۱۱ ربیعالثانی ۱۴۴۰
ترجمه
گفت: ای وای! آیا من بچه آورم در حالی که پیرزنی هستم و این شوهرم است که پیرمرد است. همانا این واقعاً چیز عجیبی است!
اختلاف قرائت
يا وَيْلَتَى
حرکت پایانی این کلمه، در قرائت اهل کوفه (حمزه و کسائی و عاصم) و بصره (ابوعمرو) و نیز در قرائت خلف (از قراء عشره) و اعمش (از قراء اربعه عشر) و اعشی (از قراء غیرمشهور به صورت اماله قرائت شده است، چرا که الف آن بدل از یاء است.
حسن (از قراء اربعه عشر) و ابن قطیب آن را به صورت یاء قرائت کردهاند.
و بقیه به صورت فتحه واضح قرائت کردهاند.
الف مذکور را اصطلاحا «الف ندبه» می گویند (الفی که هنگام غم و غصه به کلمه اضافه میشود) و در روایتی از رویس (یکی از راویان قرائت یعقوب، از قراء عشره) هنگام وقف، کلمه را به هاء سَکت وقف میکرده است: یا ویلتاه.
اصل این کلمه برای ابراز مصیبت به کار میرود؛ اما زنان وقتی از یک امری تعجب میکنند نیز این کلمه را به کار میبرند. ترجمه تحتاللفظی آن «ای وای بر من» میشود؛ اما کاربرد آن بویژه در این موقعیت شبیه کاربرد «ای وای» در فارسی است.
البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۳[۱]؛ معجم القرائات، ج۴، ص۱۰۲-۱۰۴
أَ أَلِدُ
در اینکه دو همزه پیاپی را چگونه قرائت کنند، رایجترین قرائت این است که هر دو را واضح (نبر همزه) ادا کنند؛ اما در برخی قرائات اولی را واضح (نبر) و در دومی تسهیل اعمال کرده، و برخی بالعکس ادا کردهاند. برخی برای این تسهیل، به گونهای تلفظ میکنند که گویی یک الف دیگر هم در این بین وجود دارد (أ ا ا لد) و در روایت جمال از حلوانی از هشام (یکی از قراء عشره) به صورت «آ أ لِدُ» (که در اصل «أ ا ألد» یعنی هر دو همزه واضح ادا شده و حرف الفی هم برای تسهیل بین این دو قرار گرفته، و سپس همزه اول و الف در هم به صورت مد ادغام شده) ادا شده است.
معجم القرائات، ج۴، ص۱۰۴
شَيْخاً
در اکثر قرائات به همین صورت منصوب (شیخاً) قرائت شده است؛
اما در مصحف و قرائت ابن مسعود، و نیز در قرائت اعمش (از قراء اربعه عشر) به صورت مرفوع (شیخٌ) قرائت شده است. (تفاوت اینکه به لحاظ نحوی و معنایی چه تفاوتی دارند در نکات ادبی خواهد آمد)
مجمع البيان، ج۵، ص۲۶۷[۲]؛ البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۴[۳]
نکات ادبی
أَ أَلِدُ
قبلا بیان شد که ماده «ولد» به معنای فرزند است و آنچه از نسل شخصی ادامه پیدا کند؛ و فعل «وَلَدَ» هم به معنای «فرزند آورد» (فعل پدر و مادر) است، نه به معنای «متولد شد» (فعل فرزند).
جلسه ۳۳۲ http://yekaye.ir/al-balad-90-3/
وقتی این ماده در افعال مضارع قرار میگیرد حرف «و» آن که ساکن میشود، ساقط میگردد؛ و از این رو، «ألِدُ» در اصل «أوْلِدُ» بوده است که به صورت «ألِدُ» درآمده است و واضح است که در اینجا همزه اول همزه استفهام است (استفهام انکاری) و همزه دوم، همزه صیغه متکلم وحده است.
عَجُوزٌ
در مورد ماده «عجز» برخی بر این باورند که این ماده از ابتدا در دو معنای متفاوت به کار رفته است: یکی معنای ضعف و ناتوانی [که تعبیر عَجز در فارسی هم به همین معنا به کار میرود] (أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُراب؛ مائده/۳۱)؛ و از همین باب است که به زنی که پیر شده باشد «عجوز» می گویند (إِلاَّ عَجُوزاً فِي الْغابِرينَ؛ شعراء/۱۷۱ و صافات/۱۳۵)؛ و دیگری به معنای دنباله و موخرهی چیزی. (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۲۳۲)
در مقابل برخی کوشیدهاند این دو معنا را به هم برگردانند؛ بر این اساس، برخی بر این باورند که این ماده در اصل بر همان معنای دنباله و تاخر از چیزی دلالت دارد «عَجُزِ» انسان (باسن) همان پشت و دنباله اوست و به این مناسبت برای پشت و دنباله هر چیزی از این ماده استفاده کرده اندن چنانکه به ریشههای درخت هم «أعجاز» (جمعِ «عَجُز») گویند: «کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ» (قمر/۲۰) و به همین مناسبت برای اشاره به قصور از انجام کار و در نقطه مقابل قدرت [که بنوعی احاطه بر چیزی است] به کار رفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۴۷)
اما برخی اصل این ماده را همان «ناتوانی» و نقطه مقابل «قدرت» دانستهاند و گفتهاند وجه تسمیه ریشه درخت به «عجُز» آن است که ریشه قسمت ضعیف درخت است و برای سالم ماندنش نیاز است که در محافظت خاک بماند و آب از او قطع نشود. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۳۸)
وقتی این ماده به باب افعال (أعجز) میرود متعدی میشود و به معنای «ناتوان کردن» و «به عجز درآوردن» به کار میرود «لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً» (جن/۱۲) که اسم فالع آن «مُجِز» (به عجز درآورنده) میشود «وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ» (توبة/۲) «وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ» (شورى/۳۱) و وقتی به باب مفاعله میرود به معنای آن است که گمان میکند میتواند دیگری را به عجز درآورد: «وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ» (حج/۵۱) و پیرزن را هم به همین مناسبت «عجوز» گفتهاند که از انجام بسیاری از کارها ناتوان است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۴۷)
ماده «عجز» و مشتقات آن ۲۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
شَيْخاً
ماده «شیخ» با همین کلمه «شیخ» به معنای پیرمرد رایج است که اگر مونث (پیرزن) باشد «شیخة» گویند (معجم مقاييس اللغه، ج۳، ص۲۳۴) در واقع «شیخ» کسی است که سنش زیاد باشد، و به این مناسبت، به کسانی هم که علم زیادی دارند «شیخ» میگویند از این جهت شأن کسی که شیخ [پیرمرد] شده این است تجارب و معارفش فزونی یافته باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۶۸).
برخی بر این باورند که در کلمه «شیخ» علاوه بر دلالت بر سن زیاد، نوعی مفهوم بزرگی و وقار، بویژه در میان خانواده خویش، نیز نهفته است؛ و ظاهرا با همین ملاحظه در زبان سریانی در مورد رئیس و یا معلم هم به کار رفته است. (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۶، ص۱۹۷-۱۹۸) البته در کاربردهای قرآنی آن، حتی در مواردی که در مورد پیامبران الهی به کار رفته، بعید به نظر میرسد که مفاهیم وقار و مانند آن مد نظر باشد؛ عمدتاً همان کِبَرِ سن مد نظر است:
در مورد حضرت ابراهیم: قالَتْ يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عَجيبٌ (هود/۷۲)
در مورد حضرت یعقوب: «قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبيراً» (یوسف/۷۸)
در مورد حضرت شعیب: «قالَتا لا نَسْقي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبيرٌ» (قصص/۲۳)
این کلمه به صورت «شیوخ» جمع بسته میشود (ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً؛ غافر/۶۵) و جمعی از آن به صورت «مشایخ» هم رایج است که درباره اینکه این کلمه جمع شیخ است ویا جمع الجمع است (و در صورت اخیر، جمعِ شیوخ است یا جمعِ مشیخة) بین اهل لغت اختلاف میباشد. (تاج العروس، ج۴، ص۲۸۵)
این کلمه همین چهار بار در قرآن کریم به کار رفته است.
هذا بَعْلي[۴] شَيْخاً
اشاره شد که «شیخ» هم به صورت منصوب قرائت شده هم به صورت مرفوع:
- اگر منصوب باشد، به لحاظ نحوی، بر مبنای بصریون حال است، و بر مبنای کوفیون «خبر تقریب» است؛ و تحلیل رایج نحو – که همانند بصریون این را حال قلمداد میکند – توضیحی میدهند که آن را به خبر تقریب نزدیک میکند و آن این است که در چنین عبارتی (شبیه «هذا زیدٌ قائماً»)، نه میخواهند خبری درباره مبتدا بدهند (یعنی این گونه نیست که مخاطب، خبر (مثلا زید بودنِ شخص مورد اشاره) را نداند و نه با افزودن کلمه سوم، حال او را توصیف کنند، چرا که در این صورت در جمله «هذا زیدٌ قائماً» لازم میآید زید برای اینکه زید باشد همواره ایستاده باشد! بلکه اشارهای است به آن شخص که در آن اشاره، می خواهد نکتهای از او را مورد توجه قرار دهد؛ و یا انتظار دارد شنونده، آن وضعیت کسی که در موردش سخن گفته میشود را مد نظر قرار دهد (یعنی به زید در حالی که قائم است توجه کن؛ یا توجه کن که الان زید قائم است). در اینجا یعنی میخواهد بگوید ببینید که شوهرم الان پیرمرد است!
- و اگر مرفوع باشد، به لحاظ نحوی تحلیلهای متعددی میتوان ارائه کرد که هریک به لحاظ معنایی ظرافت خاصی را منتقل می کند:
- بعلی خبر اول و شیخ خبر دوم باشد: و این شوهرم است و پیرمرد است.
- بعلی خبر، و شیخ خبر برای مبتدای محذوف باشد: و این شوهرم است و او پیرمرد است.
- بعلی خبر، و شیخ بدل از آن باشد: و این شوهرم است، پیرمرد است.
- بعلی عطف بیان برای هذا، و شیخ خبر باشد: و این شوهرم، پیرمرد است.
- بعلی بدل برای هذا، و شیخ خبر باشد: و این، [یعنی] شوهرم، پیرمرد است.
- (بر مبنای کسائی، خبر، حتی اگر مشتق نباشد می تواند دارای ضمیر مستتر باشد؛ آنگاه) بعلی خبر است، شیخ ابراز آن ضمیر میباشد: و این شوهرم است که شوهرم یک پیرمرد است.
- «بعلی شیخ» مبتدا و خبرند و این جمله، خبر برای «هذا» است. مطلب این است که شوهرم پیرمرد است.
مجمع البيان، ج۵، ص۲۶۹-۲۷۲[۵]؛ البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۴[۶]؛ معجم القرائات، ج۴، ص۱۰۵.
- [به نظر میرسد علاوه بر اینها به لحاظ نحوی بتوان «شیخ» را صفت برای «بعلی» هم گرفت: و این، شوهرِ پیرمردِ من است؛اما چنین معنایی با مقام مناسبت ندارد؛ و ظاهرا بدین جهت است که این را ذکر نکردهاند].
حدیث
۱) از امام صادق ع روایت شده است که درباره این سخن خداوند متعال که «وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ» فرمودند: «ضحکت» یعنی حیض شد؛ و او در آن روز نود ساله بود و حضرت ابراهیم ع صد و بیست ساله.
سپس فرمودند: و همانا قوم ابراهیم به اسحاق نگاه کردند و گفتند: عجب از این و این – منظورشان حضرت ابراهیم ع و ساره بود – که نوزادی را در بغل دارند و میگویند این پسر ماست – ومنظورشان اسحاق بود. پس چون وی بزرگ شد این [اسحاق] را از او [ابراهمی] تشخیص نمیدادند از فرط شباهتی که به هم داشتند، جز اینکه حضرت ابراهیم به ریش سفیدش شناخته میشد…
قصص الأنبياء عليهم السلام (للراوندي)، ص۱۰۹
عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ص فِي قَوْلِهِ تَعَالَى «وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ» يَعْنِي حَاضَتْ وَ هِيَ يَوْمَئِذٍ ابْنَةُ تِسْعِينَ سَنَةً وَ إِبْرَاهِيمُ ابْنُ مِائَةٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً.
قَالَ وَ إِنَّ قَوْمَ إِبْرَاهِيمَ ع نَظَرُوا إِلَى إِسْحَاقَ ع قَالُوا مَا أَعْجَبَ هَذَا وَ هَذِهِ يَعْنُونَ إِبْرَاهِيمَ ع وَ سَارَةَ أَخَذَا صَبِيّاً وَ قَالا هَذَا ابْنُنَا يَعْنُونَ إِسْحَاقَ فَلَمَّا كَبِرَ لَمْ يُعْرَفْ هَذَا وَ هَذَا لِتَشَابُهِهِمْ [لِتَشَابُهِهِمَا] حَتَّى صَارَ إِبْرَاهِيمُ يُعْرَفُ بِالشَّيْبِ …[۷]
۲) فضل بن ابی قره می گوید از امام صادق ع شنیدم که فرمود: خداوند به حضرت ابراهیم ع وحی کرد که بزودی فرزندی برایت متولد خواهد شد. حضرت این خبر را به ساره داد. ساره گفت: آیا من فرزند میآورم در حالی که پیرزنی هستم.
پس خداوند به او وحی کرد که همانا او فرزندی خواهد آورد ولی فرزندانش به خاطر اینکه او سخن مرا برگرداند تا چهارصد سال سختی خواهند کشید.*
پس چون سختی ها بر بنیاسرائیل طولانی شد چهل روز به درگاه خداوند ضجه زدند و گریستند، پس خداوند به موسی و هارون علیهما السلام وحی فرمود که آنان را از فرعون نجات دهد و صد و هفتاد سال را بر آنان بخشید.
و امام صادق ع فرمود: شما هم اگر این گونه میکردید خداوند فرج ما را میرساند؛ اما وقتی که این گونه نیستید امر باید به نهایت خودش برسد.
تفسير العياشي، ج۲، ص۱۵۴
عَنِ الْفَضْلِ بْنِ أَبِي قُرَّةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى إِبْرَاهِيمَ أَنَّهُ سَيُولَدُ لَكَ فَقَالَ لِسَارَةَ فَقَالَتْ «أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ» فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنَّهَا سَتَلِدُ وَ يُعَذَّبُ أَوْلَادُهَا أَرْبَعَمِائَةِ سَنَةٍ بِرَدِّهَا الْكَلَامَ عَلَيَّ.
قَالَ فَلَمَّا طَالَ عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ الْعَذَابُ ضَجُّوا وَ بَكَوْا إِلَى اللَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى مُوسَى وَ هَارُونَ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ أن يُخَلِّصَهُمْ مِنْ فِرْعَوْنَ فَحَطَّ عَنْهُمْ سَبْعِينَ وَ مِائَةَ سَنَةٍ.
قَالَ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ هَكَذَا أَنْتُمْ لَوْ فَعَلْتُمْ لَفَرَّجَ اللَّهُ عَنَّا فَأَمَّا إِذْ لَمْ تَكُونُوا فَإِنَّ الْأَمْرَ يَنْتَهِي إِلَى مُنْتَهَاه.
* پینوشت
این تعبیر که به خاطر عمل ساره فرزندانش به سختی افتادند ناظر به این حقیقت قرآنی است که اعمال دنیوی ما، نه فقط در خودمان، بلکه در اطرافیانمان و حتی در آینده فرزندانمان موثر است (مثلا: نساء/۹) و این منافاتی با عدالت خداوند ندارد؛ بلکه پیچیدگیهای تدبیر الهی را نشان میدهد؛ به علاوه که هر سختیای که در دنیا به کسی میرسد، به معننای خوبی یا بدی برای او نیست، بلکه مواجهه صبورانه او با همین سختی میتواند زمینهای برای رشد بسیار بیشتر او باشد؛ و این گونه مقدرات هم قابل برطرف شدن است چنانکه در ادامه فرمود که بر اثر دعای خوود آنان مدت عظیمی از آن برطرف شد.
تدبر
۱) «قالَتْ يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عَجيبٌ»
ساره وقتی از جانب کسانی که فرشته خدا بودن آنها را فهمیده بود بشارت فرزنددار شدن را شنید، گفت: ای وای! مگر میشود من پیرزن با این شوهر پیرمردم بچهدار شویم؟! این که خیلی عجیب است!
با توجه به اینکه ساره (همسر حضرت ابراهیم ع) بقدری مقام داشت که توانست فرشتگان الهی را ببیند و با آنان همسخن شود و آنان مستقیما به خود بشارتی بدهند، مفسران نتیجه گرفتهاند که این سوال و ابراز تعجب وی از باب شک در قدرت خداوند نبوده است. (مجمعالبیان، ج۵، ص۲۷۴)[۸] پس چرا این اندازه تعجب کرد؟
الف. گاه ذهن انسان بقدری با روابط عادی مانوس میشود که حتی با داشتن چنان مقامی و بشارت مستقیم فرشتگان، باز هم باورش نمیشود که خداوند ممکن است کاری چنین خلاف عادت انجام بدهد. (اقتباس از مجمعالبیان، ج۵، ص۲۷۴)
ب. در قدرت خداوند شک نداشت اما چنان متواضع بود که خودش را کسی نمیدید و باورش نمیشد که خداوند روال عادی عالم را به خاطر او تغییر دهد.
ج. سوالش تردید در قدرت خدا نبود، بلکه ناظر به این بود که آیا او و شوهرش جوان میشوند و فرزند میآورند یا در همین حال پیری فرزنددار میشوند؛ که هر کدام باشد بسیار جای تعجب دارد. (به نقل از مجمعالبیان، ج۵، ص۲۷۴)
د. …
۲) «أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلي شَيْخاً»
قدرت خدا را در امكانات محدود خود محصور نسازيم.
در واقع، هميشه اسباب و علل ظاهرى، كارساز نيست. (تفسير نور، ج۴، ص۹۲)
۳) «قالَتْ يا وَيْلَتى … إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عَجيبٌ»
اظهار تعجّب از اعمال قدرت الهى، منافاتى با ايمان به خداوند ندارد. (تفسير نور، ج۴، ص۹۲)
[۱] . و الأظهر أن الألف في يا ويلتا بدل من ياء الإضافة نحو: يا لهفا و يا عجبا، و أمال الألف من يا ويلتا عاصم و أبو عمرو و الأعشى، إذ هي بدل من الياء. و قرأ الحسن: يا ويلتي بالياء على الأصل. و قيل: الألف ألف الندبة، و يوقف عليها بالهاء. و أصل الدعاء بالويل و نحوه في التفجع لشدة مكروه يدهم النفس، ثم استعمل بعد في عجب يدهم النفس.
و يا ويلتا كلمة تخف على أفواه النساء إذا طرأ عليهن ما يعجبن منه.
[۲] . في الشواذ قراءة الأعمش و هذا بعلي شيخٌ بالرفع.
[۳] . و قرأ ابن مسعود و هو في مصحفه و الأعمش، شيخٌ بالرفع.
[۴] . «بعل» : البعل الزوج و أصله القائم بالأمر يقولون للنخل الذي يستغني بماء السماء عن سقي الأنهار و العيون بعل لأنه قائم بالأمر في استغنائه عن تكلف السقي له و منه قيل للرب و الصاحب بعل و العجب يجري على المصدر و على المتعجب منه تقول هذا أمر عجب و لا يجوز العجب من أمر الله تعالى لأنه يجب أن يعلم أنه قادر على كل شيء من الأجناس لا يعجزه شيء و ما عرف سببه لا يتعجب منه (مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۰)
[۵] . أما الرفع في قوله شيخ ففيه وجوه (أحدها) أن يكون بعلي خبر المبتدأ و شيخ بدل من بعلي فيكون كأنه قال هذا شيخ (و الآخر) أن يكون شيخ خبر مبتدإ محذوف و يكون هذا بعلي كلاما تاما يحسن الوقف عليه (و الثالث) أن يكون بعلي بدلا من هذا و شيخ هو الخبر فيكون تقديره بعلي شيخ (و الرابع) أن يكون بعلي و شيخ جميعا خبرا عن هذا كقولك هذا حلو حامض أي قد جمع الحلاوة و الحموضة فكذلك هاهنا تقديره هذا جمع البعولة و الشيخوخة قال ابن جني و هنا (وجه خامس) لكنه على قياس مذهب الكسائي و ذلك أنه يعتقد في خبر المبتدأ أبدا أن فيه ضميرا و إن لم يكن مشتقا من الفعل نحو زيد أخوك و هو يريد النسب فإذا كان كذلك فقياس مذهبه أن يكون شيخ بدلا من الضمير في بعلي لأنه خبر عن هذا.
… شيخا منصوب على الحال قال الزجاج الحال هاهنا نصبها من لطيف النحو و ذلك أنك إذا قلت هذا زيد قائما فإن كنت تقصد أن تخبر من لا يعرف زيدا أنه زيد لم يجز أن تقول هذا زيد قائما لأنه يكون زيدا ما دام قائما فإذا زال عن القيام فليس بزيد و إنما تقول للذي يعرف زيدا هذا زيد قائما فيعمل في الحال التنبيه و المعنى انتبه لزيد في حال قيامه أو أشير لك إلى زيد في حال قيامه لأن هذا إشارة إلى ما حضر و قال غيره إن شئت جعلت العامل فيه معنى التنبيه و إن شئت جعلت العامل فيه معنى الإشارة و إن شئت أعملت فيه مجموعهما و كذا ما جرى مجراه تقول هذا زيد مقبلا و لا يجوز مقبلا هذا زيد لأن العامل ليس بفعل محض فإن قلت ها مقبلا ذا زيد و جعلت العامل معنى الإشارة لم يجز و إن جعلت العامل معنى التنبيه جاز.
[۶] . انتصب شيخا على الحال عند البصريين، و خبر التقريب عند الكوفيين. و لا يستغنى عن هذه الحال إذا كان الخبر معروفا عند المخاطب، لأنّ الفائدة إنما تقع بهذه الحال، أما إذا كان مجهولا عنده فأردت أن تفيد المخاطب ما كان يجهله، فتجيء الحال على بابها مستغنى عنها.
و قرأ ابن مسعود و هو في مصحفه و الأعمش، شيخٌ بالرفع. و جوزوا فيه. و في بعلي أن يكونا خبرين كقولهم: هذا حلو حامض، و أن يكونن بعلى الخبر، و شيخ خبر مبتدأ محذوف، أو بدل من بعلي، و أن يكون بعلي بدلا أو عطف بيان، و شيخ الخبر.
[۷] . قَالَ فَثَنَى إِبْرَاهِيمُ ع لِحْيَتَهُ فَرَأَى فِيهَا طَاقَةً بَيْضَاءَ فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ اللَّهُمَّ مَا هَذَا فَقَالَ وَقَارٌ فَقَالَ اللَّهُمَّ زِدْنِي وَقَارا.
[۸] . فخر رازی هم این مطلب را این گونه توضیح میدهد: «أنها إنما تعجبت بحسب العرف و العادة لا بحسب القدرة فإن الرجل المسلم لو أخبره/ مخبر صادق بأن اللَّه تعالى يقلب هذا الجبل ذهبا إبريزا فلا شك أنه يتعجب نظرا إلى أحوال العادة لا لأجل أنه استنكر قدرة اللَّه تعالى على ذلك» (مفاتیح الغیب، ج۱۸، ص۳۷۵)
بازدیدها: ۳۸