۲۶ رمضان ۱۴۳۹
ترجمه
و آخر چرا کسی را نپرستم که مرا پدید آورد و/درحالیکه [شما هم] فقط به سوی او بازگردانده میشوید؟!
اختلاف قرائت
«وَ ما لِي»
حرف «ی» (ضمیر متکلم) در «وَ ما لِيَ» در اغلب قرائات به صورت مفتوح قرائت شده تا به قول ابوعمرو، تاکیدی باشد بر عدم وقف در آن، (مجمع البيان، ج۸، ص۶۵۸)[۱] چرا که عبارت «لا اعبد» جمله حالیه برای آن است (إعراب القرآن (للنحاس)، ج۳، ص۲۶۳)؛ اما در قرائت حمزه (از قراء سبعه) و یعقوب و خلف (از قراء عشر) و اعمش (از قراء اربعه عشر) و روایت غیرمشهوری از هشام، در هنگام وصل هم به سکون یاء قرائت شده است. (الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص۴۴۱؛ معجم القرائات، ج۷، ص۴۶۲)
ضمنا عموم اهل لغت حرف «ما» را حرف استفهام گرفتهاند، اما یکی از مترجمان (اصغر برزی) آن را ما نافیه گرفته و چنین ترجمه کرده است: «و مرا نرسد كه كسى را كه مرا آفريده است نپرستم»
«ترجعون»
در قرائت یعقوب (از قراء عشره) و نیز قرائت مطوعی و ابن محیصن کلمه «تُرْجَعُونَ» در اینجا – و در تمامی قرآن، که جمعا ۱۹ مورد است – به صورت «تَرْجِعُونَ» قرائت شده است. (الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص۴۴۱؛ معجم القرائات، ج۷، ص۴۶۲)
نکات ادبی
أَعْبُدُ
قبلا بیان شد که ماده «عبد» دلالت بر رام و ذلیل بودن میکند؛ و لذا [در قدیم که غلطتک و آسفالت نبوده] به جادهای که سنگی در آن نباشد و بر اثر کثرت عبور و مرور هموار شده باشد، راه «معَبَّد» گفته میشد.
برخی از اهل لغت توضیح دادهاند که استعمال این ماده در مورد بندگان خدا و بردههای بشر تفاوت مهمی دارد [در فارسی هم ما دو تعبیر بنده و برده داریم]؛ وقتی در مورد «بردگان بشری» به کار میرود، در زبان عربی، فعلی از آن مشتق نشده است؛ و اگر فعلی بخواهد بیاید، بر وزن «عَبُدَ» خواهد بود که به معنای «برده شد، به بردگیاش اقرار کرد» میشود؛ اما وزن «عَبَدَ» به معنای پرستش به کار میرود که در رابطه انسان و خدا [یا هر پرستش دیگری] مطرح میشود؛ لذا در مورد بردهها گفته نمیشود که «فلانٌ عَبَدَ مولاه؛ فلانی اربابش را پرستید!» البته در مورد رابطه بین انسانها، تعبیر «تعبَّد فلانٌ فلاناً؛ فلانی با فلانی (که آزاد است) مانند برده رفتار کرد» یا «عَبَّد / أعْبَدَ فلانٌ فلاناً؛ فلانی فلانی را به بردگی گرفت» به کار میرود؛ و در قرآن نیز همواره از تعبیر «عَبَدَ یَعبُدُ» استفاده شده است، فقط یکبار از تعبیر «عَبَّدَ» استفاده شده و آن در جایی است که حضرت موسی ع به فرعون اعتراض میکند که چرا بنیاسرائیل را به بردگی گرفتی: «وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني إِسْرائيلَ» (شعراء/۲۲)
کلمه «عَبْد» را هم برای بنده (إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْه؛ زخرف/۵۹) و هم برای برده (لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ؛ بقره/۲۲۱) استفاده کردهاند؛ اما به نظر میرسد اسم فاعل آن در حالت ثلاثی مجرد (عابد)، عموما ناظر به معنای مربوط به «بنده» (از صیغه «عَبَد») است (وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ؛ کافرون/۴)؛ با این حال برخی «عَبْد» را بلیغتر از «عابد» دانستهاند.
کلمه «عبودیّة» را به معنای اظهار تذلل دانستهاند و گفتهاند که کلمه «عبادت» (لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ؛ اعراف/۲۰۶ و انبیاء/۱۹) در رساندن این معنا بلیغتر است؛ چرا که نشاندهنده غایت تذلل است؛ و در مجموع، عبودیت را به معنای تسلیم بودن و نهایت خضوع، که منجر به اطاعت میشود، دانستهاند
جلسه ۱۲۵ http://yekaye.ir/ad-dhariyat-051-56/
فَطَرَني
قبلا بیان شد که ماده «فطر» در اصل دلالت میکند بر گشودن و شکافتن چیزی همراه با ابراز و آشکار کردن؛ و شاید بتوان گفت این ماده معادل دو تعبیر «شکُفتن» و «شکافتن» در فارسی به کار میرود. و «فِطْر» و «إفطار» روزه هم از همین باب است؛ چنانکه به «قارچ» هم از این جهت که زمین را میشکافد و بیرون میزند «فُطْر» گویند.
این شکافتن گاهی از باب فساد و به منظور برملا کردن عیب و ایراد است، مانند «هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ» (ملك/۳) و گاهی از باب صلاح است، به منظور آشکار شدن حقایقی که تاکنون مخفی بوده، مانند «السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولًا» (مزمل/۱۸) که البته با توجه به اینکه «فَطر» در معنای خلقت و ایجاد [شکافتن عدم و آشکار کردن وجود شیء] به کار رفته است، در این آیه اخیر، «انفطار» میتواند به معنای قبول ابداع و ایجاد الهی باشد؛ و بر همین اساس، «فطرت» (فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها؛ روم/۳۰) به معنای آن چیزی است که خداوند در نهاد انسانها ایجاد کرده است.
مرحوم مصطفوی بر این باور است که اصل ماده «فطر» به معنای پدید آوردن یک حالت جدیدی [در چیزی] است به نحوی که حالت قبلی آن را به هم بزند، و به این جهت است که هم بر ایجاد و آفرینش و ابداع صدق میکند، هم بر شکافتن و گشودن، و هم بر آشکار کردن و ابراز نمودن چیزی.
در واقع، «فطر» مصداق بارز یک «فعل» (= انجام دادن کار) است و تفاوتش با «فعل» را هم در همین دانستهاند که «فعل» مطلقِ انجام دادن یک کار است؛ اما «فطر» انجام دادنی است که با «به منصه ظهور درآوردن» همراه باشد.
«فاطِر» (الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض؛ فاطر/۱) از اسماء خداوند است، یا از این جهت که حالات و وضع جدید در عالم پدید میآورد ویا از این جهت که اساساً ایجاد کننده و پدیدآورنده اشیاء است؛ [گویی عدم را میشکافد و اشیاء را به منصه ظهور میرساند]
جلسه ۴۶۴ http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-18/
حدیث
۱) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
من تو را نه به طمع بهشتت پرستیدم و نه از ترس جهنمت؛ بلکه تو را شایسته پرستش یافتم و پرستیدمت.
عوالي اللئالي العزيزية، ج۱، ص۴۰۴؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج۱۰، ص۱۵۷[۲]
قَالَ عَلِيٌّ ع مَا عَبَدْتُكَ طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ وَ لَا خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك.
۲) از رسول الله ص روایت شده است:
حضرت شعیب ع از محبت خداوند عز و جل چندان گریست که نابینا شد؛ پس خداوند عز و جل چشمانش را به او برگرداند؛ باز به قدری گریست که نابینا شد و خداوند دوباره بیناییش را به او برگرداند. دوباره گریست تا نابینا شد و خداوند چشمانش را به او برگرداند. وقتی بار چهارم شد خداوند به او وحی کرد:
شعیب! تا به کی چنین خواهی کرد؟! اگر این از ترس جهنم است، تو را از آن پناه دادم؛ و اگر به شوق بهشت است، آن را بر تو حلال کردم!
گفت: خدایا، ای سرورم! تو میدانی که من نه از ترس جهنمت گریستم و نه به شوق بهشتت، ولیکن محبت تو در دلم گره خورده، که طاقت شکیبایی ندارم مگر به دیدارت نایل شوم.
پس خداوند عز و جل به او وحی فرمود: اما اکنون که چنین است، پس همسخنم موسی بن عمران را به خدمتت روانه خواهم ساخت.
علل الشرائع، ج۱، ص۵۷
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو حَفْصٍ عُمَرُ بْنُ يُوسُفَ بْنِ سُلَيْمَانَ بْنِ الرَّيَّانِ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الرَّقِّيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مَهْدِيٍّ الرَّقِّيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ عَنْ مَعْمَرٍ عَنِ الزُّهْرِيِّ عَنْ أَنَسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص
بَكَى شُعَيْبٌ ع مِنْ حُبِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى عَمِيَ فَرَدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ بَصَرَهُ ثُمَّ بَكَى حَتَّى عَمِيَ فَرَدَّ اللَّهُ عَلَيْهِ بَصَرَهُ ثُمَّ بَكَى حَتَّى عَمِيَ فَرَدَّ اللَّهُ عَلَيْهِ بَصَرَهُ
فَلَمَّا كَانَتِ الرَّابِعَةُ أَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ يَا شُعَيْبُ إِلَى مَتَى يَكُونُ هَذَا أَبَداً مِنْكَ إِنْ يَكُنْ هَذَا خَوْفاً مِنَ النَّارِ فَقَدْ أَجَرْتُكَ وَ إِنْ يَكُنْ شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ فَقَدْ أَبَحْتُكَ
قَالَ إِلَهِي وَ سَيِّدِي أَنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي مَا بَكَيْتُ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِكَ وَ لَكِنْ عَقَدَ حُبُّكَ عَلَى قَلْبِي فَلَسْتُ أَصْبِرُ أَوْ أَرَاكَ فَأَوْحَى اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَيْهِ أَمَّا إِذَا كَانَ هَذَا هَكَذَا فَمِنْ أَجْلِ هَذَا سَأُخْدِمُكَ كَلِيمِي مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ.
تدبر
۱) «وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذي فَطَرَني وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»
در آیه قبل، این مردی که شتابان آمده و مردم را به پیروی از فرستادگان الهی دعوت کرده بود، آنان را هدایتشده خواند.
این آیه ظاهرا چرایی هدایتشده بودن آنان را توضیح میدهد:
زیرا آنان به پرستش خدایی دعوت میکنند که هم مبدا است و هم معاد؛ هم آفریننده و پدیدآورنده ماست؛ و هم کار ما نهایتا به او ختم میشود؛ و معلوم است که کسی که چنین باشد واقعا سزاوار پرستیدن است. (المیزان، ج۱۷، ص۷۶)
۲) «وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ»
كسانى كه در برابر آفريدگار خود بندگى نكنند در دادگاه وجدان محكومند. (تفسير نور، ج۷، ص۵۳۲)
۳) «وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذي فَطَرَني وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»
پرستش یعنی رام و ذلیل و تسلیم کامل بودن
کسی ارزش پرستش دارد که هم انسان را پدید آورده باشد و هم ختم کار انسان به او باشد.
به تعبیر دیگر،
توجّه به مبدء و معاد سرچشمهى بندگى است. (تفسير نور، ج۷، ص۵۳۲)
۴) «أَعْبُدُ الَّذي فَطَرَني»
«فطر» به معنای پدید آوردن، و ایجاد کردن بدون سابقه است؛ و موجودی که بدین سان پدید آمده باشد همه هویت و صفات و افعالش را وامدار پدیدآورنده خویش است؛ از این رو، کسی که انسان را این چنین ایجاد کرده، شایسته پرستش است. (المیزان، ج۱۷، ص۷۷)
نکته تفسیری
وقتی کاری را با وصفی به کسی نسبت میدهیم، این وصف هم آن شخص را معرفی میکند و هم چرایی آن نسبت را بیان میکند. مثلا وقتی میگوییم «به معلم باید احترام گذاشت» هم معلوم کردهایم به چه کسی باید احترام بگذاریم، و هم دلیل آن را بیان کردهایم:به او احترام میگذاریم، چون کار معلمی کار شریفی است و سزاوار احترام است.
در اینجا نیر تعبیر «الذی فطرنی» هم نشان میدهد چه کسی را باید پرستید و هم برهان است بر اینکه چرا او را باید پرستید.
۵) «أَعْبُدُ الَّذي … إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»
کسی سزاوار پرستش است که به سوی او بازمیگردیم.
نکته تخصصی انسانشناسی (ازخودبیگانگی)
پرستش، یعنی کسی را مقصود و غایت خود قرار دادن و همه کار را برای او انجام دادن.
اگزیستانسیالیستها توضیح دادهاند که اگر انسان هر امری خارج از خود را هدف خود قرار دهد دچار ازخودبیگانگی میگردد؛ زیرا آن امر بیرون از وی، «غیر او» است؛ و وقتی به او برسد، دیگر «خودش» نیست و از «خود» بیگانه شده است.
بر همین اساس، برخی از آنان با خداپرستی مخالفت میکنند، چون میپندارند که خداپرستی – طبق توضیح فوق – منجر به از خود بیگانگی میشود.
این آیه پاسخ آنها را میدهد:
تنها و تنها کسی ویا چیزی ارزش آن دارد که هدف قرار گیرد که غایت واقعی انسان باشد و انسان خواه ناخواه به سوی او بازگردد. اتفاقا اگر در استدلال اگزیستانسیالیستها خوب بیندیشیم، لازمهاش آن است که انسان:
یا هیچ حرکتی نکند و وضع موجود خود را وضع نهایی خود بداند! (که هیچ عاقلی چنین چیزی را نمیپذیرد؛ و همگان میفهمند که اهمیت انسان در پویایی و شکوفا شدن است)
یا اگر حرکتی میکند آن حرکت در مسیری باشد که او را از خود حقیقیاش بیرون نبرد؛ و این تنها در صورتی فرض دارد که آن غایت، غایت حقیقیای باشد که در متن آفرینش او قرار داده شده باشد؛ و سرانجام او حقیقتا بدانجا ختم شود.
(تمثیل: حرکت یک دانه سیب به سمت درخت سیب شدن، کاملا در راستای هویت خودش است؛ اما هرگونه حرکت دیگر آن – ولو اینکه از آن یک کاردستی بسیار زیبا و ظریف بسازند – در راستای هویت خودش نیست و او را از خود بیگانه کرده است.)
پس، اگر خدا غایت نهایی ماست؛ هر حرکتی، جز به سوی خدا، به ازخودبیگانگی انسان منجر خواهد شد.
این اشکال اگزیستانسیالیستها و پاسخ آن را شهید مطهری در کتاب سیری در نهجالبلاغه، ص۲۸۰-۲۹۳ توضیح داده است.
۶) «وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذي فَطَرَني وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»
چرا وقتی ضرورت عبادت خدا را میخواهد مطرح کند، در جمله اول تعبیر کرد «مرا پدید آورد» اما در جمله دوم گفت «شما به سوی او بازگردانده میشوید»؟
الف. در بحث از آیه ۲۰ اشاره شد که وی در مقام عبودیت محض است و خدا را فقط به خاطر خدا میپرستد، نه حتی برای بهشت و جهنم (جلسه ۷۶۷، تدبر۴، بندب). این آیه میخواهد همین را بیان کند: برای من همین که او مرا پدید آورده، کافی است تا او را بپرستم؛ اما چون شما در این افق نیستید و صرفا بر اساس زیان و سود (خوف و طمع، ترس از جهنم و شوق به بهشت) کار میکنید، بدانید که این خدا همان کسی است که نهایتا به سوی او برمیگردید و جزای عملتان را خواهد داد. (المیزان، ج۱۷، ص۷۷)
ب. وی با این اقدامش در دفاع از آن فرستادگان الهی، عملا خود را در معرض دشمنی آن مردم قرار داد. شاید با این تعبیر میخواهد بگوید من از شما ترسی ندارم و شما حتی اگر مرا بکشید، از دست او رهایی نخواهید یافت؛ من خدایی را میپرستم که مرا پدید آورد و شما هم نهایتا به سوی او برمیگردید و نمیتوانید از او بگریزید.
ج. …
۷) «وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذي فَطَرَني وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»
يكى از راههاى دعوت ديگران، بيان اعتقادات منطقى خود است. (تفسير نور، ج۷، ص۵۳۲)
۸) «وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذي فَطَرَني وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»
منطقی که این مومن در پیش گرفته، هشداری است به وجدان و فطرت خویش، که چرا من خدایی را نپرستم که هم مبدا من و همه چیز است و هم غایت و نهایت شما؛ و این مطلبی است که خداوند در آیه دیگر، به پیامبر اکرم ص تذکر میدهد که با همین منطق با دیگران سخن بگو:
«قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُون: بگو: آيا غير خدا پروردگارى بجويم در حالى كه او پروردگار همه چيز است، و هيچ كس [عملی] جز بر عهده خود كسب نمىكند و هيچ گرانبارى بار ديگرى را برنمىدارد، سپس بازگشتتان به سوى پروردگارتان است، پس شما را از آنچه در آن اختلاف مىكرديد آگاه خواهد ساخت.» (انعام/۱۶۴)
[۱] . و فتح أبو عمرو الياء من قوله «وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ» لئلا يكون الابتداء بلا أعبد و قرأ في النمل ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ بسكون الياء.
[۲] . ابنابیالحدید بدین عبارت نقل کرده است: و قد جاء في كلام أمير المؤمنين ع لم أعبده خوفا و لا طمعا لكني وجدته أهلا للعبادة فعبدته.
بازدیدها: ۱۴۴