۱۷ رمضان ۱۴۳۹
ترجمه
آنگاه که دو نفر سوی آنان فرستادیم، پس آن دو را تکذیب کردند، پس با سومین نفر [آنان را] عزت بخشیدیم، پس گفتند همانا ما فرستادگان به سوی شماییم؛
اختلاف قرائت
کلمه «فعززنا» در اغلب قرائتها به صورت «فَعَزَّزْنا» قرائت شده است (که به معنای تقویت کردن و محکم کردن میباشد)،
اما در روایت شعبه از عاصم (از قراء کوفه) و نیز در برخی قرائات کمتر مشهور مانند قرائت حسن (از قراء اربعه عشر) و ابوحیوة و مفضل و أبان به صورت «فَعَزَزْنا» (بدون تشدید) قرائت شده است (که به معنای غلبه کردن و غلبه دادن میباشد) که شبیه تعبیر وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ» (ص/۲۳) می باشد. (مجمع البيان، ج۸، ص۶۵۳[۱]؛ البحر المحيط، ج۹، ص۵۳[۲])
همچنین کلمه «بِثالِثٍ» در قرائت ابن مسعود به صورت «بالثالثِ» قرائت شده است. (البحر المحيط، ج۹، ص۵۳ )
نکات ادبی
«فَعَزَزْنا»
ماده «عزز»[۳] در اصل به معنای شدت و قوت؛ و اموری شبیه آن مانند قهر و غلبه میباشد (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۳۸؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۶۳) هرچند برخی بر این باورند که چون «عزت» در مقابل «ذلت» میباشد (تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ؛ آلعمران/۲۶) پس اصل معنای آن تفوق و برتری جستن بر فرودستان است (همان گونه که اصل ماده «ذلل» خواری و پستی در مقابل مافوق است) و اموری همچون شدت و قوت و قهر و غلبه از لوازم آن می باشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۱۱۴) و اینکه کلمه «عزّت»، در مورد خدا و عزت خداداد در معنای مثبت به کار رفته (وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنين؛ منافقون/۸)، اما در مورد کافران در معنای منفی به کار رفته (بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ، ص/۲) میتواند موید همین نکته باشد [چرا که کافران را همواره در غلبه و قوت دانستن خلاف منطق قرآن است و اینجا معنای برتریجویی مناسبتر است]؛ اما دیگران این موارد منفی را – مثلا در مورد «أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ» (بقره/۲۰۳) – کاربرد استعاری این کلمه برای باد به دماغ انداختن و تعصب مذموم دانستهاند.
در هر صورت، «عِزّ» و «عِزَّة» حالتی در شخص است که مانع از آن میشود که مغلوب واقع شود (أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً؛ نساء/۱۳۹) و در آیه «وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا» (مريم/۸۱)، به معنای این است که مانع عذابشان شود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۶۳)؛ و
«عزیز» یعنی کسی که همواره غالب است و هیچگاه مغلوب نمیشود (إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ، عنكبوت/۲۶؛ يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا، يوسف/۸۸؛ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِه، فصلت/۴۱-۴۲) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۶۴) که جمع آن «أعِزَّة» می باشد (جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّة، نمل/۳۴؛ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرين، مائده/۵۴)
وقتی این ماده با حرف اضافه «علی» همراه شود به معنای «صَعُبَ» (سخت و دشوار شدن) میباشد چنانکه «عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ» (توبة/۱۲۸) یعنی آنچه شما را به زحمت میاندازد بر او سخت میآید (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۶۴) و «وَ ما ذلِكَ عَلَی اللَّهِ بِعَزيزٍ» (فاطر/۱۷) نیز یعنی انجامش بر خدا سخت و دشوار نیست؛ و البته ظاهرا به همین مناسبت کمکم کاربرد این کلمه بدون حرف «علی» در این معنا هم رایج شده است، چنانکه تعبیر «عزیزی» (همان «عزیزم» در فارسی) را در مورد محبوبی به کار میرود که جدایی از او بر انسان سخت و دشوار است (الفروق في اللغة، ص۱۰۴) ویا به چیزی هم که نایاب است، چون دسترسی [= غلبه] به آن سخت و دشوار است، «عزیز» گفته میشود.
این ماده وقتی در باب ثلاثی مجرد است (عَزَّ، یَعِزُّ)، غالبا به معنای غلبه کردن می باشد چنانکه در آیه «عَزَّني فِي الْخِطابِ» (ص/۲۳) یعنی «در گفتگو و بحث بر من غلبه کرد» (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۶۴)
اما وقتی به باب افعال و تفعیل می رود (أعَزَّ و عَزَّزَ) به معنای تقویت کردن و محکم کردن است (فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ؛ یس/۱۴) (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۳۹؛ لسان العرب، ج۵، ص۳۷۶)
گفتیم که معنای عزت به قهر و غلبه بسیار نزدیک است؛ اما تفاوت «عزیز» با «قاهر» (غلبهکننده) در این است که عزیز از این جهت گفته میشود که کسی توان غلبه و اذیت و آزار او را ندارد، اما قاهر از این جهت گفته میشود که او بر دیگران غلبه میکند (الفروق في اللغة، ص۱۰۳).
در مورد کلمه «أعز» واضح است که افعل تفضیل است (عزیزتر) (لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ؛ منافقون/۸) و در مورد «عُزَّى» که نام بتی از بت های معروف عرب بوده (أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى؛ نجم/۱۹) اغلب آن را در ذیل همین ماده (عزز) آوردهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۶۴) و بعضا احتمال دادهاند که این هم افعل تفضیل و مونث «أعَزّ» باشد (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۴۲؛ لسان العرب، ج۵، ص۳۷۸؛ تاج العروس، ج۸، ص۱۰۱؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۱۱۷)
ماده «عزز» و مشتقات آن ۱۲۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
۱) ابوحمزه ثمالی میگوید از امام باقر ع درباره تفسیر این آیه سوال کردم. فرمود
خداوند دو نفر را به سوی اهالی شهر انطاکیه مبعوث کرد و اینان مطالبی برای آنان آوردند که آنان قبول نداشتند؛ پس بر این دو خشم گرفتند و آنان را گرفتند و در بتکده شان زندانی کردند.
پس خداوند نفر سومی را برانگیخت و او وارد شهر شد و گفت: مرا به دربار سلطان راهنمایی کنند.
چون به دربار سلطان رسید گفت: من مردی هستم که در بیابانی به عبادت مشغول بودم و اکنون دوست دارم خدای سلطان را بپرستم! سخنش را به گوش سلطان رساندند گفت او را وارد خانه خدایان کنید. پس او بدانجا راهنمایی کردند و در آنجا وارد شد و یک سال همراه با دو رفیقش بود و گفت: این گونه مردمی را از دینی به دین دیگر درمیآورند با مهارت و زیرکی [نه با به هم زدن اوضاع!] آیا شما با آنها از راه مدارا وارد نشدید؟!
سپس به آنها گفت: شما به روی خودتان نیاورید که من را میشناسید.
سپس به سراغ سلطان رفت . سلطان به او گفت: به من خبر دادهاند که تو هم خدای مرا میپرستی! پس تو همواره برارد من بودهای. هر حاجتی که میخواهی از من بخواه.
گفت: سلطان! من حاجتی ندارم، اما دو نفر را در بتکده دیدم [که زندانی بودند] مشکلشان چیست؟
گفت: این دو نفر برای رد دین من آمده بودند و مرا به پرستش خدای آسمانها دعوت میکردند.
گفت: سلطان! خوب است یک مناظره زیبا ترتیب بدهید! اگر حق با آنها بود از آنان پیروی کنیم و اگر حق با ما بود آن دو را در دین خودمان وارد کنیم. هرچه به نفع ماست، به نفع آنها هم باشد؛ و هر چیزی که علیه ماست، علیه آنها هم باشد.
سلطان فرستاد و آن دو را آوردند. چون وارد شدند آن رفیقشان بدانها گفت: شما برای چه آمدهاید؟
گفتند: آمدهایم که به عبادت خدایی دعوت کنیم که آسمانها و زمین را آفرید و در رَحِمها آنچه بخواهد میآفریند و آن گونه که بخواهد صورت میدهد؛ و درختان و میوهها را آفرید و باران را از آسمان فروفرستاد.
به آن دو گفت: آیا خدایی که شما به او و عبادت او دعوت میکنید، اگر یک نابینایی را بیاوریم، میتواند او را بینا کند؟!
گفتند: اگر از او بخواهیم، اگر بخواهد میتواند.
گفت: سلطان! بفرمایید یک کور مادرزاد بیاورند!
آوردند، و به آن دو گفت: از خدایتان بخواهید که بینایی را به او برگرداند!
پس آن دو برخاستند و نماز گزاردند و بناگاه او چشم باز کرد و به آسمان نگریست!
گفت: سلطان! یک کور دیگر بیاورید!
پس آوردند و او به سجده افتاد و چون سر از سجده برداشت این دومی هم بینا شده بود.
گفت: سلطان! این به آن در! حالا بگویید یک فرد افلیج زمینگیر بیاورند!
آوردند و به آنها مثل مطلب قبل را گفت؛ و آنها نماز گزاردند و به پیشگاه خداوند دعا کردند و آن فرد زمینگیر پاهایش خوب شد و بلند شد و راه رفت؛ پس گفت: یک فرد افلیج زمینگیر دیگر بیاورید! آوردند و همان کاری که دفعه قبل کرده بود انام داد و او هم به راه افتاد.
سپس گفت: سلطان! دو حجت آوردند و ما هم مثل آن برایشان آوردیم ولی یک چیز مانده است اگر آن دو این کار را انجام دهند من هم همراه آنانن در دینشان وارد میشوم. به من گفتهاند که سلطان تنها یک پسر داشته که او هم از دنیا رفته است. اگر خدای آنها او را زنده کرد من هم با آنها در دینشان وارد میشوم.
سلطان گفت: من هم همینطور!
سپس به آن دو رو کرد و گفت: یک کار دیگر مانده است! فرزند سلطان از دنیا رفته؛ از خدایتان بخواهید که او را زنده کند!
پس آن دو به سجده در پیشگاه خدا افتادند و سجده شان را طول دادند و پس از مدتی سر از سجده برداشتند و به سلطان گفتند: کسی را به سراغ قبر پسرت بفرست، خواهی یافت که او – ان شاء الله – از قرش برخاسته است.
پس مردم برای تماشا بیرون آمدند و دیدند که او از قبرش برخاست و خاکها را از سرش تکاند. او را نزد سلطان بردند سلطان دید که این پسرش است. پرسید حالت چطور است؟
گفت من مرده بودم؛ تا اینکه اندکی قبل دو نفر را دیدم که در پیشگاه پروردگارم به سجده افتادند و از او درخواست کردند که مرا زنده کند و او مرا زنده کرد.
پرسید: اگر آن دو را ببینی میشناسی؟
گفت: بله.
پس با مردم به صحرا رفتند و افراد را یکی یکی از جلوی او عبور دادند و پدرش میگفت: نگاه کن آیا این بود؟ و او میگفت نه؛ تا اینکه بعد از عبور عده زیادی یکی از آن نوبت به یکی از آن دو رسید و گفت: این یکی از آن دو نفر است. سپس باز عده زیادی را از پیش روی او عبور دادند تا به نفر دوم رسید و این گفت: این آن فرد دیگر است.
پس آن پیامبری که رفیق آن دو بود گفت: اما من، پس به خدای شما دو نفر ایمان آوردم و دانستم که آنچه آوردهاید حق بوده است.
سلطان هم گفت: و من نیز به خدای شما دو نفر ایمان آوردم و همه اهل مملکتش هم ایمان آوردند.
تفسير القمي، ج۲، ص۲۱۳-۲۱۴
توجه
در جلسه قبل به حکایت این افراد با اندکی تفاوت اشاره شد. مرحوم طبرسی این نقلی را که در اینجا ذکر شد به تفسیر عیاشی نسبت میدهد اما در تفسیر عیاشی یافت نشد.
لازم به ذکر است که اواخر این نقل با سیاق آیات قرآن آمده تفاوتهایی دارد که مهمترینش این است که در این نقل، در پایان ادعا میشود که همه ایمان آوردند در حالی که در آیات ۲۰ به بعد، از ایمان نیاوردن اینان و ورود مومن آلیس به ماجرا و عذاب شدن همین مردم بعد از مرگِ [یا: کشتنِ؟] وی سخن گفته شده است.
و قوله: وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ
قَالَ: فَإِنَّهُ حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ تَفْسِيرِ هَذِهِ الْآيَةِ فَقَالَ: بَعَثَ اللَّهُ رَجُلَيْنِ إِلَى أَهْلِ مَدِينَةِ أَنْطَاكِيَةَ فَجَاءَهُمْ بِمَا لَا يَعْرِفُونَ فَغَلَّظُوا عَلَيْهِمَا فَأَخَذُوهُمَا وَ حَبَسُوهُمَا فِي بَيْتِ الْأَصْنَامِ، فَبَعَثَ اللَّهُ الثَّالِثَ فَدَخَلَ الْمَدِينَةَ فَقَالَ: أَرْشِدُونِي إِلَى بَابِ الْمَلِكِ قَالَ: فَلَمَّا وَقَفَ عَلَى بَابِ الْمَلِكِ قَالَ: أَنَا رَجُلٌ كُنْتُ أَتَعَبَّدُ فِي فَلَاةٍ مِنَ الْأَرْضِ وَ قَدْ أَحْبَبْتُ أَنْ أَعْبُدَ إِلَهَ الْمَلِكِ فَأَبْلَغُوا كَلَامَهُ الْمَلِكَ، فَقَالَ: أَدْخِلُوهُ إِلَى بَيْتِ الْآلِهَةِ
فَأَدْخَلُوهُ فَمَكَثَ سَنَةً مَعَ صَاحِبَيْهِ، فَقَالَ بِهَذَا يُنْقَلُ قَوْمٌ مِنْ دِينٍ إِلَى دِينٍ بِالْحِذْقِ [بِالْحَرْفِ؛ ٍ لَا بِالْخرْق] أَ فَلَا رَفَقْتُمَا ثُمَّ قَالَ لَهُمَا: لَا تُقِرَّانِ بِمَعْرِفَتِي ثُمَّ أُدْخِلَ عَلَى الْمَلِكِ، فَقَالَ لَهُ الْمَلِكُ بَلَغَنِي أَنَّكَ كُنْتَ تَعْبُدُ إِلَهِي فَلَمْ أَزَلْ وَ أَنْتَ أَخِي فَاسْأَلْنِي حَاجَتَكَ! قَالَ: مَا لِي حَاجَةٌ أَيُّهَا الْمَلِكُ وَ لَكِنْ رَأَيْتُ رَجُلَيْنِ فِي بَيْتِ الْآلِهَةِ فَمَا بَالُهُمَا قَالَ الْمَلِكُ: هَذَانِ رَجُلَانِ أَتَيَانِي بِبُطْلَانِ دِينِي وَ يَدْعُوَانِي إِلَى إِلَهٍ سَمَاوِيٍّ، فَقَالَ أَيُّهَا الْمَلِكُ فَمُنَاظَرَةٌ جَمِيلَةٌ فَإِنْ يَكُنِ الْحَقُّ لَهُمَا اتَّبَعْنَاهُمَا وَ إِنْ يَكُنِ الْحَقُّ لَنَا دَخَلَا مَعَنَا فِي دِينِنَا، فَكَانَ لَهُمَا مَا لَنَا وَ مَا عَلَيْهِمَا مَا عَلَيْنَا قَالَ.
فَبَعَثَ الْمَلِكُ إِلَيْهِمَا فَلَمَّا دَخَلَا إِلَيْهِ قَالَ لَهُمَا صَاحِبُهُمَا مَا الَّذِي جِئْتُمَا بِهِ قَالا جِئْنَا نَدْعُو إِلَى عِبَادَةِ اللَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ يَخْلُقُ فِي الْأَرْحَامِ مَا يَشَاءُ وَ يُصَوِّرُ كَيْفَ يَشَاءُ وَ أَنْبَتَ الْأَشْجَارَ وَ الْأَثْمَارَ وَ أَنْزَلَ الْقَطْرَ مِنَ السَّمَاءِ.
قَالَ فَقَالَ لَهُمَا أَ إِلَهُكُمَا هَذَا الَّذِي تَدْعُوَانِ إِلَيْهِ وَ إِلَى عِبَادَتِهِ إِنْ جِئْنَا بِأَعْمَى يَقْدِرُ أَنْ يَرُدَّهُ صَحِيحاً قَالا إِنْ سَأَلْنَاهُ أَنْ يَفْعَلَ فَعَلَ إِنْ شَاءَ، قَالَ أَيُّهَا الْمَلِكُ عَلَيَّ بِأَعْمَى لَمْ يُبْصِرْ قَطُّ قَالَ فَأُتِيَ بِهِ، فَقَالَ لَهُمَا ادْعُوَا إِلَهَكُمَا أَنْ يَرُدَّ بَصَرَ هَذَا، فَقَامَا وَ صَلَّيَا رَكْعَتَيْنِ فَإِذَا عَيْنَاهُ مَفْتُوحَتَانِ وَ هُوَ يَنْظُرُ إِلَى السَّمَاءِ، فَقَالَ أَيُّهَا الْمَلِكُ عَلَيَّ بِأَعْمَى آخَرَ، قَالَ فَأُتِيَ بِهِ قَالَ فَسَجَدَ سَجْدَةً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَإِذَا الْأَعْمَى الْآخَرُ بَصِيرٌ، فَقَالَ أَيُّهَا الْمَلِكُ حُجَّةٌ بِحُجَّةٍ عَلَيَّ بِمُقْعَدٍ، فَأُتِيَ بِهِ فَقَالَ لَهُمَا مِثْلَ ذَلِكَ فَصَلَّيَا وَ دَعَوَا اللَّهَ فَإِذَا الْمُقْعَدُ قَدْ أُطْلِقَتْ رِجْلَاهُ وَ قَامَ يَمْشِي، فَقَالَ أَيُّهَا الْمَلِكُ عَلَيَّ بِمُقْعَدٍ آخَرَ فَأُتِيَ بِهِ فَصَنَعَ بِهِ كَمَا صَنَعَ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَانْطَلَقَ الْمُقْعَدُ، فَقَالَ أَيُّهَا الْمَلِكُ قَدْ أُوتِينَا بِحُجَّتَيْنِ وَ أَتَيْنَا بِمِثْلِهِ وَ لَكِنْ بَقِيَ شَيْءٌ وَاحِدٌ فَإِنْ هُمَا فَعَلَاهُ دَخَلْتُ مَعَهُمَا فِي دِينِهِمَا ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا الْمَلِكُ بَلَغَنِي أَنَّهُ كَانَ لِلْمَلِكِ ابْنٌ وَاحِدٌ وَ مَاتَ فَإِنْ أَحْيَاهُ إِلَهُهُمَا دَخَلْتُ مَعَهُمَا فِي دِينِهِمَا، فَقَالَ لَهُ الْمَلِكُ: وَ أَنَا أَيْضاً مَعَكَ، ثُمَّ قَالَ لَهُمَا قَدْ بَقِيَتْ هَذِهِ الْخَصْلَةُ الْوَاحِدَةُ قَدْ مَاتَ ابْنُ الْمَلِكِ فَادْعُوَا إِلَهَكُمَا فَيُحْيِيَهُ، قَالَ فَخَرَّا إِلَى الْأَرْضِ سَاجِدَيْنِ لِلَّهِ وَ أَطَالا السُّجُودَ ثُمَّ رَفَعَا رَأْسَيْهِمَا وَ قَالا لِلْمَلِكِ ابْعَثْ إِلَى قَبْرِ ابْنِكَ تَجِدْهُ قَدْ قَامَ مِنْ قَبْرِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ، قَالَ فَخَرَجَ النَّاسُ يَنْظُرُونَ فَوَجَدُوهُ قَدْ خَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ يَنْفُضُ رَأْسَهُ مِنَ التُّرَابِ، قَالَ فَأُتِيَ بِهِ الْمَلِكَ فَعَرَفَ أَنَّهُ ابْنُهُ، فَقَالَ لَهُ مَا حَالُكَ يَا بُنَيَّ قَالَ كُنْتُ مَيِّتاً فَرَأَيْتُ رَجُلَيْنِ مِنْ بَيْنِ يَدَيْ رَبِّي السَّاعَةَ سَاجِدَيْنِ يَسْأَلَانِهِ أَنْ يُحْيِيَنِي فَأَحْيَانِي، قَالَ تَعْرِفُهُمَا إِذَا رَأَيْتَهُمَا قَالَ نَعَمْ، قَالَ: فَأَخْرَجَ النَّاسَ جُمْلَةً إِلَى الصَّحْرَاءِ فَكَانَ يَمُرُّ عَلَيْهِ رَجُلٌ رَجُلٌ فَيَقُولُ لَهُ أَبُوهُ انْظُرْ فَيَقُولُ لَا لَا ثُمَّ مَرُّوا عَلَيْهِ بِأَحَدِهِمَا بَعْدَ جَمْعٍ كَثِيرٍ، فَقَالَ هَذَا أَحَدُهُمَا وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَيْهِ ثُمَّ مَرُّوا أَيْضاً بِقَوْمٍ كَثِيرِينَ حَتَّى رَأَى صَاحِبَهُ الْآخَرَ فَقَالَ وَ هَذَا الْآخَرُ، قَالَ فَقَالَ النَّبِيُّ صَاحِبُ الرَّجُلَيْنِ أَمَّا أَنَا فَقَدْ آمَنْتُ بِإِلَهِكُمَا وَ عَلِمْتُ أَنَّ مَا جِئْتُمَا بِهِ هُوَ الْحَقُّ قَالَ فَقَالَ الْمَلِكُ وَ أَنَا أَيْضاً آمَنْتُ بِإِلَهِكُمَا ذَلِكَ وَ آمَنَ أَهْلُ مَمْلَكَتِهِ كُلُّهُم.
۲) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
همانا خداوند – که جلالت دارد اسمش- متکفل شده است برای یاری کسی که او را یاری دهد؛ و عزیز داشتنِ کسی که خدا را عزیز بدارد.
نهج البلاغة، نامه ۵۳ (عهدنامه مالک اشتر)
و من كتاب له ع كتبه للأشتر النخعي
إِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّه.
۳) از امام صادق ع روایت شده است:
باشرافت کسی است که علمش مایه شرافتش شود؛
و بلندمرتبه کسی است که اطاعت مقام او را رفیع کند؛
و عزیز کسی است که تقوا او را به عزت رساند.
أعلام الدين في صفات المؤمنين، ص۸۵
وَ قَالَ الصَّادِقُ ع:
الشَّرِيفُ مَنْ شَرَّفَهُ عِلْمُهُ وَ الرَّفِيعُ مَنْ رَفَعَتْهُ الطَّاعَةُ وَ الْعَزِيزُ مَنْ أَعَزَّتْهُ التَّقْوَى.[۴]
تدبر
۱) «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ»
این گونه نیست که خداوند در هر جایی فقط یک نفر را بفرستد؛ گاه وضعیت به گونهای است که از ابتدا دو نفر میفرستد وبعدا حتی نفر سومی را هم برای تقویت آنان گسیل می دارد.
۲) «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ»
گاه برای انجام رسالت الهی و رساندن سخن خدا به گوش مردم، افراد متعددی باید دست به دست هم بدهند و یکصدا یک مطلب را بگویند.
۳) «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ»
این گونه نیست که مردم پیامبران خدا را تکذیب کنند و خدا کاری به کار آنان نداشته باشد.
گاه در پی این تکذیب عذاب نازل میشده (وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ؛ نحل/۱۱۳)؛
و گاه – چهبسا به خاطر اینکه هنوز با فرستادگان قبلی اتمام حجت نشده – خداوند کس دیگری را برای تقویت موضع آن پیامبران میفرستاده است.
۴) «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ»
وقتى كسى را به مأموريّتى مىفرستيد رهايش نكنيد و او را تأييد و تقويت كنيد. (تفسير نور، ج۹، ص۵۲۹)
۵) «فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ»
عزّت و ذلّت به دست خداست (حدیث۲)، گرچه فرد يا چيزى واسطه شود. (تفسير نور، ج۹، ص۵۳۰)
۶) «فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ»
جمله آنان که گفتند «ما فرستادگان به سوی شماییم» با انواع تاکیدات همراه است: حرف أنّ برای تاکید، جمله اسمیه، استفاده از اسم مفعول (مرسلون) به جای فعل؛ تقدیم جار و مجرور (الیکم)، و … .
چرا این همه تاکید؟
الف. کسانی که حاوی رسالت الهی هستند به صراحت کامل ماموریت خود را بیان می کنند.
ب. کسی که رسالت الهی را تبلیغ می کند باید به صراحت نشان دهد که در مقام انجام وظیفه است، نه دنبال منفعت و سود و … .
ج. نشان دهند که پیامبران، از جانب خداوند «فرستاده شده» اند؛ این گونه نیست که پیامبران صرفا یک افراد عارفی بوده باشند که صرفا دغدغه درونی آنها آنها را به این کار واداشته باشد.
نکته تخصصی فلسفه دین
برخی از مدعیان «فلسفه دین» بر این باورند که «واقعا پیامی از جانب خداوند ارسال نشده؛ بلکه عرفا بر دو دستهاند افراد درون گرا، که منزوی و گوشهگیرند؛ و افراد برونگرا، که دغدغه دیگران را دارند و به خاطر این دغدغه، ماموریتی بر دوش خود احساس میکنند و اینان همان مدعیان پیامبریاند»!
این تحلیل، حدس و گمانهزنیای است نه تنها برخلاف مطالب صریحی است که در متن دعوت تمام پیامبران مشاهده میشود؛
بلکه بر مبانی معرفتی قابل اعتنایی هم تکیه ندارد و ریشه آن، – چنانکه قرآن کریم به آن تصریح میکند – ضعف در خداشناسی آنها است (وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْء؛ انعام/۹۱). چنین فرضیهبافیهای بیپشتوانهای، یا ناشی از آن است که اساساً خدای واقعی را منکرند؛ و یا اگر هم خدایی قبول دارند، خدایی است که جهان را آفریده و دیگر کاری به کار انسانها ندارد و ربوبیت او و توجه او به مخلوقاتش را منکرند.
شاید از این روست که در تعلیم پیامبران – بویژه در اسلام – بر رحمان و رحیم بودن خداوند این اندازه اصرار میشود، تا حدی که از ما میخواهند در ابتدای هر کاری، بر رحمان و رحیم بودن خداوند تاکید کنیم؛ یعنی دائما در پیش و پس کار خود رحمت خدا را ببینیم:
خود را هم در پرتو رحمت عمومی خدا ببینیم، که حتی اگر کافر باشیم هم ما را در بر میگیرد و همین رحمت موجب ارسال پیامبران شده (طه/۹۰[۵]؛ انبیاء/۳۶[۶]؛ شعراء/۵[۷]؛ یس/۵۲[۸])؛
و هم در پرتو رحمت خاصه خدا، که اگر در مسیر خدا قدم برداریم، از ما دستگیری مضاعف میکند (احزاب/۴۳)[۹].
د. …
مطلب زیر چون نظراتی بیپشتوانه است، در کانال نگذاشتم
۷) «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ»
بین مفسران اختلاف است که این افراد آیا پیامبر بودند و مستقیما از جانب خداوند مبعوث شدند یا خودشان پیامبر نبودند و پیامبری از پیامبران الهی ع– البته به دستور خدا – آنان را به سوی آن شهر فرستاد و از این جهت که این کار را به دستور خدا انجام داد، خدا این کار را به خود نسبت داده است.
همچنین درباره اینکه این دو نفر چه کسانی بودند و نفر سومی که به آنان ملحق شد که بود، مفسران نظرات متعددی دادهاند از جمله:
الف. همگی از حواریون حضرت عیسی ع بودند؛ آنگاه اسم دو نفر اول شمعون و یوحنا بود و نفر سوم پولس بود (شعبه، به نقل مجمع البيان، ج۸، ص۶۵۴) و یا آن دو تومان و یونس بودند (مقاتل، به نقل البحر المحیط، ج۹، ص۵۳) و نفر سوم شمعون؛ و یا شلوم بود. (به نقل البحر المحیط، ج۹، ص۵۳)
ب. اینها پیامبر بودند، چون تعبیری که مخالفانشان بدانها گفتند که «ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا» (یس/۱۵) از سخنانی است که غالبا در مخالفت با پیامبران گفته می شود، و نام دو نفر اول صادق و صدوق بود و نفر سوم، سلوم (ابنعباس و کعب، به نقل مجمع البيان، ج۸، ص۶۵۴؛ البحر المحیط، ج۹، ص۵۳)
ج. …
[۱] . قرأ أبو بكر فعززنا بالتخفيف و الباقون بتشديد الزاي
قال أبو علي قال بعضهم عززنا قوينا و كثرنا و أما عززنا فغلبنا من قوله تعالى «وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ»
[۲] . فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ: أي قوينا و شددنا، قاله مجاهد و ابن قتيبة، و قال: يقال تعزز لحم الناقة إذا صلب، و قال غيره: يقال المطر يعزز الأرض إذا لبدها و شدها، و يقال للأرض الصلبة القرآن، هذا على قراءة تشديد الزاي، و هي قراءة الجمهور. و قرأ الحسن، و أبو حيوة، و أبو بكر، و المفضل، و أبان: بالتخفيف. قال أبو علي: فغلبنا. انتهى، و ذلك من قولهم من عزني، و قوله تعالى: وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ.
و قرأ عبد اللّه: بالثالث، بألف و لام،
[۳] . درباره این ماده قبلا در جلسه ۱۲۲ http://yekaye.ir/al-hajj-022-74/ توضیحات مختصری گذشته بود که چون جامع نبود در این جلسه به تفصیل مورد بحث قرار گرفت.
[۴] . این روایت نبوی هم در مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۶۳ آمده است که: قَالَ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ: «كُلُّ عِزٍّ لَيْسَ بِاللَّهِ فَهُوَ ذُل»
و در متون حدیثی اهل سنت تنها در الزهد (لأحمد بن حنبل، ص۳۱۶) بدین صورت یافت شد:
حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ، حَدَّثَنِي أَبُو يُوسُفَ يَعْقُوبُ بْنُ حُمَيْدِ بْنِ كَاسِبٍ بِمَكَّةَ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأُمَوِيُّ، حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ قَالَ: سَمِعْتُ عُتْبَةَ بْنَ الْأَخْنَسِ قَالَ: سَمِعْتُ سَعِيدَ بْنَ الْمُسَيِّبِ قَالَ: سَمِعْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ، يَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ [وَ آله و] سَلَّمَ يَقُولُ: «مَنِ اعْتَزَّ بِالْعَبْدِ أَذَلَّهُ اللَّهُ»
[۵] . وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُوني وَ أَطيعُوا أَمْري
[۶] . وَ إِذا رَآكَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاَّ هُزُواً أَ هذَا الَّذي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كافِرُونَ
[۷] . وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضين
[۸] . هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ
[۹] . وَ كانَ بِالْمُؤْمِنينَ رَحيماً.
بازدیدها: ۱۳۰