۲۸ رمضان- ۳ شوال ۱۴۴۱
ترجمه
و [درختان] موز خوشهخوشه روی هم؛
یا: و درختان ام غیلان [= مغیلان؛ خارشتر] خوشهخوشه روی هم؛
اختلاف قرائت
طَلْحٍ / طَلْعٍ
عموما این کلمه را به صورت «طَلْحٍ» قرائت کردهاند؛
اما بر اساس روایاتی از امیرالمومنین ع و عبدالله بن مسعود و امام صادق ع به صورت «طَلْعٍ» هم قرائت شده است.
مجمع البيان، ج۹، ص۳۳۰[۱]؛ کتاب القراءات (سیاری)، ص۱۵۳[۲]؛ البحر المحيط، ج۱۰، ص۸۱[۳]؛ معجم القراءات ج۹، ص۲۹۹[۴]
نکات ادبی
طَلْحٍ
برخی بر این باورند که ماده «طلح» در اصل در دو معنای متفاوت به کار میرود[۵] یکی کلمه «طَلْح» است که نام درختی است که مفرد آن به صورت «طلحة» میباشد[۶]؛ و دیگری در معنای لاغری و مانند آن است چنانکه به شتری که در اثر طی مسیر طولانی لاغر شده باشد «ناقةٌ طِلْح أسفارٍ» گویند و یا به ردهای از میمونهای لاغر «طِلْح» گویند؛ واین ماده به صورت «طلاح» به عنوان نقطه مقابل «صلاح» به کار میرود گویی دلالت بر بدحالی و یک نوع لاغری دارد. (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۴۱۸[۷]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۲۲[۸]). اما دیگران هردو را به همین معنای اخیر برگرداندهاند؛ با این توضیح که آن درخت همان درخت معروف به أمّغیلان (عامیانه: مغیلان؛ درخت بزرگى از گونه خارداران كه معمولًا خوراك شتران است و ظاهرا به همین مناسبت در فارسی به «خارشتر» معروف شده است) است که چون تنه و شاخههایش با اینکه محکم است لاغر میباشد این ماده که دلالت بر لاغری و خفت و دارد بر آن اطلاق شده (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۰۶[۹]) و به تعبیر دیگر گفتهاند معنای محوری این ماده دلالت دارد بر غلظت همراه با امتداد؛ چنانکه این مساله در این درخت (که درختی حجازی است با شاخههای بلند و سر به آسمان کشیده و برگهای اندک و ساقه بزرگی که به خاطر کثرت شاخهها و تیغهایش کسی نمیتواند بدان دست بزند؛ و البته سایهای خنک و مرطوب دارد) نیز مشاهده میشود (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۳۴۵)
کلمه «طَلْح» در زبان عربی هم برای اشاره به باقیمانده آب کدری که در حوض میماند اطلاق میشود و هم برای اشاره به نام یک درخت (لسان العرب، ج۲، ص۵۳۲) و اهل لغت و تفسیر تقریبا اتفاق نظر دارند که در آیه شریفه برای اشاره به یک درخت است؛ اما درباره اینکه آن درخت چیست اختلاف است. خلیل با اینکه ابتدا بیان میکند که این همان درخت «ام غیلان» است، اما تذکر داده که در این آیه به معنای درخت موز است (كتاب العين، ج۳، ص۱۷۰[۱۰]) و برخی بر اینکه یک درخت خاردار است و احتمالا همان ام غیلان باشد تاکید دارند (مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۹[۱۱]) در عین حال بسیاری از اهل لغت آن را در هر دو معنای درخت موز و ام غیلان معرفی کردهاند. امروزه درخت خارشتر در زیر رده درختان اقاقیا ردهبندی میشود و غالبا آنچه به اسم خارشتر یا ام غیلان (که ظاهرا امروزه به آن السنط الصمغي گویند) برگهایش بسیار ریز و خارهایش نمایانتر است؛ اما اغلب درختانی که با نام اقاقیا معروفند اگرچه خارهای بزرگ و برگهای کوچکی دارند اما برگهایشان از خارها نمایانتر است؛ توضیحاتی که ابن منظور در توضیف «طلح» آورده نیز موید ردهبندی اینها در یک رده است (لسان العرب، ج۲، ص۵۳۲[۱۲]) و در دایرةالمعارف ویکیپیدای عربی نیز برای توضیح کلمه «طلح» هم کلمه «السَنْط» (که برای خارشتر و ام مغیلان به کار میرود) و هم کلمه «الأَكاسيا أو الأقاقيا» آمده است؛ اما درباره اینکه چرا این کلمه برای اشاره به درخت موز که اساسا خار ندارد وبرگهای بسیار بزرگی دارد و ظاهرا با این درختان بسیار متفاوت است به کار میرود توضیحی یافت نشد؛ و مرحوم مصطفوی هم فقط احتمال را داده که به خاطر معنای لاغریای که در این ماده هست و حالت کشیدهای که میوه موز دارد شاید این کلمه برای این درخت هم به کار رفته باشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۰۶[۱۳]) اما چیزی که شاید رواج معنای درخت موز را در خصوص این آیه جدیتر کرده توصیف آن به «منضود» است که این حالت خوشهخوشه روی هم که حتی مانع دیدن ساقه درخت میشود مشخصا در درخت موز خیلی نمود دارد.
ماده «طلح» تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.
طَلْعٍ
درباره ماده «طلع» هم قبلا بیان شد که این ماده در اصل دلالت بر ظهور و بروز میکند و برخی تاکید کردهاند ظهوری است که همراه با بالا آمدن و علو است چنانکه «طلوع» خورشید زمانی است که خورشید بالا میآید و خود را نمایان میسازد؛ و «طَلع» به شکوفههای درخت خرما ویا اولین میوههای این درخت میگویند از این جهت که در بالای درخت واقع شده و بر کل درخت مشرف است: «وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَة» (انعام/۹۹) «نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ»(شعراء/۱۴۸) «وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضيدٌ» (ق/۱۰) و ظاهرا به همین مناسبت در مورد شکوفههای درخت جهنمی نیز تعبیر «طلع» به کار برده شده است: «إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في أَصْلِ الْجَحيمِ؛ طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطينِ» (صافات/۶۴-۶۵)
جلسه ۸۵۰ http://yekaye.ir/ale-imran-3-179/
مَنْضُودٍ
درباره ماده «نضد» قبلا بیان شد که در اصل دلالت دارد بر انضمام چیزی به چیز دیگر به نحو کاملا چسبیده و در کنار هم، خواه روی هم باشد یا در کنار هم[۱۴]؛ به تعبیر دیگر، ضمیمه و به هم ملحق کردن بین اجزای یک چیز ویا اشیای مختلف به نحوی که شبیه یک چیز واحد به نظر برسد. «النَّضَد» به تختی گویند که کالاها را روی آن قرار میدهند و احتمالا تعبیر «طلع نضید» [شکوفههای بههمپیوسته یا خوشههاى روى هم چيده] از این کلمه استعاره گرفته شده است ویا «وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ» [موزِ روی هم چیده شده] (واقعة/۲۹) از باب تشبیه به ابر متراکم است. و بر اساس قرائتی از آیه ۲۹ سوره واقعه که به صورت «وَ طَلْعٍ مَنْضُودٍ» قرائت شده معنایش شبیه همین «طلع نضید» خواهد بود.
جلسه ۸۶۹ http://yekaye.ir/hood-11-82/
شأن نزول
الدر المنثور، ج۶، ص۱۵۶[۱۵]
حدیث
۱) الف. از امیرالمومنین ع روایت شده است که شخصی نزد ایشان قرائت کردند: «وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ». ایشان فرمودند: طلح (خار مغیلان) چه شأنی دارد.؟! بلکه همان «طلع» (شکوفه) است همانند آیهای که میفرماید «درخت خرمایی که شکوفههایش لطیف است» (شعراء/۱۴۸).
به ایشان عرض شد که آیا [متن مصحف را] تغییرش ندهیم؟!
فرمودند: خیر. امروزه نه تغییری داده شود و نه تحریکی شود (تحولی انجام شود).
مجمع البيان، ج۹، ص۳۳۰
وَ رَوَتِ الْعَامَّةُ عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَرَأَ عِنْدَهُ رَجُلٌ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ.
فَقَالَ مَا شَأْنُ الطَّلْحِ إِنَّمَا هُوَ وَ طَلْعٍ كَقَوْلِهِ «وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ».
فَقِيلَ لَهُ أَ لَا نُغَيِّرُهُ؟
فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ لَا يُغَيَّرُ الْيَوْمَ وَ لَا يُحَرِّك [يُحَوَّلُ]. رَوَاهُ عَنْهُ ابْنُهُ الْحَسَنُ ع وَ قَيْسُ بْنُ سَعْدٍ.
این روایت با سندهای متعدد در کتب اهل ست آمده است؛ از جمله در: الدر المنثور، ج۶، ص۱۵۷[۱۶]؛ جامع البيان (طبری)، ج۲۷، ص۱۰۴[۱۷]؛ الكشف و البيان (ثعلبی)، ج۹، ص۲۰۷[۱۸]؛ الجامع لأحكام القرآن (قرطبی)، ج۱۸، ص۲۰۸-۲۰۹[۱۹].
ب. یعقوب بن شعیب میگوید:
نزد امام صادق ع قرائت کردم: «وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ: و موزهای خوشهخوشه روی هم»
فرمودند: خیر؛ وَ طَلْعٍ مَنْضُودٍ: و شکوفههای روی هم»
مجمع البيان، ج۹، ص۳۳۰
وَ رَوَاهُ أَصْحَابُنَا عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ.
قَالَ لَا وَ طَلْعٍ مَنْضُودٍ.[۲۰]
تبصره:
برخی از این گونه روایات برداشت تحریف قرآن کردهاند؛ و عجیبتر اینکه با اینکه سندهای متعدد و اصلی این روایت عمدتا در کتب اهل سنت است اعتقاد به تحریف قرآن را به شیعه نسبت دادهاند؛ که ان شاء الله در قسمت تدبر درباره اینکه اینها نوعی از اختلاف قرائت بوده توضیحات بیشتری خواهد آمد.
۲) روایت شده است که امام صادق ع به صورت «و طلع منضود» قرائت کردند و فرمودند [منضود] یعنی روی هم انباشته شده.
تفسير القمي، ج۲، ص۳۴۸
وَ قَرَأَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع «وَ طَلْعٍ مَنْضُودٍ» قَالَ بَعْضُهُ إِلَى بَعْضٍ.
تبصره:
در نسخه کنونی تفسیر قمی (و نیز در نقل تفسیر برهان کنونی (ج۵، ص۲۶۰) از تفسیر قمی) عبارت فوق به صورت «و طَلْحٍ مَنْضُودٍ» ثبت شده؛ اما در تمامی نقلهای دیگری که از تفسیر قمی شده (بحار الأنوار، ج۸، ص۱۳۴؛ تفسير نور الثقلين، ج۵، ص۲۱۵؛ تفسير كنز الدقائق، ج۱۳، ص۲۹) به همین صورتی است که اشاره شد.
۳) از امیرالمومنین ع روایت شده است که درباره «و طَلْحٍ مَنْضُودٍ» فرمودند: مقصود همان موز است.
الدر المنثور، ج۶، ص۱۵۷؛ جامع البيان (طبری)، ج۲۷، ص۱۰۴[۲۱]
و أخرج عبد الرزاق و الفريابي و هناد و عبد بن حميد و ابن جرير و ابن مردويه عن على بن أبى طالب رضى الله عنه:
في قوله «وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ» قال هو الموز.[۲۲]
تدبر
۱) «وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ»
درباره اینکه مقصود از «طلح» چیست دو معنای مشهورش یکی این است که درختان موزی باشد؛ و دوم درختان ام غیلان [= مغیلان؛ خارشتر] که ظاهرا گونهای از درخت اقاقیا به حساب میآید (توضیح بیشتر در نکات ادبی)؛ به لحاظ لغت کاربرد کلمه این کلمه در زبان عربی بیشتر برای اشاره به دومی است؛ اما از صدر اسلام این آیه را بیشتر بر درخت موز تطبیق کردهاند؛ چنانکه هم از حضرت امیر ع (حدیث۳) و هم از ابن عباس و ابوسعید خدری و حسن بصری و قتاده این مطلب که مقصود درخت موز است نقل شده؛ و از ابن زید نقل شده که تسمیه درخت موز به طلح در میان اهل یمن رایج بوده است. (الدر المنثور، ج۶، ص۱۵۷[۲۳]؛ جامع البيان (طبری)، ج۲۷، ص۱۰۴[۲۴]) چیزی که شاید رواج معنای درخت موز را در خصوص این آیه جدیتر کرده توصیف آن به «منضود» است که این حالت خوشهخوشه روی هم بودن و انباشته بودن در خصوص میوه موز معروف است؛ و اتفاقا در نقلی از ابن عباس و نیز از مجاهد بر همین مساله تاکید شده است (جامع البيان (طبری)، ج۲۷، ص۱۰۴[۲۵]؛ الدر المنثور، ج۶، ص۱۵۷[۲۶]) و اگر برای اشاره به برگ درخت (و نه میوهاش)باشد باز این حالت انباشته و متراکم بودن در برگهای درخت موز خیلی واضح است (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۰۵[۲۷]) و مرحوم طبرسی نیز بعد از اینکه روایتی از امام صادق ع را نقل کرده در جملاتی که بیشتر به نظر میرسد توضیحات خود وی باشد تا ادامه حدیث، توضیح داده که «منضود» یعنی انباشته بودن روی هم میوههایش به نحوی که حتی مانع دیدن ساقه درخت شود (مجمع البيان، ج۹، ص۳۳۰[۲۸]) که این نیز مشخصا در خصوص درخت موز (هم در مورد میوهاش و هم در مورد برگهایش) خیلی نمود دارد؛ هرچند تمایل اهل لغت (مانند ابوعبید و فراء و زجاج) بیشتر بر این بوده که آن را همان درخت ام غیلان (خارشتر؛ و در مجموع از رده درختان خاردار بزرگ که البته سایه دلپذیر و بوی دلانگیزی دارد) معرفی کنند؛ واین قول به معدودی از مفسران صدر اسلام مانند حسن بصری هم نسبت داده شده است (الجامع لأحكام القرآن، ج۱۸، ص۲۰۸[۲۹]) و البته به نظر میرسد که ذهنیتی که مانع پذیرش ام غیلان به عوان مصداق این کلمه بوده خاردار بودن این درخت است که احساس میکردهاند تناسبی با بهشتی بودنش ندارد و از این رو برخی از اهل لغت تاکید کردهاند که علیالقاعده گونه بهشتی آن بدون خار خواهد بود؛ و مطلبی که در حدیث۵ جلسه قبل گذشت نیز میتواند موید این سخن باشد.
البته چنانکه در بحث از آیه قبل هم گذشت تعابیری مانند «سدر مخضود» و «طلح منضود» میتواند اشاره به برخی حقایق ماورایی باشد، نه صرف یک درخت مادی؛ چنانکه مرحوم مصطفوی بر این باور است که با توجه به اینکه ماده «طلح» دلالت بر یک حالت خفت و سبکی و لاغری دارد و «نضد» دلالت بر یک حالت تراکم و انبوهی دارد؛ چهبسا این تعبیر دلالت دارد که آنان از سویی از بار گناه آسوده و سبکبارند و از سوی دیگر این سبکباریشان همراه است با غرق شدن در انبوهی از الطاف الهی که آنان را در حالی سبکبارانه دربرمیگیرد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۰۶-۱۰۷[۳۰])
۲) «وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ»
کلمه «طلح» در برخی از قرائات نقل شده از امیرالمومنین ع، ابن مسعود و امام صادق ع به صورت «طلع» قرائت شده است. در حالی که باید توجه کرد که قرائت «طلع» به معنای نفی قرائت «طلح» نیست؛ و بهترین شاهد بر این مدعا آن است که اولا هم خود حضرت امیر ع و هم ابن مسعود و هم امام صادق ع که قرائت «طلع» به ایشان نسبت داده شده، قرائت «طلح» هم داشتهاند (چنانکه هرسه نفر اینها در سند بسیاری از قرائات سبعه، که تک تک حروف و عبارتها را با دقت به نحو استاد و شاگردی از هم میگرفتهاند و به نحو متواتر روایت شدهاند وجود دارند؛ لااقل قرائت حفص از عاصم به حضرت امیر؛و قرائت شعبه از عاصم به ابن مسعود و قرائت حمزه از طریق امام صادق ع بوده است؛ و در تمام قرائات سبعه به صورت «طلح» قرائت شده است) و ثانیا در روایات دیگری که از این افراد نقل شده آنها در مقام توضیح معنای «طلح منضود» برآمدهاند مانند حدیث۳.
نکته تخصصی درباره اختلاف قرائات و مصاحف قرآن کریم
قبلا (در جلسه ۶۶۰ http://yekaye.ir/al-kahf-18-79/ و پیش از آن) درباره اختلاف قرائات و مصاحف قرآن کریم توضیحاتی ارائه شد؛ و بیان شد که قرآن کریم با قرائات مختلفی بر پیامبر اکرم ص نازل شد و تفاوت این قرائات منحصر در اعراب و نقطه نبود؛ بلکه در بسیاری از اوقات، حروف و کلمات و عبارات این قرائتها متفاوت بود؛ و بر همین اساس، صحابه نیز مصاحف متعددی نوشته بودند؛ و اقدام مهمی که در زمان عثمان با عنوان جمعآوری مصحف معروف است، بیش از اینکه جمعآوری باشد یکسانسازی مصاحف بود: متنی آماده شد که تا حدی ظرفیت برخی از قرائات را داشته باشد و همهجا توزیع شد؛ سپس با دستور حکومتی، سوزاندن و نابود کردن مصاحفی که مشتمل بر بقیه قرائات باشد آغاز گردید و مردم ملزم به کنار گذاشتن قرائات متفاوت با این متن شدند؛ که این موج اعتراضات مهمی را در بلاد اسلامی رقم زد (چنانکه یکی از مهمترین سرفصلهای اعتراض به عثمان که نهایتا به قتل او منجر شد همین بود)؛ و البته با اهتمام برخی از اصحاب، بویژه عبدالله ابنمسعود و پیروانش، و نیز در پی قتل عثمان، این پروژه در آن زمان ناموفق ماند؛ اما با فشارهای حکومتهای اموی و جریاناتی که رخ داد نهایتا بسیاری از این قرائاتِ غیرمطابق با مصحف عثمانی به عنوان قرائات شاذ باقی ماندند؛ ولی در قرن چهارم با اقدامات حکومتی ابنمجاهد (که نهتنها بر ترویج فقط این هفت قرائتی که وی پسندیده بود اصرار میورزید و سایر قرائات مطابق با مصحف عثمانی را به عنوان قرائت شاذ معرفی میکرد؛ بلکه مطلقا اجازه قرائت مخالف مصحف عثمانی را نمیداد و حتی بسیاری از بزرگان سرشناس اهل سنت مانند ابنشنبوذ را که به قرائت قرآن بر اساس قرائات متفاوت با مصحف عثمانی اهتمام داشتند بشدت مجازات و وادار به نوشتن توبهنامه کرد[۳۱]) حذف اینها بسیار جدیتر و رواج بسیاری از آنها حتی در میان طبقات قراء متوقف شد؛ ولی خوشبختانه بسیاری از آن قرائات در متون حدیثی ویا تفسیریای که بویژه قبل از زمان ابنمجاهد نوشته شده بود، باقی مانده بود.
متاسفانه بعد از رواج صنعت چاپ و گسترش نسخههای واحد قرآن بر اساس قرائت حفص از عاصم در بلاد شرق جهان اسلام توجه به این قرائات مختلف در فضای عمومی جامعه و حتی در بسیاری از فضاهای عمومیِ اهل علم، کمرنگ شد؛ و همین زمینه این را مهیا کرد که برخی از اخباریون شیعه مانند سید نعمت الله جزائری و محدث نوری که با اصل تعدد قرائات و سنتهای جدی انتقال استاد-شاگردیِ قرائات ناآشنا بودند بر اساس برداشتی اشتباه از حدیثی در کتاب شریف کافی (که میفرمود: قرآن بر حرف واحد نازل شده*) گمان کردند تنها یک قرائت توسط پیامبر اکرم ص به مردم عرضه شده؛ و خود این تعدد قرائات سبع و عشر را به مثابه تحریف قرآن قلمداد کردند؛ و اشاره به این قرائات (بویژه قرائاتی که تفاوتهای بارزی با مصحف عثمانی داشت) در روایات اهل بیت ع را مصداق تذکر اهل بیت ع به تحریف قرآن قلمداد نمودند! غافل از اینکه بر اساس احادیث فراوانی که از خود اهل بیت ع در کتب معتبر شیعه باقی است، بوضوح مشاهده میشود که در موارد متعددی همان آیات (یعنی آیاتی که در آن روایات با عبارت متفاوتی قرائت کرده بودند) را با قرائت مطابق با مصحف عثمانی قرائت و تفسیر کرده بودند؛ و از همه واضحتر اینکه در نمازهای واجبشان خود سوره حمد را هم به قرائتهای مختلف قرائت میکردند (که قرائت «ملک» و «مالک» در آيه ۴ سوره حمد از معروفترین مصادیق آن است)؛ که همه بخوبی نشان میدهد آنها تمام اینها را نازل شده از جانب خداوند متعال میدانستند؛ و اینکه حتی یکبار کسی از ایشان نپرسید که آیا قرائت «مالک» درست است یا قرائت «ملک»، بخوبی نشان میدهد که شیعیان و اصحاب اهل بیت ع نیز همه قرائات مذکور را نازل شده از جانب خداوند میدانستند؛ نه اینکه تنها یکی درست باشد و بقیه ناشی از دستکاری راویان باشد.
در واقع، روایات مذکور، برخلاف آنچه این اخباریون پنداشتند و دشمنان شیعه در بوق و کرنا کردند، عمدتا از باب تاکید بر حفظ قرائاتی بود که در جریان یکسانسازی مصاحف در شرف فراموش شدن قرار گرفته بود؛ و این امری است که نه فقط توسط اهل بیت ع و جریان شیعه، بلکه توسط بسیاری از بزرگان صحابه و تابعین انجام میشد و کتب حدیثی و تفسیری معتبر نزد اهل سنت (از جمله صحیح بخاری و صحیح مسلم) مملو است از این قرائاتی که با مصحف عثمانی موافقت ندارد.[۳۲] اگرچه سخنان آن دسته از اخباریون درباره نسبت تحریف به قرآن، توسط عموم علمای شیعه و حتی برخی دیگر از بزرگان اخباری مانند شیخ حر عاملی بشدت مورد انتقاد قرار گرفت، اما هرچه باشد بهانهای به دست دشمنان شیعه داد که وجود این سخنان در کنار آن روایات در کتب شیعه را به عنوان اینکه شیعه معتقد به تحریف قرآن است برجسته کنند؛ در حالی که در اغلب موارد (همانند آیه محل بحث) سندهای متعدد و اصلی این روایت عمدتا در کتب اهل سنت بسیار بیشتر است تا در کتب شیعه.
یکی از اموری که موجب دامن زدن به تلقی تحریف از این روایات میشده این است که متن برخی از روایات (شبیه حدیث۱.الف) به گونهای است که گویی امام معصوم ع قرائت رایج در مصحف عثمانی را تخطئه میکند؛ اما حقیقت این است که این مطلب در بسیاری از نقلهایی که در کتب خود اهل سنت هم آمده وجود دارد شبیه همین حدیث محل بحث (یعنی اگر لازمه این روایات تحریف قرآن باشد خود اهل سنت هم به چنین باوری متهماند)؛ و حقیقت این است که مخصوصا در دورههای بعد از قرن چهارم که قرائات غیرمطابق با مصحف عثمانی مورد بیمهری قرار گرفته بود، تحلیل این گونه احادیث برای خود اهل سنت هم چالشآفرین بوده و انسان در آثار آنان نیز با انواع تحلیلهای عجیب و غریبی مواجه میشود که هیچ سازگاریای با متن حدیث ندارد ارائه شده است (مثلا در خصوص تحلیل همین حدیث محل بحث؛ ر.ک: مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج۲۹، ص۴۰۵[۳۳]).
اما اگر کسی از وجود تعدد قرائات و تاریخ آن در سه چهار قرن صدر اسلام باخبر باشد و به تفاوت جریان «یکسانسازی مصاحف»، و به تعبیر دقیقتر، «ترویج یک مصحف استاندارد» (که با اعتراض مهمی از جانب اهل بیت ع مواجه نشد) با «حذف سایر قرائات غیرمنطبق بر این مصحف» ازطریق احراق سایر مصاحف (که مورد اعتراض شدید اهل بیت ع و بسیاری از صحابه واقع شد) توجه کند، وجه صدور این روایات را (که هم در کتب شیعه و هم در کتب اهل سنت وجود دارد) بسهولت متوجه میشود:
یکبار در فضای عمومی یک مصحف را به صورت استاندارد ترویج میکنند که آموزش اولیه قرآن (و به تبع آن عمده آموزشها) بر اساس آن انجام شود؛ که این لزوما چیز بدی نیست؛ اما اینکه به این بهانه، برخی قرائتهای دیگر را که افراد از خود پیامبر اکرم ص شنیدهاند، حذف، و قرائت آن را ممنوع اعلام شود و مصحفهایی که مشتمل بر این قرائات بوده سوزانده واز دسترس همگان خارج شود توجیهی ندارد مگر مبارزه با برخی از آموزههای قرآن!
در این فضا بود که اهل بیت ع و بسیاری از صحابه معروف مانند ابن مسعود، عبدالله بن ابی، ابن عباس، و…، با اینکه خودشان جزء معلمان و سلسله راویان همین قرائتهای مطابق با مصحف عثمانی بودهاند (یعنی عملا به جریان رواج مصحف استاندارد کمک میکردهاند)، در موقعیتهایی بر قرائت برخی از آیات بر اساس قرائات دیگر اصرار میورزیدند تا مردم قرآنِ نازل شده از سوی خداند متعال را در مصحفی که رایج شده و ظرفیت برخی از قرائات را ندارد، منحصر ندانند؛ و این قرائات متفاوت با متن مصحف عثمانی را هم به عنوان وحی نازل شده از جانب خداند متعال قبول کنند؛ هرچند مخاطبی که فقط با یک قرائت انس گرفته، گاه میپندارد که پس حتما قرائت متن مصحف رایج نادرست است چنانکه گاهی درصدد برمیآمدند که متن مصحف رایج را تغییر دهند؛ که ائمه اطهار علیهمالسلام با این کار هم بشدت مخالفت میکردند.
خلاصه کلام اینکه:
بعد از اینکه مصحفی که امیرالمؤمنین ع جمع کرد – که حاوی همه قرائات بود و اندک حرفی از قرائات نازل شده بر پیامبر ص، از آن فروگذار نشده بود- مورد بیاعتنایی واقع شد، اهل بیت علیهمالسلام فرمودند جز علی ع کسی نمیتواند ادعا کند که کل قرآن [یعنی تمام قرائات آن] را جمع کرده است[۳۴] و تا زمانی که قائم ما قیام کند کسی آن مصحف جامع را نخواهد دید[۳۵]؛ اما این بدان معنا نبوده که تحریف و دستکاریای در این مصحف رایج رخ داده است؛ از این رو خودشان غالبا همان قرائت منطبق بر مصحف عثمانی را میخواندند و تعلیم میدادند و تفسیر میکردند؛ و در حالی که اصرار داشتند همین مصحفی که به طور یکسان در دست همه قرار گرفته به همین صورت باقی بماند و تا زمان قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف هیچ تغییری نکند، مواظب هم بودند که مبادا بقیه قرائات یکسره به فراموشی سپرده شود و گاه وبیگاه به مناسبتهای مختلف، به برخی از قرائاتی که در این مصحف کنونی وجود ندارد اشاره میکردند؛ قرائاتی که بسیاری از آنها نه فقط توسط ایشان، بلکه توسط صحابه دیگری همچون ابن مسعود و ابن عباس و… نیز تعلیم داده میشد و در کتب معتبر نزد اهل سنت هم موارد فراوانی از آنها یافت میشود.
* پینوشت
در کتاب شریف کافی (ج۲، ص۶۳۰) حدیثی است که شخصی به امام صادق ع عرض میکند که «مردم میگویند که قرآن بر سبعة احرف نازل شده است؛ و امام ع پاسخ میدهند که دشمنان خدا دروغ میگویند، بلکه بر حرفی واحد از نزد خدایی واحد نازل شده است: كَذَبُوا أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ لَكِنَّهُ نَزَلَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِد[۳۶].
اگر کسی با تحولات اجتماعیای که تا زمان امام صادق ع رخ داده بود، آشنا باشد، بین این حدیث و احادیث متعددی که از خود امام صادق ع و بلکه از شخص پیامبر اکرم ص درباره نزول قرآن به سبعة أحرف روایت شده (مثلا در خصال، ج۲، ص۳۵۹ احادیث۴۳ و ۴۴[۳۷]) منافاتی نمیبیند. در قرون اول و دوم هجری، این تلقی غلطی از حدیث معروف نبویِ «نزل القرآن علی سبعة أحرف» در میان بسیاری از مسلمانان رایج شده بود که گمان میکردند مقصود از سبعة احرف این است که هرجا بیان عبارتی از عبارات قرآن برای شما دشوار بود، میتوانید مترادف آن را بگویید؛ و حتی در نماز هم همین کلمه مترادف را به عنوان بخشی از حمد وسوره قرائت کنید، و متاسفانه برخی از صحابه نیز به ترویج این برداشت غلط دامن میزدهاند! در این فضا، همه قرائاتی را که با سند متصل به پیامبر میرسید «حرف واحد» قلمداد میکردند چنانکه مثلا از سفیان بن عیینة ( در قرن دوم) میپرسند: «اختلاف قرائت مدنیین [یعنی مثلا قرائت نافع، که امروزه در بسیاری از بلاد غرب اسلامی مانند الجزایر و … رایج است[۳۸]] و عراقیین [یعنی مثلا قرائت عاصم؛ که امروزه در اغلب بلاد شرق اسلامی از جمله در ایران و عربستان رایج است] آیا از مصادیق سبعة أحرف است؟» میگوید: «خیر، سبعة أحرف این است که خودت برای کلمهای از قرآن، مترادف قرائت کنی»![۳۹] در چنین فضایی ائمه اطهار ع با این تلقی غلط از آن روایت نبوی درگیر میشوند، و این برداشت از سبعه احرف را تخطئه میکنند و اصرار دارند فقط همان حرف واحد (یعنی فقط مواردی که عینا از خود پیامبر ص نقل شده) قرآن است. با تلاش ائمه ع و نیز اقدامات برخی از بزرگان اهل سنت، بویژه طبقه قاریان و اساتید قرائت، از اواخر قرن دوم و به طور خاص در قرن سوم و چهارم این فضا اصلاح میشود و از آن پس، دیگر کسی به خود اجازه نمیداده که با استناد به این روایت، چنان اقدام ناصوابی انجام دهد. در واقع، چون زمینه صدور این روایت از قرن چهارم به بعد منتفی شده بود، بسیاری از افراد در قرون بعدی این روایت را به اشتباه بر انکار قرائات متعدد حمل کردند؛ در حالی که اهل فن میدانند که در متواتر بودن دهتا ویا دست کم هفتتای از قرائات تا شخص پیامبر اکرم ص کوچکترین تردیدی وجود ندارد؛ و تفاوت قرائت ملک و مالک در سوره حمد از واضحترین مصادیق رواج آنهاست.
[۱] . روت العامة عن علي (ع) أنه قرأ عنده رجل «وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ» فقال ما شأن الطلح إنما هو و طلع كقوله وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ فقيل له أ لا تغيره فقال إن القرآن لا يهاج اليوم و لا يحرك رواه عنه ابنه الحسن و قيس بن سعد؛ و رواه أصحابنا عن يعقوب بن شعيب قال قلت لأبي عبد الله (ع) «وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ» قال لا و طلع منضود.
[۲] .البرقي، عن علی بن نعمان، عن داود بن فرقد، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع «وَ طَلْحٍ مَنْضُود»ٍ. قَالَ لَا، بل «طَلْعٍ مَنْضُودٍ».
[۳] . و عليّ و جعفر بن محمد و عبد اللّه: بالعين، قرأها على المنبر.
[۴] . قرأ الجمهور «وطلح» بالحاء. وقرأ علي بن أبي طالب وجعفر بن محمد وعبد الله بن مسعود «وطلعٍ» بالعين. قال ابن خالويه: «قرأها علي بن أبي طالب رضي الله عنه على المنبر، فقيل له: أفلا تغيره في المصحف، قال: ماينبغي للقرآن أن يهاج، أي لايغير…» والطلع: هو الموز، وقيل إن عليا أول من غرسه بالمدينة.
[۵] . البته برخی معنای «نعمت» هم برای این ماده ذکر کردهاند؛ و حتی مرحوم مصطفوی هم تلاش کرده ربطی بین معنای نعمت و ماده اصلی آن بیابد (و أمّا النعمة: فانّ الهزال و اللطف في البدن من أعظم الأسباب في حصول التوفيق و السلوك الى الخير و الصلاح و الشدّة في العمل و الاستقامة في سبيل الحق، إذا كان توأما بالصلابة و السلامة.فلطف البدن نعمة و توفيق في نفسه يوجب كثرة الثمر و يلازم العافية و السلامة و دوام العمل، و في قباله: السمن و الثقل، فانّ حمل الزائد على مقدار اللزوم و الحاجة تكلّف و زحمة. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۰۶) اما خلیل تذکر داده که این یک سوءبرداشت از یکی از اشعار جاهلی بوده که وی میخواسته به مکانی که دارای این درخت است اشاره کند نه خود نعمت: «و ذو طَلَح: موضع: قال: «و رأيت المرء عمرا بطَلَح» قال بعضهم: رأيته ينعم بنعمة، و هو غلط، إنما عمرو هذا بموضع يقال له: ذو طَلَح، و كان ملكا. (كتاب العين، ج۳، ص۱۷۰) و ابن منظور این نزاع را چنین شرح داده است: و الطَّلَحُ، بالفتح: النِّعْمةُ؛ قال الأَعشى: «كم رأَينا من أُناسٍ هَلَكوا / و رأَينا المَلْكَ عَمْراً بِطَلَحْ / قاعداً يُجْبَى إِليه خَرْجُه / كلُّ ما بينَ عُمَانٍ فالمَلَحْ» قال ابن بري: يريد بعمرو هذا عمرو بن هند؛ حكى الأَزهري عن ابن السكيت أَيضاً قال: قيل طَلَحٌ في بيت الأَعشى موضع. قال و قال غيره: أَتى الأَعشى عمراً و كان مسكنه بموضع يقال له ذو طَلَحٍ، و كان عمرو ملكاً ناعما فاجتزأَ الشاعر بذكر طَلَحٍ دليلًا على النعمة، و على طَرْح ذي منه، قال: و ذو طَلَح هو الموضع الذي ذكره الحطيئة، فقال و هو يخاطب عمر بن الخطاب، رضي الله عنه: «ماذا تقول لأَفْراخٍ بذي طَلَحٍ / حُمْرِ الحواصِلِ، لا ماءٌ و لا شجرُ؟ / أَلْقَيْتَ كاسِبَهم في قَعْرِ مُظْلِمةٍ / فاغْفِرْ، عليك سلامُ الله، يا عُمَرُ» (لسان العرب، ج۲، ص۵۳۱-۵۳۲)
[۶] . البته به سیبویه منسوب است که درخت خار مغیلان که واحدش «طلحة» است جمعش «طلوح» میباشد: (واحدته طَلْحَة، و بها سمي الرجل؛ قال ابن سيدة: و جَمْعُها، عند سيبويه، طلُوح كصَخْرة و صُخُور، و طِلاحٌ؛ قال: شبهوه بقصْعَة و قِصاع يعني أن الجمع الذي هو على فِعال إِنما هو للمصنوعات كالجِرار و الصِّحافِ، و الاسم الدال على الجمع أَعني الذي ليس بينه و بين واحده إِلا هاء التأْنيث إِنما هو للمخلوقات نحو النخل و التمر، و إِن كان كل واحد من الحَيِّزَيْنِ داخلًا على الآخر؛ لسان العرب، ج۲، ص۵۳۲)
[۷] . الطاء و اللام و الحاء أصلانِ صحيحان، أحدهما جنس من الشجر، و الآخر بابٌ من الهزال و ما أشبهه. فالأوّل الطَّلْح، و هو شجرٌ معروف، الواحدةُ طلحة. و ذو طُلُوحٍ: مكان، و لعلَّ به طَلْحاً. و يقال إبلٌ طَلَاحَى و طَلِحة، إذا شكَتْ عن أكل الطَّلْح. و الثانى: قولهم ناقةٌ طِلْح أسفارٍ، إذا جهَدها السَّير و هَزَلَها؛ و قد طَلِحَتْ. و الطِّلْح: المهزول من القِرْدان. قال: «إذا نام طِلْحٌ أشعثُ الرّأس خلفَها / هداه لها أنفاسها و زفيرُها» و من الباب الطَّلاح: ضدُّ الصَّلاح، و كأنَّه من سوء الحال و الهُزَال.
[۸] . الطَّلْحُ شجرٌ، الواحدةُ طَلْحَةٌ. قال تعالى:وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ [الواقعة/۲۹]، و إبل طِلَاحِيٌّ: منسوبٌ إليه، و طَلِحَةٌ: مشتكية من أكله. و الطَّلْحُ و الطَّلِيحُ: المهزولُ المجهود، و منه: ناقة طَلِيحُ أسفارٍ، و الطَّلَاحُ منه، و قد يُقَابَلُ به الصّلاح.
[۹] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو الهزال و خفّة البدن و اللطف. و بهذه المناسبة قد أطلقت في موارد الكلال و العىّ.
[۱۰] . شجر أم غيلان، شوكه أحجن، من أعظم العظاة شوكا، و أصلبه عودا و أجوده صمغا، الواحدة طَلْحة. و الطَّلْح في القرآن الموز.
[۱۱] . الطلح قال أبو عبيدة هو كل شجر عظيم كثير الشوك قال بعض الحداة: «بشرها دليلها و قالا / غدا ترين الطلح و الجبالا» و قال الزجاج الطلح شجر أم غيلان فقد يكون على أحسن حال.
[۱۲] . و الطَّلْحُ، ما بقي في الحوض من الماءِ الكَدِرِ. و الطَّلْحُ: شجرة حجازية جَناتها كجَناةِ السَّمُرَةِ، و لها شَوْك أَحْجَنُ و منابتها بطون الأَودية؛ و هي أَعظم العِضاه شوكاً و أَصْلَبُها عُوداً و أَجودها صَمْغاً؛ الأَزهري: قال الليث: الطَّلْحُ شجرُ أُمِّ غَيْلانَ و وصفه بهذه الصفة، و قال: قال ابن شميل: الطَّلْحُ شجرة طويلة لها ظل يستظل بها الناس و الإِبل، و ورقها قليل و لها أَغصان طِوالٌ عِظامٌ تنادي السماء من طولها، و لها شوك كثير من سُلَّاء النخل، و لها ساق عظيمة لا تلتقي عليه يدا الرجل، تأْكل الإِبل منها أَكلًا كثيراً، و هي أُم غَيْلانَ تنبت في الجبل، الواحدة طَلْحَة؛ و أَنشد: «يا أُمَّ غَيْلانَ لَقِيتِ شَرَّا / لقد فَجَعْتِ أَمِناً مُغْبَرَّا / يَزُورُ بيتَ اللهِ فِيمَنْ مَرَّا / لاقَيْتِ نَجَّاراً يَجُرُّ جَرَّا / بالفأْسِ لا يُبْقِي على ما اخْضَرَّا» يقال: إِنه ليجرّ بفأْسه جرّاً إِذا كان يقطع كل شيء مَرَّ به، و إِن كان واضعها على عُنُقِه؛ و قال: «يا أُمَّ غَيْلانَ، خُذِي شَرَّ القومْ / و نَبِّهِيهِ و امْنَعِي منه النَّوْم» و قال أَبو حنيفة: الطَّلْح أَعظم العِضاه و أَكثره ورقاً و أَشدَّه خُضْرة، و له شوك ضِخامٌ طِوالٌ و شوكه من أَقل الشوك أَذًى، و ليس لشوكته حرارة في الرِّجْل، و له بَرَمَةٌ طيبة الريح، ليس في العِضاه أَكثر صمغاً منه و لا أَضْخَمُ، و لا يَنْبُتُ الطَّلْحُ إِلا بأَرض غليظة شديدة خِصبَة، واحدته طَلْحَة، و بها سمي الرجل؛ قال ابن سيدة: و جَمْعُها، عند سيبويه، طلُوح كصَخْرة و صُخُور، و طِلاحٌ؛ قال: شبهوه بقصْعَة و قِصاع يعني أن الجمع الذي هو على فِعال إِنما هو للمصنوعات كالجِرار و الصِّحافِ، و الاسم الدال على الجمع أَعني الذي ليس بينه و بين واحده إِلا هاء التأْنيث إِنما هو للمخلوقات نحو النخل و التمر، و إِن كان كل واحد من الحَيِّزَيْنِ داخلًا على الآخر.
[۱۳] . و لعلّ اطلاق الطَّلْحِ على امّ غيلان بمناسبة اللطف و الهزال في ذلك الشجر مع كونه أصلب و أجود ثمرا. و هكذا شجر الموز بالنسبة الى ثمره.
[۱۴] . در مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۹ هم آمده است: المنضود من نضدت المتاع إذا جعلت بعضه على بعض.
[۱۵]. أخرج عبد بن حميد و ابن جرير و البيهقي في البعث من وجه آخر عن مجاهد قال كانوا يعجبون من وج و ظلاله من طلحه و سدره فانزل الله وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ.
[۱۶] . أخرج عبد بن حميد و ابن جرير و ابن أبى حاتم عن على بن أبى طالب رضى الله عنه انه قرأ و طلع منضود؛ و أخرج ابن جرير و ابن الأنباري في المصاحف عن قيس بن عباد قال قرأت على علي وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ فقال على ما بال الطلح أما تقرأ و طلع ثم قال طَلْعٌ نَضِيدٌ فقيل له يا أمير المؤمنين أ نحكها من المصاحف فقال لا يهاج القرآن اليوم.
[۱۷] . قوله: وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ أما الفراء فعلى قراءة ذلك بالحاء وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ و كذا هو في مصاحف أهل الأمصار. و روي عن علي بن أبي طالب رضي الله عنه أنه كان يقرأ” و طلع منضود” بالعين. حدثنا عبد الله بن محمد الزهري قال: ثنا سفيان، قال: ثنا زكريا، عن الحسن بن سعد، عن أبيه سعد رضي الله عنه قرأها طلح” و طلع منضود”.
حدثنا سعيد بن يحيى الأموي، قال: ثنى أبي، قال: ثنا مجاهد، عن الحسن بن سعد، عن قيس بن سعد، قال: قرأ رجل عند علي وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ فقال علي: ما شأن الطلح، إنما هو: و طلع منضود ثم قرأ طَلْعُها هَضِيمٌ فقلنا أولا نحولها فقال: إن القرآن لا يهاج اليوم و لا يحول.
[۱۸] . و أخبرني ابن فنجويه، حدّثنا ابن حيان، حدّثنا ابن مروان، حدّثنا أبي، حدّثنا إبراهيم بن عيسى، حدّثنا علي بن علي قال: زعم أبو حمزة الثمالي عن الحسن مولى الحسن بن علي أن عليا قرأ: و طلع منضود.
و أنبأني عقيل، أنبأنا المعافي محمد بن جرير، حدّثنا سعيد بن يحيى، حدّثنا أبي، حدّثنا مجالد عن الحسن بن سعد عن قيس بن سعد قال: قرأ رجل عند علي رضي اللّه عنه وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ فقال علي: «و ما شأن الطلح؟ إنما هو طلع منضود» ثم قرأ «طَلْعٌ [نَضِيدٌ] منضود». فقلت: إنها في المصحف بالحاء فلا تحوّلها؟ فقال: «إن القرآن لا يهاج [اليوم] و لا يحوّل».
[۱۹] . وقرا علي بن أبي طالب رضي عنه الله: (و طلع منضود) بالعين و تلا هذه الآية (وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ) و هو خلاف المصحف.
في رواية أنه قرئ بين يديه (وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ) فقال: ما شأن الطلح؟ إنما هو (وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ) ثم قال: (لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ) فقيل له: أفلا نحولها؟ فقال: لا ينبغي أن يهاج القرآن و لا يحول. فقد اختار هذه القراءة و لم ير إثباتها في المصحف لمخالفة ما رسمه مجمع عليه. قاله القشيري.
و أسنده أبو بكر الأنباري قال: حدثني أبي قال حدثنا الحسن بن عرفة حدثنا عيسى بن يونس عن مجالد عن الحسن بن سعد عن قيس بن عباد قال: قرأت عند علي أو قرئت عند علي – شك مجالد- (وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ) فقال علي رضي الله عنه: ما بال الطلح؟ أما تقرأ (وَ طَلْحٍ) ثم قال: (لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ) فقال له: يا أمير المؤمنين أ نحكها من المصحف؟ فقال: لا يهاج القرآن اليوم. قال أبو بكر: و معنى هذا أنه رجع إلى ما في المصحف و علم أنه هو الصواب، و أبطل الذي كان فرط من قول.
[۲۰] . در ادامهاش چنین آمده که ظاهرا شرح مرحوم طبرسی است نه بقیه روایت:
وَ الْمَنْضُودُ الَّذِي بَعْضُهُ عَلَى بَعْضٍ نُضِدَ بِالْحَمْلِ مِنْ أَوَّلِهِ إِلَى آخِرِهِ فَلَيْسَ لَهُ سُوقٌ بَارِزَةٌ فَمِنْ عُرُوقِهِ إِلَى أَفْنَانِهِ ثَمَرٌ كُلُّهُ.
[۲۱] . حدثنا ابن حميد قال: ثنا مهران، عن سفيان، عن الكلبي، عن الحسن بن سعيد، عن علي رضي الله عنه وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ قال: الموز.
[۲۲] . در الدر المنثور، ج۶، ص۱۵۷ این روایت هم از رسول الله نقل شده است:
أخرج ابن مردويه عن أبى هريرة رضى الله عنه عن النبي صلى الله عليه و [آله و] سلم قال ان حائط الجنة لبنة من ذهب و لبنة من فضة وقاع الجنة ذهب و رضاضها اللؤلؤ و طينها مسك و ترابها الزعفران و خلال ذلك سِدْرٍ مَخْضُودٍ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ
[۲۳] . و أخرج الفريابي و هناد سعيد بن منصور و عبد بن حميد و ابن جرير و ابن المنذر من طرق عن ابن عباس رضى الله عنهما وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ قال الموز؛ و أخرج سعيد بن منصور و ابن المنذر و ابن أبى حاتم عن أبى سعيد الخدري رضى الله عنه وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ قال الموز و أخرج عبد بن حميد عن الحسن و قتادة مثله.
[۲۴] . أما الطلح فإن المعمر بن المثنى كان يقول: هو عند العرب شجر عظام كثير الشوك، و أنشد لبعض الجداة: «بشرها دليلها و قالا / غدا ترين الطلح و الحبالا» و أما أهل التأويل من الصحابة و التابعين فإنهم يقولون: إنه هو الموز. حدثنا حميد بن مسعدة، قال: ثنا بشر بن المفضل، قال: ثنا سليمان التيمي عن أبي سعيد، مولى بني رقاش، قال: سألت ابن عباس عن الطلح، فقال: هو الموز.
حدثني يعقوب، قال: ثنا هشيم، قال: أخبرنا سليمان التيمي، قال: ثنا أبو سعيد الرقاشي، أنه سمع ابن عباس يقول: الطلح المنضود: هو الموز.
حدثني يعقوب و أبو كريب، قالا: ثنا ابن علية، عن سليمان، قال: ثنا أبو سعيد الرقاشي، قال قلت لابن عباس: ما الطلح المنضود؟ قال: هو الموز.
حدثنا ابن عبد الأعلى، قال: ثنا المعتمر، عن أبيه، قال: ثنا أبو سعيد الرقاشي قال: سألت ابن عباس عن الطلح، فقال: هو الموز.
حدثنا ابن حميد، قال: ثنا مهران، عن سفيان، عن التيمي، عن أبي سعيد الرقاشي، عن ابن عباس وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ قال: الموز.
حدثني يعقوب، قال: ثنا هشيم، قال: أخبرنا أبو بشر، عن رجل من أهل البصرة أنه سمع ابن عباس يقول في الطلح المنضود: هو الموز.
حدثني محمد بن عمرو، قال: ثنا أبو عاصم، قال: ثنا عيسى و حدثني الحارث، قال: ثنا الحسن، قال: ثنا ورقاء جميعا، عن ابن أبي نجيح، عن مجاهد، في قوله: وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ قال: موزكم لأنهم كانوا يعجبون بوج و ظلاله من طلحه و سدره.
حدثنا محمد بن سنان، قال: ثنا أبو حذيفة، قال: ثنا سفيان، عن ابن أبي نجيح، عن عطاء، في قوله: وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ قال: الموز.
حدثنا ابن بشار، قال: ثنا هوذة بن خليفة، عن عوف، عن قسامة، قال: الطلح المنضود: هو الموز.
حدثنا ابن بشار قال: ثنا سليمان، قال: ثنا أبو هلال، عن قتادة، في قول الله: وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ قال: الموز.
حدثنا ابن عبد الأعلى، قال: ثنا ابن ثور، عن معمر، عن قتادة وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ قال: الموز. حدثنا بشر، قال: ثنا يزيد، قال: ثنا سعيد، عن قتادة وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ كنا نحدث أنه الموز.
حدثني يونس، قال: أخبرنا ابن وهب، قال: قال ابن زيد، في قوله: وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ قال الله أعلم، إلا أن أهل اليمن يسمون الموز الطلح.
[۲۵] . و قوله: مَنْضُودٍ يعني أنه قد نضد بعضه على بعض، و جمع بعضه إلى بعض. و بنحو الذي قلنا في ذلك قال أهل التأويل. ذكر من قال ذلك: حدثني محمد بن سعد، قال: ثني أبي، قال: ثني عمي، قال: ثني أبي، عن أبيه أب جد سعد، عن ابن عباس، قوله: وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ قال: بعضه على بعض.
حدثني الحارث، قال: ثنا الحسن، قال: ثنا ورقاء، عن ابن أبي نجيح، عن مجاهد، في قوله: وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ متراكم، لأنهم يعجبون بوج و ظلاله من طلحه و سدر
[۲۶] . و أخرج ابن جرير عن ابن عباس في قوله مَنْضُودٍ قال بعضه على بعض؛ و أخرج هناد و عبد بن حميد و ابن جرير و ابن المنذر و البيهقي في البعث عن مجاهد رضى الله عنه في قوله فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ قال الموقر حملا وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ يعنى الموز المتراكم.
[۲۷] . المسألة الخامسة: ما المنضود؟ فنقول: إما الورق و إما الثمر، و الظاهر أن المراد الورق، لأن شجر الموز من أوله إلى أعلاه يكون ورقا بعد ورق، و هو ينبت كشجر الحنطة ورقا بعد ورق و ساقه يغلظ و ترتفع أوراقه، و يبقى بعضها دون بعض، كما في القصب، فموز الدنيا إذا ثبت كان بين القصب و بين بعضها فرجة، و ليس عليها ورق، و موز الآخرة يكون ورقه متصلا بعضه ببعض فهو أكثر أوراقا، و قيل: المنضود المثمر، فإن قيل: إذا كان الطلح شجرا فهو لا يكون منضودا و إنما يكون له ثمر منضود، فكيف وصف به الطلح؟ نقول: هو من باب حسن الوجه وصف بسبب اتصاف ما يتصل به، يقال: زيد حسن الوجه، و قد يترك الوجه و يقال: زيد حسن و المراد حسن الوجه و لا يترك إن أوهم فيصح أن يقال: زيد مضروب الغلام، و لا يجوز ترك الغلام لأنه يوهم الخطأ، و أما حسن الوجه فيجوز ترك الوجه.
[۲۸] . «وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ» قال ابن عباس و غيره هو شجر الموز و قيل ليس بالموز و لكنه شجر له ظل بارد رطب عن الحسن و قيل هو شجر يكون باليمن و بالحجاز من أحسن الشجر منظرا و إنما ذكر هاتين الشجرتين لأن العرب كانوا يعرفون ذلك فإن عامة أشجارهم أم غيلان ذات أنوار و رائحة طيبة و روت العامة عن علي (ع) أنه قرأ عنده رجل «وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ» فقال ما شأن الطلح إنما هو و طلع كقوله وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ فقيل له أ لا تغيره فقال إن القرآن لا يهاج اليوم و لا يحرك رواه عنه ابنه الحسن و قيس بن سعد؛ و رواه أصحابنا عن يعقوب بن شعيب قال قلت لأبي عبد الله (ع) «وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ» قال لا و طلع منضود؛ و المنضود الذي نضد بعضه على بعض نضد بالحمل من أوله إلى آخره فليست له سوق بارزة فمن عروقه إلى أفنانه ثمر كله.
و عین همین توضیح را ابوحیان هم آورده است: و المنضود: الذي نضد من أسفله إلى أعلاه، فليست له ساق تظهر (البحر المحيط، ج۱۰، ص۸۲)
[۲۹] . قوله تعالى: (وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ) الطلح شجر الموز واحده طلحة. قاله أكثر المفسرين علي و ابن عباس و غيرهم. و قال الحسن: ليس هو موز و لكنه شجر له ظل بارد رطب. و قال الفراء و أبو عبيدة: شجر عظام له شوك، قال بعض الحداة و هو الجعدي: «بشرها دليلها و قالا / غدا ترين الطلح و الاحبالا» فالطلح كل شجر عظيم كثير الشوك. الزجاج: يجوز أن يكون في الجنة وقد أزيل شوكه. و قال الزجاج أيضا: كشجر أم غيلان له نور طيب جدا فخوطبوا و وعدوا بما يحبون مثله، إلا أن فضله على ما في الدنيا كفضل سائر ما في الجنة على ما في الدنيا. و قال السدي: طلح الجنة يشبه طلح الدنيا لكن له ثمر أحلى من العسل.
[۳۰] . ما أَصْحابُ الْيَمِينِ فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ- ۵۶/ ۲۵ قلنا في سدر: انّه بمعنى التحيّر من دون مقدّمة. و هو حالة الهيمان. و الخضد الانعطاف و اللينة. فيكون الطَّلْحُ اشارة الى كونهم في لطف و هزال و خفّة و صلب من دون أن يكون فيهم ثقل و كلفة يوجب استرخاء و تسامحا و توانيا. و النضد هو التراكم و الانضمام، اشارة الى كونهم في حالة لطف و هزال مع كونهم في تراكم من لحوق الآلاء و الألطاف الإلهيّة الروحانيّة. و لا يخفى أنّ تفسير السدر و الطلح بالشجر أىّ شجر كان: لا يناسب مقام أصحاب اليمين، مع أنّ الاستراحة و الاستقرار تحت ظلّ هذه الأشجار ليس لها التذاذ و حظوظ روحانيّة لهم. مضافا الى أنّ هذه النعم قد ذكرت بعدها-. وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ و. فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ و ذكر جزئىّ من الفواكه و الظلّ غير مناسب. و في انتخاب كلمتي السدر و الطَّلْحِ: لطف آخر، و هو سوق ذهن المستمع العامىّ المحجوب الى معاني تناسب فهمه و تلائم إدراكه. و نظائر هذا كثيرة في كلمات القرآن الكريم. و هذا نهاية مرتبة في الفصاحة و البلاغة. ثمّ إنّ المراد من الهزال و اللطف في عالم المثال و القيامة: هو الخلوص عن أثقال الآثام و أوزار المعاصي و أحمال الذنوب و أوساخ الأعمال و أرجاس الأخلاق و الصفات الرذيلة. وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ.و التعبير بالحمل: فانّ الظلمة الحاصلة من الأعمال و الصفات تكون زائدة محمولة على النفس، بل تكون من أطوارها و هذا حمل معنوىّ، و فيها ثقل أكثر من الثقل المادّىّ. كما أنّ السمن و في البدن كذلك، و هو أمر زائد على البدن.
[۳۱]. تاریخ بغداد، ج۲، ص۱۰۳: أَخْبَرَنِي إبراهيم بن مخلد فيما أذن أن أرويه عنه، قَالَ: أخبرنا إسماعيل بن علي الخطبي في كتاب ” التاريخ “، قَالَ: اشتهر ببغداد أمر رجل يعرف بابن شنبوذ، يقرئ الناس ويقرأ في المحراب بحروف يخالف فيها المصحف، مما يروى، عن عبد الله بن مسعود، وأبي بن كعب، وغيرهما مما كان يقرأ به قبل جمع المصحف الذي جمعه عثمان بن عفان، ويتبع الشواذ فيقرأ بها، … فصنف أبو بكر ابن الأنباري وغيره كتبا في الرد عليه. ويجادل، حتى عظم أمره وفحش، وأنكره الناس. فوجه السلطان فقبض عليه يوم السبت لست خلون من ربيع الآخر سنة ثلاث وعشرين وثلاث مائة، وحمل إلى دار الوزير محمد بن علي، يعني: ابن مقلة، وأحضر القضاة والفقهاء والقراء وناظره، يعني: الوزير، بحضرتهم، فأقام على ما ذكر عنه ونصره، واستنزله الوزير عن ذلك فأبى أن ينزل عنه، أو يرجع عما يقرأ به من هذه الشواذ المنكرة التي تزيد على المصحف وتخالفه، فأنكر ذلك جميع من حضر المجلس، وأشاروا بعقوبته ومعاملته بما يضطره إلى الرجوع. فأمر بتجريده وإقامته بين الهنبازين وضربه بالدرة على قفاه، فضرب نحو العشرة ضربا شديدا فلم يصبر، واستغاث وأذعن بالرجوع والتوبة فَخُلِّيَ عنه، وأعيدت عليه ثيابه، واستتيب، وكتب عليه كتاب بتوبته، وأخذ فيه خطه بالتوبة.
[۳۲] . ترفندی که متاخرین اهل سنت در این موارد میزنند این است که اصطلاحی جعل کردهاند به نام منسوخ التلاوة؛ و میگویند اینها قرائاتی بوده که تلاوتش منسوخ شده است اما حکمش باقی است! بدون اینکه حتی یک مورد نشان دهند که آن تلاوت توسط پیامبر نسخ شده باشد (توضیح در جلسه ۵۶۱-۲: http://yekaye.ir/al-ahzab-review/)؛ و عجیبتر اینکه وقتی شبیه همین قرائات را در احادیث شیعه میبینند شیعه را متهم به تحریف قرآن میکنند.
[۳۳]. روي أن عليا عليه السلام سمع من يقرأ: وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ فقال: ما شأن الطلح؟ إنما هو (و طلع)، و استدل بقوله تعالى: لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ [ق: ۱۰] فقالوا: في المصاحف كذلك، فقال: لا تحول المصاحف، فنقول: هذا دليل معجزة القرآن، و غرارة علم علي رضي اللّه عنه. أما المعجزة فلأن عليا كان من فصحاء العرب و لما سمع هذا حمله على الطلع و استمر عليه، و ما كان قد اتفق حرفه لمبادرة ذهنه إلى معنى، ثم قال في نفسه: إن هذا الكلام في غاية الحسن، لأنه تعالى ذكر الشجر المقصود منه الورق للاستظلال به، و الشجر المقصود منه الثمر للاستغلال به، فذكر النوعين، ثم إنه لما اطلع على حقيقة اللفظ علم أن الطلح في هذا الموضع أولى، و هو أفصح من الكلام الذي ظنه في غاية الفصاحة فقال: المصحف بين لي أنه خير مما كان في ظني فالمصحف لا يحول!
[۳۴] . در این باره در جلسه ۳۷۵ http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-17/ به تفصیل بحث، و روایات مربوطه نیز ارائه شده است.
[۳۵]. الكافي، ج۲، ص۶۳۳: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ عَنْ سَالِمِ بْنِ سَلَمَةَ قَالَ:
قَرَأَ رَجُلٌ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَنَا أَسْتَمِعُ حُرُوفاً مِنَ الْقُرْآنِ لَيْسَ عَلَى مَا يَقْرَأُهَا النَّاسُ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: كُفَّ عَنْ هَذِهِ الْقِرَاءَةِ؛ اقْرَأْ كَمَا يَقْرَأُ النَّاسُ حَتَّى يَقُومَ الْقَائِمُ ع؛ فَإِذَا قَامَ الْقَائِمُ ع قَرَأَ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى حَدِّهِ.
وَ أَخْرَجَ الْمُصْحَفَ الَّذِي كَتَبَهُ عَلِيٌّ ع وَ قَالَ: أَخْرَجَهُ عَلِيٌّ ع إِلَى النَّاسِ حِينَ فَرَغَ مِنْهُ وَ كَتَبَهُ، فَقَالَ لَهُمْ: هَذَا كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَمَا أَنْزَلَهُ اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ ص وَ قَدْ جَمَعْتُهُ مِنَ اللَّوْحَيْنِ. فَقَالُوا: هُوَ ذَا عِنْدَنَا مُصْحَفٌ جَامِعٌ فِيهِ الْقُرْآنُ لَا حَاجَةَ لَنَا فِيهِ. فَقَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ مَا تَرَوْنَهُ بَعْدَ يَوْمِكُمْ هَذَا أَبَداً إِنَّمَا كَانَ عَلَيَّ أَنْ أُخْبِرَكُمْ حِينَ جَمَعْتُهُ لِتَقْرَءُوهُ.
[۳۶]. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَقَالَ…
[۳۷]. شیخ صدوق در این صفحه بابی گشوده است به نام «نزل القرآن على سبعة أحرف» که دو حدیث آورده است:
حدیث۴۳: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الصَّيْرَفِيِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْأَحَادِيثَ تَخْتَلِفُ عَنْكُمْ قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ وَ أَدْنَى مَا لِلْإِمَامِ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ ثُمَّ قَالَ «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ».
حدیث۴۴: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْهَاشِمِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَتَانِي آتٍ مِنَ اللَّهِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَأْمُرُكَ أَنْ تَقْرَأَ الْقُرْآنَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ فَقُلْتُ يَا رَبِّ وَسِّعْ عَلَى أُمَّتِي فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَأْمُرُكَ أَنْ تَقْرَأَ الْقُرْآنَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ فَقُلْتُ يَا رَبِّ وَسِّعْ عَلَى أُمَّتِي فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَأْمُرُكَ أَنْ تَقْرَأَ الْقُرْآنَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ فَقُلْتُ يَا رَبِّ وَسِّعْ عَلَى أُمَّتِي فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَقْرَأَ الْقُرْآنَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ.
[۳۸] . بقدری در برخی از این بلاد حساسیت و اصرار بر قرائت نافع است که چندی پیش در الجزایر ورود مصاحفی که بر اساس قرائت حفص از عاصم تنظیم شده باشد را ممنوع کردند: الجزائر تضع ضوابط جديدة خاصة بإستيراد المصاحف والكتب الدينية: https://watanianewsdz.com/2804
[۳۹] . فتح الباري لابن حجر ج۹، ص۳۰: وَقد أخرج بن أَبِي دَاوُدَ فِي الْمَصَاحِفِ عَنْ أَبِي الطَّاهِرِ بن أبي السَّرْح قَالَ:
سَأَلت بن عُيَيْنَةَ عَنِ اخْتِلَافِ قِرَاءَةِ الْمَدَنِيِّينَ وَالْعِرَاقِيِّينَ هَلْ هِيَ الْأَحْرُفُ السَّبْعَةُ؟
قَالَ: لَا وَإِنَّمَا الْأَحْرُفُ السَّبْعَةُ مِثْلُ هَلُمَّ وَتَعَالَ وَأَقْبِلْ، أَيَّ ذَلِكَ قلت أجزأك.
قَالَ: وَقَالَ لي بن وَهْبٍ مِثْلَهُ.
بازدیدها: ۶۳۴
بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۹۹) في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ
جناب سوزنچی،بسیاری از مفسرین بر واحد بودن قرائت تاکید دارند و قرائات دیگر را باطل میدانند ولی شما قائل به اعتبار انها هستید
به دو اشکال زیر پاسخی قانع کننده دهید:
اشکال اول: اگر حق با شما باشد و قرائات متعدد باشند، در این صورت قران پر از تناقض خواهد شد چرا که در برخی قرائت ها ،معنی ایه کلا دگرگون میشود
به طور مثال:در قران{قرائت مشهور حفص} نوشته شده که یاجوج و ماجوج اندکی قبل از قیامت و نابودی دنیا از کوه ها سرازیر خواهند شد و کلمه ی (حَدَبٍ) را که به معنى مکان مرتفع می باشد به کار رفته است ولی در قرائتی منسوب به ابن عباس، به جای {حَدَبٍ} کلمه ی {جدث} قرائت شده که به معنی قبر است و در این صورت معنی آیه چنین می شود: تا اینکه قوم یأجوج و مأجوج به سرعت از قبرهاشان خارج شوند
توجه کردید؟، فقط به خاطر تفاوت یه کلمه،معنی ایه زمین تا اسمان فرق کرد.الان بالاخره یاجوج ماجوج زنده هستند و اندکی قبل از قیامت از سمت کوه ها لشکر کشی میکنند یا اینکه یاجوج و ماجوج مرده اند و اندکی قبل قیامت از قبرهایشان خارج میشوند؟!! این تقاقض اشکار باعث خواهد شد مخاطب قران گیج بشود!! چه توجیهی به این تناقض اشکار دارید؟
البته این قضیه یاجوج ماجوج فقط یه مثال بود که براتون نوشتم و هزاران مثال دیگه هم تو ذهنم هستش
اشکال دوم:اگر این قرائات{حالا این که این قرائات چه تعداد هستند اینش مهم نیست} معتبر هستند،چرا خدا از انها حفاظت نکرده است؟ خداوند تو قران وعده داده که قران را برای ایندگان حفظ میکنه. ایا خدا زیر قولش زده؟!!چرا قرائات را حفظ نکرده است؟من و شما به خوبی میدانیم که برخی از این قرائات ها هنوز موجود اند ولی برخیشون هم کلا از صفحه روزگار محو شده اند و این با قولی که خدا تو قران داده سازگار نیست.
چرا مردم ما باید از فیض و نور مقدس این قرائات محروم باشند در حالی که خدا به مردم وعده داده بود که قران را حفظ میکند؟!
سلام علیکم
دیدگاهی که گمان می کند فقط یک قرائت درست است از قرن ده به بعد پیدا شده است و در میان قدما یک نفر هم نداریم چنین باور اشتباهی داشته باشد. داستان این مفصل است و به گمانم ذیل برخی از آیات برخی از مطالبش را توضیح دادم.
اما در خصوص دو سوال شما:
۱. چنانکه بسیاری از بزرگان شیعه (همچون قطب الدین راوندی در کتاب فقه القرآن) توضیح داده اند دو قراست یک آیه کاملا شبیه دو آیه است و همان کاری که ما با دو آیه انجام می دهیم در خصوص دو قراست باید انجام داد و اینها که گفتید هیچیک تناقض نیست بلکه تفاوت است که زوایای مختلف یک مساله مطرح شده است. بگذارید مثالی برای شما از همین تفاوتها بزنم و مثل شما اشکال کنم. قرآن واقعه آفرینش حضرت آدم و دستور سجده به شیطان را در قرآن کریم چند بار نقل کرده و عباراتش وتفاوت است. مثلا جمله ای که شیطان در پاسخ خدا گفته است یکبار این طور نقل شده «قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طينا» یکبار این طور «َ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين» اگر بخواهیم مثل شما اشکال کنیم می گوییم بالاحره شیطان این را گفت یا آن را؟ در یکی از همین اختلاف قراءات که کاملا دو معنای متفاوت می دهد (قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ) و (قالُوا قُلُوبُنا غُلُفٌ) که دو معنای کاملا متفاوت می دهد (اولی به معنای این است که دلهای ما در پرده است و دومی به معنای این است که دلهای ما ظرف علوم و معارف است) خود امام معصوم ع وقتی تفسیر می کنند این اشکال در ذهن مخاطب شکل می گیرد که بالاخره آنها کدام از این دو حرف را زدند زیرا در پرده بودن درست نقطه مقابا ظرف علوم و معارف بودن است امام ع در پایانش می فرمایند: وَ كِلَا الْقِرَاءَتَيْنِ حَقٌّ، وَ قَدْ قَالُوا بِهَذَا وَ بِهَذَا جَمِيعاً (التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: ۳۹۰) اگر آیات متعدد در یک موضوع واحد (که در قرآن فراوان است) موجب می شود مخاطب گیج شود این هم مثل آن و هر پاسخی آنجا می دهید اینجا هم همان.
۲. اتفاقا خود این مهمترین عامل حفظ قرآن بوده است. دشمنان اهل بیت برخلاف کتابهای آسمانی قبلی با وجود تعدد قراءات نیازی نمی دیدند که متن آیه را عوض کنند بلکه تمام تلاششان را می کردند که برخی قراءات بیشتر رایج شود بقیه قراءات محجور شود و خداوند هم با همین سنت نقل قراءات مختلف در تفاسیر نگذاشت کار آنها به ثمر برسد و امروز برای هر محققی واضح است که قراءات متعددی در کار بوده است و بسیاری از این قراءات به دست ما رسیده است ولو در کتب حدیثی و تفسیری.
اما اینکه می گویید چرا مردم از فیض اینها محروم باشند مردم به خاطر گناه عظیمشان در کنار گذاشتن اهل بیت از فیض بسیار مهمتر فهم صحیح همه آیات (همین قرآءاتی که دست همه هست) محروم شدند. کدام محرومیت عظیمتر است؟ اینکه برخی قراءات باشد یا اینکه همه قراءات باشد اما فهم صحیح آنها نباشد؟ بله؛ امام علی ع کل قراءات را در قرآنی جمع کرد اما آنان نگذاشتند در اختیار عموم قرار دهد و امام زمان آن قرآن حاوی همه قراءات را خواهد آورد ولی خود امام علی در پاسخ طلحه که می گفت آیا این قرآنی که دست ماست ناقص نیست حضرت فرمود همین (و هریک از این قرآءات) خودش قرآن است و همین قرائتی که دارید برای اصل هدایت شما که جهنم نروید و بهشت بروید همین کافی است:
کتاب سليم بن قيس الهلالي، ج۲، ص: ۶۵۹
قَالَ طَلْحَةُ مَا أَرَاكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَجَبْتَنِي عَمَّا سَأَلْتُكَ عَنْهُ مِنْ أَمْرِ الْقُرْآنِ أَلَّا تُظْهِرَهُ لِلنَّاسِ قَالَ ع يَا طَلْحَةُ عَمْداً كَفَفْتُ عَنْ جَوَابِكَ قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَمَّا كَتَبَ عُمَرُ وَ عُثْمَانُ أَ قُرْآنٌ كُلُّهُ أَمْ فِيهِ مَا لَيْسَ بِقُرْآنٍ قَالَ ع بَلْ هُوَ قُرْآنٌ كُلُّهُ إِنْ أَخَذْتُمْ بِمَا فِيهِ نَجَوْتُمْ مِنَ النَّارِ وَ دَخَلْتُمُ الْجَنَّةَ فَإِنَّ فِيهِ حُجَّتَنَا وَ بَيَانَ [أَمْرِنَا وَ] «۱۵۵» حَقِّنَا وَ فَرْضَ طَاعَتِنَا فَقَالَ طَلْحَةُ حَسْبِي أَمَّا إِذَا كَانَ قُرْآناً فَحَسْبِي
سلام و درود
پاسخ تان به آن ایراداتی که مطرح کرده ام به هیچ وجه قانع کننده نیست و معتقد هستم که تمام قرائات سبعه و سایر قرائات توسط جاعلین جعل شده اند و حق با امام خمینی(ره) و شهید ثانی می باشد.
اولا: شما نوشتید که امام علی تمام قرائات را به مردم عرضه کرد ولی این مردم بودند که خیانت کردند
باشه قبول،ولی گناه مردم زمان ما چیه؟مردم زمان ما باید تاوان خیانت سایرین را بپردازند؟این با عدالت خدا جور درمیاد؟خدا در قران نوشته که قران را برای ایندگان حفظ خواهد کرد و مسلما تعدد قرائات جزئی از قران هستند و باید حفظ می شدند در حالی که نشده اند و درنتیجه یا خدا دروغگو است و زیر حرفش زده و یا اینکه اصلا تعدد قرائاتی در کار نبوده که خدا مجبور باشد به خاطر قولی که در قران داده آنها را حفظ کند.
دوما: پاسخ شما به آن مثال یاجوج ماجوجی که زدم قانع کننده نبود.
شما در توجیه نوشتید که باید به تعدد قرائات به چشم چند ایه نگاه کنیم
این استدلال شما آن تناقضی را که من مطرح کرده ام حل نمیکنه.
آیات قران نباید با هم تناقض داشته باشند
اگر در ایه ی یاجوج ماجوج با کلمه{حَدَبٍ} قرائت کنیم معنایش این است که یاجوج ماجوج قبل قیامت از سمت کوه ها لشکرکشی خواهند کرد و این معنا را به ذهن مخاطب قران مبادله میکنه که یاجوج و ماجوج هم اکنون زنده هستند
ولی اگر این ایه را با کلمه{جدث} قرائت کنیم معنایش این خواهد بود که یاجوج ماجوج قبل قیامت از قبر هایشان خارج خواهند شد و این معنا را به ذهن مخاطب مبادله خواهد کرد که انها هم اکنون زنده نیستند!!!!!
اگر فرض را بر این بگیریم که تعدد قرائاتی در کار بوده و ما باید به تعدد قرائات باید به چشم چند ایه نگاه کنیم،در راستای این فرض{البته اگه این فرض درست باشه} باید این پیش فرض را هم در نظر داشته باشیم که آیات قران نباید با هم تناقض داشته باشد
در ضمن شما جلمه ی زیر را نوشتید:
(یکبار این طور نقل شده «قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طينا» یکبار این طور «َ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين» اگر بخواهیم مثل شما اشکال کنیم می گوییم بالاحره شیطان این را گفت یا آن را؟)
من واقعا سر در نمی اوردم شما از این ایات چگونه تناقض برداشت کرده اید!!!در حالی که این ایاتی که مثال زدید هیچ تناقضی با هم ندارند.
در این آیاتی که مثال زدید و گفتید که بالاخره ابلیس کدام جمله را گفته است، من در پاسخ شما میگویم که هر دو جمله را گفته است
آیات قران همدیگر را تکمیل میکنند،مثلا در یکجای قران گفته شده که خدا به ابلیس می گوید تو از مهلت یافتگانی و در یکجای دیگر از قران جمله را تکمیل میکند و می فرماید الی یوم الوقت المعلوم
سلام علیکم
قبل از اولا نوشتهاید: «معتقد هستم که تمام قرائات سبعه و سایر قرائات توسط جاعلین جعل شده اند و حق با امام خمینی(ره) و شهید ثانی می باشد.»
ظاهرا اطلاعات شما ناقص است. شهید ثانی تصریح دارد که نه تنها قراءات سبع بلکه همه قراءات عشر از جانب خداوند نازل شده است و اصلا ضرورتی ندارد که حتی در نماز به یک قرائت ملتزم باشیم زیرا همگی از جانب خداوند بر قلب پیامبر ص نازل شده است. عبارت ایشان این است:
و أما اتّباع قراءة الواحد من العشرة في جميع السورة فغير واجب قطعا، بل و لا مستحبّ، فإنّ الكلّ من عند اللّه نزل به الروح الأمين على قلب سيّد المرسلين (المقاصد العلية في شرح الرسالة الألفية، ص۲۴۵)
و این دیدگاه در خصوص قراءات سبع دیدگاه همه فقها تا قبل از قرن ۱۱ بوده است.
اما مواردی که شماره زده اید:
۱. این برمی گردد به حقیقت قرآن که چگونه حفظ شده است. چه کسی گفته حفظ قرآن صرفا به این است که در یک مصحف یکسان نوشته شود. از همان قدیم مصاحف متعدد نوشته می شد و همین الان در جهان اسلام در الجزایر و برخی کشورهای دیگر قرآن به قرائت ورش از نافع چاپ می شود که من یک نسخه از آن را دارم. بعد از صنعت چاپ در ایران و عثمانی مصحف به قرائت حفص از عاصم منتشر شد و در اینجا ها عمومیت پیدا کرد. وگرنه در همان ایران تا قبل از صنعت چاپ عمدتا قرائت شعبه از عاصم رایج بوده است. آًای کریمی نیا محقق در زمینه مصاحف خطی قرآن است و بیش از ۳-۴ هزار مصجف تاکنون بررسی کرده و نظرات وی را در مقالات بخوانید تا ببینید چه تنوعی در کار است.
۲. همان طور که آن دو پاسخ را شیطان می تواند گفته باشد و گفته است؛ در سایر قراءات هم تناقضی در کار نیست و قطعا نباید به تناقض منجر شود ولی صرف اینکه شما نتوانید یکجا جمع کنید تناقض نیست. در همان مثال شما ممکن است هر دو واقع شود مثلا ممکن است یک آیه ناظر به وقوع مساله در زمان ذوالقرنین باشد یکی ناظر به وقوع واقعه در رجعت یا ظهور باشد و انواع محتملات دیگر.
سلام>
شهید ثانی را اشتباهی نوشتم؛
اینکه شما از طرفداران تعدد قرائات هستید هیچ اشکالی نداره و از حقوق اولیه ی هر دین پژوه اینه که آزادی بیان و آزادی اندیشه داشته باشد؛
ولی اگر بخواهیم منصفانه به این قضیه نگاه کنیم خواهیم دید که شما هیچ حرفی برای گفتن و دفاع ندارید؛
من چنتا ایراد اساسی به “نظریه تعدد قرائت” وارد کرده ام و شما به جای این که استدلال های قوی و قانع کننده بیان کنید،بیشتر سعی میکنید توجیه کنید!!
اولا: شما ابتدا به من بگویید تعریف تان از نحوه ی حفظ شدن قرآن چیست تا بحث را ادامه دهیم!!!
من و شما به خوبی میدانیم که بعضی از قرائات به طور کلی نابود شده اند و ما به انها دسترسی نداریم،شما به این میگویید حفظ شدن قرآن؟!!
اگر قرار بر حفظ قرآن باشد در این صورت باید تمامی قرائات حفظ شوند وگرنه دروغ گو بودن خدا اثبات خواهد شد؛
از این گذشته؛من و شما این نکته را هم به خوبی میدانیم که حتی اون قرائاتی که باقی مانده اند از دستبرد تحریف در امان نیستند!!!
نمیتوانیم با اطمینان به قرائات دیگر مراجعه کنیم چون که احتمال داره برخی از اونا تحریف شده باشه؛
این مسلما خلاف وعده ی خدا در قرآن است،خدا وعده داده که قرآن را جز پاکان کسی نمیتواند لمس کند
دوما:شما در متن تفسیرتان در این زمینه ادعای تواتر کرده اید!!!آیت الله مکارم شیرازی در این زمینه با دلیل و استدلال ثابت کرده اند که این ادعای تواتر قرائات دروغی بیش نیست؛
سوما:بهتر است بجای این که مقاومت کنید و توجیه تراشی کنید،پرچم سفید را بالا ببرید و تسلیم ما شوید!!!من از نظر تعداد از شما بیشتر هستیم😅😅😅
سلام علیکم
اتفاقا سوالات خوبی پرسیدید.
۱. واقعا معنای حفظ قرآن چیست؟ و اصلا حقیقت قرآن که قرار است حفظ شود چیست؟ آیا خداوند گفته است قرآن صرفا الفاظ است و حفظ آن صرفا بدین صورت است که آن را در یک کتاب داخل یک مصحف معین حفظ می کنم؟ و از آن مهمتر حفظ قرآن چه نسبتی با اهل بیت ع دارد؟ آیا اینها ثقلین و لن یفترقا هستند یا نه؟ آیا اگر کسانی اهل بیت و معلمان حقیقی قرآن را کلا کنار بگذارند می شود گفت قرآن همچنان برایشان حفظ شده است؟
اینکه قراءاتی که باقی مانده از دسترس تحریف مصون نیست را نمی فهمم چه رسد به اینکه آن را واضح بدانم.
۲. آیت الله مکارم معصوم نیست. در بحث علمی باید استنادات افراد را بررسی کرد، نه عناوینشان را.
از آیت الله مکارم مهمتر در این بحث آیت الله خویی و آیت الله معرفت است. من این بحث قراءات را یکبار قبلا تدریس کرده ام و به عمده شبهات و اشتباهاتی که این بزرگواران مرتکب آن شده اند به تفصیل پرداخته ام و با مستندات کافی تاریخی نشان داده ام که از قرن یازدهم به بعد چه اشتباهاتی در فضای علمای شیعه رخ داد که چیزی که تا قرن یازدهم کاملا واضح بود از این قرن به بعد تدریجا بالعکس شد. یعنی تا قرن یازدهم فقط دو نفر از علمای شیعه پیدا می شود که بشود به نحوی به آنها نسبت داد که تواتر را قبول ندارند (که همان نسبت هم جای بحث دارد) اما بعد از قرن یازدهم و به دلایل تاریخی تدریجا فضا عوض شد و برداشتهای غلطی شد. برخی از این نکات را در جلسه ۸۸۰ و قبل از آن (که در همانجا به برخی از قبلیها لینک داده ام)بیان کرده ام. فقط اضافه می کنم همین الان هم در میان متاخران بسیاری از علمای بزرگ شیعه همچون علامه طباطبایی و آيت الله حسن زاده آملی از کسانی اند که از تواتر قراءات متعدد دفاع می کنند.
اگر خواستید بحثهای سال قبل و تدریس امسالم را در کانال زیر در ایتا گذاشته و می گذارم
https://eitaa.com/qiraat
۳. من دنبال مقاومت و توجیه نیستم. هیچ اصراری هم ندارم حرف مرا بپذیرید. کثرت هم دلیل بر حقانیت نمی شود.
با اجازه شما این بحث را اینجا خاتمه می دهم. اگر فرصت کردید مطالعه بیشتر داشته باشید و مستند صحبت کنید در خدمت خواهم بود.
حالا جدای از اینکه من به برخی نظرات شما{نظریه ی واهی تعدد قرائت} انتقاد دارم ولی با این حال من از کاربران قدیمی سایت شما و از طرفداران شما هستم؛تفسیر های شما بسیار طولانی است و برای همین برای من جذابیت دارد و اوقات فراغتم را پر می کند.
فقط ازتون یه تقاضا داشتم؛اگر امکانش براتون هست تفسیر آیات زیر را در اولویت برنامه ی کاریتون قرار بدید.
چنتا تا ایه تو قران هست که از آیات مورد علاقه ی من هستند ولی هنوز شما انها را تفسیر نکرده اید.
آیات زیر بنظرم شاه بیت قرآن مجید می باشند:
1_وَكَوَاعِبَ أَتْرَابًا
2_ وَعِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ أَتْرَابٌ
3_وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا ۖ حَتَّىٰ إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ
4_وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ ۚ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ
5_فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ
6_لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ
از بزرگواری تان خواهد بود اگر تفسیر این آیات را در اولویت برنامه ی کاریتان قرار دهید.
«شاه بیت»های قرآن مجید از منظرهای مختلف، مختلف است. علامه طباطبایی برای همین شاه بیت شما تعبیر «غرر آیات» دارد و بعید می دانم هیچیک از اینها را از غرر آیات معرفی کرده باشد.
با عرض پوزش از شما، مدتی است روند سورهای را برای تهیه کردن مطالب در پیش گرفته ام و مدل خاصی برای انتخاب دارم که فعلا بنا ندارم آن را به هم بزنم.
عیب نداره ولی اگه میشد که خیلی بهتر بود ولی با این حال من منتظر خواهم ماند
فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ
این آیه به همراه سایر آیاتی که گفتم مشخصه که شاه بیت قرآن هستند و نیاز به تایید علامه طباطبایی ندارد