۱۱-۱۵ صفر ۱۴۴۷
ترجمه
نه چنین است؛ حتما در حطمه [آتش درهمشکننده] افکنده شود.
اختلاف قرائت
ليُنبَذَنَّ / لَيُنْبَذَان / لَيُنْبَذُنَّ / لَيُنْبَذُنْ / لَيُنْبَذَنَّه / لَيَنْبِذَنَّهُ / لَنَنْبِذَنّه / لَيُنْبَذَأَنَّ / لَيَنْبَذَنّ
در قراءات مشهور به همین صورت مفرد مذکر غایب «ليُنبَذَنَّ» قرائت شده است؛
اما در برخی قراءات اربعه عشر (ابن محیصن و روایتی از قرائت حسن) و برخی قراءات غیرمشهور (روایت هارون از قرائت اهل بصره [ابوعمرو] و نیز قراءات علي و ابوالدرداء و ابن أبي عبلة و حميد و محمد بن كعب و مجاهد و نصر بن عاصم و أبو عبد الرحمن و ابن السميفع» به صورت فعل تثنیه «لَيُنْبَذَانِ» قرائت شده است (فقط در قرائت ابن محیصن بین کسره یا فتحه نون مخیر است؛یعنی به صورت «لَيُنْبَذَانَ» هم میشود)، یعنی او و ثروتش در حطمه افکنده میشوند؛
و در دو طریق (عمرُو بنُ الحسن و زغفرانی) از روایت روح از یعقوب (از قراء عشره) و روایت دیگری از قراءات حسن (از قراء اربعه عشر) و به صورت جمع «لَيُنْبَذُنَّ» قرائت شده است که اصل آن «لَيَنْبُذونّ» بوده که به خاطر التقاء ساکنین، حرف «و» حذف شده و ضمه بر ذال باقی مانده است؛ که مقصود خود آن شخص انباشت کننده ثروت است به همراه کسانی که با او همراهی میکردند، ویک تحلیل ضعیفتر این است که «همزه» و «لمزه» و «الذی جمع مالا» را سه نفر حساب کرده و میگوید هر سه تای اینها به حطمه افکنده میشوند؛
و در همان دو طریق فوق از یعقوب، با نون مخففه به جای نون ثقیله، یعنی به صورت «لَيُنْبَذُنْ» هم قرائت شده است؛
و در روایتی از ابوعمرو (قاری بصره) و نیز از حسن (از قراء اربعه عشر) به صورت «لَيُنْبَذَنَّه» قرائت شده است که گویی ضمیر «ه» ظاهر شده است؛ که بر این تحلیل اشکال شده که چون فعل به صورت مجهول آمده، مفعول در جایگاه نایب فاعل است و آشکار نمیشود و اگر قرار بود آشکار شود باید به صورت فعل معلوم «لَيَنْبِذَنَّهُ» میآمد، لذا تحلیل درستتر این است که این «ه» هاء سکت است که هنگام وقف میآید؛
البته قرائت «لَيَنْبِذَنَّهُ» (یعنی به صورت فعل معلوم، که با تحلیل فوق درست است) از عمر بن خطاب روایت شده است؛
و در روایت دیگری از قراءات حسن (از قراءاربعه عشر) به صورت فعل معلوم و ضمیر جمع متکلم (متکلم معظم لنفسه) «لَنَنْبِذَنّه» قرائت شده است یعنی خداوند خبر میدهد که ما او را در آتش حطمه میافکنیم؛
و در روایت دیگری از قراءات حسن (از قراءاربعه عشر) و نیز قرائتی منسوب به امیرالمومنین ع و قرائت برخی دیگر به صورت فعل رباعی از ماده «نبذأ» به صورت «لَيُنْبَذَأَنَّ» قرائت شده است؛
و در روایت دیگری از قراءات حسن (از قراءاربعه عشر) به صورت فعل معلوم «لَيَنْبَذَنّ» قرائت شده است که در این صورت مقصود این است که خود او آن مال و ثروتش را در آتش میافکند.
و در روایت ابوالاشهب از قراءات حسن (از قراءاربعه عشر) به صورت «لَيُنَبِذَنَّهُ»
معجم القراءات ج ١٠ ، ص۵۷۸-۵۷۹[۱]؛ المغنی فی القراءات، ص١٩٥٥[۲]
الْحُطَمَةِ / الحاطمة
در قراءات مشهور به همین صورت «فِي الْحُطَمَةِ» قرائت شده است؛
اما در قرائتی غیرمشهور (زید بن علی)، هم در این آیه و هم در آیه بعد، به صورت اسم فاعل «فی الحاطِمَة» قرائت شده است.
معجم القراءات ج ١٠ ، ص۵۷۹[۳]؛ المغنی فی القراءات، ص١٩٥٥[۴]
نکات ادبی
لَيُنْبَذَنَّ
قبلا بیان شد که ماده «نبذ» در اصل به معنای پرتاب کردن و انداختن است و برخی توضیح دادهاند که نه هر انداختنی، بلکه انداختنی که ناشی از کماعتنایی یا ناشی از احساس بینیازی باشد؛ چنانکه در آیاتی مانند «لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ، همزة/۴؛ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ، آل عمران/۱۸۷؛ فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ، قصص/۴۰) این معنا وضوح دارد.
«انْتَبَذَ» (انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا، مریم/۱۶؛ فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا، مریم/۲۲) را هم به معنای جدایی و عزلت گزیدن دانستهاند، گویی کسی که عزلت میگزیند خود را [از مردم به] دور میاندازد.
جلسه ۵۱۴ http://yekaye.ir/al-qalam-68-49/
الْحُطَمَةِ
قبلا بیان شد که درباره ماده «حطم» اتفاق نظر است که اصل معنای آن بر شکستن چیزی دلالت میکند؛ برخی قیودی را هم در آن دخیل دانستهاند؛ مثلا گفتهاند نه مطلق شکستن، بلکه شکستن چیزی خشک همچون استخوان و هیزم و مانند آن، ویا شکسته و خرد شدن چیز خشکی که با فشار شدید ویا سنگینیای که بر روی آن وارد شده، واقع شود، و برخی بر نحوه شکسته شدن تاکید داشته و گفتهاند شکسته شدن هیات شیء به نحوی که نظم آن را از بین ببرد و حالت مورد انتظار از آن را نابود کند.
ظاهرا چون نوعی معنای شدت و خشونت در این شکنندگی لحاظ شده برای بسیاری از وضعیتهای شکننده استعاره گرفته میشود مثلا به سالی که قحطی شدید بیاید «حُطمة» گویند ویا درد شدیدی که چارپایان بدان مبتلا میشوند و آنها را از ایستادن ناتوان میکند «حَطَم» گویند ویا به شتربانی که در حرکت دادن شتران شدت عمل به خرج میدهد «سائق حُطَم» گویند گویی که با این نحوه حرکت دادنشان آنها را در هم میشکند و به آتش جهنم هم از این جهت که کسانی را که در آن میریزند خرد میکند و صدای شکستن استخوانهای آنها به گوش میرسد «حُطَمة» گویند: «كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ؛ وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ؛ نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَة» (همزه/۴-۶) و ظاهرا به هین جهت به فرد پرخور هم «حطمه» گویند چون گویی همچون جهنم همه چیز را خرد میکند! و در قرآن کریم هم برای خرد شدن مورچهها در زیر پای اسبها از همین تعبیر استفاده شده است «قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُه» (نمل/۱۸).
لازم به ذکر است که کلمه «حُطَمة» صیغه مبالغه است و برخی تذکر دادهاند که شاید وجه تسمیه جهنم به آن این است که نهتنها استخوانها و جسم و زیبایی ظاهری جهنمیان، بلکه تمامی عناوین و اعتبارات و تشخصهای دنیویای را که جهنمیان برای خود داشتند خرد و نابود میکند.
«حُطام» به هر چیزی که از فرط خشکی درهم بشکند گویند: «ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطاماً» (زمر/۲۱) و برخی گفتهاند اساسا به هر خس و خاشاکی که هیچ منفعت خوراکی و غذایی نداشته باشد گویند: «ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطاماً» (زمر/۲۱؛ حدید/۲۰) «لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ» (واقعه/۶۵).
جلسه ۱۰۳۲ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-65/
شأن نزول
درباره اینکه این سوره درباره چه کسی نازل شده است در مقدمه توضیحاتی گذشت؛ که عموما ناظر به همین آیات ابتدایی است. جلسه ۱۱۶۴ https://yekaye.ir/introduction-to-al-humazah/
حدیث
۱) الف. [روایت شده که] رسول صلى اللَّه عليه و آله گفت:
حواميم، هفت [است] و درهاى دوزخ هفت: جهنم و حطمه و لظى و سعير و سقر و هاويه و جحيم. روز قيامت هر سورتى بيايد و درى از اين درها بايستد، رها نكند كه هيچ خواننده اين سورتها را كه ايمان داشته باشد به او در دوزخ برند
روض الجنان (ابو الفتوح رازی)، ج۱۷، ص۱؛ مستدرك الوسائل، ج۴، ص۲۱۸
عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ: الْحَوَامِيمُ سَبْعَةٌ وَ أَبْوَابُ النَّارِ سَبْعَةٌ جَهَنَّمُ وَ الْحُطَمَةُ وَ لَظَى وَ سَعِيرٌ وَ سَقَرُ وَ هَاوِيَةُ وَ الْجَحِيمُ وَ فِي يَوْمِ الْقِيَامَةِ تَأْتِي كُلُّ سُورَةٍ وَ تَقِفُ عَلَى بَابٍ مِنْ هَذِهِ الْأَبْوَابِ وَ لَا تَدَعُ قَارِئَهَا مِمَّنْ آمَنَ بِاللَّهِ أَنْ يُذْهَبَ بِهِ إِلَى النَّارِ.
این حدیث با اندک تفاوتی در عبارات در منابع اهل سنت روایت شده است؛ ر.ک: الكشف و البيان عن تفسير القرآن (ثعلبی)، ج۸، ص۲۶۱[۵]؛ الدر المنثور، ج۴، ص۹۹[۶]
ب. روايت كردند از امير المؤمنين على ع كه او گفت: دانى كه درهاى دوزخ چگونه باشد؟
گفتند: هم چنان كه درهاى ماست.
گفت: نه، درهاى دوزخ چنين باشد، و دستها بر هم نهاد و گفت: خداى تعالى بهشتها بر عرض نهاده است و دوزخ بر دركات و طبقات يك از زير ديگر، دركه اسفل را «جهنّم» گويند و بالاى آن «لظى» است و بالاى آن «حطمه» است و بالاى آن «سقر» است و بالاى آن «جحيم» است و بالاى آن «سعير» است و بالاى آن «هاوية».
روض الجنان (ابو الفتوح رازی)، ج۱۱، ص۳۲۶ [متن فوق عینا از این منبع نقل شده]؛ مجمع البيان، ج۶، ص۵۱۹
رُوِيَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّ جَهَنَّمَ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ أَطْبَاقٍ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ وَ وَضَعَ إِحْدَى يَدَيْهِ عَلَى الْأُخْرَى فَقَالَ هَكَذَا وَ أَنَّ اللَّهَ وَضَعَ الْجِنَانَ عَلَى الْعَرْضِ وَ وَضَعَ النِّيرَانَ بَعْضَهَا فَوْقَ بَعْضٍ فَأَسْفَلُهَا جَهَنَّمُ وَ فَوْقَهَا لَظَى وَ فَوْقَهَا الْحُطَمَةُ وَ فَوْقَهَا سَقَرُ وَ فَوْقَهَا الْجَحِيمُ وَ فَوْقَهَا السَّعِيرُ وَ فَوْقَهَا الْهَاوِيَةُ.
ج. مرحوم قمی ذیل آیه «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ» (حجر/۴۳) حدیثی از امام باقر ع میآورند که این ناظر به وقوف آنها بر صراط است؛ سپس ناظر به آیات بعد «لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ» (حجر/۴۴) و در توضیح این هفت باب، مطلبی را با این عبارت شروع میکنند که: «به من چنین رسیده است – والله اعلم – که خداوند آن را هفت درک قرار داده است»، که آنها را به ترتیب «جحیم» و «لظی» و «سقر» و «حطمه» و «هاویة» و «سعیر» و «جهنم» معرفی میکنند و هریک را توضیحی میدهند.[۷]
در بسیاری از مصادر بعدی – با توجه به عبارت «بلغنی» که ظهور جدی در این دارد که گوینده خود مرحوم قمی است، اما محتوای مطلب را از معصومین ع را روایت کرده است – این عبارات به منزله ادامه حدیث مذکور قلمداد شده (مثلا در: البرهان في تفسير القرآن، ج۳، ص۳۷۰؛ بحار الأنوار، ج۸، ص۲۸۹؛ تفسير نور الثقلين، ج۳، ص۱۷) ولی در تفسير كنز الدقائق (ج۷، ص۱۳۴) مستقل از حدیث مذکور قلمداد شده است.
در هر صورت، طبق این نقل، در خصوص «الحطمه»، معصوم ع فرموده باشند که:
چهارم حُطَمه است؛ [و از آن است که شرارههایی فوران میکند] «شرارههایی از خود پرتاب میکند مانند یک کاخ! گویی همچون شتران زردرنگی هستند» (مرسلات/۳۲-۳۳) هرکس سوی آن شود را درهم میشکند [و پودر میکند] همانند سرمه، امّا روحش نمیمیرد، و هربار که همانند سرمه شوند، دوباره به حالت اوّل برمیگردند…
تفسير القمي، ج۱، ص۳۷۶
وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِهِ «إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ» فَوُقُوفُهُمْ عَلَى الصِّرَاطِ؛ وَ أَمَّا «لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ» فَبَلَغَنِي – وَ اللَّهُ أَعْلَمُ – أَنَّ اللَّهَ جَعَلَهَا سَبْعَ دَرَكَاتٍ [دَرَجَاتٍ] : أَعْلَاهَا «الْجَحِيمُ» …[۸]
وَ الرَّابِعَةُ «الْحُطَمَةُ» [وَ مِنْهَا يَثُورُ شَرَرٌ] «تَرْمِي بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ كَأَنَّهَا جِمَالاتٌ صُفْرٌ» تُدَقُّ كُلُّ مَنْ صَارَ إِلَيْهَا مِثْلَ الْكُحْلِ، فَلَا يَمُوتُ الرُّوحُ كُلَّمَا صَارُوا مِثْلَ الْكُحْلِ عَادُوا؛ …[۹]
۲) از امام باقر ع روایتی طولانی نقل شده است که وضعیت کافر حقیقی از لحظه مرگ تا عالم قبر و ورود در محشر و نهایتا وضعیتش در جهنم را توضیح میدهند که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[۱۰] در ادامه مراحل پرتاب شدن وی به جهنم آمده است:
سپس به سینهاش میزنند پس با سر هفتاد هزار سال سقوط میکند تا اینکه در «حطمه» قرار میگیرد؛ چون در آن واقع شد هم او و هم شیطانش را درهم میکویند.
سپس آن شیطان وی را با زنجیرهایی به سوی خود می کشد و چون سرش را بلند میکند و نگاهش به زشتی صورت او میافتد روی ترش میکند و میگوید: «اى كاش ميان من و تو دورياى به فاصله مشرق و مغرب بود، كه تو بد همنشینی هستى» (زخرف/۳۸). وای بر تو؛ حال که مرا گمراه کردی مقداری از بار عذاب خدا بر مرا بردار.
او میگوید: ای بدبخت! چگونه مقداری از بار عذاب خدا بر تو را برداریم در حالی که من و تو امروز «در عذاب شریک هستیم» (صافات/۳۳). سپس …
الإختصاص، ص۳۶۲
سَعِيدُ بْنُ جَنَاحٍ قَالَ حَدَّثَنِي عَوْفُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَزْدِيُّ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
إِذَا أَرَادَ اللَّهُ قَبْضَ رُوحِ الْكَافِرِ …
… ثُمَّ يُدْفَعُ فِي صَدْرِهِ دَفْعَةً فَيَهْوِي عَلَى رَأْسِهِ سَبْعِينَ أَلْفَ عَامٍ حَتَّى يُوَاقِعَ الْحُطَمَةَ.
فَإِذَا وَاقَعَهَا دَقَّتْ عَلَيْهِ وَ عَلَى شَيْطَانِهِ وَ جَاذَبَهُ الشَّيْطَانُ بِالسِّلْسِلَةِ، كُلَّمَا وَقَعَ رَأْسُهُ نَظَرَ إِلَى قُبْحِ وَجْهِهِ كَلَحَ فِي وَجْهِهِ. قَالَ: فَيَقُولُ: «يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ» وَيْحَكَ بِمَا أَغْوَيْتَنِي احْمِلْ عَنِّي مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ.
فَيَقُولُ: يَا شَقِيُّ كَيْفَ أَحْمِلُ عَنْكَ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ، وَ أَنَا وَ أَنْتَ الْيَوْمَ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ. ثم…
فرازهای دیگری از این حدیث ذیل آیات ۶ و ۷ همین سوره خواهد آمد.
۳) روایت شده که امیرالمومنین ع در خطبهای فرمودند:
و بدانيد! كه اين پوست نازك را بر آتش سوزان شكيبايى نيست، پس بر خويشتن رحمت آريد، شما- توان- خود را در مصيبتهاى اين جهان آزموديد، آيا نديديد از خارى كه بر يكى از شما خَلَد، چگونه زارى كند، و يا به سر در افتادگى، كه خون آلودش گرداند، و يا ريگ تفته كه او را بسوزاند؟ تا چه رسد كه ميان دو طبقه از آتش بود سوزان، همخوابه او سنگ و همنشينش شيطان. آيا مىدانيد چون مالك بر آتش دوزخ خشم آرد، به خاطر خشم او برخى از آن برخى ديگر را خرد كند و ببلعد، و چون بانگ بر آن زند ميان درهاى دوزخ برجهد از آزارى كه دارد؟
اى پير سالخورده كه پيرى در تو راه يافته، چگونهاى آن گاه كه طوقهاى از آتش تافته، گرد گردنت افتد، و غلهايى كه گردن و دستها را به هم فرو برد، چنانكه گوشت بازوها را بخورد؟
پس خدا را، خدا را، اى گروه بندگان! حال كه سالم و تندرستيد نه بيمار، و در گشايش هستيد نه به تنگى دچار، در گشودن گردنهاى خود بكوشيد، پيش از آنكه آنچه در گرو است بگيرند- و از شما توبه نپذيرند- …
نهج البلاغة (ترجمه سید جعفر شهیدی) خطبه ۱۸۳
… وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ لِهَذَا الْجِلْدِ الرَّقِيقِ صَبْرٌ عَلَى النَّارِ؛ فَارْحَمُوا نُفُوسَكُمْ فَإِنَّكُمْ قَدْ جَرَّبْتُمُوهَا فِي مَصَائِبِ الدُّنْيَا فَرَأَيْتُمْ جَزَعَ أَحَدِكُمْ مِنَ الشَّوْكَةِ تُصِيبُهُ وَ الْعَثْرَةِ تُدْمِيهِ وَ الرَّمْضَاءِ تُحْرِقُهُ؟ فَكَيْفَ إِذَا كَانَ بَيْنَ طَابَقَيْنِ مِنْ نَارٍ ضَجِيعَ حَجَرٍ وَ قَرِينَ شَيْطَانٍ أَ عَلِمْتُمْ أَنَّ مَالِكاً إِذَا غَضِبَ عَلَى النَّارِ حَطَمَ بَعْضُهَا بَعْضاً لِغَضَبِهِ وَ إِذَا زَجَرَهَا تَوَثَّبَتْ بَيْنَ أَبْوَابِهَا جَزَعاً مِنْ زَجْرَتِهِ؟
أَيُّهَا الْيَفَنُ الْكَبِيرُ الَّذِي قَدْ لَهَزَهُ الْقَتِيرُ، كَيْفَ أَنْتَ إِذَا الْتَحَمَتْ أَطْوَاقُ النَّارِ بِعِظَامِ الْأَعْنَاقِ وَ نَشِبَتِ الْجَوَامِعُ حَتَّى أَكَلَتْ لُحُومَ السَّوَاعِدِ؟
فَاللَّهَ اللَّهَ مَعْشَرَ الْعِبَادِ وَ أَنْتُمْ سَالِمُونَ فِي الصِّحَّةِ قَبْلَ السُّقْمِ وَ فِي الْفُسْحَةِ قَبْلَ الضِّيقِ فَاسْعَوْا فِي فَكَاكِ رِقَابِكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُغْلَقَ رَهَائِنُهَا …
تدبر
۱) «كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ»
آن شخص عیبجوی طعنه زننده، مال و ثروت انباشت میکرد و میشمرد به گمان اینکه این ثروت وی را جاودانه میکند. این آیه تأکید میکند که اما این طور نخواهد بود. نهتنها وی از مرگ رهایی نخواهد یافت، بلکه حاصل این کار وی آن است که وی در «حطمه» افکنده شود؛ و گفتهاند این قسمت از جهنم را بدین جهت «حطمه» گویند که استخوانهای شخص را در هم میشکند و در آیات بعد توضیح داده شده که این حطمه، آتشی است که خدا افروخته که نه فقط بر تن، بلکه بر دل و جان آدمی شعلهور میشود (مجمع البيان، ج۱۰، ص۸۱۸[۱۱]؛ الميزان، ج۲۰، ص۳۵۹[۱۲]).
در واقع میتوان گفت آنان با این کارشان به خیال خود به نفع خویش عمل میکنند، اما باطن عمل آنان بشدت درهمشکسته شدن ایشان و آتشی است که دل و جانشان را میسوزاند. آیا اینان یکی از بارزترین مصادیق آیهای نیستندکه فرمود: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً؛ الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً: بگو: آيا شما را از زيانكارترين مردم در عملها خبر دهيم؛ كسانىاند كه كوشششان در زندگى دنيا به هدر رفته و خود مىپندارند كه كار نیکی انجام مىدهند» (۱۰۳-۱۰۴) ؟
۲) «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ؛ الَّذي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ؛ يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ؛ كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ»
اوصاف این شخصی که در حطمه انداخته میشود عبارت بود از: «هماز» (عیبجو) و لماز (طعنهزن) بودن، انباشت و شمارش اموال. حطمه میتواند تجسم هریک از اینها یا مجموع اینها باشد؛ اما چگونه؟
الف. عیبجویی انسان را درهم میشکند زیرا به جای اینکه به عیوب خود توجه کند و به رفع آنها اهتمام ورزد هم و غم خود را مصروف شناسایی عیوب دیگران و رسوا کردن آنان میکند؛ آنگاه:
الف.۱. از آنجا که هر کاری که در قبال دیگران انجام دهیم در حقیقت آن را برای خودمان خواستهایم، این استخراج عیوب که به ضربه زدن و درهمشکستن اعتبار افراد در جامعه منجر میشود حقیقتا بر سر خود ما وارد خواهد شد.
الف.۲. از باب «ای برادر تو همه اندیشهای» وقتی تمام فکر و ذکر انسان به موضوعی مشغول شود همان حقیقت او خواهد بود. وی تمام فکر و ذکرش را به یافتن عیبها و بدیهای این و آن اختصاص داده پس خود را به تعداد عیوب دیگران تجزیه کرده و چون عیب از آن جهت که عیب است امری خوار و ذلیل است وی با اهتمام به خواری این و آن، ذلت تکهپاره شدهای را در وجود خود رقم زده است.
الف.۳. …
ب. طعنه زدن به این و آن، انسان را درهم میشکند زیرا:
ب.۱. وی با طعنه زدن قصد درهمشکستن افراد را دارد و حقیقت این اقدامش به خودش برمیگردد.
ب.۲. …
ج. انباشت اموال و به شمارش آنها مشغول شدن، انسان را درهم میشکند زیرا:
ج.۱. مال و ثروت امری اعتباری است و شمارش آنها حکایت از پراکندگی وجودی آنها دارد و وقتی محور وجود خویش را این قرار دهیم، بخاطر محور قرار دادن اعتبار به جای حقیقت، حقیقت خود را زیر پا گذاشتهایم و به خاطر تکثری که در شمارش اموال هست خود را متکثر کردهایم و ترکیب این دو (زیر پا گذاشتن و متکثر کردن) یعنی در هم شکستن و خرد کردن.
ج.۲. مال و ثروت دنیا اساسا ناظر به کثرات و دلمشغولیهای متنوع است که همگی گذرا و ناپایاست؛ وقتی تمام دلمشغولی شخص این باشد، یعنی روح و باطن خود را به کثراتی تکهتکه کرده که هیچیک باقی ماندنی نیست و این یعنی شکسته و خرد و تکهتکه شدن روح.
ج.۳. …
۳) «الَّذي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ … كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ»
آنان که به جای انفاق مال در راه خدا، در فکر جمع و احتکار امواال هستند منتظر عذاب خردکننده قیامت باشند (تفسیر نور، ص۵۹۱).
۴) «كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ»
ملاصدرا حکایتی را از کتاب اخوان الصفا نقل میکند که ظاهرا مکاشفهای است برای یکی از اولیاء الله درباره به حطمه افکنده شدن یکی از جهنمیان که این باطن چه عملی و چگونه زندگانیای بوده است.
حکایت
در کتاب اخوان الصفا حکایت گفتگوی دو نفر آمده است که یکی از اولیاء الله و بندگان صالح خداوند بوده که از عذاب جهنم نجات یافته و خود را از اسارت آتش رهانیده و از دشمنی اهل جهنم رهایی یافته است، و دیگری شخصی که به انواع عذابهای سوزانده گرفتار آمده است:
ناجی (نجات یافته) به هالک (هلاکشونده) گفت: زندگیات چگونه بود؟
هالک: در نعمتهای خدا زندگی میکردم و دائما بیشتر می خواستم و بر جمع آنها حرص میورزیدم در حالی که یاور دین خدا و دشمن دشمنانش بودم و با آنان میجنگیدم!
ناجی: دشمنان خدا [از نظر تو] چه کسانی بودند؟
هالک: هرکسی که با دین و اعتقاد و مذهبم مخالفت میکرد!
ناجی: ولو که از پیروان توحید و از مسلمانانی بود که به قبله واحد نماز میگذارند؟
هالک: بله.
ناجی: و اگر بر آنان غلبه میکردی چه میکردی؟
هالک: آنان را به مذهب و نظر و اعتقاد خودم دعوت میکردم.
ناجی: و اگر قبول نمیکردند؟
هالک: با آنان میجنگیدم و خونشان را میریختم و اموالشان را میگرفتم و خانوادهشان را اسیر میکردم؟
ناجی: و اگر برای غلبه بر آنان قدرت نداشتی چطور؟
هالک: شب و روز در نمازهایم قربة الی الله آنها را لعن می کردم!
ناجی: آیا اطلاع داری که از نفرین و لعنهای تو ضرری به آنها رسیده باشد؟
هالک: نمی دانم اما وقتی ای کار را میکردم در دلم و نفسم احساس راحتی میکردم و این شفای سینه بیمارم بود.
ناجی: میدانی چرا؟
هالک: نه؛ تو بگو.
ناجی: چون تو نفسی مریض و دلی معذب و روحی گرفتار عقوبت داشتی؛ زیرا لذت همان خروج از دردهاست؛ و بدان که تو در طبقهای از طبقات جهنم گرفتار هستی که نامش «حطمه» است همان «آتش فروزنده خداوند که بر دلها سر میکشد» (همزه/۶-۷) تا زمانی که از آن خلاصی یابی یا خودت را از عذابش نجات دهی در صورتی که تقوای الهی پیشه کنی که خودش فرمود: «سپس نجات مىدهیم كسانى را كه تقوا پيشه كردهاند» به [پاسِ] كارهايى كه مايه رستگارىشان از عذاب بوده، «و ستمگران را به زانو درافتاده در [دوزخ] رها مىكنيم.» (مریم/۷۲)
سپس هالک به ناجی گفت: تو به من از نظر و مذهب و حال خودت خبر بده.
ناجی: بله؛ امام من هم در نعمتها و احسان خداوند زندگی می کردم که به شماره نمیآمد و توان شکرش را نداشتم و راضی بودم بدانچه خداوند برایم مقدر کرده و قضای او بدان تعلق گرفته بود در حالی که بر احکام او صبر میکردم و نه بدیای برای احدی خواستم و نه با کسی دغل کردم و نه قصد سوءی به کسی داشتم؛ نفسم از من راحت بود و دلم در گشایش و خلایق از من در امان؛ مذهب و دینم تسلیم شدن در پیشگاه پروردگارم بود یعنی همان دین پدرم ابراهیم، همان طور که گفت: «پس هر كه از من پيروى كند، بى گمان، او از من است، و هر كه مرا نافرمانى كند، به يقين، تو آمرزنده و مهربانى» (ابراهیم/۳۶) و همان طور که حضرت عیسی ع فرمود: «اگر عذابشان كنى، آنان بندگان تواند و اگر بر ايشان ببخشايى تو خود، توانا و حكيمى» (مائده/۱۱۸).
شرح أصول الكافي (صدرا)، ج۴، ص۳۸۴[۱۳]
[۱] . . قرأ الجمهور «ليُنبَذَنَّ» بفتح الذال، وفيه ضمير الواحد.
وقرأ علي والحسن بخلاف عنه وابن محيصن وابن أبي عبلة وحميد ومحمد ابن كعب ومجاهد ونصر بن عاصم وهارون عن أبي عمرو ومجاهد وأبو عبد الرحمن وابن السميفع «لَيُنْبَذَانِّ» بألف وكسر النون على التثنية، أي: هو وماله.
وعن الحسن أيضاً «لَيُنْبَذُنَّ» بضم الدال على الجمع، أي: هو وأنصاره. وأصله : لَيَنْبُذون، فلما دخلت نون التوكيد الثقيلة حذفت نون الرفع من الفعل، وبعد الحذف التقى ساكنان : الواو والنون الأولى من المضعف، فحذفت الواو لالتقاء الساكنين، وبقيت الضمة على الذال، وهذا هو القياس في أمثاله. قال أبو جعفر «بضم الذال، فقيل لايجوز؛ لأنه إنما تقدم ذكر اثنين، وقيل: هو للهمزة واللمزة، والذي جمع مالاً».
وعن أبي عمرو والحسن أنهما قرأا «لَيُنْبَذَنَّهُ» بهاء بعد النون، فإن أراد هاء الضمير فذلك لا يصح مع بناء الفعل للمفعول، إلا أن يكون الصواب بناؤه للفاعل «لَيَنْبِذَنَّه» ، أو الهاء للسكت من إجراء الوصل مجرى الوقف.
وعن الحسن أنه قرأ «لَنَنْبِذَنّه» بنون العظمة وهاء الضمير، على إخبار الله تعالى عن نفسه، وأنه ينبذ صاحب المال.
. وقرأ علي والحسن وجماعة «لَيُنْبَذَأَنَّ» بالهمز.
وقرأ الحسن «لَيَنْبَذَنّ» ، بالبناء للفاعل أي لينبذن ماله.
[۲] . القراءة المعروفة : «لَيُنْبَذَنَّ» بفتح الدَّالِ والنُّونِ، من غير ألفٍ.
عمرُو بنُ الحسن، والزعفراني عن روح: كذلك، إِلَّا أَنَّه بضمّ الدَّالِ.
وعنه أيضًا: كقراءة العامَّةِ، إِلَّا أَنَّه بإسكانِ النُّونِ الأخيرة.
أبو الأشهب عن الحسن أيضًا: «لَيُنَبِذَنَّهُ» بالنُّونِ المفتوحة، وكسر الباء، وفتح النُّونِ الأخيرة، وزيادة الهاء.
عمرُ بنُ الخَطَّابِ : كذلك، إلَّا أنَّه بفتح الياء، وجزمِ النُّونِ، وتخفيف الباء وكسرها [لَيَنْبِذَنَّهُ]
أبو الدرداء، ومُحمَّدُ بنُ كعب، وابنُ مُحَيصِنٍ، والحسنُ: «ليُنبَذَانِ» كقراءة العامة، إلَّا أَنَّه بزيادةِ الأَلفِ، معَ كسرِ النُّونِ.
وابنُ مُحَيصِنٍ مُخيَّرٌ؛ إِنْ شَاءَ كَسَر النُّونَ، أو فتحها.
[۳] . قرأ الجمهور «فِي الْحُطَمَةِ»، أي : النار التي تحطم كل ما يلقى فيها ، أي : تهلكه وتكسره.
. وقرأ زيد بن علي «في الحاطمة»، كذا بألف في الموضعين.
[۴] . القراءة المعروفة : «في الْحُطَمَةِ» بضم الحاء، وفتح الطَّاءِ، من غير ألفٍ فيهما.
زيد بن علي: «في الحاطِمَةِ» بفتح الحاء، وألف بعد الحاء، وكسر الطَّاءِ فيها.
[۵] . أخبرنا أبو الحسن أحمد بن محمّد بن يعقوب القصري بها أخبرنا أبو علي الصفار ببغداد حدثنا سعدان بن نصر و أخبرنا أبو الحسين الخبازي أخبرنا الشدائي و هو أبو بكر أحمد بن نصر حدثنا ابن المنادي عن سعدان بن نصر: أن المعتمر بن سليمان الرقي حدثهم عن الخليل بن مرة مرسلا قال: كان النبي صلى اللّه عليه و سلم يقول: «الحواميم سبع و أبواب جهنّم سبع: جهنم، و الحطمة، و لظى، و السعير، و سقر، و الهاوية، و الجحيم، فتجيء كل حاء ميم منهن يوم القيامة على باب من هذه الأبواب فيقول: لا يدخل الباب من كان يؤمن بي و يقرأني.
[۶] . و أخرج البيهقي في البعث عن الخليل بن مرة ان رسول الله صلى الله عليه و سلم كان لا ينام حتى يقرأ تبارك و حم السجدة و قال الحواميم سبع و أبواب جهنم سبع جهنم و الحطمة و لظى و سعير و سقر و الهاوية و الحجيم تجئ كل حاميم منها يوم القيامة ثقف على باب من هذه الأبواب فتقول اللهم لا تدخل هذا الباب من كان يؤمن بى و يقر أني مرسل
[۷] . درباره اینکه چرا این توضیحات با هم تفاوت دارند و گاه در برخی احادیث (مانند حدیث زیر)برخی از اینها با هم یکی شمرده شدهاند انواع توجیهات میشود آورد که سادهترین – و نه لزوما درستترین- آنها تکذیب برخی است؛ یکی از این توجیهات بیان مساله از زوایای گوناگون است. اما حدیث مذکور در الخصال، ج۲، ص۳۶۱ آمده است:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ الرِّزْقِيِّ عَنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ:
لِلنَّارِ سَبْعَةُ أَبْوَابٍ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ فِرْعَوْنُ وَ هَامَانُ وَ قَارُونُ وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ الْمُشْرِكُونَ وَ الْكُفَّارُ مِمَّنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ؛ وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ بَنُو أُمَيَّةَ هُوَ لَهُمْ خَاصَّةً لَا يُزَاحِمُهُمْ فِيهِ أَحَدٌ وَ هُوَ بَابُ لَظَى وَ هُوَ بَابُ سَقَرَ وَ هُوَ بَابُ الْهَاوِيَةِ تَهْوِي بِهِمْ سَبْعِينَ خَرِيفاً وَ كُلَّمَا هَوَى بِهِمْ سَبْعِينَ خَرِيفاً فَارَ بِهِمْ فَوْرَةً قَذَفَ بِهِمْ فِي أَعْلَاهَا سَبْعِينَ خَرِيفاً ثُمَّ تَهْوِي بِهِمْ كَذَلِكَ سَبْعِينَ خَرِيفاً فَلَا يَزَالُونَ هَكَذَا أَبَداً خَالِدِينَ مُخَلَّدِينَ؛ وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ مُبْغِضُونَا وَ مُحَارِبُونَا وَ خَاذِلُونَا وَ إِنَّهُ لَأَعْظَمُ الْأَبْوَابِ وَ أَشَدُّهَا حَرّاً.
قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْفُضَيْلِ الرِّزْقِيُّ فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع: الْبَابُ الَّذِي ذَكَرْتَ عَنْ أَبِيكَ عَنْ جَدِّكَ ع أَنَّهُ يَدْخُلُ مِنْهُ بَنُو أُمَيَّةَ يَدْخُلُهُ مَنْ مَاتَ مِنْهُمْ عَلَى الشِّرْكِ أَوْ مَنْ أَدْرَكَ مِنْهُمُ الْإِسْلَامَ؟
فَقَالَ: لَا أُمَّ لَكَ أَ لَمْ تَسْمَعْهُ يَقُولُ وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ الْمُشْرِكُونَ وَ الْكُفَّارُ فَهَذَا الْبَابُ يَدْخُلُ فِيهِ كُلُّ مُشْرِكٍ وَ كُلُّ كَافِرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ؛ وَ هَذَا الْبَابُ الْآخَرُ يَدْخُلُ مِنْهُ بَنُو أُمَيَّةَ لِأَنَّهُ هُوَ لِأَبِي سُفْيَانَ وَ مُعَاوِيَةَ وَ آلِ مَرْوَانَ خَاصَّةً يَدْخُلُونَ مِنْ ذَلِكَ الْبَابِ فَتَحْطِمُهُمْ النَّارُ حَطْماً لَا تَسْمَعُ لَهُمْ فِيهَا وَاعِيَةً وَ لَا يَحْيَوْنَ فِيهَا وَ لَا يَمُوتُون.
[۸] . يَقُومُ أَهْلُهَا عَلَى الصَّفَا مِنْهَا تَغْلِي أَدْمِغَتُهُمْ فِيهَا كَغَلْيِ الْقُدُورِ بِمَا فِيهَا؛
وَ الثَّانِيَةُ «لَظى نَزَّاعَةً لِلشَّوى تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى وَ جَمَعَ فَأَوْعى»؛
وَ الثَّالِثَةُ «سَقَرُ لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ»؛
[۹] . وَ الْخَامِسَةُ «الْهَاوِيَةُ» فِيهَا مَلَأٌ يَدْعُونَ يَا مَالِكُ أَغِثْنَا فَإِذَا أَغَاثَهُمْ جَعَلَ لَهُمْ آنِيَةً مِنْ صُفْرٍ مِنْ نَارٍ فِيها [فیه] صَدِيدُ مَاءٍ يَسِيلُ مِنْ جُلُودِهِمْ كَأَنَّهُ مُهْلٌ، فَإِذَا رَفَعُوهُ لِيَشْرَبُوا مِنْهُ تَسَاقَطَ لَحْمُ وُجُوهِهِمْ فِيهَا مِنْ شِدَّةِ حَرِّهَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى «وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً» وَ مَنْ هَوَى فِيهَا هَوَى سَبْعِينَ عَاماً فِي النَّارِ كُلَّمَا احْتَرَقَ جِلْدُهُ بُدِّلَ جِلْداً غَيْرَهُ؛
وَ السَّادِسَةُ هِيَ «السَّعِيرُ» فِيهَا ثَلَاثُ مِائَةِ سُرَادِقٍ مِنْ نَارٍ، فِي كُلِّ سُرَادِقٍ ثَلَاثُ مِائَةِ قَصْرٍ مِنْ نَارٍ، فِي كُلِّ قَصْرٍ ثَلَاثُ مِائَةِ بَيْتٍ مِنْ نَارٍ، فِي كُلِّ بَيْتٍ ثَلَاثُ مِائَةِ لَوْنٍ مِنْ عَذَابِ النَّارِ، فِيهَا حَيَّاتٌ مِنْ نَارٍ وَ عَقَارِبُ مِنْ نَارٍ وَ جَوَامِعُ مِنْ نَارٍ وَ سَلَاسِلُ مِنْ نَارٍ وَ أَغْلَالٌ مِنْ نَارٍ وَ هُوَ الَّذِي يَقُولُ اللَّهُ «إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالًا وَ سَعِيراً»؛
وَ السَّابِعَةُ «جَهَنَّمُ» وَ فِيهَا الْفَلَقُ وَ هُوَ جُبٌّ فِي جَهَنَّمَ إِذَا فُتِحَ أَسْعَرَ النَّارَ سِعْراً وَ هُوَ أَشَدُّ النَّارِ عَذَاباً وَ أَمَّا صَعُوداً فَجَبْلٌ مِنْ صُفْرٍ مِنْ نَارٍ وَسَطَ جَهَنَّمَ وَ أَمَّا أَثاماً فَهُوَ وَادٍ مِنْ صُفْرٍ مُذَابٍ يَجْرِي حَوْلَ الْجَبَلِ فَهُوَ أَشَدُّ النَّارِ عَذَاباً.
[۱۰] . در جلسه۳۲۶ (حدیث۳) http://yekaye.ir/al-hajj-22-21/ كه فرازی که در آنجا آمده دقیقا فرازی است که بعد از فراز مذکور در متن می باشد و البته قسمتي از آن در جلسه ۹۰۵، حدیث۵ https://yekaye.ir/ale-imran-3-182/ نیز گذشت.
همچنین در جلسه ۳۴۹ (حدیث۱) http://yekaye.ir/al-balad-90-20/ آخرین مرحله استقرار کافر در جهنم بیان شد.
و در جلسه ۵۵۴ حدیث۳ https://yekaye.ir/al-ahzab-33-66/ اولین مرحله ورود او در جهنم بيان شد.
در جلسه ۱۰۵۹ (پاورقی۲) https://yekaye.ir/al-waqiah-56-92/ اولین مراحل قبض روح او بیان شد.
در جلسه ۱۱۲۸ حدیث ۱ https://yekaye.ir/ababsa-80-42/ ابتدای برانگیخته شدن وی از قبر بیان شد.
[۱۱] . ثم قال سبحانه «كَلَّا» أي لا يخلده ماله و لا يبقى له و قيل معناه ليس الأمر كما حسب و قيل معناه حقا «لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ» أي ليقذفن و يطرحن من وصفناه في الحطمة و هي اسم من أسماء جهنم قال مقاتل: و هي تحطم العظام و تأكل اللحوم حتى تهجم على القلوب.
[۱۲] . قوله تعالى: «كَلَّا لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ» ردع عن حسبانه الخلود بالمال، و اللام في «لَيُنْبَذَنَّ» للقسم، و النبذ القذف و الطرح، و الحطمة مبالغة من الحطم و هو الكسر و جاء بمعنى الأكل، و هي من أسماء جهنم على ما يفسرها قوله الآتي: «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ». و المعنى ليس مخلدا بالمال كما يحسب أقسم ليموتن و يقذفن في الحطمة.
[۱۳] . و فى كتاب اخوان الصفاء ذكرت حكاية بين رجلين احدهما من اولياء اللّه و عباده الصالحين الّذين نجاهم الله من عذاب جهنم و اعتقهم من اسرها و خلص نفوسهم من عداوة اهلها و اراح قلوبهم من الام المعذبين فيها، و الاخر من الهالكين المعذبين فيها بالوان العذاب المحرقة بحرارة عداوة اهلها المؤتلمة نفوسهم بعقوباتها، قال الناجى للهالك: كيف اصبحت يا فلان؟ قال: اصبحت فى نعمة من الله طالبا للزيادة راغبا فيها حريصا على جمعها ناصرا لدين الله معاديا لاعدائه محاربا لهم.
فقال الناجى: من اعداء الله؟ قال: كل من خالفنى فى دينى و اعتقادى و مذهبى ، قال: و ان كان من اهل لا إله الا الله و من اهل قبلة المسلمين؟ قال: نعم! قال: ان ظفرت بهم ما ذا تفعل؟ قال: ادعوهم الى مذهبى و رأيى و اعتقادى، قال: فان لم يقبلوا منك؟ قال: اقاتلهم و اسفك دمائهم و اخذ اموالهم و اسبى ذراريهم، قال: فان لم تقدر عليهم . قال: ادعوا عليهم ليلا و نهارا و العنهم فى صلاتى كل ذلك قربانا الى الله .
قال الناجى: فهل تعلم اذا دعوت عليهم و لعنتهم يصيبهم شيء؟ قال: لا ادرى و لكن اذا فعلت ما وصفت لك وجدت لقلبى راحة و لنفسى و لعليل صدرى تشفيا .
قال الناجى: أ تدري لم ذلك؟ قال: لا و لكن قل انت، قال: لانك مريض النفس معذب القلب معاقب الروح، لان اللذة انما هى خروج من الآلام، و اعلم بانك محبوس فى طبقة من طبقات جهنم و هى الحطمة: نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ ، الى ان تتخلص منها او تنجو بنفسك من عذابها اذا اتقيت الله عز و جل كما وعد بقوله: ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا بمفازتهم من العذاب وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا .
ثم قال الهالك للناجى: فخبرنى انت عن رأيك و مذهبك و حال نفسك ، قال نعم! اما انا فانى قد اصبحت فى نعم الله و احسان لا يحصى عددها و لا يؤدى شكرها راضيا بما قسم الله لى و قضى و قدر صابرا لاحكامه لا اريد لاحد سوء و لا اضمر له دغلا و لا انوى له شرا، نفسى منى فى راحة و قلبى فى فسحة و الخلق من جهتى فى امان، اسلمت لربّى مذهبى و دينى و دين ابى ابراهيم (ع) اقول كما قال (ع): فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ، و كما قال عيسى (ع): إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيم.
بازدیدها: ۳۰