ترجمه
حاشا و کلّا که اگر بازنایستد، سوگند که ناصیه [= موی جلوی پیشانی، زمامِ] [او] را سخت بگیریم.
نکات ترجمهای و نحوی
«كَلاَّ» این کلمه در اصل برای «انکار» است و در معنای «حقا»، حرف تنبیه (هان)، کلمه جواب (بله،…) هم به کار میرود که در جلسه ۳۵۳ توضیح داده شد.
« لَئِنْ» = لام مقدمه برای سوگند (موطئه للقسم) + حرف شرط (إن)
«لَمْ يَنْتَهِ» : «يَنْتَهِ» در اصل «ینتهی» بوده است که چون حرف جزم بر آن آمده، حرف «ی» پایانی آن، ساکن و سپس حذف شده است.
«ینتهی»
فعل مضارع از ماده «نهی» است که به باب «افتعال» رفته و معنای «مطاوعه» (قبول کردن و پذیرفتن) پیدا کرده است («انتهی» یعنی نهی را پذیرفت).
ظاهرا اصل این ماده در دو معنا به کار رفته است:
یکی در معنای «پایان و به نهایت رسیدن»، و
دوم در معنای «بازداشتن و مانع شدن».
البته عموم اهل لغت، تنها یک اصل برای این ماده معتقدند هرچند در اینکه کدام از این دو معنا اصل است، اختلاف دارند. برخی اصل را در معنای اول (پایان و نهایت کار) دانسته و گفتهاند و گفتهاند معنای «بازداشتن» از این جهت است که وقتی «نهی» می کنید و مخاطب نهی را میپذیرد و بازمیایستد، در حقیقت، آنجا را پایان کار خود قرار داده است (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۳۵۹) اما برخی اصل را معنای دوم (بازداشتن) دانسته و گفتهاند که «پذیرش نهی» (= انتهاء) بر دو قسم است: یکی اختیاری و دوم طبیعی؛ و در مورد دوم، هر چیزی را بخواهند بازدارند، آن نقطه بازداشتن آن، نهایت آن محسوب میشود و لذا به آن «انتها» و «نهایت» گفتهاند. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۲۶۵-۲۶۶)[۱].
همچنین به عقل «نُهیة» گفته میشود از این جهت که انسان را از ورود در بدیها بازمیدارد، که جمع آن، «نُهی» میباشد: «أُولِي النُّهى؛ طه/۵۴ و ۱۲۸) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۲۷)
«لَنَسْفَعاً» = لام قسم + فعل مضارع مجزوم «نسفع» + نون تاکید خفیفه (این نون را در سبک نحوی اهل کوفه، غالبا به صورت «ن» مینویسند؛ اما در سبک نحوی اهل بصره، به صورت الف با تنوین نوشته میشده است چون هنگام وقف، به صورت «آ» خوانده میشود؛ مجمع البيان، ج۱۰، ص۷۸۰)[۲]
«سفع» در دو معنا به کار رفته است. یکی در معنای رنگ سیاهی که به سرخی میل کرده باشد؛ و دیگری به معنای «گرفتن با دست» است (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۸۳) و برخی تاکید کردهاند که نه هرگونه گرفتن، بلکه گرفتن محکم و شدیدی است که با کشیدن توام باشد. (مجمع البيان، ج۱۰، ص۷۷۹ ؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۱۴۱). ماده «سفع» (لنسفعاً) در قرآن کریم فقط همین یکبار به کار رفته است.
«النَّاصِيَةِ» به معنای رستنگاه موی جلوی سر است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۱۰)، و یا خود مویی که در قسمت جلوی سر روییده باشد (مجمع البيان، ج۱۰، ص۷۷۹)[۳]. در زبان فارسی معادل معینی ندارد و بسیاری از مترجمان آن را به «پیشانی» ترجمه کردهاند که ترجمه دقیقی نیست؛ زیرا «پیشانی» به محدوده بالای ابرو تا رستنگاه موی سر گفته میشود که معادل این کلمه در زبان عربی «جَبهة» میباشد؛ در حالی که «ناصیه» به قسمتی میگویند که از رستنگاه مو شروع میشود و تا بالای سر ادامه مییابد و در مقابل «قفا» (پشت سر) میباشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۱۴۱)
کلمه «ناصیة» چهار بار به کار رفته (هود/۵۶؛ علق/۱۵ و ۱۶؛ الرحمن/۴۱) که مورد اخیر آن به صورت جمع (نواصی) بوده است.
بدین ترتیب، مقصود از «لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ» آن است که قسمت جلوی سر کسی را محکم و با شدت بگیریم و به سمت و سوی خاصی بکشیم، به طوری که وی کاملا خوار و ذلیل شود و نیز توان هیچگونه مقاومت و سرپیچی نداشته باشد. البته با توجه به اینکه در ماده «سفع» معنای سیاهی مایل به سرخی هم نهفته بوده، برخی توضیح دادهاند که چهبسا در این تعبیر، این معنا که صورتش بر اثر حرارت با آتش سیاه شود نیز لحاظ شده است. (مجمع البيان، ج۱۰، ص۷۸۳)
حدیث
۱) از امام سجاد ع دعایی در خصوص فاصله بین نافلههای روز جمعه آمده است؛ فرازی از آن بدین صورت است:
خدایا ! همانا دلم امید به رحمت گستردهات دارد و جانم از شدت عقابت بیمناک است. از تو میخواهم بر محمد و آل او درود فرستی و مرا از مکر خویش ایمن داری و از خشم خویش در عافیت بداری و مرا از اولیای طاعت خود گردانی و با رحمت و مغفرتت بر من تفضل کنی و با فضل گستردهات مرا از ذلیل شدن در برابر بندگانت برتر داری و بر من رحم کنی از اینکه به ناامیدیِ مردودی، و «سَفَعِ» [= سوزانندگی و گرفتاری در] آتش محرومیت، مبتلا شوم.
مصباح المتهجد، ج۱، ص۳۴۸
اللَّهُمَّ إِنَّ قَلْبِي يَرْجُوكَ لِسَعَةِ رَحْمَتِكَ وَ نَفْسِي تَخَافُكَ لِشِدَّةِ عِقَابِكَ فَأَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تُؤْمِنَنِي مَكْرَكَ وَ تُعَافِيَنِي مِنْ سَخَطِكَ وَ تَجْعَلَنِي مِنْ أَوْلِيَاءِ طَاعَتِكَ وَ تَفَضَّلَ عَلَيَّ بِرَحْمَتِكَ وَ مَغْفِرَتِكَ وَ تُشَرِّفَنِي بِسَعَةِ فَضْلِكَ عَنِ التَّذَلُّلِ لِعِبَادِكَ وَ تَرْحَمَنِي مِنْ خَيْبَةِ الرَّدِّ وَ سَفْعِ نَارِ الْحِرْمَان.[۴]
۲) امیرالمومنین ع در فرازی از یکی از خطبههای خود فرمودند:
…پس تقوای خدایی را پیشه کنید که شما در مقابل دیدگان اویید و ناصیه [= پیشانی، زمام] تان در دست اوست و تغییر و تحولاتتان در کف قدرت اوست؛ اگر [کاری را] مخفی دارید، بدان علم دارد؛ و اگر آشکار کنید، ثبت و ضبطش میکند…
نهج البلاغه، خطبه۱۸۳
… فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِعَيْنِهِ وَ نَوَاصِيكُمْ بِيَدِهِ وَ تَقَلُّبُكُمْ فِي قَبْضَتِهِ إِنْ أَسْرَرْتُمْ عَلِمَهُ وَ إِنْ أَعْلَنْتُمْ كَتَبَه …[۵]
۳) امیرالمومنین ع در فرازی از یکی از خطبههایشان درباره خداوند میفرماید:
…مخلوقات را به خاطر ترس [از تنهایی] نیافریدی و به خاطر اینکه سودی ببردی به کار نگماشتی، به دنبال هر كه باشى از تو پيش نيفتد، و آن را كه بگيرى از چنگ تو بيرون نرود. کسی که عصیانت کند، از سلطنتت نکاهد، و کسی که اطاعتت کند، در مُلکَت چیزی نیافزاید، آن كه از قضا و قدرت خشمناك است قدرت برگرداندن فرمانت را ندارد، و هر كه از امرت روى گرداند از تو بىنياز نمىشود.
هر سرّی به نزد تو عیان است، و هر غيبى در پيشگاهت آشکار است. تو ابدى هستى پس پایانی برايت نيست، و تو منتها هستى از اين رو گريزى از تو نيست، و تو ميعادگاهى كه نجاتى از تو جز به تو نيست. ناصیه [= پیشانی، زمام] هر جنبندهاى در كف تو، و بازگشت هر ذیروحی به سوى توست…
نهج البلاغه، خطبه۱۰۹
…لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ وَ لَا اسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَةٍ وَ لَا يَسْبِقُكَ مَنْ طَلَبْتَ وَ لَا يُفْلِتُكَ مَنْ أَخَذْتَ وَ لَا يَنْقُصُ سُلْطَانَكَ مَنْ عَصَاكَ وَ لَا يَزِيدُ فِي مُلْكِكَ مَنْ أَطَاعَكَ وَ لَا يَرُدُّ أَمْرَكَ مَنْ سَخِطَ قَضَاءَكَ وَ لَا يَسْتَغْنِي عَنْكَ مَنْ تَوَلَّى عَنْ أَمْرِكَ كُلُّ سِرٍّ عِنْدَكَ عَلَانِيَةٌ وَ كُلُّ غَيْبٍ عِنْدَكَ شَهَادَةٌ أَنْتَ الْأَبَدُ فَلَا أَمَدَ لَكَ وَ أَنْتَ الْمُنْتَهَى فَلَا مَحِيصَ عَنْكَ وَ أَنْتَ الْمَوْعِدُ فَلَا [مُنْجِيَ] مَنْجَى مِنْكَ إِلَّا إِلَيْكَ بِيَدِكَ نَاصِيَةُ كُلِّ دَابَّةٍ وَ إِلَيْكَ مَصِيرُ كُلِّ نَسَمَة…
تدبر
۱) «كَلاَّ لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ»
خداوند به انسان اختیار داده است، پس، این گونه نیست که انسان همواره در مسیر حق حرکت کند؛ بلکه در آیات قبل بیان شد که ممکن است کسی احساس استغنا کند و طغیانگر شود و طغیانش به حدی برسد که بندگان برگزیده خدا را مورد اذیت و آزار قرار دهد و حق را تکذیب و از حق رویگردان شود (علق/۶-۱۳). البته قطعا خداوند او را میبیند (علق/۱۴) و بازگشت نهایی او به خدا خواهد بود (علق/۸).
در واقع، آن بندگان واقعی خدا او را امر به تقوا خواهند کرد (علق/۱۲)؛ اما اگر او زیر بار حق نرفت و دست از کارهای نادرست خود برنداشت، چنین نیست که او گمان کرده که واقعا از خدا بینیاز باشد (علق/۷).
خیر، زمام او قطعا در دست خداست، از ناصیهاش [موهای جلوی سرش] میگیرند و او را با خواری و ذلت روانه جهنم خواهند کرد.
۲) «لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ»
مقصود از «لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ» چیست و چرا چنین تعبیری به کار رفته است؟
الف. ناصیه به معنای موی جلوی پیشانی و «سفع» به معنای «گرفتن با شدت و حدت و به سمتی خاص کشیدن» است؛ آن طغیانگر، در اثر احساس استغنا دچار کبر و غرور شده و در مقابل حق ایستاده، و این آیه میخواهد بفرماید که او را به نحوی تحقیرآمیز و با خواری و ذلت به سوی آتش جهنم میکشانند. (مجمع البيان، ج۱۰، ص۷۸۳)
ب. ناصیه به معنای خود پیشانی و «سفع» به معنای سیاه و سرخ شدن پوست صورت در اثر حرارت است، یعنی با حرارت جهنم سر و صورتش سوخته و سیاه میگردد. (مجمع البيان، ج۱۰، ص۷۸۳) (موید این معنا سخن حضرت زهرا س است که وقتی واقعه هجوم به خانه خود را تعریف میکنند، بعد از اینکه فرمودند درب خانه را به روی من کوبیدند، میفرمایند «وَ النَّارُ تُسْعَرُ وَ تَسْفَعُ وَجْهِي: در حالی که آتش شعله میکشید و صورتم را از شدت حرارت، سیاه میکرد»؛ بحار الأنوار، ج۳۰، ص۳۴۹)[۶]
ج. این تعبیر، کنایه از شدت مغلوب و مقهور بودن وی است، و به بهترین وجه میتواند تسلط کامل عالم ملکوت بر عالم ماده را نشان دهد (تفسير ابن عربي، ج۲، ص۴۴۶)؛ زیرا اگر موهای جلوی سر (یا خودِ «سر») شخصی را محکم بگیرند و به سویی بکشند، او دیگر توان کنترل حرکت خود را نخواهد داشت و امکان هر گونه حرکت به هر طرفی از او سلب میشود. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۱۴۱)
د. و با توجه به اینکه قسمت ناصیه (از رستنگاه مو تا بالای سر) عملا همان محلی است که مغز در پشت آن مخفی شده است چهبسا درصدد است یکی از معجزات علمی قرآن برای آیندگان را نشان دهد.
توضیح مطلب این است که با توجه به اینکه مغز مرکز احساسات و ادراکات و توجهات آدمی است ( که این از کشفیات قرون اخیر است)، اگر ناصیه کسی (که مغز در آن قرار گرفته) کاملا در اختیار گرفته شود، در واقع از او سلب اراده شده و او کاملا مقهور و تحت کنترل خواهد بود. (اقتباس از التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۱۴۱)[۷]
ه. …
۳) «كَلاَّ لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ»
انسان کاملا در کف قدرت خداست؛ اگر دو روزی به او مهلت دادهاند و او طغیان کند، این گونه نیست که تا ابد کار به کار او نداشته باشند. خدا به انسان طغیانگر مهلت میدهد؛ اما اگر دست از کارهای خود برندارد، نهایتا زمام او را به دست گرفته، با خواری و ذلت روانه جهنمش میکند.
۴) «كَلاَّ لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ»
در آیات قبل، از ترکتازیِ انسانی طغیانگر در مقابل بندهای هدایت شده در دنیا سخن گفت و در این آیه، از وضعیت نهایی این انسان طغیانگر در آخرت.
پاسخ به یک شبهه
گاه افراد انتظار دارند که اگر خداوند قدرت مطلقه است، پس اولیاءالله، نباید از جانب معاندان مورد آزار و اذیت واقع شوند؛ و بهتَبَع، انتظار دارند که اگر در مسیر خدا حرکت کردند، همواره در مقام ظاهر هم پیروز میدانها باشند؛ و با مشاهده شکست ظاهری، در خداییِ خدا و لزوم بندگیِ او شک میکنند!
اشتباه آنها این است که جایگاه دنیا و آخرت را با هم خلط کردهاند. خدا خداست و قدرت مطلقه است؛ اما در دنیا به انسان اختیار داده و لذا امکان این را قرار داده است که عدهای از دستور او تخطی کنند، تا حدی که برترین اولیاءالله را مورد بدترین آزارها قرار دهند؛ و البته کسی که خود را تحت ولایت خدا قرار داده، در تمام این سختیها و ناملایمات جز زیبایی نمیبیند (حضرت زینب در دربار ابنزیاد فرمود: ما رایت الا الجمیل)
بله، آخرتی هم قطعا هست که با ملاحظه آنجاست که میتوان فهمید که آیا نهایتا اولیاءالله برنده و پیروز شدند یا دشمنان آنها.
۵) «لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ …»
خدا چه اندازه مهربان و بردبار است: با چنان معصیتهای شدیدی، نفرمود که حتما او را چنین و چنان میکنیم، بلکه فرمود «اگر از کارش دست برندارد، او را چنین و چنان میکنیم.
یعنی باب توبه حتی برای چنان انسان پلیدی که برترین بنده خدا (پیامبر اکرم ص) را اذیت کرده بود (جلسه ۳۵۶، شأن نزول) نیز باز است.
۶) «لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ»
حکایت
گویند: یکبار ابنمسعود كه جثهاى كوچك و ضعيف داشت، ابلاغ سورهای به مشرکان قریش را برعهده گرفت؛ اما وقتی آن سوره را خواند، ابوجهل برخاست و چنان سيلى به صورت او زد كه گوش او پاره شد، و خون جارى گشت! ابن مسعود گريان به خدمت پيامبر ص آمد، هنگامى كه چشم پيامبر ص بر او افتاد، ناراحت شد، غمگین سر را به زير انداخت.
ناگهان جبرئيل نازل شد در حالى كه خندان و مسرور بود، فرمود: اى جبرئيل چرا مىخندى در حالى كه ابن مسعود گريان است؟ عرض كرد به زودى دليل آن را خواهى دانست.
اين ماجرا گذشت، هنگامى كه مسلمانان روز جنگ بدر پيروز شدند، ابن مسعود هم دلش میخواست بهرهای در میان مجاهدان داشته باشد؛ در ميان كشتههاى مشركان گردش مىكرد، چشمش به ابوجهل افتاد، در حالى كه آخرين نفسهاى خود را مىكشيد، ابن مسعود روى سينه او قرار گرفت. هنگامى كه چشم ابوجهل به او افتاد، گفت: اى چوپان حقیر! بر جايگاه بلندى قرار گرفتهاى! ابن مسعود گفت الاسلام يعلو و لا يعلى عليه: ” اسلام برترى مىگيرد و چيزى بر اسلام برترى نخواهد گرفت”.
ابو جهل به او گفت به دوستت محمد بگو: در نظر من احدی از او مبغوضتر نبود، چه در زندگیام و چه الان در حال مرگم!
روایت شده که هنگامى كه اين سخن به گوش پيغمبر ص رسيد فرمود: فرعون زمان من، از فرعون موسى بدتر بود، چرا كه او در واپسين لحظات عمر گفت: من ايمان آوردم (یونس/۹۰)، ولى اين طغيانش بيشتر شد!
به هرحال ابنمسعود سرش را جدا كرد اما نمىتوانست آن را بلند کند و بیاورد و بناچار از موهای جلوی سرش گرفت و روی زمین میکشید و میآورد.
فخر رازی پس از ذکر این حکایت میگوید: چهبسا خداوند ابنمسعود را ناتوان از حمل آن سر قرار داده بود تا وعده خدا که «لنسفعا بالناصیه» (او را از موی سرش با خواری و ذلت میکشیم) در همین دنیا محقق شود.
(تفسیر کبیر، ج۳۲، ص۲۲۴- ۲۲۵؛ تفسير نمونه، ج۲۷، ص۱۷۰-۱۷۲)
[۱] . و هذا الانتهاء إمّا اختيارىّ: كما في: «إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى» بالنظر الى العبد. و إمّا طبيعىّ: كما في حدود الدار و أواخرها في الخارج. ففي الآية إذا كان النظر الى نفس المنتهى من حيث هو، بمعنى اسم المكان، كما في قوله تعالى: . وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى(۵۳/ ۱۴) فيكون الانتهاء في نفس المحلّ طبيعيّا. و إذا كان النظر الى الانتهاء، بمعنى المصدر: فيكون الانتهاء في العمل و السير من العبد. و من هذا المعنى: مفهوم النهاية بمعنى الأقصى و الآخر للشيء طبيعيّا، فانّ حدود الشيء تختار بالطبع و باقتضاء الذات بكونها متروكة فيها فظهر أنّ طلب الترك و إرادة كون أمر متروكا: عبارة عن تحديده و تماميّته و انتهائه الى ذلك الحدّ من دون إدامة فيه.
[۲] . و النون في «لَنَسْفَعاً» نون التأكيد الخفيفة و الاختيار عند البصريين أن تكتب بالألف لأن الوقف عليها بالألف و اختار الكوفيون أن تكتب بالنون لأنها نون في الحقيقة
[۳] . برخی اصل این کلمه را از ماده «نصو» دانستهاند که به معنای برگزیدن و اختیار کردن است و ناصیه هم محل رویش مو در قسمت بالای سر است، چنین نامیده شده (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۴۳۳) اما دیگران تذکر دادهاند که اصل این کلمه به صورت «نصو» از زبانهای عبری و سریانی گرفته شده که به معنای قسمت بالای بدن و مشخصا پیشانی و محل رستن موی سر بوده است؛ و به صورت ماده «نصی» کلمهای در زبان عربی بوده است که به معنای اختیار کردن و برگزیدن بوده است و نباید بین این دو را خلط کرد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۱۴۸)
[۴] . همچنین در الكافي (ج۳، ص۳۲۲) دعایی از امام باقر ع در حال سجده روایت شده است که در کتب ادعیه روایی، این عبارتدر دعاهای بعد از نمازهای مستحب دهه آخر ماه رمضان (تهذيب الأحكام، ج۳، ص۷۹؛ و نیز برای سجده شکر بعد از نمازها به ویژه بعد نماز ظهر و مغرب (البلد الأمين و الدرع الحصين، ص۱۸؛ المصباح للكفعمي، ص۲۸) توصیه شده است:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الْأَحْوَلِ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ وَ هُوَ سَاجِدٌ: «أَسْأَلُكَ بِحَقِّ حَبِيبِكَ مُحَمَّدٍ لَمَّا أَدْخَلْتَنِي الْجَنَّةَ وَ جَعَلْتَنِي مِنْ سُكَّانِهَا وَ لَمَّا نَجَّيْتَنِي مِنْ سَفَعَاتِ النَّارِ بِرَحْمَتِكَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِه» ترجمه: به حق حبیب تو، حضرت محمد ص از تو میخواهم که مرا در بهشت وارد کنی و از اسکنان آن قرارم دهی و از «سفعة»های [حرارت سوزاننده و سیاهکننده] آتش نجاتم دهی، به امید رحمتت، و بر محمد و آل او درود فرست.
[۵] . این روایت هم قابل توجه است:
و روي عن الإمام الكاظم أبی الحسن موسى بن جعفر ع فی وصيته ع لهشام و صفته للعقل
يَا هِشَامُ مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ مَلَكٌ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهِ فَلَا يَتَوَاضَعُ إِلَّا رَفَعَهُ اللَّهُ وَ لَا يَتَعَاظَمُ إِلَّا وَضَعَهُ اللَّه (تحف العقول، ص۳۸۶)
[۶] . از حضرت زهرا س روایت شده است: «فَجَمَعُوا الْحَطَبَ الْجَزْلَ عَلَى بَابِنَا وَ أَتَوْا بِالنَّارِ لِيُحْرِقُوهُ وَ يُحْرِقُونَا، فَوَقَفْتُ بِعَضَادَةِ الْبَابِ وَ نَاشَدْتُهُمْ بِاللَّهِ وَ بِأَبِي أَنْ يَكُفُّوا عَنَّا وَ يَنْصُرُونَا، فَأَخَذَ عُمَرُ السَّوْطَ مِنْ يَدِ قُنْفُذٍ- مَوْلَى أَبِي بَكْرٍ- فَضَرَبَ بِهِ عَضُدِي فَالْتَوَى السَّوْطُ عَلَى عَضُدِي حَتَّى صَارَ كَالدُّمْلُجِ، وَ رَكَلَ الْبَابَ بِرِجْلِهِ فَرَدَّهُ عَلَيَّ وَ أَنَا حَامِلٌ فَسَقَطْتُ لِوَجْهِي وَ النَّارُ تُسْعَرُ وَ تَسْفَعُ وَجْهِي، فَضَرَبَنِي بِيَدِهِ حَتَّى انْتَثَرَ قُرْطِي مِنْ أُذُنِي، وَ جَاءَنِي الْمَخَاضُ فَأَسْقَطْتُ مُحَسِّناً قَتِيلًا بِغَيْرِ جُرْمٍ، (مرحوم مجلسی این حدیث را در بحار الأنوار، ج۳۰، ص۳۴۸-۳۴۹ از ارشاد القلوب نقل کرده است و در کتاب طرف من الأنباء و المناقب، ص۳۹۲ پس از اشاره به اینکه مرحوم مجلسی آن را از ارشادالقلوب نقل کرده، آدرس «ارشاد القلوب، ج۲، ص۳۵۸» را میدهد؛ اما در ارشادالقلوبی که اکنون در دست ماست این عبارت پیدا نشد و مصحح بحار هم تذکر داده که روایات متعددی از جلد ۲ ارشاد در بحار نقل شده که در متن فعلی نیست و احتمال داده که این متن فعلی متن ناقص و در واقع تلخیص متن اصلی است؛ البته در الهداية الكبرى، ص۱۷۸- ۱۷۹ این حدیث آمده، فقط در آن عبارت «تسفع وجهی» نیامده است.)
[۷] عبارت ایشان که به نوعی الهامبخش تدبر فوق بود چنین است: إن لم ينته عن النواهي و الزواجر، لنقبضه قبضا شديدا في الظاهر و في المعنى، أمّا في الظاهر فبالقبض بناصيته، بحيث لا يقدر أن يتحرّك الى جانب و يميل الى ناحية و يتفكّر في أموره، فهو مغلوب مقهور تحت سلطة القابض المقتدر. و أمّا المعنويّ: فانّ مقدّم الرأس مركز الإحساسات و الإدراكات و التوجّهات، فإذا قبضت الناصية بيد غيبيّ إلهيّ جبّار: يكون محدودا و مقيّدا و محكوما و مأخوذا بأخذ عزيز مقتدر، و في هذا عذاب أليم ليس فوقه عذاب.
بازدیدها: ۲۹۷
عالی وکامل در حد علم الیقین