۱۰۲۹) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولی فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ

 ۵-۷ محرم ۱۴۴۲

ترجمه

و بی‌شک پیدایش اول را دانستید، پس چرا پند نمی‌پذیرید؟!

اختلاف قرائت

النَّشْأَةَ / النشاءة / النَّشَهْ / النَّشَاهْ

در قرائت اهل کوفه (عاصم و حمزه و کسائی) و مدینه (نافع) و شام (ابن عامر) و برخی قرائات عشر (ابوجعفر و یعقوب) به همین صورت «النَّشْأَةَ» قرائت شده است که اصطلاحا مصدر «مرة» است و دلالت بر وقوع یکبار دارد (شبیه «جَلسَة»)

اما در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و بصره (ابوعمرو) و برخی قرائات اربعة عشر (ابن محیصن و یزیدی و حسن) و برخی دیگر از قرائات غیرمشهور (مجاهد و ابوالاشهب و قتاده) به صورت «النشآءَة» قرائت شده است که مصدر بر وزن «فَعالة» است.

البته در قرائت حمزه (از قراء کوفه) در هنگام وقف این کلمه به دو صورت «النَّشَهْ» و «النَّشَاهْ» قرائت می‌شود.

معجم القراءات ج۹، ص۳۱۰[۱]؛ مجمع البيان، ج‏۸، ص۴۳۴[۲]؛ التحرير و التنوير، ج‏۲۷، ص۲۹۲[۳]

الْأُولی‏[۴]
تَذَكَّرُونَ/ تَذَّكَّرون / تَذْكُرون

در قرائت اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن کثیر) و شام (ابن عامر) و بصره (ابوعمرو) و برخی از اهل کوفه (شعبه از عاصم) و برخی از قرائات عشر (یعقوب) به صورت «تَذَّكَّرُونَ» قرائت شده که اصل آن «تتذکّرون» بوده و «تاء» دوم در «ذ» ادغام و لذا مشدد شده است؛

اما در قرائت اغلب اهل کوفه (حمزه و کسائی و روایت حفص از عاصم) و برخی از قرائات عشر (خلف) و اربعة عشر (اعمش) به صورت «تَذَكَّرُونَ» قرائت شده که باز اصل آن «تتذکّرون» بوده و برای تخفیف در کلام یکی حرف «ت» ساقط شده است؛

البته در قرائتی غیرمشهور (طلحه)‌به صورت «تَذْكُرون» (فعل ثلاثی مجرد) قرائت شده است.

معجم القراءات ج۹، ص۳۱۱[۵]؛ مجمع البيان، ج‏۴، ص۵۹۱-۵۹۲[۶]

نکات ادبی

النَّشْأَةَ

در آیه قبل (جلسه ۱۰۲۸ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-61/) درباره ماده «نشأ» بیان شد که برخی بر این باورند که در اصل به معنای چیز جدیدی پدید آوردن و تربیت کردن آن است؛ به تعبیر دیگر، احداث امری مستمر؛ ویا حدوثی همراه با استمرار و بقا؛ و به تعبیر سوم، چیزی را از جنس خودش ابتداءا و از کوچکی پدید آوردن تدریجا آن را بزرگ کردن چنانکه به شتر کوچک «نشء» و به فرد جوان «ناشئ» و به هر گیاهی که تازه روییده و هنوز محکم نشده «نشیئة و نشأة» گویند؛  هرچند که برخی اصل این ماده را همان بالا بردن و رفعت بخشیدن معرفی کرده‌اند و گفته‌اند وجه تسمیه جوان به «ناشئ» این است که رفعتی می‌يابد (در حال رشد است] و وقتی ابر بالا بیاید تعبیر «نَشَأَ السَّحابُ» به کار می‌رود؛ اما حق این است که در اینجا هم بر معنای حدوث و پدید آمدن دلالت دارد؛ یعنی برای دلالت بر آن حالتی است که ابر کم کم در آسمان شکل می‌گیرد و پدید می‌آید؛ و در زبان فارسی برخی از مشتقات این ماده مانند «نشو و نما» (= رشد کردن و بالا آمدن)، «نشأت گرفتن» (سرچشمه گرفتن در پیدایش)، انشاء (نگارش مطلبی جدید و بدون سابقه) رایج است.

فقط به تبع بحثی که قبل‌تر (در جلسه ۸۲۹ http://yekaye.ir/ya-seen-36-79/) مطرح شده بود، اشاره می‌شود که «نَشْأَة» (كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ، عنکبوت/۲۰؛ وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى،‏ نجم/۴۷؛ وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى،‏ واقعه/۶۲) را اسم مصدر (چیزی که پدید آمده و آفریده شده) دانسته‌اند و البته برخی با توجه به اینکه وزن «فَعلَة» دلالت بر وحدت (یکبار) می‌کند این تعبیر در قرآن وقتی ناظر به آخرت است در واقع تذکر می‌دهد بر بقای همیشگی آن (گویی حدوث مستمری دارد رخ می‌دهد) و وقتی درباره دنیاست ناظر است به اصل ایجاد و پیدایش و استمراری که دارد.

الْأُولی

در آیه ۱۳ همین سوره به تفصیل درباره ماده «أول» بحث شد در اینجا فقط یادآوری می‌کنیم که خود کلمه «اوّل» (که در فارسی به «یکم» ترجمه می‌شود و مونث آن «اُولی» است) آغازگر عدد دانسته‌اند؛ و البته گاه چه‌بسا صرفاً به معنای «واحد» (یکبار) به کار برود، نه اولی در مقابل «دومی» و «بعدی»، چنانکه در مورد آیه لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولی‏ وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحيمِ (دخان/۵۶) چنین احتمالی داده شده است؛ و اساساً یکی از تفاوت‌های کلمه «أول» با «سابق» را در این دانسته‌اند که «سابق» (قبلی، سبقت‌گیرنده) حتما مسبوق (بعدی، سبقت‌گرفته‌شده)ای به ازای خود دارد؛ اما أول، ضرورت ندارد که ثانی و آخِر داشته باشد و بر همین اساس گفته‌اند تعبیر «وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ» می‌خواهد تذکر دهد که یک کافر، آن هم شروع‌کننده کفر نباشید، نه اینکه اگر دومین کافر باشید بدون اشکال است!

ضمنا کلمه «اوّل» را با توجه به مونث آن که «أولی» می‌باشد، صفت دانسته‌اند (مثلا: أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ، ق/۱۵؛ وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ، توبه/۱۰۰؛ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ، صافات/۱۷ و واقعه/۴۸) که البته در بسیاری از موارد موصوفش حذف می‌شود و به قرینه باید آن را فهمید؛ و در بسیاری از موارد به معنای انسان‌های اول، یعنی گذشتگان بوده است: «كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ» (اسراء/۵۹)، «كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ» (انبیاء/۵) ، «بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ» (مومنون/۸۱) ، «إِنْ هذا إِلاَّ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ» (انفال/۳۱) ، «فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلينَ» (انفال/۳۸)

البته این کلمه در بسیاری از اوقات به عنوان مضاف به کار می‌رود: «لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ» (بقره/۴۱) ، «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ» (آل عمران/۹۶) ، «أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ» (انعام/۱۴) ، «أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ» (انعام/۱۶۳) ، أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ (اعراف/۱۴۳) ، «فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدينَ» (زخرف/۸۱). در تفاوت «اول» (و آخر) با «قبل» (و بعد) – وقتی این کلمه به صورت مضاف به کار می‌رود – گفته‌اند آنچه اولِ (یا آخر) یک مجموعه محسوب می‌شود خودش هم جزء آن مجموعه است، اما جایی که تعبیر «قبل» (یا بعد)‌ ‌به کار می‌رود، غالبا آن شیء خارج از آن مجموعه است.

جلسه ۹۸۰ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-13/

لَوْ لا

در بحث از آیه ۵۷ همین سوره درباره حرف «لو» به تفصیل توضیح داده شد و بیان شد که ترکیب «لو لا» وقتی که بر جمله اسمیه وارد شود دلالت بر شرط دارد؛ اما وقتی بر فعل وارد شود، دیگر در معنای شرط نیست؛ ‌بلکه برای تشویق یا توبیخ است، شبیه حرف «ألا»؛ یعنی:

– یا دلالت بر تحضیض (تشویق) دارند که در این صورت فعل باید مضارع باشد: «لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون‏» (نمل/۴۶) «لَوْ ما تَأْتينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقين‏» (حجر/۷)؛ ویا اگر لفظش ماضی است در تاویل مضارع به کار رفته باشد؛ مانند: «لَوْ لا أَخَّرْتَني‏ إِلى‏ أَجَلٍ قَريبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحين‏» (منافقون/۱۰) «نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ» (واقعه/۵۷)

– یا دلالت بر تندیم (پشیمان کردن) و توبیخ دارد؛ که در این صورت با فعل ماضی می‌آيد: «فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ» (یونس/۹۸)

– که البته گاه این تشویق و یا توبیخ در واقع یک نحوه معنای استفهام انکاری یا امتناع دارد؛ که در این موارد دیگر نمی توان «ألا» را جایگزین آنها کرد؛ مثلا: «وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَك‏»

جلسه ۱۰۲۴ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-57/

تَذَكَّرُونَ

قبلا بیان شد که ماده «ذکر» در اصل در دو معنای مختلف به کار می‌رود: یکی در معنای جنس نر در مقابل ماده، یا مذکر در مقابل مؤنث (وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى‏، آل عمران/۳۶) و دیگری در معنای «یاد و حافظه» که نقطه مقابل «غفلت» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا، کهف/۲۸) و «نسیان» (وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيت‏، کهف/۲۴) می‌باشد؛ و البته برخی احتمال داده‌اند معنای اول آن هم از معنای دوم گرفته شده به این مناسبت که فرزند پسر بوده که یاد و اسم شخص را زنده نگه می داشته است.

در این معنای دوم، «ذِکر» گاه به حالت نفسانی‌ای گفته می‌شود که که انسان به وسیله آن اطلاعاتی را که به دست آورده نگهداری می‌کند و همان «حفظ و حافظه» است با این تفاوت که حفظ و حافظه را از حیث به دست آوردن و در مخزن ذهن نگهداشتن می‌گویند، اما «ذکر» را از حیث احضار [مجدد] آن مطلب در ذهن؛ و گاه به خود حضور چیزی در دل [= ذهن] یا در سخن می‌گویند، و به همین جهت اخیر است که ذکر را به دو قسم «ذکر قلبی» (فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ‏، کهف/۶۳) و «ذکر زبانی» (لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ‏، انبیاء/۱۰) تقسیم می‌کنند؛ که هر کدام هم دو قسم دارد: ذکر به معنای به یاد آوردن بعد از فراموشی، و ذکر به معنای تداوم در یادسپاری.

همچنین اشاره شد که «ذکَّر، یُذَکّر تذکیر» حالت متعدی ذکر است یعنی مطلبی را به یاد کسی انداختن، (وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ‏، إبراهيم/۵؛ َ تَذْكيري بِآياتِ اللَّه‏، یونس/۷۱)؛ و «تذکّر» از باب تفعل، و واکنش انسان به تذکیر است، یعنی به یاد آوردن (ذکّرتُه فتذکّر یعنی به یادش انداختم پس به یاد آورد) و تفاوت «تذکر» با «تنبّه» در این است که در تذکر اصل مطلب را شخص می‌دانسته و از یاد برده است اما در تنبه ممکن است شخص اصلا معرفتی به موضوع مورد بحث نداشته باشد و با تنبه او را متوجه آن موضوع کنیم. البته وقتی ماده «ذکر» به باب تفعُّل می‌رود گاه به صورت معمولی (تذکّر) می‌آید (أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ، انعام/۸۰)؛ گاهی یکی از دو برای تخفیف در کلام حذف می‌شود (وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولىَ‏ فَلَوْ لَا تَذَكَّرُونَ؛ واقعه/۶۲) و گاه ادغامی در آن رخ می‌دهد (حرف «ت» به لحاظ تلفظی به «ذ» نزدیک است به آن تبدیل می‌شود و در هم ادغام می‌شوند) و «یتذکّر» به صورت «یذَّکّر»  درمی‌آید (وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ، بقره/۲۶۹) که در آیه حاضر قرائت بر اساس هر دو حالت اخیر وجود دارد.

جلسه ۴۶۵ http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-19/

حدیث

۱) الف. ابوحمزه ثمالی می‌گوید که شنیدم که امام سجاد ع می‌فرمود:

عجب از متکبر فخرفروش که دیروز نطفه‌ای بوده و فردا لاشه‌ای خواهد بود!

و عجب و بسیار عجب از کسی که در خداوند شک کرده در حالی که خلق (= آفرینش یا آفریده‌ها) را می‌بیند!

و عجب و بسیار عجب از کسی که منکر مرگ است؛ و هر روز و شب، می‌میرد [در نسخه دیگر: هر روز و شب، کسانی را می بیند که می‌میرند] !

و عجب و بسیار عجب از کسی که منکر پیدایش در آخرت است و پیدایش اول را می‌بیند!

و عجب و بسیار عجب از کسی که برای سرای گذرا می‌کوشد وسرای بقا را رها کرده است!

الأمالي (للطوسي)، ص۶۶۳؛ المحاسن، ج‏۱، ص۲۴۲[۷]

حَدَّثَنَا الشَّيْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِيُّ (رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْقَزْوِينِيُّ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ الْهُنَائِيُّ الْبَصْرِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ، قَالَ: أَخْبَرَنِي أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الْكَرِيمِ الزَّعْفَرَانِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيُّ أَبُو جَعْفَرٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامٍ، عَنْ الثُّمَالِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ (عَلَيْهِمَا السَّلَامُ) وَ هُوَ يَقُولُ:

عَجَباً لِلْمُتَكَبِّرِ الْفَجُورِ الَّذِي كَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً وَ هُوَ غَداً جِيفَةٌ،

وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ وَ هُوَ يَرَى الْخَلْقَ،

وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْكَرَ الْمَوْتَ وَ هُوَ يَمُوتُ [يَرَى مَنْ يَمُوتُ] فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ،

وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْكَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَ هُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى،

وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ عَمِلَ لِدَارِ الْفَنَاءِ وَ تَرَكَ دَارَ الْبَقَاءِ!

 

ب. و شبیه این مضمون ولی بدین صورت از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

عجب و بسیار عجب از کسی که در قدرت خداوند شک کرده در حالی که خلق (= آفرینش یا آفریده‌ها) را می‌بیند!

و عجب و بسیار عجب از کسی که تکذیب‌کننده پیدایش در آخرت است و پیدایش اول را می‌بیند!

و عجب و بسیار عجب از کسی که منکر مرگ است؛ و هر روز و شب، می‌میرد [در نسخه دیگر: هر روز و شب، کسانی را می بیند که می‌میرند] !

و عجب و بسیار عجب از کسی که سرای جاودان را قبول دارد اما برای سرای فریب می‌کوشد!

و عجب و بسیار عجب از خودبزرگ‌بین فخرفروشی که از نطفه‌ای آفریده شده و لاشه‌ای خواهد بود؛ و در این میان هم نمی‌داند که چه کند [یا: نمی داند که او را چگونه ساخته‌اند] ؟!

المحاسن، ج‏۱، ص۲۴۲

عَنْهُ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَيَابَةَ عَنْ أَبِي النُّعْمَانِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:

الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِلشَّاكِّ فِي قُدْرَةِ اللَّهِ وَ هُوَ يَرَى خَلْقَ اللَّهِ؛

وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِلْمُكَذِّبِ بِالنَّشْأَةِ الْأُخْرَى وَ هُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى؛

وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِلْمُصَدِّقِ بِدَارِ الْخُلُودِ وَ هُوَ يَعْمَلُ لِدَارِ الْغُرُورِ؛

وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِلْمُخْتَالِ الْفَخُورِ الَّذِي خُلِقَ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ يَصِيرُ جِيفَةً وَ هُوَ فِيمَا بَيْنَ ذَلِكَ لَا يَدْرِي كَيْفَ يصْنَعُ؟!

 

۲) از امام باقر ع درباره این آیه شریفه [در داستان موسی و خضر در خصوص دیوار خرابی که حضرت خضر بدون اجرت آن را تعمیر می‌کند و بعدا معلوم می‌شود که متعلق به بچه‌های یتیمی بوده] که می‌فرماید «و زیر آن گنجی برای آن دو بود»  (کهف/۸۱) فرمودند:

به خدا سوگند [آن گنج] نه از طلا بود و نه از نقره؛ و در آن نبود مگر لوحی که در آن چهار مطلب نوشته شده بود:

همانا من خدایی هستم که جز من معبودی نیست و محمد ص رسول من است؛ تعجب است از کسی به مرگ یقین دارد چگونه دلش شاد و بی‌خیال است؛

و تعجب از کسی که به حساب یقین دارد چگونه با نیش باز می‌خندد!

و تعجب از کسی که به قضا و قدر یقین دارد چگونه خدا را در به عقب افتادن رزقش متهم می‌کند؛

و تجب از کسی که پیدایش نخستین را می‌بیند چگونه پیدایش آخرت را انکار می‌کند.

الخصال، ج‏۱، ص۲۳۷

حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْحَمِيدِ الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا الْعَلَاءُ بْنُ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ الثَّقَفِيُّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما» قَالَ وَ اللَّهِ مَا كَانَ مِنْ‏ ذَهَبٍ وَ لَا فِضَّةٍ وَ مَا كَانَ إِلَّا لَوْحاً فِيهِ كَلِمَاتٌ أَرْبَعٌ:

إِنِّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا وَ مُحَمَّدٌ رَسُولِي؛ عَجِبْتُ لِمَنْ أَيْقَنَ بِالْمَوْتِ كَيْفَ يَفْرَحُ قَلْبُهُ؛

وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَيْقَنَ بِالْحِسَابِ كَيْفَ يَضْحَكُ سِنُّهُ؛

وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَيْقَنَ بِالْقَدَرِ كَيْفَ يَسْتَبْطِئُ اللَّهَ فِي رِزْقِهِ؛

وَ عَجِبْتُ لِمَنْ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى كَيْفَ يُنْكِرُ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى.

 

۳) از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

عالمی که از علمش بهره‌مند شود بهتر از هفتاد هزار عابد است.

الكافي، ج‏۱، ص۳۳؛ بصائر الدرجات، ج‏۱، ص۶

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:

عَالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ أَلْفَ عَابِدٍ.

تدبر

۱) «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولی‏ فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ»

مهمترین دلیل انکار مخالفان معاد استبعاد (بعید شمردن) آن است؛ یعنی می‌گویند چگونه ممکن است بعد از اینکه انسان پوسید و نیست و نابود شد خداوند دوباره وی را زنده کند. در کتب فلسفی مهمترین دلیلی که غالبا در پاسخ ارائه می‌شود اثبات تجرد روح است؛ که نشان می‌دهند حقیقت انسان فقط در جسم او نیست؛ و از این رو، مرگ معادل نیستی و نابودی نیست؛ بلکه این جسم است که از هم می‌پاشد نه روح؛ و البته این مطلب شواهد قرآنی فراوانی هم دارد؛ مانند استفاده از کلمه «توفی»‌ برای مرگ؛ اما خود قرآن کریم یک راه خیلی ساده‌تری را هم برای رفع این استبعاد مطرح کرده است که حتی اگر کسی تجرد روح را هم نپذیرد باز چاره‌ای جز اذعان به آخرت ندارد؛ و آن واقعیتی است که همگان بالعیان درکش کرده‌اند؛ یعنی همین زندگی کنونی؛‌ که در حال تجربه کردنش هستید! پیدایش و ایجاد شدن در این جهان به دست خود شما نبوده است؛ وقتی او شما را یکبار اینجا ایجاد کرد چه استبعادی دارد که او جهانی دیگر بیافریند و شما را در آن مجددا پدید آورد؟

فهم این مطلب حتی نیازمند برهان و چیدن صغری و کبری هم نیست؛ ‌صرفا توجه کردن مساله را حل می‌کند؛ شاید از این روست که فرمود: آیا متذکر نمی‌شوید؟!

 

۲) «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولی‏ فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ»

با توجه به اینکه ماده «نشأ» به معنای چیز جدیدی پدید آوردن و کلمه «نشأة» به معنای چیزی است که به عنوان یک امر جدید ایجاد شده باشد، بسیاری از اینکه آخرت را در قبال دنیا به عنوان «نشأة أخری» در قبال «نشأة أولی» معرفی کرد؛ و در عین حال اذعان و اعتراف به این را شاهدی واضح برای اذعان و اعتراف بدان دانست، نتیجه گرفته‌اند که از سویی شناخت عمیق دنیاست که انسان را به شناخت آخرت رهنمون می‌شود؛ و در عین حال اساسا عالم آخرت مرتبه وجودی دیگری است و ایجاد نشأه‌ی آخرت جز با زوال و فراتر رفتن از نشأه‌ی دنیا میسر نیست. (شرح أصول الكافي (صدرا)، ج‏۳، ص۱۲۴[۸])

 

۳) «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولی‏ فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ»

درباره اینکه مقصود از «نشأه اولی» که توجه به آن موجب می‌شود انسان دست از انکار آخرت بردارد چند احتمال می‌توان مطرح کرد:

الف. اشاره باشد به اصل توانایی خداوند در آفرینش قبلی، ‌یعنی شبیه آیه «قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ» (يس/۷۹) (الميزان، ج‏۱۹، ص۱۳۳-۱۳۴[۹])

ب. مقصود این باشد که انسان قبلا در همین دنیا چیز قابل ذکری نبود و خدا وی را پدید آورد؛ حالا که چیز قابل ذکری است منکر می‌شود قدرت خدا را در پدید آوردن مجدد خویش؟ یعنی اشاره باشد به آیه «هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُورا» (انسان/۱) (اقتباس از قول مجاهد در الدر المنثور، ج‏۶، ص۱۶۰[۱۰])

ج. ناظر است به ابتدای آفرینش هرکس و مراتب حرکت از نطفه به عقله و به مضغه و … که در این مسیر طی کرد و در آیه دیگری «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقين‏» (مومنون/۱۴) بدان اشاره فرمود (مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۳۷[۱۱])

د. مقصود تطور خاصی است که یکبار در همین دنیا از سرگذراند؛ یعنی اشاره به همین آیه سوره مومنون؛ اما با تاکید ویژه بر تعبیر آخر آن که فرمود «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»؛ یعنی می‌خواهد بفرماید کسی که یکبار تحول از نشأه نطفگی و بی‌جانی به نشأه‌ی ذی‌روح شدن را در همین دنیا از سر گذرانده چگونه است که تحول دوباره از لاشه بی‌جان به انسانی جاندار شدن را منکر می‌شود؟! (اقتباس از الوافي، ج‏۲۴، ص۱۹۶[۱۲])

ه. اشاره باشد به آفرینش حضرت آدم به عنوان اولین انسانی که آفریده شد. (قتاده، به نقل از الدر المنثور، ج‏۶، ص۱۶۰[۱۳])

و. …

 

۴) «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولی‏ فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ»

برخی بر این باورند که این آیه امکان معاد جسمانی را نشان می‌دهد؛ با این بیان که اگر ساختن و زنده شدن بدن دنیوی (در ابتدای حیات دنیوی هرکس) را شاهد بوده‌اید اینکه خداوند بدنی اخروی بسازد و حیاتش بخشد همانند آن است؛ پس اگر آن را می‌تواند مثل آن را هم می‌تواند انجام دهد. (الميزان، ج‏۱۹، ص۱۳۴[۱۴])

تکمله:

به نظر می‌رسد این مقدار توضیح بتنهایی از اثبات معاد جسمانی ناتوان باشد؛ زیرا ظاهرا اشکال منکران معاد جسمانی صرف استبعاد (بعید شمردن) نیست که بگوییم شبیه آن در دنیا رخ داده؛ بلکه آنان بر این باورند که مرتبه وجودی عالم آخرت اقتضائاتی دارد که با جسم و جسمانیت ناسازگار است.

برای اینکه استدلال فوق کامل شود به نظر می رسد که باید به این نکته اشاره شود که معاد جسمانی و برخورداری از بدن و جسم (علاوه بر روح) و لذت‌ها و دردهای جسمانی (علاوه بر روحانی) مفاد صریح بسیاری از آیات قرآن کریم است. با توجه این مقدمه، اکنون می‌گوییم کسانی که منکر معاد جسمانی شده‌اند انکارشان ناشی از این است که تصوری از معاد داشته‌اند که به نظرشان ناسازگار با جسمانیت آمده است؛ اما آنان که از حقیقت خود معاد، هیچ تجربه ویا درک حضوری و مستقیمی نداشته‌اند؛ ‌پس این تصورشان از مرتبه وجودی معاد و اقتضائات آن، صرفا محصول یک حدس و گمان ذهنی است؛ و از این رو، منطقا انکار معاد جسمانی هم به یک استبعاد ذهنی برمی‌گردد نه به یک برهان عقلی؛ در نتیجه انکار آنان هم نهایتا به یک استبعاد ذهنی برمی‌گردد و از این رو آیه پاسخی به آنان هم هست.

 

۵) «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولی‏ فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ»

بسیاری از اوقات ما چیزی را می‌دانیم؛ اما گویی فقط آن را در بایگانی ذهن گذاشته‌ایم و بدان متذکر نمی‌شویم؛ در نتیجه بر آن دانستنمان، ثمره و فایده لازم بار نمی‌شود. (حدیث۳)

 


[۱] . . قرأ ابن كثير وأبو عمرو وابن محيصن واليزيدي ومجاهد والحسن وأبو الأشهب وقتادة «النَّشَاءة» بفتح الشين وبعدها ألف ثم همزة. وقرأ نافع وحفص وأبو بكر عن عاصم وابن عامر وحمزة والكسائي وأبو جعفر ويعقوب «النَّشْأَة» بسكون الشين. وإذا وقف حمزة فله وجهان: الأول: نقل حركة الهمزة إلى الشين، ثم حذف الهمزة وصورة القراءة : «النَّشَهْ». الثاني: فتح الشين وإبدال الهمزة ألفا في الخط، وهو مسموع عن العرب، وصورة القراءة «النَّشَاهْ».

[۲] . قرأ ابن كثير و أبو عمرو النشاءة بفتح الشين ممدودة مهموزة و قرأ الباقون «النَّشْأَةَ» بسكون الشين غير ممدودة… و حجة الياء أن المعنى قل لهم أ و لم يروا النشاءة و النشأة مثل الرآفة و الرأفة و الكآبة و الكأبة و قال أبو زيد نشأت أنشأ نشأ إذا شببت و نشأت السحابة نشأ و لم يذكر النشأة.

[۳] . و قرأ الجمهور النَّشْأَةَ بسكون الشين تليها همزة مفتوحة مصدر نشأ على وزن المرة و هي مرة للجنس. و قرأه ابن كثير و أبو عمرو وحده بفتح الشين بعدها ألف تليها همزة، و هو مصدر على وزن الفعالة على غير قياس، و قد تقدم في سورة العنكبوت.

[۴][۴] . . قرأه بالإمالة حمزة والكسائي وخلف. وبالفتح والتقليل الأزرق وورش وأبو عمرو. وقراءة الباقين بالفتح. (معجم القراءات ج۹، ص۳۱۰)

[۵] . . قرأ حمزة والكسائي وحفص عن عاصم وخلف والأعمش «تَذَكَّرُونَ» خفيف الذال، وأصله: تتذكرون، فحذفت التاء استخفافا.

. وقرأ نافع وأبو جعفر وأبو عمرو وابن عامر وابن كثير ويعقوب «تَذَّكَّرون» ، وأصله: تتذكّرون، فأدغمت التاء الثانية في الذال فشدّت.

. وقرأ طلحة «تَذْكُرون» بسكون الذال وضم الكاف.

[۶] . قرأ أهل الكوفة إلا أبا بكر تذكرون بتخفيف الذال حيث وقع و الباقون بالتشديد … القراءتان في تذكرون متقاربتان و الأصل تتذكرون فمن حفف حذف التاء الأولى و من شدد أدغم التاء الثانية في الذال.

[۷] . عبارت مرحوم برقی اندک تفاوتی دارد: عَلِيُّ بْنُ الْحَكَمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ:

عَجِبْتُ لِلْمُتَكَبِّرِ الْفَخُورِ كَانَ أَمْسِ نُطْفَةً وَ هُوَ غَداً جِيفَةٌ وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ وَ هُوَ يَرَى الْخَلْقَ وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْكَرَ الْمَوْتَ وَ هُوَ يَرَى مَنْ يَمُوتُ كُلَّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْكَرَ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ وَ هُوَ يَرَى الْأُولَى وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِعَامِرِ دَارِ الْفَنَاءِ وَ يَتْرُكُ دَارَ الْبَقَاء.

[۸] . و قوله: «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‏ فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ»، اشارة الى ان إنشاء النشأة الآخرة و عمارتها يتوقف على زوال الدنيا و خرابها، و تنبيه على ان عرفان الدنيا مستلزم لعرفان الآخرة لانهما متضايفتان ماهية و وجودا و قال: «وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ»، و هو الذي: «يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ كَذلِكَ تُخْرَجُونَ».

[۹] . قوله تعالى: «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‏ فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ» المراد بالنشأة الأولى نشأة الدنيا، و العلم بها بخصوصياتها يستلزم الإذعان بنشأة أخرى خالدة فيها الجزاء، فإن من المعلوم من النظام الكوني أن لا لغو و لا باطل في الوجود فلهذه النشأة الفانية غاية باقية، و أيضا من ضروريات هذا النظام هداية كل شي‏ء إلى سعادة نوعه و هداية الإنسان تحتاج إلى بعث الرسل و تشريع الشرائع و توجيه الأمر و النهي، و الجزاء على خير الأعمال و شره و ليس في الدنيا فهو في دار أخرى و هي النشأة الآخرة. على أنهم شاهدوا النشأة الأولى و عرفوها و علموا أن الذي أوجدها عن كتم العدم هو الله سبحانه و إذ قدر عليها أولا فهو على إيجاد مثلها ثانيا قادر، قال تعالى: «قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ»: (يس: ۷۹)، و هذا برهان على الإمكان يرتفع به استبعادهم للبعث. و بالجملة يحصل لهم بالعلم بالنشأة الأولى علم بمبادئ البرهان على إمكان البعث فيرتفع به استبعاد البعث فلا استبعاد مع الإمكان.

[۱۰] . أخرج عبد بن حميد و ابن المنذر عن مجاهد رضى الله عنه في قوله نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ قال المتأخر و المعجل و أى في قوله وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ‏ قال في خلق شئنا و في قوله وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‏ إذ لم تكونوا شيئا

[۱۱] . «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‏» أي المرة الأولى من الإنشاء و هو ابتداء الخلق حين خلقتم من نطفة و علقة و مضغة «فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ» أي فهلا تعتبرون و تستدلون بالقدرة عليها على الثاني.

[۱۲] . عن هشام بن سالم، عن الثمالي قال: سمعت علي بن الحسين ع يقول” عجبا كل العجب لمن أنكر الموت و هو يرى من يموت كل يوم و ليلة و العجب كل العجب لمن أنكر النشأة الآخرة و هو يرى النشأة الأولى”. بيان‏: إن قيل لا يكاد يوجد أحد ينكر الموت فكيف يتعجب ممن لا يوجد قلنا: لما كان أكثر الناس يعملون أعمالا لا ينبغي أن يعملها من هو في معرض الموت فكأنهم له منكرون لأنهم و المنكر سواء في العمل إن قيل ما المشابهة بين النشأتين حتى يكون رؤية إحداهما منافية لإنكار الأخرى قلنا: إن اللَّه سبحانه خلق الإنسان و سواه شيئا فشيئا و عدله و أكمله طورا فطورا و ذلك بعد ما أتى عليه حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا فخلقه أولا من تراب و من طين لازب و من صلصال من حمإ مسنون، ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غير مخلقة ثم جعله عظاما ثم كسى العظام لحما ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ من النشأة الأخرى و هو الروح المنفوخ فيه من أمره ثم أكمل ذلك الخلق الآخر شيئا فشيئا بتقوية عقله و إعطائه التجارب حتى بلغ منتهى كماله و كلما ازداد البدن ضعفا و وهنا ازداد الروح كمالا و قوة إلى أن يموت‏ هذا و يحيي هذه فهو لا يزال خارج من النقص متوجه إلى الكمال لم ينقص منه شي‏ء قط إلا و قد حصل له كمال أولى و أعلى و هذه نشئات قد رآها و ردت عليه إلى بلوغه هذا الحد فكيف ينكر أمثالها في الآخرة فهذا الإنكار بعد مشاهدة هذه الأطوار بالحرى أن يتعجب منه و هذا أحد معاني قوله سبحانه وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‏ فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ.

[۱۳] . أخرج عبد الرزاق و عبد بن حميد و ابن جرير و ابن المنذر عن قتادة رضى الله عنه في قوله وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‏ قال خلق آدم عليه السلام.

[۱۴] . و هذا- كما ترى- برهان على إمكان حشر الأجساد، محصله أن البدن المحشور مثل البدن الدنيوي و إذ جاز صنع البدن الدنيوي و إحياؤه فليجز صنع البدن الأخروي و إحياؤه لأنه مثله و حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد.

Visits: 139

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*