۱۷ ربیعالاول ۱۴۴۰
ترجمه
قرار نبوده که خداوند مومنان را بر این [حال و روزی] که شما بر آن هستید رها سازد، تا اینکه خبیث را از طیّب [= پاک] جدا کند؛ و خداوند قرار نیست که شما را بر غیب مطلع سازد، ولی خداوند برمیگزیند از پیامبرانش هر که را بخواهد؛ پس به خداوند و پیامبرانش ایمان آورید؛ و اگر ایمان آورید و تقوا پیشه کنید شما را پاداشی باعظمت خواهد بود.
اختلاف قرائت
یمیز
این کلمه در اغلب قرائت، یعنی نزد اهل مدینه (نافع) و و شام (ابن عامر) و بصره (ابوعمرو) و برخی از اهل کوفه (عاصم) روایت مشهور اهل مکه (ابن کثیر) به صورت «یَمِیزَ» (ثلاثی مجرد: مازَ یَمیزُ) قرائت شده است؛
اما در قرائت بسیاری از اهل کوفه (حمزه و کسائی، از قراء سبعه و یعقوب از قراء عشره، و اعمش از قراء اربعه عشر) و برخی دیگر از قرائات کمتر مشهور (از جمله حسن بصری از قراء اربعه عشر) به صورت «یُمَیّزَ» (باب تفعیل: مَیَّزَ یُمَیّزُ) قرائت شده است.
البته در روایتی غیرمشهور از ابن کثیر (مکه) به صورت «یُمِیزُ» (باب افعال: أمازَ یُمیزُ) نیز قرائت شده است.
مجمع البيان، ج۲، ص۸۹۴[۱]؛ البحر المحيط، ج۳، ص۴۴۹[۲]؛ مجمع القرائات، ج۱، ص۶۳۰
نکات ادبی
لِیذَرَ
در این عبارت به صورت «ل» + «أن» + «یَذَرَ» بوده است، یعنی حرف «أن« ناصبه در تقدیر است و فعل هم در اصل «یَوْذَرُ» بوده است که فعل معتل مثال واوی در صیغه مضارع «واو»ش حذف میشود و در واقع، ماده آن «وذر» است.
و قبلا بیان شد که ماده «وذر» در اصل به معنای «بیتوجهی و رها کردن چیزی» و به تعبیر دیگر، «دور انداختن چیزی از باب بیاعتنایی به آن» میباشد:
جلسه ۵۰۹ http://yekaye.ir/al-qalam-68-44/
لازم به ذکر است که ماده «وَذَرَ یَذَرُ» (یَوْذَرُ بوده که به یَذَرُ تبدیل شده) را نباید با ماده آن «ذَرَوَ یَذْرُو» (یَذرُوُ بوده که به یذرُو تبدیل شده) یا «ذَرَوَ یَذْری» (یَذْرِیُ بوده که به یذری تبدیل شده) که به معنای «انداختن و پراکنده کردن» است، اشتباه گرفت؛ که این ماده اخیر هم در قرآن کریم آمده (فَأَصْبَحَ هَشيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ؛ کهف/۴۵) و دربارهاش قبلا بحث شد:
جلسه ۶۲۶ http://yekaye.ir/al-kahf-18-45/
یمیزَ
قبلا بیان شد که ماده «میز» در اصل دلالت دارد بر جدا کردن چیزی از چیز دیگر؛ و برخی افزودهاند که غالبا این ماده در خصوص جدا کردن دو امری که بین آنها مشابهت و یا مشارکتی در برخی جهات برقرار بوده، به کار میرود (حَتَّی يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ، آلعمران/۱۷۹؛ لِيَميزَ اللَّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّب، انفال/۳۷)
جلسه ۸۰۸ http://yekaye.ir/ya-seen-36-59/
الْخَبیثَ
ماده «خبث» دلالت دارد بر چیزی که به خاطر پست و حقارتش مورد انزجار است و ناخوشایند قلمداد میشود؛ و اصل آن، قسمت نامرغوب هر چیزی است که در درونش باشد همانند زنگاری که در آهن دیده میشود؛ (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۷۳)
ماده «خبث» درست نقطه مقابل ماده «طیب» است و «خبیث» در مقابل «طیّب»؛ تا حدی که برخی از اهل لغت، برای معرفی معنای این ماده، به همین تقابل بسنده کردهاند (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۲۳۸؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۸) و با توجه به استعمالات قرآنی این دو کلمه، به نظر میآید که این «طیّب» است که یک امر افزون و اضافهای دارد که نیازمند تحصیل و به دست آوردن است؛ شبیه نسبت جهل و علم (که علم برخورداری از چیزی اضافه است که برای شخص حاصل میشود؛ اما جهل صرفاً نداشتن همان چیز است)؛ چرا که مثلا از ما خواسته شده که از کثرت خبیث ها تعجب نکنیم (لا يَسْتَوِي الْخَبيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبيثِ؛ مائده/۱۰۰)، و یا اینکه فرموده ما با ابتلائات خبیث را از طیّب جدا میکنیم (لِيَميزَ اللَّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلی بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَميعاً فَيَجْعَلَهُ في جَهَنَّمَ؛ انفال/۳۵)؛ یعنی طبیعی است که خبیث کثیر باشد زیرا برای طیب شدن است که افراد باید اقدامی انجام دهند؛ و برای طیب شدن است که خداوند ابتلائات پیش میآورد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۸)
«خبیث» هم در مورد اشیاء (وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبيثَ مِنْهُ تُنْفِقُوا، بقره/۲۶۷؛ وَ آتُوا الْيَتامی أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبيثَ بِالطَّيِّب، نساء/۲) به کار میرود، هم در مورد افعال (نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ؛ انبیاء/۷۴)، هم در توصیف امور و اشیاء (وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ؛ ابراهیم/۲۶) و هم در مورد انسانها؛ یعنی کسانی که متصف به کارها و امور خبیث (مثلا زناکاری) میشوند: «الْخَبيثاتُ لِلْخَبيثينَ وَ الْخَبيثُونَ لِلْخَبيثاتِ وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبات» (نور/۲۶)
چنانکه در موارد فوق دیده میشود کلمه «خبیث» هم به صورت مکسر جمع بسته میشود (الْخَبائِثَ) و هم به صورت جمع سالم (الْخَبيثاتُ و الْخَبيثُونَ)
ماده «خبث» ۱۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است که غیر از یک مورد که به صورت فعل به کار رفته (وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِداً؛ اعراف/۵۸) بقیه موارد صرفا همان کلم ه «خبیث» – البته اعم از مذکر یا مونث (الخبیثة) و مفرد یا جمع – است.
الطَّیبِ
قبلا بیان شد که «طَیِّب» نقطه مقابل خبیث است و ماده «طیب» در اصل دلالت به هر چیز گوارا و لذتبخش و مطلوبی دارد که پاک و طاهر باشد و هیچگونه آلودگی ظاهری و باطنی نداشته باشد؛ که این به تبع موارد مختلف، فرق میکند:
«أَرضٌ طَيِّبة» زمینی که آماده کشت است،
«رِيحٌ طَيِّبَةٌ» (یونس/۲۲) نسیم ملایم و دلنواز است؛
«طعامٌ طَيِّب» خوراکی لذتبخش و پاک و حلال است؛
«امرأَةٌ طَيِّبة» همسر پاکدامن و عفیف است؛
«كلمةٌ طَيِّبة» (ابراهیم/۲۴) سخنی است که هیچ جنبه ناپسندی در آن نباشد؛
«الْبَلَدُ الطَّيِّبُ» (اعراف/۵۸) و «بَلْدَة طَيِّبة» (سبأ/۱۵) سرزمینی است که ایمن و پرخیر و برکت باشد؛
و تفاوت «طیب» و «طاهر» در این است که در طهارت، پاکی از آلودگی مورد توجه است؛ اما در طیب، مطلوب بودن و صفا و جذابیت خود شیء مد نظر است.
جلسه ۱۲۸ http://yekaye.ir/an-nahl-016-97/
لِیطْلِعَكُمْ = لـ + [أن] + یُطلِعَ + کم
ماده «طلع» در اصل دلالت بر ظهور و بروز میکند (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۴۱۹) و برخی تاکید کردهاند ظهوری است که همراه با بالا آمدن و علو است چنانکه «طلوع» خورشید زمانی است که خورشید بالا میآید و خود را نمایان میسازد؛ و یا تعبیر «طلعتُ الجبل» به معنای بالا رفتن از کوه میباشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۰۸) و «طلاع» هر قسمتی از زمین است که خورشید بر آن طلوع کند، چنانکه پیامبر اکرم ص در پاسخ به درخواست قریش برای اینکه پولی به او بدهند و از دعوتش دست بردارد فرمود «لو أنّ لی طِلَاعَ الأرض ذهباً …». (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۴۱۹؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۲۲)
مصدر ثلاثی مجرد این ماده «طلوع» است (وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ؛ طه/۱۳۰) ؛ و «مَطلَع» (سَلامٌ هِيَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ؛ قدر/۵) مصدر میمی از این ماده است به همان معنای طلوع کردن؛ و «مَطلِع» اسم مکان از این ماده است به معنای محل و موضع طلوع (حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ؛ كهف/۹۰) و برخی بر این باورند که تعبیر «طلع علی» که به معنای اطلاع یافتن است از همین تعبیر استعاره گرفته شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۲۲)
این ماده وقتی به باب افعال میرود (أطلَعَ یُطلِعُ إطلاع) متعدی میشود (وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَی الْغَيْب؛ آل عمران/۱۷۹) و به معنای «مُشرِف کردن دیگری بر چیزی» میباشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۰۹)
وقتی این ماده به باب افتعال میرود (اطّلاع) چون باب افتعال دلالت بر مطاوعه (قبول کردن با میل و رغبت) دارد، معنایش این است که من «مُشرف شدن بر چیزی را اختیار کردم» (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۰۸) آنگاه وقتی با حرف «علی» میآید بر یک استعلا و احاطهای بر مطلب مورد نظر دلالت دارد: «وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلی خائِنَةٍ مِنْهُم» (مائده/۱۳) «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ؛ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ» (همزه/۷)[۳] و وقتی بدون حرف اضافه میآید بر مطلقِ اطلاع و اشراف دلالت دارد: «فَاطَّلَعَ فَرَآهُ في سَواءِ الْجَحيمِ» (صافات/۵۵) «أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً» (مريم/۷۸) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۰۹) و با این ملاحظات تعبیر «اطّلع الی» از جانب فرعون در قبال خداوند قابل توجه است: «أَطَّلِعَ إِلی إِلهِ مُوسی» (قصص/۳۸؛ غافر/۳۷)
و اسم فاعل آن «مُطَلِع» میباشد: «هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ» (صافات/۵۴).
«مطالعه» را هم از این باب مطالعه گفتهاند که انسان از طریق آن بر مطالب کتاب اشراف و آگاهی مییابد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۰۸)
«طَلع» به شکوفههای درخت خرما ویا اولین میوههای این درخت میگویند از این جهت که در بالای درخت واقع شده و بر کل درخت مشرف است: «وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَة» (انعام/۹۹) «نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ»(شعراء/۱۴۸) «وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضيدٌ» (ق/۱۰)[۴] و بر اساس قرائتی از آیه ۲۹ سوره واقعه که به صورت «وَ طَلْعٍ مَنْضُودٍ» قرائت شده معنایش شبیه همین «طلع نضید» خواهد بود (توضیح در جلسه۹۹۶ خواهد آمد)؛ و ظاهرا به همین مناسبت در مورد درخت جهنمی نیز تعبیر «طلع» به کار برده شده است: «إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في أَصْلِ الْجَحيمِ؛ طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطينِ» (صافات/۶۴-۶۵)
از کلماتی که به کلمه «طلوع» نزدیک است کلمات «بزوغ» (فَلَمَّا رَأَی الْقَمَرَ بازِغاً … فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً؛ انعام/۷۷-۷۸) و «شُروق» (يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ؛ ص/۱۸) است که تفاوتشان در این است که «بزوغ» به ابتدای طلوع گفته میشود؛ و «شروق» هم «طلوع» خاص خورشید است، چنانکه «طلع الرجل» گفته میشود اما «شرق الرجل» گفته نمیشود (الفروق في اللغة، ص۳۰۴) و ظاهرا طلوع خورشید است از حیث نورافشانیای که انجام میدهد
ماده «طلع» و مشتقات آن بر اساس قرائات مشهور جمعا ۱۹ بار در قرآن کریم به کار رفته است؛ که اگر قرائت «وَ طَلْعٍ مَنْضُودٍ» از آیه ۲۹ سوره واقعه را هم به حساب آوریم ۲۰ مورد خواهد شد.
الْغَیبِ
ماده «غیب» در اصل بر پوشیده شدن چیزی از دیدگان دلالت دارد و بر این قیاس کلمه «غَيْب» تدریجا برای هر چیزی که مخفی است و تنها خداوند از آن آگاه است به کار رفته است: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُو» (آل عمران/۴۴) (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۴۰۳)
در واقع «غیب» نقطه مقابل «شهادت» است و متناسب با انواع و مراتب «شهادت» (که به معنای حضور است) انواع و مراتبی برای غیب میشود در نظر گرفت: از مخفی ماندن از مقابل دیدگان گرفته: «فَقالَ ما لِيَ لا أَرَی الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ» (نمل/۲۰) تا هر آنچه از محدوده علم افراد مخفی مانده باشد: « قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (کهف/۲۶) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۲۹۱)
و کلمه «غَیب» اگرچه مصدر است اما چون در معنای اسمی به کار رفته جمع بسته میشود: «إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ» (مائدة/۱۰۹)
تعبیر «أغابَ» و «مُغیبَة» در مورد زنی به کار میرود که شوهرش غایب شده و مثلا به مسافرت رفته است (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۴۰۳)؛ و ظاهرا در همین فضاست که تعبیر «حفظ غیب» (یعنی در نبود همسر، مراعات حقوق او را کردن) یکی از خصلتهای خوب زنان شمرده شده است: «حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ» (نساء/۳۴) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۱۷)
«غَيَابة» به گودالی که کسی که در آن قرار گیرد از مقابل دیدگان مخفی میشود گویند (وَ أَلْقُوهُ في غَيابَتِ الْجُبّ» (یوسف/۱۰) (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۴۰۳؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۱۷)
«غِيبة» هم عبارت است از آنکه شخص به بدگویی درباره دیگری بپردازد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۱۷)؛ و چون این بدگویی در غیاب وی انجام میشود «غیبت» نام گرفته است. (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۴۰۳) و فعل آن در باب افتعال آمده (لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً» (حجرات/۱۲) و برخی وجهش را این دانسته انند که باب افتعال دلالت بر «اختیار کردن فعل» دارد و مراد این است که شخص وارد شدن در غیبت از شخص یا کار وی را اختیار کرده است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۲۹۲)[۵]
ماده «غیب» و مشتقات آن جمعا ۶۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
یَجْتَبی
قبلا بیان شد که ماده «جبی» در اصل به معنای جمع کردن و تجمع میباشد، چنانکه «جَبَيْتُ الماء في الحوض» به معنای جمع کردن آب در حوض است و به حوضی که در آب جمع شده است «جَابِيَة» گوند که جمع آن، جَوَاب (وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ؛ سبأ/۱۳) است و به همین مناسبت به جمع کردن مالیات (خراج) هم «جِبَايَة» گویند؛ و تعبیر «يُجْبی إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْءٍ؛ قصص/۵۷) نیز از همین باب میباشد.
برخی درباره اصل این ماده، افزودهاند که جمع کردنی است که بر اساس انتخاب و استخراج باشد و اگر درمورد اصل ماده هم چنین نباشد قطعا «اجْتِبَاءُ» جمع کردنی است که چون به باب افتعال رفته دلالت بر دقت و اختیار میکند؛ لذا به معنای جمع کردن با گزینش میباشد (همان) و اینکه خداوند بندهای را «اجْتِبَاء» کند به معنای آن است که به فیض و عنایت خویش نعمتهای خاصی را (از جمله نعمت نبوت) را برای او جمع کند
جلسه ۵۱۵ http://yekaye.ir/al-qalam-68-50/
یَجْتَبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ
حرف «من» در «من رسله» را میتوان «من» تبعیضیه گرفت یا «من» بیانیه، که معانی مختلفی را بر این اساس میتوان به این آیه نسبت داد که در تدبر ۱۴ به برخی از آنها اشاره میشود.
شأن نزول
درباره شأن نزول این آیه مطالب مختلفی گفته شده است.
مهمترین آنها این است که:
مشرکان به حضرت ابوطالب گفتند که اگر محمد ص راست میگوید خبر دهد که کدام از ما ایمان میآورد و کدام کافر میشود؛ و وقتی پیام آنها را به پیامبر رساند این آیه نازل شد؛ و در برخی نقلها این درخواست از درون جامعه دینی مطرح شده که خبر بده چه کسی واقعا مومن است و چه کسی منافق است؛ و این آیه نازل شده است. (مجمع البيان، ج۲، ص۸۹۵[۶]؛ مناقب آل أبي طالب ع، ج۱، ص۵۹[۷]؛ تفسير القمي، ج۱، ص۱۲۱[۸])
در برخی از نقلها هم این درخواست معطوف شده به سخنی از پیامبر ص که: «خداوند همه کسانی را که به من ایمان میآورند و یا به من کفر خواهند ورزید را بر من معلوم کرده»، و آنگاه منافقان این درخواست را مطرح کردند و این آیه نازل شد. (اسباب نزول القرآن (واحدی)، ص۱۳۶؛ سعد السعود، ص۲۳۲-۲۲۳[۹]؛ الصراط المستقيم إلی مستحقي التقديم، ج۲، ص۲۴[۱۰])
حدیث
۱) جابر بن عبدالله انصاری میگوید:
در محضر پیامبر نشسته بودیم که حضرت علی ع وارد شد و چون پیامبر اکرم ص نگاهش به او افتاد فرمود: حمد خدایی را که پروردگار جهانهاست و هیچ شریکی ندارد.
گفتیم: راست گفتی ای رسول الله! حمد خدایی راست که پروردگار جهانهاست و هیچ شریکی ندارد. اما به نظر ما شما این سخن را از باب تعجب از چیزی که دیدید گفتید!
فرمود: بله؛ علی ع را دیدم که پیش میآمد به یاد حدیثی افتادم که دوستم جبرئیل برایم نقل کرد. من از خداوند خواستم که امت را در مورد او متفقالقول گرداند؛ اما نپذیرفت جز اینکه آنها را به همدیگر بیازماید «تا خبیث از طیّب جدا شود» (آل عمران/۱۷۹) و خداوند بدین مناسبت آیاتی را نازل فرمود: »الف لام میم؛ آیا مردم چنین حساب کردند که وانهاده شوند که بگویند ایمان آوردیم و اصلا به فتنهای آزموده نمیشوند؟! و بهیقین كسانی را كه پيش از اينان بودند [در فتنه] آزمودیم، تا حتما خداوند آنان را كه راست گفتهاند معلوم دارد و حتما دروغگويان را [نيز] معلوم دارد.» (عنکبوت/۱-۳)
[جبرئیل بعد از ابلاغ این آیات گفت] اما خداوند هفت خصلت را جایگزین آن [درخواست] نمود: اوست که شرمگاهت را میپوشاند [در غسل میت ایشان، تنها و تنها حضرت علی ع متکفل آن شد و کسی پیامبر ص را برهنه ندید] ؛ و دِین تو و وعدههایت را ادا می کند؛ و او با توست تا ورودی حوض تو؛ و او چراغ پیش روی توست در روز قیامت؛ و بعد از ایمانش هرگز به کفر برنگردد؛ و بعد از عفتورزیاش هرگز دچار بیعفتی نشود؛ پس چه بسیار اقدام کوبنده و قاطعی که در اسلام دارد به علاوه تقدم او بر دیگران در اسلام آوردن؛ و علم او به کلام الله و فهم عمیق او در دین خدا به علاوه دامادی و خویشاوندی و سرافرازیاش در جنگ و بذل و بخشش اموال و امر به معروف و نهی از منکر و دوستی با دوستان من و دشمنی با دشمنانم؛ ای محمد! او را بدینها بشارت بده!
تفسير فرات الكوفي، ص: ۳۱۷
قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ عِيسَی بْنِ هَارُونَ مُعَنْعَناً عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ:
كُنَّا جُلُوساً عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذْ أَقْبَلَ عَلِيٌّ ع فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ [النَّبِيُّ ص] قَالَ «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» لا شَرِيكَ لَهُ
قَالَ قُلْنَا صَدَقْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ لا شَرِيكَ لَهُ؛ قَدْ ظَنَنَّا أَنَّكَ لَمْ تَقُلْهَا إِلَّا بِعَجَبٍ [تَعَجُّباً تَعْجَبُ] مِنْ شَيْءٍ رَأَيْتَهُ.
قَالَ نَعَمْ لَمَّا رَأَيْتُ عَلِيّاً مُقْبِلًا ذَكَرْتُ حَدِيثاً حَدَّثَنِي حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ [ع] قَالَ: قَالَ إِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَ [يجتمع] الْأُمَّةَ عَلَيْهِ؛ فَأَبَی عَلَيْهِ [عَلَيَّ] إِلَّا أَنْ يَبْلُوَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ «حَتَّی يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ» ؛ وَ أَنْزَلَ عَلَيْنَا [عَلَيَ] بِذَلِكَ كِتَاباً «الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ» الْآيَةَ. أَمَا إِنَّهُ قَدْ عَوَّضَهُ مَكَانَهَا [مَكَانَهُ] بِسَبْعِ خِصَالٍ يَلِي سَتْرَ عَوْرَتِكَ وَ يَقْضِي دَيْنَكَ وَ عِدَاتِكَ وَ هُوَ مَعَكَ عَلَی عُقْرِ [شِرْعَةِ] حَوْضِكَ وَ هُوَ مِشْكَاةٌ لَكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَنْ يَرْجِعَ كَافِراً بَعْدَ إِيمَانٍ وَ لَا زان [زَانِياً] بَعْدَ إِحْصَانٍ فَكَمْ مِنْ ضِرْسٍ قَاطِعٍ لَهُ فِي الْإِسْلَامِ مَعَ الْقِدَمِ فِي الْإِسْلَامِ وَ الْعِلْمِ بِكَلَامِ اللَّهِ وَ الْفِقْهِ فِي دِينِ اللَّهِ مَعَ الصِّهْرِ وَ الْقَرَابَةِ وَ النَّجْدَةِ فِي الْحَرْبِ وَ بَذْلِ الْمَاعُونِ وَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْوَلَايَةِ لِوَلِيِّي وَ الْعَدَاوَةِ لِعَدُوِّي بَشِّرْهُ يَا مُحَمَّدُ بِذَلِكَ.
۲) ابان بن تغلب روایت میکند که امام صادق ع فرمودند:
دنیا تمام نشود تا اینکه منادی از آسمان ندا دهد: ای اهل حق جمع شوید! پس همگی در عرصهای واحد بیایند؛ سپس بار دیگر ندا دهد: ای اهل باطل جمع شوید! پس آنها نیز همگی در عرصهای واحد گرد هم آیند.
گفتم: آیا اینها می توانند در آنها وارد شوند؟!
فرمود: نه به خدا سوگند! و این همان سخن خداوند عز و جل است که فرمود: «قرار نبوده که خداوند مومنان را بر این [حال و روزی] که شما بر آن هستید رها سازد، تا اینکه خبیث را از طیّب [= پاک] جدا کند.»
الغيبة للنعماني، ص۳۲۰؛
أَخْبَرَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يُونُسَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْقُرَشِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع يَقُولُ:
لَا تَذْهَبُ الدُّنْيَا حَتَّی يُنَادِيَ مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ يَا أَهْلَ الْحَقِّ اجْتَمِعُوا فَيَصِيرُونَ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ ثُمَّ يُنَادِي مَرَّةً أُخْرَی يَا أَهْلَ الْبَاطِلِ اجْتَمِعُوا فَيَصِيرُونَ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ.
قُلْتُ فَيَسْتَطِيعُ هَؤُلَاءِ أَنْ يَدْخُلُوا فِي هَؤُلَاءِ؟
قَالَ لَا وَ اللَّهِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّی يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّب»
شبیه همین مضمون در روایتی در تفسير العياشي، ج۱، ص۲۰۷ از امام صادق ع آمده است.[۱۱]
۳) رسول اکرم ص در فرازی از خطبهای که روز غدیر برای منصوب کردن امیرالمومنین ع خواندند[۱۲]، فرمودند:
ای مردم! من این را امامت و وراثتی در خاندانم قرار دادم تا روز قیامت؛ و ابلاغ کردم آنچه را که با تبلیغ آن مامور شده بودم تا حجتی باشد بر حاضران و غایبان، و بر هر کسی که شاهد بود یا نبود، زاده شده یا هنوز زاده نشده، تا روز قیامت؛ و آن را به سلطنت تبدیل خواهند کرد و به زور غصب خواهند نمود؛ هشدار که لعنت خدا بر غصبکنندگان و زورگویان؛ و آن هنگام است که «بزودی به شما خواهیم پرداخت ای دو جماعت عظیم» (الرحمن/۳۱) پس «بر سَرِ شما شرارههايی از آتش و مس گداخته فروفرستاده خواهد شد، و [از كسی] ياری نتوانيد طلبيد.» (الرحمن/۳۵)
ای مردم! «همانا خداوند عز و جل «قرار نبوده است که مومنان را بر این [حال و روزی] که شما بر آن هستید رها سازد، تا اینکه خبیث را از طیّب [= پاک] جدا کند و خداوند قرار نیست که شما را بر غیب مطلع سازد.» (آل عمران/۱۷۹)
ای مردمان! هیچ دیاری نبوده مگر اینکه خداوند اگر که رو به تکذیب آوردهاند آنان را به هلاکت رسانده است؛ و این چنین است که خداوند هلاک میکند دیاری را در حالی که ظالم است (هود/۱۰۲) همان گونه که خداوند متعال ذکر کرد؛ و این علی ع امام شما و ولیّتان و مظهر وعدههای خداوند است و خداوند آن وعدههایی را که داده محقق سازد.
ای مردم! «و به يقين، پيش از اینان، بيشترِ پيشينيان گمراه شدند» (صافات/۷۱) و خداوند بود که پیشینیان را هلاک کرد و اوست که هلاککننده پسینیان است که خداوند متعال فرمود: « مگر پيشينيان را هلاك نكرديم؟ سپس از پی آنان پسينيان را میبريم. با مجرمان چنين میكنيم. وای از آن روز بر تكذيبكنندگان» (مرسلات/۱۷-۲۱) …
الإحتجاج (للطبرسي)، ج۱، ص۶۲؛ التحصين لأسرار ما زاد من كتاب اليقين، (لسید بن طاوس) ص۵۸۶؛ اليقين باختصاص مولانا علي عليه السلام بإمرة المؤمنين، ص۳۵۵؛ روضة الواعظين، ج۱، ص۹۶
حَدَّثَنِي السَّيِّدُ الْعَالِمُ الْعَابِدُ أَبُو جَعْفَرٍ مَهْدِيُّ بْنُ أَبِي حَرْبٍ الْحُسَيْنِيُّ الْمَرْعَشِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنَا الشَّيْخُ أَبُو عَلِيٍّ الْحَسَنُ بْنُ الشَّيْخِ السَّعِيدِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِيِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنِي الشَّيْخُ السَّعِيدُ الْوَالِدُ أَبُو جَعْفَرٍ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ قَالَ أَخْبَرَنِي جَمَاعَةٌ عَن أَبِي مُحَمَّدٍ هَارُونَ بْنِ مُوسَی التَّلَّعُكْبَرِيِ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَلِيٍّ مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ قَالَ أَخْبَرَنَا عَلِيٌّ السُّورِيُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْعَلَوِيُ مِنْ وُلْدِ الْأَفْطَسِ وَ كَانَ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَی الْهَمْدَانِيُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدٍ الطَّيَالِسِيُ قَالَ حَدَّثَنَا سَيْفُ بْنُ عَمِيرَةَ وَ صَالِحُ بْنُ عُقْبَةَ جَمِيعاً عَنْ قَيْسِ بْنِ سِمْعَانَ عَنْ عَلْقَمَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَضْرَمِيِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ: حَجَّ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنَ الْمَدِينَةِ وَ قَدْ بَلَّغَ جَمِيعَ الشَّرَائِعِ قَوْمَهُ غَيْرَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ فَأَتَاهُ جَبْرَئِيلُ ع …
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّي أَدَعُهَا إِمَامَةً وَ وِرَاثَةً فِي عَقِبِي إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ قَدْ بَلَّغْتُ مَا أُمِرْتُ بِتَبْلِيغِهِ حُجَّةً عَلَی كُلِّ حَاضِرٍ وَ غَائِبٍ وَ عَلَی كُلِّ أَحَدٍ مِمَّنْ شَهِدَ أَوْ لَمْ يَشْهَدْ وُلِدَ أَوْ لَمْ يُولَدْ فَلْيُبَلِّغِ الْحَاضِرُ الْغَائِبَ وَ الْوَالِدُ الْوَلَدَ إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ سَيَجْعَلُونَهَا مُلْكاً وَ اغْتِصَاباً أَلَا لَعَنَ اللَّهُ الْغَاصِبِينَ وَ الْمُغْتَصِبِينَ وَ عِنْدَهَا «سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ» فَـ«يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ»
مَعَاشِرَ النَّاسِ! إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَكُنْ «يَذَرُكُمْ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّی يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَی الْغَيْبِ».
مَعَاشِرَ النَّاسِ! إِنَّهُ مَا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ اللَّهُ مُهْلِكُهَا بِتَكْذِيبِهَا وَ كَذَلِكَ يُهْلِكُ «الْقُرَی وَ هِيَ ظالِمَةٌ» كَمَا ذَكَرَ اللَّهُ تَعَالَی وَ هَذَا عَلِيٌّ إِمَامُكُمْ وَ وَلِيُّكُمْ وَ هُوَ مَوَاعِيدُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يُصَدِّقُ مَا وَعَدَهُ؛
مَعَاشِرَ النَّاسِ! «قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ» وَ اللَّهُ لَقَدْ أَهْلَكَ الْأَوَّلِينَ وَ هُوَ مُهْلِكُ الْآخِرِينَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی «أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ. ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ. كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ. وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِين» …
تدبر
۱) «ما كانَ اللَّهُ لِیذَرَ الْمُؤْمِنینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیهِ حَتَّی یمیزَ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِیَطْلِعَكُمْ عَلَی الْغَیبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ یَجْتَبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظیمٌ»
خداوند انسان را حیوان نیافرید که به دنیا بیاید و بخورد و شهوترانی کند و لذتی ببرد و بمیرد و کارش تمام شود. بلکه انسان را آفرید تا ظرفیتهای عظیمی که در او نهفته را شکوفا کند و این شکوفایی را منوط به اختیار خود او قرار داد برای همین انسان میتواند از اوج عزت تا حضیض ذلت را درنوردد؛ و برنامه خداوند برای اینکه گوهر درونی انسان شکوفا شود، ابتلا و آمتحان است.
پس قرار نبوده که خداوند مومنان را به حال خود رها کند و همین طور افراد خبیث و پاک درهم بمانند و شناخته نشوند؛ بلکه با ابتلائات مختلف دینداران، کاری میکند که در کوران حوادث تلخ وشیرین، مومن واقعی و طیب از فرد خبیثی که خود را بظاهر مومن نشان میداده متمایز شود.
و البته در این جدا کردن خبیث و طیب قرار نیست که خداوند خودش مستقیما همه را بر غیب آگاه گرداند، هرچند هم قرار نیست که هیچ چیزی از غیب گفته نشود، بلکه خداوند از میان مردم عدهای برمیگزیند و آنچه از غیب گفتنی است به آنها میگوید و به آنان رسالت میدهد تا آنچه دانستنش از غیب برای مردم لازم است در اختیار آنان قرار دهد.
بدین جهت است که باید به خدا و رسول او ایمان آورد، و به آنها اعتماد کرد؛ و اگر کسی ایمان بیاورد و زندگیاش را بر اساس تقوا (یعنی مراقبت در انجام برنامهای که خدا داده و رسول آورده) تنظیم کند قطعا به پاداش عظیم، یعنی آنچه هدف خداوند از آفریدن انسان بوده، خواهد رسید.
۲) «ما كانَ اللَّهُ لِیذَرَ الْمُؤْمِنینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیهِ حَتَّی یمیزَ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیبِ …»
خداوند مومنان را بر این حال و روزی که دارند رها نمیسازد، تا اینکه خبیث را از طیّب جدا کند؛ پس:
الف. مساله تکمیل نفوس بشری و رساندن همه به غایت نهایی خویش و اینکه هرکس به نهایت سعادت یا شقاوتی که در پیش گرفته برسد، از اموری است که گریزناپذیر است و حتما محقق خواهد شد. (المیزان، ج۴، ص۷۹)
ب. اگر جامعه دینی تشکیل دادیم انتظار نداشته باشیم که همه چیز بلافاصله خوش و خرم شود و مبتلا به انواع امتحاتهای سخت الهی نشویم.
ج. انتظار نداشته باشیم که همه مردم در این جامعه افراد خوب و طیّب باشند، افراد خبیثی هم در این جامعه خواهند بود.
د. کثرت بدیهایی که از افراد خبیث در این جامعه دیدیم ما را ناامید نکند، با امتحانات و سختیهایی که خداوند برایمان پیش میآورد این افراد خبیث تا نفر آخرشان جدا خواهند شد؛
به عبارت دیگر، جداسازی پاك از پليد، از سنّتهای الهی است. (تفسير نور، ج۱، ص۶۶۱)
ه. …
۳) «ما كانَ اللَّهُ لِیذَرَ الْمُؤْمِنینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیهِ حَتَّی یمیزَ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِیَطْلِعَكُمْ عَلَی الْغَیبِ»
خداوند با کوران حوادث و ابتلائات است که خبیث و طیب در جامعه دینی را از هم متمایز میکند؛ و نه از این راه که افراد را مستقیما از غیب آگاه سازد (المیزان، ج۴، ص۷۹)
ظاهرا با این بیان میخواهد بفرماید برای متمایز شدن خوبان از بدان در جامعه دینی، منتظر امور غیبی نمانیم؛ خود افراد جامعه در کوران حوادث باید رشد کنند تا عرصه بر بدان تنگ شود و بدان از نیکان جدا شوند و قرار نیست که خداوند با اطلاع دادن از غیب، ما را از افراد خبیث درون جامعه مطلع سازد.
به بیان مختصر،
ايمان و نفاق افراد، از امور درونی و غيبی است كه بايد از طريق آزمايش ظاهر شود، نه علم غيب. (تفسير نور، ج۱، ص۶۶۱)
۴) «وَ ما كانَ اللَّهُ لِیَطْلِعَكُمْ عَلَی الْغَیبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ یَجْتَبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یشاءُ»
درباره علم غیب
با اینکه غیب همه امور تنها و تنها به دست خداست و تنها خدا از همه غیب باخبر است اما خداوند رسولانش را از غیب باخبر میسازد. (فقه القرآن، ج۲، ص۵۳)[۱۳]
یعنی اگرچه قرار خدا بر این نیست که ما را مستقیما از غیب آگاه کند، اما قرارش بر این هم نیست که هیچکس را از غیب آگاه نکند، بلکه «رسولانی» را برای این کار برمیگزیند؛
و همین که تعبیر «رسول» (پیامآور) را برای این برگزیدگان انتخاب کرده نشان میدهد که قرار نیست که خداوند فقط خود آنها را از غیب مطلع سازد؛ بلکه آنها را با عنوان «رسول»از غیب باخبر میسازد؛ پس آنان این پیامهای غیبی را به دست اهلش خواهند رساند.
۵) «ما كانَ اللَّهُ لِیذَرَ الْمُؤْمِنینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیهِ حَتَّی یمیزَ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِیَطْلِعَكُمْ عَلَی الْغَیبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ یَجْتَبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ»
اگر در میان جامعه هم افراد خوب هست و هم افراد بد؛ و خوب وبد اینها مخفی است و این جهان ظاهر، غیبی دارد که ما از آن مطلع نیستیم؛ و اگر این غیب (بویژه وجود افراد خبیث در لباس مومن) به زندگی ما مربوط میشود و خداوند عده خاصی (پیامبران) را از این غیب باخبر میسازد؛ پس باید به خدا و رسولش ایمان آورد و به آنها برای پیمودن مسیر زندگی اعتماد نمود، و نه به غیر آنها.
تاملی درباره سیر و سلوک اخلاقی
درباره لزوم استاد اخلاق برای سیر و سلوک سخن بسیار گفتهاند و در اینکه برخی از بزرگان دین هم هشدار دادهاند که «طی این مرحله بیهمرهی خضر مکن» تردیدی نیست؛ اما سوالی که همواره باقی است این است که وقتی خبیث و مومن هنوز از هم متمایز نشدهاند چگونه میتوان برای پیمودن مسیر الی الله به غیرمعصوم اعتماد کرد؟!
شیعه اصرار فراوانی دارد که ابتدا عصمت را در مورد پیامبر و امام ع عقلاً اثبات کند، آنگاه به دنبال آنها راه بیفتد، چرا که افراد خبیثی که لباس مومن بر تن کردهاند کم نیستند؛ و قطعا هرکه قصد گمراه کردن دیگران از مسیر دین را داشته باشد، خود را ظاهرالصلاح مینمایاند. صرف برخورداری از تواناییهای معنوی هم دلیل حقانیت نمیشود چرا که شیاطین هم تواناییهای غیرمادی دارند و شاهد خوب این مساله مرتاضهای هندیاند که با ریاضت کشیدن به پارهای از تواناییهای فرامادی دسترسی پیدا میکنند.
با این مقدمات، آنچه درباره استاد اخلاق از منظر دین قاطعانه میتوان گفت همین مقدار است که انسان از محضر بزرگانی که در اخلاقیات کوشیدهاند بهره ببرد؛ اما فراتر از آن (دست در دست کسی دادن و رفتن به هرجا که خاطرخواه اوست) توجیه موجه دینی ندارد؛ و شاید به همین مناسبت بوده که بزرگانی مثل مرحوم آیت الله قاضی طباطبایی اصرار داشتند که اگر کسی میخواهد شاگردی ایشان در سیر و سلوک کند، خودش مجتهد باشد؛ یعنی کسی باشد که چشم بسته دستش را نمیدهد.
در واقع، دستگیری معنوی از انسان در درجه اول تنها و تنها کار پیامبر و امام معصوم است؛ و همانند سایر شؤون اختصاصی آنها (مانند فتوا دادن و حکومت) تنها و تنها با اجازه آنهاست که دیگران میتوانند متصدی این کار شوند. در مورد شؤون دیگر ایشان، روایات متعددی آمده که در دوره حضورشان با نصب خاص؛ و در عصر غیبت، با نصب عام افرادی را (مفتی یا اصطلاحا مرجع تقلید؛ و ولی فقیه یا حاکم شرع) به این امور منصوب فرمودهاند؛ اما آیا درباره دستگری معنوی هم نصی از آنان رسیده است؟ و اگر نرسیده، شیعه از آن جهت که شیعه است آیا میتواند به سراغ غیرمعصوم برود؟
مجددا یادآوری میکنم این بحث اصلا ناظر به استفاده عمومی از محضر عالمان ربانی، که در روایات مورد تاکید قرار گرفته، نیست.
۶) «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَی الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ»
خداوند علم غيب را به كسانی میدهد كه از جانب او صاحب رسالتی باشند. (تفسير نور، ج۱، ص۶۶۱)
۷) «ما كانَ اللَّهُ لِیذَرَ … وَ ما كانَ اللَّهُ لِیَطْلِعَكُمْ … وَ لكِنَّ اللَّهَ یَجْتَبی … فَآمِنُوا بِاللَّهِ …»
در این آیه چهار بار لفظ جلاله الله را تکرار کرد. این تکرارها چه وجهی دارد و چرا در سه مورد اخیر از ضمیر استفاده نکرد؟
الف. برای اینکه نشان دهد که مصدر جلال و جمال در این اموری که مطرح شد (یعنی امتحان، اطلاع بر غیب، برگزیدن رسولان، و اهلیت ایمان) همان مقام الوهیت است و تنها الله است که به این امور متصف میشود. (المیزان، ج۴، ص۸۰)
ب. …
۸) «وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظیمٌ»
خداوند انسان را با روحی ماورایی در زمین قرار داد. همه کاری که انسان باید انجام دهد این است که اولا «باور» کند که بسیار برتر از این افق مادی است؛ و ثانیا این روح عظیم و ماورایی خود را پاس بدارد و از آن مراقبت کند و آن را سالم از این دنیا گذر دهد (إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليم؛ شعراء/۸۹). به زبان ساده، «ایمان» بیاورد و «تقوا» پیشه کند؛ و شاید از این روست که در این آیه فرمود کسی که این دو را داشته باشد اجر عظیم خواهد داشت.
۹) «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظیمٌ»
چرا ابتدا فقط به ایمان دستور داد، اما برای پاداش عظیم، علاوه بر ایمان، تقوا را هم برشمرد؟
الف. بعد از اینکه بیان کرد که برای جدا شدن خبیث از طیب چارهای جز ابتلا نیست، میخواهد نشان دهد که اولا ایمان لازم است تا شما را در سلک طیبین قرار دهد، اما برای بقای طیب بودن و پاکی حیات، به نحوی که انسان به پاداش برسد، باید عمل صالح ضمیمه شود، چرا که عمل است که ایمان را بالا میبرد [إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه؛ فاطر/۱۰] و پاکیِ آن را نگه می دارد. (المیزان، ج۴، ص۷۹)
به تعبیر دیگر، میخواهد نشان دهد که ماده و قوام اصلی لازم برای طیب بودن و پاک شدن، این است که ذات انسان مومن باشد؛ اما دریافت پاداش مبتنی بر عمل و تقوای شخص است؛ یعنی ایمان روح حیات طیبه است اما اینکه بخواهد آثار این حیات بر آن مترتب شود و بروز کند باید شخص به عمل صالح روی آورد و این همان مضمونی است که در جای دیگر فرمود «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» (نحل/۹۷) شبیه زندگانی طبیعی که حیوان برای زنده بودن باید روح و نفسی داشته باشد اما برای ادامه حیات این روح چارهای جز خوردن و آشامیدن و به کار گرفتن اعضا و جوارح نیست. (المیزان، ج۴، ص۸۰)
ب. شاید میخواهد نشان دهد که صرف ایمان موجب میشود که انسان از خبیث بودن به در آید و طیب شود، اما برای بهره بردن از پاداش عظیم، باید تقوا هم ضمیمه شود؛ ثمرهاش این است که اگر کسی اهل ایمان بود [حتی اگر اعمال زشت فراوانی در پرونده داشت] اگر هم در برزخ و یا مراتبی از قیامت عذاب شود، نهایتاً جهنمی نخواهد بود و حتما عاقبتش پاکی و بهشت است؛ اما برای درنوردیدن مراتب بهشت و دریافت اجر عظیم باید تقوا را جدی گرفت.
ج. شاید میخواهد هشداری دهد که اگر قرار نیست که خداوند علم به غیب را در اختیار همه ما قرار دهد، پس اصرار نداشته باشیم که باید فلسفه تکتک احکام را بفهمیم تا بدانها عمل کنیم. یعنی مقام ایمان آوردن به خدا و رسولش، مبتنی بر این است که بدانیم که غیبی هست که خدا و رسول از آن آگاهند و ما آگاه نیستیم؛ که اگر ایمان به غیب آوردیم، آنگاه است که اهل ایمان و تقوا خواهیم شد و به اجر عظیم خواهیم رسید. از این جهت، مضمون کلی این آیه که فرمود «وَ ما كانَ اللَّهُ لِیَطْلِعَكُمْ عَلَی الْغَیبِ … فَآمِنُوا … وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظیمٌ» شبیه مضمون ابتدایی سوره بقره میشود که متقین را همان کسانی دانست که به غیب ایمان میآورند و به رستگاری کامل میرسند: «هُدی لِلْمُتَّقين؛ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ… وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون» (بقره/۲-۵)
د. …
۱۰) «ما كانَ اللَّهُ لِیذَرَ الْمُؤْمِنینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیهِ حَتَّی یمیزَ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِیَطْلِعَكُمْ عَلَی الْغَیبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ یَجْتَبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظیمٌ»
طیّب و خبیث بودن با اینکه به ذات شخص منسوب میشوند، اما دائر مدار ایمان و کفر، که اموری اختیاریاند، میباشند.
این از لطائف حقایق قرآنی است که کثیری از اسرار توحید از دل آن درمیآید و اگر آیه «وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ: و برای هر كسی جهتی است كه او رویآورنده به آن است. پس به سوی كارهای خير پيشی گيريد» (بقرة/۱۴۸)را ضمیمه کنیم به آیه «وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ: و لكن برای این بود که شما را در آنچه به شما داده بیازماید، پس به سوی كارهای خير پيشی گيريد» (مائدة/۴۸) این نتیجه به دست میآید. (المیزان، ج۴، ص۸۰)
۱۱) «نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً … ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ»
خداوند، كفّار را به حال خود رها میكند؛ ولی مؤمنان را رها نمیكند. (تفسير نور، ج۱، ص۶۶۰)
این موارد را در کانال نگذاشتم
۱۲) «ما كانَ اللَّهُ لِیذَرَ الْمُؤْمِنینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیهِ حَتَّی یمیزَ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیبِ»
منظور از این «خبیث» و «طیب»ی که قرار است از هم جدا شوند چه کسانیاند؟
الف. کافر و مومن (سدی، به نقل از مجمع البيان، ج۲، ص۸۹۵)
ب. منافق و مومن واقعی و مخلص (مجاهد و ابن اسحاق و ابن جریح، به نقل از مجمع البيان، ج۲، ص۸۹۵)
ج. مومنان خبیث [سستایمان] از مومنان پاک [متصلب الایمان] ، چرا که مقسم را مومنان قرار داده است (تفسير القمي، ج۱، ص۳۲)
د. …
۱۳) «ما كانَ اللَّهُ لِیذَرَ الْمُؤْمِنینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیهِ حَتَّی یمیزَ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیبِ»
درباره اینکه خداوند چگونه خبیث را از طیب جدا میکند این دیدگاهها مطرح شده است:
الف. با امتحاناتی که پیش میآورد، چنانکه در روز احد با ثابتقدم ماندن مومنان و تخلف منافقان این دو از هم متمایز شدند. (جبائی، به نقل از مجمع البيان، ج۲، ص۸۹۵)
ب. با آیات و دلایلی که با آنها بر خباثت و طیب بودن آنان استشهاد میشود. (به نقل از مجمع البيان، ج۲، ص۸۹۵)
ج. به اینکه مومنان را نصرت میدهد و دین را عزیز میدارد اما منافقان و کافران را خوار و ذلیل میسازد. (ابومسلم، به نقل از مجمع البيان، ج۲، ص۸۹۵)
د. به اینکه واجباتی را واجب میسازد؛ آنگاه مومن در انجام آن ثابت قدم میماند، اما منافق عقبگرد میکند. (به نقل از مجمع البيان، ج۲، ص۸۹۵)
۱۴) «وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ»
حرف «من» در «من رسله» را میتوان «من» تبعیضیه گرفت یا «من» بیانیه، آنگاه
الف. اگر این برگزیدن برای دادن علم غیب باشد، چند معنا متصور است:
الف.۱. اگر «من» تبعیضیه باشد، آنگاه معنایش این میشود که تنها به برخی از رسولان علم غیب داده میشود؛ آنگاه معنای «علم غیب»ی که داده میشود اخص از وحی و رسالت خواهد بود؛ یعنی مراتبی از غیب برای آنان آشکار میشود که برای همه رسولان هم آشکار نمیشود.
الف.۲. اگر «من» بیانیه باشد آنگاه معنای آیه این میشود که خداوند رسولانش را به عنوان کسانی که میخواهد برمیگزیند؛ یعنی رسولان همان کسانی هستند که خداوند برگزیده و به آنها از غیب خود آگاهی داده؛ و آنگاه مصداق اصلی این علم غیب، همان وحی الهی میشود.
الف.۳. …
ب.۱. این برگزیدن همان برگزیدن برای رسالت باشد، آنگاه این تاکیدی باشد بر علم غیب ندادن؛ یعنی خداوند هر که را بخواهد از میان رسولانش برای رسالت برمیگزیند اما او را هم از غیب مطلع نمیسازد. (سدی، به نقل از مجمع البيان، ج۲، ص۸۹۵) یعنی آیه میخواهد بفرماید که جماعتی هستند که صلاحیت رسالت دارند اما خداوند به دلایلی که خود میداند [به خاطر غیبی که میداند و شما را از آن آگاه نکرده است] برخی را از میان آنان به رسالت برمیگزیند. (مجمع البيان، ج۲، ص۸۹۵)[۱۴]
۱۵) «وَ لا یحْسَبَنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ؛ ما كانَ اللَّهُ لِیذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیهِ حَتَّی یمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیبِ»
حکایت
ضحاک بن عبدالله (از اصحاب امام حسین ع در عاشورا که با امام ع عهدی بسته بود و تا پایان جنگ نماند) گفته است: سوارهنظام عمر سعد دائما دور ما می گردیدند و نگهبانی میدادند و امام حسین ع این آیات را تلاوت میفرمود که « و البته کسانی که کفر ورزیدند نباید چنین حساب نکنند که مهلتی که به آنان میدهیم برای خودشان بهتر است؛ فقط به آنها مهلت میدهیم تا گناهی بیفزایند و آنان را عذابی است خوارکننده. قرار نبوده که خداوند مومنان را بر این [حال و روزی] که شما بر آن هستید رها سازد، تا اینکه خبیث را از طیّب [= پاک] جدا کند.» یکی از آن سوارهنظام، به نام عبدالله بن سمیر، که فردی خوشرو و دلاور و جنگجو و سرشناس بود گفت: به پروردگار کعبه سوگند که ما آن طیبهایی هستیم که خداوند ما را از شما جدا کرد!
بُرَیر بن خُضَیر (معلم قرآن معروف کوفه که در لشکر امام حسین ع بود) گفت: فاسق! آیا خداوند تو را از طیبین قرار داده است؟!
گفت: تو کیستی که چنین میگویی؛ وای بر تو!
گفت: من بریر بن خضیرم؛ و با هم دهان به دهان شدند.
الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص: ۹۵
قَالَ الضَّحَّاكُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ:
وَ مَرَّ بِنَا خَیلٌ لِابْنِ سَعْدٍ یحْرُسُنَا وَ إِنَّ حُسَیناً لَیقْرَأُ «وَ لا یحْسَبَنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ؛ ما كانَ اللَّهُ لِیذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیهِ حَتَّی یمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیبِ» فَسَمِعَهَا مِنْ تِلْكَ الْخَیلِ رَجُلٌ یقَالُ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سُمَیرٍ وَ كَانَ مِضْحَاكاً وَ كَانَ شُجَاعاً بَطَلًا فَارِساً فَاتِكاً شَرِیفاً فَقَالَ نَحْنُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ الطَّیبُونَ مُیزْنَا مِنْكُمْ فَقَالَ لَهُ بُرَیرُ بْنُ خُضَیرٍ یا فَاسِقُ أَنْتَ یجْعَلُكَ اللَّهُ مِنَ الطَّیبِینَ فَقَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ وَیلَكَ قَالَ أَنَا بُرَیرُ بْنُ خُضَیرٍ فَتَسَابَّا.
[۱] . قرأ أهل الحجاز و الشام و أبو عمرو و عاصم «حَتَّى يَمِيزَ» و لِيَمِيزَ بالتخفيف و الباقون بالتشديد و ضم الياء الأولى.
الحجة: ماز يميز فعل متعد إلى مفعول واحد كما أن ميز فعل متعد إلى مفعول واحد و يقال مزته فلم يتميز و زلته فلم يتزل و التضعيف في ميز ليس للتعدي و النقل كما أن التضعيف في عوض ليس للنقل من عاض لأن متعد إلى مفعولين كما في قول الشاعر: (عاضها الله غلاما بعد ما / شابت الأصداغ و الضرس نقد فلو كان التضعيف في عوض للنقل لتعدى إلى ثلاثة مفاعيل فعوض و عاض لغتان في معنى واحد مثل ميز و ماز.
[۲] . و قرأ الأخوان: يميز من ميز، و باقي السبعة يميز من ماز. و في رواية عن ابن كثير: يميز من أماز، و الهمزة ليست للنقل، كما أن التضعيف ليس للنقل، بل أفعل و فعل بمعنى الثلاثي المجرّد كحزن و أحزن، و قدر اللّه و قدّر.
[۳] . شاید کسی آیه «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرارا» (کهف/۱۸) را به عنوان مثال نقضی برای توضیح فوق مطرح کند، اما اتفاقا اگر معنای احاطه و استعلا را در همین آیه نیز مد نظر قرار دهیم، معنا لطیفتر میشود؛ یعنی حتی اگر از موضع بالا هم بر آنان آگاهی و اشراف پیدا کنی، باز هم چنان رعبی از آنان بر دلت میافتد که فرار خواهی کرد»
[۴] . تعبیر «طلع نضید» را هم شکوفههای بههمپیوسته ترجمه کردهاند (ترجمه معزی) و هم خوشهها و میوههای رویهمچیده (ترجمه فولادوند و مشکینی)
[۵] . و أمّا الِاغْتِيَابُ: فهو افتعال، و يدلّ على اختيار الفعل، و يراد اختيار الورود في غيبة بالنسبة الى عمل و موضوع.
[۶] . قيل أن المشركين قالوا لأبي طالب إن كان محمد صادقا فليخبرنا من يؤمن منا و من يكفر فإن وجدنا مخبره كما أخبر آمنا به فذكر ذلك للنبي ص فأنزل الله هذه الآية عن السدي و الكلبي و قيل سأل المؤمنون أن يعطوا علامة يفرقون بها بين المؤمن و المنافق فنزلت الآية عن أبي العالية و الضحاك.
[۷] . رَوَى ابْنُ بَابَوَيْهِ فِي كِتَابِ النُّبُوَّةِ عَنْ زَيْنِ الْعَابِدِينَ ع أَنَّهُ اجْتَمَعَتْ قُرَيْشٌ إِلَى أَبِي طَالِبٍ وَ رَسُولُ اللَّهِ ص عِنْدَهُ فَقَالُوا نَسْأَلُكَ مِنِ ابْنِ أَخِيكَ النَّصَفَ قَالَ وَ مَا النَّصَفُ مِنْهُ قَالُوا يَكُفُّ عَنَّا وَ نَكُفُّ عَنْهُ فَلَا يُكَلِّمُنَا وَ لَا نُكَلِّمُهُ وَ لَا يُقَاتِلُنَا وَ لَا نُقَاتِلُهُ إِلَّا أَنَّ هَذِهِ الدَّعْوَةَ قَدْ بَاعَدَتْ بَيْنَ الْقُلُوبِ وَ زَرَعَتِ الشَّحْنَاءَ وَ أَنْبَتَتِ الْبَغْضَاءَ فَقَالَ يَا ابْنَ أَخِي أَ سَمِعْتَ قَالَ يَا عَمِّ لَوْ أَنْصَفَنِي بَنُو عَمِّي لَأَجَابُوا دَعْوَتِي وَ قَبِلُوا نَصِيحَتِي إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَمَرَنِي أَنْ أَدْعُوَ إِلَى دِينِهِ الْحَنِيفِيَّةِ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ فَمَنْ أَجَابَنِي فَلَهُ عِنْدَ اللَّهِ الرِّضْوَانُ وَ الْخُلُودُ فِي الْجِنَانِ وَ مَنْ عَصَانِي قَاتَلْتُهُ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ فَقَالُوا قُلْ لَهُ يَكُفَّ عَنْ شَتْمِ آلِهَتِنَا فَلَا يذَكْرُوُهَا بِسُوءٍ فَنَزَلَ «قُلْ أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ» قَالُوا إِنْ كَانَ صَادِقاً فَلْيُخْبِرْنَا مَنْ يُؤْمِنُ مِنَّا وَ مَنْ يَكْفُرُ فَإِنْ وَجَدْنَاهُ صَادِقاً آمَنَّا بِهِ فَنَزَلَ «ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِين …» …
[۸] . علي بن إبراهيم: قَالَ وَ تَرَاجَعَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص الْمَجْرُوحُونَ وَ غَيْرُهُمْ، فَأَقْبَلُوا يَعْتَذِرُونَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَحَبَّ اللَّهُ أَنْ يُعَرِّفَ رَسُولَهُ مَنِ الصَّادِقُ مِنْهُمْ وَ مَنِ الْكَاذِبُ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ النُّعَاسَ فِي تِلْكَ الْحَالَةِ حَتَّى كَانُوا يَسْقُطُونَ إِلَى الْأَرْضِ وَ كَانَ الْمُنَافِقُونَ الَّذِينَ يَكْذِبُونَ لَا يَسْتَقِرُّونَ قَدْ طَارَتْ عُقُولُهُمْ وَ هُمْ يَتَكَلَّمُونَ بِكَلَامٍ لَا يُفْهَمُ عَنْهُمْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ نُعاساً يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ يَعْنِي الْمُؤْمِنِينَ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْءٍ قَالَ اللَّهُ لِمُحَمَّدٍ ص: قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ، يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا يَقُولُونَ لَوْ كُنَّا فِي بُيُوتِنَا مَا أَصَابَنَا الْقَتْلُ، قَالَ اللَّهُ: لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فَأَخْبَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ مَا فِي قُلُوبِ الْقَوْمِ وَ مَنْ كَانَ مِنْهُمْ مُؤْمِناً وَ مَنْ كَانَ مِنْهُمْ مُنَافِقاً كَاذِباً بِالنُّعَاسِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ «ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ» يَعْنِي الْمُنَافِقَ الْكَاذِبَ مِنَ الْمُؤْمِنِ الصَّادِقِ بِالنُّعَاسِ الَّذِي مَيَّزَ بَيْنَهُم.
اصل این واقعه در تفسير العياشي، ج۱، ص۲۰۱ این گونه بیان شده است:
عن الحسين بن أبي العلا عن أبي عبد الله ع و ذكر يوم أحد أن رسول الله ص كسرت رباعيته- و أن الناس ولوا مصعدين في الوادي، و الرسول يدعوهم في أخراهم، فأثابهم غما بغم، ثم أنزل عليهم النعاس- فقلت: النعاس ما هو قال: الهم فلما استيقظوا قالوا كفرنا، و جاء أبو سفيان فعلا فوق الجبل بإلهه هبل فقال: اعل هبل فقال رسول الله ص يومئذ: الله أعلى و أجل، فكسرت رباعية رسول الله و اشتكت لثته و قال: نشدتك يا رب ما وعدتني فإنك إن شئت لم تعبد.
[۹] . این متن در اسباب النزول آمده و سید بن طاووس هم از همان نقل کرده:
قال السدي: قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم: عرضت عليَّ أمّتي في صورها كما عرضت على آدم، و أعلمت من يؤمن بي و من يكفر. فبلغ ذلك المنافقين، فاستهزءوا و قالوا: يزعم محمد أنه يعلم من يؤمن به و من يكفر، و نحن معه و لا يعرفنا. فأنزل اللَّه تعالى هذه الآية.)
و قال الكلبي: قالت قريش: تزعم يا محمد أن من خالفك فهو في النار و اللَّه عليه غضبان، و أن من اتبعك على دينك فهو من أهل الجنة و اللَّه عنه راض، فأخبرنا بمن يؤمن بك و بمن لا يؤمن بك، فأنزل اللَّه تعالى هذه الآية.
و قال أبو العالية: سأل المؤمنون أن يعطوا علامة يفرقون بها بين المؤمن و المنافق فأنزل اللَّه تعالى هذه الآية.
[۱۰] . لما نزلت «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» و نزلت «إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ» قال جبرائيل هم أصحابك يا محمد أمرك الله تعالى أن تواخي بينهم في الأرض كما واخى الله بينهم في السماء فقلت إني لا أعرفهم قال أنا قائم بإزائك كلما أقمت مؤمنا قلت لك أقم فلانا فإنه مؤمن و كلما أقمت كافرا قلت لك أقم فلانا فإنه كافر فواخ بينهما. فلما فعل ذلك ضج المنافقون فأنزل الله تعالى ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ» فحزن علي ع إذ أخره بأمر جبرائيل فأنزل الله تعالى إليه إنما خبأته لك و آخيت بينكما في السماء و الأرض.
[۱۱] . عن عجلان أبي صالح قال: سمعت أبا عبد الله ع يقول لا تمضي الأيام و الليالي حتى ينادي مناد من السماء: يا أهل الحق اعتزلوا، يا أهل الباطل اعتزلوا، فيعزل هؤلاء من هؤلاء و يعزل هؤلاء، من هؤلاء- قال: قلت: أصلحك الله- يخالط هؤلاء هؤلاء بعد ذلك النداء قال: كلا إنه يقول في الكتاب «ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ»
[۱۲] . فرازهایی از این حدیث قبلا در
جلسه ۵۵۹ حدیث۲ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-71/
جلسه ۶۹۶ حدیث۳ http://yekaye.ir/introduction-to-al-asr/
جلسه ۷۵۹ حدیث۷ http://yekaye.ir/ya-seen-36-12/ گذشت.
[۱۳] . . فإن قيل فهل اطلع نبيه على الغيب. قلنا على الإطلاق لا لأن الله تعالى يقول «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ» و المعنى و لكن الله اجتبى رسوله بأعلامه كثيرا من الغائبات.
[۱۴] . و قيل معناه يصطفي من رسله من يشاء ممن يصلح له و لا يطلعه على الغيب عن السدي و في هذه الآية دلالة على أنه يجوز أن يصلح جماعة لرسالته فيختار منهم من يشاء إما لأنه أصلح و بالتادية أقوم و عن المنفردات أبعد و إما لأنهم قد تساووا في جميع الوجوه فيختار من يشاء من بينهم لأن النبوة ليست مستحقة و لا جزاء و فيها دلالة على أن الثواب مستحق بالإيمان و التقوى خلافا لمن قال أنه تفضل.
بازدیدها: ۱۰۱