۱۹-۲۰ ذیالقعده ۱۴۴۱
ترجمه
و بر آن گناه [خلف وعدهی] عظیم اصرار میورزیدند؛
اختلاف قرائت[۱]
نکات ادبی
الْحِنْثِ
درباره ماده «حنث» برخی بر این باورند که محور اصلی این ماده سنگینی چیزی است که این سنگینیاش به اوج رسیده باشد (و این نمیشود مگر اینکه حاوی یک امر حالت غلیظ و بزرگ و خشک و سنگین باشد)[۲] چنانکه به «عِدلِ» [= لنگهای از بار شتر] سنگین «حنث» گویند و اینکه برای رسیدن طفل به سن بلوغ هم تعبیر «بلغ الغلام الحنث» به کار میبرند کنایه از این است که به سن و وزانت مردانگی رسید و یا اینکه به خاطر محتلم شدن ماده دارای ثقلی در او حاصل شد؛ و کاربردش در خصوص پیمانشکنی هم از این جهت است که گویی ادای پیمان بر وی سنگین میآمده است؛ و از این جهت تعبیر «وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظيمِ» (واقعه/۴۶) شبیه تعبیر «وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ» (عنکبوت/۱۳) میباشد. (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۵۰۹-۵۱۰).
اما اغلب به همین مقدار بسنده کردهاند که اصل این ماده را به معنای گناه و حرج بدانند که وقتی در خصوص عهد و سوگند مطرح میشود به معنای نقض عهد و سوگندشکنی است (معجم مقاييس اللغه، ج۲، ص۱۰۹[۳])؛ البته در این میان برخی اصل این ماده را همان گناه بزرگ بودن دانسته و سوگندشکنی را مصداقی از آن معرفی کردهاند (كتاب العين، ج۳، ص۲۰۶[۴]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۶۰[۵]) و برخی اصل را تخلف از تعهدی که با سوگند یا غیر آن حاصل شود دانسته: « وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ» (ص/۴۴) و آن را اخص از گناه شمردهاند (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۲، ص۳۴۰[۶]) در واقع «حِنث» شکستن پیمانی است که با سوگند مورد تاکید قرار گرفته بود (مجمع البیان، ج۹، ص۳۳۳[۷])
ماده «حنث» همین دو بار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
۱) الف. از امام صادق ع روایت شده است:
با اصرار کردن هیچ صغیرهای [از این پس، دیگر گناه صغیره] نیست؛ و با استغفار کردن هیچ کبیرهای [از این پس، دیگر گناه کبیره] نیست.
ب. و باز از امام صادق ع روایت شده است:
به خدا سوگند خداوند هیچ طاعتی را در حال اصرار بر انجام چیزی از معصیتهایش نمی پذیرد.
الكافي، ج۲، ص۲۸۸
الف. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّهِيكِيِّ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ الْقَنْدِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
لَا صَغِيرَةَ مَعَ الْإِصْرَارِ وَ لَا كَبِيرَةَ مَعَ الِاسْتِغْفَارِ.
ب. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:
لَا وَ اللَّهِ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ شَيْئاً مِنْ طَاعَتِهِ عَلَى الْإِصْرَارِ عَلَى شَيْءٍ مِنْ مَعَاصِيهِ.
۲) از امام صادق ع روایت شده است که امیرالمومنین ع فرمودند:
کسی که در سوگندی که میخورد استثناءکند (انجام وعدهاش را مقید به «ان شاءالله» کند)، [اگر عمل نکرد] نه «حنث» و خلف وعده کرده و نه کفارهای برعهدهاش است.
الكافي، ج۷، ص۴۴۸
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع:
مَنِ اسْتَثْنَى فِي يَمِينٍ فَلَا حِنْثَ وَ لَا كَفَّارَةَ.
۳) از امام صادق ع حدیت مفصلی نقل شده که ایشان شرایع دین را به تفصیل بیان میکنند. در فرازی از این حدیث میفرمایند:
و در سرای تقیه (منطقهای که انسان برای حفظ جانش در آنجا باید تقیه در پیش گیرد) جایز نیست به قتل رساندن احدی از کافران و ناصبیها [= دشمنان اهل بیت ع] مگر اینکه وی قاتل باشد و یا در راه فساد بکوشد؛ و این هم در صورتی است که خطری برای جان وی و هممسلکیهایش نداشته باشد؛ و به کار گرفتن تقیه در سرای تقیه واجب است؛و کسی که از روی تقیه سوگندی بخورد که ظلمی را از خویش دور کند «حنث» [= خلف وعدهای که گناه است] و کفارهای بر عهدهاش نیست…
الخصال، ج۲، ص۶۰۷
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْهَيْثَمِ الْعِجْلِيُّ وَ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِيُّ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُكَتِّبُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّائِغُ وَ عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ قَالَ حَدَّثَنَا تَمِيمُ بْنُ بُهْلُولٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: هَذِهِ شَرَائِعُ الدِّينِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يَتَمَسَّكَ بِهَا وَ أَرَادَ اللَّهُ هُدَاه…
وَ لَا يَحِلُّ قَتْلُ أَحَدٍ مِنَ الْكُفَّارِ وَ النُّصَّابِ فِي دَارِ التَّقِيَّةِ إِلَّا قَاتِلٍ أَوْ ساعي [سَاعٍ] فِي فَسَادٍ وَ ذَلِكَ إِذَا لَمْ تَخَفْ عَلَى نَفْسِكَ وَ لَا عَلَى أَصْحَابِكَ وَ اسْتِعْمَالُ التَّقِيَّةِ فِي دَارِ التَّقِيَّةِ وَاجِبٌ وَ لَا حِنْثَ وَ لَا كَفَّارَةَ عَلَى مَنْ حَلَفَ تَقِيَّةً يَدْفَعُ بِذَلِكَ ظُلْماً عَنْ نَفْسِه…
تکمله:
مامون از امام رضا ع تقاضا میکند که کل اسلام و حلال و حرامهایش را به نحو مختصر برایم بنویس؛ و ایشان نیز مکتوبی دارند بسیار شبیه این حدیث جدشان امام صادق ع، و این فراز در آن نیز آمده است: عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج۲، ص۱۲۴[۸]؛ تحف العقول، ص۴۲۰[۹]
۴) حضرت امیر ع در روایتی طولانی به ریشهها و شاخههای کفر اشاره کردهاند که متن کامل آن در جلسه ۷۰۷ (حدیث۴) گذشت. فراز اول آن چنین است:
کفر بر چهار بنیان بنا شده است:
فسق و غلوّ و شک و شبهه؛
فسق خودش چهار شاخه دارد: جفا و کوری و غفلت و سرکشی (عُتُوّ)
پس کسی که جفا پیشه کند، حق را حقیر شمرد و فقیهان را دشمن دارد و بر آن گناه عظیم اصرار ورزد؛ …
كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج۲، ص۹۵۰؛ الكافي، ج۲، ص۳۹۱؛ الغارات، ج۱، ص۸۵؛ الخصال، ج۱، ص۲۳۲
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَالَ بُنِيَ الْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: الْفِسْقِ وَ الْغُلُوِّ وَ الشَّكِّ وَ الشُّبْهَةِ.
وَ الْفِسْقُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْجَفَا وَ الْعَمَى وَ الْغَفْلَةِ وَ الْعُتُوِّ.
فَمَنْ جَفَا احْتَقَرَ الْحَقَّ وَ مَقَتَ الْفُقَهَاءَ وَ أَصَرَّ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ…
۵) از امام صادق ع روایت شده است که درباره این سخن خداوند متعال که «و بر آن گناه [خلف وعدهی] عظیم اصرار میورزیدند» فرمودند:
این همان اصرار آنان است بر تبری جستن از ولایت حضرت علی علیه السلام؛ در حالی که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم از آنها در این زمینه عهد گرفته بود.
شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام (ابن حیون/م۳۶۳) ، ج۱، ص۲۴۵
المفضل، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام، إنه قال: في قول اللّه تعالى: «وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ». قال:
هو إصرارهم على البراءة من ولاية علي عليه السّلام، و قد أخذ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عليهم فيها.
تدبر
۱) «وَ كانُوا یصِرُّونَ عَلَی الْحِنْثِ الْعَظیمِ»
جهنمی شدن اصحاب شمال بدین جهت بوده که غرق در ناز و نعمت بودند و بر گناه عظیمی اصرار میورزیدند؛یعنی گناه بزرگی را مرتکب شده بودند و حاضر به توبه و بازگشت از کارشان نبودند. اما آن گناه چیست؟
الف. شرک است؛ شرکی که حاضر به توبه کردن از آن نیستند. (حسن و ضحاک و ابنزید؛ به نقل از مجمع البیان، ج۹، ص۳۳۴[۱۰]) و موید اینکه شرک باشد این است که اصل اصول دین توحید و نبوت و معاد است؛ در آیه قبل به «مترف» بودن آنان اشاره کرد که مترفین مهمترین منکران نبوت بودهاند [وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ، سبأ/۳۴؛ وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ، زخرف/۲۳)] پس ناظر است به انکار نبوت؛ و آیه بعد (وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ؛ واقعه/۴۷) ناظر است به انکار معاد؛ پس طبیعی است که این آیه هم ناظر به انکار توحید باشد. (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۱۱[۱۱])
ب. علاوه بر بتها را شریک خداوند قرار میدادند انکار قیامت حنث است. (شعبی و اصم؛ به نقل از مجمع البیان، ج۹، ص۳۳۴[۱۲]) به دلیل اینکه در قیامت از سوگند خوردن آنان در انکار قیامت سخن گفت «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ» (نحل/۳۸) و «حنث» سوگندشکستن است. (به نقل از الميزان، ج۱۹، ص۱۲۵[۱۳])
ج. مطلق گناهان کبیره است که شخص بر مداومت آن اصرار داشته باشد.
ج. انکار ولایت و جانشینی امیرالمومنین ع است از جانب کسانی که میدانستند حق ایشان بوده است. (حدیث۴)
د. …
۲) «وَ كانُوا یصِرُّونَ عَلَی الْحِنْثِ الْعَظیمِ»
گفته شد جهنمی شدن اصحاب شمال بدین جهت بوده که غرق در ناز و نعمت بودند و بر گناه عظیمی اصرار میورزیدند. چون برای این گناه از کلمه «حنث» استفاده شده معلوم میشود که جنس گناهشان مشتمل بر یک نوع پیمانشکنی بوده است. با توجه به نسبت وثیقی که بین مبدا و معاد انسان برقرار است کاملا محتمل است که این مطلب ناظر باشد به پیمانی که در عالم ذر از انسانها گرفته شد (الميزان، ج۱۹، ص۱۲۵[۱۴])؛ که تصریح شد که این پیمان برای اتمام حجت در روز قیامت است: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلين: و آن گاه كه پروردگار تو از بنى آدم، از پشتشان اولادشان را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، گواهى داديم. تا مبادا در روز قيامت بگوييد: ما از اين غافل بوديم.» (اعراف/۱۷۲)
اگر چنین باشد در روایات این پیمان مراتبی داشته است: هم بر توحید بوده هم بر نبوت و هم بر امامت؛ و طبیعی است که هم مشرکان، هم مطلق کافران (نه فقط کافران مشرک بلکه کافران از اهل کتاب (تعبیر «الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ» دست کم ۵ بار در قرآن کریم آمده است: بقره/۱۰۵؛ حشر/۲و۱۱؛ بینه/۱و۶)، که منکر نبوت حضرت محمد ص بودند)، و هم منکران ولایت (که اصل آن ولایت هم به قبول ولایت الله برمی گردد: اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا … وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ) را شامل شود.
۳) «وَ كانُوا یصِرُّونَ عَلَی الْحِنْثِ الْعَظیمِ»
مهمترین چیزی که جهنمیان را جهنمی میکند این است که انجام گناهان بزرگ برای آنان عادی و رویه شده است؛و این مضمونی است که با تعابیر متعدد در این آیه در مقام بیان آن است:
اولا خود کلمه «یصرون» و اصرار ورزیدن دلالت بر استمرار و وجود یک رویه دارد؛
ثانیا از تعبیر «کان یفعل» استفاده کرد که دلالت بر استمرار و مداومت دارد؛
ثالثا از کلمه «حنث» استفاده کرد که برای گناهان شدید و غلیظ است؛ برخلاف کلماتی مانند اثم و ذنب و سیئة که برای هرگناهی به کار میروند؛
رابعا با کلمه «عظیم» این شدید و غلیظ بودن گناهانشان را بیشتر مورد تاکید قرار داد.
خامسا کلمه «حنث» را معرفه آورد که بر گناهی کاملا معین دلالت دارد؛نه لزوما هر گناه کبیرهای.[۱۵]
تبصره: جدی بودن جهنم برای گناهان بسیار جدی
برخی از سادهاندیشان میگویند با توجه به گستره عظیم رحمت الهی و نیز اینکه خلف وعده قبیح است اما خلف وعید (عمل نکردن به تهدید) قبیح نیست جهنمی آن گونه که در آیات آمده نیست؛ بلکه اینها بیشتر برای ترساندن مردم بوده است؛ و خداوند با رحمت عظیمش همه را به بهشت خواهد برد!
حتی اگر از این اشکال فلسفی صرف نظر کنیم که تحلیل افعال خدا با حسن وقبحهای اعتباری، اگرچه در میان معتزله رایج بوده، اما مبنای سستی در شناخت افعال خداوند است؛ و حقیقت بهشت و جهنم تجسم اعمال خود انسانهاست نه امری قراردادی و اعتباری (توضیح این مبنا در مقدمه شهید مطهری بر کتاب عدل الهی آمده است)؛ باید گفت که چیزی که موجب بروز این اشکال شده این توهم بوده که شخصی با انجام یک گناه – ولو گناه کبیره- جهنمی شود. در حالی که باید گفت در عین حال که حهنم کاملا جدی است اما این گونه نیست که هرکس با انجام یک گناه بلافاصله جهنمی شود؛ بلکه این آیه بخوبی نشان میدهد که جهنمیان، بویژه آنان که همانند اصحاب شمال در جهنم جاودانهاند چنان در بدیها وزشتیهای بسیار بزرگ غوطهور بوده و بر انجام آنها در دنیا اصرار ورزیدهاند که آن بدی عین وجودشان شده است و هرچقدر هم که بسوزند آن بدی از وجودشان زایل نمیشود.
بله، باور به اینکه برخی انسانها بتواند چنان ظلمهای عظیمی انجام دهند که جزای آن عمل عذاب جاودانه باشد (نه عذابی که حتی بعد از میلیونها سال تمام شود) برای اغلب مومنان سادهدل هم که تصوری از چنان ظلمی ندارند همواره بسیار سخت بوده است از این رو در همان زمان که خداوند در قرآنش بر این مساله تاکید کرد که عدهای صرفا به خاطر آنچه خودشان کسب کردهاند در جهنم جاودانه میشوند: «ثُمَّ قيلَ لِلَّذينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُون» (یونس/۵۲) برخی از مخاطبان پیامبر باور نکردند و با اعجاب تمام که از یک خبر بسیار مهم سوال میکنند پرسیدند آیا واقعا چنین چیزی میشود؟ «وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ: أَ حَقٌّ هُوَ؟!» (یونس/۵۳) و خداوند به پیامبرش دستور داد که با قاطعیت بگو بله به پروردگارم سوگند که چنین چیزی رخ خواهد داد و شما هم نمیتوانید جلوی آن را بگیرید: «قُلْ إي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزين» (یونس/۵۳)
شاید بدین جهت بوده که در جاهای دیگر نیز قرآن کریم از طرفی بر غفاریت خداوند بر کسانی که اصرار بر گناهان عظیم ندارند (هرچند که مرتکب چنان گناهی شده باشند) تاکید میکند: «وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» (آل عمران/۱۳۵) و از سوی دیگر کسانی را که اهل اصرار بر گناهان بزرگ باشند مهمترین مخالفان انبیاء برمیشمرد و با قاطعیت به آنان وعده عذاب می دهد: «وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً» (نوح/۷) «يَسْمَعُ آياتِ اللَّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَليمٍ» (جاثیه/۸)
[۱] . یصِرُّونَ: قرأ الأزرق وورش بترقيق الراء بخلاف عنهما. (معجم القراءات ج۹، ص۳۰۱)
[۲] . ثِقَلُ الشیء ثقلا بالغا (ولا یکون ذلک الا بسبب احتوائه علی غلیظ جسیم جاف ثقیل).
[۳] . الحاء و النون و الثاء أصلٌ واحد، و هو الإثْم و الحَرَج.يقال حَنِثَ فلانٌ فى كذا، أى أثِمَ. و من ذلك قولهم: بلغ الغلام الحِنْثَ، أى بلغ مبلغاً جرَى عليه القلم بالطّاعة و المعصية، و أثبتت عليه ذنوبُه. و من ذلك الحِنْث فى اليمين، و هو الخُلْف فيه. فهذا وجه الإثم. و أمّا قولهم فلان يتحنّث من كذا، فمعناه يتأثّم. و الفرق بين أَثِمَ و تَأَثَّم، أن التأثُّم التنحِّى عن الإثم، كما يقال حَرج و تحرّج؛ فحَرِجَ وقع فى الحَرَج، و تَحَرَّج تنحّى عن الحَرج. و هذا فى كلماتٍ معلومةٍ قياسُها واحد.و من ذلك التحنّث و هو التعبّد. و منهالحديث: «أنّ رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم كان يأتِى غار حراء فيتحنَّث فيه الليالىَ ذوَاتِ العدد».
[۴] . الحِنْث: الذنب العظيم، و يقال: بلغ [الغلام] الحِنْث أي بلغ مبلغا جرى عليه القلم في المعصية و الطاعة. و الحِنْث إذا لم يُبِرَّ بيمينه، و قد حَنِثَ يَحْنَثُ.
[۵] . قال اللّه تعالى: وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ [الواقعة/ ۴۶]، أي: الذّنب المؤثم، و سمّي اليمين الغموس حِنْثاً لذلك، و قيل: حَنِثَ في يمينه إذا لم يف بها، و عبّر بِالْحِنْثِ عن البلوغ، لمّا كان الإنسان عنده يؤخذ بما يرتكبه خلافا لما كان قبله، فقيل: بلغ فلان الحنث. و الْمُتَحَنِّثُ: النافض عن نفسه الحنث، نحو: المتحرّج و المتأثّم.
[۶] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو التخلّف بعد التعهّد قسما أو بغيره. و هذا المعنى غير الخلاف المطلق أو النقض أو الإثم المطلقين، مع أنّ النقض قد يتحقّق في بعض موارد الخلاف.فكلّ خلاف للتعهّد يصدق عليه النقض و الإثم و الذنب و لا عكس. وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ- ۵۶/ ۴۶.راجعة إلى أصحاب الشمال، بعد جملة- إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ، و كانوا يعملون على خلاف تعهّدهم و على خلاف ما يجب لهم من السلوك في صراط الحقّ و سبيل الهدى و ما يقتضي إيمانهم و عهودهم الإلهيّة. وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ- ۳۸/ ۴۴.أي و لا تعمل خلاف تعهّدك و لا تخالف ما أقسمت به. و الضّغث: قبضة حشيش مختلطة. و أمّا التحنّث: فكأنّه يخالف الاجتماع و يسلك خلاف مشيهم و يزهد طريقتهم، و هذا يقال فيمن انقطع عن الناس و ترك ما يعملون، مشتغلا بالنسك و مظهرا بالعبادة.
[۷] . الحنث نقض العهد المؤكد بالحلف.
[۸] . حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُوسٍ النَّيْسَابُورِيُّ الْعَطَّارُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ بِنَيْسَابُورَ فِي شَعْبَانَ سَنَةَ اثْنَتَيْنِ وَ خَمْسِينَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ النَّيْسَابُورِيُّ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ قَالَ: سَأَلَ الْمَأْمُونُ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع أَنْ يَكْتُبَ لَهُ مَحْضَ الْإِسْلَامِ عَلَى سَبِيلِ الْإِيجَازِ وَ الِاخْتِصَارِ فَكَتَبَ ع لَه … وَ لَا يَجُوزُ قَتْلُ أَحَدٍ مِنَ الْكُفَّارِ وَ النُّصَّابِ فِي دَارِ التَّقِيَّةِ إِلَّا قَاتِلٍ أَوْ سَاعٍ فِي فَسَادٍ وَ ذَلِكَ إِذَا لَمْ تَخَفْ عَلَى نَفْسِكَ وَ عَلَى أَصْحَابِكَ وَ التَّقِيَّةُ فِي دَارِ التَّقِيَّةِ وَاجِبَةٌ وَ لَا حِنْثَ عَلَى مَنْ حَلَفَ تَقِيَّةً يَدْفَعُ بِهَا ظُلْماً عَنْ نَفْسِه …
[۹] . رُوِيَ أَنَّ الْمَأْمُونَ بَعَثَ الْفَضْلَ بْنَ سَهْلٍ ذَا الرِّئَاسَتَيْنِ إِلَى الرِّضَا ع فَقَالَ لَهُ إِنِّي أُحِبُّ أَنْ تَجْمَعَ لِي مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ الْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ فَإِنَّكَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ فَدَعَا الرِّضَا ع بِدَوَاةٍ وَ قِرْطَاسٍ وَ قَالَ ع لِلْفَضْلِ اكْتُب … وَ لَا يَحِل قَتْلُ أَحَدٍ مِنَ الْكُفَّارِ فِي دَارِ التَّقِيَّةِ إِلَّا قَاتِلٍ أَوْ بَاغٍ وَ ذَلِكَ إِذَا لَمْ تَحْذَرْ عَلَى نَفْسِكَ وَ لَا أَكْلُ أَمْوَالِ النَّاسِ مِنَ الْمُخَالِفِينَ وَ غَيْرِهِمْ وَ التَّقِيَّةُ فِي دَارِ التَّقِيَّةِ وَاجِبَةٌ وَ لَا حِنْثَ عَلَى مَنْ حَلَفَ تَقِيَّةً يَدْفَعُ بِهَا ظُلْماً عَنْ نَفْسِه …
[۱۰] . «وَ كانُوا یصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِیمِ» أی الذنب العظیم عن مجاهد و قتادة و الإصرار أن یقیم علیه فلا یقلع عنه و لا یتوب منه و قیل الحنث العظیم الشرك أی لا یتوبون عنه عن الحسن و الضحاك و ابن زید.
[۱۱] . المسألة الثالثة: ما الإصرار على الحنث العظيم؟ نقول: الشرك، كما قال تعالى: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ [لقمان: ۱۳] و فيها لطيفة و هي أنه أشار في الآيات الثلاث إلى الأصول الثلاثة فقوله تعالى: إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ من حيث الاستعمال يدل على ذمهم بإنكار الرسل، إذ المترف متكبر بسبب الغنى فينكر الرسالة، و المترفون كانوا يقولون: أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ [القمر: ۳۴] و قوله: يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ [الواقعة: ۴۶] إشارة إلى الشرك و مخالفة التوحيد، و قوله تعالى: وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً إشارة إلى إنكار الحشر و النشر.
[۱۲] . و قیل كانوا یحلفون لا یبعث الله من یموت و إن الأصنام أنداد الله عن الشعبی و الأصم.
[۱۳] . و قيل: الحنث الذنب العظيم فتوصيفه بالعظيم مبالغة و الحنث العظيم الشرك بالله، و قيل: الحنث العظيم جنس المعاصي الكبيرة، و قيل: هو القسم على إنكار البعث المشار إليه بقوله تعالى: «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ»: النحل: ۳۸، و لفظ الآية مطلق.
[۱۴] . و لعل المستفاد من السياق أن إصرارهم على الحنث العظيم هو استكبارهم عن عبودية ربهم التي عاهدوا الله عليها بحسب فطرتهم و أخذ منهم الميثاق عليها في عالم الذر فيطيعون غير ربهم و هو الشرك المطلق.
[۱۵]. این مطلب به نحوی اقتباس بوده از فخر رازی (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۱۲)؛ منتها چون مطلب فوق با گفته وی تفاوتهای متعددی داشت سخن وی صرفا که در ادامه مساله الثالث (که در دو پاورقی قبلتر اشاره شد) آمده و مساله الرابعه را هم شامل میشود در پاورقی اشاره می شود:
و قوله تعالى: وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ فيه مبالغات من وجوه أحدها: قوله تعالى: كانُوا يُصِرُّونَ و هو آكد من قول القائل: إنهم قبل ذلك أصروا لأن اجتماع لفظي الماضي و المستقبل يدل على الاستمرار، لأن قولنا: فلان كان يحسن إلى الناس، يفيد كون ذلك عادة له ثانيها: لفظ الإصرار فإن الإصرار مداومة المعصية و الغلول، و لا يقال: في الخير أصر ثالثها: الحنث فإنه فوق الذنب فإن الحنث لا يكاد في اللغة يقع على الصغيرة و الذنب يقع عليها، و أما الحنث في اليمين فاستعملوه لأن نفس الكذب عند العقلاء قبيح، فإن مصلحة العالم منوطة بالصدق و إلا لم يحصل لأحد بقول أحد ثقة فلا يبنى على كلامه مصالح، و لا يجتنب عن مفاسد، ثم إن الكذب لما وجد في كثير من الناس لأغراض فاسدة أرادوا توكيد الأمر بضم شيء إليه يدفع توهمه فضموا إليه الأيمان و لا شيء فوقها، فإذا حنث لم يبق أمر يفيد الثقة فيلزم منه فساد فوق فساد الزنا و الشرب، غير أن اليمين إذا كانت على أمر مستقبل و رأى الحالف غيره جوز الشرع الحنث و لم يجوزه في الكبيرة كالزنا و القتل لكثرة وقوع الأيمان و قلة وقوع القتل و الذي يدل على أن الحنث هو الكبيرة قولهم للبالغ: بلغ الحنث، أي بلغ مبلغا بحيث يرتكب الكبيرة و قبله ما كان ينفي عنه الصغيرة، لأن الولي مأمور بالمعاقبة على إساءة الأدب و ترك الصلاة.
المسألة الرابعة: قوله تعالى: الْعَظِيمِ هذا يفيد أن المراد الشرك، فإن هذه الأمور لا تجتمع في غيره.
بازدیدها: ۲۵۳