ترجمه
و گمان کرد که آن همان [وقت] جدایی است؛
حدیث
۱) امام باقر ع (در ادامه حدیث۱ جلسه قبل) درباره آیه «و گمان کرد که آن همان [وقت] جدایی است» فرمودند:
منظور فراق خانواده و دوستان در آن هنگام [هنگام مرگ] است.
الأمالي( للصدوق)، ص۳۰۷؛ الكافي ، ج۳، ص۲۵۹
حَدَّثَنَا الشَّيْخُ الْفَقِيهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَيْهِ الْقُمِّيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا الْهَيْثَمُ بْنُ أَبِي مَسْرُوقٍ النَّهْدِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ … قَالَ
«وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ» يَعْنِي فِرَاقَ الْأَهْلِ وَ الْأَحِبَّةِ عِنْدَ ذَلِكَ.
۲) امیرالمومنین ع در خطبهای به توضیح انسان غافل و اینکه چگونه مرگ او را در برمیگیرد میپردازند که قسمتی از آن در جلسه قبل گذشت. در ادامه میفرمایند:
… سپس مرگ، بیشتر در آنها رخنه کرد تا جایی که بین هریک از آنها و سخن گفتنش فاصله انداخت، در حالی که او در بین اهل و عیالش است، با چشمش می بیند و با گوشش میشنود در حالی که عقلش سالم است و خِرَدش همچنان باقی است؛ می اندیشد که عمرش را در چه تباه کرده و زمانه اش را در چه گذرانده؛ به ياد اموالی كه جمع كرده مىافتد، كه در جمع آورى آنها چشم بر هم گذاشته و از آنچه [تکلیف شرعیاش] واضح است و آنچه شبههناك بوده، گرد آورده، و اكنون که در شُرُفِ جدایی از آن واقع شده، تَبَعات گردآوری آن دامنگیرش گردیده است؛ آن را برای کسانی که پشت سرش هستند باقی میگذارد، راحتى و خوشى آن براى ديگرى و كيفر آن بر دوش اوست، و او در گرو اين اموال است؛ پس دست خود را از پشيمانى مىگزد به خاطر واقعيّتهايى كه هنگام مرگ مشاهده میکند. در اين حالت بدانچه كه در ایام عمرش به آن علاقمند بود بىاعتنا شده، آرزو مىكند که اى كاش آن كس كه در گذشته بر ثروت او غبطه میخورد و نسبت به وی حسادت میورزید، او اين اموال را جمع كرده بود.
پس مرگ همچنان در پیکرش پیش میرود …
بقیه این خطبه ان شاء الله در بحث از آیه بعد خواهد آمد.
نهجالبلاغه، خطبه۱۰۹
… ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ فِيهِمْ وُلُوجاً فَحِيلَ بَيْنَ أَحَدِهِمْ وَ بَيْنَ مَنْطِقِهِ وَ إِنَّهُ لَبَيْنَ أَهْلِهِ يَنْظُرُ بِبَصَرِهِ وَ يَسْمَعُ بِأُذُنِهِ عَلَى صِحَّةٍ مِنْ عَقْلِهِ وَ بَقَاءٍ مِنْ لُبِّهِ يُفَكِّرُ فِيمَ أَفْنَى عُمْرَهُ وَ فِيمَ أَذْهَبَ دَهْرَهُ وَ يَتَذَكَّرُ أَمْوَالًا جَمَعَهَا أَغْمَضَ فِي مَطَالِبِهَا وَ أَخَذَهَا مِنْ مُصَرَّحَاتِهَا وَ مُشْتَبِهَاتِهَا قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعَاتُ جَمْعِهَا وَ أَشْرَفَ عَلَى فِرَاقِهَا تَبْقَى لِمَنْ وَرَاءَهُ [يُنَعَّمُونَ] يَنْعَمُونَ فِيهَا وَ يَتَمَتَّعُونَ بِهَا فَيَكُونُ الْمَهْنَأُ لِغَيْرِهِ وَ الْعِبْءُ عَلَى ظَهْرِهِ وَ الْمَرْءُ قَدْ غَلِقَتْ رُهُونُهُ بِهَا فَهُوَ يَعَضُّ يَدَهُ نَدَامَةً عَلَى مَا أَصْحَرَ لَهُ عِنْدَ الْمَوْتِ مِنْ أَمْرِهِ وَ يَزْهَدُ فِيمَا كَانَ يَرْغَبُ فِيهِ أَيَّامَ عُمْرِهِ وَ يَتَمَنَّى أَنَّ الَّذِي كَانَ يَغْبِطُهُ بِهَا وَ يَحْسُدُهُ عَلَيْهَا قَدْ حَازَهَا دُونَهُ.
فَلَمْ يَزَلِ الْمَوْتُ يُبَالِغُ فِي جَسَدِهِ …
۳) از پیامبر خدا در مورد کسی که در حال احتضار است، روایت شده است:
سوگند به کسی که جان محمد به دست اوست، اگر جایش را میدیدند و سخنش را میشنیدند، از مردهشان غافل میشدند و بر خویشتنِ خویش گریه میکردند؛ تا آن موقعی که جنازه مرده را بر دوش کشیدند و روحش بالای جنازهاش میرود و میآید در حالی که ندا میدهد: ای اهل و عیالم! ای فرزندانم! دنیا شما را به بازی نگیرد آن گونه که مرا به بازی گرفت، که مال را از راه حلال و حرام گرد آوردم و سپس آن را برای غیر خودم گذاشتم؛ خوشیاش برای آنهاست و تَبَعاتش دامنگیر من است؛ پس، از آنچه بر من وارد شد برحذر باشید.
جامع الأخبار(للشعيري)، ص۱۷۰
وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
فَوَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَوْ يَرَوْنَ مَكَانَهُ وَ يَسْمَعُونَ كَلَامَهُ لَذَهَلُوا عَنْ مَيِّتِهِمْ وَ ليبكوا [لَبَكَوْا] عَلَى نُفُوسِهِمْ حَتَّى حُمِلَ الْمَيِّتُ عَلَى نَعْشِهِ وَ تُرَفْرِفُ رُوحُهُ فَوْقَ النَّعْشِ وَ هُوَ يُنَادِي يَا أَهْلِي وَ يَا وُلْدِي لَا تَلْعَبَنَّ بِكُمُ الدُّنْيَا كَمَا لَعِبَتْ بِي جَمَعْتُ الْمَالَ مِنْ حِلِّهِ وَ غَيْرِ حِلِّهِ ثُمَّ خَلَّفْتُهُ لِغَيْرِي فَالْمَهْنَأُ لَهُمْ وَ التَّبِعَةُ عَلَيَّ فَاحْذَرُوا مِثْلَ مَا حَلَّ بِي.
تدبر
۱) «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ»
هنگامی که جان به لب میرسد و گفته میشود که چه کسی میتواند این را نجات دهد، در این زمان است که وی گمان میکند که هنگام جدایی فرارسیده است.
چرا تعبیر «ظن» را به کار برد؟
الف. «ظن» گاهی به معنای یقین به کار میرود؛ اینجا به این معناست که با دیدن آن احوالات دانست که وقت فراق فرا رسیده است. (مجمعالبیان، ج۱۰، ص۶۰۶؛ المیزان، ج۲۰، ص۱۱۳)
ب. انسان مادام که روحش وابسته به بدنش است، محبت عاجله (قیامت/۲۰) چنان در او غلبه دارد که همچنان طمع دارد که در دنیا بماند و از اهل و عیالش جدا نشود. (تفسیر کبیر، ج۳۰، ص۷۳۵)
ج. شاید میخواهد اشاره کند که چنان به دنیا چسبیده که با اینکه علائم مرگ را در خود میبیند هنوز کاملا باورش نشده است.
د. …
۲) «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ»
اولین نکتهای که به ذهن شخصی که قرار است بمیرد، میرسد «فراق» و جدایی است.
نکته تخصصی انسانشناسی
گفته میشود که انسان را انسان نامیدهاند چون قوام او به انس گرفتن با دیگران است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۹۴) درواقع، انسان به گونهای است که در ارتباطاتی که برقرار کند، با اشیاء و انسانهای پیرامون خود انس میگیرد و با این پیوندهایش آرام و قرار مییابد؛ لذا اولین دغدغهاش در هنگام مرگ، جداییای است که از آنچه بدانها وابسته بوده، رخ میدهد.
اگر این را جدی بگیریم، آنگاه دلبستگیهایمان را خیلی جدی میگیریم.
عاقل کسی است که به یاد داشته باشد که:
«آنچه نپاید دلبستگی را نشاید»
ثمره اخلاقی
شاید تمام احکام و دستورات دین را بتوان در یک جمله خلاصه کرد:
تمرین اینکه به چیزی «دل» بدهیم که از ما جدا نمیشود؛ و از هر چیزی که از ما جدا خواهد شد، «دل» بکنیم.
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh324/
۳) «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ»
اولین «دل»نگرانیِ انسان در لحظه مرگش، «فراق» است.
نکته تخصصی انسانشناسی
اگر توجه کنیم که:
اولاً ارزش، و بلکه مهمترین دارایی، و بلکه حقیقتِ نهاییِ هر کس، «دلِ» اوست؛ و
ثانیاً ارزش هر «دل»ی به آن چیزی است که این دل بدان گره خورده و آن را در خود جای داده است، (به تعبیر دیگر، ارزش هر دلی، به دلخواه اوست)
آنگاه شاید بتوان فهمید که چرا مفهوم «عشق» این اندازه در هویت انسان، مفهومی اساسی است؛ و چرا این اندازه مفهوم «عشق» با مفهوم «فراق« گره خورده است؛ و داستان زندگی انسان، داستان عشق و فراق است:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح «فراق» که در این دامگه حادثه چون افتادم …
http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh317/
به طوری که شاید بتوان گفت «فراق» یکی از موقعیتهای ویژهای است که حقیقت هرکس بر خودش و بر دیگران هویدا میشود؛ و حافظ چه زیبا توصیف کرده است داستان «فراق» در زندگی را:
زبان خامه ندارد سر بیان فراق وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
سری که بر سر گردون به فخر میسودم به راستان که نهادم بر آستان فراق
چگونه باز کنم بال در هوای وصال که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق
بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود ز موج شوق تو در بحر بیکران فراق
اگر به دست من افتد فراق را بکشم که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب قرین آتش هجران و هم قران فراق
چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شدهست تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار مدام خون جگر میخورم ز خوان فراق
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ به دست هجر ندادی کسی عنان فراق
http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh297/
۴) «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ»
اینکه مرگ را به جدایی تعبیر کرد، از شواهدی است که نشان می دهد که روح حقیقتی مستقل است که بعد از بدن هم باقی است؛ زیرا حقیقت انسان را چیزی دانسته، که در هنگام مرگ از این بدن و پیکر جدا میشود. (اقتباس از تفسیر کبیر، ج۳۰، ص۷۳۵)[۱]
۵) «أَنَّهُ الْفِراقُ»
«الفراق» را مطلق آورد و فرمود «اینک وقت جدایی است» و نفرمود «جدایی از چه؟»
ظاهرا همین نشان میدهد جدایی از هر چیزی که از او جدا شدنی است.
نکته تخصصی انسانشناسی
چه چیزی در هنگام مگر از انسان جدا میشود؟
الف. اموال و داراییهایی که در زندگی برای خود جمع کرده،
ب. دوستان و آشنایانی که بدانها انس گرفته، (مگر دوستیهایی که بر مدار خداپرستی و تقوی شکل گرفته باشد، زخرف/۶۷)
ج. اعضاء و جوارح بدنش. (جلسه بعد، حدیث۳)
یعنی هیچ یک از اینها جزء حقیقتِ انسان و داراییِ واقعی نیست، حتی اعضاء و جوارحش!
چیزی دارایی واقعی انسان است که برایش بماند.
اگر چیزی را چند روزی به عاریت به ما بدهند، و از ابتدا هم بدانیم که آن را از ما پس میگیرند، واقعا «مالِ» ما نمیشود؛ چیزی واقعا «مال» ماست، که ملکیت آن به طور کامل به ما منتقل شده باشد، به طوری که اختیار آن کاملا در دست خودمان باشد و بدون اجازه ما نتوانند آن را از ما بگیرند.
وقتی انسان از «مرگ» غافل میشود، چیزهایی را مالِ خودش میشمرد، که وقتی به یاد مرگ میافتد، میفهمد که آنها واقعا مالِ او نیست و بدون اینکه او دلش بخواهد، آنها را از او پس میگیرند.
اما چه چیزی برای انسان باقی میماند که واقعا «مالِ» اوست و نمیتوانند بدون اختیارش آنها را از او بگیرند؟
تنها باورها، خلق و خوها، و اعمال او.
اینها واقعا در اختیار خودمان است و اینهاست که در آخرت حقیقت ما را رقم میزند و هیچگاه از ما جدا نمیشود.
اگر این را جدی بگیریم، زندگیمان چه تغییری خواهد کرد؟
[۱] . البته تعبیر وی این است که «چون فراق و وصال وصف هستند و نیازمند موصوفاند»:
و اعلم أن الآية دالة على أن الروح جوهر قائم بنفسه باق بعد موت البدن، لأنه تعالى سمى الموت فراقا، و الفرق إنما يكون لو كانت الروح باقية، فإن الفراق و الوصال صفة، و الصفة تستدعي وجود الموصوف.
بازدیدها: ۶۶