ترجمه
آنان برایشان بهشتهای عدن [پابرجا، با ثبات، جاودان] است، از فرودستشان نهرها جاری میشود، در آن با دستبندهایی از طلا آراسته شوند و لباسهای سبزی از پرنیان و دیبا [= حریر و ابریشم نازک و ضخیم] بپوشند، تکیهزنان در آنجا بر اریکهها [= تختهای مجلل] ؛ خوش پاداش، و نیکو آسایشگاهی است.
نکات ترجمه
«عَدْنٍ»
ماده «عدن» در اصل به معنای «اقامت» (در جایی قرار و آرام گرفتن) و ثبات است (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۲۴۸؛ مجمع البيان، ج۶، ص۷۲۰) و «مَعْدِن» را از این جهت معدن گویند که محل استقرار جواهر و سنگهای قیمتی است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۵۳)
از این ماده در قرآن کریم تنها همین کلمه ۱۱ بار به کار رفته است که در تمام موارد وصف «جنات» بوده است.
«أَساوِرَ»
این کلمه جمعالجمع است؛ یعنی این کلمه، جمع «إسوار» یا «أسوره» است، که این خود، جمعِ «سِوار» یا «سُوار» است (مجمع البيان، ج۶، ص۷۲۰؛ المحيط في اللغة، ج۸، ص۳۶۷)؛ و اگرچه ماده «سور» در زبان عربی وجود دارد (و در جلسه۷۶ درباره آن توضیح داده شد، http://yekaye.ir/al-hadeed-057-13/ )؛ اما کلمه «سوار» را «معرب» (برگرفته از کلمه فارسیِ «دستوار» [= دستبند زینتی، النگو]) دانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۳۳؛ معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۱۱۵)
این کلمه در قرآن کریم ۵ بار به کار رفته که چهار مورد آن به صورت «أَساوِر» (و همگی درباره بهشت) و یکبار آن به صورت «أسوره» (و درباره دنیا: فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب؛ زخرف/۵۳) میباشد.
«سُنْدُس» و «إِسْتَبْرَقٍ»
هر دو کلمه «معرب» است؛ «سندس» را جمع «سندسة» به معنای دیبا (دیباج، حریر، ابریشم) نازک معرفی کردهاند (مجمع البيان، ج۶، ص۷۲۰ و ۷۲۱؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۰۴) و اینکه از زبان فارسی یا رومی گرفته شده باشد تردید است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۲۳۴)
و «استبرق» به معنای دیبای ضخیم و ستبر است و برخی گفتهاند دیبایی است که زربافت باشد (مجمع البيان، ج۶، ص۷۲۰)؛ اصل فارسی آن را «استبره» (مجمع البيان، ج۶، ص۷۲۱) ویا «استقره» (لسان العرب، ج۱۰، ص۱۴) دانستهاند.
لازم به ذکر است که در زبان عربی ماده «برق» – و حتی فعل «استبرَقَ» (لسان العرب، ج۱۰، ص۱۵) – وجود دارد که خود ماده «برق» را هم از واژههای دخیل [= داخل شده در زبان عربی] میدانند (کتاب العین، ج۵، ص۱۵۵)؛ اما عموم اهل لغت، خود کلمه «إستبرق» (به صورت اسم) را نیز مستقلا کلمهای معرب (وارد شده از بان فارسی) دانستهاند؛ فقط جوهری آن را ذیل ماده «برق» آورده و أزهری» گفته در این کلمه ترکیبی از دو زبان فارسی و عربی رخ داده و آن را جزء کلمات خماسی دانسته است (به نقل از لسان العرب، ج۱۰، ص۱۴)
کلمه «سندس» در قرآن کریم ۳ بار (و هر بار در کنار کلمه «استبرق») آمده است؛
اما کلمه «استبرق» ۴ بار آمده (یکبار بهتنهایی ذکر شده: مُتَّكِئينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ؛ الرحمن/۵۴) است.
«الْأَرائِكِ»
ماده «أرک» در اصل بر دو معنای مختلف دلالت میکند: یکی نام نوعی درخت (اراک) است و دیگری به معنای «اقامت و پابرجایی» میباشد (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۸۳)
«أَرِيكَةُ» (جمع آن: أَرَائِك) به تخت آراسته ویا به حجلهای که روی تخت نهاده شده باشد، گویند ((مجمع البيان، ج۶، ص۷۲۰) و وجه تسمیه آن یا بدین سبب است که از چوب «اراک» درست میشده ویا به خاطر اینکه در مکانی آن را مستقر و پابرجا میکردهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۳)
این ماده در قرآن کریم ۵ بار به کار رفته است که در تمامی موارد به صورت « الْأَرائِك» و در وصف بهشت میباشد.
اختلاف قرائت[۱]
حدیث
۱) از امام صادق ع روایت شده است:
این آیات چنین است: «بگو حق [آن است که] از پروردگارتان است» یعنی ولایت علی ع؛ «پس هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد؛ بیشک ما برای ظالمان» در حق آل محمد «آتشی مهیا کردهایم که سراپردههایش آنان را دربرگیرد و اگر استغاثه کنند به فریادشان میرسند با آبی همچون مُهل» مهل آن چیزی است که در تهِ روغین زیتون جوشان باقی میماند «[که] صورتشان را کباب کند؛ چه بد نوشیدنی است و چه بد آسایشگاهی!» سپس آنچه را که خداوند برای مومنان آماده کرده است بیان کرد و فرمود «کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند» تا «و نیکو آسایشگاهی است».
تفسير القمي، ج۲، ص۳۵
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ هَكَذَا وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ يَعْنِي وَلَايَةَ عَلِيٍّ ع فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ آلَ مُحَمَّدِ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ قَالَ الْمُهْلُ الَّذِي يَبْقَى فِي أَصْلِ الزَّيْتِ الْمَغْلِيِ «يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً» ثم ذكر ما أعد الله للمؤمنين فقال: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» إلى قوله «وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقا»
۲) به روایت امام باقر ع یکبار از رسول الله درباره بهشت و بهشتیان سوال میشود و رسول الله ص به تفصیل توضیخاتی میدهند. در فرازی از این روایت آمده است:
پس حضرت علی ع گفت: یا رسول الله ص به ما خبر بده از این سخن خداوند عز و جل «تالارهایی که روی آنها تالارهایی بنا شده است» (زمر/۲۰) که از چه چیزی ساخته شده است.
فرمود: علی! آن تالارها را خداوند برای اولیایش با یاقوت و زبرجد بنا کرده است؛ سقفهایش از طلایی است که با نقره مشبک شده است؛ هر غرفهای درهای متعددی از طلا دارد که بر هر دری فرشتهای گمارده شده و در آن فرشهای روی هم از حریر و دیبا به رنگهای مختلف قرار داده شده که با مشک و کافور و عنبر معطر شده است و این سخن خداوند عز و جل است که «و فرشهايى عالى و روى هم گسترده» (الرحمن/۳۴) هنگامی که مومن به منزلهایی که در بهشت برایش مهیا شده وارد میشود و بر سرش تاج پادشاهی و کرامت مینهند، لباسهایی مزین به طلا و نقره و مروارید بر تنش میکنند و یاقوتهای سرخ به ردیف در تاجش قرار دارد و انواعی از حریرهای مختلف که با انواعی از بافتهای زرین و سیمین و مروارید و یاقوت سرخ مزین شده بر تن میکند و این است سخن خداوند عز و جل که « در آن با دستبندهایی از طلا آراسته شوند و لباسهایشان در آنجا از حریر است» (حج/۲۳)
پس هنگامی که مومن بر تختش تکیه زد تخت از شادی به اهتزاز درمیآید و هنگامی که آن ولیّ خدا در منزلهای بهشتیاش مستقر شد فرشتة موکل بهشتهای وی از او اذن میخواهد که بیاید و او را به اینکه خداوند او را گرامی داشته، تهنیت گوید؛ پس خادمان بسیار زیبارو و خوشسیمای آن مومن میگویند: صبر کن که ولیّ خدا بر تختش تکیه زده و حوریای که همسرش است خود را برای وی آماده کرده؛ و آنگاه حوریای که همسرش است از خیمهاش به جانب او راه میافتد در حالی که زیبارویانی او را احاطه کردهاند و لباسهایی دوخته شده از یاقوت و مروارید و زیرجد بر تن دارد که معطر از مشک و عنبر است و بر سرش تاج کرامت نهاده و کفشهایی زرین که با یاقوت و مروارید زینت یافته و بندش از یاقوت سرخ است در پا دارد. پس چون به ولیّ خدا نزدیک میشود او از شوق میخواهد به سوی وی بیاید، اما به او میگوید: ای ولیّ خدا! امروز دیگر زمانه خستگی و زحمت نیست، از جای خود برنخیز که من برای تو هستم و تو برای من …
الكافي، ج۸، ص۹۷
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ الْمَدَنِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً» …
فَقَالَ عَلِيٌّ ع يَا رَسُولَ اللَّهِ أَخْبِرْنَا عَنْ قَوْلِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ بِمَا ذَا بُنِيَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ يَا عَلِيُّ تِلْكَ غُرَفٌ بَنَاهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَوْلِيَائِهِ بِالدُّرِّ وَ الْيَاقُوتِ وَ الزَّبَرْجَدِ سُقُوفُهَا الذَّهَبُ مَحْبُوكَةٌ بِالْفِضَّةِ لِكُلِّ غُرْفَةٍ مِنْهَا أَلْفُ بَابٍ مِنْ ذَهَبٍ عَلَى كُلِّ بَابٍ مِنْهَا مَلَكٌ مُوَكَّلٌ بِهِ فِيهَا فُرُشٌ مَرْفُوعَةٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ مِنَ الْحَرِيرِ وَ الدِّيبَاجِ بِأَلْوَانٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ حَشْوُهَا الْمِسْكُ وَ الْكَافُورُ وَ الْعَنْبَرُ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ» إِذَا أُدْخِلَ الْمُؤْمِنُ إِلَى مَنَازِلِهِ فِي الْجَنَّةِ وَ وُضِعَ عَلَى رَأْسِهِ تَاجُ الْمُلْكِ وَ الْكَرَامَةِ أُلْبِسَ حُلَلَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْيَاقُوتِ وَ الدُّرِّ الْمَنْظُومِ فِي الْإِكْلِيلِ تَحْتَ التَّاجِ قَالَ وَ أُلْبِسَ سَبْعِينَ حُلَّةَ حَرِيرٍ بِأَلْوَانٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ ضُرُوبٍ مُخْتَلِفَةٍ مَنْسُوجَةً بِالذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ اللُّؤْلُؤِ وَ الْيَاقُوتِ الْأَحْمَرِ فَذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ «يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ» فَإِذَا جَلَسَ الْمُؤْمِنُ عَلَى سَرِيرِهِ اهْتَزَّ سَرِيرُهُ فَرَحاً فَإِذَا اسْتَقَرَّ لِوَلِيِّ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ مَنَازِلُهُ فِي الْجِنَانِ اسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ الْمَلَكُ الْمُوَكَّلُ بِجِنَانِهِ لِيُهَنِّئَهُ بِكَرَامَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِيَّاهُ فَيَقُولُ لَهُ خُدَّامُ الْمُؤْمِنِ مِنَ الْوُصَفَاءِ وَ الْوَصَائِفِ مَكَانَكَ فَإِنَّ وَلِيَّ اللَّهِ قَدِ اتَّكَأَ عَلَى أَرِيكَتِهِ وَ زَوْجَتُهُ الْحَوْرَاءُ تَهَيَّأُ لَهُ فَاصْبِرْ لِوَلِيِّ اللَّهِ قَالَ فَتَخْرُجُ عَلَيْهِ زَوْجَتُهُ الْحَوْرَاءُ مِنْ خَيْمَةٍ لَهَا تَمْشِي مُقْبِلَةً وَ حَوْلَهَا وَصَائِفُهَا وَ عَلَيْهَا سَبْعُونَ حُلَّةً مَنْسُوجَةً بِالْيَاقُوتِ وَ اللُّؤْلُؤِ وَ الزَّبَرْجَدِ وَ هِيَ مِنْ مِسْكٍ وَ عَنْبَرٍ وَ عَلَى رَأْسِهَا تَاجُ الْكَرَامَةِ وَ عَلَيْهَا نَعْلَانِ مِنْ ذَهَبٍ مُكَلَّلَتَانِ بِالْيَاقُوتِ وَ اللُّؤْلُؤِ شِرَاكُهُمَا يَاقُوتٌ أَحْمَرُ فَإِذَا دَنَتْ مِنْ وَلِيِّ اللَّهِ فَهَمَّ أَنْ يَقُومَ إِلَيْهَا شَوْقاً فَتَقُولُ لَهُ يَا وَلِيَّ اللَّهِ لَيْسَ هَذَا يَوْمَ تَعَبٍ وَ لَا نَصَبٍ فَلَا تَقُم أَنَا لَكَ وَ أَنْتَ لِي …
تدبر
۱) «أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئينَ فيها عَلَى الْأَرائِكِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً»
در آیه قبل در مورد کسانی که اهل ایمان و عمل صالح بودند فرمود که ما اجرشان را ضایع نمیکنیم. در این آیه اجر آنان را در بهشت عدن (بهشتی ثابت و پابرجا که دیگر هیچ چیزی در آن از بینرفتنی نیست) توضیح داد:
رودها از فرودستشان جاری است: آنها فوق رودها هستند؛ فوق هر تغییری؛
با دستبندهایی از طلا آراسته میشوند؛ دستانشان که با آن کار خوب انجام میدادند غرق در زیبایی خواهد بود؛
لباسهای سبزی از حریر و ابریشم بر تن کنند؛ سراسر وجودشان را سبزی و خرمیای لطیف و دلچسب احاطه کرده که هم خود از خویش لذت میبرند و هم هر بینندهای از دیدن آنها چشمش روشن میشود
بر اریکههایی تکیه زدهاند؛ در کمال راحتی و آسودگیاند و در عین حال به قدرتی دست یافتهاند که بر همه امور مسلطاند و بر همه چیز اشراف دارند؛
چه پاداش خوبی است و چه مکانت و منزل آسایشبخش نیکویی.
نکته تخصصی انسانشناسی
انسان مومن، عاقل است؛ از این رو، اساسا برای آخرتش کار میکند نه برای دنیایش؛ چرا که در آنجاست که همه چیز باقی است: انسان مومن هم دنبال خوشی و لذت و راحتی است، اما افق همه چیز را بسیار فراتر از دنیا میبیند.
حکایت
از یکی از بزرگان نقل شده است که گفته:
اگر کسی دنبال سیر و سلوک است و میخواهد با ریاضت کشیدن به جایی برسد، بداند که جدیترین و سختترینِ ریاضتها، ریاضتهای شرعی است (یعنی رعایت واجب و حرامی که خود خداوند در شریعتش معین فرموده)؛ زیرا
اولا در این ریاضتهای صوفیانه و …، مدت زمان ریاضت کشیدن محدود است (همواره یک دورههای معین دارد: مثلا چهل روز یا …)
و ثانیا شما نتیجه عملت را در دنیا میبینی و به کشف و کرامتهایی در ظاهر میرسی؛
ولی در ریاضت شرعی، اولا زمانش نامحدود است؛ تا پایان عمر باید رعایت کنی؛
ثانیا نتیجه عملت کاملا به آخرت واگذار شده و باید ایمان واقعی به خدا و معاد داشته باشی و اصلا انتظار مقام خاصی در دنیا نداشته باشی!
۲) «… يُحَلَّوْنَ فيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ …»
چنانکه در «نکات ترجمه» بیان شد: «أَساوِرَ» جمعالجمع است؛ یعنی این کلمه، جمع «أسوره» است، و در قرآن کریم جمعا ۵ بار به کار رفته که چهار مورد آن به صورت «أَساوِر» است و همگی درباره بهشت؛ و تنها یکبار آن به صورت «أسوره» است و آن هم درباره انتظار کافران در بهرهمندی در دنیا. (فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب: چرا این شخصی که میگوید پیامبر است دستبندهایی از طلا ندارد؟ زخرف/۵۳)
شاید بتوان نتیجه گرفت که دنیاپرستی بقدری افق دید انسانها را کوچک میکند که وقتی دنیامداران میخواهند ثروت فراوان را مطرح کنند تعبیر «أسورة من ذهب» را مطرح میکنند؛ اما آنچه به ازای این در بهشت به هر یک از بهشتیان داده میشود «أساور» و جمع «أسورة» است؛
و البته این گونه امور،
غیر از آن است که هرچه دلشان بخواهد و بیش از آن برایشان مهیاست (لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها وَ لَدَيْنا مَزيدٌ؛ ق/۳۵)؛
غیر از پاداشهایی است که به مخیله کسی خطور نمیکند (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ؛ سجده/۱۷)؛
غیر از بهرهمندی از رضایت خداست که از هر چیزی بالاتر است (وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَر؛ توبه/۷۲).
۳) «أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئينَ فيها عَلَى الْأَرائِكِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً»
کسی که دنبال آسایش و آسایشگاهِ واقعاً خوب است، بگذارد برای فردای قیامت «حسنت مرتفقا»!
دنیا جای کار و تلاش مدام است، عرصهای است برای به فعلیت رساندن ظرفیت بینهایت، و کسب بالاترین جایگاههای ممکن در عالم؛
نه، با این تزاحمات و درگیریهایی که دارد، محل آسایش است،
نه، در این عمر کوتاه، فرصتی برای آسایش هست، و
نه، با امکاناتی که دارد، آسایشگاه خوبی است!
بهشتی که
هم، دوره حضور در آن جاودان است؛ و
هم چشماندازهای دلنوازی دارد؛ و
هم امکانات راحتی و لذت، فوق هر تصوری مهیاست و کاملا در اختیار انسان است؛
چنین جایی است که نیکو آسایشگاهی است.
۴) «وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ»
چرا لباس سبز؟ چرا هم سندس (حریر نازک) را نام برد و هم استبرق (حریر ضخیم)؟
الف. سبز از این جهت که زیباترین رنگهاست و در ایجاد انبساط خاطر بسیار موثر است؛ و حتی گفته شده است که مداومت بر تماشای سرسبزی بر قوت بینایی میافزاید؛ و هم سندس و هم استبرق را نام برد تا نشان دهد انواعی از حریرها با کاراییهای مختلف در اختیار بهشتیان است (البحر المحيط، ج۷، ص۱۷۲)
ب. لباس سبز رنگ کنایه از بدنهای مِثالی برزخی است (بدنی متناسب با آن عالم) چرا که سبز، رنگی میانه سفید و سیاه است؛ و آن بدن ها نه به ظلمانیتِ [= سیاهیِ] این عالم (= عالم ماده) است و نه به نورانیتِ [= سفیدیِ] عالم اعلی (= عالم تجرد تام)؛ و نازک و ضخیم بودن حریرها (که با دو تعبیر سندس و استبرق بیان شده) کنایه از شدت و مرتاب لطافت [و تجرد] آنهاست. (تفسير الصافي، ج۳، ص۲۴۲)[۲]
ج. …
نکته تخصصی تفسیری
نعمتهای بهشتی هم مصداق جسمانی دارد و هم مصداقهای ماورایی؛ و مفسران با توجه به ذوق و معرفت خود به مصادیق مختلف اینها اشاره کردهاند که با توجه به امکان استفاده از یک لفظ در معنا همه این معانی ممکن است مورد نظر باشد؛ و درست بودن یکی، به هیچ عنوان دلیل بر نادرستی دیگری نیست.
[۱] . و قرأ أبان عن عاصم من اسورة من غير ألف و بزيادة هاء و هو جمع سوار.
و قرأ أيضا أبان عن عاصم و ابن أبي حماد عن أبي بكر: وَ يَلْبِسُونَ بكسر الباء.
و قرأ ابن محيصن وَ اسْتَبْرَقَ بوصل الألف و فتح القاف حيث وقع جعله فعلا ماضيا على وزن استفعل من البريق، و يكون استفعل فيه موافقا للمجرد الذي هو برق كما تقول: قر و استقر بفتح القاف ذكره الأهوازي في الإقناع عن ابن محيصن. قال ابن محيصن. وحده: وَ اسْتَبْرَقَ بالوصل و فتح القاف حيث كان لا يصرفه انتهى. فظاهره أنه ليس فعلا ماضيا بل هو اسم ممنوع الصرف. و قال ابن خالويه: جعله استفعل من البريق ابن محيصن فظاهره أنه فعل ماض و خالفهما صاحب اللوامح. قال ابن محيصن: وَ اسْتَبْرَق بوصل الهمزة في جميع القرآن فيجوز أنه حذف الهمزة تخفيفا على غير قياس، و يجوز أنه جعله عربية من برق يبرق بريقا. و ذلك إذا تلالأ الثوب لجدته و نضارته، فيكون وزنه استفعل من ذلك فلما تسمى به عامله معاملة الفعل في وصل الهمزة، و معاملة المتمكنة من الأسماء في الصرف و التنوين، و أكثر التفاسير على أنه عربية و ليس بمستعرب دخل في كلامهم فأعربوه انتهى. و يمكن أن يكون القولان روايتين عنه فتح القاف و صرفه التنوين، و ذكر أبو الفتح بن جنيّ قراءة فتح القاف، و قال: هذا سهو أو كالسهو انتهى. و إنما قال ذلك لأنه جعله اسما و منعه من الصرف لا يجوز لأنه غير علم، و قد أمكن جعله فعلا ماضيا فلا تكون هذه القراءة سهوا.
و قرأ ابن محيصن: عَلَى الارائِكِ بنقل الهمزة إلى لام التعريف و إدغام لام على فِيها فتنحذف ألف عَلَى لتوهم سكون لام التعريف و النطق به علرائك و مثله قول الشاعر:
«فما أصبحت علرض نفس برية / و لا غيرها إلّا سليمان بالها» يريد على الأرض (البحر المحيط، ج۷، ص۱۷۱-۱۷۲)
[۲] . أقول: و كأن الثياب الخضر كناية عن أبدانهم المثاليّة البرزخيّة المتوسّطة بين سواد هذا العالم و بياض العالم الأعلى فانّ الخضرة مركّبة من سواد و بياض و الرّقة و الغلظة كنايتان عن تفاوتهما في مراتب اللطافة.
بازدیدها: ۲۶