۵-۷ رمضان ۱۴۴۶
ترجمه
آن ستاره نورافشان.
نکات ادبی
النَّجْمُ
قبلا بیان شد که اصل ماده «نجم» را برگرفته از همان «نَجم» به معنای ستارهای که طلوع میکند دانسته و گفتهاند که این ماده دلالت دارد بر طلوع و ظهور، چنانکه نَجَمَ النَّجمُ یعنی ستاره طلوع کرد؛ و به گیاهی هم که ساقه نداشته باشد (مانند علف یا بتوهها) نیز نجم گویند؛ به تعبیر دیگر، طلوع چیزی (یا روییدن آن) دقیقا از سطحی که به آن منضم بوده؛ و ظهور در جهت علو و رو به بالا؛ چنانکه هم به ستارهای که از افق طلوع میکند گویند و هم به گیاه بیساقهای که از زمین میروید.
البته کلمه «نَجم» مشخصا بر ثریا اطلاق میشود؛ و این کلمه البته بر هر منزلی از منازل ماه و نیز بر هر ستاره شناخته شده و معروفی اطلاق میگردد و به ستارهها با هم «نجوم» میگویند. برای کسی هم که در کارش تفکر میکند که چگونه امورش را تدبیر کند تعبیر «نَظَرَ النُّجُوم» را به کار میبرند و بر همین اساس، از حسن بصری نقل شده که مقصود از «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ» (صافات/۸۸) در حضرت ابراهیم ع، این بود که اندیشید که چه کاری آن بتپرستان را از رویهشان بازمیدارد. و البته این را به معنای «نظر فی علم النجوم» هم دانستهاند.
بدین ترتیب «نجم» گاهی به عنوان «اسم» (ستاره) به کار میرود و گاهی به عنوان مصدر (طلوع کردن)؛ و «نجوم» نیز گاهی به معنای اسم (جمع) است (مانند قلوب)؛ و گاهی به عنوان مصدر است (مانند طلوع و غروب)؛ و در بسیاری از کاربردهای قرآنی این کلمه، دو معنا از معانی این کلمه را قابل اطلاق دانستهاند؛ مثلا آيه «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى» (نجم/۱) و یا آیه «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ» (واقعة/۷۵) را هم به معنای ستاره دانستهاند و هم به معنای قرآن که تدریجی (نجماً نجماً) نازل میشود؛ یا آیه «وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ» (رحمن/۶) هم به معنای ستاره و هم به معنای گیاهی که ساقه ندارد دانستهاند.
چنانکه اشاره شد معنای رایج و اصلی کلمه «نجم» ستاره است و میدانیم که به ستاره «کوکب» هم میگویند؛ در تفاوت این دو گفتهاند که کوکب همان نجم است به اعتبار عظمت و نوری که دارد. به تعبیر دیگر، نجم به مطلق ستارگان گفته میشود و کوکب به ستارههای بزرگ (چرا که کوکب از هر چیزی، به بزرگ آن چیز میگویند) و نیز ممکن است گفته شود که کوکب فقط بر ستارخهای ثابت اطلاق میگردد ولی نجم به ستارهای که طلوع و غروب دارد؛ و به همین جهت است که به کسی که در کار ستارگان و رصد طلوع و غروب آنان مشغول است منجم میگویند.
جلسه ۱۰۴۲ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-75/
الثَّاقِبُ
درباره ماده «ثقب» عمدتا بر این باورند که اصل این ماده ناظر به یک نحوه نفوذ در چیزی است:
ابن فارس به تبع خلیل (كتاب العين، ج۵، ص۱۳۹[۱])، اصل آن را نفوذ در چیزی میداند و تعبیر «نجم ثاقب» در این آیه را به معنای ستارهای که نورش در تمامی آسمانها نفوذ میکند دانسته است (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۳۸۲[۲]).
راغب با اشاره به اینکه «مثقب» به معنای راهی است که در کوه باز شده است که گویی در کوه نفوذ کرده، «ثاقب» را هم هر چیز نورافشانی میداند که نورش در چیزی که بر آن میتابد نفوذ کرده و آن را روشن میکند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۷۳[۳]).
مرحوم مصطفوی بر این باور است که اصل این ماده دلالت بر نفوذ و تعمق دارد و در هر چیزی به اقتضای خودش است چنانکه در نور به معنای شدت نورانیت آن است؛ در آتش شدت رارتش است؛ در علم شدت تحقیق و دقتش است؛ در شمشیر برندگیاش در مقام عمل است و خلاصه در هر چیزی به حسب خودش (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۲، ص۱۷-۱۸[۴]).
حسن جبل هم معنای محوری آن را شکافتنی دقیق به عمق چیزی متین دانسته است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۴۴[۵]).
درباره کلمه «ثاقب» هم تقریبا اغلب اهل لغت اتفاق نظر دارند که به معنای نورافشان (مُضیء) است و گویی با نورش در اشیاء نفوذ میکند (مجمع البيان، ج۸، ص۶۸۳[۶]) و البته با توجه به تعبیر قرآن کریم که شهاب ثاقب را به عنوان چیزی معرفی کرده که شیاطین را هدف قرار میدهد: «إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِب» (صافات/۹-۱۰) برخی گفتهاند که معنای اصلی ثاقب همین «نافذ» است حالا یا بدین جهت که نورش در تاریکیها نفوذ میکند؛ یا اینکه نورش در هوا نفوذ میکند و گویی هوا را میشکافد تا به زمین برسد؛ ویا اینکه همچون تیری در شیاطین نفوذ میکند و آنها را از بین میبرد (الطراز الأول، ج۱، ص۳۲۷[۷]) و البته کلمه «ثاقب» به معنای بلندمرتبه در اوج بلندمرتبگی هم به کار میرود (مجمع البيان، ج۱۰، ص۷۱۳[۸]).
ماده «ثقب» تنها در همین کلمه «ثاقب» و همین دوبار در قرآن کریم به کار رفته است.
النَّجْمُ الثَّاقِبُ
عبارت «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» را خبر برای مبتدای محذوف (هو) دانستهاند که این جمله پاسخ به سوال مطرح شده در آیه قبل است و خود جمله جمله استینافی است که محلی از اعراب ندارد (الميزان، ج۲۰، ص۲۵۸[۹]؛ الجدول في إعراب القرآن، ج۳۰، ص۲۹۹[۱۰]).
شأن نزول
ظاهرا شأن نزول آیه ۱ در مورد این آیه هم صادق است.
حدیث
در حدیث۲ ذیل آیه ۱ گذشت که امام صادق ع طارق را امیرالمومنین ع و نجم ثاقب را رسول الله ص معرفی کرده بودند.
اما احادیث دیگر ناظر به این آیه:
۲) ابانبنتغلب گوید: نزد امام صادق (علیه السلام) بودم که مردی از اهالی یمن وارد شد و بر وی سلام کرد و حضرت (علیه السلام) جواب سلام وی را داد و فرمود: «خوش آمدی سعد»!
آن مرد گفت: «این نامی است که مادرم مرا با آن نامید، و اندک هستند کسانی که این نام مرا میدانند»!
حضرت (علیه السلام) فرمود: «راست گفتی. ای سعد المَولَی»!
پس آن مرد به ایشان عرض کرد: «فدایت شوم! این لقب من بود».
امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمود: …[۱۱] ای سعد! شغلت چیست؟
عرض کرد: «فدایت شوم! من از خانوادهای هستم که تخصصمان در نجوم است و هیچکس در یمن در علم نجوم از ما داناتر نیست».
امام صادق (علیه السلام) فرمود: پس از تو سوالاتی بپرسم.
گفت: از نجوم هرچه میخواهی بپرس که عالمانه جوابت را خواهم گفت..
حضرت سوالاتی پرسید که وی در پاسخ همه آنها گفت نمیدانم. تا بدینجا رسید که:
حضرت فرمود: راست گفتی که «نمیدانم». کیوان نزد شما چگونه ستارهای است»؟
گفت: «ستارهای نحس است».
فرمود: «خاموش باش! این سخن را بر زبان نیاور؛ آن ستاره، ستارهی امیرالمؤمنین ع و ستارهی اوصیاء ع است، همان ستارهای است که خداوند عزّوجلّ در قرآن از آن بهعنوان «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» یاد میکند».
عرض کرد: «منظور از ثاقب چیست»؟
فرمود: محلّ طلوع آن در آسمان هفتم است، و با نورش چنان نفوذ کرد (ثقب) در آسمان دنیا هم نمایان گشت، و بدین جهت است که خداوند عزّوجلّ آن را النَّجْمُ الثَّاقِبُ نامید.
الخصال، ج۲، ص۴۸۹-۴۹۰؛ الإحتجاج (للطبرسي)، ج۲، ص۳۵۲-۳۵۳
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ السَّعْدَآبَادِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ وَ غَيْرِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الصَّنْعَانِيِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ الْفَضْلِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ:
كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْيَمَنِ. فَسَلَّمَ عَلَيْهِ فَرَدَّ عَلَيْهِ السَّلَامَ وَ قَالَ لَهُ: مَرْحَباً بِكَ يَا سَعْدُ!
فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: بِهَذَا الِاسْمِ سَمَّتْنِي أُمِّي؛ وَ مَا أَقَلَّ مَنْ يَعْرِفُنِي بِهِ.
فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ص صَدَقْتَ يَا سَعْدُ الْمَوْلَى!
فَقَالَ الرَّجُلُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ بِهَذَا كُنْتُ أُلَقَّبُ.
فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: …[۱۲] مَا صِنَاعَتُكَ يَا سَعْدُ؟
فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّا مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ نَنْظُرُ فِي النُّجُومِ لَا نَقُولُ إِنَّ بِالْيَمَنِ أَحَداً أَعْلَمَ بِالنُّجُومِ مِنَّا فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَسْأَلُكَ فَقَالَ الْيَمَانِيُّ سَلْ عَمَّا أَحْبَبْتَ مِنَ النُّجُومِ فَإِنِّي أُجِيبُكَ عَنْ ذَلِكَ بِعِلْمٍ …[۱۳]
فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: صَدَقْتَ فِي قَوْلِكَ لَا أَدْرِي. فَمَا زُحَلُ عِنْدَكُمْ فِي النُّجُومِ؟
فَقَالَ الْيَمَانِيُّ نَجْمٌ نَحْسٌ.
فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: مَهْ! لَا تَقُولَنَّ هَذَا؛ فَإِنَّهُ نَجْمُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ هُوَ نَجْمُ الْأَوْصِيَاءِ ع وَ هُوَ «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» الَّذِي قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ.
فَقَالَ لَهُ الْيَمَانِيُّ: «فَمَا يَعْنِي بِالثَّاقِبِ؟
قَالَ: إِنَّ مَطْلِعَهُ فِي السَّمَاءِ السَّابِعَةِ وَ إِنَّهُ ثَقَبَ بِضَوْئِهِ حَتَّى أَضَاءَ فِي السَّمَاءِ الدُّنْيَا فَمِنْ ثَمَّ سَمَّاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النَّجْمَ الثَّاقِبَ. …[۱۴]
سید بن طاووس در فرج المهموم في تاريخ علماء النجوم، این حدیث را با همین سند ص۹۸-۹۹ و با سند دیگری در ص۹۲-۹۳ آورده است.[۱۵]
۳) خطبهای از امیرالمومنین ع نقل شده معروف است به «خطبة البیان» در حدی که در کتاب «إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشريف» سه نسخه متفاوت از متن این خطبه را آورده است. آنچه از این خطبه به این آیه مربوط میشود:
الف. فرازی است که در هر سه نسخه آمده است که ایشان در معرفی خود فرمودند:
«أنا زحل الثواقب: من ستاره کیوان در میان [ستارگان] نورافشان هستم.» (إلزام الناصب، ج۲، ص۱۵۰ و ۱۷۸ و ۱۹۴).
ب. . فرازی دیگری هست که در هر سه نسخه آمده، اما با تعبیر متفاوت، بدین صورت که:
ب.۱. در نسخه اول، وقتی حضرت در معرفی خویش بدینجا میرسد که «أنا أبو المهدي القائم في آخر الزمان» مالک اشتر درباره زمان قیام حضرت مهدی ع سوال میپرسد و حضرت توضیحات مفصلی درباره وقایعی که رخ میدهد میفرمایند که یکی از آن وقایع را این معرفی میکنند که:
«نَجِمَ ثاقبٌ: ثاقبی طلوع کرد» (إلزام الناصب، ج۲، ص۱۵۱)[۱۶]
ب.۲. در نسخههای دوم و سوم که حضرت ابتدا به ساکن (یعنی بدون اینکه در پاسخ به کسی باشد) این وقایع صرفا به عنوان آنچه در آینده رخ میدهد (بدون تصریح به حضرت مهدی ع) بیان میکند، یکی از آن وقایع این است که:
«نَجِمَ الثاقبُ: آن ثاقب طلوع کرد» (إلزام الناصب، ج۲، ص ۱۷۶[۱۷] و ۱۹۳[۱۸]).
ج. فرازی که فقط در نسخه دوم و سوم آمده است که ایشان در معرفی خود فرمودند:
«أنا صاحب النجم: من صاحب [صاحب اختیار یا همنشین] آن ستاره هستم» (إلزام الناصب، ج۲، ص۱۷۹ و ۱۹۵).
تبصره: درباره میزان اعتبار این خطبه
وجود چنین خطبهای در کلمات امیرالمومنین ع در حدیثی از امام رضا ع به مأمون که نام خطبههای حضرت علی ع را پرسید مطرح شده است (ایشان از ۱۱۷ خطبه امیرالمومنین ع یاد میکند که این چهارمین مورد است؛ المناقب (للعلوي)، ص۱۸۴[۱۹]). اسم این خطبه از دیرباز در متون قدیمی یافت میشود و ظاهرا فرازهایی از آن ناظر به علم کیمیاء بوده است چنانکه فؤاد سزکین وقتی میخواهد به تاریخ مطرح شدن «کیمیاء» در دوره اسلامی بپردازد به رسالههایی از زوسیموس (حکیم و کیمیاگر بزرگ یونانی-مصری که ظاهرا معاصر امیرالمومنین ع بوده)[۲۰] اشاره میکند که در شرح خطبه البیان حضرت علی ع است و در آن نقل میشود که حضرت توضیحاتی درباره کیمیاء دادهاند (تاريخ التراث العربي، ج۱، ص۲۴[۲۱]) و در نوشتههای جابر بن حیان (م۱۹۸) نیز اشاراتی به این مطلب مشاهده میشود (مجموعة مصنفات في الخيمياء والإكسير الأعظم، ص۳۷۹[۲۲]).
در حدی که جستجو شد در منابع شیعی تنها مرحوم علی حائری یزدی (م۱۳۳۳ق) در کتاب «إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشريف» سه نسخه متفاوت از متن این خطبه را آورده است که خود آن سه متن هم با هم متفاوتند (به ترتیب در صفحات ۱۴۸-۱۷۴ و ۱۷۴-۱۹۰ و ۱۹۱-۱۹۸). صرف نظر از تفاوتهای بین متون این سه خطبه، در اولی ادعا میشود این آخرین خطبه حضرت است و در بصره ایراد شده و راوی آن عبدالله بن مسعود است (در حالی که ابن مسعود سالها قبل از دنیا رفته بوده است)[۲۳] در دومی توضیحی داده نمیشود و در سومی ادعا میشود که این خطبه در کوفه ایراد شده است.
علاوه بر این، با اینکه ارجاعتی بدان در کلمات برخی از علمای قبل از قرن دهم دیده میشود (مثلا ملا فتح الله کاشانی (م۹۸۸) در تفسير منهج الصادقين، ج۷، ص۳۸[۲۴])؛ اما درباره اعتبار خطبهای که بدین نام به دست ما رسیده است بین علمای محدث در قرن یازدهم اختلاف شدیدی مشاهده میشود:
برخی که صبغه عرفانیتری دارند همچون ملاصالح مازندرانی (م۱۰۸۱) در شرح خویش بر اصول کافی (ج۴، ص۳۲۴[۲۵]) یا ملا محسن فیض کاشانی (م۱۰۹۱) (عين اليقين الملقب بالأنوار والأسرار، ج ۲، ص۲۷۶[۲۶] و ص۳۰۳[۲۷]؛ الحقائق في محاسن الأخلاق، ص۴۰۲[۲۸]؛ الكلمات المكنونة، ص۲۳۲[۲۹]؛ قرة العيون في أعز الفنون، ص۱۳۱[۳۰]) در کتب خویش اشاراتی به این خطبه دارند که گویا آن را تلقی به قبول کردهاند.
در مقابل برخی همچون مجذوب تبریزی (م۱۰۹۳) در شرح خویش بر اصول کافی (به نام: الهدايا لشيعة أئمة الهدى، ج۲، ص۳۴۴[۳۱]) مدعیاند این خطبه به این صورتی که در دستها موجود است فقط در کتب اهل سنت آمده و قطعا ساخته و پرداخته غلات است. مرحوم مجلسی (۱۱۱۰) نیز در جایی بعد از اینکه سخن مرحوم فیض را بدون اشاره به نام وی درباره این خطبه میآورد خودش در مورد این خطبه توقف میکند (مرآة العقول، ج۱۰، ص۳۹۶[۳۲])؛ اما در جای دیگر لحن نسبتا تندی نسبت به امثال این خطبه دارد (مرآة العقول، ج۳، ص۴۰۳[۳۳]؛ بحار الأنوار، ج۲۵، ص۳۴۸[۳۴])، به طوری که شیخ عباس قمی به ایشان نسبت میدهد که ایشان صریحا این را ساخته و پرداخته غلات میداند (سفينة البحار، ج۲، ص۶۴۴[۳۵]).
آن گونه که برخی از اهل سنت گزارش کردهاند ظاهرا برخی فرقههای غلات مانند فرقه کاکائیه (از فرقههای علی اللهی که به اهل حق معروفند) (فتاوى الشبكة الإسلامية، ج۱، ص۵۶۸۴[۳۶]) ویا فرقه نصیریه (علویه سوریه) (موسوعة الفرق المنتسبة للإسلام، ۹، ص۲۶۶[۳۷]) به این کتاب اهتمام ویژه دارند. جالب اینجاست که مطابق با گزارش موجود در فهرست کتب خطیای که به نام «خزانة التراث» در عربستان تهیه شده، ظاهرا نسخههای خطیای از اصل این کتاب در عربستان و مصر و برخی شروح آن، از جمله شروحی ناظر به همان علم کیمیاء در کشور مراکش موجود است (خزانة التراث، ج۱۷، ص۷۹۰[۳۸]؛ ج۲۰، ص۵۶۳[۳۹]؛ ج۸۳، ص۹۶۴[۴۰] و ۹۶۵[۴۱]؛ ج۹۸، ص۵۰۲[۴۲]؛ ج۱۱۵، ص۱۶۵[۴۳] و ص۳۸۸[۴۴]): و البته در میان عرفا هم شرحهای متعددی برای این خطبه (به ویژه به زبان ترکی) موجود است.
با این حال چون برخی فرازهای آن در برخی منابع دیگر یافت میشود حتی اگر کلیت آن را هم ساختگی بدانیم باز نمیتوان انکار کرد که فرازهایی از آن مشخصا برگرفته از سخنان خود حضرت امیر ع بوده است.[۴۵]
تدبر
۱) «النَّجْمُ الثَّاقِبُ»
عبارت «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» را خبر برای مبتدای محذوف (هو) و پاسخ به سوال مذکور در آیه قبل است که طارق را معرفی میکند. درباره اینکه مقصود از «طارق» یا همین «نجم ثاقب» چیست در آیه ۱ بیان شد که میتوان معنای انفسی یا آفاقی برای آیه داشت:
در معنای آفاقیاش، مقصود یکی یا مجموعهای از اجرام آسمانی است؛ که اقوالی که مطرح شده بود عبارت بود از: زحل [= سیاره کیوان، بزرگترین سیاره در منظومه شمسی بعد از مشتری]، ستاره جدی (ستاره قطبی)، ستاره صبح، ثریا، ماه، ستارهای که فقط شبها طلوع میکند و روزها مخفی میشود، هر ستارهای که در منظومه خود نقش خورشید را ایفا میکند و بدان منظومه نورافشانی میکند، مطلق هر ستاره نورانی، از این جهت که طلوعشان در شب است و طارق به کسی میگویند که در شب میآید؛ و یک قول هم ستارهای در آسمان هفتم بود که احتمال داده شد که این از مصادیق تفسیر انفسی باشد.
در معنای انفسیاش، مقصود از آن میتواند آن ستاره معنوی و ملکوتیای که با آن شیاطین از آسمانهای معنوی رانده میشوند، یا آن نفس روحانی مطمئن نورانی کامل، یا سالکی است که طریق الی الله را میپیماید، یا حقیقت رسول الله ص که با هدایتی که آورد روشنیبخش عالم شد.
در اینجا اضافه میکنیم که چهبسا گاه تفسیر آفاقی و انفسی با هم جمع شود؛ مثلا:
الف. در حدیث ۲ زحل ستاره امیرالمومنین ع معرفی شده است؛ و در تدبر۲.د ذیل آیه ۱ (https://yekaye.ir/at-taariq-68-01/) اشاره شد که شأن نزولی که برای این آیات ذکر شده تناسب جدیای دارد با اینکه آن نجم ثاقب امیرالمومنین ع باشد که خداوند وی را به حضرت ابوطالب ع مرحمت فرموده است. و در تدبر ۱.ز ذیل همان آیه هم اشاره شد که برخی زحل را ستارهای دانستهاند که از آسمان هفتم هبوط میکند و همراه بیه ستارگان هست تا دوباره به جای خود رجوع کند، که در تدبر ۲.ه. همانجا بیان شد که تعبیر آسمانهای هفتگانهای در قرآن کریم، بیشتر با تفسیر انفسی سازگار است.
ب. علی بن ابراهیم قمی آن را ستاره عذاب و ستاره قیامت معرفی کرده است و ادامه داده است که: و آن همان زحل است در بالاترین منزلش (تفسير القمي، ج۲، ص۴۱۵[۴۶]). که در اینجا انطباق معنای آفاقی (زحل) بر معنای انفسی و باطنی کاملا آشکار است.
ج. …
۲) «النَّجْمُ الثَّاقِبُ»
یکی از احتمالاتی که برای تعبیر «طارق» مطرح شد سالکی است که طریقی را در شب میپیماید و در این معنا، آسمان معنوی و ملکوتی، بستر و مسیری است که یک سالک الی الله قرار است بپیماید. (آیه۱ تدبر ۲.ج https://yekaye.ir/at-taariq-68-01/). در این معنا، آیه حاضر چهبسا میخواهد بگوید حرکت سالک الی الله همچون حرکت نجم ثاقب است که هم بسیار سریع است و هم در مسیرش نورافشانی میکند؛ که در این صورت مفاد آن نزدیک میشود به مفاد آیه: «يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِم» (حدید/۱۲).
۳) «النَّجْمُ الثَّاقِبُ»
یاد کردن از حضرت امیر ع به «نجم ثاقب» یا «شهاب ثاقب» در همان صدر اسلام رایج بوده است. از باب نمونه حکایت گفتگوی پسر ایشان با یکی از دشمنان حضرت امیر ع خواندنی است. (این واقعه با دو سند و نقل متفاوت آمده؛ در نقل طرائف تعبیر «نجم ثاقب» و در نقل مناقب تعبیر «شهاب ثاقب» آمده است. که ما نقل دوم که راوی آن معصوم است را میآوریم:)
حکایت
از امام کاظم از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:
محمد حنفیه (فرزند امیرالمومنین ع) یکبار در دمشق بود که شنید مردم میگویند: این پسر ابوتراب است.
پس به دیوار محراب مسجد جامع دمشق تکیه داد و بعد از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر ص گفت:
خودداری کنید ای اهل شقاق و سلاله نفاق و بستر آتش و سنگهای جهنم درباره سخن گفتن از ماه فروزان و دریای خروشان و نجم ثاقب و شهاب مومنان و صراط مستقیم، «پيش از آنكه صورتهايى را محو كنيم و به پشت سر برگردانيم يا آنها را لعن كنيم چنان كه اصحاب روز شنبه را لعن كرديم و فرمان خداوند همواره شدنى است» (نساء/۴۷).
سپس بعد از کلماتی گفت: آیا همتای رسول الله را مسخره و از یعسوب* دین عیبجویی میکنید؟!
و بعد از او کدام راه را میخواهید بپیمایید و کدامین غم را بعد از او میخواهید دفع کنید؟
هیهات! هیهات! به خدا سوگند که گوی سبقت را ربوده و قلههای فضیلت را فتح کرد و به نهایت رسید و سهم خود را برد و چشمها حسرت او را دارند و گردنها پیش روی او فرود آیند؛ و به جایگاه عالی صعود کرد؛ دس دروغ گفت کسی که ادعای رسیدن به او را کرد در حالی که از طلب او درمانده شدند «و چگونه از جايى چنين دور، دست يافتن براى آنان ميسّر است؟!» (سبأ/۵۲)
و سپس این شعر را سرود:
«از ملامت آنان بیخیال شوید، پدرتان بیپدر شود! مگر مکانی را که آنان پر کرده بودند توانستید پر کنید؟
آنان قومی بودند که اگر بنایی میساختند چه نیکو بنا میکردند و اگر عهدی می بستند وفا می کردند و اگر پیمانی امضا میکردند بر آن استوار میماندند»
چگونه پر شود جای برادر رسول الله ص هنگامی که [دشمنان برای گرفتن جای او] با هم جفت شدند، و [چگونه پر شود جای] یار مهربان پیامبر هنگامی که اینها چنین نسبتهایی می دهند؛ و [چگونه پر شود جای] همتای پیامبر، هنگامی که دست به قتل میزنند، و [چگونه پر شود جای] ذوالقرنین گنج او [که قرار است از تعالیم پیامبر ص محافظت کند]، هنگامی که آنها را گشودند؛ و [چگونه پر شود جای] به سوی دو قبله نماز گزارنده، هنگامی که جهت عوض کردند؛ و [چگونه پر شود جای] آنکه ایمان در او آشکار بود، هنگامی که کفر میورزیدند؛ و [چگونه پر شود جای] آن کسی که وقتی مشرکان پیمانشکنی کردند پیمان آنان را بر هم زد؛ و [چگونه پر شود جای] آنکه در آن شب در محاضره واقع شدن، خلیفه آرامشبخشی بود هنگامی که جزع و فزع میکردند؛ و [چگونه پر شود جای] آنکه در لحظه وداع مخزن اسرار بود … .
* پینوشت:
یعسوب به ملکه زنبور عسل گویند و تشبیه ایشان به ملکه زنبور عسل، اشاره به از جایگاهی است که ایشان در میان امت دارد.
مناقب آل أبي طالب ع (لابن شهرآشوب)، ج۴، ص: ۲۰۳؛ الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج۱، ص۸۹-۹۰[۴۷]
أَبُو بَكْرِ بْنُ دُرَيْدٍ الْأَزْدِيُّ بِإِسْنَادٍ لَهُ وَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ النَّاصِرِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ كُلِّهِمْ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ:
لَمَّا أُشْخِصَ أَبِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ إِلَى دِمَشْقَ سَمِعَ النَّاسَ يَقُولُونَ هَذَا ابْنُ أَبِي تُرَابٍ.
قَالَ فَأَسْنَدَ ظَهْرَهُ إِلَى جِدَارِ الْقِبْلَةِ ثُمَّ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ ص ثُمَّ قَالَ:
اجْتَنِبُوا أَهْلَ الشِّقَاقِ وَ ذُرِّيَّةَ النِّفَاقِ وَ حَشْوَ النَّارِ وَ حَصَبَ جَهَنَّمَ عَنِ الْبَدْرِ الزَّاهِرِ وَ الْبَحْرِ الزَّاخِرِ وَ الشِّهَابِ الثَّاقِبِ وَ شِهَابِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الصِّرَاطِ الْمُسْتَقِيمِ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها أَوْ يُلْعَنُوا كَمَا لُعِنَ أَصْحَابُ السَّبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا.»
ثُمَّ قَالَ بَعْدَ كَلَامٍ: أَ بِصِنْوِ رَسُولِ اللَّهِ تَسْتَهْزِءُونَ أَمْ بِيَعْسُوبِ الدِّينِ تَلْمِزُونَ وَ أَيَّ سُبُلٍ بَعْدَهُ تَسْلُكُونَ وَ أَيَّ حُزْنٍ بَعْدَهُ تَدْفَعُونَ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ بَرَزَ وَ اللَّهِ بِالسَّبْقِ وَ فَازَ بِالْخَصْلِ وَ اسْتَوَى عَلَى الْغَايَةِ وَ أَحْرَزَ عَلَى الْخِتَارِ فَانْحَسَرَتْ عَنْهُ الْأَبْصَارُ وَ خَضَعَتْ دُونَهُ الرِّقَابُ وَ فَرَعَ الذِّرْوَةَ الْعُلْيَا فَكَذَبَ مَنْ رَامَ مِنْ نَفْسِهِ السَّعْيَ وَ أَعْيَاهُ الطَّلَبُ فَ«أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ» و قال:
أَقِلُّوا عَلَيْهِمْ لَا أَبَا لِأَبِيكُمْ / مِنَ اللَّوْمِ أَوْ سُدُّوا الْمَكَانَ الَّذِي سَدُّوا
أُولَئِكَ قَوْمٌ إِنْ بَنَوْا أَحْسَنُوا الْبِنَا / وَ إِنْ عَاهَدُوا أَوْفَوْا وَ إِنْ عَقَدُوا شَدُّوا
فَأَنَّى يُسَدُّ ثُلْمَةُ أَخِي رَسُولِ اللَّهِ إِذْ شَفَعُوا وَ شَقِيقِهِ إِذْ نَسَبُوا وَ نَدِيدِهِ إِذْ قَتَلُوا وَ ذِي قَرْنَيْ كَنْزِهَا إِذْ فَتَحُوا وَ مُصَلِّي الْقِبْلَتَيْنِ إِذْ تَحَرَّفُوا وَ الْمَشْهُودِ لَهُ بِالْإِيمَانِ إِذْ كَفَرُوا وَ الْمُدَّعَى لِبَذِّ عَهْدِ الْمُشْرِكِينَ إِذْ نَكَلُوا وَ الْخَلِيفَةِ عَلَى الْمِهَادِ لَيْلَةَ الْحِصَارِ إِذْ جَزِعُوا وَ الْمُسْتَوْدَعِ الْأَسْرَارَ سَاعَةَ الْوَدَاعِ إِلَى آخِرِ كَلَامِهِ.
[۱] . الثَّقْبُ مصدر: ثَقَبْتُ الشيءَ أَثْقُبُهُ ثَقْباً، و الثَّقْبُ اسم لما نفذ. و المِثْقَبُ أداة يُثْقَبُ بها. و الثُّقُوبُ مصدر النارِ الثَّاقِبَةِ، و الكواكب و نحوه أي التلألؤ، و ثَقَبَ يَثْقُبُ. و حسب ثَاقِبٌ مشهور مرتفع. و رجل ثَقِيبٌ و امرأة ثَقِيبَةٌ: شديدة الحمرة، و قد ثَقُبَ يَثْقُبُ ثَقَابَةً. و يَثْقُبُ: موضع بالبادية، قال النابغة: «عفت روضة الأجداد منها فَيَثْقُبُ»
[۲] . الثاء و القاف و الباء كلمةٌ واحدة، و هو أن ينفُذَ الشئ. يقال ثقَبْتُ الشئَ أثقُبُه ثَقْباً. و الثَّاقب فى قوله تعالى: النَّجْمُ الثَّاقِبُ. قالوا: هو نجم ينفُذ السَّمواتِ كلِّها نورُه. و يقال ثَقَبْت النار إذا ذَكَّيْتَها، و ذلك الشئ ثُقْبَةٌ و ذُكْوَة. و إنما قيل ذلك لأنّ ضوءها ينفُذ.
[۳] . الثَّاقِبُ: المضيء الذي يثقب بنوره و إضاءته ما يقع عليه. قال اللّه تعالى: فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ [الصافات/ ۱۰]، و قال تعالى: وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ [الطارق/ ۲- ۳]، و أصله من الثُّقْبَةِ، و الْمَثْقَبُ: الطريق في الجبل، كأنه قد ثقب، و قال أبو عمرو: و الصحيح: الْمِثْقَبُ، و قالوا: ثَقَّبْتُ النار، أي: ذكيتها.
[۴] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو النفوذ و التعمّق، مادّيا و معنويّا. و هذا المعنى يختلف بالموارد و المصاديق، فالثَّاقِبِيَّةُ في النور شدّة نورانيّته، و في النار شدّة حرارتها، و في العلم كمال التحقيق و الدقّة، و في السيف حدّته في العمل، ففي كلّ شيء بحسبه. و إذا كانت خصوصيّة هذا المعنى محفوظة: فهو من مصاديق الأصل. و ليس معناها الحقيقي هو الخرق المحسوس بالمثقب، بل مطلق مفهوم النفوذ و التعمّق.. وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ- ۸۶/ ۳.و قد فسّر الطارق بالنجم ثمّ اتّصف النجم بالثاقب، و اللام فيها للجنس، و تفسير الطارق أو النجم بزحل أو نجم معيّن غير وجيه- راجع النجم. . إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ- ۳۷/ ۱۰.راجع الشهب، و أما تنكير الشهاب: فانّ النظر الى مطلق الشهاب بخلاف النجم.
[۵] . اختراق دقیق لعمق شیء متین
[۶] . و الثاقب المضيء كأنه يثقب بضوئه و منه حسب ثاقب أي شريف
[۷] . النَّجْمُ الثَّاقِبُ المضيءُ النيّرُ؛ لأنّهُ يَثْقُبُ الظلامَ بضوئِهِ، أو النافذُ؛ لأنّهُ يَطلُعُ من المشرقِ نافذاً في الهواءِ كأنّهُ يَخرِقُهُ، أو الثاقِبُ للشيطانِ؛ لأنّهُ إذا رَمى به ثَقَبَهُ أي نَفَذَ فيه و خَرَقَهُ، أو هو زحلٌ؛ لأنّهُ يَثْقُبُ بنورِهِ سُمكَ سبعِ سماواتٍ و قيلَ: هو الثريّا، و قيلَ: الجديُ.
[۸] . الثاقب المضيء النير و ثقوبة توقده بنوره و الثاقب العالي الشديد العلو
[۹] . و قوله: «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» بيان للطارق و الجملة في معنى جواب استفهام مقدر كأنه لما قيل: و ما أدراك ما الطارق؟ سئل فقيل: فما هو الطارق؟ فأجيب، و قيل: النجم الثاقب.
[۱۰] . (النجم) خبر لمبتدأ محذوف تقديره هو … و جملة: « (هو) النجم» لا محلّ لها استئناف بيانيّ
[۱۱] . «در القاب و عناوین خیری نیست، خداوند عزّوجلّ در قرآن میفرماید: و با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسی پس از ایمان نام کفرآمیز بگذارید. (حجرات/۱۱)
[۱۲] . لَا خَيْرَ فِي اللَّقَبِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ فِي كِتَابِهِ «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ»
[۱۳] . فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَمْ ضَوْءُ الشَّمْسِ عَلَى ضَوْءِ الْقَمَرِ دَرَجَةً فَقَالَ الْيَمَانِيُّ لَا أَدْرِي فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقْتَ فَكَمْ ضَوْءُ الْقَمَرِ عَلَى ضَوْءِ الزُّهَرَةِ دَرَجَةً فَقَالَ الْيَمَانِيُّ لَا أَدْرِي فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقْتَ فَكَمْ ضَوْءُ الزُّهَرَةِ عَلَى ضَوْءِ الْمُشْتَرِي دَرَجَةً فَقَالَ الْيَمَانِيُّ لَا أَدْرِي فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقْتَ فَكَمْ ضَوْءُ الْمُشْتَرِي عَلَى ضَوْءِ عُطَارِدٍ دَرَجَةً فَقَالَ الْيَمَانِيُّ لَا أَدْرِي فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقْتَ فَمَا اسْمُ النَّجْمِ الَّذِي إِذَا طَلَعَ هَاجَتِ الْبَقَرُ فَقَالَ الْيَمَانِيُّ لَا أَدْرِي فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقْتَ فَمَا اسْمُ النَّجْمِ الَّذِي إِذَا طَلَعَ هَاجَتِ الْإِبِلُ فَقَالَ الْيَمَانِيُّ لَا أَدْرِي فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقْتَ فَمَا اسْمُ النَّجْمِ الَّذِي إِذَا طَلَعَ هَاجَتِ الْكِلَابُ فَقَالَ الْيَمَانِيُّ لَا أَدْرِي.
[۱۴] . يَا أَخَا الْيَمَنِ عِنْدَكُمْ عُلَمَاءُ فَقَالَ الْيَمَانِيُّ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ بِالْيَمَنِ قَوْماً لَيْسُوا كَأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ فِي عِلْمِهِمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ مَا يَبْلُغُ مِنْ عِلْمِ عَالِمِهِمْ فَقَالَ لَهُ الْيَمَانِيُّ إِنَّ عَالِمَهُمْ لَيَزْجُرُ الطَّيْرَ وَ يَقْفُو الْأَثَرَ فِي السَّاعَةِ الْوَاحِدَةِ مَسِيرَةَ شَهْرٍ لِلرَّاكِبِ الْمُجِدِّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَإِنَّ عَالِمَ الْمَدِينَةِ أَعْلَمُ مِنْ عَالِمِ الْيَمَنِ فَقَالَ الْيَمَانِيُّ وَ مَا بَلَغَ مِنْ عِلْمِ عَالِمِ الْمَدِينَةِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عِلْمُ عَالِمِ الْمَدِينَةِ يَنْتَهِي إِلَى حَيْثُ لَا يَقْفُو الْأَثَرَ وَ يَزْجُرُ الطَّيْرَ وَ يَعْلَمُ مَا فِي اللَّحْظَةِ الْوَاحِدَةِ مَسِيرَةَ الشَّمْسِ تَقْطَعُ اثْنَيْ عَشَرَ بُرْجاً وَ اثْنَيْ عَشَرَ بَرّاً وَ اثْنَيْ عَشَرَ بَحْراً وَ اثْنَيْ عَشَرَ عَالَماً قَالَ فَقَالَ لَهُ الْيَمَانِيُّ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ أَحَداً يَعْلَمُ هَذَا أَوْ يَدْرِي مَا كُنْهُهُ قَالَ ثُمَّ قَامَ الْيَمَانِيُّ فَخَرَجَ.
[۱۵] . الحديث الحادي عشر فيما روي من تصديق من قوله حجة في العلوم بعلم النجوم وجدت في كتاب قالبه قطع نصف الورقة عتيق بخزانة مولانا علي ص يتضمن فضائله ع تأليف أبي القاسم علي بن عبد العزيز بن محمد النيشابوري ما هذا لفظه-
عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنِي إِبْرَاهِيمُ بْنُ فَضْلٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع إِذْ دَخَلَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْيَمَنِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ فَرَدَّ عَلَيْهِ السَّلَامَ وَ قَالَ مَا جَاءَ بِكَ يَا سَعِيدُ فَقَالَ هَذَا الِاسْمُ سَمَّتْنِي بِهِ أُمِّي وَ مَا أَقَلَّ مَنْ يَعْرِفُنِي بِهِ فَقَالَ صَدَقْتَ يَا سَعِيدُ الْمُزَنِيُّ فَقَالَ الرَّجُلُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ بِهَذَا كُنْتُ أُلَقَّبُ فَقَالَ ع لَا خَيْرَ فِي اللَّقَبِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ- وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ يَا سَعِيدُ الْمُزَنِيُّ مَا صَنَاعَتُكَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَنَا رَجُلٌ مَعْرُوفٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ تَنْظُرُ فِي النُّجُومِ وَ لَا أَعْلَمُ فِي الْيَمَنِ أَحَداً أَعْلَمَ مِنَّا بِالنُّجُومِ فَقَالَ ع لَهُ فَأَنَا أَسْأَلُكَ فَقَالَ الْيَمَانِيُّ سَلْ مَا شِئْتَ مِنَ النُّجُومِ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَنَا أُجِيبُكَ بِعِلْمٍ فَقَالَ ع أَخْبِرْنِي كَمْ لِضَوْءِ الْقَمَرِ عَلَى ضَوْءِ الزُّهَرَةِ مِنْ دَرَجَةٍ قَالَ لَا أَدْرِي فَقَالَ ع فَكَمْ لِضَوْءِ الزُّهَرَةِ عَلَى ضَوْءِ الْمِرِّيخِ مِنْ دَرَجَةٍ قَالَ لَا أَدْرِي قَالَ فَكَمْ لِضَوْءِ الزُّهَرَةِ عَلَى ضَوْءِ الْمُشْتَرِي مِنْ دَرَجَةٍ قَالَ لَا أَدْرِي فَقَالَ ع صَدَقْتَ لَا تَدْرِي فَكَمْ لِضَوْءِ الْمُشْتَرِي عَلَى ضَوْءِ عُطَارِدٍ مِنْ دَرَجَةٍ قَالَ لَا أَدْرِي قَالَ ع فَمَا اسْمُ النُّجُومُ الَّتِي إِذَا طَلَعَتْ هَاجَتِ الْإِبِلُ قَالَ لَا أَدْرِي قَالَ ع فَمَا اسْمُ النُّجُومِ الَّتِي إِذَا طَلَعَتْ هَاجَتِ الْكِلَابُ قَالَ لَا أَدْرِي قَالَ ع فَمَا اسْمُ النُّجُومِ الَّتِي إِذَا طَلَعَتْ هَاجَتِ الْبَقَرُ قَالَ لَا أَدْرِي فَقَالَ ع صَدَقْتَ فِي قَوْلِكَ لَا تَدْرِي فَمَا عِنْدَكُمْ زُحَلُ قَالَ نَجْمُ النُّحُوسِ فَقَالَ ع لَا تَقُلْ هَذَا فَإِنَّهُ نَجْمُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ هُوَ نَجْمُ الْأَوْصِيَاءِ وَ هُوَ النَّجْمُ الثَّاقِبُ الَّذِي ذَكَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى فِي كِتَابِهِ فَقَالَ مَا مَعْنَى الثَّاقِبِ فَقَالَ ع إِنَّ مَطْلَعَهُ فِي السَّمَاءِ السَّابِعَةِ وَ إِنَّهُ يَثْقُبُ بِضَوْئِهِ حَتَّى يَصِيرَ فِي السَّمَاءِ الدُّنْيَا فَمِنْ ذَلِكَ سَمَّاهُ اللَّهُ تَعَالَى النَّجْمَ الثَّاقِبَ يَا أَخَا أَهْلِ الْيَمَنِ هَلْ عِنْدَكُمْ عُلَمَاءُ قَالَ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ بِالْيَمَنِ قَوْماً لَيْسُوا كَأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ فِي عِلْمِهِمْ فَقَالَ ع وَ مَا بَلَغَ مِنْ عِلْمِ عَالِمِهِمْ قَالَ إِنَّ عَالِمَهُمْ لَيَزْجُرُ الطَّيْرَ وَ يَقْفُو الْأَثَرَ فِي سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ مَسِيرَةَ شَهْرٍ لِلرَّاكِبِ الْمُجِدِّ فَقَالَ ع إِنَّ عَالِمَ الْمَدِينَةِ أَعْلَمُ مِنْ عَالِمِ الْيَمَنِ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا بَلَغَ مِنْ عَالِمِ الْمَدِينَةِ فَقَالَ ع إِنَّ عَالِمَ الْمَدِينَةِ لَا يَقْفُو الْأَثَرَ وَ لَا يَزْجُرُ الطَّيْرَ وَ يَنْتَهِي فِي اللَّحْظَةِ إِلَى عِلْمٍ مَسِيرَةَ الشَّمْسِ اثْنَيْ عَشَرَ بَرّاً وَ اثْنَيْ عَشَرَ بَحْراً وَ اثْنَيْ عَشَرَ عَالَماً قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا ظَنَنْتُ أَحَداً يَعْلَمُ هَذَا أَوْ يَدْرِي مَا كُنْهُهُ فَقَالَ صَدَقْتَ لَا تَدْرِي ثُمَّ قَامَ الرَّجُلُ الْيَمَانِيُّ فَخَرَجَ وَ رَوَيْتُ هَذَا الْحَدِيثَ بِأَسَانِيدَ إِلَى أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنِ الصَّادِقِ ع مِنْ كِتَابِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ الْحَضْرَمِيِّ مِنْ كِتَابِ أَصْلِهِ.
[۱۶] . في نسخة: حدّثنا محمّد بن أحمد الأنباري قال: حدّثنا محمد بن أحمد الجرجاني قاضي الري قال: حدّثنا طوق بن مالك عن أبيه عن جدّه عن عبد اللّه بن مسعود رفعه إلى عليّ بن أبي طالب عليه السّلام: لمّا تولّى الخلافة بعد الثلاثة أتى إلى البصرة فرقي جامعها و خطب الناس خطبة تذهل منها العقول و تقشعر منها الجلود ….
فقام إليه مالك الأشتر فقال: متى يقوم هذا القائم من ولدك يا أمير المؤمنين؟
فقال عليه السّلام: إذا زهق الزاهق، و خفت الحقائق و لحق اللاحق و ثقلت الظهور و تقاربت الامور و حجب النشور و أرغم المالك و سلك السالك و دهش العدد و هاجت الوساوس و غيطل العساعس و ماجت الأمواج و ضعف الحاج و اشتد الغرام و ازدلف الخصام و اختلفت العرب و اشتد الطلب و نكص الهرب و طلبت الديون و ذرفت العيون و أغبن المغبون و شاط النشاط و حاط الهباط و عجز المطاع و اظلم الشعاع و صمّت الأسماع و ذهب العفاف و سجسج الإنصاف و استحوذ الشيطان و عظم العصيان و حكمت النسوان و فدحت الحوادث و نفثت النوافث و هجم الوابث و اختلفت الأهواء و عظمت البلوى و اشتدّت الشكوى و استمرّت الدعوى و قرض القارض و لمظ اللامظ و تلاحم الشداد و نقل الملحاد و عجت الفلاة و خجعج الولاة و نضل البارخ و عمل الناسخ و زلزلت الأرض و عطل الفرض و كبتت الأمانة و بدت الخيانة و خشيت الصيانة و اشتد الغيض و أراع الفيض و قاموا الأدعياء و قعدوا الأولياء و خبثت الأغنياء و نالوا الأشقياء و مالت الجبال و أشكل الاشكال و شيع الكربال و منع الكمال و ساهم المستحيح و مع الفليح و كفكف الترويح و خدخد البلوع و تكلكل الهلوع و فدفد المذعور و ندند الديجور و نكس المنشور و عبس العبوس و كسكس الهموس و أجلب الناموس و دعدع الشقيق و جرثم الأنيق و نور الأفيق و أذاد الذائد و راد الرائد و جد الجدود و مدّ المدود و كد الكدود و حدّ الحدود و نطل الطليل و علعل العليل و فضل الفضيل و شتّت الشتات و شمتت الشمات و كد الهرم و قضم القضم و سدم السدم و بال الذاهب و ذاب الذائب و نجم ثاقب و ورور القران و احمر الدبران و سدس الشيطان و ربع الزبرقان و ثلث الحمل و ساهم زحل و أقل العرا و الزخار و أنبت الأقدار و كملت العشرة و سدس الزهرة و غرمت الغمرة و طهرت الأفاطس و توهم الكساكس و تقدّمتهم النفائس فيكدحون الجرائر و يملكون الجزائر و يحدثون كيسان و يخربون خراسان و يصرفون الحلسان و يهدمون الحصون و يظهرون المصون و يقتطفون الغصون و يفتحون العراق و يحجمون الشقاق بدم يراق فعند ذلك ترقّبوا خروج صاحب الزمان.
[۱۷] . إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشريف، ج۲، ص۱۷۵-۱۷۷
أيّها الناس سار المثل و حقّق العمل و كثر الوجل و اقترب الأجل و صمت الناطق و زهق الزاهق و حقّت الحقائق و لحق اللاحق و ثقلت الظهور و تفاقمت الامور و حجب المستور و أحجم المغرور و أرغم المالك و منعت المسالك و سلك المالك و هلك الهالك و عمّت الفترات و وكدت الحسرات و بغت العثرات و كثرت الغمرات و قصر الأمد و تأوّد الأود و دهش العدد و أوجس الفند و هيجت الوساوس و ذهبت الهواجس و عيطل العساعس و خذل الناقس و مجت الأمواج و خفت العجاج و ضعفت الحجاج و اطرح المنهاج و اشتد الغرام و الحف العوام و دلف القيام و ازدلف الخصام و تفرّقت العرب و امتد الطلب و صحب الوصب و نكص الهرب و طلبت الديون و بكت العيون و غبن المغبون و أردحت المنون و شاط الشطاط و هاط الهياط و امتط العلاط و عجز المطاع و لظد الدفاع و اظلم الشعاع و صمّت الأسماع و ذهب العفاف و وعد الخلاف و سمج الإنصاف و امتزج النفاف و استحوذ الشيطان و عظم العصيان و تلقب الخصيان و حكمت النسوان و فدحت الحوادث و نفث النافث و عبث العابث و عجم الوابث و وهدت الاصرار و مجست الأفكار و عطل اللزاز و نافر الإعجاز و اختلفت الأهواء و عظمت البلوى و اشتدّت الشكوى و استمرّت الدعوى و قرض القارض و لحظ اللاحظ و لمظ اللامظ و عض الشاظظ و تلاحم الشداد و نفذ الإحاد و عز النفاذ و بل الرذاذ و عجت الفلاة و سبسب الغلاة و جعجع الولاة و بخست المقلاة و نصل الباذخ و وهم الناسخ و تهجرم السابخ و لعج النافخ و زلزلت الأرض و اجتلى الغض و ضبضب الغرض و كثر المخض و كبتت الأمانة و بدت الخيانة و عزت الديانة و خبثت الصيانة و أنجد العيص و أراع القنيص و كثر القميص و كثكث المحيص و قام الأدعياء و قعد الأولياء و اخسبت الأغنياء و نالت الأشقياء و مالت الجبال و اشكل الإشكال و شبع الكربال و منع الكمال و ساهم الشحيح و قهقر الجريح و أمعن الفصيح و اخرنطم الصحيح و كفكف النزوع و حدحد البلوع و تفتّق المربوع و تكتك المولوع و فدفد الموعور و ندند الديجور و أزر المأزور و انكب المستور و عبس العبوس و كسكس الهموس و نافس المفلوس و احلب الناموس و زعزع الشقيق و جرسم الأنيق و صحب الطريق و ثور الفريق و زاد الزائد و ماد المائد و قاد القائد و غاد الغائد و حد الحدود و مد المدود و سد السدود و كد الكدود و أظل الظليل و نال المنيل و غل الغليل و فصل الفصيل و شت الشتات و نصح النيات و شمت الشمات و أصر الديات و وكد الهرم و قصم القصم و سبب الوصم و سدم الندم و أرب الذاهب و ذاب الذائب و نجم الثاقب و وصب الواصب و ازور القران و احمر الدبران و سدس السرطان و ربع الزبرقان و ثلث الحمل و ساهم الزحل و ينبه الثول و أقل الفرار و منع الوخار و ابت الأقدار و منع الوجار و كملت الفترة و سدت الهجرة و عذت الكسرة و غمرت الغمرة و ظهرت الأفاطس و فحم الملابس و يؤمهم الكساكس و يقدمهم العبابس فيكدحون الجزائر و يقدحون العشائر و يملكون السرائر و يهتكون الحرائر و يحدثون الكيسان و يخرّبون خراسان و يفرّقون الحليسان و يلحون الرويسان و يهدمون الحصون و يظهرون المصون و يقطفون الغصون و يفرءون الحصون و يفتحون العراق و يمتحون الشقاق و يسيرون النفاق بدم يراق، فآه ثمّ آه لتعريض الأفواه و ذبول الشفاه.
[۱۸] . إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشريف، ج۲، ص۱۹۲-۱۹۳
أيّها الناس سار المثل و حقق العمل و أقدم الوجل و اقترب الأجل و صمت الناطق و زهق الزاهق و حقت الحقائق و التحق اللاحق و ثقلت الظهور و تفاقمت الامور و حجب السرور و أحجم المغرور و أرغم المالك و منعت المسالك و سلك الحالك و هلك الهالك و عمر الفرات و كثرت الحسرات و أكدت الغمرات و كفت العثرات و قصر الأمد و تأوّد الأود و دهش العدد و أوحش المقند و هيجت الوساوس و دهشت الهواجس و عطل العساعس و خدل المنافس و لجت «۱» الأمواج و خيف الفجاج «۲» و ضعفت الحجاج و اطرح المنهاج و اشتد الغرام و اتحف الأوام و دلف القتام و ازدلف الخصام و اختلف العرب و اشتد الطلب و صحب الوصب و نكض الهرب و طلبت الديون و بكت العيون و فتن المفتون و سكت المغبون و شاط الشطاط و شط النشاط و هاط الهياط و مط القلاط و عجز المطاع وصلت الدفاع و أظلم الشعاع و صمّت الأسماع و ذهب العفاف و رغب الخلاف و سمج الإنصاف و اخرج العفاف و استحوذ الشيطان و عظم العصيان و تسلمت الخصيان و حكمت النسوان و فدحت الحوادث و نفث النافث و عبث العابث و هجم الرائث و هدت الأحراز و خافت الأعجاز و ظهر الإيجاز و بهر الرجاز و اختلفت الأهواء و عظمت البلوى و اشتدت الشكوى و استمرّت الدعوى و قرض القارض و رفض الرافض و قعد الناهض و سعد الفارض و لحظ اللاحظ و لمظ اللامظ و عض الشاظظ و رد الفاظظ و تلاحم الشذاذ و ثقل الإلحاذ و عز النفاذ و وبل الرذاذ و عجت الفلاة و نجت المقلاة و شنشنت الفلاة و عجعجت الولاة و تضاءل الباذخ و وهم الناسخ و تجهرم الشالخ و نفخ النافخ و زلزلت الأرض و ضيّع الفرض و حكم الرفض و نجم القرض و كتمت الأمانة و بدت الخيانة و خبثت الصيانة و عرت الدهانة و اتّحد العيص و زاغ القبيص و كرثم القميص و كثكث المحيص و قام الأدعياء و نال الأشقياء و تقدّمت السفهاء و تأخّرت الصلحاء و مادت الجبال و أشكل الإشكال و سبع الهكال و شعشع الوبال و ساهم الشحيح و انغر الفصيح و قهقر الجريح و اخرنطم الفحيح و كفكف اليروع و خدخد البلوع و نصف المرتوع و تكتك المولوع و فدفد الموعور و قدقد الديجور و افرد المأثور و نكب المأتور و عبس العبوس و كسكس الهموس و نافس المعكوس و اجلب الناموس و دعدع الشفيق و حرثم الأنيق و احتجب الطريق و ثور الفريق و دار الرائد و زاد الزائد و ماد المائد و قاد القائد و جد الجد و كد الكد و سد السد و حدّ الحدّ و عرض العارض و فرض الفارض و سار الرابض و وقف الراكض و ضال الضل و غال الغل و فضل الفضل و نال المثل و شت الشتات و تصوح النبات و سمت السمات و اخّرت الديات و كد الهرم و قصم الوصم و سلب الوهم و سدم الندم و آب الذاهب و ذاب الذائب و نجم الثاقب و وصب الواصب و ازور القران و احمر الدبران و سدس السرطان و ربع الزبرقان و ثلث الحمل و ساهم الزحل و تنبه الثول و عنقبت النيل و أقل الفرار و نصبت الجفار و منع الوجار و آب الاقرار و كملت الفترة و بدئت الهجرة و غرت الكثرة و غمرت الغمرة و ظهرت الأفاطس فحسمت الملابس يؤمّهم الكساكس و يقدمهم العبابس فيكدحون الجزائر و يقدحون العشائر و يملكون السرائر و يهتكون الحرائر و يحيون كيسان و يخربون خراسان و يفرّقون الجلسان و يلجون الأويسان فيهدون الحصون و يظهرون المصون و يعيضون الغصون و يفردون الحصون و يفتحون العراق و يهجمون الشقاق و يثيرون النفاق بدم يهراق.
[۱۹] . قال أبو سعيد محمّد بن الحسين بن الصلت ، قال: حدثني أبو جعفر محمّد بن جعفر المؤدّب القمّي بمرو، و سئل الخصيبي أبو عبد اللّه الحسين بن همدان من أهل جنابلة عن أسماء خطب أمير المؤمنين عليه السّلام فذكر أنّ المأمون بن هارون الرشيد سأل الإمام عليّ بن موسى الرضا عليهما السّلام: [۱] أوّلها خطبة الإخلاص. [۲] و خطبة الوصيّة و العهد. [۳] و خطبة الزهراء . [۴] و خطبة البيان و …
[۲۰] . درباره نظرات وی در زبان فارسی میتوانید مراجعه کنید به: امین متولیان، «کروتاکسیس زوسیموسی و میکسیس ارسطویی؛ مفاهیمی برای فهم امکان تبدل فلزات به یکدیگر در سنت های کیمیاگری» در مجله تاریخ علم. ش۲۸. بهار و تابستان۱۳۹۹.
[۲۱] . وربما ساهمت دراسة ترجمات رسائل زوسيموس التي أنجزت عام ۳۸ هـ/ ۶۵۹ م في إيضاح خطبة البيان المنسوبة إلى «أمير المؤمنين علي بن أبي طالب رضي الله عنه» (ت ۴۰ هـ/ ۶۶۱ م)، مؤدى هذه الخطبة أن عليّا (كرم الله وجهه) سئل هل للكيمياء وجود، فأجاب بنعم، وتظهر إجاباته على الأسئلة الأخرى فهما أوليّا لموضوع تحويل المعادن. وهذه المعرفة بدورها ليست واسعة إلى درجة توجب استبعادها لدى أحد الخلفاء، سيّما وأن عليّا (كرم الله وجهه) كان من أكثر من حوله معرفة واطلاعا. والأمر المشكل هو- كما يبدو- استعمال كلمة الكيمياء. وهنا ينبغي أن نعيد إلى الأذهان تلك المحادثة التي دارت بين محمد بن عمرو بن العاص وبين خالد بن يزيد وقد ورد لفظ «الكيمياء» فيها أيضا (انظر قبله ص ۵). وعند السؤال عن الزمن الذي ثبتت لنا فيه خطبة البيان علي رضي الله عنه ينبغي ألا ننسى أبدا أن جابرا (القرن الثاني/ الثامن) يتحدث عنها في «كتابه الحجر». فإن لم يكن الخبر من جابر نفسه، فهو على كل حال يرجع إلى وقت مبكر. وأقدم الشواهد الأكيدة لاستعمال كلمة الكيمياء هو قول الفقيه أبي يوسف (ولد ۱۱۳ هـ/ ۷۳۱ م، ت ۱۸۲ هـ/ ۷۹۸ م، انظر المجلد الأول من gas ص ۴۱۹) الذي حذر من طلب الثروة بالكيمياء.
[۲۲] . ولسنا نقول بدفع الأسباب لكن لكل واحد من هذه أصل من الطبايع ومادة وصورة قالت طائفة انّ نبيّنا محمّد بن عبد الله عليه الصلاة والسلام قد ذكر ذلك وابان عن صحته وكذلك علىّ بن أبي طالب عليه السلام بما ذكرناه في كتابنا في الإمامة الذي هو سبع عشر مقالة حيث سئل وهو يخطب خطبة البيان وقد قيل له هل الكيمياء له كون قال إن لها كونا وقد كان وهو كاين وسيكون فقيل له وما هو يا أمير المؤمنين فقال ان في الزيبق الرجراج والاسرب والزاج والحديد المزعفر وزنجار النحاس الأخضر لكنوز الأرض (Page 41) لا يوقف على غابرهن فقيل له يا أمير المؤمنين لم نفهم فقال اجعل بعضه أرضا وبعضه ماء فافلح الأرض بالماء وقد تمّ العمل فقيل له يا أمير المؤمنين لم نفهم فقال لا زيادة على هذا.
[۲۳]. البته یک احتمال هست که تصحیفی در متن رخ داده باشد یعنی راوی یکی از نوادگان ابن مسعود باشد که سومین کلمه «عن» اشتباه به جای «ابن» نوشته شده باشد (حدّثنا طوق بن مالك عن أبيه عن جدّه عن عبد اللّه بن مسعود رفعه إلى عليّ بن أبي طالب عليه السّلام). موید این احتمال آن است که بعد از کلمه ابن مسعود کلمه «رفعه» را دارد که دلالت دارد باز واسطههایی بین وی و راوی اصلی خطبه وجود دارد. یعنی راوی واقعه جد طوق بن مالک باشد که فرزند عبدالله بن مسعود است. (البته در حد جستجویی که انجام شد برای ابن مسعود دو فرزند به نامهای عبدالرحمن و ابوعبیده مطرح شده است اما درباره اینکه آیا هیچیک از آنان فرزندی به نام مالک یا نوهای به نام طوق داشته چیزی یافت نشد؛ فقط برای ابوعبدالرحمن دو فرزند به نامهای قاسم و معن یافت شد. بر اساس جستجو در کتابهای الطبقات الكبرى (ابن سعد) و تهذيب التهذيب (ابن حجر عسقلانی) در نرم افزار الشامله)
[۲۴] . آنچه در خطبة البيان امير المؤمنين (ع) وارد شده كه انا دابة الارض مؤيد اين است
[۲۵] . كما قال في خطبة البيان أنا اللّوح المحفوظ
[۲۶] . وفي كلام مولانا أمير المؤمنين عليه السّلام ، في خطبة البيان، المنسوبة إليه وغيرها ، ممّا ينبّه على مثل هذا المعنى كثير
[۲۷] . وقوله : « أنا وجه اللّه ، وأنا جنب اللّه ، وأنا يد اللّه ، وأنا القلم الأعلى ، وأنا اللوح المحفوظ » ، إلى آخر ما قال في خطبة البيان ، وغيرها .
[۲۸] . ولما انجذب بصيرة الرّوح إلى مشاهدة جمال الذات استتر نور العقل الفارق بين الأشياء في غلبة نور الذات القديمة ، وارتفع التميز بين القدم والحدوث لزهوق الباطل عند مجيء الحقّ . شعر:
عشق بگرفت مرا از من و بنشست بجاى / سيئاتم ستدند وحسناتم دادند
وقد مضى كلام آخر في هذا المعنى في الرابعة من الرابعة ، ولعل هذا هو السر في صدور بعض الكلمات الغريبة من مولانا أمير المؤمنين ( ع ) في خطبة البيان وفي خطبته الموسومة بالطتنجيّة وغيرهما من نظائرهما . كقوله (ع) : (أنا آدم الأول أنا نوح الأول أنا آية الجبار أنا حقيقة الأسرار أنا مورق الأشجار أنا مونع الثمار أنا مجري الأنهار « إلى أن قال » أنا ذلك النور الذي اقتبس موسى منه الهدى أنا صاحب الصّور أنا مخرج من القبور أنا صاحب يوم النشور أنا صاحب نوح ومنجيه أنا صاحب أيوب المبتلى وشافيه أنا أقمت السماوات بأمر ربي ) إلى آخر ما قال من أمثال ذلك صلوات اللّه وسلامه عليه
[۲۹] . وديگر آن كه حقّ تعالى فرموده است در قصّه موسى عليه السلام : « فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى * إِنِّي أَنَا رَبُّكَ » [ طه : ۱۱ – ۱۲ ] يعنى چون موسى نزديك آتش آمد ندا كرده شد كه : منم پروردگار تو . وقتي كه آتش كه جزوى از اجزاى تركيب انسان است أو را قابليت آن باشد كه به واسطهء تجلّى حقّ صدا ونداى « إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ » از أو آيد ، پس حقيقت ومظهرى كه وجود أو نور باشد به طريق أولى اين صداها كه در خطبة البيان مذكور است از أو بر آيد ، با اين كه أمير عليه السلام در هيچ جا از آن خطبه نفرمودهاند : « إِنِّي أَنَا اللَّهُ » كه اگر « أَنَا اللَّهُ » گفتى ظاهراً خصم را اعتراض رسيدى ؛ زيرا كه از جميع أسماء به اتفاق اللَّه اسم ذات است . واين معنى كه وجود أو نور است از آن حديث است كه حضرت رسالت فرموده است …
[۳۰] . وقد مضى كلام آخر في هذا المعنى في الرّابعة من الرّابعة ، ولعلّ هذا هو السّر في صدور بعض الكلمات الغريبة من مولانا أمير المؤمنين ( ع ) في خطبة البيان وفي خطبة الموسومة بالتطنجيّة وغيرهما من نظائرهما ، كقوله ( ع ) : أنا آدم الأوّل ، أنا نوح الأوّل ، أنا آية الجبّار ، أنا حقيقة الأسرار ، أنا مورّق الأشجار ، أنا مونع الثّمار ، أنا مفجّر العيون ، أنا مجري الأنهار » ، إلى أن قال : « أنا ذلك النّور الّذي اقتبس موسى منه الهدى ، أنا صاحب الصّور ، أنا مخرج من في القبور ، أنا صاحب يوم النّشور ، أنا صاحب نوح ومنجيه ، أنا صاحب أيّوب المبتلى وشافيه ، أنا أقمت السّماوات بأمر ربّي » إلى آخر ما قال من أمثال ذلك صلوات الله وسلامه عليه
[۳۱] . واستند الغلاة إلى بعض ما ذكره العامّة في كتابهم المسمّى ب «خطبة البيان» من الأقوال التي لم يتكلّم بها قطّ، بل أمر بتكفير قائله، وحكم بأنّ قائله مرتدّ نجس مخلّد في النار.
[۳۲] . و قال بعض العارفين بزعمه: إذا تجلى الله سبحانه بذاته لأحد يرى كل الذوات و الصفات و الأفعال متلاشية في أشعة ذاته و صفاته و أفعاله، و يجد نفسه مع جميع المخلوقات كأنها مدبرة لها و هي أعضاؤها و لا يلم بواحد منها شيء إلا و يراه ملما به، و يرى ذاته الذات الواحدة، و صفته صفتها، و فعله فعلها لاستهلاكه بالكلية في عين التوحيد، و ليس للإنسان وراء هذه الرتبة مقام في التوحيد. و لما انجذب بصيرة الروح إلى مشاهدة جمال الذات استتر نور العقل الفارق بين الأشياء في غلبة نور الذات القديمة، و ارتفع التميز بين القدم و الحدوث لزهوق الباطل عند مجيء الحق.
و قيل: إلى هذا المعنى يشير ما ورد في الحديث النبوي: علي ممسوس في ذات الله، و لعل هذا هو السر في صدور بعض الكلمات الغريبة من مولانا أمير المؤمنين عليه السلام في خطبة البيان و أمثالها، انتهى.
و أقول: الاكتفاء بما أسلفنا و أومأنا و ترك الخوض في تلك المسالك الخطيرة أولى و أحوط و أحرى و الله الموفق للهدي.
[۳۳] . و ما ورد من الأخبار الدالة على ذلك كخطبة البيان و أمثالها فلم توجد إلا في كتب الغلاة و أشباههم
[۳۴] . و ما ورد من الأخبار الدالة على ذلك كخطبة البيان و أمثالها فلم يوجد إلا في كتب الغلاة و أشباههم
[۳۵] . قال المجلسي: انّ خطبة البيان و أشباهها لم توجد إلّا في كتب الغلاة و أشباههم.
[۳۶] . «[السُّؤَالُ]
ـ[من هم الكاكئية Al Kakaiyaa الذين يعيشون في كردستان العراق ويتكلمون الكردية؟ هل هم من بقايا أتباعا الزرداشتية؟ وهل هم امتداد للعلوية في تركيا؟]ـ
[الفَتْوَى]
الحمد لله والصلاة والسلام على رسول الله وعلى آله وصحبه، أما بعد:
فقد تبين لنا مما كتب عن هذه الطائفة أنها طائفة منحرفة عن الإسلام تعيش في شمال العراق، عرفت كنحلة في القرن الحادي عشر الهجري، ولا يقطع بتاريخ ظهورها، وظهرت قبل ذلك كطريقة صوفية على يد فخر العاشقين السيد سلطان الحق البرزنج المولود سنة ۶۷۱ هـ.
يقول طه الهاشمي في كتابه (مفصل جغرافيا العراق) : الكاكائية خاضعة لنفوذ السادة البرزنجية تسكن الساحة الواسعة عند جبل برادان وتعيش على الزراعة. اهـ.
وهم يصرحون بأن عقائدهم مكتومة لا يبوحون بها ولا يجيزون هتك السر، ولهم مزارات وقبور يعظمونها ومراقد مشهورة من أشهرها: مزار سلطان الحق يزورونه سنوياً، ومزار السيد إبراهيم ويزعمون أنه ظهر بطريق التناسخ ست مرات وأنه المهدي المنتظر في آخر الزمان، وهم يكنون احتراماً كبيراً لعلي رضي الله عنه لاعتقادهم أنه تجسد في روح مؤسس الطريقة سلطان الحق، ويقولون بوحدة الوجود والتناسخ، ولا يعتدون بالقرآن لأنه من جمع عثمان رضي الله عنه، ويقولون إن القرآن من نظم محمد صلى الله عليه وسلم، ويؤمنون باليوم الآخر وهو عندهم ظهور الله تعالى في شخص وحلوله فيه ــ تعالى الله عما يقول المشركون علواً كبيراً.
من أهم كتبهم ((خطبة البيان)) وكتاب ((جاودان عرفي)) وهذا الأخير منتشر بالغتين الفارسية والتركية، ومن عقائدهم أنهم يلقنون موتاهم فيقولون ((إذا جاءك منكر ونكير فقل عندي كذا حنطة، وعندي كذا شعير، فإن لم يرض فأعطه صحن عدس، فإن لم يرض فقل أنا كاكائي فاغرب عني واذهب إلى غيري، وحينئذ يذهب عنك وامض أنت إلى الجنة … إلى غير ذلك من الخزعبلات والمعتقدات الباطلة.
وأما هل هم من بقايا الزرداشتية أو العلوية فلم نجد أحداً نسبهم إليهم إلا أنهم يدورون معهم في فلك البدع والخرافات. والله أعلم. [تَارِيخُ الْفَتْوَى] ۲۳ ذو الحجة ۱۴۲۶»
[۳۷] . وقد ذكر الدكتور عبد الرحمن بدوي أنه توجد خلاصة وافية لتعاليم النصيرية وعقائدها في كتيب صغير بعنوان (كتاب تعليم ديانة النصيرية)، وهو مخطوط في المكتبة الأهلية بباريس برقم ۶۱۸۲، وهو على طريقة السؤال والجواب، ويتألف من (۱۰۱) سؤال وجواب، نذكر منها على سبيل المثال ما يأتي:
س: من الذي خلقنا؟
ج: علي بن أبي طالب أمير المؤمنين.
س: من أين نعلم أن علياً إله؟
ج: مما قاله هو عن نفسه في خطبة البيان وهو واقف على المنبر إذ قال: (أنا سر الأسرار أنا شجرة الأنوار … أنا الأول والآخر، أنا الباطن والظاهر) .. إلى آخر كذبهم عليه.»
[۳۸] . الرقم التسلسلي:۱۶۰۱۷
عنوان المخطوط:كتاب خطبه البيان
[نسخه في العالم]
اسم المكتبة:مركز الملك فيصل للبحوث والدراسات الاسلامية
اسم الدولة:المملكة العربية السعودية
اسم المدينة:الرياض
رقم الحفظ:۰۸۷۸۲
[۳۹] . الرقم التسلسلي:۱۸۸۱۳
عنوان المخطوط:خطبه البيان
[نسخه في العالم]
اسم المكتبة:مركز الملك فيصل للبحوث والدراسات الاسلامية
اسم الدولة:المملكة العربية السعودية
اسم المدينة:الرياض
رقم الحفظ:۱۰۰۶۰
[۴۰] . الرقم التسلسلي:۸۵۱۸۷
الفن:كيمياء
عنوان المخطوط:شرح خطبه البيان المنسوبه لسيدنا علي بن ابي طالب رضي الله عنه
اسم المؤلف:علي جلبي بن خسرو، الازنيقي
اسم الشهرة:المؤلف الجديد
اسم الشهرة:الازنيقي
تاريخ الوفاة:۱۰۱۸هـ
قرن الوفاة:۱۱هـ
[نسخه في العالم]
اسم المكتبة:الخزانه الملكيه (الحسنيه)
اسم الدولة:المغرب
اسم المدينة:الرباط
رقم الحفظ:۵۶۵،مجموع (۳) ۱۵۲۷،مجموع (۲) ۳۳۲
[۴۱] . الرقم التسلسلي:۸۵۱۸۸
الفن:كيمياء
عنوان المخطوط:شرح خطبه البيان المنسوبه لعلي بن ابي طالب رضي الله عنه
اسم المؤلف:مجهول
اسم الشهرة:مجهول
تاريخ الوفاة:؟
قرن الوفاة:؟
[نسخه في العالم]
اسم المكتبة:الخزانه الملكيه (الحسنيه)
اسم الدولة:المغرب
اسم المدينة:الرباط
رقم الحفظ:مجموع (۱) ۱۱۰۵۳
[۴۲] . الرقم التسلسلي:۹۸۸۹۷
الفن:ادب
عنوان المخطوط:خطبه البيان
اسم المؤلف:علي بن ابي طالب بن عبد المطلب، علي بن ابي طالب
اسم الشهرة:علي بن ابي طالب
تاريخ الوفاة:۴۰هـ
قرن الوفاة:۱هـ
[نسخه في العالم]
اسم المكتبة:معهد المخطوطات العربية
اسم الدولة:مصر
اسم المدينة:القاهرة
رقم الحفظ:۷۲۴/۱ عن احمد الثالث ۲۵۷۶
[نسخه في العالم]
اسم المكتبة:مكتبة الفاتيكان
اسم الدولة:الفاتيكان
اسم المدينة:الفاتيكان
رقم الحفظ:۵۸۰/۳
[۴۳] . الرقم التسلسلي:۱۱۵۸۰۴
الفن:ادب
عنوان المخطوط:خطبه البيان
[نسخه في العالم]
اسم المكتبة:مركز الملك فيصل للبحوث والدراسات الاسلامية
اسم الدولة:المملكة العربية السعودية
اسم المدينة:الرياض
رقم الحفظ:ب ۹۸۶۸-۹۸۶۹
[۴۴] . الرقم التسلسلي:۱۱۶۰۳۶
الفن:وعظ وارشاد
عنوان المخطوط:خطبه البيان
[نسخه في العالم]
اسم المكتبة:مركز الملك فيصل للبحوث والدراسات الاسلامية
اسم الدولة:المملكة العربية السعودية
اسم المدينة:الرياض
رقم الحفظ:ب ۱۰۰۱۵
[۴۵] . برای نقدی بر اعتبار این خطبه در خصوص منابع شیعی، ر.ک: مصطفی صادقی، «خطبة البيان و خطبه هاى منسوب به امير مؤمنان(ع)». در فصلنامه علوم حدیث، ش ۳۳، پاييز ۱۳۸۳
[۴۶] . بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ- وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ قَالَ الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ وَ هُوَ نَجْمُ الْعَذَابِ وَ نَجْمُ الْقِيَامَةِ- وَ هُوَ زُحَلُ فِي أَعْلَى الْمَنَازِلِ.
[۴۷] . عَنْ عُرْوَةَ يَرْفَعُهُ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع يَعْنِي مُحَمَّدَ بْنَ الْحَنَفِيَّةِ وَ كَانَ فِي دِمَشْقَ وَ سَمِعَ رَجُلًا يَقُولُ: هَذَا ابْنُ أَبِي تُرَابٍ!
فَاسْتَنَدَ ظَهْرَهُ إِلَى جِدَارِ الْمِحْرَابِ فِي جَامِعِ دِمَشْقَ ثُمَّ قَالَ:
اخْسَئُوا ذُرِّيَّةَ النِّفَاقِ وَ حُشْوَةَ النِّيرَانِ وَ حَصَبَةَ جَهَنَّمَ عَنِ الْبَدْرِ الزَّاهِرِ وَ النَّجْمِ الثَّاقِبِ وَ اللِّسَانِ النَّاقِدِ وَ شِهَابِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الصِّرَاطِ الْمُسْتَقِيمِ «مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا».
أَ تَدْرُونَ أَيَّ عَقَبَةٍ تَقْتَحِمُونَ؟ أخو [أَخَا] رَسُولِ اللَّهِ تَسْتَهْدِفُونَ؟ وَ يَعْسُوبَ الدِّينِ تَلْمِزُونَ؟ فَبِأَيِّ سَبِيلِ رَشَادٍ بَعْدَ ذَلِكَ تَسْلُكُونَ؟ وَ أَيَّ حَرْفٍ بَعْدَ ذَلِكَ تَدْفَعُونَ؟
هَيْهَاتَ بَرَزَ اللَّهُ فِي السَّيْفِ وَ فَازَ بِالْخَصْلِ وَ اسْتَوْلَى عَلَى الْغَايَةِ وَ أَحْرَزَ الْحَظَّ وَ انْحَسَرَتْ عَنْهُ الْأَبْصَارُ وَ انْقَطَعَتْ دُونَهُ الرِّقَابُ وقوع [وَ فَرَعَ] الذِّرْوَةَ الْعُلْيَا وَ كَبُرَتْ وَ اللَّهِ مِنَ الْأُمَّةِ التَّبِعَةُ وَ عَنَاهُ الطَّلَبُ «وَ أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ».
أَقِيلُوا عَلَيْهِمْ لَا أَبَا لِأَبِيكُمْ مِنَ اللَّوْمِ وَ سُدُّوا الْمَكَانَ الَّذِي سَدُّوا وَ أبي [أَنَّى] يُسَدُّ ثُلْمَةُ أَخِيهِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذْ شَفَعُوا وَ شَفِيقِ نَبِيِّهِ إِذْ حَصَلُوا وَ نَدِيدِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى ع إِذْ مَثُلُوا وَ ذِي قُرْبَى كَبِيرِهَا إِذَا امْتُحِنُوا وَ الْمُصَلِّي لِلْقِبْلَتَيْنِ إِذَا انْحَرَفُوا وَ الْمَشْهُورِ لَهُ بِالْإِيمَانِ إِذَا كَفَرُوا وَ الْمَدْعُوِّ إِلَى الْخَيْرِ إِذَا نَكَلُوا وَ الْمَنْدُوبِ لِعَهْدِ الْمُشْرِكِينَ إِذَا نَكَثُوا وَ الْخَلِيفَةِ عَلَى الْمُهَاجِرِينَ إِذَا جَزِعُوا وَ الْمُسْتَوْدَعِ الْأَسْرَارِ سَاعَةَ الْوَدَاعِ إِذَا حُجِبُوا.
هَذَا الْمَكَارِمُ لَا قُعْبَانَ مِنْ لَبَنٍ / شَيْناً بِمَاءٍ فَعَادَا بَعْدُ أَبْوَالًا / وَ أَبِي يَبْعُدُ مِنْ كُلِّ عَلَاءٍ وَ شَنَاءٍ.
وَ فِيهِ كَلَامٌ طَوِيلٌ مَا هَذَا مَكَانَهُ.
ثُمَّ قَالَ: فَبِأَيِّ آلَاءِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ تَخْتَبِرُونَ؟ وَ عَنْ أَيِّ أَمْرٍ مِنْ حَدِيثِهِ تَأَثَّرُونَ؟ وَ رَبُّنَا الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ … الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.
ترجمه:
محمد حنفیه (فرزند امیرالمومنین ع) یکبار در دمشق بود که شنید مردم میگویند: این پسر ابوتراب است. پس به دیوار محراب مسجد جامع دمشق تکیه داد و بعد از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر ص گفت:
دهانت را ببند ای سلاله نفاق و بستر آتش و سنگ جهنم درباره سخن گفتن از ماه فروزان و نجم ثاقب و زبان ناقد و شهاب مومنان و صراط مستقیم، «پيش از آنكه صورتهايى را محو كنيم و به پشت سر برگردانيم يا آنها را لعن كنيم چنان كه اصحاب روز شنبه را لعن كرديم و فرمان خداوند همواره شدنى است» (نساء/۴۷).
آیا میدانید متعرض کدامین گردنه صعبالعبوری شدهاید؟! برادر رسول الله را هدف قرار میدهید و یعسوب* دین را مسخره میکنید؟! بعد از این چه راه رشدی مانده که بپیمایید و کدامین سخن را میخواهید دفع کنید؟
هیهات! [وی] مظهر خدا در جنگاوری بود و قلههای فضیلت را فتح کرد و به نهایت رسید و سهم خود را برد و چشمها حسرت او را دارند و گردنها پیش روی او فرود آیند؛به جایگاه عالی دست یافت و به خدا سوگند پیروی او بر این امت دشوار بود و از طلب او درمانده شدند «و چگونه از جايى چنين دور، دست يافتن براى آنان ميسّر است؟!» (سبأ/۵۲)
معاملهشان با آنها را به هم زدند [یعنی ایشان را از جایگاهی که داشتند کنار زدند]؛ پدرتان بیپدر شود! ممانعتی که ایجاد کردند را ایجاد کردند و پدرم [تنها کسی بود که بحق] جای خالی برادرش رسول الله را پر میکرد هنگامی که [دشمنان برای گرفتن جای او] با هم جفت شدند و یار مهربان پیامبرش بود هنگامی که به کاری اقدام میکردند و جایگاه هارون نسبت به موسی را داشت هنگامی که تشبیه میکردند و بزرگ ذی القربی بود هنگامی که در آزمون قرار میگرفتند و به سوی دو قبله نماز گزارد هنگامی که جهت عوض کردند و ایمان در او آشکار بود هنگامی که کفر میورزیدند و به خیر دعوت میکرد هنگامی که عهدشکنی میکردند و پایبند پیمانش [حتی] با مشرکان بود هنگامی که پیمانشکنی میکردند و خلیفه و جانشین بر مهاجران بود هنگامی که جزع و فزع میکردند و در لحظه وداع مخزن اسرار بود هنگامی که [دیگران] در حجاب قرار گرفتند؛
و سپس این شعر را سرود: «این کرامتهایی بود که نتوانستند قدح شیر آن را ذرهای با آب هم آلوده کنند، پس به سراغ ادرارشان برگشتند؛ و پدرم از هر خوبی و بدیای فراتر بود» و این سخن جای فراوان دارد که اینجا جایش نیست.
پس، در کدامین بزرگی امیرالمومنین ع میخواهید عیبی بیابید و از کدام حکایت وی میخواهید انتقام بگیرید و «پروردگارمان است كه بايد بر آنچه توصيف مىكنيد از او يارى جست» (یوسف/۱۱۲) و الحمد لله رب العالمین.
بازدیدها: ۱۶