۱۴-۱۹ شعبان ۱۴۴۵
ترجمه
خندان و شاد [بشارتیافته] اند.
اختلاف قرائت
مُسْتَبْشِرَةٌ[۱]
نکات ادبی
ضاحِكَةٌ
درباره ماده «ضحک» قبلا بیان شد که ابن فارس اصل آن را به معنای انکشاف و آشکار شدن دانسته، چنانکه «الضَّحُوك» به معنای راه آشکار و و اضح است و بر این باورست که خندیدن را «ضحک» گویند یا از این باب که وجه خندان حالت گشودگی و انبساط مییابد و یا از این باب که در خنده سفیدیِ دندانهای انسان نمایان میشود [فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها؛ نمل/۱۹]، چنانکه به دندانهای جلو که هنگام خنده نمایان میشود «الضَّاحكة» گویند. اما مرحوم مصطفوی اصل این ماده را اثری که انبساط شدید در ظاهر شخص نمایان میشود دانسته (مانند خنده)، چنانکه اثری که انقباض شدید در آدمی پیدا میشود را «بکاء: گریه» گویند. راغب هم بین این دو جمع کرده، گفتهاست که «ضحک» گشادگی وجه و آشکار شدن دندانهاست که در اثر شادی درونی رخ می دهد.
این ماده وقتی به باب افعال می رود متعدی می شود به معنای «خنداندن»: «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى» (نجم/۴۳)؛ و از آنجا که هنگام مسخره کردن کسی، به او میخندند، کلمه «ضحک» به نحو استعاری برای مسخره کردن هم به کار میرود: «فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآياتِنا إِذا هُمْ مِنْها يَضْحَكُونَ» (زخرف/۴۷) «إِنَّ الَّذينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ» (مطففین/۲۹) و گاه این کلمه برای مطلق شادی و سرور به کار میرود «ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» (عبس/۳۹)…
جلسه ۸۵۸ https://yekaye.ir/hood-11-71/
مُسْتَبْشِرَةٌ
از معروفترین کاربردهای ماده «بشر»[۲] کلمه «بَشَر» به معنای انسان است که هم برای مفرد و هم برای جمع به کار میرود و نیز کلمه «بشرة» به معنای ظاهر پوست انسان است که جمع آن هم به صورت «بَشَر» می باشد (كتاب العين، ج۶، ص۲۵۹[۳])؛ که شاید توجه به همین دو کلمه مهمترین مبنای تحلیل این ماده قرار گرفته است. ابن فارس با تاکید بر همین دو کلمه اصل این ماده را به معنای «ظهور چیزی همراه با حُسن و جمال» دانسته و وجه تسمیه انسان به بشر را هم ظهور [جلوهگری و نمایان بودن خاص انسانها در میان موجودات] و توضیح داده که «بشیر» هم در اصل به معنای «خوشسیما» بوده است (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۲۵۱[۴]). حسن جبل هم با اشاره به دو کلمه و البته توجه به تک تک حروف این ماده (که حرف «ب» برای یک نحوه جمع شدن سستی است که یک پیوستگیای در آن باشد؛ و «ش» برای پخش شدن است که این دو با هم دلالت بر یک نحوه پخش شدن لطیف در ظاهر جسم دارد؛ و حرف «ر» هم برای یک نحوه استرسال و امتداد یافتن است ودلالت دارد که این حالت پخش لطیف امتداد پیدا میکند) معنای محوری آن را انتشار گستردهای در ظاهر چیزی دانسته است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۲۶). مرحوم مصطفوی هم اصل آن را «یک نحوه انبساط طبیعی خاص و گشادگی در سیما که به نحو تکوینی در چهره نمایان شود» معرفی کرده است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۲۷۵).
با اینکه تحلیلها در مقام بیان اصل این ماده به هم نزدیک است؛ اما وقتی در مقام توضیح خود کلمات «بشر» و «بشرة» برمیآیند اختلافات شدید میشود. مثلا راغب محور معنا را «بَشَرَة» به معنای قسمت بیرونی پوست (در مقابل أَدَمَة، که قسمت درونی و زیرین پوست) دانسته و وجه تسمیه انسان به «بشر» را این معرفی کرده که چون پوستش نمایان است (برخلاف حیوانات که غالبا پوستشان با مو یا پشم پوشیده شده) و بر این باور است که در قرآن کریم هم هرجا خداوند تعبیر بشر را در مورد انسان به کار برده، انسان را از حیث جسم و ظاهر مادیش مد نظر قرار داده است، مانند «وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً» (فرقان/۵۴)، و «إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ» (ص/۷۱)، و کفار هم هرجا میخواستند بیان کنند که پیامبران تفاوتی با ما ندارند بر همین بشر بودنشان تاکید میکردند، مانند «إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ» (مدثر/۲۵)، «أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ» (قمر/۲۴)، «ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا» (يس/۱۵)، «أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا» (مؤمنون/۴۷)، «فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا» (تغابن/۶)؛ و بر همین اساس هم خود پیامبران وقتی میخواهند به اینکه از نظر ظاهری مثل بقیهاند اعتراف کنند [و اگر تفاوتی دارند در امری ماورایی است] از این کلمه استفاده میکنند: «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَیّ» (كهف/۱۱۰)، «قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِه»ِ (ابراهیم/۱۱) و وقتی فرشتگان هم به شکل انسان ظاهر میشدند (مثلا برای حضرت مریم) همین تعبیر «شبیه بشر شدن» در مورد آنها به کار برده شده است «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا» (مريم/۱۷)، و حضرت مریم هم که خواست بگوید هیچ انسانی با من تماس ظاهری و جسمانی برقرار نکرده از همین کلمه استفاده کرد «لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ» (مريم/۲۰) و زنان مصری هم وقتی خواستند بگویند که حضرت یوسف فوق این انسان مادی است گفتند: «ما هذا بَشَراً» (يوسف/۳۱). وی حتی برخی دیگر از کلمات این ماده را با همین مبنا شرح میدهد مثلا میگوید علت اینکه از عمل جماع به کنایه به «مباشره» تعبیر میشود: «وَ لا تُبَاشِرُوهُنَ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ … فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَ» (بقرة/۱۸۷) این است که حاصل ارتباطی است که پوست افراد با هم تماس برقرار میشود ویا وقتی میخواهند بگویند فلانی فضیلت ظاهر و باطن را جمع کرده ویا بین نرمی و خشونت جمع کرده میگویند «فلان مُؤْدَم مُبْشَرٌ» و به «أَدَمَة» و «بَشَرَة» اشاره میکنند و «بشارت» (= مژده دادن) را هم از این جهت بشارت گفتهاند که هنگام خوشحالی خون در چهره همچون آب در درخت پخش میشود و این موجب انبساط در پوست صورت شخص میشود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۲۴-۱۲۵[۵]). اما ابن فارس چنانکه دیدیم هر دو معنای بشر و بشره را به همان معنای ظهور برگرداند و هیچیک را بر اساس دیگری شرح نداد.
مرحوم مصطفوی نیز بعد از توضیحی که درباره ماده «بشر» داد گفت «بَشَر» همین حالت انبساط وجه طبیعی انسان است که شبیه حالت پیش از تبسم است و به خاطر همین حالت انسان در ظاهرش از بقیه حیوانات متمایز میشود از این رو خود کلمه «بَشَر» صفت مشبهه است و به معنای کسی است که یک گشادهرویی طبیعی تکوینی دارد و به همین مناسبت اسمی برای نوع انسان قرار گرفته است. وی بعد از اینکه توضیحات مذکور از ابن فارس را به عنوان مویداتی برای نظر خود میآورد وجه تسمیه کلمه «بشرة» را یک کاربرد مجازی قلمداد میکند از این جهت که ظهور انسان در پوست اوست؛ و حتی بشارت را هم به معنای انبساط خاطر را به دیگری منتقل کردن معرفی میکند و سپس می کوشد تمام آیاتی که راغب به نحوی به تاکید بر بعد ظاهری انسان معرفی کرده بود، به همین حالت انبساط و طلاقت و گشودگی انسان برگرداند، که چون برخی مواردش واقعا تکلفآمیز است از ذکر آنها صرف نظر میشود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۲۷۵-۲۷۷[۶])
حسن جبل هم با اینکه نظر راغب را چندان بعید نمیداند اما نظرش این است که تحلیل دقیقتر درباره بشر به معنای انسان تاکید بر پخش شدن و گسترده شدن است و شاهد مهم بر این مدعای خود را آیه «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُون» (روم/۲۰) معرفی میکند که چنانکه زمخشری هم توضیح داده حرف «إذا» در اینجا برای دلالت بر وقوع دفعی است و میخواهد بگوید همین که بشر شدید بلافاصله پخش و منتشر شدید؛ و معتقد است که عموم کاربردهای بشر در قرآ» یک نحوه بر «بنیآدم» بودن وی دلالت دارد (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۲۶-۱۲۷).
قبلا (جلسه ۱۰۷۸ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13-1/) هم در تفاوت «ناس» با «بشر» از عسکری نقل شد که «ناس» کلمهای است که فقط برای جمع به کار میرود اما «بشر» هم برای واحد و هم برای جمع به کار میرود؛ و در کلمه بشر (که به نحو ضمنی دلالت بر بشارت دارد) توجهی به حسن هیئت است و انسانها را به خاظر اینکه از همه حیوانات زیباترند بشر نامیدهاند و ممکن است وجه کلمه بشر بر ظهور باشد از این جهت که از «بشرة» (پوست که ظاهر است گرفته شده است؛ اما در «ناس» که از «نوس» گرفته شده بیشتر، یک نحوه تحرک مد نظر است (الفروق في اللغة، ص۲۶۰[۷]).
این ماده وقتی به باب مفاعله میرود به معنای تماس مستقیم و بیواسطه با چیزی است چنانکه وقتی میگویند خودش مباشرت این کار را برعهده گرفت این معا بخوبی واضح است؛ و اشاره شد که کاربرد این فعل در خصوص جماع در آیه «وَ لا تُبَاشِرُوهُنَ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ … فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَ» (بقرة/۱۸۷) هم ناشی از آن است که بشرهها و پوستهای طرفین به هم میرسد (كتاب العين، ج۶، ص۲۵۹[۸]).
از کلمات معروف دیگر از این ماده، کاربرد آن در معنای «بِشَارة» [= بشارت؛ خبر خوب به کسی دادن] است. خود کلمه «بشارت» را هم مصدر ثلاثی مجرد دانسته اند و هم به معنای خود آن چیزی که بدان بشارت داده میشود و «بشری» اسمی است که از این ماده و در همین معنای اخیر ساخته شده است؛ اما وقتی به صورت «بَشارت» تلفظ شود به معنای زیبایی است و از این کلمه تعبیر «امرأة بَشِيرة» ساخته شده است (كتاب العين، ج۶، ص۲۵۹[۹])؛ و ظاهرا به همین مناسبت است که گفتهاند کلمه «بشیر» در اصل به معنای فرد خوشسیما بوده است.
در هر صورت خبر مسرتبخش را «بِشَارَة» و «بُشْرَى» میگویند که فقط دومی در قرآن کریم به کار رفته است: «لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ» (يونس/۶۴)، «لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ» (فرقان/۲۲)، «وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى» (هود/۶۹)، «يا بُشْرى هذا غُلامٌ» (يوسف/۱۹)، «وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى» (أنفال/۱۰)، «يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِه» (اعراف/۵۷؛ نمل/۶۳) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۲۵-۱۲۶[۱۰])؛ هرچند برخی درباره اینکه «بشری» اسم باشد یا مصدر مرددند زیرا این وزن هم در خصوص اسم به کار می رود (مثل بهمی که اسم یک گیاه است) و هم مصدر (مانند رجعی که به معنای رجوع کردن است) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۲۷۷[۱۱])
از این ماده و در این معنای بشارت، هم در حالت ثلاثی مجرد و هم در ابواب افعال و تفعیل و استفعال در قرآن کریم به کار رفته است:
وقتی به باب استفعال میرود «وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ» (آل عمران/۱۷۰)، «يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ» (آل عمران/۱۷۱)، و «وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ» (حجر/۶۷) به معنای شادی و خوشحالی است که با دریافت خبر مسرتبخش برای شخص حاصل میشود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۲۵[۱۲]).
اما در خصوص سه حالت اول (بَشَرَ، أبشر، بشّر)، تفاوت اینها را چنین گفته اند که در حالت ثلاثی مجرد به معنای مطلق بشارت دادن است، بدون هیچ لحاظ خاصی؛ اما در خصوص دو مورد بعدی نظر مرحوم مصطفوی این است که باب افعال برای تاکید بر نسبت فعل به فاعل و قیام وی بدان کار است که طبیعتا مفعول هم حاصل میشود: «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُون» (فصلت/۳۰)، اما در باب تفعیل تاکید بر تعلق فعل به مفعول و وقوع فعل در آن است هرچند که به تبع قیام آن به فاعل هم در کار است: «لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِي عَلى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِ» (حجر/۵۳- ۵۴). پس أبشر در جایی است که توجه اصلی بر بشارتدهنده و قیام بشارت به اوست؛ ولی بشّر در جایی است که توجه اصلی بر وقوع این بشارت است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۲۷۸[۱۳])؛ البته راغب در تفاوت اینها فقط بدین اشاره کرده است که این ماده در باب افعال هم به صورت لازم و هم متعدی به کار میرود (حالت لازم آن برای معنای مطاوعه و قبول است، مثلا گفته شود بشّرته فأبشر)؛ اما باب تفعیل برای تکثیر است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۲۵[۱۴]؛ كتاب العين، ج۶، ص۲۵۹[۱۵]) و لازم به ذکر است کاربردهای این کلمه در این ابواب در قراءات مختلف با هم متفاوت است؛ چنانکه مثلا در قرائت عاصم هیج مورد ثلاثی مجرد مشاهده نمیشود و اغلب موارد این کلمه در باب تفعیل به کار رفته (همه موارد غیر از آیه ۳۰ فصلت که در بالا اشاره شد)، اما در بسیاری از قراء سبع در موارد متعددی به صورت ثلاثی مجرد به کار رفته و در قرائت ابن مسعود هم تمام موارد در باب افعال آمده است (البحر المحيط في التفسير، ج۳، ص۱۳۰[۱۶]) و مثلا در آیه «أَنَّ اللَّهَ یبشرُكَ بِيَحْيى» (آل عمران/۳۹) این کلمه به هر سه صورت يُبَشِّرُكَ و يَبْشُرُكَ و يُبْشِرُكَ قرائت شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۲۵).
اسم فاعل این ماده به تبع ابواب فوق، به صورتهای بَشِير و مُبْشَر و مُبَشِّر و مُسْتَبْشِر به کار رفته است؛ که در آخری به معنای کسی است که خبر خوشی را دریافت کرده است «ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» (عبس/۳۹)؛ اما در سهتای اول به معنای کسی است که حامل خبر خوشی است و میخواهد این خبر را به دیگران برساند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۲۶[۱۷])؛ در تفاوت آنها گفتهاند که «بَشِير» بر وزن فعیل دلالت بر ثبوت نسبت دارد، یعنی کسی که بشارت دادن برای او ثابت است و شأن اوست که بشارت دهد: «إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشيراً وَ نَذيراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحيمِ» (بقره/۱۱۹)، «أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشيرٍ وَ لا نَذير» (مائده/۱۹)۷ «فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً» (يوسف/۹۶)، «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ» (روم/۴۶). اما در «مُبَشِّر» تاکید بر وقوع بشارت و رساندن بشارت به مخاطب است: «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ» (بقره/۲۱۳)، «وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ إِلاَّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ» (انعام/۴۸)، «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذيرا» (اسراء/۱۰۵)؛ و «مُبْشِر» در جایی است که خود وقوع بشارت محل تاکید بوده است نه بشارت دهنده (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۲۷۸[۱۸])؛ چنانکه اگر قرار بود برای فرشتگان در آیه «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُون» (فصلت/۳۰) تعبیری بیاید احتمالا «مُبْشِر» خوانده میشدند نه «مبشّر».
از کلماتی که به «بشر» نزدیک است و تحلیل آن در فهم معای بشارت موثر است کلمه «بشاشت» (حوش رویی) است؛ در تفاوت این دو گفتهاند: «بشر» آن اولین خوشحالیای است که با دیدار کسی که به دیدارش میرسی در چهرهات نمایان میشود و بشارت و مژده دادن هم در جایی است که اولین کس خبر شادمانکنندهای برایت بیاورد؛ وگرنه وقتی دوباره آن خبر را برایت بگویند دیگر بشارت گفته نمیشود؛ اما «بشاشت» (از ماده «بشش») اظهار خوشحالی در برابر هر کسی است که با او دیدار میکنید خواه اول بار باشد یا بعد از مدتی باز این خوشحالی ابراز شود (الفروق في اللغة، ص۲۵۹[۱۹]).
ماده «بشر» و مشتقات آن ۱۲۳ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ
این دو کلمه، وابسته به آیه قبلاند و به لحاظ نحوی هم میتواند خبر برای کلمه «وجوه» است و هم صفت برای «مسفرة»؛ هرچند به لحاظ معنایی، حالت دوم بسیار بعید است (دست کم فعلا معنای محصلی برای آن به ذهن نویسنده خطور نمیکند)؛ اما در حالت اول که «خبر» برای «وجوه باشد؛ دست کم دو حالت فرض دارد:
الف. خبر دوم و سوم باشند
ب. «ضاحِكَةٌ» خبر دوم باشد و «مُسْتَبْشِرَةٌ» صفت برای آن.
ثمره این تحلیلها در تدبرهای ۲ و ۳ خواهد آمد.
حدیث
ذیل آیه ۲۸ (جلسه ۱۱۱۴ حدیث۷ https://yekaye.ir/ababsa-80-28/) فرازی از تفسیر قمی گذشت که اغلب آن را توضیح مرحوم قمی دانستهاند؛ اما برخی هم آن را ادامه حدیث امام باقر ع قلمداد کردهاند. که در آنجا آمد: سپس خداوند عز و جل کسانی که تولای امیرالمومنین را پذیرفتند و از دشمنانش تبری جستند را یاد کرد و فرمود: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ؛ ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ».
همچنین حدیث۴ ذیل آیه ۳۷ (جلسه ۱۱۲۳ https://yekaye.ir/ababsa-80-37) مربوط به این آیه هم میباشد. اما احادیث دیگر:
۱) حدیث ۱ ذیل آیه قبل روایتی نبوی بود که پیامبر ص مصداق اصلی این دو آیه را اصحاب کساء و حمزه و جعفر ع معرفی کرد. در ادامه آن آمده است:
ضاحِکَةٌ [= خندان] یعنی بهسبب خشنودی خداوند از ما خوشحالیم؛ مُسْتَبْشِرَةٌ [شاد و بشارتیافته] بهجهت ثوابی که خدا به ما وعده دادهاست.
شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج۲، ص۴۲۳
أَخْبَرَنَا عَقِيلُ بْنُ الْحُسَيْنِ أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْجُمَحِيُّ بِمَكَّةَ قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْبَغَوِيُّ حَدَّثَنَا أَبُو نُعَيْمٍ حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ ثَابِتٍ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص عَنْ قَوْلِهِ: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ قَالَ: يَا أَنَسُ هِيَ وُجُوهُنَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَنَا وَ عَلِيٌّ وَ حَمْزَةُ وَ جَعْفَرٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ فَاطِمَةُ…
… ضاحِكَةٌ فَرْحَانَةٌ بِرِضَا اللَّهِ عَنَّا مُسْتَبْشِرَةٌ بِثَوَابِ اللَّهِ الَّذِي وَعَدَنَا.
۲) از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:
هرکس سورة عبس را بخواند، روز قيامت بیاید در حالی که چهرهاش خندان و بشارتیافته باشد.
المصباح للكفعمي، ص۴۴۹
عَنِ النَّبِيِّ صمَنْ قَرَأَهَا [= سورة عَبَسَ] جَاءَ فِي الْقِيَامَةِ ضَاحِكاً مُسْتَبْشِراً.
شبیه این حدیث در ابتدای این سوره گذشت: جلسه ۱۰۸۵، حدیث۱ https://yekaye.ir/ababsa-80-00/
۳) مطلب زیر را چون ابن شهر آشوب میگوید من خودم بین چند واقعه جمع کردهام ترجمه نکردم:
مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج۳، ص۲۰۴
كِتَابِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْمُؤَذِّنِ عَنْ أَبِي مُعَاوِيَةَ الضَّرِيرِ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ سُمَيٍّ عَنْ أَبِي صَالِحٍ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ وَ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ فِي تَفْسِيرِ ابْنِ جَرِيحٍ عَنْ عَطَاءٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِهِ «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمِينَ» وَ قَدْ دَخَلَتِ الرِّوَايَاتُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ:
أَنَّ النَّبِيَّ ص انْتَبَهَ مِنْ نَوْمِهِ فِي بَيْتِ أُمِّ هَانِي فَزِعاً فَسَأَلَتْهُ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ: يَا أُمَّ هَانِي إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَرَضَ عَلَيَّ فِي مَنَامِي الْقِيَامَةَ وَ أَهْوَالَهَا وَ الْجَنَّةَ وَ نَعِيمَهَا وَ النَّارَ وَ مَا فِيهَا وَ عَذَابَهَا فَاطَّلَعْتُ فِي النَّارِ فَإِذَا أَنَا بِمُعَاوِيَةَ وَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ قَائِمَيْنِ فِي حَرِّ جَهَنَّمَ تَرْضَخُ رُءُوسَهُمَا الزَّبَانِيَةُ بِحِجَارَةٍ مِنْ جَمْرِ جَهَنَّمَ يَقُولُونَ لَهُمَا هَلْ آمَنْتُمَا بِوَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ؟ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَيَخْرُجُ عَلِيٌّ مِنْ حِجَابِ الْعَظَمَةِ ضَاحِكاً مُسْتَبْشِراً وَ يُنَادِي: حُكِمَ لِي وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ! فَذَلِكَ قَوْلُهُ «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمِينَ»؛ فَيُبْعَثُ الْخَبِيثُ إِلَى النَّارِ وَ يَقُومُ عَلِيٌّ فِي الْمَوْقِفِ يَشْفَعُ فِي أَصْحَابِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ شِيعَتِهِ.
۴) الف. روایت شده است که هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به حضرت فاطمه خبر شهادت فرزندش امام حسین ع و سختیهایی که بر وی وارد میشود را بازگو کرد، حضرت فاطمه س بشدت گریست و عرض کرد: پدرجان! این چه موقع خواهد بود؟
فرمود: در زمانی که نه من هستم و نه تو و نه علی ع.
پس گریه وی شدت گرفت و عرض کرد: پدرجان! آیا کسی بر وی گریه و عزاداری میکند؟
پیامبر ص فرمود: فاطمه! زنان امتم بر زنان اهل بیتم گریه کنند و مردان امتم بر مردان مردان اهل بیتم گریه کنند و نسل بعد از نسل هر سال مجالس عزا برپادارند و چون روز قیامت شود تو برای زنان شفاعت کنی و من برای مردان و هرکس از ایشان که بر مصیبتهای وارد شده بر حسین ع بگرید دستش را بگیریم و در بهشت وارد کنیم.
ای فاطمه! هر چشمی فردای قیامت گریان است غیر از چشمی که در مصیبت حسین (علیه السلام) گریه کند، که صاحب آن چشم، «خندان و و بشارتیافته» (عبس/۳۹) است به نعمتهای بهشت.
بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۹۲-۲۹۳؛ رياض الأبرار في مناقب الأئمة الأطهار، ج۱، ص۱۹۰
أَقُولُ رَأَيْتُ فِي بَعْضِ تَأْلِيفَاتِ بَعْضِ الثِّقَاتِ مِنَ الْمُعَاصِرِينَ رُوِيَ:
أَنَّهُ لَمَّا أَخْبَرَ النَّبِيُّ ص ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ بِقَتْلِ وَلَدِهَا الْحُسَيْنِ وَ مَا يَجْرِي عَلَيْهِ مِنَ الْمِحَنِ، بَكَتْ فَاطِمَةُ بُكَاءً شَدِيداً وَ قَالَتْ: يَا أَبَهْ! مَتَی يَكُونُ ذَلِكَ؟
قَالَ: فِي زَمَانٍ خَالٍ مِنِّي وَ مِنْكِ وَ مِنْ عَلِيٍّ!
فَاشْتَدَّ بُكَاؤُهَا وَ قَالَتْ: يَا أَبَهْ! فَمَنْ يَبْكِي عَلَيْهِ وَ مَنْ يَلْتَزِمُ بِإِقَامَةِ الْعَزَاءِ لَهُ؟
فَقَالَ النَّبِيُّ: يَا فَاطِمَةُ إِنَّ نِسَاءَ أُمَّتِي يَبْكُونَ عَلَی نِسَاءِ أَهْلِ بَيْتِي وَ رِجَالَهُمْ يَبْكُونَ عَلَی رِجَالِ أَهْلِ بَيْتِي وَ يُجَدِّدُونَ الْعَزَاءَ جِيلًا بَعْدَ جِيلٍ فِي كُلِّ سَنَةٍ. فَإِذَا كَانَ الْقِيَامَةُ تَشْفَعِينَ أَنْتِ لِلنِّسَاءِ وَ أَنَا أَشْفَعُ لِلرِّجَالِ. وَ كُلُّ مَنْ بَكَی مِنْهُمْ عَلَی مُصَابِ الْحُسَيْنِ أَخَذْنَا بِيَدِهِ وَ أَدْخَلْنَاهُ الْجَنَّةَ.
يَا فَاطِمَةُ! كُلُّ عَيْنٍ بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا عَيْنٌ بَكَتْ عَلَی مُصَابِ الْحُسَيْنِ؛ فَإِنَّهَا ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ بِنَعِيمِ الْجَنَّةِ.
ب. از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:
حضرت فاطمه س از زمانی که رسول الله وفات کردند خندان و شاد [= بشارتیافته] دیده نشد.
كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج۱، ص۴۹۸
رُوِيَ عَنِ الْبَاقِرِ ع قَالَ: مَا رُئِيَتْ فَاطِمَةُ ع ضَاحِكَةً مُسْتَبْشِرَةً مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَتَّى قُبِضَتْ.
ج. از ابوذر روایت شده است که یکبار دیدم سلمان و بلال خدمت پیامبر ص رسیدند و سلمان خود را بر پای پیامبر ص انداخت و آن را میبوسید.
پیامبر ص وی را از این کار بازداشت و فرمود: سلمان: با من چنان کن که عجمها با پادشاهانشان میکنند؛ من بندهای از بندگان خدا هستم، از آنچه بندگان میخورند میخورم؛ و همچون بندگان بر زمین مینشینم.
سلمان عرض کرد: سرورم! شما را به خدا سوگند می دهم که برایم از فضیلت حضرت فاطمه س در روز قیامت بگویی!
پس پیامبر خندان و شاد [بشارتیافته] به او رو کرد و فرمود:
به کسی که جانم به دست اوست سوگند، همانا او دختری است که روز قیامت سوار بر مرکبی شترمانند خواهد بود که سر آن، از خشیت خداست؛ و چشمانش از نور خدا؛ و افسارش [یا: جلالت قدر و آراستگیاش] از جلال خدا، و گردنش از بهاء [نور پرابهت] خدا، و کوهانش از رضوان خدا، و دنبالهاش از قدس خدا و پاهایش از مجد خداست؛ وقتی راه میرود تسبیح میگوید و هنگامی که صدا کند تقدیس گوید.
بر او هودجی از نور است كه در آن هودج دخترى انسانوار وحوریمنش و ارجمند است كه جمع و آفریده و ساخته شده از سه صنف: ابتدایش از مشك ناب و میانهاش از عنبر اشهب و آخرش از زعفران قرمز، كه با آب حيات آميخته شده، که اگر آب دهان در هفت درياى شور بيندازد شيرين مىشود و اگر ناخن انگشت كوچك خود را به جانب سرای دنيا بیرون آورد خورشيد و ماه تحتالشعاع قرار گیرند.
جبرئيل طرف راست او و ميكائيل طرف چپ او و على عليه السّلام پیشاپیش او و حسن و حسين پشت سرش هستند؛ و خداوند است که مراقب و نگهبان اوست.
پس از عرصه قيامت گذر میکند که بناگاه ندائى از جانب خداوند جل جلاله بلند مىشود: مردم! چشمها فروخوابانید و سر به زير اندازيد؛ اين دختر [حضرت] محمد ص، پيامبر شما و همسر على ع امامتان و مادر حسن و حسين است که از صراط رد مىشود.
و بر سرش دو تکه چادر سفيد است. وقتى وارد بهشت شود و به آنچه خداوند از کرامت برايش آماده كرده است مینگرد و بخواند: «بسم الله الرحمن الرحیم؛ حمد از آن خداوندى است كه غمها را از ما بزدود، حقّا كه پروردگار ما آمرزنده و قدرشناس است. همان خدايى كه ما را از فضل خويش در خانه اقامتگاه دائمى جاى داد كه نه رنجى در آن به ما مىرسد و نه خستگى به ما دست مىدهد» (فاطر/۳۴-۳۵).
پس خداوند به او وحى كند: اى فاطمه! از من بخواه تا به تو عطا كنم و به پیشگاه من آرزو کن تا خشنودت كنم.
پس او ميگويد: الهى! تو آرزوى من و بالاتر از آرزوى منى؛ از تو درخواست ميكنم كه دوستدار من و دوستدار خاندانم را به آتش جهنم عذاب نكنى.
فرمود: پس خداوند به او وحى ميكند: اى فاطمه! به عزت و جلال و مقام ارجمندم، من دو هزار سال قبل از آفرينش آسمانها و زمين عهد کرده بودم كه دوستدار تو و دوستدار خاندانت را به آتش جهنم عذاب نكنم.
تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص۴۷۳-۴۷۴؛ كنز جامع الفوائد، ص۴۱۹ (نسخه خطی؛ به نقل از بحار الأنوار، ج۲۷، ص۱۳۹)
حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الشَّعْرَانِيِّ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ عَبْدِ الْبَاقِي عَنْ عَمْرِو بْنِ سِنَانٍ الْمَنْبِجِيِّ عَنْ حَاجِبِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ وَكِيعِ بْنِ الْجَرَّاحِ عَنْ سُلَيْمَانَ الْأَعْمَشِ عَنِ ابْنِ ظَبْيَانَ عَنْ أَبِي ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ:
رَأَيْتُ سَلْمَانَ وَ بِلَالًا يُقْبِلَانِ إِلَى النَّبِيِّ ص؛ إِذْ انْكَبَّ سَلْمَانُ عَلَى قَدَمِ رَسُولِ اللَّهِ ص يُقَبِّلُهَا.
فَزَجَرَهُ النَّبِيُّ ص عَنْ ذَلِكَ؛ ثُمَّ قَالَ لَهُ: يَا سَلْمَانُ لَا تَصْنَعْ بِي مَا تَصْنَعُ الْأَعَاجِمُ بِمُلُوكِهَا. أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ اللَّهِ آكُلُ مِمَّا يَأْكُلُ الْعَبِيدُ وَ أَقْعُدُ كَمَا يَقْعُدُ الْعَبِيدُ.
فَقَالَ لَهُ سَلْمَانُ: يَا مَوْلَايَ سَأَلْتُكَ بِاللَّهِ إِلَّا أَخْبَرْتَنِي بِفَضْلِ فَاطِمَةَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.
قَالَ فَأَقْبَلَ النَّبِيُّ ص ضَاحِكاً مُسْتَبْشِراً ثُمَّ قَالَ:
وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّهَا الْجَارِيَةُ الَّتِي تَجُوزُ فِي عَرْصَةِ الْقِيَامَةِ عَلَى نَاقَةٍ رَأْسُهَا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ عَيْنَاهَا مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ خِطَامُهَا مِنْ جَلَالِ اللَّهِ وَ عُنُقُهَا مِنْ بَهَاءِ اللَّهِ وَ سَنَامُهَا مِنْ رِضْوَانِ اللَّهِ وَ ذَنَبُهَا مِنْ قُدْسِ اللَّهِ وَ قَوَائِمُهَا مِنْ مَجْدِ اللَّهِ إِنْ مَشَتْ سَبَّحَتْ وَ إِنْ رَغَتْ قَدَّسَتْ؛
عَلَيْهَا هَوْدَجٌ مِنْ نُورٍ، فِيهِ جَارِيَةٌ إِنْسِيَّةٌ حُورِيَّةٌ عَزِيزَةٌ؛ جُمِعَتْ فَخُلِقَتْ وَ صُنِعَتْ وَ مُثِّلَتْ ثَلَاثَةُ أَصْنَافٍ، فَأَوَّلُهَا مِنْ مِسْكٍ أَذْفَرَ وَ أَوْسَطُهَا مِنَ الْعَنْبَرِ الْأَشْهَبِ وَ آخِرُهَا مِنَ الزَّعْفَرَانِ الْأَحْمَرِ؛ عُجِنَتْ بِمَاءِ الْحَيَوَانِ لَوْ تَفَلَتْ تَفْلَةً فِي سَبْعَةِ أَبْحُرٍ مَالِحَةٍ لَعَذُبَتْ وَ لَوْ أَخْرَجَتْ ظُفُرَ خِنْصِرِهَا إِلَى دَارِ الدُّنْيَا لَغَشِيَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ.
جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِهَا وَ مِيكَائِيلُ عَنْ شِمَالِهَا وَ عَلِيٌّ أَمَامَهَا وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَرَاءَهَا وَ اللَّهُ يَكْلَؤُهَا وَ يَحْفَظُهَا.
فَيَجُوزُونَ فِي عَرْصَةِ الْقِيَامَةِ، فَإِذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ: مَعَاشِرَ الْخَلَائِقِ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ وَ نَكِّسُوا رُءُوسَكُمْ هَذِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ نَبِيِّكُمْ زَوْجَةُ عَلِيٍّ إِمَامِكُمْ أُمِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ.
فَتَجُوزُ الصِّرَاطَ وَ عَلَيْهَا رَيْطَتَانِ بَيْضَاوَتَانِ. فَإِذَا دَخَلَتْ إِلَى الْجَنَّةِ وَ نَظَرَتْ إِلَى مَا أَعَدَّ اللَّهُ لَهَا مِنَ الْكَرَامَةِ قَرَأَتْ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ الَّذِي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ».
قَالَ: فَيُوحِي اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهَا: يَا فَاطِمَةُ! سَلِينِي أُعْطِكِ وَ تَمَنِّي عَلَيَّ أُرْضِكِ.
فَتَقُولُ: إِلَهِي! أَنْتَ الْمُنَى وَ فَوْقَ الْمُنَى أَسْأَلُكَ أَنْ لَا تُعَذِّبَ مُحِبِّي وَ مُحِبَّ عِتْرَتِي بِالنَّارِ.
فَيُوحِي اللَّهُ إِلَيْهَا: يَا فَاطِمَةُ! وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي وَ ارْتِفَاعِ مَكَانِي لَقَدْ آلَيْتُ عَلَى نَفْسِي مِنْ قَبْلِ أَنْ أَخْلُقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ بِأَلْفَيْ عَامٍ أَنْ لَا أُعَذِّبَ مُحِبِّيكَ وَ مُحِبِّي عِتْرَتِكَ بِالنَّار.
۵) روایتی را ابن شاذان با سند خویش از طریق اهل بیت ع از پیامبر اکرم ص روایت کرده است که در فرازی از این روایت آمده است: کسی که دوست دارد خداوند را در حالی ملاقات کند که «خندان و بشارتیافته» (عبس/۳۹) است، پس ولایت علی بن موسی الرضا ع را بپذیرد. متن کامل این روایت بدین شرح است:
امیرالمومنین ع فرمودند که برادرم رسول الله ص به من فرمود:
کسی که خوشحال میشود از اینکه خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که به او رو کرده و از او روگردان نیست، پس ولایت علی ع را بپذیرد؛
و کسی که خوشحال میشود از اینکه خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که از او راضی است، پس ولایت فرزندش حسن ع را بپذیرد؛
و کسی که دوست دارد که خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که هیچ ترسی بر او نیست، پس ولایت فرزندش حسین ع را بپذیرد؛
و کسی که دوست دارد که خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که گناهانش را از او زدوده و وی را خالص کردهاند، پس ولایت علی بن حسین، [امام] سجاد ع را بپذیرد؛
و کسی که دوست دارد که خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که چشمم روشن شده، پس ولایت [امام] محمد باقر ع را بپذیرد؛
و کسی که دوست دارد که خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که سبکبار است، پس ولایت جعفر صادق ع را بپذیرد؛
و کسی که دوست دارد که خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که پاک و پاکیزه شده است، پس ولایت موسی کاظم ع را بپذیرد؛
و کسی که دوست دارد که خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که خندان و بشارتیافته است، پس ولایت [امام] علی بن موسی الرضا ع را بپذیرد؛
و کسی که دوست دارد که خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که درجاتش رفیع شده و سیئاتش به حسنات تبدیل شده، پس ولایت [امام] محمد جواد ع را بپذیرد؛
و کسی که دوست دارد خداوند متعال حسابرسی آسانی برایش انجام دهد، پس ولایت [امام] علی الهادی ع را بپذیرد؛
و کسی که خوشحال میشود از اینکه خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که از رستگاران است، پس ولایت [امام] حسن عسکری ع را بپذیرد؛
و کسی که خوشحال میشود از اینکه خداوند متعال را در حالی ملاقات کند که ایمانش کامل و اسلامش نیکو باشد، پس ولایت حجت صاحب زمان قائم مهدی محمد بن حسن را بپذیرد؛
که اینان چراغهای شب تار و امامان هدایت و پرچمهای تقوایند؛ پس هرکس آنان را دوست بدارد و ولایتشان را بپذیرد من در پیشگاه خداوند ضامن بهشت برایش خواهم بود.
الفضائل (لابن شاذان القمي)، ص۱۶۶؛ الروضة في فضائل أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليهما السلام (لابن شاذان القمي)، ص۲۰۷[۲۰]
بِالْإِسْنَادِ يَرْفَعُهُ إِلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا يَرْفَعُهُ إِلَى النَّسَبِ الطَّاهِرِ الزَّكِيِّ إِلَى سَيِّدِ الشُّهَدَاءِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ لِي أَبِي قَالَ أَخِي رَسُولُ اللَّهِ ص:
مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى مُقْبِلًا عَلَيْهِ غَيْرَ مُعْرِضٍ عَنْهُ فَلْيُوَالِ عَلِيّاً؛
وَ مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى وَ هُوَ عَنْهُ رَاضٍ فَلْيُوَالِ ابْنَهُ الْحَسَنَ ع؛
وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى وَ هُوَ لَا خَوْفَ عَلَيْهِ فَلْيُوَالِ ابْنَهُ الْحُسَيْنَ ع؛
وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ وَ هُوَ يُمَحِّصُ عَنْهُ ذُنُوبَهُ فَلْيُوَالِ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ السَّجَّادَ ع؛
وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ وَ هُوَ قَرِيرُ عَيْنٍ فَلْيُوَالِ مُحَمَّدَ الْبَاقِرَ ع؛
وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ وَ هُوَ خَفِيفُ الظَّهْرِ فَلْيُوَالِ جَعْفَرَ الصَّادِقَ ع؛
وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ وَ هُوَ طَاهِرٌ مُطَهَّرٌ فَلْيُوَالِ مُوسَى الْكَاظِمَ ع؛
وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ وَ هُوَ ضَاحِكٌ مُسْتَبْشِرٌ فَلْيُوَالِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع؛
وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ وَ قَدْ رُفِعَتْ دَرَجَاتُهُ وَ بُدِّلَتْ سَيِّئَاتُهُ حَسَنَاتٍ فَلْيُوَالِ مُحَمَّدَ الْجَوَادَ ع؛
وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يُحَاسِبَهُ اللَّهُ حِسَاباً يَسِيراً فَلْيُوَالِ عَلِيَّ الْهَادِي؛
وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ وَ هُوَ مِنَ الْفَائِزِينَ فَلْيُوَالِ الْحَسَنَ الْعَسْكَرِيَّ؛
وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ وَ قَدْ كَمُلَ إِيمَانُهُ وَ حَسُنَ إِسْلَامُهُ فَلْيُوَالِ الْحُجَّةَ صَاحِبَ الزَّمَانِ الْقَائِمَ الْمُنْتَظَرَ الْمَهْدِيَّ محمد بْنَ الْحَسَنِ؛
فَهَؤُلَاءِ مَصَابِيحُ الدُّجَى وَ أَئِمَّةُ الْهُدَى وَ أَعْلَامُ الْتُّقَى فَمَنْ أَحَبَّهُمْ وَ تَوَلَّاهُمْ كُنْتُ ضَامِناً لَهُ عَلَى اللَّهِ الْجَنَّةَ.
۶) حبّه عرنى گويد: همراه امير مؤمنان على عليه السّلام به پشت كوفه رفتيم، [جایی که به صحرای نجف رسیدیم]. حضرتش در وادى السلام ايستاد. گويا گروهى را مورد خطاب قرار داد. من نيز با آن حضرت ايستادم تا اینکه خسته شدم و نشستم تا اینکه حوصلهام سر رفت. دوباره برخاستم و ايستادم تا حدی که باز خسته شدم و نشستم تا آنكه از نشستن هم خسته شدم، سپس برخاستم و رداى خود را برچيدم و گفتم: اى امير مؤمنان! من از خستگی ناشی از زیاد ایستادن برای شما نگرانم، ای کاش ساعتى استراحت كنيد. و رداى خود را پهن كردم تا حضرتش بر آن بنشيند.
به من فرمود: اى حبه! آیا [گمان می کنی] اين ایستادن جز براى سخن گفتن ویا انس با بندهاى مؤمن بوده است؟!
گفتم: اى امير مؤمنان! آيا اینجا حضور دارند [یا: آیا مىتوان با آنها سخن گفت]؟
فرمود: آرى، و اگر براى تو پرده برداشته مىشد، آنها را مىديدى كه حلقه به حلقه مشغول گفتگویند.
گفتم: با چهرههایی غمگین و عبوس یا خندان و بشارتیافته؟
فرمود: بلکه «خندان و بشارتیافته» (عبس/۳۹)؛ پس هیچ مؤمنى كه در بقعهای از بقاع زمين نمیميرد مگر اینکه به روح او گفته مىشود: به وادى السلام ]که در صحرای نجف است] ملحق شو! و به راستى كه اينجا، قطعهاى از بهشت عدن است.
زاد المعاد، ص۴۸۶-۴۸۷
رُوِيَ بِسَنَدٍ مُعْتَبَرٍ عَنْ حَبَّةَ الْعُرَنِيِّ أَنَّهُ قَالَ:
خَرَجْتُ مَعَ الْإِمَامِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِلَى ظَهْرِ الْكُوفَةِ، فَحَيْثُ وَصَلْنَا إِلَى صَحْرَاءِ النَّجَفِ وَقَفَ عَلَيْهِ السَّلَامُ بِوَادِي السَّلَامِ كَأَنَّهُ يُخَاطِبُ جَمَاعَةً، وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ حَتَّى عَيِيتُ ثُمَّ جَلَسْتُ بَعْدَ ذَلِكَ حَتَّى مَلِلْتُ، ثُمَّ نَهَضْتُ وَ وَقَفْتُ حَتَّى عَجَزْتُ ثُمَّ جَلَسْتُ حَتَّى سَئِمْتُ الْجُلُوسَ، فَنَهَضْتُ وَ جَمَعْتُ رِدَائِي وَ قُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْشَى عَلَيْكُمْ مِنَ التَّعَبِ مِنْ كَثْرَةِ الْوُقُوفِ، فَلَوِ اسْتَرَحْتَ سَاعَةً، ثُمَّ أَلْقَيْتُ رِدَائِي لِيَجْلِسَ عَلَيْهِ، فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: وَ هَلْ هَذَا الْوُقُوفُ إِلَّا لِلْحَدِيثِ مَعَ مُؤْمِنٍ أَوِ الْأُنْسِ مَعَ مُؤْنِسٍ؟ قُلْتُ: هَكَذَا أَرْوَاحُ الْمُؤْمِنِينَ؟ قَالَ: نَعَمْ، لَوْ كُشِفَ لَكَ الْغِطَاءُ لَرَأَيْتَهُمْ حَلَقاً حَلَقاً يَتَحَادَثُونَ.
قُلْتُ: بِوُجُوهٍ كَئِيبَةٍ عَبُوسَةٍ أَمْ ضَاحِكَةٍ مُسْتَبْشِرَةٍ؟
قَالَ: بَلْ ضَاحِكَةٍ مُسْتَبْشِرَةٍ، فَمَا مِنْ مُؤْمِنٍ يَمُوتُ فِي بُقْعَةٍ مِنْ بِقَاعِ الْأَرْضِ إِلَّا قِيلَ لِرُوحِهِ الْتَحِقِ بِوَادِي السَّلَامِ الَّذِي فِي صَحْرَاءِ النَّجَفِ، وَ هِيَ بُقْعَةٌ مِنْ جَنَّةِ عَدْن.
این روایت عینا با سند در الكافي، ج۳، ص۲۴۳[۲۱] و به تبع آن در بسیاری از کتب روایی ما آمده است، با این تفاوت که سوالی که در روایت فوق به این صورت بیان شد که «گفتم: با چهرههایی غمگین و عبوس یا خندان و بشارتیافته؟» بدین صورت آمده است که «گفتم: آنها جسمند يا روح؟» و به تبع، پاسخ حضرت هم این است که «روحاند» (فَقُلْتُ أَجْسَامٌ أَمْ أَرْوَاحٌ؟ فَقَالَ: أَرْوَاحٌ). و در ادامه همان توضیحات فوق آمده است.
۷) از امام صادق ع از پدرشان روایت شده که امام علی (علیه السلام) فرمودند:
هرکس مسجدی را احترام کند، خداوند را ملاقات کند در روزی که ملاقات میکند درحالیکه خندان و بشارتیافته است و نامهی عملش را بهدست راستش میدهد.
المحاسن، ج۱، ص۵۴
عَنْهُ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ:
مَنْ وَقَّرَ مَسْجِداً لَقِيَ اللَّهَ يَوْمَ يَلْقَاهُ ضَاحِكاً مُسْتَبْشِراً وَ أَعْطَاهُ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ.
تدبر
۱) «ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»
این گروه اول در قیامت خندان و شاد و بشارتیافتهاند؛ چرا چنین حالی به آنان دست میدهد؟
الف. به خاطر مشاهده اموری است که در آنجا برایشان مهیا شده است (مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۸[۲۲]؛ التبيان فی تفسير القرآن، ج۱۰، ص۲۷۸[۲۳]؛ الميزان، ج۲۰، ص۲۱۰[۲۴]).
ب. به خاطر رهایی از زندان دنیا و اتصال به عالم قدس و رضوان (مفاتيح الغيب (للفخر الرازی)، ج۳۱، ص۶۱[۲۵])
ج. به خاطر اینکه بدون مشکل از حسابرسی عبور کردند و خیالشان از اینکه به کرامت و رضوان همیشگی از جانب خداوند دست مییابند راحت شد (کلبی، به نقل از مفاتيح الغيب، ج۳۱، ص۶۱[۲۶]). یعنی خود رهایی از جهنم و رسیدن به بهشت، در آن موقف خطرناک، چنان عظیم است که در قرآن کریم همین را اوج رستگاری دانسته است: «إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فاز» (آل عمران/۱۸۵) و آنان چون از این وضعیت سالم درآمدند چنین خوشحالند.
د. …
۲) «ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»
در نکات ادبی گذشت که این دو کلمه به احتمال قوی، مربوط به «وجوه» در آیه قبل میباشند (اعم از اینکه خبر دوم و سوم باشند، یا «ضاحِكَةٌ» خبر دوم باشد و «مُسْتَبْشِرَةٌ» صفت برای آن). مساله این است که با اینکه خنده و شادی در درجه اول وصف خود انسان است، چرا اینها را در وصف «وجوه» آورد؟
الف. این تعبیر کنایی است و مقصود صاحبان آن وجوه است (مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۸[۲۷]؛ التبيان فی تفسير القرآن، ج۱۰، ص۲۷۸[۲۸]).
ب. چون صورت انسان، آئينه سيرت اوست و شادی و غم درونی او در چهرهاش ظاهر میگردد (تفسير نور، ج۱۰، ص۳۹۱).
ج. …
۳) «ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»
برای خوشحال و خرسند بودن آنان در آن وضعیت، از این دو تعبیر ضحک (خندان) و استبشار (بشارتیافته) استفاده کرد. چنانکه در نکات ادبی گذشت این دو کلمه به لحاظ نحوی دست کم دو گونه قابل تحلیلاند؛ که هریک از این دو دلالت خاصی میتواند داشته باشد:
الف. هر دو کلمه، خبر دوم و سوم باشند برای «وجوه». اگر این گونه باشد، آنگاه این دو خبر را در یک آیه مستقلا آوردن احتمالا دلالت دارد که این دو، دو حیث خاص هستند برای آن بهشتیان. این دو حیث چه میتوانند باشند؟
الف.۱. چهبسا این دو (خندان و بشارتیافته بودن) به ترتیب حمل بر دو قوه نظری و عملی میشود (مفاتيح الغيب، ج۳۱، ص۶۱[۲۹])؛ شاید با این توضیح که در تحلیل فلسفی انسانشناسی، ضحک و خنده را ناشی از تعجب، و تعجب را ناشی از ادراک دانستهاند و با این توضیح، ضحک مربوط به قوه نظری میشود؛ و استبشار، شادیای است که ناشی از بشارت یافتن است و بشارت هم همیشه در جایی است که قرار است برای شخص عملی انجام شود و از این رو به قوه عملی برگردد.
الف.۲. چهبسا این دو به خاطر رسیدن به یک منفعت و درک یک بزرگداشت باشد (مفاتيح الغيب، ج۳۱، ص۶۱[۳۰])؛ چون به او نفعی رسیده میخندد و چون وی را بزرگداشتهاند احساس استبشار و بشارتیافتگی میکند.
الف.۳. …
ب. «ضاحِكَةٌ» خبر دوم باشد برای «وجوه»؛ و «مُسْتَبْشِرَةٌ» صفت برای «ضاحِكَةٌ». در این صورت مراد این است که این خنده، خنده ناشی از بشارتیافتگی است؛ یعنی ما انواعی از خندهها میتوانیم داشته باشیم و آیه دارد توضیح میدهد این چگونه خندهای است؛ در این صورت آیه میخواهد بفرماید:
ب.۱. خندههای قيامت، بر اساس بشارت به آيندهای روشن است. (تفسير نور، ج۱۰، ص۳۹۱)
ب.۲. …
۴) «ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»
این گروه اول در قیامت خندان و شادند؛ و برای شادیشان از تعبیر «مُسْتَبْشِرَةٌ» استفاده کرد. چرا؟
الف. چون «مُسْتَبْشِرَةٌ» شادیِ ناشی از دریافت بشارت است؛ یعنی میخواهد اشاره کند که در آن اوضاع و احوالی که هرکس بشدت نگران و به فکر خویش است و به هیچکس توجه ندارد، کسی هست که به فکر اینهاست و به آنان چنان بشارتی می دهد که خنده سراسر چهرهشان را فرامیگیرد.
ب. در نکات ادبی در تفاوت بشارت با کلمات دیگری همچون «بشاشت» در دلالت بر شادی، این تفاوت را دارد که بشارت و مژده دادن در جایی است که اول بار خبر شادمانکنندهای برای شخص بیاورد؛ وگرنه وقتی دوباره همان خبر را بگویند دیگر بشارت گفته نمیشود؛ شاید میخواهد بفرماید که علیرغم این همه وعدههایی که در دنیا به آنها داده شده بود، اما جدید و ابتدایی بودنش از باب این است که:
ب.۱. خداوند متعال فرمود: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُون: هيچ كس نمىداند چه چيز از آنچه روشنىبخش ديدگان است به [پاداش] آنچه انجام مىدادند براى آنان پنهان شده است» (سجده/۱۷)؛ و وقتی این نعمتهایی که در دنیا توان درکش را نداشتند در اختیار آنان قرار میگیرد، اولین بار است که وی را بشارت دادند.
ب.۲. امیرالمومنین ع فرمودند: «كُلُّ شَيْءٍ مِنَ الدُّنْيَا سَمَاعُهُ أَعْظَمُ مِنْ عِيَانِهِ وَ كُلُّ شَيْءٍ مِنَ الْآخِرَةِ عِيَانُهُ أَعْظَمُ مِنْ سَمَاعِه: هر چیزی در دنیا شنیدنش بزرگتر از دیدنش است و هر چیزی در آخرت دیدنش برگتر از شنیدنش است؛ از این رو، آنچه در آنجا میبینند بقدری عظیمتر از آن چیزی است که شنیده بودند که گویی اول بار است از آن خبردار میشوند.
ب.۳. چون همواره در دنیا در مقام خوف و رجا بودند، هیچگاه خبر دریافت نعمتهای بهشتی برایشان قطعی نمیشد که خوف آنان زایل شود؛ از این رو دریافت آن خبر به نحوی که کاملا خوف را از آنان زایل کند اولین بار است که برای آنان واقع شده است.
ج. چون «مُسْتَبْشِرَةٌ» به معنای باخبر شدن از مطلب شادی است كه از آن بشره و پوست صورت شكفته شود (تفسير نور، ج۱۰، ص۳۹۱). یعنی میخواهد بفرماید این اندازه این شادی در آنان اثر دارد که در ظاهرشان هم کاملا منعکس میشود.
د. …
۵) «ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»
اين آيات، مردم را در قيامت به دو دسته تقسيم میكند: اهل سعادت و اهل شقاوت، كه هر دو گروه با سيما و چهرهشان شناخته میشوند. به قرينه اينكه آیات بعد را مربوط به صورتِ اهل كفر و فجور دانست، معلوم میشود که این خندان و شاد بودن مربوط به صورتِ اهل ايمان و تقواست. (تفسير نور، ج۱۰، ص۳۹۱[۳۱])
۶) «ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»
حکایت
علی پسر حسین بن عون از قول پدرش روایت کرده است که:
به عیادت سید حمیری* رفتم در همان مریضیای که در آن جان سپرد و دیدم که به خود میپیچد و عدهای از همسایگانش آنجا حضور داشتند که از عثمانیه** بودند. سید بسیار زیبارو بود با پیشانیای گشاده، یکدفعه در چهرهاش یک نقطه سیاهی پدید آمد مانند نقطهای که با جوهر گذاشته شود؛ سپس دائما رو به تزاید و رشد بود تا اینکه سیاهیاش تمام صورت وی را دربرگرفت. غم شیعیانی را که در آنجا حاضر بودند در برگرفت و ناصبیها *** شروع به خوشحالی و سرزنش کردند؛ اما دیری نپایید که در همان مکان در صورتش نوری سفید آشکار شد و دايما آن نیز فزونی گرفت و رشد کرد تا اینکه چهرهاش تابناک و نورانی شد و دیدیم که سید، خندان و بشارتیافته چهرهاش درخشید و این اشعار را سرود:
دروغ گفتند کسانی که گمان میکردند که علی دوستدارش را از شر و سختی نجات نمیدهد؛
به پروردگارم سوگند که الان وارد بهشت عدن شدم و خداوند بدیهایم را بر من بخشید
پس امروز بشارت دهید به اهل ولایت علی ع و کسانی که تا هنگام مرگ بر ولایتش باقی ماندند
و بعد از ولایت فرزندانش را یکی پس از دیگری به صورت معین پذیرفتند.
سپس این جملات را گفت: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ حَقّاً حَقّاً، أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حَقّاً حَقّاً، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ: شهادت میدهم که حقا و حقا خدایی جز الله نیست و شهادت میدهم که حقا و حقا محمد رسول خداست و شهادت میدهم که حقا و حقا علی امیرمومنان است؛ شهادت میدهم که خدایی جز الله نیست.» سپس دیدگانش را بست، گویی روح او شعلهای بود که خاموش شد یا سنگریزهای که بر زمین افتاد.
علی پسر حسین بن عون افزود: پدرم حسین بن عون، – اذینه هم شاهد است – به من گفت: الله اکبر؛ کسی که شاهد بوده همچون کسی نیست که شاهد نبوده باشد؛ فضیل بن یسار به من خبر داد – وگرنه ساکت میماندم – از قول امام باقر ع و امام صادق ع که هر دو فرمودند: بر روحی که از بدن مفارقت میکند حرام است مگر اینکه پنج تن را ببیند؛ محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین را ببیند به نحوی که یا چشمش به جمال آنها روشن شود [= خوشحال شود] یا چشمش بسوزد [= از نارحتی حالش بد شود]. به هر حال این صحبت او [سید حمیری] در میان مردم پخش شد و به خدا سوگند موافق و مخالف بر [تشییع و دفن] جنازه وی حاضر شدند.
* سید اسماعیل حِمیَری (۱۰۵-۱۷۳ قمری) از بزرگترین شاعران عرب که در ابتدا به مذهب کیسانی معتقد بود اما بعدا به حضور جعفر صادق رسید و مستبصر شد و با اشعارش خدمات گرانقدری به گسترش تفکر شیعی نمود.
** عثمانیه گروهی از مردماند (اغلب از پیروان معاویه) که عثمان را خلیفه مظلوم میدانستند و حضرت علی ع را کافر و خارج از دین قلمداد مینمودند.
*** ناصبی به کسانی میگویند که خود را مسلمان می دانند اما با اهل بیت پیامبر ص و ائمه اطهار ع دشمناند و به این دشمنیشان افتخار میکنند. ائمه اطهار ع و به تبع ایشان، علمای شیعه بین اینها با عموم اهل سنت تفاوت میگذارند و در عین اینکه عموم اهل سنت را بدون تردید مسلمان میدانند، ناصبیها را کافر میشمرند.
الأمالي (للطوسي)، ص۶۲۷-۶۲۸؛ كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج۱، ص۴۱۴؛ بحار الأنوار، ج۶، ص۱۹۳؛ الفصول المهمة في أصول الأئمة، ج۱، ص۳۲۰-۳۲۱
حَدَّثَنَا الشَّيْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِيُّ (قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ السَّدُوسِيُّ بِ سِيرجَانَ، قَالَ: حَدَّثَنِي عَمِّي مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَوْنِ بْنِ أَبِي حَرْبِ بْنِ أَبِي الْأَسْوَدِ الدُّؤَلِيِّ، عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَوْنٍ، قَالَ:
دَخَلْتُ عَلَى السَّيِّدِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحِمْيَرِيِّ عَائِداً فِي عِلَّتِهِ الَّتِي مَاتَ فِيهَا، فَوَجَدْتُهُ يُسَاقُ بِهِ، وَ وَجَدْتُ عِنْدَهُ جَمَاعَةً مِنْ جِيرَانِهِ، وَ كَانُوا عُثْمَانِيَّةً، وَ كَانَ السَّيِّدُ جَمِيلَ الْوَجْهِ، رَحْبَ الْجَبْهَةِ، عَرِيضَ مَا بَيْنَ السَّالِفَتَيْنِ ، فَبَدَتْ فِي وَجْهِهِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ مِثْلُ النُّقْطَةِ مِنَ الْمِدَادِ، ثُمَّ لَمْ تَزَلْ تَزِيدُ وَ تَنْمِي حَتَّى طَبَقَتْ وَجْهَهُ [بِسَوَادِهَا] – يَعْنِي اسْوِدَاداً- فَاغْتَمَّ لِذَلِكَ مَنْ حَضَرَهُ مِنَ الشِّيعَةِ، فَظَهَرَ مِنَ النَّاصِبَةِ سُرُورٌ وَ شَمَاتَةٌ، فَلَمْ يَلْبَثْ بِذَلِكَ إِلَّا قَلِيلًا حَتَّى بَدَتْ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ مِنْ وَجْهِهِ لُمْعَةٌ بَيْضَاءُ، فَلَمْ تَزَلْ تَزِيدُ أَيْضاً وَ تَنْمِي حَتَّى أَسْفَرَ وَجْهُهُ وَ أَشْرَقَ، وَ افْتَرَّ السَّيِّدُ ضَاحِكاً [مُسْتَبْشِراً]، وَ أَنْشَأَ يَقُولُ:
كَذَبَ الزَّاعِمُونَ أَنَّ عَلِيّاً / لَنْ يُنْجِيَ مُحِبَّهُ مِنْ هَنَاةٍ
قَدْ وَ رَبِّي دَخَلْتُ جَنَّةَ عَدْنٍ / وَ عَفَا لِي الْإِلَهُ عَنْ سَيِّئَاتِي
فَأَبْشِرُوا الْيَوْمَ أَوْلِيَاءَ عَلِيٍ / وَ تَوَلَّوْا عَلِيّاً حَتَّى الْمَمَاتِ [وَ تَوَالَوُا الْوَصِيَّ حَتَّى الْمَمَاتِ]
ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ تَوَلَّوْا بَنِيهِ / وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ بِالصِّفَاتِ
ثُمَّ أَتْبَعَ قَوْلَهُ هَذَا:” أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ حَقّاً حَقّاً، أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حَقّاً حَقّاً، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ” ثُمَّ أَغْمَضَ عَيْنَيْهِ بِنَفْسِهِ، فَكَأَنَّمَا كَانَتْ رُوحُهُ ذُبَالَةً طَفِئَتْ، أَوْ حَصَاةً سَقَطَتْ.
قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ: قَالَ لِي أَبِي الْحُسَيْنُ بْنُ عَوْنٍ وَ كَانَ أُذَيْنَةُ حَاضِراً، فَقَالَ: اللَّهُ أَكْبَرُ، مَا مَنْ شَهِدَ كَمَنْ لَمْ يَشْهَدْ، أَخْبَرَنِي- وَ إِلَّا فَصَمَّتَا- الْفُضَيْلُ بْنُ يَسَارٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ عَنْ جَعْفَرٍ (عَلَيْهِمَا السَّلَامُ) أَنَّهُمَا قَالا: حَرَامٌ عَلَى رُوحٍ أَنْ تُفَارِقَ جَسَدَهَا حَتَّى تَرَى الْخَمْسَةَ، حَتَّى تَرَى مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ حَسَناً وَ حُسَيْناً (عَلَيْهِمُ السَّلَامُ) بِحَيْثُ تَقَرُّ عَيْنُهَا، أَوْ تُسْخَنَ عَيْنُهَا، فَانْتَشَرَ هَذَا الْقَوْلُ فِي النَّاسِ، فَشَهِدَ جَنَازَتَهُ وَ اللَّهِ الْمُوَافِقُ وَ الْمُفَارِقُ.
تبصره
مرحوم مجلسی در بحارالانوار این روایت را به همین صورت از کشف الغمه و امالی شیخ طوسی، و شیخ حر عاملی در الفصول المهمه آن فقط از کشف الغمه نقل کرده؛ اما در نسخههای چاپ شده کنونی از امالی و کشف الغمه، در وصف خال سید، بعد از کلمه «ضاحکا»، کلمه «مستبشرا» را ندارد؛ که احتمالا از قلمافتادگی ناسخ باشد. ضمنا این واقعه به صورت مختصرتر در مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج۳، ص۲۲۴ نیز روایت شده است[۳۲].
[۱] . رقق الأزرق وورش الراء (معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۱۵).
[۲]. قبلا در جلسه ۱۶۵ http://yekaye.ir/sad-038-71/ و جلسه ۵۳۴ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-45/ توضیحاتی درباره این ماده گذشت؛ که چون ناقص بود اینک تکمیل میشود.
[۳] . البَشَر: الإنسان الواحد رجلا كان أو امرأة. هو بَشَر و هي بَشَر [و هما بَشَر]، و هم بَشَر، لا يثنَّى و لا يجمع، قال «معاويَ إننا بَشَر فأَسْجِحْ / فلسنا بالجبال و لا الحديدا» و البَشَرَة: أعلى جلد الوجه و الجسد من الإنسان، و هو البَشَر إذا جمعته، و إذا عنيت به اللون و الرقة، و جمع الجمع: أَبْشَار
[۴] . الباء و الشين و الراء أصلٌ واحد: ظهور الشَّئ مع حُسْنٍ و جمال فالبَشَرة ظاهِرُ جِلْد الإنسان، و منه بَاشَرَ الرّجُلُ المرأةَ، و ذلك إفضاؤه بِبَشَرتِه إلى بَشَرتها. و سُمِّىَ البَشَرُ بَشَرًا لظُهورِهمْ. و البَشِير الحَسَنُ الوَجْه.
و البَشَارة، الجَمَال. قال الأعشى: «و رَأتْ بأنَّ الشَّيْبَ جا / نَبَهُ البَشَاشَةُ و البشَارَهْ» و يقال بَشَّرْتُ فُلاناً أُبَشِّرُهُ تَبشيراً، و ذلك يكون بالخَيْر، و ربما حُمِل عليه غيرُه من الشّرّ، و أظن ذلك جنساً من التَّبكيت. فأمّا إذا أُطلِقَ الكلامُ إطلاقاً فالبِشارة بالخير و النِّذارةُ بغَيرهِ. يقال أبْشَرَتِ الأرضُ إذا أخرَجَت نَبَاتَها. و يقال ما أَحسَنَ بَشَرَةَ الأرض. و يقال بَشَرْتُ الأدِيمَ إذا قَشَرْتَ وَجْهَه.
و فلانٌ مُؤْدَمٌ مُبْشَرٌ، إذا كان كاملًا من الرِّجال، كأنَّهُ جَمَع لِينَ الأَدَمَةِ و خُشونَةَ البَشَرَة. و يقال إن بحنة بنَ ربيعة، زوّج ابنَتَه فقال لامرأته: «جَهِّزِيها فإنَّها المؤْدَمَة المُبْشَرَة». و حكى بعضُهم أبْشَرْتُ الأدِيمَ، مثل بَشَرْتُ.
و تَبَاشِير الصُّبحِ أَوَائلُهِ؛ و كذلك أوائِلُ كلِّ شئٍ. و لا يكونُ منه فِعْل. و المُبَشِّرَات الرِّياح التى تُبَشِّرُ بالغَيْثِ.
[۵] . الْبَشَرَةُ: ظاهر الجلد، و الْأَدَمَةُ: باطنه، كذا قال عامّة الأدباء، و قال أبو زيد بعكس ذلك ، و غلّطه أبو العباس و غيره، و جمعها: بَشَرٌ و أَبْشَارٌ، و عبّر عن الإنسان بِالْبَشَرِ اعتبارا بظهور جلده من الشعر، بخلاف الحيوانات التي عليها الصوف أو الشعر أو الوبر، و استوى في لفظ البشر الواحد و الجمع، و ثني فقال تعالى: «أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ» (مؤمنون/۴۷). و خصّ في القرآن كلّ موضع اعتبر من الإنسان جثته و ظاهره بلفظ البشر، نحو: «وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً» (فرقان/۵۴)، و قال عزّ و جل: «إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ» (ص/۷۱)، و لمّا أراد الكفار الغضّ من الأنبياء اعتبروا ذلك فقالوا: «إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ» (مدثر/۲۵)، و قال تعالى: «أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ» (قمر/۲۴)، «ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا» (يس/۱۵)، «أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا» (مؤمنون/۴۷)، «فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا» (تغابن/۶)، و على هذا قال: «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» (كهف/۱۱۰)، تنبيها أنّ الناس يتساوون في البشرية، و إنما يتفاضلون بما يختصون به من المعارف الجليلة و الأعمال الجميلة، و لذلك قال بعده: «يُوحى إِلَيَّ» (كهف/۱۱۰)، تنبيها أني بذلك تميّزت عنكم. و قال تعالى: «لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ» (مريم/۲۰) فخصّ لفظ البشر، و قوله: «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا» (مريم/۱۷) فعبارة عن الملائكة، و نبّه أنه تشبّح لها و تراءى لها بصورة بشر، و قوله تعالى: «ما هذا بَشَراً» (يوسف/۳۱) فإعظام له و إجلال و أنه أشرف و أكرم من أن يكون جوهره جوهر البشر.
و بَشَرْتُ الأديم: أصبت بشرته، نحو: أنفته و رجلته، و منه: بَشَرَ الجراد الأرض إذا أكلته،» (إذا أكل ما عليها) و الْمُبَاشَرَةُ: الإفضاء بالبشرتين، و كنّي بها عن الجماع في قوله: «وَ لا تُبَاشِرُوهُنَ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ» (بقرة/۱۸۷)، و قال تعالى: «فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَ» (بقرة/۱۸۷). و فلان مُؤْدَم مُبْشَرٌ ، أصله من قولهم: أَبْشَرَهُ اللّه و آدمه، أي: جعل له بشرة و أدمة محمودة، ثم عبّر بذلك عن الكامل الذي يجمع بين الفضيلتين الظاهرة و الباطنة. و قيل معناه: جمع لين الأدمة و خشونة البشرة. و أَبْشَرْتُ الرجل و بَشَّرْتُهُ و بَشَرْتُهُ: أخبرته بسارّ بسط بشرة وجهه، و ذلك أنّ النفس إذا سرّت انتشر الدم فيها انتشار الماء في الشجر،
[۶] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الانبساط المخصوص الطبيعىّ و الطلاقة في السيماء لوجوههم تكوينا، و يكمن أن يقال أنّ الْبَشَرَ حالة طبيعيّة للإنسان من الانبساط، و هي قبل التبسّم. و بهذه الحالة يمتاز الإنسان في الظاهر عن سائر الحيوانات. فالبشر كحسن صفة مشبهة و هو من كان منبسطا طلقا تكوينا، ثمّ صار اسما لنوع الإنسان.
و يدلّ على ما ذكرنا من الأصل: قولهم- بشرة الأرض ما ظهر من نباتها، و هو حسن البشر أى طلق الوجه، و بشر بكذا كفرح لفظا و معنى، و البشر ظهور الشيء مع حسن و جمال، و البشير الحسن الوجه، و البشارة الجمال.
و أمّا الْبَشَرَةُ بمعنى الجلد: فمعنى مجازىّ باعتبار كون البشر و ظهوره في الجلد و ظاهر البدن. و أمّا المُبَاشَرَةُ: فانّ المفاعلة للامتداد و الطول، و امتداد الطلاقة و الانبساط بالنسبة الى الزوجة يدلّ على الملامة، أو أنّ هذا المعنى مستفاد من الاشتقاق الانتزاعى من البشرة بمعنى الجلد. و كذلك مباشرة الأمور على الوجهين. و أمّا التَّبْشِيرُ: فهو إيصال الانبساط و الطلاقة الى الغير و الإيجاد فيه، كما هو مقتضى التعدية.
و سبق في انس انّ الإنسان باعتبار معنى الظهور في مفهومه يذكر في مقابل الجنّ، و لم يذكر البشر في مقابله.
و البشر باعتبار معنى الطلاقة و الانبساط: قد ذكر في كلّ مورد يكون فيه النظر الى مطلق الطلاقة و الانبساط: أَنَّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ- ۳/ ۴۷.أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ- ۱۹/ ۲۰.وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً- ۱۲/ ۳۱.فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا- ۱۹/ ۱۷.وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً- ۲۵/ ۵۴.
و بهذا الاعتبار أيضا يستعمل في مقابل سائر الموجودات الحيّة و الملائكة: إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا- ۱۴/ ۱۰.لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ- ۱۵/ ۳۳.ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ- ۲۳/ ۳۳.إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ- ۷۴/ ۲۵.قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً- ۱۵/ ۲۸. فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا- ۱۹/ ۱۷.
و قد يذكر في مقام عظمة خلقته، من جهة مادّته الترابيّة و المائيّة، و بالنسبة اليها: إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ- ۳۸/ ۷۱.خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً- ۲۵/ ۵۴.إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ- ۱۵/ ۲۸.أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ- ۳۰/ ۲۰. فهذا بشر حسن الهيئة و طلق الوجه و منبسط الصورة و قد خلق من التراب.
و قد يذكر في مقام نسبته الى المراتب الروحانيّة المعنويّة: ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ- ۳/ ۷۹.وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً- ۴۲/ ۵۱. وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ- ۲۳/ ۳۴.فطلاقة الوجه و حسن الصورة و انبساطها لا تقتضي تحقّق النبوّة و الروحانيّة، و لا تلازم بينهما، فالبشر امر مادّىّ، و النبوّة أمر معنوىّ.
[۷] . أن قولنا البشر يقتضي حسن الهيئة و ذلك أنه مشتق من البشارة و هي حسن الهيئة يقال رجل بشير و امرأة بشيرة اذا كان حسن الهيئة فسمي الناس بشرا لأنهم أحسن الحيوان هيئة، و يجوز أن يقال إن قولنا بشر يقتضي الظهور و سموا بشرا لظهور شأنهم، و منه قيل لظاهر الجلد بشرة، و قولنا الناس يقتضي النوس و هو الحركة، و الناس جمع و البشر واحد و جمع و في القرآن (ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ) و تقول محمد خير البشر يعنون الناس كلهم و يثنى البشر فيقال بشران و في القرآن (لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا) و لم يسمع أنه يجمع
[۸] . و منه [اشتقت] مُبَاشَرة [الرجل] المرأة لتضام أَبْشَارهما. و مُبَاشَرَة الأمر: أن تحضره بنفسك. و البَشْر، بجزم الشين: قشرك البَشَرَة عن الجلد، و قد يقال لجميع الجلود: بَشَرْته إذا قشرت عنه قشرته التي ينبت فيها الشعر، و القطعة منه بَشْرَة.
[۹] . و البِشَارة: ما بُشِّرْتَ به. و البَشِير: المُبَشِّر بخير أو شر. و البُشارة: حق ما يعطى على ذلك، و البُشْرَى: الاسم. و البَشَارة: الجمال. و امرأة بَشِيرة، قال الأعشى «و رأت بأن الشيب جانبه / البشاشة و البَشَارة»
[۱۰] . و يقال للخبر السارّ: الْبِشَارَةُ و الْبُشْرَى، قال تعالى: «لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ» (يونس/۶۴)، و قال تعالى: «لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ» (فرقان/۲۲)، «وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى» (هود/۶۹)، «يا بُشْرى هذا غُلامٌ» (يوسف/۱۹)، «وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى» (أنفال/۱۰).
[۱۱] . و أمّا البُشْرَى: فهي اسم لما بشّرت به من خير، كالبهمى اسم نبت، أو أنّها مصدر كالرجعى، بمعنى البشر لازما أو متعديّا. مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ- ۲/ ۹۷. وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ- ۸/ ۱۰.لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا- ۱۰/ ۶۴.وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى- ۱۱/ ۶۹.فيصحّ المعنى على التقديرين. قالَ يا بُشْرى هذا غُلامٌ- ۱۲/ ۱۹.المنادى محذوف، و هو من حضر عنده من قومه أو من غيرهم، و بشرى خبر مبتداء محذوف، و التقدير. يا قوم هذا بشرى، أو بشرى هذا.
[۱۲] . و اسْتَبْشَرَ: إذا وجد ما يبشّره من الفرح، قال تعالى: «وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ» ( عمران/۱۷۰)، «يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ» ( عمران/۱۷۱)، و قال تعالى: «وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ» (حجر/۶۷).
[۱۳] . و المنظور في الإبشار نسبة الفعل الى الفاعل و قيامه به أوّلا ثمّ تعلّقه بالمفعول قهرا، كما هو مقتضى صيغة إفعال. و مقتضى هيئة تفعيل تعلّق الفعل بالمفعول و وقوعه فيه أوّلا، و القيام بالفاعل تبعىّ قهرىّ.
ففي كلّ مورد استعمل لفظ البشير: فالنظر فيها الى جهة الثبوت أى من ثبت له هذه الصفة و من شأنه أن يكون مبشّرا، كما في الآيات المذكورة.
و في كلّ مورد يستعمل لفظ الإبشار: فالنظر فيها الى جهة قيام الفعل، و لا نظر فيها الى جهة الوقوع.
أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ- ۴۱/ ۳۰.فالمقصود هنا قيام التبشير و جهة تحقّقه و صدوره.
و في كلّ مورد يستعمل لفظ التَّبْشِيرِ: فالنظر فيها الى جهة الوقوع و إيصال النسبة الى المفعول: فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ- ۲/ ۲۱۳ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ …، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ …، فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ …، فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ …، وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا …، بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ …، إِنَّا (نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ …، بَشَّرْناكَ بِالْحَقِ …، يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى …، فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ. فالنظر في هذه الآيات و نظائرها الى جهة التبليغ و الوقوع.
و لمّا كان البشر فعلا مطلوبا يوجب الانبساط و الفرح و الطلاقة: فقد عبّر عنه بصيغة التبشير، و هذا بخلاف الانذار و هو تخويف العباد، فعبّر عنه بصيغة الانذار- رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ. و في هذا كمال لطف منه تعالى.
[۱۴] . و أَبْشَرْتُ الرجل و بَشَّرْتُهُ و بَشَرْتُهُ: أخبرته بسارّ بسط بشرة وجهه، و ذلك أنّ النفس إذا سرّت انتشر الدم فيها انتشار الماء في الشجر، و بين هذه الألفاظ فروق، فإنّ بَشَرْتُهُ عامّ، و أَبْشَرْتُهُ نحو: أحمدته، و بَشَّرْتُهُ على التكثير، و أَبْشَرَ يكون لازما و متعديا، يقال: بَشَرْتُهُ فَأَبْشَرَ، أي: اسْتَبْشَرَ، و أَبْشَرْتُهُ، و قرئ: «يُبَشِّرُكَ» (آل عمران/۳۹) و يَبْشُرُكَ و يُبْشِرُكَ ، قال اللّه عزّ و جلّ: «لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِي عَلى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِ» (حجر/۵۳- ۵۴).
[۱۵] . و البِشَارة: تَبَاشُرُ القوم بأمر. و بَشَّرْتُه فأَبْشَرَ و تَبَشَّرَ و اسْتَبْشَرَ، و لغة: بَشَرْتُه أَبْشُرُه. و تَبَاشِير الصبح: أوائله و أوائل كل أمر و لم أسمع له فعلا. و استَبْشَرَ القوم: تَبَاشَرُوا. و المُبَشِّرات: الرياح تهب بالسحاب و الغيث.
[۱۶] . أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى (آل عمران/۳۹) و قرأ حمزة، و الكسائي: يبشرك، في الموضعين في قصة زكريا و قصة مريم، و في الإسراء، و في الكهف، و في الشورى، من: بشر، مخففا. وافقهما ابن كثير، و أبو عمرو في الشورى، زاد حمزة في الحجر: ألا فبم تبشرون، و مريم. و قرأ الباقون: يبشر، من بشر المضعف العين و قرأ عبد اللّه يبشر في جميع القرآن من أبشر، و هي لغى ثلاث ذكرها غير واحد من اللغويين
[۱۷] . و الْبَشِيرُ: الْمُبَشِّرُ، قال تعالى: «فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً» (يوسف/۹۶)، «فَبَشِّرْ عِبادِ» (زمر/۱۷)، «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ» (روم/۴۶)، أي: تبشّر بالمطر.
[۱۸] . إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ- ۷/ ۱۸۸.فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ- ۵/ ۱۹.وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً- ۳۴/ ۲۸. و قد ذكر البشير في هذه الآيات و في غيرها في مقابل النذير، و البشير من البشر متعديّا بمعنى المبشّر، كما أنّ النذير بمعنى المنذر. و الفرق بين البَشِير و المُبْشَر و المُبَشِّر: اختلاف صيغها، فانّ فعيلا يدلّ على ثبوت النسبة، فالبشر من ثبت له البشر و من شأنه البشر. و المنظور في الإبشار نسبة الفعل الى الفاعل و قيامه به أوّلا ثمّ تعلّقه بالمفعول قهرا، كما هو مقتضى صيغة إفعال. و مقتضى هيئة تفعيل تعلّق الفعل بالمفعول و وقوعه فيه أوّلا، و القيام بالفاعل تبعىّ قهرىّ.
ففي كلّ مورد استعمل لفظ البشير: فالنظر فيها الى جهة الثبوت أى من ثبت له هذه الصفة و من شأنه أن يكون مبشّرا، كما في الآيات المذكورة.
و في كلّ مورد يستعمل لفظ الإبشار: فالنظر فيها الى جهة قيام الفعل، و لا نظر فيها الى جهة الوقوع.
أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ- ۴۱/ ۳۰.فالمقصود هنا قيام التبشير و جهة تحقّقه و صدوره.
و في كلّ مورد يستعمل لفظ التَّبْشِيرِ: فالنظر فيها الى جهة الوقوع و إيصال النسبة الى المفعول: فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ- ۲/ ۲۱۳ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ …، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ …، فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ …، فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ …، وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا …، بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ …، إِنَّا (نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ …، بَشَّرْناكَ بِالْحَقِ …، يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى …، فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ. فالنظر في هذه الآيات و نظائرها الى جهة التبليغ و الوقوع.
و لمّا كان البشر فعلا مطلوبا يوجب الانبساط و الفرح و الطلاقة: فقد عبّر عنه بصيغة التبشير، و هذا بخلاف الانذار و هو تخويف العباد، فعبّر عنه بصيغة الانذار- رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ. و في هذا كمال لطف منه تعالى.
[۱۹] . (الفرق) بين البشر و البشاشة: أن البشر أول ما يظهر من السرور بلقى من يلقاك، و منه البشارة و هي أول ما يصل اليك من الخبر السار فاذا وصل اليك ثانيا لم يسم بشارة و لهذا قالت الفقهاء ان من قال من بشرني بمولود من عبيدي فهو حر أنه يعتق أول من يخبره بذلك، و النغية هي الخبر السار وصل أولا أو أخيرا و في المثل البشر علم من أعلام النجح. و الهشاشة هي الخفة للمعروف و قد هششت يا هذا بكسر الشين و هو من قولك شيء هش اذا كان سهل المتناول فاذا كان الرجل سهل العطاء قيل هو هش بين الهشاشة. و البشاشة اظهار السرور بمن تلقاه و سواء كان أولا أو أخيرا.
[۲۰] . بِالْإِسْنَادِ- يَرْفَعُهُ- إِلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: قَالَ لِي أَبِي عَنْ آبَائِهِ، عَنْ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: قَالَ لِي أَخِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:
مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ هُوَ مُقْبِلٌ عَلَيْهِ، غَيْرُ مُعْرِضٍ عَنْهُ، فَلْيَتَوَلَّ عَلِيّاً.
وَ مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ هُوَ رَاضٍ عَنْهُ، فَلْيَتَوَلَّ الْحَسَنَ عَلَيْهِ السَّلَامُ.
وَ مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ قَدْ مُحِّصَ ذُنُوبُهُ، فَلْيَتَوَلَّ الْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلَامُ.
وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ هُوَ رَاضٍ عَنْهُ، فَلْيَتَوَلَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ.
وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ رَاضٍ عَنْهُ قَرِيرَ الْعَيْنِ، فَلْيَتَوَلَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الْبَاقِرَ.
وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ كِتَابُهُ بِيَمِينِهِ، فَلْيَتَوَلَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ.
وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ طَاهِراً مُطَهَّراً، فَلْيَتَوَلَّ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ الْكَاظِمَ.
وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، ضَاحِكاً مُسْتَبْشِراً، فَلْيَتَوَلَّ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا.
وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ وَ قَدْ رُفِعَتْ دَرَجَاتُهُ، وَ بُدِّلَتْ سَيِّئَاتُهُ حَسَنَاتٍ، فَلْيَتَوَلَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الْجَوَادَ.
وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً، فَلْيَتَوَلَّ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ الزَّكِيَّ.
وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ هُوَ مِنَ الْفَائِزِينَ، فَلْيَتَوَلَّ الْحَسَنَ الْعَسْكَرِيَّ.
وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ وَ قَدْ كَمَلَ إِيمَانُهُ، وَ حَسُنَ إِسْلَامُهُ، فَلْيَتَوَلَّ الْخَلَفَ الْحُجَّةَ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَسَنِ صَاحِبَ الزَّمَانِ الْمُنْتَظَرَ، فَهَؤُلَاءِ مَصَابِيحُ الدُّجَى، وَ أَئِمَّةُ التُّقَى، أَعْلَامُ الْهُدَى، وَ مَنْ أَحَبَّهُمْ وَ تَوَلَّاهُمْ، كُنْتُ ضَامِناً لَهُ الْفَوْزَ بِالْجَنَّة
[۲۱] . عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنِ الْمُرْتَجِلِ بْنِ مَعْمَرٍ عَنْ ذَرِيحٍ الْمُحَارِبِيِّ عَنْ عُبَادَةَ الْأَسَدِيِّ عَنْ حَبَّةَ الْعُرَنِيِّ قَالَ: خَرَجْتُ مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع إِلَى الظَّهْرِ فَوَقَفَ بِوَادِي السَّلَامِ كَأَنَّهُ مُخَاطِبٌ لِأَقْوَامٍ فَقُمْتُ بِقِيَامِهِ حَتَّى أَعْيَيْتُ ثُمَّ جَلَسْتُ حَتَّى مَلِلْتُ ثُمَّ قُمْتُ حَتَّى نَالَنِي مِثْلُ مَا نَالَنِي أَوَّلًا ثُمَّ جَلَسْتُ حَتَّى مَلِلْتُ ثُمَّ قُمْتُ وَ جَمَعْتُ رِدَائِي فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّي قَدْ أَشْفَقْتُ عَلَيْكَ مِنْ طُولِ الْقِيَامِ فَرَاحَةَ سَاعَةٍ ثُمَّ طَرَحْتُ الرِّدَاءَ لِيَجْلِسَ عَلَيْهِ فَقَالَ لِي يَا حَبَّةُ إِنْ هُوَ إِلَّا مُحَادَثَةُ مُؤْمِنٍ أَوْ مُؤَانَسَتُهُ قَالَ قُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِنَّهُمْ لَكَذَلِكَ قَالَ نَعَمْ وَ لَوْ كُشِفَ لَكَ لَرَأَيْتَهُمْ حَلَقاً حَلَقاً مُحْتَبِينَ يَتَحَادَثُونَ. فَقُلْتُ أَجْسَامٌ أَمْ أَرْوَاحٌ؟ فَقَالَ: أَرْوَاحٌ وَ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يَمُوتُ فِي بُقْعَةٍ مِنْ بِقَاعِ الْأَرْضِ إِلَّا قِيلَ لِرُوحِهِ الْحَقِي بِوَادِي السَّلَامِ وَ إِنَّهَا لَبُقْعَةٌ مِنْ جَنَّةِ عَدْنٍ.
[۲۲] . «ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» من سرورها و فرحها بما أعد لها من الثواب و أراد بالوجوه أصحاب الوجوه.
[۲۳] . و قوله «ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» أي من فرحها بما أعددنا لها من الثواب تكون ضاحكة مسرورة. و الضحك [و] الاستبشار و إن أضيف إلی الوجه، فالمراد به أصحاب الوجوه.
[۲۴] . قوله تعالی: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» بيان لانقسام الناس يومئذ إلی قسمين: أهل السعادة و أهل الشقاء، و إشارة إلی أنهم يعرفون بسيماهم في وجوههم و إسفار الوجه إشراقه و إضاءته فرحا و سرورا و استبشاره تهلله بمشاهدة ما فيه البشری.
[۲۵] . و عندي أنه بسبب الخلاص من علائق الدنيا و الاتصال بعالم القدس و منازل الرضوان و الرحمة ضاحكة.
[۲۶] . قال الكلبي: يعني بالفراغ من الحساب مستبشرة فرحة بما نالت من كرامة اللّه و رضاه.
[۲۷] . «ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» من سرورها و فرحها بما أعد لها من الثواب و أراد بالوجوه أصحاب الوجوه.
[۲۸] . و قوله «ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» أي من فرحها بما أعددنا لها من الثواب تكون ضاحكة مسرورة. و الضحك [و] الاستبشار و إن أضيف إلی الوجه، فالمراد به أصحاب الوجوه.
[۲۹] . و أما الضاحكة و المستبشرة، فهما محمولتان علی القوة النظرية و العملية …
[۳۰] . و أما الضاحكة و المستبشرة، فهما محمولتان … أو علی وجدان المنفعة و وجدان التعظيم.
[۳۱] . اين آيات، مردم را در قيامت به دو دسته تقسيم میكند: اهل سعادت و اهل شقاوت، كه هر دو گروه با سيما و چهرهشان شناخته میشوند.
صورتِ اهل ايمان و تقوا، شاد و خندان است. (به قرينه اينكه صورتِ اهل كفر و فجور، دود آلود است)
[۳۲] . و لما احتضر السيد الحميري بدت في وجهه نكتة سوداء فجعلت تنمي حتى طبقت وجهه فاغتم لذلك من حضره من الشيعة و ظهرت من الناصبة شماتة ثم بدت في ذلك المكان لمعة بيضاء حتى أسفر وجهه و أشرق و أفتر ضاحكا و أنشأ يقول
كذب الزاعمون أن عليا / لم ينج محبه من هنات
كذبوا قد دخلت جنة عدن / و عفاني الإله عن سيئاتي
فأبشروا اليوم أولياء علي / و توالوا الوصي حتى الممات
ثم من بعده توالوا بنيه / واحدا بعد واحد بالصفات
ثم قال
أحب الذي من مات من أهل وده / تلقاه بالبشرى لدى الموت يضحك
و من كان يهوى غيره من عدوه / فليس له إلا إلى النار مسلك
القصيدة ثم قال أشهد أن لا إله إلا الله حقا حقا و أشهد أن محمدا رسول الله صدقا صدقا و أشهد أن عليا ولي الله رفقا رفقا ثم غمض عينيه لنفسه فكأنما كانت روحه ذبالة طفيت أو حصاة سقطت.
بازدیدها: ۳۱