۱۰۲۸) عَلی أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فی ما لا تَعْلَمُونَ

۲۹ ذی‌الحجه ۱۴۴۱ – ۴ محرم ۱۴۴۲

ترجمه

بر اینکه امثال شما را عوض کنیم و شما را در آنچه که [به نحوی که] نمی‌دانید ایجاد نماییم.

اختلاف قرائت

نُنْشِئَكُمْ / نُنْشِیكُمْ[۱]

نکات ادبی

عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ…

جار و مجرور می‌تواند متعلق باشد به «مسبوقین» که در این صورت مراد این است که «و ما نحن بمغلوبين عَلى‏ نأتي بخلق مثلكم بدلا منكم» (مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۳۷)

و می‌تواند در موضع حال و متعلق باشد به «قَدَّرْنا بَینَكُمُ الْمَوْتَ» که در این صورت مراد این است که «نحن قدرنا بینكم الموت حال كونه على أساس تبدیل الأمثال و الإنشاء فیما لا تعلمون» (المیزان، ج‏۱۹، ص۱۳۳)

تفصیل این مطلب در تدبرها خواهد آمد.

نُبَدِّلَ

قبلا بیان شد که ماده «بدل» را در اصل به معنای اینکه چیزی در جای چیز دیگری قرار گیرد، دانسته‌اند و تذکر داد‌اند که این جایگزینی اعم از «عوض» و «تعویض» است؛ در عوض، حتما دومی به ازای اولی است، اما تبدیل به مطلق تغییر دادن چیزی و برداشتن آن گویند: «أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ‏» (غافر/۲۶) «فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ‏» (بقرة/۱۸۱) «ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ»‏ (ق/۲۹) «وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْديلاً» (انسان/۲۸). از تفاوت‌های دیگر «تعویض» و «تبدیل» این است که در «عوض» هم‌ارزش و هم‌قیمت بودن مورد توجه است؛ اما در «بدل» صرف تعاقب و این به جای آن آمدن مد نظر است، خواه هم‌رتبه و هم‌ارزش باشند: «وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ» (نحل/۱۰۱) یا نباشند و حتی کاملا نقطه مقابل هم باشند «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ‏» (بقرة/۵۹)، «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» (نور/۵۵) «فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ‏» (فرقان/۷۰) «ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ» (أعراف/۹۵) «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ» ‏(إبراهيم/۴۸) «بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْ‏ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَليلٍ» (سبأ/۱۶)

کلمه «بَدَل» (بِئْسَ لِلظَّالِمينَ بَدَلاً؛ کهف/۵۰) را به معنای «بدیل» [= جایگزین] و صفت مشبهه دانسته‌اند.

برخی بین ورود این کلمه در ابواب مختلف تفاوتی نگذاشته، و تمامی کلمات «إبدال» و «تَبديل» و «تَبَدُّل» و «استبدال» را صرفا همان چیزی را به جای چیز دیگر گذاشتن دانسته‌اند؛ اما اغلب به تفاوت‌های ظریفی بین اینها اشاره کرده‌اند:

فرق «إبدال» و «تبدیل» این است که تبدیل ناظر به جهت وقوع است (ما يَكُونُ لي‏ أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسی، یونس/۱۵؛ مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً، نمل/۱۱؛ ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ، اعراف/۹۵؛ وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَة، نحل/۱۱؛ الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً، ابراهیم/۲۸) اما «ابدال» ناظر به جهت صدور (عَسى‏ رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها، قلم/۳۲؛ عَسى‏ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ، تحریم/۵؛ فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً، کهف/۸۱). شاید با همین عنایت بوده که اغلب گفته‌اند «تبدیل» تغییر چیزی از حالت اولیه خود است، اما «ابدال» چیزی را به جای چیز دیگر گذاشتن.

همچنین کلمه «تبدیل» با «أتی به» نزدیک است؛ و در تفاوت این دو گفته‌اند که وقتی تعبیر «تبدیل» می‌آید تاکید بر این است که چیزی کنار گذاشته شد تا اینکه چیز جدیدی به جایش آمد، اما در تعبیر «أتی به» ممکن است همان چیز قبلی هنوز باقی باشد و در عین حال چیز جدیدی در کنارش بیاید:  « ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ» (یونس/۱۵)

همچنین گفته‌اند «تَبَدُّل» چون به باب تفعل رفته، دلالت بر مطاوعه‌ی [= پذیرشِ] تفعیل می‌کند، یعنی تبدیل را در خود پذیرفتن: (مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإيمانِ، بقره/۱۰۸؛ لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ، احزاب/۵۲؛ يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ، ابراهیم/۴۸؛ ْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبيثَ بِالطَّيِّبِ، نساء/۲) و بر این باورند که معنای «تبدل» از این جهت به معنای «استبدال» نزدیک است، چرا که باب استفعال هم دلالت بر «طلب» دارد اما چون طلب در این ماده به معنای پذیرفتن و امری انفعالی است، نه طلب کردن بالفعل، به «تبدل» که نوعی قبول و انفعال در مقابل تبدیل است نزدیک می‌شود: (أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذي هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذي هُوَ خَيْرٌ، بقره/۶۱؛ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ، نساء/۲۰؛ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ، توبه/۳۹ و محمد/۳۸). البته استبدال برای خرید و فروش (شراء) هم به کار می‌رود؛ اما چنانکه در آیات فوق هم واضح است معنایش اعم از خرید و فروش است.

«اَبْدال» به بزرگان صالحی که خداوند آنان را جایگزین پیشینیان کرده، گویند؛ و  چه‌بسا وجه تسمیه‌اش این باشد که آنان حالات زشت و بد خود را به حالات خوب و پسندیده تبدیل کرده و مصداق آیه «فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»‏(فرقان/۷۰) شده‌اند.

جلسه ۹۷۴   http://yekaye.ir/an-nesa-4-20/

أَمْثالَكُمْ

ماده «مثل» در دو معنای مهم کاربرد فراوان دارد: یکی مشابهت و دیگری برپا و ایستاده بودن؛ و بین اهل لغت درباره اینکه اصل این ماده کدام از این دو است اختلاف است: برخی همچون ابن‌فارس و مرحوم مصطفوی معنای اول را محور اصلی این ماده قرار داده و بر این باورند که اصل این ماده دلالت دارد بر اینکه دو چیز نظیر و شبیه هم باشند؛ اما برخی خاستگاه این ماده را از برپا ایستادن شروع کرده‌اند؛ مثلا حسن جبل با تاکید بر کلماتی مانند «تمثال» و «أمثل» و «تمثّل» معنای محوری‌ این ماده را «تشخص چیزی که بر یک هیات یا صفت معینی قائم و برپا باشد» معرفی می‌کند و مَثَل زدن را این می‌داند که چیزی را با هیات خاصی برپا بداریم که اموری مثل آن بر این هیات جاری می‌شوند؛ و یا مَثَل و مَثُلَة به معنای آنچه مایه عبرت است «وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَني‏ إِسْرائيل‏» (زخرف/۵۹) را می‌گوید یعنی چیزی در هیاتی برپا داشته شود که مایه عبرت دیگران شود (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم،  ص۲۰۲۸-۲۰۲۹[۲]) و راغب نیز می‌گوید اصل معنای «مثول» برپا ایستاده بودن (انتصاب) است و -ظاهرا به تبع خلیل (كتاب العين، ج‏۸، ص۲۲۹[۳])- توضیح می‌دهد که فعل آن «مَثَلَ يَمْثُلُ» است برای جایی که چیزی برپا بایستد و خودی نشان کند می‌گویند «مَثُلَ الشي‏ءُ» و «تمثال» هم چیزی است که مصور شده باشد و «تمثّل» هم صورت پیدا کردن است «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا» (مريم/۱۷) و «مثال» هم چیزی را در برابر چیز دیگر گذاشتن که کارشان شبیه همدیگر است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۵۸-۷۶۰[۴])

«تمثال» (جمع آن: تماثیل) هم چیزی است که شبیه چیز دیگر است و دیگری را به ظهور درمی‌آورد: «إِذْ قالَ لِأَبيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتي‏ أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ» (انبیاء/۵۲). (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۱، ص۲۸)[۵]

همچنین اشاره شد که از این ماده برای بیان عقوبت کردن هم به کار می‌رود چنانکه می‌گویند «مَثَّل به» از این جهت که کسی را که عقوبت می‌کنند مثال و عبرتی برای هرکسی که عمل شبیه وی انجام داده باشد می‌شود و «مَثُلَة» (جمع آن: «مَثُلات») هم از همین گرفته شده است؛ چنانکه در آیه «وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ‏» یا به معنای عقوبتهایی است که مخاطب را از اینکه شبیه چنان رویه‌ای در پیش بگیرد بازمی‌دارد[۶]؛ ویا بر بلاهایی اطلاق می‌شود که بر شخص نازل می گردد و وی را مایه عبرت دیگران می‌کند. بر همین اساس، تعبیر «مَثَلَ الرّجُلُ قائماً» به معنای این است که وی برپا ایستاد؛ از منظر کسانی که معنای اصلی این ماده را تشبیه برقرار کردن می‌دانند گویی مثالی است که برپا داشته شده است؛ و به کسی که در میان قومی بهترین آنها باشد می‌گویند فلانی «أمثل» آنهاست «إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَريقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ يَوْماً» (طه/۱۰۴) از این جهت که بیش از همه شبیه اهل صلاح و خیر است (معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۲۹۶-۲۹۷[۷]) و مونث آن «مُثلی» نیز در همین معنا رایج است:‌ «وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلى»‏(طه/۶۳) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۶۰[۸]) هرچند برخی به خاطر وزنش در خصوص این دو گفته‌اند که صفت تفضیلی است و به معنای چیزی است که فضیلت و امتیازی در مثلیت و مشابهتش و در متمثل شدنش وجود دارد؛ و در این دو آیه هم وصف برای «طریقت» قرار گرفته یعنی می‌خواد بفرماید چیزی که بیشترین شباهت را با طریق و مسیر بودن دارد؛ و طریق چیزی است که شخص را به مقصدش می‌رساند و با همین لحاظ بوده که برای اشاره به کسی که بهترین راه را در پیش گرفته از تعبیر «أمثلهم طریقة» و برای اشاره به بهترین راه از تعبیر «طریقة المثلی» استفاده شده است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۱، ص۲۷-۲۸[۹])

درهر صورت وقتی می‌گوییم این «مِثل» آن است یعنی شبیه آن است؛ اما اینکه «مِثل» و «مَثَل» چه فرقی دارند برخی آنها را کاملا شبیه همدیگر دانسته‌اند (مانند شِبه و شَبَه) و گفته‌اند مَثَلی هم که برای امور مختلف زده می‌شود از همین باب است چون با ارائه شبیه چیزی امری را توضیح می‌دهد. (معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۲۹۶-۲۹۷[۱۰]) برخی توضیح داده‌اند که «مَثَل» صفت مشبهه است (همانند حسن) و دلالت دارد بر آن چیزی که متصف به مثلیت و مشابهت می‌شود و این عنوان در آن ثابت است. بدین لحاظ «مَثَلِ» چیزی اموری که مورد نظر گوینده بوده را بخوبی در خود مجسم نموده و اهم صفات و خصوصیات مورد نظر را نمایان می‌کند؛ و البته باز تفاوات عمیقی بین این دو کلمه قائل نیستند چرا که توضیح داده‌اند هم در مِثل و هم در مَثَل گاهی وجه شبه بیان می‌شود که مماثلت از همان زاویه مد نظر است اما گاه وجه شبه بیان نمی‌شود در این موارد مماثلت در تمامی ذات و اجزا مد نظر می‌باشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۱، ص۲۵-۲۶[۱۱])

اما اگر سراغ کاربردهای قرآنی کلمه «مَثَل» ‌برویم به نظر می‌رسد ظرافتهای بیشتری در کار است. برخی بر این باورند که تعبیر «مَثَل» در قرآن در دوجا آمده است: گاهی به معنای این است که دو امر در معنایی و یا حیثیتی شبیه همدیگرند مثلا: «وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ‌»  (ابراهیم/۲۶) «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً» (بقرة/۱۷) «وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً» (بقرة/۱۷۱)؛ و گاهی خود بیان و خبر دادن و توصیف چیزی است؛ چنانکه آیاتی همچون «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ‏ فِيها أَنْهارٌ…» (محمد/۱۵) ویا «ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّه‏» (حج/۷۳)، اصلا در مقام مثل زدن چیزی به چیز دیگر نیست بلکه صرفا در مقام اخبار از همان امر اول است. (كتاب العين، ج‏۸، ص۲۲۸[۱۲]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۵۹-۷۶۰[۱۳]) و البته چنانکه در مثالهای فوق دیده می‌شود قرآن کریم گاهی در مقام تشبیه دو چیز، به جای اینکه بگوید مَثَل چیزی، شبیه فلان چیز است می‌فرماید مَثَل چیزی شبیه مَثَل فلان است؛ آیا بین این دو تعبیر تفاوتی هست؟ برخی بر این باورند که گویی مقایسه نه بین چیزی و شبیه آن، بلکه بین شبیه‌های دو چیز است؛ که اگر اولی بود (یعنی در جاهایی که صرفا مقایسه بین چیزی و مثل آن چیز است) مقایسه ناظر به ذات این دو است؛ اما وقتی تعبیر دوم به کار می‌رود برای نشان دادن این است که مقایسه صرفا بین خصوصیات مورد نظر این دو می‌باشد نه بین ذات این دو. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۱، ص۲۷[۱۴]). اما برخی این گونه تفاوت گذاشتن را نه در جایی که کلمه «مَثَل» یکبار و دو بار آمده باشد، ‌بلکه در مقام تفاوت «مِثل» و «مَثَل» دانسته و گفته‌اند «مِثل» ‌جایی است که دو چیز در ذاتشان شبیه و برابر باشند؛ اما «مَثل» در اصل به معنای صفت و توصیف چیزی است؛ از این رو تعبیر «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ» یعنی توصیف بهشتی که وعده داده شده چنین و چنان است؛ آنگاه وقتی می‌فرماید مَثَل چیزی کمَثَل فلان است یعنی صفت و توصیف و حکایت امر اول همان صفت و توصیف و حکایت امر دوم است  (الفروق في اللغة، ص۱۴۷[۱۵])؛ و جالب اینجاست که کلمه «أمثال» هم جمع «مِثل» است و هم جمع «مَثَل»؛و در قرآن برای هر دو به کار رفته است؛ ‌مثلا برای «مِثل»: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى‏ إِلاَّ مِثْلَها» (انعام/۱۶۰) و برای «مَثَل»: اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ … يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ (نور/۳۵)

به نظر می‌رسد این تحلیل اخیر دقیقترین تحلیل باشد. در واقع برای تشبیه از کلمه «مِثل» استفاده می‌شود نه «مَثَل»؛ و این کلمه اخیر صرفا در مقام توصیف و اخبار محض از چیزی است؛ لیکن گاه این توصیف کاملا به صورت توصیف محض ارائه می‌شود شبیه «إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي‏ أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً» (بقره/۲۶) یا «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ» (زمر/۲۹)؛ اما گاهی اوقات در مقام توصیف و اخبار از چیزی که یک نحوه تشبیه هم مطرح شده؛ اما این تشبیه ناشی از کلمه «مثل» نیست؛ بلکه به خاطر کلمه دیگری (حرف «ک» و …) می‌باشد؛ و به جای کلمه «مثل» همانند مورد قبل، می‌توان همان تعبیر «حکایة» و «صفة» و مانند آن را گذاشت؛ مثلا: «مَثَلُ الْفَريقَيْنِ كَالْأَعْمى‏ وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصيرِ وَ السَّميع» هود/۲۴) «إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ …» (یونس/۲۴) «وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ‌»  (ابراهیم/۲۶) «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في‏ زُجاجَةٍ …» (نور/۳۵) و در این گونه موارد گاهی در مقام مقایسه دو چیز، که کلمه «مَثَل» روی هر دو تکرار شده است؛ اما باز این تشبیه نه مفاد این تکرار، بلکه به خاطر وجود کلمه دیگری (بویژه حرف تشبیه «ک») است؛ به طوری که تمامی مواردی که این کلمه تکرار شده حتما روی دومی حرف «ک» آمده است.[۱۶]

البته در مواردی که «مَثَل زدن» مطرح شده است می‌توان گفت که حکایت و توصیفی مطرح شده که با یک نحوه تشبیه، مطلب مورد نظر را بفهماند؛ اما در این خصوص هم قبلا در بحث از ماده «ضرب» بیان شد که در مورد «ضَرْبُ المَثل: مَثَل زدن» (که بیشترین کاربرد کلمه «ضرب» در قرآن است؛ یعنی بیش از نیمی از موارد استعمال آن، مانند:‌ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا، ابراهیم/۲۴ و نحل/۷۵ و ۷۶ و ۱۱۲ و زمر/۲۹ تحریم/۱۰ و ۱۱؛ وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا، كهف/۳۲ و یس/۱۳؛ ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِكُمْ‏، روم/۲۸؛ وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ، روم/۵۸؛ وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلًا، زخرف/۵۷؛ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا، زخرف/۵۸؛ وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا، كهف/۴۵) اگرچه راغب اصفهانی این را از باب تشبیه به ضرب سکه دانسته، یعنی یاد کردن اثر چیزی که در چیز دیگری ظاهر می‌شود، اما مرحوم مصطفوی بر این باور است که این تعبیر مستقیما از خود «ضرب» گرفته شده و گویی این زدنی کلام و زبان است؛ یعنی مَثَل کلامی است که گویی بر محل خاصی که با آن تناسب دارد کوبیده و زده می‌شود؛ (جلسه ۹۶۲ http://yekaye.ir/an-nesa-4-34/) که باز همان معنای اخبار و توصیف از کلمه «مثل» فهمیده می‌شود.

این ماده با کلماتی مانند «شبیه» ، «ندّ» ، «شکل» (در فارسی: هم‌شکل) ،  «مساوی» ، «نظیر» ، «متفق»‌ ، «عدیل» و حرف «ک» بسیار نزدیک است؛ در تفاوت اینها برخی گفته‌اند که تفاوت اصلی در این است که:

ماده «شبه» برای مشابهت در کیفیت است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۵) ویا برای صرف هرگونه مشابهت (ولو مشابهت جزیی) است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۱، ص۲۵[۱۷])؛ و البته برخی گفته‌اند «شبه» در جایی به کار می‌رود که شباهت بین دو چیز مشاهدتی باشد؛‌لذاست که مثلا می‌گویند این سیاهی شبیه آن شیاهی است اما نمی‌گویند قدرت فلانی شبیه قدرت بهمانی است بلکه می‌گویند مثل قدرت اوست (الفروق في اللغة، ص۱۴۸-۱۴۹[۱۸])

ماده «ندد» برای مشابهت فقط در جوهر و ذات شیء است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۵)؛ در واقع یک مثل و شبیه چیزی است که ضدیت و تقابلی بین او آن شیء‌برقرار است که این دو با هم نمی‌توانند جمع شوند (الفروق في اللغة، ص۱۴۷[۱۹])

ماده «سوی» برای مشابهت در کمیت است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۵)؛ به تعبیر دیگر، مساوات در دو مقداری است که هم‌اندازه هستند و هیچیک بر دیگری فزونی یا نقصانی ندارد؛‌اما مماثلت در جایی است که هریک می‌تواند جای دیگری بنشیند (الفروق في اللغة، ص۱۴۹[۲۰])

ماده «شکل» ‌برای مشابهت در مقدار و مساحت (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۵) ویا برای مشابهت در صفات ظاهری صوری است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۱، ص۲۵[۲۱])؛ و از این رو شکل (شاكل الشي‏ءُ الشي‏ءَ) را در مشابهتی به کار می‌برند که تفاوت گذاشتن بین آنها در ظاهر دشوار باشد (الفروق في اللغة، ص۱۴۸[۲۲])

اما ماده «مثل» بر مشابهت تام و همه‌جانبه و اصیل دلالت دارد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۱، ص۲۵[۲۳])، و به همین جهت است که برای نفی شبیه از خداوند تعبیر نفی مثلیت به کار برده شده است:‌ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ» (شورى/۱۱) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۵[۲۴]) (اینکه حرف «ک» در اینجا آیا زایده است یا حاوی معناست و آیا ترکیب کمثله با مثله فرق دارد یا خیر و … محل بحث‌های مفصلی قرار گرفته که ان شاء الله ذیل آیه مربوطه بحث خواهد شد.)[۲۵]

تفاوت «نظیر» (ماده «نظر») و «متفق» (ماده :وفق») و «عدیل» (ماده «عدل») با «مثل» هم در این است که مثل در جایی است که ذات دو چیز شبیه هم باشند اما «نظیر» در جایی است که جنس افعالشان شبیه هم باشد و «متفقین» دو چیزی‌اند که حکم و فعلشان با هم اتفاق و شباهت داشته باشد؛‌ و «عدیل« نیز در جایی است که حکم یکی معادل حکم دیگری باشد؛ و حرف «ک» تشبیه هم در جایی می‌آید که تنها در برخی از صفات (نه در تمام ذات)‌شبیه همدیگر باشند (الفروق في اللغة، ص۱۴۸[۲۶])

ماده «مثل» و مشتقات آن ۱۶۹ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

نُنْشِئَكُمْ

در آیه ۳۵ همین سوره درباره ماده «نشأ» قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که در اصل به معنای چیز جدیدی پدید آوردن و تربیت کردن آن است؛ به تعبیر دیگر، احداث امری مستمر؛ ویا حدوثی همراه با استمرار و بقا؛ و به تعبیر سوم، چیزی را از جنس خودش ابتداءا و از کوچکی پدید آوردن تدریجا آن را بزرگ کردن چنانکه به شتر کوچک «نشء» و به فرد جوان «ناشئ» و به هر گیاهی که تازه روییده و هنوز محکم نشده «نشیئة و نشأة» گویند؛  هرچند که برخی اصل این ماده را همان بالا بردن و رفعت بخشیدن معرفی کرده‌اند و گفته‌اند وجه تسمیه جوان به «ناشئ» این است که رفعتی می‌يابد (در حال رشد است] و وقتی ابر بالا بیاید تعبیر «نَشَأَ السَّحابُ» به کار می‌رود؛ اما حق این است که در اینجا هم بر معنای حدوث و پدید آمدن دلالت دارد؛ یعنی برای دلالت بر آن حالتی است که ابر کم کم در آسمان شکل می‌گیرد و پدید می‌آید؛ و در زبان فارسی برخی از مشتقات این ماده مانند «نشو و نما» (= رشد کردن و بالا آمدن)، «نشأت گرفتن» (سرچشمه گرفتن در پیدایش)، انشاء (نگارش مطلبی جدید و بدون سابقه) رایج است.

این ماده وقتی به باب افعال و تفعیل برود متعدی می‌شود و در تفاوت این دو گفته‌اند در باب افعال جهت صدور این عمل از فاعلش مد نظر است؛ اما در باب تفعیل جهت وقوع و تعلق به مفعول؛ چنانکه «نَشَّأ» (أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبينٍ؛ زخرف/۱۸) نیز به معنای تربیت کردن [تدریجا رشد دادن] دانسته‌اند؛ چرا که آنچه نشو در او رخ می‌دهد مورد توجه است؛ و نیز شاید به همین جهت است که «إنشاء» (إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً؛ واقعه/۳۵؛ أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ؛ واقعه/۷۲) را به معنای «ایجاد کردن» دانسته‌اند؛ آن هم ایجاد کردن حالی پس از حال دیگر (ایجاد مستمر) که بدون سابقه و الگوگیری از روی چیز دیگر باشد چنانکه درباره پدید آمدن تدریجی ابرها فرموده است: «وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ‏» (رعد/۱۲) هر چند که این احتمال هم مطرح شده که ویژگی مهم «انشاء» [در مقابل «ایجاد»] آن است که پدید آوردنی است که به صورت ابتدایی و بدون هرگونه سابقه قبلی باشد.

جلسه ۱۰۰۲ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-35/

 

حدیث

۱)  ازامام صادق ع روایت شده است:

همانا این انسان چنان است که با حرارتی می‌خورد و می‌نوشد و با نوری می‌بیند و با هوایی می شنود و می بوید و با آبی طعم غذا و نوشیدنی را می یابد و با روحی حرکت می کند…

پس این چنین است انسان که از شان دنیا و از شان آخرت آفریده شده است.چون این دو شان با هم جمع شود زندگی اش در زمین خواهد بود زیرا که او از شان آسمان به دنیا آمده و هنگامی که خداوند بین این دو جدایی افکند این جدایی همان مرگ است. پس شان آخرت به آسمان برمی گردد زندگی در زمین است و مرگ در آسمان؛و مطلب از این قرار است که او بین روحها و بدنها جدایی می افکند پس روح ونور به آن قدرت (تقدیر) اول برمی گردد و بدن رها می شود چون از شان دنیاست…

علل الشرائع، ج‏۱، ص۱۰۷

حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ أَحْمَدَ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِی عَنْ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ النَّخَعِی عَنْ عَمِّهِ الْحُسَینِ بْنِ یزِیدَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی زِیادٍ السَّكُونِی قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّمَا صَارَ الْإِنْسَانُ یأْكُلُ وَ یشْرَبُ بِالنَّارِ وَ یبْصِرُ وَ یعْمَلُ بِالنُّورِ وَ یسْمَعُ وَ یشَمُّ بِالرِّیحِ وَ یجِدُ طَعْمَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ بِالْمَاءِ وَ یتَحَرَّكُ بِالرُّوحِ …

فَهَكَذَا الْإِنْسَانُ خُلِقَ مِنْ شَأْنِ الدُّنْیا وَ شَأْنِ الْآخِرَةِ فَإِذَا جَمَعَ اللَّهُ بَینَهُمَا صَارَتْ حَیاتُهُ فِی الْأَرْضِ لِأَنَّهُ نَزَلَ مِنْ شَأْنِ السَّمَاءِ إِلَى الدُّنْیا فَإِذَا فَرَّقَ اللَّهُ بَینَهُمَا صَارَتْ تِلْكَ الْفُرْقَةُ الْمَوْتَ تَرُدُّ شَأْنَ الْأُخْرَى إِلَى السَّمَاءِ فَالْحَیاةُ فِی الْأَرْضِ وَ الْمَوْتُ فِی السَّمَاءِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ یفَرَّقُ بَینَ‏ الْأَرْوَاحِ وَ الْجَسَدِ فَرُدَّتِ الرُّوحُ وَ النُّورُ إِلَى الْقُدْرَةِ الْأُولَى وَ تُرِكَ الْجَسَدُ لِأَنَّهُ مِنْ شَأْنِ الدُّنْیا …

تدبر

۱) «عَلی‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فی‏ ما لا تَعْلَمُونَ»

این آیه کاملا ناظر به آیه قبل است؛ اما

الف. چنانکه در نکات ادبی اشاره شد هم می‌تواند متعلق به جمله اخیر آیه قبل باشد و هم متعلق به جمله اول آن آیه؛

ب. همچنین کلمه «أمثال» می‌تواند جمع «مِثل» ویا جمع «مَثَل» باشد؛ و اتفاقا در خصوص جایگزین شدن انسان در آیات هم تعابیری هست که معنای «مِثل» در آنها خیلی بروز دارد؛ مثلا: «وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ» (محمد/۳۸) یا «أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» (اسراء/۹۹) و هم تعابیری است که معنای «مَثَل» در آنها چه‌بسا ترجیح دارد؛ مثلا «نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْديلاً» (انسان/۲۸) (بدین بیان که تعبیر «شددنا اسرهم» قرینه‌ای بگیریم که می‌خواهد بگوید این وصف آنان یعنی شدت و قوتی که در وجود آنان قرار داده‌ایم را اگر بخواهیم عوض می‌کنیم).

ج. همچنین حرف «ما»ی موصوله (فی‏ ما لا تَعْلَمُونَ) دست کم می‌تواند اشاره به اوصاف آن نشئه باشد یا خود آن نشئه ویا زمان آن. (توضیح در تدبر۹ خواهد آمد)

یعنی این آیه بوضوح ظرفیت معانی متعددی را دارد؛ هرچند مفسران تنها یکی از این معانی را مورد توجه قرار داده‌اند و برخی از ظرفیت‌های معنایی آن اصلا مورد توجه واقع نشده است؛ در حالی که چنانکه بارها تذکر داده شد بنا بر قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، همه این معانی می‌تواند مد نظر قرآن کریم بوده باشد.

برای اینکه این معانی با هم خلط نشود فقط ترکیب دو گزینه اول را در چند تدبر مستقل آنها را بیان می‌کنیم؛ و گزینه سوم را نیز در تدبر۹ مستقلا خواهیم آورد.

 

۲) «وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقینَ؛ عَلی‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ»

اگر جار و مجرور را متعلق بدانیم به «مسبوقین»؛ و «امثال» را جمع «مِثل» بدانیم؛ در این صورت ترجمه آیه این می‌شود که:

ما چنان نیستیم که بر ما سبقت گرفته شود در [= ما عاجز نیستیم از] اینکه مِثل‌های شما را تبدیل کنیم (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۴۱۹[۲۷])؛ که خود همین عبارت می‌تواند بدین معنا باشد که:

الف. ما عاجز نیستیم از اینکه شما را با مِثل‌های شما جایگزین کنیم؛ یعنی مخلوقاتی مثل شما را جایگزین شما کنیم؛ که در این صورت مفعول اول محذوف است (مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۳۷[۲۸]).

ب. ما عاجز نیستیم از اینکه مخلوقاتی مثل شما [= مِثل‌های شما] را (که غیر از شما هستند) بیافرینیم (زجاج، به نقل از مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۳۷[۲۹])؛ که امثالهم مفعول اول است؛ که این را دست کم دو گونه می‌توان شرح داد:

ب.۱. «بدلنا امثالکم» به معنای «بدلنا امثالکم منکم» باشد یعنی می‌خواهد بفرماید گمان نکنید که حالا که شما را آفریده‌ایم شما همه‌کاره‌اید و ما مجبوریم هرطور شده با شما کنار بیاییم. بلکه همان طور که شما را ما آفریدیم می‌توانیم موجودات دیگری مثل شما را بیافرینیم؛ آفرینشی که با آن آفرینش، آنان جایگزین شما می‌شوند و لذا به جای «خلقنا» تعبیر «بدلنا» آورد.

ب.۲. «بدلنا امثالکم» به معنای «خلقنا امثالکم»‌ باشد؛ و جایگزینی و تبدیل مورد نظر، ربطی به جایگزینی آنها به جای اینهایی که الان موجودند نداشته باشد؛ بلکه همان گونه که خلقت و آفرینش شما محصول یک تبدیل بود و شما از نطفه به انسان تبدیل شدید؛ ما موجودات دیگری که مثل هم هستند را هم می‌توانیم با تبدیلی وارد عالم کنیم و شما را به عالم دیگری بفرستیم.

ج. ما عاجز نبوده‌ایم از اینکه مِثل‌های شما (یعنی انسانهایی که قبلا بوده‌اند) را تبدیل کنیم به چیزی غیر از انسان؛ یعنی آیه در مقام عبرت دادن نسبت بدانچه برای گذشتگان رخ داده باشد و اشاره به مضمون «وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى‏ مَكانَتِهِمْ‏» (يس/۶۷) باشد؛ یعنی اینها که این طور گردن‌فرازی می‌کنند و دست ما را در آفرینش اینان بسته می‌بینند یادشان باشد که ما عاجز نبوده‌ایم از اینکه موجوداتی شبیه اینان را از انسان به میمون و خوک تبدیل کردیم؛ و ادامه آیه هم می‌فرماید که شما را هم می‌توانیم در چنین وضعیت جدیدی ایجاد نماییم.

تبصره

این معنا با اینکه به خودی خود بر آیه قابل حمل است اما با توجه به آیات دیگر شاید کسی در استناد این معنا به آیه مناقشه کند بدین بیان که در قرآن کریم تصریح شده که اگرچه عده‌ای به دستور شیطان در آفرینش خدا «تغییر» ایجاد می‌کنند (لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ؛ نساء/۱۱۹)، اما در آفرینش خدا (فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ؛ روم/۳۰)[۳۰] «تبدیل» راهی ندارد. اما می‌توان پاسخ داد که در این آيه مقصود از ناممکن بودن تبدیل، آن است که فطرتی که خداوند در انسان قرار داده یکسره برداشته شود؛ وگرنه خود خداوند در جای دیگر از تبدیل‌هایی که در عالم آفرینش واقع می‌شود سخن گفته است (مثلا: يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ؛ ابراهیم/۴۸)؛ و در جریان مسخ هم چنین نیست که با این تبدیل، فطرت برداشته شود؛ چنانکه علامه طباطبایی بخوبی توضیح داده‌اند که جریان مسخ این نیست که کسی که مثلا خوک یا میمون شد الان دیگر انسان نباشد و خوک یا میمون جایگزین موجودیت او شده باشد؛ بلکه او انسانی خوک ویا انسانی میمون است! (المیزان،ج۱، ص۲۰۹[۳۱]) و بهترین شاهد بر این مدعا معذب بودن افراد از این مسخ است؛ وگرنه خوک ویا میمون بودن برای موجودی که فقط خوک یا میمون است عذاب نیست.

د. ما عاجز نیستیم از اینکه امثال شما (= شما و هرکس که مثل شماست) را عوض کنیم و به زور وادارتان کنیم که دست از این عنادتان بردارید. یعنی اگر به شما اختیار و امکان این را داده‌ایم که در مقابل حق عناد بورزید این گونه نیست که نمی‌توانستیم شما را بالاجبار به راه حق بکشانیم؛ بلکه می خواستیم شما را بیازماییم؛ که از این جهت این مضمون شبیه می‌شود به آیه «الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا» (ملک/۲).

ه. …

 

۳) «وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقینَ؛ عَلی‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ»

اگر جار و مجرور را متعلق بدانیم به «مسبوقین»؛ ولی امثال را جمع «مَثَل» بدانیم؛ در این صورت ترجمه آیه این می‌شود که:

«ما چنان نیستیم که بر ما سبقت گرفته شود در [= ما عاجز نیستیم از] اینکه مَثَل‌های شما را تبدیل کنیم»؛ که خود همین عبارت می‌تواند بدین معنا باشد که:

الف. ما عاجز نیستیم از اینکه وصف و صفات شما را عوض کنیم؛ و شما در صورت و قابل حیوانی دیگر ایجاد نماییم؛ که همان اشاره به مسخ و شبیه آیه «وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى‏ مَكانَتِهِمْ‏» (يس/۶۷) باشد (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۴۱۹[۳۲])

ب. …

 

۴) «نَحْنُ قَدَّرْنا بَینَكُمُ الْمَوْتَ … عَلی‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ»

اگر جار و مجرور را حال و متعلق باشد به «مرگ را در میان شما مقدر کردیم» و امثال را جمع «مِثل» بدانیم؛ در این صورت ترجمه آیه این است که:

«ما مرگ را در میان شما مقدر کردیم در حالی که این تقدیر بر این اساس است که مِثل‌های شما تبدیل شود»؛ آنگاه خود همین عبارت می‌تواند بدین معنا باشد که:

الف. ما مرگ را در میان شما مقدر کردیم تا شما را با مِثل‌های شما جایگزین کنیم؛ یعنی مخلوقاتی مثل شما را جایگزین شما کنیم [ادامه آیه هم می‌فرماید:] و شما را در نشأه دیگری ایجاد کنیم؛ یعنی مرگ برای این است که نسل‌هایی از این جهان به جهان دیگری بروند و نسل‌های دیگری در این جهان به جای آنها بیایند. (المیزان، ج‏۱۹، ص۱۳۳[۳۳])

ب. ما مرگ را در میان شما مقدر کردیم که امثال شما را جایگزین شما کنیم؛ نه اینکه یکدفعه همه‌تان را از این دنیا ببریم (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۴۱۹[۳۴])

ج. ما مرگ را در میان شما مقدر کردیم تا امثال شما (= شما و هرکس که مانند شماست) عوض کنیم؛ یعنی شماها با دیدن مرگ به خودتان بیایند و از این عنادتان دست بردارند.

د. …

 

۵) «نَحْنُ قَدَّرْنا بَینَكُمُ الْمَوْتَ … عَلی‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ»

اگر جار و مجرور را متعلق باشد به «مرگ را در میان شما مقدر کردیم» و امثال را جمع «مَثَل» بدانیم؛ در این صورت ترجمه آیه این است که:

ما مرگ را در میان شما مقدر کردیم تا اینکه مَثَل‌های شما تبدیل شود؛ آنگاه خود همین عبارت می‌تواند بدین معنا باشد که:

الف. ما مرگ را در میان شما مقدر کردیم تا صفات و حکایت شما را عوض کنیم؛ و شما را متناسب با اقتضائات عالم دیگر ایجاد نماییم؛ که در این معنا مفاد دو جمله آیه شبیه هم می‌شود. (المیزان، ج‏۱۹، ص۱۳۳[۳۵])

ب. ما مرگ را در میان شما مقدر کردیم بر این اساس که صفات شما را عوض کنیم؛ نه بر این اساس که بخواهیم شما را یکسره معدوم نماییم (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۴۱۹[۳۶])؛ که در این صورت مفاد این جمله با جمله بعدی آیه هم متفاوت خواهد شد و آن نکته‌ای اضافه بر این است.

ج. ما مرگ را در میان شما مقدر کردیم بر این اساس که صفات شما را این گونه بتدریج عوض کنیم که اول نطفه بودید بعد نوزاد و بعد جوان و بعد پیر شدید و نهایتا مرگ به سراغتان آمد؛ نه اینکه یکدفعه شما را بمیرانیم (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۴۱۹[۳۷])

د. …

 

۶) «فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ … نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ‏»

قدرت خداوند بر جابجايى مرگ و زندگى، دليل قدرت خداوند بر ايجاد معاد است. (تفسير نور، ج‏۹، ص۴۳۵)

 

۷) «نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ»

دنيا عبورگاه است نه توقّف‏گاه. (تفسير نور، ج‏۹، ص۴۳۵)

 

۸) «قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ … نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ … نُنْشِئَكُمْ …»

[یکی از] فلسفه[های] مرگ، جايگزين شدن ديگران و پيدايش تحوّلات جديد است. (تفسير نور، ج‏۹، ص۴۳۵)

 

۹) «وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ»

مقصود از اینکه «شما را در آنچه که نمی‌دانید ایجاد نماییم» چیست؟

الف. اشاره به مسخ انسان به صورتهای دیگر است؛ یعنی ما عاجز نیستیم از اینکه دیگران را جایگزین شما کنیم و شما را در صورتهای جدیدی همچون خوک و میمون ایجاد نماییم. (مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۳۷[۳۸]) و به تعبیر دیگر، ما مرگ را در میان شما مقدر کرده‌ایم تا صفات شما را عوض کنیم و شما را در نشأه دیگر به صورتهای دیگری همچون خوک و میمون و … ایجاد کنیم (المیزان، ج‏۱۹، ص۱۳۳[۳۹])

ب. اشاره به اصل نشأه و عالم دیگر است؛ آنگاه یعنی ما عاجز نیستیم از اینکه دیگران را جایگزین شما کنیم و شما را در عالم جدیدی که هیچ با آن آشنایی ندارید و بر اساس وجود اخروی (نه وجود دنیوی فانی) ایجاد کنیم. (مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۳۷[۴۰]؛ المیزان، ج‏۱۹، ص۱۳۳[۴۱])

ج. با توجه به اینکه زمان قیامت بر هیچکس آشکار نیست چه‌بسا اشاره به زمان است (مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۳۷[۴۲]) یعنی انسان از وضع قيامت آگاه نيست كه چه زمانى خواهد بود و در چه شرايطى حاضر مى‏شود. (تفسير نور، ج‏۹، ص۴۳۵)؛ که اگر چنین باشد چه‌بسا به یک دلیل دیگری است برای سوال مذکور در آیه «ءَ أَنتُمْ تخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الخالِقُونَ» (واقعه/۵۹) یعنی در آیه ۵۸ با استناد به اینکه شما از نطفه بودید نشان می‌دهد شما تسلطی بر وضعیت خود و حتی آگاهی‌ای در آن زمان از خود نداشتید، حال آیا شما خالق خود بودید یا خداوند؟ اکنون هم می‌فرماید شما از زمانی که دوباره ایجاد می‌شوید بی‌خبرید؛ پس آیا شما خالق خود هستید یا خداوند؟ (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۴۱۹[۴۳]).

د. …

تبصره

چون این جمله عطف به جمله «نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ» است، به تبع آن می‌تواند متعلق به جمله اخیر آیه قبل (و ما نحن بمسبوقین) باشد و هم متعلق به جمله اول آن آیه (نحن قدرنا بینکم الموت)؛ و مفسران بر اساس اینکه کدام را مبنا گرفته بودند تعابیر متعددی در اینجا ارائه داده‌اند که در اینجا صرفا آن مواردی که تطبیق داده شد آمد. اما واضح است که در همه موارد فوق می‌توان این عبارت را متعلق به حالت دیگر هم در نظر گرفت؛ و بلکه اگر دو معنای «مِثل» و «مَثَل» در عبارت قبلی هم جدی گرفته شود عطف این جمله به حمله قبل می‌تواند این آیه می‌تواند معانی متعدد دیگری ارائه دهد؛ که از آنجا که اغلب آنها به نحو ضمنی در تدبرهای قبلی اشاره شد به همین مقدار بسنده می‌شود.

 

۱۰) «عَلی‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فی‏ ما لا تَعْلَمُونَ»

ابتدا فرمود «نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ: امثال شما را عوض کنیم» سپس فرمود «وَ نُنْشِئَكُمْ فی‏ ما لا تَعْلَمُونَ: شما را در آنچه که نمی‌دانید ایجاد نماییم»؛ پس چه‌بسا بتوان گفت انسان برای اینکه بتواند وارد نشئه دیگر و عالم آخرت شود باید تبدیلی اساسی را در وجود خویش شاهد باشد. برخی با عمل صالح این تبدل را در وجود خویش حاصل می‌کنند و ورودی لذت‌بخش به عالم آخرت را تجربه می‌نمایند و جایگاهشان بهشت خواهد بود؛ وبرخی که اصلا خود را برای چنین تبدلی آماده نکرده‌اند با فشار و زحمت و عذاب وارد عالم آخرت می‌شوند و آنجا هم جز عذاب بهره‌ای نخواهند داشت. (اقتباس از شرح أصول الكافي (صدرا)، ج‏۱، ص۳۷۳[۴۴] و ج‏۳، ص۱۲۴[۴۵])

 

۱۱) نُنْشِئَكُمْ «فی‏ ما لا تَعْلَمُونَ»

ما در عالم آخرتی برانگیخته و بلکه ایجاد خواهیم شد که از آن هیچ تجربه‌ای نداریم و درباره حقیقت آن هیچ نمی‌دانیم؛ هرچه برای ما از آنجا گفته‌اند با مفاهیمی بوده که در این دنیا تجربه کرده‌ایم؛ اما مرتب گفته‌اند که آخرت بسیار عظیم‌تر و عمیق‌تر از عالم دنیاست؛.

فقط اگر همین را تصور کنیم که کل زندگی دنیا در قبال آن بازیچه‌ای بیش نیست و در آنجا همه چیز زنده است (وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُون‏؛ عنکبوت/۶۴) و زمین و آسمانها چنان یکسره عوض می‌شوند که هیچ امر مخفی‌ای در عالم باقی نمی‌ماند (يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار؛ ابراهیم/۴۸) و همه باطن‌ها آشکار می‌گردد و مالک‌المُلک بودن خداوند قهار بر همگان عیان می‌شود (مالِكِ يَوْمِ الدِّين‏، فاتحه/۴؛ يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى‏ عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ‏ءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار، غافر/۱۶؛ قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْك‏، آل عمران/۲۶) کافی است که پی ببریم که واقعا با حقیقتی بسیار متفاوت از آنچه در مخیله‌مان می‌گنجد روبرو خواهیم بود.

پس اینکه گاه از حور و قصور و … یا از آتش و انواع عذابهای آنجا سخن به میان می‌آید برای نزدیک کردن ذهن ما به واقعیتی است که بسیار عظیم‌تر و پیچیده‌تر و فوق تصور ماست؛ پس نباید آنها را در حد تجربه‌های دنیوی خود فروبکاهیم.

 

 


[۱] . قراءة حمزة في الوقف بإبدال الهمزة ياء. (معجم القراءات ج۹، ص۳۱۰)

[۲] . تشخص الشیء قائما علی هیأة أو صفات معینة.

[۳] . و الْمُثُولُ: الانتصاب قائما، و الفعل: مَثَلَ يَمْثُلُ، قال لبيد: «ثم أصدرناهما في وارد /صادر وهم صواه قد مَثَل» و التَّمْثِيلُ: تصوير الشي‏ء كأنه تنظر إليه. و التِّمْثَالُ: اسم للشي‏ء الْمُمَثَّلِ المصور على خلقة غيره، كسرت التاء حيث جعلت اسما بمنزلة التجفاف و شبهه، و لو أردت مصدرا لفتحت، و جاءت تفعال في حروف قليلة نحو تمراد و تلقاء، و إنما صار تلقاء اسما لأنه صار في حال لدن، و في حال حيال، و ما كان مصدرا فالتاء مفتوحة يجرى مجرى المصدر في كلام العرب، لا يجمع و لا يصغر،)

[۴] . أصل الْمُثُولِ: الانتصاب، و الْمُمَثَّلُ:المصوّر على مثال غيره، يقال: مَثُلَ الشي‏ءُ.أي: انتصب و تصوّر، و منه‏ قَوْلُهُ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ [آله و] سلم: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَمْثُلَ لَهُ الرِّجَالُ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» و التِّمْثَالُ: الشي‏ء المصوّر، و تَمَثَّلَ كذا: تصوّر. قال تعالى: فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا [مريم/۱۷] …  و الْمِثَالُ: مقابلة شي‏ء بشي‏ء هو نظيره، أو وضع شي‏ء مّا ليحتذى به فيما يفعل.

[۵] . و أمّا التمثال بالفتح كالتّرداد: مصدر للتكثير، و هو كالتفعيل إلّا أنّ في التفعيل بوجود الياء، زيادة دلالة على جهة وقوع الفعل، و في التفعال على التمديد و الاستمرار، بوجود الألف.

و التمثال بالكسر اسم من التمثال بالفتح، و يدلّ على مماثل فيه امتداد و ظهور، و الجمع التماثيل.. إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ‏- ۲۱/۵۲. يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ‏- ۳۴/۱۳ فالتعبير بهذه الصيغة إشارة الى أهميّة و عظمة و كبر في هذه التماثيل.

[۶] . مرحوم مصطفوی توضیح داده که در این کلمه مفاهیم ربط و استحکام و تثبت نهفته است:

و المثلة كالعضلة و العضدة: اسم يستعمل في مفهوم فيه ربط و استحكام و تثبّت. و هذا بسبب نقل من الفتحة الى الضمّة الثقيلة، فهو بمعنى المتمثّل فيه شدّة و حدّة. كما في العقوبة المتعقبّة سيّئا.. وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ‏۱۳/۶ أى عقوبات في أثر سيّئات الأعمال. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۱، ص۲۸)

و التعبير بالمثلة إشارة الى أنّ العقوبة هي المتمثّلة من العمل السىّ‏ء و المساوية المشابهة المنعكسة عنه.

[۷] . و قولهم: مَثَّل به، إذا نَكَّل، هو من هذا أيضاً، لأنَّ المعنى فيه أنَّه إذا نُكِّل بِهِ جُعِل ذلك مِثالًا لكلِّ مَن صنَعَ‏ ذلك الصَّنيعَ أو أرادَ صُنْعَه. و يقولون: مَثَل بالفَتيل: جَدَعه. و المَثُلات من هذا أيضاً. قال اللَّه تعالى: وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ‏ أي العقوبات التي تَزجُر عن مثل ما وقعت لأجلِه، و واحدها مَثُلَةٌ كسَمُرَة و صَدُقَة. و يحتمل أنَّها التي تَنزِل بالإنسان فتُجعَل مِثالًا يَنزجِرُ به و يرتدع غيرُه. و مَثَلَ الرّجُلُ قائماً:انتصب، و المعنى ذاك، لأنَّه كأنَّه مِثالٌ نُصِب. و جمع المِثال أمثِلةٌ. و المِثالُ: الفِراش و الجمع مُثُل، و هو شي‏ء يُماثِلُ ما تحتَه أو فوقَه. و فلانٌ أمْثَلُ بني فلانٍ: أدناهم للخير، أي إنَّه مماثِلٌ لأهل الصَّلاح و الخير. و هؤلاء أماثل القوم، أي خِيارُهم.

[۸] . الْمُثْلَةُ: نقمة تنزل بالإنسان فيجعل مثالا يرتدع به غيره، و ذلك كالنّكال، و جمعه مُثُلَاتٌ و مَثُلَاتٌ، و قد قرئ: مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ [الرعد/۶]، و (الْمَثْلَاتُ) بإسكان الثّاء على التّخفيف. نحو: عَضُدٍ و عَضْدٍ، و قد أَمْثَلَ السّلطان فلانا: إذا نكّل به، و الْأَمْثَلُ يعبّر به عن الأشبه بالأفاضل، و الأقرب إلى الخير، و أَمَاثِلُ القومِ: كناية عن خيارهم، و على هذا قوله تعالى: إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً [طه/۱۰۴]، و قال: وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلى‏ [طه/۶۳] أي:الأشبه بالفضيلة، و هي تأنيث الأمثل.

[۹] . و الأمثل: للتفضيل كالأعلم، و هو من له فضيلة و امتياز في المثليّة و المشابهة بشي‏ء و في التمثّل… . يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً- ۲۰/۱۰۴ الْأَمْثَلُ هنا هو الْمُتَمَثِّلُ من المجرمين و من بينهم في جهة تثبّتهم في‏ طريق الوجدان و الشرف و الانسانيّة، أى الأمثل في جهة الطريقة.و قلنا في طرق: إنّ الطريقة المثلى و الأمثل طريقة: ما تكون أقرب الى الاعتدال و أعدل بالنسبة الى طرق اخرى، و كذا صاحبها.و المراد من الطريقة: ما يكون متّخذاً من برنامج معتدل صحيح منظّم في الحياة الجسمانيّة و الروحانيّة.و أمّا قولهم- إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً: فلعلّ المراد من العشر هو المراحل العشر في السير التكوينىّ للإنسان، من حالة تكوّن النطفة، ثمّ زمان نفخ الروح و الجنين، ثمّ الطفولة ثمّ التمييز، ثمّ الشباب، ثمّ الكهولة، ثمّ زمان القبر، ثمّ البرزخ الروحيّ الجسمانيّ، ثم نفخ في الصور، ثمّ البعث و الحشر. فهذه عشر تحوّلات و أزمنة طوليّة.و أمّا قول الأمثل طريقة- إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً: فلعلّه اشارة الى المرحلتين- البدء و العود، كما في الآية السابقة.

[۱۰] . الميم و الثاء و اللام أصلٌ صحيح يدلُّ على مناظرَة الشّي‏ء للشي‏ء. و هذا مِثْل هذا، أي نَظِيرُه. و المِثْل و المِثال في معنًى واحد. و ربَّما قالوا مَثِيل كشبيه. تقول العرب: أمثَلَ السُّلطانُ فلاناً: قتَلَه قَوَداً، و المعنى أنَّه فعل به مِثلَ ما كان فَعَلَه. و المَثَل: المِثْل أيضاً، كشَبَه و شِبْه. و المثَلُ المضروبُ مأخوذٌ من هذا، لأنَّه يُذكَر مورًّى به عن مِثلِه في المعنى.

[۱۱] .  و المثل: صفة مشبهة كحسن بمعنى ما يتّصف بالمثليّة و يثبت فيه هذا العنوان، كالمثيل على وزان شريف.

قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ‏- ۲/۱۱۳. فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا- ۲/۱۳۷. فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ‏- ۲/۱۹۴. وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ‏- ۲/۲۲۸. عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ‏- ۱۷/۸۸. قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ*- ۱۸/۱۱۰ يراد مشابه قولهم في الخصوصيّات الممتازة، و هكذا في الايمان و الاعتداء و غيرها. ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً- ۱۶/۷۵. إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً- ۲/۲۶. كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ- ۵۹/۱۶. كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً- ۶۲/۵ المثل: ما يتّصف بكونه مثلا و هو المتمثّل في مقام إراءة امر، فالعبد المملوك و البعوضة و الحمار و الشيطان أمثال يتجسّم فيها امور منظورة يراد إراءتها. و في المَثل يتراءى أهمّ الصفات الممتازة و الخصوصيّات المقصودة… ثمّ إنّ في التعبير بالمثل و المثل إمّا أن يذكر وجه الشبه و يصرّح به: فهو المنظور المخصوص المعيّن، كما في قوله تعالى-. خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ …،. إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ. و إمّا أن لا يذكر وجه شبه مخصوص: فيعمّ جميع صفات ممتازة في المشبّه به، حتّى ينطبق على المشبّه، كما في-. إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ …،. أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ …،. يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ‏ …،. نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها..

[۱۲] . الْمَثَلُ: الشي‏ء يضرب للشي‏ء فيجعل مِثْلَهُ. و الْمَثَلُ: الحديث نفسه. و أكثر ما جاء في القرآن نحو قوله- جل و عز-: «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ‏» فِيها أَنْهارٌ، فَمَثَلُهَا هو الخبر عنها. و كذلك قوله تعالى: «ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ‏»، ثم أخبر: إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ، فصار خبره عن ذلك مَثَلًا، و لم تكن هذه الكلمات و نحوها مثلا ضرب لشي‏ء آخر كقوله تعالى: «كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ،» و «كَمَثَلِ الْكَلْبِ‏». و الْمِثْلُ: شبه الشي‏ء في الْمِثَالِ و القدر و نحوه حتى في المعنى. و يقال: ما لهذا مَثِيلٌ. و الْمِثَالُ: ما جعل مقدارا لغيره، و جمعه مُثُلٌ، و ثلاثة أَمْثِلَةٍ.

[۱۳] . و الْمَثَلُ عبارة عن قول في شي‏ء يشبه قولا في شي‏ء آخر بينهما مشابهة، ليبيّن أحدهما الآخر و يصوّره. نحو قولهم: الصّيف ضيّعت اللّبن؛ فإن هذا القول يشبه قولك: أهملت وقت الإمكان أمرك. و على هذا الوجه ما ضرب اللّه تعالى من الأمثال، فقال: وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ‏ [الحشر/۲۱]، و في أخرى: وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ [العنكبوت/۴۳]. و الْمَثَلُ يقال على وجهين: أحدهما: بمعنى المثل. نحو: شبه و شبه، و نقض و نقض. قال بعضهم: و قد يعبّر بهما عن وصف الشي‏ء. نحو قوله: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ [الرعد/۳۵].  و الثاني: عبارة عن المشابهة لغيره في معنى من المعاني أيّ معنى كان، و هو أعمّ الألفاظ الموضوعة للمشابهة، … و قوله: مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ الآية [الجمعة/۵]، أي: هم في جهلهم بمضمون حقائق التّوراة كالحمار في جهله بما على ظهره من الأسفار، و قوله: وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ‏ [الأعراف/۱۷۶] فإنه شبّهه بملازمته و اتّباعه هواه و قلّة مزايلته له بالكلب الذي لا يزايل اللّهث على جميع الأحوال. و قوله:مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً [البقرة/۱۷]، فإنه شبّه من آتاه اللّه تعالى ضربا من الهداية و المعارف، فأضاعه و لم يتوصّل به إلى ما رشّح له من نعيم الأبد بمن استوقد نارا في ظلمة، فلمّا أضاءت له ضيّعها و نكس فعاد في الظّلمة، و قوله تعالى: وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً [البقرة/۱۷۱] فإنه قصد تشبيه المدعوّ بالغنم، فأجمل و راعى مقابلة المعنى دون مقابلة الألفاظ، و بسط الكلام: مثل راعي الذين كفروا و الّذين كفروا كمثل الّذي ينعق بالغنم، و مثل الغنم التي لا تسمع إلّا دعاء و نداء. و على هذا النحو قوله: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ [البقرة/۲۶۱] و مثله قوله:مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ [آل عمران/۱۱۷] و على هذا النحو ما جاء من أمثاله.

[۱۴] . مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً- ۲/۱۷. إِنَّ مَثَلَ عِيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ‏- ۳/۵۹. فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ‏- ۷/۱۷۶ شبّه الْمِثْلُ بالمِثْلِ دون الموضوعين من حيث هما: فانّ تشبيه نفس الشي‏ء بشي‏ء آخر يفيد توافقهما في الذات، كما في إنّ عيسى كآدم، و هو كالكلب، و لا يفيد الاشتراك في أهمّ الصفات و في خصوصيّة مقصودة، و هذا بخلاف تشبيه عنوان المثل له، فان مثل كلّ شي‏ء هو المتمثّل من صفاته الممتازة المقصودة.

[۱۵] . (الفرق) بين المِثْل و المَثَل‏: ان المثلين ما تكافآ في الذات و المثل بالتحريك الصفة قال الله تعالى (مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ) أي صفة الجنة، و قولك ضربت لفلان مثلا معناه انك وصفت له شيئا، و قولك مثل هذا كمثل هذا أي صفته كصفته و قال الله تعالى (كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً) و حاملو التوراة لا يماثلون الحمار ولكن جمعهم و اياه صفة فاشتركوا فيها.

[۱۶] . مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً (بقره/۱۷)

وَ مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً (بقره/۱۷۱)

مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ في‏ كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ (بقره/۲۶۱)

فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً (بقره/۲۶۴)

وَ مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ (بقره/۲۶۵)

إِنَّ مَثَلَ عيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (آل عمران/۵۹)

مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ في‏ هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ ريحٍ فيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ (آل عمران/۱۱۷)

فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ (اعراف/۱۷۶)

مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً (عنکبوت/۴۱)

مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً (جمعه/۵)

[۱۷] . و الشبه: مطلق مشابهة كلّا أو جزءا في الصفات الظاهريّة أو من جهات معنويّة: «و اخر متشابهات.»

[۱۸] . (الفرق) بين الشبه و المثل‏: أن الشبه يستعمل فيما يشاهد فيقال السواد شبه السواد و لا يقال القدرة كما يقال مثلها. و ليس في الكلام شي‏ء يصلح في المماثلة إلا الكاف و المثل فأما الشبه و النظير فهما من جنس‏ المثل و لهذا قال الله تعالى (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ) فأدخل الكاف على المثل و هما الاسمان اللذان جعلا للمماثلة فنفى بهما الشبه عن نفسه فأكد النفي بذلك.

[۱۹] . (الفرق) بين المثل و الند: أن الند هو المثل المناد من قولك ناد فلان فلانا اذا عاداه و باعده و لهذا سمي الضد ندا، و قال صاحب العين: الند ما كان مثل الشي‏ء يضاده في أموره و النديد مثله و الندود الشرود و التناد التنافر و أنددت البعير و نددت بالرجل سمعت بعيوبه، و أصل الباب‏ التشريد فالند لمناداته لصاحبه كأنه يريد تشريده.

[۲۰] . (الفرق) بين المساواة و المماثلة: أن المساواة تكون في المقدارين اللذين لا يزيد أحدهما على الآخر و لا ينقص عنه و التساوي التكافؤ في المقدار، و المماثلة هي أن يسد أحد الشيئين مسد الآخر كالسوادين.

[۲۱] . و الشكل متشابهة في الصفات الظاهريّة الصوريّة.

[۲۲] . (الفرق) بين المثل و الشكل‏: أن الشكل هو الذي يشبه الشي‏ء في أكثر صفاته حتى يشكل الفرق بينهما، و يجوز أن يقال ان اشتقاقه من الشكل و هو الشمال واحد الشمائل قال الشاعر: «حي الحمول بجانب الشكل / اذ لا يلائم شكلها شكلي‏» أي لا توافق شمائلها شمائلي فمعنى قولك شاكل الشي‏ء الشي‏ء انه أشبهه في شمائله، ثم سمي المشاكل شكلا كما يسمى الشي‏ء بالمصدر، و لهذا لا يستعمل الشكل إلا في الصور فيقال هذا الطائر شكل هذا الطائر، و لا يقال الحلاوة شكل الحلاوة، و مثل الشي‏ء ما يماثله و ذاته.

[۲۳] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو مساواة شي‏ء بشي‏ء في الصفات الممتازة المنظورة، و هذا مشابهة تامّة… و المثل: شباهة في صفات أصيلة ممتازة.

[۲۴] . و الْمَثَلُ يقال على وجهين: أحدهما: بمعنى المثل. نحو: شبه و شبه، و نقض و نقض. قال بعضهم: و قد يعبّر بهما عن وصف الشي‏ء. نحو قوله: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ [الرعد/۳۵].  و الثاني: عبارة عن المشابهة لغيره في معنى من المعاني أيّ معنى كان، و هو أعمّ الألفاظ الموضوعة للمشابهة، و ذلك أنّ النّدّ يقال فيما يشارك في الجوهر فقط، و الشّبه يقال فيما يشارك في الكيفيّة فقط، و المساوي يقال فيما يشارك في الكمّيّة فقط، و الشّكل يقال فيما يشاركه في القدر و المساحة فقط، و الْمِثْلَ عامّ في جميع ذلك. و الْمِثْلَ عامّ في جميع ذلك، و لهذا لمّا أراد اللّه تعالى نفي التّشبيه من كلّ وجه خصّه بالذّكر فقال: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ [الشورى/۱۱]

[۲۵] . در اینجا فقط برخی اقوال تقدیم می‌شود:

– و أما الجمع بين الكاف و المثل فقد قيل: ذلك لتأكيد النّفي تنبيها على أنه لا يصحّ استعمال المثل و لا الكاف، فنفى ب (ليس) الأمرين جميعا. و قيل: الْمِثْلُ هاهنا هو بمعنى الصّفة، و معناه: ليس كصفته صفة، تنبيها على أنه و إن وصف بكثير ممّا يوصف به البشر فليس تلك الصّفات له على حسب ما يستعمل في البشر، و قوله تعالى: لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ [النحل/۶۰] أي: لهم الصّفات الذّميمة و له الصّفات العلى. و قد منع اللّه تعالى عن ضرب الأمثال بقوله: فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ‏ [النحل/۷۴] ثم نبّه أنه قد يضرب لنفسه المثل، و لا يجوز لنا أن نقتدي به، فقال: إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ [النحل/۷۴] ثمّ ضرب لنفسه مثلا فقال: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً الآية [النحل/۷۵]، و في هذا تنبيه أنه لا يجوز أن نصفه بصفة مما يوصف به البشر إلا بما وصف به نفسه، (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۵۹)

– (الفرق) بين الشبه و المثل‏: أن الشبه يستعمل فيما يشاهد فيقال السواد شبه السواد و لا يقال القدرة كما يقال مثلها. و ليس في الكلام شي‏ء يصلح في المماثلة إلا الكاف و المثل فأما الشبه و النظير فهما من جنس‏ المثل و لهذا قال الله تعالى (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ) فأدخل الكاف على المثل و هما الاسمان اللذان جعلا للمماثلة فنفى بهما الشبه عن نفسه فأكد النفي بذلك. … (الفرق) بين كاف التشبيه و بين المثل‏: أن الشي‏ء يشبه بالشي‏ء من وجه واحد لا يكون مثله في الحقيقة الا اذا أشبهه من جميع الوجوه لذاته فكأن الله تعالى لما قال (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ) أفاد أنه لا شبه له و لا مثل و لو كان قوله تعالى (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ) نفيا أن يكون لمثله مثيل لكان قولنا ليس كمثل زيد رجل مناقضة لأن زيدا مثل من هو مثله و التشبيه بالكاف يفيد تشبيه الصفات بعضها ببعض و بالمثل يفيد تشبيه الذوات بعضها ببعض تقول ليس كزيد رجل أي في بعض صفاته لأن كل أحد مثله في الذات، و فلان كالأسد أي في الشجاعة دون الهيئة و غيرها من صفاته و تقول السواد عرض كالبياض و لا تقول مثل البياض.(الفروق في اللغة، ص۱۴۸-۱۴۹)

– لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ- ۴۲/۱۱ الكاف حرف تشبيه و يدلّ على معنى في غيره و لا ينبئ عن معنى مستقلّ بل يوجد معنى في غيره، و النفي يتعلّق بالمثل الّذى وجد فيه شباهة ما، و المعنى أنّه ليس شي‏ء و هو كالمثل له، فيكون انتفاء المثل على طريق أولى، فانّ شيئا شبيها و قريبا من الْمِثْلِيَّةِ إذا كان منفيّا، فانتفاء نفس المثل يكون بطريق أولى.فكلمة المثل مستعملة بمعناها الحقيقىّ، و ليست بمعنى الذات و لا بزائدة، بل لطف التعبير في نفى المثل الّذى وجد فيه شباهة بالمثليّة، و هذا التعبير أبلغ من التعبير بنفي المثل نفسه.و لا يصحّ أيضا القول بأنّ الكاف زائدة، أو أنّ المثل بمعنى الصفة: فانّ زيادة كلمة في كلام اللّه تعالى غير معقولة، و قلنا إنّ المثل معناه المشابه في الصفات الممتازة، و لعلّ مفهوم الصفة قد جاء من صيغة المثل بفتحتين صفة، و أوجب اشتباها في تعيين حقيقة معنى المادّة. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۱، ص۲۶)

[۲۶] . (الفرق) بين المثل و النظير: أن المثلين ما تكافآ في الذات على ما ذكرنا، و النظير ما قابل نظيره في جنس افعاله و هو متمكن منها، كالنحوي نظير النحوي، و ان لم يكن له مثل كلامه في النحو أو كتبه فيه و لا يقال النحوي مثل النحوي لأن التماثل يكون حقيقة في أخص الأوصاف و هو الذات.

(الفرق) بين المثلين و المتفقين: أن التماثل يكون بين الذوات على ما ذكرنا و الاتفاق يكون في الحكم و الفعل، تقول وافق فلان فلانا في الأمر و لا تقول ماثله في الأمر.

(الفرق) بين المثل و العديل‏: أن العديل ما عادل أحكامه أحكام غيره و ان لم يكن مثلا له في ذاته و لهذا سمي العدلان عدلين و ان لم يكونا مثلين في ذاتهما ولكن لاستوائهما في الوزن فقط.

(الفرق) بين كاف التشبيه و بين المثل‏: أن الشي‏ء يشبه بالشي‏ء من وجه واحد لا يكون مثله في الحقيقة الا اذا أشبهه من جميع الوجوه لذاته فكأن الله تعالى لما قال (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ) أفاد أنه لا شبه له و لا مثل و لو كان قوله تعالى (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ) نفيا أن يكون لمثله مثيل لكان قولنا ليس كمثل زيد رجل مناقضة لأن زيدا مثل من هو مثله و التشبيه بالكاف يفيد تشبيه الصفات بعضها ببعض و بالمثل يفيد تشبيه الذوات بعضها ببعض تقول ليس كزيد رجل أي في بعض صفاته لأن كل أحد مثله في الذات، و فلان كالأسد أي في الشجاعة دون الهيئة و غيرها من صفاته و تقول السواد عرض كالبياض و لا تقول مثل البياض.

[۲۷] . عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ في الوجه المشهور، قوله تعالى: عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ‏ يتعلق بقوله: وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ أي على التبديل، و معناه و ما نحن عاجزين عن التبديل. و التحقيق في هذا الوجه أن من سبقه الشي‏ء كأنه غلبه فعجز عنه، و كلمة على في هذا الوجه مأخوذة من استعمال لفظ المسابقة فإنه يكون على شي‏ء، فإن من سبق غيره على أمر فهو الغالب.

[۲۸] . «وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ» … قيل أنه ابتداء كلام يتصل به ما بعده و المعنى و ما نحن بمغلوبين «عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ» أي نأتي بخلق مثلكم بدلا منكم و تقديره نبدلكم بأمثالكم فحذف المفعول الأول و الجار من المفعول الثاني

[۲۹] . قال الزجاج معناه إن أردنا أن نخلق خلقا غيركم لم يسبقنا سابق و لا يفوتنا.

[۳۰] . و نیز در سنت خدا: «لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلاً» (احزاب/۶۲؛ فاطر/۴۳؛ فتح/۲۳)

[۳۱] . و كذا لو فرضنا إنسانا تغيرت صورته إلى صورة نوع آخر من أنواع الحيوان كالقرد و الخنزير فإنما هي صورة على صورة، فهو إنسان خنزير أو إنسان قردة، لا إنسان بطلت إنسانيته، و خلت الصورة الخنزيرية أو القردية محلها، فالإنسان إذا كسب صورة من صور الملكات تصورت نفسه به.

[۳۲] . البته وی این معنا را به عنوان یک قیل مطرح کرده و ظاهرا قبول ندارد و عبارات وی مقداری مغشوش است. تفصیل عبارت وی (که فرازهایی از آن در پاورقی‌های دیگر به صورت پراکنده نیز آمد) چنین است:

فإن قيل: على ما ذهب إليه المفسرون لا إشكال في تبديل أمثالكم، أي أشكالكم و أوصافكم، و يكون الأمثال جمع مَثَل، و يكون معناه و ما نحن بعاجزين على أن نمسخكم، و نجعلكم في صورة قردة و خنازير، فيكون كقوله تعالى: وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى‏ مَكانَتِهِمْ [يس: ۶۷] و على ما قلت في تفسير المسبوقين، و جعلت المتعلق لقوله: عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ‏ هو قوله: نَحْنُ قَدَّرْنا فيكون قوله: نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ‏ معناه على أن نبدل أمثالهم لا على عملهم،

نقول: هذا إيراد وارد على المفسرين بأسرهم إذا فسروا الأمثال بجمع المِثل، و هو الظاهر كما في قوله تعالى: ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ [محمد: ۳۸] و قوله: وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِيلًا [الإنسان: ۲۸] فإن قوله: إِذا دليل الوقوع، و تغير أوصافهم بالمسخ ليس أمرا يقع؛

و الجواب: أن يقال: الأمثال إما أن يكون جمع مِثل، و إما جمع مَثَل: فإن كان جمع مَثَل فنقول معناه قدرنا بينكم الموت على هذا الوجه، و هو أن نغير أوصافكم فتكونوا أطفالا، ثم شبانا، ثم كهولا، ثم شيوخا، ثم يدرككم الأجل، و ما قدرنا بينكم الموت على أن نهلككم دفعة واحدة إلا إذا جاء وقت ذلك فتهلكون بنفخة واحدة و إن قلنا: هو جمع مِثل فنقول معنى: نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ‏ نجعل أمثالكم بدلا و بدله بمعنى جعله بدلا، و لم يحسن أن يقال: بدلناكم على هذا الوجه، لأنه يفيد أنا جعلنا بدلا فلا يدل على وقوع الفناء عليهم، غاية ما في الباب أن قول القائل: جعلت كذا بدلا لا تتم فائدته إلا إذا قال: جعلته بدلا عن كذا لكنه تعالى لما قال: نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ‏ فالمثل يدل على المثل، فكأنه قال: جعلنا أمثالكم بدلا لكم، و معناه على ما ذكرنا أنه لم نقدر الموت على أن نفني الخلق دفعة بل قدرناه على أن نجعل مثلهم بدلهم مدة طويلة ثم نهلكهم جميعا ثم ننشئهم.

[۳۳] . قوله تعالى: «عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِی ما لا تَعْلَمُونَ‏» «عَلى‏» متعلقه بقوله: «قَدَّرْنا» و جملة الجار و المجرور فی موضع الحال أی نحن قدرنا بینكم الموت حال كونه على أساس تبدیل الأمثال و الإنشاء فیما لا تعلمون. و الأمثال جمع مثل بالكسر فالسكون و مثل الشی‏ء ما یتحد معه فی نوعه كالفرد من الإنسان بالنسبة إلى فرد آخر، و المراد بقوله: «أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ‏» أن نبدل أمثالكم من البشر منكم أو نبدل أمثالكم مكانكم، و المعنى على أی حال تبدیل جماعة من أخرى و جعل الأخلاف مكان الأسلاف

و قوله: «وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ‏» ما موصولة و المراد به الخلق و الجملة معطوفة على «نُبَدِّلَ‏» و التقدير و على أن ننشئكم و نوجدكم في خلق آخر لا تعلمونه و هو الوجود الأخروي غير الوجود الدنيوي الفاني.

و محصل معنى الآيتين أن الموت بينكم إنما هو بتقدير منا لا لنقص في قدرتنا بأن لا يتيسر لنا إدامة حياتكم و لا لغلبة الأسباب المهلكة المبيدة و قهرها و تعجيزها لنا في حفظ حياتكم و إنما قدرناه بينكم على أساس تبديل الأمثال و إذهاب قوم و الإتيان بآخرين و إنشاء خلق لكم يناسب الحياة الآخرة وراء الخلق الدنيوي الداثر فالموت انتقال من دار إلى دار و تبدل خلق إلى خلق آخر و ليس بانعدام و فناء.

[۳۴] . الأمثال إما أن يكون جمع مِثل، و إما جمع مَثَل:..و إن قلنا: هو جمع مِثل فنقول معنى: نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ‏ نجعل أمثالكم بدلا و بدله بمعنى جعله بدلا، و لم يحسن أن يقال: بدلناكم على هذا الوجه، لأنه يفيد أنا جعلنا بدلا فلا يدل على وقوع الفناء عليهم، غاية ما في الباب أن قول القائل: جعلت كذا بدلا لا تتم فائدته إلا إذا قال: جعلته بدلا عن كذا لكنه تعالى لما قال: نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ‏ فالمثل يدل على المثل، فكأنه قال: جعلنا أمثالكم بدلا لكم، و معناه على ما ذكرنا أنه لم نقدر الموت على أن نفني الخلق دفعة بل قدرناه على أن نجعل مثلهم بدلهم مدة طويلة ثم نهلكهم جميعا ثم ننشئهم.

[۳۵] . و احتمل بعضهم أن يكون الأمثال في الآية جمع مثل بفتحتين و هو الوصف فتكون الجملتان «عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ‏» إلخ، و «نُنْشِئَكُمْ‏» إلخ، تفيدان معنى واحدا، و المعنى: على أن نغير أوصافكم و ننشئكم في وصف لا تعرفونه أو لا تعلمونه كحشركم في صفة الكلب أو الخنزير أو غيرهما من الحيوان بعد ما كنتم في الدنيا على صفة الإنسان، و المعنى السابق أجمع و أكثر فائدة.

[۳۶] . عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ في الوجه المشهور … و على الوجه الآخر يتعلق بقوله تعالى: نَحْنُ قَدَّرْنا و تقديره: نحن قدرنا بينكم على وجه التبديل لا على وجه قطع النسل من أول الأمر، كما يقول القائل: خرج فلان على أن يرجع عاجلا، أي على هذا الوجه خرج، و تعلق كلمة على هذا الوجه أظهر.

[۳۷] . الأمثال إما أن يكون جمع مِثل، و إما جمع مَثَل: فإن كان جمع مَثَل فنقول معناه قدرنا بينكم الموت على هذا الوجه، و هو أن نغير أوصافكم فتكونوا أطفالا، ثم شبانا، ثم كهولا، ثم شيوخا، ثم يدرككم الأجل، و ما قدرنا بينكم الموت على أن نهلككم دفعة واحدة إلا إذا جاء وقت ذلك فتهلكون بنفخة واحدة.

[۳۸] . «وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ» من الصور أي إن أردنا أن نجعل منكم القردة و الخنازير لم نسبق و لا فاتنا ذلك و تقديره كما لم نعجز عن تغيير أحوالكم بعد خلقكم لا نعجز عن أحوالكم بعد موتكم

[۳۹] . و احتمل بعضهم أن يكون الأمثال في الآية جمع مثل بفتحتين و هو الوصف فتكون الجملتان «عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ‏» إلخ، و «نُنْشِئَكُمْ‏» إلخ، تفيدان معنى واحدا، و المعنى: على أن نغير أوصافكم و ننشئكم في وصف لا تعرفونه أو لا تعلمونه كحشركم في صفة الكلب أو الخنزير أو غيرهما من الحيوان بعد ما كنتم في الدنيا على صفة الإنسان، و المعنى السابق أجمع و أكثر فائدة.

[۴۰] . مرحوم طبرسی اصل این مطلب را بیان می‌کند؛ اما با آفزودن یک من بیانیه (من الهيئات المختلفة) مطلب را به نحوی توضیح می‌دهد که بیشتر به همان حالت قبل برمی‌گردد؛‌لذا ما توضیحش را در متن نیاوردیم:

و قيل أراد النشأة الثانية أي ننشئكم فيما لا تعلمون من الهيئات المختلفة فإن المؤمن يخلق على أحسن هيئة و أجمل صورة و الكافر على أقبح صورة.

[۴۱] . و قوله: «وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ‏» ما موصولة و المراد به الخلق و الجملة معطوفة على «نُبَدِّلَ‏» و التقدير و على أن ننشئكم و نوجدكم في خلق آخر لا تعلمونه و هو الوجود الأخروي غير الوجود الدنيوي الفاني. و محصل معنى الآيتين أن الموت بينكم إنما هو بتقدير منا لا لنقص في قدرتنا بأن لا يتيسر لنا إدامة حياتكم و لا لغلبة الأسباب المهلكة المبيدة و قهرها و تعجيزها لنا في حفظ حياتكم و إنما قدرناه بينكم على أساس تبديل الأمثال و إذهاب قوم و الإتيان بآخرين و إنشاء خلق لكم يناسب الحياة الآخرة وراء الخلق الدنيوي الداثر فالموت انتقال من دار إلى دار و تبدل خلق إلى خلق آخر و ليس بانعدام و فناء.

[۴۲] . و قيل إنما قال ذلك لأنهم علموا حال النشأة الأولى كيف كانت في بطون الأمهات و ليست الثانية كذلك لأنها تكون في وقت لا يعلمه العباد.

[۴۳] . و قوله تعالى: فِي ما لا تَعْلَمُونَ‏ على الوجه المشهور في التفسير أنه فيما لا تعلمون من الأوصاف و الأخلاق، و الظاهر أن المراد: فِي ما لا تَعْلَمُونَ‏ من الأوصاف و الزمان، فإن أحدا لا يدري أنه متى يموت و متى ينشأ أو كأنهم قالوا: و متى الساعة و الإنشاء؟ فقال: لا علم لكم بهما، هذا إذا قلنا: إن المراد ما ذكر فيه على الوجه المشهور و فيه لطيفة: و هي أن قوله: فِي ما لا تَعْلَمُونَ‏ تقرير لقوله: أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ [الواقعة: ۵۹] و كأنه قال: كيف يمكن أن تقولوا هذا و أنتم تنشأون في بطون أمهاتكم على أوصاف لا تعلمون و كيف يكون خالق الشي‏ء غير عالم به؟ و هو كقوله تعالى: هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ [النجم: ۳۲] و على ما ذكرنا فيه فائدة و هي التحريض على العمل الصالح، لأن التبديل و الإنشاء و هو الموت و الحشر إذا كان واقعا في زمان لا يعلمه أحد فينبغي أن لا يتكل الإنسان على طول المدة و لا يغفل عن إعداد العدة.

[۴۴] . و قوله عليه السلام: لا نجاة الا بالطاعة، لان الانسان فى اوّل نشأته العنصرية جوهر ظلمانى مخلوق من مواد عالم الظلمات و وسخ الطبيعة، و انما يصير بالتصفية و التهذيب و التبديل و التأديب اهلا للعالم العلوى كما فى قوله تعالى: أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ كَلَّا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ، (المعارج- ۳۸ و ۳۹)، اشارة الى ان الانسان اذا لم يتبدل نشأته الى نشأة غير هذه النشأة المحسوسة الطبيعية لا يدخل الجنة و انما يدخلها عند التبديل و لذا عقبه بقوله: فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ (المعارج- ۴۰ و ۴۱)، و قال فى سورة الواقعة: وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ (الواقعة- ۶۰ و ۶۱). فعلم انه لا بد فى النجاة من عالم الظلمات الى عالم الانوار من تحصيل فطرة اخرى بالتطهير و التنزيه و ذلك بالطاعة و ترك المعصية، و روح الطاعة و العبادة هو العلم كما علمت و حصول العلم لنا لكونه حادثا فينا لا يكون الا بالتعليم.

[۴۵] . و قوله: «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‏ فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ»، اشارة الى ان إنشاء النشأة الآخرة و عمارتها يتوقف على زوال الدنيا و خرابها، و تنبيه على ان عرفان الدنيا مستلزم لعرفان الآخرة لانهما متضايفتان ماهية و وجودا و قال: «وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ»، و هو الذي: «يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ كَذلِكَ تُخْرَجُونَ».

بازدیدها: ۱۱۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*