ترجمه
قطعاً این مایه تذکر است، تا هرکه خواست، به سوی پروردگارش راهی برگزیند.
نکات ترجمه
«تَذْكِرَة»
ماده «ذکر» در اصل در دو معنای مختلف به کار میرود: یکی در معنای جنس نر در مقابل ماده، یا مذکر در مقابل مؤنث (وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى، آل عمران/۳۶) و دیگری در معنای «یاد و حافظه» که نقطه مقابل «غفلت» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا، کهف/۲۸) و «نسیان» (وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيت، کهف/۲۴) میباشد (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۳۵۸)؛ و البته برخی احتمال دادهاند معنای اول آن هم از معنای دوم گرفته شده به این مناسبت که فرزند پسر بوده که یاد و اسم شخص را زنده نگه می داشته است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۳۲۰-۳۲۱) اما حسن جبل با توجه به تحلیلی که در خصوص تکتک حروف این ماده انجام میدهد بر این باور است که اصل این ماده دلالت بر قوت چیزی و صلابت ماده آن به نحوی که [در امور دیگر] نفوذ میکند دارد به نحوی که به فولادی که در شمشیر به کار میرود تا صلابت و قدرت نفوذ آن را بیفزاید «ذَکَر» گفته میشود؛ و جنس نر هم چون برخلاف جنس ماده صلبتر و خشنتر است «ذکر» در مقابل «أنثی» گفته میشود؛ و اینکه از حسن شهرت انسان به «ذِکر»او تعبیر میشود بدین جهت است که شهرت هرکس وجود قویای برای اوست که موجب نفوذ و انتشار هویت او میشود؛ و اصل آن هم «ذکر» زبانی بوده که ذکر چیزی با صوت، وجود قوی آن است که وجود وی را در شنوایی و دل دیگران احضار میکند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۷۱۸-۷۱۹).
در این معنای دوم، «ذِکر» گاه به حالت نفسانیای گفته میشود که که انسان به وسیله آن اطلاعاتی را که به دست آورده نگهداری میکند و همان «حفظ و حافظه» است با این تفاوت که حفظ و حافظه را از حیث به دست آوردن و در مخزن ذهن نگهداشتن میگویند، اما «ذکر» را از حیث احضار [مجدد] آن مطلب در ذهن؛ و گاه به خود حضور چیزی در دل [= ذهن] یا در سخن میگویند، و به همین جهت اخیر است که ذکر را به دو قسم «ذکر قلبی» (فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ، کهف/۶۳) و «ذکر زبانی» (لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ، انبیاء/۱۰) تقسیم میکنند؛ که هر کدام هم دو قسم دارد: ذکر به معنای به یاد آوردن بعد از فراموشی، و ذکر به معنای تداوم در یادسپاری (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۲۸)
«ذِكْرَى» (ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ، ذاریات/۵۵) را همانند خود کلمه «ذِکر» (أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، رعد/۲۸) مصدر دانستهاند (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۳۴۳) و برخی توضیح دادهاند که «ذکری» به معنای کثرت ذکر است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۲۹)
«ذکَّر، یُذَکّر تذکیر» حالت متعدی ذکر است یعنی مطلبی را به یاد کسی انداختن، (وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ، إبراهيم/۵؛ َ تَذْكيري بِآياتِ اللَّه، یونس/۷۱)؛ و
«تذکّر» از باب تفعل، و واکنش انسان به تذکیر است، یعنی به یاد آوردن (ذکّرتُه فتذکّر یعنی به یادش انداختم پس به یاد آورد) و تفاوت «تذکر» با «تنبّه» در این است که در تذکر اصل مطلب را شخص میدانسته و از یاد برده است اما در تنبه ممکن است شخص اصلا معرفتی به موضوع مرود بحث نداشته باشد و با تنبه او را متوجه آن موضوع کنیم. (الفروق في اللغة، ص۸۵)
وقتی ماده «ذکر» به باب تفعُّل میرود گاه به صورت معمولی (تذکّر) میآید (أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ، انعام/۸۰) و گاه ادغامی در آن رخ میدهد (حرف «ت» به لحاظ تلفظی به «ذ» نزدیک است به آن تبدیل میشود و در هم ادغام میشوند) و «یتذکّر» به صورت «یذَّکّر» درمیآید (وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ، بقره/۲۶۹).
این ادغام در باب افتعال (که به لحاظ معنایی بسیار به معنای تفعل نزدیک است) نیز رخ میدهد و گاه به صورتی است که هر دو حرف به حرف «د» تبدیل میشوند و «اذتکر» به صورت «ادّکر» در میآید (وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّة، یوصف/۴۵) و «مُذتکر» به صورت «مُدَّکِر» درمیآید (فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ، قمر/۱۵) البته برخی این دیدگاه را مطرح کردهاند که اساسا در قبیله ربیعة (از عربهای مهم آن زمان) «الذکر» به صورت «الدکر» تلفظ میشده است و این کلمه «ادّکر» بر اساس تلفظ ربیعة است. (لسان العرب، ج۴، ص۲۹۰)
«تَذْكِرَة» بر وزن تفعله را گفتهاند که همان معنای تفعیل (تذکیر) میدهد به نحوی خفیفتر (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۳۴۳) یعنی به معنای آن چیزی است که مایه یادآوری و تذکر میشود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۲۹)؛ به تعبیر دیگر، آن موعظه و نصیحتی است که با آن، آنچه را باید بدان عمل شود متذکر میشوند (مجمع البيان، ج۱۰، ص۵۷۴)[۱]
این ماده و مشتقاتش ۲۹۲ بار در قرآن کریم به کار رفته است که ۲۷۴ بار آن در معنای «یاد و حافظه» بوده و ۱۸ بار آن در معنای «جنس نر» و با مشتقات: «ذَکَر، ذَكَرَيْنِ، ذُكْران، ذُكُور» به کار رفته است.
در اینجا عمدتا ناظر به معنای «یاد» بحث شد؛ در ذیل آیه ۱۳ سوره حجرات درباره معنای «ذکر» در مقابل »أنثی» نکاتی افزوده خواهد شد. (جلسه ۱۰۷۸ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13 )
حدیث
۱) محمد بن فضیل خدمت امام کاظم ع میرسد و از تفسیر و تاویل برخی از آیات قرآن کریم میپرسد[۲]؛ ازجمله:
گفتم: «قطعاً این مایه تذکر است» (مزمل/۱۹)
فرمود: همان «ولایت» [امیرالمومنین ع] است.
الكافي، ج۱، ص۴۳۵
عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمَاضِي ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ… قُلْتُ إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ؟ قَالَ الْوَلَايَةُ.
۲) در منابع اهل سنت، از پیامبر اکرم ص روایت شده است که فرمودند:
همانا من و اهل بیتم درختی در بهشت هستیم و شاخههایش در دنیاست؛ «پس هرکه خواست، به سوی پروردگارش راهی برگزیند.» (مزمل/۱۹)
[در نقل دیگری پایان حدیث چنین است: پس هر که به ما متمسک شود، راهی به سوی پروردگارش برگرفته است.]
وعن عبد العزيز بسنده إلى النبي صلى الله عليه و آله و سلم قال:
أَنَا وَ أَهْلُ بَيْتِي شَجَرَةٌ فِي الْجَنَّةِ وَ أَغْصَانُهَا فِي الدُّنْيَا، فَمَن شاءَ [فَمَنْ تَمَسَّكَ بِنَا] اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا.
شرف المصطفی [شرف النبوة] (ابوسعد النیسابوری)، ج۵، ص۲۹۶؛
ذخائر العقبى فی مناقب ذوی القربی (محبّ الدين الطبريّ)، ج۱، ص۱۶؛
الصواعق المحرقة (ابنحجر الهيثمي)، ج۲، ص۴۴۱[۳]
تدبر
شاء چه چیزی را؟ متذکر شدن را (احسن الحدیث) خدا را
۱) «إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلی رَبِّهِ سَبيلاً»
آنچه در آیات قبل درباره قیامت گفته شد همگی مایه تذکر است، تا هرکه خواست، به سوی پروردگارش راهی برگزیند.
نکته تخصصی انسانشناسی
انسان در این دنیا، نه به حال خود رها شده است که کاری به کار او نداشته باشند، و نه چون برایش برنامه دارند مجبورش میکنند که آن برنامه را انجام دهد.
برایش برنامه تهیه کردهاند (= شریعت)، اما خودش باید بخواهد که به این برنامه ملتزم شود؛ او مجبور نیست که به این برنامه عمل کند، اما این برنامه تنها مسیر صحیح زندگی او را سامان میدهد، و اگر به این برنامه عمل نکند، در قیامت بیچاره میشود.
۲) «إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلی رَبِّهِ سَبيلاً»
راه خدا را در پیش گرفتن نیازمند تذکر و تذکر دهنده است. («تذکره» آن چیزی است که مایه تذکر میشود)
۳) «إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلی رَبِّهِ سَبيلاً»
این گونه نیست که اگر مخاطبان یک مبلغ دین راه هدایت را در پیش نگرفتند، اشکال حتما در کار آن مبلغ باشد؛ بلکه نهایتا خود مخاطب باید «بخواهد» که راه خدا را در پیش گیرد.
قطعا نه هیچ سخنی به تاثیرگذاری قرآن کریم است و نه هیچ انسانی توان اثرگذاری پیامبر اکرم ص را دارد؛ با این حال، مشرکان قریش «نمیخواستند راه خدا را در پیش گیرند.»
۴) «فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلی رَبِّهِ سَبيلاً»
نفرمود «الی الله» بلکه فرمود «الی ربه». چرا؟
الف. اگر به ما میگویند راه خدا را بروید، نه راهی بیگانه از وجود ما که صرفاً چون خدای قدر قدرتی در کار است ناچار باشیم سخنش را اطاعت کنیم؛ بلکه چون او رب، پروردگار و مربی ماست و ما را به نهایت کمالی خودمان میرساند.
نکته تخصصی انسانشناسی
برخی از اگزیستانسیالیستها مدعیاند که تسلیم شدن در برابر هر هدفی، مستلزم از خود بیگانگی است؛ زیرا آن هدف، غیر از «خود» من است و اگر همه هم و غم من، آن باشد، پس همه دغدغههای من مربوط به چیزی غیر از خودم شده، پس از خودم بیگانه شدهام؛ و بر همین اساس، خدا را هم انکار میکنند و معتقدند اصیلترین اصل انسانی، آزادی و تسلیم نشدن در برابر هر چیزی – حتی خداوند – است.
شهید مطهری (سیری در نهجالبلاغه، ص۲۸۴-۳۰۵) بخوبی نشان داده است که این تحلیل ناشی از درک نادرست آنها از آزادی و از خداست:
اگر تحلیل آنها از آزادی درست باشد، هر حرکت و هر تغییری، مستلزم «از خود بیگانگی» است؛ زیرا با هر تغییری، «من» دیگر آن فرد قبلی نیستم؛ پس از خود بیگانه شدهام!
همچنین آنها خدا موجودی در عرض ما قلمداد کردهاند؛ در حالی که او موجودی در طول ماست و حقیقت وجود ما «عین الربط» به اوست. ما هیچ نیستیم مگر شعاعی از تجلیات او. و حرکت به سمت او حرکت به سمت یک موجود بیگانه از من نیست.
پس،
اولا اگر من مسیر خود حقیقیام حرکت کنم، از خود بیگانه نخواهم شد؛
و ثانیا، خدا آن حقیقت نهاییای است که همه حقیقت من در گروی ارتباط با اوست؛
پس،
برگشت به سوی او، برگشت به اصل و اساس ماست؛ و این تنها هدفی است که تنها ما را از خود بیگانه نمیکند، بلکه ما را به خود حقیقیمان میرساند.
ب. …
[۱] . التذكرة الموعظة التي يذكر بها ما يعمل عليه
[۲] . فرازهایی از این روایت در جلسه۲۸۴ حدیث۳ http://yekaye.ir/al-hegr-15-45/ و جلسه۴۵۶ حدیث۱ http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-11/ گذشت.
[۳] . این دو حدیث هم حاوی دو تذکر بود:
بَعْضُ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ الرَّقِّيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ مَا مَعْنَى السَّلَامِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا خَلَقَ نَبِيَّهُ وَ وَصِيَّهُ وَ ابْنَتَهُ وَ ابْنَيْهِ وَ جَمِيعَ الْأَئِمَّةِ وَ خَلَقَ شِيعَتَهُمْ أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ وَ أَنْ يَصْبِرُوا وَ يُصَابِرُوا وَ يُرَابِطُوا وَ أَنْ يَتَّقُوا اللَّهَ وَ وَعَدَهُمْ أَنْ يُسَلِّمَ لَهُمُ الْأَرْضَ الْمُبَارَكَةَ وَ الْحَرَمَ الْآمِنَ وَ أَنْ يُنَزِّلَ لَهُمُ الْبَيْتَ الْمَعْمُورَ وَ يُظْهِرَ لَهُمُ السَّقْفَ الْمَرْفُوعَ وَ يُرِيحَهُمْ مِنْ عَدُوِّهِمْ وَ الْأَرْضِ الَّتِي يُبَدِّلُهَا اللَّهُ مِنَ السَّلَامِ وَ يُسَلِّمُ مَا فِيهَا لَهُمْ لا شِيَةَ فِيها قَالَ لَا خُصُومَةَ فِيهَا لِعَدُوِّهِمْ وَ أَنْ يَكُونَ لَهُمْ فِيهَا مَا يُحِبُّونَ وَ أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى جَمِيعِ الْأَئِمَّةِ وَ شِيعَتِهِمُ الْمِيثَاقَ بِذَلِكَ وَ إِنَّمَا السَّلَامُ عَلَيْهِ تَذْكِرَةُ نَفْسِ الْمِيثَاقِ وَ تَجْدِيدٌ لَهُ عَلَى اللَّهِ لَعَلَّهُ أَنْ يُعَجِّلَهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ يُعَجِّلَ السَّلَامَ لَكُمْ بِجَمِيعِ مَا فِيهِ. (الكافي، ج۱، ص۴۵۱)
أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِي مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا أَتَى أَحَدَكُمُ الشَّيْطَانُ فِي صَلَاتِهِ فَقَالَ إِنَّكَ مُرَائِي فَلْيُطِلِ أَحَدُكُمْ وَ إِذَا كَانَ أَحَدُكُمْ عَلَى شَيْءٍ مِنْ أَمْرِ آخِرَتِهِ فَلْيَمْكُثْ وَ إِذَا كَانَ عَلَى شَيْءٍ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا فَلْيَرْجُ وَ إِذَا دُعِيتُمْ إِلَى الْعُرُسَاتِ فَأَبْطِئُوا فَإِنَّهُ يُذَكِّرُ الدُّنْيَا وَ إِذَا دُعِيتُمْ إِلَى الْجَنَائِزِ فَأَسْرِعُوا فَإِنَّهَا تَذْكِرَةُ الْآخِرَةِ. (الجعفريات (الأشعثيات)، ص۳۳)
بازدیدها: ۶۶
بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۸۹) أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى