۱۳-۱۶ رمضان ۱۴۴۱
ترجمه
در آن نه بیهودهای میشنوند و نه نابجایی؛
اختلاف قرائت
تَأْثیماً / تاثیماً[۱]
نکات ادبی
لَغْواً
درباره ماده «لغو» برخی بر این باورند که در اصل بر دو معنای مستقل دلالت دارد: یکی چیزی که قابل اعتنا نیست؛ چنانکه به بچه شتری که در دیه به حساب نمیآید «لغو» گویند و تعبیر «اللغو فی الایمان: لغو در سوگند» (لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ في أَيْمانِكُم؛ بقره/۲۲۵؛ مائده/۸۹) سوگندی است که فقط لقلقه زبان باشد و واقعا قصد سوگند خوردن نداشته باشد [چنانکه برخی افراد تکیه کلامشان «والله» است و واقعا قصد سوگند ندارد]؛ و دوم تلفظ کردن و سخن گفتن از چیزی؛ چنانکه تعبیر«لَغِيَ بالأمر» یعنی درباره آن چیزی گفت و تعبیر «لُغَة» به معنای زبان هم از همین باب است. (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۲۵۵[۲])
برخی هم اصل معنا را همان امری که ارزش اعتنا کردن ندارد و بدون تامل و فکر صادر شود (اعم از سخن یا عمل) دانستهاند؛ و درباره وجه تسمیه زبانها به لغات گفتهاند که چهبسا از این باب است که زبان هر قومی نزد قوم دیگر لغو و بیمعنا به نظر میرسد؛ ویا اینکه اول تعبیر «لغوی الطیر» (صداهای پرندگان) از این ماده اخذ شده که چون برای ما نامفهوم است از این ماده استفاده کردهاند و بعد به مناسبت برای زبانهای انسانها هم به کار رفته باشد؛ و البته این احتمال را هم دادهاند که اینها دو اصل مستقل باشند یا به این صورت که «لغت» از ماده «لغی» باشد؛ و یا اینکه کلمه «لغت» از زبان عبری (که ماده «لغز» در این زبان به معنای زبان بیگانه است) وارد زبان عربی شده باشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص۲۰۸[۳])
اما برخی دیگر که این دو را به یک معنای واحد برگرداندهاند کلمه «لغت» را اصل در این دو معنا دانستهاند:
یا به این بیان که گفتهاند که معنای محوری این ماده صداهای فراوانی است که از دهان موجودات زنده درمیآید؛ چنانکه هم به زبانهای انسانها اطلاق میشود هم به صدای پرندگان؛ و چون اصل اطلاق آن برای اصوات بوده؛ از کلامی که فقط صدا داشته باشد و معنای مناسبی القا نکند «لغو الکلام» و یا «القای لغو در چیزی» (وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ؛ فصلت/۲۶) تعبیر شده است؛ و به این مناسبت به هر سخن بیهودهای که ارزش اعتنا کردن ندارد لغو گفته شده است (وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً، فرقان/۷۲؛ وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْه، قصص/۵۵) (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۹۸۲-۱۹۸۳؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۴۲[۴])
ویا اینکه توضیح دادهاند که اساسا کلمات لغت» و «لغات» به معنای اختلاف کلام در معنای واحد است و بدین مناسبت کلمه «لغو» به معنای اختلاط کلام با باطل به کار رفته و این تعبیر در آیه «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً» (فرقان/۷۲) به معنای «باطل» و در آیه «لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فيهِ» (فصلت/۲۶) به معنای صدا را به سخن گفتن بلند کردن است که مایه به غلط افتادن مسلمانان شوند؛ و به این ترتیب تعبیر «لاغیّ» به معنای سخن قبیح و رکیک است (كتاب العين، ج۴، ص۴۴۹[۵])
در مورد کلمه «لاغیة» (لا تَسْمَعُ فيها لاغِيَة؛ غاشیه/۱۱) برخی بر این باورند که این کلمه در اصل مصدر است؛ و آیه میفرماید در آنجا لغوی نمیشنوند (شبیه تعبیر «لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْواً» مریم/۱۶؛ واقعه۲۵؛ نبأ/۳۵) (النهاية، ج۳، ص۳۶۱) و کاربرد وزن فاعلة در معنای مصدری شواهد زیادی در زبان عرب دارد از جمله تعبیر «کاشفة» در آیه « لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ كاشِفَةٌ» (نجم/۵۸) (لسان العرب، ج۴، ص۱۴۰) و البته این را هم که صفت برای کلمه محذوف باشد (مثلا کلمة لاغیه؛ که به معنای سخن رکیک و ناپسند باشد) منتفی ندانستهانند (لسان العرب، ج۱۵، ص۲۵۱؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۴۲)؛ اما برخی با مصدر دانستن آن بشدت مخالفت کرده و بر معنای اسم فاعلی آن تاکید دارند و بر این باورند تأنیث آن از باب موصوف محذوفی همانند «کلمة» یا «جملة» است و در همان معنای اسم فاعلی هم مد نظر است؛ یعنی چیزی که لغو بدان قائم باشد نمیشنوند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص: ۲۱۰[۶])
کلمه «لغو» به کلمات عبث و لهو و لعب و باطل و مزاح نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفتهاند:
لغو انجام کاری است که قابل اعتنا نباشد و بدون تامل و فکر صورت گرفته باشد؛ اما
«عبث» آن کاری است که غرض عقلایی و فایده هدفمندی از آن نباشد؛ و
«لعب» مشغول شدن به کاری است که لذتبخش است بدون هیچ گونه توجهای به نتیجه و فایده آن؛ و
«لهو» چیزی است که انسان بدان تمایل دارد و از آن لذت می برد بدون اینکه به نتیجهاش توجه کند؛ و
«مزاح» صرف کاری است که برای انس گرفتن و شوخی کردن انجام میشود؛ و
«باطل» نقطه مقابل حق است و چیزی است که ثبات و تحققی نداشته باشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۱۱[۷])
ماده «لغو» و مشتقات آن ۱۱ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
تَأْثیماً
درباره ماده «أثم»[۸] اهل لغت اتفاق نظر دارند که اصل معنای آن به یک نحوه کُندی (بطء) و به تاخیر انداختن دلالت دارد؛ چنانکه به شتری که از قافله شتران عقب بماند ناقة آثِمةٌ گویند و تعبیر «ذوالإثم» را برای کسی که در انجام خیر کوتاهی و تعلل میکند به کار میبرند (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۶۰[۹])؛ و شاید به این مناسبت بوده که برخی «إثم» را نه مطلق تاخیر و کندی، بلکه کندی و تاخیر در انجام کار خوب دانستهاند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۳۴). برخی هم گفتهاند کندیای است که ناشی از سنگین بودن و یا بار سنگینی است که بر دوش شخص گذاشته شده باشد (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۵۴) بر همین اساس، گفتهاند که اساسا «اِثْم» تعبیری است برای کارهایی که ثواب را به عقب میاندازد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۳) و ظاهرا به همین مناسبت است که گاه برای اشاره به مطلق «گناه» به کار رفته است: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ» (بقره/۱۷۳) «وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ إِنَّ الَّذينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِما كانُوا يَقْتَرِفُونَ» (انعام/۱۲۰) «إِنِّي أُريدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ» (مائده//۲۷) ؛ و از اخفش نقل شده که با اشاره به این شعر که «شَرِبْتُ الإثْمَ حتَّی ضَلَّ عَقْلِی / كذاك الإِثمُ تفْعَلُ بالعُقولِ» گفته است که «إثم» گاه در مستقیما به معنای «خمر (= شراب) به کار میرود و آیه «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ» (اعراف/۳۳) را بر همین معنا تطبیق کرده است؛ وجهش را این گفتهاند که چون انسان را در گناه می اندازد (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۶۰) و برخی هم وجهش را به اصل لغت برگردانده و گفتهاند که چون شراب یک حالت خماری و سنگینی میآورد (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۵۴) ویا چون موجب تعلل و تقصیر ورزیدن شخص از انجام وظایفش میگردد (الفروق في اللغة، ص۲۲۷) و البته برخی هم بر این باورند که گاه عرب برای «کذب: دروغگویی» هم مستقیما تعبیر «إثم» را به کار میبرد؛ از این جهت که آن را مصداق بارز اثم می داند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۳[۱۰])
در هر صورت چنانکه برخی تذکر دادهاند در خصوص کاربردهای کلمه «إثم» این معنای کند کردن و به تاخیر انداختن ظرافت خاصی را در کاربردهای قرآنی این کلمه منعکس میسازد؛ مثلا در آیه «أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ» (بقرة/۲۰۶) اشاره دارد که عزتطلبی و خودبزرگبینی وی را از انجام کار خیر به تعلل واداشت؛ ویا در مورد شراب و قمار: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما» (بقره/۲۱۹) نشان میدهد این دو انسان را از انجام کارهای خیر عقب میاندازد؛ و یا در موارد متعدد «إثم» را در کنار «عدوان» (تجاوز از حد) آورده «تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوان» (بقره/۸۵) «وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ» (مائده/۲) ، «وَ تَری كَثيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ» (مائده/۶۲) «يَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوان» (مجادله/۸) که گویی به ترتیب به تفریط و افراط اشاره دارد؛ و در جای دیگر آن را در عرض فواحش آورده: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ» (اعراف/۳۳) [و نیز: «الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ» (شوری/۳۷ و نجم/۳۲)] که فواحش اقدام بر گناه و إثم تعلل ورزیدن در انجام کارهای لازم است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۳۴[۱۱]) و در آیه «وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً» (انسان/۲۴) اطاعت از کفار را ابتدا موجب تعلل ورزیدن در انجام کار درست و سپس موجب کفر ورزیدن معرفی کرده است؛ ویا در آیه «فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً» (بقره/۱۸۲) دو امر نگران کننده درباره وصیتکننده یکی انحراف و تمایل نابجای وی به برخی از وراث است؛ و دیگری قصور و کم گذاشتن وی برای برخی دیگر؛ و یا در بحث شهادت کسی که برای شهادت دادن حاضر نمیشود «فَإِنْ عُثِرَ عَلی أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً» (مائده/۱۰۷) همین تعلل به خرج دادش گناه است.
همچنین برخی با استناد حدیثی نبوی که فرموده باشد «الْبِرُّ مَا اطْمَأَنَّتْ إِلَيْهِ النَّفْسُ، وَ الْإِثْمُ مَا حَاكٍ فِي صَدْرِكَ» «إِثْم» را نقطه مقابل «بِرّ» دانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۴) و شاید بتوان آیه «تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ» (مائده/۲) را هم موید این دانست.
«تأْثِيم» (مصدر باب تفعیل) را برخی به همان معنای «إثْم» (مصدر ثلاثی مجرد) گرفتهاند و آیات «يَتَنازَعُونَ فيها كَأْساً لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ» (طور/۲۳) و «لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْواً وَ لا تَأْثيماً» (واقعه/۲۵) را بر همین اساس تفسیر کردهاند (تاج العروس، ج۱۶، ص۶) اما برخی بر این باورند که وقتی این ماده به باب تفعیل میرود به معنای «نسبت دادن کسی به إثم» (مجمع البحرين، ج۶، ص۵؛ قاموس قرآن، ج۱، ص ۲۴) ویا به معنای «به إثم واداشتن» دیگران (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۳۵[۱۲]) میباشد.
«أَثَام» نیز همانند «إِثْم» مصدر است و در آیه «وَ الَّذينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ و مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً» (فرقان/۶۸) برخی آن را اساسا به معنای عذاب دانستهاند (یعنی: اگر چنان کند با عذاب مواجه میشود) از آن جهت که ثمره إثم است؛ و نیز احتمال داده اند به معنای ارتکاب إثم باشد یعنی آن کارها انسان را به ارتکاب هرچهبیشتر گناه وامیدارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۳[۱۳]) و برخی هم احتمال دادهاند همان معنای سنگینیای که مایه کندی در انجام کارهای خیر میشود در اینجا مد نظر باشد؛ یعنی درست نقطه مقابل خوبان که اهل سرعت و سبقت در کارهای خیرند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۵۴).
انجام دهنده «إِثْم» را «آثم» و «أثیم» گویند؛ تفاوت این دو در آن است که اولی به صرف انجام دادن اثم گویند «وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمينَ» (مائده/۱۰۶) «وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً» (انسان/۲۴) اما «أثیم» کسی است که اساسا در «إِثْم» مستقر و پابرجاست «وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثيمٍ» (بقره/۲۷۶) «إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوَّاناً أَثيماً» (نساء/۱۰۷) «كُلِّ أَفَّاكٍ أَثيمٍ» (شعراء۲۲۲؛ جاثیه/۷) «مُعْتَدٍ أَثيمٍ» (قلم/۱۲؛ مطففین/۱۲) «طَعامُ الْأَثيمِ» (دخان/۴۴) (الفروق في اللغة، ص۲۲۸[۱۴]) و به تعبیر دیگر «آثم» کسی است که مرتکب «إِثْم» میشود ولی «أثیم» حامل «إِثْم» است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۵۴).
چنانکه اشاره شد کلمه «إثم» در معنای گناه هم به کار میرود و از این جهت با کلماتی مانند «خطأ» ، «ذنب» ، «جرم» ، «معصیت» و «وزر» نزدیک است؛ اما تفاوتشان به است که:
«إثم» در جایی است که تنبلی و کمکاری ناشی از نوعی تعمد در کار است و دلالت بر «تقصیر» (= کوتاهی ورزیدن، چرا که تقصیر از «قصر» به معنای «کوتاهی» میآید) دارد؛ اما:
در «خطأ» لزوما تعمدی در کار نیست؛ هرچند که بقدری در مورد گناهان به کار رفته که گاه تعبیر «خاطی» (لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ؛ حاقه/۳۷) و «خطایا» (نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ؛ بقره/۵۸) برای اشاره به گناهکار و گناهان به کار میرود (الفروق في اللغة، ص۲۲۷[۱۵]) و البته تقابل «خطا» و «اثم» در این آیه بوضوح مشاهده میشود: «وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِينا» (نساء/۱۱۲)
ماده «ذنب»[۱۶] در اصل به معنای دنباله و دم (قسمت رذل و پست هر چیزی) است؛ و به گناه از این جهت «ذنب» گفته میشود که یا یک رذالت و پستیای است ویا از این جهت دنباله ناپسندی (از مذمت دیگران تا عقوبت) در پی دارد (الفروق في اللغة، ص۲۲۷-۲۲۸[۱۷])؛
ماده «جرم»[۱۸] را در اصل به معنای «قطع کردن» میدانند، و از این جهت به گناه «جُرم» گفته میشود که شخص را از آنچه انجامش برعهده او واجب است قطع و جدا میکند. (الفروق فی اللغة، ص۲۲۸)
در «معصیت» و ماده «عصی»، مخالفت کردن شخص با نهی مولا مورد اهتمام است (الفروق في اللغة، ص۲۲۴[۱۹])
و در «وزر» تاکید بر سنگینی است که بار گناه بر دوش انجام دهندهاش تحمیل میکند. (الفروق في اللغة، ص۲۲۸)
همچنین گذشت که در قرآن کریم برای «گناه» از تعابیر «ذنب» و «إثم» و «جرم» و «عصیان» و «خطا» استفاده شده؛ اما در بحث عبرتگیری از عاقبت گناهکاران، فقط اصطلاح «مجرم» را به کار برده است؛ و برای چرایی این احتمالاتی بیان شد (جلسه ۱۱۹، تدبر۲)
ماده «ءثم» و مشتقات آن ۴۸ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
۱) در فرازی از دعای امام سجاد ع در آغاز ماه مبارک رمضان می خواندند آمده است:
بار خدايا، بر محمد و آلش درود بفرست و شناخت فضيلت اين ماه و بزرگداشت حرمت آن و پرهيز از هر چه در اين ماه ما را از آن منع كردهای. به ما الهام كن. و ما را به روزه داشتن ياری ده: آن سان كه اعضای بدن خويش از معاصی تو بازداريم و در آنچه سبب خشنودی توست به كار داريم، تا به هيچ سخن بيهوده گوش نسپاريم و به هيچ لهو و بازيچه ننگريم و به هيچ ممنوع دست نگشاييم و به سوی هيچ حرامی گام بر نداريم و چيزی جز آنچه تو حلال كردهای در شكمهای خود جای ندهيم و زبانمان جز سخن تو نگويد و رنجی بر خود هموار نكنيم جز آنكه ما را به ثواب تو نزديك سازد و كاری نكنيم جز آنچه ما را از عقاب تو در امان دارد؛ سپس همه اینها را از ريای رياكاران و آوازه در افكندن آوازه افكنان دور نگه دار. به طوری كه كسی را در عبادت با تو شريك نسازيم و در آن کارها جز تو برای خود مرادی نجوييم…
الصحيفة السجادية، دعاء ۴۴ (اقتباس از ترجمه آیتی، ص۲۶۶)
وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا دَخَلَ شَهْرُ رَمَضَانَ:
…. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَلْهِمْنَا مَعْرِفَةَ فَضْلِهِ وَ إِجْلَالَ حُرْمَتِهِ، وَ التَّحَفُّظَ مِمَّا حَظَرْتَ فِيهِ، وَ أَعِنَّا عَلَی صِيَامِهِ بِكَفِّ الْجَوَارِحِ عَنْ مَعَاصِيكَ، وَ اسْتِعْمَالِهَا فِيهِ بِمَا يُرْضِيكَ حَتَّی لَا نُصْغِيَ بِأَسْمَاعِنَا إِلَی لَغْوٍ، وَ لَا نُسْرِعَ بِأَبْصَارِنَا إِلَی لَهْوٍ، وَ حَتَّی لَا نَبْسُطَ أَيْدِيَنَا إِلَی مَحْظُورٍ، وَ لَا نَخْطُوَ بِأَقْدَامِنَا إِلَی مَحْجُورٍ، وَ حَتَّی لَا تَعِيَ بُطُونُنَا إِلَّا مَا أَحْلَلْتَ، وَ لَا تَنْطِقَ أَلْسِنَتُنَا إِلَّا بِمَا مَثَّلْتَ، وَ لَا نَتَكَلَّفَ إِلَّا مَا يُدْنِي مِنْ ثَوَابِكَ، وَ لَا نَتَعَاطَی إِلَّا الَّذِي يَقِي مِنْ عِقَابِكَ، ثُمَّ خَلِّصْ ذَلِكَ كُلَّهُ مِنْ رِئَاءِ الْمُرَاءِينَ، وَ سُمْعَةِ الْمُسْمِعِينَ، لَا نُشْرِكُ فِيهِ أَحَداً دُونَكَ، وَ لَا نَبْتَغِي فِيهِ مُرَاداً سِوَاكَ…
۲) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:
روزه فقط خودداری از خوردنی و نوشیدنی نیست؛ بلکه سزاوار است که انسان زبانش را هم از سخنان لغو و باطل در ماه رمضان و غیر آن نگه دارد ..
تهذيب الأحكام، ج۴، ص۱۸۹؛ النوادر(للأشعري)، ص۲۴
عَلِيُّ بْنُ مَهْزِيَارَ عَنِ الْحَسَنِ عَنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
لَيْسَ الصِّيَامُ مِنَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ الْإِنْسَانُ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَحْفَظَ لِسَانَهُ مِنَ اللَّغْوِ [و] الْبَاطِلِ فِي رَمَضَانَ وَ غَيْرِهِ.
۳) از امام صادق ع از پدرشان از پدرانشان روایت شده است که امیرالمومنین ع فرمودند:
همه خوبیها در سه خصلت جمع شده است: نگاه و سکوت و سخن؛ پس هر نگاهی که در آن عبرتگیری نباشد سهو [= حواسپرتی] است؛ و هر سکوتی که در آن تفکر نباشد غفلت است؛ و هر سخنی که در آن ذکر نباشد لغو و بیهوده است؛ پس خوشا به حال کسی که نگاهش عبرت باشد و سکوتش فکر و سخنش ذکر؛ و بر خطاهای خویش گبرید و مردم از شر او در امان باشند.
الأمالي( للصدوق)، ص۲۷؛ المحاسن، ج۱، ص۵
حَدَّثَنَا أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ:
جُمِعَ الْخَيْرُ كُلُّهُ فِي ثَلَاثِ خِصَالٍ النَّظَرِ وَ السُّكُوتِ وَ الْكَلَامِ فَكُلُّ نَظَرٍ لَيْسَ فِيهِ اعْتِبَارٌ فَهُوَ سَهْوٌ وَ كُلُّ سُكُوتٍ لَيْسَ فِيهِ فِكْرَةٌ فَهُوَ غَفْلَةٌ وَ كُلُّ كَلَامٍ لَيْسَ فِيهِ ذِكْرٌ فَهُوَ لَغْوٌ فَطُوبَی لِمَنْ كَانَ نَظَرُهُ عَبَراً [عِبْرَةً؛ اعْتِبَاراً] وَ سُكُوتُهُ فِكْراً [فِكْرَةً] وَ كَلَامُهُ ذِكْراً وَ بَكَی عَلَی خَطِيئَتِهِ وَ أَمِنَ النَّاسُ شَرَّهُ.
شیخ صدوق در الخصال، ج۱، ص۹۸[۲۰] همین روایت را با سندی دیگر از طریق امام باقر ع هم روایت کرده است و شیخ مفید هم در الإرشاد ، ج۱، ص۲۹۸[۲۱] با اندک تفاوتی در عبارات، آن را از خود امیرالمومنین ع روایت کرده است.
۴) از رسول الله ص حدیثی روایت شده است که در آن شخص جاهل را دارای ده صفت دانستهاند. یکی از آنها این است که:
سخنش بدون تدبر است؛ اگر سخن بگوید مرتکب إثم و گناه میشود و اگر سکوت کند سهو [= حواسپرتی] است.
تحف العقول، ص: ۲۹
عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:
.. و صِفَةُ الْجَاهِلِ …[۲۲] كَلَامُهُ بِغَيْرِ تَدَبُّرٍ إِنْ تَكَلَّمَ أَثِمَ وَ إِنْ سَكَتَ سَهَا …[۲۳]
تدبر
۱) «لا یسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا تَأْثیماً»
در آیات قبل اشاره شد که مقربان رو در روی هم بر تختهایی تکیه زدهاند؛
طبیعتا این رو در روی بودن آنان اشارهای دارد به گفتگوهایی که بین آنان رد و بدل میشود؛ در این آیه میفرماید که در آنجا نه سخن لغو و بیهودهای میشنوند و نه سخن گناه و نابجایی.
اگر – چنانکه در نکات ادبی گذشت – توجه کنیم که ماده «إثم» در اصل دلالت بر تعلل ورزیدن و کوتاهی کردن دارد (و وجه کاربردش در مورد گناهان، کمکاری و کوتاهی ورزیدنی است که در گناهان است) آنگاه شاید بتوان گفت با عطف تعبیر «تأثیم» بر «لغو» در واقع میخواهد نشان دهد که هیچ گونه افراط و تفریطی در سخنان آنان در بهشت نیست؛ و هر سخنی که بین آنان رد و بدل میشود کاملا در جای خودش است؛ نه سخن زیادیای بر زبان میآورند و میشنوند که مصداق سخنان لغو و بیهوده باشد؛ و نه در سخن گفتن (و به تبع آن شنیدن)شان کمکاری و قصوری مرتکب میشوند (= از آنچه باید گفت و شنید و سزاوار گفتن و شنیدن است دریغ نمیکنند).
۲) «لا یسْمَعُونَ فیها لَغْواً»
لغو نشنیدن در بهشت بارها در قرآن کریم مورد تاکید قرار گرفته است (سه بار با عبارت «لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْواً» و یکبار با عبارت «لا تَسْمَعُ فيها لاغِيَةً») و مشاهده این موارد نشان میدهد که این امر ظاهرا فقط وصف مقربان نیست؛ بلکه وصف عموم بهشتیان است؛ چنانکه یک موردش درباره مطلق بهشتی است که به بندگان وعده داده شده است:
«جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا؛ لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْواً إِلاَّ سَلاماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا» (مریم/۶۲)
و دو مورد دیگر هم در خصوص چهرههای شاد در قیامت (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ؛ لِسَعْيِها راضِيَةٌ؛ في جَنَّةٍ عالِيَةٍ؛ لا تَسْمَعُ فيها لاغِيَةً؛ غاشیه/۸-۱۱) و درباره عموم تقواپیشگان (إِنَّ لِلْمُتَّقينَ مَفازاً … لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً: نبأ/۳۱-۳۵) است.
با توجه به اینکه بسیاری[۲۴] از نعمتهای بهشتی تجسم اعمال دنیوی بهشتیان است، این لغو نشنیدن در بهشت هم چهبسا تجسم این است که در دنیا هم از لغو رویگردان بودند؛ چنانکه خداوند در جای دیگر در وصف مومنان، عبادالرحمن، و کسانی که به کتابهای قبلی ایمان آوردند و به پیامبر اسلام هم ایمان میآورند به ترتیب میفرماید:
وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (مومنون/۳)
وَ الَّذينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً (فرقان/۷۲)
وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلينَ (قصص/۵۵)
۳) «لا یسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا تَأْثیماً»
شبیه این تعبیر که اینجا درباره مقربان آمده است درباره عموم تقواپیشگان به این صورت آمده است (إِنَّ لِلْمُتَّقينَ مَفازاً … لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً: نبأ/۳۱-۳۵) یعنی به جای «لا تَأْثیماً» از تعبیر «لا كِذَّاباً» استفاده شده است.
یک احتمال این است که اساسا «تأثیم» در آیه حاضر همان مصداق «كِذَّاباً» باشد؛ یعنی آنان برخلاف دنیا که دائما از سوی کوتهفکران مورد تکذیب واقع میشدند دیگر در بهشت با هیچ تکذیبی مواجه نخواهند شد؛ چنانکه در نکات ادبی اشاره شد که برخی بر این باورند که گاه برای «کذب: دروغگویی» هم مستقیما تعبیر «إثم» را به کار میرود. اما یک احتمال قویتر این است که این تفاوت حاوی نکتهای باشد:
الف. تاثیم از ماده «إثم» است که هرچه باشد به یک نحوه تعلل و کمکاری در کار خیر دلالت دارد؛ و این معنا به هیچ عنوان با سابقون بودن (که دلالت بر سبقت گرفتن و پیشتاز بودن دارد) سازگار نیست (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۵۴)؛ پس در مقام شنیدن هم آنها هیچگونه تعلل و کمکاریای ندارند.
ب. گفته شد که از نظر برخی، تاثیم به معنای نسبت دادن گناه به کسی است؛ آنگاه:
ب.۱. چون در آنجا إثم و گناهی در کار نیست میخواهد بگوید کسی به دیگری نسبت إثم و گناه نمیدهد (این شاید رایج ترین قول در میان مفسران باشد؛ مثلا أنوار التنزيل، ج۵، ص۱۷۹؛ المیزان، ج۱۹، ص۱۲۳)
ب.۲. چون کسی سخنی مشتمل بر گناه نمیگوید کسی به دیگری نمیگوید که مرتکب إثم و گناه شدی (ابنعباس، به نقل از مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۸[۲۵])
ب.۳. چهبسا آیه ناظر به این است که بسیاری از مومنان (إِنَّ الَّذينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ؛ مطففین/۲۹) و بلکه مقربان (وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِک، انعام/۱۰ و رعد/۳۲؛ وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ، حجر/۱۱ و یس/۳۰) در دنیا دائما مسخره میشدند؛ و نهتنها خوبیهایشان دیده نمیشد بلکه متهم به رذالت و بدکاری میشدند (وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ، هود/۲۷؛ قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ، شعراء/۱۱۱)؛ خداوند میفرماید در بهشت دیگر چنین خبری نیست و کسی به اینان چنین نسبتی نمیدهد.
ج. اگر تأثیم چنانکه در تدبر ۱ گذشت ناظر باشد به کمکاری و قصور، و نشنیدن تأثیم اشاره باشد به در امان بودن آنان از حیثیت کمکاری و قصور در شنیدن مطالب؛ یعنی این گونه نیستند که از دریافت آنچه سزاوار شنیدن است قصوری داشته باشند و همه مطالب را آن گونه که حقش است دریافت میکنند؛ و اگر این آیه نیز چنانکه در تدبر ۲ گذشت ناظر به تجسم اعمال دنیوی مقربان باشد؛ آنگاه:
ج.۱. واضح است که از شنیدن سخن لغو وبیحاصل اجتناب کردن (یعنی کنترل گوش به نحو سلبی) بسیار دشوارتر است از فروگذار کردن هر سخنی که باید شنیده شود و حق هر مطلبی را ادا کردن. به تعبیر دیگر، اگرچه حفظ زبان و گوش از حرفهای بیهوده کار سختی است، ولی کسی که صرفا اهل احتیاط و تقوی و خویشتنداری باشد میتواند مانع این خطای زبان و گوش خود شود؛ اما اینکه انسان به تشخیصی برسد که علاوه بر اینکه بیهوده سخن نگوید و نشنود، در هر موقعیتی هر سخنی را که لازم است حتما بگوید و بشنود کاری است که ظاهرا جز از آنانکه خداوند آنان را خالص کرده باشد برنمیآید. از این رو همه بهشتیان چون اهل تقوا بودهاند از سخنان بیهوده دورند؛ اما اینکه هر سخنی هم که برای انسان لازم است حتما شنیده باشند و این وضع در قیامت برایشان مجسم شود شاید فقط وصف مقربان باشد.
ج.۲. تاثیم نشنیدن چهبسا به معنای سلب سلب باشد، که ایجاب میشود؛ یعنی همه حقیقت را شنیدن؛ و این یعنی به آخرین مراتبی که انسان در سیر الی الله میتواند برسد رسیدن؛ که این وصف مقربان است نه همه بهشتیان.
د. احتمال دارد این آیه ناظر باشد به خوردن شرابی که در آیات قبل اشاره شد و از این جهت شبیه باشد به آیه «يَتَنازَعُونَ فيها كَأْساً لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ» (طور/۲۳) یعنی آن شرابی که در آنجا می نوشند همچون شرابهای دنیوی نیست که نوشیدنش لغو و گناه باشد ویا منجر به رفت و برگشت سخنان لغو و گناه بین آنان شود.[۲۶]
ه. چهبسا کلمه «إثم» در اینجا اشاره به مطلق امر باطل باشد یعنی هیچ کلام باطلی بین آنان رد و بدل نمیشود.
و. …[۲۷]
۴) «لا یسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا تَأْثیماً»
این آیه در ادامه آیات قبل، علیالقاعده در مقام بیان یکی از نعمتهای بهشتیای است که بر مقربان ارزانی داشته شده است. پس چرا بعد از آیه «جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُون» آمد و از نعمتهای قبل جدا شد؟
الف. چهبسا این ویژگی جزء ویژگیهایی که حاصل عمل (و لذا تجسم عمل) آنان است نباشد:
الف.۱. یعنی چهبسا از باب تفضل اضافه خداوند باشد؛ بویژه با توجه به آیه بعد که آنچه میشنوند را «سلام» معرفی کرده که میتواند مصداق شنیدن سخنی از جانب خداوند باشد که در آیه «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ» (يس/۵۸) بدان اشاره شده است. (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۰۰[۲۸])
الف.۲. چه بسا از این جهت است که در آنجا سخن گفتن کاری اضافه است بر آنچه عمل آنان بوده است؛ یعنی مثلا وقتی چیزی میخواهند یا با هم گفتگو میکنند اقتضایش این است که سخنی بگویند؛ و از این رو آن وضعیتی که بر سخن گفتن و شنیدن آنان حاکم است امری است به علاوه، و جدای از پاداش عمل آنان.
الف.۳. …
ب. شاید بدین جهت که آیات قبل در زمره نعمتهایی بود که به چشم میآید؛ و این آیه درباره نعمتهایی که نصیب گوش است می خواهد سخن بگوید از این رو بین اینها تفکیک کرد. (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۰۰[۲۹])
ج. شاید بدین جهت که نعمتهای قبل در قبال افعال و اعمال آنان بوده؛ و این نعمت در قبال اذکار آنان است. یعنی ما سه گونه اقدام در دنیا داشتهایم: اقدامات عملی و زبانی و قلبی [چنانکه مثلا در امر به معروف از این سه مرحله یاد شده است]؛ آنگاه در آیات قبل پاداشی که به ازای اقدامات عملی (افعال) بود بیان شد؛ در این آیه و آیه بعد پاداشی که در قبال اقدامات زبانی (ذکر و …)؛ و پاداشی که در برابر اقدامات قلبی انسان انجام میشود فوق توصیف است و از این رو بدانها اشارهای نشد. (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۰۰[۳۰])
د. …
۵) «لا یسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا تَأْثیماً»
در بهشت، اسباب آزار روحی و روانی نيست. (تفسير نور، ج۹، ص۴۲۵)
۶) «لا یسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا تَأْثیماً»
معمولًا كاميابیهای دنيوی آميخته با لغو و گناه است، ولی در قيامت، چنين نيست. (تفسير نور، ج۹، ص۴۲۵)
این نکته بعدا در تاریخ ۲۶/۱۰/۱۳۹۹ اضافه شد:
۷) «لا یسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا تَأْثیماً»
با اینکه واضح است که بهشت جای لغو و گناه نیست اما فقط در خصوص مقربان این تعبیر را آورد که در آن نه بیهودهای میشنوند و نه نابجایی؛ و برخلاف خوردنی و نوشیدنی و همسر که برای اصحاب یمین هم معادلی (ولو در مرتبه پایینتر) برشمرد، به ازای این نعمت خاص مقربان چیزی ذکر نکرد. چرا؟
الف. شاید میخواهد میزان اذیت شدن مقربان از لغو و سخن نابجا را نشان دهد؛ یعنی آنان به خاطر افق برتری از حیات که در دنیا بدان دست یافته بودند، بقدری از سخن لغو و نابجا اذیت میشدند که همین که در بهشت این برایشان پیش نیاید یکی از نعمتهایی است که برای آنها ارزش ذکر کردن دارد؛ اما اصحاب یمین چون مومنان عادی بودند و لزوما به این حد معرفتی نرسیده بودند چهبسا خودشان هم گاه در دنیا مرتکب گفتن سخن لغو و نابجا میشدند و اگر هم چنین سخنانی میشنیدند چندان اذیت نمیشدند که بخواهد به عنان یک نعمت برجسته اخروی به چشمشان بیاید.
ب. …
[۱] . قرأ أبو عمرو بخلاف عنه وأبو جعفر والأزرق وورش والأصبهاني ومحمد بن حبيب الشموني عن الأعشى عن أبي بكر عن عاصم «تاثيما» بإبدال الهمزة ألفا. وكذا قرأ حمزة في الوقف. وقراءة الباقين بالهمز «تأثيمأ» (معجم القراءات ج۹، ص۲۹۸)
[۲] . اللام و الغين و الحرف المعتلّ أصلانِ صحيحان، أحدهما يدلُّ على الشَّيءِ لا يُعتدُّ به، و الآخَر على اللَّهَج بالشَّيء.
فالأوَّل اللَّغْو: ما لا يُعْتَدُّ به من أولادِ الإبِل في الدِّيَة. قال الغبدىّ «أو مائةٍ تُجعَلُ أولادها / لَغْوًا و عُرْضَ المائةِ الْجَلمدِ» يقال منه لغَا يلْغُو لَغْوًا. و ذلك في لَغْو الأيمان. و اللَّغا هو اللَّغو بعينهِ. قال اللَّه تعالى: لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ، أي ما لم تَعقِدوه بقلوبكم.و الفقهاء يقولون: هو قولُ الرّجل لا و اللَّه، و بَلى و اللَّه. و قوم يقولون: هو قولُ الرّجُل لسوادٍ مُقْبِلًا: و اللَّه إنّ هذا فلانٌ، يظنُّه إياه، ثم لا يكون كما ظنّ. قالوا:فيمينه لغوٌ، لأنّه لم يتعمَّد الكذِب.
و الثاني قولهم: لَغِيَ بالأمر، إذا لَهِجَ به. و يقال إنّ اشتقاق اللُّغة منه، أي يَلْهَجُ صاحبُها بها.
[۳] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما لا يعتدّ به و يقع من دون رويّة و فكر… و اللغو أعم من أن يكون في كلام أو عمل أو موضوع خارجىّ. و من مصاديقه: اليمين إذا وقعت من دون عقد قلب و تصميم كما في صورة الخطأ أو الغضب أو اللجاج و غيرها. و الكلام غير المفيد. و العمل إذا لم يترتّب عليه نفع. و كلّ باطل أو لهو فهو لغو.
و من الأصل: كلّ لغة مخصوصة بقوم، فانّها لَغْوٌ عند أقوام و ملل آخرين لا يفهمون منها شيئا، و بهذا الاعتبار تطلق اللُّغَةُ على كلّ لغة يتكلّم بها جماعة، و ان كانت متفاهمة عندهم. و لا يبعد أن تكون كلمة اللغة من مادّة لَغِيَ يَلْغَى من باب سمع يسمع، ناقصا يائيّا، بمعنى اللهجة، ثمّ اختلطت معاني المادّتين. و لا يخفى تناسب الكلمة بلغوى الطير، فانّ أصواتها غير مفهومة لنا، بل هي عندنا كاللغو، ثمّ أخذت منها لغات مختلفة للناس. مضافا الى أنّ الكلمة قريبة من العبريّة، و لا يبعد أخذها منها:قع- (لعز) لغة أجنبيّة.قع- (لاعز) تكلّم لغة اجنبيّة.و قيد الأجنبيّة يؤيّد ما قلنا من مفهوم اللغويّة الغير المتفاهمة، و حرف الغين غير موجود في اللغة العبريّة و السريانيّة، و يكتب بصورة العين.
[۴] . اللَّغْوُ من الكلام: ما لا يعتدّ به، و هو الذي يورد لا عن رويّة و فكر، فيجري مجرى اللَّغَا، و هو صوت العصافير و نحوها من الطّيور، قال أبو عبيدة: لَغْوٌ و لَغًا، نحو: عيب و عاب و أنشدهم: «عن اللَّغَا و رفث التّكلّم» يقال: لَغِيتُ تَلْغَى. نحو: لقيت تلقى، و قد يسمّى كلّ كلام قبيح لغوا. قال: لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً [النبأ/۳۵]، و قال: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ [القصص/۵۵]، لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً [الواقعة/۲۵]، و قال: وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ [المؤمنون/۳]، و قوله: وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً [الفرقان/۷۲]، أي: كنّوا عن القبيح لم يصرّحوا، و قيل: معناه: إذا صادفوا أهل اللّغو لم يخوضوا معهم. و يستعمل اللغو فيما لا يعتدّ به، و منه اللَّغْوُ في الأيمان. أي: ما لا عقد عليه، و ذلك ما يجري وصلا للكلام بضرب من العادة. قال: لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ [البقرة/۲۲۵] و من هذا أخذ الشاعر فقال: «و لست بمأخوذ بِلَغْوٍ تقوله / إذا لم تعمّد عاقدات العزائم» و قوله: لا تَسْمَعُ فِيها لاغِيَةً [الغاشية/۱۱] أي: لغوا، فجعل اسم الفاعل وصفا للكلام نحو: كاذبة، و قيل لما لا يعتدّ به في الدّية من الإبل: لغو، و قال الشاعر: «كما أَلْغَيْتَ في الدّية الحوارا» و لَغِيَ بكذا. أي: لهج به لهج العصفور بِلَغَاه. أي: بصوته، و منه قيل للكلام الذي يلهج به فرقة فرقة: لُغَةٌ.
[۵] . اللُّغَةُ و اللُّغَاتُ [و اللُّغُونَ]: اختلاف الكلام في معنى واحد. و لَغَا يَلْغُو [لَغْواً]، يعني اختلاط الكلام في الباطل، و قول الله عز و جل: «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً»، أي: بالباطل. و قوله تعالى: «وَ الْغَوْا فِيهِ» يعني: رفع الصوت بالكلام ليغلطوا المسلمين. و في الحديث. من قال في الجمعة [و الإمام يخطب]: صه فقد لَغَا،.أي: تكلم. و أَلْغَيْتُ هذه الكلمة، أي: رأيتها باطلا، و فضلا في الكلام و حشوا، و كذلك ما يُلْغَى من الحساب.و في الحديث إياكم و مَلْغَاةَ أول الليل،.يريد به اللَّغْوَ. و لَاغِيَة في قوله تعالى: «لا تَسْمَعُ فِيها لاغِيَةً»: كلمة قبيحة أو فاحشة.
[۶] . فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ لا تَسْمَعُ فِيها لاغِيَةً- ۸۸/ ۱۱ لاغية على وزان ذاهبة، و التأنيث باعتبار الكلمة و الجملة، اى ما يقوم اللغو به، كما أنّ الذاهب بمعنى من يقوم الذهاب به.و تفسيرها بالمصدر و غيره: في غير محلّه.
[۷] . الفرق بين العبث و بين الباطل و اللغو و اللهو و اللعب و المزاح:
العبث: هو العمل من دون أن يكون له غرض عقلائىّ و فائدة مقصودة.
و اللَّعِبُ: اشتغال بعمل يلتذّ به، من دون أن يتوجّه الى نتيجة و فائدة.
و البَاطِلُ: يقابل الحقّ، و هو ما ليس له ثبوت و تحقّق.
و اللَّغْوُ: ما لا يعتدّ به و يقع من غير تفكّر و رويّة.
و اللَّهْوُ: ما يكون لك تمايل اليه و تلذّذ به من دون نظر الى نتيجة.
و المِزَاحُ: استيناس و مداعبة و هزل.
[۸] . درباره این ماده قبلا در جلسه ۲۵۳ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-33/ بحثی شد اما اکنون کامل گشت.
[۹] . الهمزة و الثاء و الميم تدلُّ على أصلٍ واحد، و هو البطء و التأخُّر. يقال ناقة آثِمةٌ أى متأخِّرة. قال الأعشى: «إِذا كَذَبَ الآثِماتُ الهَجِيرا» و الإِثم مشتقٌّ من ذلك، لأنّ ذا الإِثمِ بطىءٌ عن الخير متأخِّر عنه. قال الخليل: أثِمَ فلانٌ وقع في الإِثم، فإذا تَحَرَّج و كَفّ قيل تَأثّم كما يقال، حَرِجَ «۴» وقع فى الحَرج، و تحرّج تباعد عن الحَرَج. و قال أبو زيد: رجل أثيمٌ أثُومٌ. و ذكر ناسٌ عن الأخفش- و لا أعلم كيف صحّتُه- أنّ الإِثم الخمر، و على ذلك فسّر قوله تعالى: قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ. و أنشد: «شَرِبْتُ الإثْمَ حتَّى ضَلَّ عَقْلِى / كذاك الإِثمُ تفْعَلُ بالعُقولِ» فإنْ كان هذا صحيحاً فهو القياس لأنَّها تُوقِع صاحبهَا فى الإِثم.
[۱۰] . و تسمية الكذب إِثْماً لكون الكذب من جملة الإثم، و ذلك كتسمية الإنسان حيواناً لكونه من جملته.
[۱۱] . أنّ المعنى الحقيقىّ و الأصل في هذه المادّة: هو البطؤ و التأخّر للخير. و بالنظر الى هذا الأصل تنكشف لطائف و حقائق في موارد استعمالاتها في الآيات الكريمة:
وَ إِذا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ- ۲/ ۲۰۶.أى يظهر البطؤ و يتأخّر في مرحلة التقوى حفظا للعزّة و المنزلة المتخيّلة الموهومة.
وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ- ۵/ ۲.فالبرّ هو صدق العمل و حسن الفعل، و يقابله البطؤ و التسامح و التأخّر فيه، كما أنّ التقوى هو وقاية النفس و حفظها، و يقابله العدوان و هو التجاوز، فيكون العدوان مقابلا للإثم باعتبار آخر.
قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ- ۷/ ۳۳.فالفواحش هي الأعمال القبيحة و الشنيعة، و يماثلها الإثم و هو التأخّر عن العمل الصالح و التهاون فيه، و لا كذلك إذا أريد من الإثم معناه المتداول و هو من الفواحش، و لا يكون في ذكره فائدة.
وَ يَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ- ۵۸/ ۸.أى بالتفريط و التقصير في العمل، و التعدّى عن الحقّ و العصيان للرسول.
إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً- ۳/ ۱۷۸.اى نمهّل و نطوّل عيشهم ليزدادوا في التأخّر و البطؤ في طريق الصلاح و السعادة و الخير.
وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ- ۲/ ۲۸۳.أى مبطئ عن السير الى الحقّ و محجوب عنه.
لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً ۵۶/ ۲۵.أى قولا و كلاما بجعل الآخرين بطيئا في العمل بوظائفهم و موجبا لتأخّرهم.
[۱۲] . البته ایشان إثم را هم به همان تاخیر و تنبلی در انجام کار گرفتهاند. عبارت ایشان چنین است:
لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً؛ أى قولا و كلاما بجعل الآخرين بطيئا في العمل بوظائفهم و موجبا لتأخّرهم.
[۱۳] . وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً [الفرقان/۶۸] أي: عذاباً، فسمّاه أَثَاماً لما كان منه، و ذلك كتسمية النبات و الشحم ندىً لما كانا منه في قول الشاعر: «تعلّى الندى في متنه و تحدّرا» و قيل: معنى: «يَلْقَ أَثاماً» أي: يحمله ذلك على ارتكاب آثام، و ذلك لاستدعاء الأمور الصغيرة إلى الكبيرة، و على الوجهين حمل قوله تعالى: فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا [مريم/۵۹].
[۱۴] . (الفرق) بين الأثيم و الآثم: أن الأثيم المتهادي في الاثم، و الآثم فاعل الاثم.
[۱۵] . (الفرق) بين الإثم و الخطيئة: أن الخطيئة قد تكون من غير تعمد و لا يكون الاثم الا تعمدا، ثم كثر ذلك حتى سميت الذنوب كلها خطايا كما سميت إسرافا، و أصل الاسراف مجاوزة الحد في الشيء.
[۱۶] . در جلسه ۹۱۶ http://yekaye.ir/ale-imran-3-193/ درباره این ماده بحث شد.
[۱۷] . (الفرق) بين الإثم و الذنب: أن الاثم في أصل اللغة التقصير أثم يأثم إذا قصر و منه قول الأعشى: «جمالية تغتلي بالرداف / إذا كذب الآثمات الهجيرا» الاغتلاء بعد الخطو، و الرداف جمع رديف، و كذب قصر، و عني بالآثمات المقصرات و من ثم سمي الخمر إثما لأنها تقصر بشاربها لذهابها بعقله…. أن الذنب ما يتبعه الذم أو ما يتتبع عليه العبد من قبيح فعله، و ذلك أن أصل الكلمة الاتباع على ما ذكرنا فأما قولهم للصبي قد أذنب فانه مجاز، و يجوز أن يقال الاثم هو القبيح الذي عليه تبعة، و الذنب هو القبيح من الفعل و لا يفيد معنى التبعة، و لهذا قيل للصبي قد أذنب و لم نقل قد أثم، و الأصل في الذنب الرذل من الفعل كالذنب الذي هو أرذل ما في صاحبه.
[۱۸] . درباره ماده «جرم» در جلسه ۶۳۴ http://yekaye.ir/al-kahf-18-53/ بحث شد.
[۱۹] . (الفرق) بين الذنب و المعصية: أن قولك معصية ينبئ عن كونها منهيا عنها و الذنب ينبئ عن استحقاق العقاب عند المتكلمين و هو على القول الآخر فعل رديء و الشاهد على أن المعصية تنبئ عن كونها منهيا عنها قولهم أمرته فعصاني، و النهي ينبيء عن الكراهة، و لهذا قال أصحابنا «۱» المعصية ما يقع من فاعله على وجه قد نهي عنه أو كره منه.
[۲۰] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع…
[۲۱] . وَ مِنْ ذَلِكَ قَوْلُهُ ع كُلُّ قَوْلٍ لَيْسَ لِلَّهِ فِيهِ ذِكْرٌ فَلَغْوٌ وَ كُلُّ صَمْتٍ لَيْسَ فِيهِ فِكْرٌ فَسَهْوٌ وَ كُلُّ نَظَرٍ لَيْسَ فِيهِ اعْتِبَارٌ فَلَهْوٌ.
[۲۲] . أَنْ يَظْلِمَ مَنْ خَالَطَهُ وَ يَتَعَدَّى عَلَى مَنْ هُوَ دُونَهُ وَ يَتَطَاوَلَ عَلَى مَنْ هُوَ فَوْقَهُ
[۲۳] . وَ إِنْ عَرَضَتْ لَهُ فِتْنَةٌ سَارَعَ إِلَيْهَا فَأَرْدَتْهُ وَ إِنْ رَأَى فَضِيلةً أَعْرَضَ وَ أَبْطَأَ عَنْهَا لَا يَخَافُ ذُنُوبَهُ الْقَدِيمَةَ وَ لَا يَرْتَدِعُ فِيمَا بَقِيَ مِنْ عُمُرِهِ مِنَ الذُّنُوبِ يَتَوَانَى عَنِ الْبِرِّ وَ يُبْطِئُ عَنْهُ غَيْرَ مُكْتَرِثٍ لِمَا فَاتَهُ مِنْ ذَلِكَ أَوْ ضَيَّعَهُ فَتِلْكَ عَشْرُ خِصَالٍ مِنْ صِفَةِ الْجَاهِلِ الَّذِي حُرِمَ الْعَقْلَ.
[۲۴] . تعبیر «بسیاری» را به کار بردیم از این جهت که چنانکه در بحث از آیه قبل گذشت بهشتیان هم با جزای اعمال مواجهند و هم با آنچه خداوند از فضل خود بر آنها می افزاید.
[۲۵] . «وَ لا تَأْثِيماً» أي لا يقول بعضهم لبعض أثمت لأنهم لا يتكلمون بما فيه إثم عن ابن عباس
[۲۶] . در مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۸ آمده: قيل معناه لا يتخالفون على شرب الخمر كما يتخالفون في الدنيا و لا يأثمون بشربها كما يأثمون في الدنيا.
[۲۷] . فخر رازی در مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۰۱ نیز وجهی آورده که چندان پذیرفتنی به نظر نمیرسد؛ لذا در متن نیاوردم. وی میگوید:
المسألة الثالثة: قال تعالى في سورة النبأ: لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً [النبأ: ۳۵] فهل بينهما فرق؟ قلنا: نعم الكذاب كثير التكذيب و معناه هناك أنهم لا يسمعون كذبا و لا أحدا يقول لآخر: كذبت و فائدته أنهم لا يعرفون كذبا من معين من الناس و لا من واحد منهم غير معين لتفاوت حالهم و حال الدنيا فإنا نعلم أن بعض الناس بأعيانهم كذابون فإن لم نعرف ذلك نقطع بأن في الناس كذابا لأن أحدهم يقول لصاحبه: كذبت فإن صدق فصاحبه كذاب، و إن لم يصدق فهو كاذب فيعلم أن في الدنيا كذابا بعينه أو بغير عينه و لا كذلك في الآخرة فلا كذب فيها، و قال هاهنا: وَ لا تَأْثِيماً و هو أبلغ من التكذيب فإن من يقول في حق من لا يعرفه: إنه زان أو شارب الخمر مثلا فإنه يأثم و قد يكون صادقا، فالذي ليس عن علم إثم فلا يقول أحد لأحد: قلت ما لا علم لك به فالكلام هاهنا أبلغ لأنه قصر السورة على بيان أحوال الأقسام لأن المذكورين هنا هم السابقون و في سورة النبأ هم المتقون، و قد بينا أن السابق فوق المتقين.
[۲۸] . المسألة الأولى: ما الحكمة في تأخير ذكره عن الجزاء مع أنه من النعم العظيمة؟ نقول فيه لطائف:
الأولى: أن هذا من أتم النعم، فجعلها من باب الزيادة التي منها الرؤية عند البعض و لا مقابل لها من الأعمال، و إنما قلنا: إنها من أتم النعم، لأنها نعمة سماع كلام اللّه تعالى على ما سنبين أن المراد من قوله: سَلاماً هو ما قال في سورة يس: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ [يس: ۵۸] فلم يذكرها فيما جعله جزاء، و هذا على قولنا: أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ [الواقعة: ۱۱] ليس فيه دلالة على الرؤية.
[۲۹] . الثانية: أنه تعالى بدأ بأتم النعم و هي نعمة الرؤيا، و هي الرؤية بالنظر كما مر و ختم بمثلها، و هي نعمة المخاطبة.
[۳۰] . الثالثة: هي أنه تعالى لما ذكر النعم الفعلية و قابلها بأعمالهم حيث قال: جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ [الواقعة: ۲۴] ذكر النعم القولية في مقابلة أذكارهم الحسنة و لم يذكروا اللذات العقلية التي في مقابلة أعمال قلوبهم من إخلاصهم و اعتقادهم، لأن العمل القلبي لم ير و لم يسمع، فما يعطيهم اللّه تعالى من النعمة تكون نعمة لم ترها عين و لا سمعتها أذن، و إليه الإشارة بقوله صلى اللّه عليه و [آله و] سلم فيها: «مالا عين رأت، و لا أذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر» و قوله عليه السلام: «و لا خطر» إشارة إلى الزيادة، و الذي يدل على النعمة القولية في مقابلة قولهم الطيب قوله تعالى: إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا إلى قوله: نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ [فصلت: ۳۰- ۳۲].
بازدیدها: ۱۴۴
بازتاب: ۱۰۷۷) یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُكُم