۱۶ محرم- ۱۲ صفر ۱۴۴۶
ترجمه
به نام خداوند رحمتگستر که رحمتش همیشگی است؛ ای کسانی که ایمان آوردهاند! نگیرید دشمن من و دشمن خودتان را دوستانی، [که] به آنان ابراز دوستی کنید، در حالی که بهیقین کفر ورزیدند بدانچه از حق که به سوی شما آمده، پیامبر و شما را بیرون میکنند [به خاطر این] که به خداوند، [که] پروردگارتان [است]، ایمان میآورید، اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمدهاید، پنهانی بدانان ابراز دوستی میکنید [= با آنان سر و سرّ دوستانه داريد]، در حالی که من بدانچه مخفی کردید و آنچه آشکارا انجام میدادید داناترم [یا: آگاه بودم] و هرکس از شما که این کار را بکند پس قطعا که از راه راست گمراه شده است.
اختلاف قرائت
إِلَيْهِم / إِلَيْهُم
عموما این کلمه را به صورت «إِلَيْهِم» قرائت کردهاند؛ که در توضیحش گفتهاند از این باب است که حرف «ه» بعد از یاء آمده است و از یاء اثرپذیرفته است؛ اما در برخی قراءات کوفه (حمزه) و نزد برخی قراء عشره (یعقوب) و قراءات غیرمشهور (مطوعی) به صورت «إِلَيْهُم» قراست کردهاند که گفتهاند چون اصل این کلمه (إلی + هُم) به صورت مرفوع بوده است. معجم القراءات ج ۹، ص۴۱۵[۱]
بِمَا جَاءَكُم / لِمَا جاءكم
در عموم قرائات (از جمله در روایات معروف از قرائت عاصم) به همین صورت «بِمَا جَاءَكُم» قرائت شده است؛ اما در روایت غیرمشهور (معلی) از قرائت عاصم و یکی از قراءات غیرمشهور (جحدری) به صورت «لِمَا جاءكم» قرائت شده است؛ که به معنای «لأجل ماجاءكم» است. معجم القراءات ج ۹، ص۴۱۵[۲]؛ البحر المحيط، ج۱۰، ص۱۵۳[۳]
جَاءَكُم[۴]
تُؤْمِنُوا / تُومِنُوا
در اغلب قراءات همزه «تُؤْمِنُوا» ادا میشود؛
اما در برخی قراءات سبع، یعنی در روایتی از قرائت مدینه (ورش از نافع) و روایتی از قرائت اهل بصره (ابوعمرو) و برخی قراءات عشر (ابوجعفر) و قراءات غیرمشهور (ازرق و اصبهانی) همزه به واو تبدیل میشود و به صورت «تُومِنُوا» قرائت میشود. معجم القراءات ج ۹، ص۴۱۵[۵]
مَرْضاتي[۶]
تُسِرُّونَ[۷]
أَعْلَمُ بِمَا[۸]
و أنَاْ أعلم / و أنا أعلم
در اغلب قراءات چه در حالت وصل با فتحه روی نون (یعنی به صورت «نَ» و بدون اینکه آن را به مد و به صورت «نا» تبدیل کنند) قرائت شده است، و حرف الف حرف زائده برای بیان حرکت است که تنها در هنگام وقف به کار میآید (یعنی فقط در وقف به صورت مد تلفظ میشود)؛ اما در قرائت اهل مدینه (نافع) و برخی از قراء عشره (ابوجعفر) چه در حالت وقف و چه در حالت وصل به صورت مد تلفظ میشود که این در لهجه بنیتمیم رایج بوده است. معجم القراءات ج ۹، ص۴۱۶[۹]
فَقَدْ ضَلَّ / فَقَد ضَّلَّ
در قرائت اهل بصره (ابوعمرو) و شام (ابن عامر) و برخی قراءات کوفی (حمزه و کسائی) و روایتی از قرائت اهل مدینه (ورش از نافع) و برخی قراء عشر (خلف) حرف دال در ضاد ادغام میشود؛ اما در بقیه قرائات حرف «د» آشکارا و متمایز از حرف «ض» ادا میشود. معجم القراءات ج ۹، ص۴۱۶[۱۰]
نکات ادبی
برای مشاهده نکات ادبی این آیه (لغات و بحثهای نحوی) به اینجا مراجعه کنید.
شأن نزول
در شأن نزول این آیه غالب مفسران گفتهاند که این آیه درباره حاطب بن أبیبلتعة نازل شده است و حکایت از این قرار بود که زنی از کفار مکه به نام ساره که بشدت فقیر و نیازمند شده بود به مدینه آمد و بسیاری از مهاجران قریش که وی را میشناختند به وی کمک مالی کردند و قبل از اینکه به مکه برگردد حاطب بن ابیبلتعه سراغش آمد. نامهای به اهل مکّه نوشت و ده دینار به او داد که این نامه را مخفیانه به اهل مکه برساند و در نامه نوشته بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به مردم دستور داده که آماده شوند که سراغ شما بیایند و مراقب باشید.
ساره به راه افتاد و جبرئیل بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) نازل شد و جریان حاطب را به او خبر داد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) علیّبنابیطالب (علیه السلام) و زبیربنعوّام [و در برخی نقلها علاوه بر این دو: عمار و طلحه و مقداد و ابامرتد] را درپی ساره فرستاد و فرمود شما در منطقه منطقه باغستان خاخ به وی خواهید رسید و [طبق برخی نقلها فرمود: «اگر نامه را به شما داد، او را رها سازید و در غیر این صورت گردنش را بزنید».] آنها در همان منطقه به ساره رسیدند و گفتند: «نامهای که نوشته شده و همراه توست کجاست»؟ ساره به خدا قسم یاد کرد که نامهای با من نیست. کالاهایی که همراه او بود را تفتیش کردند و چیزی با او پیدا نکردند.
بقیه خواستند برگردند که علی ع فرمود: «بهخدا سوگند! نه ما دروغ گفتیم و نه به ما دروغ گفته شده». و شمشیرش را درآورد و گفت: «به خدا سوگند یاد میکنم آن را غلاف نمیکنم تا نوشته را بیرون بیاوری یا بر سر تو فرود آید»! [طبق برخی از نقلها: ساره گفت: «با این عهد و پیمان الهی که اگر نامه را به شما دادم مرا نکشید و دار نزنید و به مدینه برنگردانید». گفتند: «باشد»!] پس وی آن را از لای موهای بافتهشدهاش بیرون آورد، در نتیجه او را رها کردند. سپس بهسوی پیامبر (صلی الله علیه و آله) برگشتند و نامه را به او دادند. [در برخی نقلها آ«ده که: دیدند در آن نوشته است: «از حاطببنابیبلتعه به اهل مکّه؛ محمّد (صلی الله علیه و آله) رهسپار شده و من نمیدانم شما را قصد کرده یا غیر شما را؛ پس برحذر باشید»!] رسول خدا (صلی الله علیه و آله) [شخصی را] بهسوی حاطب فرستاد [و او را احضار کرد] و او نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد. فرمود: «این نامه را میشناسی»؟! گفت: «بله»! فرمود: «پس چه چیز تو را بر این کار واداشت»؟ گفت: «سوگند به کسی که قرآن را بر تو نازل کرد! از زمانیکه مسلمان شدم کفر نورزیدم و از زمانیکه از آنها جدا شدهام، آنها را دوست نداشتهام و تاکنون در مواجهه با شما غل و غشی نورزیدهام. ولکن بقیه مهاجران هریک در مکّه کسی را دارد که مانع آزار خویشاوندانش شود، ولی من کسی را ندارم و نگران خانوادهام بودم؛ پس دوست داشتم نزد آنها نفوذ و قدرتی پیدا کنم و میدانستم که خداوند عذاب و کیفرش را بر آنها نازل میکند و نوشتهی من چیزی را از آنها دور نمیسازد».
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را تصدیق فرمود و معذور داشت و خداوند نازل فرمود: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالمَوَدَّةِ.
در بسیاری از نقل ها در ادامه این ماجرا آمده است که عمر بن خطاب برخاست و گفت:یا رسول الله: گردن این منافق را بزن! اما رسول الله ص فرمود: عمر؛ تو چه میدانی [که او منافق باشد]؟ تو از کجا میدانی که کسانی که در جنگ بدر شرکت کرده بودند مورد مغفرت خداوند واقع نشوند؟
این واقعه به صورت فوق در بسیاری از کتب تفسیری شیعه (مجمع البيان، ج۹، ص۴۰۴-۴۰۵[۱۱] و تفسير فرات الكوفي، ص۴۷۹-۴۸۰[۱۲]) و اهل سنت (مانند تفسير مقاتل بن سليمان، ج۴، ص۲۹۷-۳۰۰[۱۳] و التحرير و التنوير، ج۲۸، ص: ۱۱۶[۱۴]) و نیز کتب شأن نزول آنها (أسباب نزول القرآن (الواحدي)، ص۴۴۱-۴۴۳[۱۵]) و نیز نقل شده است؛ و در تعلیقات این کتاب اخیر اشاره شده است که این واقعه در کتابهای بخاری و مسلم و ابوداود و ترمذی و نسائی و بیهقی آمده است[۱۶].
فقط در میان روایات شیعه برخی بدین نکته اشاره کردهاند که شروع این اقدام از جانب کفار مکه بوده است؛ ابراهیم قمی مینویسد: «قریش ترسان بودند از اینکه پیغمبر به آنها یورش برد و نزد خاندان حاطب رفتند و از آنها خواستند که با نامهای از حاطب جویا شوند که آیا محمّد (صلی الله علیه و آله) قصد یورش به مکّه دارد؟ و او نوشت که؛ آری! و نامه را به زنی صفیّه نام داد و وی آن را در میان گیسوان خود نهاد و گذشت … (تفسير القمي، ج۲، ص۳۶۱-۳۶۲[۱۷])
هرچند برخی از مفسران معاصر به خاطر فراز پایانی آن در صحت این نقل تردید کردهاند، زیرا در برخی نقلها کلام پیامبر ص به گونهای نقل شده که گویی اهل بدر هرگناهی هم بکنند اشکالی ندارد (الميزان، ج۱۹، ص۲۳۴-۲۳۹)؛ اما به نظر میرسد این اشکال لزوما وارد نباشد زیرا متن بسیاری از نقلها طوری است که به نظر میرسد مقصود اصلی پیامبر از آن تعبیر این است که منافق بودن وی و اینکه حتما باید مجازات شود را به خاطر حضورش در جنگ بدر نفی کند و با اشاره به سابقه حضور وی در جنگ بدر بر صداقت وی در توجیهاش مهر تایید بزند.)
حدیث
۱) از امیرالمومنین ع روایتی طولانی درباره انواع آیات قرآن آمده است. حضرت در ابتدای این روایت اشارهای میکنند که در آیات قرآن کریم ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، خاص و عام، و … وجود دارد …
سپس در فرازی دیگر درباره این قسم اخیر توضیح میدهند که:
همانا در کتاب خداوند متعالی آیاتی هست که لفظش خاص ویا عام است؛ و در میان آنها آیاتی هست که لفظش خاص و معنایش عام است، و آیاتی که لفظش عام است و خداوند عموم را اراده کرده و همین طور در مورد خاص؛
سپس به بیان مصادیقی از هریک میپردازند و به عنوان یکی از مواردی که ظاهرش عام و معنایش خاص است میفرمایند:
و این سخن خداوند متعال که «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ»، این در مورد حاطب بن ابیبلتعه نازل شده و او فقط یک نفر بود؛ پس لفظ آیه عام است ومعنایش خاص است هرچند در مورد کل مردم جاری میشود [یعنی اگر کس دیگری هم این کار را بکند مشمول این مواخذه واقع میگردد].
بحار الأنوار، ج۹۰، ص۲۳-۲۴
ما ورد عن أمير المؤمنين صلوات الله عليه في أصناف آيات القرآن و أنواعها و تفسير بعض آياتها برواية النعماني و هي رسالة مفردة مدونة كثيرة الفوائد نذكرها من فاتحتها إلی خاتمتها …
وَ لَقَدْ سَأَلَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ- شِيعَتُهُ عَنْ مِثْلِ هَذَا فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی أَنْزَلَ الْقُرْآنَ عَلَی سَبْعَةِ أَقْسَامٍ كُلٌّ مِنْهَا شَافٍ كَافٍ وَ هِيَ أَمْرٌ وَ زَجْرٌ وَ تَرْغِيبٌ وَ تَرْهِيبٌ وَ جَدَلٌ وَ مَثَلٌ وَ قِصَصٌ وَ فِي الْقُرْآنِ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ وَ مُحْكَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ وَ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ مُقَدَّمٌ وَ مُؤَخَّرٌ وَ عَزَائِمُ وَ رُخَصٌ وَ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ وَ فَرَائِضُ وَ أَحْكَامٌ وَ مُنْقَطِعٌ وَ مَعْطُوفٌ وَ مُنْقَطِعٌ غَيْرُ مَعْطُوفٍ وَ حَرْفٌ مَكَانَ حَرْفٍ وَ مِنْهُ مَا لَفْظُهُ خَاصٌّ وَ مِنْهُ مَا لَفْظُهُ عَامٌّ مُحْتَمِلُ الْعُمُومِ وَ مِنْهُ مَا لَفْظُهُ وَاحِدٌ وَ مَعْنَاهُ جَمْعٌ وَ مِنْهُ مَا لَفْظُهُ جَمْعٌ وَ مَعْنَاهُ وَاحِد …
فَقَالَ إِنَّ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ تَعَالَی آيَاتٍ لَفْظُهَا الْخُصُوصُ وَ الْعُمُومُ وَ مِنْهُ آيَاتٌ لَفْظُهَا لَفْظُ الْخَاصِّ وَ مَعْنَاهُ عَامُّ وَ مِنْ ذَلِكَ لَفْظٌ عَامٌّ يُرِيدُ بِهِ اللَّهُ تَعَالَی الْعُمُومَ وَ كَذَلِكَ الْخَاصُّ أَيْضاً فَأَمَّا مَا ظَاهِرُهُ الْعُمُومُ وَ مَعْنَاهُ الْخُصُوصُ فَقَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ …
وَ قَوْلِهِ تَعَالَی «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» نَزَلَتْ فِي حَاطِبِ بْنِ أَبِي بَلْتَعَةَ وَ هُوَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَلَفْظُ الْآيَةِ عَامٌّ وَ مَعْنَاهَا خَاصٌّ وَ إِنْ كَانَتْ جَارِيَةً فِي النَّاس. …
۲) الف. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:
سه چیز اگر در کسی باشد طعم ایمان را چشیده است:
کسی که خدا و رسولش نزد او دوستداشتنیتر از هر کس دیگری باشد؛
و کسی که هر شخصی را که دوست دارد وی را جز به خاطر خداوند متعال دوست ندارد؛
و کسی که افتاده شدن در آتش برایش دوستداشتنیتر باشد از اینکه به کفر برگردد بعد از اینکه خداوند وی را از آن نجات داده است.
روضة الواعظين، ج۲، ص۴۱۷-۴۱۸؛ مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، ص۱۲۳
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ:
ص ثَلَاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ وَجَدَ طَعْمَ الْإِيمَانِ مَنْ كَانَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا؛ وَ مَنْ كَانَ يُحِبُّ الْمَرْءَ لَا يُحِبُّهُ إِلَّا لِلَّهِ؛ وَ مَنْ كَانَ يُلْقَى فِي النَّارِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنْ أَنْ يَرْجِعَ إِلَى الْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنْهُ.
این روایت به همین صورت در منابع اهل سنت از انس بن مالک از پیامبر ص روایت شده است؛ ر.ک: صحيح مسلم، ج۱، ص۶۶[۱۸]؛ مسند أحمد، ج۲۰، ص۱۶۷[۱۹].
ب. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:
کسی که خوشحال میشود که طعم ایمان را بچشد، هر شخصی [هر بنده خدایی] را که دوست دارد وی را جز به خاطر خداوند متعال دوست نداشته باشد.
شرح فارسى شهاب الأخبار، ص۱۷۸؛ نهج الفصاحة، ص۷۴۱
قال رسول الله ص:
مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَجِدَ طَعْمَ الْإِيمَانِ، فَلْيُحِبَّ الْمَرْءَ [الْعَبْدَ] لَا يُحِبُّهُ إِلَّا لِلَّهِ تعالى.
این روایت به همین صورت در منابع اهل سنت از انس بن مالک از پیامبر ص روایت شده است؛ ر.ک: مسند أحمد، ج۱۳، ص۳۴۷[۲۰]
۳) الف. از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:
وقتی خواستی بدانیکه آیا در تو خیری هست به قلبت نگاه کن؛ پس اگر چنان است که اهل طاعت خداوند را دوست دارد و اهل معصیت او را دشمن دارد در تو خیر است و خداوند دوستت دارد؛ و اگر از اهل طاعت خداوند متنفر است و اهل معصیت او را دوست دارد خیری در تو نیست و خداوند تو را دشمن میدارد؛ و هرکس همراه کسی است که دوست دارد.
ب. وباز از ایشان روایت شده است که فرمودند:
اگر شخصی دیگری را به خاطر خدا دوست بدارد خداوند به خاطر این محبتش به وی پاداش دهد هرچند که آن شخص مورد محبت واقع شده در علم خداوند از جهنمیان باشد؛ و اگر شخصی از دیگری به خاطر خدا متنفر باشد خداوند به خاطر این دشمنیاش به وی پاداش دهد هرچند که آن شخص مورد دشمنی واقع شده در علم خداوند از بهشتیان باشد.
الكافي، ج۲، ص۱۲۶-۱۲۷
الف. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ الْعَرْزَمِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ فِيكَ خَيْراً فَانْظُرْ إِلَى قَلْبِكَ فَإِنْ كَانَ يُحِبُّ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ يُبْغِضُ أَهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَفِيكَ خَيْرٌ وَ اللَّهُ يُحِبُّكَ وَ إِنْ كَانَ يُبْغِضُ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ يُحِبُّ أَهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَلَيْسَ فِيكَ خَيْرٌ وَ اللَّهُ يُبْغِضُكَ وَ الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ.
ب. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِد عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْوَاسِطِيِّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبَانٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ رَجُلًا لِلَّهِ لَأَثَابَهُ اللَّهُ عَلَى حُبِّهِ إِيَّاهُ وَ إِنْ كَانَ الْمَحْبُوبُ فِي عِلْمِ اللَّهِ مِنْ أَهْلِ النَّارِ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَبْغَضَ رَجُلًا لِلَّهِ لَأَثَابَهُ اللَّهُ عَلَى بُغْضِهِ إِيَّاهُ وَ إِنْ كَانَ الْمُبْغَضُ فِي عِلْمِ اللَّهِ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّة.
۴) از امام رضا ع روایت شده که فرمودند:
کسی که با دشمنان خداوند رابطه دوستی و ولایی برقرار کند با اولیای خدا دشمنی کرده است و کسی که با اولیای خدا دشمنی کند با خداوند تبارک و تعالی دشمنی کرده است و بر خداوند عز و جل است که وی را در آتش جهنم وارد کند.
صفات الشيعة، ص۷
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى الْمُتَوَكِّلُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ السَّعْدَآبَادِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ قَالَ:
مَنْ وَالَى أَعْدَاءَ اللَّهِ فَقَدْ عَادَى أَوْلِيَاءَ اللَّهِ وَ مَنْ عَادَى أَوْلِيَاءَ اللَّهِ فَقَدْ عَادَى اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُدْخِلَهُ فِي نَارِ جَهَنَّمَ.
۵) از امام رضا ع روایت شده که فرمودند:
کسی که معصیتکاری را دوست بدارد خودش معصیتکار است و کسی که اطاعتپیشهای را دوست بدارد خودش اطاعتپیشه است؛ و کسی که به ظالمی یاری رساند خودش ظالم است و کسی که عادلی را خوار کند خودش ظالم است…
عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج۲، ص۲۳۵
حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ جَعْفَرُ بْنُ نُعَيْمٍ الشَّاذَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمَدَانِيِّ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع يَقُولُ:
مَنْ أَحَبَّ عَاصِياً فَهُوَ عَاصٍ وَ مَنْ أَحَبَّ مُطِيعاً فَهُوَ مُطِيعٌ وَ مَنْ أَعَانَ ظَالِماً فَهُوَ ظَالِمٌ وَ مَنْ خَذَلَ عَادِلًا فَهُوَ ظَالِم …[۲۱] و [۲۲]
۶) از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:
در مورد کسی که با دشمنی میورزد هرگز برای هیچ حاجتی کمک نخواه و از او تقاضای خوردنی و نوشیدنی نکن زیرا که چنان کسی قرار بوده که جاودانه در جهنم باشد و این مومن [که از او چنین تقاضایی کرده] بر او عبور خواهد کرد و او خواهد گفت: ای مومن! آیا من در حق تو چنین و چنان نکردم؟ و وی از او خچالت بکشد و او را از آتش نجات دهد؛ و همانان مومن، مومن نامیده شده است زیرا بر خدا امانش را ابراز میکند و خداوند امان دادن وی را امضا میکند.
مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، ص۹۹
عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ ع:
… وَ لَا تَسْتَعِنْ بِعَدُوٍّ لَنَا فِي حَاجَةٍ وَ لَا تَسْتَطْعِمْهُ وَ لَا تَسْأَلْهُ شَرْبَةً أَمَا إِنَّهُ لَيُخَلَّدُ فِي النَّارِ فَيَمُرُّ بِهِ الْمُؤْمِنُ فَيَقُولُ يَا مُؤْمِنُ أَ لَسْتُ فَعَلْتُ بِكَ كَذَا وَ كَذَا فَيَسْتَحِي مِنْهُ فَيَسْتَنْقِذُهُ مِنَ النَّارِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً لِأَنَّهُ يُؤْمِنُ عَلَى اللَّهِ فَيُجِيزُ اللَّهُ أَمَانَهُ.
۷) امام صادق ع نامهای به شیعیان نوشته و خواسته بودند که هر روز بعد از نمازهایشان آن را مرور کنند. توضیحاتی درباره این نامه و فرازهایی از آن قبلا گذشت.[۲۳] در فراز دیگری از این نامه آمده است:
و کسانی که از ولایت آنها و اطاعت آنها نهی شده است همان امامان گمراهی هستند که قضای الهی بر این تعلق گرفته است که در دنیا حکومت بر اولیاء الله، که همان امامان از خاندان حضرت محمد ص هستند، داشته باشند و در حکومتشان به معصیت خداوند و معصیت پیامبرش اقدام کنند تا کلمه عذاب بر آنان محقق گردد و تا این امر به نهایتش برسد که شما همراه با پیامبر خدا حضرت محمد ص و پیامبران پیش از وی باشید؛ پس تدبر کنید بر آنچه خداوند در کتابش برای شما حکایت کرد درباره ابتلائاتی که پیامبران و پیروان مومنشان بدانها گرفتار شدند سپس از خداوند بخواهید که به شما صبر در بلا، در خوشی و ضرر و سختی و راحتی عنایت فرماید شبیه آنچه به آنان عنایت کرد.
و شما را برحذر میدانم از کشمکش [بیهوده] با اهل باطل و بر شما باد به هدایت صالحان و وقار و آرامش و بردباری و خشوع و ورعی که از حرمتهای الهی دارند و راستگویی و وفا و تلاش جدیشان برای خدا در عمل به طاعت خداوند؛ که اگر شما چنین نباشید نزد پروردگارتان به جایگاه صالحان پیش از خود قرار نخواهید رسید؛
و بدانید که همانا خداوند وقتی خیر بندهای را بخواهد شرح صدری نسبت به اسلام برایش قرار می دهد؛ پس هنگامی که این را به وی عطا فرماید زبان او به حق نطق میکند و دلش بدان پیوند میخورد و بر اساس آن عمل میکند پس هرگاه خداوند همه اینها [= سخن و یپوند قلبی و عمل] را برای او جمع کند اسلامش به تمامیت میرسد و اگر در این حال بمیرد نزد خداوند مسلمان حقیقی خواهد بود؛ و اگر خداوند خیر بندهای را نخواهد او را به حال خویش واگذارد و سینهاش بر او تنگ و دچار حرج خواهد بود پس اگر سخن حقی بر زبانش جاری شود دلش بدان پیوند نخورد و وقتی دلش بدان پیوند نخورد خداوند توفیق عمل بدان را به وی ندهد و وقتی اینها در وی جمع شود و وی در این حال بمیرد نزد خداوند از منافقان باشد و آن سخن حقی که بر زبان وی جاری شده ولی دلش بدان پیوند نخورده و بر اساس آن عمل نکرده است حجتی علیه وی در روز قیامت باشد؛
پس تقوای الهی پیشه کنید و از او بخواهید به شما شرح صدر نسبت به اسلام بدهد و زبانتان را بر گفتن حق ناطق گرداند تا زمانی که شما را توفی فرماید شما بر این حال باشید و اینکه بازگشت شما را بازگشت صالحان پیش از شما قرار دهد و هیچ قدرتی جز به خداوند نیست و حمد خدایی را که پروردگار جهانیان است…
الكافي، ج۸، ص۱۳
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيُ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَفْصٍ الْمُؤَذِّنِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ كَتَبَ بِهَذِهِ الرِّسَالَةِ إِلَی أَصْحَابِهِ وَ أَمَرَهُمْ بِمُدَارَسَتِهَا وَ النَّظَرِ فِيهَا وَ تَعَاهُدِهَا وَ الْعَمَلِ بِهَا فَكَانُوا يَضَعُونَهَا فِي مَسَاجِدِ بُيُوتِهِمْ فَإِذَا فَرَغُوا مِنَ الصَّلَاةِ نَظَرُوا فِيهَا؛
قَالَ وَ حَدَّثَنِي الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ الْكُوفِيِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِيعِ الصَّحَّافِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَخْلَدٍ السَّرَّاجِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ خَرَجَتْ هَذِهِ الرِّسَالَةُ مِنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَی أَصْحَابِهِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم …
وَ الَّذِينَ نَهَی اللَّهُ عَنْ وَلَايَتِهِمْ وَ طَاعَتِهِمْ وَ هُمْ أَئِمَّةُ الضَّلَالَةِ الَّذِينَ قَضَی اللَّهُ أَنْ يَكُونَ لَهُمْ دُوَلٌ فِي الدُّنْيَا عَلَی أَوْلِيَاءِ اللَّهِ الْأَئِمَّةِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ يَعْمَلُونَ فِي دُولَتِهِمْ بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ وَ مَعْصِيَةِ رَسُولِهِ ص لِيَحِقَّ عَلَيْهِمْ كَلِمَةُ الْعَذَابِ وَ لِيَتِمَّ أَنْ تَكُونُوا مَعَ نَبِيِّ اللَّهِ مُحَمَّدٍ ص وَ الرُّسُلِ مِنْ قَبْلِهِ فَتَدَبَّرُوا مَا قَصَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فِي كِتَابِهِ مِمَّا ابْتَلَی بِهِ أَنْبِيَاءَهُ وَ أَتْبَاعَهُمُ الْمُؤْمِنِينَ ثُمَّ سَلُوا اللَّهَ أَنْ يُعْطِيَكُمُ الصَّبْرَ عَلَی الْبَلَاءِ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ مِثْلَ الَّذِي أَعْطَاهُمْ؛
وَ إِيَّاكُمْ وَ مُمَاظَّةَ أَهْلِ الْبَاطِلِ وَ عَلَيْكُمْ بِهُدَى الصَّالِحِينَ وَ وَقَارِهِمْ وَ سَكِينَتِهِمْ وَ حِلْمِهِمْ وَ تَخَشُّعِهِمْ وَ وَرَعِهِمْ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ صِدْقِهِمْ وَ وَفَائِهِمْ وَ اجْتِهَادِهِمْ لِلَّهِ فِي الْعَمَلِ بِطَاعَتِهِ فَإِنَّكُمْ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا ذَلِكَ لَمْ تُنْزَلُوا عِنْدَ رَبِّكُمْ مَنْزِلَةَ الصَّالِحِينَ قَبْلَكُمْ؛
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَإِذَا أَعْطَاهُ ذَلِكَ أَنْطَقَ لِسَانَهُ بِالْحَقِّ وَ عَقَدَ قَلْبَهُ عَلَيْهِ فَعَمِلَ بِهِ فَإِذَا جَمَعَ اللَّهُ لَهُ ذَلِكَ تَمَّ لَهُ إِسْلَامُهُ وَ كَانَ عِنْدَ اللَّهِ إِنْ مَاتَ عَلَى ذَلِكَ الْحَالِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ حَقّاً وَ إِذَا لَمْ يُرِدِ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً وَكَلَهُ إِلَى نَفْسِهِ وَ كَانَ صَدْرُهُ ضَيِّقاً حَرَجاً فَإِنْ جَرَى عَلَى لِسَانِهِ حَقٌّ لَمْ يُعْقَدْ قَلْبُهُ عَلَيْهِ وَ إِذَا لَمْ يُعْقَدْ قَلْبُهُ عَلَيْهِ لَمْ يُعْطِهِ اللَّهُ الْعَمَلَ بِهِ فَإِذَا اجْتَمَعَ ذَلِكَ عَلَيْهِ حَتَّى يَمُوتَ وَ هُوَ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ كَانَ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْمُنَافِقِينَ وَ صَارَ مَا جَرَى عَلَى لِسَانِهِ مِنَ الْحَقِّ الَّذِي لَمْ يُعْطِهِ اللَّهُ أَنْ يُعْقَدَ قَلْبُهُ عَلَيْهِ وَ لَمْ يُعْطِهِ الْعَمَلَ بِهِ حُجَّةً عَلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ سَلُوهُ أَنْ يَشْرَحَ صُدُورَكُمْ لِلْإِسْلَامِ وَ أَنْ يَجْعَلَ أَلْسِنَتَكُمْ تَنْطِقُ بِالْحَقِّ حَتَّى يَتَوَفَّيكُمْ وَ أَنْتُمْ عَلَى ذَلِكَ وَ أَنْ يَجْعَلَ مُنْقَلَبَكُمْ مُنْقَلَبَ الصَّالِحِينَ قَبْلَكُمْ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين. …
۸) از امام صادق ع روایت شده است:
گروهی از آنان که به حضرت موسی ع ایمان آورده بودند [با خود] گفتند: ای کاش به لشکر فرعون برویم و آنجا باشیم و از دنیای او بهرهمند شویم و هرگاه که بدانچه از ظهور حضرت موسی ع امید داریم واقع شد نزد او بیاییم. پس چون هنگامی شد که موسی ع و آنان که با او بودند در فرار از فرعون به سمت دریا به راه افتادند آنان نیز سوار بر مرکبهای خود شدند و سرعت گرفتند تا به موسی ع و لشکر وی ملحق شوند و با آنها باشند؛ پس خداوند فرستهای را برانگیخت که به روی مرکبهای آنها میزد و آنان را به سمت لشکر فرعون برگرداند و در زمره کسانی قرار گرفتند که همراه با فرعون غرق شدند.
الكافي، ج۵، ص۱۰۹؛ الزهد، ص۶۵[۲۴]
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هِشَامٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
إِنَّ قَوْماً مِمَّنْ آمَنَ بِمُوسَى ع قَالُوا لَوْ أَتَيْنَا عَسْكَرَ فِرْعَوْنَ وَ كُنَّا فِيهِ وَ نِلْنَا مِنْ دُنْيَاهُ فَإِذَا كَانَ الَّذِي نَرْجُوهُ مِنْ ظُهُورِ مُوسَى ع صِرْنَا إِلَيْهِ فَفَعَلُوا فَلَمَّا تَوَجَّهَ مُوسَى ع وَ مَنْ مَعَهُ إِلَى الْبَحْرِ هَارِبِينَ مِنْ فِرْعَوْنَ رَكِبُوا دَوَابَّهُمْ وَ أَسْرَعُوا فِي السَّيْرِ لِيَلْحَقُوا بِمُوسَى ع وَ عَسْكَرِهِ فَيَكُونُوا مَعَهُمْ فَبَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَلَكاً فَضَرَبَ وُجُوهَ دَوَابِّهِمْ فَرَدَّهُمْ إِلَى عَسْكَرِ فِرْعَوْنَ فَكَانُوا فِيمَنْ غَرِقَ مَعَ فِرْعَوْنَ.
۹) روایت شده است که منصور، خایفه عباسی به امام صادق ع نوشت: چرا با ما حشر و نشر نداری آن گونه که بقیه مردم با ما رفت و آمد میکنند؟
حضرت جوابش فرمود: نه چیزی نزد ما هست که به خاطر آن از تو بترسیم و نه چیزی از امر آخرت نزد تو هست که به خاطر آن امیدی به تو داشته باشیم؛ و نه تو در نعمتی هستی که بخواهیم به تو تهنیت بگوییم و نه در سختی و مصیبتی قرار گرفتهای که بخواهیم به تو تسلیت بگوییم؛ پس چه کاری با تو داریم که نزدت بیاییم؟
دوباره نامه نوشت: با ما مصاحبت کن که ما را نصیحت کنی.
حضرت در پاسخ نوشت: کسی که دنیا را بخواهد تو را نصیحت نمیکند و کسی که آخرت را بخواهد با تو مصاحبت نمیکند!
منصور گفت: به خداوند سوگند که متمایز نمود نزد من جایگاه مردم را، کسانی که دنیا را میخواهند از کسانی که آخرت را میخواهند و اینکه خودش از کسانی است که آخرت را میخواهد و نه دنیا را.
كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج۲، ص۲۰۹
وَ قَالَ ابْنُ حُمْدُونٍ كَتَبَ الْمَنْصُورُ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ: لِمَ لَا تَغْشَانَا كَمَا يَغْشَانَا سَائِرُ النَّاسِ؟
فَأَجَابَهُ: لَيْسَ لَنَا مَا نَخَافُكَ مِنْ أَجْلِهِ وَ لَا عِنْدَكَ مِنْ أَمْرِ الْآخِرَةِ مَا نَرْجُوكَ لَهُ وَ لَا أَنْتَ فِي نِعْمَةٍ فَنُهَنِّيَكَ وَ لَا تَرَاهَا نَقِمَةً فَنُعَزِّيَكَ بِهَا فَمَا نَصْنَعُ عِنْدَكَ؟
قَالَ فَكَتَبَ إِلَيْهِ: تَصْحَبُنَا لِتَنْصَحَنَا.
فَأَجَابَهُ ع: مَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا لَا يَنْصَحُكَ وَ مَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ لَا يَصْحَبُكَ.
فَقَالَ الْمَنْصُورُ: وَ اللَّهِ لَقَدْ مَيَّزَ عِنْدِي مَنَازِلَ النَّاسِ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا مِمَّنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَ أَنَّهُ مِمَّنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ لَا الدُّنْيَا.
حکایت
۱۰) علی بن ابیحوزه میگوید: من دوستی داشتم که جزء کاتبان دربار بنیامیه بود. به من گفت برایش از امام صادق ع اجازه ملاقات بگیرم. اجازه گرفتم و ایشان اجازه داد. بر حضرت وارد شد و سلام کرد و نشست و گفت: فدایت شوم. من در تشکیلات این قوم بودم و از دنیای اینها مال فراوانی به دست آوردهام و در به دست آوردنش هم چشمانم را بستم [کنایه از اینکه رعایت حلال حرام را نمیکردم.]
امام صادق ع فرمود: اگر بنیامیه کسانی را نمییافتند که کتابت آنها را انجام دهد و مالیات و هزینهها را گردآوری کند و به جای آنها بجنگد و در جماعات آنها حاضر شود حق ما را سلب نمیکردند؛ و اگر مردم آنها را با آنچه در دستشان است ترک میکردند چیزی جز آنچه [از قبل] در دستشان بوده است نمییافتند.
آن جوان گفت: فدایت شوم! آیا راه گریزی دارم؟
فرمود: اگر بگویم انجام میدهی؟
گفت: انجام میدهم.
فرمود: تمام آنچه از کار کردن در دربار آنان به دست آوردی را از مال خود بیرون آور؛ صاحب هرکدام را که میشناسی مالش را به وی برگردان و آن را که نمیشناسی از طرف او صدقه بده و من برایت در برابر خداوند عز و جل بهشت را تضمین میکنم.
آن جوان مدتی طولانی سر به زیر افکند سپس گفت: فدایت شوم؛ چنین خواهم کرد.
ابن ابی حمزه میگوید: آن جوان همراه ما به کوفه برگشت و چیزی بر زمین نبود مگر اینکه از زندگی خود بیرون آورد حتی لباسی را که بر تن داشت. پس من آنها را برایش تقسیم کردم و برایش لباسی خریدیم و همراه با خرجیای نزد وی فرستادیم. چند ماهی نگذشته بود که مریض شد و مرتب به عیادتش میرفتیم. یک روز بر او وارد شدم و او در حال احتضار بود. چشمانش را باز کرد و به من گفت:علی! به خدا سوگند که صاحب تو به عهدش وفا کرد. و سپس از دنیا رفت و ما امر [کفن و دفن] وی را عهدهدار شدیم.
سپس از کوفه بیرون آمدم تا اینکه دوباره خدمت امام صادق ع رسیدم. چون حضرت چشمش به من افتاد فرمود: علی! به خدا سوگند که به عهدمان برای همنشین تو وفا کردیم.
گفتم: فدایت شوم؛ راست میگویی! به خدا سوگند هنگام مرگش همین را به من گفت.
الكافي، ج۵، ص۱۰۶
عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بُنْدَارَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ:
كَانَ لِي صَدِيقٌ مِنْ كُتَّابِ بَنِي أُمَيَّةَ فَقَالَ لِي اسْتَأْذِنْ لِي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَاسْتَأْذَنْتُ لَهُ عَلَيْهِ فَأَذِنَ لَهُ. فَلَمَّا أَنْ دَخَلَ سَلَّمَ وَ جَلَسَ ثُمَّ قَالَ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنِّي كُنْتُ فِي دِيوَانِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَأَصَبْتُ مِنْ دُنْيَاهُمْ مَالًا كَثِيراً وَ أَغْمَضْتُ فِي مَطَالِبِهِ.
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَوْ لَا أَنَّ بَنِي أُمَيَّةَ وَجَدُوا مَنْ يَكْتُبُ لَهُمْ وَ يَجْبِي لَهُمُ الْفَيْءَ وَ يُقَاتِلُ عَنْهُمْ وَ يَشْهَدُ جَمَاعَتَهُمْ لَمَا سَلَبُونَا حَقَّنَا وَ لَوْ تَرَكَهُمُ النَّاسُ وَ مَا فِي أَيْدِيهِمْ مَا وَجَدُوا شَيْئاً إِلَّا مَا وَقَعَ فِي أَيْدِيهِمْ.
قَالَ فَقَالَ الْفَتَى: جُعِلْتُ فِدَاكَ فَهَلْ لِي مَخْرَجٌ مِنْهُ؟
قَالَ: إِنْ قُلْتُ لَكَ تَفْعَلُ؟
قَالَ: أَفْعَلُ.
قَالَ لَهُ: فَاخْرُجْ مِنْ جَمِيعِ مَا اكْتَسَبْتَ فِي دِيوَانِهِمْ فَمَنْ عَرَفْتَ مِنْهُمْ رَدَدْتَ عَلَيْهِ مَالَهُ وَ مَنْ لَمْ تَعْرِفْ تَصَدَّقْتَ بِهِ وَ أَنَا أَضْمَنُ لَكَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْجَنَّةَ.
قَالَ: فَأَطْرَقَ الْفَتَى رَأْسَهُ طَوِيلًا ثُمَّ قَالَ: قَدْ فَعَلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ.
قَالَ ابْنُ أَبِي حَمْزَةَ: فَرَجَعَ الْفَتَى مَعَنَا إِلَى الْكُوفَةِ فَمَا تَرَكَ شَيْئاً عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ إِلَّا خَرَجَ مِنْهُ حَتَّى ثِيَابَهُ الَّتِي كَانَتْ عَلَى بَدَنِهِ. قَالَ: فَقَسَمْتُ لَهُ قِسْمَةً وَ اشْتَرَيْنَا لَهُ ثِيَاباً وَ بَعَثْنَا إِلَيْهِ بِنَفَقَةٍ. قَالَ: فَمَا أَتَى عَلَيْهِ إِلَّا أَشْهُرٌ قَلَائِلُ حَتَّى مَرِضَ فَكُنَّا نَعُودُهُ. قَالَ: فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ يَوْماً وَ هُوَ فِي السَّوْقِ قَالَ فَفَتَحَ عَيْنَيْهِ ثُمَّ قَالَ لِي: يَا عَلِيُّ وَفَى لِي وَ اللَّهِ صَاحِبُكَ. قَالَ: ثُمَّ مَاتَ فَتَوَلَّيْنَا أَمْرَهُ.
فَخَرَجْتُ حَتَّى دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع. فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيَّ قَالَ: يَا عَلِيُّ وَفَيْنَا وَ اللَّهِ لِصَاحِبِكَ.
قَالَ: فَقُلْتُ: صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ! هَكَذَا وَ اللَّهِ قَالَ لِي عِنْدَ مَوْتِهِ.
تدبر
۱) «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً في سَبيلي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ»
این آیه از آیاتی است که ترکیب نحوی آن ظرفیت چندین معنای متفاوت را برای آن ایجاد کرده است؛ که همگی ميتواند مد نظر بوده باشد و هریک ثمرهای و نکتهای دارد. خداوند خطاب به مومنین میکند و میفرماید:
الف. ناظر به دو جمله اول (لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ + تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ):
الف.۱. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید از این جهت که به آنان ابراز دوستی کنید، …؛ یعنی خود ابراز دوستی کردن یک نوع قبول ولایت آنان است. یعنی آیه میخواهد بفرماید « جامعه ایمانی حق ندارد با دشمنان خدا، رابطه دوستانه و صمیمانه داشته باشد؛ و ایمان به خداوند با برقراری پیوند دوستی با دشمن خدا سازگار نیست.» (تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۳)
الف.۲. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید که به آنان ابراز دوستی کنید، …؛ یعنی از ثمرات تن دادن به ولایت آنان، ابراز دوستی با آنان و دوست شدن با آنان است.
الف.۳. …
ب. ناظر به نسبت جمله سوم [قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ] با دو جمله قبل:
ب.۱. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید در حالی که بدانچه از حق که به سوی شما آمده، کفر ورزیدند؛ یعنی کفر ورزیدن عدهای دلیل کافی است که شما به ولایت آنان تن ندهید.
ب.۲. به آنان ابراز دوستی نکنید، در حالی که بدانچه از حق که به سوی شما آمده، کفر ورزیدند؛ یعنی کفر ورزیدن عدهای دلیل کافی است که شما با آنان طرح دوستی نریزید و ابراز دوستی نکنید.
ب.۳. دشمنی کفّار با شما به خاطر ایمان شما به خداست (تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۴).
ب.۴. …
ج. ناظر به جمله چهارم [يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ …] نسبت به جملات قبل
ج.۱. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید در حالی که پیامبر و شما را بیرون میکنند که به خداوند، پروردگارتان، ایمان میآورید؛ یعنی اخراج پیامبر ص و شما دلیل کافی است که شما به ولایت آنان تن ندهید.
ج.۲. به آنان ابراز دوستی نکنید، در حالی که پیامبر و شما را بیرون میکنند که به خداوند، پروردگارتان، ایمان میآورید؛ یعنی اخراج پیامبر ص و شما دلیل کافی است که شما با آنان طرح دوستی نریزید و ابراز دوستی نکنید.
ج.۳. بدانچه از حق که به سوی شما آمده، کفر ورزیدند در حالی که پیامبر و شما را بیرون میکنند که به خداوند، پروردگارتان، ایمان میآورید؛ یعنی علامت کفرورزی آنها نسبت به حق همین اخراج پیامبر ص و شماست.
ج.۴. …
د. ناظر به دو فراز خود جمله چهارم [يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ + أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ]
د.۱. شما و رسول را [از شهر و دیارتان] اخراج میکنند به خاطر اینکه به خداوند، پروردگارتان، ایمان میآورید.
د.۲. شما و رسول را اخراج میکنند از اینکه به خداوند، پروردگارتان، ایمان آورید! یعنی مانع میشوند از اینکه ایمان به خداوند بیاورید.
د.۳. شما و رسول را اخراج میکنند تا به خداوند، پروردگارتان، ایمان نیاورید.
د.۴. کفّار تنها در عقیده مخالف شما نیستند، بلکه کمر به حذف شما بستهاند (تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۴).
د.۵. …
ه. جمله پنجم [إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً في سَبيلي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتي] میتواند ناظر به جملات قبل باشد؛ یا مقدم باشد برای جملات بعد؛ که صورت دوم را ذیل فرازهای بعدی بررسی میکنیم؛ اما در صورت اول (که ناظر به جملات قبل باشد) این معانی متصور است:
ه.۱. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمدهاید.
ه.۲. به آنان ابراز دوستی نکنید، اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمدهاید.
ه.۳. پیامبر و شما را بیرون میکنند که به خداوند، پروردگارتان، ایمان میآورید؛ اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمدهاید. یعنی همین که ببینند شما برای جهاد خدا و طلب رضایت او گام برمیدارید شما را از شهر و دیارتان [یا از باقی ماندن بر ایمانتان] بیرون میکنند
ه.۴. …
و. جمله ششم [تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ] نسبت به جملات قبل:
و.۱. اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمدهاید، پنهانی بدانان ابراز دوستی میکنید! یعنی در مقام مواخذه است که چگونه از طرفی ادعای میکنید برای جهاد و طلب رضایت خدا بیرون آمدهاید و از طرف دیگر با آنان سر و سرّ دوستانه داريد.(این بر آن مبناست که جمله «إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ …» ناظر به بعدش باشد).
و.۲. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید … که پنهانی بدانان ابراز دوستی کنید! (یعنی تاکیدی بر جمله دوم باشد)
و.۳. تفسیر جمله دوم باشد؛ یعنی ابتدا فرمود «تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ: به آنان ابراز دوستی میکنید» بعد در برابر این اعتراض که ما کی و کجا چنین کاری کردیم، میفرماید: «تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» یعنی پنهانی بدانان ابراز دوستی میکنید! وما از این پنهاکاری شما باخبریم.
و.۴. پیامبر و شما را بیرون میکنند … در حالی که شما پنهانی بدانان ابراز دوستی میکنید؛ که کاملا در مقام مواخذه است.
و.۵. شما به خداوند، پروردگارتان، ایمان میآورید در عین حال پنهانی بدانان ابراز دوستی میکنید؛ که کاملا در مقام مواخذه است.
و.۶. …
ز. نسبت جمله هفتم [وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ] با جملات قبل؛ ظهور اولیهاش این است که ناظر به جمله قبلی است اما میتواند ناظر به جملات دیگر هم باشد؛ لذا این معانی برایش متصور است:
ز.۱. پنهانی بدانان ابراز دوستی میکنید! درحالی که در حالی که من بدانچه مخفی کردید و آنچه آشکارا انجام میدادید داناترم.
ز.۲. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید … درحالی که در حالی که من بدانچه مخفی کردید و آنچه آشکارا انجام میدادید داناترم.
ز.۳. به آنان ابراز دوستی میکنید … در حالی که من بدانچه مخفی کردید و آنچه آشکارا انجام میدادید داناترم.
ز.۴. اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمدهاید، … در حالی که من بدانچه مخفی کردید و آنچه آشکارا انجام میدادید داناترم.
ز.۵. …
ح. مرجع ضمیر «ه« در جمله آخر [مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ]
ح.۱. دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید … و هرکس از شما که این کار را بکند پس قطعا که از راه راست گمراه شده است.
ح.۲. به آنان ابراز دوستی میکنید … و هرکس از شما که این کار را بکند پس قطعا که از راه راست گمراه شده است.
ح.۳. پنهانی بدانان ابراز دوستی میکنید … و هرکس از شما که این کار را بکند پس قطعا که از راه راست گمراه شده است
ح.۴. …
۲) «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً في سَبيلي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ»
در تدبر قبل، حدود ۲۵ احتمال برای معنای این آیه مطرح شد؛ یعنی خداوند در این آیه حداقل ۲۵ مطلب متفاوت را در یک فراز بیان کرده، که اگر میخواست آنها را یکی یکی و مستقل بیان کند حجم بسیار بیشتری اختصاص مییافت و دست کم باید این گونه میفرمود:
دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار ندهید که به آنان ابراز دوستی کنید، خواه این ابراز دوستی نتیجه آن ولایت باشد یا ریشه آن ولایت؛ و دلیلی هم برای اینکه به ولایت آنان تن ندهید و هم برای اینکه به آنان ابراز دوستی نکنید این است که اولا آنان بدانچه از حق که به سوی شما آمده، کفر ورزیدند؛ و ثانیا آنان پیامبر و شما را بیرون میکنند که به خداوند، پروردگارتان، ایمان میآورید؛ والبته یک علامت کفرورزی آنها نسبت به آن حق، همین اخراج پیامبر ص و شماست. آنان هم شما و رسول را [از شهر و دیارتان] اخراج میکنند به خاطر اینکه به خداوند، پروردگارتان، ایمان میآورید؛ هم مانع میشوند از اینکه ایمان به خداوند بیاورید؛ بلکه اساسا شما و رسول را اخراج میکنند تا به خداوند، پروردگارتان، ایمان نیاورید.
بدین ترتیب شما اگر که برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمدهاید، باید نه دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار دهید؛ و نه به آنان ابراز دوستی کنید؛ هرچند آنان همین که ببینند شما برای جهاد خدا و طلب رضایت او گام برمیدارید شما را از شهر و دیارتان [یا از باقی ماندن بر ایمانتان] بیرون میکنند.
اما چگونه از طرفی ادعای میکنید برای جهاد و طلب رضایت خدا بیرون آمدهاید و از طرف دیگر با آنان سر و سرّ دوستانه داريد؛ آیا وقتی به شما هشدار دادم که به آنان ابراز دوستی نکنید، میگویید ما کی و کجا چنین کاری کردیم؟ شما پنهانی بدانان ابراز دوستی کردید! و نمیشود که از سویی ادعا کنید که به خداوند، که پروردگارتان است، ایمان میآورید در عین حال پنهانی بدانان ابراز دوستی کنید؛ درحالی که من بدانچه مخفی کردید و آنچه آشکارا انجام میدادید داناترم؛ هم نسبت به این ابراز دوستیتان و هم نسبت به اینکه دشمن من و دشمن خودتان را ولی خود قرار میدهید و هم نسبت به اینکه آیا واقعا برای جهاد در راه من و طلب رضایتم بیرون آمدهاید یا خیر؛ که در هر صورت من بدانچه مخفی کردید و آنچه آشکارا انجام میدادید داناترم؛ و هرکس از شما که هریک این کارها (تن دادن به ولایت دشمن من و خودتان، یا ابراز دوستی آشکار یا پنهان نسبت به آنان) را انجام دهد پس قطعا که از راه راست گمراه شده است.
تازه،ه اینها در حد احتمالاتی بود که صرفا بر اساس روابط نحوی به ذهن نگارنده رسید؛ وگرنه اگر از حیث خود واژگان و کاربردهای محتمل برای هریک اضافه شود که بسیار بیشتر میشود. و این یکی از ظرافتهای قرآن کریم است که توانسته معانی بسیار فراوانی را در حجمی اندک به مخاطب منتقل کند.
۳) «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ»
خداوند به مومنان میفرماید دشمن من و دشمن خودتان را ولیّ قرار ندهید. این عطف در این آیه چه معنایی دارد؟
الف. غالبا ترکیب عطفی در جایی میآید که مطلب دوم غیر از مطلب اول باشند؛ مثلا وقتی میگوییم با زید و عمر ولیّ نگیرید؛ عمرو غیر از زید است، یعنی نه رابطه ولایی با عمرو برقرار کنید و نه با زید. در این صورت، با توجه به اینکه هیچ آدم عاقلی به ولایت دشمن خودش تن نمیدهد در مرتبه دوم آوردن «دشمن خودتان» چهبسا دلالت دارد که میخواهد هشدار دهد که دشمن خدا از دشمن خودتان برای شما بدتر است.
ب. گاهی ترکیب عطفی برای جایی میآید که هردو با هم مد نظرند. مثلا وقتی گفته شود اشکال ندارد با زید بتنهایی یا با عمرو بهتنهایی دوست شوی اما با زید و عمرو (وقتی با هم هستند) دوست نشو؛ احتمال این کاربرد در این آیه تقریبا منتفی است؛ یعنی قطعا خدا نمیگوید اگر کسی فقط دشمن خدا باشد اشکال ندارد با وی رابطه ولایی برقرار کنی و تنها در صورتی رابطه ولایی برقرار کن که دشمن خودت هم باشد!
ج. اما احتمال قویتر که چهبسا ظهور اصلی آیه، که با شأن نزول هم تناسب دارد، این است که عطف در اینجا عطف تفسیری است؛ یعنی نباید با دشمن خدا رابطه ولایی داشته باشید زیرا که دشمن خدا در حقیقت دشمن شما مؤمنان نیز هست. البته برخی از اینکه کلمه «عَدُوِّی» قبل از «عَدُوَّکُمْ» آمده است، نتیجه گرفتهاند که: گرچه کفّار دشمن ما هستند، ولی دلیل اصلی متارکه ی ما با آنان، دشمنی آنها با خداست. (تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۳).
اما چه کسی واقعا دشمن خدا و دشمن ماست؟ برای پاسخ درست به این سوال بهتر است بحثی درباره کاربردهای این کلمه در قرآن کریم داشته باشیم:
دشمن در قرآن کریم
در نکات ادبی گذشت که ماده «عدو» ۱۰۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است. اگر از کاربردهای آن در باب افتعال (اعتداء، معتدی) و تفعل (تعدی) و برخی کاربردهای ثلاثی مجرد آن (مانند: «وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُ») – که بیشتر دلالت بر تجاوز کردن از حد دارد تا دشمنی ورزیدن- و برخی صیغههای خاص (مانند العادیات، که به معنای اسبهایی است که با سرعت حرکت میکنند) صرف نظر کنیم، این ماده در کلماتی که معنای دشمنی در آنها پررنگتر است (مانند «عدو» و «عداوة» و فعل «عادی» و …) ۷۱ بار به کار رفته است؛ که از این موارد هم بسیاری یا ناظر به کسی است که در جبهه حق و دشمن بدکاران است، مانند آیه: «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً» (قصص/۸)، که تخصصا از بحث ما خارج است، یا صرف اقدامات در برابر دشمن یا اصل وجود دشمن است که وجود دشمن را مفروض میگیرد و از خود آن نمیتوان فهمید چه کسی دشمن است، مانند آیه: «فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا» (توبه/۸۳). همچنین در قرآن کریم از دشمنیهایی بین انسانها سخن به میان آمده که صرفا خبر از وقوع یک رابطه دشمنی است و لزوما ناظر به تشخیص دشمن نیست، مانند: «قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حينٍ» (بقره/۳۶ و اعراف/۲۴)[۲۵]
اما در خصوص دشمنهایی که باید دشمنی آنان را جدی گرفت در یک تقسیم کلی میتوان سراغ مواردی رفت که برخی به عنوان «دشمن خدا» مطرحاند و برخی به عنوان «دشمن انسان» (اعم از اینکه دشمن عموم انسانها معرفی شده باشند یا دشمن مومنان یا …)؛ البته غیر از همین آیه محل بحث (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ؛ ممتحنه/۱) آیه دیگری داریم که این دو دشمن در کنار هم مطرح شدهاند:
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ في سَبيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (۶۰)
و آیهای داریم که دشمن خدا و دشمن حضرت موسی ع یکی معرفی شده است:
أَنِ اقْذِفيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لي وَ عَدُوٌّ لَهُ (طه/۳۹)
که این دو آیه اخیر قرینه خوبی است که این عطف در آیه محل بحث هم عطف تفسیری است.
الف. مواردی که به عنوان دشمن خدا مطرح شدهاند:
- همگی اینها کافراناند؛ اعم از کافران عنود جهنمی:
- فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُود … فَأَمَّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ … وَ كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُون … وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى … وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (فصلت/۱۳-۱۹)
- وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ؛ فَلَنُذيقَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا عَذاباً شَديداً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذي كانُوا يَعْمَلُونَ؛ ذلِكَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فيها دارُ الْخُلْدِ جَزاءً بِما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (فصلت/۲۶-۲۸)
- وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهيمَ لَأَوَّاهٌ حَليمٌ (توبه/۱۱۴)
- قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْريلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ … مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْريلَ وَ ميكالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرينَ (بقره/۹۷-۹۸)
- یا کافرانی که از روی جهل و نفهمی به دشمنی با خدا روی آوردهاند:
- وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (انعام/۱۰۸)
ب. مواردی که به عنوان دشمن انسان مطرح شدهاند:
ب.۱. شیطان:
مهمترین دشمنی که در قرآن کریم مطرح است شیطان است؛ که:
- گاهی به صورت کلی به اصل دشمنی وی هشدار داده شده است:
- يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (بقره/۱۶۸)
- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (بقره/۲۰۸)
- وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (انعام/۱۴۲)
- أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (یس/۶۰)
- وَ لا يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (زخرف/۶۲)
- وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبينٌ (اعراف/۲۲)
- إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعيرِ (فاطر/۶)
- وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُوني وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمينَ بَدَلاً (کهف/۵۰)
- و گاه به برخی از مکرها و فتنهگریهای وی اشاره کرده و به این دشمنی هشدار داده است:
- قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبينٌ (یوسف/۵)
- وَ قُلْ لِعِبادي يَقُولُوا الَّتي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبيناً (اسراء/۵۳)
- فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى (طه/۱۱۷)
- وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً (انعام/۱۱۲)
ب.۲. بتها و معبودهای دروغین
- قالَ أَ فَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ؛ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ؛ فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لي إِلاَّ رَبَّ الْعالَمينَ (شعراء/۷۵-۷۷)
- وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُون؛ وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرينَ (احقاف/۵-۶)
ب.۳. کافران
- کافران در یک آیه دشمن آشکار مومنان معرفی شدهاند [و جالب است که چنانکه دیدیم در ۸ مورد شیطان «عدو مبین» معرفی شده و تنها ۱ مورد کافران با این وصف معرفی شدهاند:]
- وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكافِرينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبيناً (نساء/۱۰۱)
- و در آیات دیگر از انواع دشمنی کافران (که در ادبیات قرآن ظالم و مجرم هستند) با مومنان سخن گفته است؛ که در این میان برخی به صورت کلی است مانند:
- ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ (توبه/۱۲۰)
- وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ … إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ (ممتحنه/۱-۲)
- وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ … وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمينَ (بقره/۱۹۰-۱۹۳)
- وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلا … وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمينَ وَ كَفى بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصيراً؛ وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَة …(فرقان/۲۷-۳۲)
- وبرخی به صورت مصداقی؛ چنانکه گاه از مشرکان نام برده شده:
- لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (مائده/۸۲)
- گاه از اقوام مختلف مانند قوم حضرت ابراهیم ع:
- قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً (ممتحنه/۴)
- ویا فرعون و فرعونیان:
- قالُوا أُوذينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (اعراف/۱۲۹)
- قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَ كادُوا يَقْتُلُونَني فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْني مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ (اعراف/۱۵۰)
- وَ جاوَزْنا بِبَني إِسْرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمينَ (یونس/۹۰)
- يا بَني إِسْرائيلَ قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى (طه/۸۰)
- یا در میان خود بنیاسرائیل:
- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني إِسْرائيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرينَ (صف/۱۴)
- و یا اهل کتاب نسبت به مومنان:
- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُريدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبيل؛ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ وَ كَفى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَ كَفى بِاللَّهِ نَصيراً (نساء/۴۴-۴۵)
- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ … وَ إِذا جاؤُكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ؛ وَ تَرى كَثيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (مائده/۶۰-۶۲)
ب.۴. منافقان
- إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُون … يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (منافقون/۴)
ج.۵. برخی از نزدیکان
- یک ضابطه کلی دیگر هم هست که ممکن است بسیاری از نزدیکان ما در باطن دشمن ما باشند ولو خودشان متوجه نباشند؛ در این زمینه دست کم دو آیه وجود دارد که نشان می دهد هرگونه دوستی و رابطهای اگر بر مدار تقوا نباشد میتواند در باطن و حقیقت خویش دشمنی باشد:
- الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقينَ (زخرف/۶۷)
- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (تغابن/۱۴)
اگر بخواهیم آیات فوق را در چند جمله خلاصه کنیم: مهمترین دشمنی که باید دشمنی وی را جدی گرفت و با او دشمنی ورزید شیطان است و در میان انسانها کسانی که به عنوان دشمن خدا معرفی شدهاند کافراناند و در معرفی آنان که به عنوان دشمن ما مطرحاند، صرف نظر از معبودهای دروغین و شیطان، بیش از همه با تعبیر کافران مواجهیم (که البته در ادبیات قرآنی، کافر منحصر به افراد مشرک یا ملحد نیست، بلکه هرکس زیر بار حق و حقیقت دینی نرود از جمله بسیاری از اهل کتاب کافر محسوب میشوند) و سپس منافقان (که منافقان هم در جایی مصداق کسانی که به خدا و رسولش کفر میورزند معرفی شدهاند: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبيلاً؛ بَشِّرِ الْمُنافِقينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَليماً» (نساء/۱۳۷-۱۳۸) «وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاَّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاَّ وَ هُمْ كُسالى» (توبه/۵۴) «يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما في قُلُوبِهِمْ … لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ» (توبه/۶۴-۶۶) « إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ … ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا» (منافقون/۱-۳))؛ و غیر از اینها یکجا اشاره کرده که هر دوستیای که بر مبنایی غیر از تقوا باشد روز قیامت که باطن امور آشکار میشود دشمنی خواهد بود؛ و احتمالا به همین مناسبت است که هشدار داده که مواظب باشید که برخی از همسران و فرزندان شما هم دشمن شما هستند.
پس در یک کلام، در پاسخ این سوال که چه کسی واقعا دشمن خدا و دشمن ماست و باید او را دشمن حساب کرد، باید گفت هرکس که کفر بورزد ویا دوستی و ارتباطی که با او برقرار میکنیم در مسیری غیر از مسیر تقوای الهی باشد.
خداوند در این آیه ما را از تن دادن به ولایت این گونه اشخاص و ابراز دوستی بدانان نهی میکند؛ و البته این بدان معنا نیست که امکان دوستی با آنها کاملا منتفی است؛ بلکه در همین سوره تذکر داده خواهد شد که چهبسا خداوند خودش بین شما و آنها دوستی برقرار کند؛ که واضح است که با آن همه انکار علی القاعده مقصود این است که خداوند توفیق دهد آنان از کفرورزی و مسیر غیرتقوا بیرون آیند و همین موجب مغفرت آنان و جواز دوستی با آنان شود:
عَسَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَديرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (ممتحنه/۷)
که ان شاء الله درباره این مطلب ذیل همین آیه بحث تفصیلی ارائه خواهد شد.
تبصره:
لازم به ذکر است که در احادیث نبوی علاوه بر شیاطین و کافران و … که بیرون از انسان هستند، نفس اماره انسان هم به عنوان یک دشمن درونی که از همه دشمنان خطرناکتر است معرفی شده است (أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْك؛ عدة الداعي، ص۳۱۴)؛ که اگر مناط دشمنی با دیگران کفرورزی و عدم تقوا در آنها باشد واضح است که علت این دشمنترین دشمن معرفی شدن آن این است که اوست که انسان را به سمت کفرورزی و عدم رعایت تقوا سوق میدهد.
۴) «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ»
چرا «عدوی» را مقدم بر «عدوکم» ذکر کرد؟
الف. میخواهد بفهماند گرچه کفّار دشمن ما هستند، ولی دلیل اصلی نزاع ما با آنان، دشمنی آنها با خداست (تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۴).
ب. دوستی و دشمنی در میان انسانها به خاطر نیازها و نفع و ضرری است که بر آن مترتب است؛ اما خداوند چون غنی علی الاطلاق است دوستی و دشمنیاش به هیچ نفع و ضرری به خود او برنمیگردد، از این رو، آن چیزی که خالی از هرگونه شائبه نفع و ضرر است بر موردی که به هر حال برای یک نفع و ضرری است مقدم شده است (اقتباس از مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۵۱۶[۲۶]).
ج. …
۵) «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ»
چرا «عدوّ» را مفرد و «اولیاء» را به صورت جمع آورد؟
الف. در نکات ادبی بیان شد که کلمه «عدو» در معنای جمع هم به کار میرود، و اینجا برای اینکه معلوم باشد معنای جمع آن مد نظر است «اولیاء» را به صورت جمع آورد. البته هنوز این سوال باقی است که با توجه به اینکه کاربرد آن به صورت «أعداء» هم وجود دارد چرا هر دو را جمع نیاورد؟ که شاید در همین فضا بتوان چنین توجیه کرد که کاربرد صیغه جمع، ذهن را بیشتر به سمت مصادیق میبرد اما خود به کار بردن لفظ مفرد تمرکز را بر معنای دشمنی قرار میدهد؛ یعنی اگر «عدو» هم به صورت «أعداء» میآمد گویی تاکید بر این بود که با این افراد خاص که دشمن هم هستند رابطه ولایی برقرار نکنید؛ اما الان تاکید بر این است که با دشمن از آن جهت که دشمن است رابطه ولایی برقرار نکنید.
ب. فخر رازی وجه این را آن دانسته که همان طور که معرف به حرف تعریف گاه شامل کل افراد میشود معرف به اضافه هم همین طور است (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۵۱۶[۲۷]). اما این توجیه مناسبی نیست؛ زیرا معرف به «ال» در معنای جنس است که شامل همه افراد میشود و وقتی به صورت اضافه میآید چنان دلالتی ندارد؛ و دلالت «عدو» بر جمع به خاطر خود لفظ آن است که در نکات ادبی توضیح داده شد؛ نه به خاطر قرار گرفتن آن در موقعیت مضاف.
ج. …
۶) «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ …»
در این آیه به مومنان هشدار داده شده است که کافران و دشمنان خدا را ولی خود نگیرند. در شأن نزول این آیه، در بسیاری از منابع، بهویژه در منابع اهل سنت، نقل شده است که بعد از اینکه جریان نامه حاطب بن أبیبلتعة معلوم شد عمر پیشنهاد داد که وی را به عنوان منافق اعدام کنند؛ اما پیامبر ص بشدت مخالفت کرد و با اشارهای به سابقه حضور وی در جنگ بدر فرمود که از کجا میدانی که وی منافق باشد؟! این در حالی است که در آیه دیگری خداوند یکی از ویژگیهای منافقان را همین میداند که آنان به ولایت کافران، به جای ولایت مومنان تن می دهند: «بَشِّرِ الْمُنافِقينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَليماً؛ الَّذينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً» (نساء/۱۳۸- ۱۳۹).
بین این دو مطلب چگونه جمع میشود؟
الف. ظاهر سخن برخی مفسران تردید در اعتبار شأن نزول مذکور، به ویژه این فراز آخر آن است که پیامبر ص به خاطر حضور در جنگ بدر منافق بودن کسی را منکر شود (الميزان، ج۱۹، ص۲۳۵-۲۳۸[۲۸]) که در این صورت نیازی به جمع نیست؛ بلکه شأن نزول کنار گذاشته میشود.
اما اگر دقت شود نقد ایشان بیشتر متوجه روایاتی است که مطلب را به گونهای نقل کردهاند که گویی کسانی که در جنگ بدر شرکت کردهاند هر گناهی مرتکب شوند مورد بخشش و مغفرت قرار میگیرند؛ که واضح است این گونه روایت کردن ماجرا چنانکه ایشان توضیح دادهاند هم با احادیث دیگر نبوی و هم با سایر اصول تفکر اسلامی ناسازگار است. اما به نظر میرسد اگر مساله را صرفا این بدانیم که پیامبر آن سابقه را برای نشان دادن نفی منافق بودن وی مورد استناد قرار داده باید سراغ گزینههای بعدی برویم.
ب. در آیه سوره نساء، صرف «اتخاذ کافران به عنوان اولیاء» علامت منافق بودن معرفی نشده، بلکه این اتخاذ «من دون المومنین» مد نظر است. یعنی در عین اینکه به صراحت در همین آیات سوره ممتحنه «اتخاذ کافران به عنوان اولیاء» یک کار ناروا و حرام است، اما آنچه منافقان را منافق میکند بیش از این است و آن این است که اصلا در نظام محاسباتی آنها، کافرانی که عزت ظاهری دنیوی دارند، برتر از مومناناند و آنها این رابطه ولایی را که با کافران برقرار میکنند با مومنان ندارند. چیزی که میتواند موید این برداشت باشد سخنان خود حاطب بن أبیبلتعة در دفاع از خویش است که اصرار دارد که وی در عین اینکه ولایت پیامبر ص را قبول داشته به آن کار اقدام کرده و پیامبر ص هم این نکته وی را مورد تایید قرار میدهد. در واقع میتوان هشدار در این آیه را هشداری دید به کسانی که در مسیری قرار گرفتهاند که اگر بدان مسیر ادامه دهند جزء منافقان خواهند شد.
ج. چهبسا «اتخاذ کافران به عنوان اولیاء» در سوره نساء بیان یکی از صفات منافقان باشد که در دیگران هم یافت میشود نه صفت انحصاری آنها (شبیه اینکه با کسالت در نماز حاضر میشوند و در نماز حضور قلب ندارند: «إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى» (نساء/۱۴۲ و توبه/۵۴) که لزوما این گونه نیست که هرکس در نماز حضور قلب ندارد حتما منافق باشد). بر این اساس، شاید اقدام پیامبر همان سیاست حذر و احتیاط است که در قبال منافقان دارد که از سویی از نزدیک شدن به طرز تفکر آنان برحذر میدارد و از سوی دیگر هیچ جا شخصی را صرفا به خاطر منافق بودن مجازات نکردند (تفصیل این سیاست را شهید مطهری در گفتارهای «مساله نفاق» در کتاب ۱۵ گفتار به تفصیل بیان کردهاند). یعنی حضرت در اینجا دارد این اقدام عمر مخالفت میکند که به کسی برچسب منافق بزنیم و با این برچسب وی را اعدام کنیم؛ بلکه می خواهد نشان دهد که همان گونه که در قبال رفتارهای منافقانه باید سیاست حذر و احتیاط در پیش گرفت در برچسب منافق زدن بر افراد هم بسیار باید احتیاط به خرج داد و سریع با مشاهده یک رفتار نادرست، به کسی برچسب منافق نزد.
د. …
۷) «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ …»
در این آیه نهی شده است که مومنان کافران را دشمن ایشان هستند ولیّ خود بگیرند، و در تدبر ۶ هم اشاره شد که طبق آیه ۱۳۹ سوره نساء این اقدام از جنس اقدامات منافقان است و اگرچه لزوما کسی که این کار را کرده منافق نیست اما حتما کار ناروایی انجام داده است. آیا میتوان نتیجه گرفت که این عمل از هرکس سر بزند حتما قابل مواخذه است؟
اگر این آیات را کنار آیه «لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً» (آل عمران/۲۸) بگذاریم به نظر میرسد که پاسخ منفی است؛ یعنی ممکن است کسی در موقعیت تقیه باشد و برای حفظ جان خویش و یا برای اینکه تحت این ولایت از بقیه مومنان دفاع کند و حقوق آنان را تامین کند به چنین ولایتی تن داده باشد؛ که ان شاء الله ذیل آیه مذکور به تفصیل این مطلب خواهیم پرداخت.[۲۹]
۸) «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ … وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ …»
در سیاست خارجی، برقراری رابطه و قطع روابط باید بر اساس ملاک های دینی باشد و این نشان میدهد که دین از سیاست جدا نیست: چرا که فرمان قطع رابطه با دشمنان یک دستور سیاسی است که در متن قرآن آمده است (تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۴).
۹) «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ … وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ»
علت نهی از رابطه ولایی با کفار را این معرفی کرد که آنان نسبت به حقی که به انسانها میرسد کفر میورزند؛ این بدان معناست که ریشه ولایت بین مومنان، این است که همگی به سخن حقی که به آنان میرسد ایمان میآورند؛ یعنی مبنای رابطه ولایی، توافق بر سخن حق و تن دادن به حق و عدم استکبار در مقابل حق و حقیقت است.
۱۰) «تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ»
چرا با توجه به فعل «تسرون» که قبل آمده بود از تعبیر «أَنَا أَعْلَمُ بِما أَسْرَرْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ» استفاده نکرد و از فعل «أَعْلَنْتُمْ» استفاده کرد؟
الف. فخر رازی چنین توجیه میکند که چون مبالغه در «إخفاء» بلیغتر از «إسرار» است میخواهد بگوید نه فقط سرّ، بلکه خفای شما را هم می داند و شاهد بر این مدعا (که خفاء ابلغ از سرّ است) را این آیه معرفی میکند که که «يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى» (طه/۷) (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۵۱۷[۳۰]). اما توجیه وی قابل مناقشه است؛ زیرا اولا در این آیه اخیر، علت دلالت کلمه «أخفی» بر «مخفیتر» نه ماده آن، بلکه صیغه آن (وقوعش در باب افعل تفضیل) است؛ ثانیا اگر «خفاء» دلالت بر معنای بلیغتر از «سرّ» داشته باشد لازم میآید آیه «أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ» (هود/۵) خلاف بلاغت باشد
تبصره
در خصوص کاربردهای قرآن در خصوص ترکیب «پنهان و آشکار» باید گفت:
در قرآن کریم ۷ بار ترکیب سر و علن به کار رفته است؛ که تنها یک مورد از آنهاست که در متن آیه از تعبیر «خفی» به جای «سر» استفاده شده بود:
أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (هود/۵)
أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (بقره/۷۷)
وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (نحل/۱۹)
لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (نحل/۲۳)
فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (یس/۷۶)
يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (تغابن/۴)
ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً (نوح/۹)
۳ مورد هم ترکیب «خفی» و «علن» به کار رفته است؛ که در یکی از آنها (همین آیه محل بحث) در کنار این دو از ماده «سر» استفاده شده و در یکی دیگر از همان ماده «خفی» دوباره در آیه استفاده شده است:
رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفي وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ (ابراهیم/۳۸)
أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (نمل/۲۵)
تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ (ممتحنه/۱)
لذا این مساله همچنان باقی است که چرا در آیه ۱ سوره ممتحنه و ۵ سوره هود کلمه همخانواده به کار نرفت (در یکی از ماده «خفی» در کنار تقابل سرّ و علن؛ و در دیگری از ماده «سرر» در کنار تقابل خفاء و علن) در حالی که میشد همان طور که در آیه ۳۸ سوره ابراهیم، وقتی تقابل خفاء و علن مطرح شد در کنارش از همین ماده «خفی» استفاده شود، در اینجا نیز چنین نشد ویا اگر اصرار بر ماده «سرر» است چرا در کنارش تقابل سرّ و علن استفاده نشد؟
ب. با توجه به آنچه درباره ماده «سرر» در نکات ادبی بیان شد که گاه در معنای اظهار کردن به کار میرود، یک احتمال این است که اینجا «تسرون» به معنای «تظهرون» باشد و چون این معنا در تقابل با معنای «علن» نیست، برای اینکه این دو معنا خلط نشوند از ماده «خفی» در مقابل علن استفاده شد.
ج. …
۱۱) «تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ»
با توجه به اینکه آگاهی بر امور مخفی دشوارتر و مهمتر از آگاهی بر امور آشکار است، و اگر آن حاصل باشد دومی به طریق اولی حاصل است چرا أَخْفَيْتُمْ را مقدم بر أَعْلَنْتُمْ آورد؟
الف. این دشواری درباره علم ماست؛ وگرنه نسبت به علم خداوند هردو یکسانند؛ و شاید اینجا چون محل بحث ناظر به مخفیکاری آنان بود تناسب داشت که أخفیتم اول بیاید (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۵۱۷[۳۱]).
ب. …
۱۲) «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ … إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً في سَبيلي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ … وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ»
نمیشود که انسان برای جهاد با خدا از خانه بیرون رود در عین حال به کسانی که کفر میورزند آشکارا یا مخفیانه ابراز دوستی کند؛ کسی که چنین میکند حتما به بیراهه افتاده است و کارش به سرانجام نخواهد رسید.
۱۳) «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا … وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ»
با اینکه در ابتدا خطاب را معلوم کرد و معلوم است که مقصود از «یفعله» همین افرادی است از کسانی که ایمان آوردهاند، چرا باز تعبیر «منکم» را آورد؟ و آوردن این کلمه چه نکته اضافهای دارد؟
الف. از آنجا که این کار هیچ تناسبی با ایمان ندارد، میخواهد تاکید کند که در میان کسانی که خود را مومن میدانند چنین کارهایی رخ میدهد (اقتباس از مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۵۱۷[۳۲]) و در واقع میخواهد هشدار دهد که چه بسا مؤمنانی که بد عاقبت میشوند (تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۴).
ب. …
۱۴) «خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی … ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ»
چه بسیارند افرادی که در آغاز رزمنده بودند، ولی در اثر رابطه با دشمنان، بد عاقبت شدند (تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۵).
۱۵) «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ … تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ … وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ»
فکر تأمین منافع از طریق روابط سرّی با دشمنان دین، بیراهه رفتن و حرکتی بیفرجام است (تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۵).
[۱] . در این صفحه صرفا نوشته شده است: «تقدمت القراءة بضم الهاء وكسرها، وانظر الآية /٢٨ من سورة النحل، وكذا الآية / من سورة الحشر.» در حالی که در سوره نحل آیه مذکور کلمه «إلیهم» را ندارد و این کلمه در آیه ۴۳ این سوره آمده است با این توضیح: قرأ حمزه و یعقوب و المطوعی «إلیهُم» بضم الهاء علی الأصل.
و قراءة الجماعة «إلیهِم» بکسر الهاء لمجاورة الیاء.
[۲] . قراءة الجمهور «بما جاءكم» وقرأ الجحدري والمعلى عن عاصم «لِمَا جاءكم» باللام مكان الباء، أي: لأجل ماجاءكم.
[۳] . و قرأ الجمهور: بِما جاءَكُمْ، و الجحدري و المعلى عن عاصم: لما باللام مكان الباء، أي لأجل ما جاءكم.
[۴] . . قراءة الإمالة عن حمزة وابن ذكوان. . وإذا وقف حمزة سهل الهمزة مع المد والقصر، وله أيضاً إبدالها ألفاً مع المد والقصر. وتقدم هذا كثيراً ، وانظر الآية / ۸۷ من سورة البقرة. (معجم القراءات ج ۹، ص۴۱۵)
[۵] . . القراءة بإبدال الهمزة واواً تقدم كثيراً ، وانظر الآية /۸۸ من سورة البقرة ، والآية / ١٨٥ من سورة الأعراف. ذیل آیه ۸۸ سوره بقره نوشته شده است: قرأ أبوجعفر و الأزرق و ورش و الاصبهانی و أبوعمرو بخلاف عنه «یومنون» بإبدال الهمزة واوا. و بقیةالقراء علی تحقیق الهمز «یومنون».
[۶] . قرأه بإمالة الألف وقفاً ووصلاً الكسائي (معجم القراءات ج ۹، ص۴۱۶).
[۷] . . قرأ الأزرق وورش بترقيق الراء بخلاف (معجم القراءات ج ۹، ص۴۱۶).
[۸] . قرأ بادغام الميم في الباء وبالإظهار أبو عمرو ويعقوب، ومضى البيان أنه إخفاء (معجم القراءات ج ۹، ص۴۱۶).
[۹] . قرأ نافع وأبو جعفر «وأنا…» بمد الألف بعد النون، في الوقف والوصل، وهي لغة تميم.
. وقرأ الباقون بالقصر «أنَ …» وهو الاسم عند البصريين، والألف زائدة لبيان الحركة، وتثبت الألف في الوقف.
[۱۰] . . أدعم الدال فی الضاد ورش وأبو عمرو وابن عامر وحـمزة والكسائي وخلف وابن ذكوان
و قراءة الباقین بإظهار الدال.
ظاهرا این فهرست از این جهت که اسم ابن ذکوان را در کنار اسم ابن عامر آورده اشکالی دارد زیرا ابن ذکوان یکی از دو راوی معروف ابن عامر است و وقتی گفته شود قرائت ابن عامر چنین است یعنی دو راوی او (که دیگری هشام است) چنین روایت کردهاند. یک احتمال این است که ابن ذکوان هم خودش قرائت مستقل داشته است ولو در عشر هم معروف نشده (چنانکه خلف هم راوی حمزه است و هم خودش قرائت مستقلی در عشر دارد) و احتمال دوم این است که فقط این روایت از ابن عامر چنین است و اسم ابن عامر مستقلا اشتباه آمده است.
[۱۱] . نزلت في حاطب بن أبي بلتعة و ذلك أن سارة مولاة أبي عمرو بن صيفي بن هشام أتت رسول الله ص من مكة إلی المدينة بعد بدر بسنتين فقال لها رسول الله ص أ مسلمة جئت قالت لا قال أ مهاجرة جئت قالت لا قال فما جاء بك قالت كنتم الأصل و العشيرة و الموالي و قد ذهب موالي و احتجت حاجة شديدة فقدمت عليكم لتعطوني و تكسوني و تحملوني قال فأين أنت من شبان مكة و كانت مغنية نائحة قالت ما طلب مني بعد وقعة بدر فحث رسول الله ص عليها بني عبد المطلب فكسوها و حملوها و أعطوها نفقة و كان رسول الله ص يتجهز لفتح مكة فأتاها حاطب بن أبي بلتعة و كتب معها كتابا إلی أهل مكة و أعطاها عشرة دنانير عن ابن عباس و عشرة دراهم عن مقاتل بن حيان و كساها بردا علی أن توصل الكتاب إلی أهل مكة و كتب في الكتاب: من حاطب بن أبي بلتعة إلی أهل مكة أن رسول الله ص يريدكم فخذوا حذركم فخرجت سارة و نزل جبرائيل فأخبر النبي ص بما فعل فبعث رسول الله ص عليا و عمارا و عمر و الزبير و طلحة و المقداد بن الأسود و أبا مرثد و كانوا كلهم فرسانا و قال لهم انطلقوا حتی تأتوا روضة خاخ فإن بها ظعينة معها كتاب من حاطب إلی المشركين فخذوه منها فخرجوا حتی أدركوها في ذلك المكان الذي ذكره رسول الله ص فقالوا لها أين الكتاب فحلفت بالله ما معها من كتاب فنحوها و فتشوا متاعها فلم يجدوا معها كتابا فهموا بالرجوع فقال علي (ع) و الله ما كذبنا و لا كذبنا و سل سيفه و قال لها أخرجي الكتاب و إلا و الله لأضربن عنقك فلما رأت الجد أخرجته من ذؤابتها قد أخبأته في شعرها فرجعوا بالكتاب إلی رسول الله ص فأرسل إلی حاطب فأتاه فقال له هل تعرف الكتاب قال نعم قال فما حملك علی ما صنعت قال يا رسول الله و الله ما كفرت منذ أسلمت و لا غششتك منذ نصحتك و لا أحببتهم منذ فارقتهم و لكن لم يكن أحد من المهاجرين إلا و له بمكة من يمنع عشيرته و كنت عريرا فيهم أي غريبا و كان أهلي بين ظهرانيهم فخشيت علی أهلي فأردت أن أتخذ عندهم يدا و قد علمت أن الله ينزل بهم بأسه و أن كتابي لا يغني عنهم شيئا فصدقه رسول الله ص و عذره فقام عمر بن الخطاب و قال دعني يا رسول الله أضرب عنق هذا المنافق فقال رسول الله ص و ما يدريك يا عمر لعل الله اطلع علی أهل بدر فغفر لهم فقال لهم اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم
و روی البخاري و مسلم في صحيحيهما عن عبد الله بن أبي رافع قال سمعت عليا (ع) يقول بعثنا رسول الله ص أنا و المقداد و الزبير و قال انطلقوا حتی تأتوا روضة خاخ فإن بها ظعينة معها كتاب فخرجنا و ذكر نحوه
[۱۲] . قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ الْعَلَوِيُّ [قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتٌ] مُعَنْعَناً عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فِي قَوْلِهِ تَعَالَی يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ قَالَ قَدِمَتْ سَارَةُ مَوْلَاةُ بَنِي هَاشِمٍ إِلَی الْمَدِينَةِ فَأَتَتْ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَنْ مَعَهُ مِنْ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَقَالَتْ إِنِّي مَوْلَاتُكُمْ وَ قَدْ أَصَابَنِي جُهْدٌ وَ قَدْ أَتَيْتُكُمْ أَتَعَرَّضُ لِمَعْرُوفِكُمْ فَكُسِيَتْ وَ حُمِلَتْ وَ جُهِّزَتْ وَ عَمَدَهَا حَاطِبُ بْنُ أَبِي بَلْتَعَةَ أَخُو بَنِي أَسَدِ بْنِ عَبْدِ الْعُزَّی فَكَتَبَ مَعَهَا كِتَاباً إِلَی أَهْلِ مَكَّةَ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ أَمَرَ النَّاسَ أَنْ تُجَهَّزُوا وَ عَرَفَ حَاطِبٌ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص يُرِيدُ أَهْلَ مَكَّةَ فَكَتَبَ إِلَيْهِمْ يُحَذِّرُهُمْ وَ جَعَلَ لِسَارَةَ جُعْلًا عَلَی أَنْ تَكْتُمَ عَلَيْهِ وَ تُبَلِّغَ رِسَالَتَهُ فَفَعَلَتْ فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ ع عَلَی نَبِيِّ اللَّهِ فَأَخْبَرَهُ فَبَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِهِ فِي أَثَرِهَا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ [ع] وَ زُبَيْرَ بْنَ الْعَوَّامِ وَ أَخْبَرَهُمَا خَبَرَ الصَّحِيفَةِ فَقَالَ إِنْ أَعْطَتْكُمَا الصَّحِيفَةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهَا وَ إِلَّا فَاضْرِبُوا عُنُقَهَا فَلَحِقَا سَارَةَ فَقَالا أَيْنَ الصَّحِيفَةُ الَّتِي كُتِبَتْ مَعَكِ يَا عَدُوَّةَ اللَّهِ فَحَلَفَتْ بِاللَّهِ مَا مَعَهَا كِتَابٌ فَفَتَّشَاهَا فَلَمْ يَجِدَا مَعَهَا شَيْئاً فَهَمَّا بِتَرْكِهَا ثُمَّ قَالَ أَحَدُهُمَا وَ اللَّهِ مَا كَذَبْنَا وَ لَا كُذِبْنَا فَسَلَّ سَيْفَهُ وَ قَالَ أَحْلِفُ بِاللَّهِ لَا أَغْمِدُهُ حَتَّی يخرجون [يُخْرِجِي] الْكِتَابَ أَوْ يَقَعَ فِي رَأْسِكِ فَزَعَمُوا أَنَّهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ [ع] قَالَتْ فَلِلَّهِ عَلَيْكُمَا الْمِيثَاقُ إِنْ أَعْطَيْتُكُمَا الْكِتَابَ لَا تَقْتُلَانِي وَ لَا تُصَلِّبَانِي وَ لَا تَرُدَّانِي إِلَی الْمَدِينَةِ قَالا نَعَمْ فَأَخْرَجَتْهُ مِنْ شَعْرِهَا فَخَلَّيَا سَبِيلَهَا ثُمَّ رَجَعَا إِلَی النَّبِيِّ ص فَأَعْطَيَاهُ الصَّحِيفَةَ فَإِذَا فِيهَا مِنْ حَاطِبِ بْنِ أَبِي بَلْتَعَةَ إِلَی أَهْلِ مَكَّةَ إِنَّ مُحَمَّداً قَدْ نَفَرَ فَإِنِّي لَا أَدْرِي إِيَّاكُمْ أريد [أَرَادَ] أَوْ غَيْرَكُمْ فَعَلَيْكُمْ بِالْحَذَرِ فَأَرْسَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَيْهِ فَأَتَاهُ فَقَالَ تَعْرِفُ هَذَا الْكِتَابَ يَا حَاطِبُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَمَا حَمَلَكَ عَلَيْهِ فَقَالَ أَمَا وَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مَا كَفَرْتُ مُنْذُ آمَنْتُ وَ لَا أَجَبْتُهُمْ [أَحْبَبْتُهُمْ] مُنْذُ فَارَقْتُهُمْ وَ لَكِنْ لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِكَ إِلَّا وَ أَنَّ بِمَكَّةَ الَّذِي يَمْنَعُ عَشِيرَتَهُ فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَتَّخِذَ عِنْدَهُمْ يَداً وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ يُنْزِلُ بِهِمْ بَأْسَهُ وَ نَقِمَتَهُ وَ أَنَّ كِتَابِي لَا يُغْنِي عَنْهُمْ شَيْئاً فَصَدَّقَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَذَّرَهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ [تَعَالَی] يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ.
[۱۳] . بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ و ذلك
أن النبي- صلی اللّه عليه [و آله] و سلم- أمر الناس بالجهاد و عسكر، و كتب حاطب بن أبی بلتعة إلی أهل مكة. إن محمدا قد عسكر، و ما أراه ألا يريدكم فخذوا حذركم و أرسل بالكتاب مع سارة مولاة أبی عمرو بن صيفي بن هاشم و كانت قد جاءت من مكة إلی المدينة فأعطاها حاطب بن أبی بلتعة عشرة دنانير علی أن تبلغ كتابه أهل مكة و جاء جبريل، فأخبر النبي- صلی اللّه عليه [و آله] و سلم- بأمر الكتاب، و أمر حاطب فبعث رسول اللّه- صلی اللّه عليه [و آله] و سلم- علی بن أبی طالب- عليه السلام-، و الزبير بن العوام، و قال لهما: إن أعطتكما الكتاب عفوا خليا سبيلها، و إن أبت فاضربا عنقها. فسارا حتی أدركا بالحجفة و سألاها عن الكتاب فخلفت، ما معها كتاب، و قالت: لأنا إلی خيركم أفقر منی إلی غير ذلك.
فابتحثاها، فلم يجدا معها شيئا، فقال الزبير لعلی بن أبی طالب- رضی اللّه عنهما- ارجع بنا، فإنا لا نری معها شيئا. فقال علی: و اللّه لأضربن عنقها، و اللّه ما كذب رسول اللّه- صلی اللّه عليه [و آله] و سلم- «و لا كذبنا» «۱» فقال الزبير:
صدقت اضرب عنقها. فسل علی سيفه، فلما عرفت الجد منهما أخذت عليهما المواثيق، أ إن أعطيتكما الكتاب لا تقتلاني، و لا تسبيانی، و لا تردانی إلی محمد- صلی اللّه عليه [و آله] و سلم-، و لتخليان سبيلي فأعطياها المواثيق، فاستخرجت الصحيفة من ذؤابتها «و دفعتها» فخليا سبيلها «و أقبلا» بالصحيفة فوضعاها فی يدي رسول اللّه- صلی اللّه عليه [و آله] و سلم- «فقرأها». فأرسل إلی حاطب بن أبی بلتعة، فقال له: أتعرف هذا الكتاب؟ قال: نعم. قال: فما حملك علی أن تنذر بنا عدونا؟ قال حاطب اعف عنی عفا اللّه عنك، فو الذي أنزل عليك الكتاب ما كفرت منذ أسلمت «و لا كذبتك» «۴» منذ صدقتك، و لا أبغضتك منذ أحببتك، و لا واليتهم منذ عاديتهم، و قد علمت أن كتابي لا ينفعهم و لا يضرك فأعذرني، جعلني اللّه فداك فإنه ليس من أصحابك أحد إلا و له بمكة من يمنع ماله و عشيرته غيری و كنت حليفا و لست من أنفس القوم، و كان حلفائی قد هاجروا كلهم، و كنت كثير المال و الضيعة بمكة فخفت المشركين علی مالي فكتبت إليهم لأتوسل إليهم بها و أتخذها عندهم مودة لأدفع عن مالي، و قد علمت أن اللّه منزل بهم خزيه و نقمته و ليس كتابي يغنی عنهم شيئا، فعرف رسول اللّه- صلی اللّه عليه [و آله] و سلم- أنه قد صدق فيما قال، فأنزل اللّه- تعالی- عظة للمؤمنين أن يعودوا لمثل صنيع حاطب بن أبی بلتعة، فقال- تعالی-: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ يعنی الصحيفة وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يعنی القرآن يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ من مكة وَ إِيَّاكُمْ قد أخرجوا من دياركم يعنی من مكة أَنْ تُؤْمِنُوا يعنی بأن آمنتم بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي فلا تلقوا إليهم بالمودة تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ يعنی بالصحيفة فيها النصيحة وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ يعنی بما أسررتم فی أنفسكم من المودة و الولاية وَ ما أَعْلَنْتُمْ لهم من الولاية وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ يعنی و من يسر بالمودة إلی الكفار فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ يقول فقد أخطأ قصد طريق الهدی، و فی حاطب نزلت هذه الآية «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ …» إلی آخر الآية.
حدّثنا عبد اللّه قال: حدّثنی أبی قال: حدّثنا الهذيل عن المسيب، عن الكلبي، عن أبی صالح، عن ابن عباس قال: أقبلت سارة مولاة أبی عمرو بن صيفي بن هاشم ابن عبد مناف من مكة إلی المدينة المنورة، و رسول اللّه- صلی اللّه عليه [و آله] و سلم- يتجهز لفتح مكة فلما رآها رسول اللّه- صلی اللّه عليه [و آله] و سلم- قال: مالك، يا سارة؟ أ مسلمة جئت؟ قالت: لا. قال: أ فمهاجرة جئت؟ قالت: لا.
قال: فما حاجتك؟ قالت: كنتم الأصل و الموالي و العشيرة و قد ذهب موالي، و قد احتجت حاجة شديدة فقدمت عليكم لتكسونی و تنفقوا علی و تحملوني. فقال النبي- صلی اللّه عليه [و آله] و سلم-: فأين أنت من شباب أهل مكة- و كانت امرأة مغنية نائحة- فقالت: يا محمد، ما طلب أحد منهم شيئا منذ كانت وقعة بدر «قال» فحث عليها رسول اللّه- صلی اللّه عليه [و آله] و سلم- بنی عبد المطلب و بنی هاشم فكسوها و أعطوها نفقة و حملوها، فلما أرادت الخروج إلی مكة أتاها حاطب ابن أبی بلتعة رجل من أهل اليمن حليف للزبير بن العوام فجعل لها جعلا علی أن تبلغ كتابه إلی آخر الحديث
[۱۴] . و اتفقوا علی أن الآية الأولی نزلت في شأن كتاب حاطب بن أبي بلتعة إلی المشركين من أهل مكة. روی البخاري من طريق سفيان بن عيينة عن عمرو بن دينار يبلغ به إلی علي بن أبي طالب رضي اللّه عنه قصة كتاب حاطب بن أبي بلتعة إلی أهل مكة ثم قال: قال عمرو بن دينار: نزلت فيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ [الممتحنة: ۱] قال سفيان: هذا في حديث الناس لا أدري الآية في الحديث أو قول عمرو. حفظته من عمرو و ما تركت منه حرفا اه.
و في «صحيح مسلم» و ليس في حديث أبي بكر و زهير (من الخمسة الذين روی عنهم مسلم يروون عن سفيان بن عيينة) ذكر الآية. و جعلها إسحاق (أي ابن إبراهيم أحد من روی عنهم مسلم هذا الحديث) في روايته من تلاوة سفيان اه. و لم يتعرض مسلم لرواية عمرو الناقد و ابن أبي عمر عن سفيان فلعلهما لم يذكرا شيئا في ذلك.
و اختلفوا في أن كتابه إليهم أ كان عند تجهز رسول اللّه صلی اللّه عليه [و آله] و سلم للحديبية و هو قول قتادة و درج عليه ابن عطية و هو مقتضی رواية الحارث عن علي بن أبي طالب عند الطبري، قال: لما أراد النبيء صلی اللّه عليه [و آله] و سلم أن يأتي مكة أفشی في الناس أنه يريد خيبر و أسرّ إلی ناس من أصحابه منهم حاطب بن أبي بلتعة أنه يريد مكة. فكتب حاطب إلی أهل مكة … إلی آخره، فإنّ قوله: أفشی، أنه يريد خيبر يدل علی أن إرادته مكة إنما هي إرادة عمرة الحديبية لا غزو مكة لأن خيبر فتحت قبل فتح مكة. و يؤيد هذا ما رواه الطبري أن المرأة التي أرسل معها حاطب كتابه كان مجيئها المدينة بعد غزوة بدر بسنتين:
و قال ابن عطية: نزلت هذه السورة سنة ست.
و قال جماعة: كان كتاب حاطب إلی أهل مكة عند تجهّز رسول اللّه صلی اللّه عليه [و آله] و سلم لفتح مكة، و هو ظاهر صنيع جمهور أهل السّير و صنيع البخاري في كتاب المغازي من «صحيحه» في ترتيبه للغزوات، و درج عليه معظم المفسرين.
و معظم الروايات ليس فيها تعيين ما قصده رسول اللّه صلی اللّه عليه [و آله] و سلم من تجهّزه إلی مكة أهو لأجل العمرة أم لأجل الفتح فإن كان الأصح الأول و هو الذي نختاره كانت السورة جميعها نازلة في مدة متقاربة فإن امتحان أم كلثوم بنت عقبة كان عقب صلح الحديبية، و يكون نزول السورة مرتبا علی ترتيب آياتها و هو الأصل في السور.
و علی القول الثاني يكون صدور السورة نازلا بعد آيات الامتحان و ما بعدها حتی قال بعضهم: إن أول السورة نزل بمكة بعد الفتح، و هذا قول غريب لا ينبغي التعويل عليه.
[۱۵] . قوله عز و جل: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ …. الآية [۱].
«۸۱۱»- قال جماعة المفسرين: نزلت في حاطب بن أبي بَلْتَعَةَ، و ذلك: أن سَارَةَ مولاةَ أبي عمرو بن صيفي بن هاشم بن عبد مناف، أتت رسول اللَّه صَلى اللّه عليه [و آله] و سلم من مكة إلى المدينة، و رسول اللَّه صَلى اللّه عليه [و آله] و سلم يتجهز لفتح مكة، فقال لها: أ مسلمة جئت؟ قالت: لا، قال: فما جاء بك؟ قالت: أنتم [كنتم] الأهل و العشيرة و الموالي، و قد احتجت حاجة شديدة فقدمت عليكم لتعطوني و تكسوني. قال لها: فأين أنتِ من شباب أهل مكة؟- و كانت مغنية- قالت: ما طُلب مني شيء؟ بعد وقعة بدر. فحث رسولُ اللَّه صَلى اللّه عليه [و آله] و سلم بني عبد المطلب و بني المطلب على إعطائها، فكسوها و حملوها و أعطوها. فأتاها حاطب بن أبي بلتعة، و كتب معها إلى أهل مكة و أعطاها عشرة دنانير على أن توصل [الكتاب] إلى أهل مكة، و كتب في الكتاب: من حاطب إلى أهل مكة: إن رسول اللَّه صَلى اللّه عليه [و آله] و سلم يريدكم، فخذوا حِذْرَكُم. فخرجت سارة، و نزل جبريل عليه السلام، فأخبر النبي صَلى اللّه عليه [و آله] و سلم بما فعل حاطب. فبعث رسول اللَّه صَلى اللّه عليه [و آله] و سلم علياً و عماراً و الزّبَير و طلْحة و المِقْدَاد بن الأسْوَد و أبا مَرْثَد. و كانوا كلُّهم فرساناً، و قال لهم: انطلقُوا حتى تأتُوا رَوْضَة خَاخ، فإن بها ظعينةً معها كتابٌ من حاطبٍ إلى المشركين فخذوه، و خلَّوا سبيلَها، فإن لم تدفعه إليكم فاضربوا عنقها. فخرجوا حتى أدركوها في ذلك المكان، فقالوا لها: أين الكتابُ؟ فحلفتْ باللَّه ما معها [من] كتاب. ففتشوا متاعها، فلم يجدوا معها كتاباً. فهَمُّوا بالرجوع، فقال علي: و اللَّه ما كَذَبَنا، و لا كَذَّبْنا و سلَّ سيفَه و قال: أخرجي الكتابَ، و إلا و اللَّه لُأجَرِّدَنَّك و لأضرِبَنَّ عنقَك. فلما رأت الجِدَّ أخرجتْه من ذُؤابتها، و كانت قد خبأتْه في شعرها، فخلُّوا سبيلها، و رجعوا بالكتاب إلى رسول اللَّه صَلى اللّه عليه [و آله] و سلم، فأرسل رسولُ اللَّه صَلى اللّه عليه [و آله] و سلم إلى حاطب، فأتاه فقال له: هل تعرفُ الكتابَ؟ قال: نعم فقال: فما حملك على ما صنعتَ؟ فقال: يا رسول اللَّه، و اللَّه ما كفرتُ منذ أسلمتُ، و لا غششتُك منذ نصَحْتُك، و لا أحببتهم منذ فارقتهم، و لكن: لم يكن أحدٌ من المهاجرين إلا و له بمكةَ مَنْ يمنعُ عشيرتَه، و كنتُ غريباً فيهم، و كان أهلي بين ظَهْرَانِيهِمْ، فخشيتُ على أهلي، فأردت أن أتخذ عندهم يداً، و قد علمتُ أن اللَّه يُنزلُ بهم بأسَه، و [أن] كتابي لا يغني عنهم شيئاً. فصدَّقه رسول اللَّه صَلى اللّه عليه [و آله] و سلم و عذَرَه. فنزلت هذه السورة: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ فقام عمر بن الخطاب فقال: دعني يا رسول اللَّه أضرب عنق هذا المنافق، فقال رسول اللَّه صَلى اللّه عليه [و آله] و سلم: و ما يدريك يا عمر، لعل اللَّه قد اطلع على أهل بدر فقال لهم: اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم.
«۸۱۲»- أخبرنا أبو بكر أحمد بن الحسن بن عمرو أخبرنا محمد بن يعقوب، أخبرنا الربيع حدَّثنا الشافعي، أخبرنا سفيان بن عيينة، عن عمرو بن دينار، عن الحسن بن محمد [بن علي] عن عُبَيْد اللَّه بن أبي رافع، قال: سمعت علياً يقول: بعثنا رسول اللَّه صَلى اللّه عليه [و آله] و سلم: أنا و الزبير، و المقداد [بن الأسود] قال: انطلقوا حتى تأتوا رَوْضَة خَاخ فإن بها ظعينة معها كتاب. [فخرجنا تَعَادَى بنا خيلُنا، فإذا نحن بِظَعِينَةٍ، فقلنا: أخرجي الكتاب. فقالت: ما معي كتابٌ]. فقلنا لها: لتُخْرِجن الكتابَ، أو لنُلْقِيَنَّ الثيابَ. فأخرجته من عِقَاصِها، فأتينا به رسول اللَّه صَلى اللّه عليه [و آله] و سلم، فإذا فيه: مِنْ حاطب بن أبي بَلْتَعَةَ إلى أناس من المشركين ممن [كان] بمكة، يُخبِرُ ببعض أمرِ النبي صَلى اللّه عليه [و آله] و سلم، فقال: ما هذا يا حاطبُ؟ فقال: لا تَعجَلْ عليَّ، إني كنت امرأً مُلْصَقاً في قريش، و لم أكن من أنفُسِها، و كان مَنْ معك من المهاجرين لهم قَرَاباتٌ يَحمُون بها قَرَاباتِهم، و لم يكن لي بمكة قرابةٌ، فأحببتُ إذ فاتني ذلك أن أتخذ عندهم يداً، و اللَّه ما فعلتُه شاكاً في دِيني، و لا رضاً بالكفر بعد الإسلام. فقال رسول اللَّه صَلى اللّه عليه [و آله] و سلم: إنه قد صدق. فقال عمر: دعني يا رسول اللَّه أضربْ عنقَ هذا المنافقِ. فقال: إنه قد شهد بدراً، و ما يُدْرِيكَ لعلَّ اللَّه اطَّلع على أهل بدر فقال: اعمَلُوا ما شئتم فقد غَفَرْتُ لكم. و نزلت: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ الآية.
[۱۶] . رواه البخاري عن الحُمَيْدي.
و رواه مسلم عن أبي بكر بن أبي شَيْبَة، و جماعةٍ، كلُّهم عن سفيان
أخرجه البخاري في الجهاد (۳۰۰۷) و في المغازي (۴۲۷۴) و في التفسير (۴۸۹۰).
و أخرجه مسلم في فضائل الصحابة (۱۶۱/ ۲۴۹۴) ص ۱۹۴۱.
و أخرجه أبو داود في الجهاد (۲۶۵۰) و الترمذي في التفسير (۳۳۰۵) و قال: حسن صحيح، و أخرجه النسائي في التفسير (۶۰۵)، و البيهقي في السنن (۹/ ۱۴۶) و زاد السيوطي نسبته في الدر (۶/ ۲۰۲) لأحمد و الحميدي و عبد بن حميد و أبي عوانة و ابن حبان و ابن جرير و ابن المنذر و ابن أبي حاتم و البيهقي و أبي نعيم كلاهما في الدلائل، و الحديث عند أحمد (۱/ ۷۹) من طريق عبيد اللَّه بن أبي رافع به. […..]
[۱۷] . بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا- لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ- تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ نَزَلَتْ فِي حَاطِبِ بْنِ أَبِي بَلْتَعَةَ، وَ لَفْظُ الْآيَةِ عَامٌّ وَ مَعْنَاهُ خَاصٌّ، وَ كَانَ سَبَبُ ذَلِكَ
أَنَّ حَاطِبَ بْنَ أَبِي بَلْتَعَةَ كَانَ قَدْ أَسْلَمَ- وَ هَاجَرَ إِلَی الْمَدِينَةِ وَ كَانَ عِيَالُهُ بِمَكَّةَ وَ كَانَتْ قُرَيْشٌ تَخَافُ أَنْ يَغْزُوَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص، فَصَارُوا إِلَی عِيَالِ حَاطِبٍ وَ سَأَلُوهُمْ أَنْ يَكْتُبُوا إِلَی حَاطِبٍ يَسْأَلُوهُ عَنْ خَبَرِ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هَلْ يُرِيدُ أَنْ يَغْزُوَ مَكَّةَ فَكَتَبُوا إِلَی حَاطِبٍ يَسْأَلُونَ عَنْ ذَلِكَ- فَكَتَبَ إِلَيْهِمْ حَاطِبٌ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص يُرِيدُ ذَلِكَ، وَ دَفَعَ الْكِتَابَ إِلَی امْرَأَةٍ تُسَمَّی صَفِيَّةَ، فَوَضَعَتْهُ فِي قَرْنِهَا وَ مَرَّتْ، فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ ع عَلَی رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخْبَرَهُ بِذَلِكَ فَبَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الزُّبَيْرَ بْنَ الْعَوَّامِ فِي طَلَبِهَا فَلَحِقُوهَا، فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع: أَيْنَ الْكِتَابُ فَقَالَتْ: مَا مَعِي، فَفَتَّشُوهَا فَلَمْ يَجِدُوا مَعَهَا شَيْئاً، فَقَالَ الزُّبَيْرُ: مَا نَرَی مَعَهَا شَيْئاً- فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ: وَ اللَّهِ مَا كَذَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ لَا كَذَبَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَی جَبْرَئِيلَ ع وَ لَا كَذَبَ جَبْرَئِيلُ عَلَی اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ- وَ اللَّهِ لَتُظْهِرِنَّ لِيَ الْكِتَابَ- أَوْ لَأُورِدَنَّ رَأْسَكِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص، فَقَالَتْ تَنَحَّيَا حَتَّی أُخْرِجَهُ- فَأَخْرَجَتِ الْكِتَابَ مِنْ قَرْنِهَا- فَأَخَذَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ جَاءَ بِهِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
يَا حَاطِبُ! مَا هَذَا فَقَالَ حَاطِبٌ وَ اللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا نَافَقْتُ- وَ لَا غَيَّرْتُ وَ لَا بَدَّلْتُ وَ إِنِّي أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ- وَ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَقّاً- وَ لَكِنْ أَهْلِي وَ عِيَالِي كَتَبُوا إِلَيَّ بِحُسْنِ صَنِيعِ قُرَيْشٍ إِلَيْهِمْ، فَأَحْبَبْتُ أَنْ أُجَازِيَ قُرَيْشاً بِحُسْنِ مُعَاشَرَتِهِمْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ ص يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ- تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ إِلَی قَوْلِهِ لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَة
[۱۸] . «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى. وَابْنُ بَشَّارٍ. قَالَا: حدثنا محمد بن جعفر. حدثنا شعبة قال: سَمِعْتُ قَتَادَةَ يُحَدِّثُ عَنْ أَنَسٍ، قَالَ: قَالَ رسول الله صلى الله عليه وسلم: “ثلاث مَنْ كُنَّ فِيهِ وَجَدَ طَعْمَ الإِيمَانِ. مَنْ كان يحب المرء لا يحب إِلَّا لِلَّهِ. وَمَنْ كَانَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا. وَمَنْ كَانَ أَنْ يُلْقَى فِي النَّارِ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ أَنْ يَرْجِعَ فِي الْكُفْرِ بَعْدَ أَنْ أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنْهُ”»
[۱۹] . «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ. وَحَجَّاجٌ، قَالَ: حَدَّثَنِي شُعْبَةُ، قَالَ: سَمِعْتُ قَتَادَةَ يُحَدِّثُ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وسلم: ” ثَلَاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ وَجَدَ طَعْمَ الْإِيمَانِ: مَنْ كَانَ يُحِبُّ الْمَرْءَ لَا يُحِبُّهُ إِلَّا لِلَّهِ، وَمَنْ كَانَ اللهُ وَرَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا، وَمَنْ كَانَ أَنْ يُلْقَى فِي النَّارِ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ أَنْ يَرْجِعَ فِي الْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْقَذَهُ اللهُ مِنْهُ»
[۲۰] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ – يَعْنِي ابْنَ جَعْفَرٍ – وَهَاشِمٌ، قَالَا: حَدَّثَنَا شُعْبَةُ؛ قَالَ هَاشِمٌ: أَخْبَرَنِي يَحْيَى بْنُ أَبِي سُلَيْمٍ، سَمِعْتُ عَمْرَو بْنَ مَيْمُونٍ، وقَالَ مُحَمَّدٌ: عَنْ أَبِي بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم، أَنَّهُ قَالَ: ” مَنْ أَحَبَّ – وَقَالَ هَاشِمٌ: مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَجِدَ طَعْمَ الْإِيمَانِ، فَلْيُحِبَّ الْمَرْءَ لَا يُحِبُّهُ إِلَّا لِلَّهِ»
[۲۱] . ٌ إِنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ اللَّهِ وَ بَيْنَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ وَ لَا يَنَالُ أَحَدٌ وَلَايَةَ اللَّهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ وَ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِبَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ايتُونِي بِأَعْمَالِكُمْ لَا بِأَحْسَابِكُمْ وَ أَنْسَابِكُمْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُون
[۲۲] . در همین راستا این حدیث در عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج۴، ص: ۶۹ هم قابل توجه است:
وَ رُوِيَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ أَنَّهُ دَخَلَ عَلَى الصَّادِقِ ع رَجُلٌ فَمَتَّ لَهُ بِالْأَيْمَانِ أَنَّهُ مِنْ أَوْلِيَائِهِ فَوَلَّى عَنْهُ بِوَجْهِهِ فَدَارَ الرَّجُلُ إِلَيْهِ وَ عَاوَدَ الْيَمِينَ فَوَلَّى عَنْهُ فَأَعَادَ الْيَمِينَ ثَالِثَةً فَقَالَ لَهُ ع يَا هَذَا مِنْ أَيْنَ مَعَاشُكَ فَقَالَ إِنِّي أَخْدُمُ السُّلْطَانَ وَ إِنِّي وَ اللَّهِ لَكَ مُحِبٌّ فَقَالَ ع رَوَى أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَيْنَ الظَّلَمَةُ أَيْنَ أَعْوَانُ أَعْوَانِ الظَّلَمَةِ أَيْنَ مَنْ بَرَى لَهُمْ قَلَماً أَيْنَ مَنْ لَاقَ لَهُمْ دَوَاةً أَيْنَ مَنْ جَلَسَ مَعَهُمْ سَاعَةً فَيُؤْتَى بِهِمْ جَمِيعاً فَيُؤْمَرُ بِهِمْ أَنْ يُضْرَبَ عَلَيْهِمْ بِسُورٍ مِنْ نَارٍ فَهُمْ فِيهِ حَتَّى يَفْرُغَ النَّاسُ مِنَ الْحِسَابِ ثُمَّ يُرْمَى بِهِمْ إِلَى النَّار
و نیز این روایت در تفسير القمي، ج۱، ص۱۷۶
حَدَّثَنِي أَبِي قَالَ حَدَّثَنِي هَارُونُ بْنُ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْمٍ مِنَ الشِّيعَةِ يَدْخُلُونَ فِي أَعْمَالِ السُّلْطَانِ وَ يَعْمَلُونَ لَهُمْ- وَ يُحِبُّونَهُمْ وَ يُوَالُونَهُمْ، قَالَ لَيْسَ هُمْ مِنَ الشِّيعَةِ وَ لَكِنَّهُمْ مِنْ أُولَئِكَ- ثُمَّ قَرَأَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع هَذِهِ الْآيَةَ لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ إِلَى قَوْلِهِ وَ لكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ قَالَ الْخَنَازِيرُ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَ الْقِرَدَةُ عَلَى لِسَانِ عِيسَى
[۲۳] . در جلسه۱۷۵، حدیث۲ http://yekaye.ir/sad-38-28/ و
جلسه۲۰۲، حدیث۱ http://yekaye.ir/ale-imran-003-31/ و
جلسه ۴۵۶، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-11/ و
جلسه۴۹۰، حدیث۳ http://yekaye.ir/alqalam-68-24/ و
جلسه ۵۳۱ حدیث۳ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-42/ و
جلسه ۵۵۰، پاورقی۲ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-62/ و
جلسه ۷۰۴، حدیث۲ http://yekaye.ir/al-fater-35-4/ و
جلسه ۹۰۹، حدیث۲ https://yekaye.ir/ale-imran-3-186/
جلسه ۱۰۸۱، حدیث۵ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-16/
و ذیل آیه ۲۷ سوره نمل که هنوز ناقص است: https://yekaye.ir/an-naml-027-75/
[۲۴] . متن روایت در کتاب الزهد بدین صورت است:
النَّضْرُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ قَوْماً مِمَّنْ آمَنَ بِمُوسَى ع قَالُوا لَوْ أَتَيْنَا عَسْكَرَ فِرْعَوْنَ وَ كُنَّا فِيهِ وَ نِلْنَا مِنْ دُنْيَاهُ فَإِذَا كَانَ الَّذِي نَرْجُوهُ مِنْ ظُهُورِ مُوسَى صِرْنَا إِلَيْهِ فَفَعَلُوا فَلَمَّا تَوَجَّهَ مُوسَى وَ مَنْ مَعَهُ هَارِبِينَ رَكِبُوا دَوَابَّهُمْ وَ أَسْرَعُوا فِي السَّيْرِ لِيُوَافُوا مُوسَى وَ مَنْ مَعَهُ فَيَكُونُوا مَعَهُمْ فَبَعَثَ اللَّهُ مَلَائِكَةً فَضَرَبَتْ وُجُوهَ دَوَابِّهِمْ فَرَدَّتْهُمْ إِلَى عَسْكَرِ فِرْعَوْنَ فَكَانُوا فِيمَنْ غَرِقَ مَعَ فِرْعَوْن.
[۲۵]. علاوه بر آیه «قالَ اهْبِطا مِنْها جَميعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى» (طه/۱۲۳) که همین مضمون فوق است، آیات زیر را هم از این مقوله میتوان حساب کرد
ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَريقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (بقره/۸۵)
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً (آل عمران/۱۰۳)
وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ إِلاَّ أَنْ يَصَّدَّقُوا فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ وَ تَحْريرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ عَليماً حَكيماً (نساء/۹۲)
وَ مِنَ الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصارى أَخَذْنا ميثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ (مائده/۱۴)
وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ وَ لَيَزيدَنَّ كَثيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدينَ (مائده/۶۴)
إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (مائده/۹۱)
وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلى حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ (قصص/۱۵)
فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى أَ تُريدُ أَنْ تَقْتُلَني كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُريدُ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَ ما تُريدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحينَ (قصص/۱۹)
[۲۶] . البته تعبیر وی طور دیگری بود که بدین قرار است:
لم قال: عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ و لم يقل بالعكس؟ فنقول: العداوة بين المؤمن و الكافر بسبب محبة اللَّه تعالى و محبة رسوله، فتكون محبة العبد من أهل الإيمان لحضرة اللَّه تعالى لعلة، و محبة حضرة اللَّه تعالى للعبد لا لعلة، لما أنه غني على الإطلاق، فلا حاجة به إلى الغير أصلا، و الذي لا لعلة مقدم على الذي لعلة، و لأن الشيء إذا كان له نسبة إلى الطرفين، فالطرف الأعلى مقدم على الطرف الأدنى،
[۲۷] . الرابع: قال: أَوْلِياءَ و لم يقل: وليا، و العدو و الولي بلفظ، فنقول: كما أنا المعرف بحرف التعريف يتناول كل فرد، فكذلك المعرف بالإضافة.
[۲۸] . و في الدر المنثور، أخرج أحمد و الحميدي و عبد بن حميد و البخاري و مسلم و أبو داود و الترمذي و النسائي و أبو عوانة و ابن حبان و ابن جرير و ابن المنذر و ابن أبي حاتم و ابن مردويه و البيهقي و أبو نعيم معا في الدلائل عن علي قال: بعثني رسول الله ص أنا و الزبير و المقداد- فقال: انطلقوا حتى تأتوا روضة خاخ- فإن بها ظعينة معها كتاب فخذوه منها و أتوني به.
فخرجنا حتى أتينا الروضة فإذا نحن بالظعينة- فقلنا: أخرجي الكتاب. قالت: ما معي كتاب- قلنا: لتخرجن الكتاب أو لتلقين الثياب- فأخرجته من عقاصها.
فأتينا به النبي ص- فإذا فيه من حاطب بن أبي بلتعة- إلى أناس من المشركين بمكة، يخبرهم ببعض أمر النبي ص- فقال النبي ص: ما هذا يا حاطب؟ قال: لا تعجل علي يا رسول الله- إني كنت امرءا ملصقا من قريش و لم أكن من أنفسها- و كان من معك من المهاجرين لهم قرابات- يحمون بها أهليهم و أموالهم بمكة- فأحببت إذ فاتني ذلك من النسب فيهم- أن أصطنع إليهم يدا يحمون بها قرابتي- و ما فعلت ذلك كفرا و لا ارتدادا عن ديني- فقال النبي ص صدق.
فقال عمر: دعني يا رسول الله فأضرب عنقه- فقال: إنه شهد بدرا و ما يدريك لعل الله اطلع على أهل بدر- فقال اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم- و نزلت فيه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا- لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ- تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ».:
أقول: و هذا المعنى مروي في عدة من الروايات عن نفر من الصحابة كأنس و جابر و عمر و ابن عباس و جمع من التابعين كحسن و غيره.
و الرواية من حيث متنها لا تخلو من بحث:
أما أولا: فلأن ظاهرها بل صريحها أن حاطب بن أبي بلتعة كان يستحق بصنعة ما صنع القتل أو جزاء دون ذلك، و إنما صرف عنه ذلك كونه بدريا فالبدري لا يؤاخذ بما أتى به من معصية كما يصرح به قوله ص لعمر في هذه الرواية: «أنه شهد بدرا» و في رواية الحسن: أنهم أهل بدر فاجتنب أهل بدر أنهم أهل بدر فاجتنب أهل بدر أنهم أهل بدر فاجتنب أهل بدر. و يعارضه ما في قصة الإفك أن النبي ص بعد ما نزلت براءة عائشة حد مسطح بن أثاثة و كان من الآفكين، و كان مسطح بن أثاثة هذا من السابقين الأولين من المهاجرين و ممن شهد بدرا كما في صحيحي البخاري و مسلم و حده النبي ص كما نطقت به الروايات الكثيرة الواردة في تفسير آيات الإفك.
و أما ثانيا: فلأن ما يشتمل عليه من خطابه تعالى لأهل بدر «اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم» الدال على كون كل ما أتوا به من ذنب مغفورا لهم لا يتم بالبداهة إلا بارتفاع عامة التكاليف الدينية عنهم من واجب أو حرام أو مستحب أو مكروه، و لا معنى لتعلق التكليف المولوي بأمر مع إلغاء تبعة مخالفته و تسوية الفعل و الترك بالنسبة إلى المكلف كما يدل عليه قوله: «اعملوا ما شئتم» على بداهة ظهوره في الإباحة العامة.
و لازم ذلك:
أولا: شمول المغفرة من المعاصي لما يحكم بداهة العقل على عدم شمول العفو له لو لا التوبة كعبادة الأصنام و الرد على الله و رسوله و تكذيب النبي و الافتراء على الله و رسوله و الاستهزاء بالدين و أحكامه الثابتة بالضرورة، فإن الآيات المتعرضة لها الناهية عنها تأبى شمول المغفرة لها من غير توبة، و مثلها قتل النفس المحترمة ظلما و الفساد في الأرض و إهلاك الحرث و النسل، و استباحة الدماء و الأعراض و الأموال.
و من المعلوم أن المحذور إمكان تعلق المغفرة بأمثال هذه المعاصي و الذنوب لا فعلية تعلقها بها فلا يدفع بأن الله سبحانه يحفظ هذا المكلف المغفور له من اقتراف أمثال هذه المعاصي و الذنوب و إن كان غفر له لو اقترف.
و ثانيا: أن يخصص قوله: اعملوا ما شئتم عمومات جميع الأحكام الشرعية من عبادات و معاملات من حيث المتعلق فلا يعم شيء منها البدريين و لا يتعلق بهم، و لو كان كذلك لكان معروفا عند الصحابة مسلما لهم أن هؤلاء العصابة محررون من كل تكليف ديني مطلقون من قيد وظائف العبودية و كان البدريون أنفسهم أحق برعاية معنى التحرير فيما بينهم أنفسهم على ما له من الأهمية، و لا شاهد يشهد بذلك في المروي من أخبارهم و المحفوظ من آثارهم بل المستفاد من سيرهم و خاصة في خلال الفتن الواقعة بعد رحلة النبي ص خلاف ذلك بما لا يسع لأحد إنكاره.
على أن تحرير قوم ذوي عدد من الناس و إطلاقهم من قيد التكليف لهم أن يفعلوا ما يشاءون و أن لا يبالوا بمخالفة الله و رسوله و إن عظمت ما عظمت يناقض مصلحة الدعوة الدينية و فريضة الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر و بث المعارف الإلهية التي جاء بها الرسول بالرواية عنه إذ لا يبقى للناس بهم وثوق فيما يقولون و يروون من حكم الله و رسوله أن لا ضير عليهم و لو أتوا بكل كذب افتراء أو اقترفوا كل منكر و فحشاء و الناس يعلمون منهم ذلك.
و يجري ذلك في النبي ص و هو سيد أهل بدر و قد أرسله «۱» الله شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا إلى الله بإذنه و سراجا منيرا فكيف تطمئن القلوب إلى دعوة من يجوز تلبسه بكل كذب و افتراء و منكر و فحشاء؟ و أنى تسلم النفوس له الاتصاف بتلك الصفات الكريمة التي مدحه الله بها؟ بل كيف يجوز في حكمته تعالى أن يقلد الشهادة و الدعوة من لا يؤمن في حال أو مقال، و يعده سراجا منيرا و هو تعالى قد أباح له أن يحيي الباطل كما ينير الحق و أذن له في أن يضل الناس و قد بعثه ليهديهم و الآيات المتعرضة لعصمة الأنبياء و حفظ الوحي تأبى ذلك كله.
على أن ذلك يفسد استقامة الخطاب في كثير من الآيات التي فيها عتاب الصحابة و المؤمنين على بعض تخلفاتهم كالآيات النازلة في وقعة أحد و الأحزاب و حنين و غيرها المعاتبة لهم على انهزامهم و فرارهم من الزحف و قد أوعد الله عليه النار.
و من أوضح الآيات في ذلك آيات الإفك و في أهل الإفك مسطح بن أثاثة البدري و فيها قوله تعالى: «لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» و لم يستثن أحدا منهم، و قوله: «وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ» و قوله: «يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ».
و من أوضح الآيات في عدم ملاءمة معناها للرواية نفس هذه الآيات التي تذكر الرواية سبب نزولها: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» الآيات و فيها مثل قوله تعالى: «وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ» و قوله: «وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ».
فمن المعلوم أن الآيات إنما وجهت الخطاب و العتاب إلى عامة الذين آمنوا و تنسب إلقاء المودة و إسرار مودة الكفار إلى المؤمنين بما أن بعضهم و هو حاطب بن أبي بلتعة اتخذ الكفار أولياء و خان الإسلام و المسلمين فنسبت الآيات فعل البعض إلى الكل و وجهت العتاب و التهديد إلى الجميع.
فلو كان حاطب و هو بدري محرر مرفوع عنه القلم مخاطبا بمثل قوله: اعمل ما شئت فقد غفرت لك لا إثم عليه فيما يفعل و لا ضلال في حقه و لا يتصف بظلم و لا يتعلق به عتاب و لا تهديد فأي وجه لنسبة فعل البعض بما له من الصفات غير المرضية إلى الكل و لا صفة غير مرضية لفعل هذا البعض على الفرض.
فيئول الأمر إلى فرض أن يأتي البعض بفعل مأذون له فيه لا عتاب عليه و لا لوم يعتريه و يعاتب الكل و يهددوا عليه و بعبارة أخرى أن يؤذن لفاعل في معصية ثم يعاتب عليها غيره و لا صنع له فيها و يجل كلامه تعالى عن مثل ذلك.
[۲۹] . در تفسیر نعمانی روایتی از امیرالمومنین ع ذیل این آیه آمده که فرمودند:
تَفْسِيرُ النُّعْمَانِيِّ، بِالْإِسْنَادِ الْمَذْكُورِ فِي كِتَابِ الْقُرْآنِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ:
وَ أَمَّا الرُّخْصَةُ الَّتِي صَاحِبُهَا فِيهَا بِالْخِيَارِ فَإِنَّ اللَّهَ نَهَی الْمُؤْمِنَ أَنْ يَتَّخِذَ الْكَافِرَ وَلِيّاً ثُمَّ مَنَّ عَلَيْهِ بِإِطْلَاقِ الرُّخْصَةِ لَهُ عِنْدَ التَّقِيَّةِ فِي الظَّاهِرِ أَنْ يَصُومَ بِصِيَامِهِ وَ يُفْطِرَ بِإِفْطَارِهِ وَ يُصَلِّيَ بِصَلَاتِهِ وَ يَعْمَلَ بِعَمَلِهِ وَ يُظْهِرَ لَهُ اسْتِعْمَالَ ذَلِكَ مُوَسَّعاً عَلَيْهِ فِيهِ وَ عَلَيْهِ أَنْ يَدِينَ اللَّهَ تَعَالَی فِي الْبَاطِنِ بِخِلَافِ مَا يُظْهِرُ لِمَنْ يَخَافُهُ مِنَ الْمُخَالِفِينَ الْمُسْتَوْلِينَ عَلَی الْأُمَّةِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ فَهَذِهِ رُخْصَةٌ تَفَضَّلَ اللَّهُ بِهَا عَلَی الْمُؤْمِنِينَ رَحْمَةً لَهُمْ لِيَسْتَعْمِلُوهَا عِنْدَ التَّقِيَّةِ فِي الظَّاهِرِ.
بحار الأنوار، ج۷۲، ص۳۹۰-۳۹۱؛ وسائل الشيعة، ج۱، ص۱۰۷-۱۰۸
[۳۰] . قال تعالى: بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ و لم يقل: بما أسررتم و ما أعلنتم، مع أنه أليق بما سبق و هو تُسِرُّونَ، فنقول فيه من المبالغة ما ليس في ذلك، فإن الإخفاء أبلغ من الإسرار، دل عليه قوله: يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى [طه: ۷] أي أخفى من السر.
[۳۱] . الرابع: قال: بِما أَخْفَيْتُمْ قدم العلم بالإخفاء على الإعلان، مع أن ذلك مستلزم لهذا من غير عكس. فنقول هذا بالنسبة إلى علمنا، لا بالنسبة إلى علمه تعالى، إذ هما سيان في علمه كما مر، و لأن المقصود هو بيان ما هو الأخفى و هو الكفر، فيكون مقدما.
[۳۲] . الخامس: قال تعالى: وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ ما الفائدة في قوله: مِنْكُمْ و من المعلوم أن من فعل هذا الفعل فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ نقول: إذا كان المراد من مِنْكُمْ من المؤمنين فظاهر، لأن من يفعل ذلك الفعل لا يلزم أن يكون مؤمنا.
بازدیدها: ۷۹
سلام عرض ادب و احترام
یه سوال بسیار پیچیده ای در مغزم هست که خیلی وقته ذهنمو به خودش درگیر کرده و تاکنون جوابی برایش پیدا نکرده ام
حدیث مشهوری وجود دارد که حتی اهل سنت و وهابی ها هم قادر به تکذیب ان نیستند و مضمون ان بدین شرح است: و من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتا جاهلیت
البته عربی من خیلی تعریفی نداره و نمی دونم حدیث را درست نوشتم یا نه،،به هر حال
یه حدیث دیگری هم وجود دارد به شرح روبهرو:هر شخص گناهکاری که ذره ای از حب ما اهل بیت{ع} در دلش باشد، روزی از جهنم نجات خواهند یافت هرچند گناهانش به اندازه تمام کوه ها باشد
سوال یک: در حدیث اول ،هر کس به این حالت بمیرد ایا در جهنم مخلد است؟ایا منظور حدیث اینه؟
در متن عربی حدیث اول کلمه ی “یعرف” بکار رفته است و معنی ان عبارت از شناختن کامل امام زمان است ولی کلمه “یعلم” به کار نرفته است و هم من و هم شما میدانیم که معنی “یعرف” با “یعلم” زمین تا اسمان تفاوت دارد. حالا با توجه به توضیحاتی که ذکر کردم به این سوال من پاسخ بدید: شخص فاسقی را فرض کنید که امام علی{ع} را میداند که کیست{یعلم} و او را بر حق میداند و غیر او را باطل میداند ولی با این حال با برداشت غلطی که از اسلام دارد گمان میکند که بر طریق علی{ع} میباشد و کارش درست است
ولی این شخص، روحیات و شخصیت و کردار و … امیرمومنین{ع} را به خوبی نمیشاند{لم یعرف}.حال سوال من اینجاست که ایا این شخص اگر بمیرد در جهنم جاودان خواهد شد یا اینکه بخاطر حبی که از امیرمونین{ع} در دلش دارد پس از عذاب طولانی،روزی از جهنم نجات خواهد یافت و امیرمومنین{ع} او را شفاعت خواهد نمود؟
متاسفانه این سوالات را تا حالا از هرکسی پرسیده ام دری وری جواب داده
سلام علیکم
در سوال شما چند نکته هست:
۱. به مرگ جاهلیت مردن تلازمی ندارد که شخص حتما در جهنم جاودانه باشد. طبق آیات قرآن کریم جاودانگی در جهنم مال کسی است که آگاهانه عناد و کفر بورزد یا برخی گناهان خاص (مانند قتل یک مومن عالما عامدا و به خاطر ایمانش یا …).
مرگ جاهلیت مردن یعنی همانند کسی که به پیامبر دسترسی ندارد و بسیاری از اعمالش هدر است و بی فایده و صرفا از روی خرافات و توهمات. اگر قرار به عدل باشد او جهنمی می شود اما می دانیم که خداوند با فضل خود با بسیاری از انسانها رفتار خواهد کرد و چنین کسی اگر عناد در برابر حق نداشته باشد احتمالا نهایتا مورد مغفرت خدا قرار بگیرد.
۲. درست است که معرفت با علم تفاوت دارد اما معرفت لزوما به معنای اوج نهایی علم نیست. تفاوت دقیق معرفت با علم در این است که در معرفت شناخت خود شخص موضوعیت دارد در حالی که علم می تواند شناختی کلی باشد و به خود شخص نرسد. هم علم و هم معرفت طبق احادیث مراتبی دارند و هر مرتبه اش برای شخص فایده ای دارد. چنین شخصی که گفتید حد پایینی از معرفت را دارد و به اندازه همین حد معرفتش پاداش می گیرد. در هر صورت باب رحمت خداوند بسیار گسترده است و شفاعت اهل بیت ع هم بروز و تجلی همان رحمت گسترده خداوند است.
سلام لطفا با توجه به حدیث زیر به سوالم جواب بدید
امام صادق (ص}میفرماید: “بر شما (مسلمانان) است که تسلیم (امر ما) باشید وامور را به ما باز گردانید وبه انتظار حکومت ما وشما باشید و منتظر فرج وگشایش ما وشما بمانید. هنگامی که قائم ما ظهور کند وسخنگوی ما به سخن آید و تعلیم قرآن ودستورات دین واحکام را از نو به شما بیاموزد – به همان شکلی که بر محمد (ص) نازل شده است – دانشمندان شما این رفتار حضرت را، انکار کرده، مورد اعتراض قرار میدهند و بر دین خدا وراه او استوار وپابرجا نمیشوید، مگر در سایه شمشیر؛ شمشیری که بالای سر شما باشد. خداوند، سنّت امّتهای پیشین را بر این مردم قرار داده؛ ولی آنان، سنّتها را تغییر داده، ودین را تحریف کردند. هیچ حکم رایجی در بین مردم نیست، مگر این که از شکل وحی شدهاش تحریف گشته است. خدا تو را رحمت کند. به هر چه فرا خوانده میشوی، بپذیر تا آن کس که دین را تجدید میکند، فرا رسد”
منبع حدیث:کشی، رجال، ص ۱۳۸؛ اثبات الهداة، ج ۳، ص ۵۶۰؛ بحارالانوار، ج ۲، ص ۲۴۶؛ العوالم، ج ۳، ص
سوال یک:در این حدیث ذکر شده امام مهدی{ص} هنگام ظهور،اسلام ناب و تحریف نشده را به مردم ارائه میکند ولی فقها به خاطر این قضیه با امام مهدی نبرد میکنند!!!!!
اگه منظور از فقها در این حدیث ،فقهای وهابی باشند، کاملا طبیعیه و موضع گیری انها در برابر امام مهدی کاملا قابل درک است ولی ظاهر این حدیث درباره فقهای شیعه می باشد!!
در اسلام ناب چه چیزی هستش که حتی فقهای شیعه هم نمیتونن تحملش کنند؟
سلام علیکم
اولا در عین اینکه در ادامه از تحریف سخن به میان می آورد (که شما آوردید) اما در ادامه اش مفصلا همین احکام نماز و حج و .. را مطرح می کند و از تحریف آنان مثال می آورد که مثالها کاملا ناظر به بدعتهایی است که برخی از خلفا و پیروانشان در نماز و حج وارد کردند و اصلا ناظر به فقهای شیعه نیست و احتمال اینکه ناظر به فقهای معاند شیعه باشد خیلی زیاد می شود
ثانیا و مهمتر اینکه در حدیث سخنی از فقها نیست بلکه سخن از اهل البصائر است
متن حدیث در رجال کشی این است:
عَلَيْكُمْ بِالتَّسْلِيمِ وَ الرَّدِّ إِلَيْنَا وَ انْتِظَارِ أَمْرِنَا وَ أَمْرِكُمْ وَ فَرَجِنَا وَ فَرَجِكُمْ، وَ لَوْ قَدْ قَامَ قَائِمُنَا وَ تَكَلَّمَ مُتَكَلِّمُنَا ثُمَّ اسْتَأْنَفَ بِكُمْ تَعْلِيمَ الْقُرْآنِ وَ شَرَائِعِ الدِّينِ وَ الْأَحْكَامِ وَ الْفَرَائِضِ كَمَا أَنْزَلَهُ اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ (ص) لَأَنْكَرَ أَهْلُ الْبَصَائِرِ فِيكُمْ ذَلِكَ الْيَوْمَ إِنْكَاراً شَدِيداً، ثُمَّ لَمْ تَسْتَقِيمُوا عَلَى دِينِ اللَّهِ وَ طَرِيقِهِ إِلَّا مِنْ تَحْتِ حَدِّ السَّيْفِ فَوْقَ رِقَابِكُمْ،
و ثالثا نمی گوید خود این اهل البصائر با حضرت می جنگند. یعنی چه بسا بسیاری از کسانی که در جامعه به عنوان اهل بصیرت شناخته می شوند اما تحمل حقایقی که حضرت می آورد را نمی کنند و ابتدا بشدت انکار می کنند اما کم کم با توضیحات حضرت آنهایی که حق گرا هستند می پذیرند (که این مضمون برخی از احادیث است)
اما این سوال آخرتان که «در اسلام ناب چه چیزی هستش که حتی فقهای شیعه هم نمیتونن تحملش کنند؟»
چیزی که من می توانم بگویم این است که هرکس جزء فقهای شیعه باشد لزوما آدم خوبی نیست زیرا در همانجا که امام در غیبتش به فقهای شیعه ارجاع می دهد تاکید می کند که فقهایی که اوصاف چنین و چنان داشته باشند و این برخی از فقهای شیعه اند نه همه آنها:
فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوهُ وَ ذَلِكَ لَا يَكُونُ إِلَّا بَعْضَ فُقَهَاءِ الشِّيعَةِ لَا جَمِيعَهُمْ
بله؛ آن دسته از فقهای شیعه که به توصیه خود اهل بیت ما بدانها ارجاع داده شده ایم (که فقهای واقعا پرهیزکار و خدا ترس هستند نه دنیاطلب) علی القاعده وقتی حقیقت عرضه شود همراهی خواهند کرد ولو که ممکن است تحملش در ابتدا برای آنها هم سخت باشد زیرا معارف حقیقی اهل بیت را خیلی افراد کمی هستند که بتوانند تحمل کنند؛ حتی ابوذر نمی تواند برخی از معارفی که سلمان تحمل می کرد تحمل کند چه رسد به فقهای ما. این دو حدیث را ببینید:
الكافي (ط – الإسلامية)، ج۱، ص: ۴۰۱
بَابٌ فِيمَا جَاءَ أَنَّ حَدِيثَهُمْ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ جَابِرٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ حَدِيثَ آلِ مُحَمَّدٍ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَمَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَدِيثِ آلِ مُحَمَّدٍ ص فَلَانَتْ لَهُ قُلُوبُكُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ فَاقْبَلُوهُ وَ مَا اشْمَأَزَّتْ مِنْهُ قُلُوبُكُمْ وَ أَنْكَرْتُمُوهُ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى الْعَالِمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ إِنَّمَا الْهَالِكُ أَنْ يُحَدِّثَ أَحَدُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْهُ لَا يَحْتَمِلُهُ فَيَقُولَ وَ اللَّهِ مَا كَانَ هَذَا وَ اللَّهِ مَا كَانَ هَذَا وَ الْإِنْكَارُ هُوَ الْكُفْرُ.
2- أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: ذُكِرَتِ التَّقِيَّةُ يَوْماً عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ وَ اللَّهِ لَوْ عَلِمَ أَبُو ذَرٍّ مَا فِي قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَ لَقَدْ آخَى رَسُولُ اللَّهِ ص بَيْنَهُمَا فَمَا ظَنُّكُمْ بِسَائِرِ الْخَلْقِ إِنَّ عِلْمَ الْعُلَمَاءِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ «۱» أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَقَالَ وَ إِنَّمَا صَارَ سَلْمَانُ مِنَ الْعُلَمَاءِ لِأَنَّهُ امْرُؤٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلِذَلِكَ نَسَبْتُهُ إِلَى الْعُلَمَاءِ.
سلام.خیلی ممنون که وقت میزارید و با حوصله جواب میدید
نکته ی اول این که گفتید در متن عربی این حدیث واژه “فقها” نیامده بلکه واژه “اهل بصائر” اومده،ولی این توجیهتون فکر نمی کنید که غلط باشه؟
بنظرم کاملا واضحه که منظور از اهل بصائر کیا هستند و دلیل این قدر پیچیده بازی با معنی کلمات رو درک نمیکنم
نکته ی دوم این که صددرصد معنی این حدیث این نیست که یکایک فقهای شیعه در برابر امام مهدی قرار میگیرند،بلکه ظاهر حدیث این معنا را میرسونه که غالب فقها این چنین خواهند کرد،بلکه فقهایی هم هستند که موقع ظهور امام مهدی(جانم به فدایش) دربرابرش تسلیم خواهند شد و امام زمان اونا را نمیکشه،البته همان طور که خودتون هم گفتید این فقها تعدادشون اندک هست
سوال کلیدی و اصلی من اینه که طبق برخی احادیث دیگر، امام زمان آنقدر از فقها و دانشمندان شیعه میکشد که سیل خون به راه می افتد،آیا این کار امام مهدی باعث تضعیف سپاه خودش نخواهد شد؟!!امام زمان با این کار زمینه ی شکست خودش را جور خواهد کرد و فقهای خوک صفت وهابی و سایر دشمنانش از این قضیه نهایت سوء استفاده را خواهد برد!!
سلام علیکم
اولا که تکرار مدعاست
اما در مورد ثانیا؛ از کجا فهمیدید که تعداد فقهای بد بیشتر از تعداد فقهای خوب است؟ بنده قضاوت معکوس ندارم بلکه در این زمینه کاملا بی اطلاعم. آنچه امام فرمود این است که برخی از فقها هستند که صائنا لنفسه و … هستند و برخی نیستند اما هیچ جا نگفت تعداد کدام بیشتر است.
ثالثا هر حدیثی را ادعا می کنید متن آن را بیاورید. اینکه با برداشتهای شخصی از احادیث می آورید و سریع حکم علیه امام صادر می کنید به نظرم اصلا کار منطقی نیست. من تا به حال یک حدیث هم ندیده ام که گفته شده باشد امام در شیعیان حمام خون راه می اندازد. تنها حدیثی که به این مضمون دیده ام این است که یک عده از فقها علیه ایشان خروج می کنند و با امام می جنگند و بین این دو سخن تفاوت از زمین تا آسمان است
لطفا از این پس اگر به حدیثی می خواهید استناد کنید متن اصلی (نه حتی ترجمه) و منبع آن را دقیقا بیاورید تا بتوان درست بحث را ادامه داد.
سلام
من عادت ندارم از خودم حدیث جعل کنم ولی برای اطمینان خاطر شما، یه نمونه شو اینجا می نویسم:
متن حدیث:از امام صادق(روحی فداه):
دشمنان مهدی(روحی فداه) تقلید شدگان از فقها هستند که اهل اجتهاد اند چون احکام حضرت بر خلاف فتوای آنها میباشد؛ نه تنها دشمن امام هستند بلکه اگر شمشیر به دست حضرت نبود هر آیینه فتوای قتل او را صادر میکردند؛اما چون ایشان با شمشیر فاطمه و خلق کریمانه ظهور میکند از ترس و به طمع مقام بر خلاف آنچه که در دل مخفی دارند به ظاهر اظهار ایمان میکنند و موقع ظهور،امام مهدی دشمنی آشکار تر از فقها ندارد!!!
منابع حدیث:
۱-مجمع النورین۴۴۶_ص ۳۸۵
۲-الزام الناصب ۱۷۳ و ۱۹۲ جلد ۲ ص ۸۷
۳-اسعاف الراغبین ۱۴۳
۴-انوار النعمانیه ج ۲ ص ۲۸
۵-تفسیر صدرا ج۶ ص ۳۰۳
۶-مستدرک البحار ج ۲ ص ۱۴۳
۷- یوم خلاص ۳۲۶
۸-بشارت الاسلام ۲۹۷ و ۳۹۳
۹،بیان الائمه ج ۳ ص ۹۹
یه نکته ای که درباره این حدیث هست اینه که مرحوم نجم الدین طوسی تلاش کرده که با چند دلیل سطحی و آبکی ثابت کنه که این حدیث از معصوم صادر نشده بلکه از ابن عربی صادر شده است!!!
در ضمن این دومین حدیثی هستش که درباره دشمنی فقهای شیعه با امام مهدی(روحی فداه) براتون نوشتم،چنتا حدیث دیگه هم تو ذهنم هست
حالا لطفا به سوال زیر پاسخ بدید:
متن سوال:چرا امام مهدی با خودی ها(فقها) درگیر میشه؟!!در حالی که میدونه به راه انداختن جنگ داخلی فقط و فقط به نفع فقهای خوک صفت وهابی و سایر دشمنانش تمام خواهد شد و دشمنان امام مهدی نهایت سوء استفاده را خواهند برد
سوال اخر:چرا امامان قبل از امام مهدی،اسلام ناب را در کتاب ها ننوشتند و به شیعیان ندادند تا همچین اتفاقاتی در زمان ظهور رخ نده؟!!
سلام علیکم
دقت کنید شما با استناد به احادیثی که معلوم نیست واقعا از معصوم است یا خیر مبنایی چیده اید و اشکالاتی را مطرح می کنید که چرا امام ع چنین می کند!
اولا لطفا سند و متن اصلی حدیث را بیاورید تا بتوانم تحلیل کنم. ترجمه ها غالبا مشکل دارد.
ثانیا هیچیک از کتابهایی که اسم آوردید جزء کتابهای معتبر حدیثی نیست که لااقل در نرم افزارهای حدیثی شیعه مثل جامع احادیث نور موجود باشد که خودم بتوانم حدیث را چک کنم. تنها موردی که منبع در نرم افزارها موجود است الزام الناصب است که اتفاقا این را نه به عنوان حدیث معصوم بلکه به عنوان سخن ابن عربی نقل کرده است:
إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشريف، ج۲، ص: ۸۷
الرابع: الشيخ الأكبر محيي الدين بن العربي في الفتوحات: لا بدّ من خروج المهدي عليه السّلام لكنّه لا يخرج حتّى تمتلئ الأرض جورا و ظلما فيملأها قسطا و عدلا، و لو لم يبق من الدنيا إلّا يوم واحد طوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يلي ذلك الخليفة، و هو من عترة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم من ولد فاطمة جدّه الحسين بن علي و والده الحسن العسكري بن الإمام علي النقي إلى أن يقول: يضع الجزية على الكفّار و يدعو إلى اللّه بالسيف و يرفع المذاهب عن الأرض فلا يبقى إلّا الدين الخالص، أعداؤه مقلّدة العلماء، أهل الاجتهاد، لمّا يرونه يحكم بخلاف ما ذهب إليه أئمّتهم فيدخلون كرها تحت حكمه خوفا من سيفه إلى أن يقول: و لو لا أنّ السيف بيده لأفتى الفقهاء بقتله و لكن اللّه يظهره بالسيف و الكرم، إلى آخر كلامه [و قد] ذكرنا في الفرع الثالث من الغصن السابع في إخبار أهل العرفان و الحساب و الكهنة بظهوره و علاماته تمام كلماته
ثالثا خوب بود استدلالهای مرحوم طوسی را هم می آوردید که ببینیم آیا آبکی است یا خیر؟
فعلا تنها مدرکی که شما ارجاع دادید رد بر حرف شماست و نشان می دهد که حق با مرحوم طوسی بوده است
سلام بر شما و عرض ادب
حدیثی هست به شرح زیر:
در بهشتی گروهی هستند که قدرت پرواز در آسمان بهشت را دارند، سپس گروهی از بهشتیان که در درجه ی پایین تر از این گروه قرار دارند وقتی به آنها نگاه میکنند طمع کرده و میگویند که به ما نیز از نور خود سهمی دهید
در این هنگام خدا میفرماید:هیهات هیهات؛آن زمانی که آنها گرسنگی میکشیدند شما سیر بودید و آن زمانی که آنها به جهار میفرستند شما ترسیدید و در خانه هایتان پناه گرفتید
سوال من اینه که اگه این حدیث جعل نباشه و درست باشه در این صورت بهشت به جهنم تبدیل خواهد شد!! افراد دائما درجات بالاتر از درجه ی خودشان را مشاهده خواهد کرد و حسرت خواهد خورد و این حسرت دائمی است!!چون که در بهشت عملی نیست که بتوان با استفاده از آن درجه را افزایش داد
آیا بهشتیان در حسرت دائمی به سر خواهد برد یا اینکه خدا کاری خواهد کرد که هرکس به درجه ی خودش راضی باشد؟
مرسی اگه پاسخ بدید
سلام علیکم
من چنین حدیثی ندیده ام (بله شبیه این مطالب در مواقف برزخ و یا در میان جهنمیان نسبت به بهشتیان مشاهده می شود اما در بهشت قیامت هرگز) و متن آن را باید بفرستید تا بتوان قضاوت کرد. این مطلب به این صورتی که شما نوشته اید قطعا کذب است و اگر کسی مدعی شود در حدیثی آمده حتما آن حدیث جعلی است زیرا خلاف صریح آیات قرآن است که بهشتیان هیچگاه از آنچه در آن هستند ملول نمی شوند و مطلقا دلشان نمی خواهد تغییری در وضعیتشان رخ دهد و هرچه بخواهند برایشان مهیاست:
(۱۸) الكهف : ۱۰۸ خالِدينَ فيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلا
(۴۱) فصلت : ۳۱ نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ
(۴۳) الزخرف : ۷۱ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَكْوابٍ وَ فيها ما تَشْتَهيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَ أَنْتُمْ فيها خالِدُون
اتفاقا احادیثی هست که تاکید می کند با اینکه بین انسانها تفاوت مراتب هست اما کسی دلش جای بالاتر را نمی خواهد و به خاطر نداشتن مقام بالاتر حسرت نمی خورد
مرسی بابت پاسخگویی
یعنی چی که حدیث جعل هستش؟!!
منبع حدیث:الامالی طوسی: ص ۵۲۸ ح ۱۱۶۲
مگه تو قران ننوشته که بهشتیان هرچی ارزو کنند به آنها داده میشه؟حالا بر اساس این آیه قرآن شخصی را فرض کنید که در پایین ترین و کثیف ترین درجه ی بهشت قرار دارد؛آرزو میکنه که به درجه ابوذر برسه ،آرزوش برآورده میشه یا نه؟
اینکه شخصی تا ابد در بدترین درجه بهشت باشد آیا دچار افسردگی میشه یا اینکه خدا یه کاری میکنه که اون شخص نتونه درجه های بالایی رو ببینه تا اون شخص دچار حسرت و عذاب نشه؟
یه سوال دیگه دارم و اون اینکه فرض کنید شخصی خدایی نکرده زبونم لال تو پایین ترین درجه بهشت قرار گرفت؛آیا تعداد قصر ها و حوری هایش از بقیه بهشتیان کمتر خواهد بود؟
لطفا اینا رو هم جواب بدید زودد
سلام علیکم
من گفتم اگر آن مضمون که شما نوشته اید در حدیثی باشد حدیث جعلی است و لذا متن حدیث را مطالبه کردم. الان که آدرس دادید و متن حدیث را دیدم معلوم شد که برداشت شما از حدیث نادرست بوده.
متن حدیث این است:
الأمالي (للطوسي)، النص، ص: ۵۲۸
يَا أَبَا ذَرٍّ، إِنَّ اللَّهَ (جَلَّ ثَنَاؤُهُ) لَيُدْخِلُ قَوْماً الْجَنَّةَ فَيُعْطِيهِمْ حَتَّى تَنْتَهِيَ أَمَانِيُّهُمْ، وَ فَوْقَهُمْ قَوْمٌ فِي الدَّرَجَاتِ الْعُلَى، فَإِذَا نَظَرُوا إِلَيْهِمْ عَرَفُوهُمْ فَيَقُولُونَ: رَبَّنَا إِخْوَانُنَا كُنَّا مَعَهُمْ فِي الدُّنْيَا، فَبِمَ فَضَّلْتَهُمْ عَلَيْنَا فَيُقَالُ: هَيْهَاتَ، إِنَّهُمْ كَانُوا يَجُوعُونَ حِينَ تَشْبَعُونَ، وَ يَظْمَئُونَ حِينَ تَرْوَوْنَ، وَ يَقُومُونَ حِينَ تَنَامُونَ، وَ يَشْخَصُونَ حِينَ تَخْفَضُونَ.
اولا هیچ بحثی درباره پرواز نیست
ثانیا جمله خیلی مهمی که شما در ترجمه نیاورده اید این است «فَيُعْطِيهِمْ حَتَّى تَنْتَهِيَ أَمَانِيُّهُمْ» یعنی این گروه پایینتر تا نهایت آرزوهایشان دریافت میکنند. بعد متوجه میشوند از اینها بالاتر هم کسانی هستند و سوال می کنند آنها چطور بالاتر از ما شده اند. خود همین سوال با توجه به آن جمله قبلی بخوبی نشان می دهد که آنها آرزوی مقام بالاتر ندارند زیرا نهایت آرزهایشان داده شده است فقط تعجب می کنند. چون می بینند نهایت آٰزهایشان داده شده تعجب می کنند که چگونه بالاتر از نهایت آرزهای ما هم مقامی هست و لذا این سوال و پاسخ مطرح میشود.
نکته ای که در حد فهم بنده هست این است که هرکسی متناسب با عمل خودش حدی در دنیا برای فهم و درک خود رقم می زند که در بهشت نهایت فهم و درکش به او داده میشود. در عین حال مراتب بالاتر را می بیند اما طوری نیست که بتواند درک کند چرایی بالاتری آن را و لذا در عین حال که می بیند بالاتر از اوست آرزوی آن را نمی تواند بکند. (از باب تمثیل همه ما (حتی شخص پیامبر اکرم ص) می دانیم که هرچقدر هم بالاتر رویم خداوند از همه ما بالاتر است اما هیچگاه آرزو نمی کنیم که خدا باشیم چون می دانیم که این اساسا نشدنی است و اگر کسی هم آرزو می کند از روی نفهمی اوست)
لذا برخلاف نظر شما اصلا افسردگی و غصه خوردن در بهشت معنا ندارد زیرا غصه خوردن زمانی است که شخص بتواند آرزوی بالاتر بکند و در همین حدیث هم تصریح شده که نهایت آرزوهایشان به آنها داده می شود و آٰزهایشان تمام می شود.
در مورد تعداد قصور و حور بهشت بنده هنوز توفیق رفتن به بهشت پیدا نکرده ام که تعداد آنها را بشمارم😉
درباره تعداد که چیزی ندیده ام اما درباره تفاوت وسعت بهشت افراد احادیث متعدد هست که مضمونی که از آنها برداشت می شود وسعت بهشت هرکسی متناسب با عقل و درک خود اوست و البته هرکس در نهایت فهم خود پاداش می گیرد.
لطف می کنید سند این حدیثی را که جناب خلیل نوشته بررسی کنید؟
این حدیث جزء کدام دسته ی زیر است:
صحیح
حسن
ضعیف
مرسل
سندش در کتاب امالی بدین صورت است:
حَدَّثَنَا الشَّيْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الطُّوسِيُّ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا رَجَاءُ بْنُ يَحْيَى بْنِ الْحُسَيْنِ الْعَبَرْتَائِيُّ الْكَاتِبُ سَنَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ ثَلَاثِ مِائَةٍ وَ فِيهَا مَاتَ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمُّ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، عَنْ وَهْبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي ذُبَيٍّ الْهُنَائِيِّ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو حَرْبِ بْنُ أَبِي الْأَسْوَدِ الدُّؤَلِيُّ، عَنْ أَبِيهِ أَبِي الْأَسْوَدِ، قَالَ: قَدِمْتُ الرَّبَذَةَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِي ذَرٍّ جُنْدَبِ بْنِ جُنَادَةَ فَحَدَّثَنِي أَبُو ذَرٍّ، قَالَ:
البته این حدیث در مکارم الاخلاق هم آمده که وی سندش را به همین شیخ صدوق می رساند اما بدین صورت:
يَقُولُ مَوْلَايَ أَبِي طَوَّلَ اللَّهُ عُمُرَهُ الْفَضْلُ بْنُ الْحَسَنِ هَذِهِ الْأَوْرَاقُ مِنْ وَصِيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِأَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ الَّتِي أَخْبَرَنِي بِهَا الشَّيْخُ الْمُفِيدُ أَبُو الْوَفَاءِ عَبْدُ الْجَبَّارِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْمُقْرِئُ الرَّازِيُّ وَ الشَّيْخُ الْأَجَلُّ الْحَسَنُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ بَابَوَيْهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا إِجَازَةً قَالا أَمْلَى عَلَيْنَا الشَّيْخُ الْأَجَلُّ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الطُّوسِيُّ قُدِّسَ سِرُّهُ وَ أَخْبَرَنِي بِذَلِكَ الشَّيْخُ الْعَالِمُ الْحُسَيْنُ بْنُ الْفَتْحِ الْوَاعِظُ الْجُرْجَانِيُّ فِي مَشْهَدِ الرِّضَا ع قَالَ أَخْبَرَنَا الشَّيْخُ الْإِمَامُ أَبُو عَلِيٍّ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الطُّوسِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي الشَّيْخُ أَبُو جَعْفَرٍ قُدِّسَ سِرُّهُ قَالَ أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُطَّلِبِ الشَّيْبَانِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحُسَيْنِ رَجَاءُ بْنُ يَحْيَى الْعَبَرْتَائِيُّ الْكَاتِبُ سَنَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ وَ فِيهَا مَاتَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ مَيْمُونٍ قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمُّ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ وَهْبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الهناء [الْهُنَائِيِ] قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو حَرْبِ بْنُ أَبِي الْأَسْوَدِ الدُّؤَلِيُّ عَنْ أَبِي الْأَسْوَدِ قَالَ:
چنانکه ملاحظه می شود وی همان سند شیخ صدوق را دارد فقط به جای محمد بن حسن شمون نوشته محمد بن حسن میمون” که چنین شخصی در اسناد مطرح نیست و احتمالا اشتباه نسخه مکارم باشد.
در سند این روایت شخصی که ان قلت روی وی باشد همین محمد بن حسن شمون است که نجاشی وی را تضعیف کرده و بنا بر استانداردهای رایج حدیث باید این حدیث را از میانه گزینه های فوق باید ضعیف شمرد.
اما من در خصوص اینکه آیا استانداردهای قضاوت درباره حدیث بدین سادگی باشد و چنین حدیثی را بدین سهولت بتوانیم ضعیف بدانیم بحث دارم. نکته ساده اش این است که وی از اصحاب امام جواد است با این حال متهم به واقفیه بودن است و تضعیف خود نجاشی با توجه به احوالاتی که مرحوم کشی از ارتباطات وی با امام حسن عسکری نقل کرده سازگار نیست. ثانیا امثال شیخ صدوق و شیخ مفید و شیخ طوسی کسانی نیستند که اصرار بر حفظ حدیث از کسی داشته باشند که آن حدیث را ضعیف بدانند. اینها دیگر بحثهای طلبگی خودش را می طلبد که مجالش اینجا نیست.
بازتاب: ۱۱۳۳) لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ | یک آی
سلام اقای سوزنچی
درباره ایه هفتم سوره انسان سوالی ازتون داشتم
يُوفُونَ بِٱلنَّذۡرِ وَيَخَافُونَ يَوۡمࣰا كَانَ شَرُّهُۥ مُسۡتَطِيرࣰا
در این ایه مرجع ضمیر کیست؟ابرار یا عباد الله؟
در ترجمه ابراهیمی این گونه نوشته شده: [بندگان خاصِ خدا] به نذر خود وفا مىكنند و از روزى كه شرِّ آن فراگير است، ميترسند
ولی در ترجمه ی سراج اینگونه است: نيكوكاران وفا مىكنند به نذر و مىترسند از روزى كه بدى (شدت و محنت) آن فاش است
بالاخره کدومش درسته؟مرجع ضمیر عباد الله هست یا ابرار؟
سلام علیکم
با عرض پوزش چند روز قبل مشکلی برای سایت پیش آمد که ناچار شدم از بک آپی که مربوط به حدود دو هفته قبل بود استفاده کنم و مطالب و پاسخهایی که از تاریخ ۲۹ شهریور به بعد نوشته شده بود همگی از بین رفت. لذا مجددا پاسخی به سوال فوق تقدیم میشود:
بارها در بحثهای تفسیری نوشته ام که استفاده از یک لفظ در چند معنا مشکلی ندارد و لذا می تواند به هر دو برگردد و دو معنای متفاوت را ارائه دهد و هیچگاه دنبال این نباشید که با قبول یک معنا دومی را کنار بگذارید. خصوصا که این آیات طوری است که می شود عباد الله را همان ابرار گرفت.
اما اگر با توجه به دسته بندی سوره قیامت بتوانیم عباد الله در این آیه را همان سابقون و ابرار را همان اصحاب یمین بدانیم با توجه به اینکه آیات در شان اهل بیت ع است علی القاعده مرجع ضمیر عباد الله می شود.
سپاس از مدیر محترم این سایت بابت مطالب آموزنده