ترجمه
و برایش ثمرهای بود [= ثمراتش برقرار بود] ؛ پس به همنشین خود، ضمن صحبت، گفت: من از تو ثروتم بیشتر، و به لحاظ نفر [= عشیره و خَدَم و حَشَم] عزیزترم.
نکات ترجمه
«ثَمَرٌ»
«ماده «ثمر» در اصل به معنای هر چیزی است که از چیز دیگری زاده شود و به دست آید (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۳۸۸). برخی کلمه «ثَمَر» را به معنای «میوه، بار درخت» دانستهاند که واحد آن «ثمرة» (رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً؛ بقره/۲۵) و جمع آن «ثمرات» (فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً؛ بقره/۲۲)، و «ثِمار» است و تدریجا در مورد هر نفعی که از چیزی به دست آید اطلاق شده است، چنانکه حتی در امور معنوی (ثمره علم، ثمره ایمان و …) هم به کار میرود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۷۶)
البته برخی کلمه «ثَمَر» را همان «ثِمار» و برخی آن را جمعِ «ثِمار» و برخی آن را کنایه از مال و اموالی که سود میدهد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۷۶) ویا اساساً به معنای «مال فراوان» (المحيط في اللغة، ج۱۰، ص۱۴۳) دانستهاند. هرچند در برخی موارد قطعا به همین معنای میوه است: «وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّان … كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ؛ انعام/۱۴۱) و «أثمَرَ» هم به معنای میوه دادن و به بار نشستن است.
این ماده در قرآن کریم در مجموع ۲۴ بار به کار رفته است.
اختلاف قرائت
این کلمه در قرائت عاصم (از قراء کوفه، که الان در میان ما رایجتر است) و نیز قرائت ابوجعفر و یعقوب (از قراء عشره) و قرائت حسن و یزیدی و ابنمحیصن و سهل و جابر بن یزید و حجاج و ابوحاتم (از قرائات شاذه) به صورت «ثَمَرٌ» قرائت شده است.
در قرائت اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن کثیر) و شام (ابنعامر) و بقیه قراء کوفه (حمزه و کسائی) (از قرائات سبع) و نیز در قرائت ابنعباس و مجاهد و عده دیگری از قرائات شاذ مدینه به صورت «ثُمُرٌ» (جمعِ ثِمار) قرائت شده است.
همچنین در قرائت اهل بصره (ابوعمرو) و اعمش و ابورجاء (از قرائات شاذه) به صورت «ثُمْرٌ» (از باب تخفیف در تلفظ، یا جمع خاصی از «ثمره» شبیه «بدنه و بُدن») قرائت شده است.
لازم به ذکر است هرکس در اینجا «ثمر» را هر طور قرائت کرده در آیه ۴۲ (أُحيطَ بِثَمَرِهِ) هم به همان ترتیب قرائت نموده، غیر از روایت رویس از یعقوب، که در اولی «ثَمَر» قرائت کرده اما در دومی «بثُمُره»)
(مجمع البيان، ج۶، ص۷۲۱[۱]؛ البحر المحيط، ج۷، ص۱۷۵[۲]؛ الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص۲۹۷-۲۹۸)
«صاحبه»
قبلا بیان شد که ماده «صحب» در اصل دلالت دارد بر نزدیک هم قرار گرفتن و مقارن همدیگر شدن؛ و «صاحب» (جمع آن: اصحاب) به هر ملازم و همنشین و همراهی گفته میشود و البته در عرف غالبا در مواردی اطلاق میشود که این همراهی زیاد باشد و از همین جهت به مالک یک چیز هم صاحب آن گفته میشود؛ و تفاوت «صاحب» با «قرین» در این است که در مفهوم مصاحبت، یک رابطه متقابل وجود دارد اما در قرین لزوما چنین چیزی وجود ندارد.
جلسه۲۲۹ http://yekaye.ir/al-baqarah-002-039/
«أَعَزُّ»
قبلا بیان شد که ماده «عزز» در اصل به معنای شدت و قوت و قهر و غلبه میباشد و «عزت» حالتی در شخص است که مانع از آن میشود که مغلوب واقع شود؛ بنابراین «عزیز» یعنی کسی که همواره غالب است و هیچگاه مغلوب نمیشود؛ و البته به چیزی هم که نایاب است، چون دسترسی [= غلبه] به آن سخت و دشوار است، عزیز گفته میشود.
«أعز» افعل تفضیل از «عزیز» است به معنای عزیزتر یا عزیزترین.
جلسه۱۲۲ http://yekaye.ir/al-hajj-022-74/
«نَفَراً»
ماده «نفر» در اصل به معنای «از جا کندن و دور شدن» (تجافٍ و تباعدٍ؛ معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۴۵۹) و رانده شدن از چیزی ویا به سوی چیزی (الانْزِعَاجُ عن الشيءِ و إلى الشيء؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۱۷) و در یک کلام، سیر و حرکتی است که با کراهت و فشار همراه باشد (سير و حركة مع كراهة و انزعاج؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۱۹۵)؛ که در قرآن کریم مکرر در مورد حرکت کردن به سوی جهاد (مثلا: ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ … إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً … انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا؛ توبه/۳۸ و ۳۹ و ۴۱) به کار رفته است.
«نِفار» و «نُفُور» به معنای «نفرت» [که در زبان فارسی هم رایج است] و فاصله گرفتن از روی ناراحتی است (فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذيرٌ ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً؛ فاطر/۴۲)
و «اسْتِنْفَار» هم «به حالت نفار درآمدن» [ = رمیدن] است (كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ؛ مدثر/۵۰) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۱۷)
«نفیر» کسی است که به «نفر» و حرکت از روی اکراه و اجبار واداشته میشود و در آیه «وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً» (اسراء/۶) به معنای نیروی رزمیای است که در جهاد حاضر میشود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۱۹۵)
«نَفَر» «اسم جمع»ی است که مفرد ندارد و به معنای گروهی که بین سه تا ده نفر باشند گفته میشود؛ و اگر بیش از ده تن باشند، دیگر تعبیر «نفر» به کار نمیرود (كتاب العين، ج۸، ص۲۶۸) [لازم به ذکر است که در زبان عربی معدود اعداد سه تا ده به صورت جمع میآید؛ پس وقتی میگویند «هؤلاء عشرة نفر» که به معنای «هؤلاء عشرة رجال» است، معلوم میشود که کلمه نفر، برخلاف آنچه در فارسی رایج است، کلمه جمع است نه مفرد: مثلا «اسْتَمَعَ نَفَرٌا مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا» (جن/۱)]
برخی «نَفَر» و «نَفِير» را هممعنا دانسته و درباره وجه تسمیهاش گفتهاند این تعداد مردانی است که امکان «نَفر» (حرکت جهادی) دارند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۱۷) و دیگران هم درباره «نَفَر» توضیح دادهاند که این واژه اساساً در مورد گروههای سه تا ده نفریای به کار میرفت که عازم میدان جنگ میشدند و تدریجا در مورد هر گروهی که چنین تعدادی باشد به کار رفت؛ و این کلمه بسیار به کلمه «رهط» نزدیک است و تفاوت این دو آن است که «رهط» در خصوص سه تا ده نفری است که اصل و نسب واحدی داشته باشند [خویشاوند نسبی باشند] (الفروق في اللغة، ص۲۷۴-۲۷۵)
ماده «نفر» و مشتقات آن جمعاً ۱۸ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
۱) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
کسی که کاری برای فخرفروشی انجام دهد، خداوند روز قیامت او را سیهرو محشور میکند.
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص۲۵۵
أَبِي ره قَالَ حَدَّثَنِي سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ النَّوْفَلِيِّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ رَفَعَهُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ:
مَنْ صَنَعَ شَيْئاً لِلْمُفَاخَرَةِ حَشَرَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَسْوَدَ الْوَجْهِ.
۲) از امام صادق ع روایت شده است:
سه چیز اگر دیدی، دغدغهای نداشته باش از اینکه بگویی جایش در جهنم است:
ناسزاگویی و خودبزرگبینی، و فخرفروشی.
المحاسن، ج۱، ص۱۲۴
عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع …[۳] وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ثَلَاثٌ إِذَا كُنَّ فِي الْمَرْءِ [الْمَرْأَةِ] فَلَا تَتَحَرَّجْ أَنْ تَقُولَ إِنَّه [أَنَّها] فِي جَهَنَّمَ الْبَذَاءُ وَ الْخُيَلَاءُ وَ الْفَخْر.[۴]
۳) از امام صادق ع روایت شده است:
مرد فقیری خدمت رسول الله ص رسید در حالی که شخص ثروتمندی نزد ایشان بود و لباسش را جمع کرد و اندکی فاصله گرفت. رسول الله ص فرمود: چه چیزی تو را بدین کار واداشت؟ آیا ترسیدی از فقر او چیزی به تو برسد و یا از ثروت تو چیزی به او برسد؟
گفت: یا رسول الله ص اکنون که چنین فرمودی نصف اموالم از آن وی باشد.
پیامبر ص به فقیر گفت: قبول میکنی؟
گفت: خیر.
فرفمود: چرا؟
گفت: میترسم آنچه در [دل] وی وارد شد در من هم وارد شود.
عدة الداعي، ص۱۱۵؛ إرشاد القلوب (للديلمي)، ج۱، ص۱۵۹؛ مجموعة ورام، ج۱، ص۲۱۴[۵]
وَ رَوَى حَسَّانُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ
إِنَّ رَجُلًا فَقِيراً أَتَى رَسُولَ اللَّهِ ص وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ غَنِيٌّ فَكَفَّ ثِيَابَهُ وَ تَبَاعَدَ عَنْهُ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا حَمَلَكَ عَلَى مَا صَنَعْتَ أَ خَشِيتَ أَنْ يَلْصَقَ فَقْرُهُ بِكَ أَوْ يَلْصَقَ غِنَاكَ بِهِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَمَّا إِذَا قُلْتَ هَذَا فَلَهُ نِصْفُ مَالِي قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِلْفَقِيرِ أَ تَقْبَلُ مِنْهُ قَالَ لَا قَالَ ص وَ لِمَ قَالَ أَخَافُ أَنْ يَدْخُلَنِي مَا دَخَلَهُ.
۴) حضرت امیر ع در روایتی طولانی به ریشههای و شاخههای نفاق اشاره کردهاند که متن کامل آن در جلسه ۴۳۱، حدیث۱ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-12/ گذشت.[۶]
ایشان یکی از ریشههای «نفاق» را «حفیظة» [= خودبزرگبینی] معرفی کردند که آن را چنین توضیح دادند:
و «حفیظة» دارای چهار شعبه است: کبر، و فخرفروشی، و حمیت (ازکوره در رفتن، عصبانیت کنترل نشده)، و تعصبورزی.
پس کسی که تکبر ورزد، به حق پشت کند؛ و کسی که فخرفروشی کند، به فجور (دریدگی) کشیده شود؛ و …
الكافي، ج۲، ص۳۹۴
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ص قَالَ:
… وَ النِّفَاقُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الْهَوَى وَ الْهُوَيْنَا وَ الْحَفِيظَةِ وَ الطَّمَعِ.
… وَ الْحَفِيظَةُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْكِبْرِ وَ الْفَخْرِ وَ الْحَمِيَّةِ وَ الْعَصَبِيَّةِ.
فَمَنِ اسْتَكْبَرَ أَدْبَرَ مِنَ الْحَقِّ، وَ مَنْ فَخَرَ فَجَر، …
تدبر
۱) «وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً»
بسیاری از افراد چنیناند که وقتی به مال و مِکنتی میرسند و روال دنیویشان در مدار سوددهی قرار میگیرد به اطرافیانی که وضع مالی پایینتری دارند، فخر فروشی میکنند.
نکته اخلاقی
اگر لطمهای که فخرفروشی به حقیقت جان ما میزند را جدی بگیریم (احادیث۱ و ۲) و بدانیم که همین گناهی که بسیاری از ما چهبسا آن را یک گناه صغیره و کماهمیت قلمداد میکنیم، از اموری است که شاخ و برگ نفاق را در وجود انسان میدواند (حدیث۴)، آنگاه قبل از اینکه از خدا مال و ثروت بخواهیم، از خدا ظرفیت استفاده صحیح از آن (به اصطلاح عامیانه: جنبه داشتن) را طلب خواهیم کرد و اگر چنین ظرفیتی را در خود سراغ نداشتیم، زندگی در فقر را بر ثروتی که ما را در معرض فخرفروشی قرار دهد ترجیح خواهیم داد (حدیث۳)
۲) «وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ …أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً»
وقتی ثمرات باغهای خود را دید، به جای اینکه بگوید ثروتم از ثروت تو بیشتر و نفراتم از نفرات تو بیشتر است (مالی أکثر من مالک و نفری أعزّ من نفرک)، گفت «من از تو بیشترم به لحاظ ثروت، و عزیزترم به لحاظ نفر [= عشیره و خَدَم و حَشَم].
چرا؟
الف. دنیادوستی کار انسان را به جایی میرساند که حقیقت خود را در ثروت و نفرات میبیند؛
به تعبیر دیگر، کسی که دنیامدار شود خود حقیقی خویش را فراموش میکند و حقیقت وجودی خویش را در «داشتنها» و عِدّه [= فرزند و خَدَم و حَشَم] و عُدّه [امکانات و مال و ثروت] جستجو میکند، نه در «بودنها» و روح و عمل خود (که بعد از مرگ و از دست دادن همه این داراییها، همچنان باقی است).
ب. …
۳) «أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً»
انسان دنیامدار همّ و غمّش یا اموال بیشتر است ویا شهرت و قدرت بیشتر!
ثمره اخلاقی
اگر زمانی دیدیم که هم و غم اصلیمان افزایش ثروت و قدرت شده، بر عاقیبت خود بیمناک شویم و سریع در برنامههای زندگیمان تجدیدنظر کنیم.
تبصره
با توجه به سیره امیرالمومنین ع، آنچه خطرناک است اصالت دادن به ثروت و قدرت، و هدف قرار گرفتنِ آنهاست؛ و نه صِرف بهرهمندی از آنها؛ چرا که گاه حتی کسب ثروت و قدرت میتواند عملی دینی و چهبسا واجب باشد.
۴) «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ … فَقالَ … أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً»
خداوند (در آیه۳۲) نفرمود «او دو باغ داشت»؛ بلکه فرمود: «ما به او دو باغ دادیم».
اما خود آن شخص گفت: «من چنین اموالی دارم».
در واقع، خداوند نعمتی را به او واگذار کرده؛ اما او خود را در آنچه به وی واگذار شده، صاحب اختیار مطلق میبیند که گویی خودش در عرض خداوند سبحان، مستقلا کارهای است!
این است ریشه تمام انحرافاتی که مرتکب میشود (که خداوند در آیه بعد او را «ظالم بر خویش» میخواند) و ظاهرا به خاطر همین نکته است که رفیقش کار او را کفر میبیند (آیه۳۷) و وی را از «شرک ورزیدن» برحذر میدارد (آیه۳۸). (المیزان، ج۱۳، ص۳۰۹)
۵) «وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً»
چرا مستقیما نفرمود که «پس به همنشین خود گفت: من از تو …» و چه نیازی بود که در این آیه عبارت «و هو یحاوره» را بیاورد و بگوید «پس به همنشین خود، در حالی که با او صحبت میکرد، گفت: من از تو …»؟
الف. …
در صورتی که پاسخی برای این سوال داشتید در قسمت «پاسخ دهید» در همین صفحه ثبت فرمایید که برای دیگران هم قابل استفاده باشد.
این موارد در پاسخ نکته فوق بعدا اضافه شد:
الف. با توجه به اینکه عین این عبارت هنگام شروع صحبت همنشنیاش هم مطرح میشود (آیه۳۷) و در فاصله این گفتگو تعبیر «و دخل جنته» را آورد تا جایی که برخی گفتهاند که از قرائن فوق معلوم میشود که با هم وارد باغ شدند (جلسه بعد، تدبر۱) شاید میخواهد یک علامت سوال در ذهن مخاطب ایجاد کند و او را رهنمون شود به مطلب بیان شده در جلسه بعد، تدبر۲.
ب. …
[۱] . قرأ أبو جعفر و عاصم و يعقوب و سهل و كان له ثمر و أحيط بثمره في الموضعين بالفتح و وافق رويس في الأول و قرأ أبو عمرو بضم الثاء و سكون الميم في الموضعين و الباقون بضم الثاء و الميم في الحرفين
[۲] . و قرأ ابن عباس و مجاهد و ابن عامر و حمزة و الكسائي و ابن كثير و نافع و جماعة قراء المدينة: ثُمُرٌ و بثمره بضم الثاء و الميم جمع ثمار. و قرأ الأعمش و أبو رجاء و أبو عمرو بإسكان الميم فيهما تخفيفا أو جمع ثمرة كبدنة و بدن. و قرأ أبو جعفر و الحسن و جابر بن زيد و الحجاج و عاصم و أبو حاتم و يعقوب عن رويس عنه بفتح الثاء و الميم فيهما. و قرأ رويس عن يعقوب ثُمُرٌ بضمهما و بثَمَره بفتحهما فيمن قرأ بالضم. [ظاهرا اینجا مطلب را بالعکس گفته، یعنی وی ثمر را بفتحهما گفته چنانکه خودش در جمله قبل گفت و «بثمره» را بضمهما قرائت کرده]
قال ابن عباس و قتادة الثمر جميع المال من الذهب و الحيوان و غير ذلك. و قال النابغة:
مهلا فداء لك الأقوام كلهم و ما أثمروا من مال و من ولد
و قال مجاهد: يراد بها الذهب و الفضة خاصة. و قال ابن زيد: هي الأصول فيها الثمر. و قال أبو عمرو بن العلاء: الثمر المال، فعلى هذا المعنى أنه كانت له إلى الجنتين أموال كثيرة من الذهب و الفضة و غيرهما، فكان متمكنا من عمارة الجنتين. و أما من قرأ بالفتح فلا إشكال أنه يعني به حمل الشجر. و قرأ أبو رجاء في رواية ثَمرٌ بفتح الثاء و سكون الميم، و في مصحف أبيّ «و آتيناه ثمرا كثيرا» و ينبغي أن يجعل تفسيرا.
[۳] . أَنَّ النَّبِيَّ ص أَوْصَى رَجُلًا مِنْ بَنِي تَمِيمٍ قَالَ إِيَّاكَ وَ إِسْبَالَ الْإِزَارِ وَ الْقَمِيصِ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنَ الْمَخِيلَةِ وَ اللَّهُ لَا يُحِبُّ الْمَخِيلَةَ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا جَازَ الْكَعْبَيْنِ مِنَ الثَّوْبِ فَفِي النَّارِ وَ
[۴] . این روایت در محاسن با دو کلمه «المرأة» و إنها» آمده است؛ ولی در بحار الأنوار، ج۷۰، ص۲۹۲ ا «المرء» و «إنه» و در وسائل الشيعة، ج۱۵، ص۳۸۳ بدین صورت آمده است: قَالَ ع ثَلَاثٌ إِذَا كُنَّ فِي الرَّجُلِ فَلَا تَتَحَرَّجْ أَنْ تَقُولَ إِنَّهَا فِي جَهَنَّمَ الْبَذَاءُ وَ الْخُيَلَاءُ وَ الْفَخْرُ. جالب اینجاست که در الخصال، ج۱، ص۱۵۹ روایتی مشابه این آمده که احتمال دارد اصلا کلمه آخر آن «الفجر» بوده باشد، نه الفخر: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ فُضَيْلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: ثَلَاثٌ إِذَا كُنَّ فِي الرَّجُلِ فَلَا تَحَرَّجْ أَنْ تَقُولَ إِنَّهُ فِي جَهَنَّمَ الْجَفَاءُ وَ الْجُبْنُ وَ الْبُخْلُ وَ ثَلَاثٌ إِذَا كُنَّ فِي الْمَرْأَةِ فَلَا تَحَرَّجْ أَنْ تَقُولَ إِنَّهَا فِي جَهَنَّمَ الْبَذَاءُ وَ الْخُيَلَاءُ وَ الْفَجْر» ولی چون سندش متفاوت است نمیتوان قاطعانه نظر داد. جالب اینکه مرحوم مجلسی عین همین روایت خصال را در جایی با «الفجر» (ج۶۹، ص۱۹۳) و در جایی با «الفخر» (ج۷۰، ص۳۰۶) ثبت کرده است.
هم در همین راستاست:
الخصال، ج۱، ص۶۹
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْقُضَاعِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِسْحَاقُ بْنُ الْعَبَّاسِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَهْلَكَ النَّاسَ اثْنَانِ خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْر.
[۵] . عبارت در ورام چنین است: وَ رَأَى رَسُولُ اللَّهِ ص رَجُلًا غَنِيّاً جَلَسَ بِجَنْبِهِ فَقِيرٌ فَانْقَبَضَ مِنْهُ وَ جَمَعَ ثِيَابَهُ فَقَالَ ص أَ خَشِيتَ أَنْ يَعْدُوَ إِلَيْكَ فَقْرُه.
[۶] . فراز پایانی آن هم در جلسه ۴۵۷ گذشت: http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-12/
بازدیدها: ۳۸
به نظر میاد هنگام صحبت کردن یا بحث با طرف مقابل به این حالت دچار شده یعنی اینگونه نیست که همیشه در همین حال باشی بلکه وقتی جاش میرسه وشرایطش پیش می آید این مسئله در ذهن انسان خطور می کند
سلام
1.چون فخر فروشی،خریدار فخر هم میخواهد و گفتگو یکی از شرایط فراهم کردن فخرفروشی است.
2.خداوند بهتر میداند…