۴۸) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيم‏

ترجمه

پس اگر روی گرداندند بگو خدا مرا بس است، خدایی جز او نیست، تنها بر او توکل کرده‌ام و او پروردگار عرش عظیم است.

نکات نحوی

جمله «لا اله الا هو» جمله حالیه برای «حسبی الله» است؛ اما اینکه «و» در جمله « وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيم» چیست برخی گفته‌اند «واو» حالیه است (إعراب القرآن الكريم، ج‏۲، ص۱) و برخی گفته‌اند واو عطف است و عطف به «لا اله الا هو» است (الجدول في إعراب القرآن، ج‏۱۱، ص۶۸) و (و هر دو معنا می‌تواند درست باشد) و اینکه حال یا عطف به چه باشد گزینه‌های دیگری هم محتمل است.

حدیث

۱) قال رسول الله ص:

… إِنَّ إِبْرَاهِيمَ … لَمَّا أُرِيدَ قَذْفُهُ فِي النَّارِ، فَرُمِيَ بِهِ فِي الْمَنْجَنِيقِ فَبَعَثَ اللَّهُ تَعَالَى جَبْرَئِيلَ ع وَ قَالَ لَهُ: أَدْرِكْ عَبْدِي.

فَجَاءَهُ فَلَقِيَهُ فِي الْهَوَاءِ، فَقَالَ: كَلِّفْنِي مَا بَدَا لَكَ فَقَدْ بَعَثَنِي اللَّهُ لِنُصْرَتِكَ.

فَقَالَ: بَلْ «حَسْبِيَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ»، إِنِّي لَا أَسْأَلُ غَيْرَهُ وَ لَا حَاجَةَ لِي إِلَّا إِلَيْهِ.

التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص۵۳۳

پیامبر اکرم ص در ضمن یکی از بحثهایی که با مسیحیت داشت، فرمود:

وقتی خواستند ابراهیم ع را در آتش بیندازند، او را با منجنیقی پرتاب کردند؛ پس خدا جبرئیل را نزد او فرستاد و به او گفت بنده مرا دریاب. جبرئیل آمد در موقعیتی که او در هوا بود و به او گفت «آنچه می‌خواهی از من بخواه که برای یاریت آمده‌ام. ابراهیم گفت «خدا مرا کافی  است که او بهترین وکیل و کارگزار است» من از غیر او درخواستی ندارم و حاجتم را جز به نزد غیر او نمی‌برم.

این اقدام حضرت ابراهیم ع در روایت دیگری در تفسیر قمی، (۲ /۷۳) این گونه نقل شده است که فرمود: «أَمَّا إِلَيْكَ فَلَا؛ وَ أَمَّا إِلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ فَنَعَم‏» (اما به تو، هیچ [نیازی ندارم]، اما به پروردگار عالمین، بله [نیازمندم) (همچنین حدیث ۱جلسه ۱۰۲)

 

۲) سَهْلٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَفْصٍ التَّمِيمِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو جَعْفَرٍ الْخَثْعَمِيُّ قَالَ: قَالَ لَمَّا سَيَّرَ عُثْمَانُ أَبَا ذَرٍّ إِلَى الرَّبَذَةِ شَيَّعَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَقِيلٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع وَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَلَمَّا كَانَ عِنْدَ الْوَدَاعِ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع … ثُمَّ تَكَلَّمَ عَقِيلٌ …‏ ثُمَّ تَكَلَّمَ الْحَسَنُ ع … ثُمَّ تَكَلَّمَ الْحُسَيْنُ ع … ثُمَّ تَكَلَّمَ عَمَّارٌ … ثُمَّ تَكَلَّمَ أَبُوذَرٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ:

عَلَيْكُمُ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ بِأَبِي وَ أُمِّي هَذِهِ الْوُجُوهُ فَإِنِّي إِذَا رَأَيْتُكُمْ ذَكَرْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص بِكُمْ وَ مَا لِي بِالْمَدِينَةِ شَجَنٌ لِأَسْكُنَ غَيْرُكُمْ وَ إِنَّهُ ثَقُلَ عَلَى عُثْمَانَ جِوَارِي بِالْمَدِينَةِ كَمَا ثَقُلَ عَلَى مُعَاوِيَةَ بِالشَّامِ فَآلَى أَنْ يُسَيِّرَنِي إِلَى بَلْدَةٍ فَطَلَبْتُ إِلَيْهِ أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ إِلَى الْكُوفَةِ فَزَعَمَ أَنَّهُ يَخَافُ أَنْ أُفْسِدَ عَلَى أَخِيهِ النَّاسَ بِالْكُوفَةِ وَ آلَى بِاللَّهِ لَيُسَيِّرُنِي إِلَى بَلْدَةٍ لَا أَرَى فِيهَا أَنِيساً وَ لَا أَسْمَعُ بِهَا حَسِيساً وَ إِنِّي وَ اللَّهِ مَا أُرِيدُ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ صَاحِباً وَ مَا لِي مَعَ اللَّهِ وَحْشَةٌ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ‏ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ.

الكافي، ج‏۸، ص۲۰۷-۲۰۸

ابو جعفر خثعمى گويد: چون عثمان ابو ذر را بربذه تبعيد كرد امير مؤمنان و عقيل و حسن و حسين عليهم السّلام و عمار بن ياسر رضى اللَّه عنه او را بدرقه كردند و در وقت خداحافظى هرکدام مطالبی فرمودند [که برای رعایت اختصار آنها را در اینجا نمی‌آورم] آنگاه ابو ذر رضى اللَّه عنه به سخن آمده، گفت:

سلام و رحمت خدا بر همگى شما باد، پدر و مادرم بقربان اين چهره‏ها كه براستى هر گاه من شما را مى‏بينم به ياد رسول خدا ص مى‏افتم، و دلخوشى من برای سكونت در مدينه تنها شما بوديد، ولى بودنم در مدينه بر عثمان ناگوار بود، چنانچه در شام نيز توقف من بر معاويه ناگوار مينمود و از اين رو تصميم گرفت مرا به شهر ديگرى تبعيد كند. من از او خواستم كه آن شهر را كوفه قرار دهد ولى او به خيال خود ترسيد اگر من به كوفه روم آن شهر را بر عليه برادرش [وليد بن عقبه كه برادر مادرى عثمان بود] بشورانم، و به خدا سوگند خورد كه مرا به شهرى تبعيد كند كه در آنجا هيچ گونه همدمى نداشته باشم و آوازى نشنوم، و براستى كه من جز خداى عز و جل يار و ياورى نخواهم و در پناه او هراس و وحشتى ندارم، «خدا مرا بس است، خدایی جز او نيست، بر او توكل كرده‌ام و او است پروردگار عرش بزرگ» و درود خدا بر آقاى ما محمد و خاندان پاكش باد.

الروضة من الكافي، ترجمه رسولى محلاتى، ج‏۲، ص۶. [۱]

تدبر

۱) این آیه و آیه قبلی در زمره آخرین آیات نازل شده می‌باشند (شش ماه قبل از رحلت پیامبر اکرم ص، به نقل «سدی» و «ابن‌عباس» در مناقب ابن شهرآشوب،‏۱/ ۲۳۴) در آیه قبل (که دیروز بدان اشاره شد) توضیح داد که چه فرستاده‌ای به سوی شما گسیل کردیم و او چه‌اندازه دغدغه شما را دارد؛ در این آیه پیامبر (و به‌تبع ایشان، مومنان واقعی) را تسلی می‌دهد که اگر مردم از این دعوت دلسوزانه دین، روی‌گردان شدند، دیگر تو مسئولیتی نداری، خدا تو را کفایت می‌کند و … . شاید یک نوع پیش‌بینی باشد بر آنچه بعد از پیامبر نسبت به امت گذشت. می‌بینیم که هم حضرت فاطمه س در خطبه فدکیه که مسلمانان او را تنها گذاشتند به این آیه (آیه ۱۲۸) اشاره می‌کند، هم ابوذر وقتی با انحرافات جامعه زمان خویش مواجه می‌شود و به مکانی تبعید می‌گردد که قرار است در آنجا «تنها بماند، تنها بمیرد و تنها محشور شود» (حدیث نبوی، تاریخ الاسلام ذهبی، ۲/ ۴۰۷) به این آیه (آیه ۱۲۹) استناد می‌کند، و حضرت ابراهیم ع هم وقتی در اوج تنهایی است همین تعبیر را (حسبی الله و …) را به کار می‌برد. امروز جمعه بود و گذشت. آیا امام زمان عج هم همین را با خود گفت؟

۲) این آیه فقط تسلی پیامبر ص نیست؛ بلکه ما هم باید متوجه شویم که اگر پیامبر ص را تنها بگذاریم او ضرر نکرده است و خدا نیازی به ما ندارد. برای همین، فقط پیامبر را تسلی نداد، بلکه فرمود: «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ …» نفرمود: «اگر روی گرداندند خدا تو را بس است، به او توکل کن و ..» بلکه فرمود « اگر روی گرداندند «بگو» که …»

اگر همین را هم بشنویم، ممکن است بیدار شویم و دیگر از دعوت پیامبر رحمت روی برنگردانیم. ان‌شاءالله.

۳) از نظر علامه طباطبایی (المیزان ۹/ ۴۱۲) دلیل این که به جای گفتن «بر خدا توکل کن»، فرمود: «بگو خدا مرا کفایت می‌کند …» این است که به مبنای توکل اشاره کند. یعنی کسی که بفهمد خدا همه‌کاره است و بقیه هیچ‌کاره‌اند، قطعا همه کارهایش را به خدا واگذار می‌کند؛ لذا در ادامه‌اش فرمود: «که خدایی جز او نیست و بر او توکل کردم»

۴) رويگردانى مردم از دين، نبايد در ايمان و روحيّه‏ى ما تأثير گذارد (قرائتی، تفسیر نور۵/ ۱۷۴)

۵) «عرش» اصطلاحا در مورد «تخت»ی به کار می‌رود که سلاطین در هنگام جلسات رسمی بر آن تکیه می‌زدند و به تعبیر علامه طباطبایی «مردم از شنيدن آن متوجه نقطه‏اى می‌شدند كه مركز تدبير امور مملكت و اداره شؤون آن است» (ترجمه المیزان ۸/ ۱۵۸) اصطلاح عرش در قرآن کریم به بالاترین مرتبه‌ای از عالم که از آنجا همه چیز سرجشمه می‌گیرد، اطلاق شده است و در روایات به معنای کل علم و قدرت خدا معرفی شده است چنانکه امام رضا ع فرمودند: «الْعَرْشُ لَيْسَ هُوَ اللَّهَ وَ الْعَرْشُ اسْمُ عِلْمٍ وَ قُدْرَةٍ وَ عَرْشٍ فِيهِ كُلُّ شَيْ‏ء» (عرش خود خدا نیست؛ بلکه عرش اسم علم و قدرت است و عرشی است که همه چیز در آن است؛ كافي‏ /۱۳۱) خدا رب العرش است؛ و اگر رب‌العرش بودن خدا برای کسی فهم شود کاملا می‌فهمد که در مقابل همه دشمنی‌ها و سختی‌ها، خدا او را کفایت می‌کند و باید تنها بر او توکل کرد.

[۱] . متن کامل حدیث و ترجمه کامل آن به قرار زیر است:

سَهْلٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَفْصٍ التَّمِيمِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو جَعْفَرٍ الْخَثْعَمِيُّ قَالَ: قَالَ لَمَّا سَيَّرَ عُثْمَانُ أَبَا ذَرٍّ إِلَى الرَّبَذَةِ شَيَّعَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَقِيلٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع وَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ

فَلَمَّا كَانَ عِنْدَ الْوَدَاعِ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‏ ع يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ إِنَّمَا غَضِبْتَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلَى دِينِكَ فَأَرْحَلُوكَ عَنِ الْفِنَاءِ وَ امْتَحَنُوكَ بِالْبَلَاءِ وَ وَ اللَّهِ لَوْ كَانَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ عَلَى عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اتَّقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لَهُ مِنْهَا مَخْرَجاً فَلَا يُؤْنِسْكَ إِلَّا الْحَقُّ وَ لَا يُوحِشْكَ إِلَّا الْبَاطِلُ

ثُمَّ تَكَلَّمَ عَقِيلٌ فَقَالَ يَا أَبَا ذَرٍّ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّا نُحِبُّكَ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ أَنَّكَ تُحِبُّنَا وَ أَنْتَ قَدْ حَفِظْتَ فِينَا مَا ضَيَّعَ النَّاسُ إِلَّا الْقَلِيلَ فَثَوَابُكَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِذَلِكَ أَخْرَجَكَ الْمُخْرِجُونَ وَ سَيَّرَكَ الْمُسَيِّرُونَ فَثَوَابُكَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَاتَّقِ اللَّهَ وَ اعْلَمْ أَنَّ اسْتِعْفَاءَكَ الْبَلَاءَ مِنَ الْجَزَعِ وَ اسْتِبْطَاءَكَ الْعَافِيَةَ مِنَ الْيَأْسِ فَدَعِ الْيَأْسَ وَ الْجَزَعَ وَ قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيل‏

ثُمَّ تَكَلَّمَ الْحَسَنُ ع فَقَالَ يَا عَمَّاهْ إِنَّ الْقَوْمَ قَدْ أَتَوْا إِلَيْكَ مَا قَدْ تَرَى وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلَى فَدَعْ عَنْكَ ذِكْرَ الدُّنْيَا بِذِكْرِ فِرَاقِهَا وَ شِدَّةِ مَا يَرِدُ عَلَيْكَ لِرَخَاءِ مَا بَعْدَهَا وَ اصْبِرْ حَتَّى تَلْقَى نَبِيَّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ عَنْكَ رَاضٍ إِنْ شَاءَ اللَّهُ

ثُمَّ تَكَلَّمَ الْحُسَيْنُ ع فَقَالَ يَا عَمَّاهْ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَادِرٌ أَنْ يُغَيِّرَ مَا تَرَى وَ هُوَ كُلَّ يَوْمٍ فِي شَأْنٍ إِنَّ الْقَوْمَ مَنَعُوكَ دُنْيَاهُمْ وَ مَنَعْتَهُمْ دِينَكَ فَمَا أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ وَ مَا أَحْوَجَهُمْ إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ فَعَلَيْكَ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الْخَيْرَ فِي الصَّبْرِ وَ الصَّبْرَ مِنَ الْكَرَمِ وَ دَعِ الْجَزَعَ فَإِنَّ الْجَزَعَ لَا يُغْنِيكَ

ثُمَّ تَكَلَّمَ عَمَّارٌ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ يَا أَبَا ذَرٍّ أَوْحَشَ اللَّهُ مَنْ أَوْحَشَكَ وَ أَخَافَ مَنْ أَخَافَكَ إِنَّهُ وَ اللَّهِ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يَقُولُوا الْحَقَّ إِلَّا الرُّكُونُ إِلَى الدُّنْيَا وَ الْحُبُّ لَهَا أَلَا إِنَّمَا الطَّاعَةُ مَعَ الْجَمَاعَةِ وَ الْمُلْكُ لِمَنْ غَلَبَ عَلَيْهِ وَ إِنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ دَعَوُا النَّاسَ إِلَى دُنْيَاهُمْ فَأَجَابُوهُمْ إِلَيْهَا وَ وَهَبُوا لَهُمْ دِينَهُمْ فَخَسِرُوا الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ وَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ

ثُمَّ تَكَلَّمَ أَبُو ذَرٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ عَلَيْكُمُ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ بِأَبِي وَ أُمِّي هَذِهِ الْوُجُوهُ فَإِنِّي إِذَا رَأَيْتُكُمْ ذَكَرْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص بِكُمْ وَ مَا لِي بِالْمَدِينَةِ شَجَنٌ لِأَسْكُنَ غَيْرُكُمْ وَ إِنَّهُ ثَقُلَ عَلَى عُثْمَانَ جِوَارِي بِالْمَدِينَةِ كَمَا ثَقُلَ عَلَى مُعَاوِيَةَ بِالشَّامِ فَآلَى أَنْ يُسَيِّرَنِي إِلَى بَلْدَةٍ فَطَلَبْتُ إِلَيْهِ أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ إِلَى الْكُوفَةِ فَزَعَمَ أَنَّهُ يَخَافُ أَنْ أُفْسِدَ عَلَى أَخِيهِ النَّاسَ بِالْكُوفَةِ وَ آلَى بِاللَّهِ لَيُسَيِّرُنِي إِلَى بَلْدَةٍ لَا أَرَى فِيهَا أَنِيساً وَ لَا أَسْمَعُ بِهَا حَسِيساً وَ إِنِّي وَ اللَّهِ مَا أُرِيدُ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ صَاحِباً وَ مَا لِي مَعَ اللَّهِ وَحْشَةٌ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ‏ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ.

ابو جعفر خثعمى گويد: چون عثمان ابو ذر را بربذه تبعيد كرد امير مؤمنان و عقيل و حسن و حسين عليهم السّلام و عمار بن ياسر رضى اللَّه عنه او را بدرقه كردند؛

در وقت خداحافظى امير مؤمنان، عليه السّلام فرمود: اى ابا ذر براستى كه تو تنها براى خداى عز و جل (در برابر عثمان) خشم كردى، پس بهمان كس كه بخاطر او خشم كردى اميدوار باش، و همانا اين مردم (يعنى عثمان و دار و دسته‏اش) از وجود تو بر دنياى خود ترسيدند (و بودن تو را مزاحم دنياى خود ديدند) ولى تو از كارهاى آنها بر دين خود بيمناك شدى، و از اين رو اينها تو را از حومه خود كوچ دادند و ببلا و گرفتارى آزمودند، و بخدا سوگند اگر همه آسمانها و زمين بروى بنده‏اى بسته باشد و آن بنده تقواى خدا را پيشه كند خداوند براى او گشايشى (از آن بلا و گرفتارى) مقرر سازد، پس مبادا چيزى جز حق و راستى تو را به انس و همدمى گيرد، و چيزى جز باطل‏ و نادرستى بهراس اندازد.

آنگاه عقيل بسخن آمده و چنين گفت:

اى ابا ذر تو بخوبى ميدانى كه ما تو را دوست داريم، و ما هم بخوبى دانسته‏ايم كه تو ما را دوست دارى، و تو در حق ما مراعات كردى آنچه را مردم ديگر بجز اندكى از آنها آن را ضايع كردند، پاداش تو با خداى عز و جل خواهد بود، و بهمين خاطر بود كه اينان بيرونت كردند. و از وطن آواره‏ات ساختند پاداشت بر خداى عز و جل، از خدا پرهيز داشته باش، و بدان كه تن ببلا ندادنت از بى‏تابى است، و دير پنداشتن تندرستى و رفع بلا از نوميدى است (يعنى اگر حاضر بتحمل در بلا نباشى شخص بى‏تابى هستى. و اگر خيال كنى رفع آن بطول ميانجامد و با خود بگوئى چرا از اين بلا آسوده نمى‏شوم دليل بر نوميد بودنت از درگاه خداوند است) پس نوميدى و بى‏تابى را از خود دور كن (و مردانه به ايست) و بگو: «حسبى اللَّه و نعم الوكيل»

سپس حضرت حسن بن على عليه السّلام بسخن آمده فرمود:

عموجان اين مردم با تو آن كردند كه ديدى، و همانا خداى عز و جل در فرازمندترين ديدگاه اين وضع را مى‏نگرد، پس ذكر دنيا را با ياد مرگ و جدائى از آن از سر بنه، و سختى آنچه را بر تو ميرسد بخاطر آسودگى و سعادت سرانجامش بر خود هموار كن، و شكيبا باش تا پيغمبرت (ص) را ديدار كنى با حال خوشنودى و رضايت از تو ان شاء اللَّه.

سپس حسين عليه السّلام بسخن آمده فرمود:

اى عموجان براستى كه خداى تعالى توانا است كه اين وضع (جانخراشى) را كه مى‏بينى دگرگون كند و او است كه هر روز در كارى است (و تغييرات و تحولات همه بدست او است)، همانا اين مردم دنياى خود را از تو دريغ داشتند و تو هم دين خود را از آنها بازداشتى و راستى كه تو چه بى‏نيازى از آنچه آنان از تو دريغ داشتند و چه نيازمندند آنان بدان چه تو از آنها بازداشتى، بر تو باد بصبر كه براستى خير و خوبى‏ در صبر است، و صبر پيشه كردن از بزرگوارى است، و بى‏تابى مكن كه بى‏تابى سودت نبخشد.

سپس عمار رضى اللَّه عنه آغاز سخن كرده چنين گفت:

اى ابا ذر خدا بهراس و وحشت اندازد آنكه تو را بهراس انداخت و بترساند آنكه تو را ترساند و براستى سوگند بخدا كه چيزى مردم را از حقگوئى باز نداشته جز دل بستن بدنيا و دوستى آن، بدان كه طاعت و فرمانبردارى در پرتو اكثريت است (مجلسى (ره) گويد يعنى مردم عموما تابع اكثريت هستند اگر چه آن اكثريت بر باطل باشد، و ممكن است مقصود اين باشد كه طاعت با جماعت اهل حق است …) و سلطنت و فرمانروائى از آن كسى است كه بدان دست يافته، و براستى اين گروه مردم را براى رسيدن بدنياشان دعوت كردند و آنها دعوتشان را پذيرفتند و در مقابل دين خود را بدانها دادند و در نتيجه زيان دنيا و آخرت را بردند و زيان آشكارا براستى همين است.

آنگاه ابو ذر رضى اللَّه عنه بسخن آمده گفت:

سلام و رحمت خدا بر همگى شما باد، پدر و مادرم بقربان اين چهره‏ها كه براستى هر گاه من شما را مى‏بينم بياد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم مى‏افتم، و دلخوشى من در سكونت مدينه تنها شما بوديد، ولى بودنم در مدينه بر عثمان ناگوار بود (و مرا مزاحم كارهاى خويش ميديد) چنانچه در شام نيز توقف من بر معاويه ناگوار مينمود و از اين رو تصميم گرفت مرا بشهر ديگرى تبعيد كند. من از او خواستم كه آن شهر را كوفه قرار دهد (و مرا بكوفه تبعيد كند) ولى او بخيال خود ترسيد اگر من بكوفه روم آن شهر را بر عليه برادرش (وليد بن عقبه كه برادر مادرى عثمان بود) بشورانم، و بخدا سوگند خورد كه مرا بشهرى تبعيد كند كه در آنجا هيچ گونه همدمى نداشته باشم و آوازى نشنوم، و براستى كه من جز خداى عز و جل يار و ياورى نخواهم و در پناه او هراس و وحشتى ندارم، خدا مرا بس است و معبودى جز او نيست بر او توكل كنم و او است پروردگار عرش بزرگ و درود خدا بر آقاى ما محمد و خاندان پاكش باد.

Visits: 600

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*