۱۸ رمضان ۱۴۳۹
ترجمه
گفتند شما جز بشری همانند ما نیستند و خداوند رحمتگستر هیچ چیزی نازل نکرده است؛ شما جز دروغ نمیگویید!
نکات ادبی
الرَّحْمنُ
ماده «رحم» در اصل دلالت بر معانیای همچون رقت و و عطوفت و مهربانی (= رأفت) میکند (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۴۹۸)؛ و به تعبیر دیگر، دلالت بر «رقت قلب همراه با احسان کردن» میکند که گاه ممکن است در مورد «احسان کردن بدون لحاظ رقت قلب» به کار رود (مثلا وقتی در مورد خداوند به کار میرود) و یا «رقت قلب بتنهایی» (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۴۷).
البته برخی بین کلمات مربوط به این معنا تفاوت ظریفی قائلند و میگویند:
آنچه در قلب پیدا میشود حالت رقت است (که رقت نقطه مقابل غلظت [و قساوت] است[۱])،
سپس لطف حاصل میشود (که نوعی دقت و و توجه به خصوصیات است)،
سپس عطوفت (که به معنای تمایل و جلب شدن توجه است)،
سپس حنه (شوق و رغبت)،
سپس محبت (دوست داشتن)،
سپس شفقت (مهربانی ورزیدن)،
سپس رأفت (که شدت یافتن شفقت است)،
و در نهایت به رحمت میرسد؛
که احسان و نعمت بخشیدن هم مصادیقی از رحمت ورزیدن است؛
درواقع، رحمت، تجلی رأفت، و ظهور شوق و شفقت است، و مربوط به مقام ابراز نسبت به چیز خاصی است که در آن خیر و صلاح مخاطب لحاظ میشود، ولو خود مخاطب آن را خوش ندارد، مانند خوراندن دوای تلخ به مریض. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۹۲)
همچنین تذکر دادهاند که اصل این ماده با اختلاف در هیئات در زبان عبری، و نیز نزدیک به آن در زبانهای سریانی و آرامی هم وجود دارد؛ اما این موجب نمیشود که برخلاف آنچه برخی ادعا کردهاند کلمه «رحمان» لزوما از زبان عبری وارد زبان عربی شده باشد. (التحقيق، ج۴، ص۹۱)
همچنین در تفاوت «رئوف» (مهربان) با «رحمن» و «رحیم» هم گفتهاند در «رأفت» رقت قلب بیشتری از «رحمت» وجود دارد؛ لذا کلمه رأفت هیچگاه در موردی که با کراهت توام باشد به کار نمیرود؛ اما «رحمت» گاه با کراهت توام است. (النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج۲، ص۱۷۶) (آنچه در پزشک است، «رحمت» است؛ نه «رأفت» وگرنه هیچگاه آمپول تجویز نمیکرد!)[۲]
اگرچه برای کسی که رحم میکند، کلمه «راحم» به کار رفته است و خداوند بهترین رحمکنندگان (خَيْرُ الرَّاحِمينَ؛ مومنون/۱۱۸) و بلکه رحمکنندهترین رحمکنندگان (أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ؛ اعراف/۱۵۱، یوسف/۶۴ و ۴۲، انبیاء/۸۳) معرفی شده است؛ اما برای این منظور دو کلمه «رحمان» و «رحیم» در قرآن کریم بویژه در مورد خداوند شیوع فراوان دارد.
برخی از اهل لغت چنین توضیح دادهاند که «رحیم» دلالت بر ثبوت و استمرار رحمت دارد و آن را صفت مشبهه دانستهاند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۹۲ و ۹۸) اما بسیاری آن را صیغه مبالغه دانستهاند (النهاية، ج۲، ص۲۱۰؛ المصباح المنیر، ج۲، ص۲۲۳؛ لسان العرب، ج۱۲، ص۲۳۱؛ مجمع البحرين، ج۶، ص۷۰) و البته تذکر دادهاند که مبالغه در «رحمان» بیشتر از «رحیم» است (الفروق في اللغة، ص۱۹۰)؛ چرا که رحمان رحمتش همه چیز را در برمیگیرد اما رحیم رحمتی است که بسیاری از چیزها را دربرمیگیرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۴۷). (البته وزن «فعیل» هم در صیغه مبالغه به کار رفته و هم در صفت مشبهه)
با توجه به همین توضیحات اخیر، بسیاری اطلاق کلمه «رحمان» – و نه «رحیم» – را مورد فقط در مورد خداوند جایز دانستهاند (ازهری، به نقل لسان العرب، ج۱۲، ص۲۳۱)، بویژه که این کلمه در قرآن تنها در مورد خداوند به کار رفته، اما کلمه «رحیم» در قرآن کریم در مورد غیر خداوند هم به کار رفته است (لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ … بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ؛ توبة/۱۲۸) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۴۷)[۳]؛ و موید دیگری که میتوان برای این نظر آورد این است که ظاهرا کلمه «رحمان» در زبان عربی هیچگاه جمع بسته نشده است، اما کلمه «رحیم» جمع دارد و جمع آن «رحماء» میشود (رُحَماءُ بَيْنَهُم؛ فتح/۲۹).[۴] اما مرحوم مصطفوی بر این باور است که «رحمن» مثل «اله» است که وقتی «الـ» معرفه بر سر آن بیاید (الرحمن) همانند «الله» میشود که تنها بر خداوند اطلاق می گردد؛ و ولی بدون آن هر خدای باطلی هم اطلاق شده است؛ و شاهد دیگرشان این است که در زبان عبری نیز تنها وقتی «ها رحمان» گفته میشود مقصود الله است («ها» در زبان عبری شبیه نقش «الـ» در زبان عربی را دارد برای معرفه کردن) و از این جهت، شبیه سایر اسمای حسنای خداوند است. (التحقيق، ج۴، ص۹۱)[۵] و به نظر میرسد حق با ایشان باشد بویژه که در مورد مسیلمه کذاب که اهل یمامه بوده، تعبیر «رحمان الیمامة» رایج بوده و اگرچه برخی از اهل لغت بدین جهت به مذمت پیروان وی رو آوردهاند (الفروق في اللغة، ص۱۹۰) اما این نشان میدهد که عرف عرب از کاربست این کلمه (البته بدون «ال») در مورد غیر خداوند ابایی نداشته است.
یکی از نکات مهم در تحلیل ماده «رحم» و کلمه «رحمت» این است که آیا این ماده در مقابل کلمه «عذاب» است یا خیر؟
به نظر میرسد دو گونه رحمت در قرآن کریم مورد بحث قرار گرفته است. یک رحمت که خوشایند افرادی است که مشمول آن واقع میشوند، و نقطه مقابل عذاب است: «يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ» (عنکبوت/۲۱) ، «عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرينَ حَصيراً» (اسراء/۸) ، «إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ» (اسراء/۵۴) «يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ» (اسراء/۵۷) ، «أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتي وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ» (عنکبوت/۲۳) ، «بابٌ باطِنُهُ فيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ» (حدید/۱۳) ، «يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَليماً» (انسان/۳۱) ، «وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ … وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحيمِ» (غافر/۷)؛
و یک رحمت عام، که همه چیز را دربرگرفته، و در یک نگاه عمیق، حتی عذاب (أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ؛ مریم/۴۵) و ضلالت (قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ؛ مریم/۷۵) هم از آن ریشه گرفته است. گویی آن رحمت عمومی، وقتی میخواهد تجلی نهایی خود را نشان دهد و با رضایت مخاطب همراه باشد، خاص شده است: «عَذابي أُصيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذينَ يَتَّقُونَ» (اعراف/۱۵۶)[۶]
با توجه به عمویت بیشتر کلمه «رحمن» عدهای آن رحمت عمومی را «رحمانیت» خداوند دانسته؛ و آن رحمت خاص شده را «رحیمیت» خداوند معرفی کردهاند، بویژه که در قرآن کریم اگرچه از کفر کافران به رحمانیت خداوند هم سخن به میان آمده (وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ؛ رعد/۳۰؛ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كافِرُونَ، انبیاء/۳۶) اما چنانکه در آیات فوق اشاره شد «رحمانیت» او نسبت به کافران هم مطرح شده، در حالی که رحیمیت او خاص مومنان معرفی شده است. (هُوَ الَّذي … كانَ بِالْمُؤْمِنينَ رَحيماً؛ احزاب/۴۳: تقدیم «مومنین» بر «رحیم» دلالت بر حصر دارد)
«رَحِم» (جمعِ آن: «الأرحام») نیز همانند «رحیم» صفت مشبهه است (که البته استمرار و تاکید کلمه کمتر از «رحیم» است) و به معنای کسی است که رحمت همواره به وی پابرجاست؛ که مصداق اتم آن خویشاوندان است (لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُم؛ ممتحنه/۶)؛ و نزدیکترین خویشاوندان که چنین رحمتی بر انسان دارد، مادر است؛ و به همین مناسبت بر محلی از بدن مادر که محل شکلگیری و رشد فرزند است، «رَحِم» گفته میشود (ما خَلَقَ اللَّهُ في أَرْحامِهِنَّ، بقره/۲۲۸؛ ُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ، آلعمران/۶؛ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْن، انعام/۱۴۳ و ۱۴۴؛ َ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ، لقمان/۳۴) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۹۸[۷])
البته برخی مساله را از آن سو توضیح داده و گفتهاند «رَحِم» (که به صورت «رَحْم» ، «رِحْم» و «رِحِم» نیز تلفظ شده) عضوی در بدن زن است که نطفه را نگه میدارد تا جنین شود و رشد کند و به صورت بچه به دنیا بیاید؛ و چون «خویشاوندی نسبی» نهایتا به «رَحِمِ واحد» منتهی میشود، از این خویشاوندی به «رَحِم» تعبیر میشود و به خویشاوندان (کسی که دارای پیوند خویشاوندی است) أولوا الأرحام (صاحبان رحمها، برخورداران از خویشاوندی) (أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ؛ انفال/۷۵ و احزاب/۶) گفته میشود. (المصباح المنیر، ج۲، ص۲۲۳؛ المیزان، ج۱۶، ص۲۷۷).
برخی کلمه «رُحْم» (وَ أَقْرَبَ رُحْماً؛ کهف/۸۱) را عیناً مشابه «رَحِم» دانستهاند که به نحو استعاری برای خویشاوندی به کار گرفته شده (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۴۷)؛ اما دیگران بر این باورند که «الرُّحْم» [یا: الرُّحُم] مصدر، و به همان معنای «الرَّحْمة» است (الفائق فى غريب الحديث، ج۲، ص۲۸؛ لسان العرب، ج۱۲، ص۲۳۴) و وقتی میگویند «ما أقرب رُحمَ فلانٌ» به معنای این است که: فلانی چقدر فرد مهربان و نیکوکاری (ذا مَرْحَمَةٍ و بِرٍّ) است» (كتاب العين، ج۳، ص۲۲۴) و بر این اساس، تعبیر «وَ أَقْرَبَ رُحْماً» در این آیه، به این معنا میشود که نسبت به پدر و مادرش بسیار مهربانتر از آن پسرکی بود که خضر او را به قتل رساند.[۸]
مصدر معروف این ماده «رحمت» است که در نگارش قرآنی هم با «ت» (ِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّه، بقره/۲۱۸؛ إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنينَ، اعراف/۵۶؛ ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّک، مریم/۲) و هم با «ة» (كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، انعام/۱۲؛ وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ، انعام/۱۳۳) نوشته میشود؛ اما علاوه بر آن، کلمه «مَرْحَمَةِ» هم به عنوان مصدر میمی این ماده به کار رفته است است (تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ؛ بلد/۱۷) که آن هم به معنای «رحمت» میباشد. (در زبان فارسی نیز تعبیر «مرحمت فرمایید» متداول است.) (أمالي المرتضی، ج۲، ص۲۹۱)
ماده «رحم» و مشتقات آن جمعا ۵۶۳ بار در قرآن کریم به کار رفته است (که البته ۲۲۶ مورد آن صرفا در «بسم الله الرحمن الرحیم»هایی است که در ابتدای سورهها آمده است.)
حدیث
۱) امیرالمومنین ع در فرازی یکی از خطبههای خود فرمودند:
سپس خداى سبحان آدم را بدين سراى فرود آورد كه خانه رنج و امتحان است و زادن فرزندان، و از فرزندان او پيامبرانى گزيد، و از آنان به زبان وحى پيمان گرفت كه امانت او نگاه دارد و حكم خدا را به ديگران برساند، و اين هنگامى بود كه بيشتر خلایق طومار عهد در نورديدند، حقّ او را نشناختند و برابر او خدايانى ساختند. شيطانها آنان را از خداشناسى به گمراهى كشيدند، و پيوندشان را با پرستش خدا بريدند.
پس در میانشان رسولانی فرستاد و پیاپی به سویشان انبیایی گسیل داشت تا آنان را به ادای ميثاق فطرتش دعوت کنند، و نعمت فراموش كرده را به يادشان آورند. به نحوی بليغ، بر آنان حجت آورند و گنجینههای عقولشان را به رو آورند تا به آيتهاى خدا چشم دوزند: از آسمانى که بالایشان رفعت یافته و زمينى زيرشان گسترده، و زاد و توشهای که زنده میداردشان و اجلهایی که میمیراندشان و مصیبتهایی که پیرشان میکند و وقایعی که پیاپی بر سرشان فرود میآید، و هيچگاه نبود كه خدا خلایقش را بىپيامبر بدارد، يا كتابى در دسترس آنان نگذارد، يا حجّتى بر آنان نگمارد، يا از نشان دادن راه راست دريغ دارد …
نهج البلاغه، خطبه۱، (با اقتباس از ترجمه شهیدی)
ثُمَّ أَسْكَنَ سُبْحَانَهُ آدَمَ دَارا … وَ أَهْبَطَهُ إِلَى دَارِ الْبَلِيَّةِ وَ تَنَاسُلِ الذُّرِّيَّة وَ اصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِيَاءَ أَخَذَ عَلَى الْوَحْيِ مِيثَاقَهُمْ وَ عَلَى تَبْلِيغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ [إِيمَانَهُمْ] لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَايِشَ تُحْيِيهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِيهِمْ وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ [تَتَتَابَعُ] تَتَابَعُ عَلَيْهِمْ وَ لَمْ يُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لَازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ …
۲) الف. روایت شده است که روزی رسول الله به اصحابش فرمود:
به هوش باشید که درد امتهای پیش از شما به سراغ شما هم آمده است؛ و آن همان حسد است؛ که چنین نیست که موی سر را یکسره بتراشد، بلکه دین را یکسره میتراشد … .
الأمالي (للمفيد)، ص۳۴۴
قَالَ أَخْبَرَنِي أَبُو نَصْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الْبَصِيرُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ سَيَابَةَ قَالَ حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص ذَاتَ يَوْمٍ لِأَصْحَابِهِ
أَلَا إِنَّهُ قَدْ دَبَّ إِلَيْكُمْ دَاءُ الْأُمَمِ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ هُوَ الْحَسَدُ لَيْسَ بِحَالِقِ الشَّعْرِ لَكِنَّهُ حَالِقُ الدِّين…[۹]
ب. از امیرالمومنین ع روایت شده است:
شدت کینهورزی ناشی از شدت حسادت است؛
و نیز روایت شده:
ایمان از حسد مبری است. [جایی که حسد باشد ایمان نیست و بالعکس]
تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۲۹۹
شِدَّةُ الْحِقْدِ مِنْ شِدَّةِ الْحَسَدِ
الْإِيمَانُ بَرِيءٌ مِنَ الْحَسَدِ
۳) از امام صادق ع روایت شده است:
ریشههای کفر سهتاست: حرص، و خودبزرگبینی و حسد.
الكافي، ج۲، ص۲۸۹
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع
أُصُولُ الْكُفْرِ ثَلَاثَةٌ الْحِرْصُ وَ الِاسْتِكْبَارُ وَ الْحَسَد.
تدبر
۱) «قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ»
با اینکه خود پیامبران بارها تاکید میکردند که ما جز بشری همانند شما نیستیم (ابراهیم/۱۱؛ کهف/۱۱۰؛ فصلت/۶) اما یکی از مهمترین بهانههای مخالفان انبیاء همین بود که «شما چیزی نیستید جز بشری همانند ما» (هود/۲۷؛ ابراهیم/۱۰؛ انبیاء/۳؛ مومنون/۲۴ و ۳۳ و ۳۴ و ۴۷؛ شعراء/۱۵۴ و ۱۹۶؛ یس/۱۵)
الف. گویندگان این گونه بهانهتراشیها در قرآن کریم عبارتند از:
- «ملأ کافر» یعنی افراد کافر سرشناسی که غالبا قدرت و ثروت جامعه را در اختیار داشتند:
فَقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا (هود/۲۷)
فَقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُريدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ (مومنون/۲۴)
وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ (مومنون/۳۳)
- ظالمان و ستمکاران:
أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ (انبیاء/۳)
- پیروان مسرفان و مفسدان در زمین
(قوم صالح) وَ لَا تُطِيعُواْ أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ؛ الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فىِ الْأَرْضِ وَ لَا يُصْلِحُونَ؛ قَالُواْ … مَا أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا (شعراء/۱۵۱-۱۵۴)
(قوم شعیب) وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدين … قَالُواْ … وَ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا (شعراء/۱۸۳-۱۸۶)
ب. ریشههای این مخالفت عبارت است از:
- نگرانی از قدرت گرفتن پیامبران و از دست دادن موقعیت پیشین خود:
إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُريدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبينٍ (ابراهیم/۱۰)
فَقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُريدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ (مومنون/۲۴)
- غلبه دنیامداری و رفاهزدگی
وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ (مومنون/۳۳)
- جدی نگرفتن فلسفه زندگی و اینکه دلهایشان دچار لهو و فراموشی آخرت شده
ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُون؛ لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ (انبیاء/۲-۳)
- خودبزرگبینی
وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (مومنون/۳۴)
فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ (مومنون/۴۷)
ج. و هدف اصلیشان از این تعبیر، تردید افکندن در مردم بود درباره اعتبار پیامبران
وَ إِنَّنا لَفي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُريب … إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا (ابراهیم/۹-۱۰)
أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (انبیاء/۳)
۲) «قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ»
در مواجهه با پیامبران، به جای اینکه از آنها دلیلی بر صحت ادعایشان طلب کنند، اولین چیزی که گفتند این بود که:
شما جز بشری همانند ما نیستند و خداوند رحمتگستر هیچ چیزی نازل نکرده است؛ شما جز دروغ نمیگویید!
چرا؟
الف. حسد
وقتی افراد برتریای در دیگران مشاهده میکنند که خود فاقد آن هستند، می کوشند به هر بهانهای آن فضیلت و برتری را انکار کنند و آنان را زمین بزنند (حدیث۲)؛ و چه بهانهای بهتر از اینکه: تو هم شبیه مایی؛ اگر به ما وحی نمیشود، پس حتما به تو هم وحی نمیشود و تو که چنین ادعایی داری، دروغ میگویی!
ب. حقارت درونی همراه با خودبزرگبینی
برحی از انسانها انسانهای حقیری هستند و از بسیاری از کمالات محروماند؛ اما این حقارتشان با «خودبزرگبینی» (به تعبیر قرآن و روایات: استکبار؛ مثلا حدیث۳) همراه است؛ یعنی گمان میکنند که آنها برترین موجودات عالَم هستند و در نتیجه اگر خصلتی را خودشان فاقد باشند، حتما هیچکس دیگری هم نیست که از آن بهرهمند باشد. پس اگر به ما وحی نمیشود، پس حتما به تو هم وحی نمیشود و تو که چنین ادعایی داری، دروغ میگویی!
ثمره اخلاقی- اجتماعی
آیا واقعا اگر از فضیلت و کمالی بیبهره بودیم، بدین معناست که هیچکس نیست که آن فضیلت را داشته باشد؟
ج. …
۳) «قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ»
از مهمترین بهانههای مخالفان پیامبران برای نپذیرفتن سخنان آنان این بوده که «شما انسانی همانند ما هستید»!
نکته انسانشناسی: برداشت غلط از انسان بودن پیامبران
آیا انسانی همانند ما بودن یعنی هیچ برتریای بر ما ندارند؟
آیا هرکس که ادعا کرد چیزی دارد که ما نداریم حتما دروغگوست؟
اینجاست که باید گفت
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه باشد در نوشتن شیر شیر
نکته تخصصی معرفتشناسی
امروزه به تبع انکار دین و کمرنگ کردن حضور خداوند در زندگی، در فضاهای معرفتشناسی بشدت در بوق و کرنا میکنند که تنها معرفتی معتبر است که صدق آن برای همگان به نحو محسوس و تجربی آزمودنی باشد و به نحو بینالاذهانی صدق آن مورد تصدیق همگان قرار بگیرد
در حالی که نه چنین است که تنها راه رسیدن به معرفت معتبر، آزمودن باشد (مثلا صدق گزارههای ریاضی و فلسفی، از جمله خود همین مدعا، نه با آزمودن، بلکه با تحلیل عقلی محض به دست میآید)
و نه اذعان عمومی افراد به مطلبی، به خودی خود تاثیری در صدق و کذب آن مطلب میگذارد؛ چون از سویی فریب خوردن و اشتباه کردن اکثریت افراد محال نیست؛ و از سوی دیگر، اگر قرار بود هیچ مطلبی تا مورد اذعان عمومی قرار نگیرد، صحیح نباشد، هیچ نظریه جدیدی در علم پدید نمیآمد (نظریات جدید غالبا تا مدتها، حتی از جانب جامعه علمی نیز مورد مخالفت قرار میگرفت)
در واقع، معیار صحت هر مدعایی این است که آن مدعا در متن واقع و نفسالامر، همان گونه باشد که ادعا شده؛ که راه پی بردن به آن اصطلاحاً دلیل نام دارد؛ از این رو، اگر دلیل کافی بر آن مدعا اقامه شود، اعتبار آن تامین شده؛ و نسبت بین دلیل و مدعا – که آیا این دلیل کفایت از آن مدعا میکند یا خیر – نیز یک امر نفسالامری است؛ این حقیقتِ نفسالامری هر اندازه برای شخصی واضح شود و معارضی نداشته باشد، همان اندازه او در درون خویش قانع میشود؛ و اگر عاملی برای مخفی کردن و یا انکار این حالت درونی وجود نداشته باشد، او به آن اذعان خواهد کرد؛ و از این رو، صحت و کذب یک مدعا به خودی خود ربطی ندارد به «قانع» شدن یا نشدن افراد (که یک مساله روانشناختی است) ویا «اذعان» کردن یا نکردن به آن (که یک اقدام اجتماعی است).
به تعبیر سادهتر، دموکراسی و قبول اکثریت، هیچ ربطی به حقیقت داشتن یا نداشتن یک مدعا ندارد.
۴) «قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ»
از مهمترین بهانههای مخالفان پیامبران این بوده که «شما انسانی همانند ما هستید»!
نکته تخصصی انسانشناسی: سعه وجودی انسان
آیا اگر کسی ارتباط خاص و ویژهای با خدا داشت که دیگران نداشتند، یعنی دیگر همانند بقیه انسانها نیست؟
آیا انسان بودن یعنی عدم امکان ارتباط وحیانی با خداوند؟
قبلا بیان شد که هر پیامبری موظف است درباره خودش دو مطلب را با هم به ما بگوید:
الف. او بشری مانند ماست.
ب. به او وحی میشود.
و تمرکز بر یکی از این دو نباید به نفی دیگری منجر شود.
(توضیح در جلسه ۶۴۹، تدبر۲ http://yekaye.ir/al-kahf-18-110/ )
۵) «قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا»
از مهمترین بهانههای مخالفان پیامبران این بوده که «شما انسانی همانند ما هستید»!
نکته تخصصی منطقی:
مغالطهای که در این کلام رخ داده این است که «همانند» بودن به معنای «عیناً یکی بودن» و عدم هرگونه اختلافی قلمداد شده است! در حالی که تفاوت انسانها یک امر واضح است؛ و قبول تفاوتهای مختلف بین انسانها بدین معنا نیست که آنان در انسان بودن مشترک نیستند.
نکته تخصصی سیاسی: مغالطه دموکراسی
برخی مدعیاند که ما قبول داریم که همه انسانها دقیقا مثل هم نیستند؛ اما هرگونه تفاوتی را که موجب شود که کسی جایگاهی برتر از دیگران پیدا کند قبول نداریم؛ اگر کسی گمان میکند پیامبر است، نظرش برای خودش محترم است؛ اما حق ندارد از بقیه انسانها انتظار داشته باشد که آنها هم او را پیامبر بدانند!
تمام مشکل در این است که ضابطه «حق» چیست که قضاوت کنیم که «حق» دارد از دیگران چنین انتظاری داشته باشد یا خیر؟ اگر دقت کنیم، همین سخنان فوق، که غالبا نُقل محافل به اصطلاح روشنفکری است، کاملا پاردوکسیکال است: از طرفی ادعا میکند که قبول دارد که تفاوتی بین افراد جامعه واقعا هست، و از طرفی حاضر نیست این تفاوت را در جامعه به رسمیت بشناسد. بله، این نکته درست است که هر تفاوتی مایه برتری افراد بر دیگران نمیشود؛ اما چرا اگر کسی واقعا پیام خدا را آورده و دلیل کافی بیاورد که پیام خدا را آورده، سخنانش هیچ تفاوتی با سایر افراد نداشته باشد؟!
(توجه شود اگر دلیل کافی نیاورد، از بحث بیرون است؛ اما نکته مهم این است که اینان بدون اینکه دلیل طلب کنند، حکم خود را راندهاند)
۶) «قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ»
اینان از طرفی خدا را «رحمان» میدانند، و رحمانیت یعنی آن رحمت گستردهای که بیمقدمه و به صرف وجود یک نیاز و حتی بدون اینکه مطالبهای باشد رحمت میفرستد، و از طرف دیگر میگویند خدای رحمان هیچ چیزی بر هیچ کس نازل نکرده است!
نکته فلسفه دین
آیا انسان تمام پیچ و خم مسیر سعادت خود را بدون هیچ نقصی میشناسد؟ آیا در مسیر سعادت انسان شیطانی که از زوایای روحی انسان باخبر است کمین نکرده؟ حتی اگر کسی ابلیس را هم قبول نداشته باشد، آیا افراد شروری که قصد سوءاستفاده و فریب انسان را داشته باشند در عالم به وفور یافت نمیشود؟ و در چنین دنیایی آیا اقتضای رحمت و مهربانی خداوند این است که با این انسان چند کلمه حرف بزند و وی را از خطرات و آسیبهای پیش رویش آگاه سازد، یا اینکه او را به حال خود رها سازد و کاری نداشته باشد که آیا او به دست خویش در پرتگاه هلاکت سقوط میکند و رهزنان معنویت وی را به تاراج میبرند یا خیر؟!
آنگاه اگر کسی رحمانیت خدا را جدی بگیرد، و خدا را به عنوان «رحمان» بشناسد، نازل کردن مطالبی از جانب خدا برای بشر را ضروری میشمرد یا منکر میشود؟!
نکته جامعهشناسی: سوء استفاده از قرائت رحمانی از کارهای خدا
در بحث از آیه ۱۱ درباره سوء استفاده از قرائت رحمانی توضیحی گذشت.
(جلسه ۷۵۸، تدبر۵ http://yekaye.ir/ya-seen-36-11/)
در اینجا فقط میافزاییم که ظاهرا این سوءاستفادهها جدید نیست و این آیه نشان می دهد که بسیار سابقه دارد!
این تناقض بقدری شدید بوده که برخی احتمال دادهاند که چهبسا تعبیر «رحمان» در این آیه، نه محکیِ [= متن سخن] آنها بلکه حکایت آنها باشد؛ یعنی حکایت میکند از اینکه خدا با این گونه تکذیب کردنشان باز از حلم و رحمت نسبت به آنان دریغ نکرده است! (المیزان، ج۱۷، ص۷۳)[۱۰]
۷) «إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ»
چرا به جای اینکه بگویند «ان انتم الا کاذبون: شما صرفا درغگویید»، گفتند «شما جز دروغ نمیگویید!»
الف. [چهبسا با توجه به سوابق آنها در جامعه] نمیخواستند آنان را به طور کلی انسانهای دروغگویی بشمارند، بلکه میخواهند بگویند این سخنی که الان گفتهاید (که ادعای رسالت کردید) سراسر دروغ است. (المیزان، ج۱۷، ص۷۳)
ب. …
۸) «قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ»
بعضى، تكليف و امر و نهى را مخالف رحمت الهى مىدانند و گمان مىكنند معناى رحمت، آزادى بىقيد و شرط و رها بودن انسان است. (تفسير نور، ج۹، ص۵۳۰)
به تعبیر دقیقتر، گمان میکنند لازمه آزادی، این است که خداوند چنان به حال خود رها کند که حتی راه درست را هم به انسان نشان ندهد!
۹) «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ … إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ»
خدا ابتدا دو نفر را فرستاد؛ آن دو را تکذیب کردند؛ سپس آنان را به فرستادن نفر سومی تقویت کرد و عزت بخشید؛ اما باز هم آنان همه اینها را تکذیب کردند.
پس،
عزت بخشیدن و یاری خداوند لزوما به این معنا نیست که حتما پیروزی ظاهری به دست آید.
(این نکته تکملهای دارد که ان شاء الله در بحث از آیه ۱۷ (جلسه۷۶۴، تدبر ۲ خواهد آمد)
[۱] . در تفاوت «رقت» و «رحمت» اساسا گفتهاند که اولی آن است که در دل میباشد و دومی آن است که در خارج ظاهر شود (الفرق بين الرحمة و الرقة، أن الرقة و الغلظة يكونان في القلب و غيره خلقة و الرحمة فعل الراحم و الناس يقولون رق عليه فرحمه يجعلون الرقة سبب الرحمة؛ الفروق في اللغة، ص۱۹۰).
[۲] . البته در الفروق في اللغة، ص۱۹۰ آمده است «الفرق بين الرأفة و الرحمة، أن الرأفة أبلغ من الرحمة و لهذا قال أبو عبيدة إن في قوله تعالى (رَؤُفٌ رَحِيمٌ) تقديما و تأخيرا أراد أن التوكيد يكون في الأبلغ في المعنى فاذا تقدم الأبلغ في اللفظ كان المعنى مؤخرا.» اما به نظر میرسد توضیحی که از النهایة نقل شد دقیقتر است و همین مورد را هم توضیح میدهد.
[۳] . و لا يطلق الرَّحْمَنُ إلّا على اللّه تعالى من حيث إنّ معناه لا يصحّ إلّا له، إذ هو الذي وسع كلّ شيء رَحْمَةً، و الرَّحِيمُ يستعمل في غيره و هو الذي كثرت رحمته، و قال في صفة النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلم: لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ.
[۴] . اینکه «رحماء» جمع «رحیم» است، در المصباح المنیر، ج۲، ص۲۲۳ تصریح شده است.
[۵] . انّ اطلاق كلمة الرحمن على اللّه المتعال: إذا كان معرّفا باللّام، و قد نقلنا الكلمة العبريّة [ها رحمان] مرادا بها اللّه المتعال، إذا ذكرت بحرف ها بدلا عن لام التعريف. و امّا نفس الكلمة بلا لام و منكّرا: فلا اشكال في التسمية بها في غير اللّه المتعال. و هذا نظير كلمة إلاه- بلا لام فيطلق على كلّ من يعبد حقّا أو باطلا.
[۶] . درباره اینکه رحمانیت خداوند هیچ منافاتی با عذاب کردن و جهنم ندارد در جلسه ۱۲۷ (بویژه تدبرهای ۴ و ۵) توضیحاتی گذشت http://yekaye.ir/hud-011-119/ و درباره اینکه عذاب چگونه ناشی از رحمانیت خداوند است، قبلا در جلسه ۳۲۵، تدبر۱ توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-hajj-22-20/
[۷] . و أمّا الرحم: فهذه الصيغة فعل كخشن من صيغ الصفة المشبهة، و الاستمرار و الامتداد فيها أقلّ من صيغة الرحيم. فالرحم بمعنى من يقوم به الرحمة على سبيل الثبوت، و المصداق الأتمّ له من بين الناس هو الأقارب من ذوى النسب، الأقرب فالأقرب. و أقرب الأرحام للمرأة ولدها الّذى تلده و تربيّه، و لمّا كان الولد في مقام المرحمة و العطوفة و القرابة بمنزلة لا يوجد في الطبيعة ما فوقه: يطلق على محلّ نشوءه و تكوّنه و ما يشار به اليه و ما هو سبب بقائه و حياته: الرحم.
[۸] . به این نکته در جلسه ۶۶۲ http://yekaye.ir/al-kahf-18-81/ اشاره شد.
[۹] . وَ يُنْجِي مِنْهُ أَنْ يَكُفَّ الْإِنْسَانُ يَدَهُ وَ يَخْزُنَ لِسَانَهُ وَ لَا يَكُونَ ذَا غَمْزٍ عَلَى أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ.
[۱۰] . و من الممكن أن يكون ذكر اسم الرحمن في الحكاية دون المحكي فيكون التعبير به لحلمه و رحمته تعالى قبل إنكارهم و تكذيبهم للحق الصريح.
بازدیدها: ۴۰