۱۰ ربیعالثانی ۱۴۴۰
ترجمه
و زنش ایستاده بود؛ پس خندید [یا: حایض شد]، پس او را به اسحاق مژده دادیم، و پشت سر اسحاق، یعقوب.
اختلاف قرائت[۱] و [۲]
يَعْقُوب[۳]
– در اغلب قرائات [قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و مدینه (نافع) و بصره (ابوعمرو) و برخی قرائات کوفه (کسائی و روایت شعبه از عاصم) و یعقوب و حلف و ابوجعفر (هرسه از قراء عشره) و مطوعی] این کلمه به صورت مرفوع (یعقوبُ) قرائت شده است، که درباره وجه نحوی آن گفتهاند: یعقوب مبتداست و «من وراء …» خبر آن است که متعلق به محذوفی است نظیر: کائنٌ یا موجودٌ یا مولودٌ… (و نحاس گفته این جمله حال است برای «بشرناها»). البته احتمالات دیگری برای تحلیل نحوی این حالت نیز مطرح شده که اغلب با مناقشاتی همراه بوده است، از جمله:
الف. یعقوب ظرف است (بر اساس مبنای کسانی که مرفوع بودن ظرف را قبول دارند.)
ب. چون حرف جر برداشته شده، مجرور بودنش هم برداشته شده و گویی میفرماید «و استقرّ لها من وراء إسحاق يعقوبُ: و برایش در پی اسحاق، یعقوب مستقر گردید».
ج. مرفوع است از باب قطع (یعنی میخواهد نشان دهد مطلب قبلی قطع شده و مطلب جدیدی بیان شده است: یعنی «و من وراء إسحاق يحدث يعقوب: و در پی اسحاق، یعقوب پدید میآید»)
د. فاعل است برای فعل مقدر (مثلا چنین بوده «و يحدث من وراء إسحاق يعقوب: و در پی اسحاق، یعقوب پدید میآید») که در این صورت نیز، مطلب جدیدی است و ربطی به بشارت مذکور نخواهد داشت.
– اما در قرائت اهل شام (ابن عامر) و برخی قرائات اهل کوفه (قرائت حمزه و روایت حفص از قرائت عاصم) این کلمه، منصوب (یعقوبَ ) قرائت شده است که در تحلیل نحوی آن گفتهاند «یعقوب» متعلق به فعل محذوفی است همانند «وهبنا» که فعل بشرنا به آن دلالت میکند؛ یعنی در اصل چنین بوده: فبشرناها باسحاق و وهبنا من وراء اسحاق، یعقوبَ.
البته برخی آن را منصوب به نزع خافض دانستهاند؛ یعنی یا در اصل این گونه بوده: بشرناها بإسحاق و .. بیعقوب؛ و یا اساساً در جای جار و مجرور نشسته است؛ که برخی بر این وجه اشکالاتی گرفته و آن را درست ندانستهاند.
مجمع البيان، ج۵، ص۲۶۷ و ۲۶۹[۴]؛ البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۳[۵]؛ معجم القرائات، ج۴، ص۹۸-۱۰۲
نکات ادبی
ضَحِكَتْ
درباره اینکه اصل ماده «ضحک» چیست برخی اصل آن را به معنای انکشاف و آشکار شدن دانستهاند چنانکه «الضَّحُوك» به معنای راه آشکار و و اضح است و بر این باورند که خندیدن را «ضحک» گویند یا از این باب که وجه خندان حالت گشودگی و انبساط مییابد و یا از این باب که در خنده سفیدیِ دندانهای انسان نمایان میشود [فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها؛ نمل/۱۹]، چنانکه به دندانهای جلو که هنگام خنده نمایان میشود «الضَّاحكة» گویند. (معجم مقاييس اللغه، ج۳، ص۳۹۳-۳۹۴)
اما برخی اصل این ماده را اثری که انبساط شدید در ظاهر شخص نمایان میشود دانستهاند (مانند خنده) چنانکه اثری که انقباض شدید در آدمی پیدا میشود را «بکاء: گریه» گویند. (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۳)
و برخی بین این دو جمع کرده، گفتهاند که «ضحک» گشادگی وجه و آشکار شدن دندانهاست که در اثر شادی درونی رخ می دهد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۰۱)
این ماده وقتی به باب افعال می رود متعدی می شود به معنای «خنداندن»: «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى» (نجم/۴۳)
از آنجا که هنگام مسخره کردن کسی، به او میخندند، کلمه «ضحک» به نحو استعاری برای مسخره کردن هم به کار میرود: «فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآياتِنا إِذا هُمْ مِنْها يَضْحَكُونَ» (زخرف/۴۷) «إِنَّ الَّذينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ» (مطففین/۲۹) و گاه این کلمه برای مطلق شادی و سرور به کار میرود «ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» (عبس/۳۹) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۰۱)
در این آیه، هم از مفسران رده تابعین (مانند مجاهد و عکرمه)، و هم از ائمه شیعه ع، روایت شده که «ضحکت» به معنای «حاضت» (حیض شد) است. (مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۳)[۶] و از قدمای اهل لغت نیز این معنا برای کلمه «ضحک» نقل شده است (كتاب العين، ج۳، ص۵۸)[۷] اما برخی مانند فراء اصل اینکه این ماده در چنین معنایی به کار رفته باشد، انکار کرده اند (معانى القرآن، ج۲، ص۲۲)[۸] و بر همین اساس، برخی گفتهاند اینجا «ضحک» به معنای تعجب است و سخن آنان، نه از باب بیان معنای لغت، بلکه از باب بیان حال اوست؛ یعنی این مفسران خواستهاند بگویند او تعجب کرد که چگونه در سن پیری بچهدار خواهد شد؛ و همان دم حیض شد؛ و میدانیم زنی باردار میشود که هنوز عادت ماهیانه داشته باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۰۲) اما حق این است که آن طور که سایر اهل لغت گفتهاند ماده «ضحک» در خصوص «حیض شدن» هم به کار رفته، چنانکه در اشعار عرب آمده است «و ضحك الأرانب فوق الصفا / كمثل دم الجوف يوم اللقا» و واضح است که اینجا به معنای «خرگوشها حیض شدند» به کار رفته است. (مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۳[۹])[۱۰] و یا این شعر «و عهدي بسلمى ضاحكاً في لبابة / و لم تَعْدُ حقُا ثديها أن تحلبا» که اینجا نیز واضح است که «ضحک» به معنای حیض در مورد سلمی به کار رفته است. (تفسير الصافي، ج۲، ص۴۶۰)[۱۱]
ماده «ضحک» و مشتقات آن جمعا ۱۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
۱) ابوبصیر و دیگران از امام باقر ع ویا امام صادق روایت کردهاند:
هنگامی که فرشتگان برای به هلاکت رساندن قوم لوط آمدند [به حضرت ابراهیم ع گفتند] «همانا ما هلاک کننده اهل این دیار هستیم» ساره از کمیِ تعداد آنان و کثرت اهل آن دیار تعجب کرد و گفت: چه کسی حریف قوم لوط میشود؟!
«پس او را به اسحاق مژده دادند، و پشت سر اسحاق، یعقوب.» پس خندید و «به صورتش زد و گفت: آیا عجوزی نازا [بچه بزاید]؟» (ذاریات/۲۹) و وی در آن روز نود ساله بود و حضرت ابراهیم ع صد و بیست ساله!
علل الشرائع، ج۲، ص۵۵۱
أبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ وَ غَيْرِهِ عَنْ أَحَدِهِمَا قَالَ:
إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَمَّا جَاءَتْ فِي هَلَاكِ قَوْمِ لُوطٍ قالُوا «إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ» قَالَتْ سَارَةُ: عَجِبْتُ مِنْ قِلَّتِهِمْ وَ كَثْرَةِ أَهْلِ الْقَرْيَةِ فَقَالَتْ: وَ مَنْ يُطِيقُ قَوْمَ لُوطٍ؟ «فَبَشَّرُوهَا بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ» فضحكت «[فَصَكَّتْ] وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ» وَ هِيَ يَوْمَئِذٍ ابْنَةُ تِسْعِينَ سَنَةً وَ إِبْرَاهِيمُ يَوْمَئِذٍ ابْنُ عِشْرِينَ وَ مِائَةِ سَنَة.[۱۲]
۲) در آیه ۶۹ حدیثی از امام باقر ع گذشت. در ادامه اش آمده است:
«و زنش ایستاده بود» امام باقر ع فرمود همانا منظور ساره بود که ایستاده بود «پس او را به اسحاق مژده دادند، و پشت سر اسحاق، یعقوب.» «پس خندید» یعنی از سخن آنان تعجب کرد – و در روایتی از امام صادق ع آمده است که «ضحکت» یعنی حایض شد* – ؛ پس، از سخن آنان تعجب کرد «و گفت: وای بر من! آیا فرزندی بزایم در حالی که من پیرزنی نازا هستم و این همسرم هم پیرمردی است؟! همانا این چیز عجیبی است.»
تفسير العياشي، ج۲، ص۱۵۲ و ص۲۴۷؛ علل الشرائع، ج۲، ص۵۵۰[۱۳]
«وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ» قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ إِنَّمَا عَنَوْا سَارَةَ قَائِمَةً «فَبَشَّرُوهَا بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ» «فَضَحِكَتْ» يَعْنِي فَعَجِبَتْ مِنْ قَوْلِهِمْ. – وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فَضَحِكَتْ قَالَ حَاضَتْ – فَعَجِبَتْ مِنْ قَوْلِهِمْ «وَ قالَتْ يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ»[۱۴]
*پینوشت
روایت امام صادق ع که اشاره شده است، میتواند ادامه حدیث۱ باشد که در بحث از آیه قبل گذشت و یا روایتی که در معاني الأخبار، ص۲۲۴[۱۵] ویا در مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۴ از امام صادق ع نقل شده است. چنانکه واضح است در روایات هر دو معنا برای «ضحکت» ذکر شده است و چنانکه بارها بیان شد از باب استفاده از یک لفظ در چند معنا بعید نیست که هر دو مد نظر بوده باشد.
۳) سلیم بن قیس گفتگویی را روایت میکند که محمد بن ابیبکر برای او برخی از کرامات امیرالمومنین ع را بازگو میکرد. در فرازی از این گفتگو، سلیم از محمد بن ابیبکر میپرسد که مگر غیر از پیامبران هم کسی میتواند با ملائکه گفتگو کند؟ محمد بن ابیبکر با آیاتی از قرآن پاسخ وی را میدهد.
سلیم میپرسد: آیا امیرالمومنین ع هم محدَّث (کسی که با فرشتگان گفتگو میکند) بود؟
محمد بن ابیبکر میگوید: بله. و همچنین حضرت فاطمه س هم محدّث بود در حالی که پیامبر نبود؛ و مریم هم محدّث بود در حالی که پیامبر نبود؛ و مادر موسی ع هم محدّث بود در حالی که پیامبر نبود؛ و ساره، همسر حضرت ابراهیم که فرشتگان را دید «پس به او را به اسحاق مژده دادند، و پشت سر اسحاق، یعقوب.» در حالی که او هم پیامبر نبود.
سلیم میگوید: بعد از اینکه محمد بن ابیبکر در مصر به شهادت رسید، برای تسلیت گفتن خدمت امیرالمومنین ع شرفیاب شدم و با ایشان خلوت کردم و آنچه محمد بن ابیبکر به من گفته بود را نزد ایشان بازگو نمودم؛ و امیرالمومنین ع فرمود: محمد راست گفت؛ خداوند رحمتش کند که همانا او شهیدی است زنده که نزد پروردگارش روزی میگیرد…
كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج۲، ص۸۲۴، ح۳۷؛ بصائر الدرجات، ج۱، ص۳۷۲[۱۶]؛ الإختصاص (للمفید)، ص۳۲۹[۱۷]؛ علل الشرائع، ج۱، ص۱۸۳[۱۸]
عَنْ أَبَانٍ قَالَ سَمِعْتُ سُلَيْمَ بْنَ قَيْسٍ يَقُولُ … قُلْتُ لِمُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ هَلْ تُحَدِّثُ الْمَلَائِكَةُ إِلَّا الْأَنْبِيَاءَ؟ قَالَ أَ مَا تَقْرَأُ الْقُرْآنَ …[۱۹] [قَالَ] قُلْتُ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مُحَدَّثٌ هُوَ؟
قَالَ نَعَمْ وَ كَانَتْ فَاطِمَةُ ع مُحَدَّثَةً وَ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّةً [وَ مَرْيَمُ كَانَتْ مُحَدَّثَةً وَ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّةً وَ أُمُّ مُوسَى مَا كَانَتْ نَبِيَّةً وَ كَانَتْ مُحَدَّثَةً] وَ كَانَتْ سَارَةُ امْرَأَةُ إِبْرَاهِيمَ قَدْ عَايَنَتِ الْمَلَائِكَةَ فَبَشَّرُوهَا بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ وَ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّةً.
قَالَ سُلَيْمٌ فَلَمَّا قُتِلَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ بِمِصْرَ وَ نُعِيَ عَزَّيْتُ بِهِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَع وَ [خَلَوْتُ بِهِ] فَحَدَّثْتُهُ بِمَا حَدَّثَنِي بِهِ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ … قَالَ صَدَقَ مُحَمَّدٌ رَحِمَهُ اللَّهُ أَمَا إِنَّهُ شَهِيدٌ حَيٌّ يُرْزَقُ…
تدبر
۱) «وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ»
وقتی میهمانانی که بر حضرت ابراهیم ع وارد شدهاند ابراز داشتند که فرشتگان الهی هستند، همسرش که آنجا ایستاده بود خندید و او را هم به فرزندی که نسلش ادامه خواهد یافت بشارت دادند.
این نشان میدهد که مشاهده و همسخنی با فرشتگان الهی مختص به پیامبران نیست؛ بلکه کسی که همراه و همگام با پیامبر الهی زندگی میکند میتواند همانند او فرشتگان را ببیند و با آنان همکلام شود و مستقیما از آنان بشارت دریافت کند.
۲) «وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها …»
چرا قرآن کریم وقتی درباره زن حضرت ابراهیم در این موقعیت میخواهد سخن بگوید به قائم بودنِ او (و زنش ایستاده بود) اشاره کرد؟
الف. می خواهد اشاره کند که حضرت ابراهیم ع علیالقاعده با آنان بر سر سفره نشسته بود؛ اما او ایستاده بود که به میهمانان خدمت کند (مجاهد، به نقل از مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۳)
ب. چهبسا اشاره دارد که او در این موقعیت به محراب عبادت ایستاده بود (مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۳) یعنی چون غرق در عبادت و کاملا در محضر خدا بود توانست فرشتگان را در آن حال ببیند و سخنشان را بشنود.
ج. چهبسا میخواهد نشان دهد که گاهى حضور زن در صحنه لازم است. (تفسير نور، ج۴، ص۹۱)
د. شاید اشاره دارد به نسبتی که شخص عادی میتواند با فرشته الهی روبرو شود: یعنی شخص باید قائم و آماده به کار در راه خدا باشد تا بتواند با فرشته دیدار کند و بشارتی از آنان دریافت کند. (موید این نکته، مطلبی است که در تدبر ۴ خواهد آمد)
ه. اگر «ضحکت» به معنای «حیض شد» باشد، چهبسا میخواهد به اینکه این واقعه بلافاصله رخ داد اشاره کند؛ یعنی او همانجا ایستاده بود که حیض شد و آن بشارت را گرفت. (مخصوصا آمدن حرف «فـ» به جای حرف «و» برای عطف کردنِ جمله «ضحکت» بر «امرأته قائمه»، میتواند موید این برداشت باشد.)
و. …
۳) «وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ»
چنانکه در نکات ادبی گذشت مقصود از «ضحکت» در این آیه هم میتواند خندیدن باشد و هم حایض شدن او. و اگرچه اکثر مفسران نظر اول، و برخی از مفسران نظر دوم را ترجیح داده اند (المیزان، ج۱۰، ص۳۲۳) اما بر اساس امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، بعید نیست که هر دو مد نظر بوده باشد.
در معنای حایض شدن، این تعبیر مقدمهای بود برای قبول بشارتی که فرشتگان دادند. (یعنی او حیض شد و معلوم شد که میتواند بچهدار شود و آنگاه فرشتگان بشارت فرزند به او دادند). (المیزان، ج۱۰، ص۳۲۳)
اما در حالتی که کلمه را به معنای «خندید» بدانیم، چرا خندید؟
ظاهرا خندیدن دو گونه است: یکی خندیدن ناخودآگاه، که مثلا با تحریک برخی از عضلات، شخص به خنده میافتد؛ که علیالقاعده چنین خندهای مد نظر نبوده؛ و دیگری خندیدن ناشی از آگاهی، که ریشه آن را تعجب کردن میدانند؛ یعنی آگاه شدن و تعجب از یک امرغیرمنتظره موجب خندیدن میشود؛ آنگاه درباره اینکه چه چیزی وی را به تعجب واداشته که او را بخنده آورده است، احتمالات متعددی قابل ذکر است:
الف. او هم همانند حضرت ابراهیم ع ترسیده بود و وقتی فهمید که [نه تنها] خطری متوجه آنان نیست، [بلکه آنان فرشته هستند] ، خوشحال شد و خندید. (تفسیر نور (قرائتی)، ج۴، ص۹۰) و چون زنان احساسات خود را سریعتر و راحتتر بروز میدهند، او بود که خوشحالیاش به خندیدن مبدل شد. (البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۲)
ب. چون متوجه حضور فرشتگان الهی در خانه خود شد؛ و اینکه او براحتی میتواند سخن فرشتگان را بشنود و با آنان همکلام شود، بقدری خوشحال شد که خندید.
ج. ناشی از بشارتی به بچهدار شدن بود که بعد از سالها نازایی به او دادند. که در این صورت، در کلام تقدیم و تاخیری رخ داده؛ یعنی تقدیر کلام این است که به او اسحاق و یعقوب را بشارت دادیم و او بعد از این بشارت خندید؛ و در این زمینه ظاهرا روایتی از امام باقر ع وارد شده است. (مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۳)[۲۰]
د. تعجب وی به خاطر غفلت قوم لوط بود از این عذابی که بزودی بر آنان نازل میشود. (قتاده، مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۳)
ه. تعجب کرد از اینکه خودشان شخصا دارند از آنان پذیرایی میکنند ولی آنا غذا نمیخورند؛ یعنی این خنده از شدت ناراحتی بود! (سدی، به نقل از مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۳؛ البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۱)
و. چون او نگران حضرت لوط در میان آن قوم بود و به حضرت ابراهیم ع میگفت با این وضع من احتمال می دهم عذاب بر آنان نازل شود و وقتی دید که فرشتگان برای بشارت به همانچه او در نظر داشتهاند آمدهاند خندید. (زجاج، مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۳؛ ابنالانباری، البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۱)
ز. از ترسیدن حضرت ابراهیم ع تعجب کرد و خندهاش گرفت زیرا آنان فقط سه یا چهار نفر بودند در حالی که حضرت ابراهیم ع هم خودش فردی بسیار قوی بود و هم اطرافیان و خدمتکارانش آنجا بودند. (ابنعباس، به روایت مقاتل در البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۲)
ح. در برخی روایات آمده که آنان بعد از اینکه خود را معرفی کردند به اذن خداوند آن گوساله بریان را زنده کردند و او به سمت مادرش برای خوردن شیر روان شد. (جلسه قبل، حدیث۱) چهبسا وی از دیدن چنین معجزه خوشحال شد و خندید. (به نقل از البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۲)
ط. از اینکه فرشتگان به خانه آنان آمده، ولی حضرت ابراهیم ع که پیامبر خداست متوجه فرشته بودن آنان نشده و برایشان غذا آماده کرده، تعجب کرد و خندهاش گرفت.
ی. …
۴) «وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها …»
با اینکه علیالقاعده فرشتگان این بشارت را دادهاند چرا به جای «بشروه: به او بشارت دادند» از تعبیر «بشرناه: به او بشارت دادیم» استفاده کرد؟
الف. فرشتگان فرستاده خداوند بودند و بشارتی که آنان میدهند در واقع ابلاغ بشارت الهی و به امر خداوند بوده است. (ابن عطیه، به نقل از البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۲)
ب. خداوند با این تعبیر خواسته میزان قرب ساره به خویش را نشان دهد که او با اینکه پیامبر نبوده، اما شایسته این شده است که خود ما به او بشارت بدهیم.
ج. …
۵) «وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها …»
با اینکه علیالقاعده بشارت به اسحاق و یعقوب، نه فقط بشارتی به ساره، بلکه بشارتی به حضرت ابراهیم ع بوده است و در آیات دیگر نیز تصریح شده که خداوند اسحاق را به حضرت ابراهیم ع بشارت داده (وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحينَ؛ صافات/۱۱۲)، چرا در این آیه فقط از بشارت به ساره سخن گفت و اشارهای به ابراهیم نکرد (یعنی چرا نفرمود «فبشرناه» یا «فبشرناهما»)
الف. احتمالا این واقعه بعد از ولادت حضرت اسماعیل از هاجر بوده است که ساره هم دلش میخواست فرزنددار شود. در واقع، چون ساره بوده که بچهای نداشته، نه حضرت ابراهیم ع، اینکه بشارت در درجه اول متوجه ساره شود مناسبتر است. (البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۲)
ب. چون زنان بیش از مردان از بچهدار شدن خوشحال میشوند و پیش از این هم بشارتی به حضرت ابراهیم ع داده شده بود، پس مناسبت داشت که این بشارت به ساره داده شود. (البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۲)
ج. چون پیش از این یک بشارت به حضرت ابراهیم ع داده شده بود؛ و از آنجا که ساره هم در سختیها دوشادوش حضرت ابراهیم ع پیش آمده بود، اقتضای عدالت خداوند این است که او را هم مستقلا و در عرض حضرت ابراهیم مورد بشارت قرار دهند. به تعبیر دیگر، شاید خداوند میخواهد ارزش یک زن را نشان دهد که وقتی یک زن در انجام وظایف خویش کوتاهی نکند، همانند مردی که به رسالت الهی برگزیده شده، فرشتگان مستقلا بشارت خداوند را به او ابلاغ میکنند.
د. …
۶) «وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها …»
چرا عطف «بشرناها» با حرف »فـ» انجام شده است و این حرف چه معنایی را میرساند؟
الف. حرف «فـ» ممکن است فاء تراخی باشد که نشان میدهد کاری بعد از کار دیگر انجام شده است؛آنگاه:
الف.۱. اگر ضحک به معنای خندیدن باشد، آنگاه شاید میخواهد بفرماید: بعد از اینکه او خندید و خوشحال شد، بشارت فرزند به او دادند تا بیشتر او را خوشحال کنند.
الف.۲. اگر ضحک به معنای حیض شدن باشد، آنگاه شاید میخواهد توجه دهد که او ابتدا حیض شد و از اینکه در این سن حیض شده تعجب کرد،سپس فرشتگان به او بشارت فرزند دادند که او بفهمد این خیض شدنش علامت خوبی است و جای نگرانی ندارد.
ب. حرف «فـ» ممکن است فاء تعلیل باشد که بیانگر رابطه علّی بین جمله قبل و جمله بعد است؛ آنگاه :
ب. ۱. اگر ضحک به معنای خندیدن باشد، آنگاه شاید میخواهد بفرماید: چون او خندید، در واقع این وارد شدن میهمانان بر خود را یک نعمت دید و با این خوشحالیاش عملا شکر نعمت به جا آورد؛ پس موجب شد که خداوند نعمت را بر او بیفزاید و بدین جهت بشارت فرزند به او دادند.
ب.۲. اگر ضحک به معنای حیض شدن باشد، آنگاه شاید میخواهد توجه دهد که این حیض شدنش بود که موجب گردید آنان این بشارت را به او ابلاغ کنند.
۷) «فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ»
میدانیم که حضرت اسحاق ع، فرزند حضرت ابراهیم ع است؛ و حضرت یعقوب ع، فرزند حضرت اسحاق ع. اینکه یک زن نازا را به آوردن بچه بشارت دهند، طبیعی است؛ اما چرا بعد از این بشارت، آمدن یعقوب بعد از اسحاق را هم بشارت داد؟
الف. میخواهد به او بشارت دهد که نهتنها فرزندی خواهی آورد، بلکه فرزندت هم فرزندی خواهد آورد (المیزان، ج۱۰، ص۳۲۳) و در واقع، بشارت فقط به فرزند آوردن نیست، بلکه بشارتی است که اساساً نسل شما ادامه خواهد یافت؛ چرا که:
از بهترين بشارتها، نعمتى مستمر و دنبالهدار است. (تفسير نور، ج۴، ص۹۱)
ب. با این بشارت، نهتنها برخوردار شدن وی از یک فرزند را نشان میدهد، بلکه عملا به او مژده میدهد که فرزند تو پیامبری است بین دو پیامبر؛ یعنی خدا به تو فرزندی میدهد که پیامبر است و پدر و پسرش هم پیامبر بودهاند. (ابن عباس، به نقل از مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۳)
ج. چهبسا با آوردن تعبیر «من وراء اسحاق یعقوب» میخواهد به وجه تسمیه حضرت یعقوب اشاره کند (که یعقوب کسی است که عقب دیگری میآید، و با این تعبیر بفهماند که این عقب بودن، منظور عقب بودن و در پی پدرش اسحاق بودن است) و غیرمستقیم مطلب غلطی که در تورات تحریفشده موجود است را برملا سازد؛ و آن اینکه در تورات آمده که حضرت اسحاق بچهدار نمیشد و به درگاه خداوند دعا کرد و همسرش دوقلو باردار شد و فرزند اولش را «عیسو» نامیدند و دومی چون در عقب عیسو آمد و عقب او را گرفته بود، یعقوب نامیده شد. (المیزان، ج۱۰، ص۳۲۳)
۸) «أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً … فَبَشَّرْناها
گاه در لابلاى دلهرهها، بشارت هم وجود دارد. (تفسير نور، ج۴، ص۹۱)
[۱] . في قراءة ابن مسعود «و امرأته قائمة و هو جالس» (مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۳)
و قال ابن عطية: و في قراءة ابن مسعود: «و هي قائمة و هو جالس». و لم يتقدّم ذكر امرأة ابراهيم فيضمر، لكنه يفسره سياق الكلام. (البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۱)
و في مصحف عبد اللّه «و امرأته قائمة و هو قاعد». (الكشاف، ج۲، ص۴۱۰)
[۲] . قرأ محمد بن زياد الأعرابي رجل من قراء مكة: فضحَكت بفتح الحاء. قال المهدوي: و فتح الحاء غير معروف. (البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۲)
[۳] . علاوه بر دو قرائتی که در مورد «یعقوب» در متن آمده، از العکبری قرائت آن به صورت «بیعقوبٍ» هم روایت شده است که به لحاظ نحوی توجیهی ندارد چرا که یعقوب اسم عجمی است و علی القاعده نباید تنوین بگیرد. (معجم القرائات، ج۴، ص۱۰۲)
[۴] . قرأ «يَعْقُوبَ» بالنصب ابن عامر و حمزة و حفص عن عاصم و قرأ الباقون يعقوب بالرفع …
الحجة: و من قرأ و من وراء إسحاق يعقوبُ بالرفع كان رفعه بالابتداء أو بالظرف في قول من رفع به؛
و من فتح فقال يعقوب احتمل ثلاثة أضرب (أحدها) أن يكون يعقوب في موضع جر أي فبشرناها بإسحاق و يعقوب قال أبو الحسن و هذا أقوى لأنها بشرت بهما قال و في أعمالها ضعف لأنك فصلت بين الجار و المجرور بالظرف (و الآخر) أن تحمله على موضع الجار و المجرور كقوله: (إذا ما تلاقينا من اليوم أو غدا) و كقراءة من قرأ «و حوراً عيناً» بعد «يطاف عليهم» بكذا و مثله: (و لسنا بالجبال و لا الحديدا) (و الثالث) أن يحمل على فعل مضمر كأنه قال فبشرناها بإسحاق و وهبنا له يعقوب.
فأما الأول فقد نص على سيبويه على فتح مثله نحو مررت بزيد أول من أمس و أمس عمرو و كذلك قال أبو الحسن لو قلت مررت بزيد اليوم و أمس عمرو لم يحسن و أما الحمل على الموضع على حد مررت بزيد و عمرو فالفعل فيه أيضا قبيح كما قبح الحمل على الجر و ذلك أن الفعل يصل بحرف العطف و حرف العطف هو الذي يشرك في الفعل و به يصل الفعل إلى المفعول به كما يصل بحرف الجر و لو قال مررت بزيد قائما بجعل الحال من المجرور لم يجز التقديم عند سيبويه لأن الجار هو الموصل للفعل فكما قبح التقديم عنده لضعف الجار العامل كذلك الحرف العاطف مثل الجار في أنه يشرك في الفعل كما يوصل الجار الفعل و ليس نفس الفعل العامل في الموضعين جميعا و إذا كان كذلك قبح الفصل بالظرف في العطف على الموضع و قبح أيضا الفصل في الرفع و النصب كما قبح في الجر لأن العاطف فيهما مثله في الجار و ليس العامل في نفس الرافع و الناصب كما أن العامل فيما بعد حرف العطف ليس الجار إنما يشركه فيه العاطف و قد جاء ذلك في الشعر قال الأعشى: (يوما تراها كشبه أردية الخمس / و يوما أديمها نفلا) ففصل بالظرف بين المشترك في النصب و ما أشركه فيه فإذا قبح الفصل في الحمل على الموضع كما قبح الفصل في الحمل على الجار فينبغي أن يحمل قراءة من قرأ «يَعْقُوبَ» بالنصب على فعل آخر مضمر يدل عليه بشرنا كما تقدم و لا يحمل على الوجهين الآخرين.
[۵] . و قرأ الحرميان، و النحويان، و أبو بكر يعقوب: بالرفع على الابتداء و «من وراء» الخبر؛ كأنه قيل: و من وراء إسحاق يعقوبُ كائنٌ، و قدره الزمخشري مولود أو موجود. قال النحاس: و الجملة حال داخلة في البشارة أي: فبشرناها بإسحاق متصلا به يعقوب. و أجاز أبو علي أن يرتفع بالجار و المجرور، كما أجازه الأخفش أي:و استقرّ لها من وراء إسحاق يعقوب. و قالت فرقة: رفعه على القطع بمعنى و من وراء إسحاق يحدث يعقوب. و قال النحاس: و يجوز أن يكون فاعلا بإضمار فعل تقديره: و يحدث من وراء إسحاق يعقوب. قال ابن عطية: و على هذا لا تدخل البشارة انتهى. و لا حاجة إلى تكلف القطع و العدول عن الظاهر المقتضى للدخول في البشارة.
و قرأ ابن عامر، و حمزة، و حفص، و زيد بن علي: يعقوب بالنصب. قال الزمخشري: كأنه قيل و وهبنا له إسحاق و من وراء إسحاق يعقوب على طريقة قوله: ليسوا مصلحين عشيرة، و لا ناعب، انتهى. يعني أنه عطف على التوهم، و العطف على التوهم لا ينقاس، و الأظهر أن ينتصب يعقوب بإضمار فعل تقديره: و من وراء إسحاق وهبنا يعقوب، و دل عليه قوله: فبشرناها، لأن البشارة في معنى الهبة، و رجح هذا الوجه أبو علي و من ذهب إلى أنه مجرور معطوف على لفظ بإسحاق، أو على موضعه. فقوله ضعيف، لأنه لا يجوز الفصل بالظرف أو المجرور بين حرف العطف و معطوفه المجرور، لا يجوز مررت بزيد اليوم و أمس عمرو، فإن جاء ففي شعر. فإن كان المعطوف منصوبا أو مرفوعا، ففي جواز ذلك خلاف نحو: قام زيد و اليوم عمرو، و ضربت زيدا و اليوم عمرا.
[۶] . و قيل إن ضحكت بمعنى حاضت عن مجاهد و روي عن الصادق (ع) أيضا.
[۷] . فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها يعني طمثت.
[۸] . و أما قوله فَضَحِكَتْ: حاضت؛ فلم نسمعه من ثقة.
[۹] . يقال ضحكت الأرنب أي حاضت و الضحك بفتح الضاد الحيض و في لغة أبي الحرث بن كعب ضحكت النخلة إذا أخرجت الطلع أو البسر و الضحك الطلع و أنشد بعضهم في الضحك بمعنى الحيض قول الشاعر: (و ضحك الأرانب فوق الصفا / كمثل دم الجوف يوم اللقا) قال الفراء و لم أسمعه من ثقة و الوجه فيه أن يكون على طريق الكناية قال الكميت: (فأضحكت السباع سيوف سعد / لقتلي ما دفن و لا ودينا)
[۱۰] . فیومی هم بدون هیچ توضیحی می گوید: « ضَحِكَتِ الْمَرْأَةُ وَ الْأَرْنَبُ حَاضَتْ.» (المصباح المنير، ج۲، ص۳۵۸)
[۱۱] . أقول: و منه قول الشاعر و عهدي بسلمى ضاحكاً في لبابة و لم تَعْدُ حقُا ثديها أن تحلبا و منه ضحكت [الثمرة الشجرة خ ل] إذا سال صمغها.
[۱۲] . این روایات هم به این مضمون نزدیک است:
(۱) «فَضَحِكَتْ» قيل تعجبا و سرورا من البشارة بإسحاق لأنها كانت قد هرمت و هي ابنة ثمان و تسعين سنة أو تسع و تسعين سنة و كان قد شاخ زوجها و كان ابن تسع و تسعين أو مائة سنة و قيل مائة و عشرين سنة و لم يرزق لهما ولد في حال شبابهما و على هذا فيكون في الكلام تقديم و تأخير و تقديره فبشرناها بإسحاق و يعقوب فضحكت بعد البشارة و روي ذلك عن أبي جعفر (ع) (مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۴)
(۲) عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ص فِي قَوْلِهِ تَعَالَى «وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ» يَعْنِي حَاضَتْ وَ هِيَ يَوْمَئِذٍ ابْنَةُ تِسْعِينَ سَنَةً وَ إِبْرَاهِيمُ ابْنُ مِائَةٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً قَالَ وَ إِنَّ قَوْمَ إِبْرَاهِيمَ ع نَظَرُوا إِلَى إِسْحَاقَ ع قَالُوا مَا أَعْجَبَ هَذَا وَ هَذِهِ يَعْنُونَ إِبْرَاهِيمَ ع وَ سَارَةَ أَخَذَا صَبِيّاً وَ قَالا هَذَا ابْنُنَا يَعْنُونَ إِسْحَاقَ فَلَمَّا كَبِرَ لَمْ يُعْرَفْ هَذَا وَ هَذَا لِتَشَابُهِهِمْ [لِتَشَابُهِهِمَا] حَتَّى صَارَ إِبْرَاهِيمُ يُعْرَفُ بِالشَّيْبِ قَالَ فَثَنَى إِبْرَاهِيمُ ع لِحْيَتَهُ فَرَأَى فِيهَا طَاقَةً بَيْضَاءَ فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ اللَّهُمَّ مَا هَذَا فَقَالَ وَقَارٌ فَقَالَ اللَّهُمَّ زِدْنِي وَقَارا. (قصص الأنبياء عليهم السلام (للراوندي)، ص۱۰۹)
[۱۳] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ الْمُتَوَكِّلِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عن أَبِي جَعْفَرٍ ع … «وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ» فَبَشَّرُوهَا بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ «فَضَحِكَتْ» يَعْنِي فَتَعَجَّبَتْ مِنْ قَوْلِهِم.
[۱۴] . إِلَى قَوْلِهِ حَمِيدٌ مَجِيدٌ فَلَمَّا جَاءَتْ إِبْرَاهِيمَ الْبِشَارَةُ بِإِسْحَاقَ فَذَهَبَ عَنْهُ الرَّوْعُ أَقْبَلَ يُنَاجِي رَبَّهُ فِي قَوْمِ لُوطٍ وَ يَسْأَلُهُ كَشْفَ الْبَلَاءِ عَنْهُمْ فَقَالَ اللَّهُ يا إِبْراهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابِي بَعْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ مِنْ يَوْمِكَ مَحْتُوماً غَيْرُ مَرْدُود.
[۱۵] . أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ» قَالَ حَاضَتْ.
[۱۶] . حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ قَالَ أَخْبَرَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ يَسَارٍ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ الْحَضْرَمِيُّ عَنْ سُلَيْمٍ الشَّامِيِّ أَنَّهُ سَمِعَ عَلِيّاً ع يَقُولُ إِنِّي وَ أَوْصِيَائِي مِنْ وُلْدِي مَهْدِيُّونَ كُلُّنَا مُحَدَّثُونَ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ هُمْ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع ثُمَّ ابْنِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع قَالَ وَ عَلِيٌّ يَوْمَئِذٍ رَضِيعٌ ثُمَّ ثَمَانِيَةٌ مِنْ بَعْدِهِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ وَ هُمُ الَّذِينَ أَقْسَمَ اللَّهُ بِهِمْ فَقَالَ وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ أَمَّا الْوَالِدُ فَرَسُولُ اللَّهِ ص وَ ما وَلَدَ يَعْنِي هَؤُلَاءِ الْأَوْصِيَاءَ قُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع تجمع [أَ يَجْتَمِعُ] إِمَامَانِ قَالَ لَا إِلَّا وَ أَحَدُهُمَا مُصْمَتٌ لَا يَنْطِقُ حَتَّى يَمْضِيَ الْأَوَّلُ قَالَ سُلَيْمٌ الشَّامِيُّ سَأَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ قُلْتُ كَانَ عَلِيٌّ ع مُحَدَّثاً قَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَ هَلْ يُحَدِّثُ الْمَلَائِكَةُ إِلَّا الْأَنْبِيَاءَ قَالَ أَ مَا تَقْرَأُ وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لَا نَبِيٍّ وَ لَا مُحَدَّثٍ قُلْتُ فَأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مُحَدَّثٌ قَالَ نَعَمْ وَ فَاطِمَةُ كَانَتْ مُحَدَّثَةً وَ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّةً.
[۱۷] . إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي إِسْمَاعِيلُ بْنُ يَسَارٍ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ الْحَضْرَمِيُّ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الشَّامِيِّ أَنَّهُ سَمِعَ عَلِيّاً ع يَقُولُ إِنِّي وَ أَوْصِيَائِي مِنْ وُلْدِي أَئِمَّةٌ مُهْتَدُونَ كُلُّنَا مُحَدَّثُونَ قُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ هُمْ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثُمَّ ابْنِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَالَ وَ عَلِيٌّ يَوْمَئِذٍ رَضِيعٌ ثُمَّ ثَمَانِيَةٌ مِنْ بَعْدِهِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ وَ هُمُ الَّذِينَ أَقْسَمَ اللَّهُ بِهِمْ فَقَالَ وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ أَمَّا الْوَالِدُ فَرَسُولُ اللَّهِ ص وَ مَا وَلَدَ يَعْنِي هَؤُلَاءِ الْأَوْصِيَاءَ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَجْتَمِعُ إِمَامَانِ فَقَالَ لَا إِلَّا وَ أَحَدُهُمَا مُصْمَتٌ لَا يَنْطِقُ حَتَّى يَمْضِيَ الْأَوَّلُ قَالَ سُلَيْمٌ سَأَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ فَقُلْتُ أَ كَانَ عَلِيٌّ ع مُحَدَّثاً فَقَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَ يُحَدِّثُ الْمَلَائِكَةُ الْأَئِمَّةَ فَقَالَ أَ وَ مَا تَقْرَأُ وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لَا نَبِيٍّ وَ لَا مُحَدَّثٍ قُلْتُ فَأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مُحَدَّثٌ فَقَالَ نَعَمْ وَ فَاطِمَةُ كَانَتْ مُحَدَّثَةً وَ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّة.
[۱۸] . أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ الْمُؤَدِّبُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيٍّ الْأَصْبَهَانِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَشَّارٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ الْحَضْرَمِيُّ بِمِصْرَ مُنْذُ ثَلَاثِينَ سَنَةً قَالَ حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ لَمَّا قَرَأَ وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لَا نَبِيٍّ وَ لَا مُحَدَّثٍ وَ هَلْ يُحَدِّثُ الْمَلَائِكَةُ إِلَّا الْأَنْبِيَاءَ قَالَ مَرْيَمُ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّةً وَ كَانَتْ مُحَدَّثَةً وَ أُمُّ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ كَانَتْ مُحَدَّثَةً وَ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّةً وَ سَارَةُ امْرَأَةُ إِبْرَاهِيمَ قَدْ عَايَنَتِ الْمَلَائِكَةَ فَبَشَّرُوهَا بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ وَ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّةً وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص كَانَتْ مُحَدَّثَةً وَ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّةً.
[۱۹] . «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لَا نَبِيٍّ وَ لَا مُحَدَّثٍ» (عبارت «ولا محدث» بر اساس اختلاف قرائت بوده است که قبلا درباره اختلاف قرائت در حد کلمات توضیحاتی داده شد.)
[۲۰] . قيل تعجبا و سرورا من البشارة بإسحاق لأنها كانت قد هرمت و هي ابنة ثمان و تسعين سنة أو تسع و تسعين سنة و كان قد شاخ زوجها و كان ابن تسع و تسعين أو مائة سنة و قيل مائة و عشرين سنة و لم يرزق لهما ولد في حال شبابهما و على هذا فيكون في الكلام تقديم و تأخير و تقديره فبشرناها بإسحاق و يعقوب فضحكت بعد البشارة و روي ذلك عن أبي جعفر (ع).
بازدیدها: ۲۷۸
بازتاب: ۱۱۲۵) ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ | یک آیه در روز