۹ صفر ۱۴۴۰
ترجمه
شادمانند به نعمتی از خداوند، و فضلی [از جانب او] ، و اینکه خداوند پاداش مومنان را ضایع نمیکند.
اختلاف قرائت
وَ أَنَّ اللَّهَ …
در اغلب قرائات به صورت «أنّ الله …» قرائت شده است؛ که در این صورت کل جمله تاویل به مصدر میشود و عطف به «نعمة» خواهد بود؛ یعنی: بشارت میگیرند به نعمتی از خدا و … و ضایع نشدن کارشان.
اما در قرائت کسائی (یکی از قراء سبعه اهل کوفه) و برخی قرائات غیرمشهور به صورت «إنّ الله» قرائت شده است، که در این صورت جمله استینافیه (یعنی جمله کاملا مستقل از جمله قبل) خواهد بود؛یعنی: به فضل و نعمتی از جانب خداوند بشارت داده میشوند؛ و همانا خداوند اجر مومنان را ضایع نمی کند. (زمخشری معتقد است که به لحاظ نحوی، میتوان این جمله را، به عنوان جمله معترضه نیز قلمداد کرد؛ اما ابوحیان بر او خرده گرفته، که جمله معترضه جایی است که جملهای بین دو مطلب بیاید و یکی به دیگری مرتبط باشد و اینجا چنین چیزی نیست.)
در مصحف و قرائت ابنمسعود، کلمه «ان» اصلا نیامده است که به لحاظ معنایی شبیه قرائت کسائی میشود: به فضل و نعمتی از جانب خداوند بشارت داده میشوند؛ و خداوند اجر مومنان را ضایع نمیکند.
مجمع البيان، ج۲، ص۸۸۰[۱]؛ الکشاف، ج۱، ص۴۴۰[۲]؛ البحر المحيط، ج۳، ص۴۳۴[۳]
نکات ادبی
يَسْتَبْشِرُونَ
در جلسه قبل بیان شد که تعبیر «یستبشرون» هم به معنای بشارت دادن به کار میرود هم در مورد شادمان شدنِ ناشی از دریافت بشارت؛
و به لحاظ نحوی، «یستبشرون»:
میتواند بدل از «یستبشرون» در آیه قبل باشد؛ (البحر المحيط، ج۳، ص۴۳۳)
میتواند تکرار از باب تاکید باشد که در این صورت «نعمت و فضل» بیانی برای بشارت ذکر شده در آیه قبل میباشد؛ یعنی آن بشارتی که در مورد افرادی که هنوز به آنها ملحق نشدهاند، میدهند بشارت به نعمت و فضلی از جانب خداست. (الکشاف، ج۱، ص۴۴۰[۴]؛ البحر المحيط، ج۳، ص۴۳۳[۵])
و میتواند استیناف باشد و نه تاکید و یا تکرار، با این بیان که بشارت اول در مورد دیگران است ولی بشارت دوم در مورد خودشان (البحر المحيط، ج۳، ص۴۳۴[۶])
برخی هم گفتهاند میتواند حال برای ضمیر «یحزنون» باشد؛ یعنی: ناراحت نمیشوند در حالی که مورد بشارت به نعمت و فضل خداوند قرار گرفتهاند؛ اما این احتمال را ضعیف دانستهاند. (البحر المحيط، ج۳، ص۴۳۴[۷])
بِنِعْمَةٍ
قبلا بیان شد که ماده «نعم» در اصل دلالت بر برخورداری از رفاه (ترفّه) و خوشایند بودن معیشت (طیب العیش) و «بر وفق مراد بودن» امور دارد؛ و از این ماده مشتقات فراوانی ساخته شده است، که یکی از آنها «نعمت» است که هم با فتح «ن» آمده است و هم با کسر «ن»:
«نَعْمَة» (با فتحه ن) مصدر است به معنای متنعم بودن، در ناز و نعمت به سر بردن: «أُولِي النَّعْمَةِ» (مزمل/۱۱) «وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ» (دخان/۲۷)؛ برخی ویژگی اصلی آن (و تفاوتش با «نِعمة») را در این دانستهاند که «نَعمت» دلالت بر وضعیت مطلوب در حال دارد (آنچه نتیجه حصول نعمتهای مختلف در وضعیت فعلی است؛ و دلالت بر مبالغه و فراوانی دارد) اما «نِعمت» (با کسره ن) بر وزن «فِعلة» دلالت بر «نوع» دارد و منظور نوع خاصی از نعمت است که در مصادیق مختلف نعمت میتواند به کار رود: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» (نحل/۱۸) ؛ «و اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ» آلعمران/۱۰۳) «لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ» (قلم/۴۹)
جلسه ۴۵۸ http://yekaye.ir/al-qalam-68-34/
فَضْلٍ
در جلسه قبل اشاره شد ماده «فضل» در اصل دلالت بر «زیادتر از حالت میانه و معمول» میکند و با بار معنایی مثبت و منفی به کار میرود که غالبا تعبیر«فضل» بار معنایی مثبت دارد و تعبیر «فضول» بار معنایی منفی دارد (هر دو را باید به «زیادی» ترجمه کرد.) و فضل خدا به معنای اعطای بیش از حدی که به طور معمول نیاز است و انتظار میرود، میباشد؛ و اغلب مفسران نیز «فضل» را عطایی اضافه بر آنچه که گیرنده آن استحقاقش را داشته است، معرفی کردهاند. و تقابلش با «اجر» در آیه «لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» (فاطر/۳۰) موید خوبی بر این مدعاست.
يُضيعُ
قبلا بیان شد که ماده «ضیع» در اصل دلالت بر از دست رفتن و نابود شدن چیزی میکند.
برخی گفتهاند اصل معنای «ضیع» این است که شیء از حالت و نظم اصلی خود به درآید و دیگر اثری بر آن مترتب نشود به طوری که غیرقابل استفاده شود. این کلمه به کلماتی نظیر فقدان و فوت و فناء و هلاکت نزدیک است با این تفاوت که:
در «فقد» و «فقدان» غایب بودن چیزی از حضور شخص و علم او مورد نظر است؛
در «فوت» خارج شدن از سلطه و از دسترس شخص؛
در «فنا» نقطه مقابل «بقا» بودن؛
در «هلک» (هلاکت) فانی شدن چیزی بر اثر حوادث، که در مورد موجودات باشعور و اموری که متعلق بدانهاست به کار میرود؛
و در«تلف» بر عدم حصول فایده مورد نظر از شیء تاکید میشود.
جلسه ۶۱۱ http://yekaye.ir/al-kahf-18-30/
حدیث
۱) امام رضا ع از پدرانشان از امام حسین ع روایت کردهاند که یکبار که امیرالمومنین ع خطبه میخواند و مردم را به جهاد تشویق میکرد جوانی برخاست و گفت: یا امیرالمومنین! از فضیلت جنگیدن در راه خدا مرا آگاه کن!
حضرت فرمود: یکبار پشت سر رسول الله بر شتر او سوار بودم و از غزوه ذات السلاسل برمی گشتیم که همین سوال را من از ایشان پرسیدم. ایشان فرمودند:
هنگامی که جنگاوران عزم جهاد کنند خداوند برایشان برائت از آتش مینویسد؛
و چون برای جنگ کردن تجهیزاتشان را آماده کنند خداوند با آنها بر فرشتگان خویش مباهات میکند؛
و چون با خانوادهشان خداحافظی کنند دیوارها و خانهها بر آنان میگریند و از گناهانشان خارج میشوند آن گونه که مار [پوستاندازی میکند و] از پوست خود خارج میشود؛
و خداوند برای هریک از آنان چهل فرشته را مامور میکند که او را از پس و پیش و از چپ و راست حفظ کنند؛
و هیچ کار نیکی انجام نمی دهد مگر اینکه برایش دوبرابر ثبت میکنند؛
و برای هر روزش عبادت هزار مردی که هریک هزار سال خدا را عبادت کرده است بنویسند؛
پس چون در مقابل دشمنانشان حاضر شوند اهل دنیا نتوانند میزان ثوابی که خداوند برایشان قرار میدهد دریابند؛
پس چون به مبارزه با دشمنانشان مشغول شوند و نیزهها در هم فرو رود و تیرها پرتاب شود و این به هماوردیِ آن رود، فرشتگان با بالهای خویش آنان را در برگیرند و به درگاه خداوند برای پیروزی و ثابت قدم ماندن آنان دعا کنند و منادی ندا دهد که بهشت در سایه شمشیرهاست؛
آنگاه هر ضربه و نیزهای بر پیکر شهید آسانتر از نوشیدن آبی خنک و گوارا در روزی گرم باشد.
و چون شهید از اسبش به ضربت شمشیر ویا بر اثر اصابت نیزهای فروافتد، به زمین نمیرسد مگر اینکه خداوند همسر بهشتیاش از حورالعینها را به نزد او برانگیزاند و وی او را به آنچه از کرامت که خداوند عز و جل برایش مهیا فرموده بشارت دهد؛
و چون به زمین رسد، [زمین] به او گوید: آفرین بر این روح پاک که از بدنی پاک جدا شد! بشارت باد که برای توست آنچه که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه به دل کسی خطور کرده است؛ و خداوند عز و جل فرماید من جانشین تو در میان خانوادهات هستم و هرکه آنان را راضی کند مرا راضی کرده و هرکه آنان را ناراحت کند مرا ناراحت کرده است؛ …
مجمع البيان، ج۲، ص۸۸۴-۸۸۵؛ صحيفة الإمام الرضا ع، ص۹۱-۹۲[۸]
ما روي في الأخبار من ثواب الشهداء أكثر من أن يحصی أعلاها إسنادا ما رواه علي بن موسی الرضا (ع) عن الحسين بن علي (ع) قال:
بَيْنَمَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَخْطُبُ النَّاسَ وَ يَحُثُّهُمْ [یحضهم] عَلَی الْجِهَادِ إِذْ قَامَ إِلَيْهِ شَابٌّ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِي عَنْ فَضْلِ الْغُزَاةِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ!
فَقَالَ عَلِيٌّ ع: كُنْتُ رَدِيفَ رَسُولِ اللَّهِ ص عَلَی نَاقَتِهِ الْعَضْبَاءِ وَ نَحْنُ قَافِلُونَ [منقلبون] مِنْ غَزْوَةِ ذَاتِ السَّلَاسِلِ فَسَأَلْتُهُ عَمَّا سَأَلْتَنِي عَنْهُ فَقَالَ:
إِنَّ الْغُزَاةَ إِذَا هَمُّوا بِالْغَزْوِ كَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ بَرَاءَةً مِنَ النَّارِ فَإِذَا تَجَهَّزُوا لِغَزْوِهِمْ بَاهَی اللَّهُ بِهِمُ الْمَلَائِكَةَ فَإِذَا وَدَّعَهُمْ أَهْلُوهُمْ بَكَتْ عَلَيْهِمُ الْحِيطَانُ وَ الْبُيُوتُ وَ يَخْرُجُونَ مِنْ ذُنُوبِهِمْ [الذنوب]كَمَا تَخْرُجُ الْحَيَّةُ مِنْ سِلْخِهَا وَ يُوَكِّلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِمْ بِكُلِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَرْبَعِينَ مَلَكاً يَحْفَظُونَهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ لَا يَعْمَلُ حَسَنَةً إِلَّا ضُعِّفَتْ لَهُ وَ يُكْتَبُ لَهُ كُلَّ يَوْمٍ عِبَادَةُ أَلْفِ رَجُلٍ يَعْبُدُ اللَّهَ أَلْفَ سَنَةٍ كُلُّ سَنَةٍ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ سِتُّونَ يَوْماً الْيَوْمُ مِثْلُ عُمُرِ الدُّنْيَا فَإِذَا صَارُوا بِحَضْرَةِ عَدُوِّهِمِ انْقَطَعَ عِلْمُ أَهْلِ الدُّنْيَا عَنْ ثَوَابِ اللَّهِ إِيَّاهُمْ فَإِذَا بَرَزُوا لِعَدُوِّهِمْ وَ أُشْرِعَتِ الْأَسِنَّةُ وَ فُوِّقَتِ السِّهَامُ وَ تَقَدَّمَ الرِّجْلُ إِلَی الرِّجْلِ حَفَّتْهُمُ الْمَلَائِكَةُ بِأَجْنِحَتِهَا وَ يَدْعُونَ اللَّهَ تَعَالَی لَهُمْ بِالنَّصْرِ [بالنصرة] وَ التَّثْبِيتِ وَ نَادَی منادي [مُنَادٍ] الْجَنَّةُ تَحْتَ ظِلَالِ السُّيُوفِ فَتَكُونُ الضَّرْبَةُ وَ الطَّعْنَةُ عَلَی الشَّهِيدِ أَهْوَنَ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ الْبَارِدِ فِي الْيَوْمِ الصَّائِفِ فَإِذَا أُزِيلَ الشَّهِيدُ عَنْ فَرَسِهِ بِطَعْنَةٍ أَوْ بِضَرْبَةٍ لَمْ يَصِلْ إِلَی الْأَرْضِ حَتَّی يَبْعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ زَوْجَتَهُ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ فَتُبَشِّرَهُ بِمَا أَعَدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ مِنَ الْكَرَامَةِ فَإِذَا وَصَلَ إِلَی الْأَرْضِ تَقُولُ لَهُ [الارض] مَرْحَباً بِالرُّوحِ الطَّيِّبَةِ الَّتِي أُخْرِجَتْ [اخرج] مِنَ الْبَدَنِ الطَّيِّبِ أَبْشِرْ فَإِنَّ لَكَ مَا لَا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ عَلَی قَلْبِ بَشَرٍ وَ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَا خَلِيفَتُهُ فِي أَهْلِهِ وَ مَنْ أَرْضَاهُمْ فَقَدْ أَرْضَانِي وَ مَنْ أَسْخَطَهُمْ فَقَدْ أَسْخَطَنِي …[۹]
۲) الف. از رسول الله ص روایت شده است:
همانا بهشت را دری است که بدان درب مجاهدین گویند؛ [آنان] به سوی آن رهسپار میشوند و بناگاه [برایشان] باز میشود در حالی که شمشیرهایشان را حمایل کردهاند و جماعت در موقف [در حال حسابرسی] هستند و فرشتگان بدانها تهنیت میگویند …
الكافي، ج۵، ص۲
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
لِلْجَنَّةِ بَابٌ يُقَالُ لَهُ بَابُ الْمُجَاهِدِينَ يَمْضُونَ إِلَيْهِ فَإِذَا هُوَ مَفْتُوحٌ وَ هُمْ مُتَقَلِّدُونَ بِسُيُوفِهِمْ وَ الْجَمْعُ فِي الْمَوْقِفِ وَ الْمَلَائِكَةُ تُرَحِّبُ بِهِمْ …[۱۰]
ب. امیرالمومنین در یکی از خطبههایی که مردم کوفه را برای جهاد برمیانگیخت فرمود:
امّا بعد، همانا جهاد، دری است از درهای بهشت كه خدا به روی اولیای خاص خود گشوده است، از باب کرامتی که بدانان داده و نعمتی که برایشان ذخیره کرده آن را برایشان گوارا فرموده است؛ و جهاد همان جامه تقوی است، و زره ایمن الهی، و سپر مطمئن اوست. هر كه با ناخوشایندی از آن رویگردان شود، خدا جامه خواری بر تن او پوشاند، و روپوش بلا بر سرش كشاند و بین او و رضایت خاطر فاصله اندازد در زبونی و فرومايگی بماند؛ راه دلش بسته شود و حقّ از او روی گردان گردد به خاطر اینکه جهاد را ضایع کرده است. به خواری محكوم شود و از عدالت محروم. …
الكافي، ج۵، ص۴؛ نهج البلاغه، خطبه۲۷؛ الغارات، ج۲، ص۴۷۴
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْعَلَوِيِّ وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ إِسْحَاقَ جَمِيعاً عَنْ أَبِي رَوْحٍ فَرَجِ بْنِ قُرَّةَ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ حَدَّثَنِي ابْنُ أَبِي لَيْلَی عَنْ أَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِيِّ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ:
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ وَ سَوَّغَهُمْ كَرَامَةً مِنْهُ لَهُمْ وَ نِعْمَةٌ ذَخَرَهَا وَ الْجِهَادُ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَی وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ وَ فَارَقَ الرِّضَا وَ دُيِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَةِ وَ ضُرِبَ عَلَی قَلْبِهِ بِالْأَسْدَادِ وَ أُدِيلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْيِيعِ الْجِهَادِ وَ سِيمَ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصَف؛ …
۳) الف. از امام صادق ع از پدرانشان از رسول الله ص روایت شده است که فرمودند:
فوق هر نیکیای نیکویی است تا جایی که شخص در راه خدا به شهادت رسد؛ که چون در راه خدا به شهادت رسید برتر از آن نیکیای نیست.
الخصال، ج۱، ص۹
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ أَبِي هَمَّامٍ إِسْمَاعِيلَ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدِ بْنِ غَزْوَانَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُسْلِمٍ السَّكُونِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ:
فَوْقَ كُلِّ بِرٍّ بِرٌّ حَتَّی يُقْتَلَ الرَّجُلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذَا قُتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ.[۱۱]
ب. از امام صادق ع از پدرانشان از رسول الله ص روایت شده که ایشان فرمودند:
سه کساند که به درگاه خداوند عز و جل شفاعت کنند: انبیاء شفاعت کنند، سپس علماء، سپس شهداء.
الخصال، ج۱، ص۱۵۶؛ قرب الإسناد، ص۶۴
حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
ثَلَاثَةٌ يَشْفَعُونَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَيُشَفَّعُونَ الْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ الْعُلَمَاءُ ثُمَّ الشُّهَدَاءُ.
۴) از امام صادق ع حکایتی روایت شده است که نمونه خوبی است برای نشان دادن اینکه اگر کسی مومن باشد و بر اساس ایمانش عمل کند، هرقدر هم که همه چیز علیه رقم بخورد خداوند حق او را ضایع نمیکند:
از امام صادق روایت شده است:
پادشاهی در بنی اسرائیل بود و قاضیای داشت و این قاضی برادری داشت که مرد صداقت بود؛ و این مرد همسری داشت از نسل پیامبران.
یکبار پادشاه تصمیم گرفت که مردی را در پی ماموریتی بفرستد. به قاضی گفت: مرد مورد وثوقی به من معرفی کن!
قاضی گفت: از برادرم مطمئنتر کسی را سراغ ندارم.
پادشاه او را فراخواند تا به ماموریت بفرستد. وی اکراه داشت و به برادرش گفت؛ من نگران همسرم هستم؛ اما او نیز وی را بدین کار تشویق کرد و نهایتا او چارهای جز رفتن ندید. به برادرش گفت: من در این سفر چیزی نیست که بر جای بگذارم که برایم مهمتر از همسرم باشد؛ تو جانشین من باش و اگر کاری داشت برایش انجام بده.
او گفت: باشد.
آن مرد عازم سفر شد در حالی همسرش هم چندان این سفر را خوش نداشت.
آن قاضی مرتب به این زن سرکشی میکرد و اگر کاری داشت انجام میداد و کمکم شیفته او شد و او را به رابطه با خویش فراخواند! وی خویشتنداری کرد؛ اما قاضی اصرار کرد و قسم خورد که اگر آنچه از تو میخواهم برآورده نکنی، به پادشاه خبر میدهم که مرتکب فسق و فجور شدهای!
آن زن گفت: هر کاری میخواهی بکن، که من هرگز اندکی از درخواست تو را هم اجابت نخواهم کرد!
قاضی نزد پادشاه رفت و گفت: همسر برادرم مرتکب فسق و فجور شده و این مطلب بر من ثابت گردیده است.
پادشاه گفت: حکم شرع را بر او اجرا کن!
وی نزد زن برگشت و گفت: پادشاه دستور سنگسار تو را داده! اگر درخواستم را اجابت نکنی سنگسارت میکنم.
او پاسخ داد: هر کاری میخواهی بکن، که من هرگز درخواست تو را اجابت نخواهم کرد!
پس قاضی وی را به ملا عام آورد و گودالی حفر کردند و همراه مردم او را سنگسار کردند و وقتی گمان کرد که مرده است او را رها کرد و از آن محل رفت.
چون شب کاملا چیره شد او که هنوز رمقی داشت به زحمت خود را از آن گودال بیرون آورد و راه خود را در پیش گرفت و از شهر بیرون رفت تا به دیر یک راهبی رسید و شب را جلوی درب آن دیر خوابید. چون صبح شد و راهب در دیر را باز کرد، او را دید و از احوالش پرسید و او ماجرا را برایش تعریف کرد.
دل راهب به رحم آمد و و او را به داخل دیر برد. راهب پسربچه کوچکی داشت و غیر از او فرزندی نداشت و پسر خوش احوالی بود. به هر حال، آن زن را مداوا کرد تا اینکه حالش خوب شد و جراحاتش مرهم یافت و پسرش را نزد وی میفرستاد و او نیز در تربیت او میکوشید. راهب، پیشکاری داشت که کمکم شیفته این زن شد و او را به رابطه با خویش دعوت کرد. زن خویشتنداری کرد اما او اصرار نمود و باز وی خویشتنداری کرد.
پیشکار گفت: اگر آنچه میخواهم انجام ندهی به قتل تو اقدام خواهم کرد!
زن گفت: هر کاری میخواهی بکن!
پیشکار به سراغ آن پسر بچه رفت و چنان او را زد که گردنش شکست و بلافاصله سراغ راهب رفت و به او گفت:
به دلجویی از یک زن فاسق و فاجر اقدام کردی و فرزندت را به او سپردی و او هم فرزندت را کشت!
راهب سراغش آمد و وقتی بچهاش را دید به زن گفت: این چکاری بود که کردی؟! مگر من با تو بد کرده بودم؟!
زن داستان را تعریف کرد؛ راهب گفت: من دیگر دلم صاف نیست که تو نزد من بمانی؛ از اینجا برو! و او را شبانه بیرون کرد و به او بیست درهم دارد و گفت:این زاد و توشهات! خدا کفایتت کند!
وی شبانه از آن دیر بیرون آمد و به راه افتاد تا به شهری رسید که بر در آن شهر شخصی را بر چوبی به صلیب کشیده بودند و هنوز زنده بود. حال و روزش را پرسید و او گفت: من بیست درهم بدهکار هستم و نزد ما چنین است که اگر کسی بدهکار باشد و در موعدش نتواند قرض خود را ادا کند طلبکار میتواند وی را به صلیب بکشد تا زمانی که بدهیاش را دریافت کند.
زن آن بیست درهم را درآورد و به بدهکار داد و گفت: او را نکشید و او را از صلیب پایین آوردند.
وی گفت: با این لطفت بسیار بر من منت نهادی که مرا از این صلیب و در واقع، از مرگ نجات دادی. من در خدمت تو خواهم بود هر جایی که بروی! پس همراه وی به راه افتاد تا به هم به ساحل دریایی رسیدند و جماعت و قایقی دیدند. به زن گفت: همینجا بنشین تا من بروم و کاری برای آنها انجام دهم و در ازایش غذایی بگیرم و نزد تو آورم. به نزد آنها رفت و گفت: در قایقتان چه دارید؟
گفتند: مال التجارهای به همراه داریم: جواهر و عنبر. این قایق مربوط به اشیایی است که برای تجارت میبریم؛ و آن قایق را خودمان سوار میشویم.
پرسید آنچه در قایق دارید چقدر میارزد؟!
گفتند: خیلی زیاد و حساب دقیقش را نداریم.
گفت: من چیزی دارم که از آنچه در قایق دارید بیشتر میارزد.
گفتند: چه چیزی؟
گفت: کنیزی دارم که مانندش را هرگز ندیده اید!
گفتند: آیا میفروشی؟
گفت: آری، به شرط اینکه کسی از شما برود و او را ببیند و سپس نزد من برگردد و بخردش و او را خبردار نکند، بلکه بعد از اینکه پول مرا دادید و من رفتم او را خبردار کند.
گفتند: مشکلی نیست! یکی را فرستادند و او رفت و برگشت و گفت واقعا مانند او ندیدهام؛ او را به ده هزار درهم خریدند و پول را به او دادند و او راه خود را در پیش گرفت. چون دور شد نزد زن آمدند و گفتند: بلند شو و با ما به داخل قایق بیا !
گفت: چرا؟
گفتند: تو را از اربابت خریدهایم!
گفت: ارباب من کیست؟ من برده نیستم!
گفتند: یا با زبان خوش بلند میشوی یا تو را به زور میبریم!
بناچار بلند شد و همراه آنها به راه افتاد تا به کنار قایق رسیدند. چون در مورد وی، نسبت به هم اطمینان نداشتند قرار گذاشتند که وی در قایقی که جواهر و مال التجاره بود باشد و خودشان همگی در قایق دیگر نشستند. چون به راه افتادند خداوند تندبادی فرستاد و آنان و قایقشان را غرق کرد و قایقی که آن زن در آن بود به سلامت به جزیرهای از جزایر دریا رسید. وی پیاده شد و قایق را محکم بست و در جزیره به راه افتاد، جزیرهای بود پر آب و پر از درختان میوه.
با خود گفت: از این آب مینوشم و از این میوهها میخورم و در همینجا خدا را عبادت میکنم.
خداوند به پیامبری از پیامبران بنی اسرائیل وحی کرد که نزد آن پادشاه برود و بگوید: در فلان جزیره از جزایر دریا، آفریدهای از آفریدگانم هست؛ پس تو و مردمت نزد او بروید و پیش او به گناهانتان اعتراف کنید و از او بخواهید که شما را ببخشد که اگر او شما را ببخشد من هم شما را خواهم آمرزید!
پادشاه همراه با جماعتی از مردم به آن جزیره رفتند و آن زن را دیدند. ابتدا پادشاه سراغش رفت و گفت: قاضی من نزد من آمد و به من خبر داد که همسر برادرش مرتکب فسق و فجور شده و من دستور سنگسار او را دادم در حالی که شاهدی بر این مدعا نیاورده بود و میترسم که بر کاری که سزاوار نبوده باشد اقدام کرده باشم. دلم میخواهد برایم استغفار کنی!
گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! بنشین!
سپس همسرش جلو آمد در حالی که او را نمیشناخت؛ گفت: من همسری داشتم که در فضیلت و نیکی سرآمد بود؛ یکبار او را تنها گذاشتم و به سفر رفتم و او نگران بود و به همین جهت برادرم را به مراقبت از او توصیه کردم؛ چون بازگشتم و از حال و روز او جویا شدم، برادرم گفت که او مرتکب فسق و فجور شد و من بناچار او را سنگسار کردم. من میترسم با این کارم حق او را ضایع کرده باشم؛ برایم استغفار کن!
گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! بنشین! و او را در کنار پادشاه نشاند.
سپس قاضی آمد و گفت: برادرم همسری داشت که من شیفتهاش شدم و او را به رابطه با خویش دعوت کردم؛ او نپذیرفت؛ من هم به پادشاه گفتم که او مرتکب فسق و فجور شده و دستور سنگسار او را گرفتم و او را سنگسار کردم در حالی که دروغ گفته بودم. برایم استغفار کن!
گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! سپس به همسر خویش گفت: شنیدی؟!
سپس آن راهب آمد و حکایتش را تعریف کرد و گفت: من او را شبانه از دیر بیرون کردم و میترسم که درندگان بیابان او را کشته باشند.
گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! بنشین!
سپس پیشکار آمد و حکایتش را بازگو کرد.
گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! و به راهب رو کرد و گفت: شنیدی؟!
سپس آن کسی که او را به صلیب کشیده بودند آمد و حکایتش را بازگو کرد.
گفت: خدا تو را نیامرزد!
سپس به همسرش رو کرد و گفت: من همسر تو هستم و همه آنچه شنیدی حکایت من بود؛ من دیگر به زندگی با مردان رغبتی ندارم! دلم میخواهد این قایق و آنچه در آن است را به تو بدهم و تو هم مرا رها کنی تا در این جزیره به عبادت خدایم مشغول شوم؛ خودت میبینی که مردان چه به حال و روز من آوردند.
وی هم پذیرفت و زن را طلاق داد و پادشاه و مردمانش نیز بازگشتند!
الكافي، ج۵، ص۵۵۶-۵۵۹
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
كَانَ مَلِكٌ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ كَانَ لَهُ قَاضٍ وَ لِلْقَاضِي أَخٌ وَ كَانَ رَجُلَ صِدْقٍ وَ لَهُ امْرَأَةٌ قَدْ وَلَدَتْهَا الْأَنْبِيَاءُ فَأَرَادَ الْمَلِكُ أَنْ يَبْعَثَ رَجُلًا فِي حَاجَةٍ فَقَالَ لِلْقَاضِي ابْغِنِي رَجُلًا ثِقَةً فَقَالَ مَا أَعْلَمُ أَحَداً أَوْثَقَ مِنْ أَخِي فَدَعَاهُ لِيَبْعَثَهُ فَكَرِهَ ذَلِكَ الرَّجُلُ وَ قَالَ لِأَخِيهِ إِنِّي أَكْرَهُ أَنْ أُضَيِّعَ امْرَأَتِي فَعَزَمَ عَلَيْهِ فَلَمْ يَجِدْ بُدّاً مِنَ الْخُرُوجِ فَقَالَ لِأَخِيهِ يَا أَخِي إِنِّي لَسْتُ أُخَلِّفُ شَيْئاً أَهَمَّ عَلَيَّ مِنِ امْرَأَتِي فَاخْلُفْنِي فِيهَا وَ تَوَلَّ قَضَاءَ حَاجَتِهَا. قَالَ نَعَمْ.
فَخَرَجَ الرَّجُلُ وَ قَدْ كَانَتِ الْمَرْأَةُ كَارِهَةً لِخُرُوجِهِ فَكَانَ الْقَاضِي يَأْتِيهَا وَ يَسْأَلُهَا عَنْ حَوَائِجِهَا وَ يَقُومُ لَهَا فَأَعْجَبَتْهُ فَدَعَاهَا إِلَی نَفْسِهِ فَأَبَتْ عَلَيْهِ فَحَلَفَ عَلَيْهَا لَئِنْ لَمْ تَفْعَلِي لَنُخْبِرَنَّ الْمَلِكَ أَنَّكِ قَدْ فَجَرْتِ فَقَالَتِ اصْنَعْ مَا بَدَا لَكَ لَسْتُ أُجِيبُكَ إِلَی شَيْءٍ مِمَّا طَلَبْتَ فَأَتَی الْمَلِكَ فَقَالَ إِنَّ امْرَأَةَ أَخِي قَدْ فَجَرَتْ وَ قَدْ حَقَّ ذَلِكَ عِنْدِي فَقَالَ لَهُ الْمَلِكُ طَهِّرْهَا فَجَاءَ إِلَيْهَا فَقَالَ إِنَّ الْمَلِكَ قَدْ أَمَرَنِي بِرَجْمِكِ فَمَا تَقُولِينَ تُجِيبُنِي وَ إِلَّا رَجَمْتُكِ فَقَالَتْ لَسْتُ أُجِيبُكَ فَاصْنَعْ مَا بَدَا لَكَ فَأَخْرَجَهَا فَحَفَرَ لَهَا فَرَجَمَهَا وَ مَعَهُ النَّاسُ فَلَمَّا ظَنَّ أَنَّهَا قَدْ مَاتَتْ تَرَكَهَا وَ انْصَرَفَ وَ جَنَّ بِهَا اللَّيْلُ وَ كَانَ بِهَا رَمَقٌ فَتَحَرَّكَتْ وَ خَرَجَتْ مِنَ الْحَفِيرَةِ ثُمَّ مَشَتْ عَلَی وَجْهِهَا حَتَّی خَرَجَتْ مِنَ الْمَدِينَةِ فَانْتَهَتْ إِلَی دَيْرٍ فِيهِ دَيْرَانِيٌّ فَبَاتَتْ عَلَی بَابِ الدَّيْرِ فَلَمَّا أَصْبَحَ الدَّيْرَانِيُّ فَتَحَ الْبَابَ وَ رَآهَا فَسَأَلَهَا عَنْ قِصَّتِهَا فَخَبَّرَتْهُ فَرَحِمَهَا وَ أَدْخَلَهَا الدَّيْرَ وَ كَانَ لَهُ ابْنٌ صَغِيرٌ لَمْ يَكُنْ لَهُ ابْنٌ غَيْرُهُ وَ كَانَ حَسَنَ الْحَالِ فَدَاوَاهَا حَتَّی بَرَأَتْ مِنْ عِلَّتِهَا وَ انْدَمَلَتْ ثُمَّ دَفَعَ إِلَيْهَا ابْنَهُ فَكَانَتْ تُرَبِّيهِ وَ كَانَ لِلدَّيْرَانِيِّ قَهْرَمَانٌ يَقُومُ بِأَمْرِهِ فَأَعْجَبَتْهُ فَدَعَاهَا إِلَی نَفْسِهِ فَأَبَتْ فَجَهَدَ بِهَا فَأَبَتْ فَقَالَ لَئِنْ لَمْ تَفْعَلِي لَأَجْهَدَنَّ فِي قَتْلِكِ فَقَالَتِ اصْنَعْ مَا بَدَا لَكَ فَعَمَدَ إِلَی الصَّبِيِّ فَدَقَّ عُنُقَهُ وَ أَتَی الدَّيْرَانِيَّ فَقَالَ لَهُ عَمَدْتَ إِلَی فَاجِرَةٍ قَدْ فَجَرَتْ فَدَفَعْتَ إِلَيْهَا ابْنَكَ فَقَتَلَتْهُ فَجَاءَ الدَّيْرَانِيُّ فَلَمَّا رَآهُ قَالَ لَهَا مَا هَذَا فَقَدْ تَعْلَمِينَ صَنِيعِي بِكِ فَأَخْبَرَتْهُ بِالْقِصَّةِ فَقَالَ لَهَا لَيْسَ تَطِيبُ نَفْسِي أَنْ تَكُونِي عِنْدِي فَاخْرُجِي فَأَخْرَجَهَا لَيْلًا وَ دَفَعَ إِلَيْهَا عِشْرِينَ دِرْهَماً وَ قَالَ لَهَا تَزَوَّدِي هَذِهِ اللَّهُ حَسْبُكِ فَخَرَجَتْ لَيْلًا فَأَصْبَحَتْ فِي قَرْيَةٍ فَإِذَا فِيهَا مَصْلُوبٌ عَلَی خَشَبَةٍ وَ هُوَ حَيٌّ فَسَأَلَتْ عَنْ قِصَّتِهِ فَقَالُوا عَلَيْهِ دَيْنٌ عِشْرُونَ دِرْهَماً وَ مَنْ كَانَ عَلَيْهِ دَيْنٌ عِنْدَنَا لِصَاحِبِهِ صُلِبَ حَتَّی يُؤَدِّيَ إِلَی صَاحِبِهِ فَأَخْرَجَتِ الْعِشْرِينَ دِرْهَماً وَ دَفَعَتْهَا إِلَی غَرِيمِهِ وَ قَالَتْ لَا تَقْتُلُوهُ فَأَنْزَلُوهُ عَنِ الْخَشَبَةِ فَقَالَ لَهَا مَا أَحَدٌ أَعْظَمَ عَلَيَّ مِنَّةً مِنْكِ نَجَّيْتِنِي مِنَ الصَّلْبِ وَ مِنَ الْمَوْتِ فَأَنَا مَعَكِ حَيْثُ مَا ذَهَبْتِ.
فَمَضَی مَعَهَا وَ مَضَتْ حَتَّی انْتَهَيَا إِلَی سَاحِلِ الْبَحْرِ فَرَأَی جَمَاعَةً وَ سُفُناً فَقَالَ لَهَا اجْلِسِي حَتَّی أَذْهَبَ أَنَا أَعْمَلُ لَهُمْ وَ أَسْتَطْعِمُ وَ آتِيكِ بِهِ فَأَتَاهُمْ فَقَالَ لَهُمْ مَا فِي سَفِينَتِكُمْ هَذِهِ قَالُوا فِي هَذِهِ تِجَارَاتٌ وَ جَوْهَرٌ وَ عَنْبَرٌ وَ أَشْيَاءُ مِنَ التِّجَارَةِ وَ أَمَّا هَذِهِ فَنَحْنُ فِيهَا قَالَ وَ كَمْ يَبْلُغُ مَا فِي سَفِينَتِكُمْ قَالُوا كَثِيرٌ لَا نُحْصِيهِ قَالَ فَإِنَّ مَعِي شَيْئاً هُوَ خَيْرٌ مِمَّا فِي سَفِينَتِكُمْ قَالُوا وَ مَا مَعَكَ قَالَ جَارِيَةٌ لَمْ تَرَوْا مِثْلَهَا قَطُّ قَالُوا فَبِعْنَاهَا قَالَ نَعَمْ عَلَی شَرْطِ أَنْ يَذْهَبَ بَعْضُكُمْ فَيَنْظُرَ إِلَيْهَا ثُمَّ يَجِيئَنِي فَيَشْتَرِيَهَا وَ لَا يُعْلِمَهَا وَ يَدْفَعَ إِلَيَّ الثَّمَنَ وَ لَا يُعْلِمَهَا حَتَّی أَمْضِيَ أَنَا فَقَالُوا ذَلِكَ لَكَ فَبَعَثُوا مَنْ نَظَرَ إِلَيْهَا فَقَالَ مَا رَأَيْتُ مِثْلَهَا قَطُّ فَاشْتَرَوْهَا مِنْهُ بِعَشَرَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ دَفَعُوا إِلَيْهِ الدَّرَاهِمَ فَمَضَی بِهَا فَلَمَّا أَمْعَنَ أَتَوْهَا فَقَالُوا لَهَا قُومِي وَ ادْخُلِي السَّفِينَةَ قَالَتْ وَ لِمَ قَالُوا قَدِ اشْتَرَيْنَاكِ مِنْ مَوْلَاكِ قَالَتْ مَا هُوَ بِمَوْلَايَ قَالُوا لَتَقُومِينَ أَوْ لَنَحْمِلَنَّكِ فَقَامَتْ وَ مَضَتْ مَعَهُمْ فَلَمَّا انْتَهَوْا إِلَی السَّاحِلِ لَمْ يَأْمَنْ بَعْضُهُمْ بَعْضاً عَلَيْهَا فَجَعَلُوهَا فِي السَّفِينَةِ الَّتِي فِيهَا الْجَوْهَرُ وَ التِّجَارَةُ وَ رَكِبُوا هُمْ فِي السَّفِينَةِ الْأُخْرَی فَدَفَعُوهَا فَبَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِمْ رِيَاحاً فَغَرَّقَتْهُمْ وَ سَفِينَتَهُمْ وَ نَجَتِ السَّفِينَةُ الَّتِي كَانَتْ فِيهَا حَتَّی انْتَهَتْ إِلَی جَزِيرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ وَ رَبَطَتِ السَّفِينَةَ ثُمَّ دَارَتْ فِي الْجَزِيرَةِ فَإِذَا فِيهَا مَاءٌ وَ شَجَرٌ فِيهِ ثَمَرَةٌ
فَقَالَتْ هَذَا مَاءٌ أَشْرَبُ مِنْهُ وَ ثَمَرٌ آكُلُ مِنْهُ أَعْبُدُ اللَّهَ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنْ يَأْتِيَ ذَلِكَ الْمَلِكَ فَيَقُولَ إِنَّ فِي جَزِيرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ خَلْقاً مِنْ خَلْقِي فَاخْرُجْ أَنْتَ وَ مَنْ فِي مَمْلَكَتِكَ حَتَّی تَأْتُوا خَلْقِي هَذِهِ وَ تُقِرُّوا لَهُ بِذُنُوبِكُمْ ثُمَّ تَسْأَلُوا ذَلِكَ الْخَلْقَ أَنْ يَغْفِرَ لَكُمْ فَإِنْ يَغْفِرْ لَكُمْ غَفَرْتُ لَكُمْ فَخَرَجَ الْمَلِكُ بِأَهْلِ مَمْلَكَتِهِ إِلَی تِلْكَ الْجَزِيرَةِ فَرَأَوُا امْرَأَةً فَتَقَدَّمَ إِلَيْهَا الْمَلِكُ فَقَالَ لَهَا إِنَّ قَاضِيَّ هَذَا أَتَانِي فَخَبَّرَنِي أَنَّ امْرَأَةَ أَخِيهِ فَجَرَتْ فَأَمَرْتُهُ بِرَجْمِهَا وَ لَمْ يُقِمْ عِنْدِي الْبَيِّنَةَ فَأَخَافُ أَنْ أَكُونَ قَدْ تَقَدَّمْتُ عَلَی مَا لَا يَحِلُّ لِي فَأُحِبُّ أَنْ تَسْتَغْفِرِي لِي فَقَالَتْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ اجْلِسْ ثُمَّ أَتَی زَوْجُهَا وَ لَا يَعْرِفُهَا فَقَالَ إِنَّهُ كَانَ لِي امْرَأَةٌ وَ كَانَ مِنْ فَضْلِهَا وَ صَلَاحِهَا وَ إِنِّي خَرَجْتُ عَنْهَا وَ هِيَ كَارِهَةٌ لِذَلِكِ فَاسْتَخْلَفْتُ أَخِي عَلَيْهَا فَلَمَّا رَجَعْتُ سَأَلْتُ عَنْهَا فَأَخْبَرَنِي أَخِي أَنَّهَا فَجَرَتْ فَرَجَمَهَا وَ أَنَا أَخَافُ أَنْ أَكُونَ قَدْ ضَيَّعْتُهَا فَاسْتَغْفِرِي لِي فَقَالَتْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ اجْلِسْ فَأَجْلَسَتْهُ إِلَی جَنْبِ الْمَلِكِ ثُمَّ أَتَی الْقَاضِي فَقَالَ إِنَّهُ كَانَ لِأَخِي امْرَأَةٌ وَ إِنَّهَا أَعْجَبَتْنِي فَدَعَوْتُهَا إِلَی الْفُجُورِ فَأَبَتْ فَأَعْلَمْتُ الْمَلِكَ أَنَّهَا قَدْ فَجَرَتْ وَ أَمَرَنِي بِرَجْمِهَا فَرَجَمْتُهَا وَ أَنَا كَاذِبٌ عَلَيْهَا فَاسْتَغْفِرِي لِي قَالَتْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ ثُمَّ أَقْبَلَتْ عَلَی زَوْجِهَا فَقَالَتِ اسْمَعْ ثُمَّ تَقَدَّمَ الدَّيْرَانِيُّ وَ قَصَّ قِصَّتَهُ وَ قَالَ أَخْرَجْتُهَا بِاللَّيْلِ وَ أَنَا أَخَافُ أَنْ يَكُونَ قَدْ لَقِيَهَا سَبُعٌ فَقَتَلَهَا فَقَالَتْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ اجْلِسْ ثُمَّ تَقَدَّمَ الْقَهْرَمَانُ فَقَصَّ قِصَّتَهُ فَقَالَتْ لِلدَّيْرَانِيِّ اسْمَعْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ ثُمَّ تَقَدَّمَ الْمَصْلُوبُ فَقَصَّ قِصَّتَهُ فَقَالَتْ لَا غَفَرَ اللَّهُ لَكَ قَالَ ثُمَّ أَقْبَلَتْ عَلَی زَوْجِهَا فَقَالَتْ أَنَا امْرَأَتُكَ وَ كُلُّ مَا سَمِعْتَ فَإِنَّمَا هُوَ قِصَّتِي وَ لَيْسَتْ لِي حَاجَةٌ فِي الرِّجَالِ وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ تَأْخُذَ هَذِهِ السَّفِينَةَ وَ مَا فِيهَا وَ تُخَلِّيَ سَبِيلِي فَأَعْبُدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِي هَذِهِ الْجَزِيرَةِ فَقَدْ تَرَی مَا لَقِيتُ مِنَ الرِّجَالِ فَفَعَلَ وَ أَخَذَ السَّفِينَةَ وَ مَا فِيهَا فَخَلَّی سَبِيلَهَا وَ انْصَرَفَ الْمَلِكُ وَ أَهْلُ مَمْلَكَتِهِ.
تدبر
۱) «يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ»
اگر شهدا شادمانند، به خاطر مواجهه با نعمت و فضل خداوند است که شادمانند.
هرچه امر خوب و دلپسندی به ما میرسد، از جانب خداست؛
کسی که امور را از جانب خدا ببیند، هر نعمتی را بشارتبخش نویدی از جانب خدا میبیند و با دریافت هر نعمتی، نهتنها از خود آن نعمت بهرهمند میشود، بلکه آن را به عنوان بشارتی الهی میبیند و در واقع، از هر نعمتی دو بهره میبرد: یکی بهرهمندی از مزایای خود آن نعمت، دوم بهرهمندی از آن نعمت به عنوان بشارتی از رحمت و لطف خدا به خویش.
۲) «يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ … ؛ يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ»
چرا در این آیه دوباره کلمه «یستبشرون» را تکرار کرد؟
الف. میتواند تکرار از باب تاکید باشد که در این صورت «نعمت و فضل» بیانی برای بشارت ذکر شده در آیه قبل میباشد؛ یعنی آن بشارتی که در مورد افرادی که هنوز به آنها ملحق نشدهاند، میدهند بشارت به نعمت و فضلی از جانب خداست. (الکشاف، ج۱، ص۴۴۰ ؛ البحر المحيط، ج۳، ص۴۳۳)
ب چهبسا این «یستبشرون» استیناف باشد و نه تاکید و یا تکرار، یعنی مطلبی مستقل از مطلب قبلی باشد؛ آنگاه:
ب.۱. مقصود این است که بشارت اول در مورد دیگران است ولی بشارت دوم در مورد خودشان (البحر المحيط، ج۳، ص۴۳۴ )
ب.۲. این بشارتی که در این آیه آمد، اعم از بشارت به خود آنها و بشارت در مورد دیگران است چرا که در ادامه همین آیه، عبارت «خدا اجر مومنان را ضایع نمیکند» را افزود که شامل همگان میشود؛ و ظاهرا بدین جهت است که کلمه «یستبشرون» را دوباره ذکر کرد [چرا که یک بشارت عامتری را دارد مطرح میکند]. (المیزان، ج۲، ص۶۱)
ب.۳. …
ج. این بشارت نه تاکید است نه مستقل از عبارت قبل، بلکه حال برای ضمیر «یحزنون» میباشد؛ یعنی: ناراحت نمیشوند در حالی که و به خاطر اینکه مورد بشارت به نعمت و فضل خداوند قرار گرفتهاند، هیچ گونه غمی ندارند. (به نقل از: البحر المحيط، ج۳، ص۴۳۴ )
د. …
۳) «يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ»
نعمت و فضل را به صورت نکره و مبهم آورد. چرا؟
الف. نه فقط این دو، بلکه در «عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» نیز روزیای که به آنان داده میشود را مبهم گذاشت تا ذهن شنونده به سراغ هر روزی و نعمت و فضل و ممکنی برود و نشان دهد که همه چیز بدانها داده میشود. (المیزان، ج۲، ص۶۱)
ب. شهدا به نعمت و فضلی میرسند كه برای ما شناخته شده نيست. (تفسير نور، ج۱، ص۶۵۱)
ج. این نکره و نامعین آوردن نعمت، دلالت بر تعظیم و تفخیم دارد یعنی بقدری این نعمت عظیم است که نمیتوان آن را شناخت چنانکه در حدیث آمده است «چیزهایی که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه در قلب کسی خطور نموده است». (البحر المحيط، ج۳، ص۴۳۴)[۱۲]
د. …
۴) «يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ»
بعد از عبارت «نعمة من الله» کلمه «و فضلٍ» را افزود، که یعنی «و فضلٍ من الله».
اینکه کلمه «فضل» را قبل از «من الله» نیاورد (یعنی نفرمود: «بنعمة و فضلٍ من الله») ظاهرا نشان میدهد که اصراری هست بر اینکه این فضل، امری است متمایز از آن نعمت؛ یعنی این شهدا دو بشارت دریافت میکنند: بشارتی به نعمت و بشارتی به فضل. تفاوت این دو در چیست؟
الف. اگر صرفا پاداش عمل آنها داده شود چندان بشارت معنی ندارد؛ برای همین با تعبیر «نعمت» به پاداش عمل آنها، و با تعبیر «فضل» به افزودهای بر آن پاداش اشاره کرد. (مجمعالبیان، ج۲، ص۸۸۴)[۱۳] که این بیان، تناسب دارد با آیه «لِلَّذينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ» (یونس/۲۶) و درباره این زیادت،
الف.۱. برخی گفتهاند آن رحمتهای اضافه بر پاداش عمل خود آنهاست،
الف.۲. برخی گفتهاند آن چیزی است که افزودن آن به پاداش، مایه سرور خاص و بشارت آنان می شود؛
الف.۳. برخی گفتهاند این «فضل» شرح نعمت بهشتی است که نعمتهای بهشت مانند دنیا نیستند که صرفا همانی باشند که الان هستند، بلکه نعمتهای بهشتی دائما در حال بسط و فزونی یافتناند و با این تعبیر، بدان فزونی درون خود نعمت اشاره شده است. (البحر المحيط، ج۳، ص۴۳۴)
ب. این تعدد لفظ برای تاکید و بیان مبالغه در پاداشی است که بدانها داده میشود. (مجمعالبیان، ج۲، ص۸۸۴)
ج. این بشارتی که در این آیه آمد، اعم از بشارت به خود آنها و بشارت در مورد دیگران است چرا که در ادامه همین آیه عبارت «خدا اجر مومنان را ضایع نمیکند» را افزود که شامل همگان میشود؛ و ظاهرا بدین جهت است که کلمه «یستبشرون»را تکرار کرد و با کلمه «فضل» را نیز اضافه نمود. (المیزان، ج۲، ص۶۱)
د. …
۵) «يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ»
در عالم برزخ، بشارت وشادمانی وجود دارد. (تفسير نور، ج۱، ص۶۵۱)
۶) «يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنينَ»
از کنار هم گذاشتن این آیه و دو آیه قبل میتوان نتیجه گرفت که این آیات در مقام بیان اجر مومنان است؛ که این اجر، روزیخاصی است که نزد پروردگار برایشان مقدر شده، و این روزی، نعمت و فضلی از جانب خداوند است؛ و مشخصه اصلی این نعمت و فضل آن است که به نحوی است که هیچ جای ترس و اندوهی باقی نمیگذارد؛ یعنی هم هر آنچه میخواهند بدانها داده میشود و از هرچه ناخوش دارند دور نگه داشته میشوند (غصه نداشتن چیزی را نمیخورند) و هم هیچگاه این نعمتها را از آنها نمی گیرند و ترسی از اینکه در آینده چه وضعی ممکن است پیش آید ندارند؛
به تعبیر دیگر، حقیقت آن رزق نزد پروردگار، با آن شادمانی به فضلی که خدا بدانها داده، با این بشارت به نعمت و فضل، و آن نفی هر گونه ترس و غم، همگی به یک امر واحد برمیگردد. (المیزان، ج۲، ص۶۱-۶۲)
۷) «يَسْتَبْشِرُونَ … أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ؛ يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ»
در آیه قبل موضوع بشارت را این قرار داد که هیچ خوف و حزنی ندارند؛ و بیان شد که نفی خوف و حزن، به معنای برطرف کردن همه نگرانیهای مربوط به گذشته (غم) و آینده (خوف) و اثبات ضمنی همه نعمتها تا ابد است (جلسه قبل، تدبر۵).
در این آیه موضوع بشارت را نعمت و فضل خداوند دانست؛
میتوان نتیجه گرفت که این نفیِ «خوف و حزن» ، روی دیگر همان اثبات «نعمت و فضل» است. (المیزان، ج۲، ص۶۲)
۸) «أَنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنينَ»
پاداش عملكرد مؤمنان، تضمين شده است. (تفسير نور، ج۱، ص۶۵۱)
انسانی که بر اساس ایمان رفتار میکند، بسیاری از اوقات در موقعیتهایی قرار میگیرد که باید از نفع ظاهری خود صرف نظر کند و تن به ضرر مادی و دنیوی بدهد. هرچه درجه ایمان شخص بالاتر باشد، بقدری در چنین موقعیتهایی قرار میگیرد که افرادی که بیرون از گود ایستادهاند چهبسا او را به نفهمی و کودنی متهم کنند؛ حتی اگر آن شخص، شخصیت برجستهای همچون امیرالمومنین ع باشد.
در روایت است که به ایشان گفتند بسیاری از مردم بر این باورند که معاویه از شما زیرکتر است!
حضرت پاسخ داد: به خدا س.گند معاویه زیرکتر از من نیست؛ ولیکن او نیرنگبازی و فجور (= خروج از حد) میکند؛ و اگر نبود که من اهل نیرنگ نیستم [میدیدید که بر اساس منطق شما هم] زیرکترین مردم میبودم! (نهجالبلاغه، خطبه۲۰۰)[۱۴] و در جای دیگر چنین تعبیر کرد که «اگر تقوی نبود من زیرکترین عرب شمرده میشدم» (کافی، ج۸، ص۲۴)[۱۵]
و در جایی مطلب را این گونه تفصیل داد:
امروزه در زمانی واقع شدهایم که اغلب اهل زمانه نیرنگ زدن را زرنگی میپندارند و نادانان، نیرنگبازی را حُسنِ تدبیر قلمداد میکنند! آنان را چه میشود؟! خدا بکشدشان! بسیار میشود که شخص آگاهی که تحولات و دگرگونیها را درک میکند وجه خروج از مشکلات را میفهمد، اما در برابرش مانعی از امر و نهی خداوند است پس در حالی که توان انجام کاری را داشته آن را رها میکند و کسی که اندک خویشتنداریای در امر دین ندارد فرصت را غنیمت میشمرد! (نهجالبلاغه، خطبه۴۱)[۱۶]
تطبیق بر وضعیت روز
امروزه کشور در یک وضعیت نامطلوب اقتصادی بسر میبرد! و همین موجب شده که برخی از ترس اینکه مبادا ارزش پولشان افت کند و «ضرر کنند»، دائما به خرید چیزهای غیرضروری روی میآورند و بدین سان، التهاب بازار دامن میزنند. اما کسی اگر واقعا مومن باشد، به خاطر خدا از ورود در این التهاب خودداری خواهد کرد، و شک ندارد که «ضرر نمیکند»؛ زیرا خداوند اجر مومنان را ضایع نمیگرداند.
حکایتی که در حدیث ۴ گذشت، نمونه خوبی از این مدعاست.
۹) «أَنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنينَ»
تنها کسی کار خوب را – هنگامی که با ضرر مادی و دنیوی و اجتماعی و … همراه باشد – انجام میدهد که مومن باشد و باور داشته باشد که عملش در عالَم هدر نمیرود و خداوند کار او را بیپاداش نمیگذارد.
نکته تخصصی فلسفه دین و فلسفه اخلاق:
تاملی در اخلاق سکولار و اخلاق دینی
بسیاری از انسانهای بیدین و جوامع سکولار را میتوان دید که در ظاهر اخلاقیات را رعایت میکنند؛ و این امر باعث به غلط افتادن عدهای شده که گاه مدعی میشوند اخلاق سکولار بهتر از اخلاق دینی است!
اشتباه این ادعا آن است که توجه نکرده که:
معیار اصلی اخلاقی بودن آن است که شخص در شرایط بحرانی اخلاق را رعایت کند؛ نه در شرایط عادی!
در شرایط عادی، بسیاری از اوقات، رعایت اخلاق، موجب منافع مادی میشود: ماکس وبر، جامعهشناس معروف آلمانی، در کتاب معروف خویش (اخلاق پروتستانیسم و روح سرمایهداری) تحلیل میکند که نظام سرمایهداری مبتنی بر اعتماد متقابل است و چگونه در این نظامِ بشدت منفعتمحور، سرمایهی «اعتماد» مهمتر از هر سرمایه مادی دیگری است؛ و برای جلب اعتماد باید اوصافی مانند راستگویی را بسیار جدی گرفت. پس حتی راستگو بودن هم لزوما به معنای اخلاقی بودن نیست! از این رو، در موقعیتهای بحرانی است که اخلاقی بودن انسانها واقعا معلوم میشود.
انسان ذاتا کمالجو و منفعتطلب است؛ یعنی هر انسانی در هر اقدام خویش طالب وضع بهتر است و تنها و تنها زمانی حاضر است از یک وضع مطلوب دست بردارد که هدف بالاتر و وضع مطلوبتری را سراغ داشته باشد.
بدین جهت است که تنها یک ایمان دینی میتواند ضمانت اجرای کافی برای انسان باشد که انسان از منافع مادی و عادی خود – حتی در جایی که کسی متوجه نمیشود – صرف نظر کند.
از این روست که شهادت و ایثار، تنها در منطق کسانی موجه است که «مومن» باشند؛ و باور داشته باشند که خداوند اجر مومنان را ضایع نمیکند؛ و اگر کسی مومن به خدا و آخرت نباشد و جانش را فدا کند (مانند کسانی که به خاطر باقی ماندن نامشان خود را فدا میکنند) تنها و تنها دچار توهم شده است!
توضیح تکمیلی در تدبر بعد
۱۰) «أَنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنينَ»
خداوند اجر «مومنان» را ضایع نمیکند، نه اجر هرکس را! یعنی «کسانی که ایمان ندارند» معلوم نیست که اجرشان باقی بماند و ضایع نشود!
بحثی در فلسفه اخلاق و فلسفه دین
آیا عمل خیر از کسانی که خدا و آخرت را قبول ندارند، پذیرفته میشود؟!
برخی میپندارند چون کار خوب خوب است، هرکس آن را انجام دهد شایسته پاداش الهی است، هرچند که خدا را قبول نداشته باشد.
اشتباه این افراد آن است که توجه نکردهاند که «کار خوب» برای «واقعا خوب بودن» دو جنبه را با هم باید داشته باشد: حُسن فاعلی و حسن فعلی؛ یعنی هم خود کار، کار خوبی باشد و هم انجام دهندهاش انگیزه صحیح و واقعا خوبی از انجام آن کار داشته باشد. و شاهد واضحش هم این است که همه میدانیم کار فرد ریاکار، بیارزش و بلکه گاه گناه و بد است!
به تعبیر دیگر، کسی میتواند از دیگری اجری طلب کند که آن کار را برای او انجام داده باشد؛ نه اینکه در اموال او بدون اجازه او تصرف کند و کار دلخواه خویش را انجام دهد و انتظار پاداش هم داشته باشد. اگر کسی بیاید و در زمین شما و با مصالح ساختمانی شما، بدون اجازه شما و بلکه برخلاف نقشه شما، خانهای به دلخواه خود بسازد، آیا حق دارد در پایان مطالبه اجر کند، یا همین کارش وی را شایسته مجازات میکند؟!
پاداش اخروی هم برای کسی که جهتگیری خود را به سوی خدا و آخرت قرار نداده است، بیمعناست و شاید بدین جهت است که خداوند در آیات متعدد از «حبط» [= نابود شدن] عمل کافران سخن گفته است: «مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ» (بقره/۲۱۷) «مَنْ يَكْفُرْ بِالْإيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ» (مائده/۵) و این حبط عمل آنان به خاطر کفر ورزیدن، جزای عمل [یعنی جزای کفر ورزیدنِ] آنان است: «وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» (اعراف/۱۴۷)
تکمله
مقصود از «کفر»ی که عمل را هبط میکند، کفر واقعی و عناد و سرکشی در برابر خداوند است، نه صِرف بیخبر بودن از دین الهی. یعنی، اگر کسی در معرض دین حق قرار نگرفته باشد و بر اساس فطرت خود کارهای خوب را انجام دهد، در واقع بر اساس گرایش خداجویانه خویش کار را انجام داده، و علیالقاعده چنین کسی ثواب و بهرهای از عمل خویش در آخرت خواهد برد. (برای تفصیل این بحث: ر.ک: مطهری، عدل الهی، فصل «عمل خیر از غیرمسلمان»)
[۱] . و قرأ الكسائي وحده إن الله لا يضيع بكسر الألف و الباقون بالفتح … و وجه الفتح في «أن» أن المعنى و يستبشرون بأن الله لا يضيع أجرهم و يتوفر ذلك عليهم و يوصله إليهم من غير نقص و بخس؛ و وجه الكسر على الاستئناف.
[۲] . و قرئ (وَ أَنَّ اللَّهَ) بالفتح عطفاً على النعمة و الفضل. و بالكسر على الابتداء و على أنّ الجملة اعتراض، و هي قراءة الكسائي. و تعضدها قراءة عبد اللَّه.
[۳] . و قرأ الكسائي و جماعة: و إن اللّه بكسر الهمزة على الاستئناف و يؤيده قراءة عبد اللّه و مصحفه: و اللّه لا يضيع أجر. و قال الزمخشري: و على أن الجملة اعتراض، و هي قراءة الكسائي انتهى. و ليست الجملة هنا اعتراضا لأنها لم تدخل بين شيئين أحدهما يتعلق بالآخر، و إنما جاءت لاستئناف أخبار. و قرأ باقي السبعة و الجمهور: بفتح الهمزة عطفا على متعلق الاستبشار، فهو داخل فيه
[۴] . و كرّر يَسْتَبْشِرُونَ ليعلق به ما هو بيان لقوله: (أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) من ذكر النعمة و الفضل، و أن ذلك أجر لهم على إيمانهم يجب في عدل اللَّه و حكمته أن يحصل لهم و لا يضيع.
[۵] . بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ كرر الفعل على سبيل التوكيد، إن كانت النعمة و الفضل بيانا لمتعلق الاستبشار الأول، قاله: الزمخشر، قال: و كرّر يستبشرون … انتهى. و هو على طريقة الاعتزال، في ذكره وجوب الأجر و تحصيله على إيمانهم. و سلك ابن عطية طريقة أهل السنة فقال: أكد استبشارهم بقوله: يستبشرون، ثم بين بقوله: و فضل إدخالهم الجنة الذي هو فضل منه، لا بعمل أحد، و أما النعمة في الجنة و الدرجات فقد أخبر أنها على قدر الأعمال انتهى.
[۶] . و الظاهر أنّ قوله: يستبشرون ليس بتأكيد للأول، بل هو استئناف متعلق بهم أنفسهم، لا بالذين لم يلحقوا بهم. فقد اختلف متعلق الفعلين، فلا تأكيد لأن هذا المستبشر به هو لهم، و هو: نعمة اللّه عليهم و فضله.
[۷] . و قال غيرهما: هو بدل من الأول، فلذلك لم يدخل عليه واو العطف. و من ذهب إلى أنّ الجملة حال من الضمير في يحزنون، و يحزنون هو العامل فيها، فبعيد عن الصواب. لأن الظاهر اختلاف المنفي عنه الحزن و المستبشر، و لأن الحال قيد، و الحزن ليس بمقيد.
[۸] مواردی که دو نسخه متفاوت بود داخل کروشه قرار داده شده است. آنچه داخل کروشه آمده، مواردی که بدون اعراب است نسخه مجمع البیان است و مواردی که اعراب دارد نسخه صحیفة الرضا ع است، و البته نسخه دیگری از صحیفة الرضا در پاورقی آن ارجاع شده که اغلب مواردش همان است که در مجمع آمده است.
[۹] . وَ يَجْعَلُ اللَّهُ رُوحَهُ فِي حَوَاصِلِ طَيْرٍ خُضْرٍ تَسْرَحُ فِي الْجَنَّةِ حَيْثُ تَشَاءُ تَأْكُلُ مِنْ ثِمَارِهَا وَ تَأْوِي إِلَى قَنَادِيلَ مِنْ ذَهَبٍ مُعَلَّقَةٍ بِالْعَرْشِ وَ يُعْطَى الرَّجُلُ مِنْهُمْ سَبْعِينَ غُرْفَةً مِنْ غُرَفِ الْفِرْدَوْسِ سُلُوكُ كُلِّ غُرْفَةٍ مَا بَيْنَ صَنْعَاءَ وَ الشَّامِ يَمْلَأُ نُورُهَا مَا بَيْنَ الْخَافِقَيْنِ فِي كُلِّ غُرْفَةٍ سَبْعُونَ بَاباً [على كل باب سبعون مصراعا من ذهب] عَلَى كُلِّ بَابٍ سُتُورٌ [غرفة] مُسْبَلَةٌ فِي كُلِّ غُرْفَةٍ سَبْعُونَ خَيْمَةً فِي كُلِّ خَيْمَةٍ سَبْعُونَ سَرِيراً مِنْ ذَهَبٍ قَوَائِمُهَا الدُّرُّ وَ الزَّبَرْجَدُ مَرْصُوصَةً [مرمولة] بِقُضْبَانِ الزُّمُرُّدِ عَلَى كُلِّ سَرِيرٍ أَرْبَعُونَ فِرَاشاً [غلظ كل فراش أربعون ذراعا] عَلَى كُلِّ فِرَاشٍ زَوْجَةٌ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ عُرُباً أَتْراباً فَقَالَ الشَّبَابُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِي عَنِ الْعَرِبَةِ مَا هِيَ قَالَ هِيَ الزَّوْجَةُ [الغنجة] الرَّضِيَّةُ [الْمَرْضِيَّةُ] الشَّهِيَّةُ لَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ وَصِيفٍ وَ سَبْعُونَ أَلْفَ وَصِيفَةٍ صُفْرُ الْحُلِيِّ بِيضُ الْوُجُوهِ عَلَيْهِمْ [علیهن] تِيجَانُ اللُّؤْلُؤِ عَلَى رِقَابِهِمُ الْمَنَادِيلُ بِأَيْدِيهِمُ الْأَكْوِبَةُ وَ الْأَبَارِيقُ وَ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ [يَخْرُجُ مِنْ قَبْرِهِ شَاهِراً سَيْفَهُ تَشْخَبُ أَوْدَاجُهُ دَماً اللَّوْنُ لَوْنُ الدَّمِ وَ الرَّائِحَةُ رَائِحَةُ الْمِسْكِ يَحْضُرُ فِي عَرْصَةِ الْقِيَامَةِ] فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ كَانَ الْأَنْبِيَاءُ عَلَى طَرِيقِهِمْ لَتَرَجَّلُوا لَهُمْ مِمَّا يَرَوْنَ مِنْ بَهَائِهِمْ حَتَّى يَأْتُوا عَلَى [الی] مَوَائِدَ مِنَ الْجَوْهَرِ فَيَقْعُدُونَ عَلَيْهَا وَ يُشَفَّعُ الرَّجُلُ مِنْهُمْ فِي سَبْعِينَ أَلْفاً مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ جِيرَتِهِ حَتَّى إِنَّ الْجَارَيْنِ يَتَخَاصَمَانِ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ جِوَاراً فَيَقْعُدُونَ مَعِي وَ مَعَ إِبْرَاهِيمَ ع عَلَى مَائِدَةِ الْخُلْدِ فَيَنْظُرُونَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى [عز و جل] فِي كُلِّ يَوْمٍ بُكْرَةً وَ عَشِيّاً .
[۱۰] . ثُمَّ قَالَ فَمَنْ تَرَكَ الْجِهَادَ أَلْبَسَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذُلًّا وَ فَقْراً فِي مَعِيشَتِهِ وَ مَحْقاً فِي دِينِهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَغْنَى أُمَّتِي بِسَنَابِكِ خَيْلِهَا وَ مَرَاكِزِ رِمَاحِهَا.
[۱۱] . وَ فَوْقَ كُلِّ عُقُوقٍ عُقُوقٌ حَتَّى يَقْتُلَ الرَّجُلُ أَحَدَ وَالِدَيْهِ فَإِذَا قَتَلَ أَحَدَهُمَا فَلَيْسَ فَوْقَهُ عُقُوقٌ.
[۱۲] . و في التنكير دلالة على بعض غير معين، و إشارة إلى إبهام المراد تعظيما لأمره و تنبيها على صعوبة إدراكه، كما جاء فيها «ما لا عين رأت، و لا أذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر».
[۱۳] . علامه طباطبایی با استناد به بقیه آیه که میفرماید «خدا پاداش مومنان را ضایع نمیکند» این معنا برای آیه را بعید دانسته است؛ در حالی که بر اساس قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، صحت معنا نیازی ندارد که حتما با سیاق هماهنگ باشد چنانکه این را خود علامه در جای دیگر فرموده که از آیه «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُون» (انعام/۹۱) متناسب با فرازهای «قُلِ اللَّهُ» ، «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» ، «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ» و «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُون» میتوان چند معنای متفاوت برداشت کرد که همگی صحیحاند.
[۱۴] . وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ وَ لَوْ لَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاس.
[۱۵] . لَوْ لَا التُّقَى لَكُنْتُ أَدْهَى الْعَرَب
[۱۶] . وَ لَقَدْ أَصْبَحْنَا فِي زَمَانٍ قَدِ اتَّخَذَ أَكْثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ كَيْساً وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِيهِ إِلَى حُسْنِ الْحِيلَةِ مَا لَهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ قَدْ يَرَى الْحُوَّلُ الْقُلَّبُ وَجْهَ الْحِيلَةِ وَ دُونَهَا مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْيِهِ فَيَدَعُهَا رَأْيَ عَيْنٍ بَعْدَ الْقُدْرَةِ عَلَيْهَا وَ يَنْتَهِزُ فُرْصَتَهَا مَنْ لَا حَرِيجَةَ لَهُ فِي الدِّينِ.
بازدیدها: ۱۰۰