با کلیک روی هر کلمه به بحث مربوط به آن منتقل میشوید
تحليل نحوی ترکيب لِعِدَّتِهِنَّ
لَاتُخْرِجُوهُنَّ / لَايَخْرُجْنَ
النَّبِيُّ
درباره کلمه «نبی» و اینکه اصل آن از ماده «نبأ» است یا از ماده «نبو»، به تفصیل قبلا بحث شد؛ که خلاصهاش این است که اگر از ماده «نبو» باشد، این ماده در اصل دلالت دارد بر رفیعتر بودی چیزی از بقیه؛ یعنی چیزی نسبت به چیزهای دیگر رفعت بیابد و در جایگاه بلندتری قرار گیرد و از بقیه جدا و متمایز گردد … در این صورت، کلمه «نبی» بر وزن فعیل به معنای اسم مفعول است؛ یعنی کسی که بر دیگران برتری و رفعت داده شده است
اما اگر از ماده «نبأ» باشد، گفتیم که اگرچه حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده به معنای «ظاهر شدن و روی کار آمدنی است که مسبوق به – یا پیچیده در – خفائی بوده باشد»، اما اغلب اهل لغت اصل آن را به معنای «انتقال چیزی از جایی به جای دیگر» معرفی کردهاند، و در این فضا، کلمه «نبأ» (جمع آن «أنباء») را عموما به معنای «خبر» دانستهاند، البته نه هر خبری، بلکه خبری که سه شرط داشته باشد: مهم باشد، دارای فایده زیاد باشد، و به طوری باشد که انسان بر اثر شنیدن آن، یقین یا گمان قوی پیدا کند. … کسانی که «نبی: پیامبر» و «نبوت» را از این ماده دانستهاند، وجه تسمیهاش را این دانستهاند که یا از جانب خدا خبر میآورد، یا از این جهت که برخوردار از خبرهای مهمی است که مایه آرامش عقول پاکنهاد است؛ و با این توضیح معلوم میشود که کلمه نبی (بر وزن فعیل) را، هم میتوان به معنای اسم فاعل دانست، یعنی خبر دهنده (مُخبِر)، که شاهدش آیاتی است مانند «نَبِّئْ عِبادِی» (حجر/۴۹) یا «قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ» (آل عمران/۱۵)؛ و هم احتمال دارد به معنای اسم مفعول باشد، یعنی کسی که خبری به او دادهاند و شاهد بر این معنا را آیه «نَبَّأَنِی الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ» (تحریم/۳) دانستهاند.
و همانجا به تفصیل ادله هریک برای ترجیح هریک از این دو قول مطرح شد. همچنین با توجه به اینکه کلمه «نبی» را در زبان در فارسی به پیامبر ترجمه میکنند؛ در حالی که برای پیامبر (و مقام پیامبری) در عربی (و در خود ادبیات قرآن کریم) از هر دو کلمه «نبی» و «رسول» (نبوت و رسالت) استفاده شده، توضیحاتی درباره تفاوت این دو نیز ارائه شد، که علاقمندان به همانجا مراجعه کنند.
جلسه ۱۰۶۷ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-02-2/
طَلَّقْتُمُ / فَطَلِّقُوهُنَّ
درباره محور معنایی ماده «طلق»، عموم اهل لغت یک نحوه رها شدن، بهویژه در جایی که قید و بند ویا مانعی در کار باشد، مد نظر قرار دادهاند:
ابن فارس بر این باور است که اصل این ماده بر یک نحوه تخلیه [خالی کردن] و رها کردن دلالت دارد و همه فروع این ماده به همین معنا برمیگردد، چنانکه «طَلق» به معنای شیءحلال را هم از این بابت چنین گفتهاند که گویی از هر خطری خالی شده و در موردش جای هیچ هشداری نیست و «طَلْق الوَجه»[۱] به معنای گشادهرویی نقطه مقابل «باسر» است که کسی است که خود را گرفته و اصلا خوشرویی در او یافت نمیشود و یا وقتی با «بد» به کار میرود به معنای گشادهدستی و بخشنده بودن است، که گویی خیرات دائما از دست وی رها و پخش میشوند و شتر «طالق» به شتری گویند که در علفزار برای چریدن رها شده و به حال خودش گذاشته شده باشد وحتی برای شیر دوشیدن هم سراغش نروند و تعبیر «طِلَقْ اللسان» برای شخصی به کار میرود که زبانش قید و بندی ندارد و … (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۴۲۰-۴۲۲[۲])
راغب اصل معنای آن را تخلیه [=رها کردن] از قید و بندها میداند چنانکه در تعبیر «أَطْلَقْتُ البعيرَ من عقاله» (شتر از عقالی که به پایش بسته بودند آزاد شد» ظهور واضحی در این معنا دارد و کاربردش در خصوص طلاق دادن زن را هم از این باب دانسته که گویی با این کار زن قید و حباله نکاح آزاد میشود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۲۳[۳]).
عسکری اصل این ماده را به معنای سهولت و انحلال دانسته و توضیح داده که این ماده در مواردی به کار میرود که چیزی از حبس یا از قید و بندهایی که بر آن نهاده شده رها شود وهرجایی میخواهد برود یا چیزی را بعد از حرام بودنش حلال کنند؛ وی کاربرد این را در خصوص طلاق زن آن را رهایی و خلاص شدن، نه از قید نکاح، بلکه از مساله باردار شدن میداند (الفروق في اللغة، ص۲۵۹[۴]).
مرحوم مصطفوی هم اصل واحد در این ماده را رفع حصر میداند خواه این حصر طیعی بشد یا ناشی از یک قیدی ثانوی باشد و یا ناشی از یک تعهد باشد، و برای این سه مورد به ترتیب آیات «وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي» (شعراء/۱۳) و «إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ» (فتح/۱۵) و «وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ» (بقره/۲۳۱ و ۲۳۲) را به عنوان شاهد مثال میآورد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۱۱[۵]).
حسن جبل هم معنای محوری این ماده را «رهایی همراه با راندهشدن چیزی که در یک حوزه (یا داخل چیزی) زندانی شده بود از آن حوزه، با یک نیروی، در حالی که آن را دور میکند یا بسط میدهد» معرفی کرده است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۳۵۰[۶]).
این ماده در حالت ثلاثی مجرد هم به معنای لازم به کار میرود (طَلُقَ يَطْلُقُ فهو طَلِيقٌ و طِلْقٌ) که به معنای رها شدن است و هم در معنای متعدی که به معنای رها کردن است (طَلَقْتُهُ فهو مَطْلُوقٌ) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۱۱[۷]).
از رایجترین کاربردهایش کاربرد آن در باب تفعیل است که برای طلاق دادن زن توسط مرد به کار میرود، که غالبا در قرآن کریم با این تعبیر به کار رفته است: «فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ … فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا» (بقره/۲۳۰) «لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ» (بقره/۲۳۶) «طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُن» (بقره/۲۳۷ و احزاب/۴۹) «إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِن» (طلاق/۱) «عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ» (تحریم/۵)؛ و در تفاوت «اطلاق» و «تطلیق» (یعنی تفاوت کاربرد آن در باب افعال و تفعیل) گفتهاند در اطلاق نگاه اولی به جهت صدور از فاعل است، اما در دومی توجه اصلی به جهت وقوع و تعلق به مفعول است؛ و لذاست که در طلاق اصطلاحی از دومی استفاده میشود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۱۱[۸]).
کلمه «طلاق» را هم اسم مصدر دانستهاند که دلالت بر آنچه از «تطلیق» حاصل میشود دارد: «وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ» (بقره/۲۲۷) «الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْريحٌ بِإِحْسان» (بقره/۲۲۹) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۱۱[۹]).
. همچنین به زنی که طلاق داده شده «مطلقة» میگویند: «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» (بقره/۲۲۸) «وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوف» (بقره/۲۴۱) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۱۱).
وقتی این ماده به باب انفعال میرود دلالت بر قبول رهایی و در واقع برداشته شدن حصر وقید میکند و حکایت دارد که حرکت و عمل بدون مانع است، از این رو برای حرکت یا کاری که مانع از پیش رویش برداشته شده به کار میرود: «وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ» (ص/۶)، «إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ» (فتح/۱۵)، «انْطَلِقُوا إِلى ما كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ؛ انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذي ثَلاثِ شُعَبٍ» (مرسلات/۲۹-۳۰)، «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَكِبا فِي السَّفينَةِ … فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً … فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ … (کهف/۷۱ و ۷۴ و۷۷)، «فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ» (قلم/۲۳) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۱۱-۱۱۲[۱۰])؛ و برخی گفتهاند وقتی در ابن باب میرود به معنای رفتنی است که با رویگردانی از چیزی همراه است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۲۳[۱۱]).
چنانکه دیدیم بسیاری از اهل لغت، ماده «طلق» را با کلمه «تخلیة» (ماده «خلو») توضیح دادهاند در تفاوت «تخلیه» و «اطلاق» گفتهاند: تخلیه در مقابل وکیل شدن برای چیزی است، یعنی وقتی وکیل بودن و متصدی بودن کسی برای چیزی مرتفع میشود میگویند «خلاه»؛ اما اطلاق همانند اذن دادن است، یعنی همان طور که اذن دادن اجازه شروع به کاری است اطلاق هم همیشه بعد از نهیای است که وجود داشته که آن قید را برمیدارد (الفروق في اللغة، ص۱۰۶[۱۲]).
ماده «طلق» و مشتقات آن همین ۲۳ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
النِّسَاءَ
قبلا بیان شد که کلمه «نساء» و همخانوادههایش، یعنی «نِسْوَة» و «نِسْوَان» و «نِسُون» همگی لفظ جمعی است به معنای «زنان»، که لفظ مفردی از آنها در زبان عربی وجود ندارد. درباره اصل آن و دلالت آن به تفصیل توضیح داده شد. ر.ک:
جلسه ۹۲۶ https://yekaye.ir/an-nesa-4-1/
لِعِدَّتِهِنَّ / الْعِدَّةَ
در مورد معنای اصلی ماده «عدد» عموما آن را به نحوی با معنای شمارش و عدد مرتبط دانستهاند:
ابن فارس بر این باور است که این ماده یک اصل دارد که آن، از معنای «عدّ» به معنای شمارش (احصاء) و إعداد (آمادهسازی) بیرون نیست و مشتقات متکثر آن به این معنا برمیگردد (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۲۹[۱۳])؛
راغب معنای اصلی این ماده را در همان معنای عدد جستجو میکند و تعبیر «عدّ» (شمارش) را از باب ضمیمه شدن اعداد به همدیگر میداند؛ چنانکه «عادّین» (فَسْئَلِ الْعادِّينَ؛ مؤمنون/۱۱۳) به معنای افراد اهل عدد و حساب کردناند. وی حتی «إعداد» را هم به نحوی به عدد برمیگرداند با این توضیح که رابطه إعداد و عدد شبیه اسقاء و سَقی است و وقتی میگویند این را برای تو إعداد و تهیه کردم یعنی آن را طوری قرار دادم که در دسترس تو باشد و بتوانی آن را شمارش کنی (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۵۰[۱۴])
تحلیل مرحوم مصطفوی هم به راغب نزدیک است؛ وی اصل این ماده را «أحصاء [=شمارش] همراه با جمع کردن میداند و توضیح داده که این ماده به دو ماده «حصی» و «حسب» نزدیک است و تفاوتشان در این است که ماده «حسب» [حساب کردن] اشراف بر چیزی به قصد آگاه شدن از وضعیت آن چیز است و «إحصاء» به معنای ضبط علمی چیزی است که اجمالا مقدم بر شمارش است: «لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا» (مریم/۹۴) و تفصیلا موخر از آن: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» (ابراهیم/۳۴ و نحل/۱۸) «فَطَلِّقُوهُنَ لِعِدَّتِهِنَ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ» (طلاق/۱) و کاربرد آن در معنای إعداد و تهیه کردن را هم از این باب میداند که إعداد یک نحوه جمع و ضبط تفصیلی است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۵۰[۱۵])
حسن جبل هم معنای محوری این ماده را توالی جنس چیزی به نحو متصل (یا منضبط) که موجب فراوانی آن شود دانسته است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۴۱۵[۱۶]).
«عدد« اسم است برای نشان دادن مقدار چیزی که شمارش میشود «لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِساب» (یونس/۵؛ اسراء/۱۲)، «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنينَ عَدَداً» (کهف/۱۱)، «مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً» (جن/۲۴)، «أَحْصى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً» (جن/۲۸) و جمع آن «أعداد» است؛ و ««عِدّ» به محل جمع شدن آب گفته میشود و به زمان «عِدّان» گفته میشود از این جهت که هر زمانی محدود و قابل شمارش است (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۲۹-۳۲[۱۷]).
کلمه «عَدّ» مصدر است، به معنای شمارش، که به نحو مجازی در معانی متعددی به کار میرود؛ مثلا اسم مفعول آن (معدود) به معنای چیزی که محصور و اندک باشد به کار میرود؛ یعنی چون تعدادش کم است قابل شمارش است: «لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَعْدُودَةً» (بقره/۸)، «لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ» (آل عمران/۲۴)، «وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ» (هود/۷) «وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلاَّ لِأَجَلٍ مَعْدُود» (هود/۱۰۴)؛ و در عین حال، کلمه «عدید» (مثلا جيشٌ عَدِيدٌ) برای جمعیت زیاد به کار میرود، از این باب که عدد آنها زیاد است. «عِدّه» هم به معنای شیء معدود [چیزی که شمارش شده] به کار میرود: «فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ» (بقرة/۱۸۴»، «وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ» (بقرة/۱۸۵)، «وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا» (مدثر/۳۱) ، «إِنَ عِدَّةَ الشُّهُورِ» (توبة/۳۶) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۵۰-۵۵۱[۱۸]) و کاربرد آن در خصوص «عدّه»ی طلاق زنان [ایامی که زن بعد از طلاق یا وفات شوهرش باید از ازدواج خودداری کند] را از این باب دانستهاند که این ماده بر وزن «فِعلَة» دلالت بر نوع خاص دارد و اشاره دارد به نوع خاصی از زمانی که برای زن شمارش میشود: «فَما لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها» (أحزاب/۴۹»، «فَطَلِّقُوهُنَ لِعِدَّتِهِنَ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ» (طلاق/۱)؛ و کلمه «عُدَّة» (همانند «لقمه») نیز دلالت دارد بر آنچه از مال و سلاح و … شمارش و ضبط و آماده میشود: «وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً» (توبه/۴۱) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۵۱[۱۹]).
اشاره شد که دو معنای شمارش و آماده کردن در این ماده پررنگ است؛ به نظر میرسد کاربرد ماده «عدد» در حالت ثلاثی مجرد غالبا ناظر به همان معنای شمارش و عدد است، تا آماده کردن: «فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا» (مریم/۸۴)، «لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا» (مریم/۹۴)؛ «لا نَرى رِجالاً كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ» (ص/۶۲)؛ «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» (ابراهیم/۳۴؛نحل/۱۸) «كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» (حج/۴۷؛سجده/۵) و این در کاربردهای اسم فاعل «قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّينَ» (مومنون/۱۱۳) و اسم مفعول «وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلاَّ لِأَجَلٍ مَعْدُود» (هود/۱۰۴) در این باب نیز مشاهده میشود، هرچند ظرفیت معنای تدارک دیدن در حالت ثلاثی مجرد هم کاملا منتفی نیست؛ مثلا: «فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا» (مریم/۸۴)؛
و در ابواب ثلاثی مزید، به نظر میرسد در ابواب تفعیل «الَّذي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ» (همزه/۴) و افتعال معنای شمارش غلبه داشته باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۵۲[۲۰])؛ و وقتی به باب افتعال می رود به طور خاص برای «عده نگه داشتن زنان» به کار میرود: «فَما لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها» (احزاب/۴۹) و در احادیث هم نقل شده که وقتی به زنی گفته میشود «اعتدّی» (= عده نگه دار) کنایه از این است که شوهرت تو را طلاق داده است (الكافي، ج۶، ص۷۰[۲۱]).
اما در ابواب ثلاثی ابواب إفعال و استفعال و تفعل، معنای آماده شدن و تهیه کردن و تدارک دیدن غلبه دارد: «وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتي أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ» (آل عمران/۱۳۱)، «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ» (آل عمران/۱۳۳)، «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ» (انفال/۶۰)، «وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَريماً» (احزاب/۴۴)، «أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً» (احزاب/۵۷) و «عُدَّة» را هم آنچه برای امری که قرار است رخ دهد آماده میکنند دانستهاند (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۲۹-۳۰[۲۲]؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۵۱[۲۳]).
قبلا ذیل ماده «عتد» از قول مرحوم مصطفوی اشاره شد که کلمه «إعداد» (از ماده «عدد») به کلماتی همچون «عتید» (از ماده «عتد») و «تهیّؤ» (از ماده «هیء») و احضار (از ماده «حضر») نزدیک است؛
در تفاوت اینها گفته شد که «إعداد» در جایی است که آماده کردن با شمارش دقیق همراه است؛
در «احضار» مطلق حاضر کردن، اعم از اینکه مقدمه چیز دیگر باشد یا خیر، مد نظر است؛
در «تهیه» مطلق تنظیم مقدمات کاری از ابتدا تا انتهایش مورد نظر است؛
و ماده «عتد» ناظر است به تهیه کردن بالفعل که امر مورد نظر را حاضر میکند.
همچنین از قول راغب اشاره شد که برخی فعل «أعتد» در قرآن را (أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً، یوسف/۳۱؛ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَليماً، نساء/۱۸) نه از ماده «عتد» بلکه باب افعال از ماده «عدد» قلمداد کردهاند که یکی از دالهای آن به تاء تبدیل شده است.
جلسه ۹۴۵ https://yekaye.ir/an-nesa-4-18/
اگر دو مورد فوق را از ماده «عتد»، و مستقل از «عدد» بدانیم، ماده «عدد» ۵۷ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
تحليل نحوی ترکيب لِعِدَّتِهِنَّ
به لحاظ نحوی حرف لام را لام توقیت (= برای تعیین وقت) دانستهاند، شبیه تعبیر «أتيته لليلة بقيت من المحرم»؛ و ظاهر کلام زمخشری و تصریح کلام ثعلبی این است که این جار و مجرور متعلق به حال محذوفی است (حال برای ضمیر «هن» در فلطلقوهن) که مثلا به این صورت بوده است: «فطلقوهن مستقبلات لعدتهن» (الكشاف، ج۴، ص۵۵۲[۲۴]؛ أنوار التنزيل، ج۵، ص۲۲۰[۲۵]؛ الجدول في إعراب القرآن، ج۲۸، ص۲۷۸[۲۶]) اما ابوحیان، در عین اینکه قبول دارد لم، لام توقیت است، اما بر این تقدیر گرفتن متعلق برای جار و مجرور نقد کرده و معتقد است که در اینجا صرفا حذف مضاف رخ داده است و بدین صورت بوده است «لاستقبال عدّتهن» (البحر المحيط، ج۱۰، ص۱۹۶[۲۷]؛ إعراب القرآن و بيانه، ج۱۰، ص۱۱۸-۱۱۹[۲۸]).
أَحْصُوا
قبلا بیان شد که در مورد ماده «حصی»، برخی همچون ابن فارس معتقدند که در اصل در سه معنای متفاوت به کار رفته است: یکی ممانعت کردن و بازداشتن (که البته در این حالت غالبا با حرف عله «و» میآید، نه «ی»)، دیگری شمردن و حساب چیزی را داشتن، و سومی به معنای سنگریزه، و کلمه «حصاة» که به معنای «عقل» می باشد را از همین ماده سوم دانسته و وجه تسمیه آن را این معرفی کردهاند که در آن قوت و شدت است.
راغب هم معنای اول را مربوط به ماده «حصو» دانسته و معنای اصلی ماده «حصی» را «شمارش به عدد» معرفی کرده و ارتباط کلمه «حصا» به معنای سنگریزه با این معنا را در این دانستهاند که آنان برای شمارش از سنگریزه استفاده میکردند (همان گونه که امروز افراد در ابتدای آموزش اعداد از انگشتان استفاده میکنند).
مرحوم مصطفوی هم معنای اصلی این ماده «ضبط و احاطع علمی کامل به مطلبی» دانسته و معتقد است هر سه معنای فوق به این برمیگردد: منع، از لازمههای «ضبط» است که مانع دسترسی غیر به شیء مورد نظر میشود؛ شمارش دقیق در جایی است که احاطه کامل به شیء باشد؛ تعبیر «حصاة: سنگریزهها» هم در جایی به کار میرود که در یک محل جمع و ضبط شده باشد، و عقل هم از این جهت که ضبط کننده و حافظ صلاح و خیر برای انسان است، «حصا» یا «حصی» نامیده شده است.
جلسه ۵۹۳ http://yekaye.ir/al-kahf-18-12/
اتَّقُوا
درباره ماده «وقی» و تقوا قبلا به تفصیل بحث شد؛ جلسه ۱۰۷۸ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13-1/
لَاتُخْرِجُوهُنَّ / لَايَخْرُجْنَ
درباره ماده «خرج» قبلا بحث شد: جلسه ۶۷۶ https://yekaye.ir/al-kahf-18-94/
يَأْتِينَ
اهل لغت تقریبا اتفاق نظر دارند که ماده «أتی» دلالت بر آمدن و آوردن دارد؛ اما در ظرافتهای آن اختلافاتی مشاهده میشود:
ابن فارس میگوید این ماده خواه به صورت ماده «أتی» باشد یا «أتو» یا «أتا»، دلالت دارد بر آمدن چیزی و همراهی کردن او و پیروی از او، (وی بحثهای جالبی در خصوص اعلالهایی که در این ماده در صیغههای مختلفش رخ میدهد دارد) (معجم مقاييس اللغه، ج۱، ص۴۹-۵۲[۲۹]).
حسن جبل هم معنای محوری این ماده را عبارت میداند از رسیدن (یا پیشی گرفتن یا حضور) نزد مکان (یا چیزی) با تدارک دیدن یا قوتی که آنچه مانع این میشود را برطرف کند، همراه با مخفی بودن مصدر آن، یعنی عدم تعین یا عدم توجه به آن (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۹۲[۳۰]).
راغب و مرحوم مصطفوی هم معنای اصلی این ماده را «آمدنی که با سهولت باشد» دانستهاند، چنانکه به سیلی که در زمین جاری است «أَتِي» و «أَتَاوِيُ» گویند؛ و هردو تأکید دارند که این مادهای است که شامل هر نوع آمدنی میشود؛ راغب توضیح داده که: خواه این آمدن توسط خود شیء [یا شخص] باشد: «تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» (نحل/۱۱۱)، یا با امر و تدبیر: «فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ» (نحل/۲۶)؛ در امور خیر باشد: «آتَى الْمالَ عَلى حُبِّه» (بقره/۱۷۷) یا در امور شر: «إِلاَّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَة» (نساء/۱۹)؛ در اعیان باشد یا در اعراض (خود اشیاء یا صفات آنها): «إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ» (أنعام/۴۰) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۰[۳۱])؛ و مرحوم مصطفوی هم توضیح داده که: خواه این آمدن در حالت لازم [= آمد] به کار رود: «إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ» (طه/۱۵؛حج/۷)، یا متعدی [= آورد] : أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما» (کهف/۷۷)؛ در مکان باشد: «فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى» (طه/۱۱)، یا در زمان: «هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ» (انسان/۱)؛ فاعل (یا مفعول) آن، محسوس باشد: «وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها» (بقره/۱۶۸)، یا معقول: «هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى» (طه/۹؛ نازعات/۱۵). وی همچنین اشاره کرده که در زبان عبری که این ماده به همین معنا به کار رفته است (أتاء در عبری به معنای آمدن است) (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۳۲-۳۳[۳۲]).
در قرآن کریم این ماده در حالت ثلاثی مجرد، هم به معنای لازم به معنای «آمدن»: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» (نحل/۱)، «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ» (نحل/۳۳) به کار رفته است، و هم در معنای متعدی (به معنای آوردن یا نزد کسی آمدن): «هَلْ أَتاكَ حَديثُ الْغاشِيَةِ» (غاشیه/۱) «آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» (اسراء/۲۷)؛ و البته یک حالت دیگر برای متعدی شدن آن در حالت ثلاثی مجرد، استفاده از حرف «ب» است: «وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً» (بقرة/۲۵)، «فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها» (نمل/۳۷)، « فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِه» (بقره/۲۳). همچنین در حالت ثلاثی مجرد، هم اسم فاعل [آتی =کسی که میآید] از آن به کار رفته است: «إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآت» (انعام/۱۳۴)، و هم اسم مفعول [مأتیّ = آمدنی، کسی یا چیزی که آن را میآورند] «إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا» (مریم/۶۱)، واگرچه برخی گفتهاند که این مورد اخیر در معنای اسم فاعل به کار رفته است، ولی راغب این را قبول نکرده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۱[۳۳]).
و کاربرد آن در حالت ثلاثی مزید در قرآن همواره در باب افعال (إِيتَاء) میباشد، که این کاربرد اگرچه در همان معنای «آوردن هم مشاهده میشود: «آتُوني زُبَرَ الْحَديدِ … آتُوني أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرا» (کهف/۹۸)، اما در اغلب موارد به معنای اعطاء و دادن است: «وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً» (نساء/۵۴)، «وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ» لبقرة/۲۴۷)؛ و غالبا به صورت دو مفعولی به کار میرود: «وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتاب» (بقره/۵۳)، «فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقيرا» (نساء/۵۳)؛ هرچند حذف یکی از مفعولهایش هم بسیار رایج است: «وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ» (بقره/۴۳ و …)، «يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ» (مائده/۵۵ و …)، «إِقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاة» (انبیاء/۷۳؛ نور/۳۷)؛ و در این باب، کاربرد آن فقط به صورت اسم فاعل (و نه اسم مفعول): «وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاة» (نساء/۱۶۲) در قرآن کریم مشاهده میشود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۱[۳۴]).
از کاربردهای رایج این ماده در باب افعال، همراهی آن با کلمه «کتاب» است و راغب بر این باور است که هرجا با تعبیر «آتینا» آمده (مثلا: وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ، بقره/۵۳؛ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِه، بقره/۱۲۱) بلیغتر از مواردی است که با تعبیر «أوتوا» آمده (مثلا: وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَك، بقره/۱۴۵) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۱). در واقع، در اغلب مواردی که تعبیر «اوتوالکتاب» آمده شاهد یک مذمتی هستیم و در مورادی که تعبیر «آتینا الکتاب» آمده، یک مدحی در کار است و شاید تنها موردی که تعبیر «آتینا» آمده ولی فضای منفیای را همراه دارد بلعم باعوراست که در مورد او هم کلمه آیات به جای کتاب به کار رفته است: «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوين» (اعراف/۱۷۵).
در زبان عربی برای «آمدن» از دو تعبیر «جاء» و «أتی» استفاده میکنند[۳۵] که در تفاوت این دو راغب بر این باور است که اولا «جاء» اعم است، چرا که «اتیان» آمدن با سهولت است، اما «مجیء» مطلقِ آمدن است؛ و و ثانیا «إتیان» از حیث قصد آمدن باشد ولو آمدن (به مقصد رسیدن) حاصل نشده باشد اما «مجیء» از حیث به مقصد رسیدن است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۱۲[۳۶]). مرحوم مصطفوی بعد از ذکر این سخن راغب، تفاوت دیگری بین این دو مطرح کرده، و آن این است که «جاء» غالبا در مورد ذوی العقول و آنچه به آنها منسوب میشود و از روی اختیار رخ میدهد گفته میشود در حالی که «أتی» غالبا در مورد غیر ذوی العقول به کار میرود و اگر هم در مورد ذوی العقول به کار رود یا از جهت تحقیر است یا از جهت نفی آن نسبت (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۲، ص۱۴۷[۳۷]). عسکری هم در تفاوت «أتى فلان» و «جاء فلان» میگوید که «جاء» در اصل کلام تامی بوده که نیازمند مطلب دیگری نبوده (فلانی آمد)، اما «أتی» نیازمند اشاره به مطلب دیگری است (فلانی فلان چیز را آورد) ولی تدریجا در معنای همدیگر به کار رفته است (الفروق في اللغة، ص۳۰۵[۳۸]).
همچنین در تفاوت بین «إتيان بغيره» (غیر چیزی را آوردن) و تبديل الشيء (تبدیل چیزی به چیز دیگر) آن است که اقتضای اولی این نیست که آن شیء اول باقی نماند اما تبدیل در جایی است که شیء اول برداشته شود و شیء دوم جایگزین آن گردد؛ و این تفاوت خودش را در آیه «ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ» (یونس/۱۵) بخوبی نشان میدهد (الفروق في اللغة، ص۲۳۳[۳۹]).
ماده «أتی» و مشتقات آن ۵۵۳ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
تبصره:
در خصوص تعبیر «هاتُوا» که چهار بار در قرآن کریم با عبارت « هاتُوا بُرْهانَكُمْ» آمده، اگرچه به همان معنای آوردن است و برخی آن را به یک نحوی به لحاظ تاریخی مشتق شده از «أتی یأتی» دانستهاند؛ اما تذکر دادهاند که در اینجا تغییرات قطعیای رخ داده و حرف «ه» در آن حرف اصلی است (كتاب العين، ج۴، ص۸۰[۴۰]) و لذا اهل لغت آن را ذیل ماده «هتی» بحث کردهاند؛ و ان شاء الله ذیل آیات مذکور بحث خواهد شد.
فَاحِشَةٍ
قبلا بیان شد که ماده «فحش» (با کلماتی همچون فُحْشُ و فَحْشَاءُ و فَاحِشَةُ) در اصل دلالت بر زشتی و قبح و شناعت در چیزی میکند، به طوری که در مورد هر چیزی که از حد خودش تجاوز کند (که به نحوی موجب کراهت شود) «فاحش» گفته میشود؛ و تفاوتش با «قبح» در این است که اولا «فحش» قبحش شدیدتر است و ثانیا «قبح» را در مورد صورت و ظاهر هم به کار میبرند، مثلا می گویند فلانی «قبیح المنظر» است، در حالی که فحش را غالبا فقط در مورد سخن ویا فعل قبیح به کار میبرند.
بدین ترتیب «فاحشة» (الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ؛ بقره/۲۶۸) عملی است که زشتی آن شدید است؛ و کلمه «فحشاء» (إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ؛ بقره/۱۶۹) به خاطر «مد»ی که در کلام دارد، مفهومش شدیدتر از «فاحِشَة» است و «فواحش» هم جمع «فاحشة» است «وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَن» (انعام/۱۵۱)
این کلمه بسیاری از اوقات به طور خاص در مورد «روابط جنسی نامشروع» (اعم از زنا و لواط) به کار میرود: «لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلاَّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَة» (طلاق/۱) ، «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبيلاً» (اسراء/۳۲) ، «أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ» (اعراف/۸۰)
جلسه ۲۴۸ https://yekaye.ir/al-aaraf-7-28/
مُبَيِّنَةٍ
قبلا بیان شد که ماده «بین» به معنای آشکار کردن بعد از ابهام و اجمال است و به کلام از این جهت «بیان» میگویند که در آن انسان باید با جدا کردن کلمات و سپس اتصال برقرار کردن بین آنها مراد مبهم خود را آشکار کند ویا از این جهت که آشکارکننده مافیالضمیر است. «بیِّنه» [= دلیل] هم به معنای چیزی است که دلالت کاملا آشکار داشته باشد.
کلمه «بین» (که در زبان فارسی هم رایج است) از کلماتی است که اصطلاحا از اضداد است؛ یعنی هم به معنای «فصل» (فاصله و جدایی) به کار میرود و هم به معنای «وصل» (اتصال و به هم رسیدن).
جلسه ۱۱۴ http://yekaye.ir/ash-shuara-026-195/
حُدُود
قبلا بیان شد که ماده «حدد» را برخی در اصل ناظر به حدّت و شدت دانستهاند و برخی معنای اصلی این ماده را «مرز شیء (حد و مرز) که دو چیز را از همدیگر جدا میکند» معرفی کردهاند و برخی هم مدعیاند که اساسا این ماده در دو معنای مختلف «منع کردن» [شبیه شدت و حدت] و «طرف و انتهای شیء» [شبیه مرز] به کار رفته است؛ اما به نظر میرسد که در اغلب مشتقات این ماده هردو معنا اشراب شده باشد.
«حدّ» شرعی (مجازاتهای شرعی) را از این جهت «حدّ» (جمع آن: حدود) گفتهاند که مرز دینداری و بیدینی را معلوم ساخته ویا اینکه اجرای آن، مانع ارتکاب مجدد گناه و تخطی از دین میشود (مثلا ْ: يُقيما حُدُودَ اللَّه، بقره/۲۳۰)؛
«حدید» را از این جهت درباره آهن به کار میبرند که سخت و مقاوم است و مانع از آن میشود که براحتی بتوان تغییری در آن داد. همچنین از آنجا که حد به معنای مرز هر چیز است، به لبه تیز اشیاء و به تبع آن، به شیء تیز و برنده، و بلکه به هر چیز دقیق و ظریفی هم «حدید» (جمع آن: «حداد») گفتهاند (مثلا «بَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديد» ق/۲۲) (شبیه تیزبین در فارسی) و تعبیر «لسان حدید» (أَلْسِنَةٍ حِدادٍ) یا از این جهت تشبیه آن به تیزی و آزاری است که ایجاد میکند؛ یا از جهت تشبیه آن به آهن که همچون ضربه آهن (گرز آهنین) بر سر مخاطب خود فرود میآید و او را آزار میدهد.
«محادّه» (الَّذينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَه؛ مجادله/۵ و ۲۰) نیز به معنای ممانعت و مخالفت کردن است، که میتواند ناظر به این نکته هم باشد که با مخالفت و ممانعت خویش، بین خود با طرف مقابل حدی و مرزی قرار داده است.
جلسه ۴۳۸ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-19/
يَتَعَدَّ
قبلا در خصوص ماده «عدو» بیان شد که تقریبا عموم اهل لغت اتفاق نظر دارند که این ماده در اصل دلالت دارد بر یک نحوه تجاوز از حد؛ مثلا:
مرحوم مصطفوی هم اصل معنای این ماده را تجاوز به حقوق دیگران میداند؛
خلیل میگوید فعل «عَدَا يَعْدُو عَدْواً و عُدُوّاً» به معنای تعدی در امر است یعنی تجاوز از حدی که باید بدان حد بسنده شود، و حتی تعبیر «ما عدا» یا «عدا» را هم که برای استثنا کردن میآید (مانند: «ما رأيت أحدا ما عَدَا زيدا» یا «ما رأيت أحدا عَدَا زيد») بدین معنا میداند که این مستثنی منه از آن امر مورد استثناء تجاوز و عبور کرده است؛
ابن فارس نیر تاکید میکند همه کاربردهای این ماده به همین معنای تجاوز و گذر کردن از حد خود و پیشی گرفتن در جایی که سزاوار است بدانجا بسنده شود دلالت دارد؛
راغب توضیح میدهد که «عَدْو» تجاوز و نقطه مقابل التیام یافتن است، که گاهی در دل است که همان عداوت و دشمنی میشود، و گاهی در راه رفتن است که «عَدْو» (دویدن) میباشد و و گاهی به خاطر اجزای آن محل است چنانکه به مکانی که پستی و بلندی داشته باشد و اجزایش متلائم نباشند ذوعداء گفته میشود؛
عسگری نیز با اینکه با توجه به کاربرد این ماده به صورت «عُدوَة» در خصوص لبه و حاشیه یک سرزمین (إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوی؛ أنفال/۴۲)، یک نحوه میل و انحراف یا دور شدن از جای اصلی را در این ماده پررنگ میکند اما این را هم به همان معنای تجاوز مرتبط میکند و توضیح میدهد گویی کسی که تجاوز میکند گویی از حد وسط خویش دور میشود گویی کسی که تعدی میکند، به سمت لبه حق خود میرود و از آن گذر میکند.
فعل ثلاثی مجرد این ماده به صورت «عَدَا يَعْدُو» میباشد: «وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا» (کهف/۲۸) یا «قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ» (نساء/۱۵۴) یا «الْقَرْيَةِ الَّتي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْت» (اعراف/۱۶۳) …
اما در ابواب ثلاثی مزید این ماده در قرآن کریم در بابهای افتعال (فَمَنِ اعْتَدی عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَيْكُم؛بقره/۱۹۴) و مفاعله (يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّة؛ ممتحنه/۷) و تفعّل (مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ؛ طلاق/۱) به کار رفته است؛ که در باب مفاعله که واضح است که دلالت بر دشمنی طرفینی دارد؛ اما درباره دو مورد دیگر توضیح خاصی ندادهاند و ظاهرا در این دو مورد نیز مطاوعهای در کار نباشد بلکه باز تعدی کردن به دیگران مد نظر است چنانکه برخی اشاره کردهاند که «اعتداء» تجاوز از حق است؛ که از آن اسم فاعل هم استفاده شده است: «وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُ الْمُعْتَدِينَ» (بقرة/۱۹۰) و فعل «تعدّی» هم علاوه بر کاربردهای قرآنیاش، در نحو هم معروف است (فعل متعدی) و برخی بر این باورند که این تعبیر ابتدا برای فعلی که از مفعول خود به مفعول دیگر تجاوز میکرده (افعال دو مفعولی مانند «ظن» در جمله ظن عمرو بكرا خالدا) به کار میرفته و احتمالا به همین مناسبت در مورد هر فعلی که از فاعل تجاوز کند و دارای مفعول باشد به کار رفته است.
این ماده به لحاظ معنایی به کلماتی همچون تجاوز و عتوّ (سرکشی) و طغیان و جور (ستم) و ظلم و بغی و بغض و شنآن و مخاصمه و مناواة نزدیک است؛ که تفاوت اینها در همانجا به تفصیل بیان شد، فقط با توجه به اینکه کلمه «ظلم» در ادامه همین آیه آمده اشاره میکنیم که از نظر مرحوم مصطفوی در ماده «عدو» دو معنای «تجاوز کردن» و «ناظر به حق دیگران بودن» لحاظ شده ولی در «ظلم» ضایع کردن حق و مطلق عدم ادای آنچه حق است.
جلسه ۱۱۳۱ https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/
ظَلَمَ
قبلا بیان شد که ماده «ظلم» در اصل بر دو معنا دلالت میکند: یکی ظلمت و تاریکی در مقابل نور و روشنایی؛ و دیگری قرار دادن چیزی در غیر جایگاه اصلی خود، که ظلم و ستم از این معنای دوم است. برخی معتقدند معنای اول هم به این معنای دوم برمیگردد، با این توجیه که اصل در عالم بر نور و روشنایی است و ظلمت و تاریکی، نبودن این اصل در جایگاه خود است. این معنای دوم (قرار ندادن چیزی در جای خود) بقدری عام است که حتی در مورد زمینی که در محصول مناسب نمیدهد هم به کار رفته است: «كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً» (کهف/۳۳) …
جلسه ۷۲۰ http://yekaye.ir/al-fater-35-20/
لَاتَدْرِي
درباره ماده «دری» (مصدر معروفش: درایه) قبلا بیان شد که این ماده به معنای «علم» میباشد؛ و چون به باب إفعال رفته، متعدی، و به معنای «أعلم» (آگاه کرد، مطلع کرد) شده است. برای توضیح بیشتر ر.ک: جلسات ۹۸ http://yekaye.ir/al-qadr-097-02/ و ۵۵۱ https://yekaye.ir/al-ahzab-33-63/؛ که گزارش ترکیبی این دو جلسه را میتوانید در جلسه ۱۰۸۸ https://yekaye.ir/ababsa-80-03/ ملاحظه کنید.
يُحْدِثُ
درباره ماده «حدث» قبلا بیان شد که ظاهرا دو معنای «آشکار کردن» و «پدید آمدن» لحاظ شده، چنانکه به جوان تازه پا به سن گذاشته «شاب حدث» گویند و به هر شیء جدیدی، «حدیث» گفته میشود و «حَدَث» هم به معنای آشکار کردن به کار رفته و اغلب اهل لغت یکی از این دو را محور قرار داده و دیگری را به آن برگرداندهاند؛ مثلا برخی گفتهاند که این ماده در اصل به معنای پیدایش چیزی در زمانی متاخر، اعم از اینکه این تکون در ذات چیزی باشد یا در صفات و اعراض و افعال و اقوال؛ و به تعبیر دیگر عبارت است از «بودن چیزی بعد از اینکه قبلا نبوده» (پدید آمدن). اینان حدیث به معنای «کلام» و سخن و گفتار را هم از این باب دانستهاند که در سخن گفتن دائما مطلبی بعد از مطلب دیگر پدید میآید. در مقابل، برخی بر این باورند که معنای محوری این ماده پردهبرداری (کشف) از روی چیزی و آشکار کردن آن است با تراشیدن یا کندن یا سایر اموری که به یک نحوه بریدن برمیگردد، چنانکه به تبر یک سر که با آن زمین را میشکافند «حَدَث» گفته میشود؛ و تعبیر «حدیث» به معنای خبر هم به مناسبت همین معنای پردهبرداری و کشف است، چرا که خبر از درون شخص پرده برمیدارد؛ و از همین آشکار کردن معنای ایجاد هم آمده است و «حدث الامر» به معنای واقع شدن و رخ دادن به کار رفته و «حَدَث» به معنای امر حادث و واقع شده به کار رفته است. …
این ماده وقتی به ابواب افعال و تفعیل میرود متعدی میشود؛ در تفاوت این دو گفتهاند که وقتی به باب تفعیل میرود (تحدیث) تاکید بر جهت وقوع وانتساب به مفهول است: «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» (ضحی/۱۱) یا «قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ» (بقره/۷۶) «يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها» (زلزله/۴) و «محدِّث» به معنای کسی که حدیث میگوید هم از همین باب است؛
و وقتی به باب افعال میرود (إحداث) تاکید بر جهت صدور و انتساب به فاعل است: «فَلا تَسْئَلْني عَنْ شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً» (کهف/۷۰) «صَرَّفْنا فيهِ مِنَ الْوَعيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً» (طه/۱۱۳) «لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً» (طلاق/۱)؛ و اسم مفعول آن (مُحْدَثُ) هم به معنای آن چیزی است که بعد از اینکه نبود پدید آمده است؛ خواه از حیث خودش یا حیث حصولش نزد دیگران: «ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ» (أنبياء/۲) و «وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضينَ» (شعراء/۵) و نیز گفته شده که «محدث» هر آن چیزی است که قریب العهد باشد عملا یا قولا.
جلسه ۱۰۴۸ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-81/
أَمْرًا
درباره اینکه ماده «أمر» در اصل به چه معناست، بین اهل لغت اختلاف است:
ابن فارس بر این باور است که این ماده در پنج معنای اصلی مستقلا به کار رفته است:
«شأن و حال» (که جمعش «امور» است و در فارسی هم کاربرد دارد)،
«دستور» (ضد «نهی»)، که «إمارة» (حکمرانی) و «أمیر» را هم از همین باب دانستهاند؛
«رویش» (نماء) و «برکت»، که به صورت «أمَر» تلفظ میشود، و «إمرأة» از همین باب است و از این جهت به زن «إمرأة» گفتهاند که بر همسرش مبارک است، و «أَمِرَ الشَّئُ» هم به معنای «زیاد شد» (كَثُرَ) میباشد؛
علامت و محل قرار (أماره)؛
و «چیز عجیب» (إمر؛ کهف/۷۱)
برخی همچون فیومی با توجه به اینکه دو جمع «أُمُور» و « أَوَامِر» داریم، دو معنای اول را به عنوان معانی اصلی برای این ماده دانستهاند، و البته در ادامه، معنای سوم را هم به عنوان معنای دیگری برای این ماده قبول کرده، ولی از دو معنای اخیر هیچ سخنی به میان نیاوردهاند.
و برخی هم سعی کردهاند همه اینها را به یک معنا برگردانند؛ و اغلب معنای «دستور» را اصل قرار دادهاند؛ مثلا:
مرحوم مصطفوی چنین توضیح داده که اصل معنای این ماده «طلب کردن ویا مکلف ساختن» است همراه با استعلاء (برتری جویی) است و سپس به هر چیزی که مطلوب و مورد توجه دستوردهنده یا خود شخص، به طور صریح یا غیر صریح قرار بگیرد، اطلاق شده است؛ و با بهرهمندی از دو مولفه «طلب» و «استعلا» است که این ماده در معانی گفته شده، با کلمات مشابه خود متفاوت میشود: «امارة» از این جهت «علامت» است که انسان را به مطلوبی میرساند؛
برخی همچون راغب و مرحوم طبرسی درباره معنای «أمر» گفتهاند آن مطلب و کاری است که «باید» انجام و واقع شود و یا در شأن آن این است که در مورد آن دستوری صادر شود، و در واقع یک لفظ عامی است که شامل جمیع سخنان و افعال میشود، و اینکه برای زیاد شدن تعداد یک گروه تعبیر «أَمِرَ القومُ» به کار میرود بدین جهت است که آنان نیازمند امیری میشوند که آنان را مدیریت کند؛ و «إمر» به معنای امر مُنکَر و عجیب هم از باب این تعبیر است که وقتی میگویند «أَمِرَ الإمْرُ» یعنی مطلب خیلی بزرگ و متکثر شده است (كَبُرَ و كَثُرَ)؛ هرچند مرحوم طبرسی وجه آن را این دانسته که مطلب فاسدی است که نیازمند آن است که به ترک آن «دستور» داده شود …
جلسه ۶۵۲ https://yekaye.ir/al-kahf-18-71/
[۱] . در خصوص تفاوت «طلاقةالوجه با بشر و بشاشت در الفروق في اللغة، ص۲۵۹ آمده است:
(الفرق) بين البشر و البشاشة: أن البشر أول ما يظهر من السرور بلقى من يلقاك، و منه البشارة و هي أول ما يصل اليك من الخبر السار فاذا وصل اليك ثانيا لم يسم بشارة و لهذا قالت الفقهاء ان من قال من بشرني بمولود من عبيدي فهو حر أنه يعتق أول من يخبره بذلك، و النغية هي الخبر السار وصل أولا أو أخيرا و في المثل البشر علم من أعلام النجح. و الهشاشة هي الخفة للمعروف و قد هششت يا هذا بكسر الشين و هو من قولك شيء هش اذا كان سهل المتناول فاذا كان الرجل سهل العطاء قيل هو هش بين الهشاشة. و البشاشة اظهار السرور بمن تلقاه و سواء كان أولا أو أخيرا.
(الفرق) بين ذلك و بين طلاقة الوجه: أن طلاقة الوجه خلاف العبوس و العبوس تكره الوجه عند اللقاء و السؤال و طلاقته انحلال ذلك عنه و قد طلق يطلق طلاقة كما قيل صبح صباحة و ملح ملاحة، و أصل الكلمة السهولة و الانحلال و كل شيء تطلقه من حبس أو تحله من وثائق فينصرف كيف شاء أو تحلله بعد تحريمه أو تبيحه بعد المنع تقول أطلقته و هو طلق و طليق، و منه طلقت المرأة لأن ذلك تخليص من الحمل.
[۲] . الطاء و اللام و القاف أصلٌ صحيحٌ مطّرد واحد، و هو يدلُّ على التَّخلية و الإرسال. يقال انطلق الرجل ينطلق انطلاقاً. ثمّ ترجع الفروع إليه، تقول أطْلَقته إطلاقاً. و الطِّلْق: الشىء الحلال، كأنّه قد خُلِّى عنه فلم يُحظَر. و من الباب عَدَا الفرس طَلَقاً أو طَلَقين. و امرأة طالقٌ: [طلَّقها زوجُها ]، و طالقةٌ غدا. و أطلَقْت النّاقةَ من عِقالها و طَلّقتها فطلَقت. و رجل طَلْق الوَجه و طليقُه، كأنَّه منطلق. و هو ضدُّ الباسر؛ لأنّ الباسر الذى لا يكاد يَهَشّ و لا ينفسِحُ ببشاشة. و أهل اليمن يقولون: أبسر المركب، إذا وقف . و يقال طَلَقَ يدَه بخير و أطْلَق بمعنى. و أنشد ثعلب: «اطْلُقْ يديك تنفعاكَ يا رجُلْ / بالرَّيث ما أرويتَها لا بالعَجَلْ» و الطَّالق: الناقة تُرسَل ترعى حيث شاءت. و يقال للظَّبْى إذا مرَّ لا يُلوِى على شىء: قد تَطلَّق. و رجل طِلَقْ اللسان و طَلِيقُه. و هذا لسانٌ طلق ذلق و تقول: هذا أمرٌ ما تَطَلَّقُ نفسى له، أى لا تنشرح له. و يقال طُلِّق السَّليم، إذا سكن وجعُه بعد العِداد. قال: «تطلِّقه طَوْراً و طوْراً تُرَاجِعُ» فأمّا قوله: «كما تعترى الأهوالُ رأسَ المطلَّقِ» فإنّه يُروى كذا بفتح اللام: المطلَّق، و هو الذى طُلِّق من وجع السّمّ. و من الناس من يرويه «المطلِّق» بكسر اللام، فمعناه أنَّهم يسمُّون الرّجل الذى يريد أن يُسابِق بفرسه المطلِّق، فالأهوالُ تعتريه، لأنَّه لا يدرى أيَسْبِق أم يُسْبَق. قال الشيبانىّ: الطالق من [الإبل ] التى يتركُها الراعى لنفسه، لا يحلبُها على الماء. يقال: استطلق الرّاعى لنفسه ناقةً. و ليلة الطَّلَق: [ليلةَ ] يخلِّى الراعى إِبلَه إِلى الماء، و هو يتركها مع ذلك ترعى ليلتَئذ. يقال أطلقْتُها حتَّى طَلَقَت طَلَقاً و طُلوقا، و هى قبل القَرَب و بعد التحويز.
[۳] . أصل الطَّلَاقِ: التّخليةُ من الوثاق، يقال: أَطْلَقْتُ البعيرَ من عقاله، و طَلَّقْتُهُ، و هو طَالِقٌ و طَلِقٌ بلا قيدٍ، و منه استعير: طَلَّقْتُ المرأةَ، نحو: خلّيتها فهي طَالِقٌ، أي: مُخَلَّاةٌ عن حبالة النّكاح. قال تعالى: فَطَلِّقُوهُنَ لِعِدَّتِهِنَ [الطلاق/ ۱]، الطَّلاقُ مَرَّتانِ [البقرة/ ۲۲۹]، وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَ [البقرة/ ۲۲۸]، فهذا عامّ في الرّجعيّة و غير الرّجعيّة، و قوله: وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَ [البقرة/ ۲۲۸]، خاصّ في الرّجعيّة، و قوله: فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ [البقرة/ ۲۳۰]، أي: بعد البين، فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا [البقرة/ ۲۳۰]، يعني الزّوج الثّاني…
و قيل للحلال: طَلْقٌ، أي: مُطْلَقٌ لا حَظْرَ عليه، و عدا الفرس طَلْقاً أو طَلْقَيْنِ اعتبارا بتخلية سبيله. و الْمُطْلَقُ في الأحكام: ما لا يقع منه استثناء ، و طَلَقَ يَدَهُ، و أَطْلَقَهَا عبارةٌ عن الجود، و طَلْقُ الوجهِ، و طَلِيقُ الوجهِ: إذا لم يكن كالحا، و طَلَّقَ السّليمُ: خَلَّاهُ الوجعُ، قال الشاعر: «تُطَلِّقُهُ طوراً و طورا تراجع» و ليلة طَلْقَةٌ: لتخلية الإبل للماء، و قد أَطْلَقَهَا.
[۴] . و أصل الكلمة السهولة و الانحلال و كل شيء تطلقه من حبس أو تحله من وثائق فينصرف كيف شاء أو تحلله بعد تحريمه أو تبيحه بعد المنع تقول أطلقته و هو طلق و طليق، و منه طلقت المرأة لأن ذلك تخليص من الحمل.
[۵] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو رفع حصر، سواء كانت المحصوريّة طبيعيّة، أو بتقييد ثانوىّ، أو بتعهّد.
فالأوّل كما في:. وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي- ۲۶/ ۱۳ و الثاني كما في:. إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ- ۴۸/ ۱۵ و الثالث كما في:. وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ- ۲/ ۲۳۱ فالنكاح و التزوّج محصوريّة حاصلة بعقد و تعهّد فيما بين الزوجين، يوجب الالتزام بلوازمه، و الطَّلَاقُ رفع تلك المحصوريّة، و جعل المرأة منطلقة مرسلة من حدود الزوجيّة.
[۶] . تسیب ما کان محبوسا فی حوزة (آو جوف) مندفعا منها بقوة ابتعادا أو انبساطا
[۷] . و أمّا الفعل المجرّد: فيستعمل لازما فيقال طَلُقَ يَطْلُقُ فهو طَلِيقٌ و طِلْقٌ. و متعديا فيقال طَلَقْتُهُ فهو مَطْلُوقٌ.
[۸] . و الفرق بين الإِطْلَاقِ و التَّطْلِيقِ: أنّ النظر في الأوّل الى جهة الصدور من الفاعل، و في الثاني الى جهة الوقوع و التعلّق بالمفعول. ففي التَّطْلِيقِ يلاحظ رفع الحصر من المفعول به و كونه مطلّقا. إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ …،. ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَ …،. إِنْ طَلَّقَكُنَ …،. فَطَلِّقُوهُنَ و هذا بخلاف قولهم- أَطْلَقْتُهُ إِطْلَاقاً- فالنظر الى جهة الصدور.
[۹] . و أمّا الطَّلَاقُ: فهو اسم مصدر، و يدلّ على ما يتحصّل من التطليق. …
و أمّا شرائط الطَّلَاقِ و أحكامه و آثاره: فقد تذكر في أواخر سورة البقرة، و فيها: . وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ- ۲/ ۲۲۲ فأشار الى لزوم رعاية العدل الكامل و حفظ الحقوق، بحيث يروا اللّه تعالى حاضرا و شاهدا عليهم و على أقوالهم و أعمالهم و أفكارهم و نيّاتهم، فهو تعالى يسمع ما يقولون و يعلم ما ينوون في قلوبهم و يخفون في ضمائرهم. ثمّ يصرّح تعالى بلزوم إجراء برنامج- الإمساك بمعروف أو التسريح بإحسان- حين العمل بعزم الطلاق إثباتا أو نفيا. فقد ذكر التسريح و المفارقة في القرآن الكريم في سبعة مواضع مقيّدا بالمعروف و الجميل و الإحسان، و نهى عن الإمساك ضرارا. فكما أنّ النكاح قد وقع بمعروف و صلاح و توافق و رغبة: كذلك يلزم أن يقع الفراق بينهما أيضا بمعروف و بسراح جميل و توافق كامل، و ذلك إذا شاهد أنّ الفراق خير و صلاح لهما. ثمّ يذكر بعد وقوع الطلاق: لزوم رعاية أمر آخر في حقّ المطلّقة: وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ- ۲/ ۲۴۱ فللرجل المتّقى تأمين متاع المطلّقة و معيشتها ما دام لم تؤمّن من جانب آخر، و هذا أعمّ من النفقة في زمان العدّة، بقرينة قوله تعالى-. عَلَى الْمُتَّقِينَ- و لم يقل على الرجال الّذين طلّقوا، و التعميم ليشمل كلّ متّق إذا فقد الزوج.
[۱۰] . و الِانْطِلَاقُ يدلّ على القبول، فيقال أَطْلَقْتُهُ فَانْطَلَقَ، فهو بمعنى ارتفاع المحصوريّة و أن يكون العمل و الحركة بلا مانع، فيستعمل في حركة أو عمل أو مشى أو سير يرتفع فيها المانع و التقيّد و المحدوديّة-. إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا، أى حين أن يرتفع الحدّ و الحصر من جانب العدوّ و تحصّل الانطلاق ممتدّا الى جهة المغانم.. وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ- ۳۸/ ۶ أى فإذا ارتفع عنهم التقيّد في قبال الدعوة و المخاطبة قالوا أن امشوا. . انْطَلِقُوا إِلى ما كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِي ثَلاثِ شُعَبٍ- ۷۷/ ۲۹. أى فيرتفع عنهم الحصر و يقال لهم: أنتم مختارون في الحركة الى هذا الجانب. فَالانْطِلَاقُ هو ارتفاع الحصر، و أمّا الذهاب و السير و الحركة و أمثالها: فمن آثار ارتفاع الحصر و تستفاد بالقرينة الحاليّة و الكلاميّة. فالنظر في موارد استعمال هذه الكلمة الى جهة ارتفاع الحصر فقط.
[۱۱] . وَ انْطَلَقَ فلانٌ: إذا مرّ متخلّفا، و قال تعالى: فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ، [القلم/ ۲۳]، انْطَلِقُوا إِلى ما كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ [المرسلات/ ۲۹]،
[۱۲] . (الفرق) بين الترك و التخلية: أن الترك هو ما ذكرنا، و التخلية للشيء نقيض التوكيل به، يقال خلاه اذا أزال التوكيل عنه كأنه جعله خاليا لا أحد معه، ثم صارت التخلية عند المتكلمين ترك الأمر بالشيء و الرغبة فيه و النهي عن خلافه، و يقولون القادر مخلى بينه و بين مقدوره أي لا مانع له منه شبه بمن ليس معه موكل يمنعه من تصرفاته.
(الفرق) بين التخلية و الإطلاق: أن الاطلاق عند الفقهاء كالاذن الا أن أصل الاذن أن يكون ابتداءا و الاطلاق لا يكون الا بعد نهي، ثم كثر حتى استعمل أحدهما في موضع الآخر، و الاطلاق مأخوذ من الطلق و هو القيد أطلقه اذا فك طلقه أي قيده كما تقول أنشط اذا حل الأنشوطة، و منه طلق المرأة و ذلك أنهم يقولون للزوجة إنها في حبال الزوج فاذا فارقها قيل طلقها كأنه قطع حبلها و انما قيل في الناقة أطلق و في المرأة طلق للفرق بين المعنيين و الأصل واحد.
[۱۳] . العين و الدال أصلٌ صحيح واحد لا يخلو من العَدّ الذى هو الإحصاء، و من الإعداد الذى هو تهيئة الشَّىء. و إلى هذين المعنيين ترجع فروعُ الباب كلها. فالعَدُّ: إحصاءُ الشىء. تقول: عددت الشىءَ أعُدُّه عَدَّا فأنا عادٌّ، و الشىء معدود. و العَديد: الكثرة. و فلانٌ فى عِداد الصَّالحين، أى يُعَدُّ معهم.
[۱۴] . الْعَدَدُ: آحاد مركّبة، و قيل: تركيب الآحاد، و هما واحد. قال تعالى: عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ* [يونس/ ۵]، و قوله تعالى: فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً [الكهف/ ۱۱]، فَذِكْرُهُ لِلْعَدَدِ تنبيه على كثرتها. و الْعَدُّ ضمُّ الأَعْدَادِ بعضها إلى بعض. قال تعالى: لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا [مريم/ ۹۴]، فَسْئَلِ الْعادِّينَ [المؤمنون/ ۱۱۳]، أي: أصحاب العَدَدِ و الحساب. و قال تعالى: كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ [المؤمنون/ ۱۱۲]، وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ [الحج/ ۴۷]، …
و الْإِعْدَادُ مِنَ العَدِّ كالإسقاء من السَّقْيِ، فإذا قيل: أَعْدَدْتُ هذا لك، أي: جعلته بحيث تَعُدُّهُ و تتناوله بحسب حاجتك إليه. قال تعالى: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ [الأنفال/ ۶۰]، و قوله: أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً [النساء/ ۱۸]، وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ [الفرقان/ ۱۱]، و قوله: وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً [يوسف/ ۳۱]، قيل: هو منه،
[۱۵] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو إحصاء مع جمع، و بهذين القيدين تفترق عن موادّ الحصى، الحسب، و غيرهما.
و يدلّ على هذا ذكرها في مقابلة مادّة الإحصاء و الحسب، كما في:. وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ- ۱۷/ ۱۲.. وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً- ۷۲/ ۲۸.. لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا- ۱۹/ ۹۴.
و قلنا في الحصى: إنّ الإحصاء هو الضبط علما. و الحسب: هو الإشراف على شيء بقصد الاختبار.
ثمّ إنّ الحساب و الإشراف بقصد الاختبار في مقابل العدد و الحصى. و أمّا الإحصاء: فمعناه الإجمالي مقدّم على العدّ- كما في:. لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا
و التفصيلّى مؤخّر عنه- كما في:. وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها- ۱۴/ ۳۴.. فَطَلِّقُوهُنَ لِعِدَّتِهِنَ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ- ۶۵/ ۱.
كما أنّ الإحاطة الاجماليّة مقدّمة على الإحصاء. و أنّ الجمع الاجمالىّ مقدّم على العدد- كما في:. جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ- ۱۰۴/ ۲.. وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً- ۷۲/ ۲۸. … و من مصاديق الأصل: التهيئة فانّها جمع و ضبط تفصيلىّ…
[۱۶] . توالی جنس الشیء متصلا (منضبطا) فیکثر
[۱۷] . و العَدَد: مقدار ما يُعَدُّ، و يقال: ما أكثَرَ عديدَ بنى فلان و عَدَدهم. و إنَّهم ليتعادُّون و يتعدَّدُون على عشرة آلاف، أى يزيدون عليها…
و من الباب العِدَّة من العَدّ. و من الباب: العِدّ: مجتَمع الماء، و جمعه أعداد. و إنما قلنا إنَّه من الباب لأنّ الماء الذى لا ينقطع كأنَّه الشىء الذى أُعِدَّ دائماً. قال: «و قد أجَزْتُ على عَنْس مذكَّرة / ديمومةً ما بها عِدٌّ و لا ثَمَدُ » قال أبو عُبيدة: العِدَّ: القديمة من الرَّكايا الغزيرة، و لذلك يقال: حَسَبٌ عِدُّ أى قديم، و الجمع أعداد. قال: و قد يجعلون كلَّ رَكيّةٍ عِدَّا. و يقولون: ماءٌ عِدٌّ، يجعلونه صِفَةً، و ذلك إذا كان من ماء الرَّكايا. قال: «لو كنتَ ماءً عِدًّا جَمَعْتُ إذا / ما أوْرَدَ القوم لم يكُنْ وَشَلَا» قال أبو حاتم: العِدُّ: ماء الأرض، كما أنَّ الكَرَع ماء السَّماء. قال ذو الرّمّة: «بها العِينُ و الآرامُ لا عِدَّ عندها / و لا كَرَعٌ، إلَّا المغاراتُ و الرَّبْلُ » …
فأمّا العِدَاد فاهتياج وجَع اللّديغ. و اشتقاقه و قياسه صحيح؛ لأنَّ ذلك لوقتٍ بعينه، فكأنَّ ذلك الوقتَ يُعَدُّ عَدَّا. قال الخليل: العِداد اهتياج وجَع اللَّديغ، و ذلك أنْ رُبَّ حيَّةٍ إذا بَلَّ سليمُها عادت. و لو قيل عادَّته، كان صواباً، و ذلك إذا تمّت له سنةٌ مذْ يومَ لُدِغ اهتاج به الألم. و هو مُعادٌّ، و كأنَّ اشتقاقَه من الحساب من قِبَل عدَد الشَّهور و الأيام، يعنى أنّ الوجع كان يعدّ ما يمضى من السنة، فإذا تمَّتْ عاوَدَ الملدوغ. قال الشّيبانى: عِدَاد الملدوغ: أن يجد الوجَعَ ساعةً بعد ساعة. قال ابن السِّكيت: عِدَاد السَّليم: أن يُعَدّ له سبعةُ أيام، فإذا مضت رجَوْا له البُرْء و لم تمضِ سبعة، فهو فى عداد. قال ابن الأعرابىّ: العِداد يوم العطاء و كذلك كلُّ شىء كان فى السَّنة وقتاً مؤقتاً. و منه قوله عليه السلام: «ما زالت أُكْلةُ خَيبرَ تعادُّنى فهذا أوَانَ قطعَتْ أبهَرى». أى تأتينى كلَّ سنةٍ لوقت. قال: «أصبح باقى الوصلِ من سُعادا / عَلاقةً و سَقَماً عِدادا»
و من الباب العِدَّانُ: الزمان، و سمِّىَ عِدّاناً لأنَّ كلَّ زمانٍ فهو محدود معدود. و قال الفرزدق: بكيتَ امرأً فَظَّا غليظاً ملعَّنا / ككِسرى على عِدَّانه أو كقيصرَا» قال الخليل: يقال: كانَ ذلك فى عِدَّان شبابه و عِدّان مُلْكه، هو أكثره و أفضله و أوّله. قال: «و الملك مخْبوٌّ على عِدّانه» المعنى أنّ ذلك كان مهيَّأ له مُعَدَّا. هذا قول الخليل. و ذكر عن الشيبانى أن العِداد أن يجتمع القومُ فيُخرجَ كلُّ واحدٍ منهم نفقةً. فأمّا عِداد القوس فناسٌ يقولون إنّه صوتُها، هكذا يقولون مطلقاً. و أصحُّ [من] ذلك ما قاله ابنُ الأعرابىّ، أنّ عداد القوس أن تنبِض بها ساعةً بعد ساعة. و هذا أقْيَس. قال الهذلىُ فى عِدادها: «و صفراءَ من نبعٍ كأنَ عِدادَها / مُزَعْزِعةٌ تُلقِى الثِّيَابَ حَطومُ» فأمّا قول كُثَيِّر: «فدَع عنك سُعْدى إنّما تُسْعِفُ النَّوى / عِدادَ الثُّرَيَّا مرَّةً ثم تأفُلُ» فقال ابنُ السّكّيت: يقال: لقيتُ [فلاناً] عِداد الثُّرَيَّا القمر، أى مرّةً فى الشّهر. و زعموا أنّ القمر ينزل بالثُّرَيَّا مرّةً فى الشّهر.
و أمّا مَعدُّ فقد ذكره ناسٌ فى هذا الباب، كأنَّهم يجعلون الميم زائدة، و يزنونه بِمَفْعَل، و ليس هذا عندنا كذا، لأنَّ القياس لا يوجبه، و هو عندنا فَعَلٌّ من الميم و العين و الدال، و قد ذكرناه فى موضعه من كتاب الميم.
[۱۸] . و يتجوّز بِالْعَدِّ على أوجه، يقال: شيءٌ مَعْدُودٌ و محصور، للقليل مقابلة لما لا يحصى كثرة، نحو المشار إليه بقوله: بِغَيْرِ حِسابٍ* [البقرة/ ۲۱۲]، و على ذلك: إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً [البقرة/ ۸۰]، أي: قليلة، لأنّهم قالوا: نعذّب الأيّام التي فيها عبدنا العجل، و يقال على الضّدّ من ذلك، نحو: جيشٌ عَدِيدٌ: كثيرٌ، و إنهم لذو عَدَدٍ، أي: هم بحيث يجب أن يُعَدُّوا كثرةً، فيقال في القليل: هو شيء غير مَعْدُودٍ، و قوله: فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً [الكهف/ ۱۱]، يحتمل الأمرين، و منه قولهم: هذا غير مُعْتَدٍّ به، و له عُدَّةٌ، أي: شيء كثير يُعَدُّ من مال و سلاح و غيرهما، قال: لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً [التوبة/ ۴۶]، و ماءٌ عِدٌّ ، وَ الْعِدَّةُ: هي الشيء المَعْدُودُ. قال تعالى: وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ [المدثر/ ۳۱]، أي: عَدَدَهُمْ، و قوله: فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ* [البقرة/ ۱۸۴]، أي: عليه أيّام بِعَدَدِ ما فاته من زمان آخر غير زمان شهر رمضان، إِنَ عِدَّةَ الشُّهُورِ [التوبة/ ۳۶]،
و الْعِدَّةُ: عِدَّةُ المرأةِ: و هي الأيّام التي بانقضائها يحلّ لها التّزوّج. قال تعالى: فَما لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها [الأحزاب/ ۴۹]، فَطَلِّقُوهُنَ لِعِدَّتِهِنَ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ [الطلاق/ ۱]،
و قوله: فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ [البقرة/ ۱۸۴]، أي: عدد ما قد فاته، و قوله: وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ [البقرة/ ۱۸۵]، أي: عِدَّةَ الشّهر، و قوله: أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ* [البقرة/ ۱۸۴]، فإشارة إلى شهر رمضان. و قوله: وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ [البقرة/ ۲۰۳]، فهي ثلاثة أيّام بعد النّحر، و المعلومات عشر ذي الحجّة. و عند بعض الفقهاء: الْمَعْدُودَاتُ يومُ النّحر و يومان بعده ، فعلى هذا يوم النّحر يكون من المَعْدُودَاتِ و المعلومات، و الْعِدَادُ: الوقت الذي يُعَدُّ لمعاودة الوجع، وقَالَ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ: «مَا زَالَتِ أُكْلَةُ خَيْبَرَ تُعَادُّنِي» .و عِدَّانُ الشيءِ: عهده و زمانه.
[۱۹] . فظهر أنّ العَدَدَ مصدرا هو جمع في ضبط أفراده (شماره و ضبط كردن) و هذا المعنى لا يصدق على الواحد، فالواحد ليس بعدد، و ذكره في مقام الحساب: من جهة أنّه مبدأ الأعداد و مادّتها و في رديفها…. . وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ- ۲۲/ ۴۷.. أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا- ۱۹/ ۸۴.. إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا- ۱۹/ ۹۴.يراد جمعها و إحصاؤها بحيث لا يغفل عن ذرّة منها، و لا يعزب عن علمه و احاطته شيء.
و عِدَّةُ المرأة: لبناء النوع كالجلسة، أى نوع مخصوص من أيّام معدودة للمرأة.
[۲۰] . و الِاعْتِدَادُ: افتعال، و يدلّ على اختيار الجمع و الإحصاء:. فَما لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها- ۳۳/ ۴۹.أى تختارونها.
فظهر أنّ حقيقة المادّة: هو الجمع في إحصاء و حساب، و التعبير في تعريفه بالحساب و الإحصاء من باب التضيّق في اللغة.
[۲۱] . – عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: الطَّلَاقُ لِلْعِدَّةِ أَنْ يُطَلِّقَ الرَّجُلُ امْرَأَتَهُ عِنْدَ كُلِّ طُهْرٍ يُرْسِلُ إِلَيْهَا أَنِ اعْتَدِّي فَإِنَّ فُلَاناً قَدْ طَلَّقَكِ قَالَ وَ هُوَ أَمْلَكُ بِرَجْعَتِهَا مَا لَمْ تَنْقَضِ عِدَّتُهَا.
– حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ سَمَاعَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: يُرْسِلُ إِلَيْهَا فَيَقُولُ الرَّسُولُ اعْتَدِّي فَإِنَّ فُلَاناً قَدْ فَارَقَكِ.
قَالَ ابْنُ سَمَاعَةَ وَ إِنَّمَا مَعْنَى قَوْلِ الرَّسُولِ اعْتَدِّي فَإِنَّ فُلَاناً قَدْ فَارَقَكِ يَعْنِي الطَّلَاقَ إِنَّهُ لَا يَكُونُ فُرْقَةٌ إِلَّا بِطَلَاق.
[۲۲] . و من الوجه الآخر العُدَّة: ما أُعِدَّ لأمرٍ يحدث. يقال أعددت الشىء أعِدُّه إعداداً. و استعددت للشىء و تعدَّدت له.قال الأصمعىّ: و فى الأمثال: «كلُّ امرئٍ يَعْدُو بما استعدَّا»
[۲۳] . و من مصاديق الأصل: التهيئة فانّها جمع و ضبط تفصيلىّ، و العُدَّةُ كاللقمة ما يعدّ و يضبط من مال أو سلاح أو غيرهما. و عِدَّةُ المرأة: لبناء النوع كالجلسة، أى نوع مخصوص من أيّام معدودة للمرأة.
و الإِعْدَادُ: جعل شيء في مقام الجمع و الإحصاء- وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً، …أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ، … أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً، … وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً، … النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ، …أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا- فالإعداد فيها ليس بمعنى التهيئة، فانّ اللّه تعالى يجمع موادّ الحسنات و السيّئات و يحسبها و يحصيها و يلحقها بهم و يوصلها الى عامليهم، لا أن يوجد عذابا و أجرا و نارا و جنّة من عنده.
. وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ- ۸/ ۶۰.و الجمع و الإحصاء علّة أخيرة و وسيلة تامّة في الجهاد، دون التهيئة. و كذلك في:. وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً- ۹/ ۴۶.و التهيئة الأوّليّة ليست بعلامة في الإقدام بالعمل و في الخروج الى العدوّ فعلا.
و لا يخفى أنّ حقيقة التهيئة و نتيجتها: هذا المعنى و هو الجمع مع الإحصاء فانّ الإحصاء المجرّد (شماره كردن) لا يفيد في مقام التهيّؤ، فمفهوم الجمع مأخوذ في معنى المادّة على أىّ حال.
[۲۴] . فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ فطلقوهن مستقبلات لعدتهن، كقولك: أتيته لليلة بقيت من المحرم، أى: مستقبلا لها
[۲۵] . فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ أي في وقتها و هو الطهر، فإن اللام في الأزمان و ما يشبهها للتأقيت، و من عدة العدة بالحيض علق اللام بمحذوف مثل مستقبلات، و ظاهره يدل على أن العدة بالأطهار و أن طلاق المعتدة بالأقراء ينبغي أن يكون في الطهر، و أنه يحرم في الحيض من حيث إن الأمر بالشيء يستلزم النهي عن ضده و لا يدل على عدم وقوعه، إذ النهي لا يستلزم الفساد، كيف و قد صح أن ابن عمر رضي اللّه تعالى عنهما لما طلق امرأته حائضا أمره النبي صلّى اللّه عليه و سلم بالرجعة و هو سبب نزول
[۲۶] . (لعدتهنّ) متعلق بحال من الضمير المفعول في (طلقوهنّ) بحذف مضاف أي: مستقبلات لأول عدّته
[۲۷] . و طلقوهن: أي أوقعوا الطلاق، لِعِدَّتِهِنَّ: هو على حذف مضاف، أي لاستقبال عدّتهن، و اللام للتوقيت، نحو: كتبته لليلة بقيت من شهر كذا، و تقدير الزمخشري هنا حالا محذوفة يدل عليها المعنى يتعلق بها المجرور، أي مستقبلات لعدتهن، ليس بجيد، لأنه قدر عاملا خاصا، و لا يحذف العامل في الظرف و الجار و المجرور إذا كان خاصا، بل إذا كان كونا مطلقا. لو قلت: زيد عندك أو في الدار، تريد: ضاحكا عندك أو ضاحكا في الدار، لم يجز. فتعليق اللام بقوله: فَطَلِّقُوهُنَّ، و يجعل على حذف مضاف هو الصحيح.
[۲۸] . و طلّقوهنّ فعل أمر و فاعل و مفعول به و في تعليق اللام خلاف كبير بين مذاهب الفقهاء و أولى ما يقال فيها أنها متعلقة بمحذوف حال أي مستقبلين بطلاقهنّ العدّة أي الوقت الذي يشرعن فيه فيها. و عبارة البيضاوي: «لعدتهنّ أي في وقتها و هو الطهر فإن اللام في الأزمان و ما يشبهها للتأقيت و من عدد العدّة بالحيض- و هو أبو حنيفة- علّق اللام بمحذوف مثل مستقبلات، و ظاهره يدلّ على أن العدّة بالأطهار و أن طلاق المعتدّة بالإقرار ينبغي أن يكون في الطهر و أنه يحرم في الحيض من حيث أن الأمر بالشيء يستلزم النهي عن ضده و لا يدل على عدم وقوعه إذ النهي إذا كان لأمر خارج لا يستلزم الفساد».
و علّق زاده في حاشيته على البيضاوي على هذا الكلام فقال: «و قوله علّق اللام بمحذوف أي لأنه لا يمكنه جعل اللام للتأقيت للإجماع على أن الإطلاق في حال الحيض منهي عنه بل يعلقها بمحذوف دلّ عليه معنى الكلام أي فطلقوهنّ مستقبلات لعدتهنّ أي متوجهات إليها و إذا طلقت المرأة في الطهر المتقدم على القرء الأول من أقرائها فقد طلقت مستقبلة لعدّتها و المراد أن يطلقن في طهر لم يجامعن فيه ثم يتركن حتى تنقضي عدّتهنّ و أيد هذا بقراءة فطلقوهنّ من قبل عدّتهنّ». أما أبو حيان فقد أفاض في الموضوع و ناقش الزمخشري مناقشة ممتعة و هذا نص عبارته: «و اللام للتوقيت نحو كتبته لليلة بقيت من شهر كذا و تقدير الزمخشري هنا حالا محذوفة يدل عليها المعنى و يتعلق بها الجار و المجرور، و ليس بجيد، أي مستقبلات لعدّتهنّ، لأنه قدّر عاملا خاصا و لا يحذف العامل في الظرف و الجار و المجرور إذا كان خاصا بل إذا كان كونا مطلقا لو قلت زيد عندك أو في الدار تريد ضاحكا عندك أو ضاحكا في الدار لم يجز فتعليق اللام بقوله فطلقوهنّ و يجعل على حذف مضاف هو الصحيح» يريد أبو حيان بتقدير المضاف أي لاستقبال عدّتهنّ. و لم يتعرض أبو البقاء لتعليق اللام، و قد رأيت تعقيبا لابن المنير قاله ردّا على الزمخشري نورده أيضا فيما يلي: «و نظر الزمخشري اللام فيها باللام في قولك مؤرخا: أتيته لليلة بقيت من المحرم و إنما يعني أن العدّة بالحيض كل ذلك تحامل لمذهب أبي حنيفة في أن الإقراء الحيض و لا يتم له ذلك فقد استدل أصحابنا بالقراءة المستفيضة و أكدوا الدلالة بالشاذّة على أن الإقراء الاطهار و وجه الاستدلال لها على ذلك أن اللّه تعالى جعل العدّة و إن كانت في الأصل مصدرا ظرفا للطلاق المأمور به، و كثيرا ما تستعمل العرب المصادر ظرفا مثل خفوق النجم و مقدّم الحاج و إذا كانت العدّة ظرفا للطلاق المأمور به و زمانه هو الطهر وفاقا فالظهر عدّة إذن و نظير اللام هنا على التحقيق اللام في قوله يا ليتني قدّمت لحياتي و إنما تمنّى أن لو عمل عملا في حياته
[۲۹] . الهمزة و التاء و الواو و الألف و الياء يدلُّ على مجئِ الشئِ و إصْحابِه و طاعَتِه. الأَتْو الاستقامة فى السَّير، يقال أَتَا البعيرُ يأتُو. قال: «توكَّلْنَ و استَدْبَرْنَه كيف أَتْوُه / بها رَبِذاً سَهْوَ الأراجيح مِرْجَما » و يقال ما أحسن أَتْوَ يدَيْها فى السيرِ. و قال مزاحم: «فلا سَدْوَ إِلا سَدْوُهُ و هو مدبرٌ / و لا أَتْوَ إِلا أتْوُهُ و هو مقبلْ» و تقول العرب: أتَوْتُ فلانا بمعنى أتيته. قال : «يا قَوم مَا لِى و أبَا ذُؤيبِ / كُنْتُ إذَا أتَوْتُهُ مِنْ غَيْبِ» قال الضّبىّ: يقال للسِّقاء إِذا تمخّض قد جاء أَتْوُهُ. الخليل: الإِتاوة الخَراج، و الرِّشوة، و الجَعالة، و كلُّ قسمةٍ تقسم على قوم فتُجْبَى كذلك. قال: * يُؤَدُّون الإتاوةَ صاغرينا* و أنشد: «و فى كلِّ أسْواقِ العِراقِ إِتاوَةٌ / و فى كل ما باع امرؤٌ مَكْسُ درْهَمِ » قال الأصمعىّ: يقال أَتَوْته أَتْواً، أعطيتُه الإِتاوة.
تقول أتانِى فلانٌ إِتْياناً و أَتْياً و أَتْيَةً و أَتْوَةً واحدة، و لا يقال إِتيانةً واحدة إِلا فى اضطرارِ شاعر، و هو قبيح لأنّ المصادر كلها إذا جعلت واحدةً رُدّت إلى بناءِ فعلِها، و ذلك إِذا كان الفِعْل على فعل، فإِذا دخلت فى الفعل زياداتٌ فوقَ ذلك أُدخِلت فيها زياداتُها فى الواحدة، كقولنا إِقبالةً واحدة. قال شاعرٌ فى الأتْىِ: «إِنِّى و أَتْىَ ابنِ غَلَّاقٍ ليَقْرِيَنِى / كغَابِطِ الكَلْبِ يَرْجُو الطِّرْقَ فى الذَّنَبِ و حكى اللِّحيانىّ إِتْيَانَة. قال أبو زيد: يقال تِنِى بفلان ائتنى، و للاثنين تِيانِى به، و للجمع تُونى به، و للمرأة تِينى به، و للجمع تِيننِى. و أتيت الأمرَ منْ مأتاهُ و مأْتاتِه. قال: «و حاجةٍ بِتُّ على صِماتِها / أتيتُها وَحْدِىَ مِنْ مأتاتها» قال الخليل: آتَيت فلاناً* على أمره مؤاتاةً، و هو حُسْن المطاوعة. و لا يقالُ وَاتَيْتَهُ إلا فى لغةٍ قبيحةٍ فى اليمن. و ما جاء من نحو آسيت و آكلت و آمرت و آخيت، إنما يجعلونها واواً على تخفيف الهمزة فى يُوَاكل و يُوَامر و نحو ذلك قال اللِّحيانىّ: ما أتيتَنا حَتّى استأتيناك، أى استبْطَأناك و سألْناكَ الإتيان و يقال تأتَ لهذا الأمر، أى ترفَّقْ له. و الإِيتاء الإعطاء، تقول آتى يؤتى إِيتاء و تقول هاتِ بمعنى آتِ أى فاعِلْ، فدخلت الهاء على الألف. و تقول تأتَّى لفلانٍ أمرُه، و قد أتَّاه اللَّه تأْتيةً. و منه قوله: «و تَأْتَى له الدَّهرُ حَتَّى جَبَرْ» و هو مخفف من تأتّى. قال لَبيد: * بمؤتَّر تَأْتَى لَهُ إبهامُها * قال الخليل: الأتِىّ ما وقع فى النْهر من خشبٍ أوْ وَرَق ممّا يَحبِس الماء تقول أَتِ لهذا الماءِ أى سهِّل جَرْيَهُ. و الأَتىّ عند العامة: النهر الذى يجرى فيه الماء إلى الحوض، و الجمع الأَتِىُ و الآتَاءُ. و الأَتِىُ أيضا: السَّيل الذى يأتِى من بلدٍ غيرِ بلدك. قال النابغة: «خَلَّتْ سَبِيلَ أَتِىٍ كانَ يحبِسُه / وَ رَفَعَته إلى السَّجْفَينِ فالنَّضَدِ» قال بعضهم: أراد أتِىّ النُّؤْى، و هو مَجراهُ. و يقال عَنَى به ما يحبِس المجرى من ورقٍ أو حشيش. و أتَّيت للماء تأتيةً إذا وجَّهت له مَجْرًى. اللِّحيانىّ: رجل أَتِىٌ إذا كان نافذا. قال الخليل: رجلٌ أتىٌ، أى غريبٌ فى قومٍ ليس منهم. و أَتاوِىٌ كذلك. و أنشد الأصمعى: «لا تَعْدِلَنَ أَتاوِيِّينَ تضْرِبُهُمْ / نكْبَاءُ صِرٌّ بأصْحَاب المُحِلّاتِ » و فى حديث ثابت بن الدّحْدَاح : «إنما هو أتِىٌ فينا».
و الإِتاء: نَماء الزَّرع و النخل. يقال نخلٌ ذو إتاءٍ أى نماء. قال الفرّاء: أتَتِ الأرضُ و النخلُ أتْوًا، و أتى الماءُ إتاءً، أى كثُر. قال: «و بعضُ القول ليس له عِناجٌ / كسَيْل الماء ليس له إتَاءُ »و قال آخر: «هنالك لا أبالى نَخْلَ سَقْىٍ / و لا بَعْلٍ و إنْ عظُمَ الإتاء»
[۳۰] . وصول (أو تقدم أو حضور) إلی مکان (أو شیء) بتهیئة أو قوة تزیل ما یعوق، مع خفاء مصدر أی عدم تعیّنه أو توجیه الملاحظة إلیه
[۳۱] . الْإِتْيَانُ: مجيء بسهولة، و منه قيل للسيل المارّ على وجهه: أَتِيٌ و أَتَاوِيُ ، و به شبّه الغريب فقيل: أَتَاوِيُ . و الْإِتْيَانُ يقال للمجيء بالذات و بالأمر و بالتدبير، و يقال في الخير و في الشر و في الأعيان و الأعراض، نحو قوله تعالى: إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ [الأنعام/ ۴۰]، و قوله تعالى: أَتى أَمْرُ اللَّهِ [النحل/ ۱]، و قوله: فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ [النحل/ ۲۶]، أي: بالأمر و التدبير، نحو: وَ جاءَ رَبُّكَ [الفجر/ ۲۲]، و على هذا النحو قول الشاعر: «أَتَيْتُ المروءة من بابها» فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها [النمل/ ۳۷]، و قوله: لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ كُسالى [التوبة/ ۵۴]، أي: لا يتعاطون، و قوله: يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ [النساء/ ۱۵]، و في قراءة عبد اللّه: (تَأْتِي الْفَاحِشَةَ) فاستعمال الإتيان منها كاستعمال المجيء في قوله: لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا [مريم/ ۲۷]. يقال: أَتَيْتُهُ و أَتَوْتُهُ ، و يقال للسقاء إذا مخض و جاء زبده: قد جاء أَتْوُهُ، و تحقيقه: جاء ما من شأنه أن يأتي منه، فهو مصدر في معنى الفاعل. و هذه أرض كثيرة الْإِتَاءِ أي: الرّيع
[۳۲] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو المجيء بسهولة و بجريان طبيعيّ، سواء استعملت في اللزوم أو التعدّى، مجرّدة أو مزيدا فيها، و سواء كان الإتيان في المكان أو في الزمان، و سواء كان الفاعل أو المفعول به محسوسا أو معقولا، فتختلف خصوصيّات الإتيان باختلاف الموارد، ففي كلّ مورد بحسبه.
ففي الزمان- أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ … هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ.
و في المكان- أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ … فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى.
و في اللازم- إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ* …، تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ.
و في المتعدّى- أَتاهُمُ الْعَذابُ* … أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما.
و في المعقول- هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى* … أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها* … مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ … هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ.
و في المزيد فيها- آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً* … يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ … وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ … فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ* … وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ.
فالأصل الواحد في جميع هذه الموارد محفوظ. و اختلاف خصوصيّات ذلك المعنى باعتبار اختلاف الموارد و الصيغ و بحسب التناسب و اقتضاء طرفى النسبة- كالسيل إذا اجرى و أتى فهو أتىّ. أو الغريب إذا ورد و أتى البلد فهو أتاوىّ. و إتيان الأمر و التدبير فيما كان الفاعل معنويا خاصّا.
و هذه المادّة في اللغة العبريّة أيضا بهذا المعنى: فر- [أتاء] المجيء.
[۳۳] . و قوله تعالى: مَأْتِيًّا [مريم/ ۶۱] مفعول من أتيته. قال بعضهم : معناه: آتِياً، فجعل المفعول فاعلًا، و ليس كذلك بل يقال: أَتَيْتُ الأمر و أَتَانِي الأمر، و يقال: أَتَيْتُهُ بكذا و آتَيْتُهُ كذا.
[۳۴] . قال تعالى: وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً [البقرة/ ۲۵]، و قال: فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها [النمل/ ۳۷]، و قال: وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً [النساء/ ۵۴]. [و كلّ موضع ذكر في وصف الكتاب «آتَيْنا»* فهو أبلغ من كلّ موضع ذكر فيه «أُوتُوا»*، لأنّ «أُوتُوا»* قد يقال إذا أوتي من لم يكن منه قبول، و آتَيْناهُمُ* يقال فيمن كان منه قبول] .
و قوله تعالى: آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ [الكهف/ ۹۶] و قرأه حمزة موصولة . أي: جيئوني.
و الْإِيتَاءُ: الإعطاء، [و خصّ دفع الصدقة في القرآن بِالْإِيتَاءِ] نحو: وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ* [البقرة/ ۲۷۷]، وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ* [الأنبياء/ ۷۳]، و وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَ شَيْئاً [البقرة/ ۲۲۹]، و وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ [البقرة/ ۲۴۷].
[۳۵] . این نکته قبلا ذیل ماده «جیء» با دقت کمتری بیان شد: جلسه ۸۹۳ https://yekaye.ir/al-fajr-89-22/ که در اینجا دقیقتر تقدیم میشود.
[۳۶] . جَاءَ يَجِيءُ و مَجِيئاً، و الْمَجِيءُ كالإتيان، لكن المجيء أعمّ، لأنّ الإتيان مجيء بسهولة، و الإتيان قد يقال باعتبار القصد و إن لم يكن منه الحصول، و الْمَجِيءُ يقال اعتبارا بالحصول
[۳۷] . و التحقيق أنّه فرق آخر بين المجيء و الإتيان: أنّ المجيء يستعمل غالبا في ذوي العقول أو ما ينسب إليهم و يصدر عنهم باختيار، و هذا بخلاف الإتيان فانّ الغالب فيه استعماله في غير ذوي العقول أو ما يفرض كذلك، إمّا من جهة التحقير أو بلحاظ نفي النسبة.
[۳۸] . (الفرق) بين قولك أتى فلان و جاء فلان: أن قولك جاء فلان كلام تام لا يحتاج الى صلة و قولك أتى فلان يقتضي مجيئه بشيء و لهذا يقال جاء فلان نفسه و لا يقال أتى فلان نفسه ثم كثر ذلك حتى استعمل أحد اللفظين في موضع الآخر.
[۳۹] . (الفرق) بين تبديل الشيء و الإتيان بغيره: أن الاتيان بغيره لا يقتضي بل يجوز بقاؤه معه، و تبديله لا يكون الا برفعه و وضع آخر مكانه و لو كان تبديله و الاتيان بغيره سواءا لم يكن لقوله تعالى (ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ) فائدة و فيه كلام كثير أوردناه في تفسير هذه السورة، و قال الفراء يقال بدله إذا غيره و أبدله جاء ببدله.
[۴۰] . هتي: المُهَاتَاةُ من قولك: هَاتِ، يقال: اشتقاقه من (هاتى يهاتي) الهاء فيه أصلية و يقال: بل الهاء في موضع قطع الألف من آتى يؤاتي، و لكن العرب أماتوا كل شيء من فعلها إلا (هَاتِ) في الأمر، و قد جاء في الشعر قوله: «لله ما يعطي و ما يُهَاتِي» أي: ما يأخذ.
بازدیدها: ۲۱