۱۰۷۷-۲) وَ لا تَجَسَّسُوا (احادیث و تدبرهای مربوط به تجسس)

ترجمه

و [در کار مردم] تجسس نکنید.

حدیث

تدبر

عوامل اقدام به تجسس

عواقب تجسس (برای عامل آن)

نکته تخصصی فقهی- اخلاقی (۱): ضرورت توأمان احکام ارشادی و مولوی

نکته تخصصی فقهی-اخلاقی (۲): اقتضاءات حکم ارشادی

فلسفه حرمت تجسس

حدود و ثغور تجسس

حکایت ۱

حکایت ۲

حدیث

۴۹) از رسول الله ص روایت شده است:

بدترین مردم کسانی هستند که اهل ظن و گمان‌اند؛ و بدترین بدگمان‌ها، افرادی‌اند که اهل تجسس‌اند؛ و بدترین اهل تجسس، ورّاج‌ها [پرحرف‌ها] هستند؛ و بدترین ورّاج‌ها، پرده‌دران‌اند.

لُبّ اللُّبَاب‏ (الْقُطْبُ الرَّاوَنْدِی؛ به نقل از مستدرك الوسائل، ج‏۹، ص۱۴۷)

وَ قَالَ ص:

شَرُّ النَّاسِ الظَّانُّونَ؛ وَ شَرُّ الظَّانِّینَ الْمُتَجَسِّسُونَ؛ وَ شَرُّ الْمُتَجَسِّسِینَ الْقَوَّالُونَ؛ وَ شَرُّ الْقَوَّالِینَ الْهَتَّاكُونَ.

 

۵۰) الف. از امام باقر ع و نیز از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

نزدیکترین اوقات بنده به کفر آن وقت است که با کسی برادری و دوستی کند ولی پیوسته لغزشها و خطاهای او را نزد خود به شمار آورد تا روزی به رخ او بکشد و بدان سبب از وی عیبجویی به عمل آورد.

الكافی، ج‏۲، ص۳۵۴؛ المحاسن، ج‏۱، ص۱۰۴[۱]؛ الأمالي (للمفيد)، ص۲۳

مُحَمَّدُ بْنُ یحْیی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ وَ الْفَضْلِ ابْنَی یزِیدَ الْأَشْعَرِی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَیرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالا:

أَقْرَبُ مَا یكُونُ الْعَبْدُ إِلَی الْكُفْرِ أَنْ یوَاخِی الرَّجُلَ عَلَی الدِّینِ فَیحْصِی عَلَیهِ عَثَرَاتِهِ وَ زَلَّاتِهِ لِیعَنِّفَهُ بِهَا یوْماً مَا.[۲]

در معاني الأخبار، ص۳۹۴ این حدیث از امام صادق ع با تعبیر «أَدْنَى مَا يَخْرُجُ بِهِ الرَّجُلُ مِنَ الْإِيمَانِ: کمترین چیزی که انسان را از ایمان خارج می‌کند» آمده است.[۳]

ب. وباز از ایشان روایت شده که فرمودند:

دورترین حال بنده به خدا این است که با کسی برادری کند و لغزش‌های او را حفظ کند تا روزی او را به‌وسیله‌ی آن‌ها سرزنش کند.

الكافی، ج‏۲، ص۳۵۵

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

أَبْعَدُ مَا یكُونُ الْعَبْدُ مِنَ اللَّهِ أَنْ یكُونَ الرَّجُلُ یوَاخِی الرَّجُلَ وَ هُوَ یحْفَظُ عَلَیهِ زَلَّاتِهِ لِیعَیرَهُ بِهَا یوْماً مَا.

ج. و در منابع اهل سنت از رسول الله ص روایت شده است:

کسی که امر پنهان و ناخوشایند مسلمانی را افشا کند تا بدین وسیله بناحق آبروی وی را ببرد، خداوند به همان وسیله آبروی وی را روز قیامت در میان خلق خواهد برد.

الدر المنثور، ج‏۶، ص۹۳

و أخرج البیهقی عن أبی ذر رضی الله عنه عن النبی صلی الله علیه [و آله] و سلم قال:

من أشاد علی مسلم عورته یشینه بها بغیر حق شانه الله بها فی الخلق یوم القیامة.

 

۵۱) الف. ‌با سندهای متعدد از امام باقر ع و امام صادق ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

ای جماعت کسانی که به زبان اسلام آورده‌اند ولی ایمان در دلشان خالص نشده است، مسلمانان [مؤمنان] را مذمت نکنید و امور نهان [نقل دیگر: لغزش‌های] مسلمانان [مؤمنین] را تعقیب نکنید، زیرا هرکه امور نهان [لغزش‌های] آنان را تعقیب کند، خداوند امور نهانش [لغزش‌هایش] را دنبال می‌کند، و هرکه را خداوند امور نهانش [لغزش‌هایش] را دنبال کند رسوایش می‌سازد؛ گرچه در درون خانه‌اش باشد.

الكافی، ج‏۲، ص۳۵۴-۳۵۵؛ الأمالي (للمفيد)، ص۱۴۱[۴]؛ المحاسن، ج‏۱، ص۱۰۴[۵]؛ كشف الريبة، ص۷[۶]؛ منية المريد، ص۳۲۷

– مُحَمَّدُ بْنُ یحْیی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِی بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قال: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:‏

یا مَعْشَرَ مَنْ أَسْلَمَ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ یخْلُصِ الْإِیمَانُ إِلَی قَلْبِهِ لَا تَذُمُّوا الْمُسْلِمِینَ وَ لَا تَتَبَّعُوا عَوْرَاتِهِمْ‏ فَإِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَوْرَاتِهِمْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ تَعَالَی عَوْرَتَهُ یفْضَحْهُ وَ لَوْ فِی بَیتِهِ.

– عَنْهُ عَنْ عَلِی بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع‏ مِثْلَهُ.

– عَنْهُ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

یا مَعْشَرَ مَنْ أَسْلَمَ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ یسْلِمْ بِقَلْبِهِ لَا تَتَبَّعُوا عَثَرَاتِ الْمُسْلِمِینَ فَإِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَثَرَاتِ الْمُسْلِمِینَ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَثْرَتَهُ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَثْرَتَهُ یفْضَحْهُ‏ .

– عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ عَلِی بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ أَوِ الْحَلَبِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

لَا تَطْلُبُوا عَثَرَاتِ الْمُؤْمِنِینَ فَإِنَّ مَنْ تَتَبَّعَ عَثَرَاتِ أَخِیهِ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَثَرَاتِهِ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَثَرَاتِهِ یفْضَحْهُ وَ لَوْ فِی جَوْفِ بَیتِهِ.[۷]

ب. عین همین عبارات با طرق مختلف در کتب اهل سنت نیز از رسول الله ص روایت شده است (الدر المنثور، ج‏۶، ص۹۳)[۸]؛ در اینجا فقط یک مورد را که ادامه جالبی دارد اشاره می‌کنیم:

روایت شده که روزی رسول الله ص برای نماز صبح به مسجد آمد. وقتی نمازش تمام شد رو به مردم کرد و با صدای بلندی که زنان پشت پرده هم بشنوند فرمود:

ای کسانی که به زبان اسلام آورده‌اند و ایمان در دلشان خالص نشده است، مسلمانان را اذیت نکنید و از آنان عیب‌جویی ننمایید و لغزش‌های آنان را تعقیب نکنید، زیرا هرکه لغزش‌های آنان را تعقیب کند، خداوند لغزش‌هایش را دنبال می‌کند، و هرکه را خداوند لغزش‌هایش را دنبال کند رسوایش می‌سازد؛ گرچه در درون خانه‌اش باشد.

شخصی گفت: یا رسول الله ص! آیا بر مومنان ستر و پرده‌ای هست؟

فرمودند: ستر و پرده‌های خداوند بر مومن بیش از آن است که به شمار آید. مومن گناهاتی مرتکب می‌شود که این پرده‌ها یکی یکی از او دریده می‌شود تا جایی که از آنها چیزی باقی نمی‌ماند. پس خداوند به فرشتگانش فرماید: بنده مرا از مردم بپوشانید که همانا مردم عیب‌ می‌گیرند و غیرت ندارند. پس فرشتگان با بالهای خویش وی را از مردم می‌پوشانند. پس اگر توبه کرد خداوند از او قبول می‌کند و پرده‌هایش را بر او برمی‌گرداند و همراه هر پرده‌ای نُه پرده است. پس اگر باز پشت سر هم مرتکب گناهانی شد فرشتگان می‌گویند: پروردگارا! او بر ما غلبه کرد و عذر ما را خواست. پس خداوند به فرشتگانش فرماید: بنده مرا از مردم بپوشانید که همانا مردم عیب‌ می‌گیرند و غیرت ندارند. پس فرشتگان با بالهای خویش وی را از مردم می‌پوشانند. پس اگر توبه کرد خداوند از او قبول می‌کند و اگر باز برگشت فرشتگان می‌گویند: پروردگارا! او بر ما غلبه کرد و عذر ما را خواست. پس خداوند به فرشتگانش فرماید: دیگر او را رها کنید؛ و کارش به جایی می‌رسد که اگر در خانه‌ای تاریک در شبی ظلمانی در حجره‌ای گناهی مرتکب شود خداوند وی و عیوب نهان وی را رسوا می‌کند.

الدر المنثور، ج‏۶، ص۹۳-۹۴

و أخرج الحاكم و الترمذی عن جبیر بن نفیر قال: صلی رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم یوما بالناس صلاة الصبح فلما فرغ أقبل بوجهه علی الناس رافعا صوته حتی كاد یسمع من فی الخدور و هو یقول:

یا معشر الذین أسلموا بألسنتهم و لم یدخل الایمان فی قلوبهم لا تؤذوا المسلمین و لا تعیروهم و لا تتبعوا عثراتهم فانه من یتبع عثرة أخیه المسلم یتبع الله عثرته و من یتبع الله عثرته یفضحه و هو فی قعر بیته.

فقال قائل: یا رسول الله و هل علی المسلمین من ستر؟

فقال صلی الله علیه [و آله] و سلم: ستور الله علی المؤمن أكثر من أن تحصی؛ ان المؤمن لیعمل الذنوب فتهتك عنه ستوره سترا سترا حتی لا یبقی علیه منها شی. فیقول الله للملائكة: استروا علی عبدی من الناس فان‏ الناس یعیرون و لا یغیرون. فتحف به الملائكة بأجنحتها یسترونه من الناس. فان تاب قبل الله منه و رد علیه ستوره. و مع كل ستر تسعة أستار فان تتابع فی الذنوب قالت الملائكة: ربنا انه قد غلبنا و اعذرنا. فتقول الله: استروا عبدی من الناس فان الناس یعیرون و لا یغیرون. فتحف به الملائكة بأجنحتها یسترونه من الناس. فان تاب قبل الله منه و رد علیه ستوره و مع كل ستر تسعة أستار. فان تتابع فی الذنوب قالت الملائكة: یا ربنا انه قد غلبنا و أعذرنا. فیقول الله استروا عبدی من الناس فان الناس یعیرون و لا یغیرون. فتحف به الملائكة بأجنحتها یسترونه من الناس. فان تاب قبل الله منه و ان عاد قالت الملائكة ربنا انه قد غلبنا و أعذرنا. فیقول الله للملائكة: تخلوا عنه فلو عمل ذنبا فی بیت مظلم فی لیلة مظلمة فی حجر أبدی الله عنه و عن عورته‏.

 

تدبر

۱۰) «وَ لا تَجَسَّسُوا»

بعد از پرهیز دادن از ظن و گمان، از تجسس کردن پرهیز داد. تجسس را پیگیری و جستجو کردن از امور مخفی مردمان برای آگاهی پیدا کردن از آنها دانسته‌اند که غالبا به قصد افشا کردن آنها انجام می‌شود (مجمع البیان، ج‏۹، ص۲۰۵[۹] ؛ المیزان، ج‏۱۸، ص۳۲۳[۱۰]) و جالب اینجاست که هرگونه ظنی را نهی نکرد (به پرهیز از کثیری از ظن توصیه کرد و برخی از ظنون را گناه خواند) اما در مورد تجسس به طور مطلق نهی کرد. چه نسبتی بین این دو برقرار است:

الف. ظاهرا ظن و گمان زمینه‌ساز تجسس کردن است؛ و چنانکه در تدبر ۳ گذشت برخی از ظنون لزوما بد نیستند؛ اما تجسس آنجاست که انسان به خاطر ظن سویی که پیدا کرده اقدام به تفحص و بررسی می‌کند. در واقع، بعد از اینکه خدا از عمل به ظن نهی کرد ممکن است شخصی با خود بگوید پس من تجسس می‌کنم تا یقین کنم که فلان عیب در آن شخص هست یا خیر؛ و خداوند بلافاصله از این تجسس هم نهی کرد (مفاتيح الغيب، ج‏۲۸، ص ۱۱۰[۱۱]).

ب. ظن غالبا ناخواسته حاصل می‌شود اما تجسس اقدامی ارادی است؛‌ و از این رو بدتر از ظن است؛ ظن زمانی بد می‌شد که بر آن اثری مترتب کنیم؛ و تجسس کردن یک اثری است که انسان پس از ظن با اختیار خود بدان اقدام می‌کند؛ و شاید به همین جهت است که بدترین بدگمانها را کسانی دانسته‌اند که به تجسس اقدام می‌کنند (حدیث ۴۹)

ج. …

 

۱۱) «وَ لا تَجَسَّسُوا»

اگر از تجسس نهی شده‌ایم خوب است عوامل پیدایش سوء ظن و آثار مترتب بر آن را هم بشناسیم تا از آنها اجتناب کنیم.

عوامل اقدام به تجسس

الف. سوء ظن (توضیحش در تدبر۴ گذشت)

ب. یافتن نقاط عیب دیگران برای بردن آبروی آنها ویا هرگونه ضربه زدن بدانها در موقع مقتضی (حدیث۵۰)

ج. کنجکاوی و سرک کشیدن در اموری که به انسان مربوط نمی‌باشد.

د. …

عواقب تجسس (برای عامل آن)

الف. برگشت ضرر آن به خویش (کسی که به تجسس از عیوب دیگران اقدام کند خداوند هم عیوب وی را آشکار کند) (حدیث ۵۰.ج و ۵۱)

ب. بی‌اعتبار شدن انسان نزد دیگران؛ از باب این قاعده که:

هر که عیب دگران نزد تو آورد و شمرد        بی‌گمان عیب تو نزد دگران خواهد برد.

ج. …

 

۱۲) «وَ لا تَجَسَّسُوا»

قرآن کریم ما را از تجسس نهی می‌کند و احادیث فراوانی هم در مذمت آن وارد شده است. با این حال به نظر می‌رسد این نهی، نهی ارشادی باشد، نه مولوی؛ یعنی نهی‌ای است که ما را به حکم عقل رهنمون می‌شود، نه اینکه از امور تعبدی باشد که عقل ما راهی به تشخیص دقیق حدود و ثغور آن نداشته باشد و حداکثر فقط بتواند کلیاتی از حکمت آن را دریابد.

نکته تخصصی فقهی- اخلاقی (۱): ضرورت توأمان احکام ارشادی و مولوی

در جهان اسلام، شیعه و معتزله با قبول حسن و قبح عقلی، حجیت عقل به عنوان یکی از منابع حکم شرعی را پذیرفته‌اند. برخلاف آنچه گاهی برخی از روشنفکرمآبان بیان می‌کنند، لازمه این پذیرش آن نیست که تمامی احکام شریعت حتما باید به تایید عقل برسند تا معتبر شوند؛ ‌زیرا قبول این مدعا به معنای آن است که عقل تمامی نکات مورد نیاز برای هدایت به سعادت انسان را می‌داند؛ و اگر چنین بود دیگر نیازی به نبوت نبود؛ در حالی که شیعه و معتزله هردو خود را مسلمان و معتقد به نبوت می‌دانند و نمی‌خواهند با قبول حسن و قبح عقلی، اصل نبوت را کنار بگذارند.

پس اگر هم نبوت مورد قبول است و هم حسن و قبح عقلی، لازمه‌اش این است که تکالیف شریعت را در یک تقسیم کلی به دو دسته احکام مولوی و ارشادی تقسیم کرد: احکام ارشادی تکالیفی است که عقل با پشتوانه درکی که از حسن و قبح امور دارد مستقلا توان تشخیص باید و نبایدها را دارد، و حکم شارع صرفا راهنمایی و تذکری به همان حکم عقل است؛ و احکام مولوی تکالیفی هستند که به خاطر پیچیدگی‌های خاص زندگی اجتماعی و درهم‌تنیدگی مصالح و مفاسد مختلف، عقل بتنهایی توان احاطه به همه مصالح و مفاسد مذکور را ندارد، و اگر هم داشته باشد توان برآیندگیری دقیق از مجموعه این مصالح و مفاسد را ندارد؛ و اگر نظری هم می‌دهد صرفا ناشی از گمانه‌زنی است نه ناشی از درک دقیق عقلی. از این رو، در اینجا عقل با اینکه به وجود یک سلسله مصالح و مفاسد واقعی در صدور آن حکم (وجود عقلانیتی در حکم) اذعان دارد اما چون خود را ناتوان از رسیدن به آن می‌بیند تعبد پیشه می‌کند. (تفصیل این نکته و تبیین خطای بسیاری از روشنفکران دینی معاصر که ناشی از عدم توجه به این تفکیک دقیق است، را در مقاله «تأملی فلسفی در باب نسبت فقه و اخلاق» بیان کرده‌ام:

https://www.souzanchi.ir/a-philosophical-reflection-on-the-relationship-between-jurisprudence-and-ethics/

نکته تخصصی فقهی-اخلاقی (۲): اقتضاءات حکم ارشادی

وقتی حکمی ارشادی شد دست کم دو لازمه مهم دارد:

الف. حکم مذکور ناظر به عملی است که عقل انسان حسن یا قبح آن را مستقلا درمی‌یابد و حتی اگر در شریعت هم چنین نهی‌ای واقع نشده بود، باز خود عقل کافی بود که بفهمد نباید آن کار را انجام دهد. اینجاست که پای بحث از فلسفه آن حکم (به عنوان علت تامه صدور حکمت، نه فقط حکمتی از حکمتهای آن) باز می‌شود (که در تدبر ۱۳ در خصوص موضوع مورد بحث به آن خواهیم پرداخت).

ب. حدود و ثغور آن را عقل تشخیص می‌دهد؛ به تعبیر دیگر، این حکم اگر استثناءاتی دارد و در شرایطی مجاز و حتی ضروری شود، همگی مواردی است که عقل توانایی تشخیص آن را دارد؛ و اصرار بر حرمت آن در مواردی که طبق تحلیل موجه عقلانی انجام این کار مجاز و یا حتی ضروری می‌شود، صرفا از باب خشکه‌مقدسی و تحجر، ویا ژست روشنفکرمآبی گرفتن خواهد بود؛ ‌نه دینداری عاقلانه (که در تدبر ۱۴ در خصوص موضوع مورد بحث به آن خواهیم پرداخت).

 

۱۳) «وَ لا تَجَسَّسُوا»

قرآن کریم مسلمانان را به پرهیز از تجسس در امور همدیگر دستور می‌دهد و اشاره شد که به نظر می‌رسد این نهی، نهی ارشادی باشد. اینجاست که می‌توان درباره فلسفه این حکم بحثی کاملا عقلی داشت:

فلسفه حرمت تجسس

به نظر می‌رسد مهمترین فلسفه حرمت تجسس، این واقعیت است که اکثریت قریب به اتفاق ما انسانها معصوم نیستیم؛ ولی قرار نیست بدی‌ها و زشتی‌ها ما در معرض دید عموم قرار گیرد؛ و بنا بر این است که همین رفتار ظاهری ما معیار مواجهه و برخوردای اجتماعی ما باشد. در واقع، یکی از مهمترین صفات الهی که در شکل‌گیری و تداوم زندگی اجتماعی ما انسانها نقش دارد صفت ستاریت اوست؛ همه ما لغزشهایی داریم، که اگر قرار باشد افراد از این لغزشهای همدیگر اطلاع پیدا کنند نه‌تنها کسی به دیگری اعتماد نمی‌کرد، بلکه حتی حاضر نبود کاری برای دیگری انجام دهد و حتی حاضر به دفن همدیگر نمی‌شدند (لَوْ تَكَاشَفْتُمْ مَا تَدَافَنْتُمْ؛ الأمالي( للصدوق)، ص۴۴۶؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏۲، ص۵۳)[۱۲]؛ و اقتضای این ستاریت الهی این است که ما نیز از تفحص و جستجوی عیوب مخفی مردم پرهیز کنیم؛ تا عیوب ما هم مخفی بماند (احادیث ۵۱ و ۷۳). بر همین اساس است که در بسیاری از روایات تاکید کرده‌اند ضابطه عدالتی که مبنای عمل اجتماعی (در اموری مانند شهادت دادن و …) قرار می‌گیرد همین رعایت ظواهر است وگرنه جز اولیاء‌الله نمی‌شد به عدالت کسی حکم کرد (حدیث۶۸).

 

۱۴) «وَ لا تَجَسَّسُوا»

قرآن کریم مسلمانان را به پرهیز از تجسس در امور همدیگر دستور می‌دهد؛ و بیان شد که این یک حکم ارشادی است؛ و شاید علت اینکه این حکم را چنین مطلق فرمود و درباره حدود و ثغورش توضیحی نداد همین ارشادی بودن حکم باشد؛ یعنی حکمی است که عقل انسان حدود و ثغورش را می‌فهمد و فقط از باب تذکر بدان هشدار داده شده است.

حدود و ثغور تجسس

چنانکه در فلسفه حکم بیان شد (تدبر۱۳) فلسفه اصلی این حکم، ضرورت برقراری اعتماد بین مسلمانان و امکان تداوم زندگی اجتماعی است؛ که افراد نسبت به همدیگر دچار نفرتی نشوند که عملا اعتماد بین افراد و در نتیجه ارتباط اجتماعی آنان را ناممکن سازد. همین ضابطه بخوبی نشان می‌دهد که اگر در مواردی حفظ جامعه نیازمند تجسس باشد، این نهی شامل آن نمی‌شود.

پس این نهی شامل مواردی که عده‌ای قصد آشوب و دشمنی و اخلال در نظم و امنیت جامعه دارند نمی‌شود؛ و کسی بر اساس شواهدی گمان برد که عده‌ای از دشمنان خارجی یا منافقان داخلی می‌خواهند علیه امنیت و جان و مال و آبروی مسلمانان دسیسه می‌کنند طبیعی است که وظیفه تجسس و بررسی پیش می‌آید (خواه خودش یا اینکه ماموران حکومتی را مطلع سازد و آنان به تجسس اقدام کند).

از همین باب طبیعی است حاکم جامعه اسلامی افرادی را برای تجسس و بررسی اوضاع و احوال و نحوه مدیریت کارگزاران خود استخدام کند؛ چنانکه امیرالمومنین ع در عهدنامه معروفی که برای مالک اشتر نوشت بر تعیین چنین جاسوسانی تاکید کردند، چرا که به هر حال ممکن است این کارگزاران در کارها خیانت ویا به مردم ظلم کنند و حاکم و مسئول مافوق باید مراقب رفتارهای آنان باشد تا بتواند در صورت وقوع چنین رفتارهایی، به تنبیه و توبیخ مناسب و عزل ایشان و نیز اصلاح امور اقدام نماید: «وَ ابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ فَإِنَّ تَعَاهُدَكَ فِي السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ وَ الرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ وَ تَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ؛ فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَى خِيَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيْهِ عِنْدَكَ أَخْبَارُ عُيُونِكَ اكْتَفَيْتَ بِذَلِكَ شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ الْعُقُوبَةَ فِي بَدَنِهِ وَ أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ وَ وَسَمْتَهُ بِالْخِيَانَةِ وَ قَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ» (نهج‌البلاغه، نامه ۵۳).

پس می‌توان گفت عرصه مجاز برای تجسس عرصه‌ای است که ضرورتی برای حفظ جامعه و جلوگیری از آسیب زدن به نظم و امنیت عمومی (هم از جانب دشمنان و منافقان، و هم از جانب کارگزاران خویش) پیش می‌آید؛ که این عرصه در درجه اول برعهده حکومت است؛ و از همین روست که تمام حکومتها تشکیلاتی که موظف به تجسس و کسب اطلاعات برای حفظ امنیت است (وزارت اطلاعات) دارند؛ اما تفاوت مهم اسلام با نظامات دیگر این است که اسلام اجازه نمی‌دهد کارگزاران حکومت (از جمله کارمندان و مسئولان دستگاه اطلاعات) برای انجام هرگونه اطلاعاتی به تجسس در احوال مردم برخیزند و به صرف سوء ظن و بدگمانی به هرکسی که با او مشکل دارند به کارگزارانشان دستور تجسس بدهند؛ و اگر چنین دستوری هم دادند صرف اینکه شخص کارگزار حکومت است توجیه مناسبی نیست که بگوید من مامورم و معذور؛ چرا که «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق‏» (نهج‌البلاغه، حکمت۱۶۵).

حکایت ۱

عمر بن خطاب بعد از اینکه سلمان را به جای حذیفه، حاکم مدائن کرد به وی نامه‌ای نوشت و مطالبی را به وی گوشزد کرد؛ ‌از جمله اینکه از او خواست که در کارهایی که حذیفه کرده بود تجسسی کند و نقطه ضعف‌های وی را برایش گزارش کند. سلمان در پاسخ نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم.

از سلمان، برده آزادشده‌ی رسول الله ص، به عمر بن خطّاب!

امّا بعد؛ ای عمر! نامه‌ای از تو به من رسید که مرا سرزنش و توبیخ کرده و در آن نوشته بودی که: تو مرا به عنوان امیری بر اهل مدائن فرستادی و به من امر کرده‌ای که کارهای حذیفة بن یمان را پیگیری، و اموری که در زمانه وی واقع شد و نیز سیره وی را به‌تفصیل بررسی کنم و امور قبیح آن را به تو گزارش دهم؛ در حالی که خداوند در آیه محکمی از کتابش مرا از این کار نهی فرموده، آنجا که فرمود: «ای کسانی که ایمان آورده‌اند، بسیار از گمان اجتناب کنید، که همانا بعضی از آن گمان‌ها گناه است و تجسس نکنید و برخی از شما غیبت برخی را نکنند؛ آیا یکی از شما دوست دارد که از گوشت برادرش که مرده، بخورد؛ قطعاً از آن کراهت دارید؛ و تقوای الهی پیشه کنید، که به‌یقین خداوند بسیار اهل توبه و رحیم است.» (حجرات/۱۲) و من کسی نیستم که به خاطر پیگیری وضعیت حذیفه، خدا را عصیان و تو را اطاعت نمایم …

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏۱، ص۱۳۱

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ؛ مِنْ سَلْمَانَ مَوْلَی رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَی عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ‏!

أَمَّا بَعْدُ؛ فَإِنَّهُ أَتَانِی مِنْكَ كِتَابٌ یا عُمَرُ تُؤَنِّبُنِی‏ وَ تُعَیرُنِی وَ تَذْكُرُ فِیهِ: أَنَّكَ بَعَثْتَنِی أَمِیراً عَلَی أَهْلِ الْمَدَائِنِ وَ أَمَرْتَنِی أَنْ أَقُصَّ أَثَرَ حُذَیفَةَ وَ أَسْتَقْصِی أَیامَ أَعْمَالِهِ وَ سِیرِهِ، ثُمَّ أُعْلِمَكَ قَبِیحَهَا؛ وَ قَدْ نَهَانِی اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ یا عُمَرُ فِی مُحْكَمِ كِتَابِهِ حَیثُ قَالَ: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ یأْكُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ».‏ وَ مَا كُنْتُ لِأَعْصِی اللَّهَ فِی أَثَرِ حُذَیفَةَ وَ أُطِیعَكَ …[۱۳]

تبصره

تشخیص مصادیقی که کارگزار موظف است که به تجسس بپردازد یا خیر، در بسیاری از موقعیتها بسیار دشوار است؛ و شاید از همین روست که در نظام جمهوری اسلامی مقرر داشته‌اند که وزیر اطلاعات باید مجتهد باشد. شاید بتوان گفت قدر متیقن بحث فوق برای کارگزاران زیردست، مواردی است که کارگزار متوجه می‌شود این دستور تجسسی که به او داده شده، نه لزوما برای حفظ امنیت و نظم اجتماعی، بلکه از باب جنگ قدرت و تلاش برای زمین زدن افراد است (احادیث ۵۰ و ۵۳.ب). جالب اینجاست که در اسلام حتی در زمینه عدم رعایت احکام دین در عرصه خصوصی نیز کارگزاران حکومت حق تجسس ندارند (تفصیل بحث در تدبر۱۵).

 

۱۵) «وَ لا تَجَسَّسُوا»

در تدبر قبل تبیین شد عرصه‌ای که عرصه مجاز برای تجسس است آنجایی است که حکومت وظیفه‌ای که برای حفظ جامعه و جلوگیری از آسیب زدن به نظم و امنیت عمومی دارد؛ و تفاوت مهم اسلام با نظامات دیگر این است که اسلام اجازه نمی‌دهد کارگزاران حکومت برای انجام هرگونه اطلاعاتی به تجسس در احوال مردم برخیزند. این عدم اجازه اسلام برای تجسس، ناظر به مسائل اخلاقی و احکام شرعی هم می‌شود؛‌ یعنی اگرچه حکومت دینی نسبت به تحقق و ارتقای اخلاق انسانی و احکام شریعت (همان احکام ارشادی و مولوی که در تدبر ۱۲ تبیین شد) مسئولیت دارد، اما حق تعرض به خلوت و حریم خصوصی انسانها و تجسس از احوال غیرعلنی آنها را ندارد؛ و این مساله بقدری در اسلام مهم است که اثبات گناهان خلاف عفت عمومی (همچون زناکاری) که اجرای حد شرعی در پی دارد، را منوط به شهادت چهار شاهد عادل کرده است، که حتی اگر یک یا دو یا سه نفر شهادت دهند همه آنها مجازات می‌شوند؛ یعنی در این گونه موارد هم باید بشدت علنی شده باشد تا حکومت بخواهد مداخله کند.

پس اگر افراطی در این زمینه از برخی از مدعیان دینداری مشاهده می‌شود، خلاف صریح تعالیم اسلامی است؛ به نحوی که حتی اگر کسی که خود را حاکم جامعه اسلامی می‌داند به این کار اقدام کند مسلمانان حق دارند وی را از این تجسس نهی کنند. مثلا خلیفه دوم بارها این آیه را زیر پا گذاشت ولی هربار از جانب مسلمانان (حتی از جانب گناهکارانی که با تجسس وی، گناهشان برملا شده بود) بشدت مورد مذمت واقع شد؛ و فضای جامعه دینی در جدی گرفتن حرمت تجسس چنان بود که این کسی که بر مسند خلافت نشسته بود چاره‌ای جز عقب‌نشینی نمی‌دید. و این واقعه‌ای است که مورد اذعان شیعه و سنی بوده است، و به همین مناسبت، ‌علاوه بر حکایتی که در تدبر قبل گذشت چند حکایت دیگر از کتب معتبر شیعه و سنی تقدیم می‌شود:

حکایت ۲

الف. به عمر بن خطاب خبر دادند که ابامحجن ثقفی همراه با عده‌ای از دوستانش در منزلش مشغول شرابخواری هستند. عمر راه افتاد تا بر او وارد شد و فقط یک نفر را نزد او دید.

ابومحجن گفت: یا امیر! این کار برایت حلال نبود چرا که خداوند تو را از تجسس نهی کرده بود.

عمر گفت: این چه می‌گوید؟

زید بن ثابت و عبدالله بن ارقم گفتند: راست می‌گوید.

پس عمر بیرون آمد و از آنجا رفت.

تفسير عبد الرزاق، ج۳،/ص ۲۲۳[۱۴]؛ الكشف والبيان (تفسير الثعلبي)، ج۹، ص۸۳؛ مجمع البیان، ج‏۹، ص۲۰۳[۱۵]؛ قریب به این مضمون در الأمالی (للطوسی)، ص۱۳۰ هم روایت شده است. [۱۶]

ب. عمر شب در حال گشت زدن در شب بود که صدایی شنید. مظنون شد. از دیوار بالا رفت. ‌زن و مردی را در کنار بساط شراب دید. گفت: ای دشمن خدا! آیا گمان می‌کنی که تو معصیت می‌کنی و خدا تو را می‌پوشاند؟

گفت: ای امیر! اگر من یک مورد معصیت خدا کردم تو در سه مورد معصیت کردی: خداوند متعال فرمود «و لا تجسسوا» (حجرات/۱۲) و تو تجسس کردی؛ و فرمود: «به خانه‌ها از درشان وارد شوید» (بقره/۱۸۹) و تو از دیوار وارد شدی؛ و فرمود: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید وارد خانه‌ای غیر از خانه خودتان نشوید مگر اینکه ابتدا انس برقرار کنید و بر اهل خانه سلام کنید» (نور/۲۷) و تو بدون سلام وارد شدی. …

البصائر والذخائر (ابوحیان توحیدی)، ج۶، ص۱۳۷[۱۷]؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏۱، ص۱۸۲[۱۸]؛ الدر المنثور، ج‏۶، ص۹۳[۱۹]

ج. عبدالرحمن عوف حکایت کرده که یکبار همراه با عمر بن خطاب شبانه مشغول گشت زدن بودند که دیدند چراغی در خانه‌ای روشن است. سراغش رفتند وقتی نزدیک شدند صداهای بلند و نامناسبی می‌آمد. عمر گفت: آیا می‌دانی خانه کیست؟

گفتم: نه.

گفت: خانه ربیعة‌بن امیة‌ بن خلف است و الان مشغول شرابخواری‌اند؛ به نظرت چه کنیم؟

گفتم: آیا می‌دانی که ما کاری کرده‌ایم که خداوند ما را از آن نهی کرده و فرموده: «تجسس نکنید» (حجرات/۱۲) و ما تجسس کردیم. پس عمر از آنجا برگشت و آنها را رها کرد.

مصنف عبد الرزاق، ج۱۰، ص۲۳۱[۲۰]، الثقات لابن حبان، ج۴، ص۲۶۷؛ مسند الشاميين للطبراني، ج۳، ص۶۰؛ المستدرك على الصحيحين للحاكم، ج۴، ص۴۱۹[۲۱]؛ الكشف والبيان (تفسير الثعلبي)، ج۹، ص۸۳؛ الدر المنثور، ج‏۶، ص۹۳

د. عمر بن خطاب همراه عبد الرحمن بن عوف به منظور گشت زدن بیرون رفتند، آتشی دیدند جلو رفتند و اجازه گرفتند. در باز شد و وارد خانه شدند [در نقل الدر المنثور می‌گوید: به خانه که رسیدند دیدند در باز است؛ و وارد شدند].

دیدند در این خانه مردی است و زنی كه زن آواز میخواند، و در دست مرد پیاله‌ای است.

عمر گفت: این زن چه نسبتی با تو دارد؟

گفت: زن من است.

عمر گفت: در این پیاله چیست؟

گفت: آب زلال است.

عمر به زن گفت: چه آوازی می‏خواندی؟

زن گفت: این اشعار را می‏خواندم:

تطاول هذا اللّیل و اسودّ جانبه / و أرّقنی ألّا حبیب ألاعبه‏

فو اللّه لو لا خشیة اللَّه و التقی / لزعزع من هذا السّریر جوانبه‏

و لكن عقلی و الحیاء یكفّنی / و أكرم بعلی أن تنال مراكبه

یعنی: این شب طولانی شد و دامنه آن سیاه گردید، و مرا به بیدارخوابی مبتلا ساخت؛ آيا مگر دوستی نیست كه با او سرگرم شوم؟ به خدا سوگند اگر ترس از خدا و تقوا نبود، این تخت اطرافش می‏لغزید. ولی عقل من و حیاء مرا باز می‏دارد، و به شوهرم احترام می‏گذارم كه كسی به سواری او دسترسی یابد.

سپس آن مرد گفت: یا أمیر ما اینطور دستور نداریم، خداوند می‏فرماید: «وَ لا تَجَسَّسُوا».

عمر گفت: راست گفتی، و از منزل او بیرون رفت.

الكشف والبيان (تفسير الثعلبي)، ج۹، ص۸۳[۲۲]؛ مجمع البیان، ج‏۹، ص۲۰۳[۲۳]؛ الدر المنثور، ج‏۶، ص۹۳[۲۴]

ه. شخصی سراغ عمر بن خطاب آمد و گفت: فلانی مست کرده است.

عمر گفت: چه می‌گویی؟

گفت: راست می‌گویم.

عمر گفت: وقتی او مشغول شرابخواری شد مرا خبر کن. مدتی بعد آمد و گفت: او الان مشغول شرابخواری است.

پس با هم به راه افتادند. عمر گفت: از او اجازه بگیر و اگر اجازه داد بگو: آیا کسی هم که همراهم است وارد شود؟

وقتی آن شخص صدای اجازه گرفتن را شنید شراب را مخفی کرد و اجازه داد. گفت: کسی که همراه من است هم وارد شود؟

گفت: ‌بله.

پس عمر وارد شد و گفت: ‌به خدا سوگند بوی شراب می‌آید. پس تجسسی کرد و شراب را یافت و گفت: ‌فلانی! این چه کاری بود که کردی؟

آن شخص که هنوز عقلش زایل نشده بود گفت: ای پسر خطاب! این چه کاری بود که تو کردی؟ آیا خداوند تو را از تجسس نهی نکرده بود؟

عمر منظورش را فهمید و به رفیقش گفت: ‌برویم؛ و او را رها کردند.

سنن سعيد بن منصور، ج۷، ص۳۹۴[۲۵]؛ الدر المنثور، ج‏۶، ص۹۳

 

 


[۱] . وَ فِي رِوَايَةِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ أَقْرَبَ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ إِلَى الْكُفْرِ أَنْ يُوَاخِيَ الرَّجُلَ عَلَى الدِّينِ فَيُحْصِيَ عَلَيْهِ عَثَرَاتِهِ أَوْ زَلَّاتِهِ لِيُعَنِّفَهُ بِهَا يَوْماً مَا.

[۲] . در صفحه بعد عین همین مضمون با دو سند دیگر نیز آمده است:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ أَقْرَبَ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ إِلَى الْكُفْرِ أَنْ يُوَاخِيَ الرَّجُلُ الرَّجُلَ عَلَى الدِّينِ‏ فَيُحْصِيَ عَلَيْهِ عَثَرَاتِهِ وَ زَلَّاتِهِ لِيُعَنِّفَهُ بِهَا يَوْماً مَا.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: أَقْرَبُ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ إِلَى الْكُفْرِ أَنْ يُوَاخِيَ الرَّجُلُ الرَّجُلَ عَلَى الدِّينِ فَيُحْصِيَ عَلَيْهِ زَلَّاتِهِ لِيُعَيِّرَهُ بِهَا يَوْماً مَا .

[۳] . حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَدْنَى مَا يَخْرُجُ بِهِ الرَّجُلُ مِنَ الْإِيمَانِ أَنْ يُوَاخِيَ الرَّجُلَ عَلَى دِينِهِ فَيُحْصِيَ عَلَيْهِ عَثَرَاتِهِ وَ زَلَّاتِهِ لِيُعَنِّفَهُ بِهَا يَوْماً مَا.

[۴] . قَالَ أَخْبَرَنِي أَبُو الْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا مَعْشَرَ مَنْ آمَنَ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ يَصِلِ الْإِيمَانُ إِلَى قَلْبِهِ لَا تَتَبَّعُوا عَوْرَاتِ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَا تَذُمُّوا الْمُسْلِمِينَ فَإِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَوْرَاتِ الْمُؤْمِنِينَ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَاتِهِ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَاتِهِ فَضَحَهُ فِي جَوْفِ بَيْتِه‏.

[۵] . عَنْهُ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي بَرْزَةَ قَالَ: صَلَّى بِنَا رَسُولُ اللَّهِ ص ثُمَّ انْصَرَفَ مُسْرِعاً حَتَّى وَضَعَ يَدَهُ عَلَى بَابِ الْمَسْجِدِ ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ يَا مَعْشَرَ مَنْ آمَنَ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ يُخْلِصِ الْإِيمَانَ إِلَى قَلْبِهِ لَا تَتَّبِعُوا عَوْرَاتِ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَوْرَاتِ الْمُؤْمِنِينَ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ فَضَحَهُ وَ لَوْ فِي جَوْفِ بَيْتِهِ.

[۶] . وَ قَالَ الْبَرَاءُ خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ حَتَّى أَسْمَعَ الْعَوَاتِقَ فِي بُيُوتِهَا فَقَالَ يَا مَعْشَرَ مَنْ آمَنَ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِقَلْبِهِ لَا تَغْتَابُوا الْمُسْلِمِينَ وَ لَا تَتَّبِعُوا عَوْرَاتِهِمْ فَإِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَوْرَةَ أَخِيهِ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ يَفْضَحْهُ وَ لَوْ فِي جَوْفِ بَيْتِهِ.

[۷] . در همین راستا این احادیث هم که در «بَابُ التَّعْيِيرِ» در الكافي، ج‏۲، ص۳۵۶ آمده است می‌تواند مورد توجه قرار گیرد:

۱- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ أَنَّبَ مُؤْمِناً أَنَّبَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.

۲- عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

مَنْ أَذَاعَ فَاحِشَةً كَانَ كَمُبْتَدِئِهَا وَ مَنْ عَيَّرَ مُؤْمِناً بِشَيْ‏ءٍ لَمْ يَمُتْ حَتَّى يَرْكَبَهُ.

۳- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ عَيَّرَ مُؤْمِناً بِذَنْبٍ لَمْ يَمُتْ حَتَّى يَرْكَبَهُ.

۴- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ لَقِيَ أَخَاهُ بِمَا يُؤَنِّبُهُ أَنَّبَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.

[۸] . و أخرج ابن مردویه و البیهقی عن البراء بن عازب رضی الله عنه قال: خطبنا رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم حتی أسمع العواتق فی الخدر ینادی بأعلی صوته یا معشر من آمن بلسانه و لم یخلص الایمان إلی قلبه لا تغتابوا المسلمین و لا تتبعوا عوراتهم فانه من تتبع عورة أخیه المسلم تتبع الله عورته و من تتبع الله عورته یفضحه فی جوف بیته‏.

و أخرج ابن مردویه عن بریدة رضی الله عنه قال: صلینا الظهر خلف رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم فلما انفتل أقبل علینا غضبان متنفرا ینادی بصوت یسمع العواتق فی جوف الخدور یا معشر من آمن بلسانه و لم یدخل الایمان قلبه لا تذموا المسلمین و لا تطلبوا عوراتهم فانه من یطلب عورة أخیه المسلم هتك الله ستره و أبدی عورته و لو كان فی جوف بیته.‏

و أخرج ابن مردویه عن ابن عباس رضی الله عنهما قال: قال رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم یا معشر من آمن بلسانه و لم یخلص الایمان إلی قلبه لا تؤذوا المسلمین و لا تتبعوا عوراتهم فانه من تتبع عورة أخیه المسلم تتبع الله عورته حتی یخرقها علیه فی بطن بیته‏.

و أخرج أبو داود و ابن المنذر و ابن مردویه عن أبی برزة الأسلمی قال: خطبنا رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم فقال: یا معشر من آمن بلسانه و لم یدخل الایمان فی قلبه لا تتبعوا عورات المسلمین فانه من اتبع عورات المسلمین فضحه الله فی قعر بیته‏.

[۹] . «وَ لا تَجَسَّسُوا» أی و لا تتبعوا عثرات المؤمنین عن ابن عباس و قتادة و مجاهد .

و قیل معناه لا تتبعوا عیوب المسلمین لتهتكوا العیوب التی سترها أهلها .

و قیل معناه و لا تبحثوا عما خفی حتی یظهر عن الأوزاعی‏.

[۱۰] . و قوله: «وَ لا تَجَسَّسُوا» التجسس بالجیم تتبع ما استتر من أمور الناس للاطلاع علیها، و مثله التحسس بالحاء المهملة إلا أن التجسس بالجیم یستعمل فی الشر و التحسس بالحاء یستعمل فی الخیر، و لذا قیل: معنی الآیة لا تتبعوا عیوب المسلمین لتهتكوا الأمور التی سترها أهلها.

[۱۱] . ثم قال تعالى: وَ لا تَجَسَّسُوا إتماما لما سبق لأنه تعالى لما قال: اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ فهم منه أن المعتبر اليقين فيقول القائل أنا أكشف فلانا يعني أعلمه يقينا و أطلع على عيبه مشاهدة فأعيب فأكون قد اجتنبت الظن فقال تعالى: و لا تتبعوا الظن، و لا تجتهدوا في طلب اليقين في معايب الناس.

[۱۲] . حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الصُّوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو تُرَابٍ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ [مُوسَى‏] الرُّويَانِيُّ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الرِّضَا ع يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ حَدِّثْنِي بِحَدِيثٍ عَنْ آبَائِكَ ع فَقَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ لَا يَزَالُ النَّاسُ بِخَيْرٍ مَا تَفَاوَتُوا فَإِذَا اسْتَوَوْا هَلَكُوا قَالَ قُلْتُ لَهُ زِدْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع لَوْ تَكَاشَفْتُمْ مَا تَدَافَنْتُمْ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِكُمْ فَسَعُوهُمْ بِطَلَاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ اللِّقَاءِ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ إِنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِكُمْ فَسَعُوهُمْ بِأَخْلَاقِكُمْ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَنْ عَتَبَ عَلَى الزَّمَانِ طَالَتْ مَعْتَبَتُهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مُجَالَسَةُ الْأَشْرَارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِّ بِالْأَخْيَارِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بِئْسَ الزَّادُ إِلَى الْمَعَادِ الْعُدْوَانُ‏ عَلَى الْعِبَادِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ- فَقَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَا هَلَكَ امْرُؤٌ عَرَفَ قَدْرَهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع التَّدْبِيرُ قَبْلَ الْعَمَلِ يُؤْمِنُكَ مِنَ النَّدَمِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَنْ وَثِقَ بِالزَّمَانِ صُرِعَ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع خَاطَرَ بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع قِلَّةُ الْعِيَالِ أَحَدُ الْيَسَارَيْنِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَكَ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّةِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَنْ رَضِيَ بِالْعَافِيَةِ مِمَّنْ دُونَهُ رُزِقَ السَّلَامَةَ مِمَّنْ فَوْقَهُ قَالَ فَقُلْتُ حَسْبِي.

[۱۳] . وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ أَنِّی أَقْبَلْتُ عَلَی سَفِّ الْخُوصِ‏ وَ أَكْلِ الشَّعِیرِ فَمَا هُمَا مِمَّا یعَیرُ بِهِ مُؤْمِنٌ وَ یؤَنَّبُ عَلَیهِ وَ ایمُ اللَّهِ یا عُمَرُ لَأَكْلُ الشَّعِیرِ وَ سَفُّ الْخُوصِ وَ الِاسْتِغْنَاءُ عَنْ رَفِیعِ الْمَطْعَمِ وَ الْمَشْرَبِ وَ عَنْ غَصْبِ مُؤْمِنٍ حَقَّهُ وَ ادِّعَاءِ مَا لَیسَ لَهُ بِحَقٍّ أَفْضَلُ وَ أَحَبُّ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی وَ لَقَدْ رَأَیتُ رَسُولَ اللَّهِ ص إِذَا أَصَابَ الشَّعِیرَ أَكَلَ وَ فَرِحَ وَ لَمْ یسْخِطْهُ وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ إِعْطَائِی فَإِنِّی قَدَّمْتُهُ لِیوْمِ فَاقَتِی وَ حَاجَتِی وَ رَبِّ الْعِزَّةِ یا عُمَرُ مَا أُبَالِی إِذَا جَازَ طَعَامِی لَهَوَاتِی وَ انْسَاغَ‏ فِی حَلْقِی أَ لُبَابُ الْبُرِّ وَ مُخُّ الْمِعْزَةِ كَانَ أَوْ خُشَارَةُ الشَّعِیرِ

وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنِّی ضَعَّفْتُ سُلْطَانَ اللَّهِ وَ أَوْهَنْتُهُ وَ أَذْلَلْتُ نَفْسِی وَ امْتَهَنْتُهَا حَتَّی جَهِلَ أَهْلُ الْمَدَائِنِ إِمَارَتِی وَ اتَّخَذُونِی جِسْراً یمْشُونَ فَوْقِی وَ یحْمِلُونَ عَلَی ثِقْلَ حَمُولَتِهِمْ‏ وَ زَعَمْتَ أَنَّ ذَلِكَ مِمَّا یوهِنُ سُلْطَانَ اللَّهِ وَ یذِلُّهُ فَاعْلَمْ أَنَّ التَّذَلُّلَ فِی طَاعَةِ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَی مِنَ التَّعَزُّزِ فِی مَعْصِیتِهِ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص یتَأَلَّفُ النَّاسَ‏ وَ یتَقَرَّبُ مِنْهُمْ وَ یتَقَرَّبُونَ مِنْهُ فِی نُبُوَّتِهِ وَ سُلْطَانِهِ حَتَّی كَأَنَّهُ بَعْضُهُمْ فِی الدُّنُوِّ مِنْهُمْ وَ قَدْ كَانَ یأْكُلُ الْجَشِبَ‏ وَ یلْبَسُ الْخَشِنَ وَ كَانَ النَّاسُ عِنْدَهُ قُرَشِیهُمْ وَ عَرَبِیهُمْ وَ أَبْیضُهُمْ وَ أَسْوَدُهُمْ سَوَاءً فِی الدِّینِ وَ أَشْهَدُ أَنِّی سَمِعْتُهُ یقُولُ مَنْ وَلِی سَبْعَةً مِنَ الْمُسْلِمِینَ بَعْدِی ثُمَّ لَمْ یعْدِلْ فِیهِمْ لَقِی اللَّهَ وَ هُوَ عَلَیهِ غَضْبَانُ

فَلَیتَنِی یا عُمَرُ أَسْلَمُ مِنْ عَمَارَةِ الْمَدَائِنِ‏ مَعَ مَا ذَكَرْتَ أَنِّی أَذْلَلْتُ نَفْسِی وَ امْتَهَنْتُهَا فَكَیفَ یا عُمَرُ حَالُ مَنْ وَلِی الْأُمَّةَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِنِّی سَمِعْتُ اللَّهَ یقُولُ: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»

اعْلَمْ أَنِّی لَمْ أَتَوَجَّهْ أَسُوسُهُمْ وَ أُقِیمُ حُدُودَ اللَّهِ فِیهِمْ إِلَّا بِإِرْشَادِ دَلِیلٍ عَالِمٍ فَنَهَجْتُ فِیهِمْ بِنَهْجِهِ وَ سِرْتُ فِیهِمْ بِسِیرَتِهِ‏ وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی لَوْ أَرَادَ بِهَذِهِ الْأُمَّةِ خَیراً أَوْ أَرَادَ بِهِمْ رُشْداً لَوَلَّی عَلَیهِمْ أَعْلَمَهُمْ وَ أَفْضَلَهُمْ وَ لَوْ كَانَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ مِنَ اللَّهِ خَائِفِینَ وَ لِقَوْلِ نَبِی اللَّهِ مُتَّبِعِینَ وَ بِالْحَقِّ عَامِلِینَ مَا سَمَّوْكَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ‏ «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» وَ لَا تَغْتَرَّ بِطُولِ عَفْوِ اللَّهِ عَنْكَ وَ تَمْدِیدِهِ بِذَلِكَ مِنْ تَعْجِیلِ عُقُوبَتِهِ؛ وَ اعْلَمْ أَنَّكَ سَیدْرِكُكَ عَوَاقِبُ ظُلْمِكَ فِی دُنْیاكَ وَ آخِرَتِكَ وَ سَوْفَ تُسْأَلُ عَمَّا قَدَّمْتَ وَ أَخَّرْتَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَحْدَهُ.

[۱۴] . عَنْ مَعْمَرٍ ، عَنْ أَيُّوبَ ، عَنْ معمر، عَنْ أَبِي قِلَابَةَ ، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ ، حَدَّثَ أَنَّ أَبَا مِحْجَنٍ الثَّقَفِيَّ شَرِبَ الْخَمْرَ فِي بَيْتِهِ هُوَ وَأَصْحَابُهُ ، فَانْطَلَقَ عُمَرُ حَتَّى دَخَلَ عَلَيْهِ فَإِذَا لَيْسَ عِنْدَهُ إِلَّا رَجُلٌ واحد ، فَقَالَ له أَبُو مِحْجَنٍ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، إِنَّ هَذَا لَا يَحِلُّ لَكَ ، قَدْ نَهَاكَ اللَّهُ عَنِ التَّجَسُّسِ ، فَقَالَ عُمَرُ: مَا يَقُولُ هَذَا؟ فَقَالَ زَيْدُ بْنُ ثَابِتٍ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْأَرْقَمَ: «صَدَقَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَذَا التَّجَسُّسُ» قَالَ: فَخَرَجَ عُمَرُ وَتَرَكَهُ

[۱۵] . و عن أبی قلابة قال أن عمر بن الخطاب حدث أن أبا محجن الثقفی یشرب الخمر فی بیته هو و أصحابه فانطلق عمر حتی دخل علیه فإذا لیس عنده إلا رجل فقال أبو محجن یا أمیر المؤمنین أن هذا لا یحل لك قد نهاك الله عن التجسس فقال عمر ما یقول هذا؟ قال زید بن ثابت و عبد الله بن الأرقم صدق یا أمیر المؤمنین. قال فخرج عمر و تركه.

[۱۶] . حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو حَفْصٍ عُمَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّیرَفِی، قَالَ: حَدَّثَنَا الْقَاضِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَینُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ شَبِیبٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی ابْنُ أَبِی أُوَیسٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ‏ سُلَیمَانَ بْنِ بِلَالٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یوسُفَ، عَنِ السَّائِبِ بْنِ یزِیدَ: أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ بَینَمَا هُوَ یمْشِی فِی أَزِقَّةِ الْمَدِینَةِ إِذَا هُوَ بِأَصْوَاتٍ فِی بَیتٍ، فَاطَّلَعَ عَلَیهِمْ فَإِذَا هُمْ عَلَی شَرَابٍ، فَقَالُوا لَهُ حِینَ رَأَوْهُ: مَا هَذَا یا ابْنَ الْخَطَّابِ، أَ لَیسَ اللَّهُ (تَعَالَی) یقُولُ: «وَ لا تَجَسَّسُوا» . قَالَ: فَأَعْرَضَ عُمَرُ عَنْهُمْ وَ انْصَرَفَ مُبَادِراً.

[۱۷] . قال نور بن يزيد: كان ‌عمر ‌بن ‌الخطاب ‌يعس بالمدينة في الليل، فارتاب بالحال فتسور، فوجد رجلاً عنده امرأة وعنده خمر، فقال له: يا عدو الله، أكنت ترى أن الله يسرك وأنت على معصيته؟ فقال الرجل: لا تعجل علي يا أمير المؤمنين، إن كنت عصيت الله في واحد فقد عصيته أنت في ثلاث: قال الله تعالى: ” ولا تجسسوا ” (الحجرات: ۱۲) وقد تجسست، وقال: ” وأتوا البيوت من أبوابها ” (البقرة: ۱۸۹) وقد تسورت، وقال: ” يا أيها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستأنسوا وتسلموا على أهلها ” (النور: ۲۷) وأنت دخلت بغير سلام؛ فقال له عمر: فهل عندك من خير إن عفوت عنك؟ قال: بلى يا أمير المؤمنين، والله لئن عفوت عني لا أعود لمثلها أبداً، فعفا عنه.

[۱۸] . و قیل إن عمر كان یعس باللیل فسمع صوت رجل و امرأة فی بیت فارتاب فتسور الحائط فوجد امرأة و رجلا و عندهما زق خمر فقال یا عدو الله أ كنت تری أن الله یسترك و أنت علی معصیته؟

قال: یا أمیر المؤمنین إن كنت أخطأت فی واحدة فقد أخطأت فی ثلاث؛ قال الله تعالی: «وَ لا تَجَسَّسُوا» و قد تجسست و قال «وَ أْتُوا الْبُیوتَ مِنْ أَبْوابِها» و قد تسورت و قال «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیوتاً فَسَلِّمُوا» و ما سلمت.

[۱۹] . و أخرج الخرائطی فی مكارم الأخلاق عن ثور الكندی ان عمر بن الخطاب رضی الله عنه كان یعس بالمدینة من اللیل فسمع صوت رجل فی بیت یتغنی فتسور علیه فوجد عنده امرأة و عنده خمر فقال یا عدو الله أ ظننت ان الله یسترك و أنت علی معصیته؟

فقال و أنت یا أمیر المؤمنین لا تعجل علی أن أكون عصیت الله واحدة فقد عصیت الله فی ثلاث قال الله وَ لا تَجَسَّسُوا و قد تجسست و قال وَ أْتُوا الْبُیوتَ مِنْ أَبْوابِها و قد تسورت علی و دخلت علی بغیر اذن و قال الله لا تَدْخُلُوا بُیوتاً غَیرَ بُیوتِكُمْ حَتَّی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلی‏ أَهْلِها قال عمر رضی الله عنه فهل عندك من خیر ان عفوت عنك قال نعم فعفا عنه و خرج و تركه‏.

[۲۰] . أَخْبَرَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ ، عَنِ الزُّهْرِيِّ ، عَنْ مُصْعَبِ بْنِ زُرَارَةَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ ، عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ ، أَنَّهُ حَرَسَ لَيْلَةً مَعَ ‌عُمَرَ ‌بْنِ ‌الْخَطَّابِ فَبَيْنَا هُمْ يَمْشُونَ شَبَّ لَهُمْ سِرَاجٌ فِي بَيْتٍ ، فَانْطَلَقُوا يَؤُمُّونَهُ ، حَتَّى إِذَا دَنَوْا مِنْهُ إِذَا بَابٌ مُجَافٍ عَلَى قَوْمٍ لَهُمْ فِيهِ ‌أَصْوَاتٌ ‌مُرْتَفِعَةٌ وَلَغَطٌ ، فَقَالَ عُمَرُ وَأَخَذَ بِيَدِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ: «أَتَدْرِي بَيْتُ مَنْ هَذَا؟» قَالَ: قُلْتُ: لَا ، قَالَ: «هُوَ رَبِيعَةَ بْنِ أُمَيَّةَ بْنِ خَلَفٍ وَهُمُ الْآنَ شُرَّبٌ، فَمَا تَرَى؟» قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ: أَرَى قَدْ أَتَيْنَا مَا نَهَانَا اللَّهُ عَنْهُ، نَهَانَا اللَّهُ فَقَالَ: {وَلَا تَجَسَّسُوا} [الحجرات: ۱۲] فَقَدْ تَجَسَّسْنَا «فَانْصَرَفَ عَنْهُمْ عُمَرُ وَتَرَكَهُمْ

[۲۱] . أَخْبَرَنِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الصَّنْعَانِيُّ، بِمَكَّةَ حَرَسَهَا اللَّهُ تَعَالَى، ثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الدَّبَرِيُّ، أَنْبَأَ عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أَنْبَأَ مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ مُصْعَبِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ، عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ، أَنَّهُ حَرَسَ لَيْلَةً مَعَ ‌عُمَرَ ‌بْنِ ‌الْخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ بِالْمَدِينَةِ، فَبَيْنَمَا هُمْ يَمْشُونَ شَبَّ لَهُمْ سِرَاجٌ فِي بَيْتٍ فَانْطَلَقُوا يَؤُمُّونَهُ حَتَّى إِذَا دَنَوْا مِنْهُ إِذَا بَابٌ مُجَافٌ عَلَى قَوْمٍ لَهُمْ فِيهِ ‌أَصْوَاتٌ ‌مُرْتَفِعَةٌ، فَقَالَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَأَخَذَ بِيَدِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ: أَتَدْرِي بَيْتُ مَنْ هَذَا؟ قَالَ: لَا، قَالَ: هَذَا بَيْتُ رَبِيعَةَ بْنِ أُمَيَّةَ بْنِ خَلَفٍ وَهُمُ الْآنَ شَرْبٌ فَمَا تَرَى؟ فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ: ” أَرَى قَدْ أَتَيْنَا مَا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ، نَهَانَا اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ فَقَالَ: {وَلَا تَجَسَّسُوا} [الحجرات: ۱۲] فَقَدْ تَجَسَّسْنَا «فَانْصَرَفَ عُمَرُ عَنْهُمْ وَتَرَكَهُمْ» هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الْإِسْنَادِ وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ ” ‌‌[التعليق – من تلخيص الذهبي]۸۱۳۶ – صحيح

[۲۲] . وأخبرني ابن منجويه، قال: حدّثنا ابن حبش، قال: أخبرنا علي بن زنجويه. قال: حدّثنا سلمة، قال: حدّثنا عبد الرزاق قال: أخبرنا معمر، قال: أخبرني أيّوب، عن أبي قلابة أنّ ‌عمر ‌بن ‌الخطّاب، حدّث أنّ أبا محجن الثقفي شرب الخمر في بيته هو وأصحابه، فانطلق عمر حتّى دخل عليه، فإذا ليس عنده إلّا رجل، فقال أبو محجن: يا أمير المؤمنين إنّ هذا لا يحلّ لك، فقد نهاك الله عزّ وجلّ عن التجسّس، فقال عمر: ما يقول هذا؟ فقال زيد بن ثابت، وعبد الله بن الأرقم: صدق يا أمير المؤمنين، هذا التجسّس، قال: فخرج عمر رضي الله عنه، وتركه. وروى زيد بن أسلم أنّ ‌عمر ‌بن ‌الخطّاب خرج ذات ليلة، ومعه عبد الرّحمن بن عوف رضي الله عنهما يعسّان إذ شبّ لهما نار، فأتيا الباب، فاستأذنا، ففتح الباب، فدخلا، فإذا رجل، وامرأة تغنّي، وعلى يد الرجل قدح، وقال عمر للرجل: وأنت بهذا يا فلان؟ فقال: وأنت بهذا يا أمير المؤمنين؟ فقال عمر: فمن هذه منك؟ قال: امرأتي. قال: وما في القدح؟ قال: ماء زلال. فقال للمرأة: وما الّذي تغنّين؟ فقالت: أقول:

تطاول هذا الليل واسودّ جانبه … وأرّقني ألّا حبيب ألاعبه

فو الله لولا خشية الله والتقى … لزعزع من هذا السرير جوانبه

ولكن عقلي والحياء يكفني … وأكرم بعلي أن تنال مراكبه

ثمّ قال الرجل: ما بهذا أمرنا يا أمير المؤمنين، قال الله: وَلا تَجَسَّسُوا فقال عمر: صدقت، وانصرف.

[۲۳] . و خرج عمر بن الخطاب أیضا و معه عبد الرحمن بن عوف یعسان فتبینت لهما نار فأتیا و استأذنا ففتح الباب فدخلا فإذا رجل و امرأة تغنی و علی ید الرجل قدح فقال عمر من هذه منك قال امرأتی قال و ما فی هذا القدح قال ماء فقال للمرأة ما الذی تغنین قالت أقول:

تطاول هذا اللیل و أسود جانبه /و أرقنی ألا حبیب ألاعبه‏

فو الله لو لا خشیة الله و التقی /لزعزع من هذا السریر جوانبه‏

و لكن عقلی و الحیاء یكفنی /و أكرم بعلی أن تنال مراكبه‏

ثم قال الرجل ما بهذا أمرنا یا أمیر المؤمنین قال الله تعالی «وَ لا تَجَسَّسُوا» فقال عمر صدقت و انصرف.

[۲۴] . و أخرج سعید بن منصور و ابن المنذر عن الشعبی ان عمر بن الخطاب فقد رجلا من أصحابه فقال لابن عوف انطلق بنا إلی منزل فلان فننظر فأتیا منزله فوجدوا بابه مفتوحا و هو جالس و امرأته تصب له فی إناء فتناوله إیاه فقال عمر لابن عوف هذا الذی شغله عنا فقال ابن عوف لعمر و ما یدریك ما فی الإناء فقال عمر انا نخاف أن یكون هذا التجسس قال بل هو التجسس قال و ما التوبة من هذا قال لا تعلمه بما اطلعت علیه من أمره و لا یكونن فی نفسك الا خیر ثم انصرفا.

[۲۵] . حدَّثنا سعيدٌ، قال: نا حَزمُ بنُ أبي حَزْمٍ، قال: سمعتُ الحسنَ يقولُ: أَتى عمرَ بنَ الخطَّابِ – رضي الله عنه – رجل، فقال: يا أميرَ المؤمنين، إنَّ ‌فلانًا ‌لا ‌يَصْحُو.

قال: ما تقولُ؟

قال: أقولُ لك الحقَّ.

قال: انظرْ إلى الساعةِ التي يضعُ فيها شرابَهُ فأْتني.

فأتى، فقال: يا أميرَ المؤمنين قد وضع شرابَهُ.

فانطلقا فقال: استأذنْ فإذا أذِن لك فقلْ: ومن معي؟

فلمَّا سمع الرجلُ استئذانَهُ عزل شرابَهُ، ثم قال: ادخلْ.

قال: ومن معي؟

قال: ومَنْ مَعكَ.

فدخل عمرُ فقال: واللّهِ إني لأجدُ ريحَ شراب – فتجسَّسَ – فقال: يا فلانُ، أنتَ بهذا.

وكان الرجلُ لم يُغلب على عقلِهِ، فقال: يا ابنَ الخطَّابِ، وأنتَ بهذا؟! ألم ينهكَ اللهُ عَزَّ وجَلَّ أن تَجَسَّسَ؟

فعرفها عمرُ، فقال لصاحبِهِ: انطلقْ. وتركوه.

Visits: 33

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*