۹۶۹) لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ

۱-۲ رجب ۱۴۴۱

ترجمه

در وقوعش دروغی [در کار] نیست.

ترجمه

به نام خداوند پررحمِ رحیم؛ آن واقعه چون واقع شد؛

نکات ادبی

وَقَعَتِ / الْواقِعَة

قبلا بیان شد که ماده «وقع» را در اصل، برخی به معنای افتادن (سقوط و نزول) دانسته‌اند، ولی دیگران تاکید کرده‌اند که یک نحوه سقوط و نازل شدنی است که همراه با ثابت و مستقر شدن باشد»، ویا افتادن و سقوطی است که همراه با صدمه و غلظت و شدت باشد در جایی که در آن قرار می‌گیرد. در کاربرد آن در قرآن کریم اگرچه در برخی موارد ظاهرا فقط معنای «افتادن» غلبه دارد (مثلا: وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ، اعراف/۱۹۷؛ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْض‏، حج/۶۵؛ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ، حجر/۲۹، ص/۷۲؛ سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، معارج/۱) اما در اغلب کاربردهایش، افتادنی است که همراه بودنش با استقرار پررنگ است (مثلا: فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ، اعراف/۱۱۸؛ تَرَی الظَّالِمينَ مُشْفِقينَ مِمَّا كَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ، شوری/۲۲؛ وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ، الذاریات/۶؛ إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ، طور/۷؛ إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ، مرسلات/۷؛ إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ؛ واقعه/۱؛ و …)

وزن این ماده در حالت ثلاثی مجرد «وَقَعَ يَقَع» و‏ مصدر ثلاثی مجرد آن، هم به صورت «وقوع» و هم به صورت «وَقْع» [لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ؛ واقعه/۲] می‌باشد.

این ماده وقتی به باب افعال می‌رود متعدی می‌شود و دلالت دارد بر انداختن و مستقر کردن کسی در جایی: «إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاء» (مائده/۹۱) و غالبا برای در سختی و زحمت انداختن به کار می‌رود.

وقتی این ماده به صورت «وقع القول» به کار رود به معنای حصول و محقق شدن محتوای آن سخن است: «وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ، نمل/۸۲؛ وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ، نمل/۸۵) که در این گونه موارد به معنای واجب و ضروری شدن امری بر کسی یا چیزی هم می‌باشد، چنانکه در آیاتی نظیر : «قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ‏» (أعراف/۷۱)، «أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ‏» (يونس/۵۱) ویا «فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ‏» (نساء/۱۰۰) نیز به همین معنا، و شبیه کاربرد کلمه «حق» در آیاتِ «وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ» (روم/۴۷) و «كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ» (يونس/۱۰۳) است.

برخی بر این باورند که اکثر کاربردهای قرآنی این واژه ناظر به شدائد و عذاب می‌باشد؛ چنانکه «قیامت» را هم از این جهت «واقعه» گفته‌اند (إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ، واقعه/۱؛ فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ، حاقه/۱۵) که گویی بر سر خلائق فرود می‌آید و همه را زیر پوشش خود می‌گیرد. و اساساً به سختی‌های شدید روزگار «واقعة» گفته می‌شود چنانکه در مورد جنگ و حمله‌ای که از جانب دشمن رخ دهد تعبیر «وَاقَعْنا العَدُوّ» را به کار می‌برند و واقع شدن در جنگ را «وِقَاع» و «مُوَاقَعَة» گویند و «وقائع العرب» هم ایام جنگهای آنان بوده است. بدین ترتیب، «مواقعه» به معنای در سختی شدید قرار گرفتن می‌باشد[۱]، که مراد از آن در آیه «وَ رَأَی الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً» (کهف/۵۳) «واقع شدن در عذاب» است.

البته در مورد تعبیر «واقعه» برخی معتقدند که شامل است بر مطلق آنچه در خارج ظاهر و مستقر می‌گردد؛ و از کلمات شایع از این ماده – که در زبان فارسی هم رایج شده – «توقع» است به معنای منتظر وقوع چیزی بودن، و از ابواسحاق نقل شده که کلمه «واقعه» بر چیزی اطلاق می‌شود که در آینده قرار است واقع شود و [فرود] آمدنش مورد توقع و انتظار باشد. و برخی هم بر این باورند که اساساً «ة» در «الواقعة» تای مبالغه است که دلالت دارد بر عظمت و اهمیت آن امری که قرار است واقع شود. (در قسمت تدبر۳ در این باره توضیحات بیشتر خواهد آمد)

از آنجا که وزن «مَفْعِل» غالبا برای اسم مکان و اسم زمان به کار می‌رود «مَوقِع» به معنای محل وقوع یا زمان وقوع می‌باشد که جمع آن «مواقع» می‌شود: « فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ» که مواقع نجوم را، هم به معنای محل وقوع و حلول و نزول ستارگان و به تعبیر دیگر محل سقوط ستارگان در هنگام غروب دانسته‌اند، و هم به معنای زمان‌های نزول تدریجی قرآن، ‌به این بیان که قرآن نجمْ نجمْ نازل شد. (توضیح بیشتر در ذیل ماده «نجم» در آیه ۷۵ همین سوره) و البته برخی «مَوقع» را به معنای مصدر هم دانسته‌اند و درباره چرایی کاربرد آن به صورت جمع در این آیه گفته‌اند که چون متعلق آن (نجوم) متعدد و مختلف است مصدر و سایر اسم جنس‌ها می‌تواند به صورت جمع بیاید؛ به علاوه که قرائت مفرد از این آیه هم وجود دارد.

جلسه ۶۳۴ http://yekaye.ir/al-kahf-18-53/

إِذا وَقَعَتِ

درباره اعراب «إذا» و وضعیت نحوی کل جمله، در تدبر ۳ نکاتی بیان خواهد شد.

حدیث

۱) از امام صادق ع سفارش‌هایی خطاب به یکی از اصحابشان به نام عبدالله بن جندب روایت شده است.[۲] در فرازی از این روایت آمده است:

ای ابن جندب! خوبی تماما در پیش روی توست؛ و بدی هم تماماً در پیش روی توست؛ و تو خوبی و بدی را هرگز نخواهی دید مگر بعد از [ورود در عالم] آخرت؛ زیرا خداوند عز و جل خوبی را بتمامه در بهشت، و بدی را بتمامه در جهنم قرار داده است؛ زیرا که آن دو هستند که باقی‌اند.

و کسی که خداوند هدایت را به وی ارزانی داشته و وی را با [بهره‌مندی از] ایمان کرامت بخشیده و رشدش را به وی الهام فرموده و عقلی در او نهاده که با آن نعمتهایش را می‌شناسد و علم و حکمتی به وی داده که با آن امر دین و دنیایش را تدبیر می‌کند، لازم است که بر خودش واجب کند که شکر خدا را گزارد و به او کفران نورزد؛ و خدا را به یاد داشته باشد و فراموشش نکند؛ و خداوند را اطاعت کند و به وی معصیت نورزد؛ هم به خاطر اموری که قبلا با حسن نظر خویش به وی اختصاص داد، و هم به خاطر اموری که بعدا هنگامی که وی را به عنوان یک مخلوق ایجاد کرد به عنوان نعمت به وی بخشید، و هم برای پاداشی که به وی وعده داده، و هم برای اینکه طاعتی مازاد بر توانش و فوق طاقتش و آنچه را نسبت به انجامش ناتوان است، بر وی تکلیف نفرموده، و یاری وی را در راستای آسان شدن آنچه بر وی بار کرده ضمانت فرموده، و از او خواسته که بر همان مقدار اندکی هم که خداوند بر او تکلیف فرموده از او یاری بجوید.

با این حال این انسان از آنچه به وی امر شده رویگردان است و از آن ناتوان، لباس سست‌انگاری در خصوص آنچه بین خودش و پروردگارش است بر تن کرده، و سر در تبعیت هوای نفس خویش گذاشته، و در شهواتش فرو رفته و دنیایش را بر آخرتش ترجیح داده و با این حال و روز، تمنای بهشت فردوس را دارد؛ در حالی که سزاوار هیچکس نیست که با عمل بدکاران، انتظار فرود آمدن در جایگاه خوبان را داشته باشد.

اما مطلب این گونه است که اگر «آن واقعه واقع شود» (واقعه/۱) و قیامت برپا گردد و آن درهم‌کوبنده سر رسد و ترازوهای خداوند جبار برای انجام قضاوت مستقر گردد و خلایق در محضر روز حساب آماده شوند، آن موقع است که به یقین خواهی دانست که رفعت و کرامت از آن چه کسی است و حسرت و ندامت دامنگیر چه کسی خواهد شد؛ پس امروزت در دنیا چنان عمل کند که امید داری با آن در آخرت به رستگاری برسی؛ …

تحف العقول، ص۳۰۶

و روي عن الإمام الصادق أبي عبد الله جعفر بن محمد ص في وصيته ع لعبد الله بن جندب‏

… يَا ابْنَ جُنْدَبٍ الْخَيْرُ كُلُّهُ أَمَامَكَ وَ إِنَّ الشَّرَّ كُلَّهُ أَمَامَكَ وَ لَنْ تَرَی الْخَيْرَ وَ الشَّرَّ إِلَّا بَعْدَ الْآخِرَةِ لِأَنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ جَعَلَ الْخَيْرَ كُلَّهُ فِي الْجَنَّةِ وَ الشَّرَّ كُلَّهُ فِي النَّارِ لِأَنَّهُمَا الْبَاقِيَانِ؛ وَ الْوَاجِبُ عَلَی مَنْ وَهَبَ اللَّهُ لَهُ الْهُدَی وَ أَكْرَمَهُ بِالْإِيمَانِ وَ أَلْهَمَهُ رُشْدَهُ وَ رَكَّبَ فِيهِ عَقْلًا يَتَعَرَّفُ بِهِ نِعَمَهُ وَ آتَاهُ عِلْماً وَ حُكْماً يُدَبِّرُ بِهِ أَمْرَ دِينِهِ وَ دُنْيَاهُ أَنْ يُوجِبَ عَلَی نَفْسِهِ أَنْ يَشْكُرَ اللَّهَ وَ لَا يَكْفُرَهُ وَ أَنْ يَذْكُرَ اللَّهَ وَ لَا يَنْسَاهُ وَ أَنْ يُطِيعَ اللَّهَ وَ لَا يَعْصِيَهُ؛ لِلْقَدِيمِ الَّذِي تَفَرَّدَ لَهُ بِحُسْنِ النَّظَرِ وَ لِلْحَدِيثِ الَّذِي أَنْعَمَ عَلَيْهِ بَعْدَ إِذْ أَنْشَأَهُ مَخْلُوقاً وَ لِلْجَزِيلِ الَّذِي وَعَدَهُ وَ الْفَضْلِ الَّذِي لَمْ يُكَلِّفْهُ مِنْ طَاعَتِهِ فَوْقَ طَاقَتِهِ وَ مَا يَعْجِزُ عَنِ الْقِيَامِ بِهِ وَ ضَمِنَ لَهُ الْعَوْنَ عَلَی تَيْسِيرِ مَا حَمَلَهُ مِنْ ذَلِكَ وَ نَدَبَهُ إِلَی الِاسْتِعَانَةِ عَلَی قَلِيلِ مَا كَلَّفَهُ؛ وَ هُوَ مُعْرِضٌ عَمَّا أَمَرَهُ وَ عَاجِزٌ عَنْهُ قَدْ لَبِسَ ثَوْبَ الِاسْتِهَانَةِ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَبِّهِ مُتَقَلِّداً لِهَوَاهُ مَاضِياً فِي شَهَوَاتِهِ مُؤْثِراً لِدُنْيَاهُ عَلَی آخِرَتِهِ، وَ هُوَ فِي ذَلِكَ يَتَمَنَّی جِنَانَ الْفِرْدَوْسِ؛ وَ مَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ أَنْ يَطْمَعَ أَنْ يَنْزِلَ بِعَمَلِ الْفُجَّارِ مَنَازِلَ الْأَبْرَارِ. أَمَا إِنَّهُ لَوْ «وَقَعَتِ الْواقِعَةُ» وَ قَامَتِ الْقِيَامَةُ وَ جاءَتِ الطَّامَّةُ وَ نَصَبَ الْجَبَّارُ الْمَوَازِينَ لِفَصْلِ الْقَضَاءِ وَ بَرَزَ الْخَلَائِقُ لِيَوْمِ الْحِسَابِ أَيْقَنْتَ عِنْدَ ذَلِكَ لِمَنْ تَكُونُ الرِّفْعَةُ وَ الْكَرَامَةُ وَ بِمَنْ تَحِلُّ الْحَسْرَةُ وَ النَّدَامَةُ؛ فَاعْمَلِ الْيَوْمَ فِي الدُّنْيَا بِمَا تَرْجُو بِهِ الْفَوْزَ فِي الْآخِرَة… .

تدبر

۱) «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏؛ إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَة»

بعد از ابتدا کردن با نام رحمان و رحیم خداوند اشاره می‌کند به آن موقعی که قیامت واقع می‌شود؛

پس وقوع این واقعه یکی از تجلیات رحمت عام و همیشگی خداوند است.

 

۲) «إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَة»

به هر حادثه‌ای که رخ دهد و هر امری که واقع شود، «واقعه» گویند. در اینجا خداوند قیامت را «الواقعه» خواند بدون اینکه به موصوف آن اشاره کند [یعنی به جای اینکه بگوید «هنگامی که قیامتی که واقعه [واقع‌شدنی] است واقع شود»، فرمود «هنگامی که واقعه واقع شود»] به همین جهت گفته‌اند که «واقعه» یکی از اسماء قیامت است. (الميزان، ج‏۱۹، ص۱۱۵[۳])

با اینکه «واقعه‌»های فراوانی را ما هر روز در زندگی خود شاهدیم، اینکه «قیامت» را به طور مطلق «واقعه» نامید چه‌بسا می‌خواهد اشاره کند که تنها واقعیتی که حقیقتا واقعی است و واقع می‌شود [در نکات ادبی بیان شد که «وقوع» در اصل به معنای نازل شدنی است که با استقرار امر نازل شده همراه باشد]، قیامت است؛ و این بدان جهت است که:

الف. در قیامت پرده‌ها کنار می‌رود و جای هیچ توهم و اشتباهی در خصوص واقعیت نخواهد بود.

ب. قیامت ضروری‌ترین واقعیت در جهان است که مطلقا تخلف‌بردار نیست؛ یعنی هر واقعه دیگری ممکن است که واقع نشود، اما قیامت به گونه ای است که واقع نشدنش محال است.

ج. همه مخلوقات ماسوی الله فناپذیرند؛ تنها واقعیتی که وقتی واقع و حادث می‌شود استقرار تام و تمام پیدا می‌کند و دیگر زوال‌پذیر نیست، قیامت است.

د. چه‌بسا «الـ» در «الواقعه»، «الـ» جنس باشد؛ یعنی قیامت واقعیتی است که همه واقعیتهای دیگر عالم ماسوی الله را در خود دارد؛ و از این جهت است که واقعی‌ترین واقعیات است.

ه. به خاطر شدتی که در قیامت، ویا در وقوع حادثه قیامت در کار است، چنین نامیده شده است. (مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۲۴؛ مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۳۸۵[۴])

و. قیامت تنها واقعه‌ای است که نظیر و مانند ندارد. (تفسیر نور، ج۹، ص۴۱۸)

ز. …

 

۳) «إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَة»

به نظر می‌رسد که جمله «هنگامی که آن واقعه واقع شد» جمله ناقص است؛ و مطلبی را در تقدیر دارد؛ اما آن چیست؟

الف. این عبارت «ظرف» است؛ آنگاه متعلق است به:

الف.۱. آیه بعد (لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ)، یعنی این واقعه قابل تکذیب نیست در آن هنگامی که واقع می‌شود. (مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۲۳[۵])[۶]

الف.۲. …

ب. این یک جمله شرطیه‌ است که مقدم آمده اما جزای شرط محذوف است. درباره اینکه آن جزای شرط چه بوده و چرا محذوف است، احتمالات متعددی می‌توان مطرح کرد:

ب.۱. همان احوالاتی است که در این سوره بدان پرداخته، که خلاصه‌اش رستگاری مومنان و خسران کافران است؛ و حذف آن، از باب اعظام و تفخیم و بزرگداشت است. (الميزان، ج‏۱۹، ص۱۱۵[۷]؛ مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۲۳[۸])

ب.۲. دو کلمه «خافضة رافعة» که در ادامه می‌آید دلالت بر آن محذوف دارد؛ یعنی تقدیر کلام این بوده: آن هنگامی که آن واقعه واقع شود اموری را بالا برد و اموری را پایین آورد. (ابوعلی، به نقل از مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۲۳[۹]؛ مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۳۸۴[۱۰])

ب.۳. به قرینه آیه بعد (که می‌فرماید وقوعش قابل تکذیب نیست) جمله محذوف چیزی شبیه این است که «هرکس بدان اعتراف خواهد کرد و دیگر هیچکس نمی‌تواند انکارش کند.» (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۳۸۴[۱۱])

ب.۴. جزای شرط آیه ۸ به بعد (فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ …) است؛ یعنی هنگامی که آن واقعه واقع شود آنگاه است که اصحاب میمنه چنین می‌باشند و اصحاب مشئمه چنان و… . (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۳۸۵[۱۲])

ب.۵. …

ج. این جمله مفعول است برای فعل محذوف؛ در واقع تقدیر کلام چنین بوده است: «اذکروا اذا وقعت الواقعه: ‌به یاد داشته باشید آن هنگامی را که آن واقعه واقع می‌شود.» و این تشویق است برای آماده شدن برای آن واقعه. (مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۲۴[۱۳]؛ مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۳۸۵[۱۴])

د. می‌تواند کل این جمله در مقام مبتدا باشد، و جمله «إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا» خبر آن باشد؛ یعنی وقتی که آن واقعه رخ می‌دهد و …، همان وقتی است که زمین بشدت می‌لرزد و…» (مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۲۳[۱۵])

د. …

 

 


[۱] . البته از ابن‌سیده نقل شده که وقتی این ماده در باب مفاعله می‌رود (واقَعَ یُواقِعُ مُوَاقَعَةً و وِقاعا) به معنای «نزدیک شدن» می‌باشد، چنانکه به عملِ نزدیکی بین زن و مرد هم مَجازاً «مواقعه» گفته می‌شود؛ اما به نظر میرسد همان معنای افتادن و مستقر شدن در جایی در اینجا نیز در کار باشد، و از این روست که دیگران این را یک کاربرد مجازی از همان اصل معنا دانسته‌اند.

[۲] . فراز دیگری از این روایت قبلا در جلسه ۷۶۷ حدیث۳ گذشت:‌ http://yekaye.ir/ya-seen-36-20/

[۳] . قوله تعالی: «إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ» وقوع الحادثة هو حدوثها، و الواقعة صفة توصف بها كل حادثة، و المراد بها هاهنا واقعة القيامة و قد أطلقت إطلاق الأعلام كأنها لا تحتاج إلی موصوف مقدر و لذا قيل: إنها من أسماء القيامة في القرآن كالحاقة و القارعة و الغاشية.

[۴] . المسألة الثانية: إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ يحتمل أن تكون الواقعة صفة لمحذوف و هي القيامة أو الزلزلة علی ما بينا، و يحتمل أن يكون المحذوف شيئا غير معين، و تكون تاء التأنيث مشيرة إلی شدة الأمر الواقع و هوله، كما يقال: كانت الكائنة و المراد كان الأمر كائنا ما كان، و قولنا: الأمر كائن لا يفيد إلا حدوث أمر و لو كان يسيرا بالنسبة إلی قوله: كانت الكائنة، إذ في الكائنة وصف زائد علی نفس كونه شيئا، و لنبين هذا ببيان كون الهاء للمبالغة في قولهم: فلان راوية و نسابة، و هو أنهم إذا أرادوا أن يأتوا بالمبالغة في كونه راويا كان لهم أن يأتوا بوصف بعد الخبر و يقولون: فلان راو جيد أو حسن أو فاضل، فعدلوا عن التطويل إلی الإيجاز مع زيادة فائدة، فقالوا: نأتي بحرف نيابة عن كلمة كما أتينا بهاء التأنيث حيث قلنا: ظالمة بدل قول القائل: ظالم أنثی، و لهذا لزمهم بيان الأنثی عند ما لا يمكن بيانها بالهاء في قولهم شاة أنثی و كالكتابة في الجمع حيث قلنا: قالوا بدلا عن قول القائل: قال و قال و قال، و قالا بدلا عن قوله: قال و قال فكذلك في المبالغة أرادوا أن يأتوا بحرف يغني عن كلمة و الحرف الدال علی الزيادة ينبغي أن يكون في الآخر، لأن الزيادة بعد أصل الشي‏ء، فوضعوا الهاء عند عدم كونها للتأنيث و التوحيد في اللفظ المفرد لا في الجمع للمبالغة إذا ثبت هذا فنقول: في كانت الكائنة و وقعت الواقعة حصل هذا معنی لا لفظا، أما معنی فلأنهم قصدوا بقولهم: كانت الكائنة أن الكائن زائد علی أصل ما يكون، و أما لفظا فلأن الهاء لو كانت للمبالغة لما جاز إثبات ضمير المؤنث في الفعل، بل كان ينبغي أن يقولوا: كان الكائنة و وقع الواقعة، و لا يمكن ذلك لأنا نقول: المراد به المبالغة.

[۵] . «إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ» ظرف من معنی ليس لأن التقدير لا يكون لوقعتها كاذبة و ليس نفي الحال فلا يكون إذا ظرفا منه.

[۶] . این که خود لیس عامل باشد موضع زمخشری است که با مخالفت شدید ابوحیان وحیدی مواجه شده است:

و العامل في إذا الفعل بعدها علی ما قررناه في كتب النحو، فهو في موضع خفض بإضافة إذا إليها احتاج إلی تقدير عامل، إذ الظاهر أنه ليس ثم جواب ملفوظ به يعمل بها. فقال الزمخشري: فإن قلت: بم انتصب إذا؟ قلت: بليس، كقولك: يوم الجمعة ليس لي شغل، أو بمحذوف يعني: إذا وقعت، كان كيت وكيت، أو بإضمار اذكر. انتهی.

أما نصبها بليس فلا يذهب نحوي و لا من شدا شيئا من صناعة الإعراب إلی مثل هذا، لأن ليس في النفي كما، و ما لا تعمل، فكذلك ليس، و ذلك أن ليس مسلوبة الدلالة علی الحدث و الزمان. و القول بأنها فعل هو علی سبيل المجاز، لأن حد الفعل لا ينطبق عليها. و العامل في الظرف إنما هو ما يقع فيه من الحدث، فإذا قلت: يوم الجمعة أقوم، فالقيام واقع في يوم الجمعة، و ليس لا حدث لها، فكيف يكون لها عمل في الظرف؟ و المثال الذي شبه به، و هو يوم القيامة، ليس لي شغل، لا يدل علی أن يوم الجمعة منصوب بليس، بل هو منصوب بالعامل في خبر ليس، و هو الجار و المجرور، فهو من تقديم معمول الخبر علی ليس، و تقديم ذلك مبني علی جواز تقديم الخبر الذي لليس عليها، و هو مختلف فيه، و لم يسمع من لسان العرب: قائما ليس زيد. و ليس إنما تدل علی نفي الحكم الخبري عن المحكوم عليه فقط، فهي كما، و لكنه لما اتصلت بها ضمائر الرفع، جعلها ناس فعلا، و هي في الحقيقة حرف نفي كما النافية. و يظهر من تمثيل الزمخشري إذا بقوله: يوم الجمعة، أنه سلبها الدلالة علی الشرط الذي هو غالب فيها، و لو كانت شرطا، و كان الجواب الجملة المصدرة بليس، لزمت الفاء، إلا إن حذفت في شعر، إذ ورد ذلك، فنقول: إذا أحسن إليك زيد فلست تترك مكافأته. و لا يجوز لست بغير فاء، إلا إن اضطر إلی ذلك. و أما تقديره: إذا وقعت كان كيت و كيت، فيدل علی أن إذا عنده شرطية، و لذلك قدر لها جوابا عاملا فيها. و أما قوله: بإضمار اذكر، فإنه سلبها الظرفية، و جعلها مفعولا بها منصوبة ب«اذكر».؛ تفصیل بحث در (البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۷۵-۷۶)

[۷] . و الجملة «إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ» مضمنة معنی الشرط و لم يذكر جزاء الشرط إعظاما له و تفخيما لأمره و هو علی أي حال أمر مفهوم مما ستصفه السورة من حال الناس يوم القيامة، و التقدير نحو من قولنا: فاز المؤمنون و خسر الكافرون.

[۸] . و يجوز أن يكون العامل في إذا محذوفا لدلالة الموضع عليه كأنه قال إذا وقعت الواقعة كذلك فاز المؤمنون و خسر الكافرون.

[۹] . و قال أبو علي تقديره فهي خافضة رافعة فأضمر المبتدأ مع الفاء و جعلها جواب إذا أي خفضت قوما و رفعت قوما إذ ذاك ف «خافِضَةٌ رافِعَةٌ» خبر المبتدأ المحذوف.

[۱۰] . المسألة الأولی: ففي تفسيرها جملة وجوه أحدها: … الثاني: إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ تزلزل الناس، فتخفض المرتفع، و ترفع المنخفض، و علی هذا فهي كقوله تعالی: فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها [الحجر/۷۴] في الإشارة إلی شدة الواقعة، لأن العذاب الذي جعل العالي سافلا بالهدم، و السافل عاليا حتی صارت الأرض المنخفضة كالجبال الراسية، و الجبال الراسية كالأرض المنخفضة أشد و أبلغ، فصارت البروج العالية مع الأرض متساوية، و الواقعة التي تقع ترفع المنخفضة فتجعل من الأرض أجزاء عالية و من السماء أجزاء سافلة، و يدل عليه قوله تعالی: إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا [الواقعة/۴، ۵] فإنه إشارة إلی أن الأرض تتحرك بحركة مزعجة، و الجبال تتفتت، فتصير الأرض المنخفضة كالجبال الراسية، و الجبال الشامخة كالأرض السافلة، كما يفعل هبوب الريح في الأرض المرملة الثالث: إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ يظهر وقوعها لكل أحد، و كيفية وقوعها، فلا يوجد لها كاذبة و لا متأول يظهر فقوله: خافِضَةٌ رافِعَةٌ معطوف علی كاذِبَةٌ نسقا، فيكون كما يقول القائل: ليس لي في الأمر شك و لا خطأ، أي لا قدرة لأحد علی رفع المنخفض و لا خفض المرتفع. … المسألة الثالثة: العامل في إِذا ما ذا؟ نقول: فيه ثلاث أوجه … ثالثها: يخفض قوم و يرفع قوم، و قد دل عليه خافِضَةٌ رافِعَةٌ،  ثانيها: العامل فيها ليس لوقعتها كاذبة كما تقول: يوم الجمعة ليس لي شغل.

[۱۱] . المسألة الأولی: ففي تفسيرها جملة وجوه أحدها: المراد إذا وقعت القيامة الواقعة أو الزلزلة الواقعة يعترف بها كل أحد، و لا يتمكن أحد من إنكارها، و يبطل عناد المعاندين فتخفض الكافرين في دركات النار، و ترفع المؤمنين في درجات الجنة، هؤلاء في الجحيم و هؤلاء في النعيم. … المسألة الثالثة: العامل في إِذا ما ذا؟ نقول: فيه ثلاث أوجه … ثانيها: العامل فيها ليس لوقعتها كاذبة كما تقول: يوم الجمعة ليس لي شغل.

[۱۲] . و قيل: العامل فيها قوله: فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ [الواقعة: ۸] أي في يوم وقوع الواقعة.

[۱۳] . تقديره اذكروا إذا وقعت الواقعة و هذا حث علی الاستعداد لها.

[۱۴] . المسألة الثالثة: العامل في إِذا ما ذا؟ نقول: فيه ثلاث أوجه أحدها: فعل متقدم يجعل إذا مفعولا به لا ظرفا و هو اذكر، كأنه قال: اذكر القيامة

[۱۵] . و قوله «إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا» … يجوز أن يكون خبرا عن إذا الأولی و نظيره إذا تزورني إذا أزور زيدا أي وقت زيارتك إياي وقت زيارتي زيدا قال ابن جني و يجوز أن يفارق إذا الظرفية كقول لبيد: «حتی إذا ألقت يدا في كافر / و أجن عورات الثغور ظلامها» و قوله سبحانه «حَتَّی إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ» فإذا مجرورة عند أبي الحسن بحتی و ذلك يخرجها من الظرفية و أقول فعلی هذا لا يكون قوله «إِذا» ظرفا في الموضعين بل كل واحد منهما في موضع الرفع لكونهما مبتدأ و خبرا بخلاف ما ظنه بعض المجودين من محققي زماننا في النحو فإنه قال قال عثمان يعني ابن جني العامل في «إِذا وَقَعَتِ» قوله «إِذا رُجَّتِ» و هذا خطأ فاحش.

بازدیدها: ۳۲

6 Replies to “۹۶۹) لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ”

  1. سلام علیکم
    استاد چرا خداوند در آیه ۱۱۱ سوره مبارکه توبه صرفا مال ونفس را به عنوان کالا مشتری شده؟
    با توجه به اینکه روایات زیادی داریم در شان آبرو، چرا از خریدن آبرو سخنی نگفته؟
    آیا آبرو را ذیل نفس تعریف میکنیم؟ اگر اینگونه است با چه مستنداتی؟
    یا اینکه می توانیم بگوییم آبرو اصلا به انسان تعلق ندارد که خدا آن را به عنوان کالا مطرح نکرده است؟
    یا به این دلیل که فروش آبرو به خدا از ظرفیت مومن بالاتر است لذا مطالبه آن را نکرده است؟

    بی صبرانه منتظر پاسخ شما هستم.

    • سلام علیکم
      اثبات شیء نفی ما عدا نمی‌کند.
      مقام آیه، مقام جهاد بوده و در جهاد آنچه بیش از همه به کار می آید که باید با آن جنگ را اداره کنند به دست گرفتن جان افراد است و خرج کردن از پولشان.

  2. این بیانات را از حضرت آقا داریم که به سه عنصر مال و نفس و آبرو در معامله با خدا اشاره میکنند
    “همان طور که گفتم، هدف و هویّت و مسؤولیت اساسی رهبری، دفاع از کلیّت نظام و حفظ نظام است. چیزی هم بنده ندارم؛ جان و آبرو متاع کمی است برای این که در این راه بذل شود؛ و من کاملاً آماده‌ام این دو عنصری را که دارم، بذل کنم. دوره جوانی ما – که دوره لذّت بردن از زندگی است – در این راه گذشته است. امروز هم در دوره پیری هستیم. بنده امروز در سنینی هستم که زندگی برایم این قدر لذّتی ندارد. لذایذ زندگی برای ما، امروز دیگر لذایذ نیست. در آخر عمر، در فصل‌انحطاط عمر، در فصل ضعف قوای جسمانی و بقیه قوای موجود بشری، دلبستگی‌ای به حیات نیست. آنچه بنده دارم – جان و آبرو – مال این راه است؛ مال هم که الحمدللَّه ندارم.”
    “ای سید ما ای مولای ما ما انچه باید بكنیم كردیم انچه باید گفت گفتیم و خواهیم گفت. من جان ناقابلی دارم جسم ناقصی دارم اندك ابرویی هم دارم كه ان هم خود شما دادید همه اینها رو كف دست گرفتم و در راه این انقلاب خواهم داد. سید ما مولای ما دعا كن برای ما صاحب ما تویی ما این راه ادامه خواهیم داد با قدرت هم ادامه خواهیم داد.”
    “رهبر انقلاب اسلامی شجاعت در فهم در کنار شجاعت در عمل را یکی دیگر از نیازهای کنونی جامعه و به‌ویژه خواص برشمردند و تأکید کردند: ترس از مال و جان و آبرو، ترس از جوّ و فضا، و انفعال در مقابل مخالفان نظام موجب اختلال در فهم صحیح انسان از موضوعات می‌شود. بنابراین در بیان موضع حق و صحیح نباید ملاحظه‌ی تهمت‌ها و مسائل دیگر را کرد.”
    “همچنین فرمود: «مسلمان برادر مسلمان است، به او خیانت نمی‌‌کند و به او دروغ نمی‌‌گوید و او را تنها نمی‌‌گذارد؛ همه امور مسلمان، خواه آبرو یا مال یا خونش، بر مسلمان حرام است. تقوا در همین است”

  3. تشکر از پاسخگویی سریع و دقیق شما.
    اما این بخش سوالم را متوجه نشدم.
    آیا آبرو را ذیل نفس تعریف میکنیم؟ (در اینصورت در مقام جهاد هم لحاظ شده است ، عرض و آبرو در جلوگیری از جنگ ها در تاریخ اسلام _جهاد اصغر_ موثر بوده است) اگر اینگونه است با چه مستنداتی؟
    ( در مقام مطلق معامله با خدا تفکیک مال،نفس و آبرو صورت دادند را متوجه شدم )
    فارغ از آیه ۱۱۱ سوره توبه این پرسش را مطرح میکنیم.

    • در آیه ۱۱۱ ظهور اولیه ربطی به آبرو ندارد و نفس ناظر به همان جان را آماده فدا کردن است؛
      اما اگر به طور مطلق سوال می‌کنید که آیا صرف نظر از این آیه می‌توان جهاد با آبرو را مصداقی از جهاد بالأنفس دانست، احتمالش منتفی نیست. و برای احتمال دادن مستندی لازم نیست جز اینکه لغت تحمل آن را داشته باشد. برای اثبات کردن (مثلا اثبات اینکه این آیه ظهور در آبرو دارد) است که مستند نیاز است.
      به تعبیر دیگر، اگر کسی اصرار کند همه اقسام جهاد را می خواهم در جهاد با مال و جهاد نفس خلاصه کنم؛ آنگاه با یک لحاظ جهاد با آبرو را می‌توان در ذیل جهاد با مال قرار داد (از این جهت که آبرو هم یک دارایی و مال است و همچون مال آمدنی و رفتنی و کسب کردنی است) و از یک جهت می‌توان آن را ذیل جهاد بالأنفس قرار داد (از این جهت که بالاخره، از حیث ارزشمندی، آبروی انسان اصلا قابل مقایسه با مال انسان نیست و اگر ارزشش بیش از ارزش جان نباشد بسیاری از اوقات از آن کمتر نیست. و همان طور که از دست دادن جان به حیات اجتماعی و دنیوی بشر خاتمه می دهد گاه از دست دادن آبرو هم زندگی انسان در جامعه را ناممکن می سازد.)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*