۶۷۸) آتُوني‏ زُبَرَ الْحَديدِ حَتَّی إِذا ساوی‏ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُوني‏ أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً

ترجمه

قطعات آهن برایم بیاورید، تا چون بین دو کوه مساوی شد، گفت: بدمید؛ تا چون آن [آهن] را [گداخته همچون] آتش گردانید، گفت: قِطر [مس گداخته یا‌ سرب مذاب] برایم بیاورید تا بر آن بریزم [شکاف‌های آن را پر کنم].

نکات ادبی

الْحَديدِ

قبلا بیان شد که ماده «حدد» را برخی در اصل ناظر به حدّت و شدت دانسته و برخی معنای اصلی این ماده را «مرز شیء (حد و مرز) که دو چیز را از همدیگر جدا می‌کند» معرفی کرده‌اند؛ و برخی هم مدعی‌اند که اساسا این ماده در دو معنای مختلف «منع کردن» [شبیه شدت و حدت] و «طرف و انتهای شیء» [شبیه مرز] به کار رفته است؛ هرچند به نظر می‌رسد که در اغلب مشتقات این ماده هردو معنا اشراب شده باشد …

«حدید» را از این جهت درباره آهن به کار می‌برند که سخت و مقاوم است و مانع از آن می‌شود که براحتی بتوان تغییری در آن داد. همچنین از آنجا که حد به معنای مرز هر چیز است، به لبه تیز اشیاء و به تبع آن، به شیء تیز و برنده، و بلکه به هر چیز دقیق و ظریفی هم «حدید» (جمع آن: «حداد») گفته‌اند (مثلا «بَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديد» ق/۲۲) (شبیه تیزبین در فارسی) و تعبیر «لسان حدید» (أَلْسِنَةٍ حِدادٍ) یا از این جهت تشبیه آن به تیزی و آزاری است که ایجاد می‌کند؛ یا از جهت تشبیه آن به آهن که همچون ضربه آهن (گرز آهنین) بر سر مخاطب خود فرود می‌آید و او را آزار می‌دهد.

جلسه ۴۳۸ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-19/

 

ساوی

قبلا بیان شد که ماده «سوی» دلالت بر استقامت و اعتدال بین دو چیز می‌کند. از این ماده، کلمه «مساوی» و «متساوی» معروف است (به معنای برابری و هم‌اندازه بودن) که اولی در قرآن، هم به صورت فعل (ساوی، کهف/۹۶) و هم به صورت مصدر (سواء، آل‌عمران/۶۴) به کار رفته است.

کلمه «تسویه» (که «سوّی» ماضی همین صیغه است) به معنای برابر و یکسان قرار دادن اجزای یک شیء است؛ و برخی معتقدند که در ماده «سو‌ی» دو مفهوم «بینابین بودن» (توسط) و «اعتدال» لحاظ شده است و «تسویه» نیز یعنی رعایت حد وسط و اعتدال.

جلسه ۱۳۴ http://yekaye.ir/ash-shams-091-07/

الصَّدَفَيْنِ

از ماده «صدف»، کلمه «صدف» (صدف دریا) معروف است؛ و برخی بر این باورند که اصل این ماده دلالت بر میل و سوگیری دارد که وقتی با حرف «عن» متعدی می‌شود به معنای اعراض و رویگردانی شدید از چیزی می‌باشد (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها؛ أنعام/۱۵۷) و به هر طرف کوه «صَدَف» گفته می‌شود از این رو که به یکی از دو جهت متمایل است؛ و بر همین اساس وجه تسمیه صدف هم انحنایی است که روی آن هست. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۷۸[۱]؛ معجم المقاييس اللغة، ج‏۳، ص۳۳۹)

اما برخی بر این باورند که اصل این ماده به معنای تلاقی و برخورد از کنار است؛ همان گونه که کلمه «مواجهه» به معنای برخورد از روبرو می‌باشد؛ و به همین جهت است که به کناره و دامنه کوه گفته می‌شود؛ و البته وقتی با حرف «عن» متعدی می‌شود به معنای اعراض و رویگردان شدن است اما تفاوتش با اعراض در همین است که که گویی از کنار آن رد می‌شود؛ و این لطافت معنایی آن در کاربردهای قرآنی‌ای مانند (انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ، انعام/۴۶؛ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزِي الَّذينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا يَصْدِفُونَ؛ انعام/۱۵۷) را نشان می دهد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۶، ص۲۱۳)

و به نظر می‌رسد که این تحلیل اخیر با کاربردهای کلماتی مانند تصادف و صُدفه (= برخورد اتفاقی و حساب نشده) سازگارتر است.

این ماده جمعا همین ۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

مقصود از « الصَّدَفَيْنِ: دو صدف» در این آیه، یا دو طرف یک کوه است، از این جهت که در امتداد همیدکرند و با هم تلاقی پیدا می‌کنند؛ یا اشاره به دو کوه است که هر یک از دیگری انحراف و اعراض پیدا کرده ویا از این جهت که هر یک یک طرفشان با دیگری تلاقی پیدا کرده [و دره‌ای پدید آمده است] ( مجمع البيان، ج‏۶، ص۷۶۳[۲]؛ المیزان، ج۱۳، ص۳۶۴[۳])

أُفْرِغْ

ماده «فرغ» در اصل بر خالی بودن و گشایش در امور دلالت می‌کند و فَراغ [در فارسی: فراغت]، نقطه مقابل مشغول بودن است. (فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ؛ انشراح/۷) (معجم المقاييس اللغة، ج‏۴، ص۴۹۳؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۳۲) و البته وقتی در مورد خداوند به کار می‌رود (سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ‏؛ الرحمن/۳۱) – چون می‌دانیم که پرداختن به چیزی خدا را از پرداختن به چیز دیگر مشغول نمی‌کند (لا يَشغَلُه شأنٌ عن شأن) – یا به معنای مجازی است (معجم المقاييس اللغة، ج‏۴، ص۴۹۳) و یا به معنای توجه اکید است که گویی چنان به شما می‌پردازد که به چیز دیگری نمی‌پردازد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۹، ص۶۸)

از این باب، کلمه «مَفْرَغ» [= وسیله گشاد و خالی] به معنای دَلوی است که از آن آب می‌ریزند؛ و به این مناسبت تعبیر  «أفرَغَ الماءَ» به معنای «آب را ریخت» به کار می‌رود (معجم المقاييس اللغة، ج‏۴، ص۴۹۳) و ظاهرا این کلمه کم‌کم نه‌تنها در مورد هر گونه ریختن مایعات به کار رفته است (أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً؛ کهف/۹۶)، بلکه به طور استعاری، در امور غیر مادی هم به کار رفته است  (رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً، بقره/۲۵۰؛ اعراف/۱۲۶)[۴] (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۳۲)

«فارغ»‌ به کسی می‌گویند که از مشغولیتی رها شده، و کاربرد این در آیه (وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً؛ قصص/۱۰) بدان معناست که دل مادر حضرت موسی ع از هر گونه خوف و اضطراب و نگرانی‌ای که در چنان شرایطی در دل مادر می‌ریزد خالی شد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۹، ص۶۸)، و یا اینکه از هر چیزی جز از یاد فرزندش خالی شد، که عبارت بعدیش (إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها) موید این معناست. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۳۲)

ماده «فرغ» جمعاً ۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

قِطْراً

ماده «قطر» در معانی متعددی به کار می‌رود، از «قُطر» (در هندسه) گرفته تا «قطره» باران و «قِطر» به معنای مسِ [یا آهن یا هر فلز] گداخته و «قَطار» (پشت سر هم ردیف شدن چیزهایی از یک سنخ) و «أقطار» به معنای جوانب و نواحی (جمعِ قُطر) (إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، الرحمن/۳۳؛ وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها، أحزاب/۱۴). با توجه به چنین تنوعی، برخی از اینکه این معانی را به معنای واحدی برگردانند اظهار عجز کرده‌اند؛ و حداکثر برخی از اینها را در معنای «پشت سر هم بودن» مشترک دانسته‌اند (معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۱۰۵-۱۰۶) اما برخی دیگر معنای مشترک در همه کاربردهای این ماده را «پشت سر هم آمدن قطعاتی محدود و جدا شدن اجزاء از کل» دانسته‌اند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۹، ص۲۸۹؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۷۷) و مس [یا آهن یا سرب] مذاب را هم از این جهت «قِطر» گفته‌اند همچون قطرات آب پشت سر هم سرازیر می‌شود (مجمع البيان، ج‏۶، ص۷۶۲)[۵]

ماده «قطر» جمعا ۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

البته آمار فوق بر این اساس است که ماده «قطر» را متمایز از ماده «قنطر» به جساب آوریم؛ وگرنه برخی «قنطر» (قنطار، قنطرة) را هم ذیل «قطر»‌بحث کرده‌اند که در این باره در جلسه ۹۴۷ توضیحات بیشتر خواهد آمد.

اختلاف قرائت

«آتُونِي» دوبار در این آیه آمده است،

در اغلب قرائتها این کلمه به همین صورت (فعل امر باب افعال، در اصل: اَئتونی: به من بدهید) قرائت شده، اما

در مورد اول تنها در روایت شعبه از عاصم (از قراء سبعه اهل کوفه) به صورت «ايتوني» (فعل امر ثلاثی مجرد، در اصل: اِئتونی، به معنای «جیئونی»: نزد من بیایید، که همزه ابتدایی آن همزه وصل محسوب می‌شود و در وصل می‌افتد) قرائت شده؛

ولی در مورد دوم، علاوه بر وی، حمزه (از قراء عشره) و برخی قرائتهای کمتر مشهور (اعمش و طلحه) نیز این‌چنین قرائت کرده‌اند. لازم به ذکر است که در این قرائت، چون غالبا «ائتونی» به کلمه قبل (قال) متصل می‌شود، همزه وصل آن ساقط می‌شود و به صورت «قالَ ائْتونی» قرائت می‌شود.

«زبر» را عموما به صورت »«زُبَر» ‌قرائت کرده اند اما در یکی از قرائات اربعه عشر (حسن) به صورت «زُبُر» قرائت شده است.

الصّدفَيْنِ» چند گونه قرائت شده است: مشهورتر آنها قرائت به صورت «الصَّدَفَيْنِ» و «الصُّدُفَيْنِ» است؛ اما به صورت «الصُّدْفَيْنِ» و «الصَّدْفَيْنِ» و «الصُّدَفَيْنِ» و «الصَّدُفَيْنِ» هم قرائت شده است.

مجمع البيان، ج‏۶، ص۷۵۹[۶]؛ البحر المحيط، ج‏۷، ص۲۲۷[۷]؛ الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص۳۰۳

حدیث

۱) قبلا (جلسه ۶۶۸، حدیث۱) روایتی از امام صادق ع در شرح این آیات گذشت. در ادامه آن روایت آمده است:

پس ذوالقرنین دری از مس و آهن و قیر و قطران (مس یا برنج گداخته) بین آنها قرار داد و برای خروج آنان مانعی ایجاد کرد.

تفسير القمي، ج‏۲، ص۴۱

حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ [ابْنِ‏] أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع …

فَجَعَلَ ذُو الْقَرْنَيْنِ بَيْنَهُمْ بَاباً مِنْ نُحَاسٍ وَ حَدِيدٍ وَ زِفْتٍ وَ قَطِرَانٍ. فَحَالَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْخُرُوج‏.

 

۲) در روایتی از امیرالمومنین درباره ذوالقرنین سوال می‌شود. ایشان در فرازی از توضیح خود می‌فرمایند:

پس ذوالقرنین گفت «آنچه پروردگارم به من در آن تمکّن بخشیده، بهتر است؛ پس با نیرویی مرا یاری کنید، میان شما و آنها سدی استوار قرار دهم. قطعات آهن برایم بیاورید» به آنها دستور داد که برایش آهن بیاورند و آوردند و آن را «بین الصدفین» یعنی بین دو کوه قرار داد تا اینکه بین آن دو را یکسان کرد، سپس بدانها دستور داد که آتش بیاورند، پس آوردند و آن را زیر آهن دمیدند تا حدی که آهن همان آتش [گداخته] گردید؛ سپس «قِطر» که همان «صُفر» [مس زرد، برنج] است بر روی آن ریخت تا آن را کاملا مسدود کرد و این همان است که فرمود « تا چون بین میان دو کوه مساوی شد، گفت: بدمید؛ تا چون آن را آتش گردانید» تا آنجا که فرمود «نقبی در آن نتوانستند» (آیه۹۷).

تفسير القمي، ج‏۲، ص۴۱

سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ نَبِيّاً كَانَ أَمْ مَلَكاً فَقَالَ: …

فَقَالَ ذُو الْقَرْنَيْنِ «ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ» فَأَمَرَهُمْ أَنْ يَأْتُوهُ بِالْحَدِيدِ فَأَتَوْا بِهِ فَوَضَعَهُ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ يَعْنِي بَيْنَ الْجَبَلَيْنِ حَتَّى سَوَّى بَيْنَهُمَا ثُمَّ أَمَرَهُمْ أَنْ يَأْتُوا بِالنَّارِ فَأَتَوْا بِهَا فَنَفَخُوا [فأشعلوا] تَحْتَ الْحَدِيدِ حَتَّى صَارَ [الحدید] مِثْلَ النَّارِ ثُمَّ صَبَّ عَلَيْهِ الْقِطْرَ وَ هُوَ الصُّفْرُ حَتَّى سَدَّهُ وَ هُوَ قَوْلُهُ حَتَّى إِذا ساوى‏ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» إِلَى قَوْلِهِ «نَقْبا».

 

۳) در جلسه قبل (حدیث۱) روایتی از امیرالمومنین ع درباره سد ذوالقرنین گذشت. در ادامه آن آمده است:

«قطعات آهن بیاورید» فرمود: پس برایش کوه [= معدن] آهنی را حفر کردند و آنها را به صورت خشت درآوردند و او در بین آن دو کوه آنها را روی هم گذاشت و ذوالقرنین اولین کسی بود که «ردم» [سد مستحکم و عظیم] ای بر زمبن بنا کرد؛ سپس هیزم گردآوردند و آتش در آن انداختند و دمنده‌هایی را در آنجا قرار دادند و بر آن دمیدند تا ذوب شد؛ گفت: برایم «قِطر»‌بیاورید و آن همان مس قرمز است؛ پس برایش کوهی [= معدنی] از مس حفر کردند و آن را بر روی آهن ریخت و همراه با آن ذوب کرد و بدان مخلوط نمود، و می‌فرماید «پس نه توانستند از آن بالا روند و نه توان رخنه در آن را داشتند.» یعنی یأجوج و مأجوج؛ «گفت این رحمتی از جانب پروردگارم است؛ پس چون وعده پروردگارم بیاید آن را در هم می‌شکند و وعده پروردگارم حق بوده است.»

تفسير العياشي، ج‏۲، ص۳۴۳

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع … إِلَى قَوْلِهِ «زُبَرَ الْحَدِيدِ» قَالَ فَاحْتُفِرَ لَهُ جَبَلُ حَدِيدٍ فَقَلَعُوا لَهُ أَمْثَالَ اللَّبِنِ فَطَرَحَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فِيمَا بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ وَ كَانَ ذُو الْقَرْنَيْنِ هُوَ أَوَّلَ مَنْ بَنَى رَدْماً عَلَى الْأَرْضِ ثُمَّ جَمَعَ عَلَيْهِ الْحَطَبَ وَ أَلْهَبَ فِيهِ النَّارَ وَ وَضَعَ عَلَيْهِ الْمَنَافِيخَ فَنَفَخُوا عَلَيْهِ فَلَمَّا ذَابَ قَالَ آتُونِي بِقِطْرٍ وَ هُوَ الْمِسُّ الْأَحْمَرُ قَالَ فَاحْتَفَرُوا لَهُ جَبَلًا مِنْ مِسٍّ فَطَرَحُوهُ عَلَى الْحَدِيدِ فَذَابَ مَعَهُ وَ اخْتَلَطَ بِهِ قَالَ «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» يَعْنِي يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا».

تدبر

۱) «آتُوني‏ زُبَرَ الْحَديدِ حَتَّی إِذا ساوی‏ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُوني‏ أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً»

در این کلام عباراتی بیان، و عباراتی حذف شده است. می‌توان گفت متن گفتگو چنین بوده است:

[ذوالقرنین گفت] قطعات آهن برایم بیاورید، [آنها قطعات آهن را آوردند و در بین آن دو کوه را با قطعات آهن پر کردند] تا چون بین دو کوه مساوی شد، گفت: [آتش تهیه کنید و در این آهن‌ها] بدمید؛ آنان چنین کردند] تا چون آن [آهن] را [گداخته همچون] آتش گردانید، گفت: [قِطر: مس گداخته یا‌ سرب مذاب] برایم بیاورید تا قِطری بر آن بریزم و شکافش را با آن پر کنم. [و آنان آوردند و به طور کامل شکاف‌های آن پر شد و سدی کاملا مستحکم ساخته شد.]

برای تامل بیشتر

اما، اگر منظور همین توضیح فوق است،

الف. چرا این اندازه عبارات را حذف کرده و برعهده خواننده گذاشته است؟

ب. چرا در همین مواردی هم که آورده از تعبیر غیرمتعارفی برای رساندن مقصود استفاده کرده، مثلا:

ب.۱. چرا از تعبیر «ساوی» (مساوی کرد) استفاده کرد، نه مثلا «مَلَأ» (پر کرد)؟

ب.۲. چرا با توجه به وجود رواج تعبیر «جبل: کوه» در قرآن، برای اشاره به دو کوه از تعبیر «صدفین» استفاده کرد؟

ب.۳. چرا حاصل دمیدن را «آتش گرداندن» خواند نه «مذاب شدن»؟

ب.۴. چرا به جای اینکه بسادگی بفرماید «آتُوني‏ قِطْراً أُفْرِغْ عَلَيْهِ: قِطری برایم بیاورید تا روی آن بریزم» فرمود «آتُوني‏ أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً: برایم بیاورید تا قِطری روی آن بریزم»؟

 

۲) «آتُوني‏ زُبَرَ الْحَديدِ حَتَّی إِذا ساوی‏ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُوني‏ أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً»

قطعات آهن برایم بیاورید؛

تا چون بین میان دو کوه مساوی شد، گفت: بدمید؛

تا چون آن را آتش گردانید، گفت: برایم بیاورید تا قِطری [مس مذابی] بر آن بریزم.

برای تامل بیشتر

با توجه به اینکه قرآن کتاب هدایت است، چرا در این آیه جزئیات مراحل ساخت سد به این تفصیل بیان شده است؟

آیا نمی‌توان نتیجه گرفت که این گونه امور هم به نحوی به هدایت انسان مرتبط است؟

 

۳) «آتُوني‏ زُبَرَ الْحَديدِ حَتَّی إِذا ساوی‏ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُوني‏ أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً»

در این آیه جزئیات مراحل ساخت سد به تفصیل بیان شده است. در آیات قبل (و نیز در آیه بعد) نکاتی وجود دارد که این احتمال را تقویت می‌کند که منظور از این سد صرفا یک سد مادی نباشد. اما

آیا این تعابیر جزیی ناظر به مراحل فیزیکی ساخت سد، نافی آن برداشت‌ها نیست؟

برای تامل بیشتر

آیا می‌توان به این نتیجه رسید که –بویژه با سوالاتی بی‌جوابی که در تدبر ۱ مطرح شد – احتمالا در این حکایت، هم ساخت یک سد مادی مد نظر بوده و هم بیان یک حقیقت معنوی؟

اگر چنین است، مقصود از آن بیان معنوی چیست؟ به تعبیر دیگر، تعابیری مانند زُبر حدید، مساوی کردن، صدفین، نفخ، نار، افراغ، قطر، بر چه معانی کنایی‌ای ممکن است مشتمل باشند؟

 


[۱] . صَدَفَ عنه: أعرض إعراضا شديدا يجري مجرى الصَّدَفِ، أي: الميل في أرجل البعير، أو في الصّلابة كَصَدَفِ الجبل أي: جانبه، أو الصَّدَفِ الذي يخرج من البحر.

[۲] . قال الأزهري: يقال لجانبي الجبل صدفان لتصادفهما أي تحاذيهما و تلاقيهما و قيل هما جبلان كل واحد منهما منعدل عن الآخر كأنه قد صدف عنه

[۳] . و الصَّدَفَيْنِ تثنية الصدف و هو أحد جانبي الجبل ذكر بعضهم أنه لا يقال إلا إذا كان هناك جبل آخر يوازيه بجانبه فهو من الأسماء المتضائفة كالزوج و الضعف و غيره.

[۴] . البته مرحوم مصطفوی در التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۹، ص۶۸ توضیح دیگری برای این ارائه داده‌اند:

«رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ‏» الإِفْرَاغُ هو التخلية، و استعماله بحرف على: يدلّ على تخلية شي‏ء مستوليا عليه، و هذا أبلغ تعبير في مقام طلب الصبر، و دعاء له حتّى يعطيه اللَّه تعالى صبرا يستولى بوجوده و ظاهره و باطنه. و نتيجة هذا الصبر هو التثبّت و الاستقامة و تحقّق الايمان.

و الآية الاولى (وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا): في مقام المبارزة و المحاربة، و يناسبه التثبّت و النصر.

و الثانية (قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ‏ …. رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِين‏): في مقام الاعتقاد و الايمان و الكفر، و يناسبه حسن الختام. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۹، ص۶۹)

[۵] . قال أبو عبيدة: القطر الحديد المذاب و أنشد: (حسام كلون الملح صاف حديدة / جراز من أقطار الحديد المنعت‏) و أصله من القطر لأن الرصاص و الحديد إذا أذيب قطر كما يقطر الماء

[۶] . قرأ حمزة و يحيى عن أبي بكر قال «ايتوني» بالوصل أيضا و الباقون «آتُونِي» بقطع الألف في الحرفين

و قرأ أهل المدينة و الكوفة غير أبي بكر «بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ» بفتح الصاد و الدال و قرأ الباقون بضم الصاد و الدال غير أبي بكر فإنه قرأ بضم الصاد و سكون الدال

[۷] . قرأ الجمهور آتُونِي. و قرأ أبو بكر عن عاصم ائتوني أي جيئوني.

و قرأ الجمهور زُبَرَ بفتح الباء و الحسن بضمها،

و قرأ الجمهور ساوى‏ و قتادة سوّى، و ابن أبي أمية عن أبي بكر عن عاصم سووي مبنيا للمفعول.

و قرأ ابن كثير و أبو عمرو و ابن عامر و الزهري و مجاهد و الحسن الصُّدُفَيْنِ بضم الصاد و الدال، و أبو بكر و ابن محيصن و أبو رجاء و أبو عبد الرحمن كذلك إلّا أنه سكن الدال و باقي السبعة و أبو جعفر و شيبة و حميد و طلحة و ابن أبي ليلى و جماعة عن يعقوب و خلف في اختياره و أبو عبيد و ابن سعدان بفتحهما، و ابن جندب بالفتح و إسكان الدال، و رويت عن قتادة. و قرأ الماجشون بالفتح و ضم الدال. و قرأ قتادة و أبان عن عاصم بضم الصاد و فتح الدال.

و قرأ الجمهور قال آتُونِي أي أعطوني. و قرأ الأعمش و طلحة و حمزة و أبو بكر بخلاف عنه قال: ائتوني أي جيئوني.

Visits: 242

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*