۲۱-۲۲ ذیالقعده ۱۴۴۱
ترجمه
و دائم میگفتند آيا هنگامی که بمیریم و خاکی و استخوانی شویم، آیا واقعا ما باز هم برانگیخته میشویم؟
اختلاف قرائت
أَ إِذا … أَ إِنَّا / أَ إِذا … إِنَّا / إِذا … أَ إِنَّا / إِذا … إِنَّا
اگرچه به لحاظ معنایی این آیه مشتمل بر یک سوال است اما در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و بصره (ابوعمرو) و شام (ابن عامر)[۱] و برخی قرائات اهل کوفه (عاصم و حمزه) و برخی از قرائات عشر (خلف) این آیه به صورت دو استفهام (أَ إِذا … أَ إِنَّا) آمده است که تاکید سوال و تعجب سوال کننده را بیشتر نمایان میکند؛
اما در قرائت اهل مدینه (نافع) و برخی از اهل کوفه (کسائی) و برخی دیگر از قراء عشره (ابوجعفر) ادات استفهام فقط روی کلمه اول آمده است (أَ إِذا … إِنَّا)؛
و البته در روایت دیگری (روایت سلمی) از قرائت ابوجعفر ادات همزه فقط روی کلمه دوم آمده است (إِذا … أَ إِنَّا)؛
و گفتهاند قرائت شاذی هم بوده که اصلا ادات استفهام بر هیچ کلمهای نیامده است.
توجه شود که به لحاظ نحوی باید جمله «إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً» را متعلق به مفاد برگرفته از عبارت «إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» دانست؛ و فرق اینکه الف استفهام روی کلمه «اذا» بیاید و نیاید تنها در صورتی آشکار میشود که ما تقدم ظرف بر فعل عامل آن را قبول کنیم؛ که اگر این را قبول داشته باشیم، آنگاه وقتی همزه استفهام نیاید جمله «إِذا مِتْنا …»را مستقیما متعلق به «مبعوثون» گرفت؛اما اگر قبول نداشته باشیم در هر دو صورت، این جمله متعلق به معنایی است که جمله «إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» بر آن دلالت میکند. در هر صورت مفاد آیه این است که «آیا برانگیخته شدن ما، هنگامی که [= در حالی] مردهایم و خاک شدهایم، واقعا رخ میدهد؟!»
معجم القراءات ج۹، ص۳۰۲-۳۰۳[۲]؛ مجمع البیان، ج۹، ص۳۳۲[۳]
تبصره
در قرآن کریم ۹ آیه هست که بر اساس قرائت حفص از عاصم و بسیاری از قرائنها ظاهر عبارت به صورت دو استفهام پشت سر هم آمده است اما فقط دومی واقعا استفهام است؛ که این موارد در برخی قرائتها به صورت یک استفهام [و در موارد نادری بدون استفهام] آمده است. این آیات عبارتند از:
أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ (رعد/۵)
وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً (اسراء/۴۹ و ۹۸)
أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (مومنون/۸۲؛ صافات/۱۶؛واقعه/۴۷)
وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا أَ إِذا كُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ (نمل/۶۷)
وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ (سجده/۱۰)
أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدينُونَ (صافات/۵۳)
البته یک مورد دیگر در قرآن کریم هست که در قرائت اهل بصره و تمام قرائتهای اهل کوفه (غیر از قرائت حفص از عاصم) به صورت دو استفهام آمده اما در قرائت حفص از عاصم (و سایر) به صورت یک استفهام آمده است؛ و البته این مورد در دو آیه پیاپی است؛ نه در یک آیه: «[أ] إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِين؛ أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجال» (عنکبوت/۲۸-۲۹) (مجمع البيان، ج۶، ص۴۲۵[۴])
ضمنا مورد دیگری هم هست که ظاهرا شبیه موارد مذکور است: «أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ» (مومنون/۳۵) اما اختلاف قرائت مذکور در آن مشاهده نشد و اصلا ادات استفهام روی دو جمله مربوطه نیامده است.
مِتْنا / مُتْنا
در قرائت اهل مدینه (نافع) و اغلب اهل کوفه (جمزه و کسائی و حفص از عاصم) و برخی قرائات عشر (خلف) و اربعه عشر (اعمش) و غیرمشهور (ابن ذکوان) حرف میم به صورت مکسور (مِتْنا) قرائت شده است؛
اما در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و بصره (ابوعمرو) و شام (ابن عامر) و برخی از اهل کوفه (روایت شعبه از عاصم) و برخی از قرائات عشر (ابوجعفر و یعقوب) و غیرمشهور (عیسی ثقفی) به صورت مضموم
لازم به ذکر است از برخی از قراء اربعه عشر (ابن محیصن) هردو قرائت روایت شده است.
معجم القراءات ج۹، ص۳۰۳[۵]
درباره چرایی این اختلاف برخی گفتهاند چون وزن ثلاثی مجرد آن «مات یموت» (فَعَلَ یَفعُلُ) است وقتی الف در حالت ماضی در التقای ساکنین میافتد باید به صورت مضموم بیاید؛ پس طبق قاعده قیاسی اصل بر «مُتنا» است و «مِتنا» قول شاذ است (مجمع البيان، ج۲، ص۸۶۵[۶])؛ اما برخی بر این باورند که سخن فوق ادعای مازنی و ابوعلی است ولی دیگرانی هم بودهاند که بر این باورند که این کلمه در حالت ثلاثی مجرد در دو وزن به کار رفته است؛ یکی همان «مات یموت» (فَعَلَ یَفعُلُ) و دیگری «مات یمات» (فَعَلَ یَفعَلُ) شبیه «خاف یخاف»؛ و اساسا در گویش حجازی این حالت دوم رایج است؛ که اگر چنین باشد هر دو حالت طبق قاعده قیاسی صحیح است و هیچکدام قول شاذ نیست (البحر المحيط، ج۳، ص۴۰۶[۷]؛ مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۱۲[۸]) (توجه شود که فقط وقتی مضارع بر وزن یَفعُلُ باشد هنگام سقوط حرف عله، حرف ماقبلش مضموم میشود؛ وگرنه چه بر وزن یَفعَلُ باشد و چه بر وزن یَفعِلُ، هنگام سقوط حرف عله، حرف ماقبل مکسور خواهد شد). و البته برخی همچون ابن عطیه بر این باورند که اساسا این ماده و نیز ماده «فضل» تنها مادههایی هستند که بر وزن «فَعِلَ یَفعُلُ» (مِتُّ أموت؛ فَضِلَ یَفضُلُ) به کار رفتهاند. (المحرر الوجيز، ج۵، ص۲۴۶[۹])
نکات ادبی
متْنا
قبلا بیان شد که ماده «موت» را در اصل به معنای از بین رفتن قوت و توانایی چیزی دانسته اند؛ و به لحاظ معنایی «مَوت» درست نقطه مقابل «حیات» است؛ و «ممات» (إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ؛ اسراء/۷۵) هم مصدر دیگری برای این ماده است که به همین معنای «موت» می باشد.
جلسه ۷۲۲ http://yekaye.ir/al-fater-35-22/
تُراباً
قبلا در آیه ۳۷ همین سوره بیان شد که درباره اینکه اصل ماده «ترب»چیست بین اهل لغت اختلاف است.
برخی اصل این ماده را به دو معنای مستقل برگرداندهاند: یکی به معنای خاک (تراب) [۱۷ مورد در قرآن کریم] و امور مربوط به آن؛ چنانکه مثلا تعبیر «تَرِبَ الرجل» به معنای آن است که چنان فقیر شد که از شدت فقر به خاک افتاده و زمینگیر و خاکنشین شده است و از همین ماده نقطه مقابلش «أَتْرَبَ الرجل» به معنای ثروتمند شد؛ گویی مال و داراییاش بقدری فراوان است که همچون خاک است؛ و دیگری در معنای «تساوی دو چیز» است؛ مانند «ترائب» (يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ؛ طارق/۷) است که جمع «تَريبة» به معنای «استخوانهای دنده سینه» است ظاهرا از این جهت که در دو ردیف مساوی هم قرار دارند؛ و نیز مانند «تَرب» (جمع آن: أتراب؛ در وصف زنان بهشتی: وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ، ص/۵۲؛ فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً عُرُباً أَتْراباً، واقعه/۳۷؛ وَ كَواعِبَ أَتْراباً، نبأ/۳۳) که به معنای «دوست و رفیق» ویا «افراد همسن و سال» میباشد.
اما برخی سعی کردهاند که این دو را هم به یک اصل برگردانند؛ هرچند درباره اینکه آن اصل چیست اختلاف کردهاند:
برخی اصل آن را همان تراب به معنای خاک دانستند؛
برخی بر این باورند که معنای محوری این ماده «تراکم و توالی چیزهای ریز (یا نرم)ی است در ظاهر چیزی که بدان چسبیده ویا از آن آویزان است» مانند تراب زمین که بسیار ریز و متراک بر روی زمین است؛
و برخی هم معتقد بودند که اصل این ماده به معنای مسکنت (بیچارگی) و خضوع کامل است؛ و خاک را «تراب» نامیدهاند چون مصداق کاملی برای این معناست چرا که به خاطر شدت افتادگیاش زیر پاها قرار میگیرد.
جلسه ۱۰۰۴ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-37/
عِظاماً
قبلا بیان شد که ماده «عظم» در اصل بر بزرگی (کبر) و قوت دلالت میکند، و استخوان را هم به خاطر شدت و قوتش «عَظْم» گویند. و «الْعِظام» هم جمعِ «عَظْم» میباشد. به تعبیر دیگر، «عظیم» نقطه مقابل «حقیر» میباشد و در بدن حیوانات، استخوان را به خاطر این قوت و شدتش در مقایسه با گوشت «عَظْم» گفتهاند و «عظیم» را هم از این جهت عظیم میگویند که فوق دیگران است و بر سایرین قدرت دارد.
البته برخی بر این باورند که اصل این معنا از همین کلمه «عَظْم» (= استخوان) گرفته شده و تعبیر «عَظُمَ الشيء» در اصل به معنای این بوده که «استخوانش بزرگ شد»، سپس در خصوص هر امر بزرگی به کار گرفته شده است.
همچنین اگرچه در کلمه «عظمت» مفهوم «بزرگی» (کبیر) نهفته است؛ اما درجه و مرتبه «عظیم» قویتر و بالاتر از «کبیر» است؛ کبیر (بزرگ) صرفا در مقابل صغیر (کوچک) است؛ اما در کلمه عظیم بهرهمندی از یک مرتبه رفیع هم مد نظر است، که کسی که آن را ندارد نهتنها کوچک است بلکه حقیر است.
جلسه ۸۲۸ http://yekaye.ir/ya-seen-36-78/
لَمَبْعُوثُونَ
قبلا بیان شد که ماده «بعث» در اصل به معنای برانگیختن (إثارة) است. برخی توضیح دادهاند برانگیختنی که همراه باشد با به جانب چیزی یا کاری روانه کردن، که متناسب با مورد آن تفاوت میکند؛ اما برخی اصل معنا را همان «برانگیختن» (که مرکب از دو مفهوم «اختیار» و «رفع» [بالا بردن و بلند کردن] است) میدانند و بر این باورند که معانیای همچون فرستادن و به جانب چیزی روان کردن و رساندن و … که برخی از اهل لغت به عنوان معنای این ماده ذکر کردهاند، در زمره کاربردهای مجازی آن است.
این ماده در کاربردهای قرآنیاش:
هم در مورد احیای مردگان این تعبیر به کار رفته است (ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ، بقره/۵۶) چنانکه کلمه «يَوْمَ يُبْعَثُونَ» (اعراف/۱۴) «يَوْمُ الْبَعْث» (روم/۵۶) و حتی بدون کلمه «یوم» برای اشاره به روز قیامت (إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ؛ حج/۵) و اصل برانگیختن انسانها در قیامت (ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْسٍ واحِدَة؛ لقمان/۲۸) به کار میرود؛ و ظاهرا به همین مناسبت در آیات «وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ» (کهف/۱۹) در مورد بیدار کردن از خواب (المیزان، ج۱۳، ص۲۴۹) به کار رفته است؛ که این کاربرد بقدری شیوع دارد که تعبیر «رَجُلٌ بَعِث» به معنای کسی است که خیلی سریع از خواب بیدار میشود و خواب بر او غلبه نمیکند؛ هرچند برخی گفتهاند این کاربرد «بعث» برای بیدار شدن، به خاطر قرابت نزدیک «خواب» با «مرگ» است چنانکه تعبیر «توفی» نیز برای هردوی آنها به کار رفته است (انعام/۶۰؛ و نیز: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها؛ زمر/۴۲)
و هم در مورد برگزیدن شخصی به مقام نبوت (رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ، بقره/۱۲۹) ویا کسی را به مقام و مرتبهای رساندن «أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً» (اسراء/۷۹) و بلکه مطلق برانگیختن شخصی برای انجام یک ماموریت: (ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ في سَبيلِ اللَّهِ … إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً، بقره/۲۴۶-۲۴۷)؛ که در این کاربرد، برخی از ویژگیهای کلمه «بعث» را این میدانند که همواره در مورد افراد عاقل به کار میرود لذا میتوان گفت «بعثت فلانا بكتابي» اما نمیتوان گفت که «بعثت كتابي اليك» (الفروق في اللغة، ص۲۸۳)؛ اما باید گفت که در قرآن کریم تنها یکبار کلمه «بعث» برای موجود ظاهرا غیرعاقل (عذاب) استفاده شده است: «هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ» (انعام/۶۵) که با این توضیح، یا باید این کاربرد را مجازی و استعاری دانست و منظور «بعث فرشتگان عذاب برای ارسال عذاب» بوده؛ و یا تعبیری بسیار لطیف، که میخواهد غیرمستقیم بفهماند که همه موجودات عالم (حتی عذابی که فرستاده میشود) جنود دارای درک و شعور تحت فرمان خداوندند (از باب آیهی «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» اسراء/۴۴)
وقتی این ماده به باب انفعال میرود (إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها؛ شمس/۱۲) ظاهرا دلالت دارد بر منفعل شدن از این حالت بعث و برانگیختگی؛ چنانکه در آیه «وَ لكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ» (توبة/۴۶) یعنی خداوند این را که آنان بدان سو روی آورند و به راه بیفتند خوش نداشت. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۳۳) که اگر این برانگیختگی در چیزی حاصل شود آن را «مبعوث» میخوانند؛ و شاید به همین مناسبت است که غالبا این تعبیر برای کسانی که روز قیامت زنده میشوند به کار رفته است: «وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ» (انعام/۲۹ و مومنون/۳۷) «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» (اسراء۴۹ و ۹۸؛ مومنون/۸۲؛ صافات/۱۶؛ واقعه/۴۷) «إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ» (هود/۷) «أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ» (مطففین/۴)
همچنین اشاره شد که کلمه بعث به کلمات «ارسال» (فرستادن) و «انفاذ» (جاری کردن) و «نشور» (بلند کردن و پراکندن) بسیار نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفتهاند:
تفاوتش با ارسال در این است که «بعث» مطلق برانگیختن کسی است که هدف از این کار میتواند صرف خود آن شخصی که برانگیخته شده، باشد مانند اینکه کودک را برای رفتن به مدرسه برمیانگیزانیم؛ اما ارسال (فرستادن) حتما با بردن پیام (رساله)ای است و مخاطب ثالثی حتما در نظر است؛
تفاوتش با انفاذ در این است که «بعث» چنانکه اشاره شد فقط در مورد افراد عاقل به کار میرود، اما انفاذ در مورد عاقل و غیر عاقل به کار میرود؛ و نیز انفاذ شامل حمل و غیرحمل میشود در حالی که «بعث» شامل حمل نمیشود؛ از این رو در تعابیری مانند «أنفذت كتابي اليك» ویا «أنفذت اليك جميع ما تحتاج اليه» نمیتوان کلمه «بعث» را به جایش قرار داد؛
و تفاوتش با «نشور» در این است که «بعث» ناظر است به اصل بیرون آوردن افراد از قبرها (مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا؛ یس/۵۲) در حالی که «نشور» ناظر است به نشر دادن و ظهور و آشکار شدن همگان در آن عرصه و ظهور اعمالشان در پیشگاه خلایق؛ چنانکه گفته میشود «نشرت اسمك: اسمت را نشر دادی» ویا «نشرت فضيلة: آن کار خوب را نشر دادی»
جلسه ۹۶۳ http://yekaye.ir/an-nesa-4-35/
حدیث[۱۰]
۱) زندیق (=کافر)ی نزد امام صادق ع آمد و سوالاتی کرد. از جمله سوالاتش این بود:
گفت: آیا روح بعد از خروجش از قالب خود [= بدن] متلاشی میشود یا باقی میماند؟
فرمود: تا زمان نفخ صور باقی میماند. آنگاه همه چیز باطل و فانی میشود و نه حسی میماند و نه محسوسی، سپس همه اشیاء برمیگردند همان گونه که تدبیرکنندهشان آنها را در ابتدا آورد…
گفت: چگونه برانگیختن در کار خواهد بود در حالی که بدن پوسیده و اعضایش پراکنده شدهاند، یک عضو را در یک سرزمین درندگان خوردهاند و عضو دیگر را حشرات ریزریز کرده اند و عضوی به خاک تبدیل شده و با گلها آمیخته و در دیوار خانهها از آن استفاده شده؟
فرمود: همان کسی که آن را در ابتدا که نه چیزی بود و نه صورتی داشت، بدون هیچ الگوی از پیش آمادهای، ایجاد کرد، قادر است که آن را همان طور که آغاز کرد دوباره برگرداند.
گفت: برایم بیشتر توضیح بده.
فرمود: روح در جایگاه خود اقامت دارد. روح نیکوکار در روشنایی و فراخناکی است، و روح بدکار در تنگنا و ظلمت؛ و بدن همان خاکی میشود که از آن آفریده شده بود و هرآنچه از آن که درندگان و حشرات خورده و در شکم آنها جای گرفته و یا در خاک پراکنده شده، نزد کسی محفوظ است که چیزی حتی به اندازه مثقال ذرهای در ظلمات زمین از او پنهان نمیماند و عدد همه اشیاء و وزن آنها را میداند؛ و همانا خاک روحانیین (انسانهای متعالی) همانند طلا در میان خاک است؛ پس هنگام برانگیختن، بارشِ حشر و نشر بر زمین باریدن میگیرد و زمین فزونی مییابد، سپس همچون مَشک زده شده، تکان میخورد، پس خاک بشر جدا میشود همان گونه که طلا با شستشو از خاک، و رویه شیر از شیر جدا میشود؛ آنگاه خاک هر قالبی (=هر بدنی) در قالب خود جمع میشود، پس به اذن خداوند به جایی که روح است منتقل میگردد و به اذن صورتگر، صورتها همانند هیات اول خود درمیآیند و روح در آن وارد میشود، به نحوی که وقتی قرار گرفت هیچکس در خودش چیز ناآشنایی نمییابد.
الإحتجاج (للطبرسي)، ج۲، ص۳۵۰
وَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِيقِ الَّذِي سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسَائِلَ كَثِيرَةٍ أَنَّهُ قَال..
قَالَ أَ فَتَتَلَاشَی الرُّوحُ بَعْدَ خُرُوجِهِ عَنْ قَالَبِهِ أَمْ هُوَ بَاقٍ؟
قَالَ: بَلْ هُوَ بَاقٍ إِلَی وَقْتٍ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَعِنْدَ ذَلِكَ تَبْطُلُ الْأَشْيَاءُ وَ تَفْنَی فَلَا حِسَّ وَ لَا مَحْسُوسَ ثُمَّ أُعِيدَتِ الْأَشْيَاءُ كَمَا بَدَأَهَا مُدَبِّرُهَا…
قَالَ: وَ أَنَّی لَهُ بِالْبَعْثِ وَ الْبَدَنُ قَدْ بَلِيَ وَ الْأَعْضَاءُ قَدْ تَفَرَّقَتْ فَعُضْوٌ بِبَلْدَةٍ يَأْكُلُهَا سِبَاعُهَا وَ عُضْوٌ بِأُخْرَی تُمَزِّقُهُ هَوَامُّهَا وَ عُضْوٌ صَارَ تُرَاباً بُنِيَ بِهِ مَعَ الطِّينِ حَائِطٌ؟!
قَالَ ع إِنَّ الَّذِي أَنْشَأَهُ مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ وَ صَوَّرَهُ عَلَی غَيْرِ مِثَالٍ كَانَ سَبَقَ إِلَيْهِ قَادِرٌ أَنْ يُعِيدَهُ كَمَا بَدَأَهُ.
قَالَ أَوْضِحْ لِي ذَلِكَ!
قَالَ إِنَّ الرُّوحَ مُقِيمَةٌ فِي مَكَانِهَا رُوحُ الْمُحْسِنِ فِي ضِيَاءٍ وَ فُسْحَةٍ وَ رُوحُ الْمُسِيءِ فِي ضِيقٍ وَ ظُلْمَةٍ وَ الْبَدَنُ يَصِيرُ تُرَاباً كَمَا مِنْهُ خُلِقَ وَ مَا تَقْذِفُ بِهِ السِّبَاعُ وَ الْهَوَامُّ مِنْ أَجْوَافِهَا مِمَّا أَكَلَتْهُ وَ مَزَّقَتْهُ كُلُّ ذَلِكَ فِي التُّرَابِ مَحْفُوظٌ عِنْدَ مَنْ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ عَدَدَ الْأَشْيَاءِ وَ وَزْنَهَا وَ إِنَّ تُرَابَ الرُّوحَانِيِّينَ بِمَنْزِلَةِ الذَّهَبِ فِي التُّرَابِ فَإِذَا كَانَ حِينُ الْبَعْثِ مُطِرَتِ الْأَرْضُ مَطَرَ النُّشُورِ فَتَرْبُو الْأَرْضُ ثُمَّ تمخضوا [تُمْخَضُ] مَخْضَ السِّقَاءِ فَيَصِيرُ تُرَابُ الْبَشَرِ كَمَصِيرِ الذَّهَبِ مِنَ التُّرَابِ إِذَا غُسِلَ بِالْمَاءِ- وَ الزُّبْدِ مِنَ اللَّبَنِ إِذَا مُخِضَ فَيَجْتَمِعُ تُرَابُ كُلِّ قَالَبٍ إِلَی قَالَبِهِ فَيَنْتَقِلُ بِإِذْنِ اللَّهِ الْقَادِرِ إِلَی حَيْثُ الرُّوحِ فَتَعُودُ الصُّوَرُ بِإِذْنِ الْمُصَوِّرِ كَهَيْئَتِهَا وَ تَلِجُ الرُّوحُ فِيهَا فَإِذَا قَدِ اسْتَوَی لَا يُنْكِرُ مِنْ نَفْسِهِ شَيْئا.
۲) از امام باقر ع روایت شده است که از حمله نصایح لقمان به پسرش، این بود که:
فرزندم! اگر در مورد مرگ شک داری، خواب را از خودت بردار [که بتوانی اصلا نخوابی] در حالی که هرگز نخواهی توانست؛
و اگر در برانگیخته شدن شک داری، بیدار شدن را از خودت بردار [که بعد از خوب، بیدار نشوی] در حالی که این را هم نخواهی توانست؛
پس اگر بیندیشی، خواهی دانست که نفس تو در دست دیگری است، و خواب به منزله مرگ است، و بیدار شدن به منزله برانگیخته شدن بعد از مرگ …
قصص الأنبياء ع (للراوندي)، ص۱۹۱
أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٍ مِنْهُمْ الْأَخَوَانِ الشَّيْخُ مُحَمَّدِ وَ عَلِيِّ ابْناً عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الصَّمَدِ عَنْ أَبِيهِمَا عَنْ السَّيِّدِ أَبِي الْبَرَكَاتِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الْحُسَيْنِي عَنْ ابْنِ بَابَوَيْهِ عَنْ أَبِيهِ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ النَّخَعِيِّ عَنْ أَخِيهِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِمَا عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
كَانَ فِيمَا وَعَظَ بِهِ لُقْمَانُ ع ابْنِهِ أَنْ قَالَ:
يَا بُنَيَّ إِنْ تَكُ فِي شَكٍّ مِنْ الْمَوْتِ فَارْفَعْ عَنْ نَفْسِكَ النَّوْمِ وَ لَنْ تَسْتَطِيعُ ذَلِكَ وَ إِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِنْ الْبَعْثَ فَادْفَعْ عَنْ نَفْسِكَ الِانْتِبَاهِ وَ لَنْ تَسْتَطِيعُ ذَلِكَ فَإِنَّكَ إِذَا فَكَّرْتَ عَلِمْتَ أَنْ نَفْسِكَ بِيَدِ غَيْرُكَ وَ إِنَّمَا النَّوْمِ بِمَنْزِلَةِ الْمَوْتِ وَ إِنَّمَا الْيَقَظَةِ بَعْدَ النَّوْمِ بِمَنْزِلَةِ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ.
۳) از امام سجاد ع روایت شده که فرمودهاند:
وتعجب میکنم بسیار تعجب، از کسی که مرگ را انکار میکند در حالی که هر روز و شب کسی را میبیند که میمیرد؛
و تعجب میکنم بسیار تعجب، از کسی که ایجاد در آخرت را انکار میکند در حالی که ایجاد در دنیا را میبیند.
الكافي، ج۳، ص۲۵۸
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع يَقُولُ:
عَجَبٌ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْكَرَ الْمَوْتَ وَ هُوَ يَرَى مَنْ يَمُوتُ كُلَّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْكَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَ هُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى.
۴) از امام صادق در مورد میت سوال شد که آیا پیکرش میپوسد؟
فرمودند: بله تا حدی که نه گوشتی باقی میماند و نه استخوانی؛ غیر از طینتی که وی از آن آفریده شده است، که آن نمیپوسد و همین طور در حال دوران [= انتقال از مرحلهای به مرحله دیگر] باقی میماند تا اینکه دوباره از آن آفریده شود همان گونه که اول بار آفریده شده بود.
الكافي، ج۳، ص۲۵۱
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سُئِلَ عَنِ الْمَيِّتِ يَبْلَى جَسَدُهُ؟
قَالَ نَعَمْ حَتَّى لَا يَبْقَى لَهُ لَحْمٌ وَ لَا عَظْمٌ إِلَّا طِينَتُهُ الَّتِي خُلِقَ مِنْهَا فَإِنَّهَا لَا تَبْلَى تَبْقَى فِي الْقَبْرِ مُسْتَدِيرَةً حَتَّى يُخْلَقَ مِنْهَا كَمَا خُلِقَ أَوَّلَ مَرَّةٍ.
تدبر
۱) «وَ كانُوا یقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ»
تردید افکنیای که بارها در قرآن کریم از سوی منکران معاد مطرح شده است -در حدی که جستجو شد- با این چند بیان بوده است:
أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ (رعد/۵)
وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً (اسراء/۴۹ و ۹۸)
أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (مومنون/۸۲؛ صافات/۱۶؛واقعه/۴۷)
وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا أَ إِذا كُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ (نمل/۶۷)
وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ (سجده/۱۰)
أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدينُونَ (صافات/۵۳)
أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ (مومنون/۳۵)
أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ (ق/۳)
يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ؛ أَ إِذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً (نازعات/۱۰-۱۱)
وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي خَلْقٍ جَديدٍ (سبأ/۷)
وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ (یس/۷۸)
أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ؛ بَلى قادِرينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ (قیامت/۳-۴)
وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا (مریم/۶۶)
در این میان، غیر از مورد اخیر که صرفا به زنده شدن بعد از مرگ اشاره کرده، آنچه در تمام موارد دیگر مشاهده میشود این است که علت اصلی این انکار را این دانستهاند که انسان «خاک» (تُراباً) و «استخوان» (عِظاماً) و «پوسیده» (رُفاتاً؛ رَميمٌ؛ عِظاماً نَخِرَةً) و کاملا متلاشی (مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ) و در زمین گم (ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ) میشود.
در واقع افق نگاه اینان به انسان افقی کاملا ماتریالیستی است؛ و جالب اینکه حتی به «مشتی گوشت و پوست شدن» هم اشارهای نکردند شاید بدین جهت که بالاخره در گوشت و پوست سلول زنده هنوز احساس میشود و آنان افق تحلیلشان از زندگی همین زندگی زیستشناختی دنیوی است.
در واقع کسی که منکر حقیقت داشتن ماوراء میشود حقیقت «خود» را هم بیش از «خاک» نمیبیند؛ لذا «مردن» را صرفا «تبدیل شدن به خاک و استخوان» میشمرد؛ افق نگاه و آرزوهایش کوچک میشود و امیدی به حیاتی برتر از این زندگیِ پر از رنج ندارد.
نکته تخصصی انسانشناسی
قبلا بارها بر این مساله تاکید شد که نظریه داروین شاید درباره بُعد مادی ما درست باشد (یعنی محال نیست که بعد مادی ما در سیر تکانل داروینی ایجاد شده باشد)، اما مشکلش این است که بُعد دمیده شدن روح را کاملا ندیده میگیرد و در نتیجه حقیقت انسان در حد خاک (فقط عناصر مادی) میبیند؛ و کسی که انسان را این گونه دید، مرگ را پایان کار میشمرد و برای بعد از آن کاری نمیکند؛ و کسی که چنین شد جهنمی خواهد شد.
۲) «وَ كانُوا یقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ»
یکی از مهمترین علت جهنمی شدن اصحاب شمال، که شاید همین امر باعث میشد که غرق در ناز و نعمت باشند اما به جای شکرگزاری بر آن پیمانشکنی و انجام گناه عظیم اصرار بورزند، این بود که زندگی پس از مرگ را باور نداشتند؛ و این باور نداشتن آنان مستند به هیچ دلیلی نبود، بلکه صرفا چون بعید میدانستند که بعد از اینکه جسد متلاشی شد و مشتی خاک و استخوان گردید دوباره برانگیخته شود، آن را انکار میکردند.
۳) «وَ كانُوا یقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ»
اینکه نفرمود «قالوا: گفتند» یا «یقولون: میگویند» بلکه از تعبیر «کانوا یقولون: دائما میگفتند» استفاده کرد، نشان میدهد که این پرسش آنها که «آيا هنگامی که بمیریم و خاکی و استخوانی شویم، آیا واقعا ما باز هم برانگیخته میشویم؟» صرفا یک پرسش برای تحقیق و حقیقتجویی نبود؛ بلکه یک رویه در زندگیشان بود برای جدی نگرفتن و انکار آخرت.
ثمره انسانشناسی
همیشه پرسشهای انسان ریشه در حقیقتجویی ندارد؛ «گاهی» بالعکس است، چون میخواهد زیر بار حقیقت نرود، اهل پرسش و تحقیق میشود؟! «آیا؟ واقعا؟ حتما؟»
۴) «وَ كانُوا یقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ»
با اینکه ظاهرا در مقام سوال کردن هستند و در سخنشان دوبار ادات استفهام آوردهاند، اما
اولا محور اصلی سوال «ما برانگیخته میشویم؟» را در انتهای کلام آوردند (یعنی قبلش با جمله سوالی به مردن و خاک شدنشان اشاره کردند، در حالی که این واضح است و محل سوال نیست)؛
و ثانیا همین محور اصلی را که ظاهرا محل سوال است با چندین تاکید قرین کردند: «إن» و «ل» و «جمله اسمیه» و استفاده از «اسم مفعول» (که دلالت بر وقوع قطعی فعل میکند) به جای فعل مستقبل؛ یعنی به جای اینکه بگویند «أ سنُبعَث؟» گفتند «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ»؛ در حالی که غالبا چیزی که محل سوال است که با عبارات تاکیدکننده خبر نباید آورده شود.
چرا؟
الف. چون در مقام تکذیب کسانی بودند که خبر از برانگیخته شدن می دهند؛ با این بیان نشان میدهند که خبر دهنده در خبرش مبالغه کرده و ما نیز با تاکید بیشتر بر انکار آن خبر مبالغه میکنیم؛زیرا جمله خود را به نحو استفهام انکاری آوردند و قبل از آن با آوردن جمله «آیا وقتی که مردیم» چیزی که به نظرشان شاهدی بر موجه بودن انکارشان هست آوردند و سپس با آوردن عبارت «و خاکی و استخوانی شدیم» این شاهد را تقویت کردند. در واقع مفاد کلامشان این است که با توجه به اینکه ما میمیریم و نه فقط میمیریم، بلکه کاملا از بین میرویم و خاکی و استخوانی میشویم، آنگاه واقعا میتوان سخن این پیامبران را قبول کرد که با این همه تاکید میگویند که ما حتما حتما حتما برانگیخته میشویم» (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۱۲[۱۱]) به تعبیر دیگر، وقتی جمله مورد ادعا با تاکید شدیدتری آورده شود اثر انکار در استفهام انکاری شدیدتر خواهد بود.
ب. …
۵) «وَ كانُوا یقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ»
منكران معاد، دليل بر انكار ندارند و تنها آن را بعيد مىشمرند. (تفسير نور، ج۹، ص۴۳۱)
اینجا از نوع سوالشان که استفهام انکاری است این فهمیده میشود اما در جای دیگر به این نکته تصریح شده است:
«أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ» (ق/۳)
۶) «كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً»
خطر آنجاست كه انسان، ترديد نابجاى خود را در جامعه گسترش دهد و عامل انحراف ديگران شود. (تفسير نور، ج۹، ص۴۳۱)
۷) «إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفینَ؛ وَ كانُوا یصِرُّونَ عَلَی الْحِنْثِ الْعَظیمِ؛ وَ كانُوا یقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ»
برخی از قرین هم بودن این سه آیه نتیجه گرفتهاند:
رفاه و عيّاشى، بستر ارتكاب گناه و ترديد در معاد است. (تفسير نور، ج۹، ص۴۳۱)
اما به نظر میرسد می توان این را دقیقتر هم کرد؛ یعنی:
رفاه و عيّاشى، بستر ارتكاب گناه است؛ و این دو هریک به نوبه خود، بستر ترديد در معاد است.
بلکه از ظاهر این آیه میتوان به اثرگذاری معکوس هم اشاره کرد؛ یعنی:
جدی گرفتن زندگی پس از مرگ، جدی گرفتن حقیقت وجودی خویش در عمیقترین لایه هستی است؛ کسی که این را جدی نگیرد زندگیاش به خوشگذرانی و گناه میگذرد و عاقبتش به جهنم خواهد انجامید.
۸) «فی سَمُومٍ وَ حَمیمٍ؛ وَ ظِلٍّ مِنْ یحْمُومٍ؛ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفینَ؛ وَ كانُوا یصِرُّونَ عَلَی الْحِنْثِ الْعَظیمِ؛ وَ كانُوا یقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ»
برای وضعیت اصحاب شمال در جهنم سه موقعیت را برشمرد: در بادهای سوزان؛ آب جوش؛ و سایهای از دود غلیظ؛
و برای اینکه چرا جهنمی شدند نیز سه ویژگی آنان در دنیا را ذکر کرد: مترف بودن: اصرار بر آن گناه عظیم؛ و انکار برانگیخته شدن پس از مرگ. چه نسبتی بین این سه هست؟
الف. خداوند عادل است و عذاب بر پايه عملكرد خود انسان است. اگر خلافكاران سه نوع شكنجه دارند: بادى سوزان، آب داغ وسايه داغ، به خاطر آن است كه سه خلاف پيوسته دارند. (تفسير نور، ج۹، ص۴۳۱)
ب. چهبسا این سه عذاب تجسم آن سه رویه در زندگی آنان است؛ خوشگذرانی و غرق در ناز و نعمت و غافل از همه چیز بودن، بادی سوزان است که تا عمق وجود شخص را میسوزاند؛ اصرار بر گناه و شکستن پیمان الهی آبی جوشان است که همه اجزاء و وجود آدمی را حل و نابود میسازد؛ و انکار آخرت دودی غلیظ است که مانع درک حقیقت میگردد.
ج. …
[۱] . در معجم القرائات چنانکه در پاورقی مربوطه مشاهده میشود قول ابن عامر را هم بالاستفهام فیهما آورده و هم بالإخبار في الأول والاستفهام في الثاني؛ اما اشتباه شده است و قول آن چنانکه در مجمع هم آدرس داده ایم همان قول اول است.
[۲] . قرأ ابن عامر وعاصم وحمزة وخلف وابن كثير وأبو عمرو، بالاستفهام فيهما.
وقرأ أبو جعفر ونافع والكسائي ويعقوب بالاستفهام في الأول «أ إذا»، والأخبار في الثاني «إنا »
. وقرأ ابن عامر بالإخبار في الأول «إذا» والاستفهام في الثاني «أ إنا»، وهو رواية السلمي عن أبي جعفر.
وكل مستفهم من هؤلاء القراء على أصله، وبيان ذلك كما يلي:
۱- قرأ قالون وأبو عمرو وأبو جعفر واليزيدي وزيد عن يعقوب بالتسهيل في الثانية مع إدخال ألف بينهما.
۲- وقرأ ورش من طريق الأصبهاني وابن كثير ورويس بتحقيق الأولى وتسهيل الثانية، ولا إدخال بينهما و وافقهم ابن محيصن.
۳- وقرأ هشام بتحقيق الأولى والثانية مع الإدخال بينهما، وعدم الإدخال.
٤- وقرأ هشام وعاصم وحمزة وابن ذكوان والكسائي وخلف والحسن وروح والأعمش بالتحقيق مع عدم الإدخال.
وتقدم هذا في الآية ۵ من سورة الرعد.
. وذكر ابن جني قراءة ولم يعزُها إلى قارئ وهي قراءة «إذا… إنا» على الخير فيهما من غير استفهام، وذكرها العكبري أيضا في الشواذ.
[۳] . قرأ ابن عامر «أَ إِذا مِتْنا» بهمزتین «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» بهمزتین أیضا و لم یجمع بین استفهامین إلا فی هذا الموضع من القرآن و قد ذكرنا مذهب غیره من القراء فیما تقدم و مذهبه أیضا فی أمثاله …
الحجة: قال أبو علی إن ألحق ألف الاستفهام فی قوله «أَ إِنَّا» أو لم تلحق كان إذا متعلقا بشیء دل علیه قوله «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» أ لا ترى أن إذا ظرف من الزمان فلا بد له من فعل أو معنى فعل یتعلق به و لا یجوز أن یتعلق بقوله «مِتْنا» لأنه مضاف إلیه و المضاف إلیه لا یعمل فی المضاف و إذا لم یجز حمله على هذا الفعل و لا على ما بعد أن من حیث لم یعمل ما بعد أن فیما قبلها كما لا یعمل ما بعد لا فیما قبلها فكذلك لا یجوز أن یعمل ما بعد الاستفهام فیما قبله علمت أنه یتعلق بشیء دل علیه قوله «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» و ذلك نحشر أو نبعث و نحوهما مما یدل علیه هذا الكلام.
[۴] . مرحوم طبرسی در ذیل آیه أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ (رعد/۵) این تعدد اقوال را چنین حکایت کرده است:
قرأ أبو جعفر «إذا كنا» بغير استفهام «إنا» بهمزة واحدة مطولة و كذلك يفعل بكل استفهامين يجتمعان في القرآن يستفهم بالثاني و لا يستفهم بالأول إلا في سورة الصافات و الواقعة؛
و أما نافع و يعقوب و سهل فإنهم يستفهمون بالأول بهمزة واحدة غير مطولة و لا يستفهمون بالثاني إلا في سورة النمل و العنكبوت؛ إلا أن قالون عن نافع و زيدا عن يعقوب يمدان الهمزة مثل أبي جعفر؛
و الكسائي أيضا يستفهم بالأول و لا يستفهم بالثاني إلا في سورة النمل غير أنه يهمز بهمزتين؛
و ابن عامر مثل أبي جعفر لا يستفهم في إذا كل القرآن إلا في سورة الواقعة فإنه يستفهم في أ إذا و أ إنا جميعا بهمزتين همزتين بينهما مد آ إنا يهمز ثم يمد ثم يهمز على وزن عاعنا و لا يجمع بين استفهامين إلا هاهنا و في سورة النمل يستفهم أَ إِذا بهمزتين أ إننا بنونين؛ و الكسائي مثله في هذا الموضع؛
و أبو عمرو يستفهم فيهما جميعا و في جميع أشباههما بهمزة واحدة مطولة؛
و ابن كثير يستفهم فيهما جميعا بهمزة واحدة غير مطولة؛
و عاصم و حمزة و خلف يستفهمون فيهما بهمزتين همزتين كل القرآن؛
و خالف ابن كثير و حفص عن عاصم في حرف واحد في العنكبوت و سنذكره هناك إن شاء الله.
البته وی در اینجا ۹ آیه مذکور را و نیز اینکه آیه مذکور در سوره عنکبوت آیهای است که در بالا اشاره شد تصریح نکرده؛ اما با جستجوی مواردی که دو استفهام در قرآن بدین صورت بیاید همین ۹ مورد شناسایی شد و با توجه به توضیحات وی در اختلاف قرائات ذیل سوره عنکبوت فقط همین یک مورد میتوانست متناسب باشد؛ که در سوره عنکبوت در ذیل آیه مذکور میگوید:
قرأ أهل الكوفة غير حفص «أ إنكم لتأتون الفاحشة … أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ» بهمزتين فيهما و قرأ أبو عمرو بالاستفهام فيهما بهمزة ممدودة آنكم و قرأ الباقون «إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ» بكسر الهمزة من غير استفهام «أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ» بالاستفهام إلا أن ابن كثير و ورشا و يعقوب قرءوا بهمزة واحدة غير ممدودة و ابن عامر و حفص بهمزتين و أهل المدينة غير ورش بهمزة واحدة ممدودة. (مجمع البيان، ج۸، ص۴۳۹)
[۵] . قرأ نافع وحفص عن عاصم وحمزة والكسائي وخلف وقالون وورش وابن ذكوان وابن محيصن والأعمش «مِتْنا» بكسر الميم.
وقرأ أبو عمرو وابن كثير وابن عامر وأبو بكر عن عاصم وأبو جعفر ويعقوب وعيسى الثقفي «مُتْنا» بضم الميم، وهو الوجه الثاني لابن محيصن.
[۶] . وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ (آل عمران/۱۵۸)؛ القراءة: قرأ ابن كثير و أهل الكوفة غير عاصم بما يعملون بالياء و الباقون بالتاء و قرأ نافع و أهل الكوفة غير عاصم متم بالكسر و وافقهم حفص في سائر المواضع إلا هاهنا و قرأ الباقون «مُتُّمْ» بضم الميم … الحجة: و الأشهر الأقيس في «مُتُّمْ» ضم الميم و الكسر شاذ في القياس و نحوه مما شذ فضل يفضل في الصحيح و أنشدوا: «ذكرت ابن عباس بدار ابن عامر / و ما مر من عمري ذكرت و ما فضل».
[۷] . وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ (آل عمران/۱۵۸) و قرأ الابنان و الأبوان بضم الميم في جميع القرآن، و حفص في هذين أو متم، و لئن متم، و كسر الباقون. و الضم أقيس و أشهر. و الكسر مستعمل كثيرا و هو شاذ في القياس، جعله المازني من فعل يفعل، نظير دمت تدوم، و فضلت تفضل، و كذا أبو علي، فحكما عليه بالشذوذ. و قد نقل غيرهما فيه لغتين إحداهما: فعل يفعل، فتقول مات يموت. و الأخرى: فعل يفعل نحو مات يمات، أصله موت. فعلى هذا ليس بشاذ، إذ هو مثل خاف يخاف، فأصله موت يموت. فمن قرأ بالكسر فعلى هذه اللغة و لا شذوذ فيه، و هي لغة الحجاز يقولون: متم من مات يمات قال الشاعر: «عيشي و لا تومي بأن تماتي و سفلى مضر» يقولون: متّم بضم الميم من مات يموت، نقله الكوفيون.
[۸] . المسألة الخامسة: كيف اشتهر مِتْنا بكسر الميم مع أن استعمال القرآن في المستقبل يموت قال تعالى عن يحيى و عيسى عليهما السلام: وَ يَوْمَ أَمُوتُ [مريم: ۳۳] و لم يقرأ أمات على وزن أخاف، و قال تعالى: قُلْ مُوتُوا [آل عمران: ۱۱۹] و لم يقل: قل ماتوا، و قال تعالى: وَ لا تَمُوتُنَّ [آل عمران: ۱۰۲] و لم يقل: و لا تماتوا كما قال: أَلَّا تَخافُوا [فصلت: ۳۰] قلنا: فيه وجهان أحدهما: أن هذه الكلمة خالفت غيرها، فقيل فيها: أَمُوتُ و السماع مقدم على القياس و الثاني: مات يمات لغة في مات يموت، فاستعمل ما فيها الكسر لأن/ الكسر في الماضي يوجد أكثر الأمرين أحدهما: كثرة يفعل على يفعل و ثانيهما: كونه على فعل يفعل، مثل خاف يخاف، و في مستقبلها الضم لأنه يوجد لسببين أحدهما: كون الفعل على فعل يفعل، مثل طال يطول، فإن وصفه بالتطويل دون الطائل يدل على أنه من باب قصر يقصر، و ثانيهما: كونه على فعل يفعل، تقول: فعلت في الماضي بالكسر و في المستقبل بالضم.
[۹] . قرأ عيسى الثقفي: «متنا» بضم الميم، و قرأ جمهور الناس: «متنا» بكسرها و هذا على لغة من يقول: مت أموت على وزن فعل بكسر العين يفعل بضمها، و لم يحك منها عن العرب إلا هذه اللفظة و أخرى هو فضل يفضل.
[۱۰] . لازم به ذکر است که احادیثی که اینجا آمد همگی قبل ارائه شده بود. در واقع آیه «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا أَ إِذا كُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنَّا لَمُخْرَجُون» (نمل/۶۷) که بسیار به این آیه شبیه است قبلا بحث شده بود (جلسه ۴۲) و دو حدیث نخست قبلا در آنجا مطرح شده بود اما حدیث اول به طور ناقص بود؛ و لذا مناسب دیدیم که در اینجا کاملش را تقدیم کنیم. البته این دو حدیث به طور کامل به ترتیب در دو جلسه ۸۲۹ حدیث۲ و جلسه ۶۰۲، حدیث۲ نیز مطرح شده بودند. همچنین مشابه حدیث۳ قبلا از امیرالمومنین ع در جلسه ۳۶۷ حدیث۲ و نیز متن حدیث ۴ نیز با سندی دیگر قبلا در جلسه ۸۲۸ حدیث۲ مطرح شده بود.
[۱۱] . المسألة السادسة: كيف أتى باللام المؤكدة في قوله: لَمَبْعُوثُونَ مع أن المراد هو النفي و في النفي لا يذكر في خبر إن اللام يقال: إن زيدا ليجيء و إن زيدا لا يجيء، فلا تذكر اللام، و ما مرادهم بالاستفهام إلا الإنكار بمعنى إنا لا نبعث؟ نقول: الجواب عنه من وجهين أحدهما: عند إرادة التصريح بالنفي يوجد التصريح بالنفي و صيغته ثانيهما: أنهم أرادوا تكذيب من يخبر عن البعث فذكروا أن المخبر عنه يبالغ في الإخبار و نحن نستكثر مبالغته و تأكيده فحكوا كلامهم على طريقة الاستفهام بمعنى الإنكار، ثم إنهم أشاروا في الإنكار إلى أمور اعتقدوها مقررة لصحة إنكارهم فقالوا أولا: أَ إِذا مِتْنا و لم يقتصروا عليه بل قالوا بعده: وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أي فطال عهدنا بعد كوننا أمواتا حتى صارت اللحوم ترابا و العظام رفاتا، ثم زادوا و قالوا: مع هذا يقال لنا: إنكم لمبعوثون بطريق التأكيد من ثلاثة أوجه أحدها: استعمال كلمة إن ثانيها: إثبات اللام في خبرها ثالثها: ترك صيغة الاستقبال، و الإتيان بالمفعول كأنه كائن، فقالوا لنا: إنكم لمبعوثون.
بازدیدها: ۲۶۱
بازتاب: ۱۱۰۷) ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ | یک آیه در روز