۲۲ ربیعالثانی ۱۴۴۰
ترجمه
و هنگامی که فرستادگان ما نزد لوط آمدند، به [سبب] آنان احساس بدی کرد [آمدن آنان را خوش نداشت] و با آنان در تنگنا قرار گرفت و گفت: امروز روزی سخت است.
نکات ادبی
سيءَ بِهِمْ
ماده «سوء»[۱] در اصل به معنای قبیح و زشت میباشد، و گناه را به خاطر قبح و زشتیاش «سیئة» گفتهاند (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۱۱۳) که این ماده، معادل کلمه فارسی «بد» میباشد.
برخی گفتهاند تعبیر «سوء» بر هر چیزی که مایه غم و ناراحتی انسان شود اطلاق میشود، اعم از امور دنیوی و اخروی، نفسانی و بدنی و خارجی، از دست دادن مال باشد یا مقام یا دوست؛ (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۴۱) و یا به تعبیر دیگر، «سُوء» به لحاظ معنایی درست نقطه مقابل «حُسن» است؛ و به هرچیزی که بذاته نیکو نباشد اطلاق میگردد، خواه در عمل باشد یا موضوع یا حکم، امر قلبی باشد یا معنوی یا … (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۲۵۱)
این کلمه به کلماتی مانند «ضرر» ، «قُبح» و «فساد» نزدیک است؛ با این تفاوت که:
«ضرر» در مقابل » نفع»است؛ و در مورد آنچه انسان از وضعیتش ناآگاه است نیز اطلاق میشود و چهبسا چیزی که به خودی خود خوب باشد، ولی به دلایلی ضرر داشته باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۲۵۱)؛ به تعبیر دیگر، کلمه «سوء» را غالبا در مورد بدیهایی که ریشه و منشأش را میشناسیم به کار میبرند؛ اما «ضرر» را در مورد هر بدیای که به انسان برسد، ولو ریشهاش را نداند. (الفروق فی اللغة، ص۱۹۲)
در کلمه «قبح» صورت و ظاهر امر بیشتر مورد لحاظ است؛(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۲۵۱). در واقع، کلمه «سوء» از آن جهت اطلاق میگردد که بد بودنش آشکار است؛ اما کلمه «قبح» از آن جهت که انجام دادنش سزاوار نیست. (مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۷)
و «فساد» هم نقطه مقابل «صلاح» است و هرگونه اختلال در عمل، نظر و … میباشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۲۵۱)
در تفاوت «إساءة» (ِ لِيَجْزِيَ الَّذينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا؛ نجم/۳۱) و «سوء» هم گفتهاند که اولی را فقط در جایی که ظلم رخ داده باشد به کار میبرند (و این طبیعی است زیرا با رفتن به باب افعال متعدی شده و به معنای «بدی کردن» میباشد) اما دومی اعم از جایی است که ظلم باشد ویا هرگونه بدی و ضرری به شخص برسد. (الفروق في اللغة، ص۱۹۳)
در مورد کلمه «سُوأى» (ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى؛ روم/۱۰) برخی با استناد به اشعار عرب مدعیاند که این کلمه به معنای «آتش» است و آتش را به خاطر قبح منظرش «سوآی» گفتهاند (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۱۱۳) اما دیگران افعل تفضیل مونث از همین کلمه «سوء» دانسته و آن را برخی حکایتگر هر امر زشت و قبیحی و در مقابل «حُسنی» (لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى؛ يونس/۲۶) معرفی کردهاند؛ همان گونه که هر امر زشت و ناپسندی را «سیّئه» و در مقابل، هر امر خوب و پسندیدهای را «حسنه» میگویند: «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ» (نساء/۷۹) و از این رو، این کلمه هم در مورد آنچه عقل و شرع بد می شمرد به کار می رود «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها، وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلَّا مِثْلَها» (انعام/۱۶۰) و هم در مورد آنچه بر طبع آدمی ناخوشایند و سنگین می آید «فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ» (اعراف/۱۳۱) و «ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ» (أعراف/۹۵) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۴۱-۴۴۲)
و از آنجا که گاه اثر خوشی ویا غم در صورت آدمی نمایان میشود، گاه «سوء» به وجه آدمی اطلاق میگردد [فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ؛ اسراء/۷] چنانکه «سِيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً» (هود/۷۷) یعنی بواسطه حضور آنان، احساس ناراحتی در چهرهاش نمایان شد و چهرهاش غمگین شد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۴۲)
تعبیر «سَوْأة» را برخی بر این باورند که به نحو کنایهای در معنای عورت (هم در مورد مرد و هم در مورد زن) به کار میرود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۴۲)؛ اما بسیاری از قدما مانند خلیل معنای اصلی این کلمه را همان «الفرج» معرفی کرده (كتاب العين، ج۷، ص۳۲۸) و برخی مانند ابن اثیر تاکید کردهاند که اساساً اصل کاربرد این کلمه در خصوص عورت بوده و بعدا به هر چیزی که آشکار شدنش مایه شرمندگی انسان شود، اطلاق گردیده است (النهایه، ج۲، ص۴۱۶) و در هر صورت درباره وجه تسمیهاش گفتهاند که چون انسان فطرتا از اینکه عورتش در برابر دیگران آشکار شود، بدش میآید (مجمعالبیان، ج۴، ص۶۲۵، المصباح المنیر، ج۲، ص۲۹۸؛ مجمعالبحرین، ج۱، ص۲۳۷).
ماده «سوء» و مشتقات آن جمعا ۱۶۷ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
عبارت «سيء بهم» هم فعل مجهول است و در اصل «سُوِءَ بهم» بوده که چون کسره بر واو ثقیل است حذف و به حرف قبلش منتقل شده؛ و به تبع حرف قبل، واو به یاء تبدیل شده است (مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۷)
ضاقَ
ماده «ضیق» به معنای تنگنا و نقطه مقابل «سِعَه» و گشایش است. (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۳۸۳؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۵۷) این کلمه به همین مناسبت در مورد فقر، بخل، غم و مانند اینها به کار میرود، چنانکه «وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً» (هود/۷۷) به معنای این است که به خاطر [حضور] آنان احساس عجز کرد، ویا «وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ» (نحل/۱۲۷) اشاره به اندوهی است که گریبانگیر او شده بود . (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۱۳-۵۱۴)
مصدر این ماده هم به صورت «ضَيق» و هم به صورت «ضِيق» آمده است. در تفاوت این دو گفتهاند که«ضَيق» در مورد سینه و مکان به کار میرود اما «ضِيق» در مورد بخل و تنگدستی. برخی هم تفاوت آنها را تفاوت مصدر و اسم دانستهاند. (الفروق في اللغة، ص۳۰۸)
وقتی این ماده به باب تفعیل میرود متعدی میشود و به معنای «در مضیقه و تنگنا قرار دادن» است: «وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ» (طلاق/۶)
ماده «ضیق» و مشتقات آن جمعا ۱۳ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
ذَرْعاً
از ماده «ذرع» کلمه «ذراع» به معنای بازو معروف است؛ و با چیزی که با ذراع اندازهگیری میشود «مذروع» گویند و تعبیر «ضاق بكذا ذَرْعِي» یعنی دستم در مورد آن به مضیقه افتاد [= از دسترس و توانم بیرون شد] (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۲۷)
درباره ماده «ذرع» برخی بر این باورند که در اصل دلالت دارد بر امتداد، و حرکت به سمت جلو؛ و به همین مناسبت «بازو» را «ذراع» (وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيد؛ کهف/۱۸) گفتهاند و تعبیر «ضاق بهذا الأمر ذَرْعاً» در جایی به کار میرود که شخص بیش از آنچه توان دارد عهدهدار میگردد و از انجام کار درمانده میشود. (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۳۵۰).
و برخی بر این باورند اصل این ماده ناظر به مقایسه و اندازهگیری در طول میباشد؛ و از این جهت که مقیاس «ذرع» بازو بوده، به «بازو» ذراع گفتهاند و «ذرع» را با «ذراع» (بازو) حساب می کردهاند؛ و به این مناسبت اشتقاقات دیگر آن انجام شده؛ و چون «ذرع» اندازهگیری و احاطه پیدا کردن بر چیزی از حیث اندازهاش بوده است، این کلمه را به مناسبت هم در مورد فراخی و سعه و هم در مورد ضیق و تنگنا به کار بردهاند چنانکه در آیه « ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً» (هود/۷۷ و عنکبوت/۳۳) اشاره به تنگنایی است که حضرت لوط با آمدن آنان خود را در آن گرفتار دید. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۳۱۱)
«ذَرع» هم به معنای مقیاسی برای اندازهگیری (به اندازه یک بازو) است و هم به معنای مطلقِ «اندازه»ی چیزی به کار میرود (فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ؛ الحاقه/۳۲) (المیزان، ج۱۰، ص۳۳۸)
ماده «ذرع» جمعا ۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
عَصيبٌ
ماده «عصب» در اصل بر ربط چیزی به چیز دیگر به نحو طولی یا دورانی دلالت دارد؛ و از این ماده کلمه «عَصَب» معروف است که در زبان عربی نهتنها به آنچه امروزه اعصاب میگویند بلکه به رباطهای بین مفاصل هم گفته میشود. (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۳۳۶)
به کسی که با رباطهای حیوانی دست و پایش را ببندند «معصوب» گویند؛ و به همین مناسبت به هر امر شدید و سختی « عَصْب» گفته میشود و کلمه «عصیب» (وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصيبٌ؛ هود/۷۷) به معنای «شدید» هم از همین تعبیر اخذ شده؛ که «عصیب» میتواند به معنای فاعل (روزی که شدت و سختی میآورد) یا مفعول (روزی که اطرافش سخت بسته شده) باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۶۸) و دیگران تاکید کردهاند که فقط برای شدتها و سختیهای شر و ناخوشایند به کار میرود؛ «یوم عصیب» یعنی روزی که گویی با شر و بدی بر مردم پیچیده؛ ویا اینکه بدیهایش به هم درپیچیده است. (مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۷) و این مفهوم شدت بقدری در این کلمه پررنگ بوده که برخی معنای اصلی این ماده را همین «شدت و سختی» و نقطه مقابل «راحتی» و «نرمی» قلمداد نمودهاند. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۱۴۴)
«عُصْبة» (ویا «عصابة»[۲]) به جماعتی که به هم گره خورده و پشت و پناه هم باشند گفته میشود: «وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» (یوسف/۸ و۱۴) «إِنَّ الَّذينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ» (نور/۱۱) «إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّة» (قصص/۷۶) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۶۸) و برخی گفتهاند که این جماعت حداقل باید ده نفر به بالا باشد از این جهت که گویی به همدیگر مرتبط شدهاند (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۳۳۹) و نیز نقل شده که برای جماعتهای بین ۱۰ تا ۴۰ به کار میرود. (كتاب العين، ج۱، ص۳۰۹) هرچند برخی تعیین عدد خاص برای این مفهوم را قابل مناقشه دانستهاند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۱۴۴)[۳]
ماده «عصب» در قرآن کریم ۵ بار و فقط با همین دو اصطلاح «عصیب» و «عُصبة» به کار رفته است.
حدیث
۱) حدیثی از امام صادق ع در بحث آیه ۷۴ (حدیث۲) گذشت. در ادامهاش فرمودند:
پس آن فرشتگان به نزد لوط آمدند در حالی که او در مزرعهاش در نزدیک شهر بود. بر او سلام گفتند در حالی که عمامهای بر سر داشتند؛ پس هنگامی که آنان را در آن شکل و شمایل نیکو با پیراهن سفید و عمامه سفید دید به آنان فرمود: منزل؟!
گفتند: بله.
پس پیشاپیش آنان حرکت کرد و دنبالش راه افتادند، اما از اینکه منزل را بدانان تعارف کرده بود پشیمان شد و [با خود] گفت: این چه کاری بود که کردم؟ ایشان را نزد قومم میبرم در حالی که آنان را میشناسم! پس بدانان رو کرد و گفت: همانا نزد بد افرادی از آفریدگان خداوند آمدید!
جبرئیل گفت: بر [عذاب] آنان عجله نمیکنیم تا اینکه سه بار علیه آنان شهادت دهد؛ و این دفعه اولش بود.
سپس مدتی رفتند. دوباره بدانان رو کرد و گفت: همانا نزد بد افرادی از آفریدگان خداوند آمدید!
جبرئیل گفت: این دومیاش.
دوباره رفتند تا به دروازه شهر رسیدند. باز بدانان رو کرد و گفت: همانا نزد بد افرادی از آفریدگان خداوند آمدید!
جبرئیل گفت: این هم سومین بار.
سپس وی داخل شد و آنان نیز داخل شدند تا به منزل وی رسیدند. پس هنگامی که همسرش آنان را دید، آنان را در شکل و شمایی نیکو یافت؛ پس به پشت بام رفت و سوتی زد؛ اما نشنیدند؛ پس آتشی برافروخت…
الكافي، ج۵، ص۵۴۶ و ج۸، ص۳۲۹[۴]؛ تفسير العياشي، ج۲، ص۱۵۳؛ مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۹
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَبِي يَزِيدَ الْحَمَّارِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
… فَأَتَوْا لُوطاً وَ هُوَ فِي زِرَاعَةٍ [لَهُ] قُرْبَ الْقَرْيَةِ [الْمَدِينَةِ] فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ وَ هُمْ مُعْتَمُّونَ فَلَمَّا رَأَى هَيْئَةً حَسَنَةً عَلَيْهِمْ ثِيَابٌ بِيضٌ وَ عَمَائِمُ بِيضٌ فَقَالَ لَهُمُ الْمَنْزِلَ؟! فَقَالُوا نَعَمْ. فَتَقَدَّمَهُمْ وَ مَشَوْا خَلْفَهُ فَنَدِمَ عَلَى عَرْضِهِ الْمَنْزِلَ عَلَيْهِمْ فَقَالَ أَيَّ شَيْءٍ صَنَعْتُ؟ آتِي بِهِمْ قَوْمِي وَ أَنَا أَعْرِفُهُمْ! فَالْتَفَتَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ: إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ شِرَاراً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ!
قَالَ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ لَا نُعَجِّلُ عَلَيْهِمْ حَتَّى يَشْهَدَ عَلَيْهِمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ [شَهَادَاتٍ] فَقَالَ جَبْرَئِيلُ هَذِهِ وَاحِدَةٌ.
ثُمَّ مَشَى سَاعَةً؛ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ: إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ شِرَاراً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ!
فَقَالَ جَبْرَئِيلُ هَذِهِ ثِنْتَانِ.
ثُمَّ مَشَى فَلَمَّا بَلَغَ بَابَ الْمَدِينَةِ الْتَفَتَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ شِرَاراً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ!
فَقَالَ جَبْرَئِيلُ ع هَذِهِ الثَّالِثَةُ.
ثُمَّ دَخَلَ وَ دَخَلُوا مَعَهُ حَتَّى دَخَلَ مَنْزِلَهُ فَلَمَّا رَأَتْهُمُ امْرَأَتُهُ رَأَتْ هَيْئَةً حَسَنَةً فَصَعِدَتْ فَوْقَ السَّطْحِ وَ صَفَّقَتْ [صَعِقَتْ] فَلَمْ يَسْمَعُوا فَدَخَّنَتْ…
ان شاء الله ادامه حدیث ذیل آیه بعد خواهد آمد.
۲) واقعه ورود فرشتگان بر حضرت لوط ع در روایتی دیگر با اندکی تفاوت نقل شده است. در ادامه حدیثی که در آیه ۷۵ گذشت، از امام صادق ع روایت شده است:
پس آن فرشتگان بر اسبهایشان سوار شدند و هنگام عصر بود که به نزدیکی شهرهایی که حضرت لوط در آنجا میزیست رسیدند. پس رباب، دختر لوط، و همسر اسحاق ع – که دختر بزرگتر بود – در حال آب کشیدن از چاه بود که آنان را دید. پس بدانان نگریست و آنان در جلوه مردمانی زیب و با شکل و شمایلی نیکو بودند. پس به نزدشان رفت و گفت: شما را چه شده که بر این قوم فاسق وارد شدهاید؟! جز آن شیخ اینجا کسی نیست که از شما پذیرایی کند؛ و او نیز از این قوم بسی سختی و مرارت کشیده است.
پس فرشتگان راه خود را به سوی لوط کج کردند و او تازه از کار مزرعه فارغ شده بود. چون لوط آنان را دید به خاطر آنان غمگین شد و بر آنان از قوم خویش بیمناک گشت و این همان است که خداوند متعال فرمود «و هنگامی که فرستادگان ما نزد لوط آمدند، به [سبب] آنان احساس بدی کرد [آمدن آنان را خوش نداشت] و با آنان در تنگنا قرار گرفت و گفت: امروز روزی «عصیب» است.» و «عصیب» یعنی شر و بدیاش شدید است. و در آیه دیگر فرمود: «پس هنگامی که آن فرستادگان نزد خاندان لوط آمدند، گفت همانا شما گروهی ناشناس هستید!» (حجر/۶۱-۶۲) لوط آنان را نشناخت همان گونه که حضرت ابراهیم ع هم آنان را نشناخت. پس لوط ع بدانان فرمود: از کجا آمدهاید؟
جبرئیل – که هنوز خود را معرفی نکرده بود – گفت: از جایی دور؛ و اکنون در خدمت شما میخواهیم توقف کنیم؛ آیا می شود که این شب ما را میهمان کنید و نزد پروردگارت اجر و ثوابی ببری؟
گفت: بله، اما من از این قوم فاسق که لعنت خداوند بر آنان باد – بر شما میترسم!
جبرئیل به اسرافیل گفت: این یکی. و خداوند متعال بدانان دستور داده بود که آنان را زیر و رو نکنند مگر بعد از آنکه لوط چهار بار شهادت به فسق آنان دهد و آنان را لعنت کند.
سپس به او رو کردند و گفتند: ای لوط! شب به سراغمان آمد و اکنون ما میهمان توییم. پس به فراخور حال رفتار کن!
لوط گفت: من به شما خبر دادم که قوم من اهل فسق و فجورند؛ از روی شهوت سراغ مردان میروند و به سراغ زنان خویش نمیروند. لعنت خداوند بر آنان!
جبرئیل به اسرافیل گفت: این دومی!
سپس لوط گفت: از مَرکبهایتان پیاده شوید و اینجا بنشینید تا شب خود تاریک شود، سپس وارد شوید و کسی متوجه شما نشود که همانا اینان قومی فاسقاند، لعنت خداوند بر انان باد!
جبرئیل به اسرافیل گفت: این هم سومی!
سپس بعد از اینکه شب خوب تاریک شد لوط پیشاپیش آنان به سوی منزلش به راه افتاد و فرشتگان در پی وی روان شدند تا به منزل او وارد شدند؛ پس در را بر آنان قفل کرد و همسرش را – که به او قواب میگفتند – خواست و گفت: ای فلانی! تو چهل سال است که معصیت [مرا] کردهای و اینان میهمانان مناند که [با آمدنشان] دل مرا پر از ترس کردهاند؛ این یک شب مرا در امر اینان اذیت مکن تا من آنچه گذشته را یکجا بر تو ببخشم. او گفت: باشد!
و خداوند متعال میفرماید: خداوند برای کافران، زن نوح و زن لوط را مثال زد که هر دو به عقد دو بنده صالح از بندگانم بودند ماا به آن دو خیانت کردند» (تحریم/۱۰) و منظور از این خیانت، خیانت در بستر نبود، چرا که خدذاوند پیامبران را به چنین امری مبتلا نکند؛ بلکه …
سپس حضرت شروع میکنند به توضیح خیانت این دو زن؛ که ان شاء الله، حکایت خیانت زن لوط و ادامه حدیث در بحث از آیه بعد خواهد آمد.
تحفة الإخوان، ص۴۸ (نسخه خطی، به نقل از البرهان في تفسير القرآن، ج۴، ص۳۱۷-۳۱۸)
قال الإمام جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام):
قال ع: فاستوت الملائكة على خيلهم، و قاربت مدائن لوط وقت المساء، فرأتهم رباب بنت لوط زوجة إسحاق (عليه السلام)، و هي الكبرى، و كانت تستقي الماء، فنظرت إليهم و إذا هم قوم عليهم جمال و هيئة حسنة، فتقدمت إليهم، و قالت لهم: ما لكم تدخلون على قوم فاسقين! ليس فيهم من يضيفكم إلا ذلك الشيخ، و إنه ليقاسي من القوم أمرا عظيما.
قال: و عدلت الملائكة إلى لوط، و قد فرغ من حرثه، فلما رآهم لوط اغتم لهم، و فزع عليهم من قومه، و ذلك معنى قوله تعالى: وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصِيبٌ»، يعني شديد شره.
و قال في آية اخرى: «فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ؛ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ»، أنكرهم لوط كما أنكرهم إبراهيم (عليه السلام)، فقال لهم لوط (عليه السلام): من أين أقبلتم؟
قال له جبرئيل (عليه السلام)، و لم يعرفه: من موضع بعيد، و قد حللنا بساحتك، فهل لك أن تضيفنا في هذه الليلة، و عند ربك الأجر و الثواب؟
قال: نعم، و لكن أخاف عليكم من هؤلاء القوم الفاسقين عليهم لعنة الله.
فقال جبرئيل لإسرافيل (عليهما السلام): هذه واحدة. و قد كان الله تعالى أمرهم أن لا يدمروهم إلا بعد أربع شهادات تحصل من لوط بفسقهم، و لعنته عليهم.
ثم أقبلوا عليه، و قالوا: يا لوط، قد أقبل علينا الليل، و نحن أضيافك، فاعمل على حسب ذلك. فقال لهم لوط: قد أخبرتكم أن قومي يفسقون، و يأتون الذكور شهوة و يتركون النساء، عليهم لعنة الله.
فقال جبرئيل لإسرافيل: هذه ثانية.
ثم قال لهم لوط: انزلوا عن دوابكم، و اجلسوا هاهنا حتى يشتد الظلام، ثم تدخلون و لا يشعر بكم منهم أحد، فإنهم قوم سوء فاسقين، عليهم لعنة الله.
فقال جبرئيل لإسرافيل: هذه الثالثة.
ثم مضى لوط- بعد أن أسدل الظلام- بين أيديهم إلى منزله، و الملائكة خلفه، حتى دخلوا منزله، فأغلق عليهم الباب، ثم دعا بامرأته، يقال لها (قواب) و قال لها: يا هذه، إنك عصيت مدة أربعين سنة، و هؤلاء أضيافي قد ملؤوا قلبي خوفا، اكفيني أمرهم هذه الليلة حتى أغفر لك ما مضى.
قالت: نعم.
قال الله تعالى: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما ، و لم تكن خيانتهما في الفراش، لأن الله تعالى لا يبتلي أنبياءه بذلك و لكن خيانة امرأة نوح (عليه السلام) …[۵]
تدبر
۱) «وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصيبٌ»
فرشتگان الهی –بویژه فرشتگان مقربی همچون جبرئیل – چنان فضایی از معنویت همراه دارند که علیالقاعده دیدن آنان ،حتی اگر آنان را نشناسند، موجب سرور و انبساط خاطر میشود.
با این حال، هنگامی که فرشتگان الهی نزد لوط آمدند، وی به جای اینکه از دیدن فرشتگان خوشحال و دچار انبساط خاطر شود، از حضور و آمدن آنان ناراحت شد و احساس بدی به او دست داد و با دیدن آنان، خود را در تنگنا یافت و گفت: امروز روزی سخت است.
این نشان میدهد که گاه جو اجتماعی و مردم جامعه پیرامون بقدری پست و رذل میشوند و انسان موحد را -که دغدغه کرامت انسانها را دارد – بقدری نگران میسازند، که حتی اثر معنویت حضور فرشتگان (البته در چهره انسان) تحت الشعاع اضطراب و دلشوره او گم میشود.
۲) «وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصيبٌ»
خوش آمدن و بد آمدن ما از امور، صرفا تابع خود آن امر نیست؛ بلکه برآیند خود آن امر است و نسبتی که با پیرامونش درک میکنیم:
فرشتگان الهی، آن هم در قامت جوانانی رعنا و زیبا، کسانیاند که علیالقاعده حضورشان به خودی خود و در حالت عادی، آرامشبخش و شادیآور است، اما وضعیت اجتماعی پیرامونی حضرت لوط چنان بود که دیدن آنان با این وضع، به خاطر نگرانیای که از جانب مردم خویش نسبت بدانان احساس میکرد، برای حضرت لوط ع موجب ناخوشایندی و احساس در مضیقه قرار گرفتن شد.
ثمره معرفتشناختی
همواره در هنگام قضاوت کردنها و تحلیلها، صرفا به تحلیل خود شیء یا شخص بسنده نکنیم؛ گاه خود شیء یا شخصی خوب (یا بد) است، و اقتضای به استقبال او رفتن (یا از او دور شدن) دارد؛ اما با در نظر گرفتن مجموع شرایط، وضع کاملا معکوس میشود.
ثمره در جامعهشناسی و تحلیلهای اجتماعی
بسیاری از تحلیلهای ناصواب و شبهات درباره اقدامات اشخاص و تحلیل مسائل اجتماعی، ناشی از این است که وضعیت شخص مورد نظر به خودی خود، و نه در نسبت با اوضاع و شرایط بسیار پیچیده جامعه تحلیل میشود. این نکته را از وقایع صدر اسلام (چرا پیامبر با فلانی و بهمانی ازدواج کرد، چرا به فلانی در حکومت خود میدان داد، چرا امیرالمومنین ع در بسیاری از عرصهها از خلفا دفاع کرد، چرا در حکومت خود به فلان و بهمان شخص منصب داد، و …) میتوان مورد توجه قرار داد تا وقایع امروز جامعه ما.
۳) «ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً»
مقصود از این تعبیر چیست؟
الف. این تعبیر در جایی به کار میرود که شخص به امر ناخوشایندی گرفتار آمده و راه رهایی از آن نمییابد. (مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۷) از باب تشبیه به کسی که میخواهد با ذراعِ (= بازوی) خود چیزی را اندازهگیری کند که اندازهاش از ذراع کمتر است. (المیزان، ج۱۰، ص۳۳۸)
ب. «ذرع» میتواند کنایه از «قلب» باشد: یعنی دلش به واسطه آمدن آنان و خطری که از جانب قومش آنان را تهدید میکند به تنگ آمد. (مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۹)
ج. عرصه بر وی از اینکه بتواند آنان را در مقابل قوم خویش حفظ کند به تنگ آمد؛ و استعارهاش از این باب است که ذرع (اندازه) چیزی وقتی تنگ آید گشایش لازم را برای مقصود خود نخواهد داشت. (به نقل از مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۹)
د. …
۴) «وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصيبٌ»
امتحانات خداوند گاه به گونهای است که حتی وضع برای پیامبر خدا به حدی میرسد که عرصه بر او تنگ میشود و آن روز را روزی پرمشقت میشمرد.
ثمره اخلاقی
قرار گرفتن انسان در سختیها به این معنا نیست که خداوند از انسان غافل شده و او را به حال خود رها کرده است.
[۱] . قبلا در جلسه ۲۴۰ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-20/ توضیحی درباره این ماده آمده بود که چون ناقص بود در این جلسه تکمیل شد.
[۲] . برخی تفاوت این دو را دراین دانستهاند که : و العِصَابَةُ مصدر في الأصل و فيه دلالة على عصب زائد فيه التواء كثير، بزيادة المبنى، و بهذا الاعتبار يطلق على العمامة، و على جماعة كثيرة في التوائها امتداد، فانّ العمامة و تلك الجماعة من مصاديقه خارجا. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۱۴۴)
[۳] اما ظاهرا این سخن درستی نباشد بویژه که خود ایشان وقتی میخواهد «عصبة» و «عصابة» را شرح دهد تاکید میکند که ضابطه صدق این عبارت آن است که بین آن جماعت ارتباط و پیوندی برقرار باشد: و العُصْبَةُ فعلة كاللقمة بمعنى ما يشدّ و يلتوى، و هذا فيه دلالة زائدة على الاجتماع و الوحدة و الاعتضاد، فكأنّه شيء واحد، و المناط وجود ذلك الارتباط و الاتّحاد بينهم، و لا اعتبار بعدد مخصوص.
[۴] . سند مرحوم کلینی در ج۸ چنین است: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ أَبِي يَزِيدَ وَ هُوَ فَرْقَدٌ عَنْ أَبِي يَزِيدَ الْحَمَّارِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع. اما متن تقریبا یکی است و مواردی که متفاوت بوده، داخل کروشه آوردهام.
[۵] . أنها كانت تقول لقومه: لا تضربوه لأنه مجنون؛ و كان ملك قومه رجلا جبارا قويا عاتيا، يقال له: دوقيل بن عويل بن لامك بن جنح بن قابيل، و هو أول من شرب الخمر، و قعد على الأسرة، و أول من أمر بصنعة الحديد و الرصاص و النحاس، و أول من أتخذ الثياب المنسوجة بالذهب، و كان يعبد هو و قومه الأصنام الخمس: ودا، و سواعا، و يغوث، و يعوق، و نسرا، و هي أصنام قوم إدريس (عليه السلام)، ثم اتخذوا في كثرة الأصنام حتى صار لهم ألف و تسع مائة صنم على كراسي الذهب، و أسرة من الفضة مفروشة بأنواع الفرش الفاخرة، متوجين الأصنام بتيجان مرصعة بالجواهر و اللآلئ و اليواقيت، و لهذه الأصنام خدم يخدمونها تعظيما لها.
بازدیدها: ۷۸