ترجمه
پس [آن دو] به راه افتادند؛ تا وقتی که به اهل قریهای رسیدند، از اهالی آنجا طعامی درخواست کردند؛ ولی از اینکه آن دو را مهمان کنند امتناع ورزیدند؛ پس در آنجا دیواری یافتند که میخواست فرو ریزد؛ پس آن را بپا داشت؛ گفت اگر میخواستی، بر آن اجرتی میگرفتی!
نکات ادبی
«قَرْيَةٍ»
قبلا بیان شد که «قریه» از ماده «قری» (و یا: «قرو») است و این ماده دلالت بر جمع شدن و اجتماع دارد و «قریه» را هم از این جهت «قریه» گفتهاند که مردم در آن جمع میشوند؛ و در قرآن کریم هم به معنای سرزمینی که مردم در آن جمع میشوند، به کار رفته (بقره۲/۵۸، یوسف/۱۰۹) هم به معنای خود مردمی است که در جایی جمع شدهاند (اعراف/۴، طلاق/۸) و چهبسا گاه در یک آیه هر دو معنا مد نظر بوده است (قصص/۵۹) و در تفاوت «قریه» با «بلد» و «مدینه» گفتهاند «بلد» به معنای قطعه معینی از سرزمین است، خواه آباد شده باشد یا خیر؛ در مفهوم «قریه» اجتماع و جمع شدن مد نظر است، خواه در مورد سرزمین باشد یا خود مردم؛ و در مفهوم «مدینه» برپا کردن و نظم و تدبیر بیشتر مورد نظر است.
جلسه۱۷۲ http://yekaye.ir/al-baqarah-002-259/
«أَبَوْا»
ماده «أبی» در اصل به معنای امتناع و سر باز زدن از انجام کاری است و برخی گفتهاند واژه «اباء» دلالت بر شدت امتناع میکند به طوری که هر ابایی امتناع هست اما هر امتناع و مانع تراشیای «اباء» نیست (در فارسی این تعبیر بدون همزه پایانیاش متداول است: زید از انجام فلان کار ابا دارد.)
جلسه ۲۰۵ http://yekaye.ir/al-furqan-025-50/
«يَنْقَضَّ»
ماده «قضض» در اصل هم در معنای «سقوط کردن» به کار میرود و هم در معنای «زِبری و خشونتی که در چیزی باشد» که در معنای دوم از کلمه «القِضّة» به معنای زمین پستی که پر از سنگریزههای کوچک باشد، گرفته شده است. (معجم مقاييس اللغة، ج۵، ص۱۲) برخی هر دو معنا را در این آیه جاری میدانند، از این جهت که دیوار میخواست «سقوط کند» (فرو ریزد) و اگر سقوط میکرد عملا به مجموعهای از سنگریزه تبدیل میشد، پس میتوان گفت که میخواست «سنگریزه شود». (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۷۴[۱]؛ البحر المحيط، ج۷، ص۲۱۰[۲])
ماده «قضض» تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است و این کلمه را عموما از این ماده (باب انفعال) دانستهاند اما برخی احتمال دادهاند که چهبسا از ماده «نقض» (باب «افعلّ» شبیه «احمرّ») بوده باشد (البحر المحيط، ج۷، ص۲۱۰) که ماده «نقض» به معنای «به هم خوردن چیزی که مستحکم بوده» است، که این ماده به غیر از اینجا، در ۹ مورد دیگر در قرآن کریم به کار رفته است و انشاءالله در ضمن بحث از آیه دیگری بدان خواهیم پرداخت.
«فَأَقامَهُ» = فَـ + أَقامَ + هُ
قبلا بیان شد که ماده «قوم» در اصل در دو معنا به کار رفته است: یکی به معنای «جماعتی از مردم» [قوم و قبیله] و دیگری به معنای برخاستن (انتصاب) و عزم و تصمیم. برخی اصل این ماده را در معنای نقطه مقابل نسشتن (قعود)، یعنی برخاستن و به کاری اقدام کردن (فعلیة العمل)، دانسته و توضیح دادهاند که معنای اول آن از زبان سریانی وارد عربی شده است.
«قیام» مصدر ثلاثی مجرد از این ماده است که انحای مختلفی دارد: یا «قیام به چیزی» است یا «قیام بر چیزی» و یا قیام به معنای «عزم به کاری» ویا به معنای اسم برای «چیزی که امور دیگر بدان تکیه میزنند».
«إِقامَة» در یک مکان، به معنای ثابت ماندن در آنجاست، (عَذابٌ مُقِيمٌ؛ هود/۳۹) و بر همین اساس «اقامة یک چیز» به معنای حق آن را به طور کامل ادا کردن میباشد «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ» (مائده/۶۸).
جلسه ۳۶۶ http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-1/
اختلاف قرائت
کلمه «يُضَيِّفُوهُما» را اغلب به همین صورت (باب تفعیل) قرائت کردهاند اما در برخی قرائات غیرمشهور به صورت «يُضِیفُوهُما» (باب افعال) نیز قرائت شده است.
قرائت «اَنْ يَنْقَضَّ» (ماده «قضض» در باب انفعال) قرائت مشهور از این عبارت است، اما در قرائت اُبَیّ به صورت «اَنْ يُنْقَضَّ» (فعل مجهول) قرائت شده و در مصحف ابنمسعود و قرائت اعمش به صورت «لِيَنْقَضَّ» آمده است که در این حالت، حرف «أن» در تقدیر است؛
همچنین این عبارت، در قرائتهای غیرمشهور به صورت «اَنْ يَنْقاص» (از ماده «قوص» [به معنای «شکستن] در باب انفعال) و «اَنْ يَنْقاض» (از ماده «قیض» [به معنای منهدم شدن] در باب انفعال) هم قرائت شده است.
کلمه « لتخذت» را اغلب به صورت «لَاتَّخَذْتَ» قرائت کردهاند اما به صورت «لَتَخِذْتَ» نیز قرائت شده است.
مجمع البيان، ج۶، ص۷۴۸-۷۴۹[۳]؛ البحر المحيط، ج۷، ص۲۱۰[۴]
حدیث
۱) در جلسه ۶۵۵ (آیه۷۴) حدیثی از امام رضا ع گذشت. در ادامه آن حدیث آمده است:
«پس [آن دو] به راه افتادند؛ تا وقتی که» شبهنگام «به اهل قریهای رسیدند» که ناصره نامیده میشد و نصاری [= مسیحیان] به این شهر منسوباند، و هیچکس را مهمان نمیکردند و به هیچ غریبهای طعام نمیدادند، از اهالی آنجا طعامی درخواست کردند؛ ولی به آنها طعامی ندادند و آنها را مهمان نکردند؛ پس نگاه خضر به دیواری افتاد که خراب شده و در شُرُفِ ریزش بود، دستش را بر آن گذاشت و گفت: به اذن خدا استوار شو! و استوار شد. موسی ع گفت [آیا] بهتر نبود که دیوار را استوار نمی کردی تا اینکه به ما طعام و مؤونهای میدادند؟ و این همان است که فرمود «اگر میخواستی، بر آن اجرتی میگرفتی!»
تفسير القمي، ج۲، ص۳۹-۴۰
فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ بِالْعَشِيِّ تُسَمَّى النَّاصِرَةَ وَ إِلَيْهَا يَنْتَسِبُ النَّصَارَى وَ لَمْ يُضَيِّفُوا أَحَداً قَطُّ وَ لَمْ يُطْعِمُوا غَرِيباً فَاسْتَطْعَمُوهُمْ فَلَمْ يُطْعِمُوهُمْ وَ لَمْ يُضَيِّفُوهُمْ فَنَظَرَ الْخَضِرُ ع إِلَى حَائِطٍ قَدْ زَالَ لِيَنْهَدِمَ فَوَضَعَ الْخَضِرُ يَدَهُ عَلَيْهِ وَ قَالَ: قُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ فَقَامَ فَقَالَ مُوسَى لَمْ يَنْبَغِ لَكَ أَنْ تُقِيمَ الْجِدَارَ حَتَّى يُطْعِمُونَا وَ يُؤْوُونَا وَ هُوَ قَوْلُهُ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً
توجه:
در روایتی از امام صادق ع هم این مطلب آمده است که نام این قریه، ناصره بوده و نصاری بدان منسوباند[۵]؛ البته از قول ابنعباس، اینجا «انطاکیه» و از قول ابنسیرین و محمد بن کعب شهر «إیله» معرفی شده است.
مجمع البيان، ج۶، ص۷۵۱[۶]
۲) از رسول الله ص درباره اهل آن قریه آمده است که مردم پست و بخیلی بودند.
مجمع البيان، ج۶، ص۷۵۱
روى أبي بن كعب عن النبي ص قال: كانوا أهل قرية لئام[۷]
۳) از امام باقر ع روایت شده است:
حضرت موسی ع در سه جا از گرسنگی به پروردگارش شکایت کرد: «غذایمان را بیاور که براستی از این سفرمان خستگیای به ما رسید» (کهف/۶۲) «ای کاش اجرتی میگرفتی» (کهف/۷۷) و «پروردگارا ! همانا من در قبال آنچه از خیر بر من نازل کردهای، بسیار نیازمندم» (قصص/۲۴)
تفسير العياشي، ج۲، ص۳۳۵
عَنْ لَيْثِ بْنِ سُلَيْمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ:
شَكَا مُوسَى إِلَى رَبِّهِ الْجُوعَ فِي ثَلَاثَةِ مَوَاضِعَ «آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» «لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً» «رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ»[۸]
تدبر
۱) «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً»
ظاهرا بعد از جریان کشتن آن پسرک مسیری طولانی طی کردند و به شهری رسیدند که مردمانی پست داشت (حدیث۲) ظاهرا پولی هم به همراه نداشتند، چون وقتی درخواست غذا کردند، خدا میفرماید کسی نبود که آنان را مهمان کند.
با این حال خضر دیواری را دید که در حال ریزش بود و آن را استوار کرد.
حضرت موسی ع باز اعتراض کرد: وقتی خودشان گرسنهاند و مردمش هم بقدری پست و بخیلاند که بدون پول غذایی نمیدهند چرا وی از این فرصت استفاده نکرد و پولی از آنها برای این کارش طلب نکرد که حداقل غذایی بخرند؟!
نکتهای که توجه را به خود جلب میکند این است که دو اعتراض قبلی وی، هرکدام در جایی بود که ظاهرا خلاف شرعی رخ داده بود، اما اینجا کار خضر نهتنها ظاهر غیرشرعی نداشت، بلکه کاری بشدت اخلاقی و مورد رضایت شریعت محسوب میشود؛ چرا حضرت موسی ع چنین اعتراضی کرد؟
الف. اگر بپذیریم که تفاوت اصلی موسی ع و خضر در این بود که یکی نماد شریعت و رعایت ظواهر دین بود و دیگری نماد رعایت حقایق باطنی و پشت پرده دین، آنگاه شاید خدا میخواهد غیرمستقیم نشان دهد که کسانی که مبنای اقداماتشان را صرفاً ظواهر شرع قرار میدهند، نهتنها در جایی که باطن برخلاف ظاهر است؛ بلکه در افق اخلاق خیلی متعالی هم کم میآورند!
ب. در برخی روایات گذشت که شروع این واقعه از آنجا بود که موسی ع به خاطر کثرت عنایات خدا به وی، در معرض اینکه مبتلا به عجب و غرور شود، قرار گرفت. براین اساس، شاید خدا میخواست موسی ع نهایتا با رضایت کامل، کمطاقتی و ضعف خود را بپذیرد؛ و آن را صرفاً ناشی از شریعتمدار بودن خود قلمداد نکند؛ چرا که اگر مورد آخری – که تخطی در این مورد، پایانبخش همراهی آن دو بود – شبیه دو مورد قبل میبود، چهبسا با خود میگفت که در هر صورت من به وظیفه خود عمل کردم؛ اما در این مورد آخر، اقدام وی، صرفا ناشی از کمصبری بود، نه ناشی از انجام وظیفه.
ج.
۲) «إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها …»
چرا نفرمود به «قریهای» رسیدند و فرمود به «اهل قریهای» رسیدند؛ و چرا دوباره این کلمه «اهل» را تکرار کرد و نفرمود از «آنها» طعامی خواستند؟
الف. اگر میفرمود «به قریهای رسیدند» همان معنای «رسیدن به شهر» میشد چه اینکه با اهالی آن مواجه شوند یا خیر؛ در حالی که مساله مهم آیه مواجهه اینها با مردم شهر است بویژه که غرض اصلی این آیه، بیان جمله موسی ع است که «کاش مزدی می گرفتی»، و مزد خواستن زمانی معقول است که مردم شهر دیده باشند که وی دیوار ویران را بازسازی کرد. پس از ابتدا سخن از رسیدن و مواجهه آنها با اهالی شهر را به میان آورد. (الميزان، ج۱۳، ص۳۴۷)[۹]
ب. شاید وجه تکرار این است که میخواهد تاکید کند که هیچیک از مردم شهر حاضر نشد غذایی به آنها بدهد. (توضیح: وقتی گفته میشود به مردم شهر رسید» با رسیدن به عدهای از مردم این جمله صادق است؛ آنگاه اگر بگوید «از آنها طعام خواستند» با اینکه فقط از همین افرادی که با آنها مواجه شدند طعام بخواهند سازگار است؛ اما وقتی دوباره کلمه «اهل آن قریه» تکرار میشود معلوم میشود از همه مردم آنجا درخواست شده و هیچکس حاضر نشده آنان را مهمان کند. (البحر المحیط، ج۷، ص۲۰۹)
ج. …
۳) «إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما»
موسی ع و خضر ع برترین انسانهای زمان خویش بودند. اینها بر اهالی شهری وارد شدند و غذا خواستند، و طبیعی است که کسی آنها را نشناسد و ظاهرا از این روست که هیچکس حاضر نشد آنها را مهمان کند؛ و تردیدی نیست که لحن قرآن در اینجا مذمتبار است.
تاملی با خویش
علیالقاعده وقتی کسی درخواست غذا میکند، «ادعا میکند که نیازمند است»، و در بسیاری از موارد، ما نمیدانیم ادعایش راست است یا دروغ؛ اما آیا درست است که بگوییم هرکسی درخواست کمک کرد، «گدا» است و ما نباید «گداپروری» کنیم؟
آیا ممکن نیست کسی که حاجتش را به ما عرضه داشته، ولیّای از اولیای خدا باشد؟
آیا اگر ما در میان مردم آن شهر بودیم و موسی ع و خضر ع را، که علیالقاعده چون مسیری طولانی طی کرده بودند، با حالی خسته و نزار میدیدیم، احتمال نمیدادیم که «گداهایی که برای فریب ما، خود را به حال نزار درآوردهاند» باشند؟!
آیا اینکه امروزه به بهانه پرهیز از «گداپروری»، با هرگونه کمک به افراد ناشناسی که از انسان درخواست کمک میکنند، مخالفت میشود، با منطق قرآن سازگار است؟
توجه شود:
گاه از شواهد و قرائن اطمینان عُقَلایی پیدا میکنیم که وی گدایی را مسیر کاسبی خود قرار داده است؛
و یا گاه مردم یک شهر دست به دست هم میدهند که هرکس ادعای نیاز کرد، سریع در موردش تحقیق میکنند و اگر واقعی بود، نیازش را برآورده میسازند؛ و هرکس که گدایی کرد میتوان با خیال راحت او را به این مراکز معرفی کرد (مانند آنچه در مورد شهر تبریز معروف است)؛ که این الگوی مطلوبی است که در کمتر جایی پیدا میشود؛
خلاصه، بحث بر سر این حالتها نیست؛ بلکه بحث در جایی است که «نمیدانیم واقعا نیازمند است یا نه؟» کسی هم فرصت تحقیق ندارد، و کمک نمیکنیم!
آیا قرآن کریم عذر مردم آن شهر را در غذا ندادن به دو غریبهای که غذا میخواهند، میپذیرد؟!
ما میگوییم «کمک نمیکنم چون میترسم دروغ گفته باشند». امام صادق ع میفرماید «آیا نمیترسید راست بگویند؟» (جلسه۲۹۶، حدیث۲ http://yekaye.ir/al-maaarij-70-25/ )
درباره پدیده گدایی و وظیفه ما در قبال آن، قبلا در تدبرهای آیه «لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» (معارج/۲۵) (جلسه ۲۹۶، تدبر۲ http://yekaye.ir/al-maaarij-70-25/) بحث شد.[۱۰]
۴) «فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما + فَـ + وَجَدا فيها جِداراً يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ»
بین عبارت «دیواری یافتند که آن را استوار کرد» با جمله «آنان از اینکه آن دو را مهمان کنند امتناع ورزیدند» حرف «فـ» به کار برده، نه حرف «و» یا «ثُمّ» یا …
شاید میخواهد بفهماند:
الف. بدون هیچ فاصلهای و درست در همان حال و هوایی که آنان از اطعام اینان دریغ کرده بودند، خضر به سراغ بازسازی آن دیوار رفت.
ثمره اخلاقی
بسیاری از اوقات، ما خیال می کنیم که کار خوب را برای خدا انجام دادهایم اما اگر پردهها کنار رود میبینیم آن کار را در حقیقت، برای شهرت و یا ایجاد محبوبیت و … انجام دادهایم. یکی از علائم اینکه کار برای خدا باشد این است که مطلقا بدون هیچ چشمداشتی از بندگان خدا باشد؛ کسی که کار را برای خدا انجام میدهد حتی انتظار تشکر کردن از مخاطبش هم ندارد (إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً: ما شما را تنها لوجه الله اطعام کردیم، از شما نه انتظار مزدی داریم و نه تشکری؛ انسان/۹) و کسی که بی چشمداشت انجام میدهد، حتی برایش مهم نیست کسانی که کار برای آنها انجام می شود قبلا در حقش خوبی کردهاند یا بدی؛ از این رو، بلافاصله تا میفهمد که انجام کاری از عهده او ساخته است، معطل هیچ چیز –حتی معطل کمرنگ شدن خاطره اقدام بدی که در حقش انجام دادند – نمیماند.
ب. شاید مقصود این بوده که جملات را به هم بچسباند تا معلوم شود محور آیات، اعتراض حضرت موسی ع بوده است، نه این اجزای واقعه (توضیح بیشتر در جلسه ۶۵۵، تدبر۲.ب)
ج. ..
۵) «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً»
قبلا مطرح شد (جلسه۶۵۲، حدیث۱) که ممکن است یوشع هم همراه آنها رفته باشد و چون کاملا تابع موسی ع بوده از او سخنی گفته نمیشود. اما تعبیر «آن دو از اهالی آنجا طعامی درخواست کردند؛ ولی از اینکه آن دو را مهمان کنند امتناع ورزیدند» از نکاتی است که این احتمال را بشدت تضعیف میکند؛ زیرا طعام خواستن در مورد دو نفر یا سه نفر، آن هم از مردم بخیلی که حاضر نیستند به کسی چیزی بدهند، خیلی تفاوت دارد؛ و اینجا نیز تصریح دارد دو نفرند.
[۱] . قَضَضْتُهُ فَانْقَضَّ، و انْقَضَّ الحائط: وقع. قال تعالى: «يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ» و أَقَضَّ عليه مضجعه: صار فيه قَضَضٌ، أي: حجارة صغار.
[۲] . و قرأ الجمهور يَنْقَضَّ أي يسقط من انقضاض الطائر، و وزنه انفعل نحو انجر. قال صاحب اللوامح: من القضة و هي الحصى الصغار، و منه طعام قضض إذا كان فيه حصى، فعلى هذا يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ أي يتفتت فيصير حصاة انتهى. و قيل: وزنه افعلّ من النقض كاحمر.
[۳] . و قرأ ابن كثير و أهل البصرة لتخذت بكسر الخاء مخففة و ابن كثير يظهر منه الذال و الباقون «لَاتَّخَذْتَ» و عاصم يظهر الذال و الآخرون يدغمون …قال أبو زيد: اتخذنا مالا نتخذه اتخاذا و تخذت اتخذ تخذا و قال أبو علي: وجه الإدغام أن هذه الحروف متقاربة فيدغم بعضها في بعض كما يدغم سائر المتقاربة فالتاء و الدال و الطاء و الظاء و الذال و الثاء يدغم بعضها في بعض للمقاربة فأما الصاد و السين و الزاء فيدغم بعضها في بعض و يدغم فيها الحروف الستة و لا يدغمن في الستة لما يختل من إدغامها في مقاربها من الصفير
و في الشواذ قراءة النبي ص جدارا يريد أن يُنقض بضم الياء و قراءة علي بن أبي طالب (ع) و عكرمة و يحيى بن يعمر ينقاص بصاد غير معجمة و بالألف و قراءة عبد الله و الأعمش يريد لينقض.
[۴] . و قرأ الجمهور يُضَيِّفُوهُما بالتشديد من ضيف. و قرأ ابن الزبير و الحسن و أبو رجاء و أبو رزين و ابن محيصن و عاصم في رواية المفضل و أبان بكسر الضاد و إسكان الياء من أضاف، كما تقول ميّل و أمال…
و قرأ الجمهور يَنْقَضَّ … و قرأ أبي يُنْقَضَّ بضم الياء و فتح القاف و الضاد مبنيا للمفعول من نقضته و هي مروية عن النبيّ صلّى اللّه عليه و سلّم.
و في حرف عبد اللّه و قراءة الأعمش يريد لينقض كذلك إلّا أنه منصوب بأن المقدرة بعد اللام. و
قرأ علي و عكرمة و أبو شيخ خيوان بن خالد الهنائي و خليد بن سعد و يحيى بن يعمر ينقاص بالصاد غير معجمة مع الألف، و وزنه ينفعل اللازم من قاص يقيص إذا كسرته تقول: قصيته فانقاص. قال ابن خالويه: و تقول العرب انقاصت السنّ إذا انشقت طولا. قال ذو الرمة: منقاص و منكثب. و قيل: إذا تصدعت كيف كان.و منه قول أبي ذؤيب: (فراق كقص السن فالصبر إنه / لكل أناس عشرة و حبور)
و قرأ الزهري: ينقاض بألف و ضاد معجمة و هو من قولهم: قضته معجمة فانقاض أي هدمته فانهدم. قال أبو عليّ: و المشهور عن الزهري بصاد غير معجمة.
«فَأَقامَهُ» الظاهر أنه لم يهدمه و بناه كما ذهب إليه بعضهم من أنه هدمه و قعد يبنيه. و وقع هذا في مصحف عبد اللّه و أيد بقوله لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً لأن بناءه بعد هدمه يستحق عليه أجرا.
و قرأ عبد اللّه و الحسن و قتادة و ابن بحرية و لتخذت بتاء مفتوحة و خاء مكسورة، يقال تخذ و اتخذ نحو تبع و اتبع، افتعل من تخذ و أدغم التاء في التاء. قال الشاعر: (و قد تخذت رجلي إلى جنب غرزها / نسيفا كأفحوص القطاة المطرق) و التاء أصل عند البصريين و ليس من الأخذ، و زعم بعضهم أن الاتخاذ افتعال من الأخذ و أنهم ظنوا التاء أصلية فقالوا في الثلاثي تخذ كما قالوا تقي من اتقى.
[۵] . غیر از روایت مجمعالبیان که در متن اشاره شده، روایت تفسير العياشي (ج۲، ص۳۳۲) که قسمت دیگری از آن روایت در جلسه۶۴۳، حدیث۲ گذشت چنین است: عن عبد الرحمن عن سيابة عن أبي عبد الله ع قال … قال: «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً» خبزا نأكله فقد جعنا، قال: و هي قرية على ساحل البحر يقال لها: ناصرة و بها تسمى النصارى نصارى، فلم يضيفوهما و لا يضيفون بعدهما أحدا حتى تقوم الساعة.
[۶] . و هي أنطاكية عن ابن عباس و قيل إيلة عن ابن سيرين و محمد بن كعب و قیل هي قرية على ساحل البحر يقال لها ناصرة و بها سميت النصارى نصارى و هو المروي عن أبي عبد الله (ع)
[۷] . همچنین درهمین کتاب و نیز تفسیر عیاشی (در دو پاورقی قبلتر) آمده است:
قال أبو عبد الله (ع) لم يضيفوهما و لا يضيفون بعدهما أحدا إلى أن تقوم الساعة
[۸] . این روایت قبلا در جلسه۶۴۳، در ادامه حدیث۱ گذشت.
[۹] . و قوله: «اسْتَطْعَما أَهْلَها» صفة لقرية و لم يقل: «استطعماهم» لرداءة قولنا: قرية استطعماهم بخلاف مثل قولنا: أتى قرية على إرادة أتى أهل قرية لأن للقرية نصيبا من الإتيان فيجوز وضعها موضع أهلها مجازا بخلاف الاستطعام لأنه لأهلها خاصة، و على هذا فليس قوله: «أَهْلَها» من وضع الظاهر موضع المضمر. و لم يقل: حتى إذا أتيا قرية استطعما أهلها لأن القرية كانت تتمحض حينئذ في معناها الحقيقي و الغرض العمدة- كما عرفت- متعلق بالجزاء أعني قوله: «قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً» و فيه ذكر أخذ الأجر و هو إنما يكون من أهلها لا منها فقوله: «أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ» دليل على أن إقامة الجدار كانت بحضور من أهل القرية و هو الذي أغنى أن يقال: لو شئت لاتخذت عليه منهم أو من أهلها أجرا فافهم ذلك.
[۱۰] . همچنین در بحث از آیه «أَوْ إِطْعامٌ في يَوْمٍ ذي مَسْغَبَةٍ» (بلد/۱۴) جلسه ۳۴۳ http://yekaye.ir/al-balad-90-14/)
و آیه «أَوْ مِسْكيناً ذا مَتْرَبَةٍ» (بلد/۱۶) (جلسه ۳۴۵ http://yekaye.ir/al-balad-90-16/)
بازدیدها: ۲۷