۱۱۵۸) إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ

 ۱-۲۰ ذی‌القعده ۱۴۴۶

ترجمه

که همانا، آن سخنی قاطع و فیصله‌بخش(یا: جدا) است؛

نکات ادبی

فَصْلٌ

درباره ماده «فصل» قبلا بیان شد که بین اهل لغت اتفاق نظر وجود دارد که به معنای فاصله و جدایی بین دو چیز است هرچند در تعبیر دقیق آن اختلافات جزیی مشاهده می‌شود. خلیل آن را به معنای فاصله بین دو چیز می‌داند، ابن فارس آن را تمییز گذاشتن بین چیزی از چیز دیگر و جدایی این از آن معرفی کرده، راغب آن را جدایی چیزی از دیگری به نحوی که بین آنها فاصله‌ای بیفتد دانسته و حسن جبل آن را تمییز گذاشتن چیزی از دیگری که یا با تمام شدن خود آن یا چیزی از همان باب حاصل می‌شود دانسته و مرحوم مصطفوی هم اصرار دارد که تاکید محوری این ماده بر نقطه مقابل «وصل» است و اینکه وصل مرتفع گردد و مفاهیمی مانند تمییز و جدایی و … از آثار و لوازم آن است نه معنای اصلی آن.

فَصل به این معنای جدا کردن و فاصله انداختن، هم در خصوص افعال به کار می‌رود و هم اقوال؛ تعبیر «فَصَلَ القوم عن مكان كذا» به معنای جدا شدن و رفتن از آن مکان است: «وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ‏» (يوسف/۹۴)، و «فَصْل» به معنای قضاوت بین حق و باطل به کار رفته: «لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ» (شوری/۲۱) ، «إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ‏» (دخان/۴۰)، «هذا يَوْمُ الْفَصْلِ» (صافات/۲۱)، «إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ» (حج/۱۷)، و کسی که این قضاوت را انجام می‌دهد «فَیصَل» گویند و به چنین حکم و قضاوتی، قضاوتِ فیصلی یا فاصل گویند؛ و البته فاصل برای کسی هم که این حکم را صادر می‌کند گفته می‌شود: «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ» (انعام/۵۷). در همین راستا تعبیر «فصل الخطاب» به کار رفته که به معنای حکمی است که قطعی و فیصله‌بخش است «وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطاب‏» (ص/۲۰) و زبان را هم «مِفْصَل» گفته‌اند بدین جهت که با آن بین امور تفصیل داده و امور از هم متمایز می‌شوند. و درباره اینکه چرا روز قیامت «یوم الفصل» گفته شده؛ احتمال داده‌اند به خاطر این باشد که اهل قیامت از عالم ماده و متعلقاتش جدا می‌شوند یا به جهت انفصال و جدایی‌ای که روز قیامت بین آنها می‌افتد و خوب‌ها و بدها از هم جدا می‌شوند و می‌تواند از این بابت باشد که قضاوت‌های نهایی جداکننده حق از باطل در آن انجام می‌شود. …

خود کلمه «فصل» هم به کلماتی به لحاظ معنایی نزدیک است که توجه به تفاوت آنها می‌تواند در فهم بهتر هریک کمک کند. عسکری در کتاب خود از تفاوت  «فصل» با «فرق» و «فتح» و «قطع» و «فتق» سخن گفته است؛ از نظر وی:

تفاوت «قطع» و «فصل‏» به این است که فصل جدا شدن آشکار است؛ اما قطع هم می‌تواند آشکار باشد و هم مخفی؛ از این رو، برای جدا کردن دو نفر که نزاع دارند و حق به نفع یکی مستقر می‌شود و دیگر کاملا از هم جدا می‌شوند تعبیر «فصل» به کار می‌رود، نه قطع؛ اما در خصوص در مناظره که غالبا کاملا آشکار نمی‌شود چه کسی پیروز شده و خصومت کاملا رفع نمی‌گردد تعبیر «قطع» به کار می‌رود.

و تفاوت «فصل» و «فرق» به این است که «فصل» فاصله افتادن و جدایی در جایی است که با یک چیز واحدی سر و کار داشته باشیم (از این رو تعبیر فصل‌ برای اجزای کتاب به کار می‌رود) اما «فرق» نقطه مقابل «جمع» است و جایی است که با دو امر سر و کار داریم. وی با توجه به این تفاوت درباره کاربرد «فصل» و «حد» [در منطق] توضیح می‌دهد که «حد» آن چیزی است که شیء‌را از غیرش جدا می‌کند اما فصل چیزی نزدیکترین چیز بدان است چنانکه گویی با آن یکی است؛ و همچنین وقتی عضوی از بدن جدا می‌شود تعبیر «فصلت العضو» به کار می‌برند نه «فرقت العضو» زیرا عضو را قسمتی از بدن می‌دانند؛ و البته اشاره می‌کند که برخی هم بر این باورند که فرق‌ها و تفاوت‌هایی که کاملا آشکار باشد «فصل» به کار می‌رود و چون دو معنا به هم نزدیک بوده‌اند کم‌کم به جای هم به کار رفته‌اند.

البته خود وی در صفحات بعد در تفاوت «فتق» با «فصل» و «قطع» و «شقّ» می‌گوید فتق بین دو چیز به هم چسبیده است که یکی به دیگری متصل می‌باشد و وقتی بین آن دو جدایی افکنده می‌شود می‌گویند «فَتَقا»، اما وقتی که شیء واحدی باشد و بین قسمتی از آن با قسمت دیگر «فرق» انداخته شود تعابیر «فصل» و «قطع» و «شقّ» به کار می‌رود.

در هر صورت وی در تفاوت فصل با «فتح» هم می‌گوید «فتح» فصل و فاصله انداختن بین دو چیز است تا آنچه در ورای آن دو است آشکار گردد و «فتح باب» هم به همین جهت گفته شده سپس توسعه معنایی پیدا کرده به طوری که به باران پیاپی «فتوح» ویا به حاکم (کسی که بین دو نفر حکم می‌کند «فاتح» گفته می‌شود: «افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ» (اعراف/۸۹).

مرحوم مصطفوی در دو جا (یکی ذیل ماده «فرج» و دیگری ذیل ماده «قطع») اشاره‌ای به معنای ماده «فصل» کرده و از تفاوت آن با کلماتی مانند «فتح» و «فتق» و «فجّ» (ماده «فجج») و «فجر» و «فجو» و «فرج» (و انفراج) و «شقّ» و «انکشاف» (ماده «کشف») و «فرق» ، «فلق»، «قطّ» (ماده «قطط») و «قرض» و «قطع»[۲۰] سخن به میان آورده است. از نظر وی، تفاوت اینها در این است که:

«فصل»‌ جدا شدن دو چیزی است که قبلا به هم وصل بوده‌اند؛

«فتح» مقابل «إغلاق» است و به معنای گشودن و برداشتن سد است؛

«فتق» مقابل «رتق» است و انفراج در مقابل التیام و بهبودی است؛

«فجّ» انفراج [باز شدن] واضح بین طرفین چیزی است؛

«فجر» انشقاق (پارگی) همراه با ظهور چیزی است؛

«فجو» انفراج [باز شدن] وسیعی بین دو چیز است؛

«فرج» و «انفراج» حصول مطلق باز شدن بین دو چیز است اعم از مادی و معنوی؛

«شقّ» انفراج مطلق است خواه همراه با تفرق و جدایی باشد یا خیر؛

«انکشاف» زوال پرده و برداشتن آن از روی چیزی است تا آشکار شود؛

«فرق» در جایی است که دو چیز در کنار هم جمع شده باشند و سپس بین آنها تفرقه و جدایی بیفتد؛

«فلق» پارگی و انشقاق در یک چیز است به نحوی که جدایی‌ای در آن حاصل شود؛

«قطّ» انقطاع و برشی است که با حصول تعیّن و محدودیت باشد؛

«قرض» قیچی کردن و جدا شدن به قطعات مختلف را گویند؛

«قطع» مطلقِ ایجاد فاصله و جدایی در ارتباط و اتصال بین اجزاست.

جلسه ۱۱۳۳ https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-03/

حدیث

۱) از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که درباره آیه «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ» فرمودند:

این [آیه] جواب قسم است [و معنایش این است که] یعنی قرآن با بیان هریک از حق و باطل، آن دو را از هم جدا می‌کند.

مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۷۱۶

«إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ» هَذَا جَوَابُ الْقَسْمِ یَعْنِی أَنَّ الْقُرْآنَ یَفْصِلُ بَیْنَ الْحَقِ وَ الْبَاطِلِ بِالْبَیَانِ عَنْ کُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا؛ و روي ذلك عن الصادق (ع).

 

۲) حدیثی از رسول الله ص درباره قرآن کریم روایت شده که متن کامل آن با سندی از امام صادق ع در کافی (ج‏۲، ص۵۹۸-۵۹۹) در جلسه ۱۰۴۴ (حدیث۳ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-77/) گذشت. مرحوم عیاشی آن حدیث را با سندی دیگر و با تفاوت‌هایی جزیی نقل کرده و در کنار آن دو حدیث دیگر که مضمونش به آن نزدیک است آورده است که در ادامه تقدیم می شود:

الف. از امام صادق ع از پدرش از پدرانش روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

اى مردمان! به درستى كه شما در زمانه هُدنَة [= موقعیت «آرامش قبل از طوفان»] قرار داريد، و شما بر پشت [مرکب] سفريد، و رفتن با شما شتاب مى‏كند، و ديده‏ايد که شب و روز و آفتاب و ماه، هر نويى را كهنه مى‏كنند، و هر دورى را نزديك مى‏سازند، و هر وعده‏شده را مى‏آورند. پس آماده شوید براى این مسیر طولانی.

پس مقداد بن اسود برخاست و عرض كرد كه: يا رسول اللَّه! سرای هدنه چيست؟

فرمودند: خانه‌ی بلاء و جدا شدن. پس چون فتنه‏ها مانند پاره‏هاى شب تار، فتنه‌ها را بر شما مشتبه سازد، پس بر شما باد به قرآن؛ زيرا كه او شفاعتگری است که شفاعتش مقبول است؛ و سعایت‌کننده‌ای است که بدگویی‌اش رد نمی‌شود، هر كه آن را در پيش روى خود قرار دهد [كه آن را پيروى كند]، او را به سوى بهشت كشاند، و هر كه آن را در پشت سر خود قرار دهد، او را به سوى آتش دوزخ براند؛ و آن راهنمايى است كه بر بهترين راه‏ها دلالت مى‏كند. و آن [كتابى است كه در آن] تفصيل و بيان [= توضیح] و تحصیل [= حاصل شدن مقاصد و اهداف] هست، آن است فیصله‌بخشی که شوخى و سرسرى نيست، ظاهرى دارد و باطنى، ظاهرش حكمت است، و باطنش علم و دانش؛ ظاهرش خرّم و زيبا است و باطنش ژرف. مرزهایی دارد و مرزهایش هم مرزهایی دارند؛ شگفتى‏هايش شماره نشوند و تازه‏هايش كهنه نگردند؛ در آن است چراغ‏هاى هدايت و مناره‌های حكمت، و راهنمایی به سوی کار خیر است براى كسى كه آن را بشناسد.

تفسير العياشي، ج‏۱، ص۲-۳

روى جعفر بن محمد بن مسعود عن أبيه عن أبي عبد الله جعفر بن محمد ع عن أبيه عن آبائه ع قال: قال رسول الله ص:

أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ فِي زَمَانِ هُدْنَةٍ وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ، وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ، فَقَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ‏ وَ الْقَمَرَ يُبْلِيانَ كُلَّ جَدِيدٍ وَ يُقَرِّبْانَ كُلَّ بَعِيدٍ وَ يَأْتِيانَ بِكُلِّ مَوْعودٍ، فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَفَازِ.

فَقَامَ الْمِقْدَادُ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا دار الهدنة؟

قَالَ: دَارُ بَلَاءٍ وَ انْقِطَاعٍ، فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمْ الفتن كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ، فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ، فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ، مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ، وَ هُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَى خیر سَّبِيلٍ، وَ هُوَ [كِتَابُ فیه] تَفْصِيلٍ وَ بَيَانٍ وَ تَحْصِيلٍ و هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ، لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ، فَظَاهِرُهُ حكْمة وَ بَاطِنُهُ عِلْمُ، ظَاهِرُهُ أنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عمیق، لَهُ تُخُومٌ وَ عَلَى تُخُومِهِ تُخُومٌ، لَا تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تُبْلَى غَرَائِبُهُ، فِيهِ مَصَابِيحُ الْهُدَى وَ مَنَازلُ الْحِكْمَةِ وَ دَلِيلٌ عَلَى الْمَعْروف لِمَنْ عَرَفَه.

تبصره:

راوندی در النوادر (ص۲۱-۲۲) همین خطبه رسول الله ص را به همین صورتی که عیاشی نقل کرده، با تفاوت‌های بسیار مختصری به روایت از حضرت علی ع آورده است[۱]؛ و در پایانش این فراز را هم دارد:

پس سزاوار است كه انسان ديده خود را به جولان درآورد، و شخص منصف نظرش را بدان افکند؛ که نجات بخشد هر كه در معرض هلاك است، و رها سازد هر كه در چنگالی گرفتار است؛ پس به‌راستى این تفکر است كه حیات‌بخش دل بيناست، چونان كه طالب نور به راه می‌افتد و نور است که خلاص شدن را برایش نیکو می‌گرداند و درنگ وی را کوتاه می‌گرداند.

فَلْيَرِعْ رَجُلٌ بَصَرُهُ وَ لْيَبْلُغِ النَّصَفَةَ نَظَرُهُ، يَنْجُو مِنْ عَطَبٍ وَ يَتَخَلَّصُ مِنْ نَشَبٍ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ كَمَا يَمْشِي الْمُسْتَنِيرُ وَ النُّورُ يُحْسِنُ التَّخَلُّصَ وَ يُقِلُّ التَّرَبُّصَ.

دیلمی این خطبه نبوی را به صورت مختصرتر و با اندک تفاوتی روایت کرده است که چون این فراز «هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ»‌را نداشت در متن نیاوردیم (إرشاد القلوب، ج‏۱، ص۷۹[۲])؛ که در کتاب دیگرش باز این را با اندکی تفاوت و به نقل از ابوسعید خدری آورده است (أعلام الدين في صفات المؤمنين، ص۳۳۳[۳]).

ب. حارث اعور می‌گوید: بر امیرالمومنین ع وارد شدم و عرض کردم: یا امیرالمومنین ع! ما وقتی نزد شما هستیم چیزهایی می‌شنویم که دینمان را محکم می کند و هنگامی که از نزد شما بیرون می‌رویم چیزهای مختلف مشتبهی می‌شنویم که نمی‌دانیم چیست؟ [ظاهرا مقصودش احادیثی است که احتمالا جعلی باشد]

فرمودند: آیا واقعا چنین کرده‌اند؟

گفتم: بله.

فرمود: از رسول الله ص شنیدم که می فرمود: جبرئیل نزدم آمد و گفت: ای محمد! در امت تو فتنه‌ای رخ خواهد داد. گفتم: ‌راه خروج از آن چیست؟ گفت: کتاب الله، که در آن بیان آن اخباری است که مربوط به گذشتگان شماست و اخبار آنچه بعد از شماست و اخبار آنچه بین شماست؛ و آن فیصله‌بخش است و شوخی نیست؛ هر جباری که آن را پشت سر اندازد و به غیر آن عمل کند خداوند او را درهم می‌شکند؛ و هرکس که هدایت را در غیر آن بجوید خداوند گمراهش کند. و آن ریسمان محکم خداوند است و آن همان ذکر حکیم است و صراط مستقیم؛ که هواهای نفسانی او را به انحراف نکشاند و زبانها او را نپوشاند و گذر زمان مندرسش نگرداند؛ عجایبش پایان نپذیرد و علما از آن سیر نشوند؛ آن همان است که جنیان وقتی آن را شنیدند نتوانستند از گفتن این مطلب خودداری کنند که: «همانا ما قرآن عجیبی شنیدیم که به راه راست هدايت مى‏كند» (جن/۱-۲). کسی که بدان سخن گوید راست گفته، و کسی که بدان عمل کند پاداش برده، و کسی که بدان اعتصام جوید به صراط مستقیم هدایت شده است؛ آن همان کتاب عزیزی است که «از پيش روى آن و از پشت سرش باطل به سويش نمى‏آيد؛ فروفرستاده شده‌ای است از حكيمى ستوده‌صفات.» (فصلت/۴۲).

تفسير العياشي، ج‏۱، ص۳

عن يوسف بن عبد الرحمن رفعه إِلَى الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٍّ بن أبي طالب ع فَقُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إنا إذا كنا عندك سمعنا الذي نسد به ديننا، و إذا خرجنا من عندك سمعنا أشياء مختلفة مغموسة لا ندري ما هي؟

قال: أ و قد فعلوها؟

قال: قلت: نعم.

قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ: أتاني جبرئيل فقال: يا محمد سَيَكُونُ في أمتك فِتْنَةٌ. قُلْتُ: فَمَا الْمَخْرَجُ مِنْهَا؟ قَالَ: كِتَابُ اللَّهِ فِيهِ بیان مَا كَانَ قَبْلَكُمْ من خبر، وَ خَبَرُ مَا بَعْدَكُمْ، وَ حُكْمُ مَا بَيْنَكُمْ، و هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ، مَن ولّاه مِنْ جَبَّارٍ فعمل بغيره قَصَمَهُ اللَّهُ وَ مَنِ التمس الْهُدَى فی غَيْرِهِ أَضَلَّهُ اللَّهُ، وَ هُوَ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِينُ، وَ هُوَ الذِّكْرُ الْحَكِيمُ، وَ هو الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ، لَا تَزِيغه الْأَهْویةُ وَ لَا تَلْبِسُه الْأَلْسنة وَ لَا يَخْلُقُ عَلی الرَّدِّ وَ لَا تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ وَ لَا يَشْبَعُ مِنْهُ الْعُلَمَاءُ [هُوَ الَّذِي] لَمْ تكنه الْجِنُّ إذ سَمِعَتْهُ أَنْ قَالُوا «إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ»، مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ، وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ أُجِرَ، وَ مَنْ اعتصمَ بِهِ هُدِيَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ، هو الكتاب العزيز الذي «لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ‏ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيد».

مرحوم دیلمی در أعلام الدين في صفات المؤمنين (ص۹۹) همین حدیث را با اندک تفاوتهایی در تعبیر از كَنْز الْفَوَائِدِ مرحوم کراجکی نقل کرده است. فقط اولا عبارت حارث اعور را بدین صورت آورده است که وی به امیرالمومنین ع گفت: «أَ لَا تَرَى النَّاسَ قَدْ وَقَعُوا إِلَى الْأَحَادِيثِ: آیا نمی‌بینی که مردم چگونه در احادیث افتاده‌اند [یعنی به جعل حدیث اقدام می‌کنند]» و ثانیا سخنانی که رسول الله ص از جبرئیل نقل کرده را به عنوان سخن خود رسول الله ص آورده است.[۴]

‏ج. از امام حسن ع روایت شده که فرمودند:

به رسول الله ص گفته شد: همانا امت تو بزودی دچار فتنه خواهند شد. از ایشان پرسیدند: راه خروج از آن چیست؟

فرمودند: همان کتاب عزیز خداوند که «از پيش روى آن و از پشت سرش باطل به سويش نمى‏آيد؛ فروفرستاده شده‌ای است از حكيمى ستوده‌صفات.» (فصلت/۴۲). کسی که علم را در غیر آن بجوید خداوند گمراهش کند، هر جباری که عهده‌دار این امر [= حکومت بر جامعه اسلامی] شود و به غیر آن عمل کند خداوند او را درهم می‌شکند؛ و آن همان ذکر حکیم و نور مبین و صراط مستقیم است؛ در آن است خبر آنچه قبل از شما بوده و اخبار آ»چه بعد از شماست و حکم بر آنچه بین شماست؛ و و آن فیصله‌بخش است و شوخی نیست؛ آن همان است که جنیان وقتی آن را شنیدند نتوانستند از گفتن این مطلب خودداری کنند که: «همانا ما قرآن عجیبی شنیدیم که به راه راست هدايت مى‏كند» (جن/۱-۲). گذر زمان مندرسش نگرداند؛ و عبرتهایش منقضی نگردد و عجایبش پایان نپذیرد.

تفسير العياشي، ج‏۱، ص۶

عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ:

قِيلَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص: إِنَّ أُمَّتَكَ سَيَفْتَتِنُ. فَسُئِلَ مَا الْمَخْرَجُ مِنْ ذَلِكَ؟

فَقَالَ: كِتَابُ اللَّهِ الْعَزِيزُ الَّذِي «لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ». مَنِ ابْتَغَى الْعِلْمَ فِي غَيْرِهِ أَضَلَّهُ اللَّهُ، وَ مَنْ وَلِيَ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ جَبَّارٍ فَعَمِلَ بِغَيْرِهِ قَصَمَهُ اللَّهُ، وَ هُوَ الذِّكْرُ الْحَكِيمُ وَ النُّورُ الْمُبِينُ وَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ، فِيهِ خَبَرُ مَا قَبْلَكُمْ وَ نَبَأُ مَا بَعْدَكُمْ، وَ حُكْمُ مَا بَيْنَكُمْ، وَ هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ، وَ هُوَ الَّذِي سَمِعَتْهُ الْجِنُّ فَلَمْ تنَاهى‏ أَنْ قَالُوا: «إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ» لَا يَخْلُقُ عَلَى طُولِ الرَّدِّ، وَ لَا يَنْقَضِي عِبَرُهُ وَ لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ.

 

۳) شبیه احادیثی که در بند ۲ گذشت در منابع اهل سنت هم آمده است:

الف. ابن مردویه با سند خود از حضرت علی ع روایت کند که فرمودند:

از رسول الله ص شنیدم که می‌فرمود: جبرئیل نزدم آمد و گفت: ای محمد! امت تو بعد از تو دچار اختلاف خواهند شد.

گفتم: جبرئیل! ‌راه خروج از آن چیست؟

گفت: کتاب الله، که هر جباری را در هم می‌شکند، کسی که بدان اعتصام جوید نجات یافته و کسی که آن را ترک کند هلاک شود؛‌ سخن فیصله‌بخشی است که شوخی نیست.

الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۳۷

و أخرج ابن مردويه عن على قال:

سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول: أتانى جبريل فقال: يا محمد ان أمتك مختلفة بعدك.

قلت: فأين المخرج يا جبريل؟

فقال: كتاب الله به يقصم كل جبار، من اعتصم به نجا، و من تركه هلك، قول فصل ليس بالهزل.

‏ب. از حارث اعور نقل شده که: داخل مسجد شدم و دیدم مردم در احادیث افتاده‌اند [یعنی احادیثی نقل می‌کنند که برخی از آنها جعلی است] سراغ حضرت علی ع رفتم و ایشان را خبردار کردم.

فرمودند: آیا واقعا چنین کرده‌اند؟ از رسول الله ص شنیدم که فرمود: فتنه‌ای رخ خواهد داد. گفتم: یا رسول الله ص! ‌راه خروج از آن چیست؟ فرمود: کتاب الله، که در آن بیان آن اخبار گذشتگان شماست و اخبار کسانی که بعد از شمایند و حکم آنچه بین شماست؛ و آن فیصله‌بخش است و شوخی نیست؛ هر جباری که آن را ترک گوید خداوند او را درهم می‌شکند؛ و هرکس که هدایت را در غیر آن بجوید خداوند گمراهش کند. و آن ریسمان محکم خداوند است و آن همان ذکر حکیم است و همان صراط مستقیم؛ آن همان است که هواهای نفسانی او را به انحراف نکشاند و علما از آن سیر نشوند و زبانها او را نپوشانند و گذر زمان مندرسش نگرداند؛ عجایبش پایان نپذیرد. آن همان است که جنیان وقتی آن را شنیدند نتوانستند از گفتن این مطلب خودداری کنند که: «همانا ما قرآن عجیبی شنیدیم که به راه راست هدايت مى‏كند» (جن/۱-۲). کسی که بدان سخن گوید راست گفته، و کسی که بدان حکم کند عدالت ورزیده و کسی که بدان عمل کند پاداش برده، و کسی که بدان بخواند «به صراط مستقیم هدایت شده است» (آل عمران/۱۰۱).

الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۳۷

و أخرج ابن ابى شيبة و الدارمي و الترمذي و محمد بن نصر و ابن الأنباري في المصاحف عن الحارث الأعور قال: دخلت المسجد فإذا الناس قد وقعوا في الأحاديث. فأتيت عليا فأخبرته.

فقال: أ و قد فعلوها؟! سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول: انها ستكون فتنة. قلت: فما المخرج منها يا رسول الله؟ قال: كتاب الله، فيه نبا من قبلكم و خبر من بعدكم و حكم ما بينكم، هو الفصل ليس بالهزل، من تركه من جبار قصمه الله، و من ابتغى الهدى في غيره أضله الله، و هو حبل الله المتين و هو الذكر الحكيم و هو الصراط المستقيم، هو الذي لا تزيغ به الاهواء و لا تشبع منه العلماء و لا تلتبس منه الألسن و لا يخلق من الرد و لا تنقضي عجائبه، هو الذي لم تنته الجن إذ سمعته حتى قالوا: «إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ». من قال به صدق، و من حكم به عدل، و من عمل به أجر، و من دعا اليه «هُدِيَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ».

الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۳۷

ج. از معاذ بن جبل روایت شده که یک بار رسول الله سخن از فتنه‌ها گفت و آنها را عظیم و شدید شمرد.

علی بن ابی‌طالب گفت: یا رسول اللهْ راه خروج از آنها چیست؟

فرمود: کتاب الله، که راه خروج در آن است؛ در آن حکایت گذشتگان شماست و اخبار کسانی که بعد از شمایند و فصیله‌بخش آنچه بین شماست؛ هر جباری که آن را ترک گوید خداوند او را درهم می‌شکند؛ و هرکس که هدایت را در غیر آن بجوید خداوند گمراهش کند. و آن ریسمان محکم خداوند و ذکر حکیم و صراط مستقیم است. آن همان است که جنیان وقتی آن را شنیدند نتوانستند از گفتن این مطلب خودداری کنند که: «همانا ما قرآن عجیبی شنیدیم که به راه راست هدايت مى‏كند» (جن/۱-۲). آن همان است که زبانها در آن اختلاف نکند و طولانی شدن گذر زمان مندرسش نگرداند.

و أخرج محمد ابن نصر و الطبراني عن معاذ بن جبل قال: ذكر رسول الله صلى الله عليه و سلم يوما الفتن، فعظمها و شددها.

فقال على بن أبى طالب: يا رسول الله! فما المخرج منها؟

قال: كتاب الله فيه المخرج، فيه حديث ما قبلكم و نبأ ما بعدكم و فصل ما بينكم، من تركه من جبار يقصمه الله و من يبتغى الهدى في غيره يضله الله، و هو حبل الله المتين و الذكر الحكيم و الصراط المستقيم، هو الذي لما سمعته الجن لم تتناه ان قالوا «إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ»، هو الذي لا تختلف به الألسن و لا تخلقه كثرة الرد.

همچنین، برای دیدن این حدیث با سندهای مختلف در متون اهل سنت، ر.ک: مسند أحمد، ج۲، ص۱۱۱[۵]؛ مسند البزار، ج۳، ص۷۰[۶]؛ مسند أبي يعلى، ج۱، ص۳۷۷[۷]؛ تاريخ بغداد، ج۹، ص۲۶۹[۸]

 

۴) روایت شده است که یکبار جماعتی از اصحاب رسول الله ص با هم گفتگو می‌کردند که کدام یک از حروف الفبا پرکاربردترین حرف در زبان عربی است و همگی متفق بودند که آن حرف، حرف الف است. پس امیرالمومنین ع برخاست و فی البداهه خطبه‌ای خواند که یک حرف الف در آن نبود و آن را «مونقه» (یا موقعه) نامید. در فرازی از این خطبه، بعد از اینکه به تفصیل وضع بهشتیان و جهنمیان را توضیح می‌دهد می‌فرماید:

این منزلت کسی است که خشیت پروردگارش را داشته باشد و خویشتن‌داری کند؛ و آن عقوبت کسی است که پدید‌آورنده‌اش را عصیان کند و نفسش گناه را برای وی بیاراید؛ و همانا این سخنی فیصله‌بخش و حکمی عادلانه است، بهترین قصه‌هایی است که حکایت شده و بهترین موعظه‌ای است که بیان شده، نازل شده از جانب خداوند حکیم حمید [عزیز حکیم] است؛ که آن را روح القدسی مبین بر قلب پیامبری هدایت‌یافته و رشید نازل کرده است، صلوات سفیران اکرام شده نیک‌خصلت بر ایشان باد…

الف. جمع الجوامع (للسیوطی)، ج۱۸، ص۴۳۹-۴۴۲؛ جامع الأحاديث (للسیوطی)، ج۳۰، ص۲۵۳؛ كنز العمال، ج۱۶، ص۲۰۸-۲۱۳؛ كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب (گنجی شافعی)، ص۳۹۴-۳۹۶

قَالَ أَبُو الْفُتُوحِ يُوسُفُ بْنُ الْمُبَارَكِ بْنِ كَامِلِ الْحَقَّافِ فِى مَشْيَخَتِهِ، أَنا (أنبأنا) أبُو الْفَتْحِ عَبْدُ الْوَهَّابِ بْنُ مُحَمَّد بْنِ الْحُسَيْنِ الصَّابُونِى قَراءَةً عَلَيْهِ وَأَنا أَسْمَعُ: فِى جُمَادَى الآخِرَة مِنْ سَنَةِ خَمْسٍ وَثَلَاثِينَ وَخَمْسِ مِائَةٍ، أَنَا أَبُو الْمَعَالِى ثَابِتُ بْنُ بِندَارِ بْنِ إِبْرَاهيمَ الْبَقَّالُ، قَرَاءَةً عَلَيْهِ، أَنَا أَبُو مُحمَّدِ اَلْحَسنَ بْنُ مُحَمَّدِ الْخَلَّال قَالَ: قَرَأتُ عَلَى أَبِى الْحَسَنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمدِ بْنِ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى بْن عُرْوَةَ بن الْجَرَّاحِ في يَوْمِ الْخَمِيسِ لِثَمَانٍ بَقينَ مِنْ ذَى الْحِجَّةِ سَنَةَ ثَمَانٍ وَثَمَانينَ وَثَلَاثمِائَةٍ فَقُلْتُ لَهُ: حَدَّثَكُمْ أَبُو عَلِى الغِمَّارِى قَالَ: حَدَّثَنِى أَبُو عَوْسَجَةَ مسيحلة (سَجْلَةَ) بْنُ عَرْفَجَةَ مِنَ الْيَمَنِ، قَالَ: حَدَّثَنِى أَبِى عَرْفَجَةَ بْنِ عَرْفَطَةَ قَالَ: حَدَّثنى أَبُو الْهَرَّاشِ جَرْىُ بْنُ كُلَيْبٍ قَالَ: حَدَّثَنى هشَامُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحمَّدِ بْنِ السَّائِبِ الْكَلْبِى، عَنْ أَبِى صَالِحٍ قَالَ:

جَلَسَ جَمَاعَةٌ مِن أَصْحَابِ رَسُولِ الله ص يَتَذَاكَرُونَ فَتَذَاكَرُوا: أَىّ الْحُرُوفِ أَدْخَل فِى الْكَلَامِ؟ فَأَجْمَعُوا عَلَى أَنَّ الأَلِفَ أَكْثَرُ دُخُولًا مِنْ سَائِرهَا، فَقَامَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِين عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ رضي الله عنه، فَخَطَب هَذِهِ الْخُطْبَة عَلَى الْبَدِيَهِ (الْبَدِيهَةِ) وَأَسْقَطَ مِنْهَا الأَلِفَ، وَسَمَّاهَا الْمُوَقَعة (الْمُؤْنَقَة)، وَقَالَ:

[۹] هَذِهِ مَنْزِلَةُ منْ خَشِىَ رَبَّهُ، وَحَذِرَ نَفْسَهُ، وَتِلكَ عُقُوبَةُ مَنْ عَصَى مُنْشِئَهُ وَسَوَّلَتْ لَهُ نَفسُهُ مَعْصِيتَهُ، لَهُوَ قَوْلٌ فَصْلٌ وَحُكْمٌ عَدْلٌ، خَيْرُ قَصَصٍ قُصَّ، وَوَعْظٍ نُصَّ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ، [عَزِيزٍ حَكيِمٍ] نَزَلَ بِهِ رُوحُ قُدُسٍ مُبِينٌ عَلَى قَلْبِ نَبِىٍّ مُهْتَدٍ رَشَيدٍ صَلَّتْ عَلَيْهِ سَفَرَةٌ مُكْرَمُونَ بَرَرَةٌ، …[۱۰]

ب. أعلام الدين في صفات المؤمنين، ص۷۲

خطبة بليغة عن مولانا أمير المؤمنين ع ليس فيها ألف

….[۱۱] هَذِهِ مَنْزِلَةُ مَنْ خَشِيَ رَبَّهُ وَ حزن نفسه وَ تِلْكَ عُقُوبَةُ مَنْ عَصَى مُنْشِئَهُ وَ رَبَّهُ وَ سَوَّلَتْ لَهُ نَفْسُهُ مَعْصِيَتَهُ وَ دِينَهُ ذَلِكَ قَوْلٌ فَصْلٌ وَ حُكْمٌ عَدْلٌ خَيْرُ قِصَصٍ قُصَّ وَ وَعْظٍ نُصَّ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ نَزَلَ بِهِ رُوحُ قُدُسٍ مُبَيِّنٌ عَلَى قَلْبِ نَبِيٍّ مُهْتَدٍ رَشِيدٍ صَلَّتْ عَلَيْهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُكْرَمُونَ بَرَرَةٌ …[۱۲]

ج. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏۱۹، ص۱۴۰-۱۴۳

[۱۳] هذه منزلة من خشي ربه و حذر نفسه معصيته و تلك عقوبة من جحد مشيئته و سولت له نفسه معصيته فهو قول فصل و حكم عدل و خبر قصص قص و وعظ نص تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ» نزل به روح قدس مبين على قلب نبي مهتد رشيد صلت عليه رسل سفرة مكرمون بررة….[۱۴]

د. المصباح للكفعمي، ص۷۴۱-۷۴۴.

 

۵) از امیرالمومنین ع روایت شده است که درباره قرآن مجید فرمودند:

همانا آن فصیله‌بخشی است که شوخی نیست؛ آن سخن‌گوینده به سنت عدل و امر کننده به جدایی [حق از باطل] است؛ آن ریسمان محکم الهی و ذکر حکیم است؛ آن وحی امین الهی است؛ آن بهار دلها و چشمه‌های علم است؛ آن صراط مستقیم است؛ آن هدایتی است برای کسی که آن را امام خویش قرار دهد و زینتی است برای کسی که بخواهد با آن زیبا شود و مایه عصمت و حفاظت از کسی است که بدان اعتصام جوید و ریسمانی است برای کسی که بدان متمسک شود.

عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۵۱۳؛ تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۱۱۱

وَ قَالَ [امیرالمومنین ع] فِي ذِكْرِ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ:

هُوَ الْفَضْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ، هُوَ النَّاطِقُ بِسُنَّةِ الْعَدْلِ وَ الْآمِرُ بِالْفَصْلِ، هُوَ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِينِ وَ الذِّكْرُ الْحَكِيمِ، هُوَ وَحْيُ اللَّهِ الْأَمِينِ، هُوَ رَبِيعُ الْقُلُوبِ وَ يَنَابِيعُ الْعِلْمِ، هُوَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمِ، هُوَ هُدًى لِمَنِ ائْتَمَّ بِهِ وَ زِينَةٌ لِمَنْ تَحَلَّى بِهِ وَ عِصْمَةٌ لِمَنِ اعْتَصَمَ بِهِ وَ حَبْلٌ لِمَنْ تَمَسَّكَ بِه‏.

 

۶) روایت شده است که امام صادق ع نامه‌ای خطاب به اصحاب رأی و قیاس نوشته‌اند. در فرازی از آن آمده است:

اما بعد؛ همانا کسی که دیگری را با تردید و بر اساس قیاس‌کردنها به دین خود بخواند، انصاف را رعایت نکرده و به سهم خود هم نرسیده است، زیرا دعوت شونده نیز خالی از تردید و قیاس‌کردنها نیست. و هر گاه منادى در ندا كردن شخصی که مورد دعوتش قرار گرفته بر او تفوقی [علمی] او نداشته باشد، ایمن از آن نیست كه پس از مدتى به همان شخص دعوت‌شده محتاج نشود، چرا که ما ديده‌ايم که گاه شاگرد از معلم خود برتر می‌شود، هرچند بعد از مدتی و نیز دیده‌ایم معلمی که دعوت می‌کند، گاه برای نظر دادنش نیازمند نظر همان کسی است که او را دعوت می‌کرده است، و در این که جاهلان متحیر می‌شوند، تردیدکنندگان شک می‌کنند و اهل ظن و گمان به گمان می‌افتند. و اگر چنین رویه‌ای نزد خدا جایز بود، خداوند پیامبران را با آنچه فیصله‌بخش است نمی‌فرستاد و از شوخی برحذر نمی‌داشت و جهالت را مذمت نمی‌کرد؛ ولیکن مردم هنگامی که در تشخیص حق سفاهت ورزیدند و از نعمت بیزاری جستند و با تکیه بر جهل و تدبیرهای خود، نسبت به علم خداوند احساس استغنا کردند و بدان – و نه به پیامبران و کسانی که قائم به امر خداوندند- بسنده نمودند و گفتند: چیزی نیست جز آنچه عقل ما به آن پی برده است و مغزهای ما آن را تشخیص داده است، خداوند آنها را به همان چیزی واگذار کرد که تن به ولایتش دادند و آنها را به حال خود رها کرد و خوار نمود تا اینکه از آنجا که نمی‌دانستند برده خویشتن شدند.

المحاسن، ج‏۱، ص۲۰۹

عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي رِسَالَتِهِ إِلَى أَصْحَابِ الرَّأْيِ وَ الْقِيَاسِ:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّهُ مَنْ دَعَا غَيْرَهُ إِلَى دِينِهِ بِالارْتِيَاءِ وَ الْمَقَايِيسِ لَمْ يُنْصِفْ وَ لَمْ يُصِبْ حَظَّهُ، لِأَنَّ الْمَدْعُوَّ إِلَى ذَلِكَ لَا يَخْلُو أَيْضاً مِنَ الِارْتِيَاءِ وَ الْمَقَايِيسِ، وَ مَتَى مَا لَمْ يَكُنْ بِالدَّاعِي قُوَّةٌ فِي دُعَائِهِ عَلَى الْمَدْعُوِّ لَمْ يُؤْمَنْ عَلَى الدَّاعِي أَنْ يَحْتَاجَ إِلَى الْمَدْعُوِّ بَعْدَ قَلِيلٍ؛ لِأَنَّا قَدْ رَأَيْنَا الْمُتَعَلِّمَ الطَّالِبَ رُبَّمَا كَانَ فَائِقاً لِمُعَلِّمٍ وَ لَوْ بَعْدَ حِينٍ، وَ رَأَيْنَا الْمُعَلِّمَ الدَّاعِيَ رُبَّمَا احْتَاجَ فِي رَأْيِهِ إِلَى رَأْيِ مَنْ يَدْعُو، وَ فِي ذَلِكَ تَحَيَّرَ الْجَاهِلُونَ وَ شَكَّ الْمُرْتَابُونَ وَ ظَنَّ الظَّانُّونَ. وَ لَوْ كَانَ ذَلِكَ عِنْدَ اللَّهِ جَائِزاً لَمْ يَبْعَثِ اللَّهُ الرُّسُلَ بِمَا فِيهِ الْفَصْلُ وَ لَمْ يَنْهَ عَنِ الْهَزْلِ وَ لَمْ يَعِبِ الْجَهْلَ؛ وَ لَكِنَّ النَّاسَ لَمَّا سَفِهُوا الْحَقَّ وَ غَمَطُوا النِّعْمَةَ وَ اسْتَغْنَوْا بِجَهْلِهِمْ وَ تَدَابِيرِهِمْ عَنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ اكْتَفَوْا بِذَلِكَ دُونَ رُسُلِهِ وَ الْقُوَّامِ بِأَمْرِهِ وَ قَالُوا لَا شَيْ‏ءَ إِلَّا مَا أَدْرَكَتْهُ عُقُولُنَا وَ عَرَفَتْهُ أَلْبَابُنَا، فَوَلَّاهُمُ اللَّهُ مَا تَوَلَّوْا وَ أَهْمَلَهُمْ وَ خَذَلَهُمْ، حَتَّى صَارُوا عَبَدَةَ أَنْفُسِهِمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُون‏.

 

۷) ابوسلام کندی دعایی را روایت کرده است که حضرت علی ع در مقام صلوات فرستادن بر پیامبر ص تعلیم داده است. در فرازی از آن دعا آمده است:

خدایا! عرصه وی را تحت سایه خودت گسترده فرما و از فضل خودت به وی کثراتی از خوبیها را پاداش بده. خدایا، بنای او را بر بنای همه بناکنندگان برتری بخش و جایگاه و منزلت او را نزد خودت گرامی بدار و نورش را به تمامیت برسان و در ازای برانگیختن او [به رسالت] پاداشی به او بده که شهادتش مقبول و سخنش مورد رضایت و صاحب منطق و خطبه‌ای فیصله‌بخش باشد و حجت و برهانی عظیم؛ آمین ای پروردگار جهانیان. [خدایا بین ما و او در آن جایگاه خنکای زندگی و استقرار نعمت و وصول به خواسته‌ها و لذتهای فراوان و گستردگی درخواستها و نهایت آرامش و هدیه‌های کرامت جمع کن.]

الغارات، ج‏۱، ص۹۶؛ نهج‌البلاغه، خطبه۷۲

عَنْ أَبِي سَلَّامٍ الْكِنْدِيِّ قَالَ: كَانَ عَلِيٌّ ع يُعَلِّمُنَا الصَّلَاةَ عَلَى النَّبِيِّ ص يَقُولُ: قُولُوا «اللَّهُمَّ دَاحِيَ الْمَدْحُوَّاتِ …

اللَّهُمَّ [افْسَحْ لَهُ مَفْسَحاً فِي ظِلِّكَ وَ] فَاجْزِهِ مُضَاعَفَاتِ الْخَيْرِ مِنْ فَضْلِكَ اللَّهُمَّ أَعْلِ عَلَى بِنَاءِ الْبَانِينَ بِنَاءَهُ وَ أَكْرِمْ مَثْوَاهُ لَدَيْكَ وَ مَنْزِلَتَهُ وَ أَتْمِمْ لَهُ نُورَهُ وَ اجْزِهِ مِنِ ابْتِعَاثِكَ لَهُ مَقْبُولَ الشَّهَادَةِ مَرْضِيَّ الْمَقَالَةِ ذَا مَنْطِقٍ عَدْلٍ وَ حَظٍّ [/ خُطْبَةٍ] فَصْلٍ (وَ حُجَّةٍ وَ بُرْهَانٍ عَظِيمٍ آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ) [اللَّهُمَّ اجْمَعْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ فِي بَرْدِ الْعَيْشِ وَ قَرَارِ النِّعْمَةِ وَ مُنَى الشَّهَوَاتِ وَ أَهْوَاءِ اللَّذَّاتِ وَ رَخَاءِ الدَّعَةِ وَ مُنْتَهَى الطُّمَأْنِينَةِ وَ تُحَفِ الْكَرَامَةِ].

 

۸) اصبغ بن نباته روایت کرده است که:

وقتی امیرالمومنین ع وارد کوفه شد تا چهل صبح در نمازهای جماعت سوره «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى» را می‌خواند. منافقان گفتند: به خدا سوگند پسر ابوطالب خوب بلد نیست که قرآن بخواند واگر خوب بلد بود غیر از این سوره هم می‌خواند.

این مطلب به گوش ایشان رسید. فرمودند: وای بر آنها. همانا من کسی هستم که ناسخ آن را از منسوخش، و محکمش را از متشابهش، و «فصلِ» [= جدا کردنِ] آن را از «فصال»اش [=جدا شده‌هایش] ، و حروف آن را از معانی‌اش می‌شناسم.

به خدا سوگند که هیچ حرفی بر حضرت محمد ص نازل نشد مگر اینکه من می‌دانم در مورد چه کسی نازل شد و در چه روزی و در کدام موضع. وای بر آنان! آیا این آيه را نمی‌خوانند که: «همانا این در صحیفه‌های پیشینیان است؛ ‌صحیفه‌های ابراهیم و موسی» (اعلی/۱۸-۱۹). به خدا سوگند که نزد من است و آن دو را از رسول الله ص به ارث برده‌ام؛ و از ابراهیم و موسی ع به رسول الله ص رسیده بود. وای بر آنان! به خدا سوکند من همان کسی هستم که خداوند درباره‌اش فرمود: «و گوشهاى شنوا آن را نگاه دارد» (حاقه/۱۲). پس قطعا که ما نزد رسول الله ص بودیم و با وحی به ما خبر می‌داد و من و کسی که نگهدارنده آن بود آن را نگه می‌داشتیم و چون بیرون می‌آمدیم [دیگران] می‌گفتند: «الآن چه گفت؟» (محمد/۱۶).

تفسير العياشي، ج‏۱، ص۱۴

عن الأصبغ بن نباتة قال:

لما قدم أمير المؤمنين ع الكوفة صلى بهم أربعين صباحا يقرأ بهم «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى».

قال: فقال المنافقون: لا و الله ما يحسن ابن أبي طالب أن يقرأ القرآن و لو أحسن أن يقرأ القرآن لقرأ بنا غير هذه السورة!

قال: فبلغه ذلك فقال: ويل لهم إني لأعرف ناسخه من منسوخه و محكمه من متشابهه و فصله من فصاله و حروفه من معانيه. و الله ما من حرف نزل على محمد ص إلا أني أعرف فيمن أنزل و في أي يوم و في أي موضع. ويل لهم أ ما يقرءون «إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى‏ صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏» و الله عندي ورثتهما من رسول الله ص، و قد أنهى رسول الله ص من إبراهيم و موسى ع، ويل لهم و الله أنا الذي أنزل الله في «وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ» فإنما كنا عند رسول الله ص فيخبرنا بالوحي فأعيه أنا و من يعيه، فإذا خرجنا قالوا: ما ذا قالَ آنِفا.

توجه:

۱. عبارات داخل کروشه فقط در نهج‌البلاغه آمده و عبارات داخل پرانتز فقط در الغارات آمده است.

۲. متن بسیار مفصل‌تری از این دعا، بدون اشاره به نام معصومی که این دعا را انشاء کرده است، در برخی کتب آمده است؛ از جمله در إقبال الأعمال، ج‏۱، ص۴۸۱-۴۹۲؛ بحار الأنوار، ج‏۸۶، ص۳۳۴-۳۴۲ و …

 

۹) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

زمانی که خداوند متعال حضرت موسی ع را و سپس پیامبران بعدی را به سوی بنی‌اسرائیل مبعوث کرد، احدی از آنها نبود مگر اینکه از آنها عهد و میثاقها گرفت که ایمان بیاورند به محمد عرب أمی که در مکه مبعوث خواهد شد و به مدینه هجرت خواهد کرد؛ کتابی می‌آورد که برخی از سوره‌هایش با حروف مقطعه (جداجدا) آغاز می‌شود، برخی از امتش آن را حفظ می‌کنند و در قیام و قعود و د راه و در هر حالی آن را می‌خوانند و خداوند عز و جل حفظ آن را بر ایشان آسان می‌گرداند …

التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص۶۳

قَالَ: وَ قَالَ الصَّادِقُ ع … أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمَّا بَعَثَ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ ع. ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ، لَمْ يَكُنْ فِيهِمْ [أَحَدٌ] إِلَّا أَخَذُوا عَلَيْهِمُ الْعُهُودَ، وَ الْمَوَاثِيقَ لَيُؤْمِنُنَّ بِمُحَمَّدٍ الْعَرَبِيِّ الْأُمِّيِّ الْمَبْعُوثِ بِمَكَّةَ، الَّذِي يُهَاجِرُ [مِنْهَا] إِلَى الْمَدِينَةِ، يَأْتِي بِكِتَابٍ بِالْحُرُوفِ الْمُقَطَّعَةِ افْتِتَاحَ بَعْضِ سُوَرِهِ، يَحْفَظُهُ [بَعْضُ‏] أُمَّتِهِ، فَيَقْرَءُونَهُ قِيَاماً وَ قُعُوداً وَ مُشَاةً وَ عَلَى كُلِّ حَالٍ، يُسَهِّلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حِفْظَهُ عَلَيْهِمْ…

این مطلب که در کتب پیامبران پیشین وعده داده شده بوده در منابع اهل سنت هم مستقلا آمده است؛ مثلا در: المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز (ابن عطیه)، ج۱، ص۸۲[۱۵]؛ البحر المحيط، ج۱، ص۵۹[۱۶]؛ بحرالعلوم (تفسیر السمرقندی)، ج‏۲، ص۱۷۸[۱۷]؛ تفسير ابن عرفة، ج۱، ص۱۱۱[۱۸]؛ الإتقان في علوم القرآن، ج۳، ص۳۲؛ التحرير والتنوير، ج۱، ص۲۱۵[۱۹].

تدبر

۱) «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ»

درباره اینکه مرجع ضمیر «ه» چیست، در میان مفسران دو قول مطرح است، که البته به تبع درباره مقصود از «قول فصل» دیدگاههایی مطرح شده است:

الف. مرجع ضمیر «ه» قرآن است که از سیاق کلام فهمیده می‌شود؛ آنگاه مقصود از قول فصل بودنش آن است که:

الف.۱. قرآن بین حق و باطل جدایی می‌افکند (احادیث۱-۳ و ۵-۶، و نیز مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۷۱۶[۲۰]) و کاربرد «فصل» به جای «فاصل» دلالت بر مبالغه در این جدایی‌افکنی دارد، همان طور که گاه برای مبالغه در معنای «زید عادل»، گفته می‌شود «زید عدل» (الميزان، ج‏۲۰، ص۲۶۱[۲۱]).

الف.۲. سخن حق است (ابن عباس، به نقل از النكت والعيون (تفسير الماوردي)، ج۶، ص۲۴۹[۲۲]).

الف.۳. …

ب. مرجع ضمیر «ه» وعده‌های به برانگیختن و … است که در آیات قبل آمد، آنگاه مقصود از قول فصل بودنش آن است که:

ب.۱. امری قطعی است که جای هیچ تردیدی در آن نیست (حدیث۴؛ و نیز مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۷۱۶[۲۳]؛ الميزان، ج‏۲۰، ص۲۶۱[۲۴])

ب.۲. حد است (ابن جبیر، به نقل از النكت والعيون، ج۶، ص۲۴۹) یعنی همه چیز تکلیفش یکسره می‌شود.

ب.۳. عدل است (ضحاک، به نقل از النكت والعيون، ج۶، ص۲۴۹)

ب.۴. …

اما به نظر می‌رسد منحصر به این دو نباشد، بلکه:

ج. اشاره به مطلق پیامبران (حدیث۶) و به طور خاص شخص پیامبر ص (و بقیه معصومین ع) است که سخنشان قاطع و فیصله‌بخش و جدا کننده حق از باطل است (احادیث ۷ و ۸).

د. با توجه به آیه «وَ لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ» (شوری/۲۱) که تعبیر «كَلِمَةُ الْفَصْل» را که تعبیری بسیار نزدیک به «قول فصل» است درباره امری در دنیا، که با وجود آن، نیازی به حصول قضای اخروی در این مرتبه نیست، به کار برده، شاید بتوان بین دو قول اول و دوم جمع کرد، یعنی «قول فصل» در آن واحد، هم ناظر به قرآن باشد و هم ناظر به قیامت (توضیح بیشتر در تدبر۲).

ه. اگر توجه کنیم که «فصل» مصدر است نه اسم فاعل، آنگاه قول فصل به معنای «سخن جدا جدا» است نه سخن جداکننده؛ آنگاه چه‌بسا اشاره به حروف مقطعه باشد (حدیث۹) (توضیح بیشتر در تدبر۳).

و. …

 

۲) «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ»

اگر توجه کنیم که کلمه «تفصیل» هم از همین ماده «فصل» است و از ویژگی‌های مهم قرآن این است که تفصیل هر چیزی در آن هست، چه‌بسا تعبیر «قول فصل» هم به همین اشاره داشته باشد که قرآن حاوی چنان تفصیلی است که همه چیز در آن از هم متمایز می‌شود و همان «کلمة الفصل»ی است که نزول آن در دنیا، کار قیامت (که همه چیز در آن یکسره می‌شود) را در حد و ظرفیتی که دنیا برایش ممکن است دنیا انجام می‌دهد (شوری/۲۱)؛ و لذا اگر کسی به حقیقت قرآن دست پیدا کند تمام تمایزاتی که در آخرت برای همگان آشکار می‌شود برای او در همینجا آشکار می‌گردد. بدین ترتیب، پی‌جویی کاربرد ماده «فصل» در قرآن، چه‌بسا بتواند احتمال دیگری را برای مراد از این آیه، که چه‌بسا یکی از بطون این آیه باشد، تقویت کند:

«فصل» قول در قرآن کریم

مروری بر کاربردهای ماده «فصل» در قرآن کریم، یه ویژه در جایی که در خصوص «قول» و «کتاب» و آیات قرآن به کار می‌رود، ظرافتهایی را در خصوص معنای این کلمه در قرآن به ما نشان می‌دهد که چه‌بسا بتوان گفت قرآن کریم علاوه بر همان معای عرفی‌ای که از «قول فصل» در این آیه اراده کرده، این را در معنایی خاص خود به عنوان یک اصطلاح قرآنی استفاده می‌کند. البته آن معنای عرفی کلمه «فصل» (که تأکید را بر «فیصله‌بخشی» قرآن می‌گذاشت و اغلب مفسران و مترجمانی هم که قول فصل را ناظر به قرآن دانسته بودند، آن را مبنا قرار داده‌اند) شواهدی در آیات دیگر هم دارد، مانند تعبیر «فصل الخطاب» در آیه: «وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ» (ص/۲۰) اما به نظر می‌رسد قرآن در همین توقف نکرده و معانی دیگری را هم از کاربرد این واژه مد نظر داشته است:[۲۵]

در نگاه قرآنی همه چیز تفصیل داده شده است:

  • وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصيلاً (اسراء/۱۲)

[آیا این اشاره دارد به آن حقیقت که هر چیزی خزائنی دارد که از آنجا به اندازه معینی نازل می‌شود: وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم‏ (حجر/۲۱)؟]

و البته تصریح شده که خود قرآن تفصیل همه چیز است:

  • لَقَدْ كانَ في‏ قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَديثاً يُفْتَرى‏ وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (یوسف/۱۱۱)

و البته در جای دیگر تعبیر شده که قرآن کریم خودش «تفصیل الکتاب» است:

  • وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ (یونس/۳۷)

شاید مقصود از این تعبیر آن است که این کتابی است که تفصیل داده شده است:

  • أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغي‏ حَكَماً وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً وَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ (انعام/۱۱۴)
  • وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى‏ عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (اعراف/۵۲)
  • الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ (هود/۱)

که می‌تواند اشاره باشد که آیاتش تفصیل داده شده است:

  • كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (فصلت/۳)
  • وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ[۲۶] (فصلت/۴۴)

و دست کم در ۱۱ مورد دیگر نیز درباره تفصیل آیات سخن گفته شده است؛ که برخی از آنها به‌وضوح ناظر به آیات تکوینی است:

  • وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها في‏ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (انعام/۹۷)
  • وَ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ (انعام/۹۸)
  • هُوَ الَّذي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ إِلاَّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (یونس/۵)
  • إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (یونس/۲۴)
  • اللَّهُ الَّذي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (رعد/۲)

و برخی به وضوح ناظر به احکام تشریعی است

  • قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي‏ أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (اعراف/۳۲)
  • وَ ما لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلاَّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَ إِنَّ كَثيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدينَ (انعام/۱۱۹)

و برخی می‌تواند ناظر به هردو ویا به یک معنای اعمی باشد:

  • قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى‏ إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى‏ وَ الْبَصيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ (۵۰) وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (۵۱) وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمينَ (۵۲) وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرينَ (۵۳) وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (۵۴) وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لِتَسْتَبينَ سَبيلُ الْمُجْرِمينَ (انعام/۵۵)
  • فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ (۱۲۵) وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقيماً قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (انعام/۱۲۶)
  • وَ الَّذينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحينَ (۱۷۰) وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (۱۷۱) وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ (۱۷۲) أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (۱۷۳) وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (اعراف/۱۷۴)
  • كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ (۷) كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى‏ قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ (۸) اشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَليلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبيلِهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (۹) لا يَرْقُبُونَ في‏ مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (۱۰) فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (توبه/۱۱)
  • ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلاً مِنْ أَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ في‏ ما رَزَقْناكُمْ فَأَنْتُمْ فيهِ سَواءٌ تَخافُونَهُمْ كَخيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (روم/۲۸)

و خوب است به یاد داشته باشیم که این قرآن در شب قدری نازل شده که در آن شب نیز همه چیز از هم جدا می‌شوند:

  • حم (۱) وَ الْكِتابِ الْمُبينِ (۲) إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرينَ (۳) فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيمٍ (دخان/۴)

طبیعی است که در نگاه قرآنی کسی که این فصل و جدایی را (چه در تکوین و چه در تشریع و چه در بین انسانها؛ چه در دنیا و چه در آخرت) محقق می‌کند خداوند است و او بهترین فاصلین است:

  • قُلْ إِنِّي عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ (انعام/۵۷)

و این فصلی که او بین انسانها ایجاد می‌کند مشخصا در عرصه قیامت بروز می‌یابد:

  • إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصَّابِئينَ وَ النَّصارى‏ وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ (حج/۱۷)
  • إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ (سجده/۲۵)
  • وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ (روم/۱۴)

و ظاهرا به همین مناسبت است که قیامت که همه از هم جدا می‌شوند به عنوان یوم الفصل معرفی شده است:

  • هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (صافات/۲۱)
  • إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ ميقاتُهُمْ أَجْمَعينَ (دخان/۴۰)
  • لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (ممتحنه/۳)
  • لِيَوْمِ الْفَصْلِ (مرسلات/۱۳)
  • وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الْفَصْلِ (مرسلات/۱۴)
  • إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ ميقاتاً (نبأ/۱۷)

و در میان آیاتی که از «یوم الفصل» بودن قیامت سخن گفته‌اند شاید جالب‌ترین آنها این است که از جمع کردن همگان در یوم الفصل سخن می‌گوید:

  • هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلينَ (مرسلات/۳۸)

اکنون، اگر توجه کنیم که از سویی قرآن کریم حاوی همه چیز است:

  • وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في‏ ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ (أنعام/۵۹)
  • وَ ما تَكُونُ في‏ شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفيضُونَ فيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ (یونس/۶۱)
  • وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ (هود/۶)
  • وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ (نمل/۷۵)
  • وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَأْتينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلى‏ وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ (سبأ/۳)

و اصلا رمز معجزه بودنش این است که «تدوین کل نظام تکوین» است که به علم خداوند نازل شده است و تنها خداوندی که به همه چیز علم دارد می‌تواند چنین کتابی بنویسد:

  • أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ؛ فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُون (هود/۱۳-۱۴)
  • وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ؛ أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ؛ بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمينَ (یونس/۳۷-۳۹)

و از سوی دیگر، قیامت محل ظهور همه چیز و آشکار شدن همه حقایق است:

  • يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ (طارق/۹)
  • هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُون‏ (یونس/۳۰)
  • لَقَدْ كُنْتَ في‏ غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديد (ق/۲۲)

آنگاه آیا این احتمال تقویت نمی‌شود که اگر «یوم الفصل» بودن قیامت، آن روی سکه قرآن کریم است که در دنیا به عنوان «قول فصل» معرفی شده است؟ چیزی که می‌تواند موید این احتمال باشد این آیه شریفه است که:

  • أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ وَ لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (شوری/۲۱)

آیا «كَلِمَةُ الْفَصْل» که در آیه فوق آمده اشاره به همین «قول فصل» نیست؟ البته در اینجا ترکیب اضافی است و در مانحن فیه، ترکیب وصفی است؛ اما می‌توان گفت اینها به یک چیز اشاره دارند؛ در این آیه کلمه‌ی «الفصل» مد نظر است که در آیه سوره طارق به صورت «قول فصل» توضیح داده شده است؛ یعنی آن کلمه‌ی‌ «جدایی» [= الفصل] همان کلمه‌ی «قول فصل» است، که اگر نبود تکلیف همه یکسره می‌شد؛ یعنی  چه‌بسا این آیه می‌خواهد بفرماید اگر قرآن که کتاب هدایت است و با قول فصل بودنش هدایت را محقق می‌کند نبود و بنا بر این نبود که انسانها با اختیار خود (و نه به زور) هدایت شوند، و تجلی فصل بودن در عرصه دنیا، همین قرآن باشد، و قرار بود فصل بودنی که وصف قیامت است به آن صورت اخروی‌اش در اینجا حاصل می‌شد آنگاه خداوند کار همه را یکسره می‌کند و قضاوت قیامت را همین‌جا محقق می‌فرمود. یعنی چون در دنیا کلمه‌ی «الفصل» – که همان «قول فصل» است- را نازل کردیم، پس عملا قیامت را در حدی که با اختیار انسانها در دنیا جمع بشود نازل کرده‌ایم و دیگر نیازی به این نیست که قیامت و قضاوت نهایی که امکان اختیار کردن مسیر جدیدی در دنیا را از بین می‌برد همین الان محقق شود.

 

۳) «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ»

مروری بر کاربردهای دو ماده «فصل» و «وصل» در قرآن کریم، در جایی که در خصوص «قول» و «کتاب» و آیات قرآن به کار می‌رود، ظرافتهایی را در خصوص معنای این دو در قرآن به ما نشان می دهد که چه‌بسا بتوان گفت قرآن کریم علاوه بر همان معای عرفی‌ «قول فصل» که اغلب مفسران و مترجمان مد نظر قرار داده بودند، و شواهدی در آیات دیگر هم داشت، [تعبیر «فصل الخطاب» در آیه: «وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ» (ص/۲۰)] و نیز علاوه بر معنای مشتمل بر تفصیل همه چیز بودن، که قرآن کریم را عِدل قیامت قرار می‌داد (تدبر۲)، معنای دیگری را هم از کاربرد این واژه مد نظر داشته است؛ که این معنا مورد توجه برخی از عرفا هم قرار گرفته است.

قول فصل و جداجدا بودن بودن قرآن

در آیه محل بحث، قرآن کریم به عنوان «قول فصل» معرفی شده است، که ترجمه دقیق آن «سخن جدا» است نه سخن «جداکننده». اگر این آیه را در کنار آیه «وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» (قصص/۵۱) قرار دهیم، به نظر می‌رسد به حقیقتی خاص در قرآن اشاره داشته باشد؛ که تنها برخی شاگردانِ معلمان حقیقی قرآن بدان تفطن یافته‌اند و آن جایگاه و نقشی است که حروف مقطعه در حقیقت قرآن ایفا می‌کند. درباره حقیقت حروف مقطعه اقوال بسیار متنوعی بیان شده است، و مخصوصا اگر توجه کنیم که قرآن کریم تنها کتابی در عالم است که چنین چیزی در آن وجود دارد، مسأله جدی‌تر می‌شود. در میان اقوال فراوانی که درباره این از افراد مختلف نقل شده است، ابوفاخته، سعید بن علاقه، که از شاگردان خاص امیرالمومنین ع می‌باشد، سخنی دارد که در هیاهوی اقوال گم شده است (مثلا در مقاله‌ای که تتبع نسبتا جامعی در این زمینه انجام داده،‌ دهها قول از مفسران مختلف درباره حروف مقطعه مطرح شده ولی قول ابوفاخته نیامده است؛ ر.ک: حمیدرضا صراف، بازاندیشی درباره تفسیر حروف مقطعه. دوفصلنامه مطالعات قرآن و حدیث، ش۳۴، بهار و تابستان۱۴۰۳). در هر صورت، ابوفاخته ذیل آیه «مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ» گفته است: «أم الكتاب: فواتح السور، منها يستخرج القرآن؛ الم ذلِكَ الْكِتابُ منها استخرجت البقرة، و الم اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ منها استخرجت آل عمران. (جامع البيان فى تفسير القرآن (طبری)، ج‏۳، ص۱۱۷).

وی با اینکه این سخن را مستقیم به امیرالمومنین ع نسبت نداده است، اما حاوی مضمونی است که با بسیاری از احادیث دیگر سازگار است؛ مانند حدیثی از امام باقر ع که فرمود «علم هر چیزی در «عسق» هست (عِلْمُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ فِي عسق؛ تفسير القمي، ج‏۲، ص۲۶۸[۲۷]) و نیز احادیثی که حکایت می‌کنند که اساسا پیامبران گذشته از مشخصه‌های پیامبر خاتم را این معرفی می‌کردند که کتابی می‌آورد که مشتمل بر حروف مقطعه است (حدیث۹). آیا احتمال این نیست که «قول فصل» (= سخن جدا جدا) اشاره به همین حروف مقطعه باشد؟

ملاصدرا در کتاب تفسیر خویش در این زمینه سخنی دارد که قابل توجه است:

الفاتحة الثانية في الإشارة إلى سر الحروف:

اعلموا أيها الإخوان الإلهيون المعتنون بأمر غرائب القرآن المبين أن فهم غرائبه مما لم يتيسر بالحقيقة إلا لمن دارس علم اليقين و تعلم في مدرسة آل يس و مكتب أهل الصفوة للذكر الحكيم و قراءة الكتاب المبين ممن كان معلمه علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما و مؤدبه أدبني ربي فأحسن تأديبي و كاتب لوحه بالقلم و مصور صحيفة نفسه بالعلم و الحكم هو ربك الأكرم الذي علم بالقلم علم الإنسان ما لم يعلم لا بسبب من أسباب أخر من فكر و قياس أو رواية و سماع بل بأن يتلقى القرآن من لدن حكيم عليم.

و أول ما يظهر في مكتب التقديس لأطفال الأرواح و أولاد روح  القدس ما معنى الكتابة و الرقم و اللوح و القلم و النون و ما يسطرون و معنى حروف الجمل و الحروف المقطعة القرآنية و الكلمات المفردة و المركبة الفرقانية فإن العناية الربانية لما تعلقت بتربية أولاد العقول أفاد لهم رزقهم من ألبان ضروع التقديس و أذاق لهم من لطائف عالم الرحمة و الرضوان و تحف الملكوت و هدايا الجنان أغذية لطيفة في كسوة الحروف المفردة على طريق الرمز و الإشارة إلى مقاصد أهل البشارة لئلا يطلع عليها الأغيار و من لم يكن لهم أهلية الارتقاء إلى عالم الأسرار فكتب الله في ألواح أرواحهم حروفا مجملة و مقطعات مفردة لعلهم يذكرون و بصنائع آبائهم يصنعون و على مثل كتابهم و قراءتهم يكتبون و يقرءون و إلى منازلهم و مناصبهم يرتقون لقوله ص : اقرأ و ارق

و هذه الحروف المقطعة النورانية تسمى في عالم السر و الخفاء بالحروف المجملة و حروف الجمل و في ذلك العالم يصير الحروف المتصلة منفصلة لأنه يوم الفصل و التميز و إن كان يوم الجمع أيضا باعتبار لقوله تعالى هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلِينَ و قوله لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ و قوله تعالى يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ فأهل الدنيا لكونهم في مقام الجمعية الصورية و التفرقة المعنوية شاهدوا الحروف المختلفة متصلة و شاهدوا الحروف الواحدة بالنوع حروفا متعددة بعدد الأشخاص الكثيرة فإذا نظروا إلى حروف «يحبهم و يحبونه»[سورة المائده، آیه ۵۴] يرونها هكذا متصلة الأنواع متفرقة الأعداد و لكن الذين تجردوا عن الدنيا و انكشف عنهم الغطاء و انقشع عن وجه بصيرتهم سحاب الامتراء و ظلمة العمى يرون هذه الحروف بالبصيرة الباطنة هكذا ي ح ب ه م ثم إذا ارتفعوا عن ذلك المقام إلى مقام أعلى يرونها نقاطا و فوقه مقام آخر لا يفهم العبارة بالمشافهة دون المشاهدة و لا يشرحه الإشارة بالبيان دون صريح العيان.

فأول علامة من ارتفع عن هذا المنزل الأدنى و خلص عن حجب  المشتغلين بشواغل الدنيا أن ينكشف عليه معرفة الحروف المقطعة و كيفية نزولها في لوح القرآن كما أشار إليه بقوله تعالى لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ هذا مقام لقوم و أشير إلى مقام قوم آخر بقوله قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ فقد انجلى لك أيها السالك المسكين أن أول ما يرتسم في لوح القارئ المبتدئ حروف التهجي ليستعد بذلك الارتسام و الانتقاش لتلاوة آيات الله المكتوبة في الصحيفة الإلهية و يطيع أمر الله الذي أمر به رسوله بقوله اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ و أمرنا بقوله فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ و عند ذلك يسهل عليه قراءة القرآن و تذكره وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ و حينئذ تيسر له حفظ القرآن بتيسير الله و حفظه إياه له كما قال وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ و يكون قلبه مزينا بزينة الكواكب الآيات محفوظا في سماء عصمة القرآن عن اختطاف مردة جنود الشيطان و حفظناها من كل شيطان رجيم من استرق السمع .(مفاتیح الغیب، ص ۱۴-١۶)

وی در ابتدای تفسیر سوره سجده که با حروف مقطعه شروع می‌شود، بعد از نقل اقوال برخی مفسران و سخنانی ناب از ابن سینا (تفسير القرآن الكريم (صدرا)، ج‏۶، ص۱۴-۱۷[۲۸]) خلاصه‌ای از این مطلب را تحت عنوان «دراية كشفية» آورده است (تفسير القرآن الكريم (صدرا)، ج‏۶، ص۱۷-۱۸)[۲۹].

تبصره

با توجه به دو تعبیر «فصل و وصل» که در مورد قرآن به کار رفت، آیا ممکن است وصل آنچه خدا دستور داده و قطعی که از آن نهی کرده است (آیات زیر)، ربطی به این فصل و وصل داشته باشد؟

وَ الَّذينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ (رعد/۲۱)

الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُون‏ (بقره/۲۷)

وَ الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (رعد/۲۵)

وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ (انبیاء/۹۳)

فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (مومنون/۵۳)

 

 


[۱] . قَالَ عَلِيٌّ ع خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ:

أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ فِي زَمَانِ هُدْنَةٍ وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ فَقَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ‏ وَ الْقَمَرَ يُبْلِينَ كُلَّ جَدِيدٍ وَ يُقَرِّبْنَ كُلَّ بَعِيدٍ وَ يَأْتِينَ بِكُلِّ مَوْعِدٍ وَ وَعِيدٍ فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَفَازِ.

فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ الْكِنْدِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَا تَأْمُرُنَا نَعْمَلُ فَقَالَ إِنَّهَا دَارُ بَلَاءٍ وَ ابْتِلَاءٍ وَ انْقِطَاعٍ وَ فَنَاءٍ فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمْ الْأُمُورُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ وَ هُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَى السَّبِيلِ وَ هُوَ كِتَابُ تَفْصِيلٍ وَ بَيَانٍ وَ تَحْصِيلٍ هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَظَاهِرُهُ حُكْمُ اللَّهِ وَ بَاطِنُهُ عِلْمُ اللَّهِ تَعَالَى فَظَاهِرُهُ وَثِيقٌ وَ بَاطِنُهُ لَهُ تُخُومٌ وَ عَلَى تُخُومِهِ تُخُومٌ لَا تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تُبْلَى غَرَائِبُهُ فِيهِ مَصَابِيحُ الْهُدَى وَ مَنَارُ الْحِكْمَةِ وَ دَلِيلٌ عَلَى الْمَعْرِفَةِ لِمَنْ عَرَفَ النَّصَفَةَ

[۲] . وَ خَطَبَ ص وَ قَالَ: لَا خَيْرَ فِي الْعَيْشِ إِلَّا لِعَالِمٍ نَاطِقٍ أَوْ مُسْتَمِعٍ وَاعٍ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ فِي زَمَانِ هُدْنَةٍ وَ إِنَّ السَّيْرَ بِكُمْ سَرِيعٌ وَ قَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ كَيْفَ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ وَ يَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُودٍ.

فَقَالَ لَهُ الْمِقْدَادُ يَا نَبِيَّ اللَّهِ وَ مَا الْهُدْنَةُ؟

فَقَالَ دَارُ بَلَاءٍ وَ انْقِطَاعٍ فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْأُمُورُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ شَاهِدٌ مُصَدَّقٌ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ وَ هُوَ أَوْضَحُ دَلِيلٍ إِلَى خَيْرِ سَبِيلٍ ظَاهِرُهُ حُكْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ لَا تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِي غَرَائِبُهُ وَ هُوَ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِينُ وَ صِرَاطُهُ الْمُسْتَقِيمُ مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ وَ مَنْ حَكَمَ بِهِ عَدَلَ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ فَازَ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ الَّذِي يَقْرَأُ الْقُرْآنَ كَالْأُتْرُجَّةِ طَعْمُهَا طَيِّبٌ وَ رِيحُهَا طَيِّبٌ وَ إِنَّ الْكَافِرَ كَالْحَنْظَلَةِ طَعْمُهَا مُرٌّ وَ رَائِحَتُهَا كَرِيهَةٌ.

[۳] . عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قَالَ: خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ فِي خُطْبَتِهِ لَا عَيْشَ إِلَّا لِعَالِمٍ نَاطِقٍ أَوْ مُسْتَمِعٍ وَاعٍ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ فِي زَمَانِ هُدْنَةٍ وَ إِنَّ السَّيْرَ بِكُمْ سَرِيعٌ وَ قَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ كَيْفَ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ وَ يَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُودٍ فَقَالَ لَهُ الْمِقْدَادُ يَا نَبِيَّ اللَّهِ وَ مَا الْهُدْنَةُ فَقَالَ دَارُ بَلَاءٍ وَ انْقِطَاعٍ فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْأُمُورُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ صَادِقٌ مُصَدَّقٌ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ وَ هُوَ أَوْضَحُ دَلِيلٍ إِلَى خَيْرِ سَبِيلٍ مَنْ قَالَ بِهِ صُدِّقَ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ أُجِرَ وَ مَنْ حَكَمَ بِهِ عَدَل‏.

[۴] . رَوَى الشَّيْخُ الْفَقِيهُ أَبُو الْفَتْحِ الْكَرَاجُكِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ كَنْزِ الْفَوَائِدِ مَرْفُوعاً إِلَى الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٍّ ع فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ لَا تَرَى النَّاسَ قَدْ وَقَعُوا إِلَى الْأَحَادِيثِ قَالَ وَ قَدْ فَعَلُوهَا قُلْتُ نَعَمْ قَالَ أَمَا إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ سَيَكُونُ بَعْدِي فِتْنَةٌ قُلْتُ فَمَا الْمَخْرَجُ مِنْهَا يَا رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ كِتَابُ اللَّهِ فِيهِ نَبَأُ مَا كَانَ قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ مَا بَعْدَكُمْ وَ حُكْمُ مَا بَيْنَكُمْ هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ مَا تَرَكَهُ مِنْ جَبَّارٍ إِلَّا قَصَمَهُ اللَّهُ وَ مَنِ ابْتَغَى الْهُدَى مِنْ غَيْرِهِ أَضَلَّهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ هُوَ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِينُ وَ هُوَ الذِّكْرُ الْحَكِيمُ وَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ وَ هُوَ الَّذِي لَا تَزِيغُ بِهِ الْأَهْوَاءُ وَ لَا تَلْتَبِسُ بِهِ الْأَلْسُنُ وَ لَا يَشْبَعُ مِنْهُ الْعُلَمَاءُ وَ لَا يَخْلُقُ عَنْ كَثْرَةِ الرَّدِّ وَ لَا تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ هُوَ الَّذِي لَمْ يَثْنِهِ الْجِنُّ حِينَ سَمِعَتْهُ أَنْ قَالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ» مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ أُجِرَ وَ مَنْ حَكَمَ بِهِ عَدَلَ وَ مَنْ دَعَا إِلَيْهِ هُدِيَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

[۵] . حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ، حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ ابْنِ إِسْحَاقَ قَالَ: وَذَكَرَ مُحَمَّدُ بْنُ كَعْبٍ الْقُرَظِيُّ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ اللهِ الْأَعْوَرِ، قَالَ: قُلْتُ: لَآتِيَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَلَأَسْأَلَنَّهُ عَمَّا سَمِعْتُ الْعَشِيَّةَ. قَالَ: فَجِئْتُهُ بَعْدَ الْعِشَاءِ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ، فَذَكَرَ الْحَدِيثَ، قَالَ: ثُمَّ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه وسلم يَقُولُ: ” أَتَانِي جِبْرِيلُ، فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ، إِنَّ أُمَّتَكَ مُخْتَلِفَةٌ بَعْدَكَ. قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: فَأَيْنَ الْمَخْرَجُ يَا جِبْرِيلُ؟ قَالَ: فَقَالَ: كِتَابُ اللهِ تَعَالَى، بِهِ يَقْصِمُ اللهُ كُلَّ جَبَّارٍ، مَنِ اعْتَصَمَ بِهِ نَجَا، وَمَنْ تَرَكَهُ هَلَكَ – مَرَّتَيْنِ – ‌قَوْلٌ ‌فَصْلٌ، وَلَيْسَ بِالْهَزْلِ، لَا تَخْتَلِقُهُ الْأَلْسُنُ، وَلَا تَفْنَى أَعَاجِيبُهُ، فِيهِ نَبَأُ مَا كَانَ قَبْلَكُمْ، وَفَصْلُ مَا بَيْنَكُمْ، وَخَبَرُ مَا هُوَ كَائِنٌ بَعْدَكُمْ.

[۶] . حَدَّثَنَا عُبَيْدِ اللَّهِ بْنُ سَعْدٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي عَمِّي يَعْقُوبُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ سَعْدٍ، قَالَ: نا أَبِي، عَنِ ابْنِ إِسْحَاقَ، قَالَ: نا مُحَمَّدُ بْنُ كَعْبٍ الْقُرَظِيُّ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَعْوَرِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، رضي الله عنه قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يَقُولُ: ” أَتَانِي جِبْرِيلُ صلى الله عليه وسلم، فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ: إِنَّ أُمَّتَكَ مُخْتَلِفَةٌ بَعْدِكَ قَالَ: فَقُلْتُ: فَمَا مِنَ الْمَخْرَجِ يَا جِبْرِيلُ قَالَ: كِتَابُ اللَّهِ يُعْتَصَمُ بِهِ مِنْ كُلِّ جَبَّارٍ مَنَ اعْتَصَمَ بِهِ نَجَا، وَمَنْ تَرَكَهُ هَلَكَ ‌قَوْلٌ ‌فَصْلٌ وَلَيْسَ بِالْهَزْلِ لَا تَحْلُقُهُ الْأَلْسُنُ، وَلَا يَثْقُلُ عَنْ طُولِ الرَّدِّ، وَلَا يُفْنَى عَجَائِبُهُ فِيهِ نَبَأُ مَا كَانَ قَبْلَهُ وَقَضَاءُ مَا بَيْنَكُمْ وَخَبَرُ مَا هُوَ كَائِنٌ بَعْدَكُمْ وَلَا نَعْلَمُ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ كَعْبٍ الْقُرَظِيُّ، عَنِ الْحَارِثِ، عَنْ عَلِيٍّ، إِلَّا هَذَا الْحَدِيثَ.

[۷] . حدّثنا أبو خيثمة، حدّثنا يعقوب بن إبراهيم، حدثنى أبى، عن ابن إسحاق، وذكر محمد بن كعبٍ، عن الحارث بن عبد الله الأعور، عن عليٍّ، قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: “أَتَانِى جِبْرِيلُ، فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ، إِنَّ أُمَّتَكَ مُخْتَلِفةٌ بَعْدْكَ، فَقُلْتُ: فَأَيْنَ المَخْرَجُ يَا جبْريلُ؟ قَالَ: كِتَابُ اللهِ، يَقْصِمُ اللهُ كُلَّ جَبَّارٍ، وَمَنِ اعْتَصَمَ بِه نَجَا، وَمَن تَرَكَهُ هَلَكَ، قوْلٌ فَصْلٌ وَلَيْسَ بِالْهَزْلِ، لَا تَخْتَلِقُهُ لا تَخْتَلِقُهُ الأَلْسُنُ، وَلا يَنْفَدُ عَنْ طُول الرَّدِّ، وَلَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ، فِيهِ مَنْ كانَ قَبْلَكُمْ، وَخَبَرُ مَا هُوَ كائِنٌ بَعْدَكُمْ.

[۸] . أخبرني أبو بكر عبد الله بن محمد بن أحمد بن الفلو الكاتب، قال: أخبرنا أحمد بن عبد الرحمن الدقاق، قال: حدثنا الحسن بن علي بن الوليد الفارسي، قال: حدثنا خلف بن عبد الحميد بن عبد الرحمن بن أبي الحسناء، قال: حدثنا أبو الصباح عبد الغفور، عن أبي هاشم عمن سمع عليا يقول: إن نبي الله صلى الله عليه وسلم أتاه جبريل، فقال: يا محمد، إن الأمة مفتونة بعدك. فقال له: فما المخرج يا جبريل؟ قال: كتاب الله، فيه نبأ ما قبلكم، وخبر ما بعدكم، وحكم ما بينكم، وهو حبل الله المتين، وهو الصراط المستقيم، وهو ‌قول ‌فصل ليس بالهزل، إن هذا القرآن لا يليه من جبار فيعمل بغيره إلا قصمه الله، ولا يبتغي علما سواه إلا أضله الله، ولا يخلق عن رد، وهو الذي لا تفنى عجائبه، من يقل به يصدق، ومن يحكم به يعدل، ومن يعمل به يؤجر، ومن يقسم به يقسط.

[۹] . حَمِدْتُ (وَعَظَّمْتُ) مَنْ عَظُمَتْ مِنَّتُهُ (مِنَنُهُ)، وَسَبَغَتْ نِعْمَتُهُ، وَسَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ وَتَمَّتْ كَلِمَتُهُ، وَنَفَذَتْ مَشِيئَتُهُ، وَبَلَغَتْ قَضِيَّتُهُ، حَمِدتُهُ حَمْد (عَبْدٍ) مُقرٍّ بِربُوبِيَّتِهِ، مُتَخَضِّعٌ لِعُبُوديَّته مُتَنَصِّلٌ لِخَطِيئَتِهِ، مُعْتَرِفٌ بِتَوْحِيدِهِ، مُؤَمِّلٌ مِنْ ربِّهِ مَغْفِرَةً مُنْجِيَةً (تُنْجِيهِ) يَوْمَ يُشْغَلُ عَنْ فَصِيلَتِهِ وَبَنِيهِ، وَيَسْتَعينُهُ وَيَسْتَرْشِدُهُ وَيَسْتَهْدِيهِ، وَيُؤْمِنُ بِهِ وَيَتَوَكَّلُ عَلَيْهِ وَشَهِدْتُ لَهُ تَشَهُّدَ مُخْلِصٍ مُوقِنٍ، وَبِعزَّتِهِ مُؤْمِنٌ، (وَفَردتُهُ) تَفْرِيدَ مُؤْمِنٍ مُتَيقنٍ، وَوَحَّدتُهُ لَهُ تَوْحِيدَ عَبْدٍ مُذْعِنٍ، لَيْسَ لَهُ شَرِيكٌ فِى مُلْكِهِ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِىٌّ فِى صُنْعِهِ، جَلَّ عَنْ (مُشِيرٍ) وَوَزِيرٍ، وَعَنْ عَوْنِ مُعِينٍ وَنَظِيرٍ، عَلمَ فَسَتَرَ، وَبَطَنَ فَخَبَرَ، وَمَلكَ فَقَهَرَ، وَعُصِىَ فَغَفَر، وَحَكَمَ فَعَدَلَ، لَمْ يَزَلْ وَلَا (وَلَنْ) يَزُولَ، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شئٌ، وَهُوَ قَبْلَ كُلِّ شَئٍ وَبَعْدَ كُلِّ شَئٍ، رَبٌّ مُنْفَرِدٌ بعِزَّتِهِ مُتَمَكِّنٌ بِقُوَّتِه، مُتَقَدِّسٌ بِعُلُوِّهِ، مُتكَبِّرٌ بِسُمُوِّهِ، لَيْسَ يُدْرِكُهُ بَصَرٌ، وَليْسَ يُحِيطُ بِهِ نَظَرٌ، قَوِىٌ مَنِيعٌ (مُعِينٌ)، (عَلِيمٌ) بَصِيرٌ سَمِيعٌ، رَءُوفٌ رَحِيمٌ (عَطُوفٌ)، عَجَزَ عَنْ وَصْفِهِ مَنْ يَصفهُ، وَضَلَّ عَنْ نَعْتِهِ منْ يَعْرِفُهُ، قَرُبَ فَبَعُدَ، وَبَعُدَ فَقَرُبَ، يُجِيبُ دَعْوَةَ مَنْ يَدْعُوهُ وَيَرْزُقُهُ وَيُجِيرهُ (وَيَحْنُوهُ) ذُو لُطفٍ خَفِىٍّ، وَبطْشٍ قَوِىٍّ، وَرَحْمَةٍ مُوسِعَةٍ، وَعُقُوبَةٍ مُوجِعَةٍ، رَحْمَتُهُ جَنَّةٌ عَرِيضَةٌ مُؤْنَقَةٌ، وَعُقُوبَتُهُ جَحِيمٌ مَمْدُودَةٌ مُوبِقَةٌ، وَشِهدْتُ بِبَعْثِ مُحَمَّدٍ عَبْدِهِ وَرَسُولِه وَصَفِيِّهِ وَنَبِيِّهِ وَحَبيبِهِ وَخَلِيلِهِ، صَلَّى رَبٌّ عَليْهِ صَلَاةً تُحِيطُهُ (تُحْظِيهِ)، وَتُزْلِفُهُ وَتُعْلِيهِ، وَتُقَرِّبُهُ وَتُدْنِيهِ، بَعَثَهُ فِى خَيْرِ عَصْرٍ وَحِين فَتْرَةٍ وكُفْرٍ، رَحْمَةً مِنْهُ لِعَبِيدِهِ، وَمِنَّةً لِمَزِيدِهِ، خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ، وَوَضَعَ (وَوَضَّحَ) بِهِ حُجَّتَهُ فَوَعَظَ وَنَصَحَ، وَبَلَّغَ وَكَدَحَ، رَءُوفٌ بِكُلِّ مُؤْمِنٍ، رَحِيمٌ سَخِىٌّ، رَضِىٌّ وَلِىٌّ زَكِىٌّ عَلَيهِ رَحْمَةٌ وَتَسْلِيمٌ وَبَرَكةٌ وَتَكْرِيمٌ من رَبٍّ غَفُورٍ رَحَيمٍ، قَرِيبٍ مُجِيبٍ، وَصيَّتُكُمْ مَعْشَرَ مَنْ حَضَرَنِى بِوَصِيَّةِ رَبِّكُمْ، وَذَكَّرتُكُمْ سُنَّةَ نَبِيَّكُمْ، فَعَليْكمْ بِرَهْبةٍ تُسْكِنُ قُلُوبكُمْ، وَخَشْيَةٍ تُذْرِى دُمُوعَكُمْ، وَتُقْيَةٍ تُنجِيكُمْ قَبْلَ يَوْم يُذْهِلُكُمْ وَيُبَلِّدُكُمْ، يَوْمَ تَفُوزُ (يَفُوزُ) فِيهِ مَنْ ثَقُلَ وَزْنُ حَسَنتِهِ، وخَوف (وَخَفَّ) وَزْنُ سَيِّئَتِهِ وَلْتَكُنْ مسيلتكمْ (مَسْألَتكُمْ) وَتَمَلُّقُكمْ مسلة (مَسْأَلَةَ) ذُلٍّ وَخُضُوعٍ، وَشُكْرٍ وَخُشُوعٍ (خُضُوعٍ) وَتَوْبَةٍ، وَنُزُوعٍ، وَنَدَمٍ وَرُجَوعٍ وَلْيَغْتَنِمْ كُلٌّ مِنْكُمْ صِحّتَهُ قَبْلَ سَقَمِهِ، وَشَبِيبتهُ قَبْلَ هِرَمِهِ وكِبَرِهِ، وَسَعتِهِ قَبْلَ فَقْرِهِ، وَفَرْغَتِهِ قَبْلَ شُغلِهِ، وَحَضْرَتِهِ (وَحَضَرِهِ) قَبْلَ سَفَرِهِ، قَبْلَ أَنْ يَكْبَرَ فَيَهْرَمَ وَيَمْرَضَ وَيسْقَمَ، وَيَملَّهُ طَبِيبُهُ، وَيُعْرضَ عَنْهُ حَبِيبُهُ وَيَنْقَطَع عُمْرُهُ، وَيَتَغَيَّر عَقْلُهُ، ثُمَّ قَبْل (قِيلَ) هُوَ مَوْعُوكٌ، وَجِسْمُهُ مَنْهُوكٌ ثُمَّ حِد (أَخذَ) فِى نَزْعٍ شَدِيدٍ، وَحَضَرهُ كُلُّ حَبِيبٍ قَرِيبٍ وَبَعِيدٍ، فَشَخَصَ بِبَصَرِهِ، وَطَمَحَ بِنَظَرِهِ، وَرَشَحَ جَبِينُهُ، وَغَطَفَ (وَخَطَفَ) عَرِينَّتَهُ، وَسَكَنَ حَنينُهُ، وَجُذِبَتْ نَفْسُهُ، وَبَكت (وَبَكتهُ) عُرْسُهُ، وَحُفِرَ رَسْمُهُ (رِمْسُهُ) (وَيُتَّم مِنْهُ وَلَدُهُ، وَتَفَرَّق عَنْهُ صديقُهُ وَعدُوُّهُ، وَقُسّمَ جَمْعُهُ، وَذَهَبَ بَصَرُهُ وسمعه، وَكُفِّنَ وَمُدِّدَ وَوُجِّه وجُدِّدَ (وَجرِّد) وغُسِّلَ وعُرِّىَ، وَنُشِّفَ وَسُجِّىَ، وَبُسِطَ وَهُىِّءَ، وَنُشِرَ عَلَيْهِ كَفَنُهُ، وَشُدَّ مِنْهُ ذَقْنُهُ، وَقُمِّصَ وَعُمِّمَ وَوُدِّعَ وَعَليه سُلِّمَ، وَحُمِل فَوْقَ سَرِيرِهِ، وصُلِّى عَلَيْه بِتَكْبيرَةٍ، وَنُقِلَ مِنْ دُورٍ مُزَخْرَفَةٍ، وَقُصُورٍ مُشَيَّدَةٍ، وَحُجْرٍ مُنَجَّدَةٍ فَجُعَل فِى ضَريحٍ مَلْحَودٍ وَضَيِّقٍ موْصُودٍ بِلَبِنٍ مَنْضُودٍ مُشَقَّفٍ (مُسَقَفٍ) بِجُلْمُودٍ، وَهِيلَ عَلَيْهِ عَفْرُهُ، وَحُثِىَ عَلَيْهِ مَدَرُهُ، فَتَحقَّقَ حَذَرُهُ، ونُسِىَ خبَرُهُ، وَرَجعَ عَنْهُ وَلِيُّهُ وَصَفيُّهُ وَندِيمُهُ وَنَسِيبُهُ، وَتَبَدَّلَ بِهِ قَرِينُهُ وَحَبِيبُهُ فَهُوَ حَشْوُ قَبْرٍ، وَرَهِينُ قَفْرٍ، يَسْعَى فِى جِسْمِهِ دون (دُودُ) قَبْرِهِ وَيَسِيلُ صَدِيدُهُ عَلَى صَدْرِهِ وَنَحْرِهِ، وَيسْحَقُ تُرُبُه (تُرْبتُهُ) لَحْمَهُ، وَيَنْشَفُ دَمُهُ وَيَرُّم عَظْمُهُ حَتَّى يَوْمَ حَشْرِهِ، فَيُنْشَرُ مِنْ قَبْرِهِ، وَيُنْفَخُ فِى صُورِهِ، وَيُدْعَى لَحَشْرِه وَنُشُورِهِ، فَثَّمَ بُعْثِرَتْ قُبُورٌ وَحُصِّلَتْ سَرِيرةُ صُدورٍ، وَجِئَ بِكُلِّ نَبِىٍّ وَصدّيقٍ وَشَهِيدٍ، وَقَصَدَ لِلْفَضْلِ (لِلْفَصْلِ) بِعَبْدِهِ خَبِيرٌ بصِيرٌ، فَكَمْ زَفْرَةٍ تُغْنِيهِ، وَحَسْرَةٍ تقصيه (تُفْضِهِ) فِى مَوْقِفٍ مَهِيلٍ، وَمشْهَدٍ جَليلٍ بَيْنَ يدَىْ مَلِكٍ عَظِيمٍ بِكُلِّ صَغِيرَةٍ وَكَبِيرَةٍ عَلِيمٌ حِينَئِذٍ يَلْجُمُ (يُلْجِمُهُ) عَرَقُهُ، ويَحْقِرُهُ (وَيحْفِزُهُ) قَلَقُهُ؛ عَبْرَتُهُ غَيْرُ مَرْحُومَةٍ، وَضَرْعَتُهُ غَيْرُ مُسَمْوُعَةٍ، وَحُجَّتُهُ غَيْرُ مَقْبُولَةٍ تُنْشَرُ صَحِيفَتُهُ، وَتَبِينُ جَرِيدتُهُ (حِينَ)، نُظِرَ فِى سُوءِ عَمَلِهِ، وَشَهِدَتْ عَيْنُهُ بِنَظَرِهِ، وَيَدُهُ بِبَطْشِهِ، وَرِجْلُهُ بخَطْوهِ، وَفَرْجُهُ بِلَمْسِهِ، وَجلْدُهُ بِمَسِّهِ، وَيُهَدِّدُهُ مُنْكَرٌ وَنَكيرٌ، فَكُشفَ لَهُ عَنْ حَيْثُ يَصِيرُ، فَسُلْسِلَ جِيدُهُ، وَفُلْفِلَ: (وَغُلْغَلَ) مُلْكُهُ يَده، وَسِيقَ يُسْحَبُ وَجْدَهُ فَوَرَدَ جَهَنَّم بِكَرْبٍ وَشِدَّةٍ فَظَلَّ يُعَذَّبُ فِى جَحِيمٍ، وَيُسْقَى شَرْبَةً مِنْ حَمِيمٍ، تُشْوَى (يُشْوَى) وَجْهُهُ، وَتُسْلَخُ (ويسلخ) جِلْدهُ، يَضْرِبُهُ مَلَكٌ بِمَقْعٍ (بِمَقْمَعٍ) مِنْ حَدِيدٍ، يَعُودُ جِلْدُهُ بَعْدَ نُضْجِهِ كَجِلْدٍ جَدِيدٍ يَسْتَغيِثُ فَتَعْرضُ عَنْهُ خَزَنَةُ جَهَنَّمَ، وَيَسْتَصْرخُ فَلَم يُجِيبُ (يُجبْ)، يَنْدَمُ حينَ (حَيْثُ) لَمْ يَنفَعْهُ نَدمٌ (ندمه) فَيلْبَثُ حُقْبَةً نَعُوذُ بِرَبٍّ قَدِيرٍ، مِنْ كُلِّ شَرٍّ (مِنْ شرِّ كلّ) مَصِير، وَنسْأَلُهُ عَفْوَ مَنْ رَضِىَ عَنْهُ، وَمَغْفِرَةَ مَنْ قَبِلَ مِنْهُ، فَهُوَ وَلِىُّ مَسْأَلَتِى، وَمَنجح طُلْبتِى، فَمَنْ زُحْزِحَ عَنْ تَعْذِيبِ رَبَّهِ جُعِلَ في جنَّتِهِ بِقُرْبهِ، وَخُلِّدَ فِى قُصُورٍ مُشَيَّدَةٍ، وَمُلِّكَ حُورٌ عِينٌ وَحَفَدَةٌ، وَطِيفِ عَليْهِ بِكُؤُوسٍ وَسَكَنَ حَظِيرَةَ قُدْسٍ فِى فِرْدَوْسٍ، وَتَقَلَّبَ فِى نَعِيمٍ، وَيُسْقَى (وَسُقَى) مِنْ تَسْنِيمٍ، وَشَرِبَ مِنْ عَيْنٍ سَلْسَبِيلٍ، قَدْ مُزِجَ بِزَنْجبِيلٍ خُتِمَ بِمِسْكٍ وَعَنْبَرٍ مُسْتَدِيمٍ لِلْمك (لِلْمَلَكِ)، مُسْتَشْعِرٍ لِلسُّرُور، يَشْرَبُ مِنْ خُمُورٍ فِى رَوْضٍ مُغْدقٍ، لَيْسَ يَنْزفُ فِى شُرْبِهِ،

[۱۰] . وَعُذْتُ بِرَبٍّ عَليِمٍ حَكِيمٍ قَدِيرٍ رَحِيمٍ مِنْ شَرِّ عَدُوٍ لَعِينٍ رَجِيمٍ يَتَضَرَّعُ مُتَضَرِّعُكُمْ، وَيبْتَهِلُ مُبْتَهِلُكُمْ، وَيَسْتَغْفِرُ (وَنَسْتَغْفِرُ) رَبَّ كُلِّ مَرْبُوبٍ لِى وَلَكُمْ.

ثُمَّ قَرَأَ بِسْمِ الله الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» ثُمَّ نَزَلَ – رَضِى الله عَنْهُ –

[۱۱] . حَمِدْتُ مَنْ عَظُمَتْ مِنَّتُهُ وَ سَبَغَتْ نِعْمَتُهُ وَ تَمَّتْ كَلِمَتُهُ وَ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ وَ نَفَذَتْ مَشِيئَتُهُ وَ فَلَحَتْ حُجَّتُهُ حَمْدَ مُقِرٍّ بربوبية [بِرُبُوبِيَّتِهِ‏] مُتَخَضِّعٍ لِعُبُودِيَّتِهِ مُؤْمِنٍ بِتَوْحِيدِهِ وَ وَحَّدْتُهُ تَوْحِيدَ عَبْدٍ مُذْعِنٍ بِطَاعَتِهِ مُتَيَقِّنٍ يَقِينَ عَبْدٍ لِمَلِيكٍ لَيْسَ لَهُ شَرِيكٌ فِي مُلْكِهِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيُّ فِي صُنْعِهِ عَجَزَ عَنْ وَصْفِهِ مَنْ يَصِفُهُ وَ ضَلَّ عَنْ نَعْتِهِ مَنْ يَعْرِفُهُ قَرُبَ فَبَعُدَ وَ بَعُدَ فَقَرُبَ مُجِيبٌ دَعْوَةَ مَنْ يَدْعُوهُ وَ يَرْزُقُهُ وَ يَحْبُوهُ ذُو لُطْفٍ خَفِيٍّ وَ بَطْشٍ قَوِيٍّ وَ رَحْمَةٍ مُوَسَّعَةٍ وَ عُقُوبَةٍ مُوجِعَةٍ رَحْمَتُهُ جُنَّةٌ عَرِيضَةٌ مُونِقَةٌ وَ غَضَبُهُ نَقِمَةٌ مَمْدُودَةٌ مُوبِقَةٌ وَ شَهِدْتُ بِبَعْثِ مُحَمَّدٍ عَبْدِهِ وَ رَسُولِهِ وَ نَبِيِّهِ وَ حَبِيبِهِ وَ خَلِيلِهِ بَعَثَهُ مِنْ خَيْرِ عُنْصُرٍ وَ حِينَ فَتْرَةٍ رَحْمَةً لِعَبِيدِهِ وَ مِنَّةً لِمَزِيدِهِ وَ خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ وَ وَضَحَ بِهِ حُجَّتَهُ فَوَعَظَ وَ نَصَحَ وَ بَلَغَ وَ كَدَحَ رَءُوفٌ بِكُلِّ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ سَخِيٍّ رَضِيٍّ زَكِيٍّ عَلَيْهِ رَحْمَةٌ وَ تَسْلِيمٌ وَ تَكْرِيمٌ مِنْ رَبٍّ غَفُورٍ رَحِيمٍ قَرِيبٍ مُجِيبٍ وَصَّيْتُكُمْ مَعْشَرَ مَنْ حَضَرَنِي بِوَصِيَّةِ رَبِّكُمْ وَ ذَكَّرْتُكُمْ سُنَّةَ نَبِيِّكُمْ فَعَلَيْكُمْ بِرَهْبَةٍ وَ رَغْبَةٍ تُسْكِنُ قُلُوبَكُمْ وَ خَشْيَةٍ تُجْرِي دُمُوعَكُمْ قَبْلَ يَوْمٍ عَظِيمٍ مَهُولٍ يُلْهِيكُمْ وَ يُبْكِيكُمْ يَوْمَ يَفُوزُ فِيهِ مَنْ ثَقُلَ وَزْنُ حَسَنَتِهِ وَ خَفَّ وَزْنُ سَيِّئَتِهِ وَ لْيَكُنْ مَسْأَلَتُكُمْ مَسْأَلَةَ ذُلٍّ وَ خُضُوعٍ وَ خُشُوعٍ وَ مَسْكَنَةٍ وَ نَدَمٍ وَ رُجُوعٍ فَلْيَغْتَنِمْ كُلٌّ مِنْكُمْ صِحَّتَهُ قَبْلَ سُقْمِهِ وَ شَبِيبَتَهُ قَبْلَ هَرَمِهِ وَ سَعَتَهُ قَبْلَ فَقْرِهِ وَ فَرْغَتَهُ قَبْلَ شُغُلِهِ وَ حَضَرَهُ قَبْلَ سَفَرِهِ قَبْلُ يَهْرَمُ وَ يَمْرَضُ وَ يَمَلُّ وَ يَسْقُمُ وَ يُمِلُّهُ طَبِيبُهُ وَ يُعْرِضُ عَنْهُ حَبِيبُهُ وَ يَنْقَطِعُ مِنْهُ عُمُرُهُ وَ يَتَغَيَّرُ عَقْلُهُ وَ سَمْعُهُ وَ بَصَرُهُ ثُمَّ يُصْبِحُ وَ يُمْسِي وَ هُوَ مَوْعُوكٌ وَ جِسْمُهُ مَنْهُوكٌ وَ حُدِيَتْ نَفْسُهُ وَ بَكَتْ عَلَيْهِ عِرْسُهُ وَ يَتَمَ مِنْهُ وُلْدُهُ وَ تَفَرَّقَ عَنْهُ جَمْعُهُ وَ عَدَدُهُ وَ قُسِمَ جَمْعُهُ وَ بُسِطَ عَلَيْهِ حَنُوطُهُ وَ شُدَّ مِنْهُ ذَقَنُهُ وَ غُسِّلَ وَ قُمِّصَ وَ عُمِّمَ وَ وُدِّعَ وَ سُلِّمَ‏ وَ حُمِلَ فِي سَرِيرٍ وَ صُلِّيَ عَلَيْهِ بِتَكْبِيرٍ وَ نُقِلَ مِنْ دُورٍ مُزَخْرَفَةٍ وَ قُصُورٍ مُشَيَّدَةٍ وَ حُجَرٍ مُنَضَّدَةٍ وَ فُرُشٍ مُمَهَّدَةٍ فَجُعِلَ فِي ضَرِيحٍ مَلْحُودٍ وَ ضِيقٍ مَسْدُودٍ بِلَبَنٍ جُلْمُودٍ وَ هِيلَ عَلَيْهِ عَفْرُهُ وَ حُثِيَ عَلَيْهِ مَدَرُهُ وَ مُحِيَ مِنْهُ أَثَرُهُ وَ نُسِيَ خَبَرُهُ وَ رَجَعَ عَنْهُ وَلِيدُهُ وَ صَفِيُّهُ وَ حَبِيبُهُ وَ قَرِيبُهُ وَ نَسِيبُهُ فَهُوَ حَشْوُ قَبْرِهِ وَ رَهِينُ سَعْيِهِ يَسْعَى فِي جِسْمِهِ دُودُ قَبْرِهِ وَ يَسِيلُ صَدِيدُهُ مِنْ مَنْخِرِهِ وَ جِسْمِهِ وَ يُسْحَنُ تُرْبَةُ لَحْمِهِ وَ يُنْشَفُ دَمُهُ وَ يُرَمُّ عَظْمُهُ فَيَرْتَهِنُ بِيَوْمِ حَشْرِهِ حَتَّى يُنْفَخَ فِي صُورِهِ وَ يُنْشَرَ مِنْ قَبْرِهِ فَلَا يَنْتَصِرُ بِقَبِيلَةٍ وَ عَشِيرَةٍ وَ حَصَلَتْ سَرِيرَةُ صَدْرِهِ وَ جِي‏ءَ بِكُلِّ نَبِيٍّ وَ شَهِيدٍ وَ صِدِّيقٍ وَ نَطِيقٍ وَ قَعَدَ لِلْفَصْلِ عَلِيمٌ بِعَبِيدِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ فَحِينَئِذٍ يُلْجِمُهُ عَرَقُهُ وَ يُحْرِقُهُ قَلَقُهُ وَ تُعَزَّرُ عَبْرَتُهُ وَ تَكْثُرُ حَسْرَتُهُ وَ تَكْبُرُ صَرْعَتُهُ حُجَّتُهُ غَيْرُ مَقْبُولَةٍ نُشِرَتْ صَحِيفَتُهُ وَ تَبَيَّنَتْ جَرِيمَتُهُ وَ نَظَرَ فِي سُوءِ عَمَلِهِ فَشَهِدَتْ عَيْنُهُ بِنَظَرِهِ وَ يَدُهُ بِلَمْسِهِ وَ فَرْجُهُ بِمَسِّهِ وَ رِجْلُهُ بِخَطْوِهِ وَ يُهْلِكُهُ مُنْكِرٌ وَ نَكِيرٌ وَ كُشِفَ لَهُ حَيْثُ يَصِيرُ فَسَلْسَلَهُ وَ غَلْغَلَهُ مَلِكُهُ بِصَفْدٍ مِنْ حَدِيدٍ وَ سِيقَ يُسْحَبُ وَحْدَهُ فَوَرَدَ جَهَنَّمَ بِكَرْبٍ شَدِيدٍ وَ غَمٍّ جَدِيدٍ فِي يَدِ مَلِكٍ عَتِيدٍ فَظَلَّ يُعَذَّبُ فِي جَحِيمٍ وَ يُسْقَى مِنْ حَمِيمٍ يُشْوَى بِهِ وَجْهُهُ وَ يَنْسَلِخُ مِنْهُ جِلْدُهُ بَعْدَ نَضْجِهِ [كَجِلْدٍ] جَدِيدٍ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنْ عُقُوبَةِ رَبِّهِ وَ سَكَنَ حَضْرَةَ فِرْدَوْسٍ وَ تَقَلَّبَ فِي نَعِيمٍ وَ سُقِيَ مِنْ تَسْنِيمٍ وَ مُزِجَ لَهُ بِزَنْجَبِيلٍ وَ ضُمِخَ بِمِسْكٍ وَ عَنْبَرٍ مُسْتَدِيمٍ لِلْمُلْكِ مُقِيمٍ فِي سُرُورٍ مَحْبُورٍ وَ عَيْشٍ مَشْكُورٍ يَشْرَبُ مِنْ خُمُورٍ فِي رَوْضٍ مُغْدِقٍ لَيْسَ يُصَدَّعُ عَنْ شُرْبِهِ.

[۱۲] . وَ رَبُّ كُلِّ مَرْبُوبٍ وَ عَلَى دَرْسِهِ ذَوِي طُهْرٍ غَيْرِ مَسْلُوبٍ وَ عَلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ‏.

[۱۳] . و أنا الآن أذكر من كلامه الغريب ما لم يورده أبو عبيد و ابن قتيبة في كلامهما و أشرحه أيضا و هي خطبة رواها كثير من الناس له ع خالية من حرف الألف‏. قالوا تذاكر قوم من أصحاب رسول الله ص أي حروف الهجاء أدخل في الكلام فأجمعوا على الألف فقال علي ع:

حمدت من عظمت منته و سبغت نعمته و سبقت غضبه رحمته و تمت كلمته و نفذت مشيئته و بلغت قضيته حمدته حمد مقر بربوبيته متخضع لعبوديته متنصل من خطيئته متفرد بتوحيده مؤمل منه مغفرة تنجيه يوم يشغل عن فصيلته و بنيه و نستعينه و نسترشده و نستهديه و نؤمن به و نتوكل عليه و شهدت له شهود مخلص موقن و فردته تفريد مؤمن متيقن و وحدته توحيد عبد مذعن ليس له شريك في ملكه و لم يكن له ولي في صنعه جل عن مشير و وزير و عن عون معين و نصير و نظير علم فستر و بطن فخبر و ملك فقهر و عصي فغفر و حكم فعدل لم يزل و لن يزول لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ «۲» و هو بعد كل شي‏ء رب متعزز بعزته متمكن بقوته متقدس بعلوه متكبر بسموه ليس يدركه بصر و لم يحط به نظر قوي منيع بصير سميع رءوف رحيم عجز عن وصفه من يصفه و ضل عن نعته من يعرفه‏ قرب فبعد و بعد فقرب يجيب دعوة من يدعوه و يرزقه و يحبوه ذو لطف خفي و بطش قوي و رحمة موسعة و عقوبة موجعة رحمته جنة عريضة مونقة و عقوبته جحيم ممدودة موبقة و شهدت ببعث محمد رسوله و عبده و صفيه و نبيه و نجيه و حبيبه و خليله بعثه في خير عصر و حين فترة و كفر رحمة لعبيده و منة لمزيده ختم به نبوته و شيد به حجته فوعظ و نصح و بلغ و كدح رءوف بكل مؤمن رحيم سخي رضي ولي زكي عليه رحمة و تسليم و بركة و تكريم من رب غفور رحيم قريب مجيب وصيتكم معشر من حضرني بوصية ربك و ذكرتكم بسنة نبيكم فعليكم برهبة تسكن قلوبكم و خشية تذري دموعكم و تقية تنجيكم قبل يوم تبليكم و تذهلكم يوم يفوز فيه من ثقل وزن حسنته و خف وزن سيئته و لتكن مسألتكم و تملقكم مسألة ذل و خضوع و شكر و خشوع بتوبة و تورع و ندم و رجوع و ليغتنم كل مغتنم منكم صحته قبل سقمه و شبيبته قبل هرمه و سعته قبل فقره و فرغته قبل شغله و حضره قبل سفره قبل تكبر و تهرم و تسقم يمله طبيبه و يعرض عنه حبيبه و ينقطع غمده و يتغير عقله ثم قيل هو موعوك و جسمه منهوك ثم جد في نزع شديد و حضره كل قريب و بعيد فشخص بصره و طمح نظره و رشح جبينه و عطف عرينه و سكن حنينه و حزنته نفسه و بكته عرسه و حفر رمسه و يتم منه ولده و تفرق منه عدده و قسم جمعه و ذهب بصره و سمعه و مدد و جرد و عري و غسل و نشف و سجي و بسط له و هيئ و نشر عليه كفنه و شد منه ذقنه و قمص و عمم و ودع و سلم و حمل فوق سرير و صلي عليه بتكبير و نقل من دور مزخرفة و قصور مشيدة و حجر منجدة و جعل في ضريح ملحود و ضيق مرصود بلبن منضود مسقف بجلمود و هيل عليه حفره و حثي عليه مدره و تحقق حذره و نسي خبره و رجع عنه وليه و صفيه و نديمه و نسيبه و تبدل به قرينه و حبيبه فهو حشو قبر و رهين قفر يسعى بجسمه دود قبره و يسيل صديده من منخره يسحق تربه لحمه و ينشف دمه و يرم عظمه حتى يوم حشره فنشر من قبره حين ينفخ في صور و يدعى بحشر و نشور فثم بعثرت قبور و حصلت سريرة صدور و جي‏ء بكل نبي و صديق و شهيد و توحد للفصل قدير بعبده خبير بصير فكم من زفرة تضنيه و حسرة تنضيه في موقف مهول و مشهد جليل بين يدي ملك عظيم و بكل صغير و كبير عليم فحينئذ يلجمه عرقه و يحصره قلقه عبرته غير مرحومة و صرخته غير مسموعة و حجته غير مقولة زالت جريدته و نشرت صحيفته نظر في سوء عمله و شهدت عليه عينه بنظره و يده ببطشه و رجله بخطوه و فرجه بلمسه و جلده بمسه فسلسل جيده و غلت يده و سيق فسحب وحده فورد جهنم بكرب و شدة فظل يعذب في جحيم و يسقى شربة من حميم تشوي وجهه و تسلخ جلده و تضربه زبنية بمقمع من حديد و يعود جلده بعد نضجه كجلد جديد يستغيث فتعرض عنه خزنة جهنم و يستصرخ فيلبث حقبة يندم.

نعوذ برب قدير من شر كل مصير و نسأله عفو من رضي عنه و مغفرة من قبله فهو ولي مسألتي و منجح طلبتي فمن زحزح عن تعذيب ربه جعل في جنته بقربه و خلد في قصور مشيدة و ملك بحور عين و حفدة و طيف عليه بكئوس أسكن في حظيرة قدوس و تقلب في نعيم و سقي من تسنيم و شرب من عين سلسبيل و مزج له بزنجبيل مختم بمسك و عبير مستديم للملك مستشعر للسرر يشرب من خمور في روض مغدق ليس يصدع من شربه و ليس ينزف.

[۱۴] . عذت برب عليم رحيم كريم من شر كل عدو لعين رجيم فليتضرع متضرعكم و ليبتهل مبتهلكم و ليستغفر كل مربوب منكم لي و لكم و حسبي ربي وحده

[۱۵] . وقال قوم: هي أمارة قد كان الله تعالى جعلها لأهل الكتاب أنه سينزل على محمد كتابا في أول سور منه حروف ‌مقطعة.

[۱۶] . «وَقِيلَ: هِيَ أَمَارَةٌ لِأَهْلِ الْكِتَابِ أَنَّهُ سَيَنْزِلُ عَلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه وسلم كِتَابٌ فِي أَوَّلِ سُوَرٍ ‌مِنْهُ ‌حُرُوفٌ ‌مُقَطَّعَةٌ،»

[۱۷] . و يقال: هذه الآيات التي وعدتكم في التوراة أن أنزلها على محمد صلّى اللّه عليه و سلّم. وعدهم بأن ينزل عليه كتابا، في كثير من أوائل سوره حروف الهجاء.

[۱۸] . «وقال قوم هي أمارة على أن الله تعالى وعد أهل الكتاب أنه سينزل على محمد كتابا في أول كل سورة ‌منه ‌حروف ‌مقطعة.»

[۱۹] . القول التاسع عشر: أنها علامة لأهل الكتاب وعدوا بها من قبل أنبيائهم أن القرآن يفتتح بحروف مقطعة.

[۲۰] . «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ» هذا جواب القسم يعني أن القرآن يفصل بين الحق و الباطل بالبيان عن كل واحد منهما و روي ذلك عن الصادق (ع)

[۲۱] . قوله تعالى: «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ» الفصل إبانة أحد الشيئين من الآخر حتى يكون بينهما فرجة، و التعبير بالفصل- و المراد الفاصل- للمبالغة كزيد عدل و الهزل خلاف الجد. و الآيتان جواب القسم، و ضمير «إِنَّهُ» للقرآن و المعنى أقسم بكذا و كذا أن القرآن لقول فاصل بين الحق و الباطل و ليس هو كلاما لا جد فيه فما يحقه حق لا ريب فيه و ما يبطله باطل لا ريب فيه فما أخبركم به من البعث و الرجوع حق لا ريب فيه.

[۲۲] . «وهذان قسمان: {إنّهُ لَقَولٌ فَصْلٌ} على هذا وقع القَسَمُ ، وفي المراد بأنه ‌قول ‌فصل قولان: أحدهما: ما قدّمه عن الوعيد من قوله تعالى: (إنه على رجعه لقادر يوم تبلى السرائر) الآية. تحقيقاً لوعيده ، فعلى هذا في تأويل قوله (فَصْل) وجهان: أحدها: حد ، قاله ابن جبير. الثاني: عدل ، قاله الضحاك. القول: ان المراد بالفصل القرآن تصديقاً لكتابه ، فعلى هذا في تاويل قوله (فصل) وجهان: أحدهما: حق ، قاله ابن عباس. الثاني: ما رواه الحارث عن عليّ قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: (كتابِ الله فيه خير ما قبلكم، وحكم ما بعدكم، هو الفصل ليس بالهزل، مَنْ تركه مِن جبّار قصمه الله ، ومن ابتغى الهدى في غيره أضله الله.)

[۲۳] . و قيل معناه إن الوعد بالبعث و الإحياء بعد الموت قول فصل أي مقطوع به لا خلاف و لا ريب فيه.

[۲۴] . و قيل: الضمير لما تقدم من خبر الرجوع و المعاد، و الوجه السابق أوجه.

[۲۵] . اگر بخاطر کثرت آیاتی که بین متن آمده، درک کلیت متن دشوار شده است، می‌توانید متن زیر را که همان متن است که در آن آیات حذف و فقط آدرس آیات ذکر شده است:

در نگاه قرآنی همه چیز تفصیل داده شده است: (اسراء/۱۲)

و البته تصریح شده که خود قرآن تفصیل همه چیز است: (یوسف/۱۱۱)

و البته در جای دیگر تعبیر شده که قرآن کریم خودش «تفصیل الکتاب» است: (یونس/۳۷)

شاید مقصود از این تعبیر آن است که این کتابی است که تفصیل داده شده است: (انعام/۱۱۴) (اعراف/۵۲) (هود/۱)

که می‌تواند اشاره باشد که آیاتش تفصیل داده شده است: (فصلت/۳)  (فصلت/۴۴)

و دست کم در ۱۱ مورد دیگر نیز درباره تفصیل آیات سخن گفته شده است؛

که برخی از آنها به‌وضوح ناظر به آیات تکوینی است:  (انعام/۹۷) (انعام/۹۸) (یونس/۵) (یونس/۲۴) (رعد/۲)

برخی به وضوح ناظر به احکام تشریعی است (اعراف/۳۲) (انعام/۱۱۹)

و برخی می‌تواند ناظر به هردو ویا به یک معنای اعمی باشد: (انعام/۵۵) (انعام/۱۲۶) (اعراف/۱۷۴) (توبه/۱۱) (روم/۲۸)

و خوب است به یاد داشته باشیم که این قرآن در شب قدری نازل شده که در آن شب نیز همه چیز از هم جدا می‌شوند: (دخان/۴)

طبیعی است که در نگاه قرآنی کسی که این فصل و جدایی را (چه در تکوین و چه در تشریع و چه در بین انسانها؛ چه در دنیا و چه در آخرت) محقق می‌کند خداوند است و او بهترین فاصلین است: (انعام/۵۷)

و این فصلی که او بین انسانها ایجاد می‌کند مشخصا در عرصه قیامت بروز می‌یابد: (حج/۱۷) (سجده/۲۵) (روم/۱۴)

و ظاهرا به همین مناسبت است که قیامت که همه از هم جدا می‌شوند به عنوان یوم الفصل معرفی شده است: (صافات/۲۱) (دخان/۴۰)(ممتحنه/۳) (مرسلات/۱۳) (مرسلات/۱۴) (مرسلات/۳۸) (نبأ/۱۷)

اکنون، اگر توجه کنیم که از سویی قرآن کریم حاوی همه چیز است:(أنعام: ۵۹) (یونس: ۶۱) (هود: ۶) (نمل: ۷۵) (سبأ: ۳) و اصلا رمز معجزه بودنش این است که «تدوین کل نظام تکوین» است که به علم خداوند نازل شده است و تنها خداوندی که به همه چیز علم دارد می‌تواند چنین کتابی بنویسد: (هود: ۱۳-۱۴) (یونس: ۳۷-۳۹) و از سوی دیگر، قیامت محل ظهور همه چیز و آشکار شدن همه حقایق است: (طارق/۹)‏ (یونس/۳۰) (ق/۲۲) آنگاه آیا این احتمال تقویت نمی‌شود که اگر «یوم الفصل» بودن قیامت، آن روی سکه قرآن کریم است که در دنیا به عنوان «قول فصل» معرفی شده است؟

چیزی که می‌تواند موید این احتمال باشد این آیه شریفه است که: أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ وَ لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (شوری/۲۱). آیا «كَلِمَةُ الْفَصْل» که در آیه فوق آمده اشاره به همین «قول فصل» نیست؟ البته در اینجا ترکیب اضافی است و در مانحن فیه، ترکیب وصفی است؛ اما می‌توان گفت اینها به یک چیز اشاره دارند؛ در این آیه کلمه‌ی «الفصل» مد نظر است که در آیه سوره طارق به صورت «قول فصل» توضیح داده شده است؛ یعنی آن کلمه‌ی‌ «جدایی» [= الفصل] همان کلمه‌ی «قول فصل» است، که اگر نبود تکلیف همه یکسره می‌شد؛ یعنی  چه‌بسا این آیه می‌خواهد بفرماید اگر قرآن که کتاب هدایت است و با قول فصل بودنش هدایت را محقق می‌کند نبود و بنا بر این نبود که انسانها با اختیار خود (و نه به زور) هدایت شوند، و تجلی فصل بودن در عرصه دنیا، همین قرآن باشد، و قرار بود فصل بودنی که وصف قیامت است به آن صورت اخروی‌اش در اینجا حاصل می‌شد آنگاه خداوند کار همه را یکسره می‌کند و قضاوت قیامت را همین‌جا محقق می‌فرمود. یعنی چون در دنیا کلمه‌ی «الفصل» – که همان «قول فصل» است- را نازل کردیم، پس عملا قیامت را در حدی که با اختیار انسانها در دنیا جمع بشود نازل کرده‌ایم و دیگر نیازی به این نیست که قیامت و قضاوت نهایی که امکان اختیار کردن مسیر جدیدی در دنیا را از بین می‌برد همین الان محقق شود.

[۲۶] . ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ في‏ آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ

[۲۷] . حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ قَالا: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْن‏ أَحْمَدَ الْعَلَوِيُّ عَنِ الْعَمْرَكِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ قَالَ: حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ يَحْيَى بْنِ مسيرة [مَيْسَرَةَ] الْخَثْعَمِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ حم عسق أَعْدَادُ سِنِي الْقَائِمِ وَ قَافٌ جَبَلٌ مُحِيطٌ بِالدُّنْيَا مِنْ زُمُرُّدٍ أَخْضَرَ- فَخُضْرَةُ السَّمَاءِ مِنْ ذَلِكَ الْجَبَلِ وَ عِلْمُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ فِي عسق.

[۲۸] . قوله سبحانه: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ؛ الم (۱)

قد اختلف كلمة المفسرين و المأوّلين في حروف التهجّي الواقعة في أوائل السور من القرآن المبين، فقد ذكروا وجوها مذكورة في التفاسير المتداولة المشهورة و شي‏ء منها لا يطمئنّ به القلب، و لا يسكن إليه الروع، و نعم ما قال بعضهم: «إن في كل كتاب سرا، و سر اللّه في القرآن حروف التهجّي» و كأنه قد أخذ مما روي عن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام: إن لكل كتاب صفوة و صفوة هذا الكتاب حروف التهجّي.

و قال بعض أهل القرآن: الإشارة في الألف إظهار الوحدة مطلقا ذاتا و صفة، و التفرّد بالوجود الحقيقي أزلا و أبدا، «كان اللّه و لم يكن معه شي‏ء» فكوّن الأشياء و هو كما كان، فلم يتغير وحدته في نفسه، و لا تفرده بالوجود الحقيقي و انه تعالى مصدر جميع الموجودات.

فوجه مناسبة المعاني الثلاثة في الألف، بأن (الألف) واحد في ذاته و صفاته في وضع الحساب، متفرد بالأولية و الانقطاع عن غيره في وضع الحروف، و يشير استقامته و عدم تغيره في جميع الأحوال إلى عدم تغير المبدإ تعالى عن الوجود الوحداني أزلا و أبدا، و بأن «الألف» مصدر جميع الحروف، فان من استقامة خطه يخرج كل حرف معوّج، ثم في «اللام» «و الميم» المتصل كل حرف منهما بالآخر اثبات أن كل موجود سوى الوحدة موصوف بالاثنينية، و انه كمثل الوحدة في الوجود، فالصفوة المشار إليها في «الم» هي ان «الالف» يشير إلى وجود حقيقي كامل في ذاته و صفاته، موجد للموجودات التي لها وجود ناقص مفتقر إليه قائم به، و هو الفاعل و الحاكم و المتصرف فيها. و «اللام» يشير إلى معنيين: اثبات و نفى، فالإثبات يشير إلى لام التمليك، يعني له ما في السموات و ما في الأرض ملكا و ملكا، فعلا و صنعا. و بالنفي يشير إلى لاء النفي، يعنى لا وجود لشي‏ء حقيقة إلا له.

و «الميم» ايضا يشير إلى معنيين نفي و اثبات، فالنفي يشير إلى ماء النفي يعنى ما في الوجود حقيقة إلا هو، و بالإثبات يشير إلى اسمه القيوم، يعني هو القائم بنفسه، و المقيم و القيّام لغيره، فالغير محو في إثبات قيوميته و ديموميته، فهو على الحقيقة كاين كما كان، بلا مكان و لا زمان، و دليل هذا التأويل للسر و الصفوة في هذه الحروف، ما أظهره اللّه سره المكتوم فيما بعده في سورة آل عمران، و هو قوله: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ [۳/ ۲]

و ممن تصدّى لاستكشاف أسرار هذه الحروف المقطعة شيخ فلاسفة الإسلام أبو علي بن سينا، في رسالة عملها لبيان هذا المرام، و لعمري انه قد بالغ في تطبيق رموز هذه الحروف على عظائم الأمور الإلهية التي ناسب ذكرها و تعظيمها و الإقسام بها في أوائل السور القرآنية.

و ملخص ما ذكره بعد تمهيد الكلام- طوينا ذكره مخافة الإسهاب- هو انه ينبغي أن يدل بالألف الواقع أولا في الترتيب القديم- و هو ترتيب أبجد هوز- على الباري، لكونه أول الموجودات، و بالباء على العقل و عالمه لأنه يتلوه في الموجود و «بالجيم» على النفس و عالمها، و «بالدال» على الطبيعة و عالمها. هذا إذا أخذت هذه الموجودات بما هي ذوات، ثم بالهاء على الباري، و «بالواو» على العقل، و بالزاء على النفس، و بالحاء على الطبيعة. هذا إذا أخذت بما هي مضافة إلى ما دونها. و يبقى الطاء للهيولى و عالمها، و ليس لها وجود بالإضافة إلى شي‏ء تحتها، و ينفد رتبة إيجاد الآحاد المبدعات و يكون الإبداع و هو من إضافة الأول إلى العقل. و العقل ذات لا يضاف إلى ما بعده- مدلولا عليه بالياء، لأنه من ضرب «ه» في «ب»، و لا يحصل لإفاضة الباري إلى العقل أو العقل إلى النفس عدد يدل عليه بحرف واحد، لأن «ه» في «ج» «يه» و «و» في «ج» «يح» و يكون الأمر و هو من إضافة الباري (الأول) إلى العقل مضافا مدلولا عليه باللام، لأنه من ضرب «ه» في «و» و يكون الخلق و هو من إضافة الباري (الأول) إلى الطبيعة «۱» من ضرب «ه» في «ح» لأن الحاء دلالة الطبيعة مضافة. و يكون التكوين، و هو من إضافة الباري إلى الطبيعة «۲» لأنه من ضرب «ه» في «د» و يكون جميع نسبتي الأمر و الخلق أعني ترتيب الخلق بواسطة الأمر اعني اللام و الميم مدلولا عليه بحرف «ع» و جميع نسبتي الخلق و التكوين كذلك أعني الميم و الكاف مدلولا عليه بالسين، و يكون مجموع نسبتي طرفي الوجود و التكوين أعني اللام و الكاف مدلولا عليه بالنون، و يكون جميع نسب الأمر و التكوين و الخلق أعني لام و ميم و كاف مدلولا عليه بصاد، و يكون اشتمال الجملة في الإبداع أعني «ي» في نفسه «ق» و هو أيضا من جمع «ص» و «ي»، و يكون ردها إلى الأول الذي هو مبدأ الكل و منتهاه، على أنه أول و آخر، أعنى فاعلا و غاية كما بين في الإلهيات مدلولا عليه بالراء ضعف ق.

فإذا تقرر ذلك فالمدلول عليه بالم، هو القسم بالأول ذي الأمر و الخلق، و بالر القسم بالأول ذي الأمر و الخلق الذي هو الأول و الآخر و الأمر و الخلق و المبدأ الفاعلي و المبدأ الغائي جميعا. و بالمص، القسم بالأول ذي الأمر و الخلق، و المنشئ للكل. و بص: القسم بالعناية الكلية. و بق: القسم بالإبداع المشتمل على الكل بواسطة إبداع الأنواع المتداولة المساوي للعقل. و بكهيعص: القسم بالنسبة التي للكاف، أعني عالم التكوين إلى المبدإ الأول، بنسبة الإبداع الذي هو «ي»، ثم الخلق بواسطة الأمر و هو «ع» ثم التكوين بواسطة الخلق و الأمر و هو «ص»، فبين «ك» و «ه» ضرورة نسبة الإبداع، ثم نسبة الخلق و الأمر ثم نسبة التكوين و الخلق و الأمر. و يس: قسم بأول الفيض و هو الإبداع، و آخره و هو الخلق و التكوين. و حم: قسم بالعالم الطبيعي الواقع في الخلق. و حمعسق: قسم بمدلول وساطة الخلق في وجود العالم الطبيعي و ما يخلق بينه و بين الأمر بنسبة الخلق إلى الأمر، و نسبة الخلق إلى التكوين، و بأن يأخذ من هذا و يرده إلى ذلك، فيتمّ به الإبداع الكلي المشتمل على العوالم كلها، فإنها إذا أخذت على الإجمال لم يكن لها نسبة إلى الأول غير الإبداع الكلي الذي يدل عليه بق. و طس: قسم بعالم الهيولى الواقع في التكوين. و «ن» قسم بعالم التكوين و عالم الأمر اعني مجمع الكل، و لا يمكن أن يكون للحروف دلالة غير هذا ألبتة- انتهى كلامه أعلى اللّه مقامه-.

[۲۹] . اعلم أيها القاري المكتسي بكسوة العبارات، العاري عن حلية ذوق الإشارات- إن هذه الحروف المقطعة القرآنية تسمى في عالم السرّ و لسان أهل بيت النبوة و بلدة الولاية، العارفين بفهم منطق الطير «بالحروف المجملة» و «حروف أبجد»، و في هذا العالم تصير الحروف المتصلة منفصلة، لأنه «يوم الفصل جمعناكم و الأولين» و «يوم الجمع» أيضا بوجه آخر، فأهل اللّه إذا نظروا إلى حروف «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» يرونها متصلة، و لكن إذا انكشف الحجاب و فتحت الأبواب و تجلى جمالها يرونها بالبصيرة الباطنية هكذا: ي، ح، ب، و، ن، ه، م، و إذا ارتفعوا عن ذلك المقام إلى مقام أعلى يرونها نقاطا و تصير الحروف المفردة بالقياس إلى من في تلك الدرجة نقطا، و إذا وصلوا إلى مقام القرب رأووا النقاط كلها مستهلكة في نقطة باء «بسم اللّه».

متن وی از ادامه فراز مذکور در ص۱۸ تا ص ۲۱ چنین است:

و أنت- أيها الساكن في بيت حجابك، المقيد بقيود هواك و نفسك إنك لم تخرج حتى الآن قدما من عتبة بابك التي أنت معتكف فيها إلى طريق الحق، و لم ترغب في طلب معرفته و الاطلاع على أسرار ملكه و ملكوته، و مطالعة كتابه الذي ورد منه إليك، و لم تحصل بعد، مفردات حروف الجمل في معلمة العشق و مدرسة التقوى و العبودية، و إلهك و معشوقك متوجه إليك من سماء عظمته، ناظر إليك ليجذبك بجذبة ارجعي.

و إنك بعد ما توجهت إليه بقلبك فلا عبرة بما تقوله بلسانك: وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» مع عدم موافقة الباطن و هو وجهك الحقيقي، لأنك مشغول بجميع أسباب اللهو و اللعب و الهزل، مستغرق القلب بعمارة أرض بدنك، و تحصيل أرض أخرى، و تزيين ترابك الذي يخصّك باضافة تراب آخر إليه، و جمعه و ادّخاره بعد تلوينه أو تصييره بكثرة الحيل في المعاملات، أو المداهنة في المعاشرات أو الدغل في الصناعات، بتزويج ما كسد و إصلاح ما فسد، حتى صار ترابك ذهبا و فضة، و ما هما إلا ترابان ملوّنان بالصفرة و البياض، بتعمّل طبيعى أو صناعي، إما في نفسها أو في تعميلك و تحصيلك لصورتهما، أو أخذك لهما من الناس بسبب الاستيناس بهم و المداراة معهم، و ذلك كله علامة الإفلاس، و جميع ذلك خدمة منك لفاسق و ظالم جاحد. و طاعة لشيطان مارد من الدواعي الشهوية أو الغضبية أو الوهمية، فأول علامة من ارتفع عن هذا الأدنى، و خلص عن حجاب المشتغلين بالدنيا أن ينكشف عليه معرفة الحروف المنفصلة القرآنية و كيفية نزولها، كما رمز إليه تعالى بقوله: وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ [۲۸/ ۵۱] إلى هذا القوم، و أشار سبحانه إلى مرتبة قوم آخرين بقوله: فصّلنا الآيات.

فقد انجلى لك- أيها المسكين- أن ما ارتسم في لوح السالك المبتدي حروف أبجد ليستعد بذلك الانتقاش بمفاد قوله تعالى: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ [۹۶/ ۱] و عند ذلك يسهل عليه معرفة القرآن و تعلم لفظه و معناه و منطوقه و فحواه وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ [۵۴/ ۱۷].

و هذا التذكير لا يتيسّر إلا لمن دارس و تعلّم من مكتب: «أول ما خلق اللّه نوری» و كان معلّمه و استاذه مفاد قوله صلى اللّه عليه و آله و سلم: «ادّبني ربّي فأحسن تأديبي» لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم، و يعلم ما لم يكن يعلم قبل ذلك بأسباب أخر، من فكر أو سماع أو تعلّم أو رواية، بل بأن يكتب اللّه القرآن بقلم العقل على لوح نفسه: أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ [۹۶/ ۴]. و حينئذ يظهر له في هذا المكتب الذي لأطفال الأرواح و أولاد روح القدس، و هو أبوهم و معلمهم و أستاذهم، ما معنى اللوح و القلم و النون و ما يسطرون، فإن العناية الربانية لما تعلقت بتربية الأطفال و الأولاد الملكوتية أفاد لهم و رزقهم من تحف ذلك العالم و هدايا الجنة في كسوة الحروف المفردة و الظروف المقطعة على طريق الرمزو الإشارة، لئلا يطلع عليها الأغيار، ممن ليس له قوة الارتقاء إلى منزل الأخيار.

اعلم أيها القاري العاري إن القرآن انزل إلى الخلق مع ألف حجاب، لأجل فهم ضعفاء العقول و الأبصار، فلو فرض أن باء بسم اللّه مع عظمته التي كانت له نزّل إلى العرش على حالته التي كانت عليها، لذاب العرش مع عظمته و اضمحلّ، و قوله: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ- الآية- [۵۹/ ۲۱] إشارة إلى ذلك. رحم اللّه من قال كاشفا لهذا المعنى: «كلّ حرف في اللوح أعظم من جبل قاف»، و هذا القاف رمز إلى ما في قوله: ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ [۵۰/ ۱].

و جملة القول: إن من لم يظهر عليه سلطان الآخرة ظهورا تاما، و لم يقم نفسه عن قبر هذه النشأة، لم يطلع على معاني رموز القرآن و لم يحدث معه حروف المقطعة، و لم يتجلّ له وجه صاحبه و قائله، و عظمة منشئه و مبدعه و ممليه. وا حسرتا على ما فرّطنا في جنب اللّه.

انتبه يا مغرور! و قم من مرقدك يا ممكور، حتى نسافر معك في سبيل اللّه، و نتجامع بالجمعية الوفاقية، فإن المسافر يحتاج إلى رفيق معه يصدقه أداء لقوله صلى اللّه عليه و آله و سلم: «يد اللّه مع الجماعة» و كن معنا في جميع ما هدانا اللّه في سفرنا، و ما هدانا رسلنا من رزق ربنا حتى لا ينال بما يحيد عن المشهور، و يخالف ما عليه الجمهور كما هو دأب المسافرين، و اركب معنا في سفينة النجاة التي بسم اللّه مجريها و مرسيها، و لا تجلس مع هؤلاء الذين اتخذوا القرآن مهجورا، و هم كالذين وبّخهم اللّه تعالى بقوله: فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً [۴/ ۷۸] و اشتكى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم إلى ربه بقوله: يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً [۲۵/ ۳۰]. و قال بعض أصحاب القلوب: «انزل القرآن لتعملوا به فاتّخذتم دراسته». و إليهم الاشارة في حديث أبان بن تغلب، عن أبي جعفر عليه السّلام، إنه سئل عن مسألة فأجاب فيها، فقال الرجل: إن الفقهاء لا يقولون هذا، فقال عليه السّلام: يا ويحك! هل رأيت فقيها قطّ؟ إن الفقيه: الزاهد في الدنيا، الراغب في الآخرة، المتمسك بسنّة النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم و روى عمر بن حنظلة عن أبي عبد اللّه عليه السّلام- في حديث طويل- قال: ما خالف العامة ففيه الرشاد؛ ربّ رجل أديب أريب، له اطلاع تام على علم اللغة و الفصاحة، و الاقتدار على صنعة البحث و المجادلة مع الخصام في علم الكلام، و هو مع براعته في فصاحته لم يسمع حرفا من حروف القرآن بما هو قرآن، و لا فهم كلمة واحدة، و كذلك أكثر المشتغلين بالبحث البحت، المغترّين بلامع سراب الحكمة، المحرومين من شراب المعرفة في كأس القرآن المبين، لكونهم صما بكما عميا لا يعقلون شيئا و لا يهتدون سبيلا لعدم حواسهم الباطنية التي هذه الحواس الدنياوية قشور لها، و بالقشر لا ينال إلا القشر، و أما اللباب فلا يناله إلا أولوا الألباب، و ما يذّكّر إلا أولوا الألباب، إن في ذلك لآيات لأولى الألباب.

بازدیدها: ۴۰

2 Replies to “۱۱۵۸) إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ”

  1. سلام میشه لطفا یه نوع نسخه چاپی حدیثی معرفی کنید که ۱۰۰ قابل اعتماد باشه و به نسخه های خطی معتبر ذره ای خیانت نکرده باشه؟
    من چند ماه پیش کلی حدیث معتبر از امامان علیه سلام پیدا کردم که عدم خلود کفار در جهنم را به صراحت اثبات میکردند و از نظر نسخه شناسی و سند شناسی بسیار معتبر بودند ولی در کمال تعجب در نسخه های چاپی و نرم افزار های حدیثی، این احادیث وجود خارجی ندارند!!!!
    بنظرتون من باید سراغ کدام نوع نسخه های چاپی باید برم؟چی را صلاح میدونید؟
    و سوال اخر این
    من چند روز پیش کلی وقت گذاشتم و چک کردم و دیدم که این احادیث ای که سانسور شده اند نه تنها متواتر بودند بلکه ازنظر اصول نسخه شناسی هم معتبر بودند! ناشرین این کتاب چاپی حدیثی به چه حقی این احادیث را سانسور کرده اند؟!،این احادیث حتی تو قران هم شاهد معتبر دارند از جمله ۱۰۷ هود و ۱۲۸ انعام و لابثین فیها احقابا
    منتظر پاسخ شما هستم

    • سلام علیکم
      ظاهرا شما با هوش مصنوعی این احادیث را پیدا کرده اید!
      متاسفانه هوش مصنوعیها تا دلتان بخواهد حدیث جعل می‌کنند.
      یکی دیگر از کاربران هم چند روز قبل ادعا کرد ۱۴۹ حدیث درباره نجات کفار از خلود در جهنم پیدا کرده بود و اسم کتابهایی متعددی از کتب معتبر شیعه را نوشته بود و نام راوی که ثقه است. من جستجو کردم حتی یک موردش هم درست نبود
      من تجربه کرده ام. متاسفانه اعتماد هوش مصنوعی از این جهت خیلی خطرناک است. هر وقت از یک هوش مصنوعی سوال کردید و به شما حدیثی داد به او بگویید من می خواهم در یک کتاب حدیث معتبر باشد و سندش را در فضای وب به من نشان بده. بسیاری از اوقات خودشان اعتراف می کنند که خودشان ساخته اند. من چند مورد را چک کردم و وقتی نبود به او گفتم که در منبعی که داده ای این حدیث وجود ندارد خودش گفت خودم ساختم. حتی به اسم من یک کتاب معرفی کردند با اسم ناشر و تاریخ نشر و حتی محتوای فصولش را برایم نوشتند در حالی که من چنان کتابی تاکنون ننوشته ام.
      لذا برخلاف فرمایش شما امروزه چیزی که بسیار قابل اعتمادتر است کتابهای چاپی است یا نرم افزارهای جستجویی که توسط شرکتهای معتبر با اسم و رسم معین منتشر شده اند (مانند نرم افزارهای نور در شیعه یا نرم افزار الشامله در اهل سنت) مقصودم از معتبر این است که اگر اینها حدیثی را در کتابی به شما نشان دهند واقعا در آن کتاب وجود دارد و البته بعدش باید بررسی کنید که ببینید آیا حدیث صحیح است یا خیر. اما در جستجوهای وب به ویژه در جستجوهایی که با هوش مصنوعی انجام می گیرد اصلا قابل اعتماد نیست چون هرجا چیزی پیدا نکند از خودش می سازد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*