۱۷۴) وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النَّار

ترجمه

و آسمان و زمین و آنچه را بین این دو است به باطل نیافریدیم؛ آن گمان کسانی است که کفر ورزیدند، پس وای بر کسانی که کفر ورزیدند از آتش.

نکات ترجمه

«باطل»[۱]: نقطه مقابل «حق» است و به معنای امری است که با تفحص معلوم می‌شود هیچ ثباتی ندارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۲۹). این کلمه اسم فاعل از ماده «بطل» است که اصل این ماده را به معنای «[از بین] رفتن شیء و اینکه درنگ و مکث بسیار اندکی داشته باشد» دانسته‌اند و «شیطان» را هم از این جهت «باطل» نامیده‌اند که کارهایش هیچ حقیقتی ندارد و هر چیزی که به او برگردد، پشتوانه‌ای در واقعیت ندارد (معجم المقاييس اللغة، ج‏۱، ص۲۵۸).[۲]

کلمه «وَيْلٌ» برای دلالت بر وضعیتی است که بدی و بدبختی دامنگیر شخص شود[۳] (کتاب العین، ج۸، ص۳۶۶؛ المحیط فی اللغة، ج۱۰، ص۳۸۱). در فارسی ما تعبیر «وای بر» را برای حالات مختلفی استفاده می‌کنیم، اما در زبان عربی، برای هریک از این حالات یک کلمه هست: «ویل» در جایی است که شخص مرتکب کار بدی شده باشد و وضعیتش جای تأسف داشته باشد؛ «ویس» برای کوچک شمردن (استصغار) است؛ و «ویح» برای جایی است که انسان حالت ترحم داشته باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۸۸). همچنین اینکه «ویل» را وادی‌ای در جهنم دانسته‌اند، از باب معنای لغوی نبوده است، بلکه [یک نامگذاری درباره جایی در جهنم است و] ظاهرا منظور این است که کسی که خدا در موردش «ویل» بگوید سزاوار آن جایگاه در جهنم می‌باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۸۸).

حدیث

۱) پیرمردی از اهل عراق بر امیرالمومنین ع وارد شد و گفت: بفرمایید خروج ما به جانب اهل شام (رفتن به جنگ صفین) آیا به قضا و قدر الهی بود؟

امیرالمومنین ع فرمود: بله. به خدا قسم از تپه‌ای بالا نرفتید و در دل دشتی فرود نیامدید مگر به قضا و قدر الهی.

پیرمرد گفت: پس این زحمت‌هایی را که کشیدیم همه‌اش به حساب خدا بگذارم؟!

امیرالمومنین ع فرمود: صبر کن! نکند گمان کردی که یک قضای حتمی و قَدَرِ لازمی در کار است [که اختیار ما دیگر تاثیری ندارد] ؟ اگر این گونه باشد که ثواب و عقاب و امر و نهی و بازداشتن باطل می‌گردد و وعده و وعید بی‌معنا می‌شود و دیگر نه ملامتی بر بدکار خواهد بود و نه مدح و ثنایی بر نیکوکار؛ و بلکه نیکوکار بیش از گناهکار شایسته ملامت است و گناهکار بیش از نیکوکار شایسته خیرخواهی است! و این گفتار بت‌پرستان و دشمنان خدای رحمان و «قدریه» و مجوسانِ این امت است [قدریه گروهی منحرفند است که پیامبر ص خبر داد در میان مسلمانان پیدا می‌شوند].

همانا خداوند در حالی که اختیار داد، تکالیف را لازم کرد؛ و برای پرهیز کردن نهی کرد و به موجود قلیل [= انسان ناچیز] عطای کثیر [= اختیار و توان انجام خوب و بد] داد؛ نه وقت عصیان شدن، مغلوب واقع شد؛ و نه اطاعتش از روی جبر و اکراه بود؛ «و آسمان و زمین و آنچه را بین این دو است به باطل نیافریدیم؛ آن گمان کسانی است که کفر ورزیدند، پس وای بر کسانی که کفر ورزیدند از آتش.»

پس پیرمرد از جا برخاست و در دم چنین سرود:

تو همان امامی هستی که با اطاعت تو به غفران الهی را در روز نجات امید بسته‌ایم

در دین ما آنچه بر ما مشتبه شده بود را واضح کردی، پروردگارت به جای ما جزای نیکو تو را دهد…

التوحيد (للصدوق)، ص۳۸۱ ؛ الكافي، ج‏۱، ص۱۵۵؛ تحف العقول،ص۴۶۹ (همچنین خلاصه‌ای از این داستان در نهج‌البلاغه، حکمت۷۸ آمده است)

حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الطَّائِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو سَعِيدٍ سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ الْآدَمِيُّ الرَّازِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ الْكُوفِيِّ قَالَ سَمِعْتُ سَيِّدِي عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ يَقُولُ حَدَّثَنِي أَبِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ الرِّضَا عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع

وَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْحَافِظُ الْبَغْدَادِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو الْقَاسِمِ إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ الْعَلَوِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقُرَشِيِّ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي زِيَادٍ السَّكُونِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيٍّ ع وَ اللَّفْظُ لِعَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقِ قَالَ:

دَخَلَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ أَخْبِرْنَا عَنْ خُرُوجِنَا إِلَى أَهْلِ الشَّامِ أَ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَدَرٍ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَجَلْ يَا شَيْخُ فَوَ اللَّهِ مَا عَلَوْتُمْ تَلْعَةً وَ لَا هَبَطْتُمْ بَطْنَ وَادٍ إِلَّا بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَدَرٍ فَقَالَ الشَّيْخُ عِنْدَ اللَّهِ أَحْتَسِبُ عَنَائِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ مَهْلًا يَا شَيْخُ لَعَلَّكَ تَظُنُّ قَضَاءً حَتْماً وَ قَدَراً لَازِماً لَوْ كَانَ كَذَلِكَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ وَ الْأَمْرُ وَ النَّهْيُ وَ الزَّجْرُ وَ لَسَقَطَ مَعْنَى الْوَعِيدِ وَ الْوَعْدِ وَ لَمْ يَكُنْ عَلَى مُسِي‏ءٍ لَائِمَةٌ وَ لَا لِمُحْسِنٍ مَحْمِدَةٌ وَ لَكَانَ الْمُحْسِنُ أَوْلَى بِاللَّائِمَةِ مِنَ الْمُذْنِبِ وَ الْمُذْنِبُ أَوْلَى بِالْإِحْسَانِ مِنَ‏ الْمُحْسِنِ تِلْكَ مَقَالَةُ عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ وَ خُصَمَاءِ الرَّحْمَنِ وَ قَدَرِيَّةِ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ مَجُوسِهَا يَا شَيْخُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ كَلَّفَ تَخْيِيراً وَ نَهَى تَحْذِيراً وَ أَعْطَى عَلَى الْقَلِيلِ كَثِيراً وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً وَ لَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً وَ لَمْ يَخْلُقِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ قَالَ فَنَهَضَ الشَّيْخُ وَ هُوَ يَقُولُ-

أَنْتَ الْإِمَامُ الَّذِي نَرْجُو بِطَاعَتِهِ             يَوْمَ النَّجَاةِ مِنَ الرَّحْمَنِ غُفْرَاناً

أَوْضَحْتَ مِنْ دِينِنَا مَا كَانَ مُلْتَبِساً             جَزَاكَ رَبُّكَ عَنَّا فِيهِ إِحْسَاناً …

۲) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

روزی رسول خدا ص به من فرمود: علی! می‌دانی که جبرئیل به من خبر داده که امت بعد از من با تو خدعه و غدر می‌کنند. پس وای [= ویل] بر آنها، وای بر آنها، وای بر آنها. و سه بار تعبیر «ویل» را به کار برد.

عرض کردم: رسول خدا ! ویل چیست؟

فرمود: وادی‌ای در جهنم است که اکثر اهل آن را دشمنان تو و قاتلان فرزندانت و کسانی که بیعت تو را شکستند، تشکیل می دهند.

تفسير فرات الكوفي، ص۲۱۶

فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ مُعَنْعَناً عَنْ [أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‏] عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص ذَاتَ يَوْمٍ يَا عَلِيُّ عَلِمْتَ أَنَّ جَبْرَئِيلَ [ع‏] أَخْبَرَنِي أَنَّ أُمَّتِي تَغْدِرُ بِكَ مِنْ بَعْدِي فَوَيْلٌ ثُمَّ وَيْلٌ [ثُمَّ وَيْلٌ لَهُمْ‏] ثَلَاثَ مَرَّات.

قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا وَيْلٌ؟

قَالَ وَادٍ فِي جَهَنَّمَ أَكْثَرُ أَهْلِهِ مُعَادُوكَ وَ الْقَاتِلُونَ‏ لِذُرِّيَّتِكَ وَ النَّاكِثُ لِبَيْعَتِك‏.

توجه

درباره «عبث» نبودن آفرینش، در جلسه۹۶ (مومنون/۱۱۵) (بویژه تدبرها۲ و ۴) و درباره بازی (لعب) نبودن آن در جلسه ۱۳۷ (دخان/۳۸) (بویژه نکات ترجمه، و تدبر۱) و درباره «به‌حق بودنِ» آن در جلسه ۱۳۸ (دخان/۳۹) (بویژه تدبر۱) و همچنین درباره نسبت «باطل» و «آتش» در جلسه ۵۱ (هود/۱۶) (بویژه تدبر۲) احادیث و نکاتی گذشت که تکرار نمی‌شود. اما نکاتی اضافه بر آنها:

تدبر

۱) «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النَّار»:

دو تلقی به طور کلی درباره فلسفه آفرینش وجود دارد. یک تلقی این است که آفرینش امری بحق بوده (دخان/۳۹) که توضیح این «حق» قبلا بیان شد (جلسه۱۳۸، تدبر۱) و تلقی دوم این است که این آفرینش، امری باطل و پوچ بوده که در نتیجه یا اساساً بیهوده (عبث) است و یا یک سرگرمی (لهو) و بازی (لعب) (دخان/۳۸) بیش نیست (جلسه۱۳۷، تدبر۱).

اگر به مفهوم «ظن» (باور درونیِ غیرقطعی) و مفهوم «کفر» (پوشاندن و کتمان حقیقت) دقت شود، این آیه دارد ریشه‌های تلقی دوم را نشان می‌دهد. کسانی که کفر می‌ورزند و بنای زندگی خود را بر نادیده گرفتن حقیقت قرار داده‌اند، گمان‌ها و باورهایی در وجودشان شکل می‌گیرد و باطل دانستن آفرینش ریشه در همین گمان‌ها دارد.

اما چرا سرانجام آنها آتش است؟

شاید بدین جهت که حقیقت هرکس را باورهای درونی وی تشکیل می‌دهد و تلقی‌های انسانهاست که نحوه هستی و زندگی آنها را رقم می‌زند و آتش آن حقیقتی است که نیست و نابود می‌کند و پوچی وجودشان را برملا می‌سازد. (جلسه ۵۱ (هود/۱۶) بویژه تدبر۲)

به قول ملای رومی:

چون تو جزو دوزخی پس هوش دار           جزو سوی کل خود گیرد قرار

ور تو جزو جنتی ای نامدار                     عیش تو باشد ز جنت پایدار

تلخ با تلخان یقین ملحق شود                   کی دم باطل قرین حق شود

ای برادر تو همان اندیشه‌ای                     ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای

گر گل است اندیشه‌ی تو گلشنی               ور بود خاری تو هیمه‌ی گلخنی

http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar2/sh9/

۲) «ما خَلَقْنَا … باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا»:

باطل نقطه مقابل حق است. چرا کافران آسمان و زمین و آنچه بین این دو است باطل می‌بینند؟ زیرا کافرند، و کسی که با حق و حقیقت عناد ورزد، همه چیز را باطل می‌بیند. و البته این باطل دیدنش هم هیچگاه به قطع و یقین نمی‌رسد و همواره در ظن و گمان باقی می‌ماند. شاید یکی از علل گسترش شکاکیت در دوره مدرن همین است.

بحث تخصصی معرفت‌شناسی

در دوره مردن شکاکیت یک افتخار و بلکه علامت تواضع و روشنفکری شمرده می‌شود؛ اما اگر کسی دغدغه حق و حقیقت داشته باشد می‌فهمد که همین موضع‌گیری هم یک موضع‌گیری پارادوکسیکال (متناقض) است. اگر هیچ حق و حقیقتی معلوم نیست، چرا تواضع را خوب می‌دانید و در فضای شکاکیت، اصلا آیا چیزی می تواند ارزشمند باشد که بدان افتخار شود؟

اما ریشه این شکاکیت در این است که اگر کسی بنا داشت حق و حقیقت را انکار کند، نمی‌تواند در نقطه مقابل حق (یعنی باطل) محکم و پابرجا بایستد؛ زیرا خداوند عقل را به گونه‌ای قرار داده که نمی‌تواند به سخن باطل یقین کند (جلسه۱۱۳، حدیث۱) پس چنانکه این آیه می‌فرماید اینها فقط «ظن» و گمان خواهند داشت. و چون اهل باطل متکثرند ظن و گمانهای متعدد نیز پیش می‌آید که هیچیک نمی‌تواند دیگری را قانع سازد. این گونه است که شکاکیت فراگیر می‌شود.

 

۳) «… ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النَّار»:‌

چرا نفرمود «این ظن کافران است و جایگاه کافران در آتش است»، بلکه فرمود: «این ظن کافران است و وای بر کافران از آتش»؟

الف. با توجه به اینکه «ویل» نام جایگاهی در جهنم است (حدیث۲) این تعبیر، همان معنای «جایگاه کافران در آتش است» را می‌دهد با دقتی بیشتر، زیرا که آدرس دقیق آنها در جهنم را هم داده است! (یعنی معنایش چنین می‌شود: «پس وادی «ویل» است جایگاه کافران از آتش.»)

ب. شاید بدین جهت که می‌خواهد نشان دهد ترحم بر کافر چگونه باید باشد:

بسیاری اشکال می‌کنند که چرا خدا با آن همه مهربانی کافران را در آتش می‌اندازد. آنها غافلند که آتش، حقیقت باطنی زندگی خود آنهاست (جلسه۵۱، تدبر۲  http://yekaye.ir/hood-11-16/) و وقتی چنین است ترحم کردن به این صورت که اعتراض کنیم که «چرا آنها را به جهنم می‌برند» ناشی از نفهمیدن صورت مساله است (مانند اینکه کسی یک لحظه به وسط یک اتوبان بپرد و بر اثر تصادف تا آخر عمر قطع نخاع باشد بعد بگوییم چرا به خاطر یک لحظه چنین عذاب طولانی‌ای می‌شود؟!) اما اگر می‌خواهید ترحم کنید، از کاری که کرده‌اند اظهار تاسف کنید که بلکه او از انجام کار پشیمان شود (در همین مثال فوق، وقتی می‌بینید شخص مشرف بر نرده اتوبان ایستاده بگویید وای بر تو! می‌دانی که حتی اگر زنده بمانی، تا آخر عمر فلج خواهی بود)

ج. …

 

۴) «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النَّار»:

بسیاری از مفسران این آیه را برهان بر معاد گرفته‌اند و نام این برهان را برهان «حکمت» گذاشته‌اند. در حالی که این آیه برهانی بر معاد است، و به نحوی هم به حکمت خدا اشاره دارد، اما مفاد اضافه‌ای هم دارد که چه‌بسا بتوان از برهان دیگری درباره معاد سخن گفت:

توضیح مطلب اینکه:

برهان حکمت، ناظر به این است که آفرینش جهان عبث و بیهوده نیست. اما بین عبث و باطل تفاوت ظریفی هست. عبث یعنی کاری که بدون هدف [و بلکه غیر ارادی] انجام شود؛ اما باطل یعنی امری که از بین رفتنی و نقطه مقابل حق و حقیقت باشد. و با این تفاوت ظریف شاید مناسب باشد در کنار دو برهان معروف «عدالت» (که ان‌شاء الله در بحث از آیه بعدی مطرح خواهد شد) و حکمت (مومنون/۱۱۵، جلسه۹۶) برای اثبات معاد، می‌توان از «برهان حق» هم سخن گفت که اگر کار خدا حق است و باطل و از بین‌رفتنی و پوچ نیست، پس معادی در کار خواهد بود؛ و کسی که منکر آن است صرفا تابع گمان است نه تابع حق و حقیقت.

مطلب زیر در کانال قرار داده نشد

۵) این آیه با ظرافت تمام هم برهانی بر معاد ارائه کرده و هم فلسفه جهنمی شدن کافران را:

برهان بر معاد، برهان «حکمت» است: خداوند حکیم است و آفرینش او کار باطلی نیست، پس این گونه نیست که آسمان و زمین نیست و نابود شود و معادی در کار نباشد.

فلسفه جهنمی شدن کافران هم این است که با باطل دانستن خلقت و کفران ورزیدن نسبت به حقیقت و به یک ظن و گمان بسنده کردن، عملا استعدادهای عقل خود را هدر داده و باطل کرده‌اند، پس وضعیت آنها در معاد، گرفتاری در آتش خواهد بود.

[۱] . به لحاظ نحوی می‌تواند صفت برای مصدر محذوف باشد، مصدری که در جایگاه مفعول مطلق است (بدین صورت «ما خلقنا خلقاً باطلاً: نیافریدیم آفریدنی باطل) و می‌تواند «حال» باشد بدین صورت «ما خلقنا مبطِلین: نیافریدیم در حالی که کار باطلی می‌کردیم») (إعراب القرآن و بيانه، ج‏۸، ص۳۵۴)

[۲] . کلمه «بَطَل» (جمع: أبطال) به معنای شجاع، از همین باب است و درباره وجه تسمیه‌اش برخی گفته‌اند چون دیگران را به هلاکت و نابودی می‌اندازد (الفروق فی اللغة، ص۲۳۲) ویا چون خودش را در معرض عرصه‌های هلاکت‌بار قرار می‌دهد (معجم المقاييس اللغة، ج‏۱، ص۲۵۸) و از «بطل دمه: خونش را به هدر داد» گرفته شده که گویی شخص شجاع خون خود را به هدر می‌دهد و یا اینکه کسی که متعرض وی شود خونش را هدر داده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۲۹).

[۳] . حلول الشر

Visits: 276

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*