۲۵ ربیعالثانی ۱۴۴۰
ترجمه
و قومش نزدش آمدند در حالی که به سویش هل داده میشدند و پیش از آن نیز کارهای زشت انجام میدادند؛ گفت: ای قوم من! اینان دخترانم؛ آنان برای شما پاکیزهترند؛ پس تقوای الهی پیشه کنید و مرا در مورد میهمانانم شرمنده و سرشکسته مسازید؛ آیا از شما مرد رشیدی [رشدیافتهای] نیست؟!
اختلاف قرائت[۱]
أَطْهَر
در اغلب قرائات کلمه «أطهر» به صورت مرفوع قرائت شده، که در این صورت:
یا خبر است برای «هُنِ»، که در این صورت دو جمله مبتدا و خبر پیاپی داریم. یکی «هولاء بناتی» و دومی «هن اطهر لکم»: اینان دخترانم هستند؛ آنان برای شما پاکترند.
یا خبر است برای «هولاء» و آنگاه «بناتی» بدل یا عطف بیان است برای «هولاء» و «هن» هم ضمیر فصل میشود: اینان، دخترانم، چنیناند که برای شما پاکترند.
اما در برخی قرائات کمتر مشهور (قرائت حسن، زيد بن علي، عيسى بن عمر، سعيد بن جبير، محمد بن مروان السدي، عبدالملک بن مروان، مروان بن الحکم، ابن ابی اسحاق، سدوسی) به صورت منصوب (أطهَرَ) قرائت شده است که در این صورت ظاهرا «حال» محسوب میشود؛ آنگاه درباره عبارت ماقبلش چند گونه اعراب برایش مطرح شده است[۲]:
«هولاء» مبتداست و عبارت «بناتی هن» یک جمله مرکب از مبتدا و خبر است که این جمله، خبر برای «هولاء» شده است: اینان، همانهایند که دختران مناند، در حالی که برای شما پاکترند. (نظر مبرد)
دو جمله مبتدا و خبر پیاپی داریم؛ اما بدین صورت که یکی «هولاء بناتی» است و دومی «هن لکم»؛ یعنی «لکم» خبر برای «هن» میشود.
«هولاء بناتی» مبتداو خبر است و «هن» ضمیر فصل است و «اطهر» به عنوان حال، بعد از آن آمده است (که بر این تحلیل اشکال شده که ضمیر فصل نمی تواند بین اجزای یک جمله قرار بگیرد ولی برخی این را مجاز دانستهاند.)
(البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۷)[۳]
نکات ادبی
يُهْرَعُونَ
ماده «هرع» در اصل دلالت دارد بر حرکت و اضطراب؛ چنانکه به آدم احمق به خاطر اضطراب در رای و نظرش «هیرع» گویند و به به خون یا اشک جاری شده «هَرِع» گفته میشود. (معجم المقاييس اللغة، ج۶، ص۴۷) برخی معنای این کلمه «سوق دادن» (راندن) با شدت (كتاب العين، ج۱، ص۱۰۵) ویا شتاب در راه رفتن که با هلهله کردن همراه باشد (مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۸) ویا سوق دادن (راندن)ی که با ترساندن و زور همراه باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۴۰) معرفی کردهاند. وبا توجه به این قیود، برخی اصل این ماده را سرعت در حرکت، که با اضطراب و تدافع (دفع کردن متقابل) همراه باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۲۵۲) دانستهاند. با این توضیحات، شاید «هل دادن» معادل فارسی مناسبی برای این کلمه باشد.
ماده «هرع» تنها دو بار در قرآن کریم به کار رفته است. (مورد دیگر: إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّينَ؛ فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ يُهْرَعُونَ؛ صافات/۷۰-۷۱)
أَطْهَر
قبلا بیان شد که ماده «طهر» به معنای پاکی و پاکیزگی و زوال پلیدی، و نقطه مقابل «نجس» و «قذر» (= پلیدی) میباشد؛ و شامل پاکی از هرگونه آلودگی مادی و معنوی است، چنانکه برای پاکی از نجاست، پلیدیها، حیض، جنابت، نیتها و عقاید فاسد و اخلاق رذیله به کار میرود. بدین ترتیب، تفاوت «طهارت» با «نظافت» (که در فارسی هر دو را پاکیزگی ترجمه میکنیم) در این است که طهارت هم در امور جسمانی و هم در امور معنوی به کار میرود اما نظافت عمدتا ناظر به امور ظاهری (بدن و لباس و …) میباشد.
جلسه ۸۵۳ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-82/
اغلب مفسران در این آیه توضیح دادهاند که اگرچه در اینجا از صیغه افعل تفضیل استفاده شده، اما معنایش مقایسهای نیست که حدی از «طهارت» را برای حالت قبل باقی بگذارد (این از آن پاکیزهتر است، پس آن هم مقداری پاک است!)؛ بلکه این تعبیر برای صرفِ مشتمل بودن این کار بر «طهارت» و ارحجیت کار طاهر بر کار پلید است، چرا که قرآن صریحا این کار آنان را «فاحشة» خواند (اعراف/۸۰ و عنکبوت/۲۸) و صریحا در جای دیگر بر اینکه «فاحشه» کاملا امری زشت و ناصواب است «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلًا» (إسراء/۳۲) و نهتنها نباید آن را انجام داد، بلکه بدان نزدیک هم نباید شد «وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» (أنعام/۱۵۱) تاکید فرمود.
در واقع، تعبیری که در این آیه آمده، شبیه آنجایی است که میگوییم این برای تو بهتر است، اما «بهتر» به معنای «خوب» در برابر «بد» است، نه معنای «خوبتر» در مقابل «خوب»؛ و در قرآن نیز این گونه تعبیر زیاد به کار رفته است؛ مثلا: «ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ» (جمعة/۱۱) ویا «وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ» (نساء/۱۲۸) (الميزان، ج۱۰، ص۳۳۹)
تُخْزُونِ
این کلمه را غالبا از ماده «خزی» – و نه «خزو»[۴] – دانستهاند. برخی برای این ماده در اصل دو معنای متغایر دانستهاند: یکی ادب کردن و سیاست نمودن؛ و دیگری دور کردن و راندن؛ و معنای «خجالت کشیدن (استحیاء) از کار زشت خویش» را – که یکی از معانی رایج این کلمه است (كتاب العين، ج۴، ص۲۹۱) – به همین معنای دوم برگرداندهاند با این توضیح که کسی که از کار بد خود حجالت میکشد، از شرم از دیگران دوری میگزیند. (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۱۷۹) که به نظر میرسد تفکیک معنای اول از دوم توجیه چندانی ندارد و آن را هم به همین معنای دوم میتوان برگرداند.
اما برخی همان معنای خجالت و سرافکندگی را محور قرار داده و معنای اصلی این ماده را «سرشکستگیای که بر شخص، از جانب عمل خویش یا دیگران وارد میشود» (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۸۱) وبه تعبیر دیگر، «حالتی که بعد از یک ابتلای شدید و نزول بلا و عذاب و مانند آن بر شخص عارض میشود که وی را متاثر و متحیر میسازد» دانستهاند، چنانکه خداوند وضعیت «خِزی» را برای کسانی که در دنیا (ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلاَّ خائِفينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ؛ بقره/۱۱۴) یا آخرت (إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَه؛ آل عمران/۱۹۴) به عذاب گرفتار آمدهاند برمیشمرد و توضیح دادهاند که معانیای همچون ذلت، خواری (هوان)، فضاحت، بدی و حیا، از لازمههای این معنا هستند نه خود معنا، و شاهدش هم این است که در آیات متعددی اینها را جدای از هم و در کنار ذکر کرده است: «مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى» (طه/۱۳۴) ، «إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْكافِرِينَ» (نحل/۲۷) و «فَلا تَفْضَحُونِ …. وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ» (حجر/۶۸-۶۹) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۴۹)
این ماده وقتی به باب افعال میرود متعدی میشود و به معنای خوار و سرشکسته و شرمنده کردن دیگری میباشد: «رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ» (آلعمران/۱۹۲) «مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيه» (هود/۳۹) «وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ» (آل عمران/۱۹۴) «وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ» (حشر/۵)
در این آیه، برخی گفتهاند تعبیر «تخزون» میتواند از «خِزي» به معنای فضاحت و بیآبرویی باشد ویا از «خزاية» به معنای «استحياء» و خجالت کشیدن؛ و هر دو محتمل است، چرا که خوار و بیآبرو کردن میهمان یک شخص، موجب شرمندگی و خجالت کشیدن میزبان میشود. (البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۸)
همچنین درباره تفاوت «خزی» (خواری) با «ذلت» برخی گفتهاند که «خزی» ذلتی است که همراه با مفتضح و بیآبرو شدن باشد، یعنی خوار و زبون شدنی است که به زشتی عمل خود وی نیز ارتباط دارد، اما «ذلت» لزوما این گونه نیست. (الفروق في اللغة، ص۲۴۴)
(درباره تفاوت واژههای «ذلت» ، «تواضع» ، «صغار» (کوچکی و حقارت)، «خزی» (خواری) و «خضوع» قبلا توضیحاتی گذشت: جلسه ۸۲۲ http://yekaye.ir/ya-seen-36-72/ )[۵]
ماده «خزی» و مشتقات آن ۲۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
رَشيدٌ
قبلا بیان شد که ماده «رشد» در اصل بر «استقامت در راه» دلالت دارد و به نحوی مشتمل بر معنای «هدایت شدن به سوی خیر و صلاح» میباشد.
مصدر این ماده در حالت ثلاثی مجرد هم به صورت «رُشْد» (مثلا: تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً، کهف/۶۶؛ وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ، ابراهیم/۵۱) و «رَشَاد» (سَبيلَ الرَّشادِ؛ غافر/۲۹ و ۳۸) آمده که از فعل «رَشَدَ يَرْشُدُ» میباشد (لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ، بقره/۱۸۶)؛ و هم به صورت «رَشَد» (فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً، جن/۱۴؛ لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً، جن/۲۱) که آن را از فعل «رَشِدَ يَرْشَدُ» دانستهاند؛ اما اینکه تفاوت این دو در چیست بین اهل لغت اختلاف است:
برخی «رُشد» را نقطه مقابل «غیّ»، و «رَشَد» را نقطه مقابل «ضلالت» دانستهاند؛
برخی احتمال دادهاند که «رَشَد» اخص از «رُشد» است؛ «رُشد» درباره امور دنیوی و اخروی باشد اما «رَشَد» تنها در امور اخروی باشد؛
برخی بر این باورند که «رُشد» دلالت بر وقوع و بهرهمندی از مطلق معنای رشد میکند؛ اما «رَشَد» دلالت بر وضعیتی متحول که شخص در معرض رشد قرار گرفته است؛ و «رشاد» هم دلالت بر استمرار رشد دارد؛
و نهایتا برخی هم معتقدند که «رُشْد» استقامت در دین است؛ اما «رَشَد» همان صلاح است.
درباره دو کلمه «راشِد» (أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ؛ حجرات/۷) و «رَشِيد» (إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَليمُ الرَّشيدُ؛ هود/۸۷) (که هر دو معنای اسم فاعل دارد: کسی که رشد کرده است) برخی گفتهاند که بر هر دو مورد فوق اطلاق میشود؛ اما برخی بر این باورند که اولی دلالت بر حدوث و عارض شدن رشد دارد، اما دومی دلالت بر ثبوت و استمرار رشد در شخص.
اگرچه معنای «رشد» به «هدایت» بسیار نزدیک است اما تفاوت ظریفی هم با هم دارند و آن این است که «ارشاد به چیزی» به معنای «راه به سوی آن را نشان دادن» است؛ اما «اهتداء» امکان و زمینه وصول به آن چیز را عملا مهیا نمودن است.
جلسه ۵۹۱ http://yekaye.ir/al-kahf-18-10/
«رشید» در این آیه هم میتواند به معنای اسم مفعول باشد یعنی «رشد یافته»، (کسی که به رشد رسیده و دنبال کار حرام نمیرود و نهی از منکر میکند) و میتواند اسم فاعل باشد یعنی «رشد دهنده» (کسی که هدایتگر باشد و در هدایتگری و رشد دادن به من کمک کند) (مجمعالبیان، ج۵، ص۲۸۰)
حدیث
۱) در بحث از آیه قبل، حدیثی از امام صادق ع درباره آمدن فرشتگان به نزد لوط و آنچه رخ داد، گذشت. (حدیث۱) این حدیث را راوندی با اندک تفاوتی، و تتمهای متفاوت، چنین روایت کرده است:
هنگامی که آن فرشتگان برای هلاک کردن قوم لوط آمدند، رفتند تا به لوط رسیدند در حالی که او در مزرعهاش در نزدیک شهر بود. بر او سلام گفتند. هنگامی که او آنان را در آن شکل و شمایل نیکو با پیراهنهای سفید و عمامههای سفید دید به آنان فرمود: منزل؟!
گفتند: بله.
پس پیشاپیش آنان حرکت کرد و دنبالش راه افتادند، اما از اینکه منزل را بدانان تعارف کرده بود پشیمان شد! پس بدانان رو کرد و گفت: همانا نزد بد افرادی از آفریدگان خداوند آمدید!
و خداوند به جبرئیل گفته بود آنان را گرفتار عذاب مکن تا اینکه سه بار علیه آنان شهادت دهد. پس جبرئیل گفت: این یکی.
سپس مدتی رفتند. دوباره گفت: همانا نزد بد افرادی از آفریدگان خداوند آمدید!
جبرئیل گفت: این دوتا.
دوباره رفتند تا به شهر رسیدند. بدانان رو کرد و گفت: همانا نزد بد افرادی از آفریدگان خداوند آمدید!
جبرئیل گفت: این هم سه بار.
سپس وی داخل شد و آنان نیز همراه او به منزلش داخل شدند. پس هنگامی که همسرش آنان را دید، آنان را در شکل و شمایی نیکو یافت؛ پس به پشت بام رفت و سوتی زد؛ اما نشنیدند؛ پس آتشی برافروخت. چون آتش را دیدند روی آوردند «در حالی که به سویش هل داده میشدند» (هود/۷۸) تا به درب منزل رسیدند.
لوط گفت «تقوای الهی پیشه کنید و مرا در مورد میهمانانم شرمنده و سرشکسته مسازید» (هود/۷۸) اما بر او هجوم آورده با او درگیر شدند تا به منزلش وارد گشتند.
پس جبرئیل صدا زد: لوط! رهایشان کن تا وارد شوند!
پس وارد شدند و جبرئیل با دو انگشتش اشارهای کرد و این همان سخن خداوند است که «پس دیدگان آنان را محو کردیم» (قمر/۳۷).
سپس جبرئیل گفت: «همانا ما فرستادگان پروردگارت هستیم» (هود/۸۱)
قصص الأنبياء عليهم السلام (للراوندي)، ص۱۲۰
عَنِ ابْنِ بَابَوَيْهِ عَنْ أَبِيهِ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ص قَالَ:
لَمَّا جَاءَتِ الْمَلَائِكَةُ ع فِي هَلَاكِ قَوْمِ لُوطٍ مَضَوْا حَتَّى أَتَوْا لُوطاً وَ هُوَ فِي زِرَاعَةٍ لَهُ قُرْبَ الْمَدِينَةِ فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ. فَلَمَّا رَآهُمْ رَأَى هَيْئَةً حَسَنَةً وَ عَلَيْهِمْ ثِيَابٌ بِيضٌ وَ عَمَائِمُ بِيضٌ، فَقَالَ لَهُمُ الْمَنْزِلَ؟
قَالُوا نَعَمْ.
فَتَقَدَّمَهُمْ وَ مَشَوْا خَلْفَهُ، فَنَدِمَ عَلَى عَرْضِهِ عَلَيْهِمُ الْمَنْزِلَ؛ فَالْتَفَتَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ: إِنَّكُمْ تَأْتُونَ شِرَاراً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ.
وَ كَانَ جَبْرَئِيلُ قَالَ اللَّهُ لَهُ لَا تُعَذِّبْهُمْ حَتَّى تُشْهِدَ عَلَيْهِمْ ثَلَاثَ شَهَادَاتٍ؛ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ هَذِهِ وَاحِدَةٌ.
ثُمَّ مَشَى سَاعَةً فَقَالَ: إِنَّكُمْ تَأْتُونَ شِرَاراً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ.
فَقَالَ هَذِهِ ثِنْتَانِ.
ثُمَّ مَشَى، فَلَمَّا بَلَغَ الْمَدِينَةَ الْتَفَتَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ: إِنَّكُمْ تَأْتُونَ شِرَاراً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ.
فَقَالَ جَبْرَئِيلُ هَذِهِ ثَلَاثٌ.
ثُمَّ دَخَلَ وَ دَخَلُوا مَعَهُ مَنْزِلَهُ. فَلَمَّا أَبْصَرَتْ بِهِمُ امْرَأَتُهُ أَبْصَرَتْ هَيْئَةً حَسَنَةً، فَصَعِدَتْ فَوْقَ السَّطْحِ، فَصَفَقَتْ، فَلَمْ يَسْمَعُوا؛ فَدَخَّنَتْ. فَلَمَّا رَأَوُا الدُّخَانَ أَقْبَلُوا «يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ» حَتَّى وَقَفُوا بِالْبَابِ.
فَقَالَ لُوطٌ «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي» ثُمَّ كَابَرُوهُ حَتَّى دَخَلُوا عَلَيْهِ.
قَالَ فَصَاحَ جَبْرَئِيلُ: يَا لُوطُ دَعْهُمْ يَدْخُلُوا.
قَالَ فَدَخَلُوا فَأَهْوَى جَبْرَئِيلُ إِصْبَعَيْهِ وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى «فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ»
ثُمَّ قَالَ جَبْرَئِيلُ «إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ.»
۲) از امام صادق ع روایتی (حدیث ۲) در آیه قبل گذشت. در ادامهاش آمده است:
و خیانت زن لوط این بود که هنگامی که در روز میهمانی میآمد دودی برپا می کرد و هنگامی که میهمان شبانه بر انان وارد میشد آتشی برمیافروخت تا قوم بدانند که آنان میهمان دارند.
و چون آن شب شد بیرون رفت و در دستش چراغی بود گویی که قصد دارد برود چراغ را روشن کند، و به جماعتی از قوم و خویش خود رسید و آنان را از زیبایی و حُسن آنان آگاه کرد.
لوط متوجه شد؛ پس درب را قفل کرد و او را در گوشهای از خانه محبوس نمود؛ اما آن فاسقان شتابان و به نحوی که همدیگر را هل میدادند از هر سمت و سویی به سوی منزل آنان به راه افتادند و سر و صدا میکردند تا به درب خانه لوط رسیدند. پس او را به اضطراب درآوردند؛ و این همان سخن خداوند متعال است که فرمود «و قومش نزدش آمدند در حالی که به سویش هل داده میشدند» یعنی شتابان به سویش میآمدند «و پیش از آن نیز کارهای زشت انجام میدادند؛» پس لوط آنان را ندا داد و «گفت: ای قوم من! اینان دخترانم؛ آنان برای شما پاکیزهترند» یعنی برای ازدواج و نکاح؛ اگر ایمان دارید «پس تقوای الهی پیشه کنید و مرا در مورد میهمانانم شرمنده و سرشکسته مسازید» یعنی مرا در این میهمانداری مفتضح نسازید؛ «آیا از شما مرد رشیدی [رشدیافتهای] نیست؟!» یعنی مردی بردبار که به معروف امر کند و از منکر نهی نماید؟!
تحفة الإخوان، ص۴۸ (نسخه خطی، به نقل از البرهان في تفسير القرآن، ج۴، ص۳۱۸)
و خيانة امرأة لوط أنها كانت إذا رأت ضيفا نهارا أدخنت، و إذا انزل ليلا أوقدت، فعلم القوم أن هناك ضيوفا، فلما كان في تلك الليلة، خرجت و بيدها سراج كأنها تريد أن تشعله، و طافت على جماعة من قومها و أهلها و أخبرتهم بجمال القوم و بحسنهم قال فعلم لوط بذلك، فأغلق الباب و أوثقه، و أقبل الفساق يهرعون من كل جانب و مكان، و ينادون، حتى وقفوا على باب لوط، ففزعوه، و ذلك معنى قوله تعالى: وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ ، أي يسرعون إليه وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قال فناداهم لوط (عليه السلام)، و قال: يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ ، يعني بالزواج و النكاح إن آمنتم فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي ، يعني لا تفضحوني في ضيافتي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ يا قوم رَجُلٌ رَشِيدٌ أي حليم، يأمركم بالمعروف، و ينهاكم عن المنكر؟
۳) از امام صادق ع درباره این جمله حضرت لوط که فرمود: «اینان دخترانم؛ آنان برای شما پاکیزهترند» روایت شده است:
ازدواج [با دخترانش] را بر آنان عرضه کرد.
الكافي، ج۵، ص۵۴۸
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ لُوطٍ ع «هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ» قَالَ عَرَضَ عَلَيْهِمُ التَّزْوِيجَ.[۶]
۴) از امام رضا ع درباره جواز رابطه با همسر از پشت سوال میشود. میفرمایند:
خداوند در آیهای از کتاب خویش با ذکر سخن حضرت لوط ع آن را حلال کرد آنجا که لوط فرمود: «اینان دخترانم؛ آنان برای شما پاکیزهترند» در حالی که میدانست آنان رغبتی به رابطه طبیعی ندارند.
تهذيب الأحكام، ج۷، ص۴۱۵؛ الإستبصار، ج۳، ص۲۴۳[۷]؛ تفسير العياشي، ج۲، ص۱۵۷[۸]
أَحْمَدُ بْنُ عِيسَى عَنْ مُوسَى بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ وَ مُوسَى بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ عَنْ رَجُلٍ قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع عَنْ إِتْيَانِ الرَّجُلِ الْمَرْأَةَ مِنْ خَلْفِهَا؟!
فَقَالَ: أَحَلَّتْهَا آيَةٌ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَوْلُ لُوطٍ «هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ» وَ قَدْ عَلِمَ أَنَّهُمْ لَا يُرِيدُونَ الْفَرْجَ.
۵) ابوبصیر حدیثی را از یکی از دو امام باقر ع یا صادق ع روایت کرده است که:
هنگامی که جبرئیل نزد لوط آمد برای به هلاکت رساندن قوم او، و بر او وارد شد «قومش نزدش آمدند در حالی که به سویش هل داده میشدند» پس وی دستش را بر جلوی درب گذاشت و شروع به نصیحت کردن آنان نمود و فرمود: «تقوای الهی پیشه کنید و مرا در مورد میهمانانم شرمنده و سرشکسته مسازید»
گفتند: آیا ما تو را از [پناه دادن به] جهانیان نهی نکرده بودیم» (حجر/۷۰) سپس وی دخترانش را برای نکاح به آنان عرضه کرد اما گفتند «ما در مورد دخترانت هیچ حقی نداریم؛ و تو خوب میدانی که ما چه میخواهیم»!
لوط گفت «آیا از شما مرد رشیدی [رشدیافتهای] نیست؟!» اما آنان [از پذیرش نصیحت او] سرباز زدند …
و آنجا که فرمود : «اینان دخترانم؛ آنان برای شما پاکیزهترند» ازدواج [با دخترانش] را بر آنان عرضه کرد.
تفسير العياشي، ج۲، ص۱۵۶
عن أبي بصير عن أحدهما قال:
إن جبرئيل لما أتى لوطا في هلاك قومه و دخلوا عليه وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ، قال: فوضع يده على الباب ثم ناشدهم فقال «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي» قالُوا: أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ ثم عرض عليهم بناته بنكاح، فقالوا: ما لَنا فِي بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُرِيدُ، قال: فما مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ، قال: فأبوا …
قال: «هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ» قال أبو عبد الله: عرض عليهم التزويج.
ادامه این حدیث در ذیل آیه ۸۰ خواهد آمد ان شاء الله.
تدبر
۱) «وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ في ضَيْفي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ»
وقتی قوم لوط از حضور میهمانان وی مطلع شدند، با سابقهای که داشتند، شتابان و در حالی که برای رسیدن به خانه لوط همدیگر را هل میدادند، به خانه لوط هجوم آوردند. ظاهرا جمعیت آنان و وضعیت خانه به گونهای بوده که با صرف قفل کردن دربها، لوط نمیتوانسته آنها را از قصد سوءشان بازدارد. تنها راهی که برایش میماند این است که راه حلالی پیش روی آنان قرار دهد؛ پس گفت: ای قوم من! اینان دخترانم؛ آنان برای شما پاکیزهترند؛ پس تقوای الهی پیشه کنید و مرا در مورد میهمانانم شرمنده و سرشکسته مسازید.» و معلوم است که این جملات را از روی ناچاری گفت و نهتنها هیچ امیدی به اینکه آنان سخن او را بپذیرند نداشت، بلکه حتی اینکه یکی دو نفر هم درمیان آنان پیدا شوند که تقوا پیشه کنند نداشت؛ چرا که بلافاصله گفت: آیا در میان شما مردی که رشدیافته و اهل هدایت باشد و شما را از این کار منصرف کند ویا در مقابل شما به من یاری رساند، نیست؟!
۲) «وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ»
گاهى جامعهى انسانى چنان سقوط مىكند كه مردم با شتاب به سوى انحراف و گناه مىروند. (تفسير نور، ج۴، ص۹۷)
یعنی رواج این گناه در عرصه جامعه نهتنها این «منکَر» را عادی کرد، بلکه به صورت «معروف» و امری شایسته درآورد؛ تا حدی که:
هم کسی که خودش نمیتوانست آن گناه را انجام دهد، وظیفه خود احساس میکرد که دیگرانی را که میتوانند، از این موقعیت مطلع سازد (زن لوط با دیدن مردانی خوشسیما، وظیفه خود میبیند که علیرغم دلخواه پیامبر خدا، که شوهرش هم هست – که علیالقاعده با توجه به اینکه یک پیامبر بوده، حتما بسیار با او خوشرفتار بوده است، و بهانهای نداشته که هدفش تلافی کردنِ آزار شوهرش باشد – به مردان قومش خبر دهد که مبادا از این فرصت بینصیب بمانند!)
و هم خود آن افراد هم برای انجام عمل بیشرمانه لواط چنان شتاب بگیرند که در مسیر همدیگر را هل بدهند که مبادا از بقیه عقب بیفتند و فرصت از دست برود!
نکته تاریخی
برخی ادعا کردهاند که پیش از قوم لوط نیز عمل لواط وجود داشته است؛ و با توجه به آیه ۸۰ سوره اعراف که میفرمود «آیا آن کار ناشایستی را میآورید که هیچ یک از جهانیان بدان بر شما سبقت نگرفته است؟!» نتیجه گرفتهاند که آنچه موجب نزول عذاب شده «نفس مناسبات جنسی میان دو مرد نیست، بلکه آن شیوه یا نوع خاصی از مناسبات است که در میان قوم رایج بوده است». آنگاه چون به نظر آنان، درباره این شیوه خاص قوم لوط در قرآن توضیحی نیامده، سراغ برخی روایات (که اغلب سند قویای هم ندارند) رفتهاند و کوشیدهاند ابعاد خاصی را به عنوان مولفههای شیوه خاص عمل قوم لوط معرفی کنند تا بدین وسیله بین عمل قوم لوط و معنای رایج لواط تفاوت بگذارند و از ترویج رفتارهای همجنسگرایانه دفاع کنند. (آرش نراقی، مقاله «قرآن و مساله حقوق اقلیتهای جنسی»)
در پاسخ باید گفت:
اولاً دلیل ایشان بر اصل این مدعا (که قبل از قوم لوط هم رواج داشته) این است که «از نظر کارشناسان عهد عتيق این عمل در ميان کنعانيان، بابليان، و ساير اقوام بت پرست هم یافت میشده است.» اما این دلیل از اثبات این مدعا ناتوان است؛ زیرا فرض را بر این گذاشته که کنعانیان و بابلیان قبل از قوم لوط بودهاند؛ در حالی که کنعانیان، همان قومی بودند که حضرت ابراهیم ع به سوی آنان مبعوث شد و تا قرنها پس از وی باقی بودند؛ و بابلیان هم معاصر کنعانیان بوده و با آنها نبردها داشتهاند. و میدانیم که حضرت لوط ع هم از خویشاوندان و معاصران حضرت ابراهیم ع بوده است، پس معلوم نیست قبل از قوم لوط چنین کاری وجود داشته باشد.
ثانیاً اگر به فرض، این ادعا درست باشد، آنگاه در خود قرآن، آن چیزی که میتواند اقدام آنان را خاص و متفاوت کرده باشد، بیان شده است. در مورد همانچه وجودش قبل از قوم لوط ادعا شد، انجام این عمل یک رفتار بسیار محدود بوده؛ اما کار قوم لوط بسیار گسترده و علنی؛ و مشکل اصلیاش «معروف» شدنِ این «منکَر» در جامعه بوده است. یعنی، در صورتی که ادعای فوق صحیح باشد، حضرت لوط ع میخواهد بگوید اگر قبلیها هم چنین کاری میکردند این اندازه بیحیا نبودند که این قدر علنی برای انجام این کار بر هم سبقت بگیرند و براحتی سراغ مردان رفتن را حق خود قلمداد کنند.
تطبیق بر روز
اگر فرض مذکور درست باشد، آنگاه، برخلاف ادعای آقای نراقی، واقعا رواج همجنسگرایی در دوره معاصر – که حتی در بسیاری از کشورها ازدواج آنان را به رسمیت میشناسند و کشورهای مسلمان را به خاطر ممنوعیت این کار مورد بازخواست قرار میدهند، – دقیقا مصداق عمل قوم لوط است.
۳) «وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ»
اگرچه در قرائت غیرمشهوری، به صورت «یَهرَعون» (فعل معلوم) نیز قرائت شده، اما در چهارده قرائت معروف، و اکثر قرائات غیرمشهوری که سند دارند، همگی به صورت «یُهرَعون» (فعل مجهول) قرائت شده است.
طبق توضیحی که در نکات ادبی گذشت، به نظر میرسد ترجمه فارسی مناسب «هرع» «هل دادن باشد» آنگاه «يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ» یعنی «به سویش هل داده میشدند»
اما چرا آمدن قوم لوط را این گونه تعبیر کرد؟
الف. سرعت در حرکت را نشان میدهد. (قتادة و مجاهد و السدي، به نقل از مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۹)
ب. با توجه به اینکه کس دیگری نبوده که آنها را به این سو براند، گویی میخواهد بگوید چنان شتاب داشتند که در راه همدیگر را هل میدادند. (ابومسلم، به نقل از مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۹)
ج. میخواهد بگوید که گویی در این حرکت اختیاری نداشتند و گویی دیگریای آنان را بدین کار سوق می داد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۲۵۲) یعنی مثلا:
ج.۱. نفس سركش، انسان را به سوى گناه سوق مىدهد. (تفسير نور، ج۴، ص۹۸)
ج.۲. شهوت چنان آنان را تحریک کرده که گویی آنان را به سوی این کار هل میداد.
ج.۳. شیطان چنان آنان را اغوا نموده و زمام آنان را به دست گرفته بود که گویی آنان را به سوی این کار هل میداد.
د. …
۴) «وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ»
با انجام هر گناه، زمينه براى گناهان بعدى فراهم مىشود. (تفسير نور، ج۴، ص۹۸)
۵) «وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ … فَاتَّقُوا اللَّهَ»
عادّى شدن گناه، تكليف انسان در نهى از منكر را ساقط نمىكند؛
گاه با اينكه احتمال اثر بسيار كم است، ولى باز هم بايد نهى از منكر كرد. (تفسير نور، ج۴، ص۹۸)
۶) «وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ … هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ؛ فَاتَّقُوا اللَّهَ»
همجنسبازى، در اديان گذشته، حرام، منفور ومطرود بوده است؛ و
ازدواج، تنها راه صحيح و پاك براى ارضاى غريزهى جنسى است و راههاى ديگر نادرست و ناپاك است. (تفسير نور، ج۴، ص۹۸)
۷) «وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ»
چنانکه واضح است عبارت «پیش از آن نیز کارهای زشت انجام میدادند» همچون جمله معترضهای بین دو جمله «و قومش نزدش آمدند در حالی که به سویش هل داده میشدند» و «گفت: ای قوم من! اینان دخترانم؛ آنان برای شما پاکیزهترند» قرار گرفته است. این جمله معترضه، عملا هر دو جمله قبل و بعد خود را توضیح میدهد:
از طرفی توضیح میدهد که چرا آنان چنین بیپروا و با پررویی تمام برای انجام چنان عملی به خانه وی هجوم آوردند؛
و از طرف دیگر توضیح می دهد که چنان این عمل در آنان راسخ شده بود که دیگر نصیحت لوط کارساز نبود و او چارهای جز اینکه یک راه عملی حلال در پیش پای آنان بگذارد، نداشت. (المیزان، ج۱۰، ص ۳۳۹)
۸) «قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ؛ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ في ضَيْفي»
چگونه حضرت لوط حاضر شد که به آن انسانهای بیشرم پیشنهاد ازدواج با دخترانش را بدهد؟
الف. براى جلوگيرى از منكرات بايد ابتدا راههاى معروف را باز كرد و به مردم نشان داد. (تفسير نور، ج۴، ص۹۸)
ب. براى هدايت جامعه، موعظه و راهنمايى كافى نيست، بايد در مواردى ايثار كرد. (تفسير نور، ج۴، ص۹۸)
ج. رعایت تقوای الهی و عدم وقوع گناه بقدری اهمیت دارد که حضرت لوط ع که یک پیامبر خداست برای جلوگیری از وقوع گناه حاضر میشود به ازدواج دخترانش با عدهای آدم همجنسباز رضایت دهد تا بلکه آنان برای یک مورد هم که شده، دست از گناه بردارند.
تاملی با خویش
آیا برای ما هم گناه کردن این اندازه قبح دارد؟ برای جلوگیری از گناه چه اندازه حاضریم هزینه کنیم؟
البته از ما به عنوان انسانهای عادیِ غیرپیامبر، انتظار ندارند برای جوگیری از گناه در جامعه، این اندازه هزینه کنیم، اما آیا اصلا برای جلوگیری از گناه حاضریم هزینهای (از مال، آبرو، و …) پرداخت کنیم؟!
یا اگر گناه در جامعه رایج شد و همه به انجام گناه افتخار کردند ما هم با آنان همراهی میکنیم؟!
۹) «لا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي»
میهماننوازی بقدری اهمیت دارد که:
الف. ارزش ميهمان نوازى به اندازهاى است كه شريفترين انسانها بيشترين زجرها را براى آن تحمّل مىكنند.
ب. توهين و آزار ميهمان، اهانت و اذيّت به ميزبان محسوب مىشود.
ج. دفاع از ميهمان، يك حقّ انسانى و بىتفاوتى نسبت به او يك كار ناجوانمردانه است.
(تفسير نور، ج۴، ص۹۸)
۱۰) «وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ … قالَ … أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ»
حضرت لوط نفرمود «رجال»، بلکه فرمود «رجل». یعنی آرزو داشت حتی یک نفر مرد رشید و حقطلب در میان آنان باشد، و نبود.
ثمره اخلاقی-اجتماعی
گاه افراد جامعه چنان در موضع باطل فرو می روند و کار بر پیامبر خدا ص چنان سخت میشود که حتی یک نفر هم با او همراهی نمیکند.
پس نهتنها کثرت افراد، به خودیِ خود، دلیل بر حقانیت آنان نیست، بلکه اگر کسی حق قود و حتی یک نفر با او همراهی نکرد، نباید از موضعِ حق خویش منصرف شود.
البته حتی اگر پیامبر هم باشی، این همراهی نکردن بر تو بسیار سخت میآید.
۱۱) «وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ في ضَيْفي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ»
در پيچ و تاب اضطراب و دلهره و مشكلات است كه استعدادها و حالات روحى شكوفا مىگردد. اگر فرشتگانِ الهى از همان لحظهى ورود، خود را به حضرت لوط عليه السلام معرّفى مىكردند، ديگر نه از آه و ناله و نگرانى و استمداد از احساسات مردمى خبرى بود و نه از پيشنهاد ازدواج دادن به آن مردم بد. (تفسير نور، ج۴، ص۹۷)
۱۲) «أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ»
در ارشاد جاهل، از عواطف و احساسات مردم كمك بگيريم. (تفسير نور، ج۴، ص۹۹)
۱۳) «أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ»
همجنسبازى، با مردانگى، رشادت و غيرت سازگار نيست. (تفسير نور، ج۴، ص۹۹)
به علت کثرت مطالب، این دو مورد را در کانال نگذاشتم
۱۴) «وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ»
چرا با اینکه واضح است که مقام بحث اشاره به گناه خاص آنان (لواط) است، چرا «سئیات» را جمع بست؟
الف. از باب اشاره به کثرت افراد انجام دهنده آن. (به نقل از البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۶)
ب. از باب تکرار این گناه توسط آنان. (به نقل از البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۶)
ج. شاید اشاره دارد که آنان گناهان مختلفی انجام می دادند و اساساً اهل گناهان بودند. (به نقل از البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۶) یعنی چون در گناهان مختلف غوطهور شده بودند انسانهای لاابلیای گشته، و از این رو، برای انجام چنان گناه شرمآوری این گونه علنی هجوم میآوردند.
د. ..
۱۵) «قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ»
درباره این پیشنهاد حضرت لوط ع (گفت: ای قوم من! اینان دخترانم؛ آنان برای شما پاکیزهترند) واضح است که منظور ایشان آن بوده که آنان را از عمل حرام به عمل حلال بخواند.
اما مفسران اختلاف شدیدی دارند درباره اینکه منظور وی از «دخترانم» چه بوده است:
برخی گفتهاند: تعبیر «دخترانم» مجازی بوده، و مقصود، زنان خود آنها بوده است؛ از این بابت که او پیامبر و به منزله پدر امت بوده و زنان امت خود را به عنوان دختران خویش خطاب قرار میداده است (مجاهد، سعید بن جبیر، به نقل از مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۹)؛ و شاهد بر این مدعا را آن دانستهاند که بر طبق روایات، وی تنها دو دختر داشته، ولی لفظ جمع آورده نه مثنی؛ و نیز امکان اینکه آن دو دختر را به ازدواج جمیع مهاجمان درآورد وجود نداشته؛ و نیز آنان کافر بودند و ازدواج مومن با کافر روا نیست. (مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۹؛ البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۷)
در مقابل، برخی اصرار دارند که اینان همان دختران واقعی وی بوده، بویژه که در آیه بعد آنان میگویند «ما حقی نسبت به دختران تو نداریم» و در شواهد فوق خدشه کردهاند، مانند اینکه در برخی روایات دختران سه نفر معرفی شدهاند، و حکم حرمت تزویج مومن با کافر در اسلام آن هم در زمان خاصی آمد و خود پیامبر قبل از هجرت، در مکه، دخترانش را به عقد مردانی کافر درآورده بود؛ یا اینکه همین دعوت، به طور ضمنی از آنان ایمان آوردن هم میخواست [یا اینکه اساساً چنانکه قبلا اشاره شد دلیلی بر کافر به معنای بتپرست و مشرک بودن آنان یافت نشده (جلسه ۸۵۲، تدبر۱ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-81/)] ویا اینکه آن جماعت روسایی داشتند که اگر آنان منصرف میشدند، بقیه هم عقب میرفتند و منظور حضرت لوط روسایشان بوده؛ یا اینکه قبلا آنان از دختران لوط خواستگاری کرده بودند و جواب رد شنیده بودند و حضرت لوط در واقع به آنان گفت اگر دست بردارید جواب مثبت میدهم (المیزان، ج۱۰، ص ۳۳۹؛ مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۹؛ البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۷)
[۱] . یهرعون:
و قرأ الجمهور: «يُهرَعون» مبنيا للمفعول من أهرع أي يهرعهم الطمع. و قرأت فرقة: «يَهرَعون» بفتح الياء من هرع. و قال مهلهل: (فجاؤوا يهرعون و هم أسارى / يقودهم على رغم الأنوف) (البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۶)
يا قَوْم: قرء ابنمحیصن بضم المیم حیث وقع. (معجم القرائات، ج۴، ص۱۰۹)
[۲] . برخی مانند سیبویه چنین قرائتی را نادرست؛ و لذا این را اساس یک لحن دانسته اند نه یک قرائت (البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۷)
[۳] . و قرأ الجمهور: أطهرُ بالرفع؛ و الأحسن في الإعراب أنّ يكون جملتان كل منهما مبتدأ و خبر. و جوز في بناتي أن يكون بدلا، أو عطف بيان، و هن فصل و أطهر الخبر.
و قرأ الحسن، و زيد بن علي، و عيسى بن عمر، و سعيد بن جبير، و محمد بن مروان السدي: أطهر بالنصب. و قال سيبويه: هو لحن. و قال أبو عمرو بن العلاء: احتبى فيه ابن مروان في لحنه يعني: تربع. و رويت هذه القراءة عن مروان بن الحكم، و خرجت هذه القراءة على أنّ نصب أطهر على الحال. فقيل: هؤلاء مبتدا، و بناتي هنّ مبتدأ و خبر في موضع خبر هؤلاء، و روي هذا عن المبرد. و قيل: هؤلاء بناتي مبتدأ و خبر، و هن مبتدأ و لكم خبره، و العامل قيل: المضمر. و قيل: لكم بما فيه من معنى الاستقرار. و قيل: هؤلاء بناتي مبتدأ و خبر، و هن فصل، و أطهر حال. ورد بأنّ الفصل لا يقع إلا بين جزءي الجملة، و لا يقع بين الحال و ذي الحال. و قد أجاز ذلك بعضهم و ادعى السماع فيه عن العرب، لكنه قليل.
[۴] . در زبان عربی ظاهرا ماده «خزو» هم داریم که برخی آن را به معنای «خودداری کردن شخص از آنچه قصد انجامش را دارد و صبر بر تلخیِ حق» دانستهاند (كتاب العين، ج۴، ص۲۹۱) دانستهاند و برخی آن را به معنای «قهر» و خشم و نقطه مقابل «هوان» (خواری) معرفی کردهاند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۴۹) چنانکه «خزوانه» از همین ماده به معنای نخوت و باد به غبغب انداختن و متکبرانه برخورد نمودن است. (الفروق في اللغة، ص۲۴۳)
[۵] . «تواضع» اذعان به قدرتِ کسی است که در برابرش ابراز فرودستی میشود، خواه آن شخص بر این متواضع قدرت داشته باشد یا خیر؛ اما «تذلل» اظهار عجز در برابر کسی است که در مقابل او ابراز فرودستی میشود؛ از این جهت در مورد یک سرور نسبت به زیردستانش، تعبیر «تواضع» به کار میرود اما تعبیر «تذلل» خیر. «صغار» اعتراف به ذلت و اقرار به آن و اظهار کوچکی کردن است؛ اما در کلمه «ذلیل» لزوما چنین اعترافی نهفته نیست؛ یعنی ممکن است کسی را ذلیل کنند اما وی اعتراف به ذلت نکند. «خضوع» ابراز فروتنی است و میتواند با رغبت همراه باشد، اما «ذلت» تسلیم شدن و فروتنیای است که به زور و ناخواسته باشد. (الفروق في اللغة، ص۲۴۴-۲۴۵)
[۶] . چنانکه مشاهده میشود مرحوم کلینی این را از علی بن ابراهیم قمی روایت کرده. در تفسیر علی بن ابراهیم، تنها مطلبی که مشابه این مطلب یافت شد روایت مقطوعهای است که در آن بدون ذکر معصوم از قول محمد بن عمرو (احتمالا منظور همان ابن ابیعمیر معروف میباشد) آمده است:
حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو رَحِمَهُ اللَّهُ فِي قَوْلِ لُوطٍ ع «هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ» قَالَ عَنَى بِهِ أَزْوَاجَهُمْ وَ ذَلِكَ أَنَّ النَّبِيَّ أَبُو أُمَّتِهِ، فَدَعَاهُمْ إِلَى الْحَلَالِ وَ لَمْ يَكُنْ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْحَرَامِ، فَقَالَ أَزْوَاجُكُمْ هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِي بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُرِيدُ فَقَالَ لُوطٌ لَمَّا يَئِسَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيد. (تفسير القمي، ج۱، ص۳۳۵)
[۷]. سند استبصار این گونه است: أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُوسَى بْنِ عَبْدِالْمَلِكِ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ عَنْ مُوسَى بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ عَنْ رَجُلٍ
[۸] . در تفسیر عیاشی سند این گونه است: عن الحسين بن علي بن يقطين قال سألت أبا الحسن عن إتيان…
بازدیدها: ۷۹