۱۰-۱۱ رجب ۱۴۴۱
ترجمه
پس غباری پراکنده باشند.
اختلاف قرائت
مُنْبَثًّا
عموما به صورت «منبثّاً» (با حرف «ث») قرائت کردهاند که به معنای پخش و پراکنده است؛
اما در برخی قرائات غیرمشهور (نخعی و مسروق و ابوحیوة) با حرف «ت» و به صورت «مُنْبَتًّا» قرائت شده است؛ که «بَتّ» به معنای «قطع» است یعنی تکه تکه شده؛ و برخی گفتهاند شاید از ماده «نبو» و به معنای «ینبو عنه» (چیزی که اشیاء از آن میروید؛ یا روییده شده) باشد؛ که البته مورد مخالفت واقع شده است.
معجم القراءات ج۹، ص۲۹۰-۲۹۱[۱]
نکات ادبی
هَباءً
کلمه «هبوة» هر گرد و غباری است که مانند دود در آسمان پخش شود و «هباء» به معنای گرد و غبار ریزی است که روی زمین بلند و پخش میشود؛ و «هباء منبث» به آن گرد وغباری میگویند که وقتی نور از یک دریچه وارد میشود نمایان میگردد (كتاب العين، ج۴، ص۹۷[۲]). در واقع، «هباء» از حیث ظرافت و نازکی همانند شعاع [نور] است که غالبا همراه با شعاع نور خورشید که از دریچه میتابد دیده میشود (مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۳[۳]) و برخی بر این باورند که اساساً خود «هباء» آن گرد و غبار بشدت ریزی است که جز در چنین حالتی (اینکه نور از یک دریچه در اتاق بتابد و تحت آن نور دیده شود) رویت نمیشود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۳۲[۴])
بر این اساس برخی بر این باورند که ماده «هبو» در اصل دلالت دارد بر خود گرد و غبار، و رقت و خُردیای که در آن است، هرچند قبول کردهاند که تعبیر «هَبَا الغبارُ» در جایی به کار میرود که گرد و غبار پخش شود. (معجم المقاييس اللغة، ج۶، ص۳۱[۵]) یعنی اصل ماده را خود آن چیزی که ریز و نرم است و در هوا بلند میشود دانسته؛ و گفتهاند این کلمه برای دلالت بر آخرین مرتبه تشتت و پراکندگی، که هیچ اثری از ثبوت و استواری در آن یافت نشود به کار میبرند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۲۳۷[۶]) اما به نظر میرسد که حق با کسانی است که در محور اصلی این کلمه وضعیت این غبار (و نه صرفاً غبار بودنش) دانستهاند یعنی: برخاستن گرد و غبار (و هر چیزی که این اندازه خُرد و ظریف باشد) از جایش به نحوی که پخش و پراکنده شود (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۷۲[۷]).
از این ماده تنها همین کلمه «هباء» و فقط دو مورد در قرآن کریم آمده است. (مورد دیگر: وَ قَدِمْنا إِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً؛ فرقان/۲۳)
مُنْبَثًّا
قبلا بیان شد که ماده «بثث» در اصل دلالت دارد بر نشر و پخش کردن؛ وبه تعبیر دیگر، پراکندن و آشکار کردن چیزی؛ ویا پراکندن و برانگیختن چیزی، آن گونه که باد گرد و خاک را برمیانگیزاند و میپراکند؛ و در یک کلام بر نشر (پخش کردن) و تفریق (پراکندن): چنانکه «بَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّة» (بقره/۶۴؛ لقمان/۱۰) ، «ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ» (جاثیه/۴) ، «بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً» (نساء/۱) از باب این است که با ایجاد آنها، آنان را در زمین پراکند و آشکار نمود، و تفاوت «تفرّق» (متفرق کردن) و «بثّ» را در این دانستهاند که ماده «فرق» و تفرق و «فُرقه» به جدا کردن بین دو امر یا بیشتر اطلاق میگردد؛ اما «بث» برای جدا کردن اشیای متعدد و فراوان در مواضع مختلف به کار میرود؛ و از این رو برای جدایی انداختن بین دو چیز تعبیر تفرقه به کبار میرود، اما «بث» به کار نمی رود.
«مبثوث» به چیزی که «متفرق و پراکنده شده» گویند: «يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ» (قارعه/۴)؛ و تعبیر «وَ زَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ» (غاشیه/۱۶) به معنای فرشهای متعدد و متفرقی است که پهن شدهاند.
این ماده وقتی به باب انفعال میرود، به معنای پذیرفتن حالت پراکندگی است: «فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا» (واقعه/۶) چنانکه به استعاره به فردی که غش کرده و بیهوش شده باشد «رجل مُنَبثّ» گویند.
این کلمه در معنای نزدیک به «حزن» هم به کار رفته «قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْني إِلَی اللَّه» (یوسف/۸۶)؛ ظاهرا بهترین توجیه آن است که «بث» حزن و غم و اندوه شدیدی است که در نفس شخص جمع میشود و وی را وادار میکند که این ناراحتیاش را به دوستانش ابراز کند و در واقع این ناراحتی را بین آنان بپراکند. در تفاوت حزن با بث گفتهاند که در کلمه حزن، تاکید کلام بر اندوه شدید است، اما در «بث» تاکید بر تشتتی و پراکندگیِ خاطری است که بر شخص عارض میگردد.
جلسه ۹۲۶ http://yekaye.ir/an-nesa-4-1/
حدیث
۱) از امام کاظم ع از پدرانشان از امام حسین ع روایت شده است که مردی از امیرالمومنین ع پرسید مقصود از تعبیر «هَباءً مَنْثُوراً» (فرقان/۲۳) [که خداوند می فرماید «و به هر گونه كاری كه كردهاند میپردازيم و آن را هباء منثور میسازيم] چیست؟
فرمود: آن غباری که بر اثر عبور چهارپایان با سمهایشان به هوا بلند میشود.
گفت: بفرمایید مقصود از «هَباءً مُنْبَثًّا» چیست؟
فرمود: [آن غباری که دیده میشود در اثر] شعاع نور خورشید که از دریچهای به درون اتاق میتابد.
الجعفريات (الأشعثيات)، ص۱۷۸؛ النوادر( للراوندي)، ص۵۵
أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ حَدَّثَنِي مُوسَی بْنُ إِسْمَاعِيلَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّه جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع أَنَّ رَجُلًا سَأَلَهُ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَی «هَباءً مَنْثُوراً»؟
فَقَالَ ع مَا حَمَلَتِ الدَّوَابُّ بِحَوَافِرِهَا مِنَ الْغُبَارِ.
قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی «هَباءً مُنْبَثًّا»؟
قَالَ ع شُعَاعُ الشَّمْسِ يَخْرُجُ مِنْ كَوَّةِ الْبَيْتِ.
همین مضمون در کتب اهل سنت نیز با سندهای دیگر از امیرالمومنین ع روایت شده است؛ مثلا در: الدر المنثور، ج۶، ص۱۵۴[۸] و ص۱۶۸[۹]؛ الكشف و البيان (ثعلبی)، ج۹، ص۲۰۱؛ الجامع لأحكام القرآن (قرطبی)، ج۱۸، ص۱۹۷[۱۰]
تدبر
۱) «فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثّاً»
با وقوع قیامت، کوهها چنان درهم کوبیده و خرد و خمیر شوند که از آنها صرفا غباری پراکنده بماند؛ آن هم نه غباری که در حالت عادی با چشم دیده میشود بلکه «هباء منبث» ذراتی چنان ریز است که تنها اگر نور خورشید از دریچهای به درون اتاقا بتاید آن ذرات به چشم میآیند.
یعنی از آن استواری و عظمت کوهها در قیامت هیچ نمیماند، اگر هم کوه به گرد و غباری تبدیل میشود، چنان غبار ریزی است آن اندازه نیست که مستقیما و در حالت عادی دیده شود!
۲) «فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثّاً»
چنانکه قبلا هم اشاره شد، این آیات معانی عمیقتری هم دارند. یکی از آن معانی شاید این باشد که ما تعبیر «کانت» را به همان معنای اصلی خود بگیریم.
در واقع، اغلب مفسران و مترجمان، با توجه به اینکه حرف «فـ»، فاء تفریع است (یعنی این جمله را مبتنی بر جمله قبل میکند)، «کانت» را به معنای «صارت: شد» بلکه به معنای «تصیر: میشود» ترجمه کردهاند؛ یعنی گویی آیه میخواهد بفرماید که وقتی کوهها خرد و خمیر شدند، پس همچون غباری پراکنده میشوند.
در حالی که «کانت» یعنی «بود»؛ یعنی آیه میفرماید وقتی کوهها خرد و خمیر شدند، پس همچون غباری پراکنده بودند.
یک معنایش – که تناسب دارد با معنایی از آیه قبل که در تدبر۳ در جلسه قبل بدان اشاره شد – شاید این باشد که میخواهد ما را به حقیقت و باطن کوهها توجه دهد؛ یعنی قیامت انسان وارد عالمی عمیقتر میشود که در آنجا اشیاء را نه به ظاهرشان، بلکه با باطن و حقیقتشان مییابد و میشناسد. پس وقتی واقعه قیامت برای کسی حاصل میشود، کوههای باصلابت در نظرش کاملا خرد و خمیر میشود؛ و میفهمد که این کوهها نه تنها ثبات و تجمع و استواری و صلابتی از خود ندارند، بلکه به خودوی خود، صرفا همچون غباری پراکنده بیثبات و متفرق و بیبنیاد و سست بودند.
[۱] . قراءة الجمهور « مُنْبَثًّا» بالثاء المثلثة، أي: منتشرة ، متفرقة.
وقرأ النخعي ومسروق وأبو حيوة « مُنْبَتًّا» بالتاء بدلا من الثاء المثلثة، والبتّ: القطع، وذهب بعضهم إلی أن معنی الآية ينبو عنه، و ردَّ الشهاب هذا.
[۲] . الهَبَاءُ دقاق التراب ساطعه و منشوره علی وجه الأرض. و الهَبَاءُ المنبث ما يظهر في الكوی من ضوء الشمس.
[۳] . الهباء غبار كالشعاع في الرقة و كثيرا ما يخرج مع شعاع الشمس من الكوة النافذة.
[۴] . الْهَبَاءُ: دقاق التّراب و ما نبت في الهواء فلا يبدو إلّا في أثنا ضوء الشمس في الكوّة.
[۵] . الهاء و الباء و الحرف المعتلّ: كلمةٌ تدلُّ علی غَبَرة و رقَّة فيها.منه الهَبْوة: الغَبَرة. و هبا الغُبارُ يَهبو فهو هابٍ: سَطع. و الهَبَاء: دُقَاق التُّراب.قال: «تَرَوَّد منا بينَ أُذْناهُ ضَربةً / دعَتْه إلی هابِی الترابِ عقِيم» و هَبَا الرَّمادُ: اختَلَطَ بالتُّراب و هَمَد. و الشَّیءُ المنبثُّ الذی راه فی ضوء الشیء: هَباءٌ.
[۶] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: ما رقّ و دقّ و ارتفع في الهواء من جنس تراب أو رماد أو حجر أو مثلها … فمفهوم الهباء هو آخر مرتبة من التشتّت، بحيث لا يبقی من الثبوت أثر.
[۷] . مفارقةالتراب (و نحوه مما هو دقیقٌ و خفیفٌ) مقرَّه بسطوع و انتشار
[۸] . و أخرج عبد بن حميد و ابن جرير و ابن المنذر عن علی بن أبی طالب قال الهباء المنبث رهج الذوات [الدواب] و الهباء المنثور غبار الشمس الذي تراه في شعاع الكوه
[۹] . قال ابن مردويه حدثنا محمد ابن عبد الله بن ابراهيم الشافعي أنبأنا الحسين بن عبد الله بن يزيد أنبأنا محمد بن عبد الله بن سابور أنبأنا الحكم ابن ظهير عن السدى … «وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا قال الحكم و السدى قال على (رضی الله عنه): هذا الهرج هرج الدواب الذي يحرك الغبار.
[۱۰] . قوله تعالی: (فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا) قال علي رضي الله عنه: الهباء المنبث الرهج الذي يسطع من حوافر الدواب ثم يذهب، فجعل الله أعمالهم كذلک.
بازدیدها: ۳۲۶
نقدی بر
{در واقع، اغلب مفسران و مترجمان، با توجه به اینکه حرف «فـ»، فاء تفریع است (یعنی این جمله را مبتنی بر جمله قبل میکند)، «کانت» را به معنای «صارت: شد» بلکه به معنای «تصیر: میشود» ترجمه کردهاند؛ یعنی گویی آیه میخواهد بفرماید که وقتی کوهها خرد و خمیر شدند، پس همچون غباری پراکنده میشوند.در حالی که «کانت» یعنی «بود»؛ یعنی آیه میفرماید وقتی کوهها خرد و خمیر شدند، پس همچون غباری پراکنده بودند.}
اولا در ادبیات، استفاده از فعل ماضی «کانت»برای امری محتوم ولی به مفهوم حال و اینده، مرسوم و حتی یک قاعده است نه استثنا
ثانیا اینکه کوهها در نهایت متلاشی می شوند نه فقط یک وعده قرانی بلکه یک اصل پذیرفته شده علمی است که با عنوان آنتروپی یا بی نظمی توصیف میشود که پذیرفته شده است که به مرور زمان کل اجزای جهان به سمت متلاشی شدن و تجزیه شدن و افزایش بی نظمی پیش می رود و عجیب آنکه حتی سازندگی و هر نوع مصرف انرژی توسط بشر در نهایت به بی نظمی جهان کمک میکند و جالب تر آنکه متلاشی شدن کوهها تا در حد نانومتری هم امکان پذیر است. اصطلاحات قرانی چون الْجِبالُ سُيِّرَتْ (تکویر/۳) ، الْجِبالُ نُسِفَتْ (مرسلات/۱۰) بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا ، كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (قارعه/۵) ، و اوج همه هَباءً مُنْبَثّاً ، میتواند توصیف هایی برای درجه متلاشی شدن باشد
ثالثا وقتی ذرات خیلی ریز شوند رفتاری چون شبیه آب شدن بویژه انکسار نور شبیه به سراب شدن پیدا میکنند
سلام علیکم
اولا بحث من در مورد تعبیر «کانت» بود به جای «صارت». اگر دقت می کردید هر دو فعل ماضی است. اگر می گفتم چرا به جای «سیکون» فرموده است «کانت» ؛ پاسخ شما وارد بود. اما اشکال بنده چیز دیگری بود. به علاوه که خود شما هم توضیحی که در ادامه داده اید با «صارت» (که دلالت بر تبدیل شدن دارد)سازگار است نه با «کانت»
ثانیا اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند. یعنی من که نمی خواهم در تدبر ۲ سخنی که در تدبر ۱ گفته ام را رد کنم. بلکه معنای دیگری که از آیه قابل استنباط است بیان کردم و لذا تصریح کرده ام که (یک معنایش این است که …)
سلام توضیحات شما درست و سودمند بود ممنون