ترجمه
هر امتی را أجلی [= مهلت و سرآمدی] است؛ پس هنگامی که أجلشان سر رسید، نه [میتوانند] لحظهای به تاخیر اندازند و نه پیشی گیرند.
نکات ترجمه
«أُمَّة» درباره این کلمه در جلسه ۱۲۶ توضیح داده شد که خلاصهاش این است که «امت» به جماعتی میگویند که قصد و هدف واحد و دین واحدی آنها را در کنار هم جمع کرده باشد.
«أَجَل» درباره ماده «أجل» گفته شده که بر معنای مختلف به نحو اشتراک لفظی دلالت میکند (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۶۴) که از این پنج معنا تنها دوتایش در قرآن کریم (جمعا ۵۶ بار) به کار رفته است. یکی «أجْل» است که به «صورت «مِن أجْلِ …» به کار میرود واین ترکیب به معنای «به خاطر …، از برای …» میباشد؛ که در قرآن کریم تنها یکبار به کار رفته (مائده/۳۲) و دیگری «أَجَل» به معنای «غایت وقت» (کتاب العین، ج۶، ص۱۷۸) و «مدت معین شده برای چیزی» (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۵؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۳۹) است که بویژه در مورد «زمان مرگ» و «زمان پایان بدهکاری» به کار میرود.
لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ
«يَسْتَأْخِرُونَ» از ماده «أخر» به معنای عقب انداختن و دیر کردن و عقب ماندن است که قبلا درباره اصل این ماده و برخی مشتقات آن (مانند آخرت) توضیح شد (جلسه۱۶۳). در اینجا اضافه میکنیم که این ماده وقتی به باب استفعال (استأخر، یستأخر) میآید اغلب گفتهاند که در همان معنای باب تفعُّل (تأخر: تاخیر کرد) میباشد (لسان العرب، ج۴، ص۱۲؛ تاج العروس، ج۶، ص۱۵). اما ظاهرا از آنجا که باب استفعال به نحوی دلالت بر «خواستن» دارد برخی گفتهاند معنای «لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ» آن است که «نه تقدمی “میخواهند” و نه تاخری» (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۶۱). از همین باب، اسم فاعل آن هم در قرآن کریم به کار رفته است (وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرين؛ حجر/۲۴) که به معنای کسی است که تاخیر کرده و عقب مانده است. (درباره این ماده بعدا در جلسه ۹۸۱ به تفصیل بحث خواهد شد)
«يَسْتَقْدِمُونَ»
از ماده «قدم» و نقطه مقابل «أخر» است که دلالت بر سبقت گرفتن و جلو افتادن میکند. (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۶۵) و تفاوتش با سبقت گرفتن این است که در سبقت گرفتن، اینکه کسی جلوتر بوده باشد و شخص به او برسد لحاظ شده، اما در تقدم، صرفا سابقه زمانی داشتن مد نظر است. (الفروق في اللغة، ص۱۱۴)
برخی معتقدند هر چهار باب «قَدَمَ يَقْدُم» [يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّار؛ هود/۹۸] و «تَقَدَّمَ يتقَدَّمُ» [لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّر؛ مدثر/۳۷] و «أَقدَمَ يُقْدِم» و «اسْتَقْدَم يَسْتَقْدِم» [َإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ؛ اعراف/۳۴، یونس/۴۹، نحل/۶۱] در معنای واحد به کار میروند (مجمع البيان، ج۹، ص۱۹۴؛ لسان العرب، ج۱۲، ص۴۶۷) هرچند «أقدَمَ» گاه به معنای «اقدام کردن» و به انجام کاری روی آوردن هم به کار میرود (لسان العرب، ج۱۲، ص۴۶۸) البته شاید بتوان گفت باب تفعل لزوما برای فعل لازم (جلو افتادن) به کار میرود، در حالی که ابواب دیگر گاهی برای حالت متعدی (جلو انداختن چیزی) نیز به کار میروند؛ چنانکه در خصوص ثلاثی مجرد و باب استفعال تنها موارد استعمالات قرآنی آنها که در بالا اشاره شد متعدی است.
در هر صورت، فعل «استقدم» (به معنای تقدّم) نقطه مقابل «استأخر» (پیشی گرفتن در مقابل عقب افتادن) است، و اسم فاعل از همین باب استفعال نیز در قرآن کریم به کار رفته است (وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمينَ مِنْكُم؛ حجر/۲۴) که به معنای متقدم و کسی که جلو و سابق بر دیگران میباشد.
از ماده «قدم» مشتقات متعدد دیگری هم وجود دارد که در قرآن کریم به کار رفته است؛ از جمله:
«تَقَدّمَ» مانند «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ؛فتح/۲» که اشاره شد برخی فرقی بین معنای آن با «قَدَمَ» و «استقدم» نمیگذارند.
«قَدِمَ إلی» مانند (وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً؛ فرقان/۲۳)، به معنای «قصد انجام کاری را کردن» و «به کاری پرداختن» است (لسان العرب، ج۱۲، ص۴۷۱)
«قَدَّمَ، یُقَدِّمُ» باب تفعیل از این ماده است که برای متعدی کردن به کار میرود و به معنای چیزی را مقدم کردن و از پیش فرستادن است (لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ؛ مائده/۸۰) (أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ؛ لمجادله/۱۳). البته تعبیر «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ؛ حجرات/۱) را برخی به معنای «مقدم نشوید و پیشی نگیرید» دانستهاند (یعنی در معنای لازم)؛ اما اهل لغت (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۶۱) تذکر دادهاند که این هم در معنای متعدی است: یعنی سخن و نظر و حکم خدا را بر سخن و دستور خدا و رسولش مقدم نکنید همان گونه که فرشتگان چنیناند: «لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ؛ أنبياء/۲۷)؛ و از ابنجنی نیز نقل شده است که مفعول در اینجا محذوف است و تقدیر کلام این بوده است که امری را بر آنچه که خداوند شما را بدان امر کرده مقدم نکنید (مجمع البيان، ج۹، ص۱۹۴[۱]).
«قَدَم» به معنای «گام» است که جمع آن «أقْدَام» میباشد و احتمالا از این جهت چنین نامیده شده که ابزاری برای جلو افتادن و پیشی گرفتن انسان است (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۶۶) و از همین کلمه، تعبیر «ثابتقدم کردن» (وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ؛ أنفال/ ۱۱) و «قدم راستین داشتن» (کنایه از سابقه خوب داشتن) (قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ؛ يونس/۲) به کار رفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۶۱)
«قِدَم» به معنای وجود داشتن در گذشته و در مقابل «بقا: امتداد وجود در آینده» است که کلمه «قَدیم» از همین واژه و به معنای چیزی است که دارای سابقه زمانی طولانی در گذشته باشد (لَفي ضَلالِكَ الْقَديم؛یوسف/۹۵)؛ چنانکه در وصف خداوند تعابیر «قَدِيمَ الإحسان» به کار رفته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۶۱) و صفت تفضیلی (أقدم: قدیمیتر) از همین کلمه هم در قرآن به کار رفته است: (آباؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ؛ شعرا/۷۶)
حدیث
۱) از امام صادق ع روایت شده است: «بگو مرگی که از آن فرار میکنید قطعا ملاقات کننده شما خواهد بود، سپس به سوی دانای غیب و آشکار برگشت خواهید کرد و شما را از آنچه انجام می دادید آگاه میکند» (جمعه/۸) فرمود: [مرگ] سالها را میشمرد؛ سپس ماهها را میشمرد؛ سپس ساعات را میشمرد؛ سپس نفسها را میشمرد «پس هنگامی که أجلشان سر رسید، نه [میتوانند] لحظهای به تاخیر اندازند و نه پیشی گیرند.»
قرب الإسناد، ص۴۱؛ الكافي، ج۳، ص۲۶۲[۲]
وَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». قَالَ: يَعُدُّ السِّنِينَ، ثُمَّ يَعُدُّ الشُّهُورَ، ثُمَّ يَعُدُّ الْأَيَّامَ، ثُمَّ يَعُدُّ السَّاعَاتِ، ثُمَّ يَعُدُّ النَّفْسَ: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُون».
۲) امیرالمومنین ع در فرازی از خطبه «وسیله» که قبلا دربارهاش توضیح داده شد (جلسه۱۶۷، حدیث۲؛ و نیز جلسه۲۱۲، حدیث۳) فرمودند:[۳]
… و هیچ غایبی نزدیکتر از مرگ نیست! مردم! کسی که روی زمین راه میرود حتما به داخل آن خواهد رفت؛ و شب و روز در نابود کردن عُمرها میشتابند و برای هر کسی که رمقی دارد، قُوت و غذایی [مقدر شده] است و برای هر حبهای خورندهای؛ و شما قُوتِ مرگ هستید؛ و بدرستی که کسی که روزها را بشناسد، از آماده شدن غافل نمیشود؛ هرگز نه غنی به مال و داراییاش از مرگ نجات یابد و نه فقیر به خاطر فقر و نداریش.
التوحيد (للصدوق)، ص۷۴
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِصَامٍ الْكُلَيْنِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مَعْنٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ عَاتِكَةَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ النَّضْرِ الْفِهْرِيِّ عَنْ عَمْرٍو الْأَوْزَاعِيِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي خُطْبَةٍ خَطَبَهَا بَعْدَ مَوْتِ النَّبِيِّ ص بِسَبْعَةِ أَيَّامٍ وَ ذَلِكَ حِينَ فَرَغَ مِنْ جَمْعِ الْقُرْآنِ فَقَالَ:
… وَ لَا غَائِبَ أَقْرَبُ مِنَ الْمَوْتِ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنْ مَشَى عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ فَإِنَّهُ يَصِيرُ إِلَى بَطْنِهَا وَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ مُسْرِعَانِ فِي هَدْمِ الْأَعْمَارِ وَ لِكُلِّ ذِي رَمَقٍ قُوتٌ وَ لِكُلِّ حَبَّةٍ آكِلٌ وَ أَنْتُمْ قُوتُ الْمَوْتِ وَ إِنَّ مَنْ عَرَفَ الْأَيَّامَ لَمْ يَغْفُلْ عَنِ الِاسْتِعْدَادِ لَنْ يَنْجُوَ مِنَ الْمَوْتِ غَنِيٌّ بِمَالِهِ وَ لَا فَقِيرٌ لِإِقْلَالِهِ.
۳) امیرالمومنین ع وقتی که به او خطر مورد ترور قرار گرفتن را گوشزد کردند، فرمود:
مرا از جانب خداوند سپری نفوذناپذیر است که هنگامی که روزم فرا برسد، مرا رها خواهد کرد و مرا تسلیم [مرگ] کند؛ و آنگاه نه تیر خطا رود و نه زخم بهبود یابد.
نهجالبلاغه، خطبه۶۲
و من كلام له ع لما خوف من الغيلة
وَ إِنَّ عَلَيَّ مِنَ اللَّهِ جُنَّةً حَصِينَةً فَإِذَا جَاءَ يَوْمِي انْفَرَجَتْ عَنِّي وَ أَسْلَمَتْنِي فَحِينَئِذٍ لَا يَطِيشُ السَّهْمُ وَ لَا يَبْرَأُ الْكَلْمُ.[۴]
تدبر
۱) «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ»:
بعد از اینکه امر به هبوط انسان از بهشت صادر شد، سه تعبیر درباره میزان حضور انسان در زمین بیان شد:
یکی ادامه همان آیه هبوط (اعراف/۲۴)، که ظاهرا دربارهی بقای «نوع انسان» در زمین است: «وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حينٍ: شما راست در زمین قرارگاه و بهرهمندیای تا زمانی» و اشاره به زندگی نوع انسان در زمین تا قیامت دارد.
دوم آیه «قالَ فيها تَحْيَوْنَ وَ فيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ: در آن زنده میشوید و در آن میمیرید و از آن بیرون آورده میشوید» (اعراف/۲۵) است که به نظر میرسد درباره زندگی زمینی فرد فرد بشر است؛
و سوم آیه حاضر است که به زندگی زمینی جماعتها و امتها پرداخته، که اینها هم هر یک زندگی محدود و معینی دارند و از آن حد زندگی که خداوند برای هریک مقدر کرده نه اندکی تاخیر میکنند و نه بر آن پیشی میگیرند. (اقتباس از المیزان، ج۸، ص۸۶)
۲) «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ»:
اینکه هر فردی مدت عمر محدودی دارد، کاملا واضح است؛ اما اینکه بدانیم جوامع هم هر کدام عمری دارند و در تقدیر الهی، عمر آنها هم مقدر شده است ثمرات متعدد در شناخت انسان دارد؛ که یکی از آنها این است که علاوه بر فرد، جامعه هم اصالت دارد؛ و برنامهریزی برای پیشرفت جامعه، صرفا برنامهریزی برای رشد تکتک افراد نیست.
به همین ترتیب این آیه خبر از مرگ و مهلت معین داشتنِ امتها و جوامع میدهد. این تعبیر نشان میدهد که علاوه بر افراد انسانها امتها نیز یک واقعیتی فراتر دارند و فروکاستن به صرفا مجموع انسانها، همانند فروکاستن بدن انسان به صرف مجموعه سلولهاست:
در بدن هر انسان میلیونها سلول وجود دارد که هر یک، یک موجود زنده است و برای خود زندگی و مرگی دارد؛ اما این دلیل نمیشود که خود ما با کلیت این بدن هم یک زندگی و حیات مستقلی نداشته باشیم؛ و چهبسا بسیاری از آن سلولها بمیرند و بسیاری دیگر به دنیا بیایند و ما هیچ تغییر محسوسی در خود احساس نکنیم؛ و نیز ممکن است که بدن ما بمیرد اما هنوز بسیاری از سلولها تا مدتی زنده باشند.
نکته تخصصی جامعهشناسی
تعبیر فوق بیانی ساده از دیدگاه کسانی مانند شهید مطهری و علامه طباطبایی است که معتقدند هم فرد و هم جامعه هردو اصالت دارند. این دیدگاه در نقطه مقابل دو دیدگاه فردگرا و جامعهگراست که اصالت و واقعیت داشتن را به ترتیب فقط برای فرد و فقط برای جامعه باور دارند. هر دو دیدگاه بهرهای از حقیقت دارند (چون هم فرد و هم جامعه واقعیت دارند) اما چون نتوانستهاند تصویری ارائه دهند که بین واقعیت داشتن هردو جمع کند، با قبول واقعیت برای یکی، واقعیت داشتن دیگری را انکار کردهاند؛ در حالی که همه ما صرفا با توجه به نسبت سلولهای بدن و خود بدنمان میتوانیم بفهمیم که چگونه ممکن است هم «اجزاء» تکتکشان واقعیت داشته، و هم «کل» یک واقعیت مستقل داشته باشد.
۳) «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ»:
هر امتی یک اجل و عمر و مهلت معین دارد که کاملا مقدر شده و امکان ندارد از آن پس و پیش افتد. پس جامعه صرفا یک برساخته اعتباری نیست.
توضیح تخصصی جامعهشناسی
از دیدگاههایی که در اواخر قرن بیستم در حوزه جامعهشناسی رواج یافته، دیدگاه «ساخت اجتماعی واقعیت» (برگر و لاکمن) است که بنا به تقریری، کل واقعیتها، و بنا به تقریر دیگری، واقعیتهای اجتماعی را صرفاً اموری برساخته و (به تعبیر مانوستر در فضای فکری ما) اعتباری محض میدانند.
اگرچه وجود ابعاد اعتباری در جامعه قابل انکار نیست؛ اما این آیه نشان میدهد که از منظر قرآن کریم، دیدگاه مذکور قابل قبول نیست؛ زیرا جامعه چنان واقعیتی دارد که حتی محدوده عمرش هم در نظام علم الهی مقدر شده و از آن مقدار زمانی که برای بقایش در نظر گرفته شده، نمیتواند لحظهای پس و پیش افتد.
۳) «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ»:
هر امتی فرصتی محدود دارد و خدا نهتنها به هیچ امتی تضمین باقی ماندن تا ابد نداده، بلکه تاکید کرده هر امتی مهلتش که سر برسد دیگر نخواهد ماند. پس،
نه مردمانی که فرادستاند به خود مغرور شود،
و نه مردمانی که فرودست ویا تحت ظلم ظالمان هستند، ناامید گردند؛
و همگان مواظب باشیم که فرصتها را از دست ندهیم. (اقتباس از تفسير نور، ج۴، ص۵۹)
[۱] . قال ابن جني معناه لا تفعلوا ما تؤثرونه و تتركوا ما أمركم الله و رسوله به و هذا معنى القراءة المشهورة «لا تُقَدِّمُوا» أي لا تقدموا أمرا على ما أمركم الله به فالمفعول هنا محذوف كما ترى
[۲] . سندش در کافی چنین است: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع
[۳] البته در الكافي، ج۸، ص۱۸ با عنوان خطبه الوسیله مطرح شده است. و آنجا فرازهایی نقل شده اما در این منابعی که ذکر کردیم فرازهایش بعضا متفاوت است (اما وقوعش هملان گونه است یعنی خطبه امیرالمومنین هفت روز بعد از رحلت پیامبر ص) و از فرازهای آن که به اینجا مرتبط است چنین است: (کافی، ج۸، ص۲۲) لَيْسَ مَنْ جَالَسَ الْجَاهِلَ بِذِي مَعْقُولٍ مَنْ جَالَسَ الْجَاهِلَ فَلْيَسْتَعِدَّ لِقِيلٍ وَ قَالٍ لَنْ يَنْجُوَ مِنَ الْمَوْتِ غَنِيٌّ بِمَالِهِ وَ لَا فَقِيرٌ لِإِقْلَالِهِ أَيُّهَا النَّاسُ لَوْ أَنَّ الْمَوْتَ يُشْتَرَى لَاشْتَرَاهُ مِنْ أَهْلِ الدُّنْيَا الْكَرِيمُ الْأَبْلَجُ وَ اللَّئِيمُ الْمَلْهُوجُ أَيُّهَا النَّاس…
[۴] . همچنین احادیث زیر در همین راستاست:
۱) مَا يَنْجُو مِنَ الْمَوْتِ مَنْ خَافَهُ وَ لَا يُعْطَى الْبَقَاءَ مَنْ أَحَبَّه (نهجالبلاغه، خطبه۳۸)
۲) عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: ثُمَّ قَضى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ قَالَ: الْأَجَلُ الَّذِي غَيْرُ مُسَمًّى، مَوْقُوفٌ يُقَدِّمُ مِنْهُ مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخِّرُ مِنْهُ مَا يَشَاءُ، وَ أَمَّا الْأَجَلُ الْمُسَمَّى فَهُوَ الَّذِي يُنْزَلُ مِمَّا يُرِيدُ أَنْ يَكُونَ مِنْ لَيْلَةِ الْقَدْرِ إِلَى مِثْلِهَا مِنْ قَابِلٍ فَذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ: إِذَا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ. (تفسير العياشي، ج۱، ص۳۵۴)
۳) وَ عَنْ حُمْرَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: الْمُسَمَّى مَا سَمَّى لِمَلَكِ الْمَوْتِ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ وَ هُوَ الَّذِي قَالَ اللَّهُ: إِذَا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ، وَ الْآخَرُ، لَهُ فِيهِ الْمَشِيئَةُ إِنْ شَاءَ قَدَّمَهُ وَ إِنْ شَاءَ أَخَّرَهُ. (تفسير العياشي، ج۱، ص۳۵۴)
۴) عن أبي عبد الله ع في قوله «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ» قال: هو الذي يسمى لملك الموت ع (تفسير العياشي، ج۲، ص۱۷)
۵) عن حمران عن أبي عبد الله ع قال الأجل الذي يسمى في ليلة القدر هو الأجل الذي قال الله «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ» (تفسير العياشي، ج۲، ص۲۶۲)
همچنین در جلسه۱۸۲ حدیث۱، و جلسه۹۵ حدیث۲؛ و نیز حدیث پاورقی جلسه۵۷ و پاورقی جلسه۹۵ احادیثی درباره موت و اجل داشتن انسان آمده است که به بحث حاضر مرتبط است.
بازدیدها: ۲۳۵
بازتاب: ۱۰۶۶) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ –