۴-۵ رجب ۱۴۴۱
ترجمه
فروآورنده [و] رفعتبخش؛
اختلاف قرائت
خافِضَةٌ رافِعَةٌ / خافِضَةً رافِعَةً
در اغلب قرائات این دو کلمه مرفوع قرائت شده است؛ که در این صورت خبر مبتدای محذوف است (هی خافِضَةٌ رافِعَةٌ)
اما در برخی از قرائات اربعه عشر (یزیدی و حسن بصری) و برخی قرائات غیرمشهور (مانند قرائت زيد بن علي و عيسی بن عمر الثقفي و أبوحيوة و ابنابیعبلة و ابنالمقسم و زعفراني وأبوموسی أشعري، و أبورزين و أبوعبدالرحمن و ابوالعالیة) به صورت منصوب (خافِضَةً رافِعَةً) قرائت شده است، که در این صورت حال است، یا برای «کاذبة» یا برای فاعل «وقعت»؛ و برخی هم گفتهاند منصوب از باب مدح است.
مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۲[۱]؛ معجم القراءات ج۹، ص۲۹۰[۲]
نکات ادبی
خافِضَةٌ
ماده «خفض» چنانکه همگان تصریح کردهاند (مثلا: كتاب العين، ج۴، ص۱۷۸؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۸۹) و آیات قرآن نیز موید آن است (خافِضَةٌ رافِعَةٌ؛ واقعه/۳) نقطه مقابل «رفع» است. اصل این ماده را به معنای فرو رفتن یک سطح مرتفع، یا سطحی که انتظار مرتفع بودنش میرود، از حالت عادیاش دانستهاند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۵۸۴) و به تعبیر دیگر،«خَفْض» به معنای پایین آمدن و حرکت نرم و ملایم است و تعبیر «خفض جناح» «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِ مِنَ الرَّحْمَةِ» (إسراء/۲۴) «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنينَ» (حجر/۸۸) «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ» (شعراء/۲۱۵) هم به معنای نرم و تسلیم بودن در برابر دیگری است، و نقطه مقابل علوجویی و برتریطلبی است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۸۹) البته برخی بر این باورند که اصل این ماده به معنای تواضعی است که همراه با عطوفت و رحمت باشد و اموری همچون پایین آمدن و نرمش و تسلیم بودن از آثار و لوازم این معناست (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۹۲) اما به نظر میرسد همان نظر اول درست است، زیرا این تعبیر درباره امور عینی (غیر وضعیت اخلاقی) همانند صدای سخن (خَفَضَ الرَّجُلُ صَوْتَهُ، به معنای این است که با صدای آرام و بدون جهر سخن گفت) ویا ختنه خانمها (دختری را که ختنه کنند خافضة گویند) ویا «خَفضٍ مِنَ الْعَيْش» به معنای «گشایش و راحتی در زندگی» به کار رفته است. (المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج۲، ص ۱۷۵)
ماده «خفض» همین ۴ مورد در قرآن کریم به کار رفته است.
رافِعَةٌ
برخی بر این باورند که ماده «رفع» در اصل دلالت دارد بر جذب یا دفع چیزی در مسافتی به سمت بالا با قوت (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۸۳۱). و اینکه اشاره شد به دو کلمه «جذب» و «دفع»، شاید همین یکی از وجوه تفاوتهای این ماده با ماده «رد» است؛ چرا که گفتهاند تفاوت «رفع» با «رد» در این است که رد فقط ناظر به عقب زدن است، اما «رفع» هم میتواند به سمت جلو باشد و هم به سمت پشت (الفروق في اللغة، ص۱۰۷[۳])
اگرچه درباره اینکه نقطه مقابلِ «خفض»، رفع است اتفاق نظر وجود دارد؛ اما اینکه آیا «رفع» فقط در مقابل «خفض» است یا خیر، اختلاف است. برخی اصرار دارند که «وضع» [بر زمین نهادن] هم نقطه مقابل «رفع» است (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۴۲۳؛ المعجم الإشتقاقي المؤصل، ص۸۳۱) و برخی بشدت با این مطلب مخالفت کردهاند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۱۸۳[۴]) و برخی حتی کلمه «ذلت» را هم نقطه مقابل «رفعت» میدانند. (كتاب العين، ج۲، ص۱۲۵)
برخی «رفع» به معنای نزدیک کردن را هم از همین باب دانستهاند، چنانکه تعبیر «رَفَعْتُه للسُّلطان» از این باب است و بر همین اساس تعبیر «وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ» را هم به معنای «مقرّبة لهم» دانستهاند (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۴۲۴) که اگر چنین باشد، ظاهرا این معنا دلالت بر تقدیم کردن دارد که یک نحوه نزدیک کردنی است که با بالا بردن آن چیزی که تقدیم میشود به خدمت کسی که به او تقدیم میشود همراه است. البته غالبا کلمه «مرفوعة» در این آیه را به همان معنای «برافراشته» گرفتهاند خواه به معنای «بساط برافراشته» باشد، یا «بنای رفیع» و یا «زنان بلندمرتبه از حیث عقل و جمل» (مجمع البيان، ج۹، ص۳۳۰[۵]) و موید این برداشت اخیر، کاربردهای دیگر این کلمه است که در همین معنای «رفعت داده شده» [بلندمرتبه و رفیع] میباشد؛ یعنی در آیه «في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ؛ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ» (عبس/۱۳-۱۴) که وصف «صُحٌف» است و یا در آیه «فيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ» (غاشیه/۱۳) که وصف سریر [= تخت سلطنتی] ها، ویا در آیه «وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ» (طور/۵) که در وصف سقف است.
همچنین ماده «رفع»به معنای پخش کردن و منتشر کردن و ابلاغ به دیگران به کار رفته است (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۴۲۴) که ظاهرا در مورد خبری به کار میرود که از دیگران مخفی مانده باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۶۰) و ظاهرا وجه تسمیهاش همین است که با بالا آوردن آن خبر، آن را در معرض دید همگان قرار میدهیم. و شاید کاربرد این کلمه در آیه «وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ» (انشراح/۴) از همین باب باشد
ماده «رفع» هم در امور مادی به کار میرود و هم در امور معنوی (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۱۸۳)؛
– در امور مادی،
هم در جایی که چیزی از جایی که هست بالاتر برده شود به کار میرود: «وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ» (بقره/۶۳ و ۹۳) ، «فيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ» (غاشیه/۱۳)؛ « وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَی الْعَرْشِ» (یوسف/۱۰۰)
هم در جایی که بر ارتفاع چیزی افزوده شود: «وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ» (بقرة/۱۲۷)؛
و هم در مورد بالا بردن صدا «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِ» (حجرات/۲)
– و در امور معنوی،
هم در مورد بالا بردن مقام و منزلت و درجه معنوی افراد: «إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسی إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ» (آل عمران/۵۵) ، «وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ» (اعراف/۱۷۶) ، «وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا» (مریم/۵۷) ، «وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ» (بقره/۲۵۳) ، «نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» (انعام/۸۳؛ یوسف/۷۶) ، «رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ» (انعام/۱۶۵؛ زخرف/۳۲) ، «رَفيعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ» (غافر/۱۵) ، «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» (مجادله/۱۱)
هم بالا بردن یاد آنان، و در واقع، خوشنام کردن آنان: «وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ» (انشراح/۴)
و هم درباره بالا رفتن عمل صالح: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ» (فاطر/۱۰)
و مواردی هم هست که اگرچه ظهور اولیهشان ناظر به امور مادی و دنیوی است؛ اما ظهور جدی در رفعت معنوی و ملکوتی و ترفیع مقام و منزلت هم دارند، مانند بحث از رفعت آسمان و آسمانها: «اللَّهُ الَّذي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها» (رعد/۲) ، «وَ السَّماءَ رَفَعَها» (الرحمن/۷) ، «رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها» (نازعات/۲۸) ، «وَ إِلَی السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ» (غاشیه/۱۸) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۶۰-۳۶۱)
و از تفاوتهای »رفعت» و «ارتفاع» با «صعود» در این است که «صعود» صرفا در مورد رفعت مکانی به کار برده میشود و حتما در آن حرکت کردن به سمت بالا لحاظ شده است؛ در حالی که ماده «رفع» این دو قید ضرورتی ندارد چنانکه مثلا میگویند «ارتفع في المجلس» ویا «رفعت مجلسه» (الفروق في اللغة، ص۱۷۹[۶])
کلمه «رفیع» از همین ماده هم صفت مشبهه است که دلالت بر ثبوت صفت برای صاحب آن دارد؛ یعنی کسی که هیچ جهت خفض و پستی در او وجود ندارد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۱۸۴[۷]) و ظاهرا هم در معنای لازم (کسی که رفعت دارد) و هم در معنای متعدی (رفعتدهنده) به کار میرود، چنانکه استعمال تعبیر «رفیع الدرجات» در مورد خداوند (رَفيعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ؛ غافر/۱۵) را هم به معنای «بالا برنده درجات» (درجات انبیاء و اولیاء؛ یا رافع سماوات سبع) و هم به معنای «عالی الصفات» دانستهاند (مجمع البيان، ج۸، ص۸۰۵[۸]) و در تفاوت «رفیع» و «مجید» گفتهاند «مجید» آنجایی است که رفیع در علو شأن خود باشد؛ و تاکید آن بر عظمت و کرامت درونی خود شخص است. (الفروق في اللغة، ص۱۷۹-۱۸۰[۹])
ماده «رفع» و مشتقات آن ۲۹ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
خافِضَةٌ رافِعَةٌ
این عبارت را به لحاظ نحوی چند گونه میتوان تحلیل کرد:
الف. سادهترین تحلیل نحوی این دو کلمه آن است که آنها را خبر برای مبتدای محذوف بگیریم (هی خافِضَةٌ رافِعَةٌ)، آنگاه این جمله میتواند:
الف.۱. جواب شرط برای «اذا» باشد؛ خواه جواب مستقیم، یعنی تقدیر کلام این است: اذا وقعت الواقعة؛ فهی خافضة رافعة» (مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۳) و خواه تفسیر جواب، یعنی تقدیر کلام این است که «اذا وقعت الواقعه، خفضت أقواما و رفعت أقواما» که این عبارت «هی خافضة رافعة» بر این جواب دلالت میکند (الجدول في إعراب القرآن، ج۲۷، ص۱۱۰).
الف.۲. استیناف بیانی باشد [یعنی یک مطلب جدید درباره قیامت را بیان میکند که به لحاظ نحوی ربطی به جمله قبل ندارد] (الجدول في إعراب القرآن، ج۲۷، ص۱۱۰).
الف.۳. حال باشد برای «الواقعة».
ب. میتوان این دو کلمه را عطف به «کاذبة» دانست. (مفاتيح الغيب، ج۲۹، و ص۳۸۶)
ج. میتوان این دو کلمه را صفت برای «کاذبة» دانست. (مفاتيح الغيب، ج۲۹، و ص۳۸۶)
توضیح معانیای که در هریک از این حالات متصور است در تدبر ۳ خواهد آمد.
حدیث
۱) زهری میگوید از امام زين العابدين عليهالسلام شنیدم که فرمودند:
هر كس به وعدههای خدا تسلی پيدا نكند جانش در حسرتهای بر دنيا پاره پاره میشود؛ به خدا سوگند، دنيا و آخرت مانند دو كفه ترازو است كه هر كدام پایین رود ديگری را بالا برد؛ سپس اين آيات را قرائت فرمودند «آن واقعه چون واقع شد؛ در وقوعش دروغی [در کار] نیست؛ فروآورنده است» به خدا سوگند اعداء الله را به جانب آتش فرو آورد کند «[و] رفعتبخش» به خدا سوگند اولیاء الله را به جانب بهشت رفعت دهد.
سپس حضرت روی به يكی از اهل مجلس كرد و فرمود:
تقوای الهی پیشه کن و در طلب [دنیا] میانهروی کن و آنچه را كه آفريده نشده طلب مکن؛ كه هر كس آنچه را که آفريده نشده بطلبد دلش از حسرت پاره پاره میشود و بآنچه ميجوید دست نیابد. سپس فرمود: و چگونه میتوان به چيزی كه آفريده نشده دست يافت!
آن مرد گفت: چيزی كه آفريده نشده است چگونه مورد طلب واقع میشود؟
فرمود: كسی كه ثروت و اموال و گشایش را در دنيا ميطلبد، برای رسیدن به راحتی است که اینها را میطلبد؛ در حالی که راحتی و آسایش نه برای دنیا آفریده شده است و نه برای اهل دنیا. به هیچ كسی از دنیا پیمانهای ندادند مگر اینکه دو برابرش حرص به او دادند؛ و هر كه از دنيا بيشتر بهرهای به او رسد، فقر و نيازمندیاش در دنیا فزونتر خواهد بود؛ زيرا در نگهداری اموالش نیازمند مردم میشود و به هر وسيلهای از وسايل دنيوی نیاز پيدا ميكند. پس در ثروت دنيا راحتی و آسايش نباشد؛ لیکن شيطان در فرزند آدم وسوسه ميكند كه «جمع كردن مال مایه راحتی و آسايش است» در حالی که با این وسوسهاش او را به زحمت در دنیا و حسابرسی در آخرت میافکند.
سپس فرمودند: اما اولیاء الله هرگز در دنیا به خاطر دنيا به زحمت نیفتادند؛ بلكه در دنيا برای آخرت زحمت كشيدند.
سپس فرمود: بدانید! كسی كه غم روزی خورد بر او گناهی نوشته میشود، این چنین گفت حضرت عيسی مسيح به حواريين؛ همانا دنيا پلی بيش نيست از آن بگذريد و به آباد کردنش مشغول نشوید.[۱۰]
الخصال، ج۱، ص۶۴-۶۵
حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِيِّ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ عَنِ الزُّهْرِيِّ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع يَقُولُ مَنْ لَمْ يَتَعَزَّ بِعَزَاءِ اللَّهِ تَقَطَّعَتْ نَفْسُهُ عَلَی الدُّنْيَا حَسَرَاتٍ وَ اللَّهِ مَا الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةُ إِلَّا كَكِفَّتَيِ الْمِيزَانِ فَأَيُّهُمَا رَجَحَ ذَهَبَ بِالْآخَرِ ثُمَّ تَلَا قَوْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ «إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ» يَعْنِي الْقِيَامَةَ «لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ؛ خافِضَةٌ» خَفَضَتْ وَ اللَّهِ بِأَعْدَاءِ اللَّهِ إِلَی النَّارِ «رافِعَةٌ» رَفَعَتْ وَ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ إِلَی الْجَنَّةِ.
ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَی رَجُلٍ مِنْ جُلَسَائِهِ فَقَالَ لَهُ: اتَّقِ اللَّهَ وَ أَجْمِلْ فِي الطَّلَبِ وَ لَا تَطْلُبْ مَا لَمْ يُخْلَقْ فَإِنَّ مَنْ طَلَبَ مَا لَمْ يُخْلَقْ تَقَطَّعَتْ نَفْسُهُ حَسَرَاتٍ وَ لَمْ يَنَلْ مَا طَلَبَ! ثُمَّ قَالَ: وَ كَيْفَ يُنَالُ مَا لَمْ يُخْلَقْ!
فَقَالَ الرَّجُلُ: وَ كَيْفَ يُطْلَبُ مَا لَمْ يُخْلَقْ؟
فَقَالَ: مَنْ طَلَبَ الْغِنَی وَ الْأَمْوَالَ وَ السَّعَةَ فِي الدُّنْيَا فَإِنَّمَا يَطْلُبُ ذَلِكَ لِلرَّاحَةِ وَ الرَّاحَةُ لَمْ تُخْلَقْ فِي الدُّنْيَا وَ لَا لِأَهْلِ الدُّنْيَا إِنَّمَا خُلِقَتِ الرَّاحَةُ فِي الْجَنَّةِ وَ لِأَهْلِ الْجَنَّةِ وَ التَّعَبُ وَ النَّصَبُ خُلِقَا فِي الدُّنْيَا وَ لِأَهْلِ الدُّنْيَا؛ وَ مَا أُعْطِيَ أَحَدٌ مِنْهَا جَفْنَةً إِلَّا أُعْطِيَ مِنَ الْحِرْصِ مِثْلَيْهَا وَ مَنْ أَصَابَ مِنَ الدُّنْيَا أَكْثَرَ كَانَ فِيهَا أَشَدَّ فَقْراً لِأَنَّهُ يَفْتَقِرُ إِلَی النَّاسِ فِي حِفْظِ أَمْوَالِهِ وَ يَفْتَقِرُ إِلَی كُلِّ آلَةٍ مِنْ آلَاتِ الدُّنْيَا فَلَيْسَ فِي غِنَی الدُّنْيَا رَاحَةٌ وَ لَكِنَّ الشَّيْطَانَ يُوَسْوِسُ إِلَی ابْنِ آدَمَ أَنَّ لَهُ فِي جَمْعِ ذَلِكَ الْمَالِ رَاحَةً وَ إِنَّمَا يَسُوقُهُ إِلَی التَّعَبِ فِي الدُّنْيَا وَ الْحِسَابِ عَلَيْهِ فِي الْآخِرَةِ.
ثُمَّ قَالَ ع كَلَّا مَا تَعِبَ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ فِي الدُّنْيَا لِلدُّنْيَا بَلْ تَعِبُوا فِي الدُّنْيَا لِلْآخِرَةِ.
ثُمَّ قَالَ: أَلَا وَ مَنِ اهْتَمَّ لِرِزْقِهِ كُتِبَ عَلَيْهِ خَطِيئَةً كَذَلِكَ قَالَ الْمَسِيحُ عِيسَی ع لِلْحَوَارِيِّينَ إِنَّمَا الدُّنْيَا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوهَا وَ لَا تَعْمُرُوهَا.[۱۱]
۲) حدیث قدسیای در بسیاری از کتب تفسیری عرفا نقل شده است و مرحوم مجلسی هم آن را درشرح من لایحضره الفقیه آورده است، که خداوند متعال فرموده است:
اولیای من تحت قبه من [در برخی نقلها: تحت قبای من] هستند؛ و غیر من کسی آنان را نمیشناسد.
تفسير المحيط الأعظم (سید حیدر آملی)، ج۴، ص۱۸۱[۱۲]؛ روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج۹، ص۲۸۵؛ كشف الأسرار، ج۴، ص۴۰۶، ج۱۰، ص۳۴۵؛ تفسير ابن عربي، ج۱، ص۴۰۲؛ تفسير غرائب القرآن (نظام الدین نیشابوری)، ج۲، ص۵۸، ج۵، ص۹۷ و ۵۶۴، ج۶، ص۲۵۲)
فی حدیث القدسی، قال الله تعالی: أوليائي تحت قبابی [قبائي] لا يعرفهم غيري.
تدبر
۱) «خافِضَةٌ رافِعَةٌ»
این تعبیر که قیامت پایینبرنده است و بالابرنده، دست کم به دو معنا میتواند باشد:
الف. مقصود دقیقا همین دو وصف مستقل پایین و بالا بردن است؛ آنگاه میخواهد بفرماید:
الف.۱. انسانها با ایمان و عمل خود جایگاه و موقعیت خویش در عالم را رقم میزنند؛ اما چون در نظام دنیا، امور اعتباری روی حقایق را پوشانده، چهبسیار انسانهایی که در اثر ایمان و عمل صالح در نظام عالم رفعت یافته، اما در نظام اعتباری جهان، مظلومانه به فرودست رانده شدهاند و کسی بدانها اعتنایی نمیکند؛ و از آن سو، چه بسیار کسانی که با کفر ورزیدن و یا اعمال ناصالح خویش جایگاه پست و خواری را برای خود در نظام عالم رقم زدهاند، اما با سوءاستفاده از نظام اعتباری دنیا، واقعیت را وارونه جلوه داده، کاری کردهاند که موقعیتهای رفیع دنیوی نصیبشان شود. اما وقتی آن واقعه، که واقعیت بتمامه قرار است آشکار شود، واقع گردد؛ یعنی واقعیت عالم، باطن خود را بنمایاند، در آنِ واحد هم فروآورنده است و هم رفعتبخش؛ آنکه واقعا شایسته رفعت بوده ولی فرورانده شده بود، رفعتش پدیدار میشود؛ و آنکه واقعا خوار بوده و با سوءاستفاده رفعت یافته بود، به خواریاش برمیگردد.
الف.۲. …
ب. مقصود یک تعبیر واحد است؛ شبیه «زیر و رو شدن»، که به معنای بههمریختن و درهمشدنی است که وضعیت موجود را با وضعیت قبلی یکسره متفاوت میکند؛ که در این تعبیر نه صرف بالا رفتنِ پایینها و پایین آمدنِ بالاها، بلکه هرگونه تحول بنیادین و زیر و رو شدن مد نظر است، از جمله اینکه آنچه ظاهر است به باطن میرود و آنچه در باطن بود ظاهر میگردد؛ که این عوض شدن جای ظاهر و باطن، هم میتواند اشاره باشد به این آشکار شدن باطن انسانها (یعنی در آنجا قضایا که زیر و رو میشود، ظاهرها تابع باطنهاست، باطنش هر جور هست ظاهرش هم تابع باطنش است) یا آشکار شدن حقیقت همه اشیاء، مانند آیه «یوْمَ تُبَدَّلُ الْارْضُ غَیرَ الْارْضِ وَ السَّمواتُ وَ بَرَزوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ» (ابراهیم/۴۸)؛ و هم میتواند اشاره باشد به اینکه در این دنیا نظام اسباب حاکم و ظاهر است و انسان باید با دیده عقل دقت کند تا در ورای این اسباب، مسبّبالاسباب را ببیند، ولی در آنجا فقط مسبّبالاسباب است که نمایان است و اسباب مخفی است: «لِمَنِ الْمُلْک الْیوْمَ؛ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ» [و نیز: وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْباب؛ بقره/۱۶۶] (آشنایی با قرآن، (مطهری) ج۶، ص۸۵-۸۶).
۲) «خافِضَةٌ رافِعَةٌ»
فریفته جایگاه دنیوی انسانها نشویم، نه رفعت و بلندمرتبگی افراد در دنیا (چه به لحاظ پست و مقام، چه به لحاظ شهرت و ثروت، و …) دلیل بر رفعت واقعی آنهاست؛ و نه دونپایگی افراد در دنیا نشانگر دونپایگی واقعی آنها.
اتفاقا اولیای خداوند در دنیا ناشناختهترند و کمتر مورد توجه و اقبال واقع میشوند. (حدیث۲)
در واقع، قیامت، هنگامه فروپاشی پندارها و تجلی حقایق است:شکست و سقوط عدهای و پیروزی و صعود عدهای دیگر. (تفسیر نور، ج۹، ص۴۱۸)
۳) «خافِضَة رافِعَة»
در نکات ادبی بیان شد که دست کم سه تحلیل نحوی برای این تعبیر به صورت «خافِضَةٌ رافِعَةٌ» فرض دارد؛ و اگر قرائت «خافِضَةً رافِعَةً» را هم در نظر بگیریم دست کم دو تحلیل نحوی معنیدار میتوان اضافه کرد. اکنون با توجه به هریک ببینیم مراد از این تعبیر چیست؟
الف. این تعبیر را میتوان خبر برای مبتدای محذوف دانست (یعنی: هی خافضة رافعة) و توضیحی درباره قیامت است؛ آنگاه:
الف.۱. از ابن عباس نقل شده که مقصود این است که برخی را پایین میآورد و برخی را بالا میبرد؛ و از حسن و جبائی نقل شده که گفتهاند یعنی برخی را به سوی آتش جهنم فرو میآورد و برخی را به سوی بهشت بالا میبرد؛ و معنای جامع این است که بدکارانی که در دنیا جایگاه رفیعی داشتند را پایین میکشد و با فرستادن به جهنم آنان را خوار میکند، و خوبانی که در دنیا خوار و ذلیل بودند را با فرستادن به بهشت رفعت میبخشد. (مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۴؛ مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۳۸۴)
الف.۲. تعبیری استعاری است برای نشان دادن زیر و رو شدن نظام مشهود دنیا و آشکار شدن باطن امور و کنار رفتن پردهها؛ که معلوم میشود عزت و شکوه اهل کفر و فسق سراسر ذلت است؛ و ذلت و فرودستی متقین سراسر عزت است. (الميزان، ج۱۹، ص۱۱۶)
الف.۳. اشاره است به زلزلهای که رخ میدهد و شدت و عظمت واقعه قیامت، و مضمونش همانند مضمون آیه «فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها» (حجر/۷۴) میباشد که اشاره دارد به این که امور بلندمرتبه را پست و اشیای پست را بلندمرتبه میسازد چنانکه در ادامه آیه توضیح میدهد که زمین فرودست را میلرزاند و به اندازه کوهها بالا میآورد و کوههای برافراشته خرد و همسطح زمین میکند و بدین ترتیب زمین پست و کوه برافراشته همسطح میگردند.
الف.۴. …[۱۳]
ب. اگر عطف به «کاذبة» باشد، آنگاه یعنی:
ب.۱. همان طور که وقتی قیامت واقع شود در مورد وقوعش هیچ کسی که بتواند آن را دروغ بشمرد در کار نخواهد بود، همچنین هیچکسی که بتواند آن را پایین یا بالا کند و تغییری در روند آن ایجاد کند که امر پستی را برتر نشاند ویا امر بلندمرتبهای را پست کند در کار نخواهد بود. (اقتباس از مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۳۸۴[۱۴]؛ و ص۳۸۶)
ب.۲. همان طور که در مورد وقوع قیامت کسی نمیتواند اصل آن را دروغ بشمرد، همچنین هیچکسی نیست که بتواند کاری کند که اخباری که در مورد قیامت داده شده پایین و بالا شود و آن طور که خداوند خبر داده به وقوع نپیوندند.
ب.۳. …
ج. چه بسا بتوان آن را صفت برای «کاذبة» دانست، بویژه اگر «کاذبة» را صفت برای «نفس» محذوف بگیریم (لیس لوقعتها نفسٌ کاذبة؛ توضیح در جلسه قبل، تدبر۴.الف.۱) آنگاه:
ج.۱. تاکیدی است بر عدم امکان کذب درباره آن؛ یعنی برای وقوع قیامت، دروغگویی که بخواهد آن را تکذیب کند ویا مطلب آن را بالا و پایین کند، در کار نخواهد بود؛ (مفاتيح الغيب، ج۲۹، و ص۳۸۶)
ج.۲. تقویت مطلب در عدم امکان دروغگویی است؛ یعنی نهتنها کسی نمیتواند آن را تکذیب کند بلکه حتی نمیتواند در بیان واقعیت آن، ذرهای کم و زیاد کند (مفاتيح الغيب، ج۲۹، و ص۳۸۶[۱۵])
د. این دو کلمه حال باشند برای «واقعة»؛ آنگاه این دو کلمه در کنار تعبیر «لیس لوقعتها کاذبة» سه حال و وضعیت آن واقعه را شرح میدهد؛ و تقدیر کلام این بوده است: «إذا وقعت الواقعة صادقةَ الوقعة خافضةً رافعةً: هنگامی که آن واقعه رخ دهد در حالی که وقوعش قطعی است و پایینآورنده است و بالابرنده است» (مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۲[۱۶]).
ه. این دو کلمه حال باشند برای «کاذبة»، آنگاه یعنی دروغی که آن واقعه را بالا و پایین ببرد برای وقوعش وجود ندارد.
[۱] . في الشواذ قراءة الحسن و الثقفي و أبي حيوة خافضة رافعة بالنصب. الحجة: هذا منصوب علی الحال. قال ابن جني: و قوله «لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ» حال أخری قبلها أي إذا وقعت الواقعة صادقة الوقعة خافضة رافعة فهذه ثلاثة أحوال و مثله مررت بزيد جالسا متكئا ضاحكا و إن شئت أن تأتي بأضعاف ذلك جاز و حسن كما أن لك أن تأتي للمبتدأ من الأخبار بما شئت فتقول زيد عالم جميل فارس كوفي بزاز و نحو ذلك أ لا تری أن الحال زيادة في الخبر و ضرب منه.
[۲] . قراءة الجمهور «خافضة رافعة» بالرفع علی تقدير: هي خافضةٌ… وقرأ زيد بن علي والحسن وعيسی بن عمر الثقفي وأبو حيوة وابن ابی عبلة و ابن المقسم والزعفراني وأبو موسی الأشعري وأبو عمر الدوري عن اليزيدي، واليزيدي في اختياره وأبو رزين وأبو عبد الرحمن و ابوالعالیة «حافضةً رافعةً» بالنصب علي الحال من الضمير «كاذبة»، أو من فاعل «وقعت»، وذهب بعضهم إلی النصب علی المدح. قال ابن خالويه: «… له وجه حسن بالنصب، وقال الكسائي: لولا أن اليزيدي سبقني إليه لقرأت… بالنصب فيهما». وقال مكي: «أجمع القراء… بالرفع إلا ما اختار اليزيدي، فكان ربما أخذ فيه بالنصب، وبالرفع قرأت، وهذا عنده رواية لاقراءة». وهي عند أبي جعفر النحاس قراءة شاذة متروكة من غير جهة.
[۳] . (الفرق) بين الرد و الرفع: أن الرد لا يكون الا الی خلف، و الرفع يكون الی قدام و الی خلف جميعا.
[۴] . و ليس هذا المفهوم في مقابل الوضع: إذ الرفع يدلّ علی جعل الشيء مرتفعا فهو خلاف الوضع مع قيد صيرورته عاليا، بل و ليس النظر فيه الی جهة الوضع كما في رفع الجدار و رفع الصوت. كما أنّ النظر في العلوّ الی جهة الاعتلاء و الرفعة من حيث هو، من غير ملاحظة كونه مرتفعا بعد الانخفاض.
[۵] . «وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ» أي بسط عالية كما يقال بناء مرفوع و قيل مرفوع بعضها فوق بعض عن الحسن و الفراء و قيل معناه و نساء مرتفعات القدر في عقولهن.
[۶] . (الفرق) بين الصعود و الارتفاع: أن الصعود مقصور علی الارتفاع في المكان و لا يستعمل في غيره و يقال صعد في السلم و الدرجة و لا يقال صعد أمره، و الارتفاع و العلو يشترط فيهما جميع ذلك، و الصعود أيضا هو الذهاب الی فوق فقط و ليس الارتفاع كذلك ألا تری أنه يقال ارتفع في المجلس و رفعت مجلسه و ان لم يذهب به في علو و لا يقال أصعدته إلا إذا أعليته.
[۷] . رفيع الدرجات (۴۰/ ۱۵) قد مرّ تفسيرها في درج، و لمّا كانت صيغة فعيل تدلّ علی ثبوت الصفة من حيث هي، فلا يلاحظ فيه جهة الخفض و النسبة اليه.فهو تعالی وجوده فوق المراتب الوجوديّة.
[۸] . ثم وصف سبحانه نفسه فقال «رَفِيعُ الدَّرَجاتِ» الرفيع بمعنی الرافع أي هو رافع درجات الأنبياء و الأولياء في الجنة عن عطا عن ابن عباس و قيل معناه رافع السماوات السبع عن سعيد بن جبير و قيل معناه أنه عالي الصفات.
[۹] . (الفرق) بين الرفيع و المجيد: أن المجيد هو الرفيع في علو شأنه، و الماجد هو العالي الشأن في معاني صفاته، و قيل المجيد الكريم في قوله تعالی (بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ) أي كريم فيما يعطی من حكمه و قيل فيما يرجی من خيره، و أصل المجد العظم إلا أنه جری علی وجهين عظم الشخص و عظم الشأن فيقال تمجدت الابل تمجدا إذا عظمت أجسامها لجودة الكلأ و أمجد القوم ابلهم إذا رعوها كلأ جيدا في أول الربيع، و يقال في علو الشأن مجد الرجل مجدا و أمجد امجادا اذا عظم شأنه لغتان و مجدت الله تعالی تمجيدا عظمته.
[۱۰]. در ترجمه فوق، بر این اساس ترجمه شد که متن عربی چنین خوانده شود: «مَنِ اهْتَمَّ لِرِزْقِهِ كُتِبَ عَلَيْهِ خَطِيئَةً، كَذَلِكَ قَالَ الْمَسِيحُ عِيسَی ع لِلْحَوَارِيِّينَ؛ إِنَّمَا الدُّنْيَا…»؛ اما میتوان این جمله را چنین خواند «مَنِ اهْتَمَّ لِرِزْقِهِ كُتِبَ عَلَيْهِ خَطِيئَةً كَذَلِكَ؛ قَالَ الْمَسِيحُ عِيسَی ع لِلْحَوَارِيِّينَ: إِنَّمَا الدُّنْيَا…»؛ و آنگاه معنایش میشود «كسی كه غم روزی خورد به همان سان بر او گناهی نوشته میشود و حضرت عيسی مسيح به حواريين فرمود: همانا دنيا…»
[۱۱] . ضمنا توجه شود که تعبیر «خافض رافع» از اوصاف خداوند متعال است که در احادیث متعددی به کار رفته است؛ مثلا:
– عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ ع أَنَّهُ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ ع هَلْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُنَاظِرُ الْيَهُودَ وَ الْمُشْرِكِينَ إِذَا عَاتَبُوهُ وَ يُحَاجُّهُمْ؟ قَالَ بَلَی مِرَاراً كَثِيرَةً مِنْهَا مَا حَكَی اللَّهُ مِنْ قَوْلِهِم … بَلْ إِنْ قَالُوا ذَلِكَ كَانُوا عَلَی رَبِّهِمْ رَادِّينَ، وَ لَهُ فِي أَحْكَامِهِ مُنَازِعِينَ، وَ بِهِ كَافِرِينَ، وَ لَكَانَ جَوَابُهُ لَهُمْ: [إِنِّي] أَنَا الْمَلِكُ، الْخَافِضُ الرَّافِعُ، الْمُغْنِي الْمُفْقِرُ، الْمُعِزُّ الْمُذِلُّ، الْمُصَحِّحُ الْمُسْقِمُ وَ أَنْتُمُ الْعَبِيدُ لَيْسَ لَكُمْ إِلَّا التَّسْلِيمُ لِي، وَ الِانْقِيَادُ لِحُكْمِي، فَإِنْ سَلَّمْتُمْ كُنْتُمْ عِبَاداً مُؤْمِنِينَ، وَ إِنْ أَبَيْتُمْ كُنْتُمْ بِي كَافِرِينَ، وَ بِعُقُوبَاتِي مِنَ الْهَالِكِينَ. (التفسير المنسوب إلی الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص۵۰۴؛ الإحتجاج (للطبرسي)، ج۱، ص۳۱)
– عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ الْمُؤَدِّبُ وَ غَيْرُهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي الْحَارِثِ الْهَمْدَانِيِّ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْخَافِضِ الرَّافِعِ الضَّارِّ النَّافِعِ الْجَوَادِ الْوَاسِعِ الْجَلِيلِ … (الكافي، ج۸، ص۱۷۰)
[۱۲] . در تعلیقه تفسیر المحیط الاعظم نقل کرده که این حدیث قدسی را عبد القادر گيلاني در سرّ الأسرار در آخر فصل الأوّل ص ۵۴، از أبو يزيد بسطامي نقل کرده، و نیز عبد الرزاق القاساني در «شرح منازل السائرين» قسم الولايات باب السرّ ص ۴۷۴ آورده است.
[۱۳] . قولی از تابعین نقل شده که ظاهرا این «الواقعه» را همان صیحهای دانستهاند که با آن قیامت آغاز میگردد؛ آنگاه خفض و رفع، اشاره به صوت آن است که هم خفض است و کسانی که نزدیکند میشنوند و هم رفع است و کسانی که دورند میشوند. عبارت آنان چنین است: « قال عكرمة و الضحّاك: خافِضَةٌ رافِعَةٌ خفضت فأسمعت الأدنی، و رفعت فأسمعت الأقصی فصار الناس سواء. (إعراب القرآن (نحاس)، ج۴، ص۲۱۶) اما ظاهرا این تحلیل قابل قبول نیست؛ زیرا از روایات چنین برمیآید که وقوع این صیحه در یک موقعیت مکانی خاص (در قبال سایر مکانها) نیست که به عدهای نزدیک و از عدهای دور باشد
[۱۴] . الثالث: إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ يظهر وقوعها/ لكل أحد، و كيفية وقوعها، فلا يوجد لها كاذبة و لا متأول يظهر فقوله: خافِضَةٌ رافِعَةٌ معطوف علی كاذِبَةٌ نسقا فيكون كما يقول القائل: ليس لي في الأمر شك و لا خطأ، أي لا قدرة لأحد علی رفع المنخفض و لا خفض المرتفع.
[۱۵] . المسألة الخامسة: خافِضَةٌ رافِعَةٌ تقديره هي خافضة رافعة و قد سبق ذكره في التفسير الجملي و فيه وجوه أخری أحدها: خافضة رافعة صفتان للنفس الكاذبة أي ليس لوقعتها من يكذب و لا من يغير الكلام فتخفض أمرا و ترفع آخر فهي خافضة أو يكون هو زيادة لبيان صدق الخلق في ذلك اليوم و عدم إمكان كذبهم و الكاذب يغير الكلام، ثم إذا أراد نفي الكذب عن نفسه يقول ما عرفت مما كان كلمة واحدة و ربما يقول ما عرفت حرفا واحدا، و هذا لأن الكاذب قد يكذب في حقيقة الأمر و ربما يكذب في صفة من صفاته و الصفة قد يكون ملتفتا إليها و قد لا يكون ملتفتا إليها التفاتا معتبرا و قد لا يكون ملتفتا إليها أصلا مثال الأول: قول القائل: ما جاء زيد و يكون قد جاء و مثال الثاني: ما جاء يوم الجمعة و مثال الثالث: ما جاء بكرة يوم الجمعة و يكون قد جاء بكرة يوم الجمعة و ما جاء أول بكرة يوم الجمعة و الثاني دون الأول و الرابع دون الكل، فإذا قال القائل: ما أعرف كلمة كاذبة نفی عنه الكذب في الإخبار و في صفته و الذي يقول: ما عرفت حرفا واحدا نفی أمرا وراءه، و الذي يقول: ما عرفت أعرافة واحدة يكون فوق ذلك فقوله:يْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ خافِضَةٌ رافِعَةٌ أي من يغير تغييرا و لو كان يسيرا.
[۱۶]. في الشواذ قراءة الحسن و الثقفي و أبي حيوة خافضة رافعة بالنصب. هذا منصوب على الحال قال ابن جني و قوله «لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ» حال أخرى قبلها أي إذا وقعت الواقعة صادقة الوقعة خافضة رافعة فهذه ثلاثة أحوال و مثله مررت بزيد جالسا متكئا ضاحكا و إن شئت أن تأتي بأضعاف ذلك جاز و حسن كما أن لك أن تأتي للمبتدأ من الأخبار بما شئت فتقول زيد عالم جميل فارس كوفي بزاز و نحو ذلك أ لا ترى أن الحال زيادة في الخبر و ضرب منه.
بازدیدها: ۳۱۶
شاید زیباترین تعبیر در فارسی برای خافِضَةٌ رافِعَةٌ عبارت (( زیر و روشدنی!!!)) باشد چون زیر شدن هر چیزی مستلزم در موقعیت بالا بودن است و رو شدن هر چیزی مستلزم در موقعیت پایین بودن است
سلام علیکم
اگر مقصودتان «زیر و رو شدن» است اولا دو کلمه خافضة و رافعة اسم فاعلند و زیر و رو شدن مصدر است (حداقل باید می فرمودید «زیر و رو کننده»)؛ و ثایا تعبیر زیر و رو شدن فقط دلالت بر یک فعل و یک وصف دارد در حالی که خافضة و رافعة دو کلمهاند و اشاره به دو فعل.
اما اگر مقصودتان «زیر و رو شدنی» (همراه با یاء نسبت) است اصلا توجیهش را نفهمیدم
منظور از یاء نسبت ابراز تعجب است ومنظور عجب زیر و رو شدنی در جهان هستی رخ خواهد داد!!!!
اما در مورد اینکه برای رخدادهای ۱۰۰٪ قطعی جایگزینی مصدر با اسم فاعل مجاز است لا ادری ، تخصصی ندارم
در عربی اسلوبهایی برای ابراز تعجب هست که رایجترین آنها فعل تعجب است که با حرف ما میآید و متعجب منه منصوب است مثلا «قتل الانسان ما اکفره». البته اسلوبهای سماعی هم در کار است مثلا «لله دره»؛ یا «یا له من …». من سراغ ندارم که یک کلمه به صورت مرفوع برای ابراز تعجب بیاید. یعنی اگر منصوب بود شاید می شد این احتمال را داد که متعجب منه برای یک محذوف است؛ اما به صورت مرفوع؟!!
بازتاب: ۱۰۶۷) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِ
بازتاب: یک آیه در روز - ۱۱۰۰) مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ
سلام
خدا خیرتون بده
خیلی کامل توضیح دادید
عالی بود
بازتاب: ۱۰۶۷-۲) نکات ادبی مربوط به آیه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ …» | یک آیه در روز