۳۰ محرم ۱۴۴۰
ترجمه
و برای اینکه معلوم دارد کسانی را که نفاق ورزیدند؛ و به آنان گفته شد بیایید در راه خدا مبارزه کنید یا [تجاوز دشمن را] دفع نمایید [= از حریم خود دفاع کنید]، گفتند: اگر جنگی را بدانیم [که رخ میدهد] ، بیشک از شما پیروی میکنیم؛ آنان در آن روز به کفر نزدیکترند تا به ایمان؛ به دهانهای خویش چیزی میگویند که در دلهایشان نیست؛ و خداوند بدانچه پنهان میدارند آگاهتر است.
نکات ادبی
نافَقُوا
قبلا بیان شد که از نظر ابن فارس، ماده «نفق» در اصل در دو معنا به کار میرود: یکی در معنای از بین رفتن و منقطع شدن، و دیگری در معنای مخفی کردن؛ هر چند که اغلب این دو معنا را به یک معنا ارجاع دادهاند و گفتهاند اصل این ماده به معنای سپری شدن ویا از بین رفتنی که ناشی از جریان یافتن و تمام شدن چیزی باشد؛ و بدین ترتیب، وجه تسمیه «انفاق» (خرج کردن) آن است که پول انسان با خرج کردن تمام میشود. و «نفقه» (= خرجی) اسم چیزی است که انفاق و خرج میشود.
«نَفق» به تونل و راه باریکی که درون زمین برای خارج شدن حفر شده باشد گفته میشود (فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ؛ أنعام/۳۵). به همین جهت به لانه موش صحرایی «نفق» یا «نافق» میگویند. و «نافقاء» جدار نازکی است که موش صحرایی در لانهاش تعبیه میکند [میتوان گفت: درب مخفی] که هنگامی که روباه یا شغال لانه او را شناسایی کرده و با کندن زمین از سمت در ورودی قصد گرفتن او را دارد، او با ضربهای به نافقاء آن را میشکافد و از سمت دیگر دیگر لانه فرار میکند. گفتهاند «نفاق» از همین کلمه مشتق شده است چرا که منافق خلاف آنچه دارد اظهار میکند گویی که راهی است که مخفیانه ایمان از او خارج میشود، و یا او از ایمان خارج میشود.
جلسه ۴۰۸ http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-11/
تَعالَوْا
قبلا بیان شد که ماده «علو» در اصل به معنای بلندی و رفعت و عُلُوّ میباشد؛ و دو گونه فعل از این ماده به کار رفته است:
«علا يَعْلُو» که دلالت بر هرگونه بلندی و رفعتی (اعم از ممدوح یا مذموم) دارد (مانند: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ، قصص/۴؛ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ، قصص/۸۳؛ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ، مؤمنون/۹۱)؛ و «عَلِی يَعْلَی» که دلالت بر رفعت و شرافت دارد و تنها در موارد ممدوح به کار میرود و «عَلِیّ» از این ماده است «أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ» (حج/۶۲).
تعبیر «تَعالَ» تعبیری است که برای دعوت کسی به سوی خود به کار میرود (به معای: بیا) و گفتهاند در اصل شخصی که در موضع بالاتری قرار داشته، کسی را که در موضع پایینتر بوده به سوی خود میخوانده و تدریجا در مورد هر گونه دعوت به هر جایی به کار رفته و دیگر خاص موضع بالا به پایین نیست. (تَعالَوْا إِلی كَلِمَةٍ سواءٍ؛ آلعمران/۶۴).
جلسه ۵۱۸ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-28/
يَكْتُمُونَ
قبلا بیان شد که ماده «کتم» در اصل به معنای مخفی کردن و پوشاندن است که مصدر «کتمان» از همین ماده گرفته شده است. در تفاوت «کتمان» و «مخفی کردن» گفتهاند که «کتمان» سکوت از معناست یعنی حقیقتی را نگفتن و از آن ساکت ماندن، اما «اخفاء» اعم از آن است و هرگونه مخفی کردنی را (مثلا مخفی کردن چیزی در زیر لباس) میگویند.
جلسه ۲۲۳ http://yekaye.ir/al-baqare-2-033/
شأن نزول
در جریان جنگ احد، نظر پیامبر و عدهای از اهل مدینه – از جمله عبدالله بن ابَیّ این بود که در شهر بمانند و با دشمن بجنگند؛ اما اکثریت نظرشان این بود که از شهر بیرون روند و در بیرون شهر با دشمن مواجه شوند. پیامبر ص نظر اکثریت را ترجیح داد و به سوی احد به راه افتاد. پس از اینکه به راه افتادند کسانی که نظرشان این بود که در شهر بمانند گفتند: پیامبر نظر اینان را پذیرفت و با ما مخالفت کرد و ما برمیگردیم. برخی از افراد مانند جابر بن عبدالله انصاری بر آنان اعتراض کردند و گفتند: پیامبر برای مبارزه با دشمنان خدا و دشمنان دین حرکت کرده، شما از همراهی با او سر باز میزنید؟
عبدالله بن ابی، که سردسته این افراد بود و همراه او حدود یک سوم جمعیت در حال برگشت بودند، گفت: ما میدانیم که جنگی رخ نخواهد داد؛ و اگر بدانیم که جنگی رخ میدهد حتما با شما همراهی میکنیم.
در اینجا بود که آیه نازل شد که: «گفتند: اگر جنگی را بدانیم [که رخ میدهد] ، بیشک از شما پیروی میکنیم؛ آنان در آن روز به کفر نزدیکترند تا به ایمان»
وی به کسانی که با او برگشته بودند گفت: او از دیگران اطاعت کرد و با ما مخالفت کرد، چه دلیلی دارد که برای او خودمان را به کشتن بدهیم؟! و اینان برگشتند و اصلا به احد نرسیدند.
تفسير القمي، ج۱، ص۱۲۲[۱]؛ شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار ع، ج۱، ص۲۶۷-۲۶۸[۲]؛ الدر المنثور، ج۲، ص۹۴[۳]
حدیث
۱) از امام صادق ع روایتی درباره اینکه نه جبر درست و است و نه تفویض، بلکه «منزلت بین منزلتین» است، آمده که برای توضیح آن محتوا، پنج مطلب را لازم دانستهاند که یکی از آنها «سبب برانگیزاننده فاعل» میباشد. امام هادی ع در پاسخ نامهای به مردم اهواز این روایت را مفصلا شرح دادهاند که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[۴] ایشان در توضیح «سبب برانگیزاننده فاعل» میفرمایند:
و امّا «سبب برانگیزاننده فاعل»: و امّا «سبب برانگیزاننده فاعل»، همان نيّتی است که دعوتکننده انسان است به هر کاری؛ و مرکز ادراكی آن، قلب است؛ پس هر کس کاری انجام دهد و [ظاهرا] اهل دینی باشد ولی دلش بر انجام آن کار بسته نشده باشد، خداوند عملی را از او قبول نمیکند، مگر جایی که صدق نیت در کار باشد؛ و به همین جهت است که از سخن منافقان خبر داد و فرمود « به دهانهای خویش چیزی میگویند که در دلهایشان نیست؛ و خداوند بدانچه پنهان میدارند آگاهتر است.» (آلعمران/۱۶۷) سپس در مقام توبيخ مؤمنان بر پيامبرش نازل فرمود: «ای كسانی كه ايمان آوردهايد چرا میگوييد آنچه را كه عمل نمیكنيد؟!» (صف/۲).
پس هر گاه شخصی سخنی گويد و بدان سخنش اعتقاد داشته باشد، نيّتش را وادار میسازد تا با آشكار نمودن عمل [= عمل کردن بر اساس آن سخن] سخن خود را تصديق كند، و در صورتی كه بدان معتقد نشده باشد حقیقتش برایش آشكار نگردد، و [در طرف مقابل] خداوند صدق نيّت را پذیرفته است در جایی که عدم همراهی عمل با سخن، بدین دلیل باشد که چیزی که مانع از ابراز عمل شده باشد؛ چنانکه فرمود «مگر آن كس كه مجبور شود [كه حرفی خلاف ايمانش گويد] در حالی كه دلش به ايمان آرام است» (نحل/۱۰۶) و نیز فرمود «خداوند شما را به سوگندهای بيهودهتان بازخواست نمیكند» (بقره/۲۲۵). در نتيجه قرآن و احاديث پيامبر ص راهنمائی نمودهاند كه قلب صاحب اختیار همه حواس است و تمام اعمال آنها را تصحيح میكند، و آنچه را كه قلب تصحیح كند باطل نکند…
تحف العقول، ص۴۶۰ و ۴۷۳
و روي عن الإمام الراشد الصابر أبي الحسن علي بن محمد ع
رسالته ع في الرد علی أهل الجبر و التفويض و إثبات العدل و المنزلة بين المنزلتين
… فَإِنَّا نَبْدَأُ مِنْ ذَلِكَ بِقَوْلِ الصَّادِقِ ع لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ وَ لَكِنْ مَنْزِلَةٌ بَيْنَ الْمَنْزِلَتَيْنِ وَ هِيَ صِحَّةُ الْخِلْقَةِ وَ تَخْلِيَةُ السَّرْبِ وَ الْمُهْلَةُ فِي الْوَقْتِ وَ الزَّادُ مِثْلُ الرَّاحِلَةِ وَ السَّبَبُ الْمُهَيِّجُ لِلْفَاعِلِ عَلَی فِعْلِهِ فَهَذِهِ خَمْسَةُ أَشْيَاءَ جَمَعَ بِهِ الصَّادِقُ ع جَوَامِعَ الْفَضْلِ فَإِذَا نَقَصَ الْعَبْدُ مِنْهَا خَلَّةً كَانَ الْعَمَلُ عَنْهُ مَطْرُوحاً بِحَسَبِه …
… وَ أَمَّا قَوْلُهُ فِي السَّبَبِ الْمُهَيِّجِ فَهُوَ النِّيَّةُ الَّتِي هِيَ دَاعِيَةُ الْإِنْسَانِ إِلَی جَمِيعِ الْأَفْعَالِ وَ حَاسَّتُهَا الْقَلْبُ فَمَنْ فَعَلَ فِعْلًا وَ كَانَ بِدِينٍ لَمْ يُعْقَدْ قَلْبُهُ عَلَی ذَلِكَ لَمْ يَقْبَلِ اللَّهُ مِنْهُ عَمَلًا إِلَّا بِصِدْقِ النِّيَّةِ وَ لِذَلِكَ أَخْبَرَ عَنِ الْمُنَافِقِينَ بِقَوْلِهِ «يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ» ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَی نَبِيِّهِ ص تَوْبِيخاً لِلْمُؤْمِنِينَ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ» الْآيَةَ فَإِذَا قَالَ الرَّجُلُ قَوْلًا وَ اعْتَقَدَ فِي قَوْلِهِ دَعَتْهُ النِّيَّةُ إِلَی تَصْدِيقِ الْقَوْلِ بِإِظْهَارِ الْفِعْلِ وَ إِذَا لَمْ يَعْتَقِدِ الْقَوْلَ لَمْ تَتَبَيَّنْ حَقِيقَتُهُ وَ قَدْ أَجَازَ اللَّهُ صِدْقَ النِّيَّةِ وَ إِنْ كَانَ الْفِعْلُ غَيْرَ مُوَافِقٍ لَهَا لِعِلَّةِ مَانِعٍ يَمْنَعُ إِظْهَارَ الْفِعْلِ فِي قَوْلِهِ «إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ» وَ قَوْلِهِ «لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ» فَدَلَّ الْقُرْآنُ وَ أَخْبَارُ الرَّسُولِ ص أَنَّ الْقَلْبَ مَالِكٌ لِجَمِيعِ الْحَوَاسِّ يُصَحِّحُ أَفْعَالَهَا وَ لَا يُبْطِلُ مَا يُصَحِّحُ الْقَلْبُ شَيْئاً …
۲) از اهل بیت ع برخی از موعظههای خداوند به حضرت عیسی ع روایت شده است. در فرازی از یکی از اینها آمده که خداوند متعال فرمود:
ای عیسی! تا کی چشم به راه باشم و از آنان با ملایمت [انجام کار خوب را] طلب نمایم در حالی که این مردم در غفلتند، سخنی از دهانهایشان بیرون میآید که دلهایشان آن را در خود ندارد؛ [با عمل خویش] متعرض عذاب من میشوند در حالی که به [ظاهر و زبان خویش] با [ادعای حرکت کردن در مسیر] قرب من به مومنان ابراز دوستی میکنند.
الكافي، ج۸، ص۱۳۴؛ الأمالي( للصدوق)، ص۵۱۷
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْهُمْ ع قَالَ فِيمَا وَعَظَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ عِيسَی ع:
يَا عِيسَی كَمْ أُطِيلُ النَّظَرَ وَ أُحْسِنُ الطَّلَبَ وَ الْقَوْمُ فِي غَفْلَةٍ لَا يَرْجِعُونَ تَخْرُجُ الْكَلِمَةُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ لَا تَعِيهَا قُلُوبُهُمْ يَتَعَرَّضُونَ لِمَقْتِي وَ يَتَحَبَّبُونَ بِقُرْبِي إِلَی الْمُؤْمِنِينَ.
۳) از امام صادق ع روایتی طولانی درباره یقین و مراتب آن مطرح شده است. ایشان پس از اینکه توضیح میدهند مرتبه بالای یقین این است که انسان همه چیزش را از خدا ببیند میفرمایند:
و کسی که یقینش ضعیف باشد به اسباب و علل چنگ میزند و خود را در این زمینه توجیه میکند و روال خود را بر پیروی از عادتها و سخنان مردم که حقیقتی ندارد و تلاش در امر دنیا و جمع کردن و نگه داشتن آن قرار میدهد در حالی که به زبان اقرار دارد که هیچ منع و عطا کنندهای جز خداوند نیست و همانا به بنده چیزی نمیرسد مگر آنچه روزی او بوده و برایش مقدر گردیده و این گونه نیست که تلاش، روزیِ مقدر شده را کم و زیاد کند؛ در حالی که با عمل و قلب خویش منکر اینهاست؛ و خداوند میفرماید «به دهانهای خویش چیزی میگویند که در دلهایشان نیست؛ و خداوند بدانچه پنهان میدارند آگاهتر است.» (آل عمران/۱۶۷) و همانا از عطوفت خداوند نسبت به بندگانش این است که بدانان اذن داد برای کسب و کارهای مختلف در باب معیشت مادامی که از حدود خداوند تجاوز نکنند و واجبات او و سنتهای پیامبرش را در تمامی حرکات خویش فروگذار ننمایند و از شاهراه توکل منحرف نشوند و در میدان حرص نایستند؛ اما هنگامی که اینها را فراموش کنند و برخلاف محدودهای که آنچه برایشان معین کرده گام بردارند از هلاکشوندگانی خواهند بود که ثمرهای جز ادعاهای دروغین برداشت نمیکنند و هر کسبکنندهای که متوکل نباشد از کسب و کار خویش برای خود جز حرام و شبهه برداشت نمیکند …
مصباح الشريعة، ص۱۷۸
قَالَ الصَّادِقُ ع …[۵] وَ مَنْ ضَعُفَ يَقِينُهُ تَعَلَّقَ بِالْأَسْبَابِ وَ رَخَّصَ لِنَفْسِهِ بِذَلِكَ وَ اتَّبَعَ الْعَادَاتِ وَ أَقَاوِيلَ النَّاسِ بِغَيْرِ حَقِيقَةٍ وَ السَّعْيَ فِي أَمْرِ الدُّنْيَا وَ جَمْعِهَا وَ إِمْسَاكِهَا مُقِرّاً بِاللِّسَانِ أَنَّهُ لَا مَانِعَ وَ لَا مُعْطِيَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ الْعَبْدَ لَا يُصِيبُ إِلَّا مَا رُزِقَ وَ قُسِمَ لَهُ وَ الْجَهْدَ لَا يَزِيدُ فِي الرِّزْقِ وَ يُنْكِرُ ذَلِكَ بِفِعْلِهِ وَ قَلْبِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی «يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ» وَ إِنَّمَا عَطَفَ اللَّهُ تَعَالَی لِعِبَادِهِ حَيْثُ أَذِنَ لَهُمْ فِي الْكَسْبِ وَ الْحَرَكَاتِ فِي بَابِ الْعَيْشِ مَا لَمْ يتعد [يَتَعَدَّوْا] حُدُودَ اللَّهِ وَ لَمْ يَتْرُكُوا فَرَائِضَهُ وَ سُنَنَ نَبِيِّهِ فِي جَمِيعِ حَرَكَاتِهِمْ وَ لَا يَعْدِلُوا عَنْ مَحَجَّةِ التَّوَكُّلِ وَ لَا يَقِفُوا فِي مَيْدَانِ الْحِرْصِ فَأَمَّا إِذَا نَسُوا ذَلِكَ وَ ارْتَبَطُوا بِخِلَافِ مَا حَدَّ لَهُمْ كَانُوا مِنَ الْهَالِكِينَ الَّذِينَ لَيْسَ مَعَهُمْ فِي الْحَاصِلِ إِلَّا الدَّعَاوِي الْكَاذِبَةُ وَ كُلُّ مُكْتَسِبٍ لَا يَكُونُ مُتَوَكِّلًا فَلَا يَسْتَجْلِبُ مِنْ كَسْبِهِ إِلَی نَفْسِهِ إِلَّا حَرَاماً وَ شُبْهَةً …[۶]
۴) از امام صادق ع روایت شده است که:
اگر بندگان حق را خوب بیان کنند و بدان عمل نمایند اما دلهایشان بر اینکه واقعا حق همین است معتقد نشده باشد، سودی نمیبرند.
المحاسن، ج۱، ص: ۲۴۹
عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
لَوْ أَنَّ الْعِبَادَ وَصَفُوا الْحَقَّ وَ عَمِلُوا بِهِ وَ لَمْ يَعْقِدْ قُلُوبُهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ مَا انْتَفَعُوا.
تدبر
۱) «وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ … لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنينَ؛ وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ نافَقُوا»
مصیبتهایی که در جنگها [و سایر وضعیتهای دشوار] به جامعه اسلامی میرسد هم برای این است که مومنان حقیقی معلوم شوند و هم برای اینکه منافقان معلوم شوند.
نکته تخصصی جامعهشناسی
دو مطلب در مورد جامعه دینی جزء واضحات است که کمتر با همدیگر مورد توجه قرار میگیرد:
الف. منافق از کافر بدتر است. (إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار؛ نساء/۱۴۵)
ب. منافق در جامعه و حکومت دینی – نه جامعه و حکومت کفر – پدید میآید.
نتیجه:
در جامعه و حکومت دینی انسانهایی پدید میآیند که از کافر بدترند!
پس آیا نباید جامعه و حکومت دینی تشکیل داد؟
قطعا از آن دو مقدمه این نتیجه درنمیآید. تشکیل جامعه و حکومت دینی برای این است که مسیر پیمودن سعادت برای اکثر افراد هموار شود و قطعا این ثمره بر تشکیل جامعه و حکومت دینی بار میشود که پیامبر اکرم ص به دستور خداوند جامعه و حکومت دینی تشکیل داد. اما نکته مهم این است که معنای اینکه «با تشکیل جامعه و حکومت دینی، مسیر پیمودن سعادت برای اکثر افراد هموار میشود» این نیست که «حتما در جامعه دینی همه بهتر از جامعه کفر هستند»
خیر؛ بلکه در همین جامعه دینی منافقانی پدید میآیند که از کافران بدترند.
و یکی از سنتها و برنامههای خداوند برای جوامع دینی این است که آنها را به سختیها و مصیبتها مبتلا میگرداند تا در این میان منافقان شناسایی شوند؛ و این مطلبی است که بسیاری از آیات قرآن به صورت کلی بیان شده و در این آیه به صورت نشان دادن برخی از مصیبتهایی که دست منافق در جامعه دینی را برملا میکند.
نکته مهم در این ماجرا این است که برملا شدن دست منافق، لزوما به این معنا نیست که دیگر مردم از او پیروی نخواهند کرد؛ بلکه مساله این است که چقدر عموم مردم مومن شده باشند؛ چنانکه در همین جریان- چنانکه در «شأن نزول» آیه گذشت – با نزول آیه قرآن، دست منافق رو شد، اما همچنان بسیاری از مردم باز هم با این منافقان همراهی کردند و پیامبر را تنها گذاشتند! (توضیح بیشتر در تدبر۲)
۲) «وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ … لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنينَ؛ وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ نافَقُوا»
آن مصیبتی که در هنگام جنگ به شما رسید برای این بود که هم مومنان حقیقی معلوم شوند و هم منافقان معلوم شوند.
از اینکه عبارت «لیعلم» را دوباره تکرار کرد، و «الذین نافقوا» را مستقیما به «المؤمنین» عطف نکرد، آشکار میشود که معلوم شدن مومنان، لزوما به معنای معلوم شدن منافقان نیست و اینها دو ثمره مستقل برای مصیبت جنگ است!
نکته تخصصی جامعهشناسی جامعه دینی
بعد از اینکه در آیه قبل، فرمود که هدف از این مصیت این بود که مومنان معلوم شوند، در این آیه افزود که هدف این بود که منافقان معلوم شوند.
این نشان میدهد که معلوم شدن مومنان حقیقی، به این معنا نیست که بقیه که مومن حقیقی نیستند منافقاند!
در واقع، این گونه نیست که مسلمانان به دو دسته تقسیم شوند و بس: مومن حقیقی و منافق، بلکه اینها دو سر طیف هستند؛ و شاهد واضحش این است که در قرآن کریم موارد متعددی هست که از کسانی نام میبرد که نه مومن حقیقیاند و نه منافق؛ مثلا با اینکه میدانیم که منافقان بیماردلاند و اراجیفبافی میکنند، اما در آیه مربوط به مخالفان حجاب شرعی، از دو گروه بیماردلان و اراجیفبافان در عرض منافقان نام میبرد (لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدينَة …؛ احزاب/۶۰)؛ یعنی برخی هستند که دلشان بیمار شده و یا اراجیفبافی می کنند، اما هنوز به حد نفاق نرسیدهاند
و یا در آیهای دیگر، از اینکه در میان مومنان مجاهدی که برای جهاد رفتهاند عدهای هستند که بسیار گوششان به سخن منافقان است یاد میکند (وَ فيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ؛ توبه/۴۷)؛ در حالی که میدانیم مومن حقیقی این گونه نیست که برنامهریزیهای زندگی اش را بر اساس سخن منافقان بنا کرد؛ و از طرف دیگر در آیات قبل از این تصریح کرده که منافقان اهل فرار از جبههاند نه اینکه در زمره مجاهدان باشند.
شاید بتوان گفت که خداوند میداند که مومن حقیقی و کامل شدن سخت است و از همه مسلمانان انتظار ندارد ایمانی در حد اولیاء الله داشته باشند؛ اما از آن سو نیز به اینکه «منافق نشوند» هم راضی نیست؛ بلکه انتظار دارد که نهتنها افراد منافق نباشند، بلکه منافقان را بشناسند و از اینکه در جامعه دینی ناخودآگاه از منافقان پیروی کنند برحذر باشند!
۳) «وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ نافَقُوا وَ قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْنَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناكُمْ»
یکی از ویژگیهای منافقان این است که از جبهه و جمگ با باطل فراریاند؛ نهتنها برای جهاد در راه خدا، بلکه حتی برای جهاد دفاعی هم بهانهتراشی میکنند.
تطبیق بر روز
آیا کسانی که نهتنها حاضر نیستند به جهاد با داعش و مزدوران صهیونیستی بروند، بلکه مرتباً علیه مدافعان حریم اسلام و ایران موضع میگیرند و هزینه کردن و اعزام نیرو برای دفع داعش و امثالهم را تلف کردن اموال عمومی مردم وانمود میکنند، و مدعیاند اگر ما کاری به کار آنان نداشته باشیم تهدیدی علیه ما در کار نخواهد بود، مصداقی از همین منافقان نیستند؟!
۴) «قاتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا»
چرا برای جهاد از دو تعبیر « در راه خدا مبارزه کنید یا دفع نمایید [دفاع کنید]» استفاده کرد؟
الف. جهاد، گاهی ابتدايی و برای برداشتن طاغوتهاست و گاهی دفاعی و برای حفظ جان و مال مسلمانان است. (تفسير نور، ج۱، ص۶۴۵)
ب. انگيزهها و درجات و ارزش آنها متفاوت است؛ [یعنی اگرچه برای خدا جهاد کردن موضوعیت دارد، اما] دفاع از وطن و جان خود و ديگران، نیز يك ارزش است. (تفسير نور، ج۱، ص۶۴۶)
ثمره اجتماعی
برای تشویق افراد به یک اقدام مطلوب، صرفاً نباید به افرادی که در اوج هستند نگریست، بلکه انگیزههای پایینتر را هم باید به میدان آورد. امام حسین ع هم در روز عاشورا به لشکر عمر سعد فرمود «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُم: اگر دین ندارید و از معاد نمی ترسید در دنیایتان آزاده باشید» (وقعة الطف، ص۲۵۲)
۵) «قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناكُمْ»
درباره مقصود از سخن این منافقان که گفتند «لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً»، چیست، چند دیدگاه مطرح شده است:
الف. «قتال» را اسم بدانیم به معنای «جنگ»؛ که بر این اساس، آنچه محذوف است این است که:
الف.۱. «اگر بدانیم یک جنگ را [که در کار خواهد بود]، حتما میآییم» (ترجمه بر همین اساس انجام شد و شأن نزول هم موید همین معناست و بسیاری از مترجمان این گونه ترجمه کردهاند مانند آیت الله مکارم شیرازی، مجتبوی، گرمارودی، نسفی، آیتی، ارفع، خسروی، رضایی، فارسی، کاویانپور، یعقوب جعفری)
الف.۲. «اگر جنگی را [به مصلحت] میدانستيم» (ترجمه طاهری، عاملی) به تعبیر دیگر، «اگر ما اين جنگ را جهاد در طريق حق بدانيم، البته به شما كمك كرده، جنگ میكنيم. ولی اين جهاد نيست، بلكه به هلاكت انداختن نفس است.» (ترجمه نوبری)
الف.۳. حركت شما به سوی احد برای جنگ در خارج از شهر، جنگ برابر نيست، بلكه يك نوع خودكشی است و لذا ما اين را جنگ نمیدانيم و شركت نمیكنيم. (به نقل از تفسیر نور، ج۱، ص۶۴۵)
ب. «قتال» را به معنای مصدریاش (جنگیدن) در نظر بگیریم آنگاه منظورشان این بود که «اگر جنگیدن میدانستیم» یا به تعبیر سادهتر «اگر ما آشنا به جنگ بوديم» ، «اگر ما به فنون جنگی دانا بوديم» ، «جنگآزموده بودیم» (از جمله: ترجمه آیت الله مشکینی، فولادوند، الهی قمشهای، فولادوند، قرائتی، انصاریان، برزی، خواجوی، شعرانی، مصباح زاده، دهلوی، فیض الاسلام، یاسری، پاینده، پورجوادی، صفیعلیشاه)
ج. …
۶) «وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ نافَقُوا … هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإيمانِ»
اغلب میپندارند منافق، ستون پنجم دشمن است که در میان ما رسوخ کرده است؛
اگرچه وجود چنین منافقانی در جامعه دینی نمیتوان انکار کرد، اما مهمترین منافقانی که قرآن کریم در مورد آنها به جامعه ایمانی هشدار میدهد: «مسلمانانی هستند که در باطن خویش به کفر نزدیکتر شدهاند، تا به ایمان»
تبیین ماهیت نفاق
(تلخیصی از کتاب «ایستاده در باد» ص۸۸-۹۶)
تصور اولیه اغلب ما درباره منافقان، این است که منافقان در حقیقت دستهای از کافران هستند که کفر خود را پنهان کرده و در میان صفوف مسلمانان قرار میگیرند؛ اما این تلقی درباره منافقان، دقیق نیست. مثلا بسیاری از آیات مکی قرآن هم به موضوع نفاق و منافق اختصاص یافته است. اگر قرار بود منافقان همان کافران چهرهپوشیده باشند، در مکه در حالی که مسلمانان در کمال ضعف و ناتوانی قرار دارند، به چه علت باید عدهای خود را در میان صفوف مسلمانان پنهان کنند؟! جالبتر اینکه در مدینه هم که پیامبر ص حکومت خود را تشکیل داده بود، آن قدرها که تصور میشود، چهره منافقان پنهان و پوشیده نبوده، بلکه به عکس، عدهای از افراد سرشناس مدینه رسماً به عنوان منافق خوانده میشدند.
از نظر قرآن، انسان برای هر عملی که انجام میدهد یا بیّنه الهی دارد ویا اینکه بر اساس هوای نفس خود عمل میکند؛ و مراد از بینه، این است که انسان برای کاری که میکند، دلیل و توجیه معقولی داشته باشد و بداند که چرا آن کار را میکند و آن چه نسبتی با سعادت حقیقیِ او دارد. از نظر قرآن، همان طور که زندگی فردی یک مسلمان باید بیّنه داشته باشد، زندگی اجتماعی او ، یعنی کلیه مناسبات و اعمالی که در ارتباط با دیگران انجام میدهد – نیز محتاج بیّنه است. … با این حساب، هیچ عملی از اعمال بزرگ و کوچک ما نیست که به دین ربطی نداشته باشد و ما باید برای همه اعمال خود بیّنه دینی داشته باشیم.
… با مروری بر آیات نفاق چنین به نظر میرسد که نفاق پدیدهای است که از درون خود جامعه دینی به وجود آمده و درهمانجا ریشه دارد. منافقان ممکن است روزی در صف کافران هم قرار بگیرند، ولی در ابتدای امر مثل کافران نیستند که از آغاز در مقابل دعوت دینی، موضع مخالف گرفته باشند:
اگر مومنان به جای اینکه برای اعمالشان بیّنه دینی داشته باشند، بر اساس منافع شخصی یا گروهی و … تصمیم گرفته و در واقع، از هوای نفس خود پیروی کنند، در معرض نفاق قرار میگیرند.
در سوره نساء خداوند توضیح میدهد که منافقان «کسانی هستند که ابتدا ایمان آوردند، سپس کافر شدند، باز ایمان آوردند و باز کافر شدند و بالاخره کفر آنان فزونی گرفت» (نساء/۱۳۷-۱۳۸)[۷] و سپس در سرزنش آنان میفرماید «آنان کافران را به جای مومنان به عنوان دوستان و یاران خود انتخاب میکنند و، آیا در نزد آنان عزت میجویند؟ در حالی که تمام عزت از آن خداست» (نساء/۱۳۹)[۸]. اگر قرار بود منافق همان کافر چهرهپوشیده باشد، دیگر سرزنش به این شکل معنایی نداشت. قرآن میخواهد بگوید منافقان گروهی هستند که از درون خود مومنان سر برمیآورند و البته یکی از ویژگیهای مهم آنها این است که دوستیهایشان به جای اینکه با مومنان باشد با کافران است؛ یعنی محور تصمیمگیری در ارتباطات و دوستیها و روابط اجتماعی، ایمان و اعتقادشان نیست! سپس اوصاف دیگر آنان را کفر ورزیدن به آیات خدا و بیاعتنایی و استهزاء نسبت به تعالیم الهی و خدعه زدن به خدا! معرفی میکند. (نساء/۱۳۹-۱۴۲) و سرانجام میفرماید «سرگردان در میان مومنان و کافراناند، نه با ایناناند و نه با آنان» (نساء/۱۴۳)[۹] یعنی تصریح میکند که منافقان را باید گروهی مستقل از کافران به شمار آورد؛ هرچند که شاید بالاخره در کنار کافران قرار گرفته و در زمره آنان محسوب شوند…
در مجموع به نظر میرسد اگر منافقان را مومنانی بدانیم که به دلایلی به کفار نزدیکتر شدهاند، درستتر باشد تا اینکه آنها را کافرانی بدانیم که در صفوف مسلمانان رخنه کردهاند…
۷) «وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ نافَقُوا … يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ في قُلُوبِهِمْ»
یکی از ویژگیهای منافق، آن است که سخنش با دلش همراه نیست.
و پیچیدگی مساله این است که حتی ممکن است کسی علاوه بر سخن، در مقام عمل هم کاری را انجام دهد، اما همچنان دلش با آن کار همراه نباشد و لذا واقعا ثمرهای از آن کار خویش نبرد. (حدیث ۴)
ثمره اخلاقی
صرفا خوب حرف زدن، و حتی عمل کردن، مهم نیست.
مهم این است که برای باورها و اعتقاداتمان فکری بکنیم، اگر باورهای دینی در عمق جانمان ننشسته باشد، بعید نیست به وادی نفاق بیفتیم.
۸) «قالُوا لَوْنَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناكُمْ؛ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإيمانِ … وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ»
ممکن است کسی در جامعه دینی و بین مومنان زندگی کند اما به کفر نزدیکتر باشد تا به ایمان؛
البته چنین کسی سعی میکند این کفر خود را مخفی کند، اما قرآن کریم به ما میآموزد از سخنان و موضعگیریهایشان این را تشخیص دهیم:
مثلا از موضعگیری افراد در مساله جهاد در راه خدا و جهاد دفاعی، میتوان به نفاق آنان پی برد؛
به قول برخی از مفسران، تا قبل از این سخن، بر اساس ظاهر احوالشان، به ایمان نزدیکتر بودند، اما همین که این سخن را گفتند پرده دریده شد و مومنان درباره آنان چیزی فهمیدند که قبلا نمیدانستند. (مجمع البيان، ج۲، ص۸۷۸)
اما چگونه از سخن آنان میشود به نفاق آنان پی برد؟ (تدبر بعدی).
۹) «قالُوا لَوْنَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإيمانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ في قُلُوبِهِمْ»
گفتند: اگر جنگی را بدانیم [که رخ میدهد] ، بیشک از شما پیروی میکنیم؛ آنان در آن روز به کفر نزدیکترند تا به ایمان؛ به دهانهای خویش چیزی میگویند که در دلهایشان نیست.
خداوند بلافاصله بعد از نقل قول سخن آنان، حکم کرد که آنان به کفر نزدیکترند، اما بلافاصله تاکید کرد که سخنشان با دلشان همراه نیست و در دل چیزی مخفی میدارند.
راه شناسایی موضعگیری منافق
و از اینکه سخن آنان را نقل کرد و حکم به نفاق آنان داد، معلوم میشود که با بررسی سخن آنان میتوان نفاق آنان را فهمید؛
و از اینکه فرمود «به دهانهای خویش چیزی میگویند که در دلهایشان نیست» معلوم میشود که موضعگیریِ آنان، غیر از مفادِ مستقیمِ سخنشان است؛
در واقع، ابتدا خداوند موضعگیری آنان را از زبان خودشان بیان میکند، بعد این موضعگیری را تحلیل میکند که مخاطب یاد بگیرد چگونه میتوان از سخنان بهانهجویانه آنان به موضع باطل آنان، و از موضع باطل آنان، به نفاق آنان پی برد (تدبر۳)؛ و بعد به پنهانکاری آنان اشاره میکند و تصریح میکند که شناخت موضع آنان، غیر از مفادِ مستقیمِ سخنشان است.
ثمره اجتماعی
راه افشای منافق، از دل تحلیل عمیق کلام خود او میباشد.
و اگر میخواهیم منافقان در جامعه نفوذ نداشته باشند، چارهای جز ارتقای فهم و تحلیل عمومی (= بصیرتبخشی) نداریم و معلوم میشود که بصیرت دادن، غیر از اسم آوردن و انگ زدن است؛ بصیرت دادن، یعنی مفاد سخن کسی را تحلیل کردن و قضاوت را به مردم واگذار نمودن.
۱۰) «هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمانِ»
ايمان انسان در شرايط و زمانهای مختلف فرق میكند. (تفسير نور، ج۱، ص۶۴۶)
۱۱) «يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ في قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ»
اگر کسی باور داشته باشد که خدا هست، و خداوند هر چه مخفی کنیم میداند، آیا باز هم سخنی خواهد گفت که در دل بدان باور ندارد؟
۱۲) «وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ نافَقُوا … قالُوا لَوْنَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناكُمْ … وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ»
منافق هر حیلهای به کار ببندد، جای نگرانی نیست. خداوند میداند آنچه منافق در سر دارد، و اگر ما بر اساس وظیفه الهی خود عمل کنیم، حتما خداوند نقشه او را نقش بر آب خواهد کرد.
حکایت
به شهید بهشتی گفتند: این اندازه علیه تو تهمت میزنند، چرا از خودت دفاع نمیکنی؟!
گفت: قرآن میگوید « إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا» (حج/۳۸). یعنی وظیفه من این است كه ایمان بیاورم، كار خدا این است كه از من دفاع كند. دعا كن من وظیفه خودم را خوب انجام بدهم. خدا كارش را خوب بلد است!
۱۳) «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ»
آنچه در احد برای همه كشف شد، گوشهای از نفاق بود، بخش بيشترش را خدا میداند. (تفسير نور، ج۱، ص۶۴۶)
[۱] . … وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَهُمْ ثَلَاثُ مِائَةِ مُنَافِقٍ رَجَعُوا مَعَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي سَلُولٍ فَقَالَ لَهُمْ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ فِي نَبِيِّكُمْ وَ دِينِكُمْ وَ دِيَارِكُمْ فَقَالُوا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ قِتَالٌ الْيَوْمَ وَ لَوْ نَعْلَمُ أَنَّهُ يَكُونُ قِتَالٌ اتَّبَعْنَاكُمْ يَقُولُ اللَّهُ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُون.
[۲] . ثم كانت وقعة احد استنفر لها أبو سفيان، جميع قريش و أحلافها و من أمكنه أن يستنفره من قبائل العرب، و أقبل الى المدينة طالبا بثار يوم بدر في جمع عظيم و انتهى ذلك الى رسول اللّه صلوات اللّه عليه و آله، و كان من رأيه المقام بالمدينة و أن يحاربهم منها و وافقه على ذلك بعض أهلها، و أبى أكثرهم ذلك و قالوا: نخرج إليهم فنقاتلهم عن بعد من المدينة حيث لا يروع أمرهم نساؤنا و صبياننا و لا يرون إنا خفناهم و احتصرنا لذلك و أبوا أن يقبلوا من رسول اللّه صلوات اللّه عليه و آله ما رآه لهم. فدخل منزله و لبس لامته و خرج مغضبا و أمرهم بالخروج، فلما رأوا ذلك منه قالوا: يا رسول اللّه، إنا نخاف إن أسخطناك بخلافنا عليك!، فارجع، و افعل ما رأيته. فقال: إن النبي إذا لبس لامته و أخذ سلاحه لم يكن له أن يرجع حتى يقاتل، و مضى صلوات اللّه عليه و آله نحو أحد و خرجوا معه و انصرف عنه الذين كانوا رأوا معه المقام بالمدينة، و قالوا: عصانا و اتبع هؤلاء، و تنازعوا، فقال لهم الناس: ما هذا! ترجعون عن رسول اللّه صلوات اللّه عليه و آله، و قد خرج لقتال أعداء اللّه و أعداء دينه؟ فقال عبد اللّه بن أبي- و هو الذي رجع و رجع معه- فيما قيل- قدر ثلث من خرج من الناس ممن كان على النفاق لم يخرج لقتال-: و لو علمنا أنه يقاتل لا تبعناه. ففيهم أنزل اللّه عز و جل: «قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمانِ» قال عبد اللّه بن أبي لمن رجع معه: أطاعهم و عصانا ففيم نقتل أنفسنا معه؟؟، و رجعوا دون أن يبلغوا أحدا.
[۳] . و أخرج ابن اسحق و ابن جرير و ابن المنذر عن ابن شهاب و غيره قال خرج رسول الله صلى الله عليه و سلم إلى أحد في ألف رجل من أصحابه حتى إذا كانوا بالشرط بين أحد و المدينة انخزل عنهم عبد الله بن أبى بثلث الناس و قال أطاعهم و عصاني و الله ما ندري علام نقتل أنفسنا هاهنا فرجع بمن اتبعه من أهل النفاق و أهل الريب و اتبعهم عبد الله بن عمرو بن حرام من بنى سلمة يقول يا قوم أذكركم الله ان تخذلوا نبيكم و قومكم عند ما حضرهم عدوهم قالوا لو نعلم انكم تقاتلون ما أسلمناكم و لكن لا نرى ان يكون قتال.
و أخرج ابن جرير و ابن المنذر و ابن ابى حاتم عن مجاهد في قوله لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناكُمْ قال لو نعلم انا واجدون معكم مكان قتال لاتبعناكم.
و اخرج ابن جرير عن السدى قال خرج رسول الله صلى الله عليه و سلم يوم احد في الف رجل و قد وعدهم الفتح ان صبروا فلما خرجوا رجع عبد الله بن أبى في ثلاثمائة فتبعهم أبو جابر السلمى يدعوهم فلما غلبوه و قالوا له ما نعلم قتالا و لين أطعتنا لترجعن معنا فذكر الله فهو قولهم و لين أطعتنا لترجعن الَّذِينَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا الآية.
[۴] . در جلسه ۱۳۸، حدیث۴ http://yekaye.ir/ad-dukhan-044-39/
و جلسه ۱۴۰، حدیث۶ http://yekaye.ir/az-zumar-039-18/
و جلسه ۱۸۴، حدیث۱ http://yekaye.ir/an-nisa-004-100/
و جلسه ۳۱۵، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-hajj-22-10/
و جلسه ۳۹۹، پاورقی ۵ http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-2/
و جلسه ۵۲۶، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-36/
و جلسه ۶۳۰، حدیث۲ http://yekaye.ir/al-kahf-18-49/
و جلسه ۷۰۸، پاورقی ۸ http://yekaye.ir/al-fater-35-8/
ضمنا توجه شود که در برخی از نقلهای مذکور، مطلب را از کتاب الاحتجاج مرحوم طبرسی آوردهایم که متن روایت احتجاج بسیار مختصرتر از متن روایت تحف العقول است و این فرازهایی که در بالا آمده در احتجاج نیست.
[۵] . الْيَقِينُ يُوصِلُ الْعَبْدَ إِلَى كُلِّ حَالٍ سَنِيٍّ وَ مَقَامٍ عَجِيبٍ كَذَلِكَ أَخْبَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَنْ عِظَمِ شَأْنِ الْيَقِينِ حِينَ ذُكِرَ عِنْدَهُ أَنَّ عِيسَى ع كَانَ يَمْشِي عَلَى الْمَاءِ فَقَالَ ص لَوْ زَادَ يَقِينُهُ لَمَشَى عَلَى الْهَوَاءِ فَدَلَّ بِهَذَا عَلَى أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ مَعَ جَلَالَةِ مَحَلِّهِمْ مِنَ اللَّهِ كَانَتْ تَتَفَاضَلُ عَلَى حَقِيقَةِ الْيَقِينِ لَا غَيْرُ وَ لَا نِهَايَةَ بِزِيَادَةِ الْيَقِينِ عَلَى الْأَبَدِ وَ الْمُؤْمِنُونَ أَيْضاً مُتَفَاوِتُونَ فِي قُوَّةِ الْيَقِينِ وَ ضَعْفِهِ فَمَنْ قَوِيَ مِنْهُمْ يَقِينُهُ فَعَلَامَتُهُ التَّبَرِّي مِنَ الْحَوْلِ وَ الْقُوَّةِ إِلَّا بِاللَّهِ وَ الِاسْتِقَامَةُ عَلَى أَمْرِ اللَّهِ وَ عِبَادَتِهِ ظَاهِراً وَ بَاطِناً قَدِ اسْتَوَتْ عِنْدَهُ حَالَتَا الْعَدَمِ وَ الْوُجُودِ وَ الزِّيَادَةِ وَ النُّقْصَانِ وَ الْمَدْحِ وَ الذَّمِّ وَ الْعِزِّ وَ الذُّلِّ لِأَنَّهُ يَرَى كُلَّهَا مِنْ عَيْنٍ وَاحِدَةٍ
[۶] . وَ عَلَامَتُهُ أَنْ يُؤْثِرَ مَا يَحْصُلُ مِنْ كَسْبِهِ وَ يَجُوعَ وَ يُنْفِقَ فِي سَبِيلِ الدُّنْيَا وَ لَا يُمْسِكَ وَ الْمَأْذُونُ بِالْكَسْبِ مَنْ كَانَ بِنَفْسِهِ مُكْتَسِباً وَ بِقَلْبِهِ مُتَوَكِّلًا وَ إِنْ كَثُرَ الْمَالُ عِنْدَهُ قَامَ فِيهِ كَالْأَمِينِ بِأَنْ يَكُونَ ذَلِكَ الْمَالُ وَ فَوْتُهُ سَوَاءً وَ إِنْ أَمْسَكَ أَمْسَكَ لِلَّهِ وَ إِنْ أَنْفَقَ أَنْفَقَ فِيمَا أَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يَكُونُ مَنْعُهُ وَ إِعْطَاؤُهُ فِي اللَّهِ تَعَالَى.
[۷] . إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبيلا؛ بَشِّرِ الْمُنافِقينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَليماً.
[۸] . الَّذينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعا.
[۹] . مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلا.
بازدیدها: ۱۹