۱۲۵) وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ

ترجمه

و جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه بپرستندم.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

ماده «عبد» دلالت بر رام و ذلیل بودن می‌کند؛ و لذا [در قدیم که غلطتک و آسفالت نبوده] به جاده‌ای که سنگی در آن نباشد و بر اثر کثرت عبور و مرور هموار شده باشد، راه «معَبَّد» گفته می‌شد.

برخی از اهل لغت توضیح داده‌اند که استعمال این ماده در مورد بندگان خدا و برده‌های بشر تفاوت مهمی دارد [در فارسی هم ما دو تعبیر بنده و برده داریم]؛ وقتی در مورد «بردگان بشری» به کار می‌رود، در زبان عربی، فعلی از آن مشتق نشده است؛ و اگر فعلی بخواهد بیاید، بر وزن «عَبُدَ» خواهد بود که به معنای «برده شد، به بردگی‌اش ‌اقرار کرد» می‌شود؛ اما وزن «عَبَدَ» به معنای پرستش به کار می‌رود که در رابطه انسان و خدا [یا هر پرستش دیگری] مطرح می‌شود؛ لذا در مورد برده‌ها گفته نمی‌شود که «فلانٌ عَبَدَ مولاه؛ فلانی اربابش را پرستید!» البته در مورد رابطه بین انسانها، تعبیر «تعبَّد فلانٌ فلاناً؛ فلانی با فلانی (که آزاد است) مانند برده رفتار کرد» یا «عَبَّد / أعْبَدَ فلانٌ فلاناً؛ فلانی فلانی را به بردگی گرفت» به کار می‌رود (کتاب العین۲/ ۴۸؛ معجم المقاييس اللغة۴/ ۲۰۶) و در قرآن نیز همواره از تعبیر «عَبَدَ یَعبُدُ» استفاده شده است، فقط یکبار از تعبیر «عَبَّدَ»‌استفاده شده و آن در جایی است که حضرت موسی ع به فرعون اعتراض می‌کند که چرا بنی‌اسرائیل را به بردگی گرفتی: «وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني‏ إِسْرائيلَ» (شعراء/۲۲)

کلمه «عَبْد» را هم برای بنده (إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْه؛ زخرف/۵۹) و هم برای برده (لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ؛ بقره/۲۲۱) استفاده کرده‌اند؛ اما به نظر می‌رسد اسم فاعل آن در حالت ثلاثی مجرد (عابد)، عموما ناظر به معنای مربوط به «بنده» (از صیغه «عَبَد») است (وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ؛ کافرون/۴)؛ با این حال برخی «عَبْد» را بلیغتر از «عابد» دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۴۳).

اما مساله درباره جمعِ آن، پیچیده می‌شود. ظاهرا جمع سالم آن همانند «عابد» تنها در معنای پرستش به کار می‌رود: (وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ، کافرون/۳؛ قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدينَ؛ انبیاء/۵۳؛ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ، تحریم/۵) اما چند جمع مکسر دارد: عِباد و عَبید و عُبّاد. برخی بر این باورند که «عِباد» جمعِ «عَبد» در معنای «بنده» است؛ اما «عَبید» جمعِ «عَبد» در معنای «برده» است؛ و اگر «عبید» به خداوند اضافه شود (وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ؛ ق/۲۹)، شامل «عِباد» هم می‌شود.( مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۴۳) اما برخی تفاوت عباد و عبید را در به تَبَعِ دو حرف الف و یاء، از باب رفعت و انکسار دانسته، و بر این باورند که «عبید» به معنای عبدی است که کاملا در ضعف و انکسار به سر می‌برد؛ و در این آیه مقصود این است که خداوند به هیچ بنده‌ای ظلم نمی‌کند حتی اگر در نهایت ضعف و انکسار باشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۸، ص۱۶)

البته برخی از اهل لغت ماده «عبد» را هم از الفاظ متضاد دانسته‌اند که برای دو معنای کاملا مقابل هم به کار می‌رود (شبیه «قسط» که هم در معنای عدل به کار می‌رود و هم در معنای «ظلم) یکی در معنای نرمی و ذلت و رام بودن؛ و دیگری در معنای شدت و غلظت؛ که مثال دومی کاربردهای این ماده در معنای غضبناک شدن و حمیت به خرج دادن است؛ چنانکه در مورد آیه «قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ‏» (زخرف/۸۱) این احتمال مطرح شده که مقصود این بوده که من اولین کسی هستم که بر این سخن ناروا غضبناک می‌شوم (كتاب العين، ج‏۲، ص۵۰؛ معجم المقاييس اللغة، ج‏۴، ص۲۰۷) هرچند که دیگران این را به این معنا دانسته‌اند «اگر او فرزندی داشت، من چنان در مقابل خداوند خاضعم که اولین کسی بودم که او را می‌پرستیدم» (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۸، ص۱۶)[۱]

کلمه «عبودیّة» را به معنای اظهار تذلل دانسته‌اند و گفته‌اند که کلمه «عبادت» (لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ؛ اعراف/۲۰۶ و انبیاء/۱۹) در رساندن این معنا بلیغتر است؛ چرا که نشان‌دهنده غایت تذلل است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۴۲).

در مجموع، عبودیت را به معنای تسلیم بودن و نهایت خضوع، که منجر به اطاعت می‌شود، دانسته‌اند (المصباح المنير‏۲/ ۳۸۹؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم۸/ ۱۳) و کاربرد کلمه عبادت را بر دو قسم دانسته‌اند: «تسخیری [تکوینی]» که در مورد همه موجودات صدق می‌کند و همه بنده خدایند؛ و «اختیاری» (مفردات/۵۴۲؛ التحقيق۸/ ۱۳)

ماده «عبد» در مجموع ۲۷۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حرف کسره در «لِيَعْبُدُونِ» جانشین ضمیر «ی» (ضمیر متکلم وحده متصل، معادل «م» در فارسی؛ و برای رعایت این متصل بودنش، در ترجمه، به جای «مرا بپرستند» به صورت «بپرستندم» نوشته شد) می‌باشد.[۲]

 

علامه طباطبایی معتقد است که «الـ» در «الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ» اصطلاحا «الـ» جنس است، نه «الـ» استغراق. (الميزان۱۸/ ۳۸۷) تفاوتشان در این است که در اولی، «جنسِ انسان و جن» مورد نظر بوده، یعنی هدف خدا از خلقت نوع بشر و نوع جن، چنین بوده است؛ اما در دومی، «تک‌تک افراد» مورد نظرند. علامه از این باب این سخن را مطرح کرده که پاسخ به این شبهه دهند که اگر هدف خلقت تمام جن و انس عبودیت بوده، چرا برخی استکبار می‌ورزند. یک پاسخ ایشان این است که اینجا در مورد جن و انس عبودیت تشریعی مدنظر است؛ پاسخ دوم ایشان این است که چون «الـ» جنس است، نه «الـ» استغراق؛ پس در مقام بیان غایت آفرینش آنها و استعدادی که در آنها نهفته شده می‌باشد، نه غایتی که حتما خودشان حاصل می‌کنند؛ مانند اینکه بگوییم هدف از آفریدن دانه سیب، این است که درخت سیب شود؛ که ولو برخی دانه‌های سیب فاسد شوند، این هدف زیر سوال نمی‌رود.

حدیث

۱) امام حسین ع بر اصحابشان وارد شدند و فرمودند:

ای مردم! قطعا خداوند – جل ذکره – بندگان را میافرید مگر برای اینکه او را بشناسند؛ پس هنگامی که او را شناختند، او را می‌پرستند؛ و هنگامی که او را پرستیدند، با پرستش او از بندگی غیر او احساس بی‌نیازی می‌کنند.

شخصی گفت:

یَا ابن رسول الله! پدر و مادرم فدایت! معرفت خدا چگونه است؟

فرمود: اینه مردم هر زمانی، امامی را که اطاعتشان بر ایشان واجب است، را بشناسند.

[توضیح: اگر مردم امامی را که خدا معین کرده، از این جهت که خدا او را معین کرده، بشناسند و آنگاه به همین جهت، از او اطاعت کنند، چون او از جانب خداست و فقط دستورات خدا را بدانها ابلاغ می‌کند، آنها حقیقتا خدا را عبادت و اطاعت کرده‌اند]

علل الشرائع، ج‏۱، ص۹

حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ عَطَاءٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

خَرَجَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ع عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ.

فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ؟

قَالَ مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُهُ.

۲) محمد بن عماره می‌گوید: از امام صادق ع سوال کردم که: چرا خداوند مخلوقات را آفرید؟

فرمود: بیقین خداوند تبارک و تعالی، مخلوقات را بیهوده نیافریده و آنها را به حال خود رها نکرده؛ بلکه آنها را آفرید تا قدرت خویش آشکار کند و آنها را به طاعت خویش وادارد تا به خاطر آن مستوجب رضوان او شوند؛ و آنها را نیافرید که بخواهد از آنها سودی ببرد یا با آنها ضرری را دفع کند؛ بلکه آنها را آفرید تا بدانها سودی رساند و آنها را به نعیم ابدی برساند.[۳]

[من نکردم خلق تا سودی کنم[۴]

بلکه تا بر بندگان جودی کنم]

علل الشرائع، ج‏۱، ص۹

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ يَحْيَى الْجَلُودِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيَّا الْجَوْهَرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ:

سَأَلْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع فَقُلْتُ لَهُ لِمَ خَلَقَ اللَّهُ الْخَلْقَ

فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَخْلُقْ خَلْقَهُ عَبَثاً وَ لَمْ يَتْرُكْهُمْ سُدًى بَلْ خَلَقَهُمْ لِإِظْهَارِ قُدْرَتِهِ وَ لِيُكَلِّفَهُمْ طَاعَتَهُ فَيَسْتَوْجِبُوا بِذَلِكَ رِضْوَانَهُ وَ مَا خَلَقَهُمْ لِيَجْلِبَ مِنْهُمْ مَنْفَعَةً وَ لَا لِيَدْفَعَ بِهِمْ مَضَرَّةً بَلْ خَلَقَهُمْ لِيَنْفَعَهُمْ وَ يُوصِلَهُمْ إِلَى نَعِيمِ الْأَبَدِ.[۵]

۳) حسن بن علی الوشاء (از اصحاب امام رضاع) از شخصی، از یکی از امامان روایت کرده است:

هیچ روزی نیست مگر اینکه فرشته‌ای از مشرق بانگ برمی‌آورد که«اگر خلایق می‌دانستند که برای چه آفریده شده‌اند…» آنگاه فرشته‌ای از مغرب پاسخش می‌دهد «حتما برای آنچه آفریده شدند کار می‌کردند.»

علل الشرائع، ج‏۱، ص۱۲

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ بَعْضِهِمْ قَالَ: مَا مِنْ يَوْمٍ إِلَّا وَ مَلَكٌ يُنَادِي‏ مِنَ الْمَشْرِقِ لَوْ يَعْلَمُ الْخَلْقُ لِمَا ذَا خُلِقُوا قَالَ فَيُجِيبُهُ مَلَكٌ آخَرُ مِنَ الْمَغْرِبِ لَعَمِلُوا لِمَا خُلِقُوا.

حضرت علی ع هم در نهج‌البلاغه، در خطبه غراء (۸۳) می‌فرماید: فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ جِهَةَ مَا خَلَقَكُمْ لَهُ[۶] «ای بندگان خدا تقوای الهی در پیش گیرید در جهت آنچه که شما را برای آن آفرید»

و امام سجاد ع هم در دعای بیستم صحیفه سجادیه از خدا می‌خواهد[۷]:

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اكْفِنِي مَا يَشْغَلُنِي الِاهْتِمَامُ بِهِ، وَ اسْتَعْمِلْنِي بِمَا تَسْأَلُنِي غَداً عَنْهُ، وَ اسْتَفْرِغْ أَيَّامِي فِيمَا خَلَقْتَنِي لَهُ» خداوندا بر محمد و آل محمد درودر فرست و در مورد آنچه اهتمام بدان مرا به خود مشغول ساخته کفایتم کن، و مرا به کاری بگمار که فردا از من سوال خواهی کرد، و ایام [زندگی‌]م را برای آنچه که مرا برای آن آفریدی، فارغ‌البال ساز.

تدبر

۱) «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»: پرستیدن، وضعیتی است که دربرگیرنده تمامی همّ و غم‌های انسان می‌شود. وقتی انسان چیزی را می‌پرستد، کاملا تسلیم و خاضع در برابر اوست و جلب رضایت او را بر همه چیز ترجیح می‌دهد. (به همین جهات است که تعابیر پول‌پرستی، شهوت‌پرستی و … مطرح می‌شود.) جمله به صورت «حصر» است؛ یعنی خداوند ما را برای پرستیدن خود آفریده و جز برای این نیافریده است. چرا؟ چون او حقیقت محض است و هیچ چیزی جز حقیقت، ارزش آن را ندارد که انسان کاملا در برابرش تسلیم شود. اگر کسی تسلیم حقیقت نشود، فقط خود را فریب داده است.

پس، اگر خدا را درست بشناسیم، می‌فهمیم، هدفی که برای آفرینش ما مطرح کرده، تنها و تنها «فلسفه زندگی»‌ای است که زندگی ما را به مطلوب حقیقی خود می‌رساند.

برای فهم بهتر آن خوب است به مفهوم مخالفش دقت کنیم. اگر کسی مساله فلسفه زندگی به طور جدی برایش مطرح شود و به پاسخ مناسبی نرسد، به پوچی (نهیلیسم) خواهد رسید و کسی که به پوچی برسد، دیگر «زندگی»‌برایش ارزشی ندارد لذا بهترین گزینه برایش خودکشی است. اما در تمام عالم در میان تمام کسانی که خودکشی کرده‌اند یک نفر نمی‌یابید که «بندگی خدا را تجربه کرده باشد. شاید به همین جهت است که با اینکه رسالت پیامبر اکرم ص رسالت جهانی و تا پایان تاریخ بوده است؛ اما وصف بنده بودن، برای او قبل از وصف رسول بودنش مطرح می‌شود: «أشهد أن محمداً عبده و رسوله».

۲) «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»: در کلمات بسیاری از بزرگان معرفت، گفته شده که در روایت آمده است «لیعبدونِ ای لیعرفونِ» («تا بپرستندم» یعنی «تا بشناسندم»). در تفحصی که انجام شد، چنین عبارتی در روایات پیدا نشد، هرچند حدیث ۱ همین مضمون را می‌رساند.

اما چرا پرستیدن همان شناختن معرفی شده است؟

الف. زیرا تا شناختن رخ ندهد پرستیدن بی‌معنی است. (حدیث۱) انسان چیزی را می‌توان بپرستد، که او را بشناسد.

ب. اگر موضوع پرستش خداست، خدا حقیقت محض است؛ و مهمترین مواجهه‌ای که با حقیقت محض می‌توان داشت، شناختن اوست.

ج. خود «پرستش» یعنی تسلیم محض بودن؛ و انسان موجود عاقل است؛ و انسان عاقل تسلیم هیچ چیزی نمی‌شود، مگر تسلیم حقیقت؛ و تسلیم حقیقت شدن هم معنایی ندارد مگر اینکه شناختن آن بدون هیچ گونه تعصب و خطا؛ پس هرکس، بی‌تعصب و با پرهیز از خطا، در مسیر شناخت خدا (که حقیقت محض است) گام بردارد، در مسیر عبودیت او گام برمی‌دارد. شاید به همین جهت است که برترین انسانها در مسیر عبودیت خدا را «عارف» و راه آنها را «عرفان» می‌خوانند؛ و شاید به همین جهت است که در بسیاری از روایات، ارزش تمامی عبادات در میزان معرفتی که شخص به آن عبادت دارد، معرفی می‌شود.

۳) «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»: ما غالبا فراموش می‌کنیم که برای چه آفریده شده‌ایم. اگر به غایت حقیقی خود توجه کنیم درخواهیم یافت که تنها کارهایی ارزش انجام دادن دارند که ما را در رسیدن به مقصدمان کمک کنند (حدیث۳)؛ و تمام تلاش شیطان این است که ما را از این مقصد غافل کند.

کسی که این حقیقت را بفهمد، متوجه می‌شود که در دنیا کاری جز عبودیت ندارد. هرکار دیگری ارزش خود را از نسبتی که با این کار برقرار می‌کند به دست می‌آورد. این همان منطقی است که می‌گوید ما مکلف به تکلیفیم، نه به نتیجه:

«تأخیر در رسیدن به همه اهداف دلیل نمی‌شود که ما از اصول خود عدول کنیم. همه ما مأمور به ادای تکلیف و وظیفه‌ایم نه مأمور به نتیجه. اگر همه انبیا و معصومین – علیهم السلام – در زمان و مکان خود مکلف به نتیجه بودند، هرگز نمی‌بایست از فضای‌ بیشتر از توانایی عمل خود فراتر بروند و سخن بگویند و از اهداف کلی و بلند مدتی که هرگز در حیات ظاهری آنان جامه عمل نپوشیده است ذکری به میان آورند. در حالی که به لطف خداوند بزرگ، ملت ما توانسته است در اکثر زمینه‌هایی که شعار داده است به موفقیت نایل شود. ما شعار سرنگونی رژیم شاه را در عمل نظاره کرده‌ایم، ما شعار آزادی و استقلال را به عمل خود زینت بخشیده‌ایم، ما شعار «مرگ بر امریکا» را در عمل جوانان پرشور و قهرمان و مسلمان در تسخیر لانه فساد و جاسوسی امریکا تماشا کرده‌ایم، ما همه شعارهایمان را با عمل محک زده‌ایم. البته معترفیم که در مسیر عمل، موانع زیادی به وجود آمده است که مجبور شده‌ایم روشها و تاکتیکها را عوض نماییم…» (صحیفه امام خمینی، ج۲۱، ص۲۸۴-۲۸۵)

http://farsi.rouhollah.ir/library/sahifeh?volume=21&page=284

 

۴) فرمود «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ» و نفرمود «لِأنْ إیای یعبدون: تا فقط مرا بپرستند»؛ و حتی نفرمود «لیعبدوا إیای: تا بپرستند من را»؛ و حتی نفرمود «لیعبدونی»؛ بلکه آن را به صورت «لیعبدونِ» آورد که هنگام وقف، حتی همین کسره‌ هم خوانده نمی‌شود. ظاهرا این نشان می‌دهد که محور آیه «پرستش خدا»ست، اما تاکید اصلی در این آیه، بر مساله «پرستش» است تا بر مساله «خدا» (بویژه که در آیه بعد هم بر اینکه مساله اصلی شما «کسب روزی» نباید باشد، تاکید کرده است، نه براینکه مساله شما «غیر خدا» نباشد).

اگر این برداشت درست باشد، آنگاه درباره چرایی آن می‌توان گفت بدین جهت که اگر در افق هدف زندگی، مساله «پرستش» برای انسان جدی شود، خود به خود گزینه دیگری جز خدا قابل طرح نیست. کسانی که بت‌پرست یا پول‌پرست یا شهوت‌پرست یا … شده‌اند، شاید مهمترین مشکلشان این بوده که به مساله پرستش فکر نکرده‌اند؛ و از آنجا که انسان اساسا موجودی آفریده شده که اهل پرستش است، وقتی که مساله پرستش را جدی نمی‌گیرد، ناخودآگاه چیزهایی را می‌پرستد که اگر اندکی درباره‌شان تامل کند، خودش درمی‌یابد که آنها ارزش پرستیدن (یعنی ارزش اینکه انسان کاملا تسلیم آنها باشد و خود را وقف آنها کند) ندارند.

پس در بحث از فلسفه خلقت و هدف زندگی، شاید لازم باشد قبل از اینکه حتی درباره خدا صحبت کنیم، درباره اینکه هدف زندگی هرچه باشد، ایجاد نوعی بندگی و پرستش در آدمی می‌کند، باید بحث کنیم؛ که انسانها بدانند هرکاری بکنند بالاخره نوعی پرستش را برگزیده‌اند، حال این معبود، خدا باشد، یا پول، یا هوای نفس، یا … .

دو نکته تخصصی

الف. اگر مبنای فوق درست فهمیده باشد، معلوم می‌گردد «لیبرالیسم» (که هدف نهایی و درواقع معبود نهاییِ انسان را «آزادی» معرفی می‌کند) چه تئوری بی‌اساس و سودای خامی است و مصداق آیه ۴۳ فرقان و آیه ۲۳ جاثیه است.

ب. درباره مهمترین معیار برای فعل اخلاقی، فلاسفه مختلف شرق و غرب، معیارهای مختلفی مطرح کرده‌اند مانند محبت، دیگرخواهی، ابتنای بر وجدان، قدرت، و … که بر هریک انتقاداتی وارد است. تنها شهید مطهری است که در کتاب «فلسفه اخلاق» مدعی شده که تنها معیاری که بی‌نقص است، و واقعا می‌تواند محک هر فعل اخلاقی قرار گیرد، «پرستش» است؛ اما متاسفانه توفیق شرح و مستدل کردن مراد خود را نداشته‌اند. شاید نگاه ایشان به نکته فوق بوده است.

۵) «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»: با توجه به اینکه خداوند همه موجودات را «عبد» آفریده (مریم/۹۳)، چرا فقط درباره [فلسفه] خلقت جن و انس این تعبیر را به کار برد؟

الف. شاید بدین جهت که اینها تنها موجوداتی هستند که اختیار (به معنای امکان انتخاب راه درست و بیراهه) دارند و با آنها می‌توان درباره مقصدشان سخن گفت و از آنها خواست که مقصد صحیح را انتخاب کنند. اینها هستند که ممکن است مشغولیت اصلی‌شان را به جای عبودیت خدا، امور دیگری (مانند دنبال روزی رفتن، که در آیه بعد تذکر داده) قرار دهند.

ب. شاید چون به مقصد رسیدن کل موجودات، تابع به مقصد رسیدن جن و انس است. اگر موجودی که خلیفه‌الله است و همه موجودات به خاطر او آفریده شده‌اند، به مقصد خود برسد، همه موجودات به مقصد خود رسیده‌اند.

ج. شاید …

 


[۱] . و معنای دیگری که برای این آیه مطرح شده این است که كما أنه ليس للرحمن ولد فلست بأول من عَبَدَ الله من أهل مكة. (كتاب العين، ج‏۲، ص۵۰)

[۲] . «لِيَعْبُدُونِ» در اصل «لـ» + [«أن»] + «یعبدوا» + «ن» + «ی» بوده است. حرف «لـ» برای تعلیل است (بیان علت= «برای») و لذا یک حرف «أن» (به معنای «که») بعد از آن مخفی است، و بواسطه این حرف «أن»، فعل «یعبدون» منصوب، و درنتیجه، «ن» آن حذف می‌شود و به صورت «یعبدوا» درمی‌آید. اما از آنجا که مفعول این فعل، «ی» (ضمیر متصل متکلم وحده) می‌باشد، حرف «ن» (اصطلاحا: نون وقایه) بین فعل و مفعول قرار می‌گیرد تا إعراب فعل و تلفظ عبارت دچار مشکل نشود؛ و خود این حرف افتاده و علامت کسره، حکایت از وجود او می‌کند؛ و کل عبارت «يَعْبُدُونِ» در معنای مصدری (پرستیدن من) (اصطلاحا: مصدر مؤوّل) و در مقام مجرور به جرف جر «لـ» است که این جار و مجرور، متعلق به فعل «خلقت» می‌باشد. پس اجزای نحوی این عبارت چنین است:

حرف تعلیل + حرف ناصبه در تقدیر + فعل منصوب + نون وقایه + ضمیر متصل متکلم وحده

[۳] این حدیث قدسی جزء حکمتهای منسوب به امیرالمومنین ع است که: «۶۶۵- يقول الله تعالى: يا ابن آدم لم أخلقك لأربح عليك إنما خلقتك لتربح علي فاتخذني بدلا من كل شي‏ء فإني ناصر لك من كل شي‏ء.» شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏۲۰، ص۳۱۹

[۴] . البته اصل شعر در دفتر دوم مثنوی بخش ۳۶ به این تعبیر است: من نکردم امر تا سودی کنم.

[۵] . حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ يَحْيَى بْنِ ضُرَيْسٍ الْبَجَلِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَارَةَ السُّكَّرِيُّ السُّرْيَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ عَاصِمٍ بِقَزْوِينَ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ هَارُونَ الْكَرْخِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَزِيدَ بْنِ سَلَامِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ يَزِيدَ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي يَزِيدُ بْنُ سَلَامٍ عَنْ أَبِيهِ سَلَامِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ أَخِي عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَامٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَامٍ مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ فِي صُحُفِ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع يَا عِبَادِي إِنِّي لَمْ أَخْلُقْ لِأَسْتَكْثِرَ بِهِمْ مِنْ قِلَّةٍ وَ لَا لِآنَسَ بِهِمْ مِنْ وَحْشَةٍ وَ لَا لِأَسْتَعِينَ بِهِمْ عَلَى شَيْ‏ءٍ عَجَزْتُ عَنْهُ وَ لَا لِجَرِّ مَنْفَعَةٍ وَ لَا لِدَفْعِ مَضَرَّةٍ وَ لَوْ أَنَّ جَمِيعَ خَلْقِي مِنْ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ اجْتَمَعُوا عَلَى طَاعَتِي وَ عِبَادَتِي لَا يَفْتُرُونَ عَنْ ذَلِكَ لَيْلًا وَ لَا نَهَاراً مَا زَادَ ذَلِكَ فِي مُلْكِي شَيْئاً سُبْحَانِي وَ تَعَالَيْتُ عَنْ ذَلِكَ. (علل الشرائع، ج‏۱، ص۱۳)

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهِيكِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ الطَّاطَرِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا دَرَسَتُ بْنُ أَبِي مَنْصُورٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ‏ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا مَعْنَى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ فَقَالَ خَلَقَهُمْ لِلْعِبَادَةِ.

علل الشرائع، ج‏۱، ص۱۴

حدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ السَّعْدَآبَادِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ قَالَ خَلَقَهُمْ لِلْعِبَادَةِ قُلْتُ خَاصَّةً أَمْ عَامَّةً قَالَ لَا بَلْ عَامَّةً.

علل الشرائع، ج‏۱، ص۱۴

[۶] . فَيَا لَهَا أَمْثَالًا صَائِبَةً وَ مَوَاعِظَ شَافِيَةً لَوْ صَادَفَتْ قُلُوباً زَاكِيَةً وَ أَسْمَاعاً وَاعِيَةً وَ آرَاءً عَازِمَةً وَ أَلْبَاباً حَازِمَةً فَاتَّقُوا اللَّهَ تَقِيَّةَ مَنْ سَمِعَ فَخَشَعَ وَ اقْتَرَفَ فَاعْتَرَفَ وَ وَجِلَ فَعَمِلَ وَ حَاذَرَ فَبَادَرَ وَ أَيْقَنَ فَأَحْسَنَ وَ عُبِّرَ فَاعْتَبَرَ وَ حُذِّرَ فَحَذِرَ وَ زُجِرَ فَازْدَجَرَ وَ أَجَابَ فَأَنَابَ وَ رَاجَعَ [رَجَعَ‏] فَتَابَ وَ اقْتَدَى فَاحْتَذَى وَ أُرِيَ فَرَأَى فَأَسْرَعَ طَالِباً وَ نَجَا هَارِباً فَأَفَادَ ذَخِيرَةً وَ أَطَابَ سَرِيرَةً وَ عَمَّرَ مَعَاداً وَ اسْتَظْهَرَ زَاداً لِيَوْمِ رَحِيلِهِ وَ وَجْهِ سَبِيلِهِ وَ حَالِ حَاجَتِهِ وَ مَوْطِنِ فَاقَتِهِ وَ قَدَّمَ أَمَامَهُ لِدَارِ مُقَامِهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ جِهَةَ مَا خَلَقَكُمْ لَهُ وَ احْذَرُوا مِنْهُ كُنْهَ مَا حَذَّرَكُمُ مِنْ نَفْسِهِ وَ اسْتَحِقُّوا مِنْهُ مَا أَعَدَّ لَكُمْ بِالتَّنَجُّزِ لِصِدْقِ مِيعَادِهِ وَ الْحَذَرِ مِنْ هَوْلِ مَعَادِهِ.

[۷] . … اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اكْفِنِي مَا يَشْغَلُنِي الِاهْتِمَامُ بِهِ، وَ اسْتَعْمِلْنِي بِمَا تَسْأَلُنِي غَداً عَنْهُ، وَ اسْتَفْرِغْ أَيَّامِي فِيمَا خَلَقْتَنِي لَهُ، وَ أَغْنِنِي وَ أَوْسِعْ عَلَيَّ فِي رِزْقِكَ، وَ لَا تَفْتِنِّي بِالنَّظَرِ، وَ أَعِزَّنِي وَ لَا تَبْتَلِيَنِّي بِالْكِبْرِ، وَ عَبِّدْنِي لَكَ وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِي بِالْعُجْبِ، وَ أَجْرِ لِلنَّاسِ عَلَى يَدِيَ الْخَيْرَ وَ لَا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ، وَ هَبْ لِي مَعَالِيَ الْأَخْلَاقِ، وَ اعْصِمْنِي مِنَ الْفَخْرِ…

Visits: 134

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*