۱۰۵۶) فَرَوْحٌ وَ رَیحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ

۲۹ ربیع‌الثانی – ۴ جمادی الاولی ۱۴۴۲

ترجمه

پس گشایشی [راحتی‌ای] و رحمتی [رائحه‌ای] و بهشتی پرنعمت.

اختلاف قراءت

فَرَوْحٌ / فَرُوحٌ

قرائت مشهور این کلمه را به صورت «رَوح» قرائت کرده است؛

اما در برخی از قرائات عشر (یعقوب) و بسیاری از قرائات غیرمشهور (امام باقر ع و امام صادق ع و عائشة و ابوبکر و زید و ابن عباس وابن يعمر و حسن و قتادة و نوح قارئ و ضحاك و أشهب عقيلي وشعيب بن حجاب وسليمان تميمي و ربيع بن خثيم و محمد بن علي وأبوعمران جوني و كلبي و فياض و قتيبة و وأبو رزين وعكرمة وشعيب بن الحارث وجحدري و بديل بن ميسرة بن عبد الله بن شقيق) و نیز در روایاتی از قرائتهای دیگر خود قراء سبعه (روایت عبيد وعبدالوارث از أبوعمرو؛ ويعقوب بن حيان ورويس وابن مهران از روح؛ وابن أبي سريج از كسائي) به صورت «فرُوح» قرائت شده است.

مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۴۳[۱]؛ معجم القراءات ج۹، ص۳۲۰[۲]؛ کتاب القراءات (سیاری)، ص۱۵۳[۳]

جَنَّةُ / جَنَّهْ[۴]

نکات ادبی

رَوْحٌ / رَیحانٌ

اغلب اهل لغت بر این باورند که ماده «روح» و «ریح» یک اصل واحد دارند؛ و کلمه «ریح» در اصل همان «رِوح» بوده که به خاطر اینکه کسره قبل از واو آمده، واو آن به یاء تبدیل شده (مثلا كتاب العين، ج‏۳، ص۲۹۲[۵]؛ معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۴۵۴[۶]) با این حال مرحوم مصطفوی بر این باور است که اینها دو اصل مستقل است ولو که بین آنها اشتقاق اکبر برقرار می‌داند؛ و بر این باور است که اصل ماده «روح» ظهور و جریان یافتن امر لطیف است که ناظر به جریان معنوی است، و از مصادیق آن، تجلی فیض، جریان رحمت، تجلی نور حق و …، و از آثار این ظهور و جریان حصول گشایش و سرور و راحتی و اموری از این دست است؛ در حالی که اصل در ماده «ریح» جریان و تحرک ظاهری مادی است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۴، ص۲۵۷[۷]) هرچند ظاهرا خود ایشان هم نمی‌توانسته به این تفاوت چندان ملتزم بماند، زیرا با اینکه دوباره در ذیل ماده «ریح» این تفاوت گذاشتن را این گونه توجیه می‌کند که حرف «و» دلالت بر جریان روحانی درماورای ماده دارد اما حرف «ی» به خاطر انخفاض و انکسارش دلالت بر جریان در ماده دارد، اما در هنگام توضیح اصل معنای ماده «ریح»، به جای تعبیر «جریان و تحرک ظاهری مادی» از تعبیر «جریان منبعث از امر مادی» استفاده می‌کند و بلافاصله توضیح می‌دهد که این اعم است از اینکه این جریان همچون «ریح» به معنای باد محسوس باشد (اعم از حس با چشم یا، با شامه، مانند رائحه به معنای بوی خوش، یا با …)، ویا غیرمحسوس باشد مانند آن ریحی که از شخص به خاطر محبوبیتش یا حسن سیره اش یا عظمتش یا … منبعث می‌گردد! (همان، ج‏۴، ص۲۶۶-۲۶۷[۸])

اما دیگران که این دو را به یک اصل برگردانده‌اند در توضیح اینکه آن اصل چیست به معانی‌ای همچون گستردگی (سعه) و گشایش [فسحه] و پخش شدن (اطراد) (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۴۵۴[۹]) وبه تعبیر دیگر انبساط و باز شدن (اتساع) و انتشاری که همراه با شمول و لطفی در آنچه که بسط می‌یابد (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۷۷۲[۱۰]) مطرح کرده‌اند؛ و برخی هم تعبیر «نفخ» (دمیدن) برای «روح» به کار رفته (نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحی، حجر/۲۹ و ص۷۲؛ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ، سجده/۹؛ فَنَفَخْنا فيها (فیه) مِنْ رُوحِنا، انبیاء/۹۱ و تحریم/۱۲) را شاهد بر این دانسته‌اند که کلمه «روح» و «ریح» (باد) کاملا به یک اصل واحد برمی‌گردند. (الفروق في اللغة، ص۹۶[۱۱])

کلمه «روح» (جمع آن: أرواح) به معنای «نفس» که حیات بدن بدان است، کلمه بسیار معروفی است (كتاب العين، ج‏۳، ص۲۹۱[۱۲]) و برخی گفته‌اند «روح» اسمی برای «نفس» است از باب تسمیه نوع به اسم جنس، بدین جهت که حیات و حرکت، و نیز جلب منفعت و دفع ضرر نفس، بواسطه روح است؛ و وجه اینکه حضرت عیسی ع همه «روح» نامیده شده (إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ؛ نساء/۱۷۱) شاید همین است که احیای مردگان می کرده است؛ و وجه اینکه قرآن «روح» خوانده شده (وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا؛ شوری/۵۲) شاید همین است که موجب رسیدن به حیات حقیقی اخروی است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۶۹[۱۳]) (والبته وجوه دیگری برای این تسمیه مطرح شده است؛ مثلا ر.ک: الفروق في اللغة، ص۹۶[۱۴]) هرچند که برخی تقاوت روح و نفس را در این دانسته‌اند که روح مظهر ظهور و تجلی و آن چیزی است که از افاضه و نفخه حاصل می‌شود؛ اما نفس فرد متشخص مطلق است؛ و از این رو در همین کاربردهای قرآنی فوق نمی‌توان اینها را به جای هم گذاشت (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۴، ص۲۵۸[۱۵])[۱۶].

کلمه دیگری که به این کلمه بسیار نزدیک است کلمه «رَوح» است: «فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيمٍ« (واقعه/۸۹)؛ برخی گفته‌اند «رَوح» مصدر، و «روح» اسم مصدر است (شبیه غَسل و غُسل) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۴، ص۲۵۷[۱۷]) این کلمه هم به معنای «خنکیِ نسیم» [کاملا متناسب با کلمه «ریح»] و هم به معنای «خوشحالی و سرور و رحمت» به کار می‌رود: «لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ (یوسف/۸۷) (كتاب الماء، ج‏۲، ص۵۵۸[۱۸]). از ظاهر سخن برخی از اهل لغت برمی‌آید که معنای اصلی این کلمه راحتی و استراحت است که در خصوص زندگی پاک و دلچسب، رحمت و فرج و گشایش در مکان، خوبی و مطبوع بودن هوا و خنکی نسیم هر هوایی که حال انسان را خوب می‌کند (الطراز الأول، ج‏۴، ص۳۲۶[۱۹]) و ظاهرا به همین مناسبت است که تعبیر «اراح» وقتی انسان نفس می‌کشد به کار می‌رود و در معنای «راحت و آسوده شد» (هم برای کسی که می‌میرد و هم برای کسی که از مریضی به در می‌آید) نیز استعمال شده است [که شاید همان معنایی را می دهد که در فارسی می‌گوییم «یک نفس راحتی کشید»] و «مراح» به محل استراحت چارپایان گفته می‌شود که از همین تعبیر فعل «اراح» به معنای برگرداندن چارپایان از چراگاه [به محل استراحتشان] به کار رفته است: «وَ لَكُمْ فيها جَمالٌ حينَ تُريحُونَ وَ حينَ تَسْرَحُونَ» (نحل/۶) (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۴۵۴[۲۰]؛ مجمع البحرين، ج‏۲، ص۳۵۶[۲۱])

کلمه «رواح» (وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ؛ سبأ/۱۲) را بسیاری از اهل لغت و مفسران به معنای وقت عصر (بعد از ظهر تا غروب) دانسته‌اند؛ ودرباره وجه تسمیه‌اش گفته‌اند به خاطر خنکای نسیمی (لرَوحِ الرِّيح) است که غالبا با زوال خورشید می‌وزد ویا اینکه افراد در آن زمان استراحتی می کنند و حتی این احتمال هم داده شده که تعبیر «أراح» برای بازگرداندن چارپایان از چراگاه به این مناسبت باشد که در این زمان انجام می‌شود (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۴۵۴-۴۵۵[۲۲]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۷۱[۲۳])[۲۴] هرچند برخی بشدت با این تفسیر از آیه مخالفت کرده و بر آنند که کلمه «رواح» هم به معنای «صبحگاه» (غدوّ) و هم به معنای «رجوع» به کار می‌رود و جمع دو کلمه «غدو» و «رواح» در این آیه به معنای رفت و برگشت است؛ و شاهد بر این مدعا را آن دانسته‌اند که عرب این دو کلمه را برای هر مسیری که در هر زمانی از روز و شب طی کند به کار می‌برند چنانکه در حدیث نبوی آمده است: «مَنْ رَاحَ إِلَى الْجُمْعَةِ فِى أَوَّلِ النَّهَارِ فَلَهُ كَذَا». که به معنای «رفتن» است و ناظر به صبح (قبل از ظهر) بوده است. (المصباح المنير، ج‏۲، ص۲۴۳[۲۵]) در مقابل برخی بر این باورند که تعبیر «راح» وقتی که برای رفتن به کار می‌رود از تشبیه آن به «ریح» است خصوصا که برای تند ویا به سهولت راه رفتن به کار می‌رود یعنی گویی مثل باد می‌رود ‏(مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۷۱[۲۶])

«کلمه» ریح» (إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ‏ رِيحاً صَرْصَراً؛ قمر/۱۹) که جمع آن «ریاح» (يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ؛ اعراف/۵۷ و نمل/۵۳) است به معنای «باد» است. برخی بر این باورند که خداوند هرگاه تعبیر «ریح» را به صورت مفرد آورده در مقام عذاب بوده و هرجا به صورت جمع به کار رفته ناظر به رحمت است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۷۰[۲۷]) اما به نظر می‌رسد این قاعده عمومیت ندارد مثلا بادی که در خدمت حضرت سلیمان بود هم به صورت مفرد آمده: «وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْري بِأَمْرِه؛ انبیاء/۸۱) ویا بادی که کشتی را به حرکت درمی‌آورد: «إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى‏ ظَهْرِه» (شوری/۳۳) «حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِريحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها ريحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكان» (یونس/۲۲) چنانکه گاه در خصوص بادی که لزوما ناظر به رحمت نیست هم تعبیر جمع به کار رفته است: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ» (کهف/۴۵). برخی با توجه به پیشرفتهای علمی که در خصوص وزش بادها شده این احتمال را داده‌اند که این تعبیر ناظر به یک واقعیت علمی است و آن اینکه باد و نسیم مطبوع [و بادهای باران‌زا] زمانی است که بادهای مختلف در جهات مختلف بوزند؛ اما اگر یک باد تنها بوزد غالبا تندباد و طوفان می‌شود؛ و این می‌تواند بر این آیات فوق هم تطبیق شود زیرا هم بادی که حضرت سلیمان در اختیار داشت بسیار سریع بوده و هم بادی که کشتی‌ها را به حرکت درمی‌آورد غالبا باید یک باد در یک جهت معین باشد؛ نه بادهای با جهات گوناگون.

در هر صورت گاه «باد» به طور استعاری برای غلبه و قوت به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۷۰[۲۸]) و در واقع «ریح» در اینجا به معنانی جاری شدن امور بر وفق مراد است چنانکه اصلا در عرب تعبیر «هبت ریح فلان» (باد فلانی وزید) به معنای این است که امور بر وفق مراد وی جریان یافت. (مجمع البحرين، ج‏۲، ص۳۵۴[۲۹])

از کلمات قرآنی دیگری که از این ماده به کار رفته کلمه «ریحان» است که به معنای آن چیزی است که رائحه (بوی خوش) داشته باشد. [خود کلمه «رائحه» را گفته‌اند اشاره دارد به نسیم مطبوعی که احساس می‌شود؛ كتاب العين، ج‏۳، ص۲۹۲[۳۰]] کلمه «ریحان» برای هر گل خوشبویی به کار می‌رود (که با اینکه جمع آن «ریاحین» است ولی برای دسته گل تعبیر «ریحانه» را به کار می‌برند) و گاه به نحو تشبیه بر «رزق و روزی» اطلاق می گردد (چنانکه به اعرابی‌ای گفتند کجا می‌روی گفت: «أطلب من‏ رَيْحَانِ‏ اللّه») و در آیه «وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ»‏ (رحمن/۱۲) علاوه بر این دو معنا، برخی احتمال کاربرد آن در معنای «دانه خوراکی» و یا «برگ» را نیز داده‌اند؛ و از سیبویه نقل شده که این کلمه از اسم‌هایی است که در جای مصدر قرار داده شده و اصل آن «رَيْوحان» بوده که حرف واو آن به خاطر مجاورت با یاء به یاء تیدل و سپس مخفف شده و حذف (شبیه کلمه «مَیْت») شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۷۰[۳۱]؛ كتاب الماء، ج‏۲، ص۵۵۹[۳۲]؛ إعراب القرآن، ج‏۴، ص۲۳۰-۲۳۱[۳۳])

ماده «روح» و مشتقات آن ۵۷ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

جَنَّةُ نَعیمٍ

در آیه ۱۲ همین سوره تعبیر «جَنَّاتِ النَّعیمِ» به کار رفته بود:

در خصوص «جنت» بیان شد که ماده «جن» در اصل به معنای «پوشش» (ستر) و مخفی شدن (تستّر) می‌باشد؛ در واقع پوشاندن چیزی با جرمی که روی آن را بگیرد ویا اینکه شیء مورد نظر را در درون خود مخفی گرداند و «جَنَّة» (جمع آن: «جنّات») به بوستان پردرخت می‌گویند از این جهت که با درختان پوشیده شده است (سبأ/۱۵-۱۶)؛ و به بهشت هم «جنت» گفته شده (آل‌عمران/۱۳۳)، یا به خاطر تشبیه به باغ و بوستان های زمینی؛ ویا از این جهت است که پاداشی است که فعلا از دیدگان ما پوشیده و مستور است.

در خصوص «نَعيم» هم اشاره شد که معنای محوری ماده «نعم» نرمی و رقت در چیزی و خالی بودن آن از خشونت و غلظت است؛ و ظاهرا با توجه به کلمه «نعمت» بوده که بسیاری توضیح داده‌اند که اصل این ماده دلالت دارد بر برخورداری از رفاه (ترفّه) و خوشایند بودن معیشت (طیب العیش) و «بر وفق مراد بودن» امور؛ اما در واقع، نعمت را هم به همین جهت نعمت گفته‌اند که وضعیتی است که با نرمی و لطافت، همراه؛ و از سختی و غلظت، به دور است. «نَعِيم» را برخی صفت مشبهه دانسته‌اند که دلالت بر ثبات و همیشگی بودن نعمت دارد؛ و برخی آن را صیغه مبالغه دانسته و به معنای «نعمت فراوان» معرفی کرده‌اند «جَنَّاتُ النَّعِيمِ‏» (قلم/۳۴).

جلسه ۹۷۹ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-12/

فَرَوْحٌ وَ ….

به لحاظ نحوی حرف فاء جزای شرط است (و اهل لغت بحثی دارند که این فاء جزای «إما» است یا جزای «إن» (البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۹۵[۳۴]) و البته این آیات (۸۹ و ۹۱ و ۹۳ شبیه همدیگرند هرچند در خصوص آیه ۹۱ یک قول دیگری هم مطرح شده که همانجا توضیح داده خواهد شد)؛ اما در هر صورت عبارت بعدی، جمله است؛ عموم اهل لغت این را مبتدا برای خبر محذوف گرفته‌اند؛ یعنی «روحٌ له»؛ اما به نظر می‌رسد که بتوان آن را خبر برای مبتدای محذوف هم دانست (فهو روحٌ؛ یا فجزائه روح؛ یا …) که در تدبر ۲.الف به نکته آن اشاره خواهد شد.

حدیث

حدیث۴ که در ذیل آیه قبل گذشت کاملا ناظر به شرح همین آیه نیز هست. اما سایر احادیث:

۱) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

به خدا سوگند که دوستدار ما از دنیا بیرون نرود مگر اینکه مکانش را در بهشت ببیند؛ و دشمن ما بیرون نرود مگر اینکه جرعه‌ای از حمیم را در حالی که بر بسترش است بنوشد؛ و این همان سخن خداوند متعال است که فرمود: «و اما اگر از آن مقربان بود، پس گشایشی [راحتی‌ای] » در دنیا «و رحمتی [رائحه‌ای] و بهشتی پرنعمت. و اما اگر از اصحاب یمین بود؛‌پس سلامی به تو از جانب اصحاب یمین؛ و اما اگر از آن تکذیب‌کنندگان گمراه بود؛ پس پذیرایی‌ای از حمیم» در دنیا « و چشیدن جهنم» در آخرت. (واقعه/۹۴-۸۸)

کتاب القراءات (سیاری)، ص۱۵۴

محمد بن جمهور، عن بعض أصحابنا، عن أبي عبد الله عليه السلام قال:

والله لا يخرج محب لنا [محبونا] من الدنيا حتى يرى مكانه من الجنة، ولا يخرج عدو لنا حتى يجرع جرعة من حميم على فراشه، وهو قوله تعالى «فأما إن كان من المقربین فروح» في الدنيا «وريحان و جنة نعيم؛ وأما إن كان من أصحاب اليمين؛ فسلام لك من أصحاب اليمين؛ وأما إن كان من الذين [المکذبین؟] الضالين؛ فنرل من حميم» في الدنيا «و تصلية جحيم» في الآخرة.

 

۲) از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است:

وقتی مؤمن می‌میرد، هفتادهزار فرشته تا قبرش او را همراهی می‌کنند. وقتی داخل قبرش قرار داده می‌شود، نکیر و منکر به نزد او می‌آیند و او را می‌نشانند و به او می‌گویند: «پروردگار تو کیست؛ دین تو چیست و پیامبر تو چه کسی است»؟

او در پاسخ می‌گوید: «خداوند پروردگار من است و محمّد (صلی الله علیه و آله) پیامبر من است و اسلام دین من».

پس قبر او را برایش فراخ می‌سازند و از بهشت برای او غذا می‌آورند و گشایش و رحمتی بر او وارد می‌سازند و این همان خداوند عزّوجلّ است که می‌فرماید: «و اما اگر از آن مقربان بود، پس گشایشی [راحتی‌ای] و رحمتی [رائحه‌ای]» یعنی در قبرش؛ «و بهشتی پرنعمت» یعنی در آخرت.

الأمالي( للصدوق)، ص۲۹۰؛ روضة الواعظين، ج‏۲، ص۲۹۷؛ جامع الأخبار(للشعيري)، ص۱۶۶-۱۶۷

أَخْبَرَنِي عَلِيُّ بْنُ حَاتِمٍ الْقَزْوِينِيُّ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ النَّحْوِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيُّ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ سُلَيْمَانَ بْنِ مُقْبِلٍ الْمَدِينِيِّ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ:

إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ شَيَّعَهُ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ إِلَى قَبْرِهِ فَإِذَا أُدْخِلَ قَبْرَهُ أَتَاهُ مُنْكَرٌ وَ نَكِيرٌ فَيُقْعِدَانِهِ وَ يَقُولَانِ لَهُ: مَنْ رَبُّكَ وَ مَا دِينُكَ وَ مَنْ نَبِيُّكَ؟ فَيَقُولُ رَبِّيَ اللَّهُ وَ مُحَمَّدٌ نَبِيِّي وَ الْإِسْلَامُ دِينِي. فَيَفْسَحَانِ لَهُ فِي قَبْرِهِ مَدَّ بَصَرِهِ وَ يَأْتِيَانِهِ بِالطَّعَامِ مِنَ الْجَنَّةِ وَ يُدْخِلَانِ عَلَيْهِ الرَّوْحَ وَ الرَّيْحَانَ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ «فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ» يَعْنِي فِي قَبْرِهِ «وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ» يَعْنِي فِي الْآخِرَةِ.[۳۵]

ادامه روایت ان شاء الله ذیل آیه ۹۲ خواهد آمد.

 

۳) از امام علی (علیه السلام) روایت شده است که فرمودند:

هنگامی که فرزند آدم در آخرین روز زندگیش دردنیا و نخستین روز از آخرت قرار می‌گیرد مال او و فرزند او و عملش در برابر او مجسّم می‌شود. پس رو به مال خود کرده می‌گوید: سوگند به خدا من در طلب تو حریص و آزمند بودم و بر صرف تو بسیار بخل می‌ورزیدم حال برای من چه چیزی نزد خود داری؟

گوید: «کفنت را از من برگیر».

بعد متوجّه فرزندانش می‌شود و می‌گوید: به خدا قسم من دوستدار شما بودم و من بودم که از شما پشتیبانی می‌کردم اکنون نزد شما چیست که دستگیر من باشد؟

آنان به او پاسخ می‌دهند: ما فقط تو را به گورت رسانده و آنجا دفن می‌کنیم!

فرمود: آنگاه به عمل خویش روی می‌کند و می‌گوید: به خدا قسم که تو بر من سخت گرانبار بودی و من به تو بی‌رغبت بودم. نزد تو چیست؟

می‌گوید: من در گورت و در آن روز که محشور خواهی شد با تو همنشین خواهم بود تا من و تو بر پروردگارت عرضه شویم.

حضرت (علیه السلام) فرمود: «پس اگر آن شخص، ولیّ خدا باشد نزد او کسی می‌آید که برترین مردم است از جهت خوشبویی و زیبارویی و در برداشتن لباس‌های فاخر. و به وی گوید: «بشارت باد تو را به «گشایشی [راحتی‌ای] و رحمتی [رائحه‌ای] و بهشتی پرنعمت» (واقعه/۸۹) و خوش آمدی!

پس به او می‌گوید: «تو کیستی»؟

می‌گوید: من عمل صالح تو هستم، کوچ کن از دنیا به‌سوی بهشت.

و همانا وی غسل‌دهنده‌اش را می‌شناسد و به کسانی که پیکر او را تقاضا می‌کند که شتاب کنند. پس چون او را داخل قبر گذارند آن دو فرشته سراغش می آیند که موهایشان روز زمین کشیده می شود و با قدمهای خود زمین را می شکافند، صدای ایشان همچون رعده کوبنده و چشم هایشان همچون برق رباینده است؛ پس به او بگویند: پروردگار از کیست و پیامبر کیست و دین چیست و امامت کیست؟

می‌گوید: خداوند پروردگارم است و اسلام دینم و حضرت محمد ص پیامبرم است.

پس آن دو گویند: خداوند تو را در آنچه دوست داری و می‌پسندی تثبیت کرد؛ و این همان سخن خداوند عز و جل است که فرمود: «خداوند كسانى را كه ايمان آورده‏اند به واسطه گفتار ثابت و استوار در زندگى دنيا و در آخرت تثبیت می‌کند» (ابراهیم/۲۷) سپس در قبرش تا جایی که چشمش کار می‌کند را پیش رویش می‌گشایند و سپس دری را به سوی بهشت برایش باز می‌کنند و به او می‌گویند: بخواب؛ در حالی که چشمت روشن شده، خواب جوانی خوش‌حال؛ که همانا خداوند عز و جل می‌فرماید: «اصحاب بهشت در آن روز بهترین محل استقرار و بهترین استراحتگاه را دارند» (فرقان/۲۴)

الكافي، ج‏۳، ص۲۳۱-۲۳۲؛ تفسير القمي، ج‏۱، ص۳۷۰؛ تفسير العياشي، ج‏۲، ص۲۲۷؛ الأمالي (للطوسي)، ص۳۴۸

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ جَمِيعاً عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ مُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى عَنْ سُوَيْدِ بْنِ غَفَلَةَ قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع:

إِنَّ ابْنَ آدَمَ إِذَا كَانَ فِي آخِرِ يَوْمٍ مِنْ أَيَّامِ الدُّنْيَا وَ أَوَّلِ يَوْمٍ مِنْ أَيَّامِ الْآخِرَةِ مُثِّلَ لَهُ مَالُهُ وَ وَلَدُهُ وَ عَمَلُهُ. فَيَلْتَفِتُ إِلَى مَالِهِ فَيَقُولُ: وَ اللَّهِ إِنِّي كُنْتُ عَلَيْكَ حَرِيصاً شَحِيحاً فَمَا لِي عِنْدَكَ؟

فَيَقُولُ خُذْ مِنِّي كَفَنَكَ!

قَالَ فَيَلْتَفِتُ إِلَى وَلَدِهِ فَيَقُولُ وَ اللَّهِ إِنِّي كُنْتُ لَكُمْ مُحِبّاً وَ إِنِّي كُنْتُ عَلَيْكُمْ مُحَامِياً فَمَا ذَا لِي عِنْدَكُمْ؟

فَيَقُولُونَ نُؤَدِّيكَ إِلَى حُفْرَتِكَ نُوَارِيكَ فِيهَا.

قَالَ فَيَلْتَفِتُ إِلَى عَمَلِهِ فَيَقُولُ وَ اللَّهِ إِنِّي كُنْتُ فِيكَ لَزَاهِداً وَ إِنْ كُنْتَ عَلَيَّ لَثَقِيلًا فَمَا ذَا عِنْدَكَ؟

فَيَقُولُ أَنَا قَرِينُكَ فِي قَبْرِكَ وَ يَوْمِ نَشْرِكَ حَتَّى أُعْرَضَ أَنَا وَ أَنْتَ‏ عَلَى رَبِّكَ.

قَالَ فَإِنْ كَانَ لِلَّهِ وَلِيّاً أَتَاهُ أَطْيَبَ النَّاسِ رِيحاً وَ أَحْسَنَهُمْ مَنْظَراً وَ أَحْسَنَهُمْ رِيَاشاً فَقَالَ: أَبْشِرْ بِ«رَوْحٍ‏ وَ رَيْحَانٍ‏ وَ جَنَّةِ نَعِيمٍ» وَ مَقْدَمُكَ خَيْرُ مَقْدَمٍ.

فَيَقُولُ لَهُ: مَنْ أَنْتَ؟

فَيَقُولُ أَنَا عَمَلُكَ الصَّالِحُ ارْتَحِلْ مِنَ الدُّنْيَا إِلَى الْجَنَّةِ.

وَ إِنَّهُ لَيَعْرِفُ غَاسِلَهُ وَ يُنَاشِدُ حَامِلَهُ أَنْ يُعَجِّلَهُ فَإِذَا أُدْخِلَ قَبْرَهُ أَتَاهُ مَلَكَا الْقَبْرِ يَجُرَّانِ أَشْعَارَهُمَا وَ يَخُدَّانِ الْأَرْضَ بِأَقْدَامِهِمَا أَصْوَاتُهُمَا كَالرَّعْدِ الْقَاصِفِ وَ أَبْصَارُهُمَا كَالْبَرْقِ الْخَاطِفِ فَيَقُولَانِ لَهُ مَنْ رَبُّكَ وَ مَا دِينُكَ وَ مَنْ نَبِيُّكَ؟

فَيَقُولُ اللَّهُ رَبِّي وَ دِينِيَ الْإِسْلَامُ وَ نَبِيِّي مُحَمَّدٌ ص فَيَقُولَانِ لَهُ ثَبَّتَكَ اللَّهُ فِيمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ» ثُمَّ يَفْسَحَانِ لَهُ فِي قَبْرِهِ مَدَّ بَصَرِهِ ثُمَّ يَفْتَحَانِ لَهُ بَاباً إِلَى الْجَنَّةِ ثُمَّ يَقُولَانِ لَهُ نَمْ قَرِيرَ الْعَيْنِ نَوْمَ الشَّابِّ النَّاعِمِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ- أَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلًا …

ادامه این حدیث که ناظر به وضعیت شقاوتمندان است ان شاء الله در جلسه ۱۰۶۰ خواهد آمد.

 

۴) ذیل آیه ۸۴ همین سوره (جلسه ۱۰۵۱ حدیث۳ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-84/ ) حدیثی گذشت که از امام صادق ع روایت شده است که به یکی از یاران خاص خود فرمودند:

به خدا سوگند! فقط‍‌ از شماست که عملى پذيرفته مى‌شود، و به خدا سوگند! شمایید که مورد مغفرت قرار می گیرید و به خدا سوگند! ميان هر يك از شما و اینکه به آرزويش برسد و خوشحال شود و چشمش روشن گردد، فاصله‌اى نيست مگر آن‌كه جان او به اين جا برسد، و با دست مباركش به گلويش اشاره فرمود.

[سپس توضیحاتی در خصوص نحوه قبض روح او بیان فرمودند که در آنجا گذشت؛ تا بدینجا رسید که فرمودند: سپس ملک الموت با مهربانى و نرمى جان او را مى‌گيرد. در ادامه‌اش فرموده باشند]

آن‌گاه كفن و حنوطش – كه این حنوط از مشك خوش‌بوست – از بهشت فرود مى‌آيد و با آن كفن شده، و حنوط‍‌ مى‌گردد، پس از آن، لباس نفيس زرد رنگى از لباس‌هاى نفيس بهشتى بر تنش مى‌كنند. چون او را در قبرش مى‌نهند، خداوند درى از درهاى بهشت را برايش باز کند، كه از آنجا راحتی و رائحه بهشتى به سوی او جریان یابد. سپس از پيش‌رو مسیری که پیمودنش یک ماه به طول انجامد در مقابلش گشوده شود و نیز از جانب راست و چپش. آن‌گاه به او مى‌گويند: بخواب! همچون خواب عروس در بستر خود، مژده باد تو را به «گشایشی [راحتی‌ای] و رحمتی [رائحه‌ای] و بهشتی پرنعمت» (واقعه/۸۹) و پروردگارى كه از تو خشمگين نيست. پس از آن، آل محمّد عليهم السّلام را در باغ‌هاى رضوان زيارت مى‌كند و به همراه آنان از طعامشان مى‌خورد، از آشاميدنى آن‌ها مى‌نوشد و در محافل آنان با حضرتشان گفت‌وگو مى‌نمايد تا قائم ما اهل بيت عجّل اللّه فرجه قيام كند. و چون قائم ما قيام كند، خداوند آنها را بر مى‌انگيزد* و گروه گروه به او لبيك مى‌گويند. در اين هنگام است كه باطل‌گرايان شك مى‌كنند و هتك‌كنندگان حريم نابود مى‌شوند، و كم هستند آنان كه مى‌مانند؛ عجله كنندگان فرج هلاك شوند، و آنان كه فرج را نزديك مى‌کنند، نجات مى‌يابند، به همين سبب، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود: تو برادر منى، و وعدۀ من و تو، وادى السّلام است.

* پی نوشت: ظاهرا اشاره به رجعت است.

الزهد، ص۸۱-۸۳؛ الكافي، ج‏۳، ص۱۳۱

حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:

… ثُمَّ يَنْزِلُ بِكَفَنِهِ مِنَ الْجَنَّةِ وَ حَنُوطِهِ حَنُوطٍ كَالْمِسْكِ الْأَذْفَرِ فَيُكَفَّنُ بِذَلِكَ الْكَفَنِ وَ يُحَنَّطُ بِذَلِكَ الْحَنُوطِ ثُمَّ يُكْسَى حُلَّةً صَفْرَاءَ مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةِ. فَإِذَا وُضِعَ فِي قَبْرِهِ فَتَحَ اللَّهُ لَهُ بَاباً مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ يَدْخُلُ عَلَيْهِ مِنْ رَوْحِهَا وَ رَيْحَانِهَا ثُمَّ يُفْسَحُ لَهُ عَنْ أَمَامِهِ مَسِيرَةَ شَهْرٍ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ يَسَارِهِ. ثُمَّ يُقَالُ لَهُ: نَمْ نَوْمَةَ الْعَرُوسِ عَلَى فِرَاشِهَا أَبْشِرْ بِرَوْحٍ وَ رَيْحَانٍ وَ جَنَّةِ نَعِيمٍ وَ رَبٍّ غَيْرِ غَضْبَانَ. ثُمَّ يَزُورُ آلَ مُحَمَّدٍ فِي جِنَانِ رَضْوَى فَيَأْكُلُ مَعَهُمْ مِنْ طَعَامِهِمْ وَ يَشْرَبُ مَعَهُمْ مِنْ شَرَابِهِمْ وَ يَتَحَدَّثُ مَعَهُمْ فِي مَجَالِسِهِمْ حَتَّى يَقُومَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ. فَإِذَا قَامَ قَائِمُنَا بَعَثَهُمُ اللَّهُ فَأَقْبَلُوا مَعَهُ يُلَبُّونَ زُمَراً زُمَراً فَعِنْدَ ذَلِكَ يَرْتَابُ الْمُبْطِلُونَ وَ يَضْمَحِلُّ الْمُحِلُّونَ وَ قَلِيلٌ مَا يَكُونُونَ؛ هَلَكَتِ الْمَحَاضِيرُ وَ نَجَا الْمُقَرَّبُونَ مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِعَلِيٍّ ع: أَنْتَ أَخِي وَ مِيعَادُ مَا بَيْنِي وَ بَيْنَكَ وَادِي السَّلَامِ.

 

در کتب اهل سنت نیز این چند روایت نبوی ذیل این آیات آمده است:

۵) از رسول الله ص روایت شده است:

اولین چیزی که هنگام وفات به مومن بشارت داده می‌شود روح و ریحان و بهشت پرنعمت است؛ و اولین بشارتی که به مومن در قبرش داده می‌شود بشارت به رصایت خداوند متعال و بهشت است [به او گفته می‌شود] خوش آمدی خداوند هرکه تو را تا قبرش تشییع کرد بیامرزد و هرکس به نفع تو شهادت داد تصدیق کند و هرکس برای تو استغفار کند بیامرزد.

الدر المنثور في تفسير المأثور، ج‏۶، ص۱۶۶

أخرج القاسم بن مندة في كتاب الأحوال و الايمان بالسؤال عن سلمان قال قال رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم:

ان أول ما يبشر به المؤمن عند الوفاة بروح و ريحان و جنة نعيم و ان أول ما يبشر به المؤمن في قبره ان يقال ابشر برضا الله تعالى و الجنة قدمت خير مقدم قد غفر الله لمن شيعك إلى قبرك و صدق من شهد لك و استجاب لمن استغفر لك

۶) از رسول الله ص روایت شده است:

هنگامی که مومن در حال احتضار افتد فرشتگان با حریری آمیخته به مشک و ریحان به سراغش آیند پس روحش جدا شود آن گونه که مویی از روغن جدا شود و به او خطاب شود: ای نفس پاک! در حالی که راضی هستی و مورد رضایتی بیرون آی به جانب روح الهی و کرامت او؛ پس چون روحش بیرون آید آن مشک و ریحان را بر او ریزند و او را در حریری نهند و به سوی علیین بَرَند؛ و همانا کافر هنگامی که در حال احتضار افتد فرشتگان با وسیله‌ای پر از آتش سراغش آیند و روحش را با شدت و خشونت برکشند و بگویند: ای نفس خبیث! بیرون آی در حالی که هم خودت ناراضی و هم مورد نارضایتی قرار گرفته‌ای به سوی خواری و عذاب خدا؛ پس چون روحش بیرون آید بر آن آتش نهاده شود که صدای غلیانش به گوش رسد و رویش را در همانجا بپوشانند و به سوی سجین برند.

الدر المنثور في تفسير المأثور، ج‏۶، ص۱۶۷

أخرج البزار و ابن مردويه عن أبى هريرة عن النبي صلى الله عليه و [آله و] سلم قال:

ان المؤمن إذا حضر أتته الملائكة بحريرة فيها مسك و ضبائر ريحان فتسل روحه كما تسل الشعرة من العجين و يقال أيتها النفس الطيبة أخرجى راضية مرضيا عنك إلى روح الله و كرامته فإذا خرجت روحه وضعت على ذلك المسك و الريحان و طويت عليها الحريرة و ذهب به إلى عليين و ان الكافر إذا حضر أتته الملائكة بمسح فيه جمر فتنزع روحه انتزاعا شديدا و يقال أيتها النفس الخبيثة أخرجى ساخطة مسخوطا عليك إلى هوان الله و عذابه فإذا خرجت روحه وضعت على تلك الجمرة فان لها نشيشا و يطوى عليها المسح و يذهب به إلى سجين.

 

۷) الف. از ابن ابی لیلی روایت شده که فلانی می‌گفت یکبار رسول الله ص فرمود:

کسی که لقاء الله را دوست بدارد خداوند دیدار او را دوست دارد و کسی که از لقاءالله خوشش نیاید خداوند دیدار او را خوش ندارد.

پس همگان به گریه افتادند و گفتند ما از مرگ خوشمان نمی‌آید!

فرمود: منظورم این نبود؛ بلکه مومن هنگامی که مرگش در رسد «و اما اگر از آن مقربان بود، پس روح و ریحان است و بهشتی پرنعمت.» و چون به این بشارت داده شود لقاء الله را دوست داشته باشد و خداوند هم دیدار او را دوست بدارد؛ و «اما اگر از تکذیب‌کنندگان گمراه باشد پس جایگاهی از آتش حمیم است» و چون بدین بشارت داده شود

به رضوان و کرامت خداوند بشارت داده شد و آنگاه چیزی محبوبتر از آنچه پیش رویش است نباشد از لقاءالله خوشش نیاید و خداوند هم دیدار او را خوش ندارد.

ب. از ابن ابی لیلی روایت شده که پیامبر آیات «فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ» تا «فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ» (واقعه/۸۳-۹۴) را تلاوت کردند؛ سپس فرمودند:

وقتی که هنگام مرگ می‌باشد این سخن به او گفته می‌شود؛ پس اگر از اصحاب یمین باشد لقاء الله را دوست دارد و خدا هم دیدار او را دوست دارد؛ و اگر از اصحاب شمال باشد او دیدار خدا را ناخوش دارد و خداوند نیز دیدار او را دوست ندارد.

ج. از رسول الله ص روایت شده است:

هیچ مرده ای نیست که بمیرد مگر اینکه کسی که وی را غسل می‌دهد و جنازه اش را حمل می‌کند می‌بیند؛ پس اگر خوب باشد «پس روح و ریحان و بهشت پرنعمت است» و از آنان می‌خواهد که عجله کنند؛ و اگر بد باشد «پس جایگاهی از حمیم و چشیدن جهنم است» و از آنان می‌خواهد که وی را نگه دارند.

الدر المنثور في تفسير المأثور، ج‏۶، ص۱۶۷

الف. أخرج أحمد و ابن المنذر و ابن مردويه عن عبد الرحمن بن أبى ليلى قال حدثني فلان بن فلان سمع رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم يقول:

من أحب لقاء الله أحب الله لقاءه و من كره لقاء الله كره الله لقاءه فأكب القوم يبكون فقالوا انا نكره الموت قال ليس ذاك و لكنه إذا حضر «فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ» فإذا بشر بذلك أحب لقاء الله و الله للقائه أحب «وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ» فإذا بشر بذلك كره لقاء الله و الله للقائه أكره.[۳۶]

ب. أخرج آدم ابن أبى إياس عن عبد الرحمن بن أبى ليلى قال تلا رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم هذه الآيات: «فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ» إلى قوله «فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ» إلى قوله «فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ» ثم قال:

إذا كان عند الموت قيل له هذا فان كان من أصحاب اليمين أحب لقاء الله و أحب الله لقاءه و ان كان من أصحاب الشمال كره لقاء الله و كره الله لقاءه.

ج. أخرج ابن مردويه عن ابن عباس رضى الله عنهما قال قال رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم:

ما من ميت يموت الا و هو يعرف غاسله و يناشد حامله ان كان بخير «فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ» ان يعجله و ان كان بشر «فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ» ان يحبسه.

 

۸)  از رسول الله ص روایت شده است که درباره آیه «پس گشایشی [راحتی‌ای] و رحمتی [رائحه‌ای] و بهشتی پرنعمت» فرمودند:

گشایشی از تقلای مرگ؛ و رحمتی که هنگام خروج نفسش به سراغش آید و بهشت نعمتها هم پیش رویش است …

الدر المنثور، ج‏۶، ص۱۶۵

و أخرج ابن أبى الدنيا في ذكر الموت و أبو يعلى من طريق أبى يزيد الرقاشي عن تميم الدارمي رضى الله عنه عن النبي صلى الله عليه و [آله و] سلم قال …

قال فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ قال روح من جهد الموت و روح يؤتى به عند خروج نفسه وجنة نعم امامه …

تدبر

۱) «فَرَوْحٌ وَ رَیحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ»

دنیا زندان مومن است؛ و هر که در این دار مقرب‌تر است، جام بلا بیشترش می‌دهند.

اما مرگ برای او نقطه عطفی است که این وضعیت را بلافاصله زیر و رو می‌کند. به حرف «ف» دقت کنید: این شخصی که نفْسش به حلقوم رسیده، اگر از مقربان باشد، بلافاصله در روح و ریحان و جنت نعیم خواهد بود؛ یعنی در گشایش، راحتی، رحمت، رائحه‌ای خوش. جالب است که این مقطع چنان بلافاصله برای انسان حاصل می‌شود که در برخی روایات «روح و ریحان» را «در دنیا» معرفی کرده‌اند (حدیث۱) و در برخی «در قبر» (حدیث۲). چرا که این لحظه دقیقا لحظه ورود انسان از عالم دنیا به عالم قبر است؛ و چون دقیقا بین این دو موقعیت است به هر دو طرف می‌تواند منسوب شود. [البته دو روایت مذکور را به نحو دیگری هم می‌توان جمع کرد که در تدبر ۶.ب خواهد آمد؛ و بر مبنای استعمال لفظ در بیش از یک معنا هردو می‌تواند مد نظر بوده باشد.]

روایات تاریخی از اولیای خدا در هنگام جدایی روحشان از بدن که بلافاصله در معرض روح و ریحان قرار گرفته‌اند فراوان است؛ و شاید معروفترین مصادیق آن، لحظات شهادت اصحاب و اهل بیت امام حسین ع در روز عاشورا باشد؛ چنانکه در مقاتل نوشته‌اند وقتی جان حضرت علی اکبر به لب رسید رو به امام حسین ع خطاب کرد: پدرم! این جدم رسول الله ص است که مرا از پیاله‌ای پر و پیمان سیراب کرد که بعد از آن هرگز تشنه نشوم و خطاب به تو می‌فرماید: عجله کن! عجله کن! که همانا پیاله‌ای هم برای تو آماده است که اکنون از او بنوشی.

تسلية المجالس (مقتل الحسين عليه السلام)، ج‏۲، ص۳۱۳؛ بحار الأنوار، ج‏۴۵، ص۴۴[۳۷]

فلمّا بلغت الروح التراقي قال رافعا صوته: يا أبتاه، هذا جدّي رسول‏ اللّه صلّى اللّه عليه و آله قد سقاني بكأسه الأوفى شربة لا أظمأ بعدها أبدا، و هو يقول [لك‏]: العجل العجل، فإنّ لك كأسا مذخورة حتى تشربها الساعة.

قریب به این مضمون در مقاتل الطالبيين، ص ۸۵  (بحار الأنوار، ج‏۴۵، ص۴۵) نیز آمده است.[۳۸]

 

۲) «فَرَوْحٌ وَ رَیحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ»

نفرمود «فله روح و …» ‌بلکه فرمود «فروح و …». چرا؟

الف. شاید می‌خواهد اشاره کند که این نعمتها بروز، حقیقتِ پاکِ خود اوست! یعنی اغلب اهل تفسیر «روح» را مبتدا، و خبر آن را «له»ی محذوف دانسته‌اند اما چه‌بسا «روح» خبر باشد و «هو» مبتدای محذوف باشد.

ب. …

 

۳) «فَرَوْحٌ وَ رَیحانٌ …»

درباره اینکه مقصود از «روح» و «ریحان» چیست، برخی اینها را دو کلمه مستقل دانسته و دیدگاههای مختلف را جداگانه مطرح کرده‌اند و برخی این دو را کاملا ناظر به هم توضیح داده‌اند:

الف. دیدگاههایی که اینها را ناظر به هم توضیح داده‌اند:

الف.۱. روح رحمت است و ریحان هرگونه شرافت و افتخار (به نقل از مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۴۴) به تعبیر دیگر، «روح» همان رحمت است چنانکه در آیه دیگر فرمود: «وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» (يوسف/۸۷)؛ و «ریحان» همان رضوان الهی است به قرینه اینکه در آیه دیگری بین رحمت و جنات نعیم، تعبیر رضوان را آورد: «يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ» (توبة/۲۱) (اقتباس از مفاتيح الغيب (فخر رازی)، ج‏۲۹، ص۴۳۷[۳۹])

الف.۲. روح نجات از جهنم است و ریحان دخول در سرای جاودان. (به نقل از مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۴۴)

الف.۳. روح وضعیت در قبر است و ریحان وضعیت در بهشت. (به نقل از مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۴۴)

الف.۴. روح وضعیت در قبر است و ریحان وضعیت در هنگام حشر. (به نقل از مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۴۴[۴۰])

الف.۵. هردوی این کلمات از ماده «روح» است که دلالت بر یک نحوه جریان لطیف می‌کند؛‌روح یک نحوه جریان یافتن مطبوع است در مقامات روحانی، و ریحان یک نحوه ادامه یافتن زندگی و معیشت. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۴، ص۲۶۸[۴۱])

الف.۶. …

اما دیدگاههایی که اینها را کاملا مستقل از هم توضیح داده‌اند:

ب. «روح» یعنی:

ب.۱. راحتی و استراحت (ابن عباس، به نقل از مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۴۴؛‌ الميزان، ج‏۱۹، ص۱۳۹؛ مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۴۳۷)

ب.۲. راحت شدن از تکالیف و مشتقهای دنیا (مجاهد، به نقل از مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۴۴)

ب.۳. هوای مطبوعی که نفس از آن لذت می‌برد و غم و اندوه را از بین می‌برد (به نقل از مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۴۴[۴۲])

ب.۴. شادی و سرور (سعید بن جبیر، به نقل از إعراب القرآن (نحاس)، ج‏۴، ص۲۳۰[۴۳])

ب.۵. …

ج. «ریحان» یعنی:

ج.۱. روزی در بهشت. (به نقل از مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۴۴؛ الميزان، ج‏۱۹، ص۱۳۹[۴۴])

ج.۲. ریحان اشاره است به گلی که از بهشت می‌آورند و با بوییدن آن روح مومن از بدن جدا می‌شود (حسن و ابوالعالیه و قتاده، به نقل از مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۴۴[۴۵])

ج.۳. برگ [سبز درخت] (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۴۳۷)

ج.۴. گل و شکوفه (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۴۳۷)

ج.۵. همان گیاه ریحان است که گیاهی خوشبو است؛ و شاید آن که گفته‌اند از بهشت گیاهی خوشبو می‌آورند مقصود همین گیاه ریحان بهشتی باشد. (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۴۳۷)

ج.۶. خود جاودانگی است (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۴۳۸[۴۶])

ج.۷. …

 

۴) «… وَ جَنَّةُ نَعیمٍ»

چرا در اوایل سوره در وصف مقربین بهشت را با تعبیر جمع (فی جنات النعیم؛ واقعه/۱۲) آورد، اما در اینجا به صورت مفرد؟

الف. هر مقربی یک جنت نعمی دارد؛ منتها در ابتدای سوره بحث درباره کل مقربان بود، پس برای هریک جنت نعیمی در کار است و مجموعش جنات نعیم می‌شود، اما در اینجا بحث درباره هریک از مقربان است چنانکه فرمود: «إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ» (المیزان، ج۱۹، ص۱۲۱[۴۷])

ب . در اول سوره با تعبیر «فی» آورد؛ اما اینجا به صورت مرفوع آورد که شاید این تفاوت حاوی نکته‌ای باشد:

ب.۱. بر مبنای تفسیر مشهور که اینجا «له» در تقدیر است: سهم هر مقربی یک جنت نعیم است؛ اما آنها در بیش از جنت خودشان اجازه حضور و رفت و آمد دارند. پس: برای هریک از مقربان جنت نعیم است اما مقربان در جنات نعمی هستند. (که این به همان معنای الف بسیار نزدیک است)

ب.۲. بر مبنای اینکه آنچه در تقدیر است مبتدای محذوف است (هو) آنگاه در اینجا می‌خواهد بفرماید هر مقربی خودش یک جنت نعیم است و البته آنان در جنات نعیم هم بسر می‌برند؛‌یعنی این آیه اشاره به حقیقت باطنی خود آنهاست و آن آیه اشاره به منزلگاه آنان.

ج. …

 

۵) «… وَ جَنَّةُ نَعیمٍ»

چرا در ابتدای سوره نعیم را معرفه آورد و فرمود «فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ» (واقعه/۱۲) اما در اینجا نکره آورد؟

در تدبر۷ جلسه ۹۷۹ چنین توضیح داده شد:

الف. یک تحلیل لفظی‌اش این است که در آيه ۱۲ «سابقون» و «مقربون» به خاطر اینکه «الـ» استغراق دارند، در موضع معرفه قرار گرفته‌اند، اما در آیه ۸۹ با تعبیر «مِنَ الْمُقَرَّبِينَ: شخصی از این مقربان» عملا نکره بودن بارزتر است، و از این رو، آنجا هم نکره آورد. البته این لزوما یک قاعده نیست؛ چنانکه در موارد متعددی داریم که «المتقین» با «الـ» آمده ولی «جناتٍ» نکره است، مانند «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ» (ذاريات/۱۵) و «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ» (قمر/۵۴) (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۳۹۰-۳۹۱)

ب. یک تحلیل دیگر این است که مراتب بهشت فراوان است و مومنان و تقواپیشگان متفاوتند؛ پس برای عموم متقین تعبیر نکره می‌آورد زیرا معلوم نیست که جای هرکس کجاست؛ اما چون مقربان گروه خاصی از مومنان و تقواپیشگان‌اند که برترین و نهایی‌ترین جایگاه را دارند، پس جایگاه عموم آنها معلوم است (بالاترین مرتبه)، اما باز جای تک تک آنها به خاطر اختلاف مراتبی که با هم دارند معلوم نیست؛ لذا در آیه۱۲ که درباره همه‌شان است معرفه، و در آیه ۸۹ در خصوص تک‌تک آنها نکره آورد. (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۳۹۱ ) چیزی که شاید بتواند موید این تحلیل باشد آن است که حضرت ابراهیم ع – که شخص کاملا معین است- در دعایش تعبیر معرفه می‌آورد و می‌فرماید «وَ اجْعَلْني‏ مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعيمِ» (شعراء/۸۵)؛ اما از آن سو، قابل مناقشه هم هست زیرا در موراد دیگری داریم که در خصوص تقواپیشگان و عموم مومنان تعبیر «جنات النعیم» را آورده است؛ مانند: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعيمِ» (مائده/۶۵) یا: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ يَهْديهِمْ رَبُّهُمْ بِإيمانِهِمْ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ في‏ جَنَّاتِ النَّعيمِ» (یونس/۹) یا «الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ في‏ جَنَّاتِ النَّعيمِ» (حج/۵۶) یا «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعيمِ» (لقمان/۸).

ج. با توجه به اینکه هم «الـ» و هم تنوین کاربردهای دیگری غیر از نشان دادن معرفه و نکره دارند، شاید اساساً نباید این «الـ» و تنوین را در اینجا علامت معرفه و نکره بگیریم؛ بدین بیان که آوردن کلمه «النعیم» برای اشاره به نعمتِ خیلی خاص ، و یا برای اشاره به مطلق نعمت است (بهشتی که مطلق نعمتها در آن است)؛ اما کلمه «نعیمٍ» در پایان سوره، برای دلالت بر عظمت و بزرگیِ غیرقابل تصور این نعمت باشد.

د. …

 

۶) «فَرَوْحٌ وَ رَیحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ»

در این آیه برای مقربان سه چیز ذکر کرد:‌ روح و ریحان و جنت نعیم. آیا در این سه تا موضوعیتی هست؛ و اگر هست چیست؟

الف. مرگ براى مقرّبان، زمينه‏ساز سه رحمت است: رهايى از غصّه‏ها و سختى‏هاى دنيا: «فَرَوْحٌ»، رسيدن به الطاف الهى: «رَيْحانٌ» و رسيدن به كاميابى ابدى: «جَنَّةُ نَعِيمٍ» (تفسير نور، ج‏۹، ص۴۴۸)

ب. چه‌بسا اینها به ازای سه ساحت وجودی هرکس است که در باور و اخلاق و رفتار بروز می‌کند؛ که می‌تواند اینها به همین ترتیب ناظر به حقیقتی متناسب با این ساحت وجودی انسان باشد.

ج. چه بسا اینها ناظر به سه مرتبه زندگی آنها در دنیا و برزخ و آخرت است؛ موید این نکته آن است که در دو روایت نخست (حدیث۱و۲) هردو «جنة نعیم» را اشاره به آخرت دانستند؛ و در روایت اول «روح» را ناظر به دنیا معرفی کرد و در روایت دوم بعد از کلمه «ریحان» اشاره به قبر کرد. [در تدبر ۱ دو روایت مذکور به نحو دیگری با هم جمع شده بود که بر مبنای استعمال لفظ در بیش از یک معنا، هردو می‌تواند مد نظر بوده باشد.]

د. چه‌بسا این سه مرتبه به یک نحوی منطبق بر سه مرتبه‌ای شود که در آیات۲۰-۲۱ سوره توبه که درباره کسانی که اجرشان از همه بیشتر است منطبق شود: «الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُون‏ يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فيها نَعيمٌ مُقيم‏» که در اینجا از رحمت و رضوان و جناتی که در آن برایشان نعیم مقیم است، سخن گفت؛ که هر مطلبی که درباره سه‌گانه آنجا بیان شود در اینجا نیز قابل تطبیق خواهد بود؛ از جمله اینکه در آنجا از سه وضعیت ایمان و هجرت و جهاد سخن گفت که شاید اینها ما به ازای آن سه باشد.[۴۸]

ه. …

 

 


[۱] . قرأ يعقوب «فروح» بضم الراء و هو قراءة النبي ص و ابن عباس و أبي جعفر الباقر و قتادة و الحسن و الضحاك و جماعة و الباقون «فَرَوْحٌ» بفتح الراء. الحجة: قال ابن جني هو راجع إلى معنى الروح فكأنه قال فتمسك روح و ممسكها هو الروح و كما تقول هذا الهواء هو الحياة و هذا السماع هو العيش و هو الروح.

[۲] . قرأ الجمهور «فَرَوْحٌ» بفتح الراء، وهي قراءة النبي ع.قال أبو عبيدة : «أراد الراحة وطيب النسيم» ، وقال الفراء: «أي فَرَوْحٌ في القبر».

. وقرأت عائشة عن النبي ، وابن عباس وابن يعمر والحسن وقتادة ونوح القارئ والضحاك والأشهب العقيلي وشعيب بن الحجاب وسليمان التميمي والربيع بن خثيم ومحمد بن علي وأبو عمران الجوني والكلبي وفياض وقتيبة وعبيد وعبد الوارث عن أبي عمرو ويعقوب بن حيان ورويس وابن مهران عن روح وزيد ويعقوب وأبو رزين وعكرمة وشعيب بن الحارث، والجحدري والحسن وبديل بن ميسرة بن عبد الله بن شقيق عن عائشة عن النبي وأبو بكر الصديق وابن أبي سريج عن الكسائي : فَرُوح» بضم الراء. قال الفراء : «حياة لاموت فيها»، ومثل هذا قول أبي عبيدة، وقال الرازی: «بضم الراء بمعنی الرحمة».

[۳] . سهل بن زياد، عن رجل، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: فَرُوح و ريحان وجنة نعیم [فَرَوح > فَرُوح].

[۴] . قرأ في الوقف «جَنَّهْ» بالهاء ابن كثير وأبو عمرو والكسائي ويعقوب واليزيدي وابن محيصن والحسن، وهي لغة قريش، وهي خلاف الرسم. وقرأ الباقون بالتاء «جَنَّتْ» في الوقف، وهو موافق للرسم، وهي لغة طيء. وقرأ الكسائي بإمالة الهاء وماقبلها في الوقف. (معجم القراءات ج۹، ص۳۲۱)

[۵] . الرِّيح: ياؤها واو صيرت ياء لانكسار ما قبلها.

[۶] . و أصل الياء فى الريح الواو، و إنّما قلبت ياءً لكسرة ما قبلها.

[۷] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الظهور و جريان امر لطيف. و من مصاديقه: تجلّى الفيض، جريان الرحمة و ظهورها، ظهور مقام النبوّة و إرسالها، جريان الوحى، تنزيل الكتاب و الأحكام، ظهور مظاهر القدس و النزاهة، ظهور مظاهر الحقّ و الحكمة، تجلّى نور الحقّ و جريانه. و من آثار هذا الظهور و الجريان: حصول الفسحة و السرور و الفرح و الطيب و الراحة و الفرجة و السهولة و النجاة و الانقاذ. فَالرَّوْحُ بالفتح مصدر، و بالضمّ اسم مصدر، كالغسل و الغسل، و بين هذه المادّة و مادّة الريح: اشتقاق اكبر. و الأصل الأوّل في هذه المادّة: هو الجريان المعنوىّ، كما أنّ الأصل في الريح الجريان و التحرّك الظاهرىّ المادّىّ.

[۸] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الجريان المنبعث من امر مادّىّ سواء كان هذا الجريان محسوسا كالريح المنبعث من الهواء، أو غير محسوس كالريح المنبعث من شخص من جهة محبوبيّته أو حسن سيرته أو عظمته أو غير ذلك، و سواء كان ذلك الجريان محسوسا بالبصر أو بالشمّ كجريان العطر المنبعث من شي‏ء، و هكذا النتن. و بين هذه المادّة و مادّة الروح اشتقاق اكبر، فالروح بمناسبة الواو يدلّ على جريان روحانىّ فيما وراء المادّة. و الريح يائيّا يدلّ على جريان في المادّة، فانّ الكسرة مع الياء فيها انخفاض و انكسار.

[۹] . الراء و الواو و الحاء أصلٌ كبير مطّرد، يدلُّ على سَعَةٍ و فُسْحَةٍ و اطّراد. و أصل [ذلك‏] كلِّه الرِّيح. و أصل الياء فى الريح الواو، و إنّما قلبت ياءً لكسرة ما قبلها. فالرُّوح رُوح الإِنسان، و إنّما هو مشتق من الرِّيح، و كذلك الباب كلّه.

[۱۰] . انبساط أو اتساع و انتشار مع شمول و لطفٍ ما استواء أو نحوه

[۱۱] . أن الروح من قرائن الحياة، و الحياة عرض و الروح جسم رقيق من جنس الريح، و قيل هو جسم رقيق حساس، و تزعم الأطباء أن موضعها في الصدر من الحجاب و القلب، و ذهب بعضهم الى أنها مبسوطة في جميع البدن و فيه خلاف كثير ليس هذا موضع ذكره، و الروح و الريح في العربية من أصل واحد و لهذا يستعمل فيه النفخ فيقال نفخ فيه الروح.

[۱۲] . الرُّوح: النفس التي يحيا بها البدن. يقال: خرجت رُوحُهُ، أي: نفسه، و يقال: خرج فيذكر، و الجميع أَرْوَاح. و الرُّوحانيُّ من الخلق نحو الملائكة، و خلق رُوحا بلا جسم. و الرُّوح: جبرئيل عليه السلام. [و هو] رُوح القدس و يقال: الرُّوح ملك يقوم وحده فيكون صفا.

[۱۳] . الرَّوْحُ‏ و الرُّوحُ‏ في الأصل واحد، و جعل الرّوح اسما للنّفس، قال الشاعر في صفة النار: «فقلت له ارفعها إليك و أحيها / بِرُوحِكَ‏ و اجعلها لها قيتة قدرا» و ذلك لكون النّفس بعض الرّوح كتسمية النوع باسم الجنس، نحو تسمية الإنسان بالحيوان، و جعل اسما للجزء الذي به تحصل الحياة و التّحرّك، و استجلاب المنافع و استدفاع المضارّ، و هو المذكور في قوله: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ‏ الرُّوحِ‏ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي‏ [الإسراء/۸۵]، وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ‏ رُوحِي‏ [الحجر/۲۹]، و إضافته إلى نفسه إضافة ملك، و تخصيصه بالإضافة تشريفا له و تعظيما، كقوله: وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ‏ [الحج/۲۶]، و يا عِبادِيَ [الزمر/۵۳]، و سمّي أشراف الملائكة أَرْوَاحاً، نحو: يَوْمَ يَقُومُ‏ الرُّوحُ‏ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا [النبأ/۳۸]، تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ‏ [المعارج/۴]، نَزَلَ بِهِ‏ الرُّوحُ‏ الْأَمِينُ‏ [الشعراء/۱۹۳]، سمّي به جبريل، و سمّاه‏ بِرُوحِ‏ القدس في قوله: قُلْ نَزَّلَهُ‏ رُوحُ‏ الْقُدُسِ‏ [النحل/۱۰۲]، وَ أَيَّدْناهُ‏ بِرُوحِ‏ الْقُدُسِ [البقرة/۲۵۳]، و سمّي عيسى عليه السلام‏ رُوحاً في قوله: وَ رُوحٌ‏ مِنْهُ‏ [النساء/۱۷۱]، و ذلك لما كان له من إحياء الأموات، و سمّي القرآن‏ رُوحاً في قوله: وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ‏ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا [الشورى/۵۲]، و ذلك لكون القرآن سببا للحياة الأخرويّة الموصوفة في قوله: وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ‏ [العنكبوت/۶۴]، و الرَّوْحُ‏ التّنفّس، و قد أَرَاحَ‏ الإنسان إذا تنفّس.

[۱۴] . و سمي جبريل عليه السلام روحا لأن الناس ينتفعون به في دينهم كانتفاعهم بالروح و لهذا المعنى سمي القرآن روحا.

[۱۵] . و الفرق بين الروح و النفس: أنّ الروح كما قلنا هو مظهر الظهور و التجلّى و ما يتحصّل من الافاضة و النفخ. و أمّا النفس فهي الفرد المتشخّص المطلق. و أمّا اطلاق النفس على الروح: فهو اصطلاح فلسفيّ، كما سيجي‏ء. و على هذا فكلّ ما ورد في القرآن الكريم: فهو بهذا المعنى المتشخّص الفرد، و لا يستعمل واحد منهما في مورد استعمال الآخر، فلا يصحّ أن يقال- نفخت فيه من نفسي، أوحينا اليك نفسا من أمرنا، قل النفس من أمر ربّى. و هكذا لا يصحّ استعمال الروح في موارد استعمال النفس: فلا يقال- كتب على روحه الرحمة، و يحذّركم اللّه روحه، لا تكلّف روح الا وسعها. فظهر أنّ الروح هو ما يتحصّل من الروح مصدرا، أى ما ينفح و ما يلقى و ما يوحى، و أحسن تعبير في مقام تعريفه: ما ورد-. قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي‏.

[۱۶] . عسکری در تفاوت اینها چنین می‌گوید:

(الفرق) بين الروح و المهجة و النفس و الذات: أن المهجة خالص دم الانسان الذي اذا خرج خرجت روحه و هو دم القلب في قول الخليل، و العرب تقول سالت مهجهم على رماحنا، و لفظ النفس مشترك يقع على الروح و على الذات و يكون توكيدا، يقال: خرجت نفسه أي روحه و جاءني زيد نفسه بمعنى التوكيد، و السواد سواد لنفسه كما تقول لداته، و النفس أيضا الماء و جمعه أنفاس قال جرير: «تعلل و هي ساغبة بنيها / بأنفاس من الشبم القراح‏» و النفس مل‏ء الكف من الدباغ و النفس التي تستعد بمعنى الذات‏ ما يصح أن تدل على الشي‏ء من وجه يختص به دون غيره، و اذا قلت هو لنفسه على صفة كذا فقد دللت عليه من وجه يختص به دون ما يخالفه، و قال علي بن عيسى الشي‏ء و المعنى و الذات نظائر و بينها فروق فالمعنى المقصود ثم كثر حتى سمي المقصود معنى، و كل شي‏ء ذات و كل ذات شي‏ء الا أنهم ألزموا الذات الاضافة فقالوا ذات الانسان و ذات الجوهر ليحققوا الاشارة اليه دون غيره، قلنا و يعبر بالنفس عن المعلوم في قولهم قد صح ذلك في نفسي أي قد صار في جملة ما أعلمه و لا يقال صح في ذاتي.

[۱۷] . الرَّوْحُ بالفتح مصدر، و بالضمّ اسم مصدر، كالغسل و الغسل.

[۱۸] . و الرَّوْح: الرّاحة، من الاستراحة. و الفرح و السّرور و الرّحمة: (وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ) من رحمته.و الرَّوْح: بَرْدُ نَسيم الرِّيْح. و الرَّوَح: اتّساح ما بين الفَخِذَين.

[۱۹] . و الرَّوحُ، بالفتح: الرَّاحَةُ و الاسْتِراحَةُ، و نسيمُ الرِّيحِ و بردها، و طيبُ الحياةِ و غيرها، و الرَّحمةُ، و الفَرَجُ، و انفساحُ المكان، و حسنُ فضائِهِ و هوائِهِ، و كلُّ هواءٍ تستلذُّهُ النَّفسُ و يزيلُ همَّها.

[۲۰] . و الرَّوْح: نسيم الرِّيح. و يقال أراحَ الإنسانُ، إذا تنفَّسَ. و هو فى شعر امرئ القيس. و يقال أرْوَحَ الماءُ و غيرُه: تغيَّرتْ رائحته… و أرَاحَ القومُ: دخلوا فى الرِّيح. و يقال للميِّت إذا قَضى: قد أراحَ. و يقال أرَاحَ الرّجُل، إذا رجعت إليه نَفْسُه بعد الإعياء. وَ أَرْوَحَ الصَّيدُ، إذا وجَدَ رِيحَ الإنسىّ. و يقال: أتانا و ما فى وجهه رائِحةُ دمٍ. و يقال أرَحْتُ على الرّجُل حَقَّهُ، إذا رَدَدْتَه إليه. و أفعل ذلك فى سَراحٍ و رَواحٍ، أى فى سهولة. و المَرَاح: حيث تأوِى الماشيةُ باللَّيل. و الدُّهْن المروَّح: المطيَّب. و قد تَروَّحَ الشّجر، و رَاح يَرَاح، معناهما أن يَتفَطَّر بالورق. قال: «رَاحَ العِضاهُ بهمْ و العِرقُ مَدخُول» أبو زيد: أروَحَنِى الصَّيدُ إرواحاً، إذا وجَدَ رِيحك. و أرْوَحْتُ من فلانٍ طِيباً. و كان الكسائىّ يقول: «لم يُرِحْ رائحةَ الجنّة» من أَرَحْت. و يجوز أن يقال «لم يَرَح» مِن رَاحَ يَرَاحُ، إذا وجَدَ الرِّيح. و يقال خرجُوا برِيَاح من العشى و برَوَاحٍ و إرْوَاح. قال أبو زيد: راحَت الإِبل تَرَاح، و أرحْتُها أنا، مِن قوله جلَّ جلالُه: حِينَ تُرِيحُونَ‏. و رَاحَ الفَرَسُ يَرَاحُ راحةً، إذا تحصَّنَ. و المَرْوَحة: الموضع تخترق فيه الرِّيح. قيل: إنّه لعمر بن الخطاب و قيل بل تمثّلَ به «كأَنَّ راكبَها غُصْنٌ بِمَرْوَحَةٍ / إذا تَدَلَّتْ به أو شاربٌ ثَمِلُ»

[۲۱] . قوله: حِينَ تُرِيحُونَ‏ [۱۶/ ۶] أي حين تردون الإبل عشية إلى مَرَاحِهَا.

[۲۲] . و الرَّواح: العشِىُّ؛ و سمِّى بذلك لرَوحِ الرِّيح، فإنَّها فى الأغلب تَهُبّ بعد الزّوال. و راحوا فى ذلك الوقتِ، و ذلك من لَدُنْ زوالِ الشّمس إلى الليل. و أرحْنَا إبلَنا: ردَدْناها ذلك الوقْتَ. فأمَّا قولُ الأعشى: «ما تَعِيفُ اليَوْمَ فى الطَّيرِ الرَّوَحْ / من غُرابِ البينِ أو تيسٍ بَرَحْ» فقال قومٌ: هى المتفرِّقة. و قال آخرون: هى الرّائحةُ إلى أوكارها.

[۲۳] . الرَّاحَةُ من الرَّوْح، و يقال: افعل ذلك في سراح و رَوَاحٍ‏، أي: سهولة. و الْمُرَاوَحَةُ في العمل: أن يعمل هذا مرّة، و ذلك مرّة، و استعير الرَّوَاحُ‏ للوقت الذي يراح الإنسان فيه من نصف النّهار، و منه قيل: أَرَحْنَا إبلَنا، و أَرَحْتُ‏ إليه حقّه مستعار من: أرحت الإبل، و الْمُرَاحُ‏: حيث‏ تُرَاحُ‏ الإبل، و تَرَوَّحَ‏ الشجر و رَاحَ‏ يَراحُ‏: تفطّر. و تصوّر من الرّوح السّعة، فقيل: قصعة رَوْحَاءُ، و قوله: لا تَيْأَسُوا مِنْ‏ رَوْحِ‏ اللَّهِ‏ [يوسف/۸۷]، أي: من فرجه و رحمته، و ذلك بعض الرّوح.

[۲۴] . حتی بر اساس معنای «عصر» در این آیه محاسبه کرده‌اند که باد که در خدمت حضرت سلیمان بود هر روز مسافتی حدود ۲۰۰۰ کیلومتر را برای درمی‌نوردید:

وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ- ۴۳/ ۱۲- الرَّوَاحُ ان كان مصدرا من هذه المادّة: فهو بمعنى الجريان اللطيف و ظهوره، فالمعنى الظاهر: أنّ الرِّيحَ كانت مسخّرة له تهبّ بأمره، و كان جريانها العادي انّها تجرى طبق جريان في شهر- راجع الريح. …. . وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ‏- ۲۱/ ۸۱،. فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ‏- ۳۸/ ۳۶،. وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ- ۳۶/ ۱۲- جملة- تَجْرِي بِأَمْرِهِ، و هكذا جملة- غُدُوُّها شَهْرٌ، و هكذا قوله تعالى- وَ سَخَّرْنا:تدلّ على أنّ هذا الأمر من الأمور الخارقة للطبيعة، و لا توافق تلك الأمور قوانين النظام الطبيعي و قواعد العلوم الظاهريّة، و تسمّى بالمعجزة الالهيّة. فلا يمكننا البحث‏ عنها بما في أيدينا من العلوم المحدودة. و لا يخفى أنّ كون مسير الريح في الغدوّ (قبل الزوال) مقدار مسير شهر، و هكذا الرواح: يطابق مسافة الفى كيلومتر، فانّ الراجل يسير عادة في اليوم ستّين كيلومترا. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۴، ص۲۶۵ و ۲۶۷)

[۲۵] . رَاحَ: (يَرُوحُ) (رَوَاحاً) و (تَرَوَّح)مِثْلُهُ يَكُونُ بِمَعْنَى الغُدُوِّ و بِمَعْنَى الرُّجُوعِ وَ قَدْ طَابَقَ بَيْنَهُمَا فِى قَوْلِهِ تَعَالَى «غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ» أَىْ ذَهَابُها و رُجُوعُهَا وَ قَدْ يَتَوَهَّمُ بَعْضُ النَّاسِ أَنَّ (الرَّوَاحَ) لَا يَكُونُ إِلَّا فِى آخِرِ النَّهَارِ وَ لَيْسَ كَذلِكَ بَلِ (الرَّوَاحُ) و (الْغُدُوُّ) عِنْدَ الْعَرَبِ يُسْتَعْمَلَانِ فِى الْمَسِير أَىَّ وَقْتٍ كَانَ مِنْ لَيْلٍ أَوْ نَهَارٍ قَالَهُ الْأَزْهَرِىُّ وَ غَيْرُهُ. وَ عَلَيْهِ‏ قَوْلُهُ عَلَيْهِ الصَّلَاة و السَّلَامُ «مَنْ رَاحَ إِلَى الْجُمْعَةِ فِى أَوَّلِ النَّهَارِ فَلَهُ كَذَا». أَىْ مَنْ ذَهَبَ.

[۲۶] . و رَاحَ‏ فلان إلى أهله إمّا أنه أتاهم في السّرعة كالرّيح، أو أنّه استفاد برجوعه إليهم روحا من المسرّة. و الرَّاحَةُ من الرَّوْح، و يقال: افعل ذلك في سراح و رَوَاحٍ‏، أي: سهولة. و الْمُرَاوَحَةُ في العمل: أن يعمل هذا مرّة، و ذلك مرّة.

[۲۷] . الرِّيحُ‏ معروف، و هي فيما قيل الهواء المتحرّك. و عامّة المواضع الّتي ذكر اللّه تعالى فيها إرسال الرّيح بلفظ الواحد فعبارة عن العذاب، و كلّ موضع ذكر فيه بلفظ الجمع فعبارة عن الرّحمة، فمن الرِّيحِ: إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ‏ رِيحاً صَرْصَراً [القمر/۱۹]، فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ‏ رِيحاً وَ جُنُوداً [الأحزاب/۹]، كَمَثَلِ‏ رِيحٍ‏ فِيها صِرٌّ [آل عمران/۱۱۷]، اشْتَدَّتْ بِهِ‏ الرِّيحُ‏ [إبراهيم/۱۸]. و قال في الجمع: وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ‏ لَواقِحَ‏ [الحجر/۲۲]، أَنْ يُرْسِلَ‏ الرِّياحَ‏ مُبَشِّراتٍ‏ [الروم/۴۶]، يُرْسِلُ‏ الرِّياحَ‏ بُشْراً [الأعراف/۵۷]. و أمّا قوله: يرسل‏ الرِّيحَ‏ فتثير سحابا فالأظهر فيه الرّحمة، و قرئ بلفظ الجمع‏ ، و هو أصحّ.

[۲۸] . و قد يستعار الرّيح للغلبة في قوله: وَ تَذْهَبَ‏ رِيحُكُمْ‏ [الأنفال/۴۶]، و قيل: أَرْوَحَ‏ الماءُ: تغيّرت ريحه، و اختصّ ذلك بالنّتن. و رِيحَ‏ الغديرُ يُرَاحُ‏: أصابته‏ الرِّيحُ‏، و أَرَاحُوا: دخلوا في‏ الرَّوَاحِ‏، و دهن‏ مُرَوَّحٌ‏: مطيّب الرّيح. و رُوِيَ‏:«لَمْ‏ يَرَحْ‏ رَائِحَةَ الْجَنَّةِ» . أي: لم يجد ريحها، و الْمَرْوَحَةُ: مهبّ الرّيح، و الْمِرْوَحَةُ: الآلة التي بها تستجلب الرّيح، و الرَّائِحَةُ: تَرَوُّحُ هواء.

[۲۹] . قوله: وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ‏ [۸/ ۴۶] الخطاب‏للمجاهدين في القتال. قال المفسر: أي لا تنازعوا في لقاء العدو و لا تختلفوا فيما بينكم فتجنبوا عن عدوكم و تضعفوا عن قتالهم، و تَذْهَبَ رِيحُكُمْ‏ أي تذهب صولتكم و قوتكم و نصرتكم و دولتكم. و الرِّيحُ هنا كناية عن نفاذ الأمر و جريانه على المراد، تقول العرب” هبت رِيحُ فلان” إذا جرى أمره على ما يريد. و ركدت رِيحُهُ: إذا دبر أمره‏

[۳۰] . الرِّيح: ياؤها واو صيرت ياء لانكسار ما قبلها، و تصغيرها: رُوَيْحة، و جمعها: رِيَاح و أَرْوَاح. و تقول: رِحْتَ منه رائِحةً طيبة، أي: وجدتها. و الرائِحة: رِيح طيبة تجدها في النسيم، تقول: لهذه البقلة رائِحة طيبة

[۳۱] . و قوله: فَرَوْحٌ‏ وَ رَيْحانٌ‏ [الواقعة/۸۹]، فَالرَّيْحَانُ‏: ما له رائحة، و قيل: رزق، ثمّ يقال‏ للحبّ المأكول‏ رَيْحَانٌ‏ في قوله: وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ‏ [الرحمن/۱۲]، و قيل لأعرابيّ: إلى أين؟ فقال: أطلب من‏ رَيْحَانِ‏ اللّه، أي: من رزقه، و الأصل ما ذكرنا. و رُوِيَ‏: «الْوَلَدُ مِنْ‏ رَيْحَانِ‏ اللَّهِ» . و ذلك كنحو ما قال الشاعر: «يا حبّذا رِيحُ‏ الولد / رِيحُ‏ الخزامى في البلد» أو لأنّ الولد من رزق اللّه تعالى.

[۳۲] . و الرَّيْحان: كلُّ بَقْل طيّب الرِّيح، واحدته رَيْحَانة، و الجمع رَياحِين. و الرَّيْحان: أطراف كلّ بقلة طيّبة الرّيح إذا خرج أوائل النَّور. و الرَّيْحانة الطّاقة من الرَّيحان. و الرَّيْحان: أيضا: الرِّزق، على التّشبيه. و قوله تعالى: (وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ) قيل هو الوَرَق، و عند سيبويه هو من الأسماء الموضوعة موضع المصادِر و أصله رَيْوْحان قُلبت الواء ياءً لمجاورتها الياءَ، ثمّ أُدْغِمَت ثمّ خّفِّفَت على حَدّ مَيْت. و الجمع رَياحين.

[۳۳] . و الروح عند أهل اللغة الفرح، كما قال سعيد بن جبير و المغفرة و الرحمة من الفرح. فأما و ريحان ففي معناه ثلاثة أقوال: منها أنه الرزق، و منها أنه الراحة، و منها أنه الريحان الذي يشمّ. هذا قول الحسن و قتادة و أبي العالية و أبي الجوزاء، و هو يروى عن عبد اللّه بن عمر قال: إذا قرب خروج روح المؤمن جاءه الملك بريحان فشمّه فتخرج روحه. قال أبو إسحاق: الأصل في ريحان ريحان و الياء الأولى منقلبة من واو. و أصله روحان، أدغمت الواو في الياء ثم خفّفت، كما يقال: ميت إلّا أنه لا يؤتى به على الأصل إلا على بعد لأن فيه ألفا و نونا زائدتين.

[۳۴] . فَرَوْحٌ: فسلام، فنزل الفاء جواب أما تقدم. أما و هي في تقدير الشرط، و إن كان من المقربين، و إن كان من أصحاب اليمين، و إن كان من المكذبين الضالين شرط و إذا اجتمع شرطان، كان الجواب للسابق منهما. و جواب الثاني محذوف، و لذلك كان فعل الشرط ماضي اللفظ، أو مصحوبا بلم، و أغنى عنه جواب أما، هذا مذهب سيبويه. و ذهب أبو عليّ الفارسي إلى أن الفاء جواب إن، و جواب أما محذوف، و له قول موافق لمذهب سيبويه. و ذهب الأخفش إلى أن الفاء جواب لأمّا، و الشرط معا، و قد أبطلنا هذين المذهبين في كتابنا المسمى بالتذييل و التكميل في شرح التسهيل.

[۳۵] . فراز پایانی این روایت با سندی متفاوت در تفسير القمي، ج‏۲، ص۳۵۰ نیز آمده است:

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ قَدْ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ «فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ» قَالَ: فِي قَبْرِهِ «وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ» قَالَ فِي الْآخِرَةِ.

[۳۶].این روایت هم با همین مضمون در همانجا آمده است:

أخرج البخاري و مسلم و الترمذي و النسائي عن عبادة بن الصامت قال قال رسول الله صلى الله عليه و[آله و] سلم:

من أحب لقاء الله أحب الله لقاءه و من كره لقاء الله كره الله لقاءه.

فقالت عائشة رضى الله عنها انا لنكره الموت!

فقال ليس ذاك و لكن المؤمن إذا حضره الموت بشر برضوان الله و كرامته فليس شي أحب اليه مما امامه و أحب لقاء الله و أحب الله لقاءه و ان الكافر إذا حضر بشر بعذاب الله و عقوبته فليس شي أكره اليه مما أمامه و كره لقاء الله و كره الله لقاءه

[۳۷] .

[۳۸] . قَالَ أَبُو الْفَرَجِ فِي الْمَقَاتِلِ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ الْحَسَنِ عَنْ بَكْرِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي زِيَادٍ إِدْرِيسَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع أَنَّ أَوَّلَ قَتِيلٍ قُتِلَ مِنْ وُلْدِ أَبِي طَالِبٍ مَعَ الْحُسَيْنِ ابْنُهُ عَلِيٌّ- وَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ الْحَسَنِ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ وَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْبَصْرِيِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مَهْدِيٍّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ سَلَمَةَ عَنْ سَعِيدِ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ: لَمَّا بَرَزَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنَ إِلَيْهِمْ أَرْخَى الْحُسَيْنُ ع عَيْنَيْهِ فَبَكَى ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ فَكُنْ أَنْتَ الشَّهِيدَ عَلَيْهِمْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ الْخَلْقِ بِرَسُولِ اللَّهِ ص فَجَعَلَ يَشُدُّ عَلَيْهِمْ ثُمَّ يَرْجِعُ إِلَى أَبِيهِ فَيَقُولُ يَا أَبَهْ الْعَطَشَ فَيَقُولُ لَهُ الْحُسَيْنُ اصْبِرْ حَبِيبِي فَإِنَّكَ لَا تُمْسِي حَتَّى يَسْقِيَكَ رَسُولُ اللَّهِ بِكَأْسِهِ وَ جَعَلَ يَكُرُّ كَرَّةً بَعْدَ كَرَّةٍ حَتَّى رُمِيَ بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِي حَلْقِهِ فَخَرَقَهُ وَ أَقْبَلَ يَتَقَلَّبُ فِي دَمِهِ ثُمَّ نَادَى يَا أَبَتَاهْ عَلَيْكَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا وَ شَهَقَ شَهْقَةً فَارَقَ الدُّنْيَا.

[۳۹] . المسألة الأولى: في معنى الروح و فيه وجوه الأول: هو الرحمة قال تعالى: وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ [يوسف: ۸۷] أي من رحمة اللَّه الثاني: الراحة الثالث: الفرح، و أصل الروح السعة، و منه الروح لسعة ما بين الرجلين دون الفحج، و قرئ، فَرَوْحٌ بضم الراء بمعنى الرحمة… المسألة الثالثة: في الريحان، … و قيل: هو رضاء اللَّه تعالى عنهم فإذا قلنا: الروح هو الرحمة فالآية كقوله تعالى: يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ [التوبة: ۲۱].

[۴۰] . قيل الروح الرحمة و الريحان كل نباهة و شرف و قيل الروح النجاة من النار و الريحان الدخول في دار القرار و قيل روح في القبر و ريحان في الجنة و قيل روح في القبر و ريحان في القيام

[۴۱] . وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ‏- ۵۵/ ۱۲،. فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ‏- ۵۶/ ۸۹- الريحان في الأصل مصدر بمعنى الجريان- اللطيف في الحياة فيما بين الروح و الريح، أى فيما بين الروحانيّة و المادّية، كالسرور و الفرح في الحياة، ثمّ يطلق على ما يحصل به تلك الحالة، أى الّذى هو مظهر السرور و الفرح، كالنبات طيّب الريح، و الولد المحبوب، و الحياة و- العيش المطلوب، و حالة في سعة و مسرّة. و الفتح يدلّ على لطف الجريان، و الياء على الانخفاض بالنسبة الى الروح، و الزيادة في المبنى تدلّ على زيادة المعنى. فالروح هو حسن الجريان في مقام الروحانيّة. و الريحان هو حسن الجريان في ادامة الحياة و العيش. و الجنّة محيط العيش. فظهر أنّ المعاني المختلفة المذكورة ذيل كلمات- الروح، الريح، الريحان انّما هي معان مجازيّة تقريبيّة خارجة عن التحقيق.

[۴۲] . «فَرَوْحٌ» أي فله روح و هو الراحة و الاستراحة عن ابن عباس و مجاهد يعني من تكاليف الدنيا و مشاقها و قيل الروح الهواء الذي تستلذه النفس و يزيل عنها الهم.

[۴۳] . و قال سعيد بن جبير: الرّوح الفرح، و روى هشيم عن جويبر عن الضحّاك: فروح قال: استراحة، و روى غيره عن الضحّاك فروح قال: مغفرة و رحمة. قال: و الروح عند أهل اللغة الفرح، كما قال سعيد بن جبير و المغفرة و الرحمة من الفرح.

[۴۴] . الروح الراحة، و الريحان الرزق، و قيل: هو الريحان المشموم من ريحان الجنة يؤتى به إليه فيشمه و يتوفى. و المعنى: فأما إن كان المتوفى من المقربين فله- أو فجزاؤه- راحة من كل هم و غم و ألم و رزق من رزق الجنة و جنة نعيم.

[۴۵] . «وَ رَيْحانٌ» يعني الرزق في الجنة و قيل هو الريحان المشموم من ريحان الجنة يؤتى به عند الموت فيشمه عن الحسن و أبي العالية و قتادة.

[۴۶] . المسألة الثالثة: في الريحان، و قد تقدم تفسيره في قوله تعالى: ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ [الرحمن: ۱۲] و لكن هاهنا فيه كلام، فمنهم من قال: المراد هاهنا ما هو المراد ثمة، إما الورق و إما الزهر و إما النبات المعروف، و على هذا فقد قيل: إن أرواح أهل الجنة لا تخرج من الدنيا إلا و يؤتى إليهم بريحان من الجنة يشمونه، و قيل: إن المراد هاهنا غير ذلك و هو الخلود.

[۴۷] . كل واحد منهم في جنة النعيم فالكل في جنات النعيم، و يمكن أن يراد به أن كلا منهم في جنات النعيم لكن يبعده قوله في آخر السورة: «فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ»

[۴۸] . توجه به اصل انطباق این دو آیه را از مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۴۳۷ استفاده کردم ولی تحلیل وی را چندان پذیرفتنی ندیدم و لذا در متن ذکر نکردم:

المسألة الرابعة: ذكر في حق المقربين أمورا ثلاثة هاهنا و في قوله تعالى: يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ [التوبة: ۲۱] و ذلك لأنهم أتوا بأمور ثلاثة و هي: عقيدة حقة و كلمة طيبة و أعمال حسنة، فالقلب و اللسان و الجوارح كلها كانت مرتبة برحمة اللَّه على عقيدته، و كل من له عقيدة حقة يرحمه اللَّه و يرزقه اللَّه دائما و على الكلمة الطيبة و هي كلمة الشهادة، و كل من قال: لا إله إلا اللَّه فله رزق كريم و الجنة له على أعماله الصالحة، قال تعالى: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ [التوبة: ۱۱۱] و قال: وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى‏ [النازعات: ۴۰، ۴۱] فإن قيل: فعلى هذا من أتى بالعقيدة/ الحقة، و لم يأت بالكلمة الطيبة ينبغي أن يكون من أهل الرحمة و لا يرحم اللَّه إلا من قال: لا إله إلا اللَّه، نقول: من كانت عقيدته حقة، لا بد و أن يأتي بالقول الطيب فإن لم يسمع لا يحكم به، لأن العقيدة لا اطلاع لنا عليها فالقول دليل لنا، و أما اللَّه تعالى فهو عالم الأسرار، و لهذا ورد في الأخبار أن من الناس من يدفن في مقابر الكفار و يحشر مع المؤمنين، و منهم من يدفن في مقابر المسلمين و يحشر مع الكفار لا يقال: إن من لا يعمل الأعمال الصالحة لا تكون له الجنة على ما ذكرت، لأنا نقول: الجواب عنه من وجهين أحدهما: أن عقيدته الحقة و كلمته الطيبة لا يتركانه بلا عمل، فهذا أمر غير واقع و فرض غير جائز و ثانيهما: أنا نقول من حيث الجزاء، و أما من قال: لا إله إلا اللَّه فيدخل الجنة، و إن لم يعمل عملا لا على وجه الجزاء بل بمحض فضل اللَّه من غير جزاء، و إن كان الجزاء أيضا من الفضل لكن من الفضل ما يكون كالصدقة المبتدأة، و من الفضل مالا كما يعطي الملك الكريم آخر و المهدي إليه غير ملك لا يستحق هديته و لا رزقه.

Visits: 536

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*