۱۰۶۶) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ سَميعٌ عَليمٌ

۳-۱۳ رجب ۱۴۴۳

ترجمه

ای کسانی که ایمان آوردند [خودتان را / چیزی را] در پیشگاه خداوند و رسولش جلو نیندازید و در برابر خداوند تقوا پیشه کنید؛ چرا که خداوند شنوا و دانای مطلق است.

اختلاف قرائت

لاتُقَدِّمُوا /لاتَقَدَّموا /لاتَّقدَّموا /لاتَقْدَموا /لاتُقْدِموا

در اغلب قرائات این کلمه از باب تفعیل، یعنی با ضمه «تاء» و کسره «دال» مشدد (لا تُقَدِّمُوا) قرائت شده است؛ که ظاهرا فعل متعدی (مقدم نکنید) است و توضیح آن در نکات ادبی خواهد آمد.

اما در یکی از قرائات عشر (یعقوب) و بسیاری از قرائات غیرمشهور (ابن‌عباس، ابن‌مسعود، أبوهریرة، أبورزین، عائشة، سلمی، عكرمة، أبوحیوة، ضحاك، قتادة، ابن‌سیرین، ابن‌یعمر، ابن‌مقسم) از باب تفعّل، یعنی با فتحه «تاء» و فتحه «دال» مشدد (لاتَقَدَّموا) قرائت شده است؛ که در این حالت در اصل لا تَتَقَدَّموا بوده و «ت» اول آن حذف شده است؛ که در این صورت فعل لازم (مقدم نشوید؛ پیشی نگیرید) خواهد بود.

البته این حالت اخیر در برخی از قرائات مکی (روایت بزی از قرائت ابن‌کثیر) نیز وجود دارد با این تفاوت که به صورت «لا تَّقدَّموا» قرائت کرده؛ یعنی به جای حذف «ت»، این دو «ت» درهم ادغام شده است و به خاطر التقای ساکنینی که پیش می‌آید حرف «لا» را باید با مد خواند.

در قرائات غیرمعروف این عبارت به صورت فعل ثلاثی مجرد (لاتَقْدَموا) و باب افعال (لاتُقْدِموا) نیز قرائت شده است؛ که می‌تواند به یکی از دو معنای فوق، ویا به معنای «اقدام نکنید» باشد.

معجم القراءات ج ۹، ص۷۵[۱]؛ مجمع البیان، ج‏۹، ص۱۹۴[۲]؛ الدر المنثور، ج‏۶، ص۸۴[۳]

نکات ادبی

لا تُقَدِّمُوا

قبلا بیان شد که ماده «قدم» – نقطه مقابل «أخر» – در اصل دلالت دارد بر سبقت گرفتن و جلو افتادن؛ و تفاوتش با سبقت گرفتن این است که در سبقت گرفتن، اینکه کسی جلوتر بوده باشد و شخص به او برسد لحاظ شده، اما در تقدم، صرفا سابقه زمانی داشتن مد نظر است.

ابن‌منظور و مرحوم طبرسی بر این باورند که هر چهار باب «قَدَمَ یقْدُم» [یقْدُمُ قَوْمَهُ یوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّار؛ هود/۹۸] و «تَقَدَّمَ یتقَدَّمُ» [لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ یتَقَدَّمَ أَوْ یتَأَخَّر؛ مدثر/۳۷] و «أَقدَمَ یقْدِم» و «اسْتَقْدَم یسْتَقْدِم‏» [َإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یسْتَقْدِمُونَ؛ اعراف/۳۴، یونس/۴۹، نحل/۶۱] در معنای واحد به کار می‌روند، هرچند «أقدَمَ» گاه به معنای «اقدام کردن» و به انجام کاری روی آوردن هم به کار می‌رود. البته شاید بتوان گفت باب تفعل لزوما برای فعل لازم (جلو افتادن) به کار می‌رود، در حالی که ابواب دیگر گاهی برای حالت متعدی (جلو انداختن چیزی) نیز به کار می‌روند؛ چنانکه در خصوص ثلاثی مجرد و باب استفعال تنها موارد استعمالات قرآنی آنها که در بالا اشاره شد متعدی است.

«قَدِمَ إلی» مانند (وَ قَدِمْنا إِلی‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً؛‌ فرقان/۲۳)، به معنای «قصد انجام کاری را کردن» و «به کاری پرداختن» است.

«قَدَّمَ، یقَدِّمُ» باب تفعیل از این ماده است که برای متعدی کردن به کار می‌رود و به معنای چیزی را مقدم کردن و از پیش فرستادن است (لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ‏؛ مائده/۸۰) (أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ‏؛ لمجادله/۱۳). البته تعبیر «لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ؛ حجرات/۱) را برخی به معنای «مقدم نشوید و پیشی نگیرید» دانسته‌اند (یعنی در معنای لازم)؛ اما راغب تذکر داده‌ که این هم در معنای متعدی است: یعنی سخن و نظر و حکم خدا را بر سخن و دستور خدا و رسولش مقدم نکنید همان گونه که فرشتگان چنین‌اند: «لا یسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ» (أنبیاء/۲۷)؛ و از ابن‌جنی نیز نقل شده است که مفعول در اینجا محذوف است و تقدیر کلام این بوده است که امری را بر آنچه که خداوند شما را بدان امر کرده مقدم نکنید.

«قَدَم» به معنای «گام» است که جمع آن «أقْدَام» می‌باشد و احتمالا از این جهت چنین نامیده شده که ابزاری برای جلو افتادن و پیشی گرفتن انسان است؛ و از همین کلمه، تعبیر «ثابت‌قدم کردن» (وَ یثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ‏؛ أنفال/۱۱) و «قدم راستین داشتن» (کنایه از سابقه خوب داشتن) (قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ‏؛ یونس/۲) به کار رفته است.

«قِدَم» به معنای وجود داشتن در گذشته و در مقابل «بقا: امتداد وجود در آینده» است که کلمه «قَدیم» از همین واژه و به معنای چیزی است که دارای سابقه زمانی طولانی در گذشته باشد (لَفی‏ ضَلالِكَ الْقَدیم؛‌یوسف/۹۵)؛ چنانکه در وصف خداوند تعابیر «قَدِیمَ الإحسان» به کار رفته است و صفت تفضیلی (أقدم: قدیمی‌تر) از همین کلمه هم در قرآن به کار رفته است: (آباؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ؛ شعرا/۷۶)

جلسه ۲۵۴ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-34/

فعل «تقدّموا» در این آیه را می‌تواند متعدی باشد یا لازم:

اگر متعدی باشد، می‌تواند

از مواردی باشد که مفعولش کلاً نمی‌آید؛‌ شبیه زنده کردن و میراندن، یا اعطاء و منع، که گاه بدون مفعول می‌آید؛ مثلا می‌گویند خداوند زنده می‌کند و می‌میراند؛ یا فلانی اعطا می‌کند و منع می‌نماید؛ که در این صورت دلالت بر مطلق جلو انداختن باشد؛ گویی خداوند می‌فرماید سزاوار نیست که هیچگونه جلو انداختنی توسط شما انجام شود.

مفعولش کلمه‌ای مانند «الفعل» یا «الامر» یا … باشد که حذف شده است.

و اگر لازم باشد (یعنی به معنای «لا تتقدموا» باشد) یک نحوه کاربرد مجازی خواهد بود؛ جلو نیفتید یعنی برای خودتان و برای نظرات شخصی‌تان تقدمی در محضر رسول الله قائل نباشید (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏۲۸، ص۹۲[۴])

اتَّقُوا

قبلا بیان شد که ماده «و‌قی» در اصل به معنای نگهداشتن و حفظ کردن است:

«وِقَایة» به معنای حفظ چیزی است از اینکه مورد اذیت و ضرر قرار بگیرد، و «تَقْوی» به معنای قرار دادن خود در «وقایه»‌ای نسبت به آن چیزی است که ترس از آن می‌رود، و به همین مناسبت است که «تقوای الهی» در معنای «ترس از خدا» هم به کار رفته است. شهید مطهری تذکر می‌دهد که با توجه به ریشه معنایی این کلمه، ترجمه آن به «پرهیزگاری» ترجمه مناسبی نیست، چرا که این کلمه معنای گوشه‌نشینی و عزلت را القا می‌کند، در حالی که تقوی، قدرتی روحی است که موجب حفظ و کنترل آدمی بر خویش می‌شود و انسان را از گناه نگه می‌دارد؛ و نهایتا ترجمه «خودنگهداری» را برای این کلمه پیشنهاد می‌کنند.

«اتَّقِ» نیز فعل امر از ماده «وقی» در باب افتعال (در اصل به صورت «اِوتَقی») بوده است. چون باب افتعال چون معنای مطاوعه (پذیرش) می‌دهد، با توجه به ترجمه کلمه «تقوی» به «خودنگهداری»، لذا «اتَّقِ» به معنای آن است که حالت تقوی را در درون خود قبول و جاری کن و به تعبیر ساده‌تر: تقوی داشته باش.

جلسه ۹۲۶ http://yekaye.ir/an-nesa-4-1/

درباره این ماده ذیل آیه ۱۳ همین سوره به تفصیل بیشتری بحث خواهد شد.

سَمیعٌ

درباره ماده «سمع» بسیاری از اهل لغت اصل این ماده را به شنیدن مرتبط دانسته‌اند؛ مثلا گفته‌اند که اصل این ماده ادراک صوت است، خواه با عضو جسمانی باشد یا قوای روحانی و نور باطنی (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج‏۵، ص۲۰۹[۵])؛ یا قوه‌ای در گوش است که با آن صوت شنیده می‌شود و نیز خود فعل شنیدن (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۵[۶])؛ ویا انس گرفتن با چیزی به وسیله گوش است (معجم المقاییس اللغة، ج‏۳، ص۱۰۲[۷])؛ و البته بر این اساس، وجه تسمیه «مِسْمَع» (چوبی که برای بستن طناب به دلو، به دو سر دلو می‌زنند) را به خاطر شباهت آن با گوش قلمداد کرده[۸]، ویا کلمه‌ای مانند «سِمع» را که نام حیوانی است که حاصل جفتگیری کفتار ماده و گرگ نر است به عنوان کلمه‌ای شاذ نسبت به این ماده دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏۳، ص۱۰۲[۹]). البته برخی احتمال داده‌اند که به خاطر قوه شنوایی قوی‌ای که این حیوان دارد این نام را به وی داده‌اند، بویژه که در عرب ضرب المثلی هست که می‌گوید فلانی «أسمع من السِمع» است (فرهنگ ابجدی، ص۴۹۹[۱۰]).

اما برخی که در ریشه‌یابی معانی کلمات به تک‌تک حروف هم توجه دارند با توجه به حرف «س» که دلالت بر نفوذ ظریف دارد، اصل ماده «سمع» را به معنای «نفوذ ماده‌ای دقیق یا لطیف در اثنای چیزی[۱۱]» دانسته‌اند؛ که شنیدن هم از این باب که نفوذ صدا در مغز از طریق گوش است چنین نامیده شده است، و وجه تسمیه «مسمع» هم این است که چوبی است که داخل دلو نفوذ کرده؛ و وجه تسمیه حیوان موسوم به«سِمع» هم این است که: «هو خَلقٌ نفذه عِرقٌ: آفریده‌ای است که رگی در آن نفوذ کرده»؛ یعنی چون نوعی از گرگ در نوعی از کفتار نفوذ کرده چنین نامیده شده است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الكریم، ص۱۰۷۴).

کلمه «سَمْع» گاهی برای اشاره به گوش[۱۲] به کار می‌رود: «خَتَمَ اللَّهُ عَلی‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلی‏ سَمْعِهِمْ‏» (بقرة/۷) [وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ یشْهَدَ عَلَیكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ؛ فصلت/۲۲]، و گاهی برای عمل شنیدن و گوش دادن: «إِنَّهُمْ عَنِ‏ السَّمْعِ‏ لَمَعْزُولُونَ‏» (شعراء/۲۱۲)، «أَوْ أَلْقَی‏ السَّمْعَ‏ وَ هُوَ شَهِیدٌ» (ق/۳۷)، گاهی برای «فهمیدن» و گاهی هم برای «اطاعت کردن» [در فارسی هم می‌گوییم به حرف تو گوش می‌کنم یعنی بدان عمل می‌کنم؛ شاید مصداقش این آیه باشد:‌ «خُذُوا ما آتَیناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا» (بقرة/۹۳)]. این «شنیدن» به معنای فهمیدن در قرآن کریم بسیار به کار رفته است؛ مثلا: «وَ إِذا تُتْلی‏ عَلَیهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا» (أنفال/۳۱) یا «سَمِعْنا وَ عَصَینا» (نساء/۴۶)، یعنی فهمیدیم اما اطاعت نمی‌کنیم؛ که نقطه مقابل «سَمِعْنا وَ أَطَعْنا» (بقرة/۲۸۵) است؛ یا «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِینَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا یسْمَعُونَ‏» (أنفال/۲۱)، که هم می‌تواند به معنای آن باشد که «گفتند فهمیدیم اما نمی‌فهمند» و هم به این معنا که «گفتند شنیدیم و فهمیدیم اما به اقتضایش عمل نمی‌کنند». (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۵[۱۳]). البته شاید بهتر باشد به جای «اطاعت کردن»، تعبیر «اجابت کردن» را به کار ببریم؛ و این را هم یک کاربرد مجازی برای این کلمه دانسته‌اند؛ و از ابن الانباری هم نقل شده که تعبیر « سَمِعَ اللّه لِمَنْ حَمِدَه» به معنای آن است که خداوند دعای کسی که او را حمد گوید اجابت می‌کند؛‌ شبیه دعای «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بك من دُعَاءٍ لا یسْمَعُ». (تاج العروس، ج‏۱۱، ص۲۲۷[۱۴])

وقتی این ماده به باب افعال می‌رود و به معنای شنواندن چیزی به کسی [ومجازاً به معنای شنوا کردن کسی] به کار می‌رود: «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرینَ … إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ یؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ» (نمل/۸۰-۸۱) یا «إِنَّ اللَّهَ یسْمِعُ مَنْ یشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ» (فاطر/۲۲)؛ و برخی آن را معنای ابلاغ کردن دانسته‌اند (المصباح المنیر، ج‏۲، ص۲۸۹[۱۵])؛ و البته بسیار می‌شود که همانند خود فعل «سمع» در همین معنای «فهماندن» هم به کار می‌رود چنانکه در ادامه آیه‌ای که در بالا اشاره شد، می‌فرماید: «وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیراً لَأَسْمَعَهُمْ‏ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ‏ لَتَوَلَّوْا» (أنفال/۲۳)، که به این معناست که اگر خدا می‌خواست به آنان می‌فهماند؛ و ظاهرا هرجایی که خداوند سمع را برای مؤمنان اثبات، یا از کافران نفی، ویا به دست آوردن آن را تشویق می‌کند، مقصود همین تفکر و فهمیدن است؛ مانند: «أَمْ لَهُمْ آذانٌ‏ یسْمَعُونَ‏ بِها» (أعراف/۱۹۵) یا «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ‏ الْمَوْتی‏ وَ لا تُسْمِعُ‏ الصُّمَّ الدُّعاءَ» (نمل/۸۰) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۵-۴۲۶[۱۶]).

در مورد تعبیر «وَ اسْمَعْ‏ غَیرَ مُسْمَعٍ‏» (وَ یقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَینا وَ اسْمَعْ غَیرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَیا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی الدِّینِ؛ نساء/۴۶) هم دو وجه گفته شده است؛ یکی اینکه به معنای نفرین کردن و طلب کر شدن برای مخاطب باشد؛ ودیگر اینکه به معنای دعا کردن باشد، با این توضیح که اهل کتاب این را خطاب به پیامبر می‌گفتند که دیگران گمان کنند به ایشان احترام می‌گذارند و ایشان را دعا می‌کنند، در حالی که قصدشان نفرین کردن بود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۵[۱۷])؛ و در هر صورت در اینجا در مقام تعریض بوده است؛ برخی گفته‌اند این جمله شبیه است به «اسمع لا اسمعک الله: بشنو اما خدا هیچوقت شنوایت نکند»؛ و برخی هم گفته‌اند به معنای «اسمع لا مجاب لک و لا مقبول منک: بشنو اما بدان که اجابت نمی‌شوی و از تو قبول نشود» می‌باشد (مجمع البیان، ج‏۳، ص۸۶[۱۸]).

فعل «سَمِعَ یسمَعُ» در حالت عادی اقتضای دو مفعول دارد: «مطلبی» را از «کسی/چیزی» شنیدن»؛ آنگاه:

  • مفعول اول آن (مطلبی که شنیده می‌شود):
  • گاهی بدون حرف اضافه می‌آید (مانند: «قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتی‏ تُجادِلُكَ فی‏ زَوْجِها» (مجادله/۱)، «إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» (نور/۱۲ و ۱۶)، «فَلا تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْساً» (طه/۱۰۸)، «لا تَسْمَعُ فیها لاغِیةً» (غاشیه/۱۱)
  • گاه با حرف «ل»: «وَ قالَ الَّذینَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآن» (فصلت/۲۶)
  • گاه با حرف «ب»: «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنّ» (یوسف/۳۱)، «ما سَمِعْنا بِهذا فی‏ آبائِنَا الْأَوَّلینَ» (مؤمنون/۲؛ قصص/۳۶)؛
  • مفعول دوم آن (شخص یا چیزی که صدایی دارد) نیز:
    • گاهی بدون حرف اضافه می‌آید مانند: «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً ینادی لِلْإیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ» (آل عمران/۱۹۳)، « قالُوا سَمِعْنا فَتًی یذْكُرُهُمْ» (انبیاء/۶۰)، «قالَ هَلْ یسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ» (شعراء/۷۲)؛
    • گاهی با حرف اضافه «ل»: «إِذا أُلْقُوا فیها سَمِعُوا لَها شَهیقاً وَ هِی تَفُورُ» (ملک/۷)؛
    • گاهی با حرف اضافه «مِن»: «لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذینَ أَشْرَكُوا أَذی كَثیرا» (آل عمران/۱۸۶).[۱۹]
  • البته توجه شود که این فعل وقتی با حرف اضافه «ب» بیاید برای اشاره به وسیله شنیدن، و غیر از مفعولهای مذکور است: «وَ لَهُمْ آذانٌ لا یسْمَعُونَ بِها» (اعراف/۱۷۹ و ۱۹۵)

در مورد «سمّاع»، برخی آن را صیغه مبالغه دانسته‌اند و گفته‌اند به کسی گفته می‌شود که نسبت به آنچه گفته می‌شود کثیر الاستماع است؛ و ظاهرا به همین مناسبت به «جاسوس« هم «سماع» گویند (تاج العروس، ج‏۱۱، ص۲۲۷[۲۰]). آنگاه در مورد تعبیر «سَمَّاعُونَ‏ لِلْكَذِبِ» (مائدة/۴۱) ابن‌منظور دو وجه را احتمال داده شده است: یکی اینکه لام، لام غایت [لأجل] باشد؛ یعنی: می‌آیند و مطالب را گوش می‌دهند تا آنچه شنیده‌اند را تکذیب کنند (که راغب هم همین معنا را قائل است؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۶[۲۱])؛ و دیگر اینکه لام، حرف اضافه متعلق به «سماع»، و «کَذِب» مفعول اولِ آن باشد؛ یعنی دروغ را گوش می‌کنند که بروند در جامعه شایعه‌پراکنی[۲۲] کنند (لسان العرب، ج‏۸، ص۱۶۴[۲۳])؛ و البته جالب اینکه بلافاصله همین کلمه در همین آیه یکبار دیگر با حرف اضافه «ل» آمده است که ظاهرا مفعول دوم آن است: «سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرینَ لَمْ یأْتُوك‏» (مائدة/۴۱).؛ اما عجیب این است که راغب این دومی را هم لام غایت [لأجل] دانسته است، که معنایش این طور می‌شود که: به خاطر جایگاهشان به آنها گوش می‌دهند! (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۶[۲۴])

این ماده وقتی به باب استفعال می‌رود (اسْتِمَاعُ‏) به معنای گوش سپردن (اصغاء) است: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یسْتَمِعُونَ‏ بِهِ، إِذْ یسْتَمِعُونَ‏ إِلَیكَ‏» (إسراء/۴۷)، «وَ مِنْهُمْ مَنْ‏ یسْتَمِعُ‏ إِلَیكَ» (محمد/۱۶)، «وَ مِنْهُمْ مَنْ‏ یسْتَمِعُونَ‏ إِلَیكَ‏» (یونس/۴۲)، «وَ اسْتَمِعْ‏ یوْمَ ینادِ الْمُنادِ» (ق/۴۱) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۶[۲۵])؛ در واقع استماع همواره جایی است که انسان عامدا و با قصد گوش می‌دهد؛ در حالی که «سمع» می‌تواند با قصد یا بدون آن باشد (یعنی به صرف شنیده شدن) اطلاق می‌گردد (المصباح المنیر، ج‏۲، ص۲۸۹[۲۶])؛ برخی گفته‌اند «استماع» در جایی است که شخص برای شنیدن مطلب مورد نظر گوش می‌سپارد تا بفهمد ولی در سمع لزوما چنین نیست؛ و به همین جهت است که به خداوند «مستمع» اطلاق نمی‌گردد (الفروق فی اللغة، ص۸۱[۲۷])؛ و لازم به ذکر است که گاه در این باب حرف «ت» در «س» ادغام می‌شود مانند: «لا یسَّمَّعُونَ إِلَی الْمَلَإِ الْأَعْلی‏» (صافات/۸).

کلمه استماع بقدری به «اصغاء» نزدیک است که امثال راغب و فیومی اساسا آن را به اصغاء ترجمه کرده‌اند؛ اما دیگران در تفاوت کلمه «سمع» و «اصغاء» گفته‌اند که در سمع، تاکید بر ادراک مسموع است؛ اما در اصغاء تاکید بر طلب کردن این ادراک است، به اینکه سمعِ خود را متمایل به گوینده قرار دهد؛ چنانکه اصل ماده «صغی» به معنای میل کردن به سوی چیزی است (الفروق فی اللغة، ص۸۱[۲۸]).

«سمیع» بر وزن «فعیل» است که این وزن هم برای صفت مشبهه و هم برای صیغه مبالغه به کار می‌رود؛ اگرچه در موارد نادری به معنای اسم مفعولی (مسمَع:‌ شنیده شده) به کار رفته، اما عموما در معنای اسم فاعل (شنوا) به کار می‌رود؛ و در تفاوت آن با «سامع» گفته‌اند که در سامع حتما باید صدایی در کار باشد که وی بشنود؛ اما «سمیع» چنین نیست، بلکه اگر موجودی شأنیت شنیدن را داشته باشد «سمیع» بر او اطلاق می‌گردد؛ همان گونه که این تفاوت بین کلمات «عالم» و «علیم»، «مبصِر» و «بصیر»، یا «قادر» و «قدیر» هم مشاهده می‌شود (الفروق فی اللغة، ص۸۰-۸۱[۲۹]). در قرآن کریم کلمه «سمیع» تنها یکبار در غیر مورد خداوند به کار رفته است (مَثَلُ الْفَریقَینِ كَالْأَعْمی‏ وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصیرِ وَ السَّمیعِ؛ هود/۲۴) و بقیه ۴۶ مورد کاربرد آن در خصوص خداوند است؛ که از این موارد دو موردش به صورت مضاف (سَمیعُ الدُّعاء؛ آل عمران/۳۷ ، ‌ابراهیم/۳۹) و یک مورد به صورت ترکیب «سَمیعٌ قَریب‏» (سبأ/۵۰) آمده است؛ و در بقیه موارد بعد از این کلمه، یا از وصف «علیم» استفاده شده است (۳۲ مورد) یا از وصف «بصیر» (۱۱ مورد). برخی بر این باورند که ترکیب «سمیع علیم» از باب ذکر عام بعد از خاص و برای تاکید است، و در ترکیب «سمیع بصیر» توجه به اجتماع دو جهت در فعل خداوند در ارتباط با بندگانش هست: ظهور و طلبی از جانب طرف مقابل، و توجه و نظری از جانب خداوند متعال (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج‏۵، ص۲۱۲[۳۰]).

در تفاوت سه کلمه «سمع» و «بصر» و «علم» گفته‌اند در سمع ظهور و ادراک صوت (ولو در قلب) موضوعیت دارد؛ و در «بصر» توجه به مبصَر و ادراک آن، اما علم، مطلق انکشاف و ادراک است (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج‏۵، ص۲۱۲[۳۱]) و ظاهرا بر همین اساس است که در خصوص مواردی که تعبیر «سمع» در مورد خداوند به کار برده شده [اعم از اینکه به صورت فعل باشد مانند «قَدْ سَمِعَ‏ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُكَ فِی زَوْجِها» (مجادلة/۱)، «لَقَدْ سَمِعَ‏ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا» (آل عمران/۱۸۱) یا خود تعبیر «سمیع»] گفته‌اند که مقصود علم خداوند به مسموعات است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۶[۳۲])؛ اما به نظر می‌رسد صرف اینکه بگوییم «سمع» در مورد خداوند صرف علم به مسموعات است و تعبیر علیم بعد از سمیع، ذکر عام بعد از خاص و صرفا برای تاکید است تمام مطلب نباشد و ظرایف دیگری در کار باشد که ان شاء الله در قسمت تدبر بدان خواهیم پرداخت.[۳۳]

ماده «سمع» و مشتقات آن ۱۸۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

عَلیمٌ

درباره ماده «علم» قبلا اشاره شد که برخی بر این باورند که اصل این ماده دلالت می‌کند بر اثری در چیزی که مایه تمایز آن از غیرش می‌شود، و کلمه «علامت» که به معنای «نشانه» هم به همین جهت چنین نامیده شده و کلمه «عَلَم» (جمعِ آن: أعلام) هم که به معنای «پرچم» و نیز به معنای «کوه بلند» به کار می‌رود نیز به همین جهت است و «عِلم» به معنای شناخت و نقطه مقابل «جهل» هم از باب قیاس آن به عَلَم وعلامت چنین نامیده‌اند؛‌ در مقابل برخی «عِلم» به معنای «شناخت» را محور اصلی معنای این ماده دانسته و البته برای این هم دو گونه تحلیل یافت شد. برخی گفته‌اند که اصل این ماده دلالت دارد بر حضور و احاطه بر چیزی؛ که البته احاطه به حسب اختلاف قوا و حدود متفاوت می‌باشد و اثر چیزی و نیز اموری همچون کوه و پرچم که علامت و نشانه چیزی می‌باشند را از مصادیق این معنا قلمداد کرده‌اند. برخی هم معنای محوری این ماده را دلالت و هدایت کردن به سوی یک معنا (اعم از جهت، راه، حد و اندازه، و…) دانسته‌اند چنانکه «عَلَم» (چه به معنای پرچم و چه به معنای نشانه و کوه بلند همگی برای دلالت کردن و نشان دادن چیزی است.

همچنین بیان شد که «علیم» بر وزن «فعیل» است که این وزن هم برای صفت مشبهه و هم برای صیغه مبالغه به کار می‌رود؛ بسیاری از اهل لغت «علیم» را از باب مبالغه در علم دانسته‌اند و آیه «وَ فَوْقَ كُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ‏» (یوسف/۷۶) شاهد بر مدعای خود گرفته‌اند؛ در مقابل، مرحوم مصطفوی بر این باور است که این کلمه بخصوص با توجه به اینکه عموما در مورد خداوند به کار رفته [۱۶۱ مورد در قرآن کریم به کار رفته؛ که جز ۸ مورد همگی در مقام توصیف خداوند است] ناظر به ثبوت صفت علم و تثبت آن است؛ بویژه که صیغه مبالغه دیگری از این ماده به صورت «عَلَّام» (که دلالت بر کثرت علم و احاطه دارد) نیز به کار رفته است: «إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیوبِ» (مائده/۱۰۹ و ۱۱۶)؛ و بر این اساس اظهار داشته‌ که تفاوت بین «عالم» با «علیم» این است که «عالم» صرف اشاره به برخورداری از «علم» است اما «علیم» ناظر به ثبوت صفت علم و تثبت آن است. اما این نکته اخیرش نیز لزوما مورد قبول عموم اهل لغت نیست، چنانکه عسکری معتقد است که تفاوت «عالم» با «علیم» در آن است که «عالم» لزوما دلالت بر «معلوم» می‌کند (یعنی در جایی به کار می‌رود که معلومی در کار باشد) و همواره متعدی است، [مانند «عالِم الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ» (انعام/۷۳) هرچند که گاه بدون مفعول هم آمده که چه‌بسا بتوان گفت به قرینه مفعولش حذف شده است؛ مانند: «إِنَّ فی‏ ذلِكَ لَآیاتٍ لِلْعالِمینَ» (روم/۲۲)]؛ اما «علیم» لزوما متعدی نیست و صرفا نشان‌دهنده این است که اگر معلومی در کار باشد، حتما او بدان عالم است؛ چنانکه «سامع» به کسی گفته می‌شود که صدایی را بشنود، اما «سمیع» به کسی می‌گویند که شنوا باشد، خواه در آن لحظه صدایی در کار باشد یا نباشد (که در این صورت، باز موید آن است که علیم، صیغه مبالغه باشد تا صفت مشبهه). در تایید نظر وی می‌توان به این نکته اشاره کرد که در قرآن کریم هم کلمه «علیم» یا بدون متعلق آمده، مانند همین آیه «إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ»؛ ویا اگر متعلقی داشته با حرف «ب» بوده است، مثلا:‌ «هُوَ بِكُلِّ شَی‏ءٍ عَلیمٌ» (بقره/۲۹) «وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِالظَّالِمینَ» (بقره/۹۵) «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ» (بقره/۲۸۳)؛ هرچند که گاه «عالم» هم با حرف اضافه «ب» می‌آید مانند: «وَ كُنَّا بِهِ عالِمینَ» (انبیاء/۵۱) «وَ كُنَّا بِكُلِّ شَی‏ءٍ عالِمینَ» (انبیاء/۸۱).

جلسه ۱۰۴۷ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-80/

به نظر می‌رسد در آیه حاضر نیز صیغه مبالغه بودن کلمه «علیم» تناسب بیشتری با سیاق آیه داشته باشد تا صفت مشبهه؛ و البته از باب استفاده از یک لفظ در چند معنا بعید نیست که در کاربردهای قرآنی «علیم» به هر دو وجه (صیغه مبالغه و صفت مشبهه) عنایت بوده باشد.

شأن نزول

۱) در بسیاری از معتبرترین و قدیمی‌ترین منابع اهل سنت از عبدالله بن زبیر نقل شده است:

هیأتی از بنی‌تمیم نزد پیغمبر (ص) آمدند. ابوبكر گفت: قعقاع بن معبد بن زراره را بر ایشان امیر كن.

عمر گفت: خیر؛ بلکه اقرع بن حابس را امیر كن.

ابو بكر به عمر گفت: تو جز مخالفت با من کاری نمی‌کنی!

عمر پاسخ داد من قصد مخالفت تو را نداشتم.

با هم به جدل و مراء پرداختند تا جایی که صدایشان بلند شد. آنگاه آیه نازل گردید: «ای کسانی که ایمان آوردند جلو نیندازید … تا آخر آیه.

صحیح البخاری (م۲۵۶) ج۴، ص۱۵۸۷ و ص۱۸۳۴ (ت البغا)؛ تاریخ المدینة لابن شبة (م۲۶۲)، ج۲، ص۵۲۳؛ الجامع الكبیر: سنن الترمذی (م۲۷۹) ج۵، ص۳۰۶ (ت بشار)؛ البحر الزخار (مسند البزار م۲۹۲) ج۶، ص۱۴۵؛ سنن النسائی (م۳۰۳)، ج۸، ص۲۲۶؛ مسند أبی یعلی (م۳۰۷) ج۹، ص۲۱۱ (ت السناری)؛ جامع البیان (تفسیر الطبری م۳۱۰) ج۲۲، ص۲۸۰؛ شرح معانی الآثار (للطحاوی، م۳۲۱) ج۴، ص۱۷۲؛ الجمع بین الصحیحین (للحمیدی) ج۳، ص۳۳۲؛ جامع المسانید (لابن الجوزی) ج۴، ص۵۳؛ الدر المنثور، ج‏۶، ص۸۴؛ و …

حدثنی إبراهیم بن موسی: حدثنا هِشَامُ بْنُ یوسُفَ: أَنَّ ابْنَ جُرَیجٍ أَخْبَرَهُمْ، عن ابن أبی ملكیة: أن عبد الله بن الزبیر أخبرهم:

أنه قدم ركب من بنی تمیم عَلَی النَّبِی صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ [آله و] سَلَّمَ، فَقَالَ أبو بكر: أمر القعقاع بن معبد بن زرارة، قال عمر: بل أمر الأقرع بن حابس، قال أبو بكر: ما أردت إلا خلافی، قال عمر: ما أردت خلافك، فتماریا حتی ارتفعت أصواتهما، فنزل فی ذلك: «یاأَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا» حتی انقضت.

در بسیاری از منابع اهل سنت همین واقعه را به عنوان شأن نزول آیه بعد نقل کرده‌اند؛ که آدرس آنها ذیل آیه بعد خواهد آمد. در برخی منابع هم مطلب از قول ابن‌زبیر به نحوی بیان شده که این واقعه را ناظر کل ۵ آیه اول این سوره دانسته‌ است؛ مثلا در معجم الصحابة (للبغوی، م۳۱۷)، ج۵، ص۷۵[۳۴]؛ أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص۴۰۱[۳۵].

اینکه شأن نزول این آیه در مورد این دو نفر بوده است، در احادیث شیعه از قول ائمه اطهار ع هم آمده است؛ که در قسمت حدیث بدانها اشاره خواهد شد.

 

۲) علی بن ابراهیم قمی چنین بیان داشته که این آیه در مورد هیاتی از بنی‌تمیم بوده که وقتی سراغ پیامبر اکرم ص می‌آمدند جلوی درب حجره ایشان می‌ایستادند و ندا می‌دادند:‌ای محمد ص! نزد ما بیرون بیا! و وقتی هم که رسول الله بیرون می‌آمد در راه رفتن جلوی ایشان را می‌رفتند، و وقتی که سخن می‌گفتند همان گونه که با همدیگر سخن می‌گفتند صدایشان را فوق صدای ایشان بالا می‌بردند و می‌گفتند: «محمد! محمد! در مورد فلان و بهمان چه می‌گویی؟» پس خداوند این آیات را نازل فرمود.

تفسیر القمی، ج‏۲، ص۳۱۸

«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ‏» نَزَلَتْ فِی وَفْدِ بَنِی تَمِیمٍ كَانُوا إِذَا قَدِمُوا عَلَی رَسُولِ اللَّهِ ص وَقَفُوا عَلَی بَابِ حُجْرَتِهِ فَنَادَوْا: یا مُحَمَّدُ! اخْرُجْ إِلَینَا؛ وَ كَانُوا إِذَا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص تَقَدَّمُوهُ فِی الْمَشْی، وَ كَانُوا إِذَا تَكَلَّمُوا رَفَعُوا أَصْوَاتَهُمْ فَوْقَ صَوْتِهِ وَ یقُولُونَ: یا مُحَمَّدُ یا مُحَمَّدُ! مَا تَقُولُ فِی كَذَا وَ كَذَا؛ كَمَا یكَلِّمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً. فَأَنْزَلَ اللَّهُ «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» الْآیة.

 

۳) در برخی منابع اهل سنت شأن نزول‌های دیگری هم برای این واقعه ذکر شده است؛ از جمله:

الف. از قتاده نقل شده است:

به ما خبر دادند که برخی از مردم می‌گویند اگر آیه‌ای در مورد فلان‌کس یا فلان‌چیز نازل شود آنگاه چنین و چنان خواهد شد [= ما زیر بار آن نمی‌رویم و چنین و چنان می‌کنیم]؛ و خداوند این را نامطلوب دانست و این آیه را نازل فرمود.

ب. از حسن بصری نقل شده است:

عده‌ای در روز عید قربان قبل از رسول الله ص [= قبل از اینکه ایشان اجازه ذبح کردن بدهد] قربانی‌شان را ذبح کردند؛ پس به ایشان دستور داد که دوباره ذبحی کنند و این آیه نازل شد: «ای کسانی که ایمان آوردند [چیزی را] در پیشگاه خداوند و رسولش جلو نیندازید».

ج. این مطلب به این صورت هم از حسن بصری نقل شده است که:

شخصی قبل از نماز [عید] قربانی کرد؛ و این آیه نازل شد.

د. از عایشه نقل شده است:

عده‌ای از مردم یکی دو روز روزه ماه رمضان را جلو می‌انداختند؛ ‌پس خداوند نازل فرمود: «ای کسانی که ایمان آوردند [چیزی را] در پیشگاه خداوند و رسولش جلو نیندازید».

ه. این مطلب از عایشه به این صورت هم نقل شده است:

عده‌ای از مردم ماه [رمضان] را جلو می‌انداختند و قبل از اینکه رسول الله ص روزه بگیرد روزه می‌گرفتند؛ ‌پس خداوند نازل فرمود: «ای کسانی که ایمان آوردند [چیزی را] در پیشگاه خداوند و رسولش جلو نیندازید».

الدر المنثور، ج‏۶، ص۸۴

الف. أخرج عبد بن حمید و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبی حاتم عن قتادة قال:

ذكر لنا ان ناسا كانوا یقولون: لو أنزل فی كذا و كذا الوضع كذا و كذا؛ فكره الله ذلك و قدم فیه.

ب. أخرج عبد بن حمید و ابن جریر و ابن المنذر عن الحسن رضی الله عنه:

ان ناسا ذبحوا قبل رسول الله صلی الله علیه و [آله و] سلم یوم النحر فأمرهم ان یعیدوا ذبحا فانزل الله «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏».

ج. أخرج ابن أبی الدنیا فی الأضاحی عن الحسن رضی الله عنه قال:

ذبح رجل قبل الصلاة، فنزلت.

د. أخرج ابن النجار فی تاریخه عن عائشة رضی الله عنها قالت:

كان أناس یتقدمون بین یدی رمضان بصیام یعنی یوما أو یومین فانزل الله تعالی «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏».

ه. أخرج الطبرانی فی الأوسط و ابن مردویه عن عائشة رضی الله عنها:

ان ناسا كانوا یتقدمون الشهر فیصومون قبل النبی صلی الله علیه و [آله و] سلم فانزل الله «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏».[۳۶]

نکته تخصصی علوم قرآنی: چرایی شأن نزول‌های متعدد برای یک آیه

این گونه مواردی که شأن نزولهای متعددی برای یک آیه نقل می‌شود؛ ‌چندین احتمال وجود دارد:

الف. این آیه در چند مناسبت مختلف نازل شده است (لازم به ذکر است بر اساس نقلهای معتبر بسیاری از آیات بیش از یکبار نازل شده‌اند؛ از این رو احتمال دارد در خصوص برخی از آیات هم همین رخ داده باشد و لذا دو راوی مختلف که هریک در حین یکی از نزولها حاضر بوده دو واقعه مختلف را به عنوان شأن نزول ذکر می‌کند).

ب. نزول آیه مربوط به یکی از این موارد بوده است؛ اما راوی به نظر خودش آن را بر واقعه دیگری نیز تطبیق داده است؛ و مقصودش از شأن نزول، نه شأن نزول اصطلاحی، بلکه این بوده که بگوید: این واقعه هم مصداقی از مصادیق این آیه است. (چنین مطلبی در روایات معصومین هم گاه مشاهده می‌شود).

ج. برخی از موارد جعلی است و هدف آن انکار ویا تحت‌الشعاع قرار دادن واقعه اصلی بوده است.

د. …

 

حدیث

۱) الف. روایت شده است مردی نزد امیرمؤمنان علی (علیه السلام) آمد و از او درباره این سخن خداوند متعال «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللهِ وَرَسُولِهِ:‌ای کسانی که ایمان آوردند [خودتان را] در پیشگاه خداوند و رسولش جلو نیندازید» پرسید که درباره چه کسی نازل شده است؟

امام ع فرمود: در مورد دو مرد از قریش!

الإختصاص، ص۱۲۸

وَ رُوِی عَنِ ابْنِ كُدَینَةَ الْأَوْدِی قَالَ:

قَامَ رَجُلٌ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَسَأَلَهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» فِیمَنْ نَزَلَتْ؟

قَالَ: فِی رَجُلَینِ مِنْ قُرَیشٍ.

ب. سفیان ثوری روایت کرده است که از فضیل بن زبیر – به نقل از واسطه‌هایی که اسم برد- این حکایت را شنیدم که:

مردی نزد امیرمؤمنان علی (علیه السلام) آمد و از او درباره این سخن خداوند متعال «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللهِ وَرَسُولِهِ:‌ای کسانی که ایمان آوردند [خودتان را] در پیشگاه خداوند و رسولش جلو نیندازید» پرسید که درباره چه کسی نازل شده است؟

امام ع فرمود: «چه می‌خواهی؟ آیا می‌خواهی مردم را علیه من بشورانی»؟

عرض کرد: «نه،‌ای امیر مؤمنان! ولی دوست دارم که بدانم».

امام ع فرمود: «بنشین». او هم نشست.

امام فرمود: بنویس عامر، بنویس مَعمر، بنویس عُمر، بنویس عمّار، بنویس مُعتَمر! این آیه درباره‌ی یکی از این پنج نفر نازل شده است

سُفیان می‌گوید: به فُضَیل گفتم: «فکر می‌کنی آن شخص عمر است»؟

او گفت: چه کسی جز او می‌تواند باشد؟!

تقریب المعارف (حلبی م۴۴۷)، ص۲۴۳

رَوَوْا عَنْ سُفْیانَ، عَنْ فُضَیلِ بْنِ الزُّبَیرِ قَالَ: حَدَّثَنِی نَقِیعٌ، عَنْ أَبِی كُدَینَةَ الْأَزْدِی قَالَ: قَامَ رَجُلٌ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیهِ السَّلَامُ، فَسَأَلَهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَی: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» فِیمَنْ نَزَلَتْ؟

قَالَ: مَا تُرِیدُ، أَ تُرِیدُ أَنْ تُغْرِی بِی النَّاسَ؟

قَالَ: لَا یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، وَ لَكِنْ أُحِبُّ أَنْ أَعْلَمَ.

قَالَ: اجْلِسْ، فَجَلَسَ.

فَقَالَ: اكْتُبْ عَامِراً، اكْتُبْ مَعْمَراً، اكْتُبْ عُمَرَ، اكْتُبْ عَمَّاراً، اكْتُبْ مُعْتَمِراً؛ فِی أَحَدِ الْخَمْسَةِ نَزَلَتْ.

قَالَ سُفْیانُ: قُلْتُ لِفُضَیلٍ: أَ تَرَاهُ عُمَرَ قَالَ: فَمَنْ هُوَ غَیرُهُ.

 

۲) جمیل بن دراج می‌گوید: طیار به من می‌گفت: «ابلیس از فرشته‌ها نیست؛ و تنها فرشته‌ها بودند که به سجده‌ی بر آدم (علیه السلام) فرمان داده شدند پس ابلیس گفت: «سجده نمی‌کنم». چرا ابلیس هنگامی که سجده نکرد عاصی محسوب شد در حالی که از فرشتگان نبود؟

سپس من و او نزد امام صادق (علیه السلام) رفتیم، و به خدا که خوب مساله را مطرح کرد و گفت: «فدایت شوم! بگو مواردی که خدا با تعبیر «یا ایها الذین آمنوا» مؤمنان را خطاب قرار داده منافقان را هم شامل می‌شود»؟

فرمود: آری! و نیز گمراهان، و هرکس در ظاهر دعوت اسلام را پذیرفته است، و ابلیس هم از کسانی بود که در پذیرش دعوت ظاهری با آن‌ها [فرشتگان] همراه بود.

الكافی، ج‏۲، ص۴۱۲

عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ جَمِیلٍ قَالَ: كَانَ الطَّیارُ یقُولُ لِی: إِبْلِیسُ لَیسَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ إِنَّمَا أُمِرَتِ الْمَلَائِكَةُ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ ع؛ فَقَالَ إِبْلِیسُ لَا أَسْجُدُ. فَمَا لِإِبْلِیسَ یعْصِی حِینَ لَمْ یسْجُدْ وَ لَیسَ هُوَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ؟

قَالَ فَدَخَلْتُ أَنَا وَ هُوَ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ فَأَحْسَنَ وَ اللَّهِ فِی الْمَسْأَلَةِ. فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ رَأَیتَ مَا نَدَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیهِ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ قَوْلِهِ «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا» أَ دَخَلَ فِی ذَلِكَ الْمُنَافِقُونَ مَعَهُمْ؟

قَالَ: نَعَمْ وَ الضُّلَّالُ وَ كُلُّ مَنْ أَقَرَّ بِالدَّعْوَةِ الظَّاهِرَةِ وَ كَانَ إِبْلِیسُ مِمَّنْ أَقَرَّ بِالدَّعْوَةِ الظَّاهِرَةِ مَعَهُمْ.

مضمون این حدیث با عبارات دیگری نیز در کافی و تفسیر عیاشی مطرح شده است؛ که آن تعبیر قبلا در در جلسه۲۲۴ حدیث۲ (http://yekaye.ir/al-baqare-2-30/) گذشت.

 

۳) از امام رضا ع از پدرانشان روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

علی ع از من است و من از علی ع هستم. خداوند بکشد کسی را که به جنگ با علی ع برخیزد! خداوند لعنت کند کسی را که با علی ع مخالفت کند. علی ع امام خلایق بعد از من است؛ کسی که بر او تقدم جوید بر من تقدم جسته است؛ و کسی که از او جدا شود از من جدا شده است؛ و کسی که [کس یا چیزی را] بر او ترجیح دهد [آن را] بر من ترجیح داده است. من در سلم و مدارا هستم با کسی که با او در سلم و مداراست؛ و در جنگ هستم با کسی که با او در جنگ باشد؛ و ولی کسی هستم که ولایت او را دارد؛ و دشمن کسی هستم که با او دشمنی کند.

الأمالی( للصدوق)، ص۶۵۹؛ بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، ص۲۰۹

حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ جَامِعٍ الْحِمْیرِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ یعْقُوبَ بْنِ یزِیدَ قَالَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ عَلِی بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِی بْنِ مُوسَی الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِی مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِی؛ قَاتَلَ اللَّهُ مَنْ قَاتَلَ عَلِیاً؛ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ خَالَفَ عَلِیاً؛ عَلِی إِمَامُ الْخَلِیقَةِ بَعْدِی، مَنْ تَقَدَّمَ عَلَی عَلِی فَقَدْ تَقَدَّمَ عَلَی، وَ مَنْ فَارَقَهُ فَقَدْ فَارَقَنِی، وَ مَنْ آثَرَ عَلَیهِ فَقَدْ آثَرَ عَلَی؛ أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُ، وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُ، وَ وَلِی لِمَنْ وَالاهُ، وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاهُ.[۳۷]

 

۴) از امام کاظم ع از پدرشان روایت شده است که رسول الله ص اندکی قبل از رحلتشان حضرت علی ع را خواستند و گفتند:

برادرم! همانا جبرئیل از جانب خداوند رسالتی برایم آورد و به من دستور دارد که تو را به سوی مردم رهسپار کنم؛ پس نزد آنها برو و آنان را آگاه کن و در میانشان ندا بده و از جانب خدا و رسولش بگو:

ای مردم! رسول الله ص به شما می‌فرماید که همانا جبرئیل از جانب خداوند رسالتی برایم آورد و به من دستور دارد که آن را همراه با امینم علی بن ابی‌طالب ع به سوی مردم بفرستم؛ [سپس دو توصیه فرمودند و ادامه دادند:]

همانا کسی که بر امام خود تقدم جوید یا امامی را که طاعتش واجب نیست مقدم کند یا ولایت امام ستمگری را بپذیرد پس با خداوند در سلطنتش ضدیت کرده است؛ و خداوند تا روز قیامت از او بیزار است؛ و از او نه برگرداننده [= چیزی که عذاب را از او برگرداند] و نه جایگزینی را قبول نکند. سپس سه بار فرمود: آیا ابلاغ کردم؟ …

طرف من الأنباء و المناقب، ص۱۸۵-۱۸۶

عَنِ السَّیدِ رَضِی الدِّینِ الْمُوسَوِی رَضِی اللَّهُ عَنْهُ مِنْ كِتَابِ خَصَائِصِ الْأَئِمَّةِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُوسَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ الْعِجْلِی الْكُوفِی عَنْ عِیسَی الضَّرِیر عَنِ الْكَاظِمِ عَنْ أَبِیهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِمَا قَالَ:

دَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع قَبْلَ وَفَاتِهِ بِقَلِیلٍ فَأَكَبَّ عَلَیهِ، فَقَالَ: أَی أَخِی، إِنَّ جَبْرَئِیلَ أَتَانِی مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بِرِسَالَةٍ وَ أَمَرَنِی أَنْ أَبْعَثَكَ بِهَا إِلَی النَّاسِ فَاخْرُجْ إِلَیهِمْ وَ أعَلِمْهُمْ وَ ناد فیهمْ مِنَ اللَّهِ وَ قُلْ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ: أَیهَا النَّاسُ یقُولُ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ صإِنَّ جَبْرَئِیلَ أَتَانِی مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بِرِسَالَةٍ وَ أَمَرَنِی أَنْ أَبْعَثَ بِهَا إِلَیكُمْ مَعَ أَمِینِی عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع؛

[۳۸] ألا وَ مَنْ تَقَدَّمَ عَلَی إِمَامِهِ أَوْ قَدَّمَ إِمَاماً غَیرَ مُفْتَرَضِ الطَّاعَةِ وَ وَالَی أماماً جَائِراً فَقَدْ ضَادَّ اللَّهَ فِی مُلْكِهِ وَ اللَّهُ مِنْهُ بَرِی‏ءٌ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ وَ لَا یقْبَلُ اللَّهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لَا عَدْلًا. أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟ قالها ثَلَاثاً…[۳۹]

 

۵) از امام باقر ع روایت شده است:

فضیلت امیرالمؤمنین ع آن چه که آمده باید [جدی] گرفته شود؛ و آنچه از آن نهی شده [ظاهرا اشاره به ادعای غلوآمیز خدایی امیرالمؤمنین ع است] باید بدان نهی پایبند بود؛ و در مورد اطاعت بعد از رسول الله ص، همانند آنچه در مورد رسول الله ص بود برای او جاری است؛ و البته فضل حضرت محمد ص محفوظ است؛ کسی که بر او تقدم جوید همانند کسی است که بر خدا و رسولش تقدم جوید؛ ‌و برتری‌جو بر او همانند برتری‌جو بر خدا و رسولش است؛ و کسی که در هر امر کوچک و بزرگی بر او برتری جوید [نظر او را رد کند] اقدامش در حد شرک به خداوند است؛‌ چرا که رسول الله ص همان باب خداوند بود که جز از طریق آن چیزی داده نشود [= حلال و حرامی تعیین نشود]، و راه اوست که کسی که آن را بپیماید به خداوند عز و جل برسد؛ و همین طور است امیرالمؤمنین ع بعد از او؛ و این در مورد تک تک امامان هم جاری است؛‌ چرا که خداوند آنان را ارکان زمین قرار داده تا مبادا اهل خود را در خود فرو برد؛ و ستونهای اسلام و ریسمانی برای راه هدایت قرار داده است؛‌ هیچ هدایتگری خودش جز به هدایت ایشان هدایت نشود؛ و هیچ فرد هدایت‌نیافته‌ای جز با تقصیر در حق ایشان گمراه نگردد؛‌ زیرا آنان امینان خداوندند بر آنچه از علم یا عذر یا انذار فروفرستاده است، و حجت رسایی هستند بر هر آنچه در زمین است؛ برای آخرینشان همان چیزی جاری است که برای اولینشان بود، و جز به یاری خدا احدی به ذره‌ای از این [مقام] نرسد؛

و امیرالمؤمنین ع فرمود: من قسمت‌کننده بهشت و جهنم هستم؛ کسی در آن داخل نشود مگر بر اساس یکی از این دو قسم [که من معین می‌کنم]؛ و همانا من فاروق اکبر [فرق‌گزارنده بین حق و باطل) هستم؛ و من امامم برای کسی که بعد از من باشد و ادا کننده از جانب کسی هستم که پیش از من بوده است؛ احدی جز احمد ص بر من تقدم ندارد؛ و همانا من و او بر راهی واحدیم جز اینکه اوست که به اسمش خوانده شد [ظاهرا یعنی وی را برای نبوت تعیین کردند]؛ و همانا شش چیز به من داده شده است:‌ علم منایا و بلایا [= علم به همه وقایعی که پیش می‌آید]، و وصیتها و انساب، و فصل الخطاب [اینکه در هر مساله‌ای سخنی بگویم که فیصله‌بخش بباشد]، و همانا من صاحب رجعتها و دولت دولتها هستم [ظاهرا اشاره به حکومت نهایی حضرت امیر ع بعد از رجعت است]؛ و همانا من صاحب عصا [= عصای موسی ع] و میسم * هستم؛ و منم آن جنبده‌ای که با مردم سخن می‌گوید (اشاره به آیه ۸۲ سوره نمل[۴۰]).

* میسم: ابزاری آهنی برای علامت‌گذاری و داغ نهادن است که غالبا برای مشخص کردن اسبها با این وسیله بر آنها داغ می‌نهادند. مرحوم فیض در وافی این را چنین توضیح داده که چون با حب و بغض ایشان است که مؤمن از نافق متمایز می‌گردد؛ پس گویی ایشان بر منافق داغ می‌نهد؛ و در حاشیه بدرالدین بر کافی آمده است که مقصود از آن خاتم سلیمان است؛ (به نقل از كافی (طبع دار الحدیث)، ج‏۱، ص۴۸۳، تعلیقه سوم.)

بصائر الدرجات، ج‏۱، ص۱۹۹؛ الكافی، ج‏۱، ص۱۹۸

حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ حَسَّانَ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الرِّیاحِی عَنْ أَبِی الصَّامِتِ الْحُلْوَانِی عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

فَضْلُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع مَا جَاءَ [بِهِ] آخُذُ بِهِ وَ مَا نَهَی عَنْهُ أَنْتَهِی عَنْهُ وَ جَرَی لَهُ مِنَ الطَّاعَةِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص مِثْلَ الَّذِی جَرَی لِرَسُولِ اللَّهِ وَ الْفَضْلُ لِمُحَمَّدٍ ص الْمُتَقَدِّمُ بَینَ یدَیهِ كَالْمُتَقَدِّمِ بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْمُتَفَضِّلُ عَلَیهِ كَالْمُتَفَضِّلِ عَلَی اللَّهِ وَ عَلَی رَسُولِهِ ص وَ الْمُتَفَضِّلُ [الرَّادُّ] عَلَیهِ فِی صَغِیرَةٍ أَوْ كَبِیرَةٍ عَلَی حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّهِ؛ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص بَابُ اللَّهِ الَّذِی لَا یؤْتَی إِلَّا مِنْهُ وَ سَبِیلُهُ الَّذِی مَنْ سَلَكَهُ وَصَلَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَذَلِكَ كَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مِنْ بَعْدِهِ وَ جَرَی فِی الْأَئِمَّةِ [لِلْأَئِمَّةِ] وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ جَعَلَهُمُ اللَّهُ أَرْكَانَ الْأَرْضِ أَنْ تَمِیدَ بِأَهْلِهَا وَ عهد [عُمَدَ] الْإِسْلَامِ وَ رَابِطَةً عَلَی سَبِیلِ هُدَاهُ وَ لَا یهْتَدِی هَادٍ إِلَّا بِهُدَاهُمْ وَ لَا یضِلُّ خَارِجٌ مِنْ هُدًی [الْهُدَی] إِلَّا بِتَقْصِیرٍ عَنْ حَقِّهِمْ لِأَنَّهُمْ أُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَی مَا هَبَطَ [أَهْبَطَ] مِنْ عِلْمٍ أَوْ عُذْرٍ أَوْ نُذْرٍ وَ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلَی مَا فِی الْأَرْضِ یجْرِی لِآخِرِهِمْ مِنَ اللَّهِ مِثْلُ الَّذِی جَرَی لِأَوَّلِهِمْ وَ لَا یصِلُ أَحَدٌ إِلَی شَی‏ءٍ مِنْ ذَلِكَ إِلَّا بِعَوْنِ اللَّهِ.

وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ: أَنَا قَسِیمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ لَا یدْخُلُهَا دَاخِلٌ إِلَّا عَلَی أَحَدِ قِسْمَینِ وَ أَنَا الْفَارُوقُ الْأَكْبَرُ وَ أَنَا الْإِمَامُ لِمَنْ بَعْدِی وَ الْمُؤَدِّی عَمَّنْ كَانَ قَبْلِی؛ وَ لَا یتَقَدَّمُنِی أَحَدٌ إِلَّا أَحْمَدُ ص، وَ إِنِّی وَ إِیاهُ لَعَلَی سَبِیلٍ وَاحِدٍ إِلَّا أَنَّهُ هُوَ الْمَدْعُوُّ بِاسْمِهِ؛ وَ لَقَدْ أُعْطِیتُ السِّتَّ عِلْمَ الْمَنَایا وَ الْبَلَایا وَ الْوَصَایا [وَ الْأَنْسَابَ]‏ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ وَ إِنِّی لَصَاحِبُ الْكَرَّاتِ وَ دَوْلَةِ الدُّوَلِ وَ إِنِّی صَاحِبُ الْعَصَا وَ الْمِیسَمِ وَ الدَّابَّةُ الَّتِی تُكَلِّمُ النَّاسَ.

 

۶) از امام سجاد ع دعایی برای ظهر روزهای ماه شعبان روایت شده که به صلوات شعبانیه معروف است. در فرازی از این دعا آمده است:

خدایا! بر حضرت محمد ص و آل او درود فرست، همان کشتی‌های جاری در دریاهای طوفانی، کسی که سوار آن شود ایمن می‌شود و کسی که آن را رها کند غرق می‌گردد؛ کسی که از آنان جلو بیفتد خارج از دین است، و کسی که از آنان عقب بیفتد نابودشدنی است، و کسی که ملازم و همراه آنان باشد ملحق شود…

مصباح المتهجد (للطوسی)، ج‏۲، ص۸۲۸؛ المزار الكبیر (لابن المشهدی)، ص۴۰۰-۴۰۲؛ الإقبال بالأعمال الحسنة (لابن طاوس)، ج‏۳، ص۳۰۰؛ البلد الأمین (للکفعمی)، ص۱۸۶-۱۸۷؛ المصباح (للكفعمی)، ص۵۴۳-۵۴۵

رَوَی مُحَمَّدُ بْنُ یحْیی الْعَطَّارُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ السَّیارِی، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُجَاهِدٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: كَانَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ عَلَیهِ السَّلَامُ یدْعُو عِنْدَ كُلِّ زَوَالٍ مِنْ أَیامِ شَعْبَانَ وَ فِی لَیلَةِ النِّصْفِ مِنْهُ، وَ یصَلِّی عَلَی النَّبِی صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ بِهَذِهِ الصَّلَوَاتِ، یقُولُ:

[۴۱] اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْفُلْكِ الْجَارِیةِ فِی اللُّجَجِ‏ الْغَامِرَةِ، یأْمَنُ مَنْ رَكِبَهَا، وَ یغْرَقُ مَنْ تَرَكَهَا، الْمُتَقَدِّمُ‏ لَهُمْ‏ مَارِقٌ، وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ، وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لَاحِقٌ…[۴۲]

شیخ طوسی در مصباح المتهجد (ج‏۱، ص۳۶۱-۳۶۲[۴۳]) و به تبع وی سید بن طاووس در جمال الأسبوع (ص۴۰۶) شبیه همین دعا را به نقل از امام صادق ع از امام سجاد ع روایت کرده‌اند؛ ‌با این تفاوت که برخی از کلمات دعا تفاوت مختصری دارد؛ و نیز در فرازهای پایانی دعا، عباراتِ بعد از جمله «وَسَّعْتَ عَلَی مِنْ فَضْلِكَ» را ندارد و به جایش با این عبارت ختم می‌شود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی كُلِّ نِعْمَةٍ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ مِنْ كُلِّ هَوْلٍ.»

همچنین سید بن طاووس در فلاح السائل (ص۱۳۸-۱۴۲[۴۴]) همین دعا به صورت اخیر را با سندی متصل از امام حسن مجتبی ع از رسول الله ص به عنوان دعایی که بعد از چهارمین نماز نافله ظهر خوانده شود روایت کرده است.

 

۷) الف. عبدالملک بن عمر می‌گوید:

یکبار امام صادق ع به من فرمود:‌ای عبدالملک! چرا تو به این مناطقی که اهل بلاد تو می‌روند نمی‌روی؟

گفتم: کجا؟

فرمود: [جاهایی مثل] جدّه و عبّادان و مصّیصه و قزوین. [= برخی از مناطق جنگی که افراد برای جهاد با دشمنان به آنجا می‌رفتند].

گفتم: منتظر امر شما* و به خاطر اقتدا به شماست.

فرمود: آری! به خدا سوگند اگر کار خوبی بود بر ما پیشی نمی‌گرفتند.

گفتم: اما زیدیه می‌گویند: بین ما و [امام] جعفر [صادق ع] تفاوتی نیست جز اینکه او به جهاد اعتقاد ندارد!

فرمود: من به جهاد اعتقاد ندارم؟! بله، به خدا سوگند که اعتقاد دارم؛ ولیکن علم خودم را به جهل آنان رها نمی‌کنم!

* تعبیر «انْتِظَاراً لِأَمْرِكُمْ» هم می‌تواند به معنای این باشد که منتظر دستوری از شما هستم و تا شما دستور ندهید اقدامی نمی‌کنم؛ و هم با توجه به شیوع این تعبیر در احادیث آن زمان که در معنای «انتظار فرج و ظهور» است، چه‌بسا به این معنا باشد.

الكافی، ج‏۵، ص۱۹

عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِینٍ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ:

قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: یا عَبْدَ الْمَلِكِ مَا لِی لَا أَرَاكَ تَخْرُجُ إِلَی هَذِهِ الْمَوَاضِعِ الَّتِی یخْرُجُ إِلَیهَا أَهْلُ بِلَادِكَ؟

قَالَ: قُلْتُ: وَ أَینَ؟

فَقَالَ: جُدَّةُ وَ عَبَّادَانُ وَ الْمَصِّیصَةُ وَ قَزْوِینُ.

فَقُلْتُ: انْتِظَاراً لِأَمْرِكُمْ وَ الِاقْتِدَاءِ بِكُمْ.

فَقَالَ: إِی وَ اللَّهِ لَوْ كانَ خَیراً ما سَبَقُونا إِلَیهِ.

قَالَ: قُلْتُ لَهُ: فَإِنَّ الزَّیدِیةَ یقُولُونَ لَیسَ بَینَنَا وَ بَینَ جَعْفَرٍ خِلَافٌ إِلَّا أَنَّهُ لَا یرَی الْجِهَادَ!

فَقَالَ: أَنَا لَا أَرَاهُ؟! بَلَی وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَرَاهُ وَ لَكِنْ أَكْرَهُ أَنْ أَدَعَ عِلْمِی إِلَی جَهْلِهِمْ.

ب. از امام صادق ع روایت شده است:

سزاوار نیست که مؤمن خویش را ذلیل کند.

از ایشان سوال شد: و چگونه خود را ذلیل می‌کند؟

فرمودند: متعرض کاری شود که توانش را ندارد.

الكافی، ج‏۵، ص۶۴

مُحَمَّدُ بْنُ یحْیی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّی‏ قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یقُولُ: لَا ینْبَغِی لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یذِلَّ نَفْسَهُ؟

قِیلَ لَهُ: وَ كَیفَ یذِلُّ نَفْسَهُ؟

قَالَ: یتَعَرَّضُ لِمَا لَا یطِیقُ.

تدبر

۱) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»

تعبیر «بین یدیه» به معنای «جلوی او» و «پیش روی او» است؛ درباره اینکه مقصود از نهی از تقدم جستن جلوی خدا و رسولش چیست، دیدگاه‌های متنوعی بیان شده است؛ مثلا گفته‌اند مقصود از آن این است که:

الف. به هیچ کاری بدون لحاظ امر و نهی خدا اقدام نکنید (ابوعبید، به نقل از مجمع البیان، ج‏۹، ص۱۹۵[۴۵]).

ب. به انجام واجبات را قبل از وقتی که خدا و رسولش دستور داده‌اند اقدام نکنید (زجاج) چنانکه در روز عید قربان عده‌ای قبل از نماز عید قربانی کردند و پیامبر ص به آنان دستور داد اعاده کنند (حسن بصری) (به نقل از مجمع البیان، ج‏۹، ص۱۹۵[۴۶]).

ج. اجازه ندهید کسی جلوتر از ایشان راه برود؛ بلکه پشت سر ایشان راه بروید (به نقل از مجمع البیان، ج‏۹، ص۱۹۶[۴۷]).

د. قبل از سخن گفتن ایشان سخن نگویید؛ مثلا اگر در مجلسی در محضر ایشان هستید و کسی سوالی مطرح کرد قبل از اینکه ایشان به جواب دادن لب بگشایند شما جواب ندهید (ابن‌عباس، به نقل از مجمع البیان، ج‏۹، ص۱۹۶[۴۸]).

ه. در سخن گفتن و عمل بر ایشان سبقت نگیرید و صبر کنید تا زمانی که ایشان به شما دستور دهد (کلبی و سدی، به نقل از مجمع البیان، ج‏۹، ص۱۹۶[۴۹])

و. آیه ناظر است به مقام حکم کردن، که بالذات به خداوند اختصاص دارد: «إن الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ» (یوسف/۴۰)، و به اذن خداوند به رسولش «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ» (نساء/۶۴)؛ زیرا اولا خدا و رسول را یکجا مورد نظر قرار داد، پس امری است که مشترک بین خدا و رسول است؛ ثانیا مطلب را با عبارت «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا» کرد و با عبارت «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» ختم نمود، که نشان می‌دهد مقامی است که به مؤمنان متقی مرتبط است؛ که همان است که احکام اعتقادی و عملی‌شان را از خدا و رسول می‌گیرند؛ پس مراد از «لا تقدموا» این است که در قبال هیچ حکمی، پیش از آنکه از جانب خدا و رسولش صادر شود از جانب خودتان حکمی ندهید (المیزان، ج‏۱۸، ص۳۰۵-۳۰۶[۵۰]).

به نظر می‌رسد حق با مرحوم طبرسی است که می‌فرماید که آیه را می‌توان بر همه اینها حمل کرد، زیرا هر کاری که در آن مخالفت با خدا و رسولش باشد مصداق جلو افتادن از خدا و رسولش است حتما جایز نیست (مجمع البیان، ج‏۹، ص۱۹۶[۵۱]). البته مرحوم علامه طباطبایی بر این باور است که برخی از این اقوال پذیرفتنی نیست زیرا فقط به پیامبر ص اختصاص دارد در حالی که آیه خدا و رسول را با هم ذکر کرده است؛ پس باید مساله‌ای باشد که مشترک بین آن دو باشد (المیزان، ج‏۱۸، ص۳۰۷[۵۲])؛ اما این تخصیص چندان قابل دفاع نیست؛ چرا که چنانکه برخی از مفسران اشاره کرده‌اند در این موارد ذکر خداوند در کنار رسول می‌تواند از باب تعظیم رسول باشد و اشعار به این داشته باشد که اگر نسبت به رسول ص چنین وظیفه‌ای دارید به خاطر نسبت او با خداوند است (تفسیر الصافی، ج‏۵، ص۴۷[۵۳]).

 

۲) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ»

تعبیر «تُقَدِّمُوا» فعل ثلاثی مزید از باب تفعیل است. اگرچه برخی آن را در اینجا فعل لازم دانسته‌اند (= جلو نیفتید)؛ اما بسیاری از اهل لغت بر متعدی بودن آن تاکید کرده (= جلو نیندازید) و گفته‌اند مفعول آن محذوف است (ر.ک: نکات ادبی).

اینکه به جای «جلو نیفتید» از تعبیر متعدی «جلو نیندازید» استفاده کرد، شاید می‌خواهد نشان دهد که اگرچه فعل لازم آن (صرف جلو افتادن شما از خدا و رسول –ولو غیرعامدانه باشد – ) مذموم است (زیرا به هر حال قرائاتی از آیه که به صورت فعل لازم باشد هم داریم)؛ اما آنچه مشکل اصلی شماست فعل و اقدام عامدانه شماست؛ یعنی اینکه چیزی را (یا خودتان را) جلو بیندازید؛ این است که مایه هلاکت شما و خلاف تقواست.

 

۳) «لا تقدمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»

در بحث اختلاف قرائات اشاره شد که از جمله قرائات این آیه قرائت به صورت فعل ثلاثی مجرد (لاتَقْدَموا) ویا باب افعال (لاتُقْدِموا) است؛ که می‌تواند به معنای «در پیشگاه خدا و رسولش اقدام نکنید» باشد. در این صورت مقصود از این آیه چیست؟

الف. با توجه به اینکه آیات بعدی در مقام تعلیم رعایت ادب در محضر پیامبر ص است، چه‌بسا مقصود از این آیه نیز توصیه کلی به رعایت ادب در محضر خدا و رسولش باشد؛ ‌یعنی حرمت محضر نگه دارید و در پیشگاه خدا و رسولش دست به هر اقدامی نزنید.

ب. …

 

۴) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»

از آنجا که انجام دادن یا ندادن هر کاری بناچار حکمی دارد، این نهی از تقدم جستن بر احکام خدا و رسول را می‌توان دعوت انسانها دانست به دخول در ولایت الله و وقوف در موقف عبودیت و سیر در مسیری که مشیت بنده را (در امور تشریعی هم) تابع مشیت خداوند می‌کند؛ و به نظر می‌رسد کسانی که بتوانند به این دستور ملتزم بمانند، همانند فرشتگانی خواهند بود که خداوند در موردشان فرمود: «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا یسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یعْمَلُونَ» (أنبیاء/۲۷) (المیزان، ج‏۱۸، ص۳۰۶[۵۴]). به تعبیر دیگر، این آیه می‌خواهد مؤمنان را همچون فرشتگان تربیت کند (تفسیر نور، ج۹، ص۱۵۴)

 

۵) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ

آوردن تعبیر «بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» حاوی نکات متعددی است؛ از جمله:

الف. وقتی می‌گویند فلانی «بین یدی» بهمانی است، اشاره دارد که این دو در نزد هم حاضرند ولی یکی از آنها جایگاه برتری دارد، بویژه که کلمه «یدین» دلالتی بر قدرت و تحت اختیار داشتن دارد، و خود همین اقتضای رعایت حرمت و تقدم نجستن را بیشتر می‌کند.

ب. اینکه خدا را ابتدا ذکر کرد دلالت دارد بر اینکه وجوب احترام خاص برای رسول الله ص؛ زیرا او «رسولِ» الله است که همه شما وقتی نزد اویید در محضر الله هم هستید؛ و رعایت ادب رسول و فرستاده یک شخصیت وقتی در محضر خود او باشد جدی‌تر است؛

ج. این عبارت همان طور که تاکید کننده بر نهی «جلو نیندازید» است؛ تاکیدی برای امر «تقوا پیشه کنید» نیز هست؛ زیرا وقتی بدانید در پیشگاه و محضر خداوند هستید رعایت تقوا را باید جدی‌تر بگیرید. (مفاتیح الغیب، ج‏۲۸، ص۹۲[۵۵])

د …

 

محکی برای احادیث جعلی

۶) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ»

وقتی خداوند به مؤمنان دستور می‌دهد که کسی و چیزی را جلوتر از رسولش نیندازید، قطعا خود پیامبر ص به عنوان برترین مؤمنان عامل به این وظیفه است؛ و لذا با این همه روایاتی که درباره فضیلت امیرالمؤمنین علی ع داریم اما در کتب شیعه روایتی یافت نمی‌شود که خود پیامبر ص حضرت علی ع را بر خود مقدم داشته باشد ویا حضرت علی ع بر پیامبر ص در امری سبقت گرفته باشد.

اما وقتی قرار شد برای برخی از افراد فضیلت جعل کنند سازندگان فضیلت چون به همه آیات قرآن اشراف ندارند ترفندشان با مراجعه به قرآن کریم برملا می‌شود؛ و در اینجا به یکی از فضیلتهای جعلی‌ای که دستگاه اموی ساخت و بعدا چون بسیار ضایع بود مورد اصلاحاتی قرار گرفت اشاره کنیم؛ که متاسفانه هنوز این فضیلت جعلی در میان برخی از اهل سنت طرفدار دارد.

از روایات جعلی‌ای که برای توجیه خلافت ابوبکر توسط بنی‌امیه بسیار رواج پیدا کرد و بهترین دلیل بر جعلی بودنش این است که صریحا خلاف این آیه قرآن است این است که ادعا می‌شود که پیامبر اکرم ص در اواخر عمرشان که در بستر بیماری بودند به مسجد آمدند و دیدند که ابوبکر به جای ایشان به نماز ایستاده است؛ و به ابوبکر اقتدا کردند! مثلا بلاذری این واقعه را این گونه نقل می‌کند:

«روزی که آن روز پیامبر ص رحلت کرد هنگام صبح ابوبکر برای اقامه جماعت به مسجد رفت. سپس رسول الله ص در پی او آمد. ابوبکر وقتی متوجه شد خواست عقب بیاید اما رسول الله ص نگذاشت! بلکه خودش به ابوبکر اقتدا کرد و ابوبکر امامت مردم را عهده‌دار بود (فَصَلَّی هُوَ بِأَبِی بَكْرٍ، وَأَبُو بَكْرٍ إِمَامُ النَّاسِ) و رسول الله ص نمازش را نشسته خواند. چون از نماز فارغ شد، ابوبکر [که قرار بود در لشکر اسامه و بیرون شهر باشد، احتمالا وقتی تعجب رسول الله ص را از حضورش و این کارش دید] گفت: ‌یا رسول الله ص! امروز می‌بینم که حالتان خوب است؛ امروز سهم دختر خارجه -یعنی همسرش از میان انصار- است [یعنی سهم یکی از زنان ابوبکر، برای اینکه آن شب ابوبکر نزد او باشد]؛ و ابوبکر سراغ آن زن رفت؛ و پیامبر ص مردم را نسبت به وقوع فتنه‌ها هشدار می‌داد.» (أنساب الأشراف، ج۱، ص۵۵۸[۵۶]؛ و نیز نقل دیگری از این واقعه با تعابیری نظیر «صَلَّی رَسُولُ اللهِ ص خَلْفَ أَبِی بَكْرٍ» یا «فَصَلَّی أَبُو بَكْرٍ، وَصَلَّی النَّبِی ص خَلْفَهُ» در مسند أحمد، ج۴۲، ص۱۵۱-۱۵۲[۵۷]؛ و ج۲۱، ص۱۸۱[۵۸]؛ که در تعلیقه‌های این کتاب فهرستی از منابع اهل سنت که این روایت بدین صورت در آنها نقل شده آمده است)[۵۹]

در حالی که آیه۱ سوره حجرات به صراحت می‌فرماید که کسی حق ندارد جلوی رسول الله ص قرار بگیرد؛ چه رسد به اینکه در نماز، امام رسول الله ص قرار بگیرد به نحوی که در تمام اعمال نماز بر رسول الله ص سبقت بگیرد و رسول الله ص در تمام اعمالش در نماز موظف به پیروی از او باشد. وقوع این واقعه به این صورت بقدری نامعقول و خلاف قرآن است که خود اهل سنت در روایت دیگری در بسیاری کتب معتبرشان نقل کرده‌اند که یکبار پیامبر ص برای رفع نزاعی رفته بود و عده‌ای ابوبکر را پیشنماز قرار دادند، اما به محض اینکه پیامبر ص رسید خود ابوبکر عقب عقب آمد تا در میان صفوف قرار گیرد و خود پیامبر امام جماعت شد (صحیح البخاری، ج۱، ص۴۰۲[۶۰])؛ یعنی واضح بوده که هیچ معنا ندارد که کسی امام رسول الله ص شود. از این رو برخی که ظاهرا متوجه این اشکال در این داستان هم شده‌ بودند واقعه را این طور اصلاح کردند که وقتی پیامبر ص آمد، در کنار ابوبکر قرار گرفت؛ و ابوبکر به پیامبر ص اقتدا کرد و مردم به ابوبکر! (صحیح البخاری، ج۱،ص۲۳۶[۶۱])

اما باید از این جاعلان پرسید که چرا مردم در اینجا مثل دفعه قبل مستقیم به خود پیامبر ص اقتدا نکردند و به کسی که خودش مأموم قرار گرفته اقتدا کردند؛ و آیا اصلا در اسلام اقتدا کردن به کسی که خودش مأموم است جایی دارد؟ آن هم در جایی که خود حضور شخص پیامبر ص حضور دارد؟!

در هر صورت این مساله، که ظاهرا امویان بعدا برای توجیه خلافت ابوبکر (که چون پیامبر ص ابوبکر را در نماز بر خود مقدم کرده است پس مسلمانان هم در حکومت باید وی را بر دیگران مقدم کنند) جعل کرده‌اند، همواره مورد نقد بوده است که: اگر ابوبکر چنین کاری کرده باشد نه‌تنها فضیلت نیست بلکه عملی کاملا برخلاف این آیه قرآن است؛ و بسیاری از بزرگان شیعه از قدیم در کتب خود این را گوشزد کرده‌اند؛ مانند طبری آملی (م۳۲۶) در المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب علیه السلام، ص۲۱۲[۶۲]؛ یا ابن شهر آشوب (م۵۵۸) در متشابه القرآن و مختلفه، ج‏۲، ص۷۱-۷۲[۶۳]).

در میان متاخرین هم به دو کتابی که در نقد این واقعه تالیف شده است می‌توان اشاره کرد: «آخرین نماز پیامبر ص» سید مرتضی عسکری؛ و «چگونگی نماز ابو بکر به جای رسول خدا صلی الله علیه وآله» سید علی حسینی میلانی. علامه عسکری بعد از نشان دادن تناقضات متعدد در روایاتی که در کتب اهل سنت درباره این داستان آمده اصل واقعه که مورد تحریف واقع شده را از ارشاد شیخ مفید (م۴۱۳) چنین روایت می‌کند:

بعد از اینکه پیامبر ص لشکری را به فرماندهی اسامه آماده کرد و اصرار شدید داشت که همه بزرگان مهاجران و انصار در آن لشکر حاضر شوند در بستر بیماری افتاد. ابتدا در منزل ام‌سلمه بود اما به اصرار عایشه به منزل وی رفت. یک روز صبح بلال اذان صبح گفت و به پیامبر ص خبر داد که مردم منتظرند. ایشان فرمود: من حالم خوب نیست و بگویید خود مردم با هم نماز بخوانند (یکی را خودشان به امامت انتخاب کنند). عایشه پیام را این طور منتقل کرد که بگویید ابوبکر با مردم نماز بگذارد؛ و حفصه گفت: بگویید عمر با مردم، نماز بگزارد.

هنگامی که پیامبر ص سخنان عایشه و حفصه را شنید و علاقه شدید هر کدام از آنها را به امامت یافتن پدرانشان و فریفتگی‌شان را در این کار در حالی که ایشان، هنوز زنده بود، مشاهده کرد، فرمود: «دست بردارید! شما، همانند زنان اطراف یوسف هستید».

سپس آن حضرت، شتابان از بستر برخاست، که مبادا یکی از آن دو برای این کار، پیشی بگیرند، در حالی که حضرت، به هر دو امر کرده بود تا با اُسامه، از شهر خارج شوند و به ایشان خبر نداده بودند که آن دو، سرپیچی کرده‌اند و وقتی سخنان عایشه و حفصه را شنید، دانست که ابو بکر و عمر، از فرمان ایشان، سرپیچی کرده‌اند. لذا برای جلوگیری از فتنه و از بین بردن شبهه، با شتاب از جا برخاست، در حالی که از شدّت ضعف، توان ایستادن بر پاهایش را نداشت. پس علی بن ابی طالب ع و فضل بن عبّاس، زیر بغل های پیامبر ص را گرفتند و حضرت، بر آن دو، تکیه کرده، به راه افتاد، در حالی که پاهای مبارکش از ضعف و ناتوانی، بر زمین کشیده می‌شد.

هنگامی که پیامبر ص وارد مسجد شد، ابو بکر را دید که در محراب، قرار گرفته است. پس حضرت با دستش به ابوبکر اشاره کرد که از محراب، کنار برود. ابو بکر هم به عقب رفت. پیامبر خدا ص در جای ابو بکر نشست و تکبیره الإحرام نماز را گفت و نمازی را که ابو بکر، شروع کرده بود، از نو آغاز کرد و بنا را بر افعالی که در نماز ابو بکر گذشته بود، نگذاشت. هنگامی که حضرت، سلام نماز را داد، به خانه برگشت و ابو بکر و عمر و گروهی از مسلمانان را که در مسجد حاضر بودند، خواست و به آنها فرمود: «چرا از دستورم، سرپیچی کردید؟».

ابو بکر گفت: من از شهر خارج شدم؛ ولی باز گشتم تا با شما، تجدید پیمان کنم!

عمر هم گفت: ای پیامبر خدا! من از مدینه خارج نشدم؛ زیرا دوست نداشتم از شهر، خارج شوم و حال شما را از دیگران بپرسم.

پس پیامبر ص فرمود: «لشکر اُسامه را حرکت دهید» و سه بار این جمله را تکرارکرد. سپس به علّت درد و خستگی‌ای که بر ایشان، مستولی شده بود از حال رفت. (الإرشاد، ج‏۱، ص۱۸۲-۱۸۴[۶۴])

درباره این واقعه، حدیثی از خود امیرالمؤمنین ع روایت شده که چون ایشان در فرازی از آن به آیه دوم این سوره اشاره می‌کنند ذیل آیه بعد خواهد آمد (جلسه ۱۰۶۷، حدیث۳).

 

۷) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ»

آیه چنانکه کاملا واضح است و اغلب مفسران شیعه و سنی نیز تصریح کرده‌اند صریحا در مقام مذمت آن است که در حکمی از احکام دین کسی از خدا و رسولش جلو بیفتد و نظری بدهد که هنوز خدا و رسولش در آن زمینه نظر نداده‌اند، ویا مخالف نظر خدا و رسول باشد؛ و وقتی که بعد از این نهی، دستور به تقوا داده است، یعنی بی‌اعتنایی به این نهی و سبقت جستن بر پیامبر ص را بوضوح مصداق بی‌تقوایی معرفی کرده است.

و باز چنانکه در معتبرترین منابع شیعه و سنی روایت شده (ر.ک: شان نزول و حدیث) شأن نزول اصلی‌اش در مورد ابوبکر و عمر بود که آنان ادب محضر رسول الله ص را رعایت نکردند و در خصوص قومی که برای تعیین رئیس خدمت رسول الله ص آمده بودند بر ایشان پیشدستی کردند.

با این حال آنچه جای تاسف دارد این است که دست تحریفگران تاریخ کاری کرده که امروزه در میان اهل سنت احادیثی به عنوان «موافقات عمر» رایج شده است (سیوطی این گونه موارد را بالغ بر ۲۰ مورد می‌شمرد؛ ر.ک: تاریخ الخلفاء، ص۹۹-۱۰۱[۶۵]) که مفاد بسیاری از آنها این است که رسول الله ص نظری داشت که عمر با آن مخالف بود (مثلا درباره حجاب زنان یا درباره نماز بر برخی از افراد یا …) ویا عمر اقدامی انجام داده بود که در اسلام حرام بود (مانند جماع در ماه رمضان قبل از نزول آیه جواز)، اما آیه آمد و نظر عمر را تایید کرد ویا کار حرام عمر را از آن پس جایز شمرد! یعنی دقیقا در مقابل مفاد این آیه سوره حجرات، که اهل ایمان را از تقدم جستن بر خدا و رسول ص برحذر می‌دارد؛ و خودشان هم تصریح کرده‌اند که شأن نزول این نهی، مشخصا شخص ابوبکر و عمر بوده است، با این حال این گونه موارد را که همگی مصادیقی از جلو انداختن خود بر رسول الله ص و مخالفت با ایشان است به عنوان مدح عمر مطرح می‌کنند!

آیا نعوذبالله خداوند تناقض‌گویی کرده است یا اینکه باید شأن نزول‌های این‌چنینی این آیات را جعلی دانست؟

تاسف‌بارتر اینکه بقدری این بدعت مذموم فضیلت‌سازی از کارهای ناپسند خلیفه دوم در میان افراطیون اهل سنت رایج شده که برخی از وقایعی که بوضوح دلالت بر بی‌ادبی وی نسبت به محضر رسول الله ص دارد و امثال ابن‌عباس از آن به عنوان بزرگترین رزیه و مصیبت (الرزیة کل الرزیة) یاد می‌کنند (اینکه پیامبر اکرم ص در بستر بیماری قلم و دوات خواستند تا وصیت‌نامه‌ای بنویسند که بعد از ایشان کسی گمراه نشود و عمر صریحا با تعبیر «این مرد هذیان می‌گوید» مانع از این اقدام شد؛ این مطلب در معتبرترین منابع اهل سنت مانند صحیح بخاری و مسلم آمده است؛ و ان شاء الله ذیل آیه بعد به تفصیل بیان خواهد شد) جزء موافقات عمر و فضایل وی به حساب آورده‌اند (ر.ک: موافقات حضرت عمر، محمد ضیاء القاسمی، ترجمه غلام محمد سربازی، ص۲۴).

و البته ریشه این دیدگاه مواضع خود عمر است؛ زیرا وی خود را نه پیرو بلکه در عرض پیامبر ص می‌دید و با تعبیر «أنا زمیل محمد» به خود اجازه می‌داد در احکام الهی دخل و تصرف انجام دهد؛ مثلا به این واقعه زیر که در یکی از کتب معتبر اهل سنت (غریب الحدیث (ابن قتیبة) ج۱، ص۵۸۵) آمده است توجه کنید که بسادگی به خود اجازه داد که حج عمره را حرام بشمارد و بگوید من زمیل (همتای) محمدم و هر کاری دلم بخواهد می‌کنم:

وَقَالَ فِی حَدِیث عمر أَن عمرَان بن سوَادَة أَخا بنی لَیث قَالَ لَهُ: أَربع خِصَال عاتبتك عَلَیهَا رعیتك.

فَوضع عود الدرة ثمَّ ذقن عَلَیهَا وَقَالَ: هَات!

قَالَ ذكرُوا أَنَّك حرمت الْعمرَة فِی أشهر الْحَج.

فَقَالَ عمر أجل إِنَّكُم إِن اعتمرتم فِی أشهر حَجكُمْ رأیتموها مجزئة لكم من حَجكُمْ فقرع حَجكُمْ فَكَانَت قائبة قوب عامها وَالْحج بهاء من بهاء الله!

قَالَ: وَشَكوا مِنْك عنف السِّیاق وقهر الرّعیة!

قَالَ: فَنزع الدرة ثمَّ مسحها حَتَّی أَتَی علی سیورها وَقَالَ: أَنا زمیل مُحَمَّد فِی غَزْوَة قرقرة الكدر؛ ثمَّ إِنِّی وَالله لأرتع فأشبع وأسقی فأروی وأضرب الْعرُوض وأزجر العجول وأذب قدری وأسوق خطوی وأرد اللفوت وأضم العنود وَأكْثر الزّجر وَأَقل الضَّرْب وَأشهر بالعصا وأدفع بِالْیدِ وَلَوْلَا ذَلِك لأغدرت!!![۶۶]

 

استفاده فقهی

۸) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ»

یکی از راههایی که برخی از مکاتب فقهی اهل سنت (مانند مکتب حنفی و مالکی) برای تعیین حکم شرعی در پیش می‌گیرند «استحسان» است؛ و کارکرد تمسک به استحسان وقتی است که فقیهی بخواهد به خاطر مصلحتی که به نظرش می‌رسد از یک دلیل فقهی عدول کند؛ به تعبیر اصطلاحی: «استحسان، عدول از حکم مستفاد از قاعده کلّی به دلیل وجود مصالح جزئی است.» (ویکی‌فقه).

در مقابل، شیعه و برخی دیگر از مکاتب اهل سنت (مانند شافعی و ظاهریه) این روش را برای رسیدن به حکم شرع جایز نمی‌دانند؛ زیرا چه‌بسا کار مورد نظر مصلحت دیگری دارد که ما از آن غفلت کرده‌ایم؛ صرف اینکه مصلحتی به نظر ما مهمتر رسیده است، دلیل نمی‌شود که حکم خدا را تغییر دهیم. (بویژه اگر توجه شود که بسیاری از احکام شرعی، نه حاصل یک مصلحت یا مفسده، بلکه حاصل کسر و انکسار [= جمع و تفریق] مصالح و مفاسد گوناگون است؛ و گاه یک کار دهها منفعت، اما یک ضرر عظیم دارد، که خداوند به خاطر آن یک ضرر عظیم حکم به حرمت آن کرده است؛ چنانکه در مورد حرمت شراب و قمار همین نکته مورد توجه واقع شده است: یسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیسِرِ قُلْ فیهِما إِثْمٌ كَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما، بقره/۲۱۹؛ تفصیل این بحث را در دو مقاله «تأملی فلسفی در باب نسبت فقه و اخلاق» و «تمایز فقه و اخلاق، تاملی در یک اشتباه تاریخی» شرح داده‌ام).

برخی از علمای شیعه، یکی از ادله رد استحسان را همین آیه دانسته‌اند؛ زیرا در جایی که حکم واضحی از جانب خداوند وجود دارد بخواهیم چیزی را که به نظر خودمان می‌رسد بر حکم خداوند مقدم کنیم دقیقا مصداق تقدم جستن بر خدا و رسولش است. (نهج الحق و كشف الصدق، ص۴۰۵[۶۷])

 

پرهیز از افراط‌گرایی

۹) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ»

درباره مقصود از دستور «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» که بعد از «لا تُقَدِّمُوا» آمده، چند احتمال قابل طرح است (و البته کاملا محتمل است که همه اینها مد نظر باشد؛ و چنانکه بارها توضیح داده شد اثبات یک معنای درست برای یک آیه، امکان وجود معنای درست کاملا متفاوتی برای آن آیه را نفی نمی‌کند).

الف. این دو فراز «لا تُقَدِّمُوا» و «اتَّقُوا اللَّهَ» دو دستور مستقل باشد که هر دو جانب افراط و تفریط در دینداری را مد نظر قرار دهد؛ در اولی توصیه می‌کند در دینداری از خدا و رسول جلوتر نیفتید؛ که خطاب اصلی این توصیه به خشکه‌مقدسان است؛ و در دومی توصیه می‌کند به تقوا را رعایت کنید و در انجام دستورات کم نگذارید و از دین عقب نیفتید، که خطاب اصلی این به کسانی است که دین را جدی نمی‌گیرند؛ و آنگاه می‌تواند به ترتیب معادل همان دو فرازی باشد که در احادیث آمده است که: «الْمُتَقَدِّمُ‏ لَهُمْ‏ مَارِقٌ، وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ: کسی که از آنان جلو بیفتد خارج از دین است، و کسی که از آنان عقب بیفتد نابودشدنی است» (حدیث۶). به نظر می‌رسد آن دسته از مفسرانی که بعد از توضیحات رایج درباره «لا تُقَدِّمُوا»، عبارت «اتَّقُوا اللَّهَ» را به معنای «اجتنبوا معاصیه» تفسیر می‌کنند (مثلا مجمع البیان، ج‏۹، ص۱۹۶) بر اساس این احتمال باشد.

ب. «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» توضیح و تاکیدی بر نحوه رعایت «لا تُقَدِّمُوا» باشد؛ بویژه بر مبنای آن قول که «قدم نجستن بر خدا و رسول» را دعوتی به عبودیت مطلق معرفی می‌کرد (مثلا المیزان، ج‏۱۸، ص۳۰۷[۶۸])؛ که چون بر این دیدگاه ثمره اجتماعی مهمی مترتب می‌شود در تدبری مستقل بدان خواهیم پرداخت.

ج. «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» هدف و مقصود از دستور «لا تُقَدِّمُوا» باشد؛ مانند اینکه گفته شود «نخواب و مشغول کار باشد» که فایده این نهی اول، در آن امری است که بعد از آن آمده؛ و مقصود از آن نیست که صرفا خوابیدن مذمت شود؛ بلکه می‌گوید نخواب که بیداری باشی تا بتوانی به کار مشغول شوی. اینجا هم می‌فرماید: جلو نیفتید که تقوا رعایت شود. (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏۲۸، ص۹۲[۶۹])

د. «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» متمم و مکمل دستور «لا تُقَدِّمُوا» باشد؛ مانند اینکه گفته شود «به زید احترام بگذار و به او خدمت کن» یعنی نهایت احترام را بگذار؛ اینجا هم گفته شده که از ایشان جلو نیفتید؛ اما به همین بسنده نکنید؛ بلکه اساسا این روند را ادامه دهید تا حدی که تقوای الهی را حاصل کنید که با این تقوا احترام گذاشتن به پیامبر ص بتمامه حاصل شود. (مفاتیح الغیب، ج‏۲۸، ص۹۲[۷۰])

ه. …

 

۱۰) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ»

تندروی‌های خود را توجیه نکنیم (تفسیر نور، ج۹، ص۱۵۷).

غالبا متدینان به لغزش تفریط در دینداری (اینکه انسان به خاطر سهل‌انگاری و … به احکام دین عمل نکند) حساسیت دارند؛ اما یکی از لغزشگاههای مهم دینداری که بسیار مورد غفلت واقع می‌شود و تشخیص آن نیز دشوارتر است، افراط در دینداری است؛ یعنی انسان بخواهد در دینداری از خدا و رسولش هم جلوتر بیفتد؛ که از معروفترین جلوه‌ این امر تحت عنوان «خشکه‌مقدسی» یاد می‌شود؛ اما منحصر در آن نیست. این مساله بقدری مهم بوده که بعد از اینکه دستور می‌دهد که چیزی را بر خدا و رسولش مقدم ندارید، دوباره تاکید می‌کند که تقوا و مراقبت از حد و مرزهای الهی را پیشه کنید؛ یعنی همین که انسان به خیال خود بیش از صاحبان اصلی دین، دغدغه دین داشته باشد و کاسه داغتر از آش شود نوعی بی‌تقوایی است.

نکته تخصصی جامعه‌شناسی جوامع دینی: (خطر افراط در دینداری: ‌خوارج، ‌زیدیه و …)

سوره حجرات در سال نهم هجرت نازل شده است؛ یعنی تقریبا یک سال پیش از رحلت پیامبر اکرم ص و در زمانی که تقریبا جامعه اسلامی و حکومت اسلامی به ثبات رسیده و دیگر احتمال فروپاشی آن داده نمی‌شد.

شروع این سوره (و چنانکه خواهیم دید یکی از مهمترین محورهای این سوره)‌ هشدار دادن به لغزشگاه بسیار مهمی برای عموم جوامع و حکومتهای دینی است؛ لغزشگاهی که بعدها در هنگام نزول آیه ولایت در غدیر خم به نوع دیگری بر آن تاکید شد که: وقتی که به قوتی رسیدید که کفار از شما ناامید شدند دیگر از آنان نترسید، بلکه از من بترسید: «الْیوْمَ یئِسَ الَّذینَ كَفَرُوا مِنْ دینِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ»، یعنی دیگر تهدید اصلی برای شما خطر خارجی نیست؛ ‌بلکه خطر داخلی است؛ ‌یعنی مبادا کاری کنید که خود خداوند شما را رها کند تا به هلاکت بیفتید.

این آیه (و بلکه این سوره) را می‌توان پیشقراول آیه فوق دانست؛ یعنی خداوند در مقام هشدار به مهمترین خطری است که جامعه و امت و حکومت اسلامی‌ای را که حتی پیامبر اکرم ص تأسیس فرموده، تهدید می‌کند؛ و اگر وصیت جدی پیامبر ص که راه گمراه نشدن پس از خویش را در تمسک به ثقلین (قرآن و اهل بیت ع) معرفی کرده بود جدی بگیریم، به نظر می‌رسد مهمترین افتراقاتی که از مسیر اصلی ثقلین رخ داد، بیش از آنکه به خاطر تفریط در عمل به دین باشد، در جریانهای افراطی‌ای بود که چون ظاهر دینی داشتند، مسلمانان انحرافی را که از جانب آنان در دین خدا رخ می‌داد متوجه نمی‌شدند.

بی‌تردید اولین انحراف بنیادینی که در اسلام رخ داد و بر خدا و رسول ص جلو افتادند، این بود که دستور خدا و رسول ص را در خصوص جانشینی رسول الله ص یک توصیه شخصی قلمداد کرده و وانمود کردند که تخطی از آن اشکالی ندارد؛ و چون چهره‌های ظاهرالصلاح با سوابق طولانی‌مدت در این جریان حضور داشتند، و بویژه شخص عمر در دوره حکومت خود، بر اجرای شداد و غلاظ احکام شرع از سویی، و پرهیز شخصی از تجمل‌گرایی از سوی دیگر، اصرار داشت، و نیز حکومت را موروثی نکرد، امت اغفال شد؛ و این انحراف در امت اسلام ریشه دواند. در اینجا قصد ندارم ابعاد این انحراف را باز کنم، بلکه می‌خواهم سراغ چند جریان انحرافی افراطی بعدی (مانند خوارج و زیدیه[۷۱]) بروم که با ظاهر و نمودی بشدت دینی و انقلابی مسیری انحرافی را پیمودند. علت گزینش اینها برای باز کردن این بحث، آن است که اصل انحرافی بودن اولی برای تقریبا اغلب مسلمانان، و دومی برای شیعیان دوازده‌امامی کاملا واضح است؛ اما کمتر از این زاویه مورد عبرت‌گیری واقع شده‌اند؛ در حالی که عبرت‌های مهمی بویژه برای زمانه ما دارد؛ و بیمِ افتادن انقلاب و نظام اسلامی برپا شده در کشور ما در دام این افراط، جدی به نظر می‌رسد.

اما به عنوان مقدمه تذکر نکته‌ای لازم است؛ و آن اینکه مقصود از «افراط در دینداری» آن است که در دین خدا از خدا و رسول ص جلو بیفتیم؛ ‌وگرنه اگر کسی بکوشد تمام زندگی و اعمال خود را بر مدار دستورات خداوند سامان دهد به هیچ عنوان تعبیر «افراط» سزاوار او نیست؛ و کسانی که دینداران این‌چنینی را به بهانه افراط مذمت می‌کنند و مایلند که نسبت به برخی از دستورات دین سست‌انگاری و عملا کفرورزی شود (نساء/۶۱ و۸۸-۸۹) به تعبیر قرآن کریم مصداق بارز منافقان‌اند. در این باره قبلا در بحثهای سوره احزاب بقدر کافی توضیح داده شد (مثلا: تدبر ۴ در جلسه ۴۲۰؛ https://yekaye.ir/al-ahzab-33-1/).

الف. خوارج

خوارج کسانی هستند که در جریان حکمیت چندبار از امام معصوم ع جلو افتادند. در جنگ صفین، وقتی سپاه امیرالمؤمنین ع در شرف پیروزی بود، ناگهان لشکر معاویه قرآنها را برافراشتند که: قرآن بین ما و شما حَکَم باشد. هرچه امیرالمؤمنین ع کوشید که لشکر خود را متقاعد کند که این دسیسه‌ای بیش نیست، اغلب نپذیرفتند و اولین جلو افتادنشان این بود که حضرت ع را مجبور به قبول حکمیت کردند؛ در گام دوم به جای فردی که از نظر حضرت امیر شایسته برای حکمیت بود (ابن‌عباس یا مالک اشتر)، منافق خشکه‌مقدسی (ابوموسی اشعری) را بر ایشان تحمیل کردند. وقتی هم که عمروعاص، ابوموسوی اشعری را فریب داد و آنها فهمیدند که فریب خورده‌اند – به جای اینکه اشتباهشان را در این تشخیصهای و تحمیلهای ناروای خود ببینند – در گام سوم اعلام کردند در مسائل مربوط دین خدا نمی‌توان حکَم قرار داد (این هم بر خدا تقدم جستن بود زیرا خداوند در موارد متعدد از حکم قرار دادن انسانها حمایت کرده؛ مثلا نساء/۳۵؛ یا حجرات/۹)؛ و حضرت علی ع را به خاطر اینکه با آنها همراه شده بود کافر دانستند.

با توجه به اینکه درباره خوارج زیاد سخن گفته شده، در اینجا فقط به یک نکته در مورد آنان اشاره می‌شود و آن اینکه حضرت امیر ع در مورد خوارج – و در مقایسه آنان با معاویه و اصحابش – فرمود: «لَا تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِی فَلَیسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَكَه» (نهج‌البلاغه، خطبه۶۱). این یعنی برخورد با اینها که اهل افراطند بسیار ظرافت می‌خواهد.[۷۲] در واقع، افراطیون دو دسته‌اند:

یک دسته کسانی‌اند که خودشان می‌دانند‏ که جلو افتادنشان از خدا و رسول ص برای مطامع نفسانی و حب جاه و … است (شاید کسی بگوید اینها را هم چه‌بسا بهتر باشد به تفریطیون ملحق بدانیم؛ اما چون افراطیون غالبا دور و بر این انسانها جمع می‌شوند و اینها هم در ظاهر خود را کاسه داغتر از آش می‌نمایانند، لذا در مقام تحلیل باید آنها را هم در همین محور قرار داد)؛

دوم کسانی‌اند که امر به خودشان مشتبه است؛ ‌به تعبیر حضرت امیر ع به خیال خود دنبال حق می‌روند ولی دارند اشتباه می‌کنند؛ و البته این اشتباهشان بسیار برای دین هزینه دارد؛ تا حدی که خود حضرت امیر ع مجبور می‌شود با آنها بجنگد؛ در عین حال، چون می‌داند که غالبا گروههای تفریطی (مثل معاویه و …؛ که دنبال جاه‌طلبی و شهوت و … خود هستند و درد دین ندارند) با این گروهها درگیر خواهند شد، به ما توصیه می‌کنند که شما بعد از من – که امام معصومی در میانتان نیست – وارد درگیری و جنگ با اینها نشوید؛ ‌زیرا ثمره این درگیری به نفع دنیاطلبانی خواهد بود که از ابتدا دنبال باطلند.

این مساله‌ای است که می‌بینیم ائمه اطهار در قبال زیدیه هم در پیش گرفتند؛ یعنی با اینکه هشدارهای فراوانی به شیعیان می‌دادند که در فضای زیدی‌گری نیفتند و مذمتهای فراوانی در خصوص زیدیه و اقدامات آنها صادر شده، اما هیچ جا نمی‌بینیم ائمه ع به شیعیان اجازه درگیر شدن و جنگیدن با زیدیه را داده باشند.

پس اولین نکته این است که «در حالی که وظیفه داریم از خدا و رسول ص جلو نیفتیم» و دچار افراط به این معنا نشویم؛ در عین حال متوجه باشیم که بسیاری از کسانی که دچار این افراط می‌شوند، از روی اشتباه و خطا به این وادی می‌افتند، پس در مواجهه با آنها بسیار باید احتیاط کنیم؛ که مبادا دنیاطلبان و تفریطیون از این درگیری ما سوء استفاده کنند.

ب. زیدیه و تهدید زیدی‌گری برای آینده انقلاب اسلامی

زیدیه معتقد بودند درست است که امامت باید در اولاد حضرت زهرا س باشد، اما امام کسی است که «قائم به سیف» باشد، یعنی اهل جهاد و مبارزه با حکومت ظلم؛ و چون امام سجاد ع بعد از حادثه عاشورا یکسره سکوت اختیار کرد و دست به هیچ اقدام مبارزاتی نزد، لذا ایشان (و بقیه امامانی که از فرزندان ایشان بودند یعنی امام باقر ع و امام صادق ع) را امام ندانستند؛ و در عوض، زید پسر امام سجاد ع را -که قیامی کرد و شهید شد- به عنوان امامِ پس از امام حسین ع قلمداد کردند؛ و بعد از وی هم پسر وی یحیی بن زید؛ و بعد هم برخی از سادات حسنی را که دست به قیام زدند؛ و در مجموع مبنایشان همان بود که کسی امام است که اهل مبارزه و قیام باشد.

قبل از اینکه تحلیلی از زیدیه (که مصداق بارز افراطی‌گری در دینداری و تقدم جستن بر امام معصوم ع هستند) ارائه شود تذکر نکته‌ای لازم است؛ و آن اینکه

اگرچه هم امام باقر ع زید را از قیام برحذر داشته بود: «أُعِیذُكَ بِاللَّهِ یا أَخِی أَنْ تَكُونَ غَداً الْمَصْلُوبَ بِالْكُنَاسَة» (کافی، ج۱، ص۳۵۷)، وهم امام صادق ع: «یا عَمِّ إِنْ رَضِیتَ أَنْ تَكُونَ الْمَقْتُولَ الْمَصْلُوبَ بِالْكُنَاسَةِ، فَشَأْنَكَ» (عیون أخبار الرضا ع، ج‏۱، ص۲۴۹)، و اصحاب برجسته‌شان هم هیچیک در این قیام آنها شرکت نکردند (مثلا ر.ک: حکایت گفتگوی مؤمن الطاق با زید؛ که مورد تایید امام صادق ع هم قرار می‌گیرد در: کافی، ج۱، ص۱۷۴[۷۳]؛ و نیز گفتگوی متوکل بن هارون با یحیی بن زید در مقدمه صحیفه سجادیه[۷۴])

و نیز اگرچه از ظاهر برخی سخنان زید (مثلا همین گفتگوی با مؤمن الطاق) و بویژه پسرش نیز مطالبی که با روحیه زیدی‌ها سازگار است دیده می‌شود (چنانکه یحیی بن زید در مقایسه بین خود و پدرش با امام باقر ع و امام صادق ع می‌گوید: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَیدَ هَذَا الْأَمْرَ بِنَا جَعَلَ لَنَا الْعِلْمَ وَ السَّیفَ فَجُمِعَا لَنَا وَ خُصَّ بَنُو عَمِّنَا بِالْعِلْمِ وَحْدَه»‏ الصحیفة السجادیة، المقدمة: ص۱۲)،

– اما ائمه اطهار ع از شخصیت خود زید تجلیل کرده و برای او درخواست رحمت کرده‌اند؛ و در مقایسه بین زید و سایرین گفته‌اند اگر زید پیروز می‌شد حکومت را به ما می‌داد (لَوْ ظَفِرَ لَوَفَی؛ عیون أخبار الرضا ع، ج‏۱، ص۲۴۹[۷۵])؛ از این رو به نظر می‌رسد نهی‌ای که نسبت به وی داشته‌اند نهی ارشادی بوده است؛ یعنی در مجموع چون اقدام وی را غیرثمربخش می‌دیدند سعی می‌کردند با ملاطفت وی را از این اقدام بازدارند؛ و به یک معنا وی را مصداقی از «من طلب الحق فأخطأه» می‌دیدند که سعی می‌کردند وی را متوجه خطایش بکنند.

به نظر می‌رسد تفاوت مهم خود جناب زید با جریان زیدیه در این است که شخص زید اولا چنانکه امام ع فرمود واقعا قصد خیر داشت؛ یعنی واقعا به حدی از اخلاص رسیده بود که اگر برای رسیدن به قدرت متحمل انواع هزینه‌ها می‌شد نهایتا حاضر بود که وقتی به قدرت رسید آن را یکسره تسلیم امام معصوم ع کند؛ و ثانیا اینکه اگرچه دیگران را به حمایت از خویش دعوت می‌کرد (مثلا در گفتگویی که بین مؤمن الطاق و زید اشاره شد) اما این گونه نبود که دیگران را برای این همراهی مجبور کند و هزینه این قیام را بر آنان تحمیل نماید؛ برخلاف جریانات بعدی زیدی، که حتی یکبار چون امام صادق ع حاضر به همراهی با آنها نشدند ایشان را با خشونت زندانی و اموال ایشان را برای قیام علیه حاکم عباسی! مصادره کردند! (قَالَ: وَ اللَّهِ لَتُبَایعُنِی طَائِعاً أَوْ مُكْرَهاً وَ لَا تُحْمَدُ فِی بَیعَتِكَ فَأَبَی عَلَیهِ إِبَاءً شَدِیداً وَ أَمَرَ بِهِ إِلَی الْحَبْسِ … ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِی الْعَظِیمِ أَ وَ تُرَاكَ تُسْجِنُنِی؟ قَالَ: نَعَمْ وَ الَّذِی أَكْرَمَ مُحَمَّداً ص بِالنُّبُوَّةِ لَأُسْجِنَنَّكَ وَ لَأُشَدِّدَنَّ عَلَیكَ … وَ قَامَ إِلَیهِ السُّرَاقِی بْنُ سَلْخِ الْحُوتِ فَدَفَعَ فِی ظَهْرِهِ حَتَّی أُدْخِلَ السِّجْنَ وَ اصْطُفِی مَا كَانَ لَهُ مِنْ مَالٍ وَ مَا كَانَ لِقَوْمِهِ مِمَّنْ لَمْ یخْرُجْ مَعَ مُحَمَّد؛ الكافی، ج‏۱، ص۳۶۳[۷۶])؛ تا حدی که بسیاری از شیعیان از حکومت رسیدن اینان (و حتی خود زید) بیشتر احساس نگرانی می‌کردند (نمونه‌ای از این در جلسه ۱۰۸۱، حدیث۷.ج خواهد آمد: https://yekaye.ir/al-hujurat-49-16/).

نکته مهمی که در خصوص جریانات زیدی مشاهده می‌شود همین روحیه انقلابی‌گری ایشان است که آنان را به جلو افتادن از امام معصوم تشویق می‌کرد. در زمانه بنی‌امیه و بنی‌عباس و با حجم ظلمهای آشکاری که آنان می‌کردند وجود این روحیه در میان شیعیان طبیعی بود؛ اما نکته اصلی در این بود که زیدیه معتقد بودند که چون حکومت ظالم است پس به هر قیمت باید با این حکومت ظلم جنگید؛ اما مشی اهل بیت ع این بود که مؤمن نباید جان خود و دیگران را در جایی که معلوم نیست به نتیجه برسد به خطر بیندازد (حدیث۷.ب)؛ هرچند که اگر درگیری‌ای بین حق و باطل پیش آمد و در صحنه حضور داشت باید خود را فدای حق کند؛ چنانکه همان امام صادق ع که زید را از قیام برحذر داشت وقتی زید رفت فرمود وای بر کسی که در آن معرکه صدای کمک‌خواهی او را بشنود و برایش کاری نکند (لَقَدِ اسْتَشَارَنِي فِي خُرُوجِهِ فَقُلْتُ لَهُ: يَا عَمِّ إِنْ رَضِيتَ أَنْ تَكُونَ الْمَقْتُولَ الْمَصْلُوبَ بِالْكُنَاسَةِ  فَشَأْنَكَ. فَلَمَّا وَلَّی قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ: وَيْلٌ لِمَنْ سَمِعَ وَاعِيَتَهُ فَلَمْ يُجِبْهُ؛ عیون أخبار الرضا ع، ج‏۱، ص۲۴۹).

آنها به خاطر این باور و اصرار امامان شیعه بر تقیه و اولویت حفظ جان شیعیان، ائمه اطهار ع را متهم می‌کردند که آنان منکر حکم جهاد در دین خدا هستند؛ و امامان هم می‌فرمودند: ما منکر حکم جهاد نیستیم؛ اما علم خود را به جهل اینان واگذار نمی‌کنیم (حدیث۷.الف).

بگذارید برای اینکه پیچیدگی وضعیت زیدیه و مخالفت امامان معصوم ع با ایشان بهتر معلوم شود اعتراضی که زیدیه به ائمه اطهار ع داشتند را از منظر خود زیدیه مطرح کنیم تا ببینیم آیا این روحیه زیدیه ناخودآگاه در ما غلبه ندارد؟ و آیا اگر ما آن زمان بودیم این اندازه شیعه بودیم که از امامان جلو نیفتیم؟!

اشکال زیدیه این بود که مگر امام حسین ع در قبال یزید نفرموده بود که «مِثْلِی لَا یبَایعُ بِمِثْلِه‏» (لهوف/۲۳)؟ مگر نفرمود «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ أَطْلُبُ الصَّلَاحَ فِی أُمَّةِ جَدِّی مُحَمَّدٍ أُرِیدُ آمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَی عَنِ الْمُنْكَر» (مناقب آل أبی طالب ع، ج‏۴، ص۸۹)؟ مگر فساد و ظلم حاکمان بعدی کمتر از یزید بود؟ چرا امامان شیعه با خلفای بعدی بیعت کردند و آنها را نهی از منکر نکردند و علیه آنان قیام ننمودند؟ اینجاست که از امامان جلو می‌افتادند و دست به قیام می‌زدند.

مثلا اشکالشان به امام سجاد ع این بود که چرا نه فقط در قیام مردم مدینه (واقعه حره) در زمان یزید، خانه‌نشین ماند و به قیام‌کنندگان نپیوست، بلکه چرا حتی در دوره فترت بنی‌امیه نیز دست به هیچ اقدام مبارزاتی نزد (یعنی در سالهای پس از مرگ یزید، که حکومت اموی دچار ضعف شدیدی شد تا حدی که ابن‌زبیر در حجاز، و مختار در عراق حکومت را به دست گرفتند؛ دوره فترتی که حدودا ۸ سال – یعنی تا پایان حکومت زبیریان- طول کشید)؟ از نظر آنها اگر شرایط در حدی بود که مختار صرفا با ادعای نیابت از جانب محمد حنفیه بتواند جماعت شیعیان را به نحوی سامان‌دهی کند که کوفه را تصرف کند، آیا اگر خود امام سجاد ع آمده بود با توجه به جایگاه خاص ایشان در شیعیان و جایگاه کلی ایشان در مسلمانان، نه‌فقط اینها، بلکه حتی توابین و بسیاری دیگر از غیرشیعیان هم به وی نمی‌پیوستند؟ و پیروزی درخشانتر و ماندگارتری در پی نمی‌آمد؟

یا به امام صادق ع خرده می‌گرفتند که چرا در شرایطی که بنی‌امیه بشدت ضعیف شد و داعیان بنی‌عباس هم با شعار «الرضا من آل محمد ص» احساسات مردم را علیه بنی‌امیه تحریک کردند و با کمک همین شعار توانستند بنی‌امیه را سرنگون کنند، چرا امام صادق ع وارد این جریان نشد و خودش که بهترین شخص از «آل محمد» بود دائما از ورود در این نزاع قدرت کناره‌گیری کرد؟ چرا دست روی دست گذاشت تا بنی‌عباس بیایند و کاملا بر اوضاع مسلط شوند؟

یا به امام کاظم ع انتقاد می‌کردند که چرا نسبت به برخی سادات حسنی که در برابر ظلم بنی‌عباس قیام کردند و حتی مدتی مدینه را هم به طور کامل در اختیار گرفتند هیچ کمک و حتی تاییدی نکرد؟ چرا در مقابل ظلمهای آنچنانی امثال هارون الرشید که شیعیان و علویان را زنده زنده در میان دیوار‌ها مدفون می‌کردند هیچ اقدامی نکرد؟

برای پاسخ به اینان خوب است به تفکیکی که شهید مطهری بین «اسلام انقلابی» و «انقلاب اسلامی» می‌گذارد توجه شود. ایشان مساله‌ای را در خصوص انقلاب ما مطرح می‌کند که به نظر می‌رسد دقیقا محل نزاع امامیه و زیدیه بوده است؛ و احتمال سقوط در این انحراف را عملا همان سالهای ابتدای انقلاب پیش‌بینی می‌کند. ایشان می‌گوید:

ما مسلمانهای به اصطلاح انقلابی، ما كه الان، هم مسلمانیم و هم معتقد به انقلاب، بر سر یك دوراهی قرار گرفته‌ایم و این دوراهی خیلی دقیق است؛ یعنی در ابتدا تشخیص داده نمی‌شود كه دو راه است؛ اما واقعا دو راه است و تدریجا با یكدیگر زیاد فاصله می‌گیرند. و آن این است كه آینده ما چه باید باشد؟ انقلاب اسلامی یا اسلام انقلابی؟ «انقلاب اسلامی» یعنی راهی كه هدفْ اسلام و ارزشهای اسلامی است، انقلاب و مبارزه برای برقراری ارزشهای اسلامی است. یعنی مبارزه برای ما هدف نیست، وسیله است؛ اسلام و ارزشهای اسلامی برای ما هدف است. ما انقلاب می‌كنیم برای ارزشهای اسلامی، مبارزه می‌كنیم برای ارزشهای اسلامی. پس هدف برای ما اسلام است، مبارزه و انقلاب برای ما وسیله است. اما عده‌ای میان انقلاب اسلامی و «اسلام انقلابی» اشتباه می‌كنند؛ یعنی برای آنها مبارزه و انقلابْ هدف است؛ اسلام وسیله‌ای است برای مبارزه و انقلاب. نتیجه‌اش این است كه [می‌گویند] از اسلام انتخاب می‌كنیم: هر چه از اسلام ما را در مسیر مبارزه قرار بدهد آن را قبول می‌كنیم؛ و هر چه از اسلام- لااقل فكر كنیم- ما را در مسیر مبارزه قرار ندهد آن را از اسلام طرد می‌كنیم! آنوقت بر اساس این كه ما «اسلام را هدف، و مبارزه و جهاد را وسیله‌ای برای برقراری ارزشهای اسلامی بدانیم» یا «مبارزه را هدف بدانیم»، تفسیرها از اسلام، انسان، توحید، تاریخ، جامعه و تفسیرها از آیات قرآن متضاد و متناقض می‌شود. آن كه مبارزه را هدف می‌داند می‌گوید من همیشه باید در حال مبارزه باشم و اصلا اسلام آمده برای مبارزه. نه، اسلام نیامده برای مبارزه؛ در اسلام عنصر مبارزه هست. اسلام خیلی دستورها آورده است، یكی از آنها مبارزه است؛ اما نه این كه اسلام آمده فقط برای مبارزه و هدفی جز مبارزه ندارد. اسلام آمده برای این كه بشریت را به سعادت برساند، یكی از وسایلی كه در شرایط خاص از آن وسایل استفاده می‌كند مبارزه است. (مجموعه آثار شهید مطهری . ج۲۴، ص۱۷۲-۱۷۳)

در واقع اصل مطلب همین جمله اخیر است: مبارزه یکی از وسایلی است که اسلام در شرایط خاص از آن استفاده می‌کند. گاهی برای افراد، خود مبارزه با ظلم و انقلابی بودن و استکبارستیزی و … بقدری موضوعیت می‌یابد که فراموش می‌کنند که هدف اصلی اسلام، رساندن انسانها به سعادت بوده است؛ و رسیدن به سعادت نیاز به آن دارد که خود مردم آگاهانه در این مسیر اقدام کنند. خداوند پیامبران را برای برقراری عدالت مبعوث کرد، اما به نحوی که کاری کنند که خود مردم قیام به قسط کنند: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمیزانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حدید/۲۵). از همین رو، امیرالمؤمنین ع هم وقتی مردم برای بیعت با ایشان جمع شدند فرمود: اگر واقعا این مردم چنین نیامده بودند (لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ) من حکومت را به دست نمی‌گرفتم (نهج‌البلاغه، خطبه۳). امام حسین ع نیز همانجا که فرمود «می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم» ادامه داد: «أَسِیرُ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ سِیرَةِ أَبِی عَلِی بْنِ أَبِی طَالِب»؛ یعنی این امر به معروف و نهی از منکر، امتدادِ همان سیره امیرالمؤمنین ع است؛ نه در مقابل آن؛ یعنی اگر من گفتم «مثلی لا یبایع مثل یزید»، این سخن در مورد همه امامان قبل و بعد از من و خلفای جور زمانشان صادق است؛ یعنی به عنوان حکم اولی ما هیچیک از این خلفای جور را قبول نداریم؛ اما همین حضرت امیر ع که تا حضرت زهرا س زنده بود با ابوبکر بیعت نکرد بعدش مجبور به بیعت شد؛ و همین طور است بیعت امام حسن ع با معاویه و بیعت بقیه امامان با خلفای جور زمانه‌شان. در واقع، ما به حکم اولی با اینان نباید بیعت کنیم؛ اما ممکن است به خاطر مصالح دیگری (از جمله حفظ جان خود و شیعیان) به عنوان حکم ثانوی با آنان بیعت کنیم؛ در حالی که زیدیه گمان می‌کردند که تحت هیچ شرایطی نباید از مبارزه با آن مستکبران دست برداشت.

در واقع، اگر استکبارستیزی و مبارزه با ظلم در سیره اهل بیت هست، که هست، تقیه و احکام ثانویه هم هست؛ بله، تقیه به معنای راحت‌طلبی و فرار از مسئولیت نیست؛ اما بقدری پیاده کردن و اجرای احکام دین با مشکل و ممانعت روبروست که امام صادق ع فرمودند: «إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّینِ فِی التَّقِیةِ وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا تَقِیةَ لَهُ : نه‌دهم دین در تقیه است و کسی که تقیه ندارد دین ندارد» (الكافی، ج‏۲، ص۲۱۷)؛ و این وضع تا ظهور امام زمان که بسط ید برای حق مهیا شود ادامه دارد: «كُلَّمَا تَقَارَبَ هَذَا الْأَمْرُ كَانَ أَشَدَّ لِلتَّقِیةِ:‌ هرچه این امر نزدیکتر شود ضرورت تقیه شدیدتر شود» (الكافی، ج‏۲، ص۲۲۰).

پس اینکه عده‌ای هزینه‌هایی را بر جان و مال خود و دیگران تحمیل کنند که واقعا ثمره آنچنانی‌ای در پیشبرد اهداف اسلام نداشته باشد و صرفا به خاطر دغدغه‌های انقلابی، پای در این وادی نهند، مصداقی از جلو افتادن بر خدا و رسولش است (حدیث۷.الف)؛ به تعبیر دیگر، مؤمن آرمانگرای واقع‌بین است، نه آرمانگرای خیال‌باف؛ یعنی با اینکه قلباً هیچگاه دست از آرمانهایش برنمی‌دارد، اما وقتی در عمل توان کافی ندارد، می‌فهمد که فعلا وظیفه‌ای در عمل برعهده‌اش نیست؛ پس آرمانگرایی چشم واقع‌بینی‌اش را نمی‌بندد و صرفا به خاطر شدت علاقه به آرمانهایش، متعرض کاری نمی‌شود که ورود در آن ثمره‌ای جز کسر شأن وی نخواهد داشت (حدیث۷.ب).

تکمله

در باب تقیه کتاب ارزشمند کافی حدیث جالبی هست:

به امام باقر ع گفته می‌شود: دو نفر از کوفیان را گرفتند و از آنان خواستند که از امیرالمؤمنین ع برائت بجویید؛ یکی برائت جست و رهایش کردند و دیگری ابا نمود و به قتل رسید.

فرمود: اما آنکه برائت جست کسی بود که در دینش فقیه بود؛ و اما آنکه برائت نجست، کسی بود که برای رفتن به بهشت عجله کرد!

الكافی، ج‏۲، ص۲۲۱

مُحَمَّدُ بْنُ یحْیی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ زَكَرِیا الْمُؤْمِنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَسَدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَطَاءٍ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع: رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ أُخِذَا فَقِیلَ لَهُمَا ابْرَأَا مِنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَبَرِئَ وَاحِدٌ مِنْهُمَا وَ أَبَی الْآخَرُ فَخُلِّی سَبِیلُ الَّذِی بَرِئَ وَ قُتِلَ الْآخَرُ.

فَقَالَ: أَمَّا الَّذِی بَرِئَ فَرَجُلٌ فَقِیهٌ فِی دِینِهِ؛ وَ أَمَّا الَّذِی لَمْ یبْرَأْ فَرَجُلٌ تَعَجَّلَ إِلَی الْجَنَّةِ.

این حدیث نشان می‌دهد که اگرچه افرادی که به خاطر روحیه انقلابی‌شان جان خود را از دست می‌دهند [= کسی که حق را طلب کرد ولی اشتباه کرد]، لزوما گناهکار نیستند و حتی چه‌بسا به خاطر خلوص نیتشان به بهشت هم بروند، اما فقیه شدن در نحوه اجرای دین، و واقعیات را برای پیشبرد اهداف دین جدی گرفتن، چقدر مهم و البته چه اندازه سخت است.

 

۱۱) «لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»

هرگونه بدعت و جعل قانون در برابر قانون الهی ممنوع است (تفسیر نور، ج۹، ص۱۵۷).

 

۱۲) «لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ»

حکم رسول، حکم خداست و هرگونه بی‌احترامی به او بی‌احترامی به خداست (تفسیر نور، ج۹، ص۱۵۷).

 

۱۳) «لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ»

جلو گرفتن از خدا و رسول، بی‌تقوایی است (تفسیر نور، ج۹، ص۱۵۷).

 

سمیع علیم

۱۴) «إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ»

در نکات ادبی اشاره شد که در قرآن کریم کلمه «سمیع» ۳۲ مورد به صورت ترکیب «سمیع علیم» و ۱۱ مورد به صورت ترکیب «سمیع بصیر» به کار رفته است. (کلمه «بصیر» هم بتنهایی ۲۸ مورد و به صورت «خبیر بصیر» ۵ مورد به کار رفته است)

از ظاهر فرمایش برخی از مفسران چنین برمی‌آید که تفاوت آنها در این است که:

ترکیب «سمیع بصیر» برای جایی است که آگاهی خداوند در مورد «اقوال» (سخنان) و «افعال» بندگان مورد توجه است؛ [مثلا از گفتن سخنی ویا از انجام کاری نهی می‌شود و سپس تذکر داده می‌شود که این نهی را رعایت کنید زیرا که خداوند همه سخنان شما را می‌شنود و همه کارهای شما را می‌بیند]؛

چنانکه در مواردی که فقط خود فعل مد نظر بوده فقط از تعبیر «بصیر» استفاده شده است: «إِنَّ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ» (بقره/۱۱۰)؛

همچنین وقتی به صورت «سمیع علیم»‌ به کار می‌رود برای تاکید بر این است که اولا مراعات «سخن» را بکنید؛ و سپس مراعات مطلق اعمال (اعم از قول و فعل)را (المیزان، ج‏۱۸، ص۳۰۶-۳۰۷[۷۷]).

ظاهرا باید این نکته ایشان را صرفا ناظر به عنوان مواردی مانند آیه حاضر دانست که قبل از آن، تعبیر «اتقوا الله» به کار رفته است؛ وگرنه در بسیاری از موارد، کاربردهای قرآنی «سمیع علیم» یا «سمیع بصیر» اصلا بحث ناظر به وظایف انسان ولزوم مراعاتش نسبت به سخن و رفتارش نیست؛ بلکه یا ناظر به عرصه‌های آفرینش و … است (مثلا: ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْسٍ واحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ بَصیر، لقمان/۴۸؛‌ وَ لَهُ ما سَكَنَ فِی اللَّیلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیم‏، انعام/۱۳) یا ناظر به استجابت دعا توسط خداوند است (مثلا: رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیم‏، بقره/۱۲۷) ویا … .

البته برخی دیگر از مفسران تعبیر «سمیع علیم» را در اینجا نیز به ترتیب به معنای آگاهی خداوند به اقوال و اعمال تطبیق داده‌اند (مجمع البیان، ج‏۹، ص۱۹۶[۷۸]) که شاید چنین فرقی بین «سمیع علیم» با «سمیع بصیر» را جدی نمی‌دانند؛ چرا که ذیل آیات «سمیع بصیر» هم عموما همین تعبیر را آورده‌اند (مثلا: مجمع البیان، ج۳، ص۹۹؛ ج‏۶، ص۶۱۱).

 

۱۵) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ»

فرمود جلو نیفتید و تقوا پیشه کنید؛ اینها هر دو از جنس اقدام هستند (که بیشتر «دیده» می‌شوند، تا «شنیده»)؛ پس چرا در پایان فرمود: خدا شنوای داناست؛ و نفرمود که «خدا بینای داناست»؛ یا حداقل چرا نفرمود: «خدا شنوای بیناست»؟ (توضیح تفاوت اینها در تدبر ۱۴ گذشت)

الف. مهتمرین بُعدِ این جلو افتادن، در حوزه سخن است؛ یعنی حکمی را ابراز کنیم؛ لذا ابتدا تاکید را بر شنیدن قرار داد، ‌سپس با تعبیر «علیم» مطلق اعمال را مد نظر قرار داد.

ب. چه‌بسا تذکر دادن به «سمیع» بودن خداوند نه صرفا ناظر به این آیه، بلکه ناظر به کل بحث سوره باشد؛ یعنی محور ارتباطات انسانی این است که انسان اهل گفتگو باشد؛ و برای اهل گفتگو بودن در قبال دیگران، مهمترین مساله این است که انسان گوش شنوایی داشته باشد؛ و در این سوره قرار است مهمترین ادب اهل گفتگو (یعنی شنوا بودن) را نسبت به رسول الله ص (عدم صدا بلند کردن در گفتگو) و نسبت به سایر مؤمنان (اعتنا به نقلهای مؤمنان و عدم اعتماد به نقل فاسق بدون تحقیق) و نسبت به عموم انسانها (تعارف) بیان ‌دارد؛ از این رو، از باب ضرورت تخلق به اخلاق الله، در ابتدای سوره به صفت «شنوا» بودن خداوند اشاره کرد.

ج. …

 

۱۶) «إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ»

با توجه به اینکه «شنوا» بودن خودش مصداقی را دانا بودن است، چرا بعد از سمیع، تعبیر «علیم» را آورد؟

الف. ذکر عام بعد از خاص، برای تاکید است.

ب. چه‌بسا در مقام یاد دادن ادب گفتگوست؛ ما غالبا می‌پنداریم که «تنها زمانی که چیزی را نمی‌دانیم باید به سخن مخاطبمان گوش دهیم؛ و اگر چیزی را می‌دانیم دیگر نیازی به گوش دادن نیست»! در اینجا تاکید می‌کند که خداوند در حالی که علیم است اهل گوش دادن است و از گوش دادن ابایی ندارد؛ پس شما هم حتی اگر می‌دانید که مخاطبتان چه می‌خواهد بگوید باز دلیل نمی‌شود که به سخنش گوش نسپارید.

ج. می‌خواهد اشاره کند خداوند همان طور که سخن شما را می‌شنود همه ظاهر و باطنتان را هم می‌داند پس وقتی شما را از اینکه جلو بیفتید نهی کرد، صرفا این نباشد که بگویید «چشم»، اما در عمل خلاف این انجام دهید یا در دل خلاف این را قصد داشته باشید (مفاتیح الغیب، ج‏۲۸، ص۹۲[۷۹])

نکته تاریخی

چنانکه دیدیم (و ذیل آیه بعد هم خواهیم دید) شأن نزول این آیه و آیه بعد را ابوبکر و عمر دانسته‌اند که در محضر پیامبر ص، بر نظر دادن در تعیین رئیس یک قبیله از پیامبر جلو افتادند و با هم اختلاف کردند و صدایشان را بلند کردند.

در منابع اهل سنت از قول ابوبکر و عمر روایات متعددی نقل کرده‌اند که آنها بعد از این به پیامبر گفتند که از این پس هرگز با تو بلند سخن نخواهیم گفت (مثلا ر.ک: الدر المنثور، ج‏۶، ص۸۴[۸۰]). با این حال چنانکه در حدیث ۵ ذیل آیه بعد (جلسه ۱۰۶۷) خواهد آمد بر اساس معتبرترین منابع اهل سنت این دو نفر در آخر عمر پیامبر ص فاجعه‌آمیز صدا بلند کردن بر سر پیامبر در تاریخ را انجام دادند؛ اقدامی که منجر به آن شد که رسول الله ص نتواند وصیتی را بنویسد که وعده داده بود با نگارش و ثبت آن امت از گمراهی نجات یابد.

 

۱۷) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ»[۸۱]

 

 

 


[۱] . قرأ الجمهور «لاتُقَدِّمُوا» بضم التاء من «قَدَّم» المضعف…

. وقرأ ابن عباس وأبوحيوة والضحاك ويعقوب الحضرمي وقتادة وابن سيرين وابن يعمر وابن مقسم وابن مسعود وأبو هريرة وأبورزين وعائشة والسلمي وعكرمة والضحاك «لاتَقَدَّموا» بفتح التاء والقاف والدال على اللزوم، وحذفت التاء تخفيفا، إذ أصله : تتقدَّموا.

. وقرأ بعض المكيين «لاتَّقدَّموا» بشد التاء، أدغم تاء المضارعة في التاء بعدها، وهذه كقراءة البزي، وهذا يقتضيه زيادة المد في «لا» وذلك لالتقاء الساكنين.

. وقرئ : «لاتَقْدَموا» مضارع «قَدِم» بكسر الدال من القُدوم، فهو قَدِم يَقْدَم

. وقرئ «لاتُقْدِموا» بضم التاء وكسر الدال من «أقدم».

[۲] . قرأ يعقوب «لاتَقَدَّموا» بفتح التاء و الدال؛ و الباقون «لا تُقَدِّمُوا» بضم التاء و كسر الدال.

الحجة: قال ابن جني معناه لا تفعلوا ما تؤثرونه و تتركوا ما أمركم الله و رسوله به و هذا معنى القراءة المشهورة «لا تُقَدِّمُوا» أي لا تقدموا أمرا على ما أمركم الله به فالمفعول هنا محذوف كما ترى.

[۳]. و أخرج سعيد بن منصور عن الضحاك انه قرأ لا تقدموا.

و أخرج عبد بن حميد و ابن جرير و ابن المنذر و ابن مردويه و البيهقي في شعب الايمان عن مجاهد في قوله لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ قال لا تفتاتوا على رسول الله صلى الله عليه و سلم بشي‏ء حتى يقضى الله على لسانه قال الحفاظ هذا التفسير على قراءة تقدموا بفتح التاء و الدال.

[۴]. المسألة الأولى: قوله تعالى: لا تُقَدِّمُوا يحتمل وجهين: أحدهما: أن يكون من التقديم الذي هو متعد، و على هذا ففيه وجهان: أحدهما: ترك مفعوله برأسه كما في قوله تعالى:/يُحْيِي وَ يُمِيتُ و قول القائل فلان يعطي و يمنع و لا يريد بهما إعطاء شي‏ء معين و لا منع شي‏ء معين و إنَّما يريد بهما أن له منعا و إعطاء كذلك هاهنا، كأنه تعالى يقول لا ينبغي أن يصدر منكم تقديم أصلا؛ و الثاني: أن يكون المفعول الفعل أو الأمر كأنه يقول لا تُقَدِّمُوا يعني فعلا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ أو لا تقدموا أمرا. الثاني: أن يكون المراد لا تُقَدِّمُوا بمعنى لا تتقدموا، و على هذا فهو مجاز ليس المراد هو نفس التقديم بل المراد لا تجعلوا لأنفسكم تقدما عند النبي صلى اللّه عليه و سلم يقال فلان تقدم من بين الناس إذا ارتفع أمره و علا شأنه، و السبب فيه أن من ارتفع يكون متقدما في الدخول في الأمور العظام، و في الذكر عند ذكر الكرام، و على هذا نقول سواء جعلناه متعديا أو لازما لا يتعدى إلى ما يتعدى إليه التقديم في قولنا قدمت زيدا، فالمعنى واحد؛ لأن قوله لا تُقَدِّمُوا إذا جعلناه متعديا أو لازما لا يتعدى إلى ما يتعدى إليه التقديم في قولنا قدمت زيدا، فتقديره لا تقدموا أنفسكم في حضرة النبي صلى اللّه عليه و سلم أي لا تجعلوا لأنفسكم تقدما و رأيا عنده، و لا نقول بأن المراد لا تقدموا أمرا و فعلا، و حينئذ تتحد القراءتان في المعنى، و هما قراءة من قرأ بفتح التاء و الدال و قراءة من قرأ بضم التاء و كسر الدال.

[۵]. أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو إدراك الأصوات سواء كان بواسطة عضو الاذن الجسمانيّ أو بوسيلة قوّة روحانيّة و نور باطنيّ، أو بسبب إحاطة وجوديّة و قيّوميّة مطلقة.

[۶] . السَّمْعُ‏: قوّة في الأذن به يدرك الأصوات، و فعله يقال له‏ السَّمْعُ‏ أيضا، و قد سمع سمعا.

[۷]. السين و الميم و العين أصلٌ واحد، و هو إيناسُ الشى‏ء بالأُذُن، من النّاس و كلِّ ذى أُذُن. تقول: سَمِعْت الشى‏ء سَمْعاً.

[۸] . در این زمینه راغب هم می‌گوید: «و الْمِسْمَعُ‏ و الْمَسْمَعُ‏: خرق الأذن، و به شبّه حلقة مِسْمَعِ‏ الغرب‏». [الغرب: الدلو العظيمة] (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۶)

[۹] . و المِسْمَع: كالأذن للغَرْب، و هى عُروةٌ تكون فى وسط الغَرْبِ يُجعَل فيها حبلٌ ليعدل الدّلو: قال الشاعر: «و نَعدِل ذا المَيْل إن رامَنا /كما عُدِل الغَربُ بالمِسمعِ» و مما شذّ عن الباب السِّمْع: ولد الذّئب من الضّبُع.

[۱۰] . السِّمْع- (ح): تيره‏اى از جانوران درنده است از نژاد گرگ و كفتار؛ اين جانور شنوائى پرتوان دارد كه به آن ضرب المثل آورند و گويند: «هو أَسْمَعُ مِنْ سِمْع»: او شنواتر از سِمع است.

[۱۱] . نفاذ مادة لطیفة أو دقیقة إلی أثناء ‌شیء.

[۱۲] . البته به گوش مِسْمَعَة (جمع آن: مسامع) و سامعة (جمع آن: سوامع) هم گفته می‌شود: السَّمْع‏: الأذن، و هي‏ المِسْمَعَة، و المِسْمَعَة خرقها، و السَّمْع‏ ما وقر فيها من شي‏ء يسمعه‏. … و المِسْمَع‏ من المزادة ما جاوز خرت العروة إلى الظرف. و الجميع: المَسامِع‏. و مِسْمَع‏ الدلو و الغرب: عروة في وسطه يجعل فيه حبل ليعتدل. قال أوس بن حجر : «و نعدل ذا الميل إن رامنا /كما يعدل الغرب‏ بالمِسْمَع‏» أي: بأذنه. و السامِعَة في قول طرفة: الأذن، حيث يقول: كسامِعَتَيْ‏ شاة بحومل مفرد و يجمع على‏ سَوَامِع‏. (كتاب العين، ج‏۱، ص۳۴۸-۳۴۹)

[۱۳] . و يعبّر تارة بِالسَّمْعِ‏ عن الأذن نحو: خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ‏» (بقرة/۷)، و تارة عن فعله‏ كَالسَّمَاعِ‏ نحو: إِنَّهُمْ عَنِ‏ السَّمْعِ‏ لَمَعْزُولُونَ‏» (شعراء/۲۱۲)، و قال تعالى: أَوْ أَلْقَى‏ السَّمْعَ‏ وَ هُوَ شَهِيدٌ» (ق/۳۷)، و تارة عن الفهم، و تارة عن الطاعة، تقول: اسْمَعْ‏ ما أقول لك، و لم‏ تَسْمَعْ‏ ما قلت، و تعني لم تفهم، قال تعالى: وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا» (أنفال/۳۱)، و قوله: سَمِعْنا وَ عَصَيْنا» (نساء/۴۶)، أي: فهمنا قولك و لم نأتمر لك، و كذلك قوله: سَمِعْنا وَ أَطَعْنا» (بقرة/۲۸۵)، أي: فهمنا و ارتسمنا. و قوله: وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ‏» (أنفال/۲۱)، يجوز أن يكون معناه: فهمنا و هم لا يفهمون، و أن يكون معناه: فهمنا و هم لا يعملون بموجبه، و إذا لم يعمل بموجبه فهو في حكم من لم يسمع.

[۱۴] . و يُقَال: الأَمِيرُ يَسْمَع كلامَ فُلانٍ، أَي يُجِيبُه. و هو مَجازٌ. و قولُ ابنِ الأَنْبَارِيّ: و قولُهُم: «سَمِعَ اللّه لِمَنْ حَمِدَه» أَي أَجابَ اللّه دُعَاءَ مَنْ حَمِدَه» أَي أَجابَ اللّه دُعَاءَ من حَمِدَه، فوضَعَ السَّمْع مَوْضِعَ الإِجَابَةِ، و منه‏ الدُّعَاءُ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بك من دُعَاءٍ لا يُسْمَعُ».

[۱۵] . و (السَّمَاعُ) اسْمٌ مِنْهُ فَأَنا (سَمِيعٌ) و (سَامِعٌ) و (أَسْمَعْتُ) زَيْداً أَبْلَغْتُهُ فَهُوَ (سَمِيعٌ) أَيْضا.

[۱۶]. ثم قال تعالى: وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ‏ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ‏ لَتَوَلَّوْا» (أنفال/۲۳)، أي: أفهمهم بأن جعل لهم قوّة يفهمون بها … و كلّ موضع أثبت اللّه السّمع للمؤمنين، أو نفى عن الكافرين، أو حثّ على تحرّيه فالقصد به إلى تصوّر المعنى و التّفكر فيه، نحو: أَمْ لَهُمْ آذانٌ‏ يَسْمَعُونَ‏ بِها» (أعراف/۱۹۵)، و نحو: صُمٌّ بُكْمٌ» (بقرة/۱۸)، و نحو: فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ» (فصلت/۴۴)، … و قوله: إِنَّكَ لا تُسْمِعُ‏ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ‏ الصُّمَّ الدُّعاءَ» (نمل/۸۰)، أي: لا تفهمهم، لكونهم كالموتى في افتقادهم بسوء فعلهم القوّة العاقلة التي هي الحياة المختصّة بالإنسانيّة،

[۱۷] . و قوله: وَ اسْمَعْ‏ غَيْرَ مُسْمَعٍ‏» (نساء/۴۶)، يقال على وجهين: أحدهما: دعاء على الإنسان بالصّمم. و الثاني: دعاء له. فالأوّل نحو: أَسْمَعَكَ‏ اللّه، أي: جعلك اللّه أصمّ. و الثاني: أن يقال: أَسْمَعْتُ‏ فلانا: إذا سببته، و ذلك متعارف في السّبّ، و رُوِيَ‏ أَنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ‏ كَانُوا يَقُولُونَ ذَلِكَ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ يُوهِمُونَ أَنَّهُمْ يُعَظِّمُونَهُ، وَ يَدْعُونَ لَهُ وَ هُمْ يَدْعُونَ عَلَيْهِ بِذَلِكَ.

[۱۸]. «وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ» أي و يقول هؤلاء اليهود للنبي اسمع منا غير مسمع كما يقول القائل لغيره إذا سبه بالقبيح اسمع لا أسمعك الله عن ابن عباس و ابن زيد و قيل بل تأويله اسمع غير مجاب لك و لا مقبول منك عن الحسن و مجاهد و هذا كله إخبار من الله عن اليهود الذين كانوا حوالي المدينة في عصر النبي لأنهم كانوا يسبونه و يؤذونه بالسي‏ء من القول.

[۱۹]. برخی بر این باورند که آمدن حرف اضافه و نیامدن آن در فعل سمع در معنایش تغییری ایجاد نمی‌کند: سَمِعْتُهُ: و (سَمِعْتُ) لَهُ (سَمْعاً) و (تَسَمَّعْتُ) و (اسْتَمَعْتُ) كُلُّهَا يَتَعَدَّى بِنَفْسِهِ و بِالْحَرْفِ بِمَعْنىً (المصباح المنير، ج‏۲، ص۲۸۹).

[۲۰] . رجلٌ سَمّاعٌ، كشَدّادٍ، إِذا كانَ كَثِيرَ الاسْتِماعِ لما يُقَالُ و يُنْطَقُ به، و هو أَيضاً: الجَاسُوسُ.

[۲۱] . سَمَّاعُونَ‏ لِلْكَذِبِ (مائدة/۴۲)، أي: يسمعون منك لأجل أن يكذبوا

[۲۲] . «سماع» البته به معنای شایعه (آنچه انسان می‌شنود و در میان مردم پخش می‌کند) و نیز به معنای غناء هم آمده است. توضیح خلیل چنین است: و السَّماع‏ ما سَمَّعت‏ به فشاع. و في الحديث‏: من‏ سَمَّعَ‏ بعبد سَمَّعَ‏ الله به. أي: من أذاع في الناس عيبا على أخيه المسلم أظهر الله عيوبه. و يقال: هذا قبيح في‏ السَّماع‏، و حسن في‏ السَّماع‏، أي إذا تكلم به. و السَّماع‏ الغناء. و المُسْمِعَة: القينة المغنية. (كتاب العين، ج‏۱، ص۳۴۸)

[۲۳] . و رجل سَمّاعٌ إِذا كان كثير الاستماع لما يُقال و يُنْطَقُ به. قال الله عز و جل: سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ، فُسّر قوله سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ على وجهين: أَحدهما أَنهم يسمعون لكي يكذبوا فيما سمعوا، و يجوز أَن يكون معناه أَنهم يسمعون الكذب ليشيعوه في الناس، و الله أَعلم بما أَراد.

[۲۴] . سَمَّاعُونَ‏ لِقَوْمٍ آخَرِينَ‏» (مائدة/۴۱)، أي: يسمعون لمكانهم.

[۲۵]. و الِاسْتِمَاعُ‏: الإصغاء نحو: نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ‏ بِهِ، إِذْ يَسْتَمِعُونَ‏ إِلَيْكَ‏» (إسراء/۴۷)، وَ مِنْهُمْ مَنْ‏ يَسْتَمِعُ‏ إِلَيْكَ» (محمد/۱۶)، وَ مِنْهُمْ مَنْ‏ يَسْتَمِعُونَ‏ إِلَيْكَ‏» (يونس/۴۲)، وَ اسْتَمِعْ‏ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ» (ق/۴۱).

[۲۶] . و (اسْتَمَعَ) لِمَا كَانَ بِقَصْدٍ لِأَنَّهُ لَا يَكُونُ إِلَّا بِالْإِصْغَاءِ و (سَمِعَ) يَكُونُ بِقَصْدٍ و بِدُونِهِ.

[۲۷] . (الفرق) بين السمع و الاستماع: أن الاستماع هو استفادة المسموع بالاصغاء اليه ليفهم و لهذا لا يقال ان الله يستمع و أما السماع فيكون اسما للمسموع يقال لما سمعته من الحديث هو سماعي و يقال للغناء سماع، و يكون بمعنى السمع تقول سمعت سماعا كما تقول سمعت سمعا، و التسمع طلب السمع مثل التعلم طلب العلم.

[۲۸] . (الفرق) بين السمع و الإصغاء: أن السمع هو ادراك المسموع و السمع أيضا اسم الآلة التي يسمع بها، و الاصغاء هو طلب ادراك المسموع بامالة السمع اليه يقال صغا يصغو اذا مال و أصغى غيره و في القرآن (فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما) أي مالت، و صغوك مع فلان أي ميلك.

[۲۹] . (الفرق) بين العالم و العليم‏: أن قولنا عالم دال على معلوم لأنه من علمت و هو متعد، و ليس قولنا عليم جاريا على علمية فهو لا يتعدى و إنما يفيد أنه ان صح معلوم علمه، كما أن صفة سميع تفيد انه ان صح مسموع سمعه، و السامع يقتضي مسموعا، و إنما يسمى الانسان و غيره سميعا اذا لم يكن أصم و بصيرا اذا لم يكن أعمى و لا يقتضي ذلك مبصرا و مسموعا ألا ترى أنه يسمى بصيرا و ان كان مغمضا، و سميعا و ان لم يكن بحضرته صوت يسمعه فالسميع و السامع صفتان. و كذلك المبصر و البصير و العليم و العالم و القدير و القادر لأن كل واحد منهما يفيد ما لا يفيده الآخر فان جاء السميع و العليم و ما يجري مجراهما متعديا في بعض الشعر فان ذلك قد جعل بمعنى السامع و العالم، و قد جاء السميع أيضا بمعنى مُسمَع [مسموع] في قوله: «أ من ريحانة الداعي السميع /يؤرقني و أصحابي هجوع‏».

[۳۰]. كثيرا ما يذكر- السميع- في القرآن الكريم مقرونا باسم- العليم كما في:. وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيماً …،. إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. فانّ ذكر العامّ أو المطلق بعد الخاصّ و المقيّد يكون تأكيدا له و تحكيما للحكم.

و قد يذكر باسم- البصير: كما في: . فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً بَصِيراً- ۴/۱۳۴. لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ- ۴۲/۱۱. وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَقْضُونَ بِشَيْ‏ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ- ۴۰/۲۰. اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ- ۲۲/۷۵. وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ- ۲۲/۶۱.

و ذلك في موارد خاصّة مربوطة بفعل اللّه تعالى و تقديره و حكمه، و هذا إشارة الى أنّ ما يصدر و يظهر منه يلاحظ فيه الجهتان: جهة ظهور و طلب من الطرف، و جهة توجّه و نظر اليه من جانب اللّه تعالى، و مرجعهما الى تحكيم و تقدير في التوجّه الى جهة الطلب و الاستقضاء، و تحكيم في جهة القضاء و إتمام الحكم و إكماله بمقتضى المورد، و هذا كما في:. لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى‏.

[۳۱] . الفرق بين السماع و الإبصار و العلم: أنّ في السمع يلاحظ ظهور صوت و لو في القلب أوّلا ثم يتوجّه اليه و يحصل الإدراك. و في الإبصار يلاحظ ابتداء التوجّه الى المبصر و إدراكه من دون نظر الى تظاهر في المبصر أو عدمه. و أمّا العلم فهو انكشاف مطلق من دون نظر الى ظهور المعلوم أو قصد الإدراك من العالم، فلا خصوصيّة في العلم.

[۳۲] . و إذا وصفت اللّه تعالى‏ بِالسَّمْعِ‏ فالمراد به علمه‏ بِالْمَسْمُوعَاتِ‏، و تحرّيه بالمجازاة بها نحو: قَدْ سَمِعَ‏ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها» (مجادلة/۱)، لَقَدْ سَمِعَ‏ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا» ( عمران/۱۸۱).

[۳۳] . این عبارت عسکری هم ظاهرا دلالت دارد که تعبیر «سمع»‌صرفا یک مفهوم خاص و کاملا ذیل مفهوم علم نیست:

(الفرق) بين الصفة بسامع و الصفة بعالم‏: أنه يصح عالم بالمسموع بعد نقضه و لا يصح سامع له بعد نقضه. (الفروق في اللغة، ص۸۱)

[۳۴]. «أخبرنا عبد الله قال نا الحسين بن محمد بن الصباح قال نا حجاج بن محمد قال أخبرنا ابن جريج قال حدثني ابن أبي مليكة أن عبد الله بن الزبير أخبره أنه قدم ركب من بني تميم على رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم. فقال أبو بكر رضي الله عنه: أمر القعقاع بن معبد. وقال عمر رضي الله عنه: بل أمر الأقرع بن حابس. فقال أبو بكر: ما أردت إلا خلافي. فقال عمر: ‌ما ‌أردت ‌خلافك. ‌فتماريا حتى ارتفعت أصواتهما. فنزل في ذلك «يا أيها الذين آمنوا لا تقدموا بين يدي الله ورسوله» إلى قوله «ولو أنهم صبروا حتى تخرج إليهم»

[۳۵] . در تعلیقه بر اسباب نزول القرآن ذیل همین نقل آمده است: أخرجه البخاري في المغازي (۴۳۶۷) و في التفسير (۴۸۴۵، ۴۸۴۷) و في الاعتصام (۷۳۰۲) و الترمذي في التفسير (۳۲۶۶) و قال: حسن غريب، و أخرجه النسائي في التفسير (۵۳۴) و أخرجه في المجتبى في كتاب آداب القضاة (۸، ص۲۲۶).

[۳۶] . در «موسوعة التفسير المأثور» (ج۲۰، ص۳۶۱) روایت زیر را هم به عایشه نسبت می‌دهد و در پاورقی می‌گوید سیوطی در الدر المنثور این را به تفسیر ابن مردویه نسبت داده اما در الدر المنتثور و نیز در سایر کتب اهل سنت چنین روایتی یافت نشد:

«عن عائشة -من طريق الشعبي، عن مسروق- قالت: كان أناسٌ يتقدّمون بين يدي رسول الله – صلى الله عليه وسلم – في الذّبْح؛ فنَزَلتْ: {يا أيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ ورَسُولِهِ}»

همچنین در همان کتاب (ج۲۰، ص۳۶۳-۳۶۵) این سه واقعه را هم از تفسیر ثعلبی و نقل کرده است:

۷۱۵۶۰ – قال عطاء الخُراسانيّ: {يا أيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ ورَسُولِهِ} نَزَلتْ في قصّة بِئر مَعُونة، وقتل الثلاثة الذين لقوا الرجلين السُلَمِيَّين اللذين اعتريا إلى بني عامر، وأخذهم مالهما، وكانا مِن أهل العهد، فلما أتوا رسول الله – صلى الله عليه وسلم – وقد سبق الخبر إليه، فقال: «بئس ما صنعتم، هما مِن أهل ميثاقي، وهذا الذي معكم مِن كسوتي». قالا: يا رسول الله، إنهما زعما أنهما مِن بني عامر، فقلنا: هذان ممن قتل إخواننا، فقتلناهما لذلك. وأتاه السُلَمِيّون، فقال رسول الله – صلى الله عليه وسلم -: «لا قوَد لهما؛ لأنهما اعتريا في عدوِّنا، ولكنّا نَدِيهما». فوداهما رسولُ الله – صلى الله عليه وسلم -، وأنزل – عز وجل – في ذلك: {يا أيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ ورَسُولِهِ} حين قتلوا الرجلين. (تفسير الثعلبي ۹/ ۷۰)

۷۱۵۶۱ – عن عبد الله بن عباس -من طريق باذان-، نحوه. (تفسير الثعلبي ۹/ ۷۰)

۷۱۵۶۲ – قال مقاتل بن سليمان: {يا أيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ ورَسُولِهِ} نَزَلتْ في ثلاثة نَفَرٍ، وذلك أنّ رسول الله – صلى الله عليه وسلم – بعث سَرِيّةً إلى ناحية أرض تِهامة، وكانوا سبعة وعشرين رجلًا؛ منهم: عُروة بن أسماء السُّلَمي، والحكم بن كيسان المخزومي، وعامر بن فُهَيْرَة مولى أبي بكر، وبشير الأنصاري، واستعمَل عليهم المُنذر بن عمرو الأنصاري من النُّقَباء، وكتب صحيفةً ودفعها إلى حَرام بن مِلْحان ليقرأها على العدو، فكان طريقهم على بني سليم، وبينهم وبين النبي – صلى الله عليه وسلم – مُوادعة، ودسّ المنافقون إلى بني عامر بن صعصعة وهم حَرْبٌ على المسلمين: إنّ أصحاب محمد مغرورون، يختلفون من بين ثلاثة وأربعة، فأَرصِدوهم، وهم على بئر مَعُونة. وهو ماء لبني عامر، فسار القومُ ليلًا، وأضلّ أربعةٌ منهم بعيرًا لهم، منهم بشير الأنصاري، فأقاموا حتى أصبحوا، وسار المسلمون حتى أتَوا على بني عامر وهم حول الماء، وعليهم عامر بن الطُّفيل العامري، فدعاهم المُنذر بن عمرو إلى الإسلام، وقرأ عليهم حَرامٌ الصحيفة، فأبَوْا، فاقتتلوا قتالًا شديدًا، فلمّا عرفوا أنهم مقتولون قالوا: اللهم، إنّك تعلم أنّ رسولك أرسَلَنا، وإنّا لا نجد مَن يُبلِّغ عنّا رسولك غيرك، فأَقْرِءه منّا السلام، فقد رضينا بحُسْن قضائك لنا. وحمل عامر بن الطُّفيل على حَرامٍ، فطَعنه، فقَتله، وقُتِلَ بقيّتهم غير المنذر بن عمرو، فإنه كان دارِعًا مُقنّعًا، وعُروة بن أسماء السلمي، فقُتل المنذر بعد ذلك، فقالوا لعُروة: لو شئنا لقتلناك، فأنت آمِنٌ؛ فإن شئتَ فارجع إلينا، وإن شئتَ فاذهب إلى غيرنا، فأنت آمِنٌ. قال عرُوة: إني عاهدتُ رسول الله – صلى الله عليه وسلم – ألّا أضع يدي في يد مشرك، ولا أتِّخذه وليًّا. وجعل يحمل عليهم، ويضربونه بِعُرْضِ رِماحهم، ويناشدونه، ويأبى عليهم، فرَمَوه بالنَّبل حتى قتلوه، وأتى جبريلُ النبيَّ – صلى الله عليه وسلم -، فأخبره بحالهم، فنَعاهم النبيُّ – صلى الله عليه وسلم – لأصحابه، وقال: «أرسَل إخوانكم يُقرءونكم السلام، فاستغْفِروا لهم». ووجد الأربعةُ بعيرهم حين أصبحوا، فساروا، فلمّا دنَوا مِن ماء بني عامر لقيَتْهم وليدةٌ لبني عامر، فقالت: أمِن أصحاب محمد أنتم؟ فقالوا: نعم. رجاء أن تُسلم، فقالت: إنّ إخوانكم قد قُتلوا حول الماء، النّجاءَ النّجاءَ، ألا ترون إلى النُّسُور والعِقْبانِ قد تعلّقن بلحومهم! فقال بشير الأنصاري: دونكم بعيرَكم، أنظُر لكم. فسار نحوهم، فرأى إخوانهم مُقتَّلين كأمثال البُدن حول الماء، فرجع إلى أصحابه، فأخبرهم، وقال لهم: ما ترون؟ قالوا: نرجع إلى النبي – صلى الله عليه وسلم -، فنخبره الخبر. فقال بشير: لكني لا أرجع -واللهِ- حتى أتغدّى مِن غداء القوم، فأقْرِءوا على النبي – صلى الله عليه وسلم – مِنِّي السلام ورحمة الله. ثم أتاهم، فحمَل عليهم، فناشدوه أن ارجع، فأبى، وحمَل عليهم، فقَتل منهم، ثم قُتِلَ بعد، فرجع الثلاثة يسلون بعيرهم سلًّا، فأتَوا المدينة عند جنوح الليل، فلَقوا رجلين مِن بني سليم جائين مِن عند رسول الله – صلى الله عليه وسلم -، قالوا: مَن أنتما؟ قالا: من بني عامر. لأنهم كانوا قريبًا مِن بني عامر بالمدينة، ولا يشعران بصنيع بنى عامر، فقالوا: هذان مِن الذين قاتلوا إخواننا. فقتلوهما، وسَلبُوهما، ثم دخلوا على النبيِّ – صلى الله عليه وسلم – لِيُخبروه، فوجدوا الخبرَ قد سبق إليه، ثم قالوا: يا نبيَّ الله، غشينا المدينة عند المساء، فلَقِينا رجلين مِن بني عامر، فقتلناهما، وهذا سَلَبهما. فقال النبي – صلى الله عليه وسلم -: «بل هما مِن بني سليم مِن حلفائي، بئس ما صنعتما، هذان رجلان من بني سليم كانا جاءا في أمر الموادعة». فنَزَلتْ فيهم: {يا أيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ ورَسُولِهِ} يقول: لا تُعجّلوا بقتْل أحد، ولا بأمرٍ؛ حتى تستأمروا النبي – صلى الله عليه وسلم -. فوعظهم في ذلك، وأقبل قوم السُّلميين، فقالوا للنبي – صلى الله عليه وسلم -: إنّ صاحبَيْنا قُتِلا عندك. فقال النبي – صلى الله عليه وسلم -: «إنّ صاحبيكم اعتزيا إلى عدوّنا، فقُتلا جميعًا» وأخبرهم الخبر «ولكنا سنعقل عن صاحبيكم؛ لكل واحد منهما مائة من الإبل». فجعل دية المُشرك المُعاهد كدية الحُرّ المسلم. (تفسير مقاتل بن سليمان ۴/ ۸۷ – ۸۹)

۷۱۵۶۳ – عن مقاتل بن حيّان -من طريق بكير بن معروف- قال: بلَغنا -والله أعلم- في قوله: {يا أيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ ورَسُولِهِ}: يعني بذلك في شأن القتال، وما يكون من شرائع دينهم. يقول: لا تَقضوا في ذلك شيئًا إلا بأمْر رسول الله – صلى الله عليه وسلم -، وذلك أنّ رسول الله – صلى الله عليه وسلم – بعَث سريّة، واستَعمَل عليهم مُنذر بن عمرو الأنصاري. فذكر قصة قتْل بني عامر لتلك السّريّة، وهم أصحاب بئر مَعُونة، ورجوع ثلاثة منهم إلى المدينة، وأنهم لقوا رجلين مِن بني سُلِيم جائيين مِن عند رسول الله – صلى الله عليه وسلم -، فقالوا: مَن أنتما؟ فاعتزيا إلى بني عامر، فقال النَّفر: إنّا ثائرون بإخواننا. فقتلوهما، فأتَوا النبي – صلى الله عليه وسلم -، فأخبروه الخبر، فكره النبي – صلى الله عليه وسلم – قتْلهما؛ فنَزَلتْ هذه الآية، يقول: لا تقطعوا دونه أمرًا، ولا تُعجّلوا به. (أخرجه البيهقي في شعب الإيمان ۴/ ۱۵۵)

[۳۷]. در همین راستا این حدیث هم که در الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، ج‏۳، ص۵۸ آمده است قابل توجه است:

قال بعض الموالي لأبي الحسن ع إن لنا جارا ناصبيا يحتج علينا في تفضيل من تقدم على علي ع و لا ندري ما جوابه.

فأمر بعض تلامذته بالمصير إليه فذهب فأفحمه. ففرحوا و حزن الرجل و قبيلته. فرجعوا فأخبر الإمام. فقال: ما في السماء من الفرح أكثر من ذلك و ما بإبليس و شياطينه أشد من حزن أولئك و لقد صلى على هذا الكاسر ملائكة السماء و العرش و الكرسي و قابلها الله بالإجابة فأكرم إيابه و عظم ثوابه و لعنت تلك الأملاك عدو الله المكسور و قابلها الله بالإجابة فشدد حسابه و أطال عذابه.

[۳۸] . أَلَا مَنِ ادَّعَى إِلَى غَيْرِ أَبِيهِ فَقَدْ بَرِئَ اللَّهُ مِنْهُ؛ أَلَا مَنْ تَوَالَى إِلَى غَيْرِ مَوَالِيهِ فَقَدْ بَرِئَ اللَّهُ مِنْهُ.

[۳۹] . وَ مَنْ مَنَعَ أَجِيراً أُجْرَتَهُ وَ هُوَ مَنْ قد عَرَفْتُمْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ الْمُتَتَابِعَةُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

[۴۰]. وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُون‏.

[۴۱]. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ، وَ مَوْضِعِ الرِّسَالَةِ، وَ مُخْتَلَفِ الْمَلَائِكَةِ ، وَ مَعْدِنِ الْعِلْمِ‏ ، وَ أَهْلِ بَيْتِ الْوَحْيِ.

[۴۲] . اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ الْكَهْفِ الْحَصِينِ، وَ غِيَاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَكِينِ، وَ مَلْجَإِ الْهَارِبِينَ، وَ عِصْمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَاةً كَثِيرَةً تَكُونُ لَهُمْ رِضًى، وَ لِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ أَدَاءً وَ قَضَاءً، بِحَوْلٍ مِنْكَ وَ قُوَّةٍ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الطَّيِّبِينَ الْأَبْرَارِ الْأَخْيَارِ، الَّذِينَ أَوْجَبْتَ حُقُوقَهُمْ، وَ فَرَضْتَ طَاعَتَهُمْ وَ وَلَايَتَهُمْ.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اعْمُرْ قَلْبِي بِطَاعَتِكَ، وَ لَا تُخْزِنِي بِمَعْصِيَتِكَ، وَ ارْزُقْنِي مُوَاسَاةَ مَنْ قَتَّرْتَ عَلَيْهِ مِنْ رِزْقِكَ بِمَا وَسَّعْتَ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ، وَ نَشَرْتَ عَلَيَّ مِنْ عَدْلِكَ، وَ أَحْيَيْتَنِي تَحْتَ ظِلِّكَ، وَ هَذَا شَهْرُ نَبِيِّكَ سَيِّدِ رُسُلِكَ، شَعْبَانُ الَّذِي حَفَفْتَهُ‏ مِنْكَ بِالرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوَانِ، الَّذِي كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَدْأَبُ‏ فِي صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ، فِي لَيَالِيهِ وَ أَيَّامِهِ، بُخُوعاً لَكَ فِي إِكْرَامِهِ وَ إِعْظَامِهِ إِلَى مَحَلِّ حِمَامِهِ.

اللَّهُمَّ فَأَعِنَّا عَلَى الِاسْتِنَانِ بِسُنَّتِهِ‏ فِيهِ، وَ نَيْلِ الشَّفَاعَةِ لَدَيْهِ، اللَّهُمَّ وَ اجْعَلْهُ لِي شَفِيعاً مُشَفَّعاً، وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعاً، ، وَ اجْعَلْنِي لَهُ مُتَّبِعاً حَتَّى أَلْقَاكَ‏ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَنِّي رَاضِياً، وَ عَنْ ذُنُوبِي غَاضِياً، قَدْ أَوْجَبْتَ لِي مِنْكَ الرَّحْمَةَ وَ الرِّضْوَانَ، وَ أَنْزَلْتَنِي دَارَ الْقَرَارِ، وَ مَحَلَّ الْأَخْيَار.

[۴۳] . متن کامل این روایت به صورت زیر است؛ و فرازهایی که با نقل قبلی متفاوت است را با رنگ قرمز مشخص کرده‌ام:

وَ رُوِيَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ صَلَّى وَ دَعَا ثُمَّ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ ص فَقَالَ:

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعِ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفِ الْمَلَائِكَةِ وَ مَعْدِنِ الْعِلْمِ وَ أَهْلِ بَيْتِ الْوَحْيِ؛

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْفُلْكِ الْجَارِيَةِ فِي اللُّجَجِ الْغَامِرَةِ يَأْمَنُ مَنْ رَكِبَهَا وَ يَغْرَقُ مَنْ تَرَكَهَا الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لَاحِق‏ ؛

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ‏ مُحَمَّدٍ الْكَهْفِ الْحَصِينِ وَ غِيَاثِ الْمُضْطَرِّينَ وَ مَلْجَإِ الْهَارِبِينَ وَ مَنْجَا الْخَائِفِينَ وَ عِصْمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ؛

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَاةً كَثِيرَةً تَكُونُ لَهُمْ رِضًى وَ لِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَدَاءً وَ قَضَاءً بِحَوْلٍ مِنْكَ وَ قُوَّةٍ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ؛

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الَّذِينَ أَوْجَبْتَ حَقَّهُمْ وَ مَوَدَّتَهُمْ وَ فَرَضْتَ طَاعَتَهُمْ وَ وَلَايَتَهُمْ؛

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اعْمُرْ قَلْبِي بِطَاعَتِكَ وَ لَا تُخْزِهِ بِمَعْصِيَتِكَ وَ ارْزُقْنِي مُوَاسَاةَ مَنْ قَتَّرْتَ عَلَيْهِ مِنْ رِزْقِكَ مِمَّا وَسَّعْتَ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ؛

الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ نِعْمَةٍ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ مِنْ كُلِّ هَوْلٍ.

[۴۴] . این روایت حاوی دعاهایی برای هریک از نوافل ظهر است:

قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبَّاسٍ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنْ أَبِي خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أُمِّهِمَا فَاطِمَةَ بِنْتِ الْحَسَنِ ع عَنْ أَبِيهَا الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ص قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَدْعُو بِهَذَا الدُّعَاءِ بَيْنَ كُلِّ رَكْعَتَيْنِ مِنْ صَلَاةِ الزَّوَالِ؛ الرَّكْعَتَانِ الْأَوَّلَتَان:‏ ….

التَّسْلِيمَةُ الرَّابِعَةُ: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعِ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفِ الْمَلَائِكَةِ وَ مَعْدِنِ الْعِلْمِ وَ أَهْلِ بَيْتِ الْوَحْيِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْفُلْكِ الْجَارِيَةِ فِي اللُّجَجِ الْغَامِرَةِ يَأْمَنُ مَنْ رَكِبَهَا وَ يَغْرَقُ مَنْ تَرَكَهَا الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لَاحِقٌ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ الْكَهْفِ الْحَصِينِ وَ غِيَاثِ الْمُضْطَرِّ الْمِسْكِينِ وَ مَلْجَإِ الْهَارِبِينَ وَ عِصْمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَاةً كَثِيرَةً تَكُونُ لَهُمْ رِضًى وَ لِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ع أَدَاءً بِحَوْلٍ مِنْكَ وَ قُوَّةٍ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الَّذِينَ أَوْجَبْتَ حَقَّهُمْ وَ مَوَدَّتَهُمْ وَ فَرَضْتَ وَلَايَتَهُمْ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اعْمُرْ قَلْبِي بِطَاعَتِكَ وَ لَا تُخْزِنِي بِمَعْصِيَتِكَ وَ ارْزُقْنِي مُوَاسَاةَ مَنْ قَتَّرْتَ عَلَيْهِ مِنْ رِزْقِكَ بِمَا وَسَّعْتَ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى نِعَمِهِ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ مِنْ كُلِّ هَوْلٍ.

[۴۵]. «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» بين اليدين عبارة عن الإمام لأن ما بين يدي الإنسان أمامه و معناه لا تقطعوا أمرا دون الله و رسوله و لا تعجلوا به قال أبو عبيدة العرب تقول لا نقدم بين يدي الإمام و بين يدي الأب أي لا تعجل بالأمر دونه و النهي و قدم هنا بمعنى تقدم و هو لازم.

[۴۶]. و قيل معناه لا تقدموا أعمال الطاعة قبل الوقت الذي أمر الله و رسوله به حتى أنه قيل لا يجوز تقديم الزكاة قبل وقتها عن الزجاج… و قال الحسن نزل في قوم ذبحوا الأضحية قبل صلاة العيد فأمرهم رسول الله ص بالإعادة.

[۴۷]. و قيل لا تمكنوا أحدا يمشي أمام رسول الله ص بل كونوا تبعا له و أخروا أقوالكم و أفعالكم عن قوله و فعله.

[۴۸] . و قال ابن عباس نهوا أن يتكلموا قبل كلامه أي إذا كنتم جالسين في مجلس رسول الله ص فسئل عن مسألة فلا تسبقوه بالجواب حتى يجيب النبي ص أولا.

[۴۹]. و قيل معناه لا تسبقوه بقول و لا فعل حتى يأمركم به عن الكلبي و السدي.

[۵۰]. قوله تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» بين يدي الشي‏ء أمامه و هو استعمال شائع مجازي أو استعاري و إضافته إلى الله و رسوله معا لا إلى الرسول دليل على أنه أمر مشترك بينه تعالى و بين رسوله و هو مقام الحكم الذي يختص بالله سبحانه و برسوله بإذنه كما قال تعالى: «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ» يوسف: ۴۰، و قال: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ» النساء: ۶۴. و من الشاهد على ذلك تصدير النهي بقوله: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» و تذييله بقوله: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» الظاهر في أن المراد بما بين يدي الله و رسوله هو المقام الذي يربط المؤمنين المتقين بالله و رسوله و هو مقام الحكم الذي يأخذون منه أحكامهم الاعتقادية و العملية.

[۵۱]. و الأولى حمل الآية على الجميع فإن كل شي‏ء كان خلافا لله و رسوله إذا فعل فهو تقديم بين يدي الله و رسوله و ذلك ممنوع.

[۵۲] . و للقوم في قوله تعالى: «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» وجوه

منها: أن التقديم بمعنى التقدم فهو لازم و معنى «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» لا تعجلوا بالأمر و النهي دون الله و رسوله و لا تقطعوا بالأمر و النهي دون الله و رسوله، و ربما قيل: إن التقديم في الآية بمعناه المعروف لكنه مستعمل بالإعراض عن متعلقاته كقوله: «يُحْيِي وَ يُمِيتُ»: الحديد: ۲، فيئول المعنى إلى مجرد كون شي‏ء قدام شي‏ء فيرجع إلى معنى التقدم. و اللفظ مطلق يشمل التقدم في قول أو فعل حتى التقدم على النبي ص في المشية و الجلسة، و التقدم بالطاعات الموقتة قبل وقتها و غير ذلك.

و منها: أن المراد النهي عن التكلم قبل رسول الله ص أي إذا كنتم في مجلسه و سئل عن شي‏ء فلا تسبقوه بالجواب حتى يجيب هو أولا.

و منها: أن المعنى: لا تسبقوه بقول أو فعل حتى يأمركم به.

و منها: أن المعنى: لا تقدموا أقوالكم و أفعالكم على قول النبي ص و فعله و لا تمكنوا أحدا يمشي أمامه.

و الظاهر أن تفسير «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» بالنهي عن التقديم بين يدي رسول الله ص فقط في هذه الوجوه الثلاثة الأخيرة مبني على حملهم ذكر الله تعالى مع رسوله في الآية على نوع من التشريف كقوله: أعجبني زيد و كرمه فيكون ذكره تعالى للإشارة إلى أن السبقة على النبي ص على أي حال في معنى السبقة على الله سبحانه.

و لعل التأمل فيما قدمناه من الوجه يكفيك في المنع عن المصير إلى شي‏ء من هذه الوجوه.

[۵۳] . يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا و قرئ بفتح التاء امراً او أنفسكم او لا تتقدموا و منه مقدّمة الجيش لمتقدّميهم بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ قيل المعنى لا تقطعوا امراً قبل ان يحكما به و قيل لا تقدّموا في المشي و المراد بين يدي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و ذكر اللّه تعظيم له و اشعار بأنّه من اللّه بمكان يوجب إجلاله.

[۵۴]. و بذلك يظهر أن المراد بقوله: «لا تُقَدِّمُوا» تقديم شي‏ء ما من الحكم قبال حكم الله و رسوله إما بالاستباق إلى قول قبل أن يأخذوا القول فيه من الله و رسوله أو إلى فعل قبل أن يتلقوا الأمر به من الله و رسوله لكن تذييله تعالى النهي بقوله: «إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» يناسب تقديم القول دون تقديم الفعل و دون الأعم الشامل للقول و الفعل و إلا لقيل: إن الله سميع بصير ليحاذي بالسميع القول و بالبصير الفعل كما يأتي تعالى في كثير من موارد الفعل بمثل قوله: «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»: الحديد: ۴، فمحصل المعنى: أن لا تحكموا فيما لله و لرسوله فيه حكم إلا بعد حكم الله و رسوله أي لا تحكموا إلا بحكم الله و رسوله و لتكن عليكم سمة الاتباع و الاقتفاء.

لكن بالنظر إلى أن كل فعل و ترك من الإنسان لا يخلو من حكم له فيه و كذلك العزم و الإرادة إلى فعل أو ترك يدخل الأفعال و التروك و كذا إرادتها و العزم عليها في حكم الاتباع، و يفيد النهي عن التقديم بين يدي الله و رسوله النهي عن المبادرة و الإقدام إلى قول لم يسمع من الله و رسوله، و إلى فعل أو ترك أو عزم و إرادة بالنسبة إلى شي‏ء منهما قبل تلقي الحكم من الله و رسوله فتكون الآية قريبة المعنى من قوله تعالى في صفة الملائكة: «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»: الأنبياء: ۲۷.

و هذا الاتباع المندوب إليه بقوله: «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» هو الدخول في ولاية الله و الوقوف في موقف العبودية و السير في مسيرها بجعل العبد مشيته تابعة لمشية الله في مرحلة التشريع كما أنها تابعة لها في مرحلة التكوين قال تعالى: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ»: الإنسان: ۳۰، و قال: «وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ»: آل عمران: ۶۸، و قال: «وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ»: الجاثية: ۱۹.

[۵۵] . و قوله تعالى: بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ أي بحضرتهما لأن ما بحضرة الإنسان فهو بين يديه و هو ناظر إليه و هو نصب عينيه و في قوله بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ فوائد: أحدها: أن قول القائل فلان بين يدي فلان، إشارة إلى كون كل واحد منهما حاضرا عند الآخر مع أن لأحدهما علو الشأن و للآخر درجة العبيد و الغلمان، لأن من يجلس بجنب الإنسان يكلفه تقليب الحدقة إليه و تحريك الرأس إليه عند الكلام و الأمر، و من يجلس بين يديه لا يكلفه ذلك، و لأن اليدين تنبئ عن القدرة يقول القائل هو بين يدي فلان، أي يقلبه كيف شاء في أشغاله كما يفعل الإنسان بما يكون موضوعا بين يديه، و ذلك مما يفيد وجوب الاحتراز من التقدم، و تقديم النفس لأن من يكون كمتاع يقلبه الإنسان بيديه كيف يكون له عنده التقدم؛

و ثانيها: ذكر اللّه إشارة إلى وجوب احترام الرسول عليه الصلاة و السلام و الانقياد لأوامره، و ذلك لأن احترام الرسول صلى اللّه عليه و سلم قد يترك على بعد المرسل و عدم اطلاعه على ما يفعل برسوله فقال: بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ أي أنتم بحضرة من اللّه تعالى و هو ناظر إليكم، و في مثل هذه الحالة يجب احترام رسوله؛

و ثالثها: هو أن هذه العبارة كما تقرر النهي المتقدم تقرر معنى الأمر المتأخر و هو قوله وَ اتَّقُوا لأن من يكون بين يدي الغير كالمتاع الموضوع بين يديه يفعل به ما يشاء يكون جديرا بأن يتقيه.

[۵۶]. «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَعْدٍ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّه بْنِ يُونُسَ، أَنْبَأَ أَبُو مَعْشَرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ:

اشْتَكَى رَسُولُ اللَّه ص ثَلاثَةَ عَشَرَ يَوْمًا، فَكَانَ إِذَا وَجَدَ خِفَّةً صَلَّى، وَإِذَا ثَقُلَ صَلَّى أَبُو بَكْرٍ.

حَدَّثَنِي بَكْرُ بْنُ الْهَيْثَمِ، ثنا عَبْدُ اللَّه بْنُ صَالِحٍ الْمِصْرِيُّ، أَنْبَأَ اللَّيْثُ بْنُ سَعْدٍ، عَنْ عَبْد اللَّه بْن عُبَيْدِ اللَّه بْن أَبِي مُلَيْكَةَ قَالَ:

لَمَّا كَانَ الْيَوْمُ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ رَسُولُ اللَّه ص، خَرَجَ أَبُو بَكْرٍ يُصَلِّي لِلنَّاسِ صَلاةَ الصُّبْحِ. ثم خَرَجَ رَسُولُ اللَّه ص. فَلَمَّا أَحَسَّهُ أَبُو بَكْرٍ، ذَهَبَ يَسْتَأْخِرُ. فَحَبَسَهُ. فَصَلَّى هُوَ بِأَبِي بَكْرٍ، وَأَبُو بَكْرٍ إِمَامُ النَّاسِ، وَرَسُولُ اللَّه ص قَاعِدٌ. فَلَمَّا فَرَغَ مِنَ الصَّلاةِ، قَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَرَاكَ يَا رَسُولَ اللَّه قَدْ أَصْبَحْتَ صَالِحًا، وَالْيَوْمُ لابْنَةِ خَارِجَةَ- يَعْنِي امْرَأَتَهُ مِنَ الأَنْصَارِ. وَانْطَلَقَ أَبُو بَكْرٍ إِلَيْهَا، وَالنَّبِيُّ ص يُحَذِّرُ النَّاسَ الْفِتَنَ»

[۵۷]. «حَدَّثَنَا شَبَابَةُ بْنُ سَوَّارٍ، أَخْبَرَنَا شُعْبَةُ، عَنْ نُعَيْمِ بْنِ أَبِي هِنْدٍ، عَنْ أَبِي وَائِلٍ، عَنْ مَسْرُوقٍ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: ” صَلَّى رَسُولُ اللهِ ص خَلْفَ أَبِي بَكْرٍ قَاعِدًا فِي مَرَضِهِ الَّذِي مَاتَ فِيهِ»

«حَدَّثَنَا شَبَابَةُ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ سَعْدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ص فِي مَرَضِهِ الَّذِي مَاتَ فِيهِ: ” مُرُوا أَبَا بَكْرٍ يُصَلِّي بِالنَّاسِ ” قَالَتْ عَائِشَةُ: إِنَّ أَبَا بَكْرٍ رَجُلٌ أَسِيفٌ، فَمَتَى يَقُومُ مَقَامَكَ تُدْرِكُهُ الرِّقَةُ، فَقَالَ النَّبِيُّ ص” إِنَّكُنَّ صَوَاحِبُ يُوسُفَ، مُرُوا أَبَا بَكْرٍ يُصَلِّ بِالنَّاسِ ” فَصَلَّى أَبُو بَكْرٍ، وَصَلَّى النَّبِيُّ ص خَلْفَهُ قَاعِدًا»

[۵۸]. «حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَاصِمٍ، عَنْ حُمَيْدٍ الطَّوِيلِ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: ” صَلَّى رَسُولُ اللهِ ص خَلْفَ أَبِي بَكْرٍ فِي ثَوْبٍ مُتَوَشِّحًا بِهِ ”

حَدَّثَنَا يَزِيدُ بْنُ هَارُونَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا حُمَيْدٌ الطَّوِيلُ، عَنْ ثَابِتٍ الْبُنَانِيِّ، قَالَ: ” بَلَغَنَا أَنَّ النَّبِيَّ ص صَلَّى خَلْفَ أَبِي بَكْرٍ فِي وَجَعِهِ الَّذِي مَاتَ فِيهِ قَاعِدًا مُتَوَشِّحًا بِثَوْبٍ – قَالَ: أَظُنُّهُ قَالَ بُرْدًا»

[۵۹] . در تعلیقه مسند احمد ذکر کرده است که این حدیث را به این صورت در منابع زیر هم آورده‌اند:

في “شرح مشكل الآثار” (۴۲۰۸) ، وفي “شرح معاني الآثار” ۱/۴۰۶، وابن حبان (۲۱۱۹) ، والبيهقي في “السنن” ۳/۸۳، وفي “الدلائل” ۷/۱۹۱ من طريق شبابة، بهذا الإسناد.

وقال الترمذي: حديث عائشة حديث حسن صحيح غريب.

وأخرجه يعقوب بن سفيان ۱/۴۵۲، وابن المنذر في “الأوسط” (۲۰۳۷) ، والبيهقي في “الدلائل” ۷/۱۹۲ من طريق مسلم بن إبراهيم، عن شعبة، عن الأعمش، عن إبراهيم، عن الأسود، عن عائشة أن النبي ص صلى خلف أبي بكر

[۶۰]. «حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْلَمَةَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ أَبِي حَازِمٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ سَهْلٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ:

خَرَجَ النَّبِيُّ ص يُصْلِحُ بَيْنَ بَنِي عمرو بن عوف، وَحَانَتِ الصَّلَاةُ، فَجَاءَ بِلَالٌ أَبَا بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا فَقَالَ: حُبِسَ النَّبِيُّ ص، فَتَؤُمُّ النَّاسَ؟ قَالَ: نَعَمْ، إِنْ شِئْتُمْ، فَأَقَامَ بِلَالٌ الصَّلَاةَ، فَتَقَدَّمَ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَصَلَّى، فَجَاءَ النَّبِيُّ ص يَمْشِي فِي الصُّفُوفِ يَشُقُّهَا شَقًّا، حَتَّى قَامَ فِي الصَّفِّ الْأَوَّلِ، فَأَخَذَ النَّاسُ بِالتَّصْفِيحِ، قَالَ سَهْلٌ: هَلْ تَدْرُونَ مَا التَّصْفِيحُ؟ هُوَ التَّصْفِيقُ، وَكَانَ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ لَا يَلْتَفِتُ فِي صَلَاتِهِ، فَلَمَّا أَكْثَرُوا الْتَفَتَ، فَإِذَا النَّبِيُّ ص فِي الصَّفِّ، فَأَشَارَ إِلَيْهِ مَكَانَكَ، فَرَفَعَ أَبُو بَكْرٍ يَدَيْهِ، فَحَمِدَ اللَّهَ، ‌ثُمَّ ‌رَجَعَ ‌الْقَهْقَرَى ‌وَرَاءَهُ، وَتَقَدَّمَ النَّبِيُّ ص فصلى»

[۶۱] . «حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ قَالَ: حَدَّثَنِي أبي قال: حدثنا الأعمش، عن إبراهيم: قال الأسود:

كُنَّا عِنْدَ عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا، فَذَكَرْنَا الْمُوَاظَبَةَ عَلَى الصَّلَاةِ وَالتَّعْظِيمَ لَهَا، قَالَتْ: لَمَّا مرض رسول الله ص مَرَضَهُ الَّذِي مَاتَ فِيهِ، فَحَضَرَتِ الصَّلَاةُ، فَأُذِّنَ فَقَالَ: (مُرُوا أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ بِالنَّاسِ). فَقِيلَ لَهُ: إِنَّ أَبَا بَكْرٍ رَجُلٌ أَسِيفٌ، إِذَا قَامَ فِي مَقَامِكَ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يُصَلِّيَ بِالنَّاسِ، وَأَعَادَ فَأَعَادُوا لَهُ، فَأَعَادَ الثَّالِثَةَ فَقَالَ: (إِنَّكُنَّ صَوَاحِبُ يُوسُفَ، مُرُوا أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ بِالنَّاسِ). فَخَرَجَ أَبُو بَكْرٍ فَصَلَّى، فَوَجَدَ النَّبِيُّ ص مِنْ نَفْسِهِ خِفَّةً، فخرج يتهادى بَيْنَ رَجُلَيْنِ، كَأَنِّي أَنْظُرُ رِجْلَيْهِ تَخُطَّانِ مِنَ الْوَجَعِ، فَأَرَادَ أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَتَأَخَّرَ، فَأَوْمَأَ إِلَيْهِ النَّبِيُّ ص أَنْ مَكَانَكَ، ثُمَّ أُتِيَ بِهِ حَتَّى جَلَسَ إِلَى جَنْبِهِ.

قِيلَ لِلْأَعْمَشِ: وَكَانَ النَّبِيُّ ص يُصَلِّي، وَأَبُو بَكْرٍ يُصَلِّي بِصَلَاتِهِ، وَالنَّاسُ يُصَلُّونَ بِصَلَاةِ أَبِي بَكْرٍ؟ فَقَالَ بِرَأْسِهِ: نَعَمْ.

رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنْ الْأَعْمَشِ: بَعْضَهُ. وَزَادَ أَبُو مُعَاوِيَةَ: جَلَسَ عَنْ يسار أبي بكر، فكان أبو يصلي قائما»

[۶۲] . فليت شعري، بمن نقتدى؟ يا معشر أصحاب الحديث، فإنّكم تقتدون في حالة و تطعنون في حالة فبأيّ أمريكم نأخذ؟! أ ليس زعمتم أنّ رسول اللّه ص قدّم أبا بكر في الصّلاة و صلّى خلفه، قد كان يجب أن يعقلوا هذا الموضع!! كيف يجوز للنّبي ص أن يصلّي خلف رجل من الأمّة؟ و اللّه جلّ ذكره يقول: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ». أم كيف يجوز لرجل من الأمّة أن يتقدّم بين يدي رسوله ص أ ما تعلمون أنّكم قد نسبتم النّبي ص إلى أنّه قد أتى ما نهى عنه الأمّة، و أنّ من تقدّم بين يدي اللّه و رسوله فقد عصى اللّه؟! أم كيف تثبت روايتكم مع اختلافكم، و هذا قولكم‏

[۶۳] . قوله سبحانه- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إلى قوله تَشْعُرُونَ تدل على فساد قول من قال إن النبي ص صلى خلف أحد-لأن حاله في ذلك لا يخلو إما أنه كان إماما أو مأموما أو مشاركا فإن كان إماما فقد عزل المتقدم عليه على التأبيد لأنه آخر أفعاله ص و إن كان مأموما فقد عصى الله من تقدم عليه و رفع صوته بين يديه و فيه نسخ النبوة و إن كان مشاركا فيكون سنة يعمل عليها بعده و قد صنف أبو عيسى الوراق فيه كتابا نحو مائتي ورقة في بطلان هذه المقالة.

[۶۴]. فَجَاءَتْ عَائِشَةُ إِلَيْهَا تَسْأَلُهَا أَنْ تَنْقُلَهُ إِلَى بَيْتِهَا لِتَتَوَلَّى تَعْلِيلَهُ وَ سَأَلَتْ أَزْوَاجَ النَّبِيِّ ع فِي ذَلِكَ فَأَذِنَّ لَهَا فَانْتَقَلَ ص إِلَى الْبَيْتِ الَّذِي أَسْكَنَهُ عَائِشَةُ وَ اسْتَمَرَّ بِهِ الْمَرَضُ أَيَّاماً وَ ثَقُلَ ع. فَجَاءَ بِلَالٌ عِنْدَ صَلَاةِ الصُّبْحِ وَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَغْمُورٌ بِالْمَرَضِ فَنَادَى الصَّلَاةَ رَحِمَكُمُ اللَّهُ. فَأُوذِنَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِنِدَائِهِ فَقَالَ: يُصَلِّي بِالنَّاسِ بَعْضُهُمْ فَإِنَّنِي مَشْغُولٌ بِنَفْسِي.

فَقَالَتْ عَائِشَةُ: مُرُوا أَبَا بَكْرٍ وَ قَالَتْ حَفْصَةُ: مُرُوا عُمَرَ.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حِينَ سَمِعَ كَلَامَهُمَا وَ رَأَى حِرْصَ كُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا عَلَى التَّنْوِيهِ بِأَبِيهَا وَ افْتِتَانِهِمَا بِذَلِكَ وَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَيٌّ: اكْفُفْنَ فَإِنَّكُنَّ صُوَيْحِبَاتُ يُوسُفَ. ثُمَّ قَامَ ع مُبَادِراً خَوْفاً مِنْ تَقَدُّمِ أَحَدِ الرَّجُلَيْنِ وَ قَدْ كَانَ أَمَرَهُمَا ع بِالْخُرُوجِ إِلَى أُسَامَةَ وَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ أَنَّهُمَا قَدْ تَخَلَّفَا.

فَلَمَّا سَمِعَ مِنْ عَائِشَةَ وَ حَفْصَةَ مَا سَمِعَ عَلِمَ أَنَّهُمَا مُتَأَخِّرَانِ عَنْ أَمْرِهِ فَبَدَرَ لِكَفِّ الْفِتْنَةِ وَ إِزَالَةِ الشُّبْهَةِ. فَقَامَ ع وَ أَنَّهُ لَا يَسْتَقِلُّ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الضَّعْفِ فَأَخَذَ بِيَدِهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع وَ الْفَضْلُ بْنُ عَبَّاسٍ فَاعْتَمَدَهُمَا وَ رِجْلَاهُ تَخُطَّانِ الْأَرْضَ مِنَ الضَّعْف.

فَلَمَّا خَرَجَ إِلَى الْمَسْجِدِ وَجَدَ أَبَا بَكْرٍ قَدْ سَبَقَ إِلَى الْمِحْرَابِ فَأَوْمَأَ إِلَيْهِ بِيَدِهِ أَنْ تَأَخَّرْ عَنْهُ فَتَأَخَّرَ أَبُو بَكْرٍ وَ قَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَقَامَهُ فَكَبَّرَ وَ ابْتَدَأَ الصَّلَاةَ الَّتِي كَانَ قَدِ ابْتَدَأَ بِهَا أَبُو بَكْرٍ وَ لَمْ يَبْنِ عَلَى مَا مَضَى مِنْ فِعَالِهِ.

فَلَمَّا سَلَّمَ انْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ اسْتَدْعَى أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ جَمَاعَةً مِمَّنْ حَضَرَ الْمَسْجِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ. ثُمَّ قَالَ: أَ لَمْ آمُرْ أَنْ تَنْفُذُوا جَيْشَ أُسَامَةَ؟ فَقَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ فَلِمَ تَأَخَّرْتُمْ عَنْ أَمْرِي؟ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: إِنَّنِي كُنْتُ خَرَجْتُ ثُمَّ رَجَعْتُ لِأُجَدِّدَ بِكَ عَهْداً. وَ قَالَ عُمَرُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ لَمْ أَخْرُجْ لِأَنَّنِي لَمْ أُحِبَّ أَنْ أَسْأَلَ عَنْكَ الرَّكْبَ فَقَالَ النَّبِيُّ ص فَانْفُذُوا جَيْشَ أُسَامَةَ فَانْفُذُوا جَيْشَ أُسَامَةَ يُكَرِّرُهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ أُغْمِيَ عَلَيْهِ مِنَ التَّعَبِ الَّذِي لَحِقَهُ وَ الْأَسَفِ فَمَكَثَ هُنَيْهَةً مُغْمًى عَلَيْهِ وَ بَكَى الْمُسْلِمُونَ وَ ارْتَفَعَ النَّحِيبُ مِنْ أَزْوَاجِهِ وَ وُلْدِهِ وَ النِّسَاءِ الْمُسْلِمَاتِ وَ مَنْ حَضَرَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ.

فَأَفَاقَ ع فَنَظَرَ إِلَيْهِمْ ثُمَّ قَالَ: ائْتُونِي بِدَوَاةٍ وَ كَتِفٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً. ثُمَّ أُغْمِيَ عَلَيْهِ. فَقَامَ بَعْضُ مَنْ حَضَرَ يَلْتَمِسُ دَوَاةً وَ كَتِفاً فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: ارْجِعْ فَإِنَّهُ يَهْجُرُ. فَرَجَعَ وَ نَدِمَ مَنْ حَضَرَهُ عَلَى مَا كَانَ مِنْهُمْ مِنَ التَّضْجِيعِ فِي إِحْضَارِ الدَّوَاةِ وَ الْكَتِفِ فَتَلَاوَمُوا بَيْنَهُمْ فَقَالُوا: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ لَقَدْ أَشْفَقْنَا مِنْ خِلَافِ رَسُولِ اللَّهِ.

[۶۵]. فصل: في موافقات عمر رضي الله عنه، قد ‌أوصلها ‌بعضهم إلى أكثر من عشرين:

أخرج ابن مردويه عن مجاهد قال: كان عمر يرى الرأي فينزل به القرآن.

وأخرج ابن عساكر عن علي قال: إن في القرآن لرأيًا من رأي عمر.

وأخرج عن ابن عمر مرفوعًا: ما قال الناس في شيء وقال فيه عمر إلا جاء القرآن بنحو ما يقول عمر.

وأخرج الشيخان عن عمر قال: وافقت ربي في ثلاث: قلت: يا رسول الله! لو اتخذنا من مقام إبراهيم مصلى، فنزلت: {وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى} [البقرة: ۱۲۵] .

وقلت: يا رسول الله يدخل على نسائك البر والفاجر، فلو أمرتهن أن يحتجبن، فنزلت آية الحجاب، واجتمع نساء النبي -ص- في الغيرة، فقلت: عسى ربه إن طلقكن أن يبدله أزواجًا خيرًا منكن فنزلت كذلك۱.

وأخرج مسلم عن عمر قال: وافقت ربي في ثلاث: في الحجاب، وفي أسارى بدر، وفي مقام إبراهيم، ففي هذا الحديث خصلة رابعة۲.

وفي التهذيب للنووي: نزل القرآن بموافقته في أسرى بدر، وفي الحجاب، وفي مقام إبراهيم، وفي تحريم الخمر، فزاد خصلة خامسة، وحديثها في السنن ومستدرك الحاكم أنه قال: اللهم بَيِّن لنا في الخمر بيانًا شافيًا، فأنزل الله تحريمها.

وأخرج ابن أبي حاتم في تفسيره عن أنس، قال: قال عمر: وافقت ربي في أربع، نزلت هذه الآية: {وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِين} الآية. [المؤمنون: ۱۲] فلما نزلت قلت أنا: فتبارك الله أحسن الخالقين، فنزلت: {فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ} [المؤمنون: ۱۴]

فزاد في هذا الحديث خصلة سادسة، وللحديث طريق آخر عن ابن عباس أوردته في التفسير المسند.

ثم رأيت في كتاب: فضائل الإمامين، لأبي عبد الله الشيباني قال: وافق عمر ربه في أحد وعشرين موضعًا، فذكر هذه الستة.

وزاد سابعًا: قصة عبد الله بن أبي، قلت: حديثها في الصحيح عنه، قال: لما توفي عبد الله بن أبي دعي رسول الله -ص- للصلاة عليه، فقام إليه، فقمت حتى وقفت في صدره، فقلت: يا رسول الله، أو على عدو الله ابن أبي القائل يوم كذا كذا؟ فوالله ما كان إلا يسيرًا حتى نزلت: {وَلا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا} الآية. [التوبة: ۸۴] .

وثامنا: {يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْر} الآية. [البقرة: ۲۱۹] .

وتاسعًا: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى} الآية. [النساء: ۴۳] قلت: هما مع آية المائدة خصلة واحدة، والثلاثة في الحديث السابق.

وعاشرًا: لما أكثر رسول الله -ص- من الاستغفار لقوم قال عمر: سواء عليهم، فأنزل الله: {سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ} الآية. [المنافقون: ۶] قلت: أخرجه الطبراني عن ابن عباس.

الحادي عشر: لما استشار عليه الصلاة والسلام الصحابة في الخروج إلى بدر أشار عمر بالخروج، فنزلت: {كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ} الآية. [الأنفال: ۵] .

الثاني عشر: لما استشار عليه الصلاة والسلام الصحابة في قصة الإفك قال عمر: من زوجكها يا رسول الله؟ قال: “الله”، قال: أفتظن أن ربك دلس عليك فيها؟ سبحانك هذا بهتان عظيم! فنزلت كذلك.

الثالث عشر: قصته في الصيام لما جامع زوجته بعد الانتباه، وكان ذلك محرمًا في أول الإسلام فنزل: {أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَام} الآية. [البقرة: ۱۸۷] قلت: أخرجه أحمد في مسنده.

الرابع عشر: قوله تعالى: {مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيل} الآية. [البقرة: ۹۷] قلت: أخرجه ابن جرير وغيره من طرق عديدة، وأقربها للموافقة ما أخرجه ابن أبي حاتم عن عبد الرحمن ابن أبي ليلى: أن يهوديًّا لقي عمر، فقال: إن جبريل الذي يذكره صاحبكم عدو لنا، فقال له عمر: من كان عدوا لله وملائكته ورسله وجبريل وميكال فإن الله عدو للكافرين، فنزلت على لسان عمر.

الخامس عشر: قوله تعالى: {فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُون} الآية. [النساء: ۶۵] قلت: أخرج قصتها ابن أبي حاتم وابن مردويه عن أبي الأسود، قال: اختصم رجلان إلى النبي -ص- فقضى بينهما، فقال الذي قضى عليه: ردنا إلى عمر بن الخطاب، فأتيا إليه، فقال الرجل: قضى لي رسول الله -ص- على هذا، فقال: ردنا إلى عمر، فقال: أكذاك؟ قال: نعم، فقال عمر: مكانكما حتى أخرج إليكما، فخرج إليهما مشتملا عليه سيفه فضرب الذي قال: ردنا إلى عمر، فقتله، وأدبر الآخر، فقال: يا رسول الله! قتل عمر-والله- صاحبي، فقال: “ما كنت أظن أن يجترئ عمر على قتل مؤمن”، فأنزل الله: {فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُون} الآية. [البقرة: ۱۲۵] فأهدر دم الرجل وبرئ عمر من قتله، وله شاهد موصول أوردته في التفسير المسند.

السادس عشر: الاستئذان في الدخول، وذلك أنه دخل عليه غلامه، وكان نائمًا، فقال: اللهم حرم الدخول، فنزلت آية الاستئذان.

السابع عشر: قوله في اليهود: إنهم قوم بهت.

الثامن عشر: قوله تعالى: {ثُلَّةٌ مِنَ الأَوَّلِينَ، وَقَلِيلٌ مِنَ الآخِرِينَ} [الواقعة: ۳۹، ۴۰] .

قلت: أخرج قصتها ابن عساكر في تاريخه عن جابر بن عبد الله، وهي في أسباب النزول.

التاسع عشر: رفع تلاوة الشيخ والشيخة إذا زنيا، الآية.

العشرون: قوله يوم أحد لما قال أبو سفيان: أفي القوم فلان؟ لا نجيبه فوافقه النبي ص.

قلت: أخرج قصته أحمد في مسنده

[۶۶]. توجه به این نکته را مدیون کتاب «مكاتيب الرسول ص» (ج‏۱، ص۵۹۰-۵۹۱) هستم. عبارت وی چنین است:

و كان عمر يذكر رسول الله كثيرا باسمه الشريف” محمد” من دون أي تجليل و تكريم، و ذلك واضح لا يحتاج إلى تطويل الكلام و قال في جواب من قال: إن أمتك يعيبون عليك ثلاثا ثم ذكر تحريم المتعتين” أنا زميل محمد، فوالله إني لأرتع فأشبع و أسقى فأروى و أنهز اللفوت، و أزجر العروض، و أذب القدري و أسوق‏ خطوي و أضم العنود و ألحق القطوف و أكثر الزجر و أقل الضرب و أدفع باليد، و لو لا ذلك لأغدرت” أ لا ترى كيف جعل نفسه زميلا لمحمد (صلى الله عليه و آله) في ذكره من التصرفات و التحليل و التحريم و لا يصغى إلى ما أولو به كلامه من أنه كان زميله (صلى الله عليه و آله) في غزوة، فإنه لا يناسب ما ذكره من تصرفاته و تحليله و تحريمه. و يذكر ابن شبة:” أن شريح بن الحارث النميري الذي كان عامل رسول الله (صلى الله عليه و سلم) على قومه، ثم عامل أبي بكر، فلما قام عمر (رض) أتاه بكتاب رسول الله (صلى الله عليه و آله) فأخذه و وضعه تحت قدميه و قال: لا، ما هو إلا ملك انصرف” و هم أحرقوا أحاديثه و منعوا نشرها و كتابتها، و قالوا: حسبنا كتاب الله، و هم حرموا حلاله و حللوا حرامه و غيروا أحكامه و أمرهما بالخروج في جيش أسامة فلم يخرجوا. ذكر ابن أبي الحديد علل جرأة عمر في مسألة الخلافة، و ذكر أمورا ثم قال: ” و لو لم يكن إلا إنكاره قول رسول الله (صلى الله عليه و آله) في مرضه:” ايتوني بدواة… و قوله ما قال و سكوت رسول الله (صلى الله عليه و آله)، و أعجب الأشياء أنه قال ذلك اليوم: حسبنا كتاب الله، فافترق الحاضرون من المسلمين في الدار فبعضهم يقول: القول ما قال رسول الله (صلى الله عليه و آله) و بعضهم يقول: القول ما قال عمر…” .

[۶۷] . البحث التاسع في الاستحسان‏: ذهبت الإمامية و جماعة تابعوهم إلى المنع من العمل بالاستحسان و خالف فيه الحنفية. و هو خطأ لأن الأحكام خفية على العقلاء و المصالح التي هي عللها خفية أيضا و ربما كان الشي‏ء مصلحة عند الله و يخفى عنا وجه المصلحة فيه كعدد الركعات و مقادير الحدود و غير ذلك. مع أن القول بذلك تقديم بين يدي الله و رسوله و قد قال الله تعالى «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» و حكم بغير ما أنزل الله و قد قال الله تعالى «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ» و أكد ذلك في آية أخرى بقوله «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» و أكدهما بآية ثالثة فقال «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» كل ذلك لعلمه تعالى بخروج عباده عن طاعته و عدم امتثال أمره‏.

[۶۸]. و قوله: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» أمر بالتقوى في موقف الاتباع و العبودية و لا ظرف للإنسان إلا ظرف العبودية و لذلك أطلق التقوى.

و في قوله: «إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» تعليل للنهي و التقوى فيه أي اتقوه بالانتهاء عن هذا النهي فلا تقدموا قولا بلسانكم و لا في سركم لأن الله سميع يسمع أقوالكم عليم يعلم ظاهركم و باطنكم و علانيتكم و سركم.

[۶۹]. و قوله تعالى: وَ اتَّقُوا اللَّهَ يحتمل أن يكون ذلك عطفا يوجب مغايرة مثل المغايرة التي في قول القائل لا تنم و اشتغل، أي فائدة ذلك النهي هو ما في هذا الأمر، و ليس المطلوب به ترك النوم كيف كان، بل المطلوب بذلك الاشتغال فكذلك لا تقدموا أنفسكم و لا تتقدموا على وجه التقوى،

[۷۰]. و يحتمل أن يكون بينهما مغايرة أتم من ذلك، و هي التي في قول القائل احترم زيدا و اخدمه، أي ائت بأتم الاحترام، فكذلك هاهنا معناه لا تتقدموا عنده و إذا تركتم التقدم فلا تتكلوا على ذلك فلا تنتفعوا/ بل مع أنكم قائمون بذلك محترمون له اتقوا اللّه و اخشوه و إلا لم تكونوا أتيتم بواجب الاحترام‏

[۷۱] . قبل از زیدیه هم می‌توان از جریان کیسانیه نام برد. بعد از شهادت امام حسین ع مختار ثقفی با عده‌ای به خونخواهی امام حسین ع برخاستند. مختار در جریان قیام خود، برای اینکه حمایت شیعیان را به دست آورد محمد حنفیه (برادر ناتنی امام حسن ع و امام حسین ع) را «مهدی» خواند، و خود را فرستاده شده از جانب او معرفی کرد. بسیاری از دوستداران اهل بیت و شیعیان، مختار را در این جریان همراهی کردند ولی ظاهرا مهمترین دسته یاورانش کسانی بودند که بر اساس باور به مهدویت محمد حنفیه وی را یاری کردند و فرقه کیسانیه را تشکیل دادند. ظاهرا اصل این کار مختار (انتقام گرفتن از قاتلان اباعبدالله) موجبات رضایت اهل بیت ع را فراهم کرد؛ اما آنچه مهم است این است که وی در شرایطی دست به قیام زد که امام سجاد ع زنده و حاضر بود؛ و هیچ جا نه از ایشان اجازه‌ای گرفت و نه هیچیک از اصحاب برجسته امام سجاد ع در این قیام در کنار او بودند.

این قیام نهایتا توسط مصعب بن زبیر سرکوب شد؛ و مصعب به هفت هزار شیعه‌ای که وی را یاری می‌کردند ظاهرا امان داد، اما وقتی تسلیم شدند تمامی آنان را از دم تیغ گذراند؛ و این از ثمرات فاجعه‌بار جلو افتادن از امام معصوم ع در مقام اقدام اجتماعی بوده است که همان اندک جماعت شیعیانی که بعد از امام حسین ع زنده مانده بودند این‌چنین خونشان به هدر رفت.

اما با توجه به اینکه این جریان امتداد تاریخی مهمی پیدا نکرد به آن نپرداختیم.

[۷۲]. البته حضرت امیر در روایتی دیگر ضابطه برای جنگیدن با خوارج را بیان کرده است:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ ابْنِ الْمُغِيرَةِ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: ذُكِرَتِ الْحَرُورِيَّةُ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالَ إِنْ خَرَجُوا مَعَ جَمَاعَةٍ أَوْ عَلَى إِمَامٍ عَادِلٍ فَقَاتِلُوهُمْ وَ إِنْ خَرَجُوا عَلَى إِمَامٍ جَائِرٍ فَلَا تُقَاتِلُوهُمْ فَإِنَّ لَهُمْ فِي ذَلِكَ مَقَالًا. (علل الشرائع، ج‏۲، ص۶۰۳)

[۷۳] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانٍ قَالَ: أَخْبَرَنِي الْأَحْوَلُ أَنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع بَعَثَ إِلَيْهِ وَ هُوَ مُسْتَخْفٍ. قَالَ فَأَتَيْتُهُ. فَقَالَ لِي: يَا أَبَا جَعْفَرٍ! مَا تَقُولُ إِنْ طَرَقَكَ طَارِقٌ مِنَّا؟ أَ تَخْرُجُ مَعَهُ؟

قَالَ فَقُلْتُ لَهُ: إِنْ كَانَ أَبَاكَ أَوْ أَخَاكَ خَرَجْتُ مَعَهُ.

قَالَ فَقَالَ لِي: فَأَنَا أُرِيدُ أَنْ أَخْرُجَ أُجَاهِدُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ فَاخْرُجْ مَعِي.

قَالَ قُلْتُ لَا مَا أَفْعَلُ جُعِلْتُ فِدَاكَ.

قَالَ فَقَالَ لِي أَ تَرْغَبُ بِنَفْسِكَ عَنِّي؟

قَالَ قُلْتُ لَهُ: إِنَّمَا هِيَ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ فَإِنْ كَانَ لِلَّهِ فِي الْأَرْضِ حُجَّةٌ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ نَاجٍ وَ الْخَارِجُ مَعَكَ هَالِكٌ وَ إِنْ لَا تَكُنْ لِلَّهِ حُجَّةٌ فِي الْأَرْضِ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ وَ الْخَارِجُ مَعَكَ سَوَاءٌ.

قَالَ فَقَالَ لِي: يَا أَبَا جَعْفَرٍ كُنْتُ أَجْلِسُ مَعَ أَبِي عَلَى الْخِوَانِ فَيُلْقِمُنِي الْبَضْعَةَ السَّمِينَةَ وَ يُبَرِّدُ لِيَ اللُّقْمَةَ الْحَارَّةَ حَتَّى تَبْرُدَ شَفَقَةً عَلَيَّ وَ لَمْ يُشْفِقْ عَلَيَّ مِنْ حَرِّ النَّارِ إِذاً أَخْبَرَكَ بِالدِّينِ وَ لَمْ يُخْبِرْنِي بِهِ؟!

فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مِنْ شَفَقَتِهِ عَلَيْكَ مِنْ حَرِّ النَّارِ لَمْ يُخْبِرْكَ. خَافَ عَلَيْكَ أَنْ لَا تَقْبَلَهُ فَتَدْخُلَ النَّارَ وَ أَخْبَرَنِي أَنَا؛ فَإِنْ قَبِلْتُ نَجَوْتُ وَ إِنْ لَمْ أَقْبَلْ لَمْ يُبَالِ أَنْ أَدْخُلَ النَّارَ. ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ أَنْتُمْ أَفْضَلُ أَمِ الْأَنْبِيَاءُ؟

قَالَ بَلِ الْأَنْبِيَاءُ.

قُلْتُ يَقُولُ يَعْقُوبُ لِيُوسُفَ «يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى‏ إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً» لِمَ لَمْ يُخْبِرْهُمْ حَتَّى كَانُوا لَا يَكِيدُونَهُ وَ لَكِنْ كَتَمَهُمْ ذَلِكَ؛ فَكَذَا أَبُوكَ كَتَمَكَ لِأَنَّهُ خَافَ عَلَيْكَ.

قَالَ فَقَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ لَئِنْ قُلْتَ ذَلِكَ لَقَدْ حَدَّثَنِي صَاحِبُكَ بِالْمَدِينَةِ أَنِّي أُقْتَلُ وَ أُصْلَبُ بِالْكُنَاسَةِ وَ إِنَّ عِنْدَهُ لَصَحِيفَةً فِيهَا قَتْلِي وَ صَلْبِي.

فَحَجَجْتُ فَحَدَّثْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَقَالَةِ زَيْدٍ وَ مَا قُلْتُ لَهُ، فَقَالَ لِي: أَخَذْتَهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ وَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْهِ وَ لَمْ تَتْرُكْ لَهُ مَسْلَكاً يَسْلُكُهُ.

[۷۴] . حَدَّثَنَا السَّيِّدُ الْأَجَلُّ، نَجْمُ الدِّينِ، بَهَاءُ الشَّرَفِ، أَبُو الْحَسَنِ:

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ يَحْيَى الْعَلَوِيٌّ الْحُسَيْنِيٌّ- رَحِمَهُ اللَّهُ-.قَالَ: أَخْبَرَنَا الشَّيْخُ السَّعِيدُ، أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ شَهْرَيَارَ، الْخَازِنُ لِخِزَانَةِ مَوْلَانَا أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- فِي شَهْرِ رَبِيعٍ الْأَوَّلِ مِنْ سَنَةِ سِتَّ عَشْرَةَ وَ خَمْسِمِائَةٍ قِرَاءَةً عَلَيْهِ وَ أَنَا أَسْمَعُ. قَالَ: سَمِعْتُهَا عَنِ الشَّيْخِ الصَّدُوقِ، أَبِي مَنْصُورٍ: مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْعُكْبَرِيِّ الْمُعَدِّلِ- رَحِمَهُ اللَّهُ- عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ: مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُطَّلِبِ الشَّيْبَانِيِّ قَالَ: حَدَّثَنَا الشَّرِيفُ، أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ- عَلَيْهِمُ السَّلَامُ- قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ بْنِ خَطَّابٍ الزَّيَّاتُ سَنَةَ خَمْسٍ وَ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ قَالَ: حَدَّثَنِي خَالِي: عَلِيُّ بْنُ النُّعْمَانِ الْأَعْلَمُ‏ قَالَ: حَدَّثَنِي عُمَيْرُ بْنُ مُتَوَكِّلٍ الثَّقَفِيُّ الْبَلْخِيُّ عَنْ أَبِيهِ: مُتَوَكِّلِ بْنِ هَارُونَ.

قَالَ: لَقِيتُ يَحْيَى بْنَ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- وَ هُوَ مُتَوَجِّهٌ إِلَى خُرَاسَانَ بَعْدَ قَتْلِ أَبِيهِ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَقَالَ لِي: مِنْ أَيْنَ أَقْبَلْتَ قُلْتُ: مِنَ الْحَجِّ (۱۰) فَسَأَلَنِي عَنْ أَهْلِهِ وَ بَنِي عَمِّهِ بِالْمَدِينَةِ وَ أَحْفَى السُّؤَالَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- فَأخْبَرْتُهُ بِخَبَرِهِ وَ خَبَرِهِمْ وَ حُزْنِهِمْ عَلَى أَبِيهِ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- فَقَالَ لِي: قَدْ كَانَ عَمِّي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- أَشَارَ عَلَى أَبِي بِتَرْكِ الْخُرُوجِ وَ عَرَّفَهُ إِنْ هُوَ خَرَجَ وَ فَارَقَ الْمَدِينَةَ مَا يَكُونُ إِلَيْهِ مَصيرُ أَمْرِهِ فَهَلْ لَقِيتَ ابْنَ عَمِّي جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ- عَلَيْهِ السَّلَامُ قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: فَهَلْ سَمِعْتَهُ يَذْكُرُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِي قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: بِمَ ذَكَرَنِي خَبِّرْنِي، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا أُحِبُّ أَنْ أَسْتَقْبِلَكَ بِمَا سَمِعْتُهُ مِنْهُ. فَقَالَ: أَ بِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي! هَاتِ مَا سَمِعْتَهُ، فَقُلْتُ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: إِنَّكَ تُقْتَلُ وَ تُصْلَبُ كَمَا قُتِلَ أَبُوكَ وَ صُلِبَ فَتَغَيَّرَ وَجْهُهُ وَ قَالَ: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ‏، يَا مُتَوَكِّلُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَيَّدَ هَذَا الْأَمْرَ بِنَا وَ جَعَلَ لَنَا الْعِلْمَ‏ وَ السَّيْفَ‏ فَجُمِعَا لَنَا وَ خُصَّ بَنُو عَمِّنَا بِالْعِلْمِ وَحْدَهُ. فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاءَكَ إِنِّي رَأَيْتُ النَّاسَ إِلَى ابْنِ عَمِّكَ جَعْفَرٍ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- أَمْيَلَ مِنْهُمْ إِلَيْكَ وَ إِلَى أَبِيكَ. فَقَالَ: إِنَّ عَمِّي مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَ ابْنَهُ جَعْفَراً- عَلَيْهِمَا السَّلَامُ- دَعَوَا النَّاسَ إِلَى الْحَيَاةِ وَ نَحْنُ دَعَوْنَاهُمْ إِلَى الْمَوْت. فَقُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ هُمْ أَعْلَمُ أَمْ أَنْتُمْ فَأَطْرَقَ إِلَى الْأَرْضِ مَلِيّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ: كُلُّنَا لَهُ عِلْمٌ غَيْرَ أَنَّهُمْ يَعْلَمُونَ كُلَّ مَا نَعْلَمُ، وَ لا نَعْلَمُ كُلَّ مَا يَعْلَمُونَ. ثُمَّ قَالَ لِي: أَ كَتَبْتَ مِنِ ابْنِ عَمِّي شَيْئاً قُلْتُ: نَعَم‏ …

[۷۵] . «فَقَالَ الرِّضَا ع يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَا تَقِسْ أَخِي زَيْداً إِلَى زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ فَإِنَّهُ كَانَ مِنْ عُلَمَاءِ آلِ مُحَمَّدٍ غَضِبَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَجَاهَدَ أَعْدَاءَهُ حَتَّى قُتِلَ فِي سَبِيلِهِ وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ سَمِعَ أَبَاهُ جَعْفَرَ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع يَقُولُ رَحِمَ اللَّهُ عَمِّي زَيْداً إِنَّهُ دَعَا إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لَوْ ظَفِرَ لَوَفَى‏ بِمَا دَعَا إِلَيْهِ وَ لَقَدِ اسْتَشَارَنِي فِي خُرُوجِهِ فَقُلْتُ لَهُ يَا عَمِّ إِنْ رَضِيتَ أَنْ تَكُونَ الْمَقْتُولَ الْمَصْلُوبَ بِالْكُنَاسَةِ فَشَأْنَكَ فَلَمَّا وَلَّى قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَيْلٌ لِمَنْ سَمِعَ وَاعِيَتَهُ‏ فَلَمْ يُجِبْهُ فَقَالَ الْمَأْمُونُ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَ لَيْسَ قَدْ جَاءَ فِيمَنِ ادَّعَى الْإِمَامَةَ بِغَيْرِ حَقِّهَا مَا جَاءَ فَقَالَ الرِّضَا ع إِنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيٍّ لَمْ يَدَّعِ مَا لَيْسَ لَهُ بِحَقٍّ وَ إِنَّهُ كَانَ أَتْقَى لِلَّهِ مِنْ ذَلِكَ إِنَّهُ قَالَ أَدْعُوكُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ع وَ إِنَّمَا جَاءَ مَا جَاءَ فِيمَنْ يَدَّعِي أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى نَصَّ عَلَيْهِ ثُمَّ يَدْعُو إِلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ وَ يُضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ كَانَ زَيْدٌ وَ اللَّهِ مِمَّنْ خُوطِبَ بِهَذِهِ الْآيَةِ وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُم‏»

[۷۶] . بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ رَنْجَوَيْهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَكَمِ الْأَرْمَنِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: …

… قَالَ الْجَعْفَرِيُّ وَ حَدَّثَنَا- مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ أَنَّهُ لَمَّا طُلِعَ بِالْقَوْمِ فِي الْمَحَامِلِ قَامَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مِنَ الْمَسْجِدِ ثُمَّ أَهْوَى إِلَى الْمَحْمِلِ الَّذِي فِيهِ- عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ يُرِيدُ كَلَامَهُ فَمُنِعَ أَشَدَّ الْمَنْعِ وَ أَهْوَى إِلَيْهِ الْحَرَسِيُّ فَدَفَعَهُ وَ قَالَ تَنَحَّ عَنْ هَذَا فَإِنَّ اللَّهَ سَيَكْفِيكَ وَ يَكْفِي غَيْرَكَ ثُمَّ دَخَلَ بِهِمُ الزُّقَاقَ وَ رَجَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَى مَنْزِلِهِ فَلَمْ يَبْلُغْ بِهِمُ الْبَقِيعَ حَتَّى ابْتُلِيَ الْحَرَسِيُّ بَلَاءً شَدِيداً رَمَحَتْهُ نَاقَتُهُ فَدَقَّتْ وَرِكَهُ فَمَاتَ فِيهَا وَ مَضَى بِالْقَوْمِ فَأَقَمْنَا بَعْدَ ذَلِكَ حِيناً ثُمَّ أَتَى مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ فَأُخْبِرَ أَنَّ أَبَاهُ وَ عُمُومَتَهُ قُتِلُوا قَتَلَهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ إِلَّا حَسَنَ‏( ص۳۶۲) بْنَ جَعْفَرٍ وَ طَبَاطَبَا وَ عَلِيَّ بْنَ إِبْرَاهِيمَ وَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ وَ دَاوُدَ بْنَ حَسَنٍ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ دَاوُدَ قَالَ فَظَهَرَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عِنْدَ ذَلِكَ وَ دَعَا النَّاسَ لِبَيْعَتِهِ قَالَ فَكُنْتُ ثَالِثَ ثَلَاثَةٍ بَايَعُوهُ وَ اسْتَوْسَقَ النَّاسَ‏ لِبَيْعَتِهِ وَ لَمْ يَخْتَلِفْ عَلَيْهِ قُرَشِيٌّ وَ لَا أَنْصَارِيٌّ وَ لَا عَرَبِيٌّ قَالَ وَ شَاوَرَ عِيسَى بْنَ زَيْدٍ وَ كَانَ مِنْ ثِقَاتِهِ وَ كَانَ عَلَى شُرَطِهِ‏ فَشَاوَرَهُ فِي الْبِعْثَةِ إِلَى وُجُوهِ قَوْمِهِ فَقَالَ لَهُ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ إِنْ دَعَوْتَهُمْ دُعَاءً يَسِيراً لَمْ يُجِيبُوكَ أَوْ تَغْلُظَ عَلَيْهِمْ فَخَلِّنِي وَ إِيَّاهُمْ- فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ امْضِ إِلَى مَنْ أَرَدْتَ مِنْهُمْ فَقَالَ ابْعَثْ إِلَى رَئِيسِهِمْ وَ كَبِيرِهِمْ يَعْنِي أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع فَإِنَّكَ إِذَا أَغْلَظْتَ عَلَيْهِ عَلِمُوا جَمِيعاً أَنَّكَ سَتُمِرُّهُمْ عَلَى الطَّرِيقِ الَّتِي أَمْرَرْتَ عَلَيْهَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا لَبِثْنَا أَنْ أُتِيَ بِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع حَتَّى أُوقِفَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ لَهُ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ أَسْلِمْ تَسْلَمْ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَ حَدَثَتْ نُبُوَّةٌ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ص فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ لَا وَ لَكِنْ بَايِعْ تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِكَ وَ مَالِكَ وَ وُلْدِكَ وَ لَا تُكَلَّفَنَّ حَرْباً فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا فِيَّ حَرْبٌ وَ لَا قِتَالٌ وَ لَقَدْ تَقَدَّمْتُ إِلَى أَبِيكَ وَ حَذَّرْتُهُ الَّذِي حَاقَ بِهِ وَ لَكِنْ لَا يَنْفَعُ حَذَرٌ مِنْ قَدَرٍ يَا ابْنَ أَخِي عَلَيْكَ بِالشَّبَابِ وَ دَعْ عَنْكَ الشُّيُوخَ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ مَا أَقْرَبَ مَا بَيْنِي وَ بَيْنَكَ فِي السِّنِّ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّي لَمْ أُعَازَّكَ‏ وَ لَمْ أَجِئْ لِأَتَقَدَّمَ عَلَيْكَ فِي الَّذِي أَنْتَ فِيهِ فَقَالَ لَهُ- مُحَمَّدٌ لَا وَ اللَّهِ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ تُبَايِعَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا فِيَّ يَا ابْنَ أَخِي طَلَبٌ وَ لَا حَرْبٌ وَ إِنِّي لَأُرِيدُ الْخُرُوجَ إِلَى الْبَادِيَةِ فَيَصُدُّنِي ذَلِكَ وَ يَثْقُلُ عَلَيَّ حَتَّى تُكَلِّمَنِي فِي ذَلِكَ الْأَهْلُ غَيْرَ مَرَّةٍ وَ لَا يَمْنَعُنِي مِنْهُ إِلَّا الضَّعْفُ وَ اللَّهِ وَ الرَّحِمِ‏ أَنْ تُدْبِرَ عَنَّا وَ نَشْقَى بِكَ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَدْ وَ اللَّهِ مَاتَ أَبُو الدَّوَانِيقِ يَعْنِي أَبَا جَعْفَرٍ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ مَا تَصْنَعُ بِي وَ قَدْ مَاتَ قَالَ أُرِيدُ الْجَمَالَ بِكَ قَالَ مَا إِلَى مَا تُرِيدُ سَبِيلٌ لَا وَ اللَّهِ مَا مَاتَ أَبُو الدَّوَانِيقِ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَاتَ مَوْتَ النَّوْمِ-(ص۳۶۳) قَالَ وَ اللَّهِ لَتُبَايِعُنِي طَائِعاً أَوْ مُكْرَهاً وَ لَا تُحْمَدُ فِي بَيْعَتِكَ فَأَبَى عَلَيْهِ إِبَاءً شَدِيداً وَ أَمَرَ بِهِ إِلَى الْحَبْسِ فَقَالَ لَهُ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ أَمَا إِنْ طَرَحْنَاهُ فِي السِّجْنِ وَ قَدْ خَرِبَ السِّجْنُ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ الْيَوْمَ غَلَقٌ خِفْنَا أَنْ يَهْرُبَ مِنْهُ فَضَحِكَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ثُمَّ قَالَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ أَ وَ تُرَاكَ تُسْجِنُنِي قَالَ نَعَمْ وَ الَّذِي أَكْرَمَ مُحَمَّداً ص بِالنُّبُوَّةِ لَأُسْجِنَنَّكَ وَ لَأُشَدِّدَنَّ عَلَيْكَ فَقَالَ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ احْبِسُوهُ فِي الْمَخْبَإِ وَ ذَلِكَ دَارُ رَيْطَةَ الْيَوْمَ‏ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَا وَ اللَّهِ إِنِّي سَأَقُولُ ثُمَّ أُصَدَّقُ فَقَالَ لَهُ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ لَوْ تَكَلَّمْتَ لَكَسَرْتُ فَمَكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَا وَ اللَّهِ يَا أَكْشَفُ يَا أَزْرَقُ لَكَأَنِّي بِكَ تَطْلُبُ لِنَفْسِكَ جُحْراً تَدْخُلُ فِيهِ وَ مَا أَنْتَ فِي الْمَذْكُورِينَ عِنْدَ اللِّقَاءِ وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ إِذَا صُفِّقَ خَلْفَكَ طِرْتَ مِثْلَ الْهَيْقِ النَّافِرِ فَنَفَرَ عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ بِانْتِهَارٍ احْبِسْهُ وَ شَدِّدْ عَلَيْهِ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَا وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي بِكَ خَارِجاً مِنْ سُدَّةِ أَشْجَعَ إِلَى بَطْنِ الْوَادِي وَ قَدْ حَمَلَ عَلَيْكَ فَارِسٌ مُعْلَمٌ‏ فِي يَدِهِ طِرَادَةٌ نِصْفُهَا أَبْيَضُ وَ نِصْفُهَا أَسْوَدُ عَلَى فَرَسٍ كُمَيْتٍ أَقْرَحَ‏ فَطَعَنَكَ فَلَمْ يَصْنَعْ فِيكَ شَيْئاً وَ ضَرَبْتَ خَيْشُومَ فَرَسِهِ فَطَرَحْتَهُ وَ حَمَلَ عَلَيْكَ آخَرُ خَارِجٌ مِنْ زُقَاقِ آلِ أَبِي عَمَّارٍ الدُّؤَلِيِّينَ‏ عَلَيْهِ غَدِيرَتَانِ مَضْفُورَتَانِ وَ قَدْ خَرَجَتَا مِنْ تَحْتِ بَيْضَةٍ كَثِيرُ شَعْرِ الشَّارِبَيْنِ فَهُوَ وَ اللَّهِ صَاحِبُكَ فَلَا رَحِمَ اللَّهُ رِمَّتَهُ‏ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ حَسِبْتَ فَأَخْطَأْتَ وَ قَامَ إِلَيْهِ السُّرَاقِيُّ بْنُ سَلْخِ الْحُوتِ فَدَفَعَ فِي ظَهْرِهِ حَتَّى أُدْخِلَ السِّجْنَ وَ اصْطُفِيَ مَا كَانَ لَهُ مِنْ مَالٍ وَ مَا كَانَ لِقَوْمِهِ مِمَّنْ لَمْ يَخْرُجْ مَعَ مُحَمَّدٍ قَالَ فَطُلِعَ بِإِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ هُوَ شَيْخٌ كَبِيرٌ ضَعِيفٌ قَدْ ذَهَبَتْ إِحْدَى عَيْنَيْهِ وَ ذَهَبَتْ رِجْلَاهُ وَ هُوَ (ص۳۶۴) يُحْمَلُ حَمْلًا فَدَعَاهُ إِلَى الْبَيْعَةِ فَقَالَ لَهُ يَا ابْنَ أَخِي إِنِّي شَيْخٌ كَبِيرٌ ضَعِيفٌ وَ أَنَا إِلَى بِرِّكَ وَ عَوْنِكَ أَحْوَجُ- فَقَالَ لَهُ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ تُبَايِعَ فَقَالَ لَهُ وَ أَيَّ شَيْ‏ءٍ تَنْتَفِعُ بِبَيْعَتِي وَ اللَّهِ إِنِّي لَأُضَيِّقُ عَلَيْكَ مَكَانَ اسْمِ رَجُلٍ إِنْ كَتَبْتَهُ قَالَ لَا بُدَّ لَكَ أَنْ تَفْعَلَ وَ أَغْلَظَ لَهُ فِي الْقَوْلِ فَقَالَ لَهُ إِسْمَاعِيلُ ادْعُ لِي جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ فَلَعَلَّنَا نُبَايِعُ جَمِيعاً قَالَ فَدَعَا جَعْفَراً ع فَقَالَ لَهُ إِسْمَاعِيلُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُبَيِّنَ لَهُ فَافْعَلْ لَعَلَّ اللَّهَ يَكُفُّهُ عَنَّا قَالَ قَدْ أَجْمَعْتُ أَلَّا أُكَلِّمَهُ أَ فَلْيَرَ فِيَّ بِرَأْيِهِ فَقَالَ إِسْمَاعِيلُ- لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنْشُدُكَ اللَّهَ هَلْ تَذْكُرُ يَوْماً أَتَيْتُ أَبَاكَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ع وَ عَلَيَّ حُلَّتَانِ صَفْرَاوَانِ فَدَامَ النَّظَرَ إِلَيَّ فَبَكَى فَقُلْتُ لَهُ مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ لِي يُبْكِينِي أَنَّكَ تُقْتَلُ عِنْدَ كِبَرِ سِنِّكَ ضَيَاعاً لَا يَنْتَطِحُ فِي دَمِكَ عَنْزَانِ قَالَ قُلْتُ فَمَتَى ذَاكَ قَالَ إِذَا دُعِيتَ إِلَى الْبَاطِلِ فَأَبَيْتَهُ وَ إِذَا نَظَرْتَ إِلَى الْأَحْوَلِ مَشُومِ قَوْمِهِ يَنْتَمِي مِنْ آلِ الْحَسَنِ عَلَى مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ ص يَدْعُو إِلَى نَفْسِهِ قَدْ تَسَمَّى بِغَيْرِ اسْمِهِ‏ – فَأَحْدِثْ عَهْدَكَ وَ اكْتُبْ وَصِيَّتَكَ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ فِي يَوْمِكَ أَوْ مِنْ غَدٍ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع نَعَمْ وَ هَذَا وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ لَا يَصُومُ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ إِلَّا أَقَلَّهُ فَأَسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ يَا أَبَا الْحَسَنِ وَ أَعْظَمَ اللَّهُ أَجْرَنَا فِيكَ وَ أَحْسَنَ الْخِلَافَةَ عَلَى مَنْ خَلَّفْتَ وَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏ قَالَ ثُمَّ احْتُمِلَ إِسْمَاعِيلُ وَ رُدَّ جَعْفَرٌ إِلَى الْحَبْسِ قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا أَمْسَيْنَا حَتَّى دَخَلَ عَلَيْهِ بَنُو أَخِيهِ بَنُو مُعَاوِيَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ فَتَوَطَّئُوهُ حَتَّى قَتَلُوهُ وَ بَعَثَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ إِلَى جَعْفَرٍ فَخَلَّى سَبِيلَهُ قَالَ وَ أَقَمْنَا بَعْدَ ذَلِكَ حَتَّى اسْتَهْلَلْنَا شَهْرَ رَمَضَانَ فَبَلَغَنَا خُرُوجُ عِيسَى بْنِ مُوسَى يُرِيدُ الْمَدِينَةَ قَالَ فَتَقَدَّمَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَلَى مُقَدِّمَتِهِ- يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ وَ كَانَ عَلَى مُقَدِّمَةِ عِيسَى بْنِ مُوسَى وُلْدُ الْحَسَنِ بْنِ زَيْدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ وَ قَاسِمٌ وَ مُحَمَّدُ بْنُ زَيْدٍ وَ عَلِيٌّ وَ إِبْرَاهِيمُ بَنُو الْحَسَنِ بْنِ زَيْدٍ فَهُزِمَ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ وَ قَدِمَ عِيسَى بْنُ مُوسَى الْمَدِينَةَ وَ صَارَ الْقِتَالُ بِالْمَدِينَةِ فَنَزَلَ بِذُبَابٍ‏ وَ دَخَلَتْ عَلَيْنَا الْمُسَوِّدَةُ مِنْ خَلْفِنَا وَ خَرَجَ مُحَمَّدٌ فِي أَصْحَابِهِ حَتَّى بَلَغَ السُّوقَ‏ ( ص۳۶۵) فَأَوْصَلَهُمْ وَ مَضَى ثُمَّ تَبِعَهُمْ حَتَّى انْتَهَى إِلَى مَسْجِدِ الْخَوَّامِينَ‏ فَنَظَرَ إِلَى مَا هُنَاكَ فَضَاءٍ لَيْسَ فِيهِ مُسَوِّدٌ وَ لَا مُبَيِّضٌ فَاسْتَقْدَمَ حَتَّى انْتَهَى إِلَى شِعْبِ فَزَارَةَ ثُمَّ دَخَلَ هُذَيْلَ ثُمَّ مَضَى إِلَى أَشْجَعَ فَخَرَجَ إِلَيْهِ الْفَارِسُ الَّذِي قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مِنْ خَلْفِهِ مِنْ سِكَّةِ هُذَيْلَ فَطَعَنَهُ فَلَمْ يَصْنَعْ فِيهِ شَيْئاً وَ حَمَلَ عَلَى الْفَارِسِ فَضَرَبَ خَيْشُومَ فَرَسِهِ بِالسَّيْفِ فَطَعَنَهُ الْفَارِسُ فَأَنْفَذَهُ فِي الدِّرْعِ وَ انْثَنَى عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ فَضَرَبَهُ فَأَثْخَنَهُ وَ خَرَجَ عَلَيْهِ حُمَيْدُ بْنُ قَحْطَبَةَ وَ هُوَ مُدْبِرٌ عَلَى الْفَارِسِ يَضْرِبُهُ مِنْ زُقَاقِ الْعَمَّارِيِّينَ فَطَعَنَهُ طَعْنَةً أَنْفَذَ السِّنَانَ فِيهِ فَكُسِرَ الرُّمْحُ وَ حَمَلَ عَلَى حُمَيْدٍ فَطَعَنَهُ حُمَيْدٌ بِزُجِّ الرُّمْحِ فَصَرَعَهُ ثُمَّ نَزَلَ إِلَيْهِ فَضَرَبَهُ حَتَّى أَثْخَنَهُ وَ قَتَلَهُ وَ أَخَذَ رَأْسَهُ وَ دَخَلَ الْجُنْدُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ وَ أُخِذَتِ الْمَدِينَةُ وَ أُجْلِينَا هَرَباً فِي الْبِلَادِ قَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فَانْطَلَقْتُ حَتَّى لَحِقْتُ بِإِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَوَجَدْتُ عِيسَى بْنَ زَيْدٍ مُكْمَناً عِنْدَهُ فَأَخْبَرْتُهُ بِسُوءِ تَدْبِيرِهِ وَ خَرَجْنَا مَعَهُ حَتَّى أُصِيبَ رَحِمَهُ اللَّهُ ثُمَّ مَضَيْتُ مَعَ ابْنِ أَخِي الْأَشْتَرِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ حَتَّى أُصِيبَ بِالسِّنْدِ ثُمَّ رَجَعْتُ شَرِيداً طَرِيداً تَضَيَّقَ عَلَيَّ الْبِلَادُ فَلَمَّا ضَاقَتْ عَلَيَّ الْأَرْضُ وَ اشْتَدَّ بِيَ الْخَوْفُ ذَكَرْتُ مَا قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَجِئْتُ إِلَى الْمَهْدِيِّ وَ قَدْ حَجَّ وَ هُوَ يَخْطُبُ النَّاسَ فِي ظِلِّ الْكَعْبَةِ فَمَا شَعَرَ إِلَّا وَ أَنِّي قَدْ قُمْتُ مِنْ تَحْتِ الْمِنْبَرِ فَقُلْتُ لِيَ الْأَمَانُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَدُلُّكَ عَلَى نَصِيحَةٍ لَكَ عِنْدِي فَقَالَ نَعَمْ مَا هِيَ قُلْتُ أَدُلُّكَ عَلَى مُوسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ فَقَالَ لِي نَعَمْ لَكَ الْأَمَانُ فَقُلْتُ لَهُ أَعْطِنِي مَا أَثِقُ بِهِ فَأَخَذْتُ مِنْهُ عُهُوداً وَ مَوَاثِيقَ وَ وَثَّقْتُ لِنَفْسِي ثُمَّ قُلْتُ أَنَا مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ لِي إِذاً تُكْرَمَ وَ تُحْبَى فَقُلْتُ لَهُ أَقْطِعْنِي إِلَى بَعْضِ أَهْلِ بَيْتِكَ يَقُومُ بِأَمْرِي عِنْدَكَ فَقَالَ لِيَ انْظُرْ إِلَى مَنْ أَرَدْتَ فَقُلْتُ عَمَّكَ الْعَبَّاسَ بْنَ مُحَمَّدٍ فَقَالَ الْعَبَّاسُ لَا حَاجَةَ لِي فِيكَ فَقُلْتُ وَ لَكِنْ لِي فِيكَ الْحَاجَةُ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَّا قَبِلْتَنِي فَقَبِلَنِي شَاءَ أَوْ أَبَى وَ قَالَ لِيَ الْمَهْدِيُّ مَنْ يَعْرِفُكَ وَ حَوْلَهُ أَصْحَابُنَا أَوْ أَكْثَرُهُمْ فَقُلْتُ هَذَا الْحَسَنُ بْنُ زَيْدٍ يَعْرِفُنِي وَ هَذَا مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ يَعْرِفُنِي وَ هَذَا الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ يَعْرِفُنِي فَقَالُوا نَعَمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ كَأَنَّهُ لَمْ يَغِبْ عَنَّا ثُمَّ قُلْتُ لِلْمَهْدِيِ‏ (ص۳۶۶) يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَقَدْ أَخْبَرَنِي بِهَذَا الْمَقَامِ أَبُو هَذَا الرَّجُلِ وَ أَشَرْتُ إِلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ كَذَبْتُ عَلَى جَعْفَرٍ كَذِبَةً فَقُلْتُ لَهُ وَ أَمَرَنِي أَنْ أُقْرِئَكَ السَّلَامَ وَ قَالَ إِنَّهُ إِمَامُ عَدْلٍ وَ سَخَاءٍ قَالَ فَأَمَرَ لِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِخَمْسَةِ آلَافِ دِينَارٍ فَأَمَرَ لِي مِنْهَا مُوسَى بِأَلْفَيْ دِينَارٍ وَ وَصَلَ عَامَّةَ أَصْحَابِهِ وَ وَصَلَنِي فَأَحْسَنَ صِلَتِي فَحَيْثُ مَا ذُكِرَ وُلْدُ- مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فَقُولُوا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ مَلَائِكَتُهُ وَ حَمَلَةُ عَرْشِهِ وَ الْكِرَامُ الْكَاتِبُونَ وَ خُصُّوا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ بِأَطْيَبِ ذَلِكَ وَ جَزَى مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عَنِّي خَيْراً فَأَنَا وَ اللَّهِ مَوْلَاهُمْ بَعْدَ اللَّهِ.

[۷۷] . و بذلك يظهر أن المراد بقوله: «لا تُقَدِّمُوا» تقديم شي‏ء ما من الحكم قبال حكم الله و رسوله إما بالاستباق إلى قول قبل أن يأخذوا القول فيه من الله و رسوله أو إلى فعل قبل أن يتلقوا الأمر به من الله و رسوله لكن تذييله تعالى النهي بقوله: «إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» يناسب تقديم القول دون تقديم الفعل و دون الأعم الشامل للقول و الفعل و إلا لقيل: إن الله سميع بصير ليحاذي بالسميع القول و بالبصير الفعل كما يأتي تعالى في كثير من موارد الفعل بمثل قوله: «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»: الحديد: ۴ ….

و في قوله: «إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» تعليل للنهي و التقوى فيه أي اتقوه بالانتهاء عن هذا النهي فلا تقدموا قولا بلسانكم و لا في سركم لأن الله سميع يسمع أقوالكم عليم يعلم ظاهركم و باطنكم و علانيتكم و سركم

[۷۸] . «إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ» لأقوالكم «عَلِيمٌ» بأعمالكم فيجازيكم به

[۷۹]. إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ يؤكد ما تقدم لأنهم قالوا آمنا، لأن الخطاب يفهم بقوله يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا فقد يسمع قولهم و يعلم فعلهم و ما في قلوبهم من التقوى و الخيانة، فلا ينبغي أن يختلف قولكم و فعلكم و ضمير قلبكم، بل ينبغي أن يتم ما في سمعه من قولكم آمنا و سمعنا و أطعنا و ما في علمه من فعلكم الظاهر، و هو عدم التقدم و ما في قلوبكم من الضمائر و هو التقوى.

[۸۰] . أخرج البخاري و ابن المنذر و الطبراني عن ابن أبى مليكة قال كاد الخيران ان يهلكا أبو بكر و عمر رفعا أصواتهما عند النبي صلى الله عليه و سلم حين قدم عليه ركب بنى تميم فأشار أحدهما بالأقرع بن حابس و أشار الآخر برجل آخر فقال أبو بكر لعمر ما أردت الا خلافي قال ما أردت خلافك فارتفعت أصواتهما في ذلك فانزل الله تعالى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ الآية قال ابن الزبير فما كان عمر يسمع رسول الله صلى الله عليه و سلم بعد هذه الآية حتى يستفهمه و أخرجه الترمذي من طريق ابن أبى مليكة قال حدثني عبد الله بن الزبير به‏

و أخرج ابن جرير و الطبراني من طريق ابن أبى مليكة عن عبد الله بن الزبير ان الاقرع بن حابس قدم على النبي صلى الله عليه و سلم فقال أبو بكر يا رسول الله استعمله على قومه فقال عمر لا تستعمله يا رسول الله فتكلما عند النبي صلى الله عليه و سلم حتى ارتفعت أصواتهما فقال أبو بكر لعمر ما أردت الا خلافي قال ما أردت خلافك فنزلت هذه الآية يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ فكان عمر بعد ذلك إذا تكلم عند النبي صلى الله عليه و سلم لم يسمع كلامه حتى يستفهمه‏

و أخرج البزار و ابن عدى و الحاكم و ابن مردويه عن أبى بكر الصديق قال لما نزلت هذه الآية يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ قلت يا رسول الله و الله لا أكلمك الا كأخي السرار

و أخرج عبد بن حميد و الحاكم و صححه و البيهقي في شعب الايمان من طريق أبى سلمة عن أبى هريرة قال لما نزلت إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ قال أبو بكر و الذي أنزل عليك الكتاب يا رسول الله لا أكلمك الا كأخي السرار حتى ألقى الله‏.

[۸۱]. در کتاب «الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، ج‏۱، ص۷۳» دو مطلب از کتب اهل سنت نقل شده است؛ که اگر این دو نقل در کتب آنها باشد حجتی است علیه آنان در اینکه کسی را برای حکومت تعیین کرده‌اند. اما در خصوص مطلب اول در حدی که در نرم‌افزار المکتبة الشامله در تمامی آثار ابن جریر طبری جستجو شد این واقعه یافت نشد. ‌بله، واقعه دوم در کتاب اعلام النبوة (ص۱۰۰) یافت شد؛ اما برای چنین استدلالی آنچه مهم و اساسی است واقعه اول است که در آن تعبیر «الأمر لله إن شاء كان فيكم أو في غيركم» آمده است؛ لذا این مطلب در متن نیامد؛ مگر اینکه سند مذکور یافت شود. عبارت مرحوم عاملی نباطی (مولف الصراط المستقیم …)‌ چنین است:

و ذكر ابن جرير الطبري أن بني كلاب قالوا للنبي نبايعك على أن‏ يكون الأمر لنا بعدك فقال ص الأمر لله إن شاء كان فيكم أو في غيركم.

و روى الماوردي في أعلام النبوة أن عامر بن الطفيل قال للنبي ص ما لي إن أسلمت فقال ص ما للمسلمين قال أ لا تجعلني الوالي بعدك قال ليس ذلك لك و لا لقومك.

فدل هذان الحديثان و تانك الآيتان بتفسيرهم على المنع من الاختيار و قد قال سبحانه و تعالى «تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ» «و يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ» «و اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ» «أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ» «نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» و في الاختيار تقديم بين يدي الله و رسوله فهو دخول في نهي كتابه‏.

Visits: 242

6 Replies to “۱۰۶۶) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ سَميعٌ عَليمٌ”

  1. بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۷۳) فَضْلاً مِنَ اللهِ وَ نِعْمَةً وَ اللهُ عَلیمٌ حَكیمٌ

  2. بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۶۸) إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّق

  3. بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۸۱) قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِكُمْ وَ اللهُ یعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللهُ بِكُلِّ شَی

  4. بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۸۳) إِنَّ اللَّهَ یعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ

  5. بازتاب: ۱۱۰۹) كَلّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ | یک آیه در روز

  6. سلام علیکم
    بسیار نگاه دقیقی بود. خدا به شما اجر فراوان دهد.
    پیشنهاد می کنم صوت سخنرانی های مرتبط با این بحث (تهدید زیدی‌گری برای آینده انقلاب اسلامی) را هم بارگزاری نمایید.
    با تشکر فراوان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*