۴۶۷) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏؛ ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ

ترجمه

به نام خداوند رحمت گستر و همواره مهربان؛ نون، سوگند به قلم و آنچه ‌نویسند؛

مقدمه

سوره قلم جزء اولین سوره‌هایی است که بر پیامبر اکرم ص نازل شده است. با توجه به اینکه دو سوره علق و مزمل قبلا بررسی شده است، شاید مناسب باشد که اکنون سراغ سوره قلم برویم.

این سوره را همچنین سوره «ن» هم نامیده‌اند.

حسن، عکرمه و عطاء کل سوره را مکی دانسته‌اند اما نظر ابن‌عباس و قتاده این بوده که آیات ۱۶-۳۳ (سَنَسِمُهُ… لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ) مدنی می باشد.

تعداد آیات آن بر اساس تمامی نقلها ۵۲ آیه است. (مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۴۹۶)

فضیلت این سوره

از پیامبر اکرم ص روایت شده که به کسی که این سوره را بخواند، ثواب کسانی که اخلاق نیکو دارند داده می‌شود؛ و

از امام صادق ع روایت شده که کسی که این سوره را در نماز واجب یا مستحبی بنخواند خداوند او را از اینکه در زندگیش دچار فقر شود ایمن می‌دارد و از فشار قبر او را پناه می‌دهد ان‌شاءالله.

أبي بن كعب قال قال النبي ص و من قرأ سورة ن و القلم أعطاه ثواب الذين حسن أخلاقهم (مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۴۹۶)

أَبِي ره قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَيْمُونٍ الصَّائِغِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ قَرَأَ سُورَةَ ن وَ الْقَلَمِ فِي فَرِيضَةٍ أَوْ نَافِلَةٍ آمَنَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَنْ يُصِيبَهُ فَقْرٌ أَبَداً وَ أَعَاذَهُ اللَّهُ إِذَا مَاتَ مِنْ ضَمَّةِ الْقَبْرِ. (ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص۱۱۹؛ مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۴۹۶)

 

شأن نزول

از ابن‌عباس روایت شده است بعد از آنکه جبرئیل در غار حرا بر پیامبر ص نازل شد و آیات ابتدایی سوره علق را بر ایشان تلاوت کرد و ایشان به منزل برگشت و حضرت خدیجه به ایشان ایمان آورد؛ سه روز بعد از اسلام آوردن حضرت خدیجه، یکبار پیامبر ص [همراه با خدیجه] به نماز ایستاده بود. حضرت علی ع بر آنان وارد شد و از پیامبر ص سوال کرد: این چه کاری است که انجام می‌دهید؟ پیامبر ص فرمود: این دین خداست. پس امیرالمومنین ع ایمان آورد و پیامبر ص را تصدیق کرد و آن دو [علناً] نماز می‌خواندند و رکوع و سجده بجا می‌آوردند و خبر در مکه پیچید که پیامبر مجنون شده است و آنگاه این آیات نازل شد که «نون، سوگند به قلم و آنچه ‌نویسند؛ که تو – به نعمت پروردگارت – مجنون نیستی» (تا پنج آیه) و این آیات دومین مطلبی بود که بر ایشان نازل شد.

سعد السعود للنفوس منضود، ص۲۱۶[۱]؛ مناقب آل أبي طالب، ج‏۲، ص۱۴[۲]؛ بحار الأنوار، ج‏۱۸، ص۲۲۹-۲۳۰[۳]

البته لازم به ذکر است امیرالمومنین در خطبه قاصعه (نهج‌البلاغه، خطبه۱۹۲) اشاره می‌کنند که من یک سال که پیامبر به غار حرا می‌رفت همراهش بودم و هنگام نزول وحی ناله شیطان را شنیدم و از پیامبر سوال کردم و پیامبر به من فرمود تو آنچه من می‌بینم و می‌شنوم، می‌بینی و می‌شنوی، جز اینکه پیامبر نیستی؛ که ظاهرش این است که ایشان همان هنگام نزول اولیه وحی همراه پیامبر بوده است، مگر اینکه آن گفتگوی پیامبر و حضرت علی ع را مربوط به بار دیگری از نزول وحی بدانیم، یا اینکه ابن‌عباس درباره اینکه حضرت علی ع چند روز بعد ایمان آورده اشتباه کرده باشد.[۴]

حدیث

۱) از امام کاظم ع سوال شد درباره این سخن خداوند عز و جل که «نون، و قلم و آنچه می‌نویسند» فرمود: «نون» اسم رسول الله ص است؛ و قلم اسم امیرالمومنین است، که صلوات خداوند بر آن دو و بر ذریه‌ آنها.

تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: ۶۸۵

الْحَسَنُ بْنُ أَبِي الْحَسَنِ الدَّيْلَمِيِّ عَنْ رِجَالِهِ بِإِسْنَادِهِ يَرْفَعُهُ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع قَالَ:

سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ فَالنُّونُ اسْمٌ لِرَسُولِ اللَّهِ وَ الْقَلَمُ اسْمٌ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ عَلَى ذُرِّيَتِهِمَا.[۵]

 

۲) شخصی خدمت امام صادق ع مشرف می‌شود و از تفسیر برخی از آیات، از جمله «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ» سوال می‌کند. حضرت می‌فرمایند: …

و اما «نون» نام رودخانه‌ای در بهشت است، از برف سفیدتر، و از عسل شیرین‌تر؛ خداوند متعال به او فرمود: مُرکّب [دوات] باش! پس مرکب شد. آنگاه خداوند درختی را برگرفت و به دست خود کاشت – امام ع در اینجا فرمود: منظور از «دست» قدرت است، و مطلب آن گونه که مشبّهه [کسانی که خدا را به امور مادی تشبیه می‌کنند] می‌پندارند، نیست – سپس به آن [درخت] فرمود: قلم باش! و به او فرمود: بنویس! گفت: پروردگارا چه بنویسم؟! فرمود: بنویس آنچه را تا روز قیامت واقع می‌باشد. پس چنین کرد، آنگاه بر او مهر زد و فرمود: «تا روز آن وقت معلوم» (حجر/۳۸) سخن نگو!

علل الشرائع، ج‏۲، ص۴۰۲؛ تفسير القمي، ج‏۲، ص۳۷۹-۳۸۰[۶]

أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ حَبَشِيِّ بْنِ قُونِيٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ فِيمَا كَتَبَ إِلَيَّ قَالَ حَدَّثَنَا جَمِيلُ بْنُ زِيَادٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَلَمَةَ عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ الرَّازِيِّ أَنَّ رَجُلًا دَخَلَ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ[۷]… فَالْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَيْهِ وَ قَالَ …

وَ أَمَّا نُونٌ فَكَانَ نَهَراً فِي الْجَنَّةِ أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ الثَّلْجِ وَ أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لَهُ كُنْ مِدَاداً فَكَانَ مِدَاداً ثُمَّ أَخَذَ شَجَرَةً فَغَرَسَهَا بِيَدِهِ ثُمَّ قَالَ وَ الْيَدُ الْقُوَّةُ وَ لَيْسَ بِحَيْثُ تَذْهَبُ إِلَيْهِ الْمُشَبِّهَةُ ثُمَّ قَالَ لَهَا كُونِي قَلَماً ثُمَّ قَالَ لَهُ اكْتُبْ فَقَالَ لَهُ يَا رَبِّ وَ مَا أَكْتُبُ قَالَ اكْتُبْ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَفَعَلَ ذَلِكَ ثُمَّ خَتَمَ عَلَيْهِ وَ قَالَ لَا تَنْطِقَنَّ إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.[۸]

 

۳) سفیان [بن سعید] ثوری می‌گوید خدمت امام صادق ع مشرف شدم و از ایشان تفسیر حروف مقطعه قرآن را سوال کردم. حضرت یکی یکی آنها را توضیح دادند تا اینکه فرمودند:

و اما «ن»، آن نهری است در بهشت که خداوند به او دستور داد که منجمد شود پس چنین شد و مُرکّب [= دوات] گشت؛ سپس خداوند به قلم فرمود: بنویس؛ پس قلم آنچه بود و آنچه تا قیامت خواهد بود را در لوح محفوظ نوشت؛ و آن دوات، دواتی از نور بود؛ و آن قلم، قلمی از نور، و آن لوح، لوحی از نور.

گفتم: يَا ابْنَ رسولِ اللَّه! برایم مطلب لوح و قلم و دوات را بیشتر بیان فرما و از علمت مرا تعلیم ده!

فرمود: ابن سعید! اگر نبود که تو اهل [فهم] جواب هستی، جوابت را نمی‌دادم:

نون فرشته‌ای است که [مطلب را] به قلم، که او هم فرشته‌ای است – ادا می‌کند [= می‌رساند] و قلم هم به لوح – که او هم فرشته‌ای است – ادا می‌کند و لوح به اسرافیل و اسرافیل به میکائیل و میکائیل به جبرئیل و جبرئیل به پیامبران و فرستادگان [مطلب را] ادا می کند.

سپس فرمود: سفیان! بلند شو، که دیگر بر تو ایمن نیستم. [ظاهرا یعنی: نگرانم که نفهمی و به جای هدایت گمراه شوی]

معاني الأخبار، ص۲۳

أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الزَّنْجَانِيُّ فِيمَا كَتَبَ إِلَيَّ عَلَى يَدَيْ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ الْبَغْدَادِيِّ الْوَرَّاقِ قَالَ حَدَّثَنَا مُعَاذُ بْنُ الْمُثَنَّى الْعَنْبَرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَسْمَاءَ قَالَ حَدَّثَنَا جُوَيْرِيَةُ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ السَّعِيدِ الثَّوْرِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا مَعْنَى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الم وَ المص وَ الر وَ المر وَ كهيعص وَ طه وَ طس وَ طسم وَ يس وَ ص وَ حم وَ حم عسق وَ ق وَ ن قَالَ ع …[۹]

وَ أَمَّا ن فَهُوَ نَهَرٌ فِي الْجَنَّةِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اجْمُدْ فَجَمُدَ فَصَارَ مِدَاداً ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ لِلْقَلَمِ اكْتُبْ فَسَطَرَ الْقَلَمُ فِي اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ مَا كَانَ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَالْمِدَادُ مِدَادٌ مِنْ نُورٍ وَ الْقَلَمُ قَلَمٌ مِنْ نُورٍ وَ اللَّوْحُ لَوْحٌ مِنْ نُورٍ وَ قَالَ سُفْيَانُ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بَيِّنْ لِي أَمْرَ اللَّوْحِ وَ الْقَلَمِ وَ الْمِدَادِ فَضْلَ بَيَانٍ وَ عَلِّمْنِي مِمَّا عَلَّمَكَ اللَّهُ فَقَالَ يَا ابْنَ سَعِيدٍ لَوْ لَا أَنَّكَ أَهْلٌ لِلْجَوَابِ مَا أَجَبْتُكَ فَنُونٌ مَلَكٌ يُؤَدِّي إِلَى الْقَلَمِ وَ هُوَ مَلَكٌ وَ الْقَلَمُ يُؤَدِّي إِلَى اللَّوْحِ وَ هُوَ مَلَكٌ وَ اللَّوْحُ يُؤَدِّي إِلَى إِسْرَافِيلَ وَ إِسْرَافِيلُ يُؤَدِّي إِلَى مِيكَائِيلَ وَ مِيكَائِيلُ يُؤَدِّي إِلَى جَبْرَئِيلَ وَ جَبْرَئِيلُ يُؤَدِّي إِلَى الْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ ص قَالَ ثُمَّ قَالَ لِي قُمْ يَا سُفْيَانُ فَلَا آمَنُ عَلَيْكَ.[۱۰]

 

۴) در روایتی امیرالمومنین ع از رسول خدا ص تفسیر حروف ابجد را نقل می‌کنند تا می‌رسند به حرف «ن»؛ می فرمایند:

و اما نون، پس همان «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ» است، که قلم، قلمی از نور است، و کتابی از نور در لوح محفوظ هست که «مقربان بر آن شهادت می‌دهند» (مطففین/۲۱) و شاهد بودن خداوند کافی است.

الأمالي( للصدوق)، ص۳۱۸؛ التوحيد (للصدوق)، ص۲۳۷

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ وَ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زَيْدٍ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ سَالِمٍ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع سَأَلَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا تَفْسِيرُ أَبْجَدْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص تَعَلَّمُوا تَفْسِيرَ أَبْجَدْ فَإِنَّ فِيهِ الْأَعَاجِيبَ كُلَّهَا وَيْلٌ لِعَالِمٍ جَهِلَ تَفْسِيرَهُ فَقِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا تَفْسِيرُ أَبْجَدْ قَالَ أَمَّا الْأَلِفُ …[۱۱]

وَ أَمَّا النُّونُ فَـ«ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ» فَالْقَلَمُ قَلَمٌ مِنْ نُورٍ وَ كِتَابٌ مِنْ نُورٍ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ «يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ» وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً …

تدبر

۱) «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ»

می‌دانیم که «ن» یکی از حروف مقطعه است و این حروف مقطعه از اولین سوره‌های مکی (که دومین یا سومین سوره نازل شده بر پیامبر ص است) مشاهده می‌شود و تا سوره‌های مدنی‌ای نظیر سوره‌های بقره، آل‌عمران حضور دارد. این حروف ۱۴ حرف از ۲۸ حرف زبان عربی را شامل می‌شوند (أ، ح، ر، س، ص، ط، ع، ق، ك، ل، م، ن، ه،ی که در عبارت «صراط علی حق نمسکه» همگی جمع شده‌اند) درباره اینکه به طور کلی مقصود از این حروف مقطعه چیست اقوالی مطرح است. مرحوم طبرسی ۱۴ دیدگاه برشمرده است: (مجمع‌البیان، ج۱، ص۱۱۲-۱۱۳[۱۲])

  1. اینها مصداق «متشابهات»ی هستند که تاویلش را جز خدا نمی‌داند. (این از اهل بیت ع روایت شده است)
  2. هر کتابی «صفوه» [خالص و برگزیده‌] ای دارد؛ و صفوه قرآن حروف تهجی است. (این حدیثی است که اهل سنت از امیرالمومنین ع روایت کرده‌اند؛ و شاید قول ۱۷ هم به همین قول برگردد)
  3. خداوند در هر کتاب [آسمانی] سرّی دارد و سرّ او در قرآن این حروف ابتدای سوره‌هاست (شعبی)؛
  4. هریک اسم سوره‌ای است که این حرف در ابتدایش آمده است. (حسن و زید بن اسلم)
  5. دلالت بر اسماء و صفات خداوند دارد (ابن‌عباس) که درباره چگونگی آن هم اقوال متعددی است؛ که در ذیل هر مورد باید روایات خاص آن را دید که گاه برای یک مورد چندین روایت آمده که چه‌بسا هرکدام از اینها بر چندین معنای متفاوت دلالت دارد. و نیز برخی اینها را اعم از اسم خدا، اسامی پیامبر اکرم ص، اسم فرشتگان و … دانسته‌اند؛ (همچنین؛ ر.ک: التحرير و التنوير، ج‏۱، ص۲۰۵)
  6. اینها اسماءالله هستند که از هم جدا شده‌اند و اگر کسی به ترکیب آنها راه یابد می‌تواند به اسم اعظم برسد. مثلا «الر» و «حم» و «ن» با همدیگر «الرحمن» می‌شوند و … (سعید بن جبیر)
  7. اسمهای قرآن می باشند (قتاده)
  8. اموری هستند که خداوند بدانها سوگند یاد کرده است و در واقع، برخی از اسامی خداوند است که بدانها سوگند خورده شده است (ابن‌عباس و عکرمه)
  9. اینها همان حروف الفبا هستند که به خاطر اهمیتشان در تمام زبانها خداوند بدانها سوگند یاد کرده است؛ گویی می‌فرماید: سوگند به این حروف که قرآن کلام من است.(اخفش)
  10. اینها شروع اسمهای خداوندند و در آنها هیچ حرفی نیست مگر اینکه درباره نعمت یا بلایی از نعمتها و بلایای اوست ویا مدت و مهلت یک قومی را بیان می‌کند (ابوالعالیه، در احادیث ما هم مویداتی دارد)
  11. اینها بر مدتی که امت اسلام در جهان برقرار است دلالت می کند بر اساس محاسبات جمل (حساب ابجد) (مقاتل، علی بن فضال مجاشعی، و برخی روایات)
  12. منظور حروف الفباست که با بیان برخی از بقیه بی‌نیاز شده، چنانکه می‌گوییم «ابجد» یا «ا ب پ ت» و منظورمان کل حروف الفباست.
  13. کافران با سرو صدا مانع شنیدن سخن پیامبر ص می‌شدند، اینها در ابتدای سوره‌ها آمد و آنها چنین سخن گفتنی نشنیده بودند لذا سکوت می‌کردند تا ببینند پیامبر ص چه می‌خواهد بگوید.
  14. می‌خواهد بفرماید این قرآنی که از آوردن شبیهش عاجز شده‌اید با همین حروفی که می‌شناسید بیان شده است (قطرب، ابومسلم محمد بن بحر اصفهانی)

اما اقوال دیگری هم هست که دیگران اشاره کرده‌اند:

  1. هر یک اشاره به غرض اصلی آن سوره دارد؛ مثلا «ن» دلالت بر «نصر» دارد؛ «ق» دلالت بر قرآن یا قهر الهی دارد و … (المیزان، ج۱۸، ص۷-۸)
  2. برای هشدار باش به مخاطب است. (المیزان، ج۱۸، ص۷-۸)
  3. حروفی‌اند که [برای کسی که علمش را داشته باشد] کل قرآن از آنها استخراج می‌شود مثلا سوره بقره از «الم» و … و اینها همان «ام الکتاب» و «محکمات» قرآن‌اند (ابوفاخته، به نقل تفسیر طبری، ج۳، ص۱۱۷؛ المیزان، ج۳، ص۳۳)

و ابن‌عاشور نیز کل اقوال را در سه نوع قرار داده و مجموعا ۲۱ دیدگاه استخراج کرده که به نظر می‌رسد برخی با یکدیگر قابل تلفیق می‌باشد و تنها دو مورد را به فهرست بالا می‌توان اضافه کرد:

  1. حروفی هستند که هریک دال بر مطلبی در تزکیه قلب می‌باشند (ابن‌عربی)
  2. علامتی برای اهل کتاب است (در دعده‌های پیامبران آنها آمده بود که پیامبری خواهد آمد که کتاب آسمانی‌اش دارای حروف مقطعه است [و هیچیک از کتب آسمانی قبلی چنین چیزی نداشته است] (التحرير و التنوير، ج‏۱، ص: ۲۰۵-۲۱۳) [۱۳]

 

۲) «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ»

می‌دانیم که «ن» یکی از حروف مقطعه است درباره اینکه به طور کلی مقصود از این حروف مقطعه چیست در تدبر۱ اقوالی مطرح شد. علاوه بر آنها، در خصوص «ن» در این سوره هم دیدگاههای زیر مطرح شده است:

  1. منظور «ماهی» است؛ [مویدش هم آن است که کلمه «نون» در عربی به معنای «ماهی» به کار رفته است چنانکه در قرآن کریم، حضرت یونس را که در شکم ماهی افتاد «ذا النون» خوانده است (انبیا/۸۷)]

برخی این را همین ماهی‌هایی که در دریا هستند دانسته‌اند که از عجایب آفرینش می‌باشند؛ و برخی آن را تعبیری استعاره‌ای از یکی از اولین آفریده‌های خدا، که آفرینش آن حتی بر آفرینش زمین مقدم بوده، قلمداد کرده‌اند (ابن‌عباس، مجاهد، مقاتل، سدی، مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۴۹۹).[۱۴]

  1. یکی از حروف «الرحمن» است (ابن‌عباس، مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۴۹۹). (توضیح در دیدگاه شماره۴ تدبر قبل)
  2. «دوات» [مُرکّب، جوهری که برای نوشتن استفاده می‌شود] است. (حسن، قتاده، ضحاک، مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۴۹۹) [یکی از معانی کلمه «نون» دوات است و احادیثی نیز در تایید این دیدگاه می‌توان یافت، مانند حدیث۲ و ۳]
  3. لوحی از نور است (منسوب به پیامبر ص، مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۴۹۹)
  4. نام نهری در بهشت است. (حدیث۲؛ و مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۴۹۹)
  5. نام فرشته‌ای از فرشتگان الهی است. (حدیث۳)
  6. نامی از نام‌های پیامبر اکرم ص است. (حدیث۱)

لازم به ذکر است که بسیاری از این دیدگاه‌ها که ممکن است در نظر اول با هم ناسازگار به نظر برسد با همدیگر قابل جمع است چنانکه در حدیث۳ معانی ۳ تا ۶ از معانی فوق با هم یکی شده‌اند و آیت الله حسن زاده آملی در تعلیقه‌اش بر کتاب منهاج النجاح في ترجمة مفتاح الفلاح، (مقدمه‏۲، ص۲۳) توضیحی عرفانی می‌دهند که دیدگاههای دیگر را هم با این دیدگاهها جمع می‌کنند.[۱۵]

 

۳) «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ»

این قلمی که بدان سوگند خورده شده چیست؟

الف. اشاره به حقیقتی ماورایی و فرشته‌ای از فرشتگان خداوند است که همه حقایق عالم را متناسب با عالم ماوراء در لوح محفوظ تثب و ضبط کرده است. (حدیث۲ و ۳)

ب. اشاره به حقیقت امیرالمومنین است (حدیث۱) خواه از این جهت که اوست که حقایق شریعت اسلام را از پیامبر ص بتمامه دریافت کرد و در عالم نشر داد (همانند قلم، که کارش نشر مطالب است) خواه از این جهت که به خاطر برخورداری از فصاحت و بلاغت فوق‌العاده‌اش «قلم» معرفی اسلام در عالم گردید؛ یا …

ج. اشاره به همین قلم‌های عادی ماست که اگر آنها نبودند فرهنگ و تمدن بشری چنین گسترشی پیدا نمی‌کرد.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

قبلا بارها به جایگاه زبان در برتری و تمایز انسان از سایر موجودات اشاره شد. (مثلا جلسه۲۲۱، تدبر۳ http://yekaye.ir/baqare-2-31/) اکنون می‌افزاییم که آن طور که برخی از فیلسوفان مغرب زمین نشان داده‌اند (مانند دریدا) اساساً هیچ زبانی بدون اینکه کتابتی همراهش باشد وجود ندارد (حتی وی معتقد است که کتابت بنوعی بر سخن گفتن تقدم دارد)

د. …

 

۴) «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ»

اولین آیاتی که بر پیامبر ص نازل شد او را به «خواندن» دعوت می‌کرد و آیات کنونی را دومین دسته آیات نازل شده بر پیامبر دانسته‌اند (توضیح در شان نزول‌) و در این آیات بر قلم و نوشتن تاکید شده است.

پاسخ به شبهه

برخی می‌پندارند قرآن مکاشفات شخصی پیامبر ص بوده که توسط خود ایشان و تحت تاثیر فرهنگ زمانه وی به قالب لفظ درآمده است، و کثرت سخن از صراط و سبیل و باغ و رود در قرآن کریم را شاهدی بر توهم خویش دانسته‌اند (که چون اینان در مناطق بی آب و علف زندگی می‌کرده و کار اصلی‌شان تجارت و راهزنی بوده، این مفاهیم برایشان مهم است) و گفته‌اند اگر پیامبر ص امروزه و در یک جامعه متمدن دانش‌محور می‌آمد به جای آن تعابیر از ادبیات نوشتن و چاپ کردن و … بهره می‌برد. وجود این آیات، آن هم در زمره اولین آیات نازل شده بر پیامبر ص، خط بطلانی است بر توهم مذکور؛ پیامبری که تاکنون نخوانده و ننوشته، در جامعه‌ای که باسوادهای آن انگشت‌شمارند، اولین مطالبی که می‌آورد در فضای خواندن و نوشتن و قلم و سطر است.

تکمله

علت کثرت تعابیر مربوط به باغ و رود و … نیز بی‌آب و علف بودن زندگی آنها نیست؛ بلکه ما هم وقتی بخواهیم یک چشم‌انداز بسیار زیبا را تصویر کنیم تصاویری همچون آبشار نیاگارا درون جنگلهای انبوه را مطرح می‌کنیم. آیا اینکه چنین تصاویری برای ما هم جذاب است ناشی از این است که در سرزمین بی‌آب و علف زندگی می‌کنیم؛ یا فطرت هر انسانی از سرسبزی و صدا و منظره آب روان لذت می‌برد؟

 

این را در کانال نگذاشتم

۵) «وَ ما يَسْطُرُونَ»

مقصود از این تعبیر چیست؟

الف. اگر«ما» را «ما»ی موصوله بدانیم آنگاه تقدیر کلام این بوده است: سوگند به قلم و آنچه با قلم نوشته می‌شود؛ (در این صورت به آنچه نوشته شده (امر مکتوب و مسطور) سوگند خورده شده است) که در این صورت می‌تواند مراد سوگند باشد به آنچه که فرشتگان می‌نویسند اعم از آنچه که بدانها وحی می‌شود ویا اعمال آدمیان که ثبت و ضبط می‌کنند. (مجمع‌البیان، ج۱۰، ص۵۰۰) یا سوگند باشد به مطلق نوشتنه‌های انسانها که باعث شده انسان موجودی متفاوت از سایر حیوانات شود (تدبر۳، بند ج) یا سوگندی باشد به نوشته‌های قرآن کریم، یا …

ب. اگر «ما» را «ما»ی مصدریه بدانیم آنگاه تقدیر کلام این بوده است: سوگند به قلم و کتابت آن (در این صورت به خود نوشتن سوگند خورده شده است) (مجمع‌البیان، ج۱۰، ص۵۰۰)

 


[۱] . قال حدثنا محمد بن مروان عن الكلبي عن أبي صالح عن ابن عباس قال كان رسول الله لا يزال يسمع الصوت قبل أن يوحی إليه فيذعر منه فيشكو ذلك إلی خديجة فتقول له خديجة أبشر فإنه لن يصنع بك إلا خيرا قال فبينا رسول الله ذات يوم قد خرج فذهب مع الناس نحو حراء و قد صنعت له خديجة طعاما فأرسلت في طلبه فلم تجده فطلبته في بيت أعمامه و عند أخواله فلم تجده إذ أتاها رسول الله ص متغيرا وجهه فظنت خديجة أنه غبار علی وجهه فجعلت تمسح الغبار عن وجهه فلم يذهب فإذا هو كسوف فقالت ما لك يا ابن عبد الله قال أريتك الذي أخبرتك إني أسمعه قد و الله بذلك اليوم أنا قائم علی حراء إذ أتاني آت فقال أبشر يا محمد ص فإني جبرئيل و أنت رسول هذه الأمة ثم أخرج قطعة خط فقال لي اقرأه قلت و الله ما قرأت كتابا قط و إني لأمي قال فغنني غنة ثم أقلع عني قال اقرأ قلت و الله ما قرأت قط و لا أدري شيئا أقرؤه فقال اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ حتی بلغ إلی قوله عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ حتی انتهی إلی هذا يومئذ قال انزل فنزل بي عن الجبل إلی قرار الأرض فأجلسني علی درنوك عليه ثوبان أخضران ثم ضرب برجله الأرض فخرجت عين فتوضأ منها و قال لي توضأ فتوضأت ثم قام فصلی و صليت معه ركعتين ثم قال هكذا الصلاة يا محمد ص ثم انطلق فقالت له خديجة أ لم أخبرك أن ربك لا يصنع بك إلا خيرا ثم انطلقت إلی عداس الراهب و هو غلام شيبة بن ربيعة فقال لها حين رآها ما لك يا سيدة نساء قريش و كانت تسمی بهذا الاسم قالت أنشدك بالله يا عداس هل سمعت فيما سمعت بجبرائيل فقال عداس الراهب ما لك و لجبرئيل تذكرينه بهذا البلد فذكرت له ما أخبرها رسول الله فقال نعم إنه لرسول الله ثم انطلقت إلی ورقة بن نوفل من أسد و هو ابن عمها لحا و قد كان ورقة بن نوفل طلب الدين و خالف دين قومه و دخل في النصرانية قبل أن يبعث رسول الله فسألته عن خبر جبرئيل فقال لها و ما ذاك فذكرت له الذي كان من أمر النبي فقال لها و الله لئن كانت رجلا جبرئيل استقرتا علی الأرض لقد نزل علی خير خلق الله أرسلي محمدا ص إلي فوجهت إليه فأرسلته فأتاه فقال له ورقة و هل أخبرك جبرئيل بشي‏ء فقال رسول الله لا قال أمرك أن تدعو أحدا فقال ورقة و الله لئن بعثت لا ألقاني الله عذرا لنصرتك فمات قبل أن يدعو رسول الله و لم يدركه و فشا أمر رسول الله فبينما رسول الله ص قائما يصلي إذ طلع عليه علي بن أبي طالب ع و ذلك بعد إسلام خديجة بثلاثة أيام فقال ما هذا يا محمد ص فقال ص هذا دين الله عز و جل فهل لك فيه فقال إن هذا دين مخالف دين أبي و أنا أنظر فيه فقال له رسول الله انظر و اكتم علي فكتم عليه يومه ثم أتاه فآمن به و صدقه و فشا الخبر بمكة أن محمدا ص قد جن فنزل ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ إلی خمس آيات و هي الثانية مما نزل

[۲] . تَفْسِيرِ يَعْقُوبَ بْنِ سُفْيَانَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ الْحُمَيْدِيُّ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجِيحٍ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي خَبَرٍ يَذْكُرُ فِيهِ كَيْفِيَّةَ بِعْثَةِ النَّبِيِّ ص ثُمَّ قَالَ: بَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص قَائِمٌ يُصَلِّي مَعَ خَدِيجَةَ إِذْ طَلَعَ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالَ لَهُ مَا هَذَا يَا مُحَمَّدُ قَالَ هَذَا دِينُ اللَّهِ فَآمَنَ بِهِ وَ صَدَّقَهُ ثُمَّ كَانَا يُصَلِّيَانِ وَ يَرْكَعَانِ وَ يَسْجُدَانِ فَأَبْصَرَهُمَا أَهْلُ مَكَّةَ فَفَشَا الْخَبَرُ فِيهِمْ أَنَّ مُحَمَّداً قَدْ جُنَّ فَنَزَلَ ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُون‏

[۳] . أقول قال الكازروني في المنتقی فيما رواه بإسناده … وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَی أَنَّ خَدِيجَةَ أَتَتْ وَرَقَةَ وَ قَالَتْ أَخْبِرْنِي عَنْ جَبْرَئِيلَ مَا هُوَ قَالَ قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ مَا ذُكِرَ جَبْرَئِيلُ فِي بَلْدَةٍ لَا يَعْبُدُونَ فِيهَا اللَّهَ قَالَتْ إِنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ أَخْبَرَنِي أَنَّهُ أَتَاهُ قَالَ فَإِنْ كَانَ جَبْرَئِيلُ هَبَطَ إِلَی هَذِهِ الْأَرْضِ لَقَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْهَا خَيْراً عَظِيماً هُوَ النَّامُوسُ الْأَكْبَرُ الَّذِي أَتَی مُوسَی وَ عِيسَی ع بِالرِّسَالَةِ وَ الْوَحْيِ قَالَتْ فَأَخْبِرْنِي هَلْ تَجِدُ فِيمَا قَرَأْتَ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ نَبِيّاً فِي هَذَا الزَّمَانِ يَكُونُ يَتِيماً فَيُؤْوِيهِ اللَّهُ وَ فَقِيراً فَيُغْنِيهِ اللَّهُ تَكْفُلُهُ امْرَأَةٌ مِنْ قُرَيْشٍ أَكْثَرُهُمْ حَسَباً وَ ذَكَرَتْ كَلَاماً آخَرَ فَقَالَ لَهَا نَعْتُهُ مِثْلُ نَعْتِكِ يَا خَدِيجَةُ قَالَتْ فَهَلْ تَجِدُ غَيْرَهَا قَالَ نَعَمْ إِنَّهُ يَمْشِي عَلَی الْمَاءِ كَمَا مَشَی عِيسَی ابْنُ مَرْيَمَ وَ تُكَلِّمُهُ الْمَوْتَی كَمَا كَلَّمَتْ عِيسَی ابْنَ مَرْيَمَ ع وَ تُسَلِّمُ عَلَيْهِ الْحِجَارَةُ وَ تَشْهَدُ لَهُ الْأَشْجَارُ وَ أَخْبَرَهَا بِنَحْوِ قَوْلِ بَحِيرَی ثُمَّ انْصَرَفَتْ عَنْهُ وَ أَتَتْ عَدَّاساً الرَّاهِبَ وَ كَانَ شَيْخاً قَدْ وَقَعَ حَاجِبَاهُ عَلَی عَيْنَيْهِ مِنَ الْكِبَرِ فَقَالَتْ يَا عَدَّاسُ أَخْبِرْنِي عَنْ جَبْرَئِيلَ ع مَا هُوَ فَقَالَ قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ وَ خَرَّ سَاجِداً وَ قَالَ مَا ذُكِرَ جَبْرَئِيلُ فِي بَلْدَةٍ لَا يُذْكَرُ اللَّهُ فِيهَا وَ لَا يُعْبَدُ قَالَتْ أَخْبِرْنِي عَنْهُ قَالَ لَا وَ اللَّهِ لَا أُخْبِرُكِ حَتَّی تُخْبِرَنِي مِنْ أَيْنَ عَرَفْتِ اسْمَ جَبْرَئِيلَ قَالَتْ لِي عَلَيْكَ عَهْدُ اللَّهِ وَ مِيثَاقُهُ بِالْكِتْمَانِ قَالَ نَعَمْ قَالَتْ‏ أَخْبَرَنِي بِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ أَتَاهُ قَالَ عَدَّاسٌ ذَلِكِ النَّامُوسُ الْأَكْبَرُ الَّذِي كَانَ يَأْتِي مُوسَی وَ عِيسَی ع بِالْوَحْيِ وَ الرِّسَالَةِ وَ اللَّهِ لَئِنْ كَانَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عَلَی هَذِهِ الْأَرْضِ لَقَدْ نَزَلَ إِلَيْهَا خَيْرٌ عَظِيمٌ وَ لَكِنْ يَا خَدِيجَةُ إِنَّ الشَّيْطَانَ رُبَّمَا عَرَضَ لِلْعَبْدِ فَأَرَاهُ أُمُوراً فَخُذِي كِتَابِي هَذَا فَانْطَلِقِي بِهِ إِلَی صَاحِبِكِ فَإِنْ كَانَ مَجْنُوناً فَإِنَّهُ سَيَذْهَبُ عَنْهُ وَ إِنْ كَانَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ فَلَنْ يَضُرَّهُ ثُمَّ انْطَلَقَتْ بِالْكِتَابِ مَعَهَا فَلَمَّا دَخَلَتْ مَنْزِلَهَا إِذَا هِيَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص مَعَ جَبْرَئِيلَ ع قَاعِدٌ يُقْرِئُهُ هَذِهِ الْآيَاتِ ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ وَ إِنَّكَ لَعَلی‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ أَيِ الضَّالُّ أَوِ الْمَجْنُونُ فَلَمَّا سَمِعَتْ خَدِيجَةُ قِرَاءَتَهُ اهْتَزَّتْ فَرَحاً ثُمَّ رَآهُ ص عَدَّاسٌ فَقَالَ اكْشِفْ لِي عَنْ ظَهْرِكَ فَكَشَفَ فَإِذَا خَاتَمُ النُّبُوَّةِ يَلُوحُ بَيْنَ كَتِفَيْهِ فَلَمَّا نَظَرَ عَدَّاسٌ إِلَيْهِ خَرَّ سَاجِداً يَقُولُ قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ أَنْتَ وَ اللَّهِ النَّبِيُّ الَّذِي بَشَّرَ بِكَ مُوسَی وَ عِيسَی ع أَمَا وَ اللَّهِ يَا خَدِيجَةُ لَيَظْهَرَنَّ لَهُ أَمْرٌ عَظِيمٌ وَ نَبَأٌ كَبِيرٌ فَوَ اللَّهِ يَا مُحَمَّدُ إِنْ عِشْتُ حَتَّی تُؤْمَرَ بِالدُّعَاءِ لَأَضْرِبَنَّ بَيْنَ يَدَيْكَ بِالسَّيْفِ هَلْ أُمِرْتَ بِشَيْ‏ءٍ بَعْدُ قَالَ لَا قَالَ سَتُؤْمَرُ ثُمَّ تُؤْمَرُ ثُمَّ تُكَذَّبُ ثُمَّ يُخْرِجُكَ قَوْمُكَ وَ اللَّهُ يَنْصُرُكَ وَ مَلَائِكَتُهُ.

[۴] . وَ لَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَ لَا يَرَاهُ غَيْرِي وَ لَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي الْإِسْلَامِ غَيْرَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ خَدِيجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا أَرَی نُورَ الْوَحْيِ وَ الرِّسَالَةِ وَ أَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ ص فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ فَقَالَ هَذَا الشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَ لَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَ إِنَّكَ لَعَلَی خَيْر

[۵] . حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ لِرَسُولِ اللَّهِ ع عَشَرَةَ أَسْمَاءٍ خَمْسَةٌ مِنْهَا فِي الْقُرْآنِ وَ خَمْسَةٌ لَيْسَتْ فِي الْقُرْآنِ فَأَمَّا الَّتِي فِي الْقُرْآنِ فَ مُحَمَّدٌ ع وَ أَحْمَدُ وَ عَبْدُ اللَّهِ وَ يس وَ ن وَ أَمَّا الَّتِي لَيْسَتْ فِي الْقُرْآنَ فَالْفَاتِحُ وَ الْخَاتِمُ وَ الْكَافِي وَ الْمُقْفِّی وَ الْحَاشِرُ. (الخصال، ج‏۲، ص۴۲۶)

[۶] . حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ [عَبْدِ الرَّحِيمِ‏] الْقَصِيرِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ ن وَ الْقَلَمِ، قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْقَلَمَ مِنْ شَجَرَةٍ فِي الْجَنَّةِ يُقَالُ لَهَا الْخُلْدُ ثُمَّ قَالَ لِنَهَرٍ فِي الْجَنَّةِ كُنَّ مِدَاداً فَجَمَدَ النَّهَرُ وَ كَانَ أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ الثَّلْجِ وَ أَحْلَی مِنَ الشَّهْدِ ثُمَّ قَالَ لِلْقَلَمِ اكْتُبْ قَالَ وَ مَا أَكْتُبُ يَا رَبِّ قَالَ اكْتُبْ مَا كَانَ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَةِ، فَكَتَبَ الْقَلَمُ فِي رَقٍّ أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ الْفِضَّةِ وَ أَصْفَی مِنَ الْيَاقُوتِ ثُمَ‏ طَوَاهُ فَجَعَلَهُ فِي رُكْنِ الْعَرْشِ ثُمَّ خَتَمَ عَلَی فَمِ الْقَلَمِ فَلَمْ يَنْطِقْ بَعْدُ وَ لَا يَنْطِقُ أَبَداً، فَهُوَ الْكِتَابُ الْمَكْنُونُ الَّذِي مِنْهُ النُّسَخُ كُلُّهَا، أَ وَ لَسْتُمْ عَرَباً فَكَيْفَ لَا تَعْرِفُونَ مَعْنَی الْكَلَامِ، وَ أَحَدُكُمْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ انْسَخْ ذَلِكَ الْكِتَابَ أَ وَ لَيْسَ إِنَّمَا يُنْسَخُ مِنْ كِتَابٍ أُخِذَ مِنَ الْأَصْلِ وَ هُوَ قَوْلُهُ: إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون‏

[۷] . وَ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِإِبْلِيسَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلی‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ وَ أَخْبِرْنِي عَنْ هَذَا الْبَيْتِ كَيْفَ صَارَ فَرِيضَةً عَلَی الْخَلْقِ أَنْ يَأْتُوهُ قَالَ فَالْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَيْهِ وَ قَالَ مَا سَأَلَنِي عَنْ مَسْأَلَتِكَ أَحَدٌ قَطُّ قَبْلَكَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا قَالَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ضَجَّتِ الْمَلَائِكَةُ مِنْ ذَلِكَ وَ قَالُوا يَا رَبِّ إِنْ كُنْتَ لَا بُدَّ جَاعِلًا فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً فَاجْعَلْهُ مِنَّا مِمَّنْ يَعْمَلُ فِي خَلْقِكَ بِطَاعَتِكَ فَرَدَّ عَلَيْهِمْ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ فَظَنَّتِ الْمَلَائِكَةُ أَنَّ ذَلِكَ سَخَطٌ مِنَ اللَّهِ تَعَالَی عَلَيْهِمْ فَلَاذُوا بِالْعَرْشِ يَطُوفُونَ بِهِ فَأَمَرَ اللَّهُ تَعَالَی لَهُمْ بِبَيْتٍ مِنْ مَرْمَرٍ سَقْفُهُ يَاقُوتَةٌ حَمْرَاءُ وَ أَسَاطِينُهُ الزَّبَرْجَدُ يَدْخُلُهُ كُلَّ يَوْمٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ لَا يَدْخُلُونَهُ بَعْدَ ذَلِكَ إِلی‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ قَالَ وَ يَوْمُ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ يَوْمٌ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ فَيَمُوتُ إِبْلِيسُ مَا بَيْنَ النَّفْخَةِ الْأُولَی وَ الثَّانِيَةِ

[۸] . عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِيهِ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَی ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ قَالَ ن نَهَرٌ فِي الْجَنَّةِ أَشَدُّ بَيَاضاً مِنَ اللَّبَنِ قَالَ فَأَمَرَ اللَّهُ الْقَلَمَ فَجَرَی بِمَا هُوَ كَائِنٌ وَ مَا يَكُونُ فَهُوَ بَيْنَ يَدَيْهِ مَوْضُوعٌ مَا شَاءَ مِنْهُ زَادَ فِيهِ وَ مَا شَاءَ نَقَصَ مِنْهُ وَ مَا شَاءَ كَانَ وَ مَا شَاءَ لَا يَكُونُ. (تفسير العياشي، ج‏۱، ص۳۰؛ مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۴۹۹؛ حدیثی در الكافي، ج‏۴، ص۱۸۷ آمده که دقیقا همان سوالات حدیث مذکور در تفسیر عیاشی در آن مطرح شده اما پاسخ امام ع به سوال مربوط به ن والقلم … در آن نیامده است)

[۹] . أَمَّا الم فِي أَوَّلِ الْبَقَرَةِ فَمَعْنَاهُ أَنَا اللَّهُ الْمَلِكُ وَ أَمَّا الم فِي أَوَّلِ آلِ عِمْرَانَ فَمَعْنَاهُ أَنَا اللَّهُ الْمَجِيدُ وَ المص فَمَعْنَاهُ أَنَا اللَّهُ الْمُقْتَدِرُ الصَّادِقُ وَ الر فَمَعْنَاهُ أَنَا اللَّهُ الرَّءُوفُ وَ المر فَمَعْنَاهُ أَنَا اللَّهُ الْمُحْيِي الْمُمِيتُ الرَّازِقُ [یا: الرزاق‏] وَ كهيعص فَمَعْنَاهُ أَنَا الْكَافِي الْهَادِي الْوَلِيُّ الْعَالِمُ الصَّادِقُ الْوَعْدِ وَ أَمَّا طه فَاسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ النَّبِيِّ ص وَ مَعْنَاهُ يَا طَالِبَ الْحَقِّ الْهَادِي إِلَيْهِ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی‏ بَلْ لِتَسْعَدَ بِهِ وَ أَمَّا طس فَمَعْنَاهُ أَنَا الطَّالِبُ السَّمِيعُ وَ أَمَّا طسم فَمَعْنَاهُ أَنَا الطَّالِبُ السَّمِيعُ الْمُبْدِئُ الْمُعِيدُ وَ أَمَّا يس فَاسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ النَّبِيِّ ص وَ مَعْنَاهُ يَا أَيُّهَا السَّامِعُ لِلْوَحْيِ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ. عَلی‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ وَ أَمَّا ص فَعَيْنٌ تَنْبُعُ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ وَ هِيَ الَّتِي تَوَضَّأَ مِنْهَا النَّبِيُّ ص لَمَّا عُرِجَ بِهِ وَ يَدْخُلُهَا جَبْرَئِيلُ ع كُلَّ يَوْمٍ دَخْلَةً فَيَغْتَمِسُ فِيهَا ثُمَّ يَخْرُجُ مِنْهَا فَيَنْفُضُ أَجْنِحَتَهُ فَلَيْسَ مِنْ قَطْرَةٍ تَقْطُرُ مِنْ أَجْنِحَتِهِ إِلَّا خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی مِنْهَا مَلَكاً يُسَبِّحُ اللَّهَ وَ يُقَدِّسُهُ وَ يُكَبِّرُهُ وَ يُحَمِّدُهُ إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ أَمَّا حم فَمَعْنَاهُ الْحَمِيدُ الْمَجِيدُ وَ أَمَّا حم عسق فَمَعْنَاهُ الْحَلِيمُ [یا: الحكيم‏] الْمُثِيبُ الْعَالِمُ السَّمِيعُ الْقَادِرُ الْقَوِيُّ وَ أَمَّا ق فَهُوَ الْجَبَلُ الْمُحِيطُ بِالْأَرْضِ‏ وَ خُضْرَةُ السَّمَاءِ مِنْهُ وَ بِهِ يُمْسِكُ اللَّهُ الْأَرْضَ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِهَا

[۱۰] . این روایات هم مضامینی نزدیک به روایت فوق دارند:

(۱) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُحَمَّدٍ الْحُسَيْنِيُّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو جَعْفَرٍ أَحْمَدُ بْنُ عِيسَی بْنِ أَبِي مَرْيَمَ الْعِجْلِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ الْعَرْزَمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حَاتِمٍ الْمِنْقَرِيُّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الْكَرْخِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع عَنِ اللَّوْحِ وَ الْقَلَمِ فَقَالَ هُمَا مَلَكَانِ. (معاني الأخبار، ص۳۰)

(۲) عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ لَمَّا بُعِثَ مُحَمَّدٌ ص … فَكَتَبَ إِلَی يَهُودِ خَيْبَرَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأُمِّيِّ رَسُولِ اللَّهِ إِلَی يَهُودِ خَيْبَرَ أَمَّا بَعْدُ: فَ إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ ثُمَّ وَجَّهَ الْكِتَابَ إِلَی يَهُودِ خَيْبَرَ فَلَمَّا وَصَلَ الْكِتَابُ إِلَيْهِمْ حَمَلُوهُ وَ أَتَوْا بِهِ رَئِيساً لَهُمْ يُقَالُ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلَامٍ … ثُمَّ جَاءَ بِهَا إِلَی النَّبِيِّ ص … فَقَالَ النَّبِيُّ ص فَسَلْ عَمَّا تَشَاء…

قَالَ صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ فَأَخْبِرْنِي عَنْ آدَمَ كَيْفَ خُلِقَ وَ مِنْ أَيِّ شَيْ‏ءٍ خُلِقَ قَالَ نَعَمْ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی وَ بِحَمْدِهِ وَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ وَ لَا إِلَهَ غَيْرُهُ خَلَقَ آدَمَ مِنَ الطِّينِ وَ الطِّينَ مِنَ الزَّبَدِ وَ الزَّبَدَ مِنَ الْمَوْجِ وَ الْمَوْجَ مِنَ الْبَحْرِ وَ الْبَحْرَ مِنَ الظُّلْمَةِ وَ الظُّلْمَةَ مِنَ النُّورِ وَ النُّورَ مِنَ الْحَرْفِ وَ الْحَرْفَ مِنَ الْآيَةِ وَ الْآيَةَ مِنَ الصورة [السُّوَرةِ] وَ الصورة [السُّوَرةَ] مِنَ الْيَاقُوتَةِ وَ الْيَاقُوتَةَ مِنْ كُنْ وَ كُنْ مِنْ لَا شَيْ‏ءَ قَالَ صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ فَأَخْبِرْنِي كَمْ لِلْعَبْدِ مِنَ الْمَلَائِكَةِ قَالَ لِكُلِّ عَبْدٍ مَلَكَانِ مَلَكٌ عَنْ يَمِينِهِ وَ مَلَكٌ عَنْ شِمَالِهِ الَّذِي عَنْ يَمِينِهِ يَكْتُبُ الْحَسَنَاتِ وَ الَّذِي عَنْ شِمَالِهِ يَكْتُبُ السَّيِّئَاتِ قَالَ فَأَيْنَ مَقْعَدُ الملكان [الْمَلَكَيْنِ‏] وَ مَا قَلَمُهُمَا وَ مَا دَواتُهُمَا وَ مَا لَوْحُهُمَا قَالَ مَقْعَدُهُمَا كَتِفَاهُ وَ قَلَمُهُمَا لِسَانُهُ وَ دَوَاتُهُمَا حَلْقُهُ وَ مِدَادُهُمَا رِيقُهُ وَ لَوْحُهُمَا فُؤَادُهُ يَكْتُبُونَ أَعْمَالَهُ إِلَی مَمَاتِهِ وَ قَالَ سُبْحَانَهُ «اقْرَأْ كِتابَكَ كَفی‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً» قَالَ صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ صفة القلم و اللوح المحفوظ قَالَ فَأَخْبِرْنِي مَا خَلَقَ اللَّهُ بَعْدَ ذَلِكَ قَالَ ن وَ الْقَلَمِ قَالَ وَ مَا تَفْسِيرُ «ن وَ الْقَلَمِ» قَالَ النُّونُ اللَّوْحُ الْمَحْفُوظُ وَ الْقَلَمُ نُورٌ سَاطِعٌ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ» قَالَ صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ قَالَ فَأَخْبِرْنِي وَ مَا طُولُهُ وَ مَا عَرْضُهُ وَ مَا مِدَادُهُ وَ أَيْنَ مَجْرَاهُ قَالَ طُولُ الْقَلَمِ خَمْسُ مِائَةِ سَنَةٍ وَ عَرْضُهُ مَسِيرَةُ ثَمَانِينَ سَنَةً لَهُ ثَمَانُونَ سِنّاً يَخْرُجُ الْمِدَادُ مِنْ بَيْنِ أَسْنَانِهِ يَجْرِي فِي اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ بِأَمْرِ اللَّهِ وَ سُلْطَانِهِ قَالَ صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ فَأَخْبِرْنِي عَنِ اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ مِمَّا هُوَ قَالَ مِنْ زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ أَجْوَافُهُ اللُّؤْلُؤُ بِطَانَتُهُ الرَّحْمَةُ قَالَ صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ قَالَ فَأَخْبِرْنِي كَمْ لَحْظَةً لِرَبِّ الْعَالَمِينَ فِي اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ قَالَ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ سِتُّونَ لَحْظَةً يُمْضِي وَ يَرْفَعُ قَالَ خَمْسَةُ حَبَّاتٍ قَالَ وَ مَا كَانَ صِفَةُ حَبَّةٍ قَالَ كَانَ بِمَنْزِلَةِ الْبَيْضِ الْكِبَارِ قَالَ الْحَبَّةُ الَّتِي بَقِيَتْ مِنْ آدَمَ مَا صُنِعَ بِهَا قَالَ أُنْزِلَتْ مَعَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ وَ فُرِكَتْ سِتَّ مِائَةِ قِطْعَةٍ فَزَرَعَ تِلْكَ الْحَبَّةَ فَنَسَلَ الْبُرُّ وَ الْحُبُوبُ كُلُّهَا مِنْ تِلْكَ الْحَبَّةِ وَ بِزْرُ الْقِطَاع‏ (الإختصاص، ص۴۸-۴۹)

(۳) فَإِنَّهُ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَی عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ أَبِي الطُّفَيْلِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَی أَبِي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع… وَ أَمَّا مَا سَأَلَ عَنْهُ مِنَ الْعَرْشِ مِمَّ خَلَقَهُ اللَّهُ. فَإِنَّ اللَّهَ خَلَقَهُ أَرْبَاعاً، لَمْ يَخْلُقْ قَبْلَهُ إِلَّا ثَلَاثَةَ أَشْيَاءَ- الْهَوَاءَ وَ الْقَلَمَ وَ النُّور (تفسير القمي، ج‏۲، ص۲۴)

(۴) أخرج ابن أبی شيبة و احمد و الترمذي و صححه و ابن مردويه عن عبادة بن الصامت سمعت رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم يقول ان أول ما خلق الله القلم فقال له اكتب فجری بما هو كائن إلی لأبد (الدر المنثور، ج‏۶، ص۲۴۹)

(۵) أخرج ابن جرير عن معاوية بن قرة عن أبيه قال قال رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ قال لوح من نور و قلم من نور يجری بما هو كائن إلی يوم القيامة (الدر المنثور، ج‏۶، ص۲۴۹)

(۶) أخرج الرافعي في تاريخ قزوين من طريق جويبر عن الضحاك عن ابن عباس قال قال رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم النون اللوح المحفوظ و القلم من نور ساطع (الدر المنثور، ج‏۶، ص۲۴۹)

(۷) أخرج الحكيم الترمذي عن أبی هريرة قال سمعت رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم يقول ان أول شي خلق الله القلم ثم خلق النون و هي الدواة ثم قال له اكتب قال و ما أكتب قال ما كان و ما هو كائن إلی يوم القيامة من عمل أو أثر أو رزق فكتب ما يكون و ما هو كائن إلی يوم القيامة و ذلك قوله ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ ثم ختم علی في القلم فلم ينطق و لا ينطق إلی يوم القيامة ثم خلق الله العقل فقال و عزتي لأكملنك فيمن أحببت و لأنقصنك فيمن أبغضت (الدر المنثور، ج‏۶، ص۲۴۹)

[۱۱] . فَآلَاءُ اللَّهِ حَرْفٌ مِنْ أَسْمَائِهِ وَ أَمَّا الْبَاءُ فَبَهْجَةُ اللَّهِ وَ أَمَّا الْجِيمُ فَجَنَّةُ اللَّهِ وَ جَلَالُ اللَّهِ وَ جَمَالُهُ وَ أَمَّا الدَّالُ فَدِينُ اللَّهِ وَ أَمَّا هَوَّزْ فَالْهَاءُ هَاءُ الْهَاوِيَةِ فَوَيْلٌ لِمَنْ هَوَی فِي النَّارِ وَ أَمَّا الْوَاوُ فَوَيْلٌ لِأَهْلِ النَّارِ وَ أَمَّا الزَّاءُ فَزَاوِيَةٌ فِي النَّارِ فَنَعُوذُ بِاللَّهِ مِمَّا فِي الزَّاوِيَةِ يَعْنِي زَوَايَا جَهَنَّمَ وَ أَمَّا حُطِّي فَالْحَاءُ حُطُوطُ الْخَطَايَا عَنِ الْمُسْتَغْفِرِينَ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ مَا نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ مَعَ الْمَلَائِكَةِ إِلَی مَطْلَعِ الْفَجْرِ وَ أَمَّا الطَّاءُ فَ طُوبی‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ وَ هِيَ شَجَرَةٌ غَرَسَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَفَخَ فِيهَا مِنْ رُوحِهِ وَ إِنَّ أَغْصَانَهَا لَتُرَی مِنْ وَرَاءِ سُورِ الْجَنَّةِ تَنْبُتُ بِالْحُلِيِّ وَ الْحُلَلِ مُتَدَلِّيَةً عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَ أَمَّا الْيَاءُ فَيَدُ اللَّهِ‏ فَوْقَ خَلْقِهِ- سُبْحانَهُ وَ تَعالی‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ وَ أَمَّا كَلَمَنْ فَالْكَافُ كَلَامُ اللَّهِ لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ- وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً وَ أَمَّا اللَّامُ فَإِلْمَامُ أَهْلِ الْجَنَّةِ بَيْنَهُمْ فِي الزِّيَارَةِ وَ التَّحِيَّةِ وَ السَّلَامِ وَ تَلَاوُمُ أَهْلِ النَّارِ فِيمَا بَيْنَهُمْ وَ أَمَّا الْمِيمُ فَمُلْكُ اللَّهِ الَّذِي لَا يَزُولُ وَ دَوَامُ اللَّهِ الَّذِي لَا يَفْنَی

[سپس عبارات متن، سپس] وَ أَمَّا سَعْفَصْ فَالصَّادُ صَاعٌ بِصَاعٍ وَ فَصٌّ بِفَصٍّ يَعْنِي الْجَزَاءَ بِالْجَزَاءِ وَ كَمَا تَدِينُ تُدَانُ إِنَّ اللَّهَ لَا يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ وَ أَمَّا قَرَشَتْ يَعْنِي قَرَشَهُمْ فَحَشَرَهُمْ وَ نَشَرَهُمْ إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ.

[۱۲] . ایشان ابتدا سه قول مطرح می‌کند؛ سپس ۱۰ قول را برمی‌شمرد که برخی از آنها عملا حاوی بیش از یک قول است و دست کم ۱۴ قول می‌شود:

[۱] فذهب بعضهم إلى أنها من المتشابهات التي استأثر الله تعالى بعلمها و لا يعلم تأويلها إلا هو هذا هو المروي عن أئمتنا ع؛

[۲] و روت العامة عن أمير المؤمنين ع أنه قال إن لكل كتاب صفوة و صفوة هذا الكتاب حروف التهجي؛

[۳] و عن الشعبي قال: لله في كل كتاب سر و سره في القرآن سائر حروف الهجاء المذكورة في أوائل السور.

و فسرها الآخرون على وجوه:

(أحدها) إنها أسماء السور و مفاتحها عن الحسن و زيد بن أسلم.

(و ثانيها) أن المراد بها الدلالة على أسماء الله تعالى فقوله تعالى «الم» معناه أنا الله أعلم و «المر» معناه أنا الله أعلم و أرى و «المص» معناه أنا الله أعلم و أفصل و الكاف في كهيعص من كاف و الهاء من هاد و الياء من حكيم و العين من عليم و الصاد من صادق عن ابن عباس؛

و عنه أيضا أن «الم» الألف منه تدل على اسم الله و اللام تدل على اسم جبرائيل و الميم تدل على اسم محمد ص؛

و روى أبو إسحاق الثعلبي في تفسيره مسندا إلى علي بن موسى الرضا ع قال سئل جعفر بن محمد الصادق عن قوله «الم» فقال في الألف ست صفات من صفات الله تعالى (الابتداء) فإن الله ابتدأ جميع الخلق و الألف ابتداء الحروف و (الاستواء) فهو عادل غير جائر و الألف مستو في ذاته و (الانفراد) فالله فرد و الألف فرد و (اتصال الخلق بالله) و الله لا يتصل بالخلق و كلهم محتاجون إلى الله و الله غني عنهم و كذلك الألف لا يتصل بالحروف و الحروف متصلة به و هو منقطع من غيره و الله عز و جل بائن بجميع صفاته من خلقه و معناه من الألفة فكما أن الله عز و جل سبب ألفة الخلق فكذلك الألف عليه تألفت الحروف و هو سبب ألفتها.

(و ثالثها) أنها أسماء الله تعالى منقطعة لو أحسن الناس تأليفها لعلموا اسم الله الأعظم تقول الر و حم و ن فيكون الرحمن و كذلك سائرها إلا أنا لا نقدر على وصلها و الجمع بينها عن سعيد بن جبير.

(و رابعها) أنها أسماء القرآن عن قتادة.

(و خامسها) أنها أقسام أقسم الله تعالى بها و هي من أسمائه عن ابن عباس و عكرمة

(و ؟) قال الأخفش و إنما أقسم الله تعالى بالحروف المعجمة لشرفها و فضلها و لأنها مباني كتبه المنزلة بالألسنة المختلفة و أسمائه الحسنى و صفاته العليا و أصول كلام الأمم كلها بها يتعارفون و يذكرون الله عز اسمه و يوحدونه فكأنه هو أقسم بهذه الحروف أن القرآن كتابه و كلامه.

(و سادسها) أن كل حرف منها مفتاح اسم من أسماء الله تعالى و ليس فيها حرف إلا و هو في آلائه و بلائه و ليس فيها حرف إلا و هو في مدة قوم و آجال آخرين عن أبي العالية و قد ورد أيضا مثل ذلك في أخبارنا

(و سابعها) أن المراد بها مدة بقاء هذه الأمة عن مقاتل بن سليمان قال مقاتل حسبنا هذه الحروف التي في أوائل السور بإسقاط المكرر فبلغت سبع مائة و أربعا و أربعين سنة و هي بقية مدة هذه الأمة قال علي بن فضال المجاشعي النحوي و حسبت هذه الحروف التي ذكرها مقاتل فبلغت ثلاثة آلاف و خمسا و ستين فحذفت المكررات فبقي ستمائة و ثلاث و تسعون و الله أعلم بما فيها و أقول قد حسبتها أنا أيضا فوجدتها كذلك و يروى أن اليهود لما سمعوا «الم» قالوا مدة ملك محمد ص قصيرة إنما تبلغ إحدى و سبعين سنة فلما نزلت الر المر و المص و كهيعص اتسع عليهم الأمر هذه أقوال أهل التفسير.

(و ثامنها) أن المراد بها حروف المعجم استغني بذكر ما ذكر منها في أوائل السور عن ذكر بواقيها التي هي تمام الثمانية و العشرين حرفا كما يستغني بذكر قفا نبك عن ذكر باقي القصيدة و كما يقال أب في أبجد و في أ ب ت ث و لم يذكروا باقي الحروف قال الراجز: « لما رأيت أنها في حطي / أخذت منها بقرون شمط» و إنما أراد الخبر عن المرأة بأنها في أبجد فأقام قوله حطي مقامه لدلالة الكلام عليه.

(و تاسعها) أنها تسكيت للكفار لأن المشركين كانوا تواصوا فيما بينهم أن لا يستمعوا لهذا القرآن و أن يلغوا فيه كما ورد به التنزيل من قوله «لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ» الآية فربما صفروا و ربما صفقوا و ربما لغطوا ليغلطوا النبي ص فأنزل الله تعالى هذه الحروف حتى إذا سمعوا شيئا غريبا استمعوا إليه و تفكروا و اشتغلوا عن تغليطه فيقع القرآن في مسامعهم و يكون ذلك سببا موصلا لهم إلى درك منافعهم.

(و عاشرها) أن المراد بها أن هذا القرآن الذي عجزتم عن معارضته من جنس هذه الحروف التي تتحاورون بها في خطبكم و كلامكم فإذا لم تقدروا عليه فاعلموا أنه من عند الله لأن العادة لم تجر بأن الناس يتفاوتون في القدر هذا التفاوت العظيم و إنما كررت في مواضع استظهارا في الحجة و هو المحكي عن قطرب و اختاره أبو مسلم محمد بن بحر الأصفهاني.

[۱۳] . البته وی اقوال را در ۲۱ قول جمع کرده است که به نظر می‌رسد برخی را می‌توان با هم تلفیق کرد چنانکه در بند ۲ سه مورد را با هم تلفیق کردیم. عبارات وی بدین شرح است:

و الذي يستخلص من أقوال العلماء بعد حذف متداخله و توحيد متشاكله يؤول إلی واحد و عشرين قولا و لشدة خفاء المراد من هذه الحروف لم أر بدا من استقصاء الأقوال علی أننا نضبط انتشارها بتنويعها إلی ثلاثة أنواع:

النوع الأول يرجع إلی أنها رموز اقتضبت من كلم أو جمل، فكانت أسرارا يفتح غلقها مفاتيح أهل المعرفة و يندرج تحت هذا النوع ثمانية أقوال:

الأول أنها علم استأثر اللّه تعالی به و نسب هذا إلی الخلفاء الأربعة في روايات ضعيفة و لعلهم يثبتون إطلاع اللّه علی المقصود منها رسوله صلّی اللّه عليه و سلّم و قاله الشعبي و سفيان.

و الثاني أنها حروف مقتضبة من أسماء و صفات للّه تعالی المفتتحة بحروف مماثلة لهذه الحروف المقطعة رواه سعيد بن جبير عن ابن عباس، و قاله محمد بن القرظي أو الربيع بن أنس فألم مثلا الألف إشارة إلی أحد أو أول أو أزلي، و اللام إلی لطيف، و الميم إلی ملك أو مجيد، و نحو ذلك، و علی هذا يحتاج في بيانها إلی توقيف و أنی لهم به.

الثالث أنها رموز لأسماء اللّه تعالی و أسماء الرسول صلّی اللّه عليه و سلّم و الملائكة فألم مثلا، الألف من اللّه، و اللام من جبريل، و الميم من محمد، قاله الضحاك، و لا بد من توقيف في كل فاتحة منها، و لعلنا سننبه علی ذلك في مواضعه.

الرابع جزم الشيخ محي الدين في الباب الثامن و التسعين و المائة في الفصل ۲۷ منه من كتابه «الفتوحات» أن هاته الحروف المقطعة في أوائل السور أسماء للملائكة و أنها إذا تليت كانت كالنداء لملائكتها فتصغي أصحاب تلك الأسماء إلی ما يقوله التالي بعد النطق بها، فيقولون صدقت إن كان ما بعدها خبر، و يقولون هذا مؤمن حقا نطق حقا و أخبر بحق فيستغفرون له، و هذا لم يقله غيره و هو دعوی.

الخامس أنها رموز كلها لأسماء النبي‏ء صلّی اللّه عليه و سلّم و أوصافه خاصة قاله الشيخ محمد بن صالح المعروف بابن ملوكة التونسي «۱» في «رسالة» له قال إن كل حرف من حروف الهجاء في فواتح السور مكنی به عن طائفة من أسمائه الكريمة و أوصافه الخاصة، فالألف مكنی به عن جملة أسمائه المفتتحة بالألف كأحمد و أبي القاسم، و اللام مكنيّ به عن صفاته مثل لب الوجود، و الميم مكني به عن محمد و نحوه مثل مبشر و منذر، فكلها منادّی بحرف نداء مقدر بدليل ظهور ذلك الحرف في يس. و لم يعز هذا القول إلی أحد، و علق علی هذه «الرسالة» تلميذه شيخ الإسلام محمد معاوية «تعليقة» أكثر فيها من التعداد، و ليست مما ينثلج لمباحثه الفؤاد (و هي و أصلها موجودة بخزنة جامع الزيتونة بتونس عدد ۵۱۴) و يردّ هذا القول التزام حذف حرف النداء و ما قاله من ظهروه في يس مبني علی قول من قال: إن يس بمعنی يا سيد و هو ضعيف لأن الياء فيه حرف من حروف الهجاء لأن الشيخ نفسه عد يس بعد ذلك من الحروف الدالة علی الأسماء مدلولا لنحو الياء من كهيعص [مريم:۱].

القول السادس أنها رموز لمدة دوام هذه الأمة بحساب الجمّل «۱» قاله أبو العالية أخذا بقصة رواها ابن إسحاق عن جابر بن عبد اللّه بن وثاب قال: «جاء أبو ياسر بن أخطب و حيي بن أخطب و كعب بن الأشرف فسألوا رسول اللّه عن ألم و قالوا هذا أجل هذه الأمة من السنين إحدی و سبعون سنة فضحك رسول اللّه صلّی اللّه عليه و سلّم و قال لهم ص و المر فقالوا اشتبه علينا الأمر فلا ندري أبا لقليل نأخذ أم بالكثير؟» ا ه. و ليس في جواب رسول اللّه إياهم بعدة حروف أخری من هذه الحروف المتقطعة في أوائل السور تقرير لاعتبارها رموزا لأعداد مدة هذه الأمة، و إنما أراد إبطال ما فهموه بإبطال أن يكون مفيدا لزعمهم علی نحو الطريقة المسماة بالنقض في الجدل و مرجعها إلی المنع و المانع لا مذهب له. و أما ضحكه صلّی اللّه عليه و سلّم فهو تعجب من جهلهم.

القول السابع أنها رموز كل حرف رمز إلی كلمة فنحو: (ألم) أنا اللّه أعلم، و (المر) أنا اللّه أری، و (المص) أنا اللّه أعلم و أفصل. رواه أبو الضحی عن ابن عباس، و يوهنه أنه لا ضابط له لأنه أخذ مرة بمقابلة الحرف بحرف أول الكلمة، و مرة بمقابلته بحرف وسط الكلمة أو آخرها. و نظروه بأن العرب قد تتكلم بالحروف المقطعة بدلا من كلمات تتألف من تلك الحروف نظما و نثرا، من ذلك:

قول زهير: «بالخير خيرات و إن شرّ فا / و لا أريد الشر إلا أن تا»؛ أراد و إن شر فشر و أراد إلا أن تشا، فأتی بحرف من كل جملة.

و قال الآخر (قرطبي): «ناداهم ألا ألجموا ألا تا / قالوا جميعا كلهم ألا فا»؛  أراد بالحرف الأول ألا تركبون، و بالثاني ألا فاركبوا.

و قال الوليد بن المغيرة عامل عثمان يخاطب عدي بن حاتم: «قلت لها قفي لنا قالت قاف / لا تحسبنّي قد نسيت الإيجاف»؛ أراد قالت وقفت.

و في الحديث: «من أعان علی قتل مسلم بشطر كلمة» قال شقيق: هو أن يقول اق مكان اقتل.

و في الحديث أيضا: «كفی بالسيف شا»، أي شاهدا.

و في «كامل المبرد» من قصيدة لعلي بن عيسی القمي و هو مولد: «و ليس العجاجة و الخافقا / ت تريك المنا برؤوس الأسل‏»؛ أي تريك المنايا.

و في «تلع» من «صحاح الجوهري» قال لبيد: «درس المنا بمتالع فأبان / فتقادمت بالحبس فالسوبان‏»؛  أراد درس المنازل.

و قال علقمة الفحل («خصائص» ص ۸۲): «كأن إبريقهم ظبي علی شرف / مفدم بسبا الكتان ملثوم‏» أراد بسبائب الكتان.

و قال الراجز: «حين ألقت بقباء بركها / و استمر القتل في عبد الأشل‏»؛ أي عبد الأشهل.

و قول أبي فؤاد: «يدرين حندل حائر لجنوبها / فكأنما تذكی سنابكها الحبا»؛ أراد الحباحب.

و قال الأخطل: «أمست مناها بأرض ما يبلغها / بصاحب الهم إلا الجسرة الأجد» أراد منازلها.

و وقع للمتأخرين من هذا كثير مع التورية كقول ابن مكانس: «لم أنس بدرا زارني ليلة / مستوفزا مطلعا للخطر؛ فلم يقم إلا بمقدار ما / قلت له أهلا و سهلا و مر» أراد بعض كلمة مرحبا.

و قد أكثرت من شواهده توسعة في مواقع هذا الاستعمال الغريب و لست أريد بذلك تصحيح حمل حروف فواتح السور علی ذلك لأنه لا يحسن تخريج القرآن عليه و ليس معها ما يشير إليه مع التورية بجعل مرّ من المرور.

القول الثامن أنها إشارات إلی أحوال من تزكية القلب، و جعلها في «الفتوحات» في الباب الثاني إيماء إلی شعب الإيمان، و حاصله أن جملة الحروف الواقعة في أوائل سور القرآن علی تكرار الحروف ثمانية و سبعون حرفا و الثمانية هنا هي حقيقة البضع حصل له ذلك بالكشف فيكون عدد الحروف ثمانية و سبعين و قد قال النبي‏ء صلّی اللّه عليه و سلّم: «الإيمان بضع و سبعون شعبة» فهذه الحروف هي شعب الإيمان، و لا يكمل لأحد أسرار الإيمان حتی يعلم حقائق هذه الحروف في سورها. و كيف يزعم زاعم أنها واردة في معان غير معروفة مع ثبوت تلقي السامعين لها بالتسليم من مؤمن و معاند، و لو لا أنهم فهموا منها معنی معروفا دلت عليه القرائن لسأل السائلون و تورك المعاندون. قال القاضي أبو بكر بن العربي: لو لا أن العرب كانوا يعرفون لها مدلولا متداولا بينهم لكانوا أول من أنكر ذلك علی النبي‏ء صلّی اللّه عليه و سلّم بل تلا عليهم حم فصلت و ص و غيرهما فلم ينكروا ذلك مع تشوفهم إلی عثرة و حرصهم علی زلة قلت و قد سألوا عن أوضح من هذا فقالوا وَ مَا الرَّحْمنُ [الفرقان: ۶۰]، و أما ما استشهدوا به من بيت زهير و غيره فهو من نوادر كلام العرب، و مما أخرج مخرج الألغاز و التمليح و ذلك لا يناسب مقام الكتاب المجيد.

النوع الثاني يجمع الأقوال الراجعة إلی أن هاته الحروف وضعت بتلك الهيئات أسماء أو أفعالا و فيه من الأقوال أربعة.

التاسع في عداد الأقوال في أولها لجماعة من العلماء و المتكلمين و اختاره الفخر أنها أسماء للسور التي وقعت فيها، قاله زيد بن أسلم و نسب لسيبويه في «كتابه» باب أسماء السور من أبواب ما لا ينصرف أو للخليل و نسبه صاحب «الكشاف» للأكثر و يعضده وقوع هاته الحروف في أوائل السور فتكون هاته الحروف قد جعلت أسماء بالعلامة علی تلك السور، و سميت بها كما نقول الكراسة ب و الرزمة ج و نظره القفال بما سمت العرب بأسماء الحروف كما سموا لام الطائي والد حارثة، و سموا الذهب عين، و السحاب غين، و الحوت نون، و الجبل قاف، و أقوال، و حاء قبيلة من مذحج، و قال شريح بن أوفی العنسي أو العبسي: «يذكرني حاميم و الرمح شاجر فهلّا تلا حاميم قبل التقدم» يريد حم عسق [الشوری: ۱، ۲] التي فيها: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبی‏ [الشوری: ۲۳]. و يبعد هذا القول بعدا ما إن الشأن أن يكون الاسم غير داخل في المسمی و قد وجدنا هذه الحروف مقروءة مع السور بإجماع المسلمين، علی أنه يرده اتحاد هذه الحروف في عدة سور مثل الم و الر و حم. و أنه لم توضع أسماء السور الأخری في أوائلها.

القول العاشر و قال جماعة إنها أسماء للقرآن اصطلح عليها قاله الكلبي و السدي و قتادة و يبطله أنه قد وقع بعد بعضها ما لا يناسبها لو كانت أسماء للقرآن، نحو الم غُلِبَتِ الرُّومُ [الروم: ۱، ۲]، و الم أَ حَسِبَ النَّاسُ [العنكبوت: ۱، ۲].

القول الحادي عشر أن كل حروف مركبة منها هي اسم من أسماء اللّه رووا عن علي أنه كان يقول يا كهيعص يا حم عسق و سكت عن الحروف المفردة فيرجع بها إلی ما يناسبها أن تندرج تحته من الأقوال و يبطله عدم الارتباط بين بعضها و بين ما بعده لأن يكون خبرا أو نحوه عن اسم اللّه مثل الم ذلِكَ الْكِتابُ [البقرة: ۱، ۲] و المص كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ [الأعراف: ۱، ۲].

الثاني عشر قال الماوردي: هي أفعال فإن حروف المص كتاب فعل ألمّ بمعنی نزل فالمراد الم ذلِكَ الْكِتابُ أي نزل عليكم، و يبطل كلامه أنها لا تقرأ بصيغ الأفعال علی أن هذا لا يتأتی في جميعها نحو كهيعص و المص و الر و لو لا غرابة هذا القول لكان حريا بالإعراض عنه.

النوع الثالث تندرج فيه الأقوال الراجعة إلی أن هاته الحروف حروف هجاء مقصودة بأسمائها لأغراض داعية لذلك و فيه من الأقوال:

القول الثالث عشر: أن هاته الحروف أقسم اللّه تعالی بها كما أقسم بالقلم تنويها بها لأن مسمياتها تألفت منها أسماء اللّه تعالی و أصول التخاطب و العلوم قاله الأخفش، و قد و هن هذا القول بأنها لو كانت مقسما بها لذكر حرف القسم إذ لا يحذف إلا مع اسم الجلالة عند البصريين و بأنها قد ورد بعدها في بعض المواضع قسم نحو: ن وَ الْقَلَمِ [القلم: ۱] و حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ [الزخرف: ۱]، قال صاحب الكشاف: و قد استكرهوا الجمع بين قسمين علی مقسم واحد حتی قال الخليل في قوله تعالی: وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشی‏ وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّی [الليل: ۱، ۲] أن الواو الثانية هي التي تضم الأسماء للأسماء أي واو العطف، و الجواب عن هذا أن اختصاص الحذف باسم الجلالة مختلف فيه و أن كراهية جمع قسمين تنفع بجعل الواو التالية لهاته الفواتح واو العطف علی أنهم قد جمعوا بين قسمين، قال النابغة: «و اللّه و اللّه لنعم الفتی ال / حارث لا النكس و لا الخامل‏»

القول الرابع عشر: أنها سيقت مساق التهجي مسرودة علی نمط التعديد في التهجية تبكيتا للمشركين و إيقاظا لنظرهم في أن هذا الكتاب المتلو عليهم و قد تحدوا بالإتيان بسورة مثله هو كلام مؤلف من عين حروف كلامهم كأنه يغريهم بمحاولة المعارضة و يستأنس لأنفسهم بالشروع في ذلك بتهجي الحروف و معالجة النطق تعريضا بهم بمعاملتهم معاملة من لم يعرف تقاطيع اللغة، فيلقنها كتهجي الصبيان في أول تعلمهم بالكتّاب حتی يكون عجزهم عن المعارضة بعد هذه المحاولة عجزا لا معذرة لهم فيه، و قد ذهب إلی هذا القول المبرد و قطرب و الفراء، قال في «الكشاف» و هذا القول من القوة و الخلافة بالقبول بمنزلة، و قلت و هو الذي نختاره و تظهر المناسبة لوقوعها في فواتح السور أن كل سورة مقصودة بالإعجاز لأن اللّه تعالی يقول: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ [البقرة: ۲۳] فناسب افتتاح ما به الإعجاز بالتمهيد لمحاولته و يؤيد هذا القول أن التهجي ظاهر في هذا المقصد فلذلك لم يسألوا عنه لظهور أمره و أن التهجي معروف عندهم للتعليم فإذا ذكرت حروف الهجاء علی تلك الكيفية المعهودة في التعليم في مقام غير صالح للتعليم عرف السامعون أنهم عوملوا معاملة المتعلم لأن حالهم كحاله في العجز عن الإتيان بكلام بليغ، و يعضد هذا الوجه تعقيب هاته الحروف في غالب المواقع بذكر القرآن و تنزيله أو كتابيته إلا في كهيعص [مريم: ۱] و الم أَ حَسِبَ النَّاسُ [العنكبوت: ۱، ۲] و الم غُلِبَتِ الرُّومُ [الروم: ۱، ۲] و وجه تخصيص بعض تلك الحروف بالتهجي دون بعض، و تكرير بعضها لأمر لا نعلمه و لعله لمراعاة فصاحة الكلام، و يؤيده أن معظم مواقع هذه الحروف في أوائل السور المكية عدا البقرة علی قول من جعلوها كلها مدنية و آل عمران، و لعل ذلك لأنهما نزلتا بقرب عهد الهجرة من مكة و أن قصد التحدي في القرآن النازل بمكة قصد أولي، و يؤيده أيضا الحروف التي أسماؤها مختومة بألف ممدودة مثل الياء و الهاء و الراء و الطاء و الحاء قرئت فواتح السور مقصودة علی الطريقة التي يتهجی بها للصبيان في الكتّاب طلبا للخفة كما سيأتي قريبا في آخر هذا المبحث من تفسير الم.

القول الخامس عشر: أنها تعليم للحروف المقطعة حتی إذا وردت عليهم بعد ذلك مؤلفة كانوا قد علموها كما يتعلم الصبيان الحروف المقطعة، ثم يتعلمونها مركبة قاله عبد العزيز بن يحيی، يعني إذ لم يكن فيهم من يحسن الكتابة إلا بعض المدن كأهل الحيرة و بعض طي‏ء و بعض قريش و كنانة من أهل مكة، و لقد تقلبت أحوال العرب في القراءة و الكتابة تقلبات متنوعة في العصور المختلفة، فكانوا بادی‏ء الأمر أهل كتابة لأنهم نزحوا إلی البلاد العربية من العراق بعد تبلبل الألسن، و العراق مهد القراءة و الكتابة و قد أثبت التاريخ أن ضخم بن إرم أول من علم العرب الكتابة و وضع حروف المعجم التسعة و العشرين، ثم إن العرب لما بادوا (أي سكنوا البادية) تناست القبائل البادية بطول الزمان القراءة و الكتابة، و شغلهم حالهم عن تلقي مبادئ العلوم، فبقيت الكتابة في الحواضر كحواضر اليمن و الحجاز، ثم لما تفرقوا بعد سيل العرم نقلوا الكتابة إلی المواطن التي نزلوها فكانت طي‏ء بنجد يعرفون القراءة و الكتابة، و هم الفرقة الوحيدة من القحطانيين ببلاد نجد و لذلك يقول أهل الحجاز و نجد إن الذين وضعوا الكتابة ثلاثة نفر من بني بولان من طي‏ء يريدون من الوضع أنهم علموها للعدنانيين بنجد، و كان أهل الحيرة يعلمون الكتابة فالعرب بالحجاز تزعم أن الخط تعلموه عن أهل الأنبار و الحيرة، و قصة المتلمس في كتب الأدب تذكرنا بذلك إذ كان الذي قرأ له الصحيفة غلام من أغيلمة الحيرة. و لقد كان الأوس و الخزرج مع أنهم من نازحة القحطانيين، قد تناسوا الكتابة إذ كانوا أهل زرع و فروسية و حروب، فقد ورد في السير أنه لم يكن أحد من الأنصار يحسن الكتابة بالمدينة و كان في أسری المشركين يوم بدر من يحسن ذلك فكان من لا مال له من الأسری يفتدي بأن يعلم عشرة من غلمان أهل المدينة الكتابة فتعلم زيد بن ثابت في جماعة، و كانت الشفاء بنت عبد اللّه القرشية تحسن الكتابة و هي علمتها لحفصة أم المؤمنين. و يوجد في أساطير العرب ما يقتضي أن أهل الحجاز تعلموا الكتابة من أهل مدين في جوارهم فقد ذكروا قصة و هي أن المحض بن جندل من أهل مدين و كان ملكا كان له ستة أبناء و هم: أبجد، و هوز، و حطي، و كلمن، و سعفص، و قرشت، فجعل أبناءه ملوكا علی بلاد مدين و ما حولها فجعل أبجد بمكة و جعل هوزا و حطيا بالطائف و نجد، و جعل الثلاثة الباقين بمدين، و أن كلمنا كان في زمن شعيب و هو من الذين أخذهم «عذاب يوم الظلة» قالوا فكانت حروف الهجاء أسماء هؤلاء الملوك ثم ألحقوا بها ثخذ و ضغط فهذا يقتضي أن القصة مصنوعة لتلقين الأطفال حروف المعجم بطريقة سهلة تناسب عقولهم و تقتضي أن حروف ثخذ و ضغظ لم تكن في معجم أهل مدين فألحقها أهل الحجاز، و حقا إنها من الحروف غير الكثيرة الاستعمال و لا الموجودة في كل اللغات إلا أن هذا القول يبعده عدم وجود جميع الحروف في فواتح السور بل الموجود نصفها كما سيأتي بيانه من كلام «الكشاف».

القول السادس عشر: أنها حروف قصد منها تنبيه السامع مثل النداء المقصود به التنبيه في قولك يافتی لإيقاظ ذهن السامع قاله ثعلب و الأخفش و أبو عبيدة، قال ابن عطية كما يقول في إنشاد أشهر القصائد لا و بل لا، قال الفخر في تفسير سورة العنكبوت: إن الحكيم إذا خاطب من يكون محل الغفلة أو مشغول البال يقدّم علی الكلام المقصود شيئا ليلفت المخاطب إليه بسبب ذلك المقدم ثم يشرع في المقصود فقد يكون ذلك المقدم كلاما مثل النداء و حروف الاستفتاح، و قد يكون المقدم صوتا كمن يصفق ليقبل عليه السامع فاختار الحكيم للتنبيه حروفا من حروف التهجي لتكون دلالتها علی قصد التنبيه متعينة إذ ليس لها مفهوم فتمحضت للتنبيه علی غرض مهم.

القول السابع عشر: أنها إعجاز بالفعل و هو أن النبي‏ء الأمي الذي لم يقرأ قد نطق بأصول القراءة كما ينطق بها مهرة الكتبة فيكون النطق بها معجزة و هذا بيّن البطلان لأن الأمي لا يعسر عليه النطق بالحروف.

القول الثامن عشر: أن الكفار كانوا يعرضون عن سماع القرآن فقالوا: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ [فصلت: ۲۶] فأوردت لهم هذه الحروف ليقبلوا علی طلب فهم المراد منها فيقع إليهم ما يتلوها بلا قصد، قاله قطرب و هو قريب من القول السادس عشر.

القول التاسع عشر: أنها علامة لأهل الكتاب وعدوا بها من قبل أنبيائهم أن القرآن يفتتح بحروف مقطعة.

القول العشرون: قال التبريزي: علم اللّه أن قوما سيقولون بقدم القرآن فأراهم أنه مؤلف من حروف كحروف الكلام، و هذا و هم لأن تأليف الكلام من أصوات الكلمات أشد دلالة علی حدوثه من دلالة الحروف المقطعة لقلة أصواتها.

القول الحادي و العشرون: روي عن ابن عباس أنها ثناء أثنی اللّه به علی نفسه و هو يرجع إلی القول الأول أو الثاني.

هذا جماع الأقوال، و لا شك أن قراءة كافة المسلمين إياها بأسماء حروف الهجاء مثل ألف. لام. ميم دون أن يقرأوا ألم و أن رسمها في الخط بصورة الحروف يزيف جميع أقوال النوع الأول و يعين الاقتصار علی النوعين الثاني و الثالث في الجملة، علی أن ما يندرج تحت ذينك النوعين متفاوت في درجات القبول، فإن الأقوال الثاني، و السابع، و الثامن، و الثاني عشر، و الخامس عشر، و السادس عشر، يبطلها أن هذه الحروف لو كانت مقتضبة من أسماء أو كلمات لكان الحق أن ينطق بمسمياتها لا بأسمائها. فإذا تعين هذان النوعان و أسقطنا ما كان من الأقوال المندرجة تحتمها واهيا، خلص أن الأرجح من تلك الأقوال ثلاثة: و هي كون تلك الحروف لتبكيت المعاندين و تسجيلا لعجزهم عن المعارضة، أو كونها أسماء للسور الواقعة هي فيها، أو كونها أقساما أقسم بها لتشريف قدر الكتابة و تنبيه العرب الأميين إلی فوائد الكتابة لإخراجهم من حالة الأمية و أرجح هذه الأقوال الثلاثة هو أولها.

[۱۴] . مرحوم طبرسی در نقل دیدگاه ابن‌عباس و بقیه به همین عبارت بسنده کرده است که «هو الحوت الذي عليه الأرضون» اما زمخشری نه‌تنها سخنان مکرری از این افراد در این معنا آورده است (الدر المنثور، ج‏۶، ص۲۴۹-۲۵۰):

أخرج عبد الرزاق و الفريابي و سعيد بن منصور و عبد بن حميد و ابن جرير و ابن المنذر و ابن مردويه و ابن أبى حاتم و أبو الشيخ في العظمة و الحاكم و صححه و البيهقي في الأسماء و الصفات و الخطيب في تاريخه و الضياء في المختارة عن ابن عباس قال ان أول شي خلق الله القلم فقال له اكتب فقال يا رب و ما أكتب قال اكتب القدر فجرى من ذلك اليوم ما هو كائن إلى أن تقوم الساعة ثم طوى الكتاب و ارتفع القلم وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ فارتفع بخار الماء ففتقت منه السموات ثم خلق النور فبسطت الأرض عليه و الأرض على ظهر النون فاضطرب النون فمادت الأرض فأثبتت بالجبال فان الجبال لتفخر على الأرض إلى يوم القيامة ثم قرأ ابن عباس ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ‏

و أخرج عبد بن حميد عن ابن عباس في قوله ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ قال خلق الله القلم فقال اجره فجرى بما هو كائن إلى يوم القيامة ثم خلق الحوت و هو النون فكبس عليها الأرض ثم قال ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ‏

فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ مَالِكٍ مُعَنْعَناً عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فِي قَوْلِهِ [تَعَالَى‏] ن السَّمَكَةُ الَّتِي عَلَى ظَهْرِهَا الْأَرَضِينَ وَ تَحْتَ الْحُوتِ الثَّوْرُ وَ تَحْتَ الثَّوْرِ الصَّخْرَةُ وَ تَحْتَ الصَّخْرَةِ الثَّرَى وَ مَا يَعْلَمُ تَحْتَ الثَّرَى إِلَّا اللَّهُ [تَعَالَى‏] وَ اسْمُ السَّمَكَةِ ليواقن وَ اسْمُ الثَّوْرِ يَهْمُوثُ وَ الْقَلَمِ هُوَ الَّذِي يُكْتَبُ بِهِ الذِّكْرُ الْحَكِيمُ الَّذِي عِنْدَ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ ما يَسْطُرُونَ يَقُولُ يَكْتُبُ الْمَلَائِكَةُ أَعْمَالَ بَنِي آدَمَ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ يَقُولُ مَا أَنْتَ بِمَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْكَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الْقُرْآنِ يَا مُحَمَّدُ بِمَجْنُونٍ. (تفسير فرات الكوفي، ص۴۹۵)

رُوِيَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ غَيْرِهِ أَنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمَاءُ فَكَانَ عَرْشُهُ عَلَيْهِ فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ السَّمَاءَ أَخْرَجَ مِنَ الْمَاءِ دُخَاناً فَارْتَفَعَ فَوْقَ الْمَاءِ فَسُمِّيَ السَّمَاءَ ثُمَّ أَيْبَسَ الْمَاءَ فَجَعَلَهُ أَرْضاً وَاحِدَةً ثُمَّ فَتَقَهَا فَجَعَلَهَا سَبْعَ أَرَضِينَ فِي يَوْمَيْنِ فِي الْأَحَدِ وَ الْإِثْنَيْنِ وَ خَلَقَ الْأَرْضَ عَلَى حُوتٍ وَ الْحُوتُ هُوَ الَّذِي ذَكَرَهُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ وَ الْحُوتُ وَ الْمَاءُ عَلَى الصَّفَا وَ الصَّفَا عَلَى ظَهْرِ مَلَكٍ وَ الْمَلَكُ عَلَى صَخْرَةٍ وَ الصَّخْرَةُ عَلَى الرِّيحِ وَ هِيَ الصَّخْرَةُ الَّتِي فِي الْقُرْآنِ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ فَاضْطَرَبَ الْحُوتُ فَتَزَلْزَلَتِ الْأَرْضُ فَأَرْسَى اللَّهُ عَلَيْهَا الْجِبَالَ فَقَرَّتْ كَمَا قَالَ تَعَالَى أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ خَلَقَ الْجِبَالَ فِيهَا وَ خَلَقَ أَقْوَاتَ أَهْلِهَا وَ شَجَرَهَا وَ مَا يَنْبَغِي لَهَا فِي‏ يَوْمَيْنِ فِي يَوْمِ الثَّلَاثَاءِ وَ يَوْمِ الْأَرْبِعَاءِ كَمَا قَالَ تَعَالَى أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ إِلَى قَوْلِهِ ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَكَانَ ذَلِكَ الدُّخَانُ مِنْ نَفْسِ الْمَاءِ حِينَ تَنَفَّسَ فَجَعَلَهَا سَمَاءً وَاحِدَةً ثُمَّ فَتَقَهَا وَ جَعَلَهَا سَبْعاً فِي يَوْمَيْنِ فِي يَوْمِ الْخَمِيسِ وَ يَوْمِ الْجُمُعَةِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَ بِالْجُمُعَةِ لِأَنَّهُ جُمِعَ فِيهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ تَعَالَى وَ أَوْحى‏ فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها أَيْ وَ جَعَلَ فِي كُلِّ سَمَاءٍ خَلْقَهَا مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ الْبِحَارِ «۱» وَ جِبَالِ الْبَرَدِ. (بحار الأنوار، ج‏۵۴، ص۳۱۳)

شَرْحُ النَّهْجِ لِلْكَيْدُرِيِّ، وَرَدَ فِي الْخَبَرِ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمَّا أَرَادَ خَلْقَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ خَلَقَ جَوْهَراً أَخْضَرَ ثُمَّ ذَوَّبَهُ فَصَارَ مَاءً مُضْطَرِباً ثُمَّ أَخْرَجَ مِنْهُ بُخَاراً كَالدُّخَانِ فَخَلَقَ «۱» مِنْهُ السَّمَاءَ كَمَا قَالَ ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ ثُمَّ فَتَقَ تِلْكَ السَّمَاءَ فَجَعَلَهَا سَبْعاً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ ذَلِكَ الْمَاءِ زَبَداً فَخَلَقَ مِنْهُ أَرْضَ مَكَّةَ ثُمَّ بَسَطَ الْأَرْضَ كُلَّهَا مِنْ تَحْتِ الْكَعْبَةِ وَ لِذَلِكَ تُسَمَّى مَكَّةُ أُمَّ الْقُرَى لِأَنَّهَا أَصْلُ جَمِيعِ الْأَرْضِ ثُمَّ شَقَّ مِنْ تِلْكَ الْأَرْضِ سَبْعَ أَرَضِينَ وَ جَعَلَ بَيْنَ كُلِّ سَمَاءٍ وَ سَمَاءٍ مَسِيرَةَ خَمْسِمِائَةِ عَامٍ وَ كَذَلِكَ بَيْنَ كُلِّ أَرْضٍ وَ أَرْضٍ وَ كَذَلِكَ بَيْنَ هَذِهِ السَّمَاءِ وَ هَذِهِ الْأَرْضِ ثُمَّ بَعَثَ مَلَكاً مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ حَتَّى نَقَلَ الْأَرْضَ عَلَى مَنْكِبِهِ وَ عُنُقِهِ وَ مَدَّ الْيَدَيْنِ فَبَلَغَتْ إِحْدَاهُمَا إِلَى الْمَشْرِقِ وَ الْأُخْرَى إِلَى الْمَغْرِبِ ثُمَّ بَعَثَ لِقَرَارِ قَدَمِ ذَلِكَ الْمَلَكِ بَقَرَةً مِنَ الْجَنَّةِ كَانَ لَهَا أَرْبَعُونَ أَلْفَ قَرْنٍ وَ أَرْبَعُونَ أَلْفَ رِجْلٍ وَ يَدٍ وَ بَعَثَ يَاقُوتاً مِنَ الْفِرْدَوْسِ الْأَعْلَى حَتَّى يُوضَعَ بَيْنَ سَنَامِ تِلْكَ الْبَقَرَةِ وَ أُذُنِهَا فَاسْتَقَرَّ قَدَمَا ذَلِكَ الْمَلَكِ عَلَى السَّنَامِ وَ الْيَاقُوتِ وَ إِنَّ قُرُونَ تِلْكَ الْبَقَرَةِ لَمُرْتَفِعَةٌ مِنْ أَقْطَارِ الْأَرْضِ إِلَى تَحْتِ الْعَرْشِ وَ إِنَّ مَنَاخِرَ أُنُوفِهَا بِإِزَاءِ الْأَرْضِ فَإِذَا تَنَفَّسَتِ الْبَقَرَةُ مَدَّ الْبَحْرُ وَ إِذَا قَبَضَتْ أَنْفَاسَهَا جَزَرَ الْبَحْرُ مِنْ ذَلِكَ ثُمَّ خَلَقَ لِقَرَارِ قَوَائِمِ تِلْكَ الْبَقَرَةِ صَخْرَةً وَ هِيَ الَّتِي حَكَى اللَّهُ عَنْ لُقْمَانَ فِي قَوْلِهِ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ فَيَزِيدُ مِقْدَارُ سَعَةِ تِلْكَ الصَّخْرَةِ سَبْعَ مَرَّاتٍ عَلَى مِقْدَارِ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ وَ سَبْعِ أَرَضِينَ ثُمَّ خَلَقَ حُوتاً وَ هُوَ الَّذِي أَقْسَمَ اللَّهُ فَقَالَ ن وَ الْقَلَمِ وَ النُّونُ الْحُوتُ وَ أَمَرَ تَعَالَى بِوَضْعِ تِلْكَ الصَّخْرَةِ عَلَى ظَهْرِ ذَلِكَ الْحُوتِ وَ جَعَلَ ذَلِكَ الْحُوتَ فِي الْمَاءِ وَ أَمْسَكَ الْمَاءَ عَلَى الرِّيحِ وَ يَحْفَظُ اللَّهُ الرِّيحَ بِقُدْرَتِهِ. (بحار الأنوار، ج‏۵۴، ص۲۹)

رَوَاهُ السُّدِّيُّ عَنْ أَبِي الصَّالِحِ وَ عَنْ أَبِي مَالِكٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ أَبِي مُرَّةَ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ وَ لَمْ يَخْلُقْ شَيْئاً غَيْرَ مَا خَلَقَ قَبْلَ الْمَاءِ فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ أَخْرَجَ مِنَ الْمَاءِ دُخَاناً فَارْتَفَعَ فَوْقَ الْمَاءِ فَسَمَا عَلَيْهِ فَسَمَّاهُ سَمَاءً ثُمَّ أَيْبَسَ الْمَاءَ فَجَعَلَهُ أَرْضاً وَاحِدَةً ثُمَّ فَتَقَهَا فَجَعَلَ سَبْعَ أَرَضِينَ فِي يَوْمَيْنِ يَوْمَ الْأُحُدِ وَ يَوْمَ الْإِثْنَيْنِ فَخَلَقَ الْأَرْضَ عَلَى حُوتٍ وَ الْحُوتُ النُّونُ الَّذِي ذَكَرَهُ اللَّهُ فِي الْقُرْآنِ ن وَ الْقَلَمِ وَ الْحُوتُ فِي الْمَاءِ وَ الْمَاءُ عَلَى ظَهْرِ صَفَاةٍ وَ الصَّفَاةُ عَلَى ظَهْرِ مَلَكٍ وَ الْمَلَكُ عَلَى صَخْرَةٍ وَ الصَّخْرَةُ فِي الرِّيحِ وَ هِيَ الصَّخْرَةُ الَّتِي ذَكَرَهَا لُقْمَانُ لَيْسَتْ فِي السَّمَاءِ وَ لَا فِي الْأَرْضِ فَتَحَرَّكَ الْحُوتُ وَ اضْطَرَبَتْ وَ تَزَلْزَلَتِ الْأَرْضُ فَأَرْسَى عَلَيْهَا الْجِبَالَ فَقَرَّتْ وَ الْجِبَالُ تَفْخَرُ عَلَى الْأَرْضِ فَذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ. (بحار الأنوار، ج‏۵۴، ص۳۱۵)

بلکه از همین افراد احادیثی که به پیامبر ص نسبت داده شده نیز آورده است:

أخرج ابن مردويه عن ابن عباس في قوله ن وَ الْقَلَمِ قال قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص النُّونُ السَّمَكَةُ الَّتِي عَلَيْهَا قَرَارُ الْأَرَضِينَ وَ الْقَلَمُ الَّذِي خَطَّ بِهِ رَبُّنَا عَزَّ وَ جَلَّ الْقَدَرَ خَيْرَهُ وَ شَرَّهُ وَ نَفْعَهُ وَ ضَرَرَهُ وَ ما يَسْطُرُونَ قَالَ الْكِرَامُ الْكَاتِبُون‏ (الدر المنثور، ج‏۶، ص۲۴۹)

و أخرج ابن جرير و الطبراني و ابن مردويه عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْقَلَمُ وَ الْحُوتُ وَ قَالَ مَا أَكْتُبُ قَالَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ كَائِنٍ إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ قَرَأَ ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ فَالنُّونُ الْحُوتُ و القلم القلم (الدر المنثور، ج‏۶، ص۲۴۹)

[۱۵] . ن اول ما صدر دوات است كه منشأ كتابت جميع كلمات نورى وجودى شده است و ن حوت شده است كه از آن ماده سياهى مركب پديد مى‏آيد. و ن حوت آب حيات همه و حامل همه ارضين ووو.

ن را به مداد تفسير كرد مدادى كه نور است و همه حروف و كلمات وجودى از اين مداد نور نوشته شده است پس وجود در هرجا كه قدم نهاد نور است. مداد حروف كتبى مركّب است كه بهترين آن مركّب سياه است.

بود قرآن كتبى آيت عين                        بود هر آيت او رايت عين‏

الف در عالم عينى الوف است                  بمانند الف ديگر حروف است‏

حروف كتبيش باشد سياهى                    حروف عينيش نور الهى‏

حقيقت محمّديّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم به حسب عروج صادر نخستين است و يكى از اسماى آن حضرت نون است و نون صادر نخستين كه حامل ارض است يعنى آن رقّ منشور و نور مرشوشى كه كلمات نورى وجودى بر او منتقش‏اند وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ. و پوشيده نيست كه حيات حوت به آب است وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ.

مرحوم مير در اول «جذوات» گويد:

عينان عينان لم يحفظهما رقم                   في كلّ عين من العينين عينان‏

نونان نونان لم يكتبهما قلم                      في كلّ نون من النّونين نونان‏

نون را چون حمد و ذكر و اقسام نكاحات و انواع قيامت و قلب و حضرات، پنج مرتبه است. در اين امر به نكته ۶۶۳ «هزار و يك نكته» رجوع شود (ص ۴۵۴- ۴۵۶ ج ۱ ط ۱) و بند ۳۳ «تمهيد القواعد» در شرح «قواعد التّوحيد» كه قال اقول سى و سومين آنست نيز مطلوبست (ص ۹۳- ۹۷ ط ۱) و عرش نيز پنج عرش است. رساله «عقلة المستوفز» شيخ عارف محيى الدين عربى در اقسام پنجگانه عرش و نيز در ن و لوح و قلم مطلوبست. و اگر كسى در نون و حوت و لوح و قلم طالب تفسير و تفصيل بيشتر مى‏باشد به شرح ما بر «فصوص فارابى»، شرح فصّ پنجاه و هشتم آن رجوع بفرمايد

 

Visits: 312

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*