۱۱۴۶) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ؛ وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ

شب اول تا شب چهارم رمضان ۱۴۴۶

ترجمه

به نام خداوند دارای رحمت گسترده و همیشگی؛ سوگند به آسمان و [سوگند به] طارق

نکات ادبی

السَّماءِ

درباره ماده «سمو» قبلا بیان شد که این ماده دلالت دارد بر علو، و بر رفعت چیزی و شاخص و کاملا آشکار بودنش و علو آن نسبت بدانچه تحت آن است. از آنجا که «سماءِ» هر چیزی، به بالای آن گفته می‌شود برخی معتقدند که اصل ماده «سمو» هر آن چیزی است که رفعتی یافته و فوق چیز دیگر و محیط بر آن باشد؛ و از آنجا که در زبانهای آرامی و عبری و سریانی کلمه «شماء» به همین معنای «سماء» به کار رفته اجتمال دارد که این لفظ با همین معنا از آن زبانهای به زبان عربی وارد شده باشد.

در هر صورت به همین مناسبت فوقیت در معنای این ماده، کلمه «سماء» هم بر ابر (و حتی باران) اطلاق می‌شود (يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً؛ هود/۵۲؛ نوح/۱۱) و هم بر سقف خانه؛ چنانکه در مقابل برای آسمان هم تعبیر سقف شده است (وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً؛ انبیاء/۳۲) و برای پشت اسب (روی اسب) نیز از «سماء الفرس» استفاده می‌شود و حتی به گیاهان نیز «سماء» می‌گویند.

البته رایج‌ترین معنای آن همان آسمان است؛ و گفته شده که هر چیزی در مقایسه با آنچه پایین‌تر از آن است «سماء» و در مقایسه با آنچه فوق آن است «أرض» است و آیه «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ»‏ (طلاق/۱۲) را نیز بر همین حمل کرده‌اند. راغب بر این باور است که «سماء» در معنای باران به صورت مذکر می‌آید [البته فیومی دقیقا نظر خلاف این را دارد] و جمع آن به صورت «أَسْمِيَة» است؛ اما «سماء» در مقابل «أرض» هم به معنای مفرد (فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ؛ دخان/۲۹) و هم به معنای جمع (ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَ‏؛ بقرة/۲۹) به کار می‌رود ولو با ادات جمع هم جمع بسته می‌شود: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ» (اسراء/۴۴)؛ و این «سماء» مونث است: «وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ» (ذاریات/۴۷) «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْميزانَ» (الرحمن/۷) «إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ»‏ (انشقاق/۱) «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ»‏ (انفطار/۱)؛ هرچند گاه «مذکر» هم می‌آید: «السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ» (نازعات/۷۹) هرچند ازهری بر این باور است که «سماء» در مقابل «أرض» همواره مونث است و اگر آن را به عنوان سقف لحاظ کنند (در همین آیه اخیر) به صورت مذکر به کار می‌برند.

کلمه «سماء» به کلماتی مانند «رفعت» و «ارتفاع»، «علو» «صعود» «رقی» و «فوق» نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفته‌اند:

«رفعت» (ماده «رفع») نقطه مقابل «خفض» است و مستلزم زایل شدن از جایگاه پایینی است که قبلا در آنجا بوده است؛

«علو» وقتی است که فی نفسه و به خود شیء‌نگاه شود صرف نظر از مادون آن و یا جابجا شدنش و در آن یک معنای قهر و اقتدار نهفته است؛

«صعود» ناظر به جابجایی مکانی و مختص مکان است؛

«رقی»‌ صعودی است که تدریجی انجام شود؛

«فوق» هم ظرف مکان و نقطه مقابل «تحت» و صرفا ناظر به وصف شیء‌در مقایسه است؛‌نه وصفی برای خود شیء.

جلسه ۱۰۴۱ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-74/

الطَّارِقِ

با توجه به کثرت استعمالات ماده «طرق» در معانی مختلف، اهل لغت درباره اصل و محور این ماده اختلاف دارند:

ابن فارس از برگرداندن همه آن معانی به معنای واحد درمانده شده و قائل است که این ماده بر چهار اصل متفاوت دلالت دارد: (۱) آمدن شبانه، که به کسی که شب بر منزل وارد می‌شود گفته می‌شود، و از نظر وی به همین مناسبت هم به ستاره «طارق» گفته شده است چون شبها طلوع می‌کند. (۲) زدن، که کاربرد آن در کلمه «طَرق» به معنای سنگریزه‌هایی که برای کهانت می‌زدند ویا برای زدن حیوان نر به حیوان ماده در مقام جفت‌گیری معروف است. (۳) سستی و رخوت در چیزی، چنانکه به نرمی و لطافت موجود در پر پرندگان «طَرَق» گفته می‌شود و «طریقه» را هم به معنای نرمی و تسلیم شدن به چیزی از این باب دانسته است. (۴) خصف چیزی بر روی چیزی دیگر (چیزی را بر روی چیز دیگر کوبیدن و چسباندن و جفت یا وصله کردن)، چنانکه به کفش (که چرم را روی چرم دیگر می‌کوبند یا همواره به صورت جفت استفاده می‌شود) خصف گویند. وی احتمال داده است که کاربرد کلمه «طریق» (به معنای راه )‌ یا از باب معنای اول است (چون عرصه‌ای است که پیموده می‌شود) یا از باب معنای آخر است (چون مسیری است که گویی به نحوی کوبیده شده که از اطرافش متمایز گردیده است) (معجم المقاييس اللغة، ج‏۳، ص۴۴۹-۴۵۳)[۱].

اما بسیاری از اهل لغت کوشیده‌اند معنای واحدی برای کل این کاربردها بیابند:

مرحوم طبرسی بر این باور است که اصل آن به معنای «دق» (= کوبیدن به در) است چنانکه کلمه «مطرقه» [= کلون در] را به همین مناسبت چنین نامیده‌اند و وجه تسمیه «طریق» هم این است که با عبور و مرور افراد کوبیده و صاف شده است؛ و «طارق» هم کسی است که بانه به منزل می‌آید و ناچار است برای باخبر کردن اهل خانه دق الباب کند (مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۷۱۳[۲]).

اما راغب و مرحوم مصطفوی معنای «زدن» را در این ماده محوری می‌دانند:

راغب بر این باور است که این ماده دلالت بر نوع خاصی از زدن دارد که در همان نوع یک توسعی هم حاصل شده است. از نظر وی، «طریق» راهی است که با پاها زده و کوبیده شده است چنانکه خداوند فرمود: «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَريقاً فِي الْبَحْر» (طه/۷۷) و به همین مناسبت به نحو استعاری برای هر مسلکی که انسان در انجام کاری در پیش می‌گیرد، مذموم باشد یا ممدوح، به کار رفته است چنانکه فرمود: «وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ‏ الْمُثْلى»‏(طه/۶۳). و «طارق» هم کسی است که طریقی را می‌پیماید هرچند بیشتر برای کسی که طریق را در شب می‌پیماید به کار می‌رود و به همین مناسبت به حوادث ناگواری که شبانه بر انسان وارد می‌شود «طوارق» گویند. وی بدون اینکه توضیحی دهد که فرق «طریق» با «طریقة» چیست اشاره کرده است که جمع «طریق»، «طُرُق» است و جمع «طریقة»، «طرائق»[۳]؛ و کاربرد کلمه دوم در آیه «كُنَّا طَرائِقَ‏ قِدَداً» (جن/۱۱) را به معنای اشاره به اختلاف در درجات جنیان دانسته و کاربرد آن در آیه «وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ‏ طَرائِقَ»‏(مؤمنون/۱۷) را اشاره به طبقات آسمان (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۱۸-۵۱۹[۴]).

علامه طباطبایی هم به نحوی بین قول راغب و مرحوم طبرسی جمع کرده و بر این باور است که «طرق» در اصل زدن شدیدی است که صدایش شنیده می‌شود و وجه تسمیه کلون درب به «مطرقة» هم همین است؛ و وجه تسمیه «طریق» این است که با قدمهای افراد کوبیده شده است؛ سپس به مناسبت همین کلمه استعمالش در پیمودن راه شیوع پیدا کرده است و سپس در خصوص آمدن در شب؛‌زیرا در شبها غالبا درها بسته است و شخص نیازمند در زدن است پس راه را می‌پیماید و در می‌زند؛‌سپس کاربردش در خصوص هرچه در شب ظاهر می‌شود شیوع پیدا کرده و مراد از «طارق» در آیه اول سوره طارق هم ستاره‌ای است که شبها طلوع می‌کند (الميزان، ج‏۲۰، ص۲۵۸[۵]).

مرحوم مصطفوی هم اصل واحد در این ماده را زدن و تثبیت بر یک حالت و کیفیت مخصوص می‌داند و معتقد است به موادی همچون «طبع» و «طبق»‌ و «طحی» و «طرح» نزدیک است و البته هریک تفاوت ظریفی با دیگری دارد: در «طبع» مطلق زدن و تثبیت مد نظر است اما در «طرق» تثبیت با کیفیت خاص. وی وجه تسمیه «طریق» را هم این می‌داند که در آن تقدیر و تنظیمش بر خصوصیتی معین لحاظ شده است؛ یا کاربرد آن در خصوص زدن پشم را از این باب می‌داند که قرار است نرمی و بساطتی در آن حاصل شود یا کاربرد آن در مقام زدن حیوان نر به حیوان ماده برای جفت‌گیری را زدنی است برای تولد حیوانی جدید. وی تفاوت «طریق» با «سبیل» را هم در همین می‌داند که سبیل به مطلق راهی که شخص را به مطلوب برساند گفته می‌شود اما طریق راهی است که یک نحوه تقدیر و خصوصیات خاص در آن لحاظ شده است مانند راهی که برای حضرت موسی در دریا گشوده شد: «أَنْ أَسْرِ بِعِبادي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَريقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً» (طه/۷۷) یا راهی که به طور خاص برای رسیدن به حق «كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى‏ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى‏ طَريقٍ مُسْتَقيمٍ» (احقاف/۳۰) یا برای سیر دادن کافران به جهنم «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَريقاً؛ إِلاَّ طَريقَ جَهَنَّمَ» (نساء/۱۶۸-۱۶۹) قرار داده می‌شود. وی همچنین «طریقه» را به معنای آن چیزی که متصف به «طریق واقع شدن» است می‌داند که «طریق» در آن قرار دارد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۷، ص۷۲-۷۴[۶]). قبلا هم ذیل ماده «سبل» اشاره شد که مرحوم مصطفوی فرق کلمه «سبیل» را با کلماتی همچون طریق و صراط در این می‌داند که سبیل راه‌های سهل و طبیعی‌ای است که شخص را به مقصد و نقطه معینی می‌رساند؛ اما «طریق» که از ماده «طرق» (به معنای کوبیدن و ضربه زدن) گرفته شده، راهی است که پیمودن آن نیازمند تلاش و زحمت است؛ و «صراط» به معنای راه گسترده و واضح است؛ البته عسگری اگرچه در این زمینه که «طریق» اقتضای سهولت ندارد با وی هم‌نظر است؛ اما صراط را به معنای راه سهل و آسان می‌داند؛ و سبیل را معنای عامی می‌دانند که بر طریق و غیرطریق اطلاق می‌شود. (جلسه ۱۰۸۰ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-15-1/).

اما حسن جبل با توجه به تحلیلی که علاوه بر بررسی کلمات، راجع به تک تک حروف دارد معنای محوری این ماده را «امتداد چیزی که میانه‌اش تر و تازه باشد به نحو طولی با یک نیروی داخلی یا فشار بیرونی» معرفی کرده است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۳۲۵[۷]) چرا که از نظر وی «ط» دلالت بر یک نحوه فشار و امتداد عرضی دارد و حرف «ر» برای استرسال (شل و رها شدن) است و «ق» هم یک نحوه اشتداد و غلظت در اثناء و اعماق چیزی است و ترکیب اینها دلالت دارد بر قوتی در درون شیء که منجر به یک نحوه امتدادی در شیء می‌شود. (همان، ص۱۳۱۶-۱۳۱۷[۸])

از ماده «طرق» در قرآن کریم فقط کلمات «طریق» و «طریقة»‌ و «طرائق» و «طارق» و جمعا ۱۱ بار به کار رفته است.

شأن نزول

گفته‌اند این آیه در مورد ابو طالب نازل شد و قضیه از این قرار است که ایشان یکبار برای پیامبر نان و شيری هدیه آورده بود. در همان حال كه نشسته و مشغول خوردن بود، ستاره‌ای افتاد و بناگاه همه‌جا را آتش فراگرفت [در نقل دیگر: زمین پر از نور شد].

ابو طالب ترسید و گفت: اين چیست؟

پيامبر (ص) فرمود: ستاره‏اى است كه پرتابش کردند و اين از آيات الهى است.

ابو طالب در شگفت شد و خداوند این آیه را نازل فرمود.

أسباب نزول القرآن (الواحدي)، ص۴۷۶؛ الكشف و البيان (ثعلبی)، ج‏۱۰، ص۱۷۷-۱۷۸[۹]؛ الجامع لأحكام القرآن (قرطبی)، ج‏۲۱، ص۱[۱۰]

قوله تعالى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ؛ نزلت في أبي طالب، و ذلك أنه أتَى النبيَّ ص [فأتْحَفَه‏] بخبز و لبن، فبينما هو جالس [يأكل‏] إذا انْحَطَّ نجم فامتَلأ ما ثَمَّ ناراً [فامتلأت الأرض نورا].

ففزع أبو طالب، و قال: أيُّ شي‏ء هذا؟

فقال [رسول الله ص]: هذا نجمٌ رُميَ به، و هو آيةٌ من آيات اللَّه تعالى، فعجب أبو طالب. فأنزل اللَّه تعالى هذه الآية.

حدیث

۱) روایت شده که یهودی‌ای خدمت امیرالمومنین ع آمد و گفت من سوالاتی دارم که اگر جوابشان را بدهی اسلام می‌آورم. و سوالاتش را پرسید و حضرت هم تمامی را جواب داد و وی هم تایید کرد که در تورات تحریف‌نشده همه این پاسخها را دیده بوده؛ و از این رو، مسلمان شد و نهایتا در جنگ صفین به شهادت رسید. برخی از این سوالات قبلا گذشت.[۱۱]

از جمله سوالاتش این بودکه: و چرا آسمان آسمان نامیده شد؟

فرمودند: و آسمان آسمان نامیده شد چون «وسم» آب است، یعنی معدن آب* است.

علل الشرائع، ج‏۱، ص۱-۲

حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِإِسْنَادِهِ رَفَعَهُ قَالَ: أَتَى عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع يَهُودِيٌّ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّي أَسْأَلُكَ عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ أَنْتَ أَخْبَرْتَنِي بِهَا أَسْلَمْتُ قَالَ عَلِيٌّ ع سَلْنِي يَا يَهُودِيُّ عَمَّا بَدَا لَكَ فَإِنَّكَ لَا تُصِيبُ أَحَداً أَعْلَمَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ أَخْبِرْنِي عَنْ …[۱۲] وَ لِمَ سُمِّيَتِ السَّمَاءُ سَمَاءً؟ …[۱۳]

فَقَالَ ع: …[۱۴] وَ سُمِّيَتِ السَّمَاءُ سَمَاءً لِأَنَّهَا وَسْمُ الْمَاءِ يَعْنِي مَعْدِنَ الْمَاءِ …[۱۵]

فَقَالَ الْيَهُودِيُّ صَدَقْتَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّا لَنَجِدُ جَمِيعَ مَا وَصَفْتَ فِي التَّوْرَاةِ فَأَسْلَمَ عَلَى يَدِهِ وَ لَازَمَهُ حَتَّى قُتِلَ يَوْمَ صَفَّيْنِ.

* شاید تعبیر «معدن آب» یک نحوه به معنای مخزن آب باشد که آب از آنجا به همه جای زمین جاری می‌شود؛ یعنی همان که در دست کم ۲۳ آیه قرآن بر نزول آب از آسمان تاکید شد؛ نه فقط ۲۱ بار با تعبیر «نَزَّلَ [أنزل؛ ‌ینزل؛ نزلنا؛ أنزلنا] مِنَ السَّماءِ ماءً» ، بلکه همچنان با تعبیر «ماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماء» (یونس/۲۴؛ ‌کهف/۴۵).[۱۶]

** در علل الشرائع حدیثی هم درباره معنای «طارق» آمده است که ذیل آیه بعد خواهد آمد.

 

۲) روایت شده است که از امیرالمومنین ع درباره «طارق» سوال شد.

فرمودند: آن بهترین ستاره در آسمان است ولی مردم آن را نمی‌شناسند؛ و همانا «طارق» نامیده شد چون نورش آیمان به آسمان را می‌پیماید تا هفت آسمان را، سپس این طریق را برمی‌گردد تا به جایگاهش برگردد.

علل الشرائع، ج‏۲، ص۵۷۷

أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ حَرِيزٍ عَنِ الضَّحَّاكِ بْنِ مُزَاحِمٍ قَالَ:

سُئِلَ عَلِيٌّ ع عَنِ الطَّارِقِ؟

قَالَ: هُوَ أَحْسَنُ نَجْمٍ فِي السَّمَاءِ وَ لَيْسَ تَعْرِفُهُ النَّاسُ وَ إِنَّمَا سُمِّيَ الطَّارِقَ لِأَنَّهُ يَطْرُقُ نُورُهُ سَمَاءً سَمَاءً إِلَى سَبْعِ سَمَاوَاتٍ ثُمَّ يَطْرُقُ رَاجِعاً حَتَّى يَرْجِعَ إِلَى مَكَانِهِ.

 

۳) ابوبصیر روایت کرده که امام صادق (علیه السلام) در مورد آیه «وَ السَّمَاءِ وَ الطَّارِقِ» فرمودند:

آسمان در اینجا، امیرالمؤمنین (علیه السلام) است،

و طارق کسی است که از نزد پروردگار، از آنچه در شب و روز اتّفاق می‌افتد، برای ائمّه (علیهم السلام) خبر می‌آورد؛ و آن همان روحی است که همراه ائمّه (علیهم السلام) است و آن‌ها را ثابت‌قدم می گرداند.

از ایشان پرسیدم: «وَ النَّجْمُ الثَّاقِبُ» چطور؟

فرمودند: آن رسول الله ص است.

تفسير القمي، ج‏۲، ص۴۱۵؛ غرر الأخبار، ص۱۸۲[۱۷]

حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ ابْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ» قَالَ: قَالَ:

السَّمَاءُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الطَّارِقُ الَّذِي يَطْرُقُ الْأَئِمَّةَ ع مِنْ عِنْدِ رَبِّهِمْ- مِمَّا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ- وَ هُوَ الرُّوحُ الَّذِي مَعَ الْأَئِمَّةِ ع يُسَدِّدُهُمْ.

قُلْتُ وَ النَّجْمُ الثَّاقِبُ؟

قَالَ: ذَاكَ رَسُولُ اللَّهِ ص.

تدبر

در این آیه به آسمان و به «طارق»‌ سوگند خورده شده است. درباره اینکه مقصود از «طارق» چیست، مطالب متنوعی گفته شده، که با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، می‌تواند همه آنها درست باشد؛ فقط باید توجه داشت که هریک را مبنا قرار دهیم باید بقیه آیات را هم متناظر به آن معنا کنیم.

در یک تقسیم کلی، می‌توان تفسیر آفاقی یا انفسی از این آیات داشت؛ که در هریک ظرفیت‌های معنایی متعددی وجود دارد:

الف. تفسیر آفاقی:

۱) «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ»

مقصود از آسمان، همین آسمان فیزیکی و مادی باشد که بالای سرمان مشاهده می‌کنیم؛ آنگاه مقصود از «طارق» هم با توجه به آیات بعد، یک ستاره درخشان است؟ اما کدام ستاره؟

الف. ستاره صبح (كتاب العين، ج‏۵، ص۹۸[۱۸])

ب. ستاره‌ای که فقط شبها طلوع می‌کند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۱۸[۱۹]؛ الميزان، ج‏۲۰، ص۲۵۸[۲۰]) و روزها مخفی می‌شود (ابن جریج، به نقل از الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۳۵[۲۱]).

ج. هر ستاره‌ای که در منظومه خود نقش خورشید را ایفا می‌کند و بدان منظومه نورافشانی می‌کند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۷، ص۷۳[۲۲]).

د. مطلق هر ستاره نورانی‌ای است (حسن، به نقل از مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۷۱۴[۲۳]) و از ابن عباس نقل شده که هر ستاره‌ای است که نور می‌‌دهد و شبانه آسمان را می‌پیماید (به نقل الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۳۵[۲۴]). و از قتاده هم نقل شده که شامل همه ستارگان می‌شود زیرا همگی طلوعشان در شب است و طارق به کسی می‌گویند که در شب می‌آید (الجامع لأحكام القرآن، ج‏۲۱، ص۲[۲۵]؛ الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۳۶[۲۶]).

ه. مقصود زحل [= سیاره کیوان، بزرگترین سیاره در منظومه شمسی بعد از مشتری] است و مقصود از ثاقب، آن ستاره‌ای است که بر بقیه ستارگان تفوق دارد (ابن زید، به نقل از مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۷۱۴[۲۷]؛ الجامع لأحكام القرآن، ج‏۲۱، ص۱[۲۸]).

و. ستاره جدی (ستاره قطبی] است (ابن عباس، به نقل الجامع لأحكام القرآن، ج‏۲۱، ص۱)

ز. طارق که همان نجم ثاقب است ستاره‌ای در آسمان هفتم است که در آنجا هیچ ستاره دیگری نیست. وقتی ستارگان جایگاه‌های خود را در آسمان یافتند او نیز هبوط کرد و همراه آنها شد. سپس به جایگاهش در آسمان هفتم برگشت؛ و همان ستاره «زحل» است که طارق [= رونده در شب] است وقتی که نزول می‌کند و و طارق است وقتی بالا می‌رود (ابن عباس، الكشف والبيان عن تفسير القرآن (ثعلبی)، ج۲۹، ص۲۰۶[۲۹]؛ ابن عباس و حضرت علی و فراء، به نقل از الجامع لأحكام القرآن، ج‏۲۱، ص۱[۳۰]). مضمون این توضیح که در منابع اهل سنت (قرطبی) یافت شد به نحوی با مفاد حدیث ۳ در منابع شیعی نزدیک است بدون اینکه آن ستاره را «زحل» معرفی کند که در تدبر ۲ ذیل تفسیر انفسی خواهد آمد.

ح. گفته شده که مقصود «ثریا» است [تعبیر ثریا غالبا در خصوص ستارگان موسوم به خوشه پروین (هفت خواهران) به کار می‌رود] که عرب آنها را روی هم «نجم» می‌خواند. (به نقل از مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۷۱۴[۳۱]؛ ابن زید به نقل الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۳۶[۳۲]؛ ابن زید و فراء به نقل از الجامع لأحكام القرآن، ج‏۲۱، ص۱[۳۳]؛ هرچند که این قول در معاني القرآن، ج‏۳، ص۲۵۴ یافت نشد).

ط. ستاره‌ای که درخشش آشکاری دارد (مجاهد، به نقل از الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۳۶[۳۴]).

ی. گفته شده که مقصود «ماه» است چون شبها طلوع می‌کند (این قول به فراء نسبت داده شده [‌ر.ک: به نقل از مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۷۱۴[۳۵]] ولی در معاني القرآن [ج‏۳، ص۲۵۴[۳۶]] چنین چیزی مشاهده نمی‌شود).

ک. …

 

ب. تفسیر انفسی:

۲) «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ»

می‌تواند مقصود از آسمان، آسمان روحانی و معنوی باشد، چنانکه شاید از بهترین شواهد برای این کاربرد قرآنی، آیه «أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا في‏ أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَق‏» (روم/۸) باشد که ثمره تفکر در خویش را فهم برحق بودن آفرینش آسمانها معرفی کرده است. در این صورت، مقصود از «طارق» عبارت است از:

الف. به قرینه کلمه «ثاقب» که در توصیف آن آمده است، آن ستاره [معنوی و ملکوتی]‌ای است که کسانی که [از ملکوت] استراق سمع می‌کنند را هدف قرار می‌دهد (خصیف، به نقل از الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۳۶[۳۷]) و با آن شیاطین [از آسمانهای معنوی] رانده می‌شوند (ابن عباس و عطاء، به نقل از الجامع لأحكام القرآن، ج‏۲۱، ص۲[۳۸]؛ الكشف والبيان عن تفسير القرآن (ثعلبی)، ج۲۹، ص۲۰۵[۳۹]).

این توضیحات تناسب دارد با این دو دسته آیات شریفه؛ که در یکی کلمه «ثاقب» به جای «نجم» با «شهاب» همراه شده؛ و در دیگری هم کلمه «شهاب» برای همین تعقیب شیاطین آمده است:

الف.۱) «إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِبِ؛ وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ؛ لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى‏ وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ؛ دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِب؛‏ إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِب‏» (صافات/۶-۱۰)

الف.۲) «وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرينَ؛ وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجيمٍ؛ إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبينٌ» (حجر/۱۶-۱۸)

ب. اگر مراد از آسمان، آسمان روحانی باشد، طارق، آن نفس روحانی مطمئن نورانی کامل است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۷، ص۷۳[۴۰]).

چه‌بسا اشکال شود که در کلمه «طارق» یک نحوه حرکت لحاظ شده است و این با تطبیق آن بر یک نفس به کمال‌رسیده (که ظهورش در این است که به پایان مقصد رسیده) چگونه قابل جمع است؟

شاید بتوان چنین گفت که اساسا آفرینش انسان به گونه‌ای است که توقف‌پذیر نیست چون حرکتش الی الله است و وصول الی الله در هیچ موقفی پایان نمی‌پذیرد و لذا این سیر حتی برای کاملترین انسانها بی‌توقف است و موید این معنا هم تشویق ما به صلوات فرستادن بر پیامبر ص و اهل بیت‌اش است که از خداوند برای ایشان ترفیع درجه درخواست می‌کنیم؛ و هم تعابیری است از اهل بیت ع که فرموده‌اند که اگر ما دائما در حال فزونی نباشیم تمام و نابود خواهیم شد: «لَوْ لَا أَنَّا نُزَادُ، لَأَنْفَدْنَا» (الكافي، ج‏۱، ص۲۵۳-۲۵۴)[۴۱].

ج. کلمه «طارق» به معنای سالک (رهرو)ای است که طریقی را می‌پیماید به ویژه که در شب باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۱۸[۴۲]) و اگر آسمان را آسمان معنوی و ملکوتی در نظر بگیریم، این آسمان بستر و مسیری است که یک سالک الی الله قرار است بپیماید، – چنانکه در برخی از آیات در خصوص آسمان تعبیر «طریق» آمده و به جای هفت آسمان از «سبع طرائق» سخن گفته شده است: «وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلين» (مومنون/۱۷‏)- آنگاه وجه شب بودنش هم شاید این باشد که اساسا زندگی در دنیا، زندگی در شب [لیلة القدر] است تا انسان به روز [یوم القیامة] برسد.

د. در حدیث ۲، آسمان، امیرالمومنین ع؛ و طارق، فرشته‌ای که کل وقایع عالم را نزد ائمه می‌آورد؛ و نجم ثاقب، رسول الله ص معرفی شده بود. اینکه با توجه به برتر بودن رسول الله ص بر همگان از جمله بر حضرت علی ع، چگونه امیرالمومنین ع را آسمان و رسول الله را نجم ثاقب معرفی کرده، محتملات مختلفی دارد از جمله:

د.۱. در بسیاری از کاربردهای قرآنی، تعبیر «السماء» ناظر به سماء دنیاست. اشاره شد که برخی مفسران نجم را به معنای مطلق ستارگان در نظر گرفته‌اند. اگر چنین باشد آنگاه سماء پایین‌تر از نجم می‌شود و آنگاه شاید وجه شبه این باشد که برای عرف انسانها، حضرت علی ع با همه عظمت و بزرگی‌اش دسترسی‌پذیرتر از رسول الله ص است. مقام رسول الله ص، مقامی است که هیچ کفوی در مخلوقات ندارد.

د.۲. با توجه به نور واحد بودن اهل بیت ع، در برخی احادیث، مقام رسول الله ص را مقام ظاهر (که بر تنزیل جنگید) و امیرالمومنین ع را مقام باطن (که بر تأویل جنگید) معرفی کرده‌اند؛ و شاید این تطبیق از این باب باشد و هر سه کلمه (سماء و طارق و نجم ثاقب) ظهور یک حقیقت باشد؛ خصوصا که ظهور آیه این است که طارق همان نجم ثاقب است.

د.۳. در نکات ادبی گذشت که از کاربردهای کلمه «ابر» است؛ آنگاه مقایسه، نه بین آسمان و ستاره؛ بلکه بین ابر و ستاره است.

د.۴. …

تبصره:

شأن نزولی که برای این آیه در منابع اهل سنت آمده تناسب جدی‌ای دارد با اینکه آن نجم ثاقب امیرالمومنین ع باشد که خداوند وی را به حضرت ابوطالب ع مرحمت فرموده است.

ه. اگر آسمانهای هفت‌گانه‌ای که در قرآن کریم مطرح است، بیشتر با تفسیر انفسی سازگار باشد، که ظهور بسیاری از روایات این است که چنین است) آنگاه حدیث ۳ را نباید همچون برداشتی که در کتب اهل سنت از مضمون آن شده، نه یک تفسیر آفاقی و ناظر به ستاره زحل (تدبر۱.ز)، بلکه تفسیری انفسی دانست.

و. …

 

 


[۱] . الطاء و الراء و القاف أربعة أصول: أحدها الإِتيان مَساءً ، و الثانى الضَّرْب، و الثالث جنسٌ من استرخاء الشى‏ء، و الرابع خَصْف شى‏ء على شى‏ء.

فالأوَّل‏ الطُّرُوق‏. و يقال إنّه إتيان المنزِل ليلًا. قالوا: و رجلٌ‏ طُرَقَةٌ، إذا كان يَسْرِى حتى‏ يطرُقَ‏ أهلَه ليلًا.* و ذُكِرَ أنَّ ذلك يقال بالنهار أيضاً، و الأصل اللَّيل: و الدَّليل على أنَّ الأصلَ اللّيل تسميتُهم النّجم‏ طارقاً؛ لأنّه يَطلُعُ ليلًا. قالوا: و كلُّ مَن أتى ليلًا فقد طَرَق‏. قالت: نحنُ بناتُ‏ طارقِ؛ ‏ و هو قول امرأة. تريد: إِنَّ أبانا نجمٌ فى شرفه و علوّه‏ . و من الباب، و اللَّه أعلم: الطَّريق‏، لأنَّه يُتَوَرَّدُ. و يجوز أن يكون من أصلٍ آخَر، و هو الذى ذكرناه من خَصْف الشى‏ء فوق الشى‏ء. و من الباب الأوّل قولُهم: أتيتُه‏ طَرْقَتين‏، أى مَرَّتين‏ . و منه‏ طارِقةُ الرَّجُل، و هو فَخِذه التى هو منها؛ و سمِّيت‏ طارقةً لأنها تطرُقه‏ و يطرُقها. قال: شكوت ذَهاب‏ طارقتى‏ إليه‏ / و طارِقَتِى‏ بأكناف الدُّرُوب‏»

و الأصل الثّانى: الضرب، يقال‏ طرَق‏ يَطْرُق‏ طرقاً. و الشى‏ء مِطرَق‏ و مِطرَقة. و منه‏ الطَّرْق‏، و هو الضَّرْب بالحَصى تكهُّناً، و هو الذى جاء فى الحديث النّهْىُ عنه، و قيل‏: «الطرْق‏ و العيافة و الزَّجر من الجِبت‏ ». و امرأةٌ طارقةٌ: تفعل ذلك؛ و الجمع‏ الطَّوارق‏. قال: «لعمرك ما تَدْرى‏ الطَّوَارِقُ‏ بالحصى‏ / و لا زاجراتُ الطيرِ ما اللَّه صانعُ‏ » و الطرْق‏: ضرب الصُّوف بالقضيب، و ذلك القضيبُ‏ مِطرَقة. و قد يفعلُ الكاهن ذلك‏ فيطرُق‏، أى يخلط القُطْنَ بالصُّوف إذا تكهَّنَ. و يجعلون هذا مثلًا فيقولون: «طَرَقَ‏ و ماشَ». قال: «عاذلَ قد أُولِعتِ بالتَّرْفيشِ / إلىَّ سِرًّا فاطرُقى‏ و مِيشِى‏» و يقال: طرَق‏ الفحلُ الناقةَ طَرقاً، إذا ضربها. و طَروقة الفَحل: أُنثاه. و استطرقَ‏ فلانٌ فلاناً فَحَلَه، إذا طلبَه منه ليَضربَ فى إِبله، فأطْرَقَه إِيّاه. و يقال: هذه النَّبْل‏ طَرْقَةُ رجلٍ واحد، أى صِيغة رجلٍ واحد .

و الأصل الثالث: استِرخاء الشى‏ء. من ذلك‏ الطَّرَق‏، و هو لِينٌ فى ريش الطّائر. و منه‏ أَطْرَق‏ فلانٌ فى نَظَره. و المُطْرِق‏: المسترخِى العَين. قال: «و ما كنتُ أخشَى أن تكون وفاتُه‏ / بكفَّىْ سَبَنْتَى أزرقِ العَين‏ مُطْرِقِ» و قال فى‏ الإطراق‏: «فأطرَقَ‏ إطراقَ‏ الشُّجاع و لو يَرَى‏ / مَساغاً لِناباه الشُّجَاعُ لصَمَّما » و من الباب‏ الطِّرِّيقة، و هو اللِّين و الانقياد. يقولون فى المثل: «إنّ تحت‏ طِرِّيقته‏ لَعِنْدَأْوَةً»، أى إِنّ فى لِينه بعضَ العُسر أحياناً. فأمَّا الطّرَق‏ فقال قوم: هذا اعوجاجٌ فى الساق من غير فَحَج. و قال قوم: الطّرُق‏: ضَعف فى الرُّكْبتين. و هذا القول أقْيَسُ و أشبه لسائر ما ذكرناه من اللِّين و الاسترخاء.

و الأصل الرابع: خَصْف شى‏ءٍ على شى‏ء. يقال: نَعلٌ‏ مُطارَقة، أى مخصُوفة. و خُفٌ‏ مُطارَق‏، إذا كان قد ظُوهِر له نعلان. و كلُّ خَصْفةٍ طِرَاق‏. و تُرسٌ‏ مطرَّق‏، إِذا طورِق‏ بجلدٍ على قَدْره. و من هذا الباب‏ الطِّرْق‏، و هو الشحم و القُوّة، و سمِّى بذلك لأنّه شى‏ءٌ كأنّه خُصِف به. يقولون: ما به‏ طِرْق‏، أى ما به قُوّة. قال أبو محمد عبد اللَّه بن مسلم: أصل‏ الطِّرْق‏ الشّحم؛ لأنّ القوّة أكثر ما تكون [عنه‏ ]. و من هذا الباب‏ الطّرَق‏: مَناقع المياه؛ و إنّما سمِّيت بذلك تشبيهاً بالشى‏ء يتراكبُ بعضُه على بعض. كذلك الماء إذا دام تراكب. قال رؤبة: للعِدِّ إذْ أخْلَفَه ماءُ الطَّرَقْ‏ ؛ و من الباب، و قد ذكرناه أوّلًا و ليس ببعيد أن يكون من هذا القياس: الطَّريق‏؛ و ذلك أنّه شى‏ءٌ يعلو الأرضَ، فكأنّها قد طُورِقَتْ به و خُصِفت به. و يقولون: تطارَقَت‏ الإبلُ، إذا جاءت يتبع بعضُها بعضاً. و كذلك‏ الطَّريق‏، و هو النَّخْل الذى على صفٍّ واحد. و هذا تشبيهٌ، كأنّه شُبِّه‏ بالطَّريق‏ فى تتابُعه و علوّه الأرض. قال الأعشى: «و مِن كلِّ أحوَى كجِذْعِ‏ الطَّريق / يزينُ الفِناءَ إذا ما صَفَنْ‏ » و منه [ريشٌ‏ ] طِراق‏، إذا كان‏ تطارق‏ بعضه فوقَ بعض. و خرج القومُ‏ مَطارِيقَ‏، إذا جاءُوا مُشاةً لا دوابَّ لهم، فكأنَّ كلَّ واحدٍ منهم يَخصِف بأثر قدمَيه أثَر الذى تقدَّم. و يقال: جاءت الإبلُ على‏ طَرْقَةٍ واحدة، و على خُفٍّ واحد؛ و هو الذى ذكرناه من أنّها* تخصف بآثارها آثارَ غيرها. و اختضَبت المرأةُ طَرْقَتين‏، إذا أعادت الخِضاب، كأنّها تَخصِف بالثّانى الأوّل. ثم يشتقّ من‏ الطَّريق‏ فيقولون: طَرَّقت‏ المرأةُ عند الوِلادة، كأنّها جَعلت للمولود طريقاً. و يقال- و هو ذلك الأوّل- لا يقال‏ طَرَّقت‏ إلّا إذا خرج من الولد نصفُه ثمّ احتبَس بعضَ الاحتباس ثمّ خرج. تقول‏ : طرّقت‏ ثم خلَصت. و ممّا يُشْبِه هذا قولهُم‏ طَرَّقت‏ القطاة، إذا عَسُر عليها بيضُها ففحصت الأرضَ بجُؤجُئِها.

[۲] . طرقني فلان إذا أتاني ليلا و أصل الطرق الدق و منه المطرقة لأنها يدق بها و الطريق لأن المارة تدقه و الطارق الآتي ليلا يحتاج إلى الدق للتنبيه و نهى رسول الله ص أن يطرق الرجل أهله ليلا حتى تستحد المغيبة و تمشط الشعثة؛ و قالت هند بنت عتبة: «نحن بنات طارق / نمشي على النمارق» تريد أن أبانا نجم في شرفه و علوه و قال الشاعر: «يا راقد الليل مسرورا بأوله / إن الحوادث قد يطرقن أسحارا / لا تأمنن بليل طاب أوله / فرب آخر ليل أجج النارا»

[۳] . و این مطلبی است که سایر اهل لغت هم اشاره کرده‌اند مثلادر مجمع البحرين، ج‏۵، ص: ۲۰۵ آمده است:

قوله تعالى سَبْعَ طَرائِقَ‏ أي سبع سماوات واحدتها طريقة. قوله وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏ [۸۶/ ۱] الطَّارِقُ هو النجم سمي بذلك لأنه يَطْرُقُ أي يطلع ليلا. و الطَّارِقُ: النجم الذي يقال له كوكب الصبح. و طَرَقَ النجم طُرُوقاً من باب قعد: طلع. بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلى‏ [۲۰/ ۶۳] هي تأنيث الأمثل. قوله فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً [۲۰/ ۷۷] الطَّرِيقُ: السبيل مذكر في لغة الحجاز، و الجمع طُرُقٌ بضمتين، و جمع الطُّرُقِ طُرُقَاتٌ.

[۴] . الطَّرِيقُ‏: السّبيل الذي‏ يُطْرَقُ‏ بالأَرْجُلِ، أي يضرب. قال تعالى: طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ [طه/ ۷۷]، و عنه استعير كلّ مسلك يسلكه الإنسان في فِعْلٍ، محمودا كان أو مذموما. قال: وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ‏ الْمُثْلى‏ [طه/ ۶۳]، و قيل: طَرِيقَةٌ من النّخل، تشبيها بالطَّرِيقِ في الامتداد، و الطَّرْقُ‏ في الأصل: كالضَّرْبِ، إلا أنّه أخصّ، لأنّه ضَرْبُ تَوَقُّعٍ كَطَرْقِ الحديدِ بِالْمِطْرَقَةِ، و يُتَوَسَّعُ فيه تَوَسُّعَهُم في الضّرب، و عنه استعير: طَرْقُ‏ الحَصَى للتَّكَهُّنِ، و طَرْقُ‏ الدّوابِّ الماءَ بالأرجل حتى تكدّره، حتى سمّي الماء الدّنق‏ طَرْقاً ، و طَارَقْتُ‏ النّعلَ، و طَرَقْتُهَا، و تشبيها بِطَرْقِ‏ النّعلِ في الهيئة، قيل: طَارَقَ‏ بين الدِّرْعَيْنِ، و طَرْقُ‏ الخوافي‏ : أن يركب بعضها بعضا، و الطَّارِقُ‏: السالك للطَّرِيقِ، لكن خصّ في التّعارف بالآتي ليلا، فقيل: طَرَقَ‏ أهلَهُ‏ طُرُوقاً، و عبّر عن النّجم‏ بِالطَّارِقِ‏ لاختصاص ظهوره باللّيل. قال تعالى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏ [الطارق/ ۱]، قال الشاعر: نحن بنات‏ طَارِقٍ‏ . و عن الحوادث التي تأتي ليلا بِالطَّوَارِقِ‏، و طُرِقَ‏ فلانٌ: قُصِدَ ليلًا. قال الشاعر: «كأنّي أنا الْمَطْرُوقُ‏ دونك بالّذي‏ / طُرِقْتَ‏ به دوني و عيني تهمل‏ » و باعتبار الضّرب قيل: طَرَقَ‏ الفحلُ النّاقةَ، و أَطْرَقْتُهَا، و اسْتَطْرَقْتُ‏ فلاناً فحلًا، كقولك: ضربها الفحل، و أضربتها، و استضربته فحلا.و يقال للنّاقة: طَرُوقَةٌ، و كنّي‏ بِالطَّرُوقَةِ عن المرأة.و أَطْرَقَ‏ فلانٌ: أغضى، كأنه صار عينه‏ طَارِقاً للأرض، أي: ضاربا له كالضّرب بالمِطْرَقَةِ، و باعتبارِ الطَّرِيقِ‏، قيل: جاءت الإبلُ‏ مَطَارِيقَ‏، أي: جاءت على‏ طَرِيقٍ‏ واحدٍ، و تَطَرَّقَ‏ إلى كذا نحو توسّل، و طَرَّقْتُ‏ له: جعلت له‏ طَرِيقاً،

و جمعُ‏ الطَّرِيقِ‏ طُرُقٌ‏، و جمعُ‏ طَرِيقَةٍ طرَائِقُ‏. قال تعالى: كُنَّا طَرائِقَ‏ قِدَداً [الجن/ ۱۱]، إشارة إلى اختلافهم في درجاتهم، كقوله: هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ‏ [آل عمران/ ۱۶۳]، و أطباق السّماء يقال لها: طَرَائِقُ‏. قال اللّه تعالى: وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ‏ طَرائِقَ‏ [المؤمنون/ ۱۷]، و رجلٌ‏ مَطْرُوقٌ‏: فيه لين و استرخاء، من قولهم: هو مَطْرُوقٌ‏، أي: أصابته حادثةٌ لَيَّنَتْهُ، أو لأنّه مضروب، كقولك: مقروع، أو مدوخ، أو لقولهم: ناقة مَطْرُوقَةٌ تشبيها بها في الذِّلَّةِ.

[۵] . الطرق في الأصل- على ما قيل- هو الضرب بشدة يسمع له صوت و منه المطرقة و الطريق لأن السابلة تطرقها بأقدامها ثم شاع استعماله في سلوك الطريق ثم اختص بالإتيان ليلا لأن الآتي بالليل في الغالب يجد الأبواب مغلقة فيطرقها و يدقها ثم شاع الطارق في كل ما يظهر ليلا، و المراد بالطارق في الآية النجم الذي يطلع بالليل.

[۶] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو ضرب و تثبيت على حالة و كيفيّة مخصوصة، فهو قريب من الطبع و الطبق و الطحى و الطرح، و في كلّ منها خصوصيّة و امتياز. فيلاحظ في الطبع مطلق الضرب و التثبيت. و في الطَّرْقِ: التثبيت على كيفيّة مخصوصة. فمن مصاديق الأصل: الطَّرِيقُ إذا لوحظ فيه تقديره و تنظيمه على خصوصيّة معيّنة. و ضرب الصوف حتّى يجعل على لينة و انبساط. و طَرْقُ الفحل على الناقة إذا طرح عليها توليدا، و هكذا. فمفاهيم مطلق الضرب، و الطلوع، و الخصف، و السبيل: ليست من الأصل إلّا مجازا، فلا بدّ من لحاظ القيدين.

فهذا التقدير و التثبيت في خصوصيّة:

إمّا في سبيل: كما في: . إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً- ۴/ ۱۶۹. يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى‏ طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ‏- ۴۶/ ۳۰. إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً- ۴/ ۱۶۸. أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً- ۲۰/ ۷۷ الأخيرة في الطريق المادّىّ، و السوابق في المعنوىّ. فهذه الطُّرُقُ لا يراد منها مطلق السبيل الموصل الى مطلوب، بل انّ التعبير بهذه المادّة اشارة الى كونها مقدّرة و مثبتة على خصوصيّة مخصوصة مناسبة مربوطة، كما في الطريق الخاصّ المقدّر المجعول في البحر لعبور موسى و أصحابه. و هكذا الطريق المقدّر الّذى هو على كيفيّات مرتبطة مناسبة بجهنّم أو الحقّ أو الطريق المستقيم. فكلّ من الطريقين يحتاج الى طرق و تثبيت على خصوصيّة مناسبة، فَطَرِيقُ جهنّم يحتاج الى طرق و ضرب في جانب البدن و قواه المادّيّة. و طَرِيقُ الحقّ يحتاج الى طرق في جانب الروح و قواه الروحانيّة، و أخذ برنامج مخصوص‏ من هذه الحيثيّة.

و إمّا أن يكون هذا الطرق في موضوع طبيعىّ خارجىّ لا من جهة كونه سبيلا، بل من حيث هو: كما في: . وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ‏- ۲۳/ ۱۷ اشارة الى سبع منظومات في السماوات، مثبتة و مقدّرة على نظم مخصوص و خصوصيّات معيّنة.

و إمّا أن يكون الطرق من موضوع خارجىّ: كما في: . وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ‏ – ۸۶/ ۲ اشارة الى الشمس في كلّ منظومة، و هي الّتى ضياؤها ذاتيّة، و هي توجد حرارة و نورا في منظومتها، و تثبت نظما و حركة و كيفيّة خاصّة محدودة في كلّ واحد من سيّاراتها و أقمارها. و إن أريد من السماء: السماء الروحانىّ، فيكون المراد من الطارق هو النفس الروحانىّ المطمئنّ النورانىّ الكامل.

و إمّا أن يكون الطرق في التشريع من برنامج أخلاقىّ أو عملىّ: كما في: . وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ‏- ۷۲/ ۱۶ و. إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً- ۲۰/ ۱۰۴. بِسِحْرِهِما وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلى‏- ۲۰/ ۶۳ فالمراد من الطريقة ما يتّخذ من برنامج معتدل صحيح منظّم في الحياة الجسمانيّة و الروحانيّة، يعمل به. و الطَّرِيقَةُ المثلى، و الأمثل طَرِيقَةً: ما تكون أقرب الى الاعتدال و أعدل بالنسبة الى الطرق الاخرى، و كذا صاحبها.

و إمّا أن يفرض الطرق في الخلق و التكوين: كما في: . وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً- ۷۲/ ۱۱ يراد اختلاف أنواعهم و تفرّقهم و امتيازهم من جهة الصفات الذاتيّة و خصوصيّات الخلق و التقدير، و يوجب هذا الاختلاف الباطنىّ اختلافا في الأطوار و الأحوال الظاهريّة. فَالطَّرَائِقُ في السلوك و الأعمال: انّما تختلف و تتنوّع باختلاف الطرائق في الأخلاق و الصفات الباطنيّة، و هي أيضا تختلف بمقتضى اختلاف في خصوصيّات الخلق و مراتب التقدير.

فظهر أنّ الطَّرِيقَةَ: ما يتّصف بكونه مطروقا و ما يكون فيه الطرق، و ليس بمعنى السبيل، و إنّما السبيل المطروق من مصاديقها.

و بهذا الأصل الحقّ تنكشف حقائق التعبيرات المختلفة و الإطلاقات المتفرّقة في آيات القرآن الكريم، و لا نحتاج الى تجوّز.

[۷] . امتداد الشیء الغض الاثناء طولا بقوة داخلیة أو ضغط خارجی

[۸] . تعبر الطاء عن ضغط (أو استغلاظ) و تمدد عرضی، و الراء عن استراسال و الفصل منهما یعبر عن استرسال (من شیء غلیظ کأن ذلک بضغط علیه) مع رقة و استدقاق … و تعبر القاف عن اشتداد أو غلظ فی اثاء الشیء و أعماقه و یعبر الترکیب عن قوة فی الباطن یتأتی منها الامتداد کالنخلة الطریقة

[۹] . وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ. نزلت في أبي طالب و ذلك لأنه أتى رسول الله صلى اللّه عليه و سلم فأتحفه بخبز و لبن فبينما هو جالس يأكل إذا بخط نجم فامتلأ ماء ثمّ نارا ففزع أبو طالب و قال: أي شي‏ء هذا، فقال رسول الله (عليه السلام) «هذا نجم رمي به و هو آية من آيات الله تعالى» فعجب أبو طالب، فأنزل الله سبحانه و تعالى وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏.

[۱۰] . و روى أبو صالح عن ابن عباس قال: كان رسول الله ص قاعدا مع أبي طالب، فانحط نجم، فامتلأت الأرض نورا، ففزع أبو طالب، و قال: أي شي هذا؟ فقال:” هذا نجم رمي به، و هو آية من آيات الله” فعجب أبو طالب، و نزل: و السَّماءِ وَ الطَّارِق.

[۱۱] . جلسه ۱۳۱، پاورقی ۶ https://yekaye.ir/an-nisa-004-134/

و جلسه ۸۹۱، حدیث۱ https://yekaye.ir/al-fajr-89-20/

[۱۲] . قَرَارِ هَذِهِ الْأَرْضِ عَلَى مَا هُوَ وَ عَنْ شَبَهِ الْوَلَدِ أَعْمَامَهُ وَ أَخْوَالَهُ وَ عَنْ أَيِّ النُّطْفَتَيْنِ يَكُونُ الشَّعْرُ وَ الدَّمُ وَ اللَّحْمُ وَ الْعَظْمُ وَ الْعَصَبُ

[۱۳] . وَ لِمَ سُمِّيَتِ الدُّنْيَا دُنْيَا وَ لِمَ سُمِّيَتِ الْآخِرَةُ آخِرَةً وَ لِمَ سُمِّيَ آدَمُ آدَمَ وَ لِمَ سُمِّيَتْ حَوَّاءُ حَوَّاءَ وَ لِمَ سُمِّيَ الدِّرْهَمُ دِرْهَماً وَ لِمَ سُمِّيَ الدِّينَارُ دِينَاراً وَ لِمَ قِيلَ لِلْفَرَسِ‏ إِجِدْ وَ لِمَ قِيلَ لِلْبَغْلِ عَدْ وَ لِمَ قِيلَ لِلْحِمَارِ حَرِّ؟

[۱۴] . أَمَّا قَرَارُ هَذِهِ الْأَرْضِ لَا يَكُونُ إِلَّا عَلَى عَاتِقِ مَلَكٍ وَ قَدَمَا ذَلِكَ الْمَلَكِ عَلَى صَخْرَةٍ وَ الصَّخْرَةُ عَلَى قَرْنِ ثَوْرٍ وَ الثَّوْرُ قَوَائِمُهُ عَلَى ظَهْرِ الْحُوتِ فِي الْيَمِّ الْأَسْفَلِ وَ الْيَمُّ عَلَى الظُّلْمَةِ وَ الظُّلْمَةُ عَلَى الْعَقِيمِ وَ الْعَقِيمُ عَلَى الثَّرَى وَ مَا يَعْلَمُ تَحْتَ الثَّرَى إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا شَبَهُ الْوَلَدِ أَعْمَامَهُ وَ أَخْوَالَهُ فَإِذَا سَبَقَ نُطْفَةُ الرَّجُلِ نُطْفَةَ الْمَرْأَةِ إِلَى الرَّحِمِ خَرَجَ شَبَهُ الْوَلَدِ إِلَى أَعْمَامِهِ وَ مِنْ نُطْفَةِ الرَّجُلِ يَكُونُ الْعَظْمُ وَ الْعَصَبُ وَ إِذَا سَبَقَ نُطْفَةُ الْمَرْأَةِ نُطْفَةَ الرَّجُلِ إِلَى الرَّحِمِ خَرَجَ شَبَهُ الْوَلَدِ إِلَى أَخْوَالِهِ وَ مِنْ نُطْفَتِهَا يَكُونُ الشَّعْرُ وَ الْجِلْدُ وَ اللَّحْمُ لِأَنَّهَا صَفْرَاءُ رَقِيقَةٌ

[۱۵] . وَ إِنَّمَا سُمِّيَتِ الدُّنْيَا دُنْيَا لِأَنَّهَا أَدْنَى مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ سُمِّيَتِ الْآخِرَةُ آخِرَةً لِأَنَّ فِيهَا الْجَزَاءَ وَ الثَّوَابَ وَ سُمِّيَ آدَمُ آدَمَ لِأَنَّهُ خُلِقَ مِنْ أَدِيمِ الْأَرْضِ وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى بَعَثَ جَبْرَئِيلَ ع وَ أَمَرَهُ أَنْ يَأْتِيَهُ مِنْ أَدِيمِ الْأَرْضِ بِأَرْبَعِ طِينَاتٍ طِينَةٍ بَيْضَاءَ وَ طِينَةٍ حَمْرَاءَ وَ طِينَةٍ غَبْرَاءَ وَ طِينَةٍ سَوْدَاءَ وَ ذَلِكَ مِنْ سَهْلِهَا وَ حَزْنِهَا ثُمَّ أَمَرَهُ أَنْ يَأْتِيَهُ بِأَرْبَعِ مِيَاهٍ مَاءٍ عَذْبٍ وَ مَاءٍ مِلْحٍ وَ مَاءٍ مُرٍّ وَ مَاءٍ مُنْتِنٍ ثُمَّ أَمَرَهُ أَنْ يُفْرِغَ الْمَاءَ فِي الطِّينِ وَ أَدَمَهُ اللَّهُ بِيَدِهِ فَلَمْ يَفْضُلْ شَيْ‏ءٌ مِنَ الطِّينِ يَحْتَاجُ إِلَى الْمَاءِ وَ لَا مِنَ الْمَاءِ شَيْ‏ءٌ يَحْتَاجُ إِلَى الطِّينِ فَجَعَلَ الْمَاءَ الْعَذْبَ فِي حَلْقِهِ وَ جَعَلَ الْمَاءَ الْمَالِحَ فِي عَيْنَيْهِ وَ جَعَلَ الْمَاءَ الْمُرَّ فِي أُذُنَيْهِ وَ جَعَلَ الْمَاءَ الْمُنْتِنَ فِي أَنْفِهِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَتْ حَوَّاءُ حَوَّاءَ لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِنَ الْحَيَوَانِ وَ إِنَّمَا قِيلَ لِلْفَرَسِ إِجِدْ لِأَنَّ أَوَّلَ مَنْ رَكِبَ الْخَيْلَ قَابِيلُ يَوْمَ قَتَلَ أَخَاهُ هَابِيلَ وَ أَنْشَأَ يَقُولُ‏ «إِجِدِ الْيَوْمَ وَ مَا / تَرَكَ النَّاسُ دَماً» فَقِيلَ لِلْفَرَسِ إِجِدْ لِذَلِكَ وَ إِنَّمَا قِيلَ لِلْبَغْلِ عَدْ لِأَنَّ أَوَّلَ مَنْ رَكِبَ الْبَغْلَ آدَمُ ع وَ ذَلِكَ كَانَ لَهُ ابْنٌ يُقَالُ لَهُ مَعَدٌ وَ كَانَ عَشُوقاً لِلدَّوَابِّ وَ كَانَ يَسُوقُ بِآدَمَ ع فَإِذَا تَقَاعَسَ الْبَغْلُ نَادَى يَا مَعَدُ سُقْهَا فَأَلِفَتِ الْبَغْلَةُ اسْمَ مَعَدٍ فَتَرَكَ النَّاسُ مِيمَ مَعَدٍ وَ قَالُوا عَدْ وَ إِنَّمَا قِيلَ لِلْحِمَارِ حَرِّ لِأَنَّ أَوَّلَ مَنْ رَكِبَ الْحِمَارَ حَوَّاءُ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ كَانَ لَهَا حِمَارَةٌ وَ كَانَتْ تَرْكَبُهَا لِزِيَارَةِ قَبْرِ وَلَدِهَا هَابِيلَ فَكَانَتْ تَقُولُ فِي مَسِيرِهَا وَا حَرَّاهْ فَإِذَا قَالَتْ هَذِهِ الْكَلِمَاتِ سَارَتِ الْحِمَارَةُ وَ إِذَا سَكَتَتْ تَقَاعَسَتْ فَتَرَكَ النَّاسُ ذَلِكَ وَ قَالُوا حَرِّ وَ إِنَّمَا سُمِّيَ الدِّرْهَمُ دِرْهَماً لِأَنَّهُ دَارُ هَمٍّ مَنْ جَمَعَهُ وَ لَمْ يُنْفِقْهُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ فأَوْرَثَهُ النَّارَ وَ إِنَّمَا سُمِّيَ الدِّينَارُ دِينَاراً لِأَنَّهُ دَارُ النَّارِ مَنْ جَمَعَهُ وَ لَمْ يُنْفِقْهُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ فَأَوْرَثَهُ النَّارَ.

[۱۶] . در حدی که جستجو شد فقط یکبار در قرآن از نزول آب بر زمین سخن گفته شده و اسمی از آسمان برده نشده است: «وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيج» (حج/۵) که اینجا هم به قرینه سیاق واضح است که نزول از آسمان است.

[۱۷] . أبو بصير، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام … و بالسند (عنه عليه السّلام) في قوله تعالى: (وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ) ، قال: «الطارق: هو الذي يطرق الأئمّة من العلوم فيما يحدث بالليل و النهار بما يسدّد اللّه تعالى به»، فقلت: و (النَّجْمُ الثَّاقِبُ) ؟ قال: «هو رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله»

[۱۸] . و قوله تعالى: «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏»، يقال: الطَّارِقُ كوكب الصبح.

[۱۹] . و عبّر عن النّجم بِالطَّارِقِ لاختصاص ظهوره باللّيل. قال تعالى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏

[۲۰] . و المراد بالطارق في الآية النجم الذي يطلع بالليل

[۲۱] . و أخرج ابن المنذر عن ابن جريج وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ قال النجم يخفى بالنهار و يبدو بالليل.

[۲۲] . و إمّا أن يكون الطرق من موضوع خارجىّ: كما في: . وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ‏ – ۸۶/ ۲ اشارة الى الشمس في كلّ منظومة، و هي الّتى ضياؤها ذاتيّة، و هي توجد حرارة و نورا في منظومتها، و تثبت نظما و حركة و كيفيّة خاصّة محدودة في كلّ واحد من سيّاراتها و أقمارها.

[۲۳] . «وَ الطَّارِقِ» و هو الذي يجي‏ء ليلا «وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ» و ذلك أن هذا الاسم يقع على كل ما طرق ليلا و لم يكن النبي ص يدري ما المراد لو لم يبينه ثم بينه بقوله «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» أي هو الكوكب المضي‏ء و يريد به العموم و هو جماع النجوم عن الحسن. و قال ابن زيد: إنه الثريا. و عنه أيضا أنه زحل.

[۲۴] . أخرج ابن مردويه عن ابن عباس في قوله وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ قال أقسم ربك بالطارق وكل شي طرقك بالليل فهو طارق

و أخرج ابن جرير عن ابن عباس رضى الله عنهما في قوله وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ قال و ما يطرق فيها

و أخرج عبد بن حميد و ابن جرير و ابن المنذر و ابن أبى حاتم و أبو الشيخ في العظمة عن ابن عباس في قوله النَّجْمُ الثَّاقِبُ قال النجم المضي

[۲۵] . قتادة: هو عام في سائر النجوم، لان طلوعها بليل، وكل من أتاك ليلا فهو طارق. قال: «و مثلك حبلي قد طرقت و مرضعا / فألهيتها عن ذي تمائم مغيل» و قال:«ألم ترياني كلما جئت طارقا / جدت بها طيبا و إن لم تطيب‏» فالطارق: النجم، اسم جنس، سمي بذلك لأنه يطرق ليلا، و منه الحديث: [نهى النبي صلى الله عليه و سلم أن يطرق المسافر أهله ليلا، كي تستحد المغيبة، و تمتشط الشعثة]. و العرب تسمى كل قاصد في الليل طارقا. يقال: طرق فلان إذا جاء بليل. وقد طرق يطرق طروقا، فهو طارق.

[۲۶] . و أخرج عبد الرزاق و عبد بن حميد و ابن المنذر عن قتادة وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ قال هو ظهور النجم بالليل يقول يطرقك بالليل النَّجْمُ الثَّاقِبُ قال المضيء.

[۲۷] . و قيل هو زحل و الثاقب العالي على النجوم عن ابن زيد

[۲۸]. وی این را به ابن حسن نسبت داده و در پاورقی احتمال داده‌اند مقصود أبو بكر العطار: محمد بن الحسن بن مقسم باشد؛ و البته در ادامه می‌گوید که به ابن زید هم این قول را نسبت داده‌اند هم ثریا را.

قوله تعالى (وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ) قسمان: السَّماءِ قسم، و الطَّارِقِ قسم. و الطارق: النجم. وقد بينه الله تعالى بقوله: وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ. النَّجْمُ الثَّاقِبُ. و اختلف فيه، فقيل: هو زحل: الكوكب الذي في السماء السابعة، ذكره محمد بن الحسن في تفسيره، و ذكر له أخبارا، الله أعلم بصحتها.

[۲۹] . «روى أبو الجوزاء، عن ابن عباس رضي الله عنهما قال: الطارق: نجم في ‌السماء ‌السابعة، لا يسكنها غيره من النجوم، فإذا أخذت النجوم أماكنها من السماء هبط فكان معها، ثم رجع إلى مكانه من ‌السماء ‌السابعة، وهو زحل، فهو ‌طارق حين ينزل، وطارق حين يصعد»

[۳۰] . ابن عباس: هو الجدي. و عنه أيضا و عن علي بن أبي طالب رضي الله عنهما و الفراء: النَّجْمُ الثَّاقِبُ: نجم في السماء السابعة، لا يسكنها غيره من النجوم، فإذا أخذت النجوم أمكنتها من السماء، هبط فكان معها. ثم يرجع إلى مكانه من السماء السابعة، و هو زحل، فهو طارق حين ينزل، و طارق حين يصعد. و حكى الفراء: ثقب الطائر: إذا ارتفع وعلا.

[۳۱] . و قيل أراد به الثريا و العرب تسميه النجم

[۳۲] . و أخرج ابن جرير عن ابن زيد قال النَّجْمُ الثَّاقِبُ الثريا

[۳۳] . و قال ابن زيد: إنه الثريا. و عنه أيضا أنه زحل، و قاله الفراء.

[۳۴] . و أخرج عبد بن حميد عن مجاهد النَّجْمُ الثَّاقِبُ قال الذي يتوهج

[۳۵] . و قيل هو القمر لأنه يطلع بالليل عن الفراء.

[۳۶] . قوله عز و جل: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ. الطارق: النجم لأنه يطلع بالليل، و ما أتاك ليلا فهو طارق، ثم فسره فقال: «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» و الثاقب: المضي‏ء، و العرب تقول: أثقب نارك- للموقد، و يقال: إن الثاقب: هو النجم الذي يقال له: زحل. و الثاقب: الذي قد ارتفع على النجوم. و العرب تقول للطائر إذا لحق ببطن السماء ارتفاعا: قد ثقّب. كل ذلك جاء فى التفسير.

[۳۷][۳۷] . و أخرج ابن المنذر عن خصيف النَّجْمُ الثَّاقِبُ قال مم يثقب من يسترق السمع.

[۳۸] . و عن ابن عباس و عطاء: الثَّاقِبُ: الذي ترمى به الشياطين.

[۳۹] . «قال عطاء: ‌الثاقب ‌الذي ‌ترمى ‌به ‌الشياطين فتثقبهم»

[۴۰] . و إن أريد من السماء: السماء الروحانىّ، فيكون المراد من الطارق هو النفس الروحانىّ المطمئنّ النورانىّ الكامل.

[۴۱] . فقط در کافی دو باب هست با عناوین «بَابٌ فِي أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع يَزْدَادُونَ فِي لَيْلَةِ الْجُمُعَةِ» و «بَابُ لَوْ لَا أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع يَزْدَادُونَ لَنَفِدَ مَا عِنْدَهُمْ‏» و این احادیث در آن دو آمده است:

۱- حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ الْقُمِّيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ أَبِي يَحْيَى الصَّنْعَانِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ لِي يَا أَبَا يَحْيَى إِنَّ لَنَا فِي لَيَالِي الْجُمُعَةِ لَشَأْناً مِنَ الشَّأْنِ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا ذَاكَ الشَّأْنُ قَالَ يُؤْذَنُ لِأَرْوَاحِ الْأَنْبِيَاءِ الْمَوْتَى ع وَ أَرْوَاحِ الْأَوْصِيَاءِ الْمَوْتَى وَ رُوحِ الْوَصِيِّ الَّذِي بَيْنَ ظَهْرَانَيْكُمْ يُعْرَجُ بِهَا إِلَى السَّمَاءِ حَتَّى تُوَافِيَ عَرْشَ رَبِّهَا فَتَطُوفُ بِهِ أُسْبُوعاً وَ تُصَلِّي عِنْدَ كُلِّ قَائِمَةٍ مِنْ قَوَائِمِ الْعَرْشِ رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ تُرَدُّ إِلَى الْأَبْدَانِ الَّتِي كَانَتْ فِيهَا فَتُصْبِحُ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاءُ قَدْ مُلِئُوا سُرُوراً وَ يُصْبِحُ الْوَصِيُّ الَّذِي بَيْنَ ظَهْرَانَيْكُمْ وَ قَدْ زِيدَ فِي عِلْمِهِ مِثْلُ جَمِّ الْغَفِيرِ.

۲- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ عَنْ يُوسُفَ الْأَبْزَارِيِّ عَنِ الْمُفَضَّلِ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ذَاتَ يَوْمٍ وَ كَانَ لَا يُكَنِّينِي قَبْلَ ذَلِكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قُلْتُ لَبَّيْكَ قَالَ إِنَّ لَنَا فِي كُلِّ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ سُرُوراً قُلْتُ زَادَكَ اللَّهُ وَ مَا ذَاكَ قَالَ إِذَا كَانَ لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ وَافَى رَسُولُ اللَّهِ ص الْعَرْشَ وَ وَافَى الْأَئِمَّةُ ع مَعَهُ وَ وَافَيْنَا مَعَهُمْ فَلَا تُرَدُّ أَرْوَاحُنَا إِلَى أَبْدَانِنَا إِلَّا بِعِلْمٍ مُسْتَفَادٍ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَأَنْفَدْنَا.

۳- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَحْمَدَ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ يُونُسَ أَوِ الْمُفَضَّلِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا مِنْ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ إِلَّا وَ لِأَوْلِيَاءِ اللَّهِ فِيهَا سُرُورٌ قُلْتُ كَيْفَ ذَلِكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ إِذَا كَانَ لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ وَافَى رَسُولُ اللَّهِ ص الْعَرْشَ وَ وَافَى الْأَئِمَّةُ ع وَ وَافَيْتُ مَعَهُمْ فَمَا أَرْجِعُ إِلَّا بِعِلْمٍ مُسْتَفَادٍ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَنَفِدَ مَا عِنْدِي.

بَابُ لَوْ لَا أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع يَزْدَادُونَ لَنَفِدَ مَا عِنْدَهُمْ‏

۱- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع يَقُولُ كَانَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع يَقُولُ لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا.

– مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مِثْلَهُ.

۲- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ ذَرِيحٍ الْمُحَارِبِيِّ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا ذَرِيحُ لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا.

۳- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا قَالَ قُلْتُ تَزْدَادُونَ شَيْئاً لَا يَعْلَمُهُ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ أَمَا إِنَّهُ إِذَا كَانَ ذَلِكَ عُرِضَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ عَلَى الْأَئِمَّةِ ثُمَّ انْتَهَى الْأَمْرُ إِلَيْنَا.

۴- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَيْسَ يَخْرُجُ شَيْ‏ءٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى يَبْدَأَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع ثُمَّ بِوَاحِدٍ بَعْدَ وَاحِدٍ لِكَيْلَا يَكُونَ آخِرُنَا أَعْلَمَ مِنْ أَوَّلِنَا.

[۴۲] . و الطَّارِقُ: السالك للطَّرِيقِ، لكن خصّ في التّعارف بالآتي ليلا، فقيل: طَرَقَ أهلَهُ طُرُوقاً، و عبّر عن النّجم بِالطَّارِقِ لاختصاص ظهوره باللّيل. قال تعالى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏ [الطارق/ ۱]، قال الشاعر: نحن بنات طَارِق»  و عن الحوادث التي تأتي ليلا بِالطَّوَارِقِ.

بازدیدها: ۲۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*