ترجمه
در حالی که رو برگردانده، تا [مردم را] از راه خدا گمراه کند، نصیب او در دنیا خواری باشد و روز قیامت عذاب آتش برافروخته را به او میچشانیم.
نکات ترجمهای و نحوی
«ثانِيَ عِطْفِهِ»
«ثانی» از ماده «ثنی» است که در اصل بر تکرار چیزی ویا متوالی و پشت سرهم قرار گرفتن امور دلالت میکند و کلمه «اثنان» به معنای «دو» و «ثانی» به معنای «دوم» بسیار متداول است. (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۳۹۱؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۷۸) و «الثِّنْي» در مورد هر چیزی، به معنای آن است که آن شی دولا و روی هم تا شود؛ که جمع آن «أثناء» میباشد [تعبیر «در اثنای …» به معنای «در لابلای …» در زبان فارسی نیز رایج است] (کتاب العین، ج۸، ص۲۴۳)
در مورد «عِطف» هم باید گفت که اصل ماده «عطف» به معنای متمایل شدن و خم شدن و یک جانب چیزی را به جانب دیگر متمایل کردن (مانند تا کردن) به کار میرود (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۳۵۱) و «عطوف» [و همین طور عطوفت و عاطفه که در فارسی به معنای مهربانی به کار میرود] در اصل در مورد ماده شتری به کار میرفته که با محبت به جانب بچهاش خم و متمایل شده است و همین کلمه وقتی با حرف «عن» بیاید، به معنای ضدش مبدل میشود (قهر کردن و روگردان شدن). «عِطفِ» هر چیزی به کناره آن گفته میشود، چنانکه «عِطف» کمان، به دو لبه کمان؛ و «عطف» انسان، به دو پهلوی انسان[۱] (در فاصله گردن تا کمر) گفته میشود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷۲، مجمعالبیان، ج۷، ص۱۱۶)
با این توضیحات معلوم میشود که ترکیب «ثانی عطفه» به معنای روی گردان شدن است که گویی هنگام مواجهه با حق، پهلو برمیگرداند و غالبا توضیح دادهاند که دلالت بر تکبر و خودبزرگبینی دارد (مجمعالبیان، ج۷، ص۱۱۶؛ الکشاف، ج۳، ص۱۴۶؛ المیزان، ج۱۴،ص۳۴۹) و لذا برخی اساسا آن را به معنای «لاوی عنقه: گردن کشید، گردنفرازی کرد» دانسته (کتاب العین، ح۲، ص۱۸) و برخی از مترجمان فارسی نیز چون این تعبیر حالت استعاری داشته، ترجمه «شانه بالا می اندازد» را برای این ترکیب به کار بردهاند. (ترجمه گرمارودی)
عبارت «ثانِيَ عِطْفِهِ» را عموما «حال» برای مجادلهکننده (آیه قبل) دانستهاند (جدال بدون علم میکند در حالی که در مواجهه با حق پهلو برمیگرداند).
عبارت «لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ» را میتوان مستقیما مربوط به «یجادل» (در آیه قبل) دانست (جدل میکند تا [مردم را] گمراه کند) و میتوان وابسته به همین «ثانی عطفه» دانست (پهلو برمیگرداند و تکبر میورزد تا [مردم را] گمراه کند) (الجدول في إعراب القرآن، ج۱۷، ص۹۲)
«لَهُ فِي الدُّنْيا خزی» این عبارت را میتوان جمله حالیه برای قبل خود دانست (متکبرانه گمراه میکند در حالی که بهرهاش در دنیا خواری است)، میتواند «مقارنه» به معنای «استحقاق» باشد (متکبرانه گمراه میکند و در همان موقع سزاوار خواری است) ومیتواند جمله مستأنفه (یعنی مطلبی کاملا جدید و نه درباره عبارت قبل) باشد (یعنی او چنان میکند و در دنیا خواری نصبیش میشود) (التبيان في إعراب القرآن، ص۲۶۸)
شان نزول[۲]
حدیث
۱) از امام باقر ع روایت شده است:
کسی که بدون علم و بدون هدایتی از جانب خداوند فتوا دهد (حکم شرعی بیان کند) هم فرشتگان رحمت و هم فرشتگان عذاب او را لعنت کنند، و گناه کسی را که به فتوای او عمل کرده نیز بر دوش کشد.
تهذيب الأحكام، ج۶، ص۲۲۳
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع:
مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً مِنَ اللَّهِ لَعَنَتْهُ مَلَائِكَةُ الرَّحْمَةِ وَ مَلَائِكَةُ الْعَذَابِ وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ يَعْمَلُ بِفُتْيَاهُ.
۲) امام معصوم ع [احتمالا امام صادق ع] [۳] فرمودند:
کسی که با علم در وادی ایمان وارد شود، در آن ثابتقدم میماند و ایمانش به او نفع میرساند؛ و کسی که بدون علم در آن وارد شود، همان طور که در آن وارد شده بود، از آن بیرون میرود؛
و نیز فرمودند: کسی که دینش را از کتاب خدا و سنت پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم بگیرد، کوهها زایل میشوند پیش از آنکه او زایل شود، و کسی که دینش را از دهان مردم بگیرد، همان مردم او را [از دینش] برمیگردانند.
كافي، ج۱، ص۷
قَدْ قَالَ الْعَالِمُ عَلَيْهِ السَّلَامُ: «مَنْ دَخَلَ فِي الْإِيمَانِ بِعِلْمٍ، ثَبَتَ فِيهِ، وَ نَفَعَهُ إِيمَانُهُ، وَ مَن دَخَلَ فِيهِ بِغَيرِ عِلْمٍ، خَرَجَ مِنْهُ كَمَا دَخَلَ فِيهِ».
وَ قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ «مَنْ أَخَذَ دِينَهُ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صَلَوَات اللَّهِ عَلَيْه وَ آلِهِ زَالَتِ الْجِبَالُ قَبْلَ أَنْ يَزُولَ، وَ مَنْ أَخَذَ دِينَهُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ، رَدَّتْهُ الرِّجَالُ»[۴]
۳) سَدیر[۵] میگوید: امام باقر ع در کنار خانه خدا دستم را گرفت و رو به خانه خدا کرد و فرمود:
سدیر! همانا به مردم دستور داده شده که نزد این سنگها بیایند و دور آن طواف کنند، سپس نزد ما بیایند و ولایتشان به ما را اظهار دارند؛ و این همان سخن خداوند است که میفرماید: «و بدرستی که من بسیار آمرزندهاند برای کسی که ایمان آورد و عمل صالحی انجام دهد، سپس هدایت شود» و به سینه خود اشاره کرد و فرمود: «به ولایت ما».
سپس فرمود: سدیر! آیا بیا تا سد کنندگان از دین خدا را نشانت دهم.
سپس در آن لحظه نگاهی به ابوحنیفه و سفیان ثوری انداخت در حالی که حلقههایی را در مسجدالحرام تشکیل داده بودند و فرمود:
اینها سدکنندگان از دین خدا هستند بدون اینکه هدایتی از جانب خدا یا کتاب آشکاری در دست داشته باشند؛ اگر این ناپاکان در خانههای خود مینشستند، مردم میگشتند و وقتی کسی را نمییافتند که [با سخنان باطل ولی عوامپسند] از خداوند تبارک و تعالی و از رسولش ص خبر دهد، نزد ما میآمدند و آنگاه ما برایشان از خداوند تبارک و تعالی و از رسولش ص خبر میدادیم.
الكافي، ج۱، ص۳۹۳
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ جَمِيعاً عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ خَالِدِ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ سَدِيرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع وَ هُوَ دَاخِلٌ وَ أَنَا خَارِجٌ وَ أَخَذَ بِيَدِي ثُمَ اسْتَقْبَلَ الْبَيْتَ فَقَالَ يَا سَدِيرُ إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يَأْتُوا هَذِهِ الْأَحْجَارَ فَيَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يَأْتُونَا فَيُعْلِمُونَا وَلَايَتَهُمْ لَنَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ إِلَى وَلَايَتِنَا ثُمَّ قَالَ يَا سَدِيرُ فَأُرِيكَ الصَّادِّينَ عَنْ دِينِ اللَّهِ ثُمَّ نَظَرَ إِلَى أَبِي حَنِيفَةَ وَ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ وَ هُمْ حَلَقٌ فِي الْمَسْجِدِ فَقَالَ هَؤُلَاءِ الصَّادُّونَ عَنْ دِينِ اللَّهِ بِلَا هُدًى مِنَ اللَّهِ وَ لَا كِتَابٍ مُبِينٍ إِنَّ هَؤُلَاءِ الْأَخَابِثَ لَوْ جَلَسُوا فِي بُيُوتِهِمْ فَجَالَ النَّاسُ فَلَمْ يَجِدُوا أَحَداً يُخْبِرُهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عَنْ رَسُولِهِ ص حَتَّى يَأْتُونَا فَنُخْبِرَهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عَنْ رَسُولِهِ ص.
۴) مفضل نامهای خدمت امام صادق ع مینویسد و در آن شرح میدهد که عدهای با استناد به برخی احادیث که نماز و زکات و … و نیز زنا و ربا و … را «رجال» (= مردان) معرفی میکند، معتقدند باطن واجبات و محرمات عدهای از اشخاصاند؛ و همین که به برخی از اشخاص ارادت داشته و از برخی بیزاری بجویند کافی است و دیگر نیازی به رعایت این واجبات و محرمات ظاهری نیست.
امام ع توضیح میدهند که اصل آن روایات درست بوده، اما فهم اینها باطل است؛ و ضمن تقبیح شدید اینان، با نقل برخی از آن روایات باطنی، شروع به توضیح دادن آنها میکنند، فرازی از آن در جلسه۲۵۳، حدیث۱ (http://yekaye.ir/al-aaraf-7-33/ ) گذشت؛ در فراز دیگری از این پاسخ امام ع آمده است:
… پس به تو خبر می دهم از دین، که «همانا اصل دین یک شخص است»؛ و آن شخص، یقین و ایمان است که او [= یقین و ایمان] امام امت و امام زمان خودش است، پس هرکه او را شناخت [یعنی به یقین و ایمان حقیقی رسید] خدا را شناخته؛ و کسی که او را انکار کرد، خدا را انکار کرده؛ و کسی که از او جاهل ماند، در مورد خدا و دینش و حدود و شریعتهای او به خاطر [پیروی از] غیر آن امام، جاهل مانده؛ و بدین معناست که «معرفت اشخاص، دین خداست»؛
و معرفت در وجه درستش، معرفت ثابتی است از روی بصیرت که با آن دین خدا شناخته میشود، و با آن به معرفت الله میشود رسید؛ پس این معرفت باطنیای که بهخودی خود امری ثابت و مستقر است و حقِ خود را [بر داننده خود] واجب میسازد، و کسی که بر آن اشراف یافته، مستوجب آن است که شکر خدایی را بجا آورد – که بدان سبب بر او منت نهاده است، از میان منتهایی که خدا بر هرکس بخواهد میگذارد – ، همراه است با معرفت ظاهری و معرفت در ظاهر؛ پس، اهل معرفت در ظاهر که حقانیت امر ما را دانستند بدون اینکه به چنان علمی دست یافته باشند، به اهل معرفت در باطن با چنان بصیرتی، ملحق نشوند؛ و [البته] به خاطر بهرهمندی از آن معرفت – که نسبت به حق معرفت الله قاصر است – گمراه نیستند چنانکه خداوند در کتابش فرمود: «و کسانی [را] که به جای او میخوانند شفاعتی ندارند مگر کسانی که به حق شهادت دادند در حالی که میدانند» (زخرف/۸۶) پس هرکه شهادت به حق داد [لزوما] قلبش کاملا از روی بصیرت بدان معتقد نشده است؛ همچنین کسی که سخنی میگوید که [عمیقا] قلبش بدان معتقد نشده، در هنگام عقاب، همچون کسی نیست که قلبش بدان معتقد شده و با بصیرت در آن ثابتقدم گردیده است.
پس دانستی چگونه بود حال رجالِ اهل معرفت در ظاهر، در گذشته و حال، که به حق اقرار کردند بدون اینکه علم داشته باشند، تا اینکه کار به پیامبر خدا ص، و بعد از او به کسی که شد، و به کسی که معرفتشان بدو رسید، برسد؛ [ظاهرا یعنی: تا اینکه کارشان در قیامت به شفاعت اهل بیت ع برسد] و آنان شناخته شدند فقط بر اساس شناخت کارهایشان و دینشان – که خداوند بر اساس آن دین است که نیکوکار را به نیکیاش و بدکار را به بدیاش جزا میدهد- ؛ [ظاهرا یعنی اگر این اهل معرفت در ظاهر، گمراه محسوب نمیشوند، فقط به خاطر این است که کارها و اصل دینشان درست بوده است، نه اینکه به حقیقت معرفت رسیدهاند] و گاه گفته میشود:
همانا که کسی بدون یقین و بصیرت وارد در این امر شد، همان طور که در آن وارد شد، از آن خارج میشود؛
خداوند ما و شما را معرفتی ثابت و با بصیرت روزی فرماید …
بصائر الدرجات، ج۱، ص۵۳۰
حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ الرَّبِيعِ الوَرَّاقُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ صَبَّاحٍ الْمَدَائِنِيِّ عَنِ الْمُفَضَّلِ أَنَّهُ كَتَبَ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَجَاءَهُ هَذَا الْجَوَابُ مِنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع
… ثُمَّ إِنِّي أُخْبِرُكَ أَنَّ الدِّينِ وَ أَصْلَ الدِّينِ هُوَ رَجُلٌ وَ ذَلِكَ الرَّجُلُ هُوَ الْيَقِينُ وَ هُوَ الْإِيمَانُ وَ هُوَ إِمَامُ أُمَّتِهِ وَ أَهْلِ زَمَانِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ عَرَفَ اللَّهَ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ أَنْكَرَ اللَّهَ وَ دِينَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ جَهِلَ اللَّهَ وَ دِينَهُ وَ حُدُودَهُ وَ شَرَائِعَهُ بِغَيْرِ ذَلِكَ الْإِمَامِ كَذَلِكَ جَرَى بِأَنَّ مَعْرِفَةَ الرِّجَالِ دِينُ اللَّهِ وَ الْمَعْرِفَةُ عَلَى وَجْهِهِ مَعْرِفَةٌ ثَابِتَةٌ عَلَى بَصِيرَةٍ يُعْرَفُ بِهَا دِينُ اللَّهِ وَ يُوصَلُ بِهَا إِلَى مَعْرِفَةِ اللَّهِ فَهَذِهِ الْمَعْرِفَةُ الْبَاطِنَةُ الثَّابِتَةُ بِعَيْنِهَا الْمُوجِبَةُ حَقَّهَا الْمُسْتَوْجِبُ أَهْلَهَا عَلَيْهَا الشُّكْرَ لِلَّهِ الَّتِي مَنَّ عَلَيْهِمْ بِهَا مِنْ مَنِّ اللَّهِ يَمُنُّ بِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مَعَ الْمَعْرِفَةِ الظَّاهِرَةِ وَ مَعْرِفَةٌ فِي الظَّاهِرِ فَأَهْلُ الْمَعْرِفَةِ فِي الظَّاهِرِ الَّذِينَ عَلِمُوا أَمْرَنَا بِالْحَقِّ عَلَى غَيْرِ عِلْمٍ لَا يَلْحَقُ بِأَهْلِ الْمَعْرِفَةِ فِي الْبَاطِنِ عَلَى بَصِيرَتِهِمْ وَ لَا يَضِلُّوا بِتِلْكَ الْمَعْرِفَةِ الْمُقَصِّرَةِ إِلَى حَقِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ كَمَا قَالَ فِي كِتَابِهِ «وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» فَمَنْ شَهِدَ شَهَادَةَ الْحَقِّ لَا يَعْقِدُ عَلَيْهِ قَلْبَهُ عَلَى بَصِيرَةٍ فِيهِ كَذَلِكَ مَنْ تَكَلَّمَ لَا يَعْقِدُ عَلَيْهِ قَلْبَهُ لَا يُعَاقَبُ عَلَيْهِ عُقُوبَةَ مَنْ عَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ وَ ثَبَتَ عَلَى بَصِيرَةٍ فَقَدْ عَرَفْتَ كَيْفَ كَانَ حَالُ رِجَالِ أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ فِي الظَّاهِرِ وَ الْإِقْرَارِ بِالْحَقِّ عَلَى غَيْرِ عِلْمٍ فِي قَدِيمِ الدَّهْرِ وَ حَدِيثِهِ إِلَى أَنِ انْتَهَى الْأَمْرُ إِلَى نَبِيِّ اللَّهِ وَ بَعْدَهُ إِلَى مَنْ صَارَ وَ إِلَى مَنِ انْتَهَتْ إِلَيْهِ مَعْرِفَتُهُمْ وَ إِنَّمَا عُرِفُوا بِمَعْرِفَةِ أَعْمَالِهِمْ وَ دِينِهِمُ الَّذِي دَانَ اللَّهَ بِهِ الْمُحْسِنُ بِإِحْسَانِهِ وَ الْمُسِيءُ بِإِسَاءَتِهِ وَ قَدْ يُقَالُ إِنَّهُ مَنْ دَخَلَ فِي هَذَا الْأَمْرِ بِغَيْرِ يَقِينٍ وَ لَا بَصِيرَةٍ خَرَجَ مِنْهُ كَمَا دَخَلَ فِيهِ رَزَقَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكَ مَعْرِفَةً ثَابِتَةً عَلَى بَصِيرَة…
تدبر
۱) «ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَريقِ»
کسانی که بدون دسترسی به شناختی معتبر به بحث و جدل درباره خدا (و دین خدا و هر حقیقت مهمی برای زندگی انسان) میپردازند، در واقع دچار خودبزرگبینی هستند و با این کارشان مردم را از راه خدا منحرف میکنند.
ظاهرا عبارت «ثانِيَ عِطْفِهِ» (متکبرانه روی برگردانده) که حال آنها را نشان میدهد، ریشه این انحراف خود آنها و انحرافافکنیشان را هم نشان میدهد:
متکبر و خودبزرگبیناند؛ لذا خود را در همه چیز صاحبنظر میدانند و بدون اینکه به هیچ منبع معتبری (از عقل و شهود و وحی) تکیه کرده باشند، بحث جدل میکنند؛ (درواقع، «سرچشمه جدال ناآگاهان، غرور و تكبّر است» تفسیر نور، ج۸، ص۲۲)
متکبر و خودبزرگبیناند، لذا نمیتوانند ببینند انسانها بنده خدا میشوند؛ پس راه خدا را سد میکنند، تا خودشان جایگاهی بیابند.
ثمره در انسانشناسی و اخلاق
اگر چنین انسانهایی، که به خاطر عقده خودبزرگبینی، مردم را عملا به خود میخوانند، نبودند، مردم به بیراهه نمیرفتند (حدیث۳) و لذا چنین کسانی مورد لعن فرشتگان هستند (حدیث۱)؛ اما وجود آنها عذری برای مردمی که گمراه شدند، ایجاد نمیکند؛ خداوند به هرکسی عقل داده، و خودش باید راه را بیابد؛ و کسی که دینش را از دهان این و آن بگیرد، دینش زایل شدنی است (حدیث۱)
در حقیقت، همان گونه که عالمان حقیقی دین، در قبال بدعتها و انحرافافکنیهای چنین انسانهایی باید سکوت نکنند و با آنان مقابله کنند، خود عموم مردم هم حق ندارند هر سخنی را از هر کسی قبول کنند.
۲) «ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ»
برخی عبارتِ «تا [مردم] را از راه خدا گمراه کند» را مربوط به «جدل میکند» دانستهاند (جدل میکند تا مردم را گمراه کند) (المیزان، ج۱۴،ص۳۴۹) اما در «نکات ترجمه» اشاره شد که میتوان آن را مربوط به «ثانِيَ عِطْفِهِ: متکبرانه رویگردان میشود» نیز دانست؛ که در این صورت معنای لطیفی میدهد: «بزرگى مىفروشند تا مردم را از راه خدا گمراه كنند»[۶]؛ که این مضمون بسیار نزدیک میشود به مضمون آیه «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه: [فرعون] قومش را تحقیر کرد تا اطاعتش کردند» (زخرف/۵۴)
۳) «ثانِيَ عِطْفِهِ … لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ»
کسی که از حق رویگردان شود، میخواهد تکبر به خرج دهد تا خود را بزرگتر از آنچه هست بنمایاند، اما نصیبش خواری و ذلت است.
۴) «ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ … نُذيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَريقِ»
«حریق» آتشی است که شعلهور شده، هرچه در مقابلش باشد میسوزاند. قبلا اشاره شد که هر عذابی در قیامت، تناسبی دارد با گناهی که در دنیا انجام داده است. چرا عذاب چنین کسانی، حریق قرار داده شده است؟
الف. شاید بدین جهت که تکبر و خودبزرگبینی، یک نوع توهم شخص درباره خویش است که عاری از هرگونه حقیقتی است، و مهمترین خاصیت سوزانندگی آتش، این است که نیست و نابود میکند؛ در واقع، او مبتلا به یک توهم شده، و در قیامت تمام آنچه بدان باور پیدا کرده، باید بسوزد، و نیست و نابود بودن این تلقی بر خودش و دیگران عیان گردد.
ب. …
۵) «ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ …»
اگرچه در اغلب قرائات به همین صورت «لِيُضِلَّ» قرائت شده، اما از میان قرّاء سبعه، ابنکثیر، ابوعمرو و یعقوبی (به روایت رویس) (و از قرائات شاذه: یزیدی و ابنمحیصن)[۷] به صورت «لِيَضِلَّ» خواندهاند (الکامل المفصل فی القرائات الاربعة العشر، ص۳۳۳) که آنگاه معنایش این میشود که: او [متکبرانه] روبرگردانده تا گمراه شود از راه خدا.
پس، تکبرورزی میتواند عامل گمراهی خود شخص هم بشود.
شاید بدین جهت که کسی که متکبر است نظر خودش را بر حقیقت ترجیح میدهد لذا هیچگاه در برابر حقیقتی که برخلاف نظرش است گوش شنوا ندارد.
تذکر: تمامی قرائات سبعه (و بلکه، تمامی قرائات عشره) به نحو متواتر از پیامبر اکرم ص به دست ما رسیده است؛ و همه آنها از جانب فرشته وحی نازل شده است، و لذا همه آنها قرآن محسوب میشوند و لذا از نظر همه مفسران شیعه وسنی، تفسیر آیه بر اساس هریک از این قرائات، مصداق تفسیر قرآن بوده، و به فتوای عموم فقهای شیعه و سنی، خواندن هریک از این قرائات متواتر در نماز جایز است.
[۱] غالبا اهل لغت و از جمله راغب اصفهانی به «جانباه: دو جنب او» تعبیر کردهاند. اما راغب اصفهانی در ادامه در توضیح «جانب» تعبیر «هو الذي يمكنه أن يلقيه من بدنه» را به کار برده که ظاهرا به معنای «جلو و پشت» میباشد؛ اما مرحوم طبرسی تصریح میکند به «جانباه من عن يمين أو شمال»
[۲] . درباره شان نزول این آیه در تفسیر قمی (ج۲، ص۷۹) بدون ذکر سند، ادعا شده که آیه قبل (و مرحوم فیض [تفسير الصافي، ج۳، ص۳۶۶] نتیجه گرفته: و نیز این آیه) درباره ابوجهل نازل شده است؛ اما با توجه به اینکه این سوره مدنی است و در ابتدای سوره، شان نزول آیات اول سوره را در غزوه بنیالمصطلق دانستند که در سال ششم هجری رخ داده و ابوجهل در جنگ بدر کشته شده بوده، این شان نزول بعید است.
در تفاسیر متعددی از اهل سنت، این آیه را از قول انس بن مالک درباره «مردی» دانستهاند که مردم خیلی او را اهل عبادت میدانستند و در مسجد النبی آمد نماز خواند، پیامبر ص ابوبکر و سپس عمر را فرستاد که او را بکشد، اما او این کار را نکرد و وقتی حضرت علی ع را فرستاد، او رفته بود؛ و در پایان این داستان از ابنعباس نقل کردهاند که من دیدم که او در جنگ صفین کشته شد:
در دو کتاب شیعی (الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج۲، ص۴۲۹-۴۳۰؛ نهج الحق و كشف الصدق، ص۳۳۱) این گونه مطلب را از کتب مختلف اهل سنت نقل کردهاند
فَمِنْ ذَلِكَ مَا رَوَاهُ الشَّيْخُ الْحَافِظُ مُحَمَّدُ بْنُ مُؤْمِنٍ الشِّيرَازِيُّ فِيمَا أَوْرَدَهُ فِي كِتَابِهِ الَّذِي اسْتَخْرَجَهُ مِنَ التَّفَاسِيرِ الِاثْنَيْ عَشَرَ تَفْسِيرِ أَبِي يُوسُفَ يَعْقُوبَ بْنِ يُوسُفَ بْنِ سُفْيَانَ وَ تَفْسِيرِ ابْنِ جُرَيْجٍ وَ تَفْسِيرِ مُقَاتِلِ بْنِ سُلَيْمَانَ وَ تَفْسِيرِ وَكِيعِ بْنِ جَرَّاحٍ وَ تَفْسِيرِ يُوسُفَ بْنِ مُوسَى الْقَطَّانِ وَ تَفْسِيرِ قَتَادَةَ وَ تَفْسِيرِ أَبِي عُبَيْدَةَ قَاسِمِ بْنِ سَلَّامٍ وَ تَفْسِيرِ عَلِيِّ بْنِ حَرْبٍ الطَّائِيِّ وَ تَفْسِيرِ السُّدِّيِّ وَ تَفْسِيرِ مُجَاهِدٍ وَ تَفْسِيرِ مُقَاتِلِ بْنِ حَيَّانَ وَ تَفْسِيرِ أَبِي صَالِحٍ قَالَ حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ الْحُسَيْنِ بِمَكَّةَ حَدَّثَنَا أَبُو شُعَيْبٍ الْحِرَابِيُّ حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْبَابِلِيُّ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ وَرْدَانَ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: كُنَّا جُلُوساً عِنْدَ النَّبِيِّ ص فَتَذَاكَرْنَا رَجُلًا يُصَلِّي وَ يَصُومُ وَ يَتَصَدَّقُ وَ يُزَكِّي فَقَالَ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ لَا أَعْرِفُهُ فَقُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ يَعْبُدُ اللَّهَ وَ يُسَبِّحُهُ وَ يُقَدِّسُهُ وَ يُوَحِّدُهُ فَقَالَ لَا أَعْرِفُهُ فَبَيْنَمَا نَحْنُ فِي ذِكْرِ الرَّجُلِ إِذِ اطَّلَعَ عَلَيْنَا فَقُلْنَا هُوَ هَذَا فَنَظَرَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَالَ لِأَبِي بَكْرٍ خُذْ سَيْفِي هَذَا وَ اذْهَبْ إِلَى هَذَا الرَّجُلِ وَ اضْرِبْ عُنُقَهُ فَإِنَّهُ أَوَّلُ مَنْ رَأَيْتُهُ مِنْ حِزْبِ الشَّيْطَانِ فَدَخَلَ أَبُو بَكْرٍ الْمَسْجِدَ فَرَآهُ رَاكِعاً فَقَالَ وَ اللَّهِ لَا أَقْتُلُهُ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ نَهَانَا عَنْ قَتْلِ الْمُصَلِّينَ فَرَجَعَ أَبُو بَكْرٍ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي رَأَيْتُ الرَّجُلَ رَاكِعاً وَ إِنَّكَ نَهَيْتَنَا عَنْ قَتْلِ الْمُصَلِّينَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ اجْلِسْ يَا أَبَا بَكْرٍ فَلَسْتَ بِصَاحِبِهِ قُمْ يَا عُمَرُ وَ خُذْ سَيْفِي مِنْ أَبِي بَكْرٍ وَ ادْخُلِ الْمَسْجِدَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ قَالَ فَأَخَذْتُ السَّيْفَ مِنْ يَدِ أَبِي بَكْرٍ وَ دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ فَرَأَيْتُ الرَّجُلَ سَاجِداً فَقُلْتُ وَ اللَّهِ لَا أَقْتُلُهُ فَقَدِ اسْتَأْذَنَهُ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي فَرَجَعْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي رَأَيْتُ الرَّجُلَ سَاجِداً فَقَالَ يَا عُمَرُ اجْلِسْ فَلَسْتَ بِصَاحِبِهِ قُمْ يَا عَلِيُّ فَإِنَّكَ أَنْتَ قَاتِلُهُ إِنْ وَجَدْتَهُ فَاقْتُلْهُ فَإِنَّكَ إِنْ قَتَلْتَهُ لَمْ يَقَعِ الضَّلَالُ وَ الِاخْتِلَافُ بَيْنَ أُمَّتِي أَبَداً قَالَ عَلِيٌّ فَأَخَذْتُ السَّيْفَ وَ دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ فَلَمْ أَرَهُ فَرَجَعْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قُلْتُ مَا رَأَيْتُهُ فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ أُمَّةَ مُوسَى افْتَرَقَتْ عَلَى إِحْدَى وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّارِ وَ إِنَّ أُمَّةَ عِيسَى افْتَرَقَتْ عَلَى اثْنَتَيْنِ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّارِ وَ إِنَّ أُمَّتِي سَتَفْتَرِقُ عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّارِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنِ النَّاجِي قَالَ الْمُتَمَسِّكُ بِمَا أَنْتَ عَلَيْهِ وَ أَصْحَابُكَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِي ذَلِكَ الرَّجُلِ ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ «۱» يَقُولُ هُوَ أَوَّلُ مَنْ كَانَ ظَهَرَ مِنْ أَصْحَابِ الْبِدَعِ وَ الضَّلَالاتِ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ وَ اللَّهِ مَا قَتَلَ ذَلِكَ الرَّجُلَ إِلَّا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَوْمَ صِفِّينَ ثُمَّ قَالَ لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ قَالَ الْقَتْلُ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ بِقِتَالِهِ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع يَوْمَ صِفِّينَ.
اما ابنشهر آشوب (مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، ج۳، ص۱۸۸) مطلب را از برخی دیگر از کتب اهل سنت نقل کرده که در آنها اولا فقط از فرستادن ابوبکر سخن به میان آمده، (از فرستادن عمر سخنی نیست) و ثانیا خیلی مختصرتر است و خبری از سخن ابنعباس نیست؛ به علاوه موضوع بحثش درباره خوارج است و ابتدا مطلبی را درباره حرقوص بن زهير (رئيس خوارج) نقل میکند و بعد این داستان را با اندکی تفاوت از کتب اهل سنت نقل میکند، چنانکه نویسنده تسلية المجالس و زينة المجالس (ج۱، ص۴۶۱) با عبارت (و روي من طرق شتّى أنّه ذكروه بين يدي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله) این دو واقعه را به هم گره زده است؛ هرچند نقل ابنشهرآشوب بر اساس نسخه فعلی آن لزوما چنین دلالتی ندارد (دقت کنید در این نسخه تعبیر «انه ذکر بین یدی …» آمده، نه «ذکروه بین یدی…»):
الْبُخَارِيُّ وَ مُسْلِمٌ وَ الطَّبَرِيُّ وَ الثَّعْلَبِيُّ فِي كُتُبِهِمْ أَنَّ ذَا الْخُوَيْصِرَةِ التَّمِيمِيَّ قَالَ لِلنَّبِيِّ اعْدِلْ بِالسَّوِيَّةِ فَقَالَ وَيْحَكَ إِنْ أَنَا لَمْ أَعْدِلْ قَدْ وَجَّنَتْ وَ خَسِرَتْ فَمَنْ يَعْدِلُ فَقَالَ عُمَرُ ائْذَنْ لِي أَضْرِبْ عُنُقَهُ فَقَالَ دَعْهُ فَإِنَّ لَهُ أَصْحَاباً وَ ذَكَرَ وَصْفَهُ فَنَزَلَ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ.
مُسْنَدِ أَبِي يَعْلَى الْمَوْصِلِيِّ وَ إِبَانَةِ ابْنِ بُطَّةَ الْعُكْبَرِيِّ وَ عِقْدِ ابْنِ عَبْدِ رَبِّهِ الْأُنْدُلِسِيِّ وَ حِلْيَةِ ابْنِ أَبِي نُعَيْمٍ الْأَصْفَهَانِيِّ وَ زِينَةِ أَبِي حَاتِمٍ الرَّازِيِّ وَ كِتَابِ أَبِي بَكْرٍ الشِّيرَازِيِّ أَنَّهُ ذُكِرَ بَيْنَ يَدَيِ النَّبِيِّ ص بِكَثْرَةِ الْعِبَادَةِ فَقَالَ النَّبِيُّ ص لَا أَعْرِفُهُ فَإِذَا هُوَ قَدْ طَلَعَ فَقَالُوا هُوَ هَذَا فَقَالَ النَّبِيُّ ص أَمَا إِنِّي أَرَى بَيْنَ عَيْنَيْهِ سَفْعَةً «۳» مِنَ الشَّيْطَانِ فَلَمَّا رَآهُ قَالَ لَهُ هَلْ حَدَّثَتْكَ نَفْسُكَ إِذْ طَلَعْتَ عَلَيْنَا أَنَّهُ لَيْسَ فِي الْقَوْمِ أَحَدٌ مِثْلَكَ قَالَ نَعَمْ ثُمَّ دَخَلَ الْمَسْجِدَ فَوَقَفَ يُصَلِّي فَقَالَ النَّبِيُّ ص أَ لَا رَجُلٌ يَقْتُلُهُ فَحَسَرَ أَبُو بَكْرٍ عَنْ ذِرَاعَيْهِ وَ صَمَدَ نَحْوَهُ فَرَآهُ رَاكِعاً فَقَالَ أَقْتُلُ رَجُلًا يَرْكَعُ وَ يَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَقَالَ ص اجْلِسْ فَلَسْتَ بِصَاحِبِهِ قُمْ يَا عَلِيُّ فَإِنَّكَ أَنْتَ قَاتِلُهُ فَمَضَى وَ انْصَرَفَ وَ قَالَ مَا رَأَيْتُهُ فَقَالَ النَّبِيُّ ص لَوْ قُتِلَ لَكَانَ أَوَّلَ فِتْنَةٍ وَ آخِرَهَا وَ فِي رِوَايَةِ هَذَا أَوَّلُ قَرْنٍ يَطْلُعُ فِي أُمَّتِي لَوْ قَتَلْتُمُوهُ مَا اخْتَلَفَ بَعْدِي اثْنَانِ وَ قَالَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ الْفَتْلُ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ بِقِتَالِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ.
البته مرحوم استرآبادی (در کتاب تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص۳۲۸) حدیثی نقل میکند که البته خودش آن را لزوما نه به معنای شأن نزول، بلکه به معنای تاویل باطنی آن (تأويله ما جاء في باطن تفسير أهل البيت ص) معرفی کرده است؛ و آن این است که:
عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى قَالَ حَدَّثَنِي بَعْضُ أَصْحَابِنَا حَدِيثاً يَرْفَعُهُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّهُ قَالَ: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» قَالَ هُوَ الْأَوَّلُ ثَانِيَ عِطْفِهِ إِلَى الثَّانِي وَ ذَلِكَ لَمَّا أَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْإِمَامَ عَلَماً لِلنَّاسِ وَ قَالَ وَ اللَّهِ لَا نَفْيَ لَهُ بِهَذَا أَبَداً.
البته واضح است که شان نزولش هرچه باشد، منحصر در آن فرد نیست چنانکه امام صادق ع در حدیث (در متن) آن را بر دو نفر از اهل زمان خود تطبیق دادند.
[۳] . این حدیث را مرحوم کلینی در مقدمه کافی و بدون سند ذکر کرده است و در جستجویی که انجام شد با این عبارت یافت نشد؛ اینکه مقصود از «العالم» کدام امام است، در سه شرح معروف کافی (توسط: میرداماد، ملاصدرا و علامه مازندرانی) چون مطلق آمده، آن را بر امام کاظم ع تطبیق دادهاند. اما مرحوم مجلسی گفته «این تخصیص معلوم نیست درست باشد» در تعلیقه جدید کافی (نشر دارالحدیث، ص۱۴) به فراز پایانی از حدیث چهارمی که در متن از امام صادق ع آوردهایم، ارجاع داده است که البته اندکی در عباراتش متفاوت است؛ اما به نظر میرسید جدای از این بحثها با توجه به اینکه جمله مرحوم کلینی به نحوی است که ظاهرا حدیث بعدی را هم از همین امام ع میداند و حدیث بعدی (با توجه به پاورقیای که بعد از این پاورقی میآید) با اندک تفاوتی در عبارات، از امام صادق ع روایت شده است، (و جایی هم که از امیرالمومنین ع است راویش امام صادق ع است) این احتمال بسیار تقویت میشود که این حدیث هم از امام صادق ع باشد.
[۴] . این حدیث، در الغيبة للنعماني، ص۲۲ بدین صورت آمده است: (که اگرچه سندش نیامده اما عبارت «رُوِّينَا: ما را به روایت کردن واداشتهاند» ظاهرا در جایی به کار میرود که شخص از طریق اساتید خود سند دارد و اساتید اجازه روایت کردن به او دادهاند)
كَمَا رُوِّينَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: مَنْ دَخَلَ فِي هَذَا الدِّينِ بِالرِّجَالِ أَخْرَجَهُ مِنْهُ الرِّجَالُ كَمَا أَدْخَلُوهُ فِيهِ وَ مَنْ دَخَلَ فِيهِ بِالْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ زَالَتِ الْجِبَالُ قَبْلَ أَنْ يَزُولَ؛
و در تصحيح الاعتقاد للمفيد، ص ۷۲؛ روضة الواعظين و بصيرة المتعظين، ج۱، ص۲۲ بدین صورت آمده است:
وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَنْ أَخَذَ دِينَهُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ أَزَالَتْهُ الرِّجَالُ وَ مَنْ أَخَذَ دِينَهُ مِنَ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ زَالَتِ الْجِبَالُ وَ لَمْ يَزُلْ وَ هَذَا الْخَبَرُ مَرْوِيٌّ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع.
[۵] . اگرچه کلمه «سُدَیر» (اسم مصغر «سِدر» که نام یک گیاه است) در عربی وجود دارد، اما این اسم، «سَدیر» است که آن را معرب «سه دل» دانستهاند که ظاهرا قبهای است که در میان سه قبه متداخل قرار گرفته باشد (هرچند در اینکه معرب آن باشد برخی تردید کردهاند) و به علاوه نام منطقهای در یمن و نیز منطقهای در عباسیه است، و «سدیر بن حکیم» از آن دسته راویان شیعی است که اهل سنت هم با اینکه شیعی بودن وی را میدانند از او روایت میکنند و چنانکه ابوحاتم رازی و ابنحجر عسقلانی و ذهبی او را صالحالحدیث دانستهاند؛ و یحیی بن معین تعبیر «ثقة کوفی» برایش آورده است؛ و دیگرانی هم که او را مذمت کردهاند عموما خاطر تشیعش بوده است چنانکه مثلا ابواحمد بن عدی میگوید «مفرط فی التشیع اما فی الحدیث فارجو انه لا باس به» البته سلفیهای وهابی امروزی به همین جهت صریحا او را ضعیف معرفی میکنند. (اطلاعات برگرفته از نرم افزار جوامع الکلم)
[۶] . علیرغم نظر علامه طباطبایی که «گمراه میکند» را مبتنی بر «جدل میکند» قرار داده، ، اما این عبارت، که در متن آمد، عبارتی است که مترجم المیزان هنگام ترجمه آیه انجام داده است (ترجمه المیزان، ج۱۴، ص۴۸۲)
[۷] . و از تابعین، مجاهد و ابنجریح (البحر المحیط فی التفسیر، ج۷، ص۴۸۸)
بازدیدها: ۳۴