۱۱۰۷) ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ

 ۱۵-۲۰ ربیع‌الاول ۱۴۴۵

ترجمه

آنگاه او را میراند سپس قبرش کرد؛

اختلاف قرائت

فَأَقْبَرَهُ[۱]

نکات ادبی

أَماتَهُ

قبلا بیان شد که ماده «موت» را در اصل به معنای از بین رفتن قوت و توانایی چیزی دانسته‌اند. به لحاظ معنایی «مَوت» درست نقطه مقابل «حیات» است، و «ممات» (إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ؛ اسراء/۷۵) هم مصدر دیگری برای این ماده است که به همین معنای «موت» می باشد.

به کسی که مرده باشد «مَیِّت» گویند (يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ؛ روم/۱۹) که جمع آن «أموات» (وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ؛ فاطر/۲۲) و «موتی» (كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتی‏؛ بقره/۷۳) است. اما کسی که در حال مرگ است را «مائت» گویند و در مورد آیه «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ‏» (زمر/۳۰) هم گفته‌اند این به لحاظ آینده است. و کلمه «مَیِّت» گاه به صورت مخفف هم به صورت «مَيْت» بیان می‌شود (أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ، انعام/۱۲۲؛ بَلْدَةً مَيْتاً، زخرف/۱۱ و زخرف/۱۱) و زمینی را که لم‌یزرع باشد و حیات در آن جریان نداشته باشد «موات» یا «مَوَتان» (در مقابل «حَیَوان») گویند؛ و البته قرآن کریم تعبیر «مَیِّت» را برای سرزمین نیز به کار برده است: «فَسُقْناهُ إِلی‏ بَلَدٍ مَيِّتٍ»‏(فاطر/۹).

«مَيْتَة» (مردار) (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ، مائدة/۳؛ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً، أنعام/۱۴۵) به جانداری گویند که روحش بدون ذبح از بدنش جدا شده باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۸۲) یعنی به مردارِ حیوانات حلال گوشتی که اگر ذبح می‌شد گوشتش قابل خوردن می‌بود (معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۲۸۳) و البته در قرآن کریم برای زمین هم به کار رفته است (وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها؛ یس/۳۳)؛ اما «مِيتة» دلالت بر حالت خاص می کند؛ و برای مردنی خاص، خوب یا بد به کار می‌رود (مَات مِيتةً جاهليَّة)؛ و «مَوته» (إِنْ هِيَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولی‏، دخان/۳۵؛ لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولی،‏ دخان/۵۶) ظاهرا دلالت بر «دفعه واحده» (یکبار) دارد.

وقتی این ماده به باب افعال برود متعدی می شود و به معنای «میراندن» است (وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا؛ نجم/۴۴) اما در خصوص وزن آن در حالت ثلاثی مجرد دیدگاه معروف این است که بر وزن (فَعَلَ یَفعُلُ) «مات یموت» است؛ اما با توجه به اینکه در صیغه‌هایی از ماضی آن که حرف عله می‌افتد حرف ماقبل هم به صورت مکسور «أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً» (مومنون/۳۵) و هم به صورت مضموم «وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ» (آل عمران/۱۵۸) آمده است تحلیل‌های متفاوتی از اهل لغت درباره این ماده بیان شده است؛ که به مناسبت اختلاف قرائات در جلسه ۱۰۱۴ (https://yekaye.ir/al-waqiah-56-47/) این مطلب تبیین شد.

جلسه ۷۲۲ http://yekaye.ir/al-fater-35-22/

فَأَقْبَرَهُ

درباره ماده «قبر» ابن فارس بر این باور است که دلالت بر یک نحوه غموض (پیچیدگی) و تطامن (فرود آمدن) دارد، چنانکه از ابن درید نقل شده که «أرض قَبُور» به معنای زمینی است که غموض و پیچیدگی داشته باشد و «نَخْلَةٌ قَبُور» درخت خرمایی است که بارش درون ساخ و برگهایش باشد (معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۴۷[۲])؛ مرحوم مصطفوی معنای اصل این ماده را پوشاندنی می‌داند که از جمیع جوانب مادی و معنوی شیء مورد نظر را بپوشاند و کلمه «قبر» را به معنای آنچه می‌پوشاند و مخفی می‌کند دانسته و بر این باور است که این کلمه از زیابنهای عبری و سریانی گرفته شده است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۹، ص۱۷۴[۳]). حسن جبل هم بر این باور است که معنای محوری این ماده عبارت است از یک نحوه تجوف (توخالی بودن) دائمی یا ممتد که آنچه را در داخلش است مخفی کند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۷۲۷[۴]).

در هر صورت کلمه رایج از این ماده همان کلمه «قَبْر» است که هم مصدر فعل ثلاثی مجرد از این ماده است، و هم به موضعی که شخص را در آن دفن می‌کنند گفته می‌شود (که در آیه «وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِه» (توبه/۸۴) هر دو می‌تواند مد نظر بوده باشد)، که این دومی به صورت «قبور» جمع بسته می‌شود: «ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ» (فاطر/۲۲)، «كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» (ممتحنه/۱۳)؛ و البته برای این موضع از کلمات «مَقْبَرَة» و «مَقْبُرَة» و گاه تسامحا «مَقْبِرَة» هم استفاده می‌شود (كتاب العين، ج‏۵، ص۱۵۷[۵]؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۹، ص۱۷۴[۶]) که جمع آن «مقابر» است: «حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» (تکاثر/۲) که برخی آن را در این آیه کنایه از مرگ دانسته‌اند، چنانکه کاربرد کلمه «قبر» در آیه «إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ» (عاديات/۹) را کنایه از حال بعث دانسته‌ و گفته‌اند برخی این را کنایه از کشف باطن افراد دانسته‌اند با این توضیح که احوال انسان مادامی که در دنیاست مخفی و پوشیده است گویی که در قبر است و چون بمیرد و محشور شود از قبرش بیرون می‌آید یعنی از این وضعیت مخفی و جهالت بیرون می‌آید چنانکه در حدیث است که انسانها در خوابند و چون بمیرند بیدار می‌شوند و آیه «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ» (فاطر/۲۲) هم به همین معنا دلالت دارد یعنی اینان کسانی‌اند که در حکم مردگانند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۵۱[۷]).

این ماده وقتی به باب افعال می‌رود مرحوم طبرسی بر این باور است که به معنای این است که قبری برای مرده‌ای قرار دهند که وی را در آن دفن کنند (مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۶۶۳[۸]) و خلیل هم بر این باور است که به معنای این است که قبری برای کسی آماده کنند و وی را در آن فرود آورند و درباره همین آیه «ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ‏» هم گفته‌اند یعنی او را به حالتی قرار داد که باید دفن و در قبر گذاشته شود (كتاب العين، ج‏۵، ص۱۵۷[۹]). ابن فارس و راغب هم در حالی که این نظر را همراهی می‌کنند که به معنای این باشد که مکانی برای شخص قرار دهند که در آن قبر شود در عین حال از قول برخی از مفسران این دیدگاه را نقل کرده‌اند که «أقبر» در این آیه به معنای آن است که «الهام کرد که چگونه دفن شود» (معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۴۷[۱۰]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۵۱[۱۱]). ظاهرا این نکته همان سخن فراء است که وی توضیح می‌دهد که فعل «قبر» در حالت ثلاثی مجرد به معنای دفن کردن است؛ اما وقتی این ماده به باب افعال می‌رود به معنای واداشتن دیگری به دفن کردن کسی است؛ در واقع از این جهت که خداوند نیست که وی را در قبر می‌نهد بلکه خداوند دستوری داده و مقدماتی را در انسانها فراهم کرده است که آنها همدیگر را در قبر می‌گذارند؛ و معنایش این است که خداوند کاری کرد که او را در قبر بگذارند؛ و از این جهت که هر فعلی در نهایت خویش به خداوند منسوب می‌شود از باب افعال استفاده کرده است، و شواهد دیگری از این کاربرد باب افعال ارائه نموده است (معاني القرآن، ج‏۳، ص۲۳۷[۱۲]؛ مفاتيح الغيب، ج‏۳۱، ص۵۸[۱۳])؛ و مرحوم مصطفوی هم توضیح داده که باب افعال زمانی به کار می‌رود که نگاه به فاعل و جهت صدور فعل از او باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۹، ص۱۷۵-۱۷۶[۱۴]).

جالب اینجاست که در خصوص برانگیختن انسانها از قبر هم با تعبیر «مَن» (که دلالت بر ذوی العقول دارد) آمده است: «وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ» (حج/۷)، هم با تعبیر «ما» (که برای اشیای بی‌جان است): «أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ» (عادیات/۹)، و هم تعبیر «بعثر» برای خود قبر آمده است (نه چیزی که در آن است): «وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ» (انفطار/۴). در تفاوت اینها گفته‌اند که در تعبیر «بعث» یک نحوه اختیار و انجام وظیفه در کسی که مبعوث می‌شود لحاظ شده و از این رو در آیه اول از تعبیر «من» استفاده شده، اما در «بعثر» بیشتر آن دگرگونی شدیدی که در بعث است مد نظر است و این تعبیر با خود قبر و اشیایی که در آن است تناسب دارد؛ به تعبیر دیگر، آيه اول در مقام اظهار قدرت و تکوین و تقدیر است؛ آیه دوم در مقام مذمت انسان به خاطر غفلتش و آیه سوم در مقام اشاره به فنای عوالم مادی و رفع حجب (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۹، ص۱۷۶-۱۷۹[۱۵]).

از کلماتی که به همین معنای قبر است و در قرآن کریم هم به کار رفته کلمه «جَدَث‏» است که قبلا درباره آن بحث شد و اشاره شد که در تفاوت آن با «قبر» گفته‌اند که ماده «قبر» بر دفن کردن و مخفی کردن و پوشاندن دلالت دارد و از این رو از آن اسم مکان (مقبرة) و مانند آن ساخته می‌شود، اما «جدث» همان موضع و مکانی است که قیر و مقبره در آن است و دیگر از آن اسم مکان ساخته نمی‌شود. (جلسه ۸۰۰ https://yekaye.ir/ya-seen-36-51/).

ماده قبر و مشتقات آن ۸ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

۱) در حدیث «۲.الف» ذیل آیه ۱۷، روایتی از امام باقر ع گذشت که انسان در این آیات را بر امیرالمومنین ع تطبیق می‌کرد. امام ع در ادامه آن فرمودند:

«سپس وی را میراند» همچون میراندن پیامبران؛ «سپس هرگاه بخواهد وی را برمی‌انگیزاند».

تفسير القمي، ج‏۲، ص۴۰۶؛ مختصر البصائر، ص۱۶۳

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ [أَبِي بَصِيرٍ] عَنْ جَمِيلِ بْنِ‏ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي أُسَامَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: …

«ثُمَّ أَماتَهُ» مِيتَةَ الْأَنْبِيَاءِ «ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ».

فرازهای بعدی این حدیث امام باقر ع ضمن آیات بعد خواهد آمد. (این حدیث با طول و تفصیل بیشتری ذیل آیه ۱۷ و به عنوان حدیث «۲.ب» گذشت)

 

۲) الف. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

هنگامی که شخصی کفنش را آماده کند هربار که بدان بنگرد مأجور است.

الكافي، ج‏۳، ص۲۵۳ و ۲۵۴

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ [و عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ] عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِذَا أَعَدَّ الرَّجُلُ كَفَنَهُ فَهُوَ مَأْجُورٌ كُلَّمَا نَظَرَ إِلَيْهِ.

ب. و باز از ایشان روایت شده که فرمودند:

کسی که کفنش همراه وی در خانه‌اش باشد در زمره غافلین ثبت نشود و هربار که بدان بنگرد مأجور باشد.

الكافي، ج‏۳، ص۲۵۶

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ كَانَ مَعَهُ كَفَنُهُ فِي بَيْتِهِ لَمْ يُكْتَبْ مِنَ الْغَافِلِينَ وَ كَانَ مَأْجُوراً كُلَّمَا نَظَرَ إِلَيْهِ.

 

۳) از امام صادق ع سوال شد: چرا قبر را مربع درست می‌کنند؟

فرمود: به خاطر خانه؛ ‌زیرا که به صورت مربع رها شد.

علل الشرائع، ج‏۱، ص۳۰۵

أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ حَاتِمٍ قَالَ أَخْبَرَنَا الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْدَانُ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْوَلِيدِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قُلْتُ: لِأَيِّ عِلَّةٍ يُرَبَّعُ الْقَبْرُ؟

قَالَ: لِعِلَّةِ الْبَيْتِ لِأَنَّهُ تُرِكَ مُرَبَّعاً.

 

۴) الف. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

حضرت امیر ع بر سر مقبره‌ها ایستاد و فرمود: ای اهل خاک و ای اهل غربت! اما خانه‌ها[یتان] عده‌ای در آن ساکن شدند؛ اما همسران[تان] [بعد از شما] ازدواج کردند؛ و اما اموال[تان] پس تقسیم شد. این خبری است که نزد ما بود. چه خبری نزد شماست؟

سپس رو به اصحابشان کردند و فرمودند: اگر به آنان اجازه سخن گفتن داده می‌شود خبر می‌دادند که همانا بهترین توشه تقواست.

روضة الواعظين، ج‏۲، ص۴۹۳

وَ قَالَ الصَّادِقُ ع:

أَشْرَفَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَى الْمَقَابِرِ فَقَالَ: يَا أَهْلَ التُّرْبَةِ وَ يَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ! أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُكِنَتْ؛ وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُكِحَتْ؛ وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ. فَهَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا؛ فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَكُمْ؟!

ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: لَوْ أُذِنَ لَهُمْ‏ فِي الْكَلَامِ لَأَخْبَرُوا أَنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏.

ب. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

قبر هنگامی که مرده‌ای را در او می‌گذارند به او می‌گوید: وای بر تو ای فرزند آدم! چه چیزی تو را در مورد من فریفت؟! آیا نمی دانستی که من سرای فتنه و سرای ظلمت و سرای تنهایی و سرای کرم‌های خاکی هستم؟! چه چیزی تو را در مورد من فریفت در حالی که بارها از من گذر کردی؟!

پس اگر وی انسان صالحی باشد جواب‌دهنده‌ای از جانب او به قبر پاسخ دهد: آیا ندیدی که وی از کسانی است که امر به معروف و نهی از منکر می کردند؟

پس قبر گوید: همانا من برای وی سرسبز شوم؛

و پیکرش سراسر نور گردد و روحش به سوی خداوند بالا رود.

مجموعة ورام، ج‏۱، ص۲۸۸

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

يَقُولُ الْقَبْرُ لِلْمَيِّتِ حِينَ يُوضَعُ فِي قَبْرِهِ: وَيْحَكَ يَا ابْنَ آدَمَ مَا غَرَّكَ بِي أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنِّي بَيْتُ الْفِتْنَةِ وَ بَيْتُ الظُّلْمَةِ وَ بَيْتُ الْوَحْدَةِ وَ بَيْتُ الدُّودِ مَا غَرَّكَ بِي إِذْ كُنْتَ تَمُرُّ بِي مِرَاراً؟!

فَإِنْ كَانَ صَالِحاً أَجَابَ عَنْهُ مُجِيبٌ لِلْقَبْرِ فَيَقُولُ: أَ رَأَيْتَ إِنْ كَانَ مِمَّنْ يَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ؟!

فَيَقُولُ الْقَبْرُ: إِنِّي إِذاً أَتَحَوَّلُ عَلَيْهِ خَضْرَاءَ؛

وَ يَعُودُ جَسَدُهُ نُوراً وَ تَصْعَدُ رُوحُهُ إِلَى اللَّهِ‏.[۱۶]

 

۵) الف. روایت شده است که پیامبر همراه جنازه‌ای بود تا به قبر رسید؛‌پس گریست تا حدی که لباسش از اشکهایش تر شد؛ سپس فرمود:

برادرانم! برای مثل چنین روزی آماده شوید.

روضة الواعظين، ج‏۲، ص۴۹۴

وَ رُوِيَ أَنَّ النَّبِيَّ ص كَانَ فِي جَنَازَةٍ فَانْتَهَى إِلَى الْقَبْرِ فَبَكَى حَتَّى بَلَّ الثَّوْبَ دُمُوعُهُ ثُمَّ قَالَ:

إِخْوَانِي! لِمِثْلِ هَذَا الْيَوْمِ فَاسْتَعِدُّوا.

ب. ابوصالح عجلان روایت کرده است که یکبار امام صادق ع به من فرمود:

اباصالح! هرگاه جنازه‌ای را بر دوش کشیدی چنان باش که انگار تو را بر دوش می‌کشند و گویی که از پروردگارت درخواست رجوع به دنیا کرده‌ای و او هم قبول کرده است؛ پس بنگر که چگونه از نو آغاز می‌کنی؟!

سپس فرمود: عجب از قومی که اولینشان از آخرینشان محبوس مانده [کنایه از اینکه دیه‌اند که گذشتگانشان از دنیا رفته و بازماندگان دیگر دسترسی به آنها ندارند] سپس در میانشان بانگ رحیل می‌زنند ولی آنان به بازی مشغولند.

الكافي، ج‏۳، ص۲۵۸؛ الزهد، ص۷۷[۱۷]

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ سَعْدَانَ عَنْ عَجْلَانَ أَبِي صَالِحٍ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

يَا أَبَا صَالِحٍ إِذَا أَنْتَ حَمَلْتَ جَنَازَةً فَكُنْ كَأَنَّكَ أَنْتَ الْمَحْمُولُ وَ كَأَنَّكَ سَأَلْتَ رَبَّكَ الرُّجُوعَ إِلَى الدُّنْيَا فَفَعَلَ، فَانْظُرْ مَا ذَا تَسْتَأْنِفُ.

قَالَ: ثُمَّ قَالَ: عَجَبٌ لِقَوْمٍ حُبِسَ أَوَّلُهُمْ عَنْ آخِرِهِمْ ثُمَ‏ نُودِيَ فِيهِمُ الرَّحِيلُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ.

 

۶) از امام باقر ع روایت شده است:

جوانانی از آقازادگان شاهان بنی‌اسرائیل بودند که افراد متعبدی بودند و تعبد در میان آقازادگان شاهان بنی‌اسرائیل رایج بود؛ آنان برای سیر در سرزمینها بیرون آمدند تا عبرت بگیرند؛ پس در راه به قبری رسیدند که خاک آن را پوشانده بود و جز نشانی از آن باقی نمانده بود. گفتند: خوب است الان از خداوند بخواهیم که صاحب این قبر را برانگیزاند تا از او بپرسیم که طعم مرگ را چگونه یافته است.

پس به درگاه خداوند دعا کردند و دعایشان این بود که: «أَنْتَ إِلَهُنَا يَا رَبَّنَا لَيْسَ لَنَا إِلَهٌ غَيْرُكَ وَ الْبَدِيعُ الدَّائِمُ غَيْرُ الْغَافِلِ وَ الْحَيُّ الَّذِي لَا يَمُوتُ لَكَ فِي كُلِّ يَوْمٍ شَأْنٌ تَعْلَمُ كُلَّ شَيْ‏ءٍ بِغَيْرِ تَعْلِيمٍ انْشُرْ لَنَا هَذَا الْمَيِّتَ بِقُدْرَتِكَ: پروردگارا! تو خدای ما هستی که ما را غیر از تو خدایی نیست؛ و تو نوپدید‌آورنده همیشگی غیرغافل و زنده‌ای هستی که هرگز نمیرد؛ تو را هر روزی شأنی است؛ همه چیز را می‌دانی بدون هرگونه آموختنی؛ به قدرت خویش این مرده را برای ما برانگیزان».

پس از آن قبر مردی برخاست که موهای سر و صورتش سفید بود و خاک را از سرش تکاند و چشمانش از ترس به آسمان خیره بود؛ بدانها گفت: چه چیزی شما را بر سر قبر من ایستاده‌است؟

گفتند: ما برایت دعا کردیم تا از تو بپرسیم که طعم مرگ را چگونه یافتی؟

گفت: من نود و نه سال در قبرم بودم و نه درد و سختی مرگ از من زایل شد و نه تلخی طعم مرگ از حلقومم بیرون آمد.

گفتند: آیا وقتی مردی همین طور که الان تو را با موهای سفید در سر و صورتت می‌بینیم بودی؟

گفت: خیر؛ ولیکن وقتی آن صیحه را شنیدم که بیرون آی، خاک استخوانهایم نزد روحم جمع شد و من در آن [=قبر] قرار گرفتم و چنان ترسان و نگران و خیره به سوی صدایی که مرا می‌خواند بیرون آمدم که موهای سر و صورتم سفید شد.

الكافي، ج‏۳، ص۲۶۰-۲۶۱

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ يَزِيدَ الْكُنَاسِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:

إِنَّ فِتْيَةً مِنْ أَوْلَادِ مُلُوكِ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانُوا مُتَعَبِّدِينَ وَ كَانَتِ الْعِبَادَةُ فِي أَوْلَادِ مُلُوكِ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ إِنَّهُمْ خَرَجُوا يَسِيرُونَ فِي الْبِلَادِ لِيَعْتَبِرُوا فَمَرُّوا بِقَبْرٍ عَلَى ظَهْرِ الطَّرِيقِ قَدْ سَفَى عَلَيْهِ السَّافِي‏ لَيْسَ يُبَيَّنُ مِنْهُ إِلَّا رَسْمُهُ. فَقَالُوا: لَوْ دَعَوْنَا اللَّهَ السَّاعَةَ فَيَنْشُرَ لَنَا صَاحِبَ هَذَا الْقَبْرِ فَسَاءَلْنَاهُ كَيْفَ وَجَدَ طَعْمَ الْمَوْتِ؟!

فَدَعَوُا اللَّهَ وَ كَانَ دُعَاؤُهُمُ الَّذِي دَعَوُا اللَّهَ بِهِ: «أَنْتَ إِلَهُنَا يَا رَبَّنَا لَيْسَ لَنَا إِلَهٌ غَيْرُكَ وَ الْبَدِيعُ الدَّائِمُ غَيْرُ الْغَافِلِ وَ الْحَيُّ الَّذِي لَا يَمُوتُ لَكَ فِي كُلِّ يَوْمٍ شَأْنٌ تَعْلَمُ كُلَّ شَيْ‏ءٍ بِغَيْرِ تَعْلِيمٍ انْشُرْ لَنَا هَذَا الْمَيِّتَ بِقُدْرَتِكَ».

قَالَ: فَخَرَجَ مِنْ ذَلِكَ الْقَبْرِ رَجُلٌ أَبْيَضُ الرَّأْسِ وَ اللِّحْيَةِ يَنْفُضُ رَأْسَهُ مِنَ التُّرَابِ فَزِعاً شَاخِصاً بَصَرَهُ إِلَى السَّمَاءِ؛ فَقَالَ لَهُمْ: مَا يُوقِفُكُمْ عَلَى قَبْرِي؟

فَقَالُوا: دَعَوْنَاكَ لِنَسْأَلَكَ كَيْفَ وَجَدْتَ طَعْمَ الْمَوْتِ؟

فَقَالَ لَهُمْ: لَقَدْ سَكَنْتُ‏ فِي قَبْرِي تِسْعاً وَ تِسْعِينَ سَنَةً مَا ذَهَبَ عَنِّي أَلَمُ الْمَوْتِ وَ كَرْبُهُ وَ لَا خَرَجَ مَرَارَةُ طَعْمِ الْمَوْتِ مِنْ حَلْقِي.

فَقَالُوا لَهُ: مِتَّ يَوْمَ مِتَّ وَ أَنْتَ عَلَى مَا نَرَى أَبْيَضُ الرَّأْسِ وَ اللِّحْيَةِ؟!

قَالَ: لَا وَ لَكِنْ لَمَّا سَمِعْتُ الصَّيْحَةَ اخْرُجْ اجْتَمَعَتْ تُرْبَةُ عِظَامِي إِلَى رُوحِي فَبَقِيَتْ فِيهِ فَخَرَجْتُ فَزِعاً شَاخِصاً بَصَرِي مُهْطِعاً إِلَى صَوْتِ الدَّاعِي فَابْيَضَّ لِذَلِكَ رَأْسِي وَ لِحْيَتِي.

 

۷) ابوبصیر می گوید: به امام صادق ع از وسواس گلایه کردم. فرمود:

ای ابامحمد! به یاد آور تکه‌تکه شدن پیوندهای بدنت در قبرت را و اینکه کسانی که دوستشان داری هنگامی که تو را در قبر گذاشتند از نزد تو برگردند؛ و بیرون آمدن کرمهای ریزی که در بینی‌ات جای خوش کرده‌اند و نیز این را کرمهایی گوشتت را می‌خورند؛ که همانا اینها تسلی‌بخش توست در خصوص این وضعیت [دشواری] که [در دنیا] هستی!

ابوبصیر می‌گوید: هیچگاه نشد که این را به یاد آورم مگر اینکه تسلی خاطری بود برایم در قبال هم و غم دنیوی‌ای که بدان گرفتار شده بودم.

الكافي، ج‏۳، ص۲۵۵

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَن‏ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ:

شَكَوْتُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع الْوَسْوَاسَ.

فَقَالَ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ اذْكُرْ تَقَطُّعَ أَوْصَالِكَ فِي قَبْرِكَ وَ رُجُوعَ أَحْبَابِكَ عَنْكَ إِذَا دَفَنُوكَ فِي حُفْرَتِكَ وَ خُرُوجَ بَنَاتِ الْمَاءِ مِنْ مَنْخِرَيْكَ وَ أَكْلَ الدُّودِ لَحْمَكَ فَإِنَّ ذَلِكَ يُسَلِّي عَنْكَ مَا أَنْتَ فِيهِ!

قَالَ أَبُو بَصِيرٍ: فَوَ اللَّهِ مَا ذَكَرْتُهُ إِلَّا سَلَّى عَنِّي مَا أَنَا فِيهِ مِنْ هَمِّ الدُّنْيَا.[۱۸]

تدبر

۱) «ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ»

این آیه در ادامه آیات قبل است. ذیل آيه ۱۷ (جلسه۱۱۰۳ تدبر۱) بیان شد که این آیات دست کم دو معنای مثبت و منفی دارد. بر اساس معنای مثبت آن، این آیات درباره انسانی خاص (امیرالمومنین ع) است و کسانی که ایشان را به کفر متهم کردند مورد مواخذه قرار می‌گیرند؛ و در این معنا نحوه میراندن و قبر کردن ایشان، ادامه مدحها درباره شخصیت ایشان است؛ چنانکه در حدیث ۱ گذشت می‌خواهد بفرماید شما کسی را متهم به کفر کردید که او را به سبک انبیاء ‌میراندیم و در قبر نهادیم.

اما بر اساس معنای منفی آن، این آیات مواخذه انسانی است که کفر می‌ورزد و دارد برخی نعمتها را مطرح می‌کند که با وجود این نعمتها چرا وی کفر می‌ورزد. و ذیل آیه ۱۸ (جلسه ۱۱۰۴، تدبر۲) اشاره شد که هر پدیده‌ای در متن آفرینش خویش، سه مرحله دارد: ابتدا، مسیر و انتها؛ که این مرحله آخر در این آیه و آیه بعد مورد توجه قرار گرفته است؛ که خودش سه مرتبه دارد: میراندن، در قبر نهادن، و برانگیختن (مفاتيح الغيب، ج‏۳۱، ص۵۸[۱۹]).

 

۲) «ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ»

بر اساس اینکه این آیات مواخذه انسانی است که کفر می‌ورزد، میراندن و در قبر قرار دادن هم دو نعمتی است که خداوند برای انسان قرار داده است؛ این نعمت را از سه زاویه می‌توان مورد توجه قرار داد:

الف. تاکید روی «أَماتَهُ» باشد: یعنی از این جهت که میراندن نعمت است؛ و نعمت بودنش بدین خاطر است که:

الف.۱. میراندن زمینه اتصال به ابدیت و لذات خالص است (تفسير كنز الدقائق، ج‏۱۴، ص۱۳۶[۲۰]) [و در مورد شخص کافر هم میراندن از این جهت برایش نعمت است که مانع ادامه دادن گناهان و سنگین‌تر شدن بار اخروی‌اش می‌شود.

الف.۲. وقتی عمر انسان فزونی می‌یابد از زمانی به بعد قوای او تحلیل می‌رود و ماندنش جز زحمت برای خود و دیگران ثمره‌ای ندارد؛ لذا هم برای خودش و هم برای دیگران نعمت است.

الف.۳. ما برای سعادت اخروی آفریده شده‌ایم و دنیا ظرفیت بهره‌مندی از آن سعادت را ندارد؛ لذا مرگ داشتن از این جهت نعمت است که به ما یادآوری می‌کند که ما از جنس این دنیا نیستیم و برای دنیا آفریده نشده‌ایم؛ و موجب می‌شود که خود را آماده آن دنیا کنیم. (یعنی میراندن دیگران، نعمتی است برای ما که شاهد مرگ آنهاییم)

الف.۴. …

ب. تاکید روی «فَأَقْبَرَهُ» باشد: یعنی از این جهت که در قبر نهادن نعمت است؛ و نعمت بودنش بدین جهت است که:

ب.۱. خداوند است که انسان را به اینکه همدیگر را قبر کنند هدایت کرد [یعنی این مساله‌ای است که در جانداران دیگر دیده نمی‌شود] (الميزان، ج‏۲۰، ص۲۰۷[۲۱]). در واقع، در ميان انواع برخوردهايى كه با مردگان مى‏شود، دفن آنها در گور، شيوه‏اى است كه خداوند به انسان آموخته است. (در آيه ۳۱ سوره مائده مى‏خوانيم: «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ» آنگاه كه قابيل در فكر چاره‏جويى و پنهان كردن جسد بى‏جان برادرش هابيل بود، خداوند با فرستادن كلاغى، دفن در خاك را به او آموخت.) (تفسير نور، ج‏۱۰، ص۳۸۶).

ب.۲. نوعی تکریم انسان است، چرا که با در قبر نهادن بدنش از تعرض حیوانات درنده و … در امان می‌ماند (معانى القرآن، ج‏۳، ص۲۳۷[۲۲]؛ مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۶۶۶[۲۳]؛ الكشاف، ج‏۴، ص۷۰۳[۲۴]؛ البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۴۰۹[۲۵]؛ مفاتيح الغيب، ج‏۳۱، ص۵۸[۲۶]؛ تفسير كنز الدقائق، ج‏۱۴، ص۱۳۶).

ب.۳. …

ج. تاکید روی حرف «ف»، و کل عبارت «أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ» باشد: یعنی اینکه ابتدا میراند و سپس این رویه را در انسانها قرار داد که مرده را دفن کنند نعمت است؛ بدین جهت که:

ج.۱. وقنی انسان مرد، بوی بد جنازه‌اش منتشر نمی‌گردد که مورد تنفر انسانها واقع گردد (الميزان، ج‏۲۰، ص۲۰۸[۲۷]).

ج.۲. …

 

۳) «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ … ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ‏»

انسان كه مرگ و قبر را مى‏بيند، چرا سرسختى مى‏كند؟ (تفسير نور، ج‏۱۰، ص۳۸۷)

 

۴) «أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ»

تمام كارها در حقيقت منسوب به خداوند است؛ حتی میراندن و در قبر نهادن (تفسير نور، ج‏۱۰، ص۳۸۷).

 

۵) «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ؛ ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ؛ ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ‏»

خدا انسان را از نطفه‌ای ‌آفرید و قد و قواره زندگی اش را رقم ‌زد؛‌ سپس راه پیمودنش را آسان کرد؛ سپس او را می‌میراند و در قبر می‌کند. اگر انسان این سیر را جدی بگیرد، مرگ و در قبر رفتنش را خیلی جدی می‌گیرد؛ و می‌فهمد که دنیا فقط مسیری است که باید بپیماید تا به مرگ و قبر برسد؛ و اصل کار و همه تلاشهایش برای بعد از آن است. همه مشکلات زندگی ما در این است که این مسیر و مسافرخانه را با خانه اشتباه گرفته‌ایم.

حکایت

ابونصر از ابوجید قمی از علی بن احمد دلال قمی حکایت کرده است که:

سراغ ابوجعفر محمد بن عثمان (دومین نائب از نواب اربعه امام زمان ع) رفتم که احوالش را بپرسم، در مقابلش تخته‌ چوبی دیدم که حک‌کننده‌ای در حال حک کردن بر آن بود و آیاتی از قرآن و اسماء ائمه ع را در حواشی آن می‌نوشت. گفتم: سرورم! این تخته چیست؟

فرمود: این برای قبرم است که در آن گذاشته شود و من را بر آن بگذارند – یا گفت: مرا بدان تکیه دهند. و امروز کارش تمام شد و من هر روز در این قبر می‌روم و مقداری قرآن می‌خوانم و بیرون می‌آیم. – [ابوجید ادامه می‌دهد:] و به گمانم علی بن احمد گفت که ابوجعفر دستم را گرفت و آن [قبر] را هم به من نشان داد – و گفت که در روز فلان و ماه فلان و سال فلان من به نزد خدایم می‌شتابم و در آن قبر دفن می‌شوم و این تخته همراهش گذاشته شد.

پس چون از نزد وی بیرون آمدم آنچه را گفته بود نوشتم و همواره مترقب آن بودم تا اینکه وی بیمار شد و درهمان روز از همان ماه از همان سالی که گفته بود رحلت کرد و در آن دفن شد.

ابونصر می‌گوید: این مطلب را از افراد دیگری، از جمله ام کلثوم دختر ابوجعفر هم شنیدم.

الغيبة (للطوسي)، ص۳۶۵؛ فلاح السائل، ص۷۴[۲۸]

 

 


[۱] . قراءة حمزة في الوقف ) بتسهيل الهمزة بَيْنَ بَيْنَ (معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۰۹).

[۲] . القاف و الباء و الراء أصلٌ صحيحٌ يدلُّ على غموضٍ في شي‏ء و تطامُن. من ذلك القَبْر: قَبْر الميِّت. يقال قَبَرْتُه أقْبُرُه. قال الأعشى: «لو أسندَتْ ميتاً إلى قبرها / عاشَ و لم يُنْقَلْ إلى قابِرِ» ….قال ابنُ دُرَيد: أرض قَبُورٌ: غامضة. و نَخْلَةٌ قَبُور [و كَبُوسٌ]: يكون حَمْلُها فى سَعَفها. و مكانُ القبور مَقْبَرَة و مَقْبُرَة.

[۳] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو المواراة بحيث يغطّى من جميع الجوانب مادّيّا أو معنويّا. و من مصاديقه: القَبْرُ مصدرا، و اسما بمعنى ما يوارى و يغطّى شيئا. و هذا مأخوذ من العبريّة و السريانيّة.

[۴] . تجوف دائم أو ممتد یخفی فیه ما یدخله کالقبر

[۵] . المَقْبَرَةُ و المَقْبُرَةُ: موضع القبور، و القَبْرُ واحد. و القَبْرُ: مصدر، و القَبْرُ موضع القَبْرِ، و قَبَرْتُهُ أَقْبُرُهُ قَبْراً و مَقْبَراً. … و المُقَابِرُ: الذي يحفر معك القَبْرَ. و القِبْرُ: موضع متأكل مسترخى في العود الذي يتطيب به، و هو جوفه.

[۶] . و اسم المكان منه: المَقْبَرَةُ بفتح الأوّل و الثالث، و قد يستعمل تسامحا بكسر الثالث كمسجد، و بضمّه اتباعا بالمضارع من باب قتل.

[۷] . و الْمَقْبَرَةُ و الْمَقْبُرَةُ موضع الْقُبُورِ، و جمعها: مَقَابِرُ. قال: حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ [التكاثر/ ۲]، كناية عن الموت. و قوله: إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ [العاديات/ ۹]، إشارة إلى حال البعث. قيل: إشارة إلى حين كشف السّرائر، فإنّ أحوال الإنسان ما دام في الدّنيا مستورة كأنّها مَقْبُورَةٌ، فتكون القبور على طريق الاستعارة، و قيل: معناه إذا زالت الجهالة بالموت، فكأنّ الكافر و الجاهل ما دام في الدّنيا فهو مَقْبُورٌ، فإذا مات فقد أنشر و أخرج من قبره أي: من جهالته، و ذلك حسبما رُوِيَ: (الْإِنْسَانُ نَائِمٌ فَإِذَا مَاتَ انْتَبَهَ) و إلى هذا المعنى أشار بقوله: وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ [فاطر/ ۲۲]، أي: الذين هم في حكم الأموات.

[۸] . و أقبره جعل له قبرا فالإقبار جعل القبر لدفن الميت فيه و يقال أقبرني فلانا أي اجعلني أقبره و القابر الدافن للميت بيده قال الأعشى: «لو أسندت ميتا إلى نحرها عاش و لم ينقل إلى قابر» حتى يقول الناس مما رأوا يا عجبا للميت الناشر.

[۹] . و الإِقْبَارُ: أن تهي‏ء له قبرا و تنزله منزلة ذاك، قال الله تعالى: «ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ‏»، أي جعله بحال يقبر.

[۱۰] . فإن جعلتَ له مكاناً يُقْبَرُ فيه قلتَ: أقْبَرْتُهُ، قال اللَّه تعالى: ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ‏. قلنا: و لو لا أنَّ العلماءَ تجوَّزُوا فى هذا لَمَا رأينا أنْ يُجمَعَ بين قَوْلِ اللَّه و بين الشِّعْرِ فى كتابٍ، فكيف فى وَرَقَةٍ أو صفحة. و لكنَّا اقتدَيْنَا بهم، و اللَّه تعالى يَغفر لنا، و يعفو عَنَّا و عنهم. و قال ناسٌ من أهل التَّفسير فى قوله تعالى: ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ‏: ألهمَ كيف‏ يُدْفَن.

[۱۱] . الْقَبْرُ: مقرّ الميّت، و مصدر قَبَرْتُهُ: جعلته في الْقَبْرِ، و أَقْبَرْتُهُ: جعلت له مكانا يُقْبَرُ فيه. نحو: أسقيته: جعلت له ما يسقى منه. قال تعالى: ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ‏ [عبس/ ۲۱]، قيل: معناه ألهم كيف يدفن.

[۱۲] . و قوله عز و جل: ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (۲۱) جعله مقبورا، و لم يجعله ممن يلقى للسباع و الطير، و لا ممن يلقى فى النواويس، كأن القبر مما أكرم المسلم به، و لم يقل: فقبره لأنّ القابر هو الدافن بيده، و المقبر: اللّه تبارك و تعالى لأنه صيره ذا قبر، و ليس فعله كفعل الآدمي. و العرب تقول: بترت ذنب البعير، و اللّه أبتره. و عضبت قرن الثور، و اللّه أعضبه، و طردت فلانا عنى، و اللّه أطرده صيّره طريدا، و لو قال قائل: فقبره، أو قال فى الآدمي: أقبره إذا وجهه لجهته صلح، و كان صوابا أ لا ترى أنك تقول: قتل فلان أخاه، فيقول الآخر: اللّه قتله. و العرب تقول: هذه كلمة مقتلة مخيفة إذا كانت من قالها قتل قيلت هكذا، و لو قيل فيها: قاتلة خائفة كان صوابا، كما تقول: هذا الداء قاتلك.

[۱۳] . و أما الإقبار فقال الفراء: جعله اللّه مقبورا و لم يجعله ممن يلقى للطير و السباع، لأن القبر مما أكرم به المسلم. قال: و لم يقل فقبره، لأن القابر هو الدافن بيده، و المقبر هو اللّه تعالى، يقال قبر الميت إذا دفنه و أقبر الميت، إذا أمر غيره بأن يجعله في القبر، و العرب تقول: بترت ذنب البعير، و اللّه أبتره و عضبت قرن الثور، و اللّه أعضبه، و طردت فلانا عني، و اللّه أطرده. أي صيره طريدا،

[۱۴] . و إذا كان النظر الى جهة النسبة الى الفاعل و الصدور منه: يقال- أَقْبَرْتُهُ، إشارة الى هذه الجهة، كما في قوله تعالى: مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ‏- ۸۰/ ۲۱ فانّ النظر الى جهة خلقه و تقديره و تيسير طريق السعادة و الحقّ، ثمّ إماتته و إِقْبَارُهُ و نشره- و هذه كلّها في جريان إظهار القدرة من اللَّه عزّ و جلّ. و من التقدير نفخ الروح فيه فيكون خلقا جديدا، و تيسير السبيل بعد هذه النفخة و بعد كونه ذا شعور و إدراك و عقل و تمييز، فهو شخص واحد، البدن ظاهره و قالبه و آلة عمله و حركاته، و الروح حقيقة وجوده و الآمر و الناهي و المميّز و المكلّف المدرك. فهذا الإنسان يديم حياته المطلقة الى أن ينتقل من عالم المادّة و يبلغ أجله، فيواري بدنه في التراب و هو قبره، و يوارى الروح في قالب برزخىّ على شكل يناسب صفاته و أخلاقه و أعماله، بل متحصّل و متكوّن من تلك الأعمال و الصفات الروحانيّة و على شكلها، فالبدن البرزخىّ في الحقيقة عبارة عن تحصّل صورتها. و هذا التحوّل يمتدّ الى عالم النشر، و النشر هو البسط و الإذاعةُ و التشخّص و التحقّق. و لمّا كان الروح هو الأصيل الآمر الناهي الفاعل المختار: فهو مورد التكليف و المؤاخذة و الثواب و العقاب، و لم يكن البدن إلّا آلة صرفة كسائر الآلات في أعماله، لا إدراك و لا شعور و لا فهم و لا إختيار و لا تشخيص و لا توجّه له بوجه، فلا يؤاخذ و لا يعاقب و لا يثاب، و لا خصوصيّة له، إلّا أن يشاء اللَّه إحياءه و تجديد كونه بدنا لذلك الروح و آلة له، مع حفظ المادّة الأصيلة، و هذا من العلوم المربوطة الى عالم الآخرة، و هي خارجة عن البحث و التحقيق بادراكات محدودة و بحواسّ مادّيّة و أفكار مأخوذة منها، و هو الحكيم المدبّر القادر الفاعل لما يشاء بما يشاء كيف يشاء.

و انّما نبحث في هذا الكتاب عن مسائل لنا طريق الى فهمها و إدراكها، و في محدودة تلك الخصوصيّة و الإدراك، و نسكت عن الباقي.

فظهر أنّ القبر إمّا للبدن المادّىّ: و هو المتفاهم المحسوس الممسوس لنا، يوارى و يغطّى الجسد إذا عرض له الموت. أو للروح المطلق في الأبدان: و هو ما يغطّيه و يحجبه من الصفات الحيوانيّة و التمايلات النفسانيّة و التعلّقات المادّيّة الّتى توجب ظلمة و انكدارا و محدوديّة و محجوبيّة له، و يضاف اليها البدن البرزخىّ بعد الموت. أو للروح المتزكّى المتوجّه: و هو الأنانيّة بمراتبها من التكبّر و الرياء و رؤية النفس، فيكون مقبورا، و محجوبا بها، و إن تنزّه عن سائر الصفات الحيوانيّة و التعلّقات المادّيّة. فيتصوّر للنشر أيضا مراتب ثلث، فانّ بعد كلّ مرتبة من القبر و التغطّى و التحجّب نشرا و بسطا من تلك المحدوديّة و الانقباض.

[۱۵] . . وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ- ۲۲/ ۷. أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ- ۱۰۰/ ۹. وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ‏- ۸۲/ ۴ ظاهر التعبير بالبعث و البعثرة و بالقبور و بمن فيها و بما فيها: يدلّ على بعث لذوي العقلاء من قبورهم- في الآية الاولى. و بعث مطلق ما يكون في القبور- كما في الآية الثانية. و بعثرة في نفس القبور- كما في الآية الثالثة.

ثمّ إنّ البعث: بمعنى الاختيار و الرفع للعمل بوظيفة، كبعث الرسول. و البعثرة: بعث شديد مع تقلّب.

و عبّر في الآية الاولى بالبعث: لتناسبه بذوي العقل و الإختيار، كما أن البعثرة و التقلّب يناسب القبور و ما فيها.

و الآية الاولى: في مقام إظهار القدرة و التكوين و التقدير.

و الثانية: في مقام قدح الإنسان و ذمّه و كونه غافلا عن عاقبة أمره، و أنّ السرائر تنكشف في الآخرة.

و الثالثة: في مقام الإشارة الى فناء عوالم المادّة، و رفع الحجب و التعلّقات و ظهور الحقائق.

و أمّا تفسير الآيات الكريمة بناء على أنّ القبر بمعناه المتفاهم العرفي و أنّ البعث إنّما يقع متعلّقا على ما فيه: فنقول:

۱- البدن بتمام أعضائه و أجزائه و قواه: فانية تحت حكومة الروح و إرادته فناء تاما كاملا بحيث لا يرى منه حركة و لا عمل و لا سكون إلّا بحكمه و إرادته، و هذا الفناء و الطاعة بمرتبة قويّة يقرب من الاتّحاد و ينفى الاثنينيّة و الخلاف، و يكون البدن مورد خطاب و مواجهة و عتاب و تكليف و تشويق و مجازات، و هذا المعنى بالغ في العرف الى حدّ النهاية، حتّى اشتبه وجود الروح على من له نظر سطحىّ عرفىّ فقط.

۲- هذا الفناء التامّ قد أوجب اختصاصا و مزيد ارتباط، و تعلّق تشريف و تكريم و تعظيم، بل و سراية جلال و عظمة و كمال و بهاء و نورانيّة من مقام الروح الى البدن الفاني. و هذا أمر طبيعىّ قهرىّ في كلّ ما يفنى و يخضع في قبال شي‏ء آخر، كما أنّ العبد إذا بلغ الى مقام الفناء و العبوديّة التامّة: يلحق به من آثار الربّ و جلاله و جماله و نورانيّة صفاته بمقتضى سعة استعداده. و وَرَدَ فِي مُحْكَمَاتِ الْحَدِيثِ: إِنَّ الْعَبْدَ لَيَتَقَرّبُ إِلَيَّ حَتَّى أَكُونَ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ يَدَهُ. يَقول لشي‏ء كُنْ فَيَكُونُ*- … وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى‏.

۳- البدن الفاني في الروح تلحقه آثار من مقامه و خصوصيّاته، كمالا أو ضعفا، و حسنا أو قبيحا، نورا أو ظلمة، فالبدن مظهر صفات الروح و مجلى مقاماته عالية أو سافلة، و مجرى تمايلاته و مقاصده، و ليس له إلّا ما يريد الروح و ما يشاء، و لا يظهر منه سكون و لا عمل إلّا بنظره و ميله و إرادته، ففي البدن يتجلّى ما في الروح حسنا أو قبيحا.

۴- الإنسان يتكوّن من سلّولات معدودة، و هذه السلّولات مبدأ حياته و منشأ وجوده، كما في سائر الحيوانات و النباتات أيضا، و هو يعيش و ينتهى الى كماله، ثم يموت و يقبر و يدفن في القبر، و يتلاشى و يتفرّق أجزاؤه و يصير ترابا، و لكنّ اللَّه يحيط بأجزائه المتفرّقة و المتحوّلة، و يعلم ما ظهر و ما بطن، وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ … وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُها، فانّ نور حياته و وجوده محيط بكلّ شي‏ء، و لا يعزب عن علمه شي‏ء. و هذه السلّولات الأصيلة محفوظة بموادّها في ضمن أجزاء البدن البالية، و محاطة معلومة متعيّنة ذرّاتها بعلم اللَّه، ثمّ إنّه قادر على تكوينها و تقديرها و تصويرها من تلك السلّولات المعلومة عند اللَّه تعالى، كما كوّنها و خلقها في المرّة الاولى، و الخلق الثاني أسهل، لوجود المادّة الأوّليّة و ضبط الصورة و الكيفيّة- إِنَّهُ عَلى‏ رَجْعِهِ لَقادِرٌ. و لا يخفى أنّ جميع الخصوصيّات الباطنيّة و الصفات الذاتيّة الثابتة تنتقل الى النسل المتأخّر بواسطة هذه السلّولات المسمّاة بالنطفة المكمون فيها ما للوالدين من الامتيازات، و كذلك في النباتات و الرياحين.

۵- البدن لازم أن يعود حين المسائلة و المحاكمة، فانّه عامل من جميع الجهات و مجرى النيّات و التمايلات في نهاية الخضوع و الطاعة و الفناء، لأنّ التحقيق و الدقّة و المعرفة التامّة الصحيحة في جريان امور شخص، تلازم إحضار عامله الخاصّ و إشهاد من يجرى نيّاته و أوامره كلّيّة و جزئيّة، و ذلك مقتضى إجراء الحقّ و العدل.

نعم يتجلّى جميع ما يريد و ينوى الإنسان في مظاهر البدن و في الأعضاء و الجوارح الظاهريّة، و يظهر في الخارج بواسطة القوى البدنيّة، فلا بدّ من حضور ذلك البدن و شهادة الأعضاء و القوى بما ظهر فيه و به: يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ- ۲۴/ ۲۴ ۶- البدن الّذى يعاد في يوم القيامة: على صورة البدن الدنيوىّ و شكله عضوا فعضوا، و من المادّة الّتى خلق منها أوّلا، إلّا أنّه في كمال اللطافة و الدقّة، ليس فيه أثر من آثار عالم المادّة.

و لا بدع فيه، فانّ في أبداننا أجزاءً و قوى لطيفة، و إن أخذت من مبدأ مادّىّ، كالقوى المودعة في البصر و السمع و الشمّ و في الأعصاب و في أجزاء العين و في نظم الدماغ و غيرها. مضافا الى أنّ المادّة و الجسد تلازم المحدوديّة و المضيقة و المشقّة و التزاحم و الابتلاء و المرض و التعب و التحوّل الشديد و سرعة الفناء، و هذه كلّها من لوازم دار الفناء، و ليس في دار البقاء و الخلود و النعمة و السرور تعب و مرض و تزاحم و فناء.

و أمّا العذاب و المضيقة و التعب في الآخرة لأهل العذاب: فانّما هي متحصّلة من نفس الوجود و من باطن هؤلاء الأفراد، لا من الخارج- هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ.

نعم إنّ عالم الآخرة بين المادّىّ الصرف الجسدانىّ و الروحانىّ الخاص، فهو من عوالم الجسمانيّة، كما في عالم الملائكة- لَهُمْ دارُ السَّلامِ، … وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ، … وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرارِ، … لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ.

۷- و الفرق بين السلّولات الأوّليّة و ما يبقى في القبر: أنّ الأوّليّة لا تلوّن لها إلّا في محدودة التلوّن من التأثّر و التوارث من الأبوين بالجريان الطبيعىّ القهرىّ. و هذا بخلاف الثانية فانّها قد تلوّنت بلون الصفات و الأعمال و سائر الخصوصيّات من صاحبها، و على هذا تتشكّل بالشكل الّذى كان صاحبها عليه في آخر العمر بهاء او انكدارا- كما تموتون تبعثون. فهذه خلاصة وجوده و الباقية منه، و هذه من المعارف المخزونة خذها و اغتنم.

ثمّ إنّ ما في القبر يعبّر عنه بكلمة- من: باعتبار كونه مبدأ لذي عقل، و بكلمة- ما: بلحاظ ما بالفعل.

[۱۶] . در مجموعة ورام، ج‏۱، ص۲۸۹-۲۹۰ این مطالب هم آمده است:

وَ قَالَ بَعْضُهُمْ لَيْسَ مِنْ مَيِّتٍ يَمُوتُ إِلَّا نَادَتْهُ حُفْرَتُهُ الَّتِي تُدْفَنُ فِيهَا أَنَا بَيْتُ الظُّلْمَةِ وَ الْوَحْدَةِ وَ الِانْفِرَادِ فَإِنْ كُنْتَ فِي حَيَاتِكَ لِلَّهِ مُطِيعاً كُنْتُ عَلَيْكَ الْيَوْمَ رَحْمَةً وَ إِنْ كُنْتَ لِلَّهِ عَاصِياً فَأَنَا الْيَوْمَ عَلَيْكَ نَقِمَةٌ أَنَا الَّذِي مَنْ دَخَلَنِي مُطِيعاً خَرَجَ مَسْرُوراً وَ مَنْ دَخَلَنِي عَاصِياً خَرَجَ مَثْبُوراً.

وَ قَالَ آخَرُ بَلَغَنَا أَنَّ الرَّجُلَ إِذَا وُضِعَ فِي قَبْرِهِ نَادَاهُ جِيرَانُهُ مِنَ الْمَوْتَى أَيُّهَا الْمُخَلِّفُ فِي الدُّنْيَا بَعْدَ إِخْوَانِهِ وَ أَصْدِقَائِهِ وَ جِيرَانِهِ أَ مَا كَانَ لَكَ فِينَا مُعْتَبَرٌ أَ مَا كَانَ لَكَ فِي تَقَدُّمِنَا إِيَّاكَ فِكْرَةٌ أَ مَا رَأَيْتَ انْقِطَاعَ أَعْمَالِنَا عَنَّا وَ أَنْتَ فِي الْمُهْلَةِ فَهَلَّا اسْتَدْرَكْتَ مَا فَاتَ إِخْوَانَكَ وَ تُنَادِيهِ بِقَاعُ الْأَرْضِ أَيُّهَا الْمُغْتَرُّ بِظَاهِرِ الدُّنْيَا هَلَّا اعْتَبَرْتَ بِمَنْ غُيِّبَ مِنْ أَهْلِكَ فِي بَطْنِ الْأَرْضِ مِمَّنْ غَرَّتْهُ الدُّنْيَا قَبْلَكَ ثُمَّ سَبَقَ بِهِ أَجَلُهُ إِلَى الْقُبُورِ وَ أَنْتَ تَرَاهُ مَحْمُولًا تَهَادَاهُ «۲» أَحِبَّتُهُ إِلَى الْمَنْزِلِ الَّذِي لَا بُدَّ مِنْهُ.

وَ قَالَ آخَرُ بَلَغَنِي أَنَّ الْمَيِّتَ إِذَا وُضِعَ فِي قَبْرِهِ احْتَوَشَتْهُ أَعْمَالُهُ ثُمَّ أَنْطَقَهَا اللَّهُ فَقَالَ يَا أَيُّهَا الْعَبْدُ الْمُنْفَرِدُ فِي حُفْرَتِهِ انْقَطَعَ عَنْكَ الْأَخِلَّاءُ وَ الْأَهْلُونَ فَلَا أَنِيسَ لَكَ الْيَوْمَ غَيْرُنَا.

وَ قَالَ بَعْضُهُمْ إِذَا وُضِعَ الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِرَبِّهِ فِي الْقَبْرِ احْتَوَشَتْهُ أَعْمَالُهُ الصَّالِحَةُ مِثْلُ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّدَقَةِ قَالَ وَ يَجِي‏ءُ مَلَائِكَةُ الْعَذَابِ مِنْ قِبَلِ رِجْلَيْهِ فَتَقُولُ الصَّلَاةُ إِلَيْكُمْ عَنْهُ فَلَا سَبِيلَ لَكُمْ عَلَيْهِ فَقَدْ أَطَالَ بِيَ الْقِيَامَ لِلَّهِ تَعَالَى عَلَيْهَا فَيَأْتُونَهُ مِنْ قِبَلِ رَأْسِهِ فَيَقُولُ الصِّيَامُ لَا سَبِيلَ لَكُمْ عَلَيْهِ فَقَدْ طَالَ مَا أَظْمَأَهُ لِلَّهِ فِي دَارِ الدُّنْيَا فَلَا سَبِيلَ لَكُمْ عَلَيْهِ فَيَأْتُونَهُ مِنْ قِبَلِ جَسَدِهِ فَيَقُولُ الْحَجُّ إِلَيْكُمْ عَنْهُ فَقَدْ أَتْعَبَ بَدَنَهُ وَ أَنْصَبَ نَفْسَهُ وَ حَجَّ لِلَّهِ فَلَا سَبِيلَ لَكُمْ عَلَيْهِ فَيَأْتُونَهُ مِنْ قِبَلِ يَدَيْهِ فَيَقُولُ الصَّدَقَةُ كُفُّوا عَنْهُ خَلُّوا عَنْ صَاحِبِي فَكَمْ مِنْ صَدَقَةٍ خَرَجَتْ مِنْ هَاتَيْنِ الْيَدَيْنِ حَتَّى وَقَعَتْ فِي يَدِ اللَّهِ ابْتِغَاءَ وَجْهِهِ فَلَا سَبِيلَ لَكُمْ عَلَيْهِ قَالَ فَيُقَالُ لَهُ طِبْتَ هَنِيئاً طِبْتَ حَيّاً وَ مَيِّتاً قَالَ وَ يَأْتِيهِ مَلَائِكَةُ الرَّحْمَةِ فَتَفْرُشُ لَهُ فِرَاشاً مِنَ الْجَنَّةِ وَ دِثَاراً مِنَ الْجَنَّةِ فَيُفْتَحُ لَهُ فِي قَبْرِهِ مَدَّ بَصَرِهِ‏ وَ يُؤْتَى بِقِنْدِيلٍ مِنَ الْجَنَّةِ يَسْتَضِي‏ءُ بِنُورِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

وَ قَالَ بَعْضُهُمْ بَلَغَنِي أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ: إِنَّ الْمَيِّتَ يَقْعُدُ وَ هُوَ يَسْمَعُ خُطْوَةَ مُشَيِّعِيهِ فَلَا يُكَلِّمُهُ شَيْ‏ءٌ إِلَّا قَبْرُهُ فَيَقُولُ وَيْحَكَ يَا ابْنَ آدَمَ أَ لَيْسَ قَدْ حُذِّرْتَنِي وَ حُذِّرْتَ ضِيقِي وَ هَوْلِي وَ دُودِي فَمَا ذَا أَعْدَدْتَ مِنِّي.‏

[۱۷] . حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا فَضَالَةُ بْنُ أَيُّوبَ عَنْ سَعْدَانَ الْوَاسِطِيِّ عَنْ عَجْلَانَ أَبِي صَالِحٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا أَبَا صَالِحٍ إِذَا حَمَلْتَ جَنَازَةً فَكُنْ كَأَنَّكَ أَنْتَ الْمَحْمُولُ أَوْ كَأَنَّكَ سَأَلْتَ رَبَّكَ الرُّجُوعَ إِلَى الدُّنْيَا لِتَعْمَلَ فَانْظُرْ مَا ذَا تَسْتَأْنِفُ قَالَ ثُمَّ قَالَ عَجَباً لِقَوْمٍ حُبِسَ أَوَّلُهُمْ عَلَى آخِرِهِمْ ثُمَّ نَادَى مُنَادٍ فِيهِمْ‏ بِالرَّحِيلِ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ.

[۱۸] . این سه حدیث را هم شاید به نحوی بتوان ناظر به همین آیه در نظر گرفت:

أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِي مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِيلَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ أَوَّلُ عَدْلِ الْآخِرَةِ الْقُبُورُ لَا يُعْرَفُ شَرِيفٌ مِنْ وَضِيعٍ (الجعفريات (الأشعثيات)، ص۲۰۲).

وَ قَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّ الْقَبْرَ أَوَّلُ مَنَازِلِ الْآخِرَةِ فَإِنْ نَجَا مِنْهُ فَمَا بَعْدَهُ أَيْسَرُ وَ إِنْ لَمْ يَنْجُ مِنْهُ فَمَا بَعْدَهُ أَشَدُّ مِنْهُ (روضة الواعظين، ج‏۲، ص۴۹۴).

و قال النبي ص القبر روضة من رياض الجنة أو حفرة من حفر النيران (متشابه القرآن و مختلفه (لابن شهر آشوب)، ج‏۲، ص۹۹).

[۱۹] . و أما المرتبة الثالثة: و هي المرتبة الأخيرة، فهي قوله تعالى: ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (۲۱) ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (۲۲) و اعلم أن هذه المرتبة الثالثة مشتملة أيضا على ثلاث مراتب، الإماتة، و الإقبار، و الإنشار

[۲۰] . ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ؛ عدّ الإماتة و الإقبار في النّعم، لأنّ الإماتة وصلة في الجملة إلى الحياة الأبديّة و اللّذّات الخالصة، و الأمر بالقبر تكرمة و صيانة عن السّباع.

[۲۱] . قوله تعالى: «ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ» الإماتة إيقاع الموت على الإنسان، و المراد بالإقبار دفنه في القبر و إخفاؤه في بطن الأرض و هذا بالبناء على الغالب الذي جرى عليه ديدن الناس و بهذه المناسبة نسب إليه تعالى لأنه تعالى هو الذي هداهم إلى ذلك و ألهمهم إياه فللفعل نسبة إليه كما له نسبة إلى الناس.

[۲۲] . و قوله عز و جل: «ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ» جعله مقبورا، و لم يجعله ممن يلقى للسباع و الطير، و لا ممن يلقى فى النواويس، كأن القبر مما أكرم المسلم به، و لم يقل: فقبره؛ لأنّ القابر هو الدافن بيده، و المقبر: اللّه تبارك و تعالى؛ لأنه صيره ذا قبر، و ليس فعله كفعل الآدمي. و العرب تقول: بترت ذنب البعير، و اللّه أبتره. و عضبت قرن الثور، و اللّه أعضبه، و طردت فلانا عنى، و اللّه أطرده صيّره طريدا، و لو قال قائل: فقبره، أو قال فى الآدمي: أقبره إذا وجهه لجهته صلح، و كان صوابا؛ أ لا ترى أنك تقول: قتل فلان أخاه، فيقول الآخر: اللّه قتله. و العرب تقول: هذه كلمة مقتلة مخيفة إذا كانت من قالها قتل قيلت هكذا، و لو قيل فيها: قاتلة خائفة كان صوابا، كما تقول: هذا الداء قاتلك.

[۲۳] . «ثُمَّ أَماتَهُ» أي خلق الموت فيه و قيل أزال عنه حياته «فَأَقْبَرَهُ» أي صيره بحيث يقبر و جعله ذا قبر عن أبي مسلم و قيل جعله مقبورا و لم يجعله ممن يلقى إلى السباع و الطير عن الفراء و قيل أمر بأن يقبر عن أبي عبيدة.

[۲۴] . فَأَقْبَرَهُ فجعله ذا قبر يوارى فيه تكرمة له، و لم يجعله مطروحا على وجه الأرض جزرا للسباع و الطير كسائر الحيوان. يقال: قبر الميت إذا دفنه. و أقبره الميت. إذا أمره أن يقبره و مكنه منه. و منه قول من قال للحجاج: أقبرنا صالحا

[۲۵] . ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ: أي جعل له قبرا صيانة لجسده أن يأكله الطير و السباع. قبره: ذفنه، و أقبره: صيره بحيث يقبر و جعل له قبرا، و القابر: الدافن بيده. قال الأعشى: لو أسندت ميتا إلى قبرها عاش و لم ينقل إلى قابر

[۲۶] . أما الإماتة فقد ذكرنا منافعها في هذا الكتاب، و لا شك أنها هي الواسطة بين حال التكليف و المجازاة، و أما الإقبار فقال الفراء: جعله اللّه مقبورا و لم يجعله ممن يلقى للطير و السباع، لأن القبر مما أكرم به المسلم. قال: و لم يقل فقبره، لأن القابر هو الدافن بيده، و المقبر هو اللّه تعالى، يقال قبر الميت إذا دفنه و أقبر الميت، إذا أمر غيره بأن يجعله في القبر، و العرب تقول: بترت ذنب البعير، و اللّه أبتره و عضبت قرن الثور، و اللّه أعضبه، و طردت فلانا عني، و اللّه أطرده. أي صيره طريدا.

[۲۷] . و قيل: المراد بالإقبار جعله ذا قبر و معنى جعله ذا قبر أمره تعالى بدفنه تكرمة له لتتوارى جيفته فلا يتأذى بها الناس و لا يتنفروا. و الوجه المتقدم أنسب لسياق الآيات المسرود لتذكير تدبيره تعالى التكويني للإنسان دون التدبير التشريعي الذي عليه بناء هذا الوجه.

[۲۸] . قَالَ ابْنُ نُوحٍ أَخْبَرَنِي أَبُو نَصْرٍ هِبَةُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِي [أَبُو] عَلِيِّ بْنُ أَبِي جِيدٍ الْقُمِّيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ الدَّلَّالُ الْقُمِّيُّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَوْماً لِأُسَلِّمَ عَلَيْهِ فَوَجَدْتُهُ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ سَاجَةٌ وَ نَقَّاشٌ يَنْقُشُ عَلَيْهَا وَ يَكْتُبُ آياً مِنَ الْقُرْآنِ وَ أَسْمَاءَ الْأَئِمَّةِ ع عَلَى حَوَاشِيهَا. فَقُلْتُ لَهُ: يَا سَيِّدِي مَا هَذِهِ السَّاجَةُ؟

فَقَالَ لِي: هَذِهِ لِقَبْرِي تَكُونُ فِيهِ أُوضَعُ عَلَيْهَا أَوْ قَالَ أُسْنَدُ إِلَيْهَا. وَ قَدْ عَرَفْتَ [فَرَغْتُ] مِنْهُ وَ أَنَا فِي كُلِّ يَوْمٍ أَنْزِلُ فِيهِ فَأَقْرَأُ جُزْءاً [أَجْزَاءً] مِنَ الْقُرْآنِ [فِيهِ‏] فَأَصْعَدُ. وَ أَظُنُّهُ قَالَ: فَأَخَذَ بِيَدِي وَ أَرَانِيهِ فَإِذَا كَانَ يَوْمَ كَذَا وَ كَذَا مِنْ شَهْرِ كَذَا وَ كَذَا مِنْ سَنَةِ كَذَا وَ كَذَا صِرْتُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ دُفِنْتُ فِيهِ وَ هَذِهِ السَّاجَةُ مَعه.

فَلَمَّا خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ أَثْبَتُّ مَا ذَكَرَهُ وَ لَمْ أَزَلْ مُتَرَقِّباً بِهِ ذَلِكَ فَمَا تَأَخَّرَ الْأَمْرُ حَتَّى اعْتَلَّ أَبُو جَعْفَرٍ فَمَاتَ فِي الْيَوْمِ الَّذِي ذَكَرَهُ مِنَ الشَّهْرِ الَّذِي قَالَهُ مِنَ السَّنَةِ الَّتِي ذَكَرَهَا وَ دُفِنَ فِيهِ.

قَالَ أَبُو نَصْرٍ هِبَةُ اللَّهِ: وَ قَدْ سَمِعْتُ هَذَا الْحَدِيثَ مِنْ غَيْرِ [أَبِي‏] عَلِيٍّ وَ حَدَّثَتْنِي بِهِ أَيْضاً أُمُّ كُلْثُومٍ بِنْتُ أَبِي جَعْفَرٍ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُمَا.

Visits: 38

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*