۱-۲۹ شوال ۱۴۴۴
ترجمه
در حقیقت مؤمنان فقط کسانیاند که به خدا و پیامبرش ایمان آوردند آنگاه شک و تردیدی نورزیدهاند و با اموالشان و جانهایشان در راه خدا جهاد کردند؛ آنان هستند که راستگویاناند.
اختلاف قرائت
المؤمنون / المؤمنون [۱]
نکات ادبی
نکات ادبی مربوط به این آیه را در اینجا مطالعه کنید
شأن نزول
در شأن نزول این آیه:
– در تفسير القمي (ج۲، ص۳۲۲) صرفا آمده است که این آیه در شأن امیرالمومنین ع نازل شده است.[۲]
– در شواهد التنزيل لقواعد التفضيل (ج۲، ص۲۵۹) با سند متصل از قول ابنعباس روایت شده است که این آیه در شأن امیرالمومنین ع و حمزه و جعفر طیار نازل شده است که خداوند و رسولش را تصدیق کردند و هرگز در ایمانشان شک وارد نشد.[۳]
– در تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة (ص۵۸۷) با سند دیگری از ابن عباس روایت کرده که درباره این آیه گفته است که حضرت علی ع شرف و فضل آن را بُرد (ذَهَبَ عَلِيٌّ ع بِشَرَفِهَا وَ فَضْلِهَا)[۴].[۵]
اما در هیچیک از آنها به واقعه خاصی اشاره نشده است. تنها موردی که واقعهای ذکر شده نقل رجال کشی است که روایتی از امام صادق ع در شأن نزول این آیه و آيه ۱۷ نقل میکند؛ که البته همین مطلب در خصوص شأن نزول آيه ۱۷ (اما در خصوص حفر خندق؛ نه بنا کردن مسجد) را دیگران هم نقل کردهاند و ذیل آیه مربوطه خواهد آمد:
– از امام صادق ع روایت شده است:
رسول الله ص و علی ع و عمار در حال ساخت و تعمیر بنای مسجد بودند که عثمان با حالتی تکبرآلود از کنارشان گذشت. امیرالمومنین ع فرمود: رجزی برایش بخوان. عمار چنین سرود:
مساوی نیست کسی که مسجدی را تعمیر کند که رکوعکننده و سجدهکننده زیر سایه آن پناه گیرند با کسی که وی را با عناد و عنادورزی میبینی و دائما از اینکه غباری بر رویش بنشیند دوری میکند.
وی سراغ پیامبر ص رفت و گفت؛ ما اسلام نیاوردیم که آبروی ما را ببرند و به ما دشنام بگویند.
رسول الله ص فرمود: میخواهی [اسلام آوردنت را] پس بگیری؟!
آنگاه این دو آیه نازل شد که «بر تو منت میگذارند که اسلام آوردهاند …» (حجرات/۱۷-۱۸).
سپس پیامبر ص به علی ع فرمود: این را هم در خصوص رفیقت بنویس. و فرمود این آیه را بنویسد: «در حقیقت مؤمنان فقط کسانیاند که به خدا و پیامبرش ایمان آوردند …» (حجرات/۱۵).
رجال الكشي، ص۳۱-۳۲؛ بحار الأنوار، ج۳۰، ص۲۳۸[۶]
مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ، قَالَ حَدَّثَنِي جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ، قَالَ حَدَّثَنَا حَمْدَانُ بْنُ سُلَيْمَانَ النَّيْسَابُورِيُّ، وَ الْعَمْرَكِيُّ بْنُ عَلِيٍّ الْبُوفَكِيُّ النَّيْسَابُورِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْحَجَّالِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ:
كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَ عَلِيٌّ وَ عَمَّارٌ يَعْمَلُونَ مَسْجِداً فَمَرَّ عُثْمَانُ فِي بِزَّةٍ لَهُ يَخْطِرُ. فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) ارْجُزْ بِهِ!
فَقَالَ عَمَّارٌ: «لَا يَسْتَوِي مَنْ يَعْمُرُ الْمَسَاجِدَا / يَظَلُّ فِيهَا رَاكِعاً وَ سَاجِداً / وَ مَنْ تَرَاهُ عَانِداً مُعَانِداً / عَنِ الْغُبَارِ لَا يَزَالُ حَائِداً»
قَالَ، فَأَتَى النَّبِيَّ (ص) فَقَالَ: مَا أَسْلَمْنَا لِتُشْتَمَ أَعْرَاضُنَا وَ أَنْفُسُنَا!
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): أَ فَتُحِبُّ أَنْ تُقَالَ؟! فَنَزَلَتْ آيَتَانِ: يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا- الْآيَةَ.
ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّ (ص) لِعَلِيٍّ (ع): اكْتُبْ هَذَا فِي صَاحِبِكَ، ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّ (ص) اكْتُبْ هَذِهِ الْآيَةَ: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ…».
حدیث
با توجه به کثرت احادیث مربوط به این آيه صفحه مستقلی برای این احادیث باز شد که از اینجا میتواید وارد آن شوید.
تدبر
الف. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ …
۱) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ»
بعد از اینکه در آیه قبل در مورد آن اعراب بیان داشت که ایمان در دل آنان وارد نشده، در این آیه به بیان ایمان حقیقیای که باید در دل وارد شود پرداخت و سه مولفه برایش ذکر کرد که نشان میدهد اگر کسی این مولفهها را داشت صادقانه مومن است: ایمان داشتن به خدا و رسولش؛ بعد از این ایمان دچار شک و تزلزل نشدن؛ و با جان و مال در راه خدا جهاد کردن. دو گزینه اول که دارد حقیقت ایمان را شرح میدهد؛ یعنی بیان میکند ایمانی ایمان است که چنان در دل رسوخ کند که جایی برای شک و تزلزل باقی نگذارد – چنانکه در موارد دیگری هم اساسا در شک بودن را نقطه مقابل ایمان داشتن معرفی کرد: «لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها في شَكٍّ» (سبأ/۲۱)-؛ اما چرا گزینه سوم را جهاد برشمرد؟ در حالی که غالبا قرآن کریم آنچه در کنار ایمان و به عنوان مهمترین مکمل ایمان و ثابتکننده ایمان در دل برمیشمرد انجام همه اعمال صالح (= عَمِلُوا الصَّالِحات) است؛ نه صرف جهاد، که تنها یکی از اعمال صالح است؟
الف. ايمان، امرى باطنى است كه از راه عمل شناخته مىشود (تفسير نور، ج۹، ص۱۹۹) و «جهاد» یعنی به کار بستن تمام جهد و توان در راه خدا؛ و مجاهده با اموال و انفس یعنی انجام تمام تکالیف مالی (مانند زکات و سایر انفاقات واجب) و بدنی (مانند نماز و روزه و حج و …) (الميزان، ج۱۸، ص۳۳۰[۷])؛ پس معنای «جهاد» اعم از جنگیدن با دشمنان است – چنانکه در روایت نبوی نیز جهاد را به دو قسم اصغر و اکبر تقسیم فرمود و جهاد با نفس را مهمتر از جهاد با دشمن دانست (حدیث۲۶) – و عملا همه مصادیق اعمال صالح را دربرمیگیرد؛ لذا این تعبیر عبارت دیگری از همان تعبیر رایج «عملوا الصالحات» است، نه صرفا اشاره به یک عمل صالح.
ب. کلمه «جهاد» دلالت بر اهتمام و پیگیری و جدیت و مبارزه با مشکلات مسیر دارد، که تعبیر «عملوا الصالحات» فاقد آن است. به تعبیر دیگر، اگر اینجا همان تعبیر «عملوا الصالحات» را میآورد مرز میان مسلمانان (مومنان عادی) و مومنان حقیقی (که برتر از مسلمانان عادیاند و در آیه قبل بر تفاوت این دو تاکید کرد) آشکار نمیشد. یعنی چون آیه در مقام بیان مومنان حقیقی است به تعبیر رایج «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات» (که در ذهن اغلب مخاطبان شامل عموم مسلمانان میشود) بسنده نکرد، بلکه «همان طور که «آمنوا» را تفصیل داد و فرمود «ایمان آوردند سپس تردیدی هم به دل راه ندادند»، « عَمِلُوا الصَّالِحات» را هم تعمیق بخشید و فرمود نه همین اعمال صالح روزمره را انجام دادن بلکه جهاد و تلاش جدی کردن در راه خدا با جان و مال.
ج. کلمه «جهاد» به همان معنای خاص (که یکی از اعمال صالح در کنار سایر اعمال است)به کار رفته؛ به این صورت که خود جهاد یک شاخصهای است که وجود ایمان واقعی در دل افراد را نمایان میکند؛ یعنی میخواهد نشان دهد که آن اعرابی که ادعای ایمان میکردند ادعایشان واقعی نبود زیرا مومنان واقعی کسانیاند که وقتی پای جهاد به میان میآید در جهاد شرکت کنند.
به تعبیر دیگر، میخواهد نشان دهد كمال ايمان به گذشت از جان و مال است و ايمان بدون جهاد، شعارى بيش نيست (تفسير نور، ج۹، ص۱۹۹).
د. …
۲) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ»
فرمود: مؤمنان فقط کسانیاند که به خدا و پیامبرش ایمان آوردند آنگاه شک و تردیدی نورزیدهاند و با اموالشان و جانهایشان در راه خدا جهاد کردند؛ آنان هستند که راستگویاناند.
آیا حصر «إنما: فقط» در این آیه حصر حقیقی است یا حصر اضافی؟
به نظر میرسد هر دوحالت برای آیه فرض دارد که هریک میتواند دلالتهای زیبای متعددی را در برداشته باشد؛ و از باب استعمال یک لفظ در چند معنا میتواند همه آنها مد نظر بوده باشد.
الف) حصر حقیقی
با توجه به تعبیر «اولئک هم الصادقون» که در انتها آمد، تناسب دارد با اینکه این حصر، حصر حقیقی باشد یعنی میتوان نتیجه گرفت که این ویژگیها، ویژگیهای جامع و مانع برای مومن بودن است که هرکس همه اینها را داشته باشد مومن حقیقی و اگر حتی یکی از اینها را نداشته باشد در صدق حقیقی عنوان ایمان بر وی باید درنگ کرد (الميزان، ج۱۸، ص۳۲۹[۸]).
با این حال، آیات دیگری در قرآن کریم وجود دارد که در آنها هم لسان حصر مشاهده میشود که اتفاقا ویژگیهای دیگری بیان شده است؛ به طور خاص، مواردی که در قرآن کریم شبیه این بیان حصر آمده، عبارتند از:
– مواردی که با همین تعبیر «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ» بیان شده است که غیر از آیه حاضر در دو جای دیگر چنین آمده است:
(۱) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ؛ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ؛ أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ» (أنفال: ۲، ۳، ۴)؛ که در اینجا ۵ ویژگی مطرح شده است:
لرزش دل هنگام یاد خدا، افزایش ایمان هنگام استماع آیات خدا، توکل بر پروردگار، اقامه نماز و انفاق از روزی خویش.
(۲) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيم» (نور/۶۲)؛ که در اینجا ۲ ویژگی مطرح شده است:
ایمان به خدا و رسولش، هنگامی که در امر جامعی در معیت پیامبر ص واقع شدند جز با اجازه پیامبر ص از ایشان جدا نمیشوند.
– البته یک مورد دیگر هم هست که اگرچه تعبیر «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ» دارد اما در مقام بیان حصر نیست که در همین سوره قبلا گذشت؛ یعنی آیه: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون» (حجرات/۱۰)
– مواردی که تعبیر «أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا» به کار رفته؛ که یکی در همین آیات اولیه سوره انفال است که در بالا اشاره شد و دیگری:
(۳) «وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريم» (انفال/۷۴)؛ که در اینجا ۲ دسته ویژگی (هر دسته شامل ۳ ویژگی) به عنوان علی البدل مطرح شده است:
ایمان به همراه هجرت و جهاد در راه خدا؛ یا ایمان به همراه پناه دادن و یاری کردن
– و یک مورد هم ابتدای سوره مومنون است که سیاق آیه به گونهای است که گویی شبیه موارد فوق در مقام احصای ویژگیهای مومن حقیقی است:
(۴) «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ؛ الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛ وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ؛ وَ الَّذينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ؛ وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ؛ إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومينَ؛ فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ؛ وَ الَّذينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ؛ وَ الَّذينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ؛ أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ؛ الَّذينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فيها خالِدُونَ (مومنون/۱-۱۱)؛ که در اینجا ۷ ویژگی مطرح شده است:
خشوع در نماز، رویگردانی از لغو، اهتمام به ادای زکات، پاکدامنی و محدود کردن روابط جنسی به موارد مشروع، امانتداری، اهتمام به وفای به عهد، و محافظت از نماز.
با توجه به ۴ مورد فوق و بر اساس اینکه حصر در همه اینها را حصر حقیقی بدانیم سه گونه تقریر از نسبت اینها میتوان داشت:
الف. هریک از این چهار مورد بتنهایی و به نحو علی البدل، بیان ویژگیهای جامع و مانع مومن واقعی است؛ یعنی اگر کسی همه مواردی را که در یکی از چهار دسته فوق بیان شده به طور کامل واجد باشد وی مومن حقیقی است [ظاهرا سخن علامه طباطبایی ذیل مورد اول (الميزان، ج۱۸، ص۳۲۹) و دوم (الميزان، ج۱۵، ص۱۶۶[۹]) چنین برداشتی را القا میکند] ولو که برخی از ویژگیهای مذکور در دسته دیگر را نداشته باشد.
ب. مجموع این موارد با هم ویژگی مومن حقیقی است؛ از این رو، اگر کسی یکی از این ویژگیها را نداشته باشد مومن حقیقی نخواهد بود. [ظاهرا سخن آقای قرائتی (تفسير نور، ج۹، ص۱۹۸-۱۹۹[۱۰]) چنین برداشتی را القا میکند.]
ج. این چهار دسته ویژگیها، عبارت اُخری، یا حداقل لازم و ملزوم یکدیگرند؛ یعنی یا معنای هر دسته را میتوان به کمک دسته دیگر فهمید؛ ویا اگر معانی اینها هم به همدیگر قابل ارجاع نباشد، لااقل اگر یک دسته از اینها در کسی باشد کاشف به عمل میآید که اوصاف مذکور در دستههای دیگر هم در او هست؛ یعنی از وجود هر دسته در یک شخص، میتوان وجود اوصاف دیگر را هم در او شناسایی کرد، مثلا:
اگر کسی چنان باشد که هنگام یاد خدا دلش بلرزد، هنگام استماع آیات خدا ایمانش فزونی یابد، و اهل توکل بر پروردگار، اقامه نماز و انفاق از روزی خویش باشد؛ پیشاپیش میدانیم که چنین کسی اگر در امر جامعی در معیت پیامبر ص واقع شود جز با اجازه پیامبر ص از ایشان جدا نمیشود؛ و میدانیم که چنین کسی یا اهل هجرت و جهاد است یا اهل پناه دادن و یاری کردن؛ و میدانیم چنین کسی اهل خشوع در نماز، رویگردان از لغو، جدی در ادای زکات، پاکدامن، امانتدار، وفاکننده به عهد، و محافظ نماز خویش است.
یا از سوی دیگر، اگر بدانیم که کسی اهل خشوع در نماز، رویگردان از لغو، جدی در ادای زکات، پاکدامن، امانتدار، وفاکننده به عهد، و محافظ نماز خویش است، پیشاپیش خواهیم فهمید که او هنگامی که خدا یاد شود دلش میلرزد و هنگام استماع آیات خدا ایمانش فزونی مییابد، و اهل توکل بر پروردگار است؛ و اگر در امر جامعی در معیت پیامبر ص واقع شود جز با اجازه پیامبر ص از ایشان جدا نمیشود؛ و همین طور سایر موارد.
و شاید از عدم برخی هم بتوان عدم برخی دیگر را نتیجه گرفت که وقتی دیدیم که کسی یکی از اینها را فاقد است، اگر بر اساس ظواهر به نظرمان رسید که واجد اوصاف دسته دیگری هست، میفهمیم که در این حکم برخطا بودهایم؛ مثلا اگر کسی اهل خشوع در نماز یا امانتدار یا رویگردان از لغو نیست، حتی اگر ببینیم که ظاهرا ایمان به خدا و رسولش دارد و در امر جامعی از پیامبر ص جدا نشد نمیتوانیم قبول کنیم که وی جزء مومنان واقعی مشمول آیه ۶۲ سوره نور است؛ و یا اگر کسی ظاهرا ایمان دارد و شک ندارد و اهل جهاد هم هست اما در پاکدامنی یا امانتداری یا مراقبت بر نماز کاهل است واقعا مصداق این آیه سوره حجرات نیست (حدیث۲۹)؛ و همین طور سایر موارد.
البته این احتمال که برخی از این موارد، حصر حقیقی، و برخی حصر اضافی باشد نیز منتفی نیست؛ که در این صورت و از ترکیب حالات محتمل، معانی بسیار متعددی از مقایسه این آیات میتوان به دست آورد که از باب نمونه به یکی اشاره میشود:
د. موارد (۱) و (۴) حصر اضافی باشد، و موارد (۲) و (۳) حصر حقیقی: با این توضیح که مورد (۲) در خصوص واقعهای است که برای یک تصمیم مهم همه جمع بودند و عدهای قصد فرار از همکاری در آن جمع را داشتند و این حصر برای خارج کردن آنان است، نه مطلق؛ و مورد (۳) هم ناظر به آن وضعیت بعد از هجرت است که عملا در میان مسلمانان مکه و مدینه دو دسته مهاجر و انصار درآمد و با حصر اضافی قرار است آن دسته از مسلمانان مکه که هجرت نکردند و آن دسته مسلمانان مدینه که مهاجران را یاری نکردند خارج شوند، نه به صورت مطلق. آنگاه موارد (۱) و (۴) هریک در مقام حصر حقیقی است؛ که در خصوص نسبت بین خود آنها هریک از سه حالت فوق (الف و ب و ج) را میتوان مطرح کرد. و در آیه محل بحث (حجرات/۱۵) اگر معنای جهاد بالمعنی الاعم (هرگونه تلاش جدی در راه خدا) در نظر گرفته شود حصرش حقیقی میشود که دوباره سه نسبت فوق را میتواند با گزینههای (۱) و (۴) برقرار کند، و اگر به معنای خاص شرکت در جهاد با دشمن گرفته شود، حضر اضافی خواهد بود (که توضیحش در ادامه میآید).
ب) حصر اضافی
در صورتی که «جهاد» در این آیه را جهاد بالمعنی الاخص (= جهاد مسلحانه با دشمن خارجی) بدانیم، با توجه به اینکه بعد از آیهای آمد که ایمان آن اعراب را زیر سوال میبرد چهبسا این حصر اضافی باشد؛ یعنی میخواهد بفرماید مومنان واقعی، نه آن اعراب، بلکه کسانیاند که اینچنیناند؛ و به تعبیر دیگر، ایمان را از آن اعراب نفی کرد چون این ویژگیها در آنها نبود؛ نه اینکه حقیقت ایمان فقط با این صفات حاصل میشود؛ چرا که ممکن است کسی مومن حقیقی باشد اما مثلا چون موقعیت جهاد اصلا برایش پیش نیامده، جهاد را انجام نداده باشد (اقتباس از التحرير و التنوير، ج۲۶، ص۲۲۳[۱۱]).
۳) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا…»
برخی از اهل بلاغت توضیح دادهاند که کلمه «إنما» در این آیه علاوه بر اینکه دلالت بر حصر دارد، خود کلمه «إنّ» که جزیی از آن است دلالت بر تعلیل و کارکرد «ف» تفریع را دارد؛ یعنی میگوید ای اعراب! شما مومن نیستید و ایمان هنوز داخل دل شما نشده است زیرا کسی مومن است که ایمانش جایی برای شک و تردید باقی نگذارد (التحرير و التنوير، ج۲۶، ص۲۲۳[۱۲]).
ب. الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ
۴) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا …»
این آیه در مقام بیان مومنان واقعی است که در ایمانشان صداقت دارند. چه توجیهی دارد که یکی از مولفههای صداقت در ایمان را خود ایمان داشتن معرفی کرد؟
الف. چهبسا میخواهد بیان کند که ایمان صرف ادعای زبانی نیست؛ بلکه ایمان همان است که واقعا ایمان به خدا و رسول باشد و با این تعبیر میخواهد مخاطب را به ذومراتب بودن ایمان متوجه سازد؛ و از این جهت مضمون آن شبیه آیه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِه …» (نساء/۱۳۶) میباشد.
ب. محور کلام «آمَنُوا» نیست؛ بلکه محور کلام «آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ» است؛ یعنی میخواهد توجه دهد که «ايمان به پيامبر، در كنار ايمان به خداوند لازم است» (تفسير نور، ج۹، ص۱۹۹) و ایمانی واقعا ایمان است که بین دستورات خدا و رسول فرقی نگذارد و همان طور که به خدا ایمان آورده به رسولش هم ایمان آورده باشد. از این جهت مضمون آن، مصداق عمل به دستور خداست در خصوص پرهیز از قرار گرفتن در زمره آنان که خداوند چنین توصیفشان فرمود: «يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ» (نساء/۱۵۰) و به تعبیر دیگر، پرهیز از «حسبنا کتاب الله» گفتنِ منافقانهای است که ظاهرا در مقابل خدا مطیع است اما با همین بیانش میخواهد در مقابل دستور پیامبر مانع ایجاد کند: «وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً» (نساء/۶۱).
ج. محور کلام «آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ» نیست؛ بلکه محور کلام «آمَنُوا … ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا» است؛ یعنی میخواهد به آن اعراب مدعی بگوید که مومن کسی نیست فقط ادعای ایمان کند، بلکه مومن کسی است که وقتی ایمان میآورد دیگر دچار تزلزل نمیشود (مفاتيح الغيب، ج۲۸، ص۱۱۷[۱۳]؛ التحرير و التنوير، ج۲۶، ص۲۲۲[۱۴]).
د. محور کلام «آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ» نیست؛ بلکه محور کلام «آمَنُوا … ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا …» است؛ یعنی میخواهد به آن اعراب مدعی بگوید که ایمان واقعی با صرف ادعای ایمان آوردن حاصل نمیشود، بلکه مومن کسی است که هم بر ایمانش مصر است و شک نمی کند و هم اهل عمل و جدیت و مجاهده است.
ه. …
ج. ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا
۵) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا …»
نشانهى ايمان واقعى، پايدارى و عدم ترديد در آن است (تفسير نور، ج۹، ص۱۹۹).
۶) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا …»
میدانیم که تحقیق با سوال شروع میشود. با توجه به اینکه معروف است که اصول دین امری تحقیقی است، نه تقلیدی، اینکه ایمان را مشروط به شک نکردن دانست چه توجیهی دارد؟
الف. نفرمود ایمان آوردند و شک نورزیدند» بلکه فرمود «ایمان آوردند سپس شک نورزیدند»؛یعنی چهبسا این تعبیر نه صرف بروز شک ذهنی، بلکه «شک ورزیدن» عمدیای باشد که بعد از حصول ایمان رخ دهد و به معنای روحیهای است که از تزلزل لذت میبرد و خوشش میآید که هرچیزی را به هر بهانهای زیر سوال ببرد. به تعبیر دیگر، چهبسا این «لم یرتابوا» اشاره به نفی موضع منافقان باشد که در جای دیگر درباره آنان فرمود که آنان کسانیاند که ایمان میآورند اما بعدش دوباره کفر میورزند و دوباره ایمان میآورند و دوباره کفر میورزند: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبيلاً؛ بَشِّرِ الْمُنافِقينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَليماً» (نساء/۱۳۷-۱۳۸) و «إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ … ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُون» (منافقون/۱-۳). یعنی این ارتیاب اشاره به این حالت تزلزل و رفت و برگشت بین ایمان و کفر باشد نه صرف وقوع شک در ذهن.
ب. درست است که تحقیق با سوال شروع میشود؛ اما سوال داشتن و بررسی سوالات ذهنی، غیر از شک ورزیدن است؛ و البته مرز اینها چنان ظریف و دقیق است که امیرالمومنین ع در وصیتنامه معروفشان توصیه اکید دارند که تنها زمانی دست به تحقیق در دین بزنند که خیالشان راحت باشد که دلی صاف و آماده دارند و در این لغزشگاههای نفسانی نمیلغزند (حدیث ۲۵). در واقع، این حدیث امیرالمومنین ع بخوبی نشان میدهد رویهای که بسیاری از افراد به بهانه تحقیق در دین در پیش میگیرند (که خود را در وادی هر شبههای میاندازند و بدون اینکه توان تفکیک داشته باشند بین اقوال حق و باطل غوطهور میگردند) خروجی اش هیچگاه آن دینداری حقیقی و تحقیقی نخواهد بود؛ بلکه صرفا گرفتار کردن خویش است به انواع حیرتها و شبههها. و این آیه هم با تعبیر میخواهد همان چیزی را بفرماید که حضرت علی ع از آن چنین تعبیر کرد که: «لَيْسَ طَالِبُ الدِّينِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ وَ الْإِمْسَاكُ عَنْ ذَلِكَ أَمْثَل: طالب دين کسی نیست که در تاریکی گام نهد یا [حق و باطل را] درهمآمیزد؛ و در چنين حال بازداشتن خويش از این کار بهتر است».
ج. …
۷) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا …»
چرا برای بیان اینکه در ایمان واقعی، شک راهی ندارد، نفرمود «مؤمنان کسانیاند که ایمان آوردند و شک نورزیدهاند»، بلکه از تعبیر «ثم» (به جای «و») استفاده کرد، بویژه که کلمه «ثم» دلالت بر «تراخی» (فاصله افتادن بین دو کار) دارد؟
الف. «ثم» در اینجا صرفا دلالت بر ترتیب کلامی دارد نه ترتیب زمانی [و تراخی]؛ لذا چنین تلازمی برقرار نیست (به نقل از البحر المحيط، ج۹، ص۵۲۴[۱۵])؛ یا به تعبیر دیگر، این نه تراخی در فعل [که فعل «لم یرتابوا» بعد از فعل «آمنوا» باشد]، بلکه تراخی در حکایت است [یعنی همین که اول گفت «آمنوا»، سپس فرمود «لم یرتابوا»] (مفاتيح الغيب، ج۲۸، ص۱۱۷[۱۶]).
ب. «ثم» وقتی در عطف جملهها به کار میرود غالبا برای تراخی رتبی است؛ یعنی اشاره دارد که «عدم شک و تردید در ایمان» آنان مرتبه مهمتری از خود «ایمان» دارد، زیرا قوام ایمان بدان است؛ و اشارهای دارد به عبارت «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ: هنوز ایمان در دل شما وارد نشده است»، یعنی به خاطر اینکه در برخی از آن اموری که بدان ایمان آوردهاید هنوز شک و تردیدی در شما خلجان میکند (التحرير و التنوير، ج۲۶، ص۲۲۳[۱۷]).
ج. ثم برای تراخی است و نکته در این است که گاهی ایمان به خلوص میرسد و تردیدی همراه آن نیست؛ اما بعدا چیزی پیش میآید که در آن خلوص شائبهای وارد میکند؛ و در اینجا با تعبیر «ثم» میخواهد این گونه موارد را هم از ایمان واقعی خارج کند؛ یعنی ایمانی که در زمانهای بعدی هم همانند اولش خالص و بیشائبه است (به نقل از البحر المحيط، ج۹، ص۵۲۴[۱۸]).
د. استفاده از «ثم» به جای «و» دلالت دارد بر منتفی دانستن عارض شدن گاه و بیگاه شک و تردید؛ یعنی اگر حرف «و» میآمد دلالت داشت که ایمان اولیه همراه با شک نیست؛ اما اینکه اگر بعدا شک آ«د آن ایمان باقی است یا خیر، ساکت بود؛ اما با تعبیر«ثم» معلوم میشود که اگر بعدا تزلزل و شکی آمد معلوم میشود از همان اول ایمان حقیقی نبوده است (الميزان، ج۱۸، ص۳۲۹[۱۹]).
ه. …
د. وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللهِ
اولین سوال ناظر به این فراز این است که: در این آیه ویژگی مومن واقعی را اول «ایمان به خدا و رسولش، و سپس شک نکردن» و «جهاد با اموال و جان در راه خدا» معرفی کرد؛ اولی که ناظر به بعد درونی و گرایشی است، اما چرا در میان تمام اعمال صالح، فقط «جهاد با اموال و جان در راه خدا» را به عنوان علامت مومن واقعی برشمرد؟
که پاسخ این سوال در تدبر ۱ بیان شد.
۸) «وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللهِ»
نکته تخصصی: جهاد با جان و مال
کلمه «جهاد» (به صورت اسم یا فعل) در ۳۰ آیه قرآن کریم به کار رفته است که بسیاری از آنها از اینکه جهاد به چه وسیلهای انجام شود ساکت است. از این میان ۱۰ بار (در ۹ آيه، یعنی دوبار در آیه ۹۵ سوره نساء[۲۰] و یک بار در آيه۷۲ سوره انفال[۲۱] و آيات ۲۰ و ۲۴ و ۴۱ و ۴۴ و ۸۱ و ۸۸ سوره توبه[۲۲] و آیه ۱۵ سوره حجرات و [۲۳]آیه ۱۱ سوره صف[۲۴]) بیان شده است که این جهاد مجاهدان «بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ» انجام میشود و در تمام این موارد صرفا همین تعبیر و به همین صورت بیان شده است.
اینکه انسان از جان خود مایه بگذارد طبیعی است اما چرا از میان امور مختلفی که در عرض اموال مطرح شده است خواه از این جهت که در اختیار انسان است [مثلا: «وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ» (اسراء/۷۱) «وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ» (نوح/۱۲)] ویا خداوند انسانها را با آنها میآزماید [مثلا: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرات» (بقره/۱۵۵) یا «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ» (انفال/۲۸)] ویا مایه مباهات دنیوی انسانهاست [مثلا: فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُم» (توبه/۵۵ و ۸۵) یا «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئا» (آل عمران/۱۰ و۱۱۶) یا « كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلادا» (توبه/۶۹)] ویا میتواند مانع اقدام انسان به جهاد شود [مثلا: ْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في سَبيلِه» توبه/۲۴] تنها بر استفاده از اموال برای جهاد تاکید شد؟
الف. بدین جهت که در وسایل بیرون از خود آدم، مال مهمترین چیزی است که با آن به انواع خیرات و خدمات میتوان رسید (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۲۱۸[۲۵]).
ب. کلمه «اموال» با توجه به معنای لغوی مال که در نکات ادبی گذشت و برخی آن را همخانواده با «میل» دانسته بودند، می تواند به معنای مطلق اموری باشد که دلخواه و مورد تمایل انسان است، نه صرف داراییهای مادی. (این نکته اقتباس است از ترجمهای از قرآن کریم که مربوط به قرن دهم هجرى است و نويسنده آن نامشخص است و به اهتمام دكترعلى رواقی در سال ۱۳۸۴ در تهران منتشر شده و در نرمافزار جامع تفاسیر موجود است، که این فراز از آیه را چنین ترجمه کرده است: «و كوشش كردند به خواستههاى خويش و تنهاى خويش در راه خداى»[۲۶]).
ج. آنچه در اختیار انسان است یا انسان به نحو واقعی اختیاردار آن است یا به نحو اعتباری. نفس انسان (که شامل تمام اعضای جوارحی و جوانحی وی میشود) چیزی است که انسان به نحو واقعی اختیاردار آن است؛ و «مال» هر آن چیزی است که انسان به نحو اعتباری اختیاردار آن است. در خصوص سایر اموری که در قرآن کریم در عرض مال مطرح شده (همچون اولاد و ثمرات و …) یا به نحوی ذیل اموال قرار میگیرند (مانند ثمرات) ویا اختیار انسان نسبت به آنها فقط در عرصههایی خاص است و همچون مال نیست که انسان تنها تصمیمگیر در مورد آن باشد (مثل اولاد و بستگان که خودشان هم اختیار خود را دارند). از این رو، جهاد – که قرار است با اموری که در اختیار انسان است انجام شود- تنها با جان و مال معنی دارد نه با سایر اموری که به نحوی به انسان مرتبطند.
د. …
۹) «وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللهِ»
در تدبر قبل اشاره شد که کلمه «جهاد» در ۳۰ آیه قرآن کریم به کار رفته است که تنها در ۹ آيه، بیان شده است که این جهاد مجاهدان «بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ» انجام میشود. چرا همواره در این آیات، اموال بر انفس مقدم ذکر شد با اینکه در آیهای دیگر که این جهاد به معامله با خدا تعبیر شده: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ» (توبه/۱۱۱) انفس مقدم ذکر شده است؟
الف. بدین جهت که اینکه انسان با اموالش در راه خدا جهاد کند و هزینه بدهد در مقام عمل سادهتر از این است که از جان خویش مایه بگذارد و از این رو این مقدم شمرده شده است. اما در خصوص آیه ۱۱۱ سوره توبه، بدین جهت است که خریدن به تمامیت جان و مال تعلق گرفته و صرف نظر و سلب مالکیت از مال بعد از انصراف و سلب توجه و تعلق از جان حاصل میشود؛ یعنی چون تعلق به مال از علایق نفسانی است، تا انسان از خویش سلب تعلق نکرده باشد نمیتواند از مال سلب تعلق کند؛ و از این رو خریداری جان بر مال مقدم شده است؛ اما در مقام مجاهده و عمل، انسان کمکم اقدام میکند و از این رو از آنچه سادهتر است شروع کرده است؛ چنانکه در آیات دیگر، اموال بر اولاد هم مقدم شده است [در ۱۶ آیه مال و ولد در کنار هم ذکر شده و همواره مال بر ولد مقدم شمرده شده است[۲۷]] (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۲۱۸[۲۸]). البته به نظر میرسد این سخن قابل مناقشه است زیرا برخلاف ادعای ایشان، سلب تعلق از مال نهتنها نیازمند سلب تعلق از جان نیست بلکه در بسیاری از موارد انسان عاقل به خاطر حفظ جان خود، مالش را فدا میکند.
ب. شاید تفاوت در این است که وقتی تعبیر جهاد به میان آمده (که اموال بر انفس مقدم شده) فاعل انسان است؛ اما وقتی تعبیر «اشتری» در این آیه به میان آمده فاعل «خداوند» است. وقتی مساله را از زاویه خداوند به عنوان مشتری مینگریم باید گفت که برای مشتری، جان مخاطب ارزشمندتر از مال اوست؛ لذا خداوند که خریدار است از امر باارزشتر شروع کرد؛ اما وقتی از جانب شخصی که قرار است هزینه دهد بنگریم این مقدم داشتن مال دست کم دو وجه می تواند داشته باشد:
ب.۱. برای خود انسان چون جانش مهمتر از مالش است در مقام جهاد ابتدا از مال خود هزینه می دهد و در گام آخر است که جان خود را فدا میکند (مفاتيح الغيب، ج۱۱، ص۱۹۳[۲۹]؛ البحر المحيط، ج۴، ص۳۶-۳۷[۳۰]).
ب.۲. با توجه به غلبه اعتباریات بر زندگی انسان و محوریت یافتن مال، برای انسانی که میخواهد جهاد کند، و جهادش هم فی سبیل الله باشد، مهم این است که ابتدا از اعتباریات جدا شود و دل بکند؛ که اگر کسی از اعتباریات دل کند متوجه عمق حقیقت عالم میشود و درمییابد که حقیقت نهایی تنها در آخرت یافت میشود آنگاه میفهمد که همین جان دنیوی هم عاریتی است و بودنش در دست وی اعتباری بیش نیست، پس در گام بعد از این هم دل میکند.
ج. …
۱۰) «جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللهِ»
در فرهنگ اسلام، جهاد چه مالى و چه جانى، بايد در راه خدا باشد (تفسير نور، ج۹، ص۲۰۰).
نکته تخصصی: جهاد فی سبیل الله
کلمه «جهاد» (به صورت اسم یا فعل) در ۳۰ آیه قرآن کریم به کار رفته است که در ۱۵ بار (یعنی در آیه ۲۱۸ سوره بقره[۳۱] و آیه ۹۵ سوره نساء[۳۲] و آيات ۳۵ و ۵۴ سوره مائده[۳۳] و آیات ۷۲ و ۷۴ سوره انفال[۳۴] و آيات ۱۹ و ۲۰ و ۲۴ و ۴۱ و ۸۱ سوره توبه[۳۵] و آیه ۶۹ سوره عنکبوت[۳۶] و آیه ۱۵ سوره حجرات[۳۷] و آیه ۱ سوره ممتحنه[۳۸] و آیه ۱۱ سوره صف[۳۹])[۴۰] تاکید شده است که این جهاد در راه خداست (عموما با همین تعبیر «فی سبیل الله»، و گاه با تعابیری همچون «فی سبیله» یا «فی سبیلی»)؛ و البته دو آیه دیگر هم هست که به همین مضمون اشاره دارد؛ ولی در آنها کلمه «سبیل» نیامده و تعابیری همچون «فی الله» یا «فینا» مطرح شده است: «وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ» (حج/۷۸) و «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت/۶۹).
این نشان میدهد که برخلاف تبلیغات دشمنان اسلام که به خاطر توصیههای مکرر اسلام به «جهاد» ادعا میکنند که اسلام دینی جنگطلب است، آن جهادی در اسلام موضوعیت دارد، اولا به معنای کوشش و جدیت در راه خداست که تنها یک مصداق آن جنگیدن و قتال[۴۱] است؛ و ثانیا این جهاد (چه مطلق کوششهای جدی و چه حتی در معنای جنگیدن) باید در راه خدا باشد، نه کشورگشایی و غارت دیگران و سایر مولفههایی که در جماعتهای جنگطلب وجود دارد؛ و این مساله بقدری در ادبیات قرآنی پررنگ است که حتی در برخی مواردی که مستقیما از تعبیر «قتال در راه خدا» استفاده شده است تاکید شده که اولا این قتال با کسانی است که دست به قتال زدهاند و ثانیا باید در حد سرکوبی متجاوز باشد و اگر در همین سرکوبی متجاوز از حد بیرون روند نیز دیگر خداوند آنها را دوست ندارد: «وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ» (بقره/۱۹۰).
ه. أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ
۱۱) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ»
عبارت «أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ» دلالت بر حصر دارد؛ حصر اینجا را شبیه حصر موجود در عبارت «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ …» میتوان حصر اضافی گرفت یا حقیقی:
الف. اگر حصر اضافی باشد آنچه با این حصر کنار میگذارد اعرابی هستند که ادعای ایمان میکردند؛ یعنی آیه می فرماید: کسانی که این اوصاف را دارند (که بعد از ایمان شک نمیکنند و اهل مجاهدت مالی و جانی هستند) واقعا ایمان دارند نه آن اعراب پرمدعا، که ایمانشان فقط لقلقه زبانشان بود (التحرير و التنوير، ج۲۶، ص۲۲۳[۴۲]؛ البحر المحيط، ج۹، ص۵۲۴[۴۳]).
ب. اگر حصر حقیقی باشد میخواهد بفرماید تنها کسانی که این اوصاف را دارند اگر ادعای ایمان کنند راست میگویند؛یعنی این اوصاف است که واقعا نشانه ایمان است. (الميزان، ج۱۸، ص۳۳۰[۴۴]) و احتمالا وجهش این است که این اوصاف عملا تمام ویژگیهای نظری و عملی را در خود جمع کرده است: اینها کسانیاند که هم در حوزه باور واقعا ایمان دارند (چون بعد از ایمان، شک نمی کنند) و هم در حوزه عمل (چون با مال و جانشان در راه خدا مجاهدت می کنند).
۱۲) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ … أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ»
قرآن کریم بعد از اینکه توضیح داد که مومنان واقعی چه کسانیاند؛ آنان را با این وصف که «فقط آناناند که راستگویاناند» توصیف فرمود. این جمله، اگرچه – چنانکه در تدبر قبل گذشت- دلالت بر حصر دارد؛ اما دلالت غیرمستقیم مهم دیگری نیز دارد درباره جایگاه صداقت.
نکته تخصصی اخلاق دینی: جایگاه صداقت در منظومه دینداری
این آیه به طور غیرمستقیم اعتبار و ارزش راستگویی و صداقت را در اوج ارزش های دینی قرار میدهد؛زیرا وقتی میخواهد «مؤمن» واقعی را بستاید او را با وصف اینکه آناناند که واقعا راستگویند، میستاید. یعنی صداقت سنجهای است که ارزشمندترین ویژگی انسان دیندار (که همان «ایمان» است) با آن توصیف میشود.
شبیه این نکته قبلا در آیه «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم» (حجرات/۱۳) بیان شد (در جلسه ۱۰۷۸ تدبر۱۲ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13/) و گفتیم که این آیه در عین اینکه بیان میکند که باارزشترین انسانها اهل تقوا هستند، در همان حال به خاطر اینکه از تعبیر «کرامت» برای دلالت بر «باارزشترین» استفاده کرد عملا نشان میدهد که «کرامت» انسان مهمترین ویژگی بنیادین انسان است؛ چرا که تقوا (که اینچنین مدح شده) ثمرهاش این است که «کرامت» انسان را به اوج خود میرساند. پس آنچه اولا و بالذات ارزشمند است «کرامت» داشتن است؛ که تقوا چون این کرامت داشتن را تقویت میکند چنین ارزشمند شده است.) در آیه محل بحث هم «مؤمن» مهمترین وصف انسان دیندار است؛ اما همین «مؤمنان» وقتی کاملا خالص و واقعی میشوند عنوان «صادق» و راستگو بر آنان حمل میشود؛ از این رو میتوان نتیجه گرفت که «صداقت» است که حتی ایمان را هم ایمان میکند؛ و از این رو میتوان گفت، صداقت بنیادیترین اصل برای مومن بودن است. چیزی که میتواند موید این برداشت باشد این است که بالاترین درجه انسانها (البته بعد از نبوت که یک ویژگی بسیار خاص و محدود به افراد معینی است و اکتسابی نیست) «صدیق» بودن معرفی شده است: «الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحين» (نساء/۶۹).
۱۳) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ … أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ»
حصری که در عبارت پایانی این آيه آمده، نه فقط «مومنان» واقعی را نشان میدهد، بلکه «صادقان» واقعی را هم معلوم میکند. وقتی میگوییم «تنها این مومناناند که واقعا صادقان محسوب میشوند» نشان میدهد که «صادق» واقعیای هم غیر از مومنان نداریم؛ یعنی اگر کسی ایمان ندارد حقیقتا صداقت هم ندارد؛ ولو در ظاهر انسان راستگویی به نظر برسد.
نکته تخصصی اخلاقی: انحصار صداقت در مومنان
این ادعا که صداقت تنها و تنها از آنِ مومنان حقیقی است، ادعایی است که در بدو نظر ممکن است عجیب به نظر برسد زیرا بسیاری از ما افرادی را میشناسیم که در معنی دقیق کلمه مومن نیستند اما آدمهای راستگویی هستند. توجیه این چیست؟
الف. باید بین دو امر تفکیک کرد: عمل «راست گفتن» و خصلت «راستگویی». اگرچه در نگاه نخست به نظر میرسد که این دو با هم تلازم دارند و ویژگی «راستگویی» مربوط به انسانی است که همواره فعل راست گفتن از او سرمیزند؛ اما این تحلیل ناشی از بیتوجهی به پیچیدگیهای زندگی انسان و تصمیمات اوست؛ که اگر عمیق بنگریم خواهیم دید تلازم قطعی بین «فعل» راست گفتن و «خصلت» راستگویی در انسان وجود ندارد؛یعنی گاه میشود که خصلت واقعی کسی «دروغگویی» است؛یعنی وی حقیقتا یک انسان دروغگوست؛ اما در مطالبی که تاکنون ابراز کرده همواره راست گفته است؛ و از آن سو کسی بهرهمند از خصلت «راستگویی» باشد اما بارها و بارها دروغ بگوید.
مطلب را با دو مثال از دوسر طیف توضیح میدهم:
(۱) دروغگویی که همواره راست میگوید: اگر جمله کاملا بدیهی «اولین دروغ هرکس، اولین دروغ اوست» را در کنار این جمله بگذاریم که «الف اولین دروغش را در ۴۰ سالگی گفت» براحتی میتوانیم بفهمیم که چگونه ممکن است خصلت «دروغگویی» با فعل همواره راست گفتن همراه شود. در واقع، دروغگوی حرفهای کسی نیست که زیاد دروغ بگوید (زیرا در این صورت همانند چوپان دروغگو میشود که کسی به دروغ وی وقعی نمینهد)؛ بلکه دروغگوی حرفهای کسی است که همواره راست بگوید تا بتواند اعتماد مخاطب را به خود جلب کند تا در وقت مقتضی دروغش را بگوید. کسی که ۴۰ سال دروغ نمیگوید تا در زمان مناسب بتواند دروغ مورد نظرش را بگوید خصلت درونی او دروغگویی است هرچند که تمام جملات او در این ۴۰ سال راست باشد.
(۲) راستگویی که غالبا دروغ میگوید: همه میدانیم که هر انسانی که خصلت راستگویی داشته باشد ممکن است در شرایطی قرار بگیرد که مجبور شود برای اینکه حق برتر و مهمتری را حفظ کند دروغ بگوید. مثلا اگر ظالمی درصدد کشتن انسان بیگناهی است و این شخص راستگو میداند آن بیگناه کجا مخفی شده است؛ اگر برای اینکه شر آن ظالم را کم کند بگوید «نمیدانم وی کجا مخفی شده» سخنش دروغ است، اما همگان میفهمند که با این سخن ذرهای از خصلت راستگویی از وجود او کم نشده است. اکنون در نظر بگیرید که این انسان راستگو (فرض کنید که یک پیامبر باشد که میدانیم معصوم است) در موقعیتی قرار بگیرد که برای حفظ جان خویش و دیگران دائما مجبور به تقیه شود (همانند شیعهای که در میان داعشیان گرفتار آمده باشد). وی بارها و بارها سخن غیرمطابق با واقع بیان میکند اما هرگز متصف به دروغگویی نخواهد شد.
با این مقدمه، یکبار دیگر ادعای نخست را مرور کنیم: اگر باطن امور آشکار شود درخواهیم یافت که تنها و تنها مومنان حقیقی راستگویند یعنی تنها آنان برخوردار از خصلت راستگویی هستند؛ و هرکس که حقیقتا و در عمق وجود خویش ایمان ندارد حقیقتا و در عمق وجود خویش فاقد خصلت راستگویی است؛ولو که بارها و بارها راست بگوید و امر حتی بر خودش مشتبه شود. به تعبیر دیگر، همان طور که ممکن است ایمان در دل قلبی نفوذ نکرده باشد اما وی وحتی دیگران وی را مومن بدانند، کاملا محتمل است که کسی در عمق وجود خویش فاقد خصلت راستگویی باشد ولو خود و دیگران وی را راستگو بدانند.
ب. همان طور که خصلت ایمان یک امر درونی است و بر اساس ظاهر نمیتوان قضاوت قطعی کرد خصلت راستگویی هم طبق بیان فوق یک خصلت درونی است و دربارهاش بر اساس ظاهر نمیتوان قضاوت قطعی کرد. پس اینکه ما در مورد برخی افراد گمان میکنیم که مومن نیستند اما راستگو هستند دو احتمال وجود دارد: یکی مطلبی که در بند الف گذشت یعنی چهبسا آنان واقعا راستگو نیستند اما ما چون بر اساس ظواهر حکم میکنیم آنان را راستگو میپنداریم؛ و احتمال دوم اینکه چهبسا آنان واقعا مومن هستند اما چون ما بر اساس ظواهر حکم میکنیم آنان را غیرمومن میپنداریم.
ج. …
ثمره اخلاقی
کسی که ارتباط متقابل و وثیق بین ایمان و صداقت که در این آیه است را جدی بگیرد، آنگاه کاملا از دروغگویی دست خواهد شست؛ یعنی جز در شرایط کاملا اضطراری که هر عاقلی راست گفتن را ناروا میشمرد، مطلقا دروغ نخواهد گفت. آیا ما اینچنین از دروغ گفتن رویگردانیم؟! اگر نه، بدانیم که واقعا مومن هم نیستیم!
ه. ناظر به کل آیه
۱۳) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ»
در خصوص ارتباط با آیات قبل چند تحلیل میتوان داشت:
الف. بعد از اینکه در آیه قبل در مورد آن اعراب بیان داشت که ایمان در دل آنان وارد نشده، در این آیه این را تعلیل میکند که چرا گفته شد ایمان حقیقی در دل آنها وارد نشده است (التحرير و التنوير، ج۲۶، ص۲۲۲[۴۵]).
ب. قرآن، در آیات قبل ابتدا ملاك و معيار كمال را بيان فرمود که: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»؛ سپس در آیه قبل، مصداق نادرست آن را برشمرد؛ و اکنون در این آیه، مصداق درست آن را نشان مىدهد (تفسير نور، ج۹، ص۱۹۹[۴۶]).
ج. …
[۱] . سبقت القراءة بقلب الهمزة واوا، وانظر الآیة/۲۲۳ من سورة البقرة، والآیة/۹۹ من سورة یونس. (معجم القراءات ج۹، ص۹۱)
[۲] . قوله إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا أي لم يشكوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، الآية- قال نزلت في أمير المؤمنين ع.
[۳] . أَخْبَرَنَا عَقِيلُ بْنُ الْحُسَيْنِ، أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدَوَيْهِ بْنُ مُحَمَّدٍ بِشِيرَازَ حَدَّثَنَا سَهْلُ بْنُ نُوحِ بْنِ يَحْيَى حَدَّثَنَا يُوسُفُ بْنُ مُوسَى الْقَطَّانُ، عَنْ وَكِيعٍ، عَنْ سُفْيَانَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ دِينَارٍ، عَنْ عَطَاءٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى]: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا [قَالَ: يَعْنِي] صَدَّقُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَشُكُّوا فِي إِيمَانِهِمْ- نَزَلَتْ فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ جَعْفَرٍ الطَّيَّارِ. ثُمَّ قَالَ: وَ جاهَدُوا الْأَعْدَاءَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فِي طَاعَتِهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ يَعْنِي فِي إِيمَانِهِمْ فَشَهِدَ اللَّهُ لَهُمْ بِالصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ.
[۴] . قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ عَنْ مُقَاتِلِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنِ الضَّحَّاكِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ قَالَ: فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ ذَهَبَ عَلِيٌّ ع بِشَرَفِهَا وَ فَضْلِهَا.
[۵] . در بحار الأنوار (ج۳۸، ص۲۳۵) این دو مطلب فوق را از ابن عباس در کنار هم نقل میکند
تَفْسِيرُ يُوسُفَ بْنِ مُوسَى الْقَطَّانِ وَ وَكِيعِ بْنِ الْجَرَّاحِ وَ عَطَاءٍ الْخُرَاسَانِيِّ أَنَّهُ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا صَدَّقُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا» يَعْنِي لَمْ يَشُكُّوا فِي إِيمَانِهِمْ نَزَلَتْ فِي عَلِيٍّ وَ جَعْفَرٍ وَ حَمْزَةَ وَ جاهَدُوا الْأَعْدَاءَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فِي طَاعَتِهِ «بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ» أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ فِي إِيمَانِهِمْ فَشَهِدَ اللَّهُ لَهُمْ بِالصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ.
قَالَ الضَّحَّاكُ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِهِ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ «۴» ذَهَبَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع بِشَرَفِهَا.
[۶] . بيان: البِزَّةُ- بالكسر-: الهيئةُ، و البِزَّةُ أيضا السّلاحُ، ذكره الجوهري، و قال: خَطَرَانُ الرَّجُلِ .. اهتزازُهُ في المشي و تَبَخْتُرُهُ. قوله صلّى اللّه عليه و آله: أن تُقَالَ بذلك .. أي أقيل إسلامك و أرجع عن بيعتك بذلك الأمر الذي وقع، فهو إمّا على الاستفهام الإنكاري، أو لأنّه كان يعلم من باطنه أنّه لم يؤمن.
[۷] . و قوله: «وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» المجاهدة بذل الجهد و الطاقة و سبيل الله دينه، و المراد بالمجاهدة بالأموال و الأنفس العمل بما تسعه الاستطاعة و تبلغه الطاقة في التكاليف المالية كالزكاة و غير ذلك من الإنفاقات الواجبة، و التكاليف البدنية كالصلاة و الصوم و الحج و غير ذلك. و المعنى: و يجدون بإتيان التكاليف المالية و البدنية حال كونهم أو حال كون عملهم في دين الله و سبيله.
[۸] . قوله تعالى: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ» تعريف تفصيلي للمؤمنين بعد ما عرفوا إجمالا بأنهم الذين دخل الإيمان في قلوبهم كما هو لازم قوله: «لَمْ تُؤْمِنُوا» و «لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ».
فقوله: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» فيه قصر المؤمنين في الذين آمنوا بالله و رسوله إلخ، فتفيد تعريفهم بما ذكر من الأوصاف تعريفا جامعا مانعا فمن اتصف بها مؤمن حقا كما أن من فقد شيئا منها ليس بمؤمن حقا.
[۹] . قوله تعالى: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ» ذكر قوله «الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» بيانا للمؤمنين على ظهور معناه للدلالة على اتصافهم بحقيقة المعنى أي إنما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله بحقيقة الإيمان و أيقنوا بتوحده تعالى و اطمأنت نفوسهم و تعلقت قلوبهم برسوله. و لذلك عقبه بقوله: «وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ» و الأمر الجامع هو الذي يجمع الناس للتدبر في أطرافه و التشاور و العزم عليه كالحرب و نحوها. و المعنى: و إذا كانوا مع الرسول بالاجتماع عنده على أمر من الأمور العامة لم يذهبوا و لم ينصرفوا من عند الرسول حتى يستأذنوه للذهاب. و لذلك أيضا عقبه بقوله: «إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» و هو بمنزلة عكس صدر الآية للدلالة على الملازمة و عدم الانفكاك.
[۱۰] . چهار آيهى قرآن با جمله «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ» شروع شده كه ترسيم سيماى مؤمن واقعى است:
- ۱. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ» مؤمنان واقعى كسانى هستند كه هرگاه نام خداوند برده شود، دلهايشان مىلرزد و همين كه آيات الهى بر آنان تلاوت شود، ظرفيت آنان به ايمان افزوده مىگردد وتنها بر خدا تكيه مىكنند.
- ۲. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ … مؤمنان واقعى كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان دارند و هرگاه در يك كار دسته جمعى با پيامبر هستند، بدون اجازهى حضرت از صحنه خارج نمىشوند.
۳ و ۴. در همين سوره مطرح شده است؛ يك بار در آيه دهم، إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ … و بار ديگر در همين آيه.
اگر اين چهار آيه را در كنار هم بگذاريم، سيماى مؤمنان صادق و واقعى را كشف مىكنيم.
همانان كه قرآن دربارهشان فرموده است: «أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا» و «أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ» بنابراين مؤمنان واقعى كسانى هستند كه:
- ۱. دلهاى آنان به ياد خدا بتپد، نه با مال و مقام و …. «إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»
- ۲. دائماً در حال حركت و تكامل هستند و توقّفى در كارشان نيست و در برابر هر پيام الهى؛ متعهّد، عاشق و عامل هستند. «وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً»
- ۳. تنها تكيهگاه آنان ايمان به خداست، نه قراردادها و وابستگىهاى به شرق و غرب و …. «عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»
- ۴. در نظام اجتماعى، پيرو رهبر الهى هستند و بدون دستور او حركتى نمىكنند و نسبت به او وفادارند. «إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ»
- ۵. خود را برتر از ديگران ندانند و با همه به چشم برادرى نگاه كنند. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»
- ۶. ايمان آنان پايدار است. ايمانشان بر اساس علم، عقل و فطرت است و به خاطر عمل به آنچه مىدانند، به درجهى يقين رسيدهاند و تبليغات و حوادث تلخ و شيرين آنان را دلسرد و دچار ترديد نمىكند. «ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا»
- ۷. هر كجا لازم باشد، با مال وجان از مكتب دفاع مىكنند. «وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ».
[۱۱] . توجه شود: توضیحی که ابن عاشور برای اضافی بودن حصر مذکور آورده قابل قبول نیست. وی بیان میدارد جهاد حداکثر این است که یک واجب باشد و چون مرتکب گناه کبیره همچنان از عنوان مسلمانی خارج نیست پس حتی کسی که جهاد را ترک میکند مسلمان است و مومنان منحصر در کسانی که اهل جهاد باشند نیستند. در حالی که پاسخ وی این است که اتفاقا آیه قبل بین مسلمان بودن و مومن بودن تفکیک کرد؛ یعنی در عین حال که اینها مسلمانند اما مومن نیستند و اتفاقا میتواند به خاطر همین عدم شرکتشان در جهاد از عنوان مومن محروم شده باشند در حالی که مسلمانند. لذا اصل ایده حصر اضافی را از ایشان گرفتیم ولی با تحلیل دیگری آن را تبیین کردیم. عین عبارات وی در این بحث چنین است:
و القصر إضافي، أي المؤمنون الذين هذه صفاتهم غير هؤلاء الأعراب. فأفاد أن هؤلاء الأعراب انتفى عنهم الإيمان لأنهم انتفى عنهم مجموع هذه الصفات. و إذ قد كان القصر إضافيا لم يكن الغرض منه إلّا إثبات الوصف لغير المقصور لإخراج المتحدث عنهم عن أن يكونوا مؤمنين، و ليس بمقتض أن حقيقة الإيمان لا تتقوم إلا بمجموع تلك الصفات لأن عد الجهاد في سبيل اللّه مع صفتي الإيمان و انتفاء الريب فيه يمنع من ذلك لأن الذي يقعد عن الجهاد لا ينتفي عنه وصف الإيمان إذ لا يكفّر المسلم بارتكاب الكبائر عند أهل الحق. و ما عداه خطأ واضح، و إلا لانتقضت جامعة الإسلام بأسرها إلا فئة قليلة في أوقات غير طويلة. و المقصود من إدماج ذكر الجهاد التنويه بفضل المؤمنين المجاهدين و تحريض الذين دخلوا في الإيمان على الاستعداد إلى الجهاد كما في قوله تعالى: قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ الآية [الفتح: ۱۶].
[۱۲] . و (إنما) للحصر، و (إنّ) التي هي جزء منها مفيدة أيضا للتعليل و قائمة مقام فاء التفريع، أي إنما لم تكونوا مؤمنين لأن الإيمان ينافيه الارتياب.
[۱۳] . إرشادا للأعراب الذين قالوا آمنا إلى حقيقة الإيمان فقال إن كنتم تريدون الإيمان فالمؤمنون من آمن باللّه و رسوله ثم لم يرتابوا، يعني أيقنوا بأن الإيمان إيقان.
[۱۴] . هذا تعليل لقوله: لَمْ تُؤْمِنُوا إلى قوله: فِي قُلُوبِكُمْ و هو من جملة ما أمر الرسول صلى اللّه عليه و سلّم بأن يقوله للأعراب، أي ليس المؤمنون إلا الذين آمنوا و لم يخالط إيمانهم ارتياب أو تشكك.
[۱۵] . ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا، ثم تقتضي التراخي، و انتفاء الريبة يجب أن يقارن الإيمان، فقيل: من ترتيب الكلام لا من ترتيب الزمان، أي ثم أقول لم يرتابوا.
[۱۶] . و ثم للتراخي في الحكاية، كأنه يقول آمنوا، ثم أقول شيئا آخر لم يرتابوا، و يحتمل أن يقال هو للتراخي في الفعل تقديره آمنوا باللّه و رسوله ثم لم يرتابوا فيما قال النبي صلى اللّه عليه و سلم من الحشر و النشر.
[۱۷] . و (ثم) من قوله: ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا للتراخي الرتبي كشأنها في عطف الجمل. ففي (ثم) إشارة إلى أن انتفاء الارتياب في إيمانهم أهم رتبة من الإيمان إذ به قوام الإيمان، و هذا إيماء إلى بيان قوله: وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ [الحجرات: ۱۴]، أي من أجل ما يخالجكم ارتياب في بعض ما آمنتم به مما اطّلع اللّه عليه.
[۱۸] . و قيل: قد يخلص الإيمان، ثم يعترضه ما يثلم إخلاصه، فنفى ذلك، فحصل التراخي، أو أريد انتفاء الريبة في الأزمان المتراخية المتطاولة، فحاله في ذلك كحاله في الزمان الأول الذي آمن فيه.
[۱۹] . و قوله: «ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا» أي لم يشكوا في حقية ما آمنوا به و كان إيمانهم ثابتا مستقرا لا يزلزله شك، و التعبير بثم دون الواو- كما قيل- للدلالة على انتفاء عروض الريب حينا بعد حين كأنه طري جديد دائما فيفيد ثبوت الإيمان على استحكامه الأولى و لو قيل: و لم يرتابوا كان من الجائز أن يصدق مع الإيمان أولا مقارنا لعدم الارتياب مع السكوت عما بعد.
[۲۰] . لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدينَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ عَلَى الْقاعِدينَ أَجْراً عَظيماً.
[۲۱] . إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ
[۲۲] . الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ (۲۰)
قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ (۲۴)
انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۴۱)
لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ (۴۴)
فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللَّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ (۸۱)
لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْراتُ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۸۸).
[۲۳] . إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُون
[۲۴] . تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.
[۲۵] . و لا يخفى أنّ تحصيل مقامات الآخرة و الروحانيّة إنّما يتحقّق في امتداد الحياة الدنيا بأمرين:
الأوّل- بما يتعلّق بالنفس من مجاهدة في الأعمال البدنيّة العباديّة و من تهذيب و تزكية في القلب بتخلية رذائل الصفات.
الثاني- بما يتعلّق بوسيلة خارجيّة، و الأهمّ الجامع هو المال الّذى به يتوصّل الى أنواع الخيرات و المبرّات و الانفاقات و الخدمات،…
[۲۶] .ترجمه کامل آیه در متن مذکور چنین است: «هراينه هراينه گروندگان آنانى كه گرويدند به خداى و پيغامبر او باز پس در گمان نشدند و كوشش كردند به خواستههاى خويش و تنهاى خويش در راه خداى، اينان ايشان راست گويانند در ايمان.»
[۲۷] . آلعمران : ۱۰ إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ
آلعمران : ۱۱۶ إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ
الأنفال : ۲۸ وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ
التوبة : ۵۵ فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ
التوبة : ۶۹ كَالَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ كَالَّذي خاضُوا أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ
التوبة : ۸۵ وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ
الإسراء : ۶۴ وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاَّ غُرُوراً
الكهف : ۳۹ وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً
مريم : ۷۷ أَ فَرَأَيْتَ الَّذي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالاً وَ وَلَداً
سبأ : ۳۵ وَ قالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ
سبأ : ۳۷ وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ
الحديد : ۲۰ اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ
المجادلة : ۱۷ لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ
المنافقون : ۹ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ
التغابن : ۱۵ إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ
نوح : ۲۱ قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْني وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً.
[۲۸] . و لا يخفى أنّ تحصيل مقامات الآخرة و الروحانيّة إنّما يتحقّق في امتداد الحياة الدنيا بأمرين: الأوّل- بما يتعلّق بالنفس من مجاهدة في الأعمال البدنيّة العباديّة و من تهذيب و تزكية في القلب بتخلية رذائل الصفات. الثاني- بما يتعلّق بوسيلة خارجيّة، و الأهمّ الجامع هو المال الّذى به يتوصّل الى أنواع الخيرات و المبرّات و الانفاقات و الخدمات، و هذا الأمر مقدّم في العرف و أسهل في العمل، و على هذا يقدّم ذكره في الآيات الكريمة:-. وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ- ۴/ ۹۵. فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً- ۴/ ۹۵. لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ- ۹/ ۸۸. ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ- ۴۹/ ۱۵ و أمّا تقدّم الأنفس على الأموال في قوله تعالى-. إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ- ۹/ ۱۱۱ فانّ الاشتراء يتعلّق بتماميّة النفس و المال كلّا، و صرف النظر و سلب المالكيّة عن المال إنّما يتحقّق بعد الانصراف و سلب التوجّه و التعلّق عن النفس، فانّ النفس ما لم يسلب التعلّق عنه لا يمكن سلب التعلّق عن المال، فانّ المال من علائق النفس و من متعلّقاته، و لا يمكن انقطاعه ما دام للنفس أنانيّة و تشخّص. و أمّا في مقام المجاهدة و العمل من الإنسان: فلازم أن يقدّم ما هو أسهل عملا، و النظر الى العمل بالتدريج لا بالكلّيّة و دفعة.
و بهذا ظهر تقدّم الأموال على البنين و الأولاد: كما في-. إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً- ۳/ ۱۱۶. وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ- ۳۴/ ۳۷. وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ- ۱۶/ ۶. وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ- ۵۷/ ۲۰ فانّ الأموال أشدّ انتفاعا و أزيد استفادة لصاحبه من الأولاد، و على هذا قال تعالى:. ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ- ۱۱۱/ ۲ و لم يقل- ما أغنى عنه ولده.
[۲۹] . المسألة الرابعة: لقائل أن يقول: إنه تعالى قال: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ [التوبة: ۱۱۱] فقدم ذكر النفس على المال، و في الآية التي نحن فيها و هي قوله: الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ قدم ذكر المال على النفس، فما السبب فيه؟ و جوابه: أن النفس أشرف من المال، فالمشتري قدم ذكر النفس تنبيها على أن الرغبة فيها أشد و البائع أخر ذكرها تنبيها على أن المضايقة فيها أشد، فلا يرضى ببذلها إلا في آخر المراتب.
[۳۰] . و جاء هنا تقديم الأموال على الأنفس. و في قوله: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ» تقديم الأنفس على الأموال لتباين الغرضين، لأن المجاهد بائع، فأخر ذكرها تنبيها على أنّ المضايقة فيها أشد، فلا يرضى ببذلها إلا في آخر المراتب. و المشتري قدمت له النفس تنبيها على أنّ الرغبة فيها أشد، و إنما يرعب أولا في الأنفس الغالي
[۳۱] . إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ
[۳۲] . لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدينَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ عَلَى الْقاعِدينَ أَجْراً عَظيماً.
[۳۳] . يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ وَ جاهِدُوا في سَبيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (۳۵)
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ (۵۴)
[۳۴] . إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (۷۲)
وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ (۷۴(
[۳۵] . أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ في سَبيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ (۱۹)
الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ (۲۰)
قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ (۲۴)
انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۴۱)
لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ (۴۴)
فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللَّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ (۸۱).
[۳۶] . وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ.
[۳۷] . إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُون
[۳۸] . يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً في سَبيلي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيل.
[۳۹] . تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ
[۴۰] . یعنی همه آیاتی که در تدبر ۸ اشاره شد غیر از آیه ۴۴ سوره توبه و ۶ آیه دیگر
[۴۱] . جالب اینجاست که با اینکه کلمه «قتال» (به صورت اسم یا فعل) ۶۷ بار در قرآن آمده (البته ماده «قتل» ۱۷۱ بار به کار رفته) اما تعبیر «قتال» در راه خدا (چه با عبارت «فی سبیل الله» یا «فی سبیله») نیز ۱۴ بار (البته در ۱۲ آیه) در قرآن کریم به کار رفته است (این آمار غیر از مواردی است که از کشته شدن (قتل) در راه خدا سخن به میان آمده است).
[۴۲] . و قوله: أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ قصر، و هو قصر إضافي أيضا، أي هم الصادقون لا أنتم في قولكم آمَنَّا.
[۴۳] . أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ: أي في قولهم آمنا، حيث طابقت ألسنتهم عقائدهم، و ظهرت ثمرة ذلك عليهم بالجهاد بالنفس و المال. و في سبيل اللّه يشمل جميع الطاعات البدنية و المالية، و ليسوا كأعراب بني أسد في قولهم آمنا، و هم كاذبون في ذلك.
[۴۴] . و قوله: «أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ» تصديق في إيمانهم إذا كانوا على الصفات المذكورة.
[۴۵] . إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (۱۵) هذا تعليل لقوله: لَمْ تُؤْمِنُوا إلى قوله: فِي قُلُوبِكُمْ و هو من جملة ما أمر الرسول صلى اللّه عليه و سلّم بأن يقوله للأعراب، أي ليس المؤمنون إلا الذين آمنوا و لم يخالط إيمانهم ارتياب أو تشكك.
[۴۶] . عبارت ایشان چنین است: قرآن، هم ملاك و معيار كمال را بيان مىكند، «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» و هم الگوهاى كامل را نشان مىدهد. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ …
بازدیدها: ۲۲۳