴۹؛ المیزان، ج۱۷، ص۳۷)
ب. برخی گفتهاند در این موارد، خود این امور، از این جهت که با هم ضدیت دارند مورد توجهاند، یعنی خداوند خواسته مثالهایی از امور متضاد بیاورد تا توجه دهد که همان طور که این امور مساوی نیستند عبودیت خداوند – که دعوت به آن، هدف اصلی این آیات است- نیز با ضد آن (مانند شرک ورزیدن و ..) برابر نیست. (به نقل از مجمعالبیان، ج۸، ص۶۳۴)
ج. عالمان و جاهلان (به نقل از مجمعالبیان، ج۸، ص۶۳۴) یعنی کسانی است که فهم حق و حقیقت را جدی بگیرند یا نگیرند. (حدیث۲)
د. کسانی که التزام به حق و حقیقت را جدی بگیرند یا نگیرند. (احادیث ۱ و ۳)
ه. …
۲) «ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ»
چرا مانند آیات قبل، صرفا به آوردن «لا» در ابتدای آیه بسنده نکرد و دوباره کلمه «ما یستوی» را تکرار نمود؟
الف. چون مطلب طولانی شد و فاصله پیدا کرد، این تعبیر را مجدد آورد تا بر آن تاکید کند و معنا از ذهن شنونده غایب نشود و این نظایر دیگری هم در قرآن کریم دارد مانند «كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ» که با توجه به طولانی شدن آیه در آیه بعد دوباره میفرماید «وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ» (توبه/۷-۸) (المیزان، ج۱۷، ص۳۷)
ب. این آیات تمثیلی بود برای مومن و کافر و پیامدهای عملشان (المیزان، ج۱۷، ص۳۷) و در این آیه تمثیل مومن و کافر را از بینا و نابینا یک پله بالاتر برد و آن دو را زنده و مرده نامید، (چرا که نابینا دست کم ادراکی دارد که برخی مشکلاتش را حل کند، اما کافر هیچ ادراکی ندارد که سودی به او رساند و از این جهت مانند مرده است) و برای اینکه معلوم شود که این بالاتر بردن تمثیل «کور و نابینا» است همان تعبیر «ما یستوی» را که در ابتدای کور و بینا مطرح شد دوباره آورد تا مخاطب این را با آن مقابل قرار دهد. (مفاتيح الغيب (فخر رازی)، ج۲۶، ص۲۳۲)
برای تامل بیشتر
مشکلی که در این توضیح باقی است این است که اگر هدف مقابل هم قرار دادن این دو آیه بود، پس چرا در این آیه برای قسمت دوم «لا» آورد اما در آیه ۱۹ نیاورد؟ و چرا در آنجا ابتدا کور را آورد و سپس بینا را؛ اما اینجا ابتدا زنده را آورد و سپس مرده را؛ و چرا آنجا مفرد آورد و اینجا جمع؟
ج. با توجه به اینکه تعبیر «زنده» و «مرده» به کار نبرد، و مطلب را به صورت جمع آورد، و نیز برخلاف آیه ۱۹ «لا» را بر دومی هم اضافه کرد، شاید میخواهد بیان کند: زندگان خودشان هم با هم مساوی نیستند، و همچنین مردگان.
د. …
۳) «وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور»
اگرچه در ظاهر این آیه در مقام بیان عدم تساوی زندگان و مردگان است، اما با توجه به ادامه آیه می توان گفت در این آیه درباره مردگان و زندگان چند نسبت معرفی میشود (که چهبسا مقصود آیه تامل در تمامی این نسبتهاست):
الف. نسبت زندگان و مردگان در قبال همدیگر: مرده با زنده برابر نیست: زنده بودن خیلی بهتر است.
ب. نسبت همهشان با خدا: مرده با زنده برابر است و برای خدا در اثرگذاری فرقی بین آنها نیست: خدا میتواند هرکه را که میخواهد بشنوایاند.
ج. نسبت همهشان با پیامبر (یا هر دعوتکنندهای): مرده با زنده برابر نیست: فقط در زندهها میتوانید اثرگذار باشید.
د. نسبتهای بین خود زندگان و نسبتهای بین خود مردگان: زندگان با هم مساوی نیستند و مردگان هم با هم مساوی نیستند؛ بلکه هم در میان زندگان تفاوتهایی هست و هم در میان مردگان.
۴) «ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ – إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ»
اگر چه مرده با زنده مساوی نیست، اما در قبال قدرت خداوند هیچ تفاوتی ندارند و با هم مساویاند! (تدبر۳)
نکته تخصصی خداشناسی
در تحلیلهایمان بین دو حوزه جدا کنیم:
الف- وضعیت شیء بهخودی خود
ب- وضعیتش در نسبت با خدا،
که گاه اقتضائات اینها متفاوت میشود:
مرده بخودی خود نمیشنود، اما اگر خدا بخواهد میتواند به مرده هم چیزی بشنواند.
نکته تخصصی فلسفی
در فلسفه بر این باورند که اگر چیزی ذاتیِ چیزی باشد از آن غیرقابل انفکاک است؛
در عین حال، در فضای معارف دینی، انسان احساس میکند که گویی این قاعده قیدی بر دست خدا میزند؛ و ظواهر برخی آیات این است که خداوند میتواند «ذاتی»ِ امور را هم عوض کند؛ چنانکه آتش، که ذاتیاش گرماست، بر حضرت ابراهیم سرد شد، یا در قیامت خورشید، که ذاتی اش روشناییبخشی است خاموش میشود و کوه که قوامش به استواری است، همچون پنبه حلاجیشده میشود.
در قبال این مصادیق، دو مواجهه می توان داشت:
یکی اینکه به ضابطه فلسفی مذکور وفادار بمانیم، و در این مثالها مناقشه کنیم، یعنی بگوییم در تمام این موارد، معلوم میشود که مثلا گرما واقعا ذاتیِ آتش نبود، یا … . این راه حل، اگرچه ظاهرا مشکل را حل میکند اما عملا بحث ذاتی را بیخاصیت میکند؛ یعنی دیگر هیچ چیز را نمیتوان ذاتیِ چیزی دانست.
راه دیگر این است که توجه کنیم که ضابطه فلسفی فوق، ناظر به حوزه ویا وجهه خاصی از واقعیات است، نه کل واقعیت:
یکبار ما مساله را در افق خود واقعیاتِ ماسویالله در قبال هم، در نظر میگیریم؛ بحث ذاتی در این فضا راه دارد.
اما یکبار همه واقعیات ما سویالله را در قبال خداوند که مبدأ حقیقیِ همه امور در نظر میگیریم که همه آنها عینالربط (نه چیزی دارای ربط) به او هستند؛ به نظر میرسد در یک نگاه عمیق، حتی ذاتیات اشیاء، و بلکه هویت آنها هم به جعل الهی، ذاتیِ آنها شده باشند.
تبصره
این سخنان مبتنی بر این مبناست که «واقعیت» را اوسع از «وجود» بدانیم، (و اموری همچون ماهیات و طبایع، عدم، استلزامات، نِسَب، و … را هم واقعی و دارای نفسالامر بدانیم، هرچند که تعبیر «موجود» به دقت فلسفی بر آنان صدق نمیکند)؛ که ذات باریتعالی مبدئیت نسبت به کل این واقعیاتِ اوسع از وجود نیز دارد؛ که در این فضا، تعبیر معروف «ما جعل الله المِشمِشة مشمشةً بل اوجدها» تنها در بستر وجود و موجود صادق است؛ ولی در آن بستر کلان تر، باید گفت که «بل جعل الله المشمشة مشمشةً».
۵) «إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور»
اگرچه مرده با زنده برای خدا فرقی ندارد، اما انسان در مقام انجام وظیفه (حتی اگر پیامبر باشد و به عنوان نماینده و فرستاده خدا انجام وظیفه کند) باید روی وضعیت عادی آنها حساب کند، نه روی اینکه خدا هرکاری میتواند بکند.
ثمره اخلاقی
برخی وقتها ما وظیفه خود را با توانایی خدا خلط میکنیم و انتظار داریم که خدا چون میتواند، پس وظیفه ما را هم انجام دهد؛ مثلا برای توجیه کمک نکردن به نیازمندان (وَ إِذا قيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلَّذينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَه؛ یس/۴۷).
خدا کار خودش را میکند و ما هم باید کار خود را بکنیم (إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ؛ قصص/۵۶)
۶) «إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور»
انسان، اگر بتواند کار خوبی را انجام دهد، باید تا حد توانش انجام دهد (پیامبر پیام را به زندگان برساند). اما گویی در خدا چنین نیست! (زیرا می دانیم که او می تواند همه را شنوا سازد، اما چنین نکرده است.)
چرا؟
نکته تخصصی خداشناسی
خدا کل عالم را آفریده و کارگردان کل عالم است و در کارهایش ملاحظات کل عالم را میکند که از جمله آن ملاحظات ضرورت ابتلائات و فتنهانگیزی برای رو آمدن باطن افراد است (هود/۷ ؛ عنکبوت/۳) اما ما به عنوان یک بازیگر خاص عمل میکنیم.
وظایف بهترین بازیگر غیر از وظایف بهترین کارگردان است.
۷) «الْأَمْواتُ … ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور»
مقصود از «مرده» و «در قبر بودن» که مانع «شنیدن» میشود، چیست؟
در آیات دیگر، این مطلب (شنوا کردن عدهای) به صورت استفهام انکاری آمده که هریک از اینها صریحا میتواند مصداقی از «در قبر بودن» انسان باشد:
الف. «عدم تعقل» (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُون؛ یونس/۴۲)،
ب. «پشت کردن به دعوت حق» و «ایمان نیاوردن و تسلیم حقیقت نبودن» (إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرينَ؛ وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُون؛ نمل/۸۰-۸۱؛ روم/۵۲-۵۳)،
ج. «در گمراهی غوطهور بودن» (أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَنْ كانَ في ضَلالٍ مُبين؛ زخرف/۴۰)
و در برخی آیات دیگر هم تعابیری از شنیدنهایی که واقعا بیتاثیر بوده آمده، که آنها نیز چهبسا مصداق غیرصریح این در قبر بودن باشد:
د. «دعوت به سوی خدا و آخرت را به بازی گرفتن» (ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ؛ انبیاء/۲)
ه. «در عداد شیاطین قرار گرفتن» (وَ مَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَاطِينُ؛ … إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ؛ شعراء/۲۱۰ و ۲۱۲)
و. «هواپرستی» (أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ؛ جاثیه/۲۳)
ز. «غفلت» (وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ، اعراف/۱۷۹؛ أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ، نحل/۱۰۸)
ح. «انکار آیات و نشانههای الهی و به مسخره گرفتن آنها» (فَما أَغْنی عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْءٍ إِذْ كانُوا يَجْحَدُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ؛ احقاف/۲۶)
ط. «غوطهور شدن در بدیها به طوری که امید خیری به او نباشد» (وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُم؛ انفال/۲۳)
ی. «استکبار ورزیدن در برابر آیات الهی» (يَسْمَعُ آياتِ اللَّهِ تُتْلی عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَليمٍ؛ جاثیه/۸)
تاملی با خویش
یکبار دیگر این فهرست را مرور کنیم:
«عدم تعقل» ، «پشت کردن به دعوت حق» و «ایمان نیاوردن و تسلیم حقیقت نبودن» ، «در گمراهی غوطهور بودن» ، «دعوت به سوی خدا و آخرت را به بازی گرفتن» ، «در عداد شیاطین قرار گرفتن» ، «هواپرستی» ، «غفلت» ، «انکار آیات و نشانههای الهی و به مسخره گرفتن آنها» ، «غوطهور شدن در بدیها به طوری که امید خیری به او نباشد» ، «استکبار ورزیدن در برابر آیات الهی».
اگر هریک از این اوصاف در ما باشد بدانیم که حقیقت و جان و روح ما مرده و در قبر است، اگرچه ظاهرا روی زمین زندگی میکنیم!
۸) «الْأَمْواتُ … ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور»
چرا «مرده و در قبر بودن» را با «ناشنوا بودن نسبت به سخن حق» یکی کرد؟
چون انسان، برتر از حیوان است؛ پس حیات حقیقیِ او، همان حیات فیزیولوژیکی که حیوان دارد، نیست.
حیات حقیقی او در همان چیزی است که مایه برتری او شده: که در افق فطرت خدایی و بر اساس تعالیم خدا حرکت کند، نه در افق ماده و غریزه.
پس اگر کسی نسبت به پیام حق ناشنوا بود، بهرهای از حیات انسانی ندارد؛ پس مرده است.
و
جواب مثبت به دعوت پیامبر دادن است که انسان را زنده میکند: «اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ» (انفال/۲۴)
۹) «الْأَمْواتُ … ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور»
حق و باطل نقطه مقابل هماند؛ و قبول یکی با انکار دیگری تلازم دارد: همان طور که کسی که نسبت به قبول حق واکنشی نشان نمیدهد مرده است، کسی هم که نسبت به انکار باطل هیچ واکنشی (حتی در سویدای دل خود) ندارد، مرده است (حدیث۱)
۱۰) «ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور»
در تبليغ، شرط تأثير پذيری، آمادگی مردم است؛ وگرنه تبليغ پيامبر نيز بیاثر خواهد بود (تفسير نور، ج۹، ص۴۹۲)
***
در پایان مناسب است اشارهای داشته باشیم به حدیثی درباره سخن گفتن پیامبر ص با مردگان و پاسخی که شبههای که ممکن است در فهم آخرین فراز آیه اخیر پیش آید:
حدیث
روایت شده است که پیامبر اکرم ص بر سر چاه بدر [که کُشتههای قریش را در آن ریختند] ایستادند و [خطاب به آنها] فرمودند: «پس آیا یافتید آنچه را که پروردگارتان به شما وعهده داده بود» (اعراف/۴۴) سپس فرمود: «همانا آنان الان آنچه میگویم را میشنوند»
الصحیح (بخاری)، ج۵، ص۷۷؛ مناقب آل أبي طالب (ابن شهرآشوب)، ج۱، ص۶۰[۷]
حَدَّثَنِي عُثْمَانُ، حَدَّثَنَا عَبْدَةُ، عَنْ هِشَامٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، قَالَ: وَقَفَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ[آله و] سَلَّمَ عَلَى قَلِيبِ بَدْرٍ فَقَالَ: «هَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا» ثُمَّ قَالَ: «إِنَّهُمُ الآنَ يَسْمَعُونَ مَا أَقُولُ»[۸]
تدبر
۱۱) «ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور»
آیا حدیث فوق که در کتب شیعه و سنی روایت شده، با این آیه ناسازگار است؟
آیا از این جمله میتوان منکر حیات برزخی شد؟
در یکی از سالنهای مجازی گفتگو، شخصی منکر حیات بعد از مرگ شده بود و با استناد به این آیه، حدیث مذکور را دروغ میشمرد و گمان میکرد که انسان بعد از مرگ کاملا نابود میشود تا در قیامت دوباره زنده شود.
ظریفی پاسخ وی را در قالب نمایشنامهای داده است که چون، علاوه بر پاسخ به اشکال فوق، در فهم عمیق این آیه و نظایر آن به ما کمک میکند، آن پاسخ در ادامه تقدیم میشود.
اصل مطلب را در لینک زیر میتوانید مطالعه کنید:
http://www.iranclubs.org/forums/showthread.php?p=2355060#post2355060
پرده اول: مناظره با یک یتیم!
یتیم: دیشب پدرم را در خواب دیدم و با او صحبت کردم و خیلی لذت بردم.
دخیل: عزیزم! یعنی میگویی پدرت که مرده است، در خواب سخن تو را شنید؟
-: بلی، حتما شنید، و اتفاقا جواب خیلی دلنشین و مناسبی هم به من داد!
-: متاسفانه عزیزم تو کافر شدی!
-: چرا کافر شدم؟!
-: چون مطلبی را بر خلاف قرآن، معتقد شدی!
-: مگر قرآن چه میگوید؟
-: قرآن میگوید: إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى، یعنی پیامبر ما! تو نمیتوانی به مرده چیزی بشنوانی، و همچنین میگوید: و ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور، یعنی ای پیامبر ما! تو نمیتوانی به کسانی که در قبر آرمیدهاند چیزی بشنوانی! عزیزم! مگر پدر تو در قبر نخوابیده است؟ پس چرا میگویی به او چیزی شنواندی و او پاسخ تو را داد؟ تو بر خلاف قرآن حرف زدی!
-: من با اینکه پدرم که در قبر آرمیده صدای من را نمیشنود که مشکلی ندارم! پدرم وقتی روی تخت بیمارستان مرد، در آن وقت هم گوشش دیگر صدای من را نمیشنوید، اصلا پرده صماخ گوش پدر من (که معلم در دبستان به ما آموزش داده) دیگر تکان نمیخورد تا صوت را منتقل به گوش میانی و درونی و قسمت حلزونی گوش او کند! عصب بینایی و سلولها و نرونهای عصبی مغز پدر من هم مرده بودند، ممکن نبود پدر من چیزی بشنود! من چگونه کافر شدم و با قرآن مخالفت کردم که میدانم الآن پدرم از تخت بیمارستان رفته زیر یک خروار خاک! اگر قبلا گوشش نزدیک دهان من بود و نمیشنید اکنون با اینهمه خاک و سنگ چگونه بشنود؟!
-: ولی آیه قرآن را چه کار میکنی؟ آیه میگوید: تو نمیتوانی به مرده چیزی بشنوانی، اما تو گفتی که خواب پدر دیدی، و معتقد هستی خودش بوده، و در خواب، سخن تو را شنیده و جواب مناسب داده است؟!
-: گمان نمیکنم مقصود قرآن این باشد، ولی الآن یک سؤال مهم برایم پیش آمد!
-: چه سؤالي؟
-: آخر آیه میگوید تو نمیتوانی به کسانی که در قبرها هستند چیزی بشنوانی، و این خیلی مطلب واضحی هست! سؤالم این است که آیا خدا پیامبر فرستاده تا چیزهایی که هر بچه و بزرگ میفهمند دوباره به عنوان وحی به آنها بگوید؟! مثلا آیا خدا پیامبر میفرستد که به او وحی کند که وقتی تشنه شدید آب بخورید! یا جمع دو و دو میشود چهار! آخر چه نیازی بوده که به پیامبر وحی کند که تو نمیتوانی به مردهها چیزی بشنوانی؟!
-: خوب، برای همین که وقتی تو خواب پدر دیدی هرگز نگویی که من در خواب با خود پدرم تماس گرفتم و او سخن من را شنید و جواب داد!
-: آخر قرآن میگوید به مرده که در قبر خوابیده نمیتوانی چیزی بشنوانی، و من وقتی که پدرم را در خواب دیدم، مرده نبود، زنده بود، گوش داشت، صدای من را میشنید، و کاملا با هم ارتباط برقرار میکردیم، من با حرف قرآن که مشکلی ندارم، من به کسی که در قبر است نمیتوانم چیزی بشنوانم، اما میتوانم با روح پدرم که نمرده و در قبر زیر خاک نرفته، صحبت کنم، من جواب سؤالم را نگرفتم! چرا قرآن این مطلب واضح را که همه میدانند که نمیتوان به کسانی که در قبر خوابیدند چیزی شنوانید را به عنوان وحی آسمانی بر پیامبرش نازل کرده است؟! چه نیازی به این وحي آسمانی بوده؟!
-: بیا با هم برویم نزد استاد رشته مفاهیم قرآنی تا از او سؤال کنیم.
پرده دوم: استاد مفاهیم و تعلیم استعاره
یتیم: جناب استاد، سؤالی برایمان پیش آمده، خواهش میکنیم جواب بفرمایید.
استاد: چه سؤالی؟
-: سؤال این است که چرا خداوند در وحی آسمانی قرآن، چیزی بسیار واضح که همه از کوچک و بزرگ میدانند، به پیامبرش وحی کرده است؟! آخر چه نیازی به این وحی بوده است؟!
-: مثلا کجا؟
-: مثلا آیه «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى» و آیه «و ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور»!
-: لبخند استاد!
-: جناب استاد! چرا میخندید؟!
-: آخر عزیزم! در اینجا مقصود خداوند این مطلب واضح که میگویی نیست! خداوند متعال از یک مطلب واضح که همه میدانند کمک میگیرد تا یک مطلب غیر واضح را بیان کند، اگر قبل و بعد این آیات را نگاه کنید، مثل خورشید تابان، میفهمید که منظور قرآن از مرده، اشخاص کافر هستند، نه مرده در قبر!
-: ممکن است قبل و بعدش را بفرمایید.
-: مثلا در آیه اول در ادامه میفرماید: تو فقط و فقط کسانی را که به آیات ما ایمان دارند میتوانی بشنوانی، و در آیه دوم فورا در ادامه میگوید: تو نیستی مگر بیم دهنده! چه ارتباطی دارد؟! اگر نمیتوانی به کسانی که در قبر آرمیدند چیزی بشنوانی، پس چگونه میخواهی بیم دهنده باشي؟! آیا به مرده میتوان بیم داد؟!
-: خیلی ممنون، برایم واضح شد! مقصود قرآن از مرده، انسانِ قلبْ مرده است، درست است؟
-: بلی عزیزم، این را علماء به نام استعاره اصطلاح کردند، یعنی کافر که قلبش مرده است و گوش قلبش نمیشنود، تشبیه شده است به مرده که گوش جسدش نمیشنود.
-: اما استاد گرامی! باز یک سؤال مهم برایم مطرح است، اگر مقصود قرآن از مرده، شخص کافر است، پس دیگر نیازی نبود که تصریح کند: تو به کسانی که در قبر هستند نمیتوانی چیزی بشنوانی! آیه اول مشکلی ندارم، إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى، اما آیه دوم تصریح میکند: و ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور، و همه میدانیم که شخص کافر در قبر نیست، او زنده است و هنوز در قبر نرفته است، هر چند که قلبش مرده است، اما هرگز جزء کسانی که در قبر هستند نیست! جناب استاد! چرا قرآن تصریح میکند که به کسانی که در قبر هستند نمیتوانی چیزی بشنوانی؟
(استاد سر به زیر میاندازد!!)
-: سؤال خوبی است، من استادی در علم بلاغت میشناسم، بیایید با هم برویم پیش او و این سؤال را بپرسیم.
پرده سوم: استاد بلاغت و تعلیم استعاره مرشّحه
استاد مفاهیم: سؤالی مطرح شده که نزد شما آمدیم تا جواب بفرمایید.
استاد بلاغت: چه سؤالی؟
-: میدانیم که کلمه موتی (مردگان) در بعض آیات قرآن، استعاره است، و مقصود از آن، مرده نیست، بلکه شخص کافر است، اما سؤال در یک آیه خاص است که چرا تصریح میکند: تو نمیتوانی کسانی را که در قبر آرمیدند چیزی بشنوانی؟ کافر در قبر نیارمیده، و در بین مردم زندگی میکند، چگونه میتوان گفت که او در قبر آرمیده است؟!
-: به نکته بسیار زیبای ادبی، رهنمون شدید، علمای بلاغت اسم این نوع استعاره را استعاره مرشحة یا ترشیحیة میگذارند، وقتی صاحب سخن، تشبیه مستقیم کند، مثلا بگوید: کافر که قلبش مرده است شبیه مرده است که جسدش مرده است، این یک تشبیه است، اما اگر تشبیه را بردارد، و اصلا مشبه را ذکر نکند، و تشبیه را پشت صحنه نگه دارد، و فقط مشبهبه را ذکر کند، اینجا استعاره است، میگوید: سراغ مرده نرو که نمیتوانی به او چیری بشنوانی، ببینید اصلا ذکری از کافر که مشبه است نکرده، و فقط اسم مرده را برده، اما مقصودش از کلمه مرده همان کافر است.
-: ولی ما جواب سؤالمان را نگرفتیم! چون به هر حال کافر در قبر نیارمیده!
-: صبر کنید، مطلب اصلی مانده، این چیزی که توضیح دادم، استعاره بود، و نامش را استعاره تصریحیة میگذارند، اما استعاره انواع لطیف دیگری هم دارد، مثل استعاره تخییلیه، یعنی وقتی که صاحب سخن، تشبیه پشت صحنه استعاره را بسیار قوی کند، آنگاه مشبه را به صحنه میاورد در حالی که اوصاف و بلکه اعضا و جوارح مشبهبه را برای او ذکر میکند، مثلا در پشت صحنه، مرگ را به یک درنده که به شخص حمله میکند، تشبیه میکند، اما اسمی از درنده نمیبرد، و فقط میگوید: آنگاه که مرگ چنگالش را در تو فرو برد! همه میدانیم که مرگ، چنگال ندارد، و حیوان درنده است که چنگال دارد، ولی تشبیه پشت صحنه مرگ به درنده، به صاحب سخن اجازه میدهد تا برای مرگ هم چنگال قرار دهد، و وقتی مرگ شخص فرا میرسد، این چنگال مرگ است که در بدن شخص فرو میرود!
اما آیه شریفة «و ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور» استعاره مرشحة است، یعنی تشبیه پشت صحنه صورت گرفته، و با ظرافت خاصی، مشبه (تماما) از صحنه حذف میشود، و آنچه در صحنه میماند تنها و تنها مشبهبه است با اوصاف خاص خودش! اما قرینه آشکار در کلام وجود دارد که تمام مقصود گوینده، مشبه است، نه مشبهبه.
در این آیه، از آیه ۱۸ تا ۲۶ را اگر نگاه کنید، مقصود قرآن کریم واضح است، و بعد از تعبیر مردگان در قبور هم فوراً میگوید: تو تنها و تنها بیم دهنده هستی! که واضح است بیم دادن به مردههای در قبور، معنایی ندارد، و این را «قرینه صارفه» میگویند، و در اینجا مثل آن مثال قبلی که مرگ، چنگال نداشت، اما چون تشبیه به درنده شده بود، عضو درنده که چنگال بود، برای او هم قرار داده شده بود، پس گویا مرگ همان درندهای است که چنگال دارد، در این آیه هم چون کافر به مرده تشبیه شده، و از واصاف مردگان، آرمیدن در قبور است، همین صفت با زیبایی خاص، برای کافر هم اثبات شده است، یعنی: ای پیامبر ما! تو نمیتوانی به این مرده در قبر چیزی بشنوانی! یعنی نمیتوانی به کافری که گویا همان مرده در قبر خوابیده است، چیزی بشنوانی.
یتیم: فهمیدم! خواب من اصلا منافاتی با مقصود قرآن کریم ندارد، چون کافر، به جسد مرده خوابیده در قبر تشبیه شده، نه به روح پدر من که در عالم ارواح زندگانی مناسب آن عالم دارد، یعنی اصلا این آیات قران، زبطی به حرف من نداشت تا من به مخالفت با آنها، کافر بشوم!
[۱] . آیه ۲۲ قبلا در جلسه ۷۳ در تاریخ ۱۱/۳/۱۳۹۵ بحث شده است. http://yekaye.ir/fatir-035-22/ اما با توجه به ارتباطش با آیات قبل و بعد و نکات دیگری که به ذهن میرسید مجددا مورد بحث قرار میگیرد.
[۲] . و المعنى الجامع لمفهوم الحياة: هو تحقّق جميع ما به قوام الشيء، من الأجزاء الظاهريّة و الباطنيّة و النظم فيها و الشرائط اللازمة.
[۳] . و أمّا الاستحياء بمعنى الاستبقاء: فحقيقته طلب الحياة و إرادة أن يكون فرد آخر حيّا في مقابل من يريد الموت و الهلاك- وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ. و قد ذكر في مقابل الذبح و القتل:. سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ- ۷/ ۱۲۷.. يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ. و أمّا التعبير بصيغة الاستفعال: إشارة إلى أنّ الحياة ليست تحت قدرتهم و طلبهم، و إنّما يريدون طلبها و إبقاءها و إدامة الحياة.
[۴] . این مطلب درباره «حیوان» در جلسه ۱۶۱ http://yekaye.ir/al-ankabut-029-64/ توضیح داده شد.
[۵] . و أمّا الحيّة: فباعتبار كونها ذات حياة كاملة لشدّة تحرّكها و تحسّسها و طول بقائها و زيادة قوّتها و قدرتها، مع عدم انتظار الحياة منها في الظاهر، فانّها بصورة حبلممتدّ لا يد لها و لا رجل و لا جارحة، أو كخشبة يابسة. فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى- ۲۰/ ۱۰. في مقام لا يتوقّع و لا ينتظر منها كونها ذات حياة متحرّكة ساعية.
[۶] . و قرأ زادان عن الكسائي: و ما تستوي الأحياء، بتاء التأنيث و الجمهور: بالياء (البحر المحيط، ج۹، ص۲۶)
[۷] . عبارات ابنشهر آشوب اندکی متفاوت است:
مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ وَقَفَ النَّبِيُّ ع عَلَى قَلِيبِ بَدْرٍ فَقَالَ بِئْسَ عَشِيرَةُ الرَّجُلِ كُنْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ كَذَّبْتُمُونِي وَ صَدَّقَنِي النَّاسُ وَ أَخْرَجْتُمُونِي وَ آوَانِي النَّاسُ وَ قَاتَلْتُمُونِي وَ نَصَرَنِي النَّاسُ ثُمَّ قَالَ هَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَكُمْ رَبُّكُمْ حَقّاً فَقَدْ وَجَدْتُ مَا وَعَدَنِي رَبِّي حَقّاً ثُمَّ قَالَ إِنَّهُمْ يَسْمَعُونَ مَا أَقُولُ.
[۸] . این مطلب را بخاری در همان صفحه با تفصیل بیشتری و با سندی دیگر چنین آورده است:
حَدَّثَنِي عُبَيْدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ، عَنْ هِشَامٍ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: ذُكِرَ عِنْدَ عَائِشَةَ، أَنَّ ابْنَ عُمَرَ رَفَعَ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ[آله و] سَلَّمَ: «إِنَّ المَيِّتَ يُعَذَّبُ فِي قَبْرِهِ بِبُكَاءِ أَهْلِهِ» فَقَالَتْ: وَهَلَ؟ إِنَّمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: «إِنَّهُ لَيُعَذَّبُ بِخَطِيئَتِهِ وَذَنْبِهِ، وَإِنَّ أَهْلَهُ لَيَبْكُونَ عَلَيْهِ الآنَ»، قَالَتْ: وَذَاكَ مِثْلُ قَوْلِهِ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ[آله و] سَلَّمَ قَامَ عَلَى القَلِيبِ وَفِيهِ قَتْلَى بَدْرٍ مِنَ المُشْرِكِينَ، فَقَالَ لَهُمْ مَا قَالَ: «إِنَّهُمْ لَيَسْمَعُونَ مَا أَقُولُ» إِنَّمَا قَالَ: «إِنَّهُمُ الآنَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّ مَا كُنْتُ أَقُولُ لَهُمْ حَقٌّ»، ثُمَّ قَرَأَتْ «إِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ المَوْتَى» (نمل/۸۰) «وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي القُبُورِ» (فاطر/۲۲) يَقُولُ حِينَ تَبَوَّءُوا مَقَاعِدَهُمْ مِنَ النَّارِ.
بازدیدها: ۹۳