ترجمه
تا اینکه خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را عذاب کند و به مردان و زنان مومن عطف توجه كرده، توبه آنان را بپذيرد؛ و خداوند همواره بسیار آمرزنده و رحیم بوده است.
اختلاف قرائت[۱]
نکات ترجمهای و نحوی[۲]
حدیث
۱) سعد میگوید:
امام باقر ع فرمود: دلها بر چهار قسماند: دلی که در آن نفاق و ایمان هست؛ و دلِ وارونه؛ و دل دربسته؛ و دل «أزهرِ» [= نورانیِ] خالی از هر عیب.
گفتم: «أزهر» چیست؟
فرمود: درون آن همانند چراغ است؛ اما «دربسته»، دل منافق است؛ و اما «نورانی»، دل مومن است؛ که اگر به او عطا کنند شکر گوید؛ و اگر مبتلایش سازند صبوری ورزد؛ و اما «وارونه»، دل مشرک است. سپس این آیه را تلاوت فرمود: «پس آيا آن كس كه نگونسار روی صورتش راه مىپيمايد هدايت يافتهتر است يا آن كس كه ايستاده بر راه راست مىرود؟ (ملک/۲۲) اما دلی که در آن ایمان و نفاق است آنان [همانند] قومیاند که در طائف بودند؛ هریک از آنها اگر اجلش در حال نفاقش سر رسد هلاک شده؛ و اگر در حال ایمانش سر رسد نجات یافته است.
الكافي، ج۲، ص۴۲۲؛ معاني الأخبار، ص۳۹۵
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنِ الْمُفَضَّلِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَالَ:
إِنَّ الْقُلُوبَ أَرْبَعَةٌ: قَلْبٌ فِيهِ نِفَاقٌ وَ إِيمَانٌ، وَ قَلْبٌ مَنْكُوسٌ، وَ قَلْبٌ مَطْبُوعٌ، وَ قَلْبٌ أَزْهَرُ أَجْرَدُ.
فَقُلْتُ: مَا الْأَزْهَرُ؟
قَالَ: فِيهِ كَهَيْئَةِ السِّرَاجِ فَأَمَّا الْمَطْبُوعُ، فَقَلْبُ الْمُنَافِقِ، وَ أَمَّا الْأَزْهَرُ، فَقَلْبُ الْمُؤْمِنِ؛ إِنْ أَعْطَاهُ شَكَرَ، وَ إِنِ ابْتَلَاهُ صَبَرَ؛ وَ أَمَّا الْمَنْكُوسُ، فَقَلْبُ الْمُشْرِكِ. ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الْآيَةَ «أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» أَمَّا الْقَلْبُ الَّذِي فِيهِ إِيمَانٌ وَ نِفَاقٌ فَهُمْ قَوْمٌ كَانُوا بِالطَّائِفِ وَ إِنْ أَدْرَكَ أَحَدَهُمْ أَجَلُهُ عَلَى نِفَاقِهِ هَلَكَ وَ إِنْ أَدْرَكَهُ عَلَى إِيمَانِهِ نَجَا.
۲) از رسول الله ص روایت شده است:
کسی که بعد از من با علی بن ابیطالب مخالف باشد، کافر است؛
کسی که او را [در مرتبه و جایگاه] در عرض دیگران قرار دهد، مشرک است؛
کسی که او را دوست داشته باشد مومن است؛
کسی که بغض و کینه او را داشته باشد، منافق است؛
کسی که پا جای پای او گذارد [به بهشت/ به من] ملحق شود؛
کسی که با او بستیزد از دین خارج شده؛
کسی که او را رد کند نابودشدنی است؛
علی ع نور خداوند در سرزمینهایش است و حجت او بر بندگانش؛
علی ع شمشیر خدا علیه دشمنانش و وارث علم پیامبران است؛
علی ع کلمةُ اللهِ العلیاست [= کلمه الله است که برترین است] و کلمه دشمنان اوست که پستترین است؛
علی سید اوصیاء [= سرور جانشینان] و وصیِ سید پیامبران است؛
علی ع امیر مومنان و پیشوای روسفیدان و امام مسلمین است؛
خداوند [از کسی] ایمان را جز با ولایت و اطاعت وی نمیپذیرد.
الأمالي( للصدوق)، ص۱۱
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ زِيَادِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
الْمُخَالِفُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع بَعْدِي كَافِرٌ وَ الْمُشْرِكُ بِهِ مُشْرِكٌ وَ الْمُحِبُّ لَهُ مُؤْمِنٌ وَ الْمُبْغِضُ لَهُ مُنَافِقٌ وَ الْمُقْتَفِي لِأَثَرِهِ لَاحِقٌ وَ الْمُحَارِبُ لَهُ مَارِقٌ وَ الرَّادُّ عَلَيْهِ زَاهِقٌ عَلِيٌّ نُورُ اللَّهِ فِي بِلَادِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى عِبَادِهِ عَلِيٌّ سَيْفُ اللَّهِ عَلَى أَعْدَائِهِ وَ وَارِثُ عِلْمِ أَنْبِيَائِهِ عَلِيٌّ كَلِمَةُ اللَّهِ الْعُلْيَا وَ كَلِمَةُ أَعْدَائِهِ السُّفْلَى عَلِيٌّ سَيِّدُ الْأَوْصِيَاءِ وَ وَصِيُّ سَيِّدِ الْأَنْبِيَاءِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ إِمَامُ الْمُسْلِمِينَ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ الْإِيمَانَ إِلَّا بِوَلَايَتِهِ وَ طَاعَتِهِ.[۳]
تدبر
۱) «لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكینَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ یتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً»
خداوند امانتی را عرضه کرد که جز انسان هیچکس آن را برنداشت؛ و هدف از این کار (یا ثمره نهایی مترتب بر این کار)[۴] این بود که انسانها در دنیا سه دسته شوند (منافق و مشرک و مومن) که این سه دسته، مجموعه دو گونه عاقبت خواهند داشت (مشمول عذاب یا مغفرت خدا شدن)
عرضه امانت، هرچه باشد یک ویژگی اساسی در تمایز انسان با سایر مخلوقات است؛ پس میتوان نتیجه گرفت این دو دسته بندی، مهمترین دستهبندی در زمینه انسانشناسی است.
نکته تخصصی انسانشناسی
مبدا علوم انسانی جدید در غرب را به آگوست کنت برمیگردانند که معتقد بود روش پژوهش در شناخت انسان دقیقا باید همان روش پوزیتیویستی (= اثبات با مشاهده و تجربه) باشد که از نظر او در علوم طبیعی موفقیت خود را نشان داده بود.
دیلتای، که خود را کانتِ علوم انسانی میدانست، بشدت در مقابل پوزیتیویسم ایستاد و بخوبی توضیح داد که رفتارهای انسان از واقعیتی به اسم «معنی» برخوردار است که از این انسان تا آن انسان بسیار متفاوت میباشد؛ و پوزیتیویستم در ساحت شناخت انسان بسیار ناتوان است؛ و این سخن در آثار وبر و زیمل ساماندهی شد و آنها موضوع علوم انسانی و اجتماعی را نه «رفتار» یا «ساختار» (که از نظر دورکیم با بررسی تجربی محض قابل دستیابی بود)، بلکه «کنش» (= رفتار معنیدار) دانستند؛ و ضرورتِ در پیش گرفتن روشهای تفهمی در شناخت مسائل انسانی را مطرح کردند.
در ادبیات دینی، اینکه در شناخت انسان، «معنای» رفتارش بسیار مهمتر از «ظاهر و فیزیکِ» رفتارش بوده است، جزء واضحات است (چنانکه عمل ریاکارانه را هیچکس عمل واقعا دینی نمیشمرد). اما نکته جالب توجه این است که در ادبیات دینی ساحت بالاتری از «کنش» وجود دارد که در ادبیات غربی – به خاطر غلبه نگاههای ماتریالیستی و اومانیستی – مورد غفلت قرار گرفته؛ و آن، ساحتِ ایمان و نفاق و شرک است (که همان طور که پوزیتیویستها میکوشیدند کنش را در حد رفتار و ساختار فروبکاهند، اینان هم میکوشند این ساحت را در حد کنش فروبکاهند).
انسانها از حیث ساحت کنش، در ادبیات دینی به صالِح (یا: مُحُسِن: نیکوکار) و فاسق (یا مُسیء: بدکار) تقسیم میشوند؛ اما ساحت بالاتری برای انسان وجود دارد که در آن جهتگیری کلان وجودی آنها مد نظر است، نه اعمال آنها. از این رو، با اینکه وقتی در دو سر طیف نگاه کنیم، مومنِ کامل حتما صالح و نیکوکار؛ و کافرِ محض، حتما فاسق و بدکار است؛ اما در مراتب بین این دو، بسیار ممکن است که کسی مومن باشد، اما در زمینههایی فاسق و بدکار باشد؛ یا کافر باشد و در زمینههایی صالح و نیکوکار به نظر رسد.
مساله بسیار اساسی این است که سرنوشت نهایی هرکس در گروی ایمان و کفر اوست؛ و اعمال صالح و ناصالح، همگی در مسیر اینکه او چه اندازه در ایمان یا کفر پیش رود موثرند؛ وگرنه اگر کسی بالاخره با ایمان از دنیا رود، با عذابهای برزخ و مواقف قیامت نهایتا پاک میشود؛ و در مقابل، اگر کسی حقیقت ایمان را در خود نابود کرده باشد اعمال خوب وی حقیقتا بیخاصیت بوده و همگی سرابی است که تنها تشنهی درمانده، آن را آب میپندارد (وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءًا؛ نور/۳۹) و از این رو در قیامت «هَباءً مَنْثُوراً» (غباری پراکنده؛ فرقان/۲۳) خواهد شد.
این آیه می کوشد، با توجه به امانت خاص الهی که انسان را از غیر انسان متمایز کرده، دستهبندی اصلی انسانها را در این ساحت انجام دهد نه در ساحت «کنش»؛
در این دستهبندی، انسانها در دنیا سه دسته میشوند:
انسانها
یا در فضای شرکآلود ادامه حیات میدهند که خدا را همهکاره عالَم نمیدانند (مشرک)؛
یا به دعوت پیامبران لبیک گفته، به ساحت دین الهی وارد میشوند؛ که اینان،
یا دین را ساحت اصلی زندگی خود قرار میدهند (= مومن)؛
یا عملا دین را فقط تا آنجا که باب میلشان باشد میپذیرند (منافق) و در حقیقت به کفر نزدیکترند تا به ایمان (الَّذينَ نافَقُوا … هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإيمان؛ آل عمران/۱۶۷)
ولی در آخرت دو دسته بیشتر در کار نخواهد بود:
یا این امانت را ضایع کرده و هدر داده و شایسته جهنم و عذاب میشوند (منافق و مشرک)؛
ویا اینکه اگر قصور و تقصیری هم داشته باشند، چون اصل امانت را حفظ کردهاند خداوند آنان را توبه میدهد و مشمول غفران و رحمت خدا قرار میگیرند (مومن).
۲) «لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكینَ وَ الْمُشْرِكاتِ»
در این سرنوشت نهایی انسان، اگر بحث درباره عمقیترین لایه وجودی آدمی است (تدبر۱)، چرا از منافق و مشرک سخن گفت و از کافر سخنی به میان نیاورد؟
الف. آیه در مقام توصیف وجودشناسانه و تکوینی انسان است؛ و از این منظر هیچ انسانی به حقیقت معنا کافر نیست؛ زیرا فطرت خداجو در همگان وجود دارد: عدهای بر اساس این فطرت به خودشناسی و خداشناسی میرسند که همان مومناناند؛ و عدهای علیرغم آن فطرت، موجودات دیگری را در زندگی شریک خدا ساختهاند و «مشرک» اند. دسته سوم کسانیاند که نه به طور کامل مومناند و نه به طور کامل مشرک، بلکه در این میانه سرگردانند: «مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ» (نساء/۱۴۳) و چون ایمان عمیقا وارد وجودشان نشده، به سعادتی که باید نمیرسند و «منافق» نامیده میشوند. (ایستاده در باد، ص۵۵۶)
ب. آیه در مقام بیان سرنوشت نهایی اینها در آخرت است. در آخرت چون پردهها کنار رفته در آنجا کافری (کسی که حقیقت را میپوشاند) به کفرش باقی نمیماند؛ بلکه حقیقت بر همه آشکار میشود و فقط آنچه در وجود خود رقم زده (شرک میورزیده یا نفاق) ظاهر میشود.
ج. هرکه کافر و منکر حقیقت است، حقیقتا یا مشرک بوده (دین الهی را یکسره کنار گذاشته و ظاهر و باطنش در دنیا کافر بوده) و یا منافق بوده است (ظاهرا در دنیا دین الهی را قبول کرده اما باطنش کافر است)؛ از این رو، مشرک و منافق اشاره به دو دستهای است که در حقیقت کافر بودهاند.
د. …
۳) «لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكینَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ یتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ»
اگر طبق تدبر۱ عمیقترین ساحَتِ انسان، و به تَبَعِ آن، عمیقترین دستهبندی انسانها، نه دستهبندی بر اساس رفتارها و ساختارها ویا کنشها، بلکه دستهبندی بر اساس ایمان و شرک و نفاق باشد؛ آنگاه کسی که انسان را در این ساحت تحلیل میکند تحلیلی عمیقتر در اختیار دارد تا کسی که انسان را تنها در ساحت رفتار و ساختار، یا کنش، تحلیل میکند.
نکته تخصصی جامعهشناسی
اگر در نکته فوق خوب دقت شود معلوم میشود برخلاف آنچه برخی از مدعیان روشنفکری مطرح میکنند، جامعهشناسی اسلامی (که از آموزههای اسلامی در فهم جامعه کمک میگیرد) میتواند جوامع کفر را هم تحلیل کند؛ اما جامعهشناسی جوامع کفر (پوزیتیویستی و تفهمیای که ساحت ایمان را کاملا فرعی و حاشیهای میبییند) توان تحلیل کامل جامعه دینی را ندارند.
شاید بدین جهت است که علیرغم اینکه قویترین اندیشمندان علوم انسانی در خدمت اتاق فکرهای آمریکا و نظام سلطه هستند (علم مدرن اساساً رویکرد تکنولوژیک دارد و علم سلطه است: میشناسد تا پیشبینی کند و مسلط شود) هنوز از شناخت و سلطه یافتن بر (= زمین زدنِ) جامعه دینی ما – که البته در این جامعه هم مومن هست و هم منافق – ناتوان ماندهاند.
۴) «لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكینَ وَ الْمُشْرِكاتِ»
چرا منافق را مقدم بر مشرک ذکر کرد؟
الف. محور بحث امانت بود؛ و کسی که خیانت در امانت میکند، کسی است که غالبا خود را ظاهرالصلاح مینمایاند؛ و کم پیش میآید که خائن به خیانت خود تظاهر کند؛ لذا منافق که خود را ظاهرالصلاح مینمایاند و خیانت میکند مقدم ذکر کرد. (المیزان، ج۱۶، ص۳۵۱)
ب. محور مباحث این سوره، هشدار به خطر منافقان و نفوذ نفاق در جامعه دینی بود، پس طبیعی است که در جمعبندی هم این گروهند که بیشتر مد نظر هستند و اگر از مشرک یاد کرد صرفاً از این جهت بود که همرتبه بودن منافق با مشرک را نشان دهد.
ج. منافق به خاطر اینکه از پتانسیل دین استفاده میکند، ظرفیتهای بیشتری را در اختیار میگیرد و از این رو سقوطی شدیدتر در جهنم دارد و مرتبه عمیقتری از جهنم خواهد بود چنانکه فرموده است: «إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار: همانا منافقان در درجه بدتری [یا: در بدترین درجه] از آتش هستند» (نساء/۱۴۵) پس در مقام عذاب شدن او اولویت دارد.
د. …
۵) «لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكینَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ یتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً»
چرا در قبال عذاب منافق و مشرک، به جای اینکه از ثواب مومن سخن بگوید از توبه خدا بر مومن سخن گفت؟
الف. خداوند امانتی به انسانها سپرده، و هیچکس طلبی از خدا ندارد تا اجرت بخواهد؛ بلکه در قبال امانت الهی بالاخره هر انسانی در حد خود قصور و تقصیری دارد؛ و حتی معصومین – اگرچه در مقایسه با ما معصومند، اما چنانکه در ادعیهشان واضح است – خود را در پیشگاه خداوند مقصر میبینند؛ پس هرکس نیازمند آن است که خداوند توبه او را بپذیرد تا بهشتی شود؛ یعنی خدا با صفت غفور و رحیم با همین مومنان مواجه میشود که آنها بهشتی میشوند؛ نه اینکه مومنان از خدا طلبکار باشند.
ب. اینجا سخن از توبه خدا بر بنده است نه توبه بنده؛ توبه خدا بر بنده همان عطف توجه رحمتآمیز خداوند بر بنده است که به صورت ثوابهای اخروی تجلی میکند؛ یعنی همان مواجهه با غفران و رحمت که تعبیر «غفور و رحیم» بر آن دلالت دارد.
ج. …
۶) «لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكینَ وَ الْمُشْرِكاتِ … وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً»
منافقان و مشرکان چنان رذالتی در وجود خود رقم زدهاند که، با اینکه خداوند هم بسیار آمرزنده (غفور) و هم دارای رحمتی همیشگی (رحیم) است، اما آنان را عذاب خواهد کرد.
به تعبیر دیگر، عذاب خدا منافاتی با غفور و رحیم بودن او ندارد؛ بلکه علیرغم چنان غفران و رحمتی، عدهای مشمول عذاب میشوند.
۷) «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ… وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ … لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكینَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ یتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ»
امانت الهى مسئوليّتآور است. آنكه امانت را حفظ كند، مشمول رحمت؛ و آنكه با كفر و شرك، خيانت كند، كيفر مىبيند. (تفسير نور، ج۹، ص۴۱۴)
۸) «لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكینَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ یتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ»
نکته تخصصی انسانشناسی: برابری نهایی زن و مرد
با توجه به اینکه این آیه در مقام بیان سرنوشت نهایی انسانهاست، به کار بردن دو تعبیر مذکر و مونث برای هر یک از ویژگیهای نفاق و شرک و ایمان نشان میدهد که در عذاب و ثواب؛ و نقص و کمال وجودی؛ [و در یک کلام در نهاییترین مرتبهای که انسانهای خوب یا بد میتوانند بدان دست یابند] تفاوتی بین زن و مرد نیست. (ایستاده در باد، ص۵۵۷)
۹) «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً؛ لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكینَ وَ الْمُشْرِكاتِ»
در آیه قبل از ظلوم و جهول بودن انسان سخن گفت و در این آیه از عذاب منافق و مشرک؛ اگر چه ظلم و جهل را هم در منافق و هم در مشرک میتوان دید؛ اما شاید از این ترتیب بتوان نتیجه گرفت مهمترین مشکل منافق در ظلمی است که در حق خود و دیگران روا میدارد و مهمترین مشکل مشرک جهالت اوست.
۱۰) «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً؛ لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكینَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ یتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً»
این دو آیه [با اشاره به بحث امانت] هم نحوه وجود انسان را توصیف کرده و وجود او را با موجودات دیگر مقایسه نموده، جایگاه او را در کنار باقی موجودات بیان میکند و به مراحل اولیه هستی او اشاره میکند؛
هم [با تعبیر ظلوم و جهول، که نقطه مقابل علم و عدل است] راه کمال و رشد او را نشان داده؛
و هم [با بیان عذاب و مغفرت الهی در آیه اخیر] سیر انتهایی تحولات او را مشخص میکند
خلاصه، یک انسانشناسی کاملی را بیان میکند که:
انسان، با تمام پستی و حقارتی که دارد، تنها موجودی است که میتواند بار امانت الهی را بردارد؛
راه رسیدن او به این مرحله هم، خروج از ظلم و جهل وجودی است.
البته چنین نیست که همه انسانها به کمالات مقتضی فطرت خود برسند، بلکه در این میان، عدهای مومن خواهند بود و عدهای منافق و عدهای مشرک.
(ایستاده در باد، ص۵۵۴ و ۵۵۶)
به علت کثرت مطالب، مورد زیر را در کانال نگذاشتم
۱۱) «لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكینَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ یتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً»
چرا با اینکه در آیه قبل با ضمیر متکلم (انا عرضنا …) سخن گفت در اینجا در موضع سوم شخص نشست و از تعبیر خدا چنین میکند «لیعذب الله …) استفاده کرد؟
الف. میخواهد توجه دهد که عاقب همه امور به خدا برمیگردد و عذاب کردن منافق و مشرک و توبه دادنِ مومن، به اقتضای الله بودنِ اوست. (المیزان، ج۱۶، ص۳۵۱)
ب. …
[۱] . وَ یتُوبَ / فَیتُوبُ / وَ یتُوبُ : جمهور/اعمش/حسن
و قال الزمخشری: … و قرأ الأعمش: فيتوب، يعني بالرفع، بجعل العلة قاصرة على فعل الحامل، و يبتدىء و يتوب. و معنى قراءة العامة: ليعذب اللّه حامل الأمانة و يتوب على غيره ممن لم يحملها، لأنه إذا ثبت على أن الواو في و كان ذلك نوعان من عذاب القتال. انتهى. و ذهب صاحب اللوامح أن الحسن قرأ و يتوب بالرفع. (البحر المحيط في التفسير، ج۸، ص۵۱۱)
[۲] . لام در ابتدای این آیه را لام تعلیل (الکشاف، ج۳، ص۵۶۵) یا لام غایت (المیزان، ج۱۶، ص۳۵۱) دانستهاند که در هر صورت بیان عاقبت مطلبی است که در آیه قبل گفته شده است.
اغلب این را به عبارت آخر یعنی «حمل امانت» برگرداندهاند یعنی نتیجه و عاقبت حمل امانت این بود؛ اما به لحاظ معنایی میتوان آن را نتیجه کل آیه یعنی «عرض امانت و حمل آن توسط انسان» نیز دانست.
[۳] . این روایت هم درباره سه گروه مومن و منافق و مشرک قابل توجه است:
أَخْبَرَنِي أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ حُبَيْشٍ الْكَاتِبُ قَالَ أَخْبَرَنِي الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الزَّعْفَرَانِيُّ قَالَ أَخْبَرَنِي أَبُو إِسْحَاقَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي سَعِيدٍ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ الْجَعْدِ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ الْهَمْدَانِيِّ قَالَ لَمَّا وَلَّى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ مِصْرَ وَ أَعْمَالَهَا كَتَبَ لَهُ كِتَاباً وَ أَمَرَهُ أَنْ يَقْرَأَهُ عَلَى أَهْلِ مِصْرَ وَ لِيَعْمَلَ بِمَا وَصَّاهُ بِهِ فِيهِ فَكَانَ الْكِتَابُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم … وَ لَقَدْ قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص إِنِّي لَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِي مُؤْمِناً وَ لَا مُشْرِكاً أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَيَمْنَعُهُ اللَّهُ بِإِيمَانِهِ وَ أَمَّا الْمُشْرِكُ فَيَقْمَعُهُ اللَّهُ بِشِرْكِهِ وَ لَكِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنَافِقِ الْجَنَانِ عَالِمِ اللِّسَانِ يَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ وَ يَفْعَلُ مَا تُنْكِرُون.
الأمالي (للمفيد)، ص۲۶۸؛ نهج البلاغة، نامه۲۷؛ الأمالي (للطوسي)، ص۳۰؛ تحف العقول، ص۱۷۹
[۴] . لام در ابتدای این آیه را لام تعلیل (الکشاف، ج۳، ص۵۶۵) یا لام غایت (المیزان، ج۱۶، ص۳۵۱) دانستهاند که در هر صورت بیان عاقبت مطلبی است که در آیه قبل گفته شده است.
بازدیدها: ۵۰