۱۱ جمادیالاولی ۱۴۴۰
وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنيذٍ؛
فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ؛۰
وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ؛
قالَتْ يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عَجيبٌ؛
قالُوا أَ تَعْجَبينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ؛
فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا في قَوْمِ لُوطٍ؛
إِنَّ إِبْراهيمَ لَحَليمٌ أَوَّاهٌ مُنيبٌ؛
يا إِبْراهيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ؛
وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصيبٌ؛
وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ في ضَيْفي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ؛
قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا في بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُريدُ؛
قالَ لَوْ أَنَّ لي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوي إِلى رُكْنٍ شَديدٍ؛
قالُوا يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصيبُها ما أَصابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَريبٍ؛
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ؛
مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمينَ بِبَعيدٍ؛
ترجمه
و به یقین، فرستادگان ما ابراهیم را بشارت آوردند. سلامی کردند. گفت: سلام. پس دیری نپایید که گوسالهای بریان آورد.
پس هنگامی که دید دستانشان را، که به آن نمیرسد، آنان را بیگانه شمرد، و از آنان ترسی احساس کرد؛ گفتند نترس! همانا ما به سوی قوم لوط فرستاده شدهایم.
و زنش ایستاده بود؛ پس خندید [یا: حایض شد]، پس او را به اسحاق مژده دادیم، و پشت سر اسحاق، یعقوب.
گفت: ای وای! آیا من بچه آورم در حالی که پیرزنی هستم و این شوهرم است که پیرمرد است. همانا این واقعاً چیز عجیبی است!
گفتند آیا از امر خدا تعجب میکنی؟! رحمت خداوند و برکاتش بر شما اهل بیت [باد/است]؛ همانا او ستوده و ارجمند است.
پس هنگامی که ترس از ابراهیم برفت و او را بشارت آمد، شروع کرد به مجادله با ما درباره قوم لوط!
بهدرستی که ابراهیم قطعا بردباری بسیار تضرعپیشه و بازگشتکننده بوده است.
ای ابراهیم! از این بگذر! همانا چنین است که امر پروردگارت آمده است؛ و بیتردید آنان را آمده به سراغشان عذابی بیبازگشت.
و هنگامی که فرستادگان ما نزد لوط آمدند، به [سبب] آنان احساس بدی کرد [آمدن آنان را خوش نداشت] و با آنان در تنگنا قرار گرفت و گفت: امروز روزی سخت است.
و قومش نزدش آمدند در حالی که به سویش هل داده میشدند و پیش از آن نیز کارهای زشت انجام میدادند؛ گفت: ای قوم من! اینان دخترانم؛ آنان برای شما پاکیزهترند؛ پس تقوای الهی پیشه کنید و مرا در مورد میهمانانم شرمنده و سرشکسته مسازید؛ آیا از شما مرد رشیدی [رشدیافتهای] نیست؟!
گفتند قطعاً دانستهای که ما را در مورد دخترانت حقی نباشد؛ و بیگمان تو خوب میدانی که چه میخواهیم!
گفت: کاشکی مرا به شما نیرویی بود یا اینکه به پایگاهی استوار پناه ببرم!
گفتند: ای لوط! همانا ما فرستادگان پروردگار توییم؛ هرگز به تو دست نمییابند؛ پس به پارهای [ظلمتی] از شب [گذشته]، با خانوادهات کوچ کن، و از شما هیچکس روی برنگردانَد، جز زنت؛ بیشک به او میرسد آنچه بدانان رسید؛ بدرستی که وعدهگاه آنان صبح است؛ آیا مگر صبح نزدیک نیست؟
پس هنگامی که امر ما آمد آن را زیر و رو کردیم و بر آن بارانی از سنگهایی از سجّیلِ [= سنگگِلِ] نضجیافته و درهمتنیده باریدیم.
[سنگهایی] نشانهدار نزد پروردگارت؛ و آن از ظالمان اصلا دور نیست.
ادامه مطلب ۸۷۱) جمعبندی داستان قوم لوط در سوره هود (آیات ۶۹ تا ۸۳)
بازدیدها: ۲۸۵